ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 29.05.2010, 22:53
دامان ما و معراج آقاى كيارستمى!

آسيه امينى/مردمک
مصاحبه عباس كيارستمى
دامان ما و معراج آقاى كيارستمى!



عباس كيارستمى بر اين باور است كه براى مرد كار حرف اول را مى‌زند و مهمترين علاقه يك مرد شغلش است. اما كار براى زن اختيارى است.


عباس كيارستمى: واقع‌بينى اين است كه، من كارم بدان‌جا رسيده‌است كه بدانم هيچ چيز در مورد زن‌ها نمى‌دانم. هيچ تلاشى براى فهم زن جواب نمى‌ده. راه حل نهايى به نظر من اين است كه تو دوست بدارى بدون اين‌كه بفهمى.
آسيه امينى
عباس كيارستمى هفته گذشته روى فرش قرمز كن ظاهر شد تا جايزه بهترين بازيكن زن اين فستيوال را براى بازيگر زن فيلمش به ارمغان بياورد. پس از اين حادثه مهم او در مقابل دوربين تلويزيون صداى آمريكا نشست به پرسش‌هاى خبرنگار اين تلويزيون در مورد فيلمش پاسخ دهد.
پاسخ‌هايى كه تنها به فيلم او و سناريوى اين فيلم برنمى‌گردد، بلكه اين فيلمساز برجسته ايرانى از برداشت‌هايش نسبت به دنياى زنانه و دنياى مردانه مى‌گويد. اما بحثى را كه او به اشاره‌اى از آن رد مى‌شود بحثى است كه ريشه‌اى‌تر از يك برداشت سينمايى و حتى ريشه‌اى‌تر از يك برداشت شخصى است.
عباس كيارستمى بر اين باور است كه براى مرد، كار حرف اول را مى‌زند و مهم‌ترين علاقه يك مرد شغلش است. اما كار براى زن اختيارى است و تاييد مى‌كند كه اين زيباست. زن زيباست. زن انگيزه است براى كار مرد...
آنچه مى‌نويسم نه از سر بغض و كينه است نه عصبيت. اين يادداشت را پس از مرور چند باره مصاحبه آقاى كيارستمى با صداى آمريكا مى‌نويسم. مصاحبه‌اى كه تلاش كردم با دوباره شنيدنش زواياى پنهانى را كه ممكن بود گوش و چشم من از آن غافل مانده باشد، كشف كنم. اما عجبا كه هيچ كشف تازه‌اى در آن نبود.
اين‌كه يك مرد ـ حتى از نوع هنرمند پرآوازه‌اش - از عدم فهم زن سخن گفته ‌باشد چيز عجيبى نيست. اين كه او از قول خودش بگويد دچار سو ‌تفاهم است عجيب نيست. عجيب اينجاست كه سو ‌فهم خودش را به حساب همه بگذارد و بگويد كه هيچ تلاشى براى فهم زن نتيجه نمى‌دهد.
فقط بايد او را دوست داشت بدون اين‌كه او را فهميد. من متعجبم و نگران. نگران هم براى خودم كه يك زنم، هم براى زنانى كه در جامعه‌اى زندگى مى‌كنند كه نوانديش‌ترين مردانش چنين برداشتى از آن‌ها به عنوان يك انسان دارند و هم براى عباس كيارستمى.
براى فيلمساز نامدارى كه واژه واژه حرف‌هايش از رنجى نشان دارد كه ما برجان داريم و او نمى‌شناسد. رنجى كه او با آن هم ‌زيستى مسالمت‌آميز دارد. رنجى كه به آن قوام مى‌دهد، رنجى به نام استبداد.
«واقع‌بينى اين است كه، من كارم بدان‌جا رسيده است كه بدانم هيچ چيز در مورد زن‌ها نمى‌دانم. هيچ تلاشى براى فهم زن جواب نمى‌ده. راه حل نهايى به نظر من اين است كه تو دوست بدارى بدون اين‌كه بفهمى. مشكل امروز بين زن و مرد عدم تفاهم است. و چيزى نيست كه قابل فهم باشد. براى اين‌كه دنياى مشتركى نداريم. ما دنياى كاملا متفاوت داريم. شايد به هورمون‌ها مربوط است. شايد به مسووليت‌هاى اجتماعى مربوط است. همان‌طور كه مى‌دانيد علاقه مردها بيش از هرچيز به شغلشان است».
(و در پاسخ به كامنت واكنشى خبرنگار كه زن‌ها را هم داراى همين ويژگى مى‌داند): نه در آن‌ها قاعده نيست، استثناست. اگر دلشان نخواهد كار كنند مى‌گويند ما مى‌خواهيم يك مدت پايمان را بزنيم سينه ديوار و زنانگى كنيم. ما نمى‌خواهيم كار كنيم. و كاملا منطق دارند. ولى مردى كه فكر كند مى‌تواند مدتى تعطيل كند، اولين كسى كه تعطيلش مى‌كند همسرش است. چنين حقوقى براى مرد اصلا در جهان در نظر گرفته‌نشده. در طول تاريخ در نظر گرفته‌نشده. كار براى مرد چيزى مثل نفس كشيدن است. اختيارى نيست.
ولى كار براى زن هنوز اختيارى است و اين زيباست اتفاقا به نظر من. هيچ نوع نگرش منفى، شرقى يا عصبى راجع به زن ندارم. زن زيباست.انگيزه ‌است براى كار مرد. يعنى كارى كه مرد انجام مى‌دهد اگر خوب انجام بدهد، بخش عمده‌ايش نشئت گرفته از انرژى‌يى است كه از زن مى‌گيرد. بنابراين چه جورى مى‌توانيم فكر كنيم كه زن و مرد در اين زمينه هم مشتركند؟
من نمى‌دانم آقاى كيارستمى چه تلاشى براى شناختن زن كرده‌است؟ چه تلاشى براى شناختن مرد كرده‌است؟ چه ويژگى‌هايى را در اين دو به قياس گذاشته‌است؟ بر اساس چه منطق يا منبعى سخن مى‌گويد؟ آيا منطق و منبع او تجربه‌هاى شخصى است؟ آيا ما مى‌توانيم تجربه‌هاى شخصى‌مان را به حساب كل جهان بشرى بريزيم؟ آيا مسئوليتى در برابر آن‌چه مى‌گوييم متوجه ما نيست؟
من اگر در صف نانوايى مردى كنار دستم اين حرف‌ها را مى‌زد تعجب نمى‌كردم. اگر پدرجدم در صد سال پيش چنين مى‌گفت تعجب نمى‌كردم. اما به خودم حق مى‌دهم از عباس كيارستمى تعجب كنم. نه براى اين كه يك مرد است و در آن جامعه زندگى مى‌كند، بلكه براى اين‌كه خواسته يا ناخواسته به يك طبقه روشنفكر تعلق دارد. او به عنوان يك هنرمند و به عنوان يك روشنفكر وظيفه دارد به توليد فكر و توليد انديشه‌اى در جامعه‌اش قوام ببخشد كه ساختارهاى پوسيده اجتماعى را مى‌شكند.
ما زنان به چه زبانى بايد بگوييم اگر نخواهيم مرد از دامانمان به معراج برود؟ و اگر نخواهيم كه نتيجه كار خوب آن‌ها از ما نشئت بگيرد چه بايد كنيم؟!
آن‌چه او از آن به عنوان ويژگى‌هاى زنانه نام برده و آن‌را زيبا ناميده! نام ديگرش «تبعيض» است. وگرنه در هيچ جامعه برابرى شما نمى‌توانيد به عنوان يك زن، از كار دست بكشيد، پا به سينه ديوار بزنيد و به «زنانگى»تان مشغول شويد. در جامعه برابر شما حقوق برابر داريد و مسووليت برابر. به عنوان يك انسان، نه مرد يا زن از شما تلقى واحدى وجود دارد. دنياى شما «متفاوت» نيست و هورمون متفاوت الزاما دنياى متفاوت غيرقابل فهم را موجب نمى‌شود. شما جهان مشترك داريد و حقوق برابر. بنابراين كار و هر فرصت ديگرى در همين محدوده تعريف مى‌شود.
البته فيلمساز نامى كشورمان در بخش ديگرى از اين مصاحبه چنين تفكرى را از اساس توجيه مى‌كند:
من آدم سرزمين محدوديت هستم. هزار تا سو ‌تعبير هم از اين شده. ولى من با محدوديت واقعا مشكلى ندارم. حالا هر كسى هر چه مى‌خواهد فكر كند. محدوديت‌ها در ذهن من ساخته‌شده. مربوط به حالا هم نيست. مربوط به اين سى‌سال هم نيست. مربوط به قبل‌تر است. همه محدوديت‌هاى من از كودكى مى‌آيد...
من نمى‌دانم چرا آقاى كيارستمى عزيز از واژه‌ها درست استفاده نمى‌كند؟ نام واقع بينانه‌تر (و نه بدبينانه‌تر) آن‌چه از آن سخن گفته‌است «استبداد» است. استبداد چيزى است كه او محترمانه به آن محدوديت مى‌گويد. استبداد چيزى است كه مى‌گويد با آن بزرگ شده‌است اگرچه با كليت آن مشكلى ندارد.
استبداد چيزى است كه نابرابرى را رقم مى‌زند و آن‌را توجيه مى‌كند. استبداد است كه حقوق يك فرد را به عنوان يك انسان كامل از او مى‌گيرد و بعد به او مى‌گويد تو به عنوان يك نيمه بشر، مى‌توانى كار نكنى و كسى- مردى- هست كه جور تو را بكشد. استبداد است كه به او مى‌آموزد در آزاى حقوق از دست رفته‌اش مى‌تواند دلبرى كند (شما بخوانيد انگيزه بدهد) و دستمزد بگيرد. مى‌تواند متوقع باشد (شما بخوانيد زنانگى كند). اما در ازاى اين توقع او رسما حقى نخواهد‌داشت.
استبداد است كه ما را دچار سوء‌تفاهم مى‌كند. چون در عين استبدادزدگى مى‌خواهيم از بندها آزاد شويم. زيرا دنياى هنر دنياى تحمل‌ بند نيست. بنابراين دچار تناقض مى‌شويم.
ممكن است عباس كيارستمى يا هر فرد ديگرى يا هر مرد ديگرى از تجربه شخصى‌اش سخن گفته‌باشد. اما آيا يك فيلمساز مى‌تواند اين همه به دور از واقعيت‌هاى عيان جامعه‌اش باشد؟ در زندگى شخصى همه ما استثناهايى هم هست. اما آن‌چه عموميت دارد اين است كه تبعيض‌هاى ناشى از نابرابرى است كه زن را تبديل به موجودى مى‌كند كه فقط زيباست و فقط انگيزه‌است براى اين‌كه مرد بتواند كار كند.
عجيب‌تر اين‌جاست كه ايشان با افتخار مى‌گويد محدوديت را پذيرفته‌است. با آن كنار آمده‌است و مشكلى هم ندارد. عجيب است اين! عجيب! ما در طول تاريخى كه او از آن ياد مى‌كند فقط محدوديت نداشته‌ايم. ما استبداد داشته‌ايم. اگر نمى‌تواند به هزار دليل از اين واژه استفاده كند، معانى و تعابير را چرا تغيير مى‌دهد؟
اين‌كه كسى زن را نمى‌شناسد براى اين نيست كه موجود ناشناخته‌اى است. بلكه براى اين است كه اين موجود، امروز در تضاد با آن محدوديت (استبداد)ى است كه اتفاقا آن‌را خيلى خوب مى‌شناسد و با آن كنار مى‌آيد.
اما ما واقعا متفاوتيم. بزرگ‌ترين تفاوت من و شما در اين است كه من به عنوان يك زن آقاى كيارستمى را خوب مى‌شناسم. ادبيات او براى من لهجه‌اى آشناست. ادبياتى است كه با آن بزرگ شده‌ام. به اين سى‌سال هم مربوط نمى‌شود. سال‌هاست در جامعه ما جريان دارد. ادبياتى است كه با آن قانون كشورم را نوشته‌اند. ادبياتى است كه با آن راديو و تلويزيون كشورم اداره مى‌شود.
ادبياتى است كه در مدرسه‌هاى كشورم، در كتاب‌ها و نشريات آن جريان دارد. من زبان او را مى‌شناسم. براى اين كه استبداد است كه مرا- زن را - نه به عنوان يك انسان كه به عنوان انگيزه‌اى براى كار مرد و زندگى مرد مى‌خواهد و آن‌را با توجيه اين‌كه «زيباست» قابل دفاع مى‌داند. و متاسفم كه نامدارترين مردان هنرآفرين كشورم همان ادبيات استبدادزده را تكرار مى‌كنند.
اما دوست‌تر داشتم نامه‌اى مى‌نوشتم كه خطاب آن به آقاى كيارستمى بود. دوست‌تر داشتم از او بپرسم چگونه يك هنرمند مى‌تواند خودش را بتمامى در اختيار ساختارهاى نادرست يك فرهنگ قرار بدهد و هيچ اعتراضى هم به آن نداشته‌باشد؟ دوست‌تر داشتم خطاب به او مى‌گفتم در شما به عنوان يك مرد هيچ چيز ناشناخته‌اى وجود ندارد كه ما زن‌ها ندانيم. اما به عنوان يك انديشمند، به عنوان يك هنرمند، نمى‌توانم باور كنم كسى چنين به توجيه استبدادى بنشيند كه در ما خانه كرده‌است.

عکس ATTA KENARE/AFP/Getty Images آسيه امينى