ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 30.05.2010, 1:05
روى خط زندگى

مسعود بهنود/مجموعه مقالات


۱۳۸۹ یكشنبه ۹ خرداد

اين نوشته آن است كه گلرخش نام نهادم به مناسبت خرداد و سالگرد خردادها.

روزنامه نگار روزنامه اطلاعات بهمن هزار و سيصد و پنجاه و هفت پس از بازگشت از تظاهراتى عظيم و مردمى..تصميم مى گيرد گزارش روزش را براى روزنامه بنويسد آنچنان كه مناسب حرفه روزنامه نگاريش باشد..اما روزنامه نگار به سبب تجربه بى نظير و يگانه ى بودن در بدن بزرگ و خيابان.. آنچنان سر مست واقعه است كه در بيان واقعيتى كه ديده است تمام اغراق ها را به كار مى گيرد..و چرا نكند؟ وقتى كه روزنامه نگار و چاپ چى و روزنامه فروش و خواننده همه دراين تجربه مشترك كنار روزنامه نگار بوده اند.. و از قضا با همه اغراق ها هم موافقند.. و حتما موقع خواندن گزارش كلماتى اضافه خواهند كرد كه خلإ ميان كلمه و واقعه بى نظير برابرى در صفوف مشترك در خيابان را تكميل كنند

گزارش را مى خوانيم با دقت..پر از وصف جزئيات است..زنانى كه مى خندند..مردانى كه فرياد شادى سر مى دهند..دستها به نشانه پيروزى بالاست.. و.. به نوشته روزنامه نگار بيش از سه ميليون نفردر خيابان بوده اند! با خودمان مى گوييم مگر تهرانِ آن روزها چند ميليون نفر بوده؟ روزنامه نگار خبر هايى را هم كه در حاشيه تظاهرات اتفاق افتاده در ستونى جدا زير گزارش نوشته است.در يكى از اين گزارشات حاشيه نوشته شده: " دو زن حامله در طول تظاهرات وضع حمل كردند.. و دو مرد پير هم فوت كردند!"

ميان تمام جملاتى كه ريشه در واقعيت و تخيلات گزارشگر مسرور دارد اين يكى باور نا پذيرترينشان است!! زن ها در خيابان وضع حمل نمى كنند..مردهايى از پيرى نمى ميرند.. اما گزارشگر براى بيان كدام ذوق بى حدش اين تصوير را آفريده است؟

"آدمهايى زاده شدند..مردمى مرده اند.". صحبت از تظاهراتى چند ساعته است.. در برابرى ، در صفوفى مشترك.اين مرگ و تولد كه شبيه خبر و به روايت روزنامه نگارِ از راه پيمايى برگشته روايت شده بى شك واقعيت ندارد..اما چه ميلى به گزارشگر اين امكان را داده كه اين داستان را بسازد؟.. داستانى از تولد و مرگ آدمها.. دو كلمه اى كه ساده ترين معناى زندگيست.. كسانى متولد مى شوند و كسانى مى ميرند...گزارشگركه ذوق زده مسير راه پيمايى تا دفتر روزنامه را طى كرده، از خلق اين تصوير در روزنامه اى كه به كل به زبان احساسات مردمى انقلابى نوشته شده..دنبال ثبت كدام احساسش در صفحه هاى تاريخ بوده؟

انگار كه سراسيمه مى خواسته براى ما روايت كند كه در آن بدن بزرگ..زندگى هايى جريان داشت..با همان سرعت كه انقلاب شهر را گرفت.. با همان سرعت كه قدرت متلاشى شد..با همان سرعت روزنامه نگار دويده است تا دفتر روزنامه..ذوقش را براى ما ثبت كرده است.. ميلش را به "زندگى" ..انقدر كه فشرده در يك خط نوشته:

"دو زن حامله وضع حمل كردند..دو پيرمرد مردند.."
سى و يك سال مى گذرد..سى سال از انقلاب ۵۷ و يك سال از آغاز نهضت سبز مردم. مى خواهم چيزى بنويسم.. از رنج و ذوق توأمانم.. از امروز.. چيزى كه در خور ماندن باشد براى فردا. به دستان روزنامه نگار روزنامه اطلاعات فكر مى كنم موقع فشار دادن حروف احتمالا در ماشين تحريرى قديمى..به ذوق زده گى دلپذيرش در بازگشت از خيابان..مى خواهم با دكمه هاى كى بوردم براى او هم روايت كنم.. تا ريشه هايم را به ياد بياورم.. و اتصالم را با آنچه در ۵۷ رخ داد.

آقاى روزنامه نگارِ آن روزها
در اين يك سالى كه گذشت.. بعد از اولين ملاقاتمان با هم..در همان صفوف برابرى،كه نثر تو را هم دگرگون كرده بود آن روزها.. بدن بزرگ به خانه نرفت.. به خواب نرفت.. و نبودنش را باور نكرد..ما به گونه تازه و غريبى با هم مانديم..طعم اتحاد ماند زير زبانمان انگار..از اين ماندنمان در كنار ديگرى..تركيب تازه اى شكل گرفت. زنان زيادى بچه دار شدند.. و مردان و زنان زيادى.. از ميان ما رفتند..

آقاى روزنامه نگار .
.حالا كه اينها را مى نويسم سراسيمه از خيابان نيامده ام..اما تصاوير خيابان را ثبت شده در خاطره جمعيمان و در صفحات مجازى مى توانم ببينم ..نه آنچنان ذوق زده كه تو روايت كردى و نه آنچنان شادمان كه "سركوب" اين روزها گرد خستگى بر صورتهايمان نشانده.. در اين خستگى مزر تعقل و نا اميدى را خوب شناخته ام..و لذت اتحاد را نه فقط در فضاى بى نظير خيابان.. كه در اتاق كوچكم.. و در ارتباطى دائم با ديگرى.. ديگرى هاى مجازى.. ديگرى هاى حقيقى.. خانه هاى آشنا.. حركت كردن هاى همزمان.. فكرهاى يكسو.. روياهاى مشترك..موج هاى كوچك و بزرگ اجتماعى .. ديالوگ هاى هميشگى..خطوط سبز ارتباط دور دستانم.. و فهميدن و شناختنِ دائم..در مرور دلچسب خاطره ها.. درك كرده ام.

در كنار هزاران گزارشگر ذوق زده كه لحظه به لحظه خيابان را روايت كردند.. من عكسهاى عروسى دختر و پسرى را ديدم كه جشن اتصالشان به يكديگر را با دستبند سبزى به روياها و اميدهاى مردمى متصل كرده بودند.

در اين يك سالى كه گذشت..زنان زيادى بچه هايشان را به دنيا آوردند.. زنانى شايد با دستبندهاى سبز.. يا لباسهاى سبز..يا فكرهاى سبز.. زنانى كه براى ايرانى آبادتر رأى سبز داده اند.. و بچه هايشان در دامن روياهاى مادرشان بزرگ مى شوند و تصويرشان از ايران با قصه هاى مادر از زنجيره هاى انسانى گره خواهد خورد.

در اين يك سالى كه گذشت كسانى رفتند..كسانى كه بيست و پنج خرداد را ديدند ذوق ته چشمهاى همشهرى هايشان را.. بهار آن روز خوش آيند تهران را.. و آسمان عجيبش را هنگام غروب.. با تمام وصف هاى اغراق شده اش.. كه هنوز تن را مى لرزاند..و بعد هم رفتند.. به رسم روزگار .. و به رسم طبيعت. كه همين آمدن و رفتن است.

در سالى كه گذشت.. تصوير خيالى شما آقاى روزنامه نگار، محقق شد:
در آن صفوف برابر انسانها مقابل زور،دروغ و بى اخلاقى- در آن كنار هم ايستادن مردمى براى زنده كردن حقوق انسانيشان..در آن همزيستىِ خوش آيند، زندگى ها جريان داشت .مردمى متولد شدند مردمى مردند.

و ما بى عجله اى براى فشردن روياهايمان در چند خطى از يك روزنامه براى ثبت در تاريخ.. در ميانه اين بدن بزرگ و انسانى، روياهايمان را به صبورى نگه خواهيم داشت و قدم زنان روى خط زندگى..يكى يكى و در كنار هم خواهيم ساخت.

ماه خرداد - ماه حضور مردم - بر مردم زنده و بيدار ايران - مبارك باد