ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 03.05.2010, 21:40
نماينده اسلامِ حقيقت

محسن كديور/جرس
چكيده: محسن كديور در شب عاشوراى ۱۴۳۱ (۵ دى ۱۳۸۸، ۲۶ دسامبر ۲۰۰۹) در مركز اسلامى ايرانيان در اُكلند كاليفرنيا از طريق مجازى با انبوهى از ايرانيان بويژه جوانان و دانشجويان به مناسبت هفتمين شب درگذشت استادش آيت الله العظمى منتظرى به تفصيل در ضمن هشت محور سخن گفت. در محور نخست او از امام حسين (ع) معلم بزرگ آزادگى ياد كرد. در دومين بخش منتظرى را عصاره اين مثلث اسلامى معرفى كرد: رحمت نبوى، عدالت علوى و آزادگى حسينى. در سومين محور سخن وى منتظرى را منتظرى سرآمد علم، تقوا و جهاد در زمانه ما دانست.


بخش چهارم سخن كديور كه بدنه اصلى بيانات او را تشكيل مى داد با عنوان "منتظرى نماينده اسلامِ حقيقت" عرضه شد. او دو فلسفه سياسى مختلف را در عصر جمهورى اسلامى با هم مقايسه كرد: "اسلامِ حقيقت" و "اسلامِ مصلحت". او گزاره "حفظ نظام از اوجب واجبات است، واجب تر از نماز" را به عنوان شاخص اسلام مصلحت نقد كرد و تصريح كرد: براى منتظرى چيزى بالاتراز نظام بود. بالاتر از نظام جان انسانها، عدالت، حقيقت، شرافت وكرامت انسانى بود، لذا با شفافيت نوشت كه "من حفظ نظام را واجب نفسى نمى دانم".


در بخش پنجم، قضيه ايستادگى آيت الله منتظرى در برابر انحراف اساسى جمهورى اسلامى تشريح شد. فاجعه اعدامهاى چند هزار نفرى سال ۱۳۶۷ در زندان اوين و مصاحبه تاريخى بهمن ۱۳۶۷ وى در نقد عملكرد جمهورى اسلامى در اين بخش مورد تحليل واقع شده است.


بخش ششم به انتقادهاى منتظرى از انحرافات بنيادى مقام رهبرى اختصاص داشت. كديور تسليت نيش دار آيت الله خامنه اى رهبر جمهورى اسلامى را مورد تحليل انتقادى قرار داده نتيجه گرفته آنكه خطا كرد منتظرى نبود، دفاع از حقوق مردم، دفاع از كرامت وجان انسانها و دفاع از احكام مسلم شرع خطا نبود، آنكه خطا كرد منتظرى نبود، ديگران بودند كه خطا كردند. منتظرى تا آخرين لحظه عمرش همچون مادرى مهربان كوشيد اين فرزند منحرف شده – جمهورى اسلامى - را تربيت كند.


در محورهفتم، منتظرى و مسئله ولايت مطلقه فقيه مورد بحث قرار گرفته است. تحول ديدگاه فقهى آيت الله منتظرى از ولايت فقيه به نظارت حقوقى فقيه اعلم و تفاوت ديدگاه ايشان با استادش مرحوم آيت الله خمينى در محورهاى انتخاب بجاى انتصاب، تقييد به قانون اساسى بجاى مطلقه بودن، وكالت بجاى ولايت مورد بحث قرار گرفت. او خطاى ورود ولايت فقيه به قانون اساسى را با عذرخواهى تاريخيش از ملت ايران به خوبى جبران كرد. او نخستين فقيه شيعه بود كه در حقوق انسان رساله اى مستقل نوشت و از حقوق انسان از آن حيث كه انسان است دفاع كرد. او به شيوه سنتىِ لزوم رعايت رضايت عامه به نوعى دموكراسى قائل بود.


آخرين بخش سخن كديور به "منتظرى و روشنفكران: انتقاد توأم با احترام" اختصاص داشت. او با تحليل محورهاى سه گانه بيانيه مهم ۱۱ دى ۱۳۸۷ آيت الله منتظرى خطاب به حكومت، حوزه هاى علميه و روشنفكران و نوانديشان از لزوم سعه صدر در مواجهه با شبهات علمى سخن گفت و حكومت و حوزه ها را به مواجهه محترمانه با دانشمندان و صاحب نظران فراخواند. در عين حال تصريح كرده بود: وظيفه روشنفكر مسلمان توليد و تقويت شبهه نيست؛ كوشش براى حل و پاسخ به شبهات است.



متن كامل سخنرانى در مجلس بزرگداشت شب هفت آيت الله العظمى منتظرى در اكلند


شب عاشورا است. السلام عليك يا اباعبد الله، السلام على الحسين وعلى على بن الحسين وعلى اولاد الحسين وعلى اصحاب الحسين. سلام بر حسين، سلام بر حسين بن على، سلام بر حسين على منتظرى.


در شب هفتم عالم ربانى، مرجع عاليقدر آيت الله العظمى منتظرى در شب عاشورا گرد هم آمده ايم. در شرايطى با شما سخن مى گويم كه در خانه اى كه منتظرى دومين معمار آن بود امكان برگزارى مجلس ترحيم براى صاحب خانه نيست، خانه رااشغال كرده اند، دو دهه است كه خانه ما ايران اشغال شده است. حداقل در سال اخير همه ايرانيان درك كرده اند كه خانه شان را غصب كرده اند وعليه غاصب ومتقلب به خيابانها ريختند وفرياد زدند وتظاهرات كردند، و سركوب شدند. بحثم در ضمن هشت محور ارائه خواهد شد.



يكم. امام حسين معلم بزرگ آزادگى


مجلس حسينى مان را به ياد امام حسين آغاز مى كنيم وآنگاه در ادامه به حسين على مى پردازيم. يكى از تكان دهنده ترين ونافذترين عباراتى كه در باره قيام سيد الشهدا (ع) در زيارات ما بكار رفته است، عبارتى است كه در زيارت اربعين استفاده شده است: "قد بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة وحيرة الضلالة" يعنى شهادت مى دهم كه حسين خون گلوى خودش را در راه تو داد تا بندگانت را از نادانى وحيرت گمراهى نجات دهد. در واقع قيام حسين، قيامى آزادى بخش است. حسين قيام كرد تا مردم را با معارف راستين اسلام آشنا كند.


اگر حسين قيام نمى كرد، نماينده اسلام اميرالمومنين! يزيد بن معاويه بود، خليفه رسول الله يزيد بود، واسلام اموى به جاى اسلام نبوى بركرسى نشسته بود، و نسلهاى مسلمان پس از پيامبر يك به يك مى شنيدند تاريخى را كه معاويه نوشته بود ويزيد ادامه داده بود. حسين قيام كرد تا به همگان بياموزد كه اسلام آن نيست كه از بلند گوهاى خلافت پخش مى شود، اسلام آن نيست كه از منبر مسجد دمشق منتشر مى شود، اسلام چيزديگرى است.


اسلام را ازپسر دختر پيامبر بياموزيد: من حسينم، پسر فاطمه دختر رسول الله، فرزند على مرتضى. مى خواهيد بگويم كه جدم رسول الله چه گفت؟ خود از جدم رسول الله شنيدم كه فرمود: "افضل الجهاد كلمة عدل عند امام جائر". بالاترين جهادها سخن عدالت خواهانه در حضور سلطان ستم گر است. اين چهره واقعى و چهره اصيل نبوى است ونه آنچه كه شما از دستگاه خلافت مى شنويد .


من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: "من رأى سلطانا ً جائرا، مستحلاً به حرم الله، ناكثاً بعهد الله، يعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان، فلم يغيره بقول و لا فعل، فعلى الله ان يدخل مدخله" آن كسى كه ديد سلطان ستم گرى را كه آنچه را كه خدا حرام كرده حلال مى كند، عهد الهى را نقض مى كند، و در بين بندگانش با گناه و تجاوز (به حقوق مردم) معامله مى كند ، اگر چنين سلطانى را يافتيد و او را با قول و فعل تغيير نداديد، بر خداوند است كه شما را به جايگاهتان (جهنم) وارد كند.


اين شيوه، شيوه حسينى است و لذا امام حسين در طول تاريخ همواره يادش مشوق عدالت خواهى است، راهش مروج آزادى بخشى است: "ان لم يكن لكم دين و لاتخافون المعاد فكونوا احرا فى دنياكم". اگر دين نداريد، اگر از آخرت نمى ترسيد؛ لا اقل در دنياى خود آزاده باشيد. حسين آزاده بود. آزادگى با آزادى تفاوت دارد. آزاده كسى است كه در درجه اول از نفس اماره خود رهيده باشد ، بنده نفسش نباشد ونفسش را به زنجير كشيده باشد ودر نتيجه آماده مقابله باسلاطين جائر بيرونى باشد. از جهاد اكبر موفق آمده باشد تا بتواند به جهاد اصغر نائل آيد، آنچنان كه رسول الله فرموده بود. بر اين اساس مى بايد همواره به ياد داشته باشيم كه قيام حسينى قيام نجات بخش همه ملتهاى مسلمان است.


آن چيزى كه ما امروز در ايران مشاهده مى كنيم فى الواقع تداوم راه حسينى است ، برادران وخواهران ما درشهر هاى مختلف ايران، امروز تاسوعا را به شيوه اى كه حسين مى پسنديد برگزاركردند، اما گاز اشك آور استشمام كردند، شليك تيرهوايى شنيدند و سركوب شدند، چرا چون يا حسين مى گفتند و فردا نيز در ايران عاشورا برقرار است و يا حسين گويان عزاداران حسينى در برابر يزيد زمانه اعتراض مسالمت آميز وشرعى واخلاقى خود را نشان خواهند داد.



دوم، منتظرى: مدافع رحمت و عدالت و حريت

دراين فرصت كوتاه كه توفيق حضور مجازى در خدمت شما يافته ام، بنا دارم نكاتى را در زمينه يكى از خدمتگزاران سيدالشهداء وزنده كنندگان نام امام حسين در زمان خود با شما در ميان بگذارم، كسى كه در زندگى همچون پدر برگردنم حق دارد، نه تنها برمن، كه بر اين ملت حق حيات معنوى دارد. او كسى نيست جز آيت الله العظمى منتظرى.


همه شنيده ايم كه سه دهه حكومت روحانيت در ايران مردم را نسبت به دين، تشيع وروحانيت بيزار كرده است. در مجلس عزاى يك روحانى واقعى نشسته ايم، و اين گونه ملت ايران نسبت به او ابراز علاقه، ادب و قدر شناسى مى كند. ملت ايران با نفس عالمان دين يا كسانى كه در كسوت روحانيت هستند سر ستيز ندارد، اگر سر ستيز داشت اينگونه براى منتظرى عشق نمى ورزيد، ملت ايران به دقت مى تواند بين عالم ربانى و روحانى رياكار تفكيك كند، بين عالم عامل وعالم بى عمل تفاوت بگذارد.


بسيار بوده اند مراجع تقليدى كه از دنيا رفتند و جز برخى از اهالى قم و جمعى از مقلدانشان در تشيع جنازه آنها شركت نكردند و تأثير فراوانى درجامعه خود نداشتند، بر آنها هم رحمت خداوند ارزانى باد. درهمين ده سال گذشته تحقيق كنيد. اما وقتى مرجع تقليدى، عالم عاملى، عالم ربانى مانند منتظرى از دنيا رفت بيش از همه مراجع تقليد قم كه تشيع جنازه آنها را به چشم ديده وبه ياد دارد، از اقصا نقاط ايران تشيع كننده به قم آمد با تنوع آراء وعقايد. همه آمدند تا نسبت به اين عالم بزرگ قدردانى خود را اعلام بكنند.


فى الواقع مردم با روحانى مستبد بد هستند، مردم با ريا كاران و وعاظ السلاطين مخالف هستند ، آنها كه نام اسلام را به زبان مى آورند اما مزورانه عمل مى كنند، آنها كه نام على را به زبان مى آورند وبه راه معاويه مى روند، سينه حسينى مى زنند ولى كار يزيدى مى كنند، مردم از چنين افرادى بيزار هستند و با كسى هم تعارف ندارند. در خيابانها هم عليه چنين افرادى شعارمى دهند و ابراز نفرت مى كنند، اما نسبت به كسانى كه پيرو واقعى حسين هستند، رهرو واقعى على هستند، نسبت به آنها نه تنها مشكلى ندارند بلكه آنها را بسيار دوست مى دارند .


منتظرى خلاصه اين مثلث اسلامى است: او عصاره رحمت نبوى، عدالت علوى و آزادگى حسينى است. اسلامى كه اوشناخته بود جان مايه اش رحمت بود: "و ما ارسلناك على رحمةً للعالمين". او معتقد بود كتاب خدا كتاب رحمت است. پيامبرش، رحمة للعالين است، خدايش رحمان ورحيم است. مگر ممكن است اسلامى كه از اين خدا واز اين كتاب و از اين پيامبر صادر مى شود، اسلام قساوت وخشونت وسركوبگرى باشد!؟ آن چيزى كه ما امروز در ايران مشاهده مى كنيم به اسم اسلام است، اما پوستين وارونه است، نام اسلام را به زبان مى آورند اما حقايق اسلامى را به زير پا مى نهند.


منتظرى كوشش فراوان كرد كه به جوانان ايرانى بياموزد كه اسلام اين نيست. هرعيب كه هست از مسلمانى حاكمان است و اسلام حقيقى چيز ديگرى است. اسلام آن است كه پيامبر معرفى كرده است، اسلام را بايد در نهج البلاغه جست، اسلام را بايد در دعاهاى صحيفه سجاديه يافت، اسلام در دعاى عرفه امام حسين نهفته است. اسلام در شيوه خلافت معاويه و يزيد نيست، اسلام در حكومت مدنى پيامبر و روش علوى بايد جست. اين عصاره انديشه آيت الله العظمى منتظرى است.


سوم، منتظرى سرآمد علم، تقوا و جهاد

منتظرى در سه شاخص آدميت سر آمد بود، آن چيزى كه در اسلام فضيلت است: علم و تقوا و جهاد است. خداوند به قلم سوگند خورده است. "ن و القلم و ما يسطرون". فرموده است: "هل يستوى الذين يعلمون و الذين لايعلمون" هرگز عالم با جاهل مساوى نيست. "ىَرْفَعِ اللَّـهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ" خداوند آنها را كه دانش داده است بالا برده است. منتظرى سرآمد عالمان زمان خود بود، اعلم فقيهان و اسلام شناسان عصرما.

در حوزه تقوا نيز خداوند فرموده است "انّ اكرمكم عند الله اتقيكم" كريم ترين شما نزد پروردگارتان متقى ترين شما هستند. و منتظرى در عصر ما سرآمد تقوا، خدا ترسى و پرهيزگارى است. در اطلاعيه هاى ماه آخر زندگيش تذكر مى داد كه مرگ در پيش است ، همه بدانيم كه او راملاقات مى كنيم باور كنيم كه "انا لله وانا اليه راجعون" از خداهسيم وبه سوى خدا مى رويم ، اگر همين جمله را كسى باوركند رضوان خدا غنيمت برده است. و منتظرى باوركرده بود به ملاقات دوست مى رود.


سومين فضيلت در اسلام جهاد است: "فضّل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما" خداوند مجاهدان را بر قاعدان و خانه نشسته ها برترى بخشيده است. منتظرى مجاهد فى سبيل الله بود ، جهاد وكوشش او در راه خدا براى بدست آوردن نام ونان وجاه ومقام نبود، قبل از انقلاب از زندانى به زندان ديگر واز تبعيدى به تبعيدى ديگر مى رفت.


بسيارى از نوشته هايى كه امروز مشاهد ه مى كنيم توسط كسانى نوشته شده است كه منتظرى را هم در زندان ديده بودند يا با پشتوانه فتوا واحكام منتظرى از زندان آزاد شده بودند واو حق حيات برايشان داشت و يا كسانى بودند كه در شهرهاى حاشيه ايران كه غالباً برادران اهل سنت در آنها زندگى مى كنند وسالها منتظرى را به آن شهرها تبعيد كرده بودند وآنها از نزديك با زندگى اين عالم زاهد آشنا شده بودند، امروز در رساى او بسيار نوشتند.


چهارم، منتظرى نماينده اسلامِ حقيقت

بعد از انقلاب هم منتظرى درس بزرگى به ما داد، او نماينده "اسلامِ حقيقت" بود، در مقابل "اسلامِ مصلحت". عالمانى بودند وآنها هم خدمت كردند اما در فلسفه سياسى به اين نتيجه رسيدند كه تحصيل قدرت البته به نام اسلام برايشان مهمترين مسئله است ولذا فتوا دادند كه حفظ نظام از اوجب واجبات است، واجب تر از نماز، واجبتر از روزه، واجب تر از حج، واجب تر از احكام معاملات فقه؛ براى همين اگر مصلحت نظام اقتضاء كند مى توان مضاربه ومزارعه ومساقات وديگر عقود را باطل كرد، اگر مصلحت حكومت اقتضاء كند، مى توان حج را هم موقتاً تعطيل كرد، با همين راه حل ظاهرا مى توان موقتا روزه هم نگرفت، موقتا نماز هم نخواند.

تصورچنين امرى اين براى من مسلمان مشكل بود و هست. "الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّـهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ" (حج ۴۱). قرار بود غايت استقرار حكومت از منظر قرآن اقامه نماز و برقرارى عبادات دينى باشد. مگر نه اينكه در فقه مى خوانيم كه مسلمان در هيچ شرايطى نمازش نبايد ترك بشود. جالب است بدانيد كه نماز خوف و نمازغرقى يعنى در جنگ و در زمان غرق شدن هم از انسان ساقط نمى شود. حال حكومت اسلامى اگر مصلحتش اقتضا كند مى تواند نماز را ترك كند؟ كارى به اين ندارم كه در اين شرايط كسى به فكر نماز هست يا نه اما مهم اين است كه در اين دين نماز اين مقدار ارزش داشت. حال كسى بيايد وبگويد حفظ نظام از نماز هم واجب تراست، يعنى نظام بايد خيلى مقدس باشد وخيلى بايد مهم باشد كه بتوان از نماز هم فاكتور گرفت ونظام را از نماز هم بالاتر گرفت.


اما براى منتظرى چيزى بالاتراز نظام بود و نظام بالاتر از همه چيز نبود. بالاتر از نظام جان انسانها بود، بالاتر از نظام عدالت بود، بالاتر از نظام حقيقت بود، بالاتر از نظام شرافت وكرامت انسانى بود، لذا به سادگى وبه وضوج و با شفافيت نوشت كه "من حفظ نظام را واجب نفسى نمى دانم"، به عبارتى آن را هدف نمى دانم، نظام وسيله اى بيش نيست، نظام طريق است، راه است براى رسيدن به يك مطلب مهمتر و بالاتر، اگر نظام طريقيت خود را حفظ كرد، در اين صورت آن را بايد حفظ كرد، اما اگر نظام ديگر طريق و راه به سوى آن هدف نباشد، در اين صورت اين ره كه تو مى روى به تركستان است، راه را رها كن، مى بايد به طريقى رفت كه ما را به هدف برساند ، جمهورى اسلامى را تأسيس كرديم كه در آن احكام اسلام و بالاتر از آن عدالت برپا شود.


پنجم، منتظرى در برابر انحراف اساسى جمهورى اسلامى


در اوان تاسيس جمهورى اسلامى سخنان مرحوم آيت الله خمينى را به دقت گوش مى كردم و مى خواندم، آن حرفها براى من جذابيت فراوان داشت، قرار بود در زندانهاى ما ديگر زندانى سياسى نباشد، قرار بود كه در مملكت ما حتى ماركسيستها هم آزاد باشند وهيچ كس به خاطر اعتقاداتش طرد نشود، قرار بود همه مردم در مقابل قانون مساوى باشند، قرار بود كه هيچ كس حق ويژه اى نداشته باشد، و هزار قرار مشابه ديگر.


چند سال پيش در مدرسه فرزندم در دهه فجر به عنوان يكى از اولياى دانش آموزان دعوت شده بودم، از من در حضور فرزندانمان پرسيدند بازهم اگر همان شرايط بود شما چه مى كرديد؟ اگر برمى گشتيم به سى سال قبل شما باز هم انقلاب مى كرديد؟ من براى بچه ها استدلال كردم، بچه ها! ما آن زمان استقلال مى خواستيم، حالا هم مى خواهيم، آن زمان آزادى مى خواستيم، حالا هم مى خواهيم، آن زمان عدالت مى خواستيم ، حالا هم مى خواهيم، آن زمان اسلام رحمانى مى خواستيم حالا هم مى خواهيم از جنس همانها كه منتظرى مى گفت، حالا هم مى خواهيم. اگر آن شرايط را دوباره درك مى كردم، همان حرفهارا مى زدم.


اما آن بنايى كه بعد از انقلاب اسلامى برپا شد با آنچه كه ما مى خواستيم تفاوتهايى داشت، قبل از پيروزى انقلاب اسلامى از زمان بالاگرفتن اعلاميه هاى مرحوم آيت الله خمينى در سال ۱۳۵۶ تا نيمه اول سال ۱۳۵۸ اصلا ً اسم ولايت فقيه در كار نبود ، قرار نبود كه كسى حق ويژه اى داشته باشد ، ما آقاى خمينى را دوست داشتيم ، راستش را به شما بگويم ، من جوان آن روز بسيارى را مى ديدم كه مى گفتند عكس امام را خودمان درماه ديده ايم ، من هم نگاه كردم ، خوب قاعدتا ًهر كسى صورتهايى را كه در خيال خود دارد در آسمان مى ديد ، آنقدر خمينى را دوست داشتيم كه چه بسى ما هم اورا در آسمان خيالمان ديديم. اما آن مسائلى كه بعد اتفاق افتاد آن نبود كه بايد باشد.


منتظرى هم خمينى را خيلى دوست مى داشت ، مثل يك شاگرد نسبت به استادش، مثل يك فرزند پدرش را. تا آخر عشقش را حفظ كرد، اما عشق به استاد هرگز باعث نشد كه او حقيقت را نبيند ، لذا مانند ارسطو كه در باره استادش افلاطون گفته بود كه من افلاطون را دوست مى دارم، اما حقيقت را بيش از افلاطون دوست مى دارم ، منتظرى هم خمينى را همچون استاد دوست مى داشت اما حقيقت چيزى بالاتر از استاد بود، لذا منتظرى حقيقت را بر همه چيز مقدم كرد.


آن چيزى كه بعد ازانقلاب اتفاق افتاد به تدريج كه پيش مى رفت شكل وصورت ديگرى مى يافت، آزادى كه قرار شده بود، چند ماه بيشتر نگذشته بود كه آن آزادى به تدريج از دست رفت، عدالت بار عام نيافت، و اسلام رحمانى جايش را به اسلامى خشن وزمخت وسركوبگر داد.


منتظرى احساس مى كرد كه اين آن نيست كه او ترسيم كرده است، سال ۶۴ بود كه او را مجلس خبرگان به عنوان جانشين رهبر آينده انتخاب كرد، او سه سال قائم مقام رهبر بود ودر اين سه سال هر آنچه كه مى توانست براى اصلاح جمهورى اسلامى كوشيد، كوشش فراوانى كرد، خودش درد زندان كشيده بود، سالها انفرادى بود، شكنجه ديده بود، شكنجه فرزند ديده بود، لذا بيش از همه متوجه زندانها بود، تا شد سال ۶۷ .

براى شما قصه مى گويم اما اين قصه عين واقعيت است وآن چيزى است كه در ايران اتفاق افتاده است، نمى دانم كه چگونه به آيت الله خمينى خبر داده بودند، غلط خبرداده بودند ويا او نادرست شنيده بود، هر چه بود اتفاق ناگوارى افتاد.


يكى از سازمانهاى تروريستى در آن زمان رفته بود و با دشمن ملت ايران، صدام حسين عراقى، همدست شده بود وبعد از آن كه صدام قطعنامه را پذيرفت آنها به ايران حمله كردند، خوب واضح است كه مى بايد از كشورخود دفاع مى كرديم، عمليات مرصاد پيش آمد و جلوى ورود آن سازمان تروريستى گرفته شد، تعداد زيادى كشته شدند و تعداد زيادى از مدافعين ايران شهيد شدند وبرخى هم دستگر شدند، ملت عصبانى شده بود، اما عصبانيت ملت وصاحب منصبان باعث نمى شود كه عدالت زيرپا گذاشته شود "وَلَا ىَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ وَاتَّقُوا اللَّـهَ إِنَّ اللَّـهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ" (مائده ۸).


آن دستگير شده ها را كه در ميدان جنگ گرفته بودند ، قرار بود كه مجازات كنند، اما كسانى كه هم فكر آنان بودند ودر زندان بودند وقبل از اين واقعه محاكمه شده بودند ومحكوميت را يا گذرانده بودند و بايد آزاد مى شدند، ويا در حال گذراندن بودند، نمى دانم اين فكر نادرست به ذهن چه كسى خطور كرد كه مى بايد از آنها هم بپرسيم كه كار هم سازمانى هاى خود را قبول داريد؟ آيا هنوز برسر موضع خود هستيد؟ احياناً اگر بگويند ما برسر موضع هستيم وبه آن سازمان وابسته هستيم وهنوز به افكار سابق خود اعتقاد داريم، پس اينها محارب هستند وبايد اعدام شوند. در كدام دادگاه با كدام هىأت منصفه با كدام وكيل مدافع؟ هيچ كدام اينها رعايت نشده بود.


خبر به گوش آيت الله منتظرى رسيد، احساس كرد كه اركان شرع نقض شده، عرش خدا مى لرزد، قراراست بى گناهانى اعدام شوند. نامه نوشت ، ظاهرا ً نامه ايشان به دست آيت الله خمينى نرسيده بود ويا دير رسيده بود و بالاخره آنچنان كه در خاطرات خود نوشته است، نزديك به سه تا چهار هزار نفر از زندانيان در آن سال اعدام شدند. اين تعداد زندانى اگر اعدام شوند چه ميزان دادگاه لازم دارد ، چه ميزان بايد قاضى پرونده را مطالعه كند؟ به نظر مى رسد آئين داد رسى اجرا نشده بود و آيت الله منتظرى نگران بود كه اين اعدام شده ها بى گناه باشند، او از قم به جماران رفت و اعتراض كرد، اما اعتراض او به جايى نرسيد، مرحوم آيت الله خمينى احساس كرد كه اين قائم مقام ساز ديگرى مى زند، اختلاف نظرها اوج گرفت.


آن زمان من از اين مسائل اطلاعى نداشتم، اين مسائل خيلى دير به بيرون درز كرد، در حال تحصيل در قم بودم، اولين زمانى كه تفاوت منظر خمينى و منتظرى را درك كردم، به ياد دارم كه مدير فعلى انتشارات كوير (ناشر كتابهايم و "كوير" او هم به نام كوير دكتر شريعتى نام نهاده شده است) مصاحبه اى كرد با چند نفر از سران جمهورى اسلامى در آن زمان، مرحوم آيت الله منتظرى قائم مقام رهبرى، مهندس ميرحسين موسوى نخست وزير وقت، آيت الله هاشمى رفسنجانى رئيس وقت مجلس، آيت الله موسوى اردبيلى رئيس وقت ديوان عالى كشور و اگر اشتباه نكنم رئيس جمهور وقت (مقام رهبرى فعلى)، و اين مجموعه مصاحبه ها در بهمن سال ۱۳۶۷ منتشر شد، مصاحبه كننده بعد از چند روز از انتشار كتابش به زندان انداخته شد، آن مصاحبه ها را من خواندم، مصاحبه آيت الله منتظرى در بهمن ۱۳۶۷ يكى از مهمترين برگهاى تاريخ انقلاب اسلامى بود، بگرديد واين مصاحبه را پيدا كنيد، بدانيد كه ما چرا به منتظرى عشق مى ورزيم، منتظرى در آن مصاحبه در حالى كه قائم مقام رهبرى بود عملكرد نُه ساله جمهورى اسلامى را نقد كرد و گفت كه ما قرارمان اين بود كه دستگاه شاهنشاهى را از ميان برداريم، شيوه هاى شاهنشاهى را از بين ببريم، قرار بود كه با مردم رو راست باشيم ، دفاع از كشور لازم بد اما قرار نبود كه شعارهايى بدهيم كه نتوانيم آنها را عمل كنيم. او درباره ادامه جنگ بعد از خرمشهر به صراحت انتقاد كرده بود، او در باره بسيار از شيوه هاى تندى كه پيش گرفته شده بود به صراحت انتقاد خود را بيان كرد.


اين مصاحبه كه پخش شد ومصاحبه گر كه به زندان رفت ، چند ماهى بيشتر طول نكشيد نامه هائى بين رهبر و قائم مقامش رد وبدل شد و منتظرى در ميان دو راه قرار گرفت ، يا اين شيوه اى كه تا كنون برمملكت حاكم بود است را مى پذيرى و دم نمى زنى يا كنارمى روى. ومنتظرى به اين نتيجه رسيد كه دينش و آخرتش اقتضاء مى كند كه مقام را ببوسد وبه كنارى بنهد و بزرگوارانه به دنيا پشت پازد ، دنيا او را طلبيد اما او دنيا را نطلبيد.


در خطبه همام (نهج البلاغه، خطبه ۱۸۶) از صفات متقين از زبان امير المومنين يكى اين است كه "تريدهم و لايريدونها" دنيا آنها را اراده مى كند اما آنها دنيا را نمى خواهند. دنيا منتظرى را خواست، حاضر شد وخودش را در اختيارش نهاد اما همانند امير المومنين فرمود "يا دنيا غُرّى غيرى" اى دنيا غير از مرا اراده كن، غير از مرا فريب بده ، من فريب تو را نمى خورم و منتظرى فريب دنيا را نخورد.

به او گفتند حضرت آيت الله سه ماه دندان روى جگر مى گذاشتيد ومملكت را تحويل مى گرفتيد وآن وقت خودتان كشوررا آنگونه كه صلاح مى دانستيد اداره مى كرديد ، ايشان پاسخ داده بودند كه جواب خدا را چه مى دادم؟ آخرت را چه مى كردم؟ جواب بچه هاى مردم را چه مى دادم؟ من مى دانستم ، كسى نگفت، كسى فرياد نكرد، اما من نمى توانستم و فرياد كردم. و امروز آنكه گفت آرى و آنكه گفت نه، آنكه گفت آرى به قدرت وبه دنيا، و آنكه به قدرت نه گفت وآنكه از حقوق مردم دفاع كرد و در اين ابتلاء دنيوى او پيروز شد و ديگران شكست خوردند.


ششم، انتقادهاى منتظرى از انحرافات بنيادى مقام رهبرى

خطا كرد جناب رهبرى كه در پيام تسليت پر نيشش فرمود: در اوخر عمر ايشان ابتلائاتى سنگين پيش آمد، امتحانهاى خطير و بزرگ پيش آمد، برخى خطا كردند، اميدوارم رنج هاى دنيوى كفاره آن خطا ها باشد. شاگر كوچك منتظرى به آن رهبر معظم عرض مى كند: آنكه خطا كرد منتظرى نبود، دفاع از حقوق مردم خطا نبود، دفاع از كرامت وجان انسانها خطا نبود، دفاع از احكام مسلم شرع خطا نبود، آنكه خطا كرد منتظرى نبود ، ديگران بودند كه خطا كردند. اينكه مى گويم حسين على شجاعت حسينى داشت، شجاعت اين است كه قدرت اين گونه برايت حاضر باشد وتو آن را نپذيرى. منتظرى بزرگ بود.


منتظرى بعد از عزلش از قائم مقامى، فى الواقع از رهبرى، مى توانست كينه اى به دل بگيرد ورها كند وبا همه چيز مخالفت كند، اما تا آخرين لحظه عمرش همچون مادرى مهربان اين فرزند منحرف شده را كوشيد تربيت كند ، آخرين اطلاعيه هايى را كه از او بدست داريم همواره حاكمان جمهورى اسلامى را نصيحت مى كند كه دست از لجاجت برداريد، هنوز راه بازگشت هست ، صداى مردم تان را بشنويد، با آنها مهربان باشيد، زندانيان را آزاد كنيد، روزنامه ها را آزاد بگذاريد، انتقاد بشنويد، مگر اسم على نمى بريد؟ امام على به ما درس داده است، اگر مردم اجازه انتقاد از شما را نداشته باشند، شما شاه مى شويد، ما عليه شاهان انقلاب كرديم، قرار نيست مردم عليه ما انقلاب كنند، اگر از من وشماى روحانى بدشان مى آيد، اجازه بدهيد زيبايى اسلام را درك بكنند، خودتان را به اسلام تحميل نكنيد. اسلام زيبا است اسلام دين سهله سمحه است، يعنى آسان و اهل مدارا است. چرا شما اهل قساوت هستيد؟ پيامبر ما غليظ القلب نبود ، لىّن بود ونرم رفتار مى كرد وچرا شما قسىّ القلب با مردم مواجه مى شويد؟


وقتى كه مردم عالمان دين را مى بينند بايد به ياد خدا بيفتند ، اما شما به گونه اى رفتار مى كنيد كه وقتى شما را مى بينند به جاى آنكه به ياد خدا بيفتند به ياد شيطان مى افتند، عالم دينى، حاكم اسلامى بايد به گونه اى باشد كه مردم وقتى او را مى نگرند به ياد امام على بيافتند، رهبر جامعه دينى بايد به گونه اى باشد كه عدالت على گونه داشته باشد، مى بايد سعه صدر حسنى داشته باشد، اما انصافا ً وقتى سيماى شما را به كرات از تلويزيون ايران به مردم تحميل مى كنند، مردم چه چيز را مشاهده مى كنند؟


آن زمان گذشت كه مردم تصوير رهبر خود را در ماه مى ديدند، حالا شما را در جاى ديگر مى بينند وبه گونه اى ديگر ترسيم مى كنند، گوش بخوابانيد صداى مردم را از خيابانها مى شنويد، گوش كنيد، مى گويند "مرگ بر ديكتاتور"، مى گويند "ما اهل كوفه نيستيم پشت يزيد بايستيم"، منظورشان كيست؟ پيامبر مى گفت "لاتجتمع امتى على الخطا" امتم بر خطا اتفاق نمى كند، حواستان جمع باشد، اكثراين مردم چيزى مى گويند، چيزى مى خواهند، همان فقهى كه منتظرى به ما ياد داد دركتاب صلاتش در بحث نماز جماعت آورده است كه اگر مردم در مسجدى از امام جماعت بدشان آمد براى آن امام جماعت كراهت دارد در آن مسجد نمازبخوانند، اين درس بزرگى به ما مى آموزد ، اكثر فقيهان از اين احاديث كراهت فهميده اند.


اما در مدرسه اين فقيه بصير به قاعده اى استناد مى شود ار مرحوم ابن فهد حلى فقيه قرن هشتم ، شش قرن قبل وقتى وى به اين بحث رسيده بود اين سوال را از او كرده بودند كه اگر مردم درجايى حاكمشان را دوست نداشته باشند واو را نخواهند آيا او مى تواند در امور آن منطقه تصرف كند؟ و به حكومت خود ادامه بدهد؟ مرحوم ابن فهد پاسخ داده بود كه "لايجوز التأمّر على جماعة بغير رضاهم" جايز نيست امارت و حكمرانى كردن برجامعه اى بدون رضايت آنها.


يعنى به زبان امروزى دموكراسى لازم است، يعنى اگر پشتوانه مردمى نداشته باشى بدون رودر بايستى بايد غزل خداحافظى را بخوانى. مردم تورا نمى خواهند، پائين بيا، بالارفتن از قدرت را كه بلد هستى، پائين آمدن را ياد نگرفته اى؟! مگر قرار است حتما ً حضرت عزرائيل بيايد وما را از شر حكام جائر نجات بدهد؟ معناى دموكراسى اين است كه چند صباحى تشريف آورديد، بسيار خوب، حالا نوبت ديگران است ، قرار نيست كه تا آخر عمر حكام مردم آنها را تحمل كنند، يك ذره آب جايى بماند چند روز كه گذشت اگر در جريان نباشد مى گندد.


در قانون اساسى وقتى مى نوشتند پيش بينى كرده اند كه اگر رئيس جمهور بيشتر از هشت سال حكومت كند ديكتاتورى مى شود، عجيب است! اگر كسى كه بيست درصد قدرت در دست او است بيش از هشت سال (دو دوره) رياست بكند امكان ديكتاتورى او است، اما رهبرى كه بيش از هفتاد درصد قدرت قانونا در دست او است بيش از بيست سال قدرت را بدست داشته باشد ديكتاتورى نمى شود؟ اين با عقل چه كسى جور در مى آيد؟


هفتم، منتظرى و مسئله ولايت مطلقه فقيه


خدمت استاد رفته بودم عرض كردم كه شما چگونه در قانون اساسى ولايت فقيه رانوشتيد؟ فرمود ما تحت تأثير شخصيت مرحوم آيت الله خمينى بوديم، او مظهر همه فضائل بود. گفتم آيا احتمال نمى داديد كه ديكتاتورى پيش بيايد؟ گفت والله نه، او آنقدر دوستش داشتيم كه هرگزچنين احتمالى نمى داديم. عرض مى كردم كه ظاهرا ً بايد قانون رابه گونه اى نوشت كه امكان استبداد وامكان خطا وامكان ظلم در آن نباشد، فارغ از اشخاص. خدمت ايشان عرض شد در زمان حيات خود آنچه كه به خطا پيش آمده خودتان به نحوى كه صلاح مى دانيد تدارك كنيد. ايشان چيزى نمى گفت و با بزرگوارى سر به زير مى انداخت. اما اطمينان دارم كه سالها فكر كرد، بخصوص زمانى كه در حصر خانگى بود.


پنج سال وچند ماه در خانه اش زندانى بود و از خانه بيرون نيامده بود، زمانى در خانه را باز كردند كه پزشكان از او قطع اميد كرده بودند ومى گفتند كه مى ميرد وروى دست شما مى ماند. حكومت آن روز منت گذاشت و او را آزاد كرد كه زمانى كه از دنيا مى رود در حصر نباشد تا نگويند كه منتظرى در زندان كشته شد. اما تا هواى آزادى به پيرمرد خورد او هفت سال ديگر هم از خدا عمر گرفت تا فرصت جبران خطائى كه در تدوين قانون اساسى كرده بود را پيدا كند و آنگونه پاك وزيبا برود كه يك ملت در سوگ او بگريد و او را اينگونه باشكوه مشايعت كند.


تجربه منتظرى تجربه ملت ايران است. او خطاى ورود ولايت فقيه در قانون اساسى را جبران كرد و گفت من از مردم عذر مى خواهم. خطا تنها از جانب او نبود، ما همه اشتباه كرده بوديم، همه ما در اين خطا سهيم وشريك بوديم، اما منتظرى گناه را به گردن گرفت و گفت آن چيزى كه ما مى خواستيم اين نبود، ما مى خواستيم اسلام، عدالت وآزادى پياده شود، در عمل اشتباه كرديم، ولايت فقيه قرارش اين بودكه نظارت كند. استاد به تدريج ديدگاهش از "ولايت فقيه" به "نظارت فقيه" ارتقاء پيدا كرد، مرادش از نظارت، نظارت قانونى بود ونه دخالت در همه امور، ايشان در اين زمينه رساله اى مفصل نوشت وتفاوت نظارت ودخالت را تبيين كرد. شاگرد در اين نظارت البته با استادش همداستان نبود.


ولى بازهم به نظرش رسيد كه اين نيز پاسخ نمى گويد، پذيرفت كه حكومت امرى عقلايى است ومى بايد به شيوه عقلايى جامعه را اداره كرد وصرفا ً اگر جامعه ديندار است مى بايد ضوابط وموازين دينى در آن جامعه رعايت شود. او به ما نشان داد كه در تحولات فكريش صادق بوده است، مردم هم صادقانه پذيرفتند.


ديدگاه فقهى سياسى آيت الله منتظرى با ديدگاه فقهى سياسى استادش مرحوم آيت الله خمينى در چند محور تفاوت داشت:


محور اول در نصب فقيه به ولايت بر مردم از جانب خدا يا رسول يا امام، مرحوم آيت الله خمينى فقيه را منصوب خداوند مى دانست، آيت الله منتظرى قائل بود كه فقيه را بايد مردم انتخاب كنند. نتيجه انتخاب اين مى شود كه فقيه نمى تواند ولايت شرعى برمردم داشته باشد، بلكه او بايد وكالت (نوعى عقد با مردم) از جانب مردم را داشته باشد. وكيل مردم با ولى بر مردم خيلى تفاوت دارد، اگر چه كه از واژه ولايت فقيه استفاده مى كرد، اما در كتاب "دراسات فى ولاىة الفقيه" به صراحت توضيح مى دهد كه منظور ايشان وكالت فقيه از جانب مردم است، يك عقد لازم است بين مردم وحاكم.


محور دوم در اطلاق يا تقييد ولايت يا وكالت فقيه است. مرحوم آيت الله خمينى به ولايت مطلقه فقيه قائل بود، فراتر از احكام اوليه و ثانويه شرعى و ظاهرا فراتر از قانون اساسى بشرساز. آيت الله منتظرى منكر ولايت مطلقه بود و ولايت/ وكالت را مقيده مى دانست، مقيد به شرط ضمن عقدى بنام قانون اساسى كه در اين قانون اساسى همه جزئيات لازم ذكر شده است و اگر هريك از طرفين از اين شرط تخطى كردند، از حقوق ساقط مى شود. مثلا اگر حاكم از وظائف خود تخطى كرد، ديگر حاكم نيست و عزل مى شود.


منتظرى در اين مورد پيرو مرحوم آخوند خراسانى محسوب مى شود، به نظر خراسانى ولايت مطلقه تنها از آن ذات ربوبى است، حتى پيامبر و ائمه هم ولايتشان مقيد است، چه برسد به فقيه، واضح است كه فقيه ولايت مطلقه ندارد. لذا او به بازنگرى قانون اساسى رأى منفى داد.


البته ايشان قائل بود كه فقيه اعلم مى بايد ناظر قانونى برجامعه باشد واگر خطايى ديد تذكر بدهد. شاگرد در در مقاله اى در زمان حيات استاد اين ديدگاه ايشان را هم نقد كرد. در آخرين نظرى كه در باره حكومت از ديد گاه اسلام كه يك هفته قبل از وفات ايشان مكتوب ومنتشر شد، در ضمن سوال وجوابى، ايشان از واژه ولايت فقيه هم ديگر استفاده نكردند واصولاً به لزوم زعامت فقيه اشاره نكردند، بجاى آن به استقلال قوا، عقلائى بودن شيوه اداره جامعه، اينكه حاكم مى بايد با نظر كار شناسان جامعه را اداره كند اشاره كرد. آيا در نظر نهائى ايشان ولايت فقيه حذف شده بود؟ به ضرس قاطع نمى توان گفت، اما يقينا ديدگاه ايشان نسبت به سابق تعديل شده است.


منتظرى چهره شاخص در حمايت از حقوق بشر در ايران بود. او اولين فقيه شيعه بود كه رساله اى مستقل در باره حقوق انسان نوشت وحقوق انسان از آن حيث كه انسان است بجاى حقوق مكلفان و مومنان را مورد بحث قرارداد. اواولين فقيهى بود كه با صراحت فتوا داد كه هستند كسانى كه ما عقيده آنها را باطل مى دانيم يعنى بهايى ها، اما باطل بودن عقيده باعث نمى شود كه ما آنها را از حقوق شهروندى محروم كنيم، آنها هم حق آموزش دارند، آنها هم حق حيات دارند، آنها هم مثل بقيه مردم مى توانند از كليه حقوق شهروندى برخوردار باشند. او به حقوق بشر عميقا باور داشت.


ايشان اگرچه با افكار مدرن از قبيل دموكراسى آشنائى تفصيلى نداشت، اما "رضايت عامه" اى كه در نهج البلاغه (عهد نامه مالك اشتر، نامه ۵۳) آمده است را آنگونه تفسير مى كرد كه چندان فرقى با دموكراسى - كه ما از جان لاك وجفرسون ومونتسكيو شنيده ايم – ندارد. او جان مايه دموكراسى را درك كرده بود. فهميده بود كه بدون رضايت مردم حكومت كردن ناروا است. لذا هم به دموكراسى اعتقاد داشت وهم به حقوق بشر، البته از زاويه سنتى به همه اين امور نگاه مى كرد.


اما سنت او به دل نشستنى است، مثل ديندارى پدر بزرگهاى ما است كه در آن اخلاص وصفايى نهفته است كه به يك دنيا مى ارزد. مردم هم عاشق صداقت هستند، و از دروغ متنفرند. منتظرى مثل بلور بود، صاف وساده، پاك وبى ريا، وقتى سخنى مى گفت از دلش برخاسته بود، لذا بر دل ما مى نشست.



هشتم، منتظرى و روشنفكران: انتقاد توأم با احترام


به ياد دارم كه ده ماه قبل دى ماه ۱۳۸۷ اطلاعيه اى داد، در آن سه گروه را مورد خطاب قرار داده بود. حكومت، حوزه هاى علميه و روشنفكران و نوانديشان. براى اولين باربود كه واژه نوانديش را بكار مى برد. كاملا ً مشخص بود كه دلش از برخى مطالبى كه در اينترنت (يا احيانا در برخى جرائد) خوانده بود بدرد آمده بود. دوستان، مرجع تقليد ما اينترنت مى ديد، ايميل هم داشت، به ايميلهايش هم خود جواب مى داد، وقت مى گذاشت، مى گفت كسى كه اين ايميل را فرستاده سوالى دارد، اگر من بتوانم اورا قانع كنم به يك دنيا مى ارزد.



وقتى كسانى به ايشان مى گفتند حضرت آيت الله العظمى حيف شما نيست كه به ايميل هر كس و ناكسى جواب مى دهيد؟ او مى گفت اينها به من احترام كرده اند كه براى من ايميل زده اند، سلام كرده اند، سلام آنها شرعاً جواب دارد، سوال كرده اند، حال سوال را چه روى كاغذ بنويسند و چه ايميل كنند، من به آنها پاسخ مى دهم، همه شما شاهد باشيد كه هركس به او نامه نوشت و ايميل زد به فاصله يكى دوهفته جواب گرفت. فقيه بصير ما روزنامه مى خواند، به راديوهم گوش مى كرد، راديوهاى مختلف هم گوش مى كرد، او از دنياى خود مطلع بود.



او مى دانست كه اقتصاد را بايد به اقتصاددان بسپارد، لذا نگفت كه اقتصاد مال چهار پايان است، او مى دانست كه سياست را بايد به سياستمداران و كار شناسان اين دانش بسپارد، او مى دانست كه امور حقوقى را به حقوقدانان بايد واگذارد. او براى فقها هم جايى داشت ومى گفت شما مى بايد در حوزه شناخت اجتهادى دانشهاى اسلامى كار كنيد، بايد تفقه كنيد. به فقه عميقا احترام مى گذاشت، فقه براى او علم شريفى بود. نسبت به كسانى كه مدعى هستند كه اسلام را مى شود منهاى فقهاهت با اخلاق تعريف كرد، انتقاد داشت، معتقد بود كه ما هم به اخلاق احتياج داريم وهم به فقه احتياج داريم وهم به اعتقادات، هيچكدام جاى ديگرى را نمى گيرد.

در اين بيانيه مهم به حاكمان متذكر مى شود كه اگر همواره شما با قساوت با مردم برخورد كنيد، شبهات عليه اسلام رشد مى كند وديگر هيچ چيز را از شما نخواهند پذيرفت و در نتيجه اگر شما هدفتان اسلام بوده است، مردم از اسلام خواهند گريخت. با مردم رو راست باشيد، مردم را آزاد بگذاريد، محيطى آزاد درست كنيد، با آزادى باعث مى شودكه هم ايمان مردم تقويت شود وهم اگر انتقادى در كار شما است به شما تذكر بدهند و با نصيحت متقابل مردم و حكومت جامعه بهتر پيش مى رود.



به حوزه هاى علميه تذكر داد كه فرزند زمان خودتان باشيد، حديث امام صادق (ع) را ياد آنها مى آورد: "العالم بزمانه لاتهجم عليه اللوابس". كسى كه عالم به زمان خود باشد شبهات به او هجوم نخواهند آورد. به گونه اى نباشيد كه گوئى در چند قرن قبل زندگى مى كنيد، كتابهاى خود را به گونه اى ننويسيد كه انگار فقط به درد پدر بزرگهاى ما مى خورد. بچه هاى ما الآن به گونه ديگرى زندگى مى كنند. اگر كسى انتقادى كرد از او دعوت كنيد كه بيايد شبهات يا آراء متفاوتش را در حوزه هاى علميه براى شما بيان كند، با او به شيوه جدال احسن پاسخ گوييد، كوشش كنيد پاسخ منطقى به منتقدين بدهيد. كسى را تكفير نكنيد. منتظرى با تكفير و تفسيق به شدت مخالف بود. به دانشمندان رشته هاى مختلف احترام بگذاريد.



براى همين همواره مى گفت: اگر شبهه اى پيش آمده على الاغلب به خاطر حكومت استبداد دينى در ايران است، اگر اينگونه استبداد نمى ورزيديد نگاه روشنفكران ونوانديشان با مسائل دينى بسيار مهربان تر از اين بودند كه الآن هستند. ديگر كسى به سراغ معنويت نمى رفت و نمى پنداشت معنويت مى تواند كاركرد بهترى از اسلام داشته باشد. ديگر كسى در وحى بودن قرآن ترديد نمى كرد ونمى گفت كه مصحف تفسير شخص محمد بن عبدالله از وحى الهى است يا برخاسته از شخصيت او در مواجهه با تجربه ربوبى است. چرا؟ چون در قرآن اشكالاتى يافته اند كه با اين نظريه سنتى كه قرآن وحى الهى است، باعث مى شود كه در ساحت ربوبى خطا راه يافته باشد. منتظرى مى گفت اين شبهات قبلاً هم بوده است و سخن تازه اى نيست. بعلاوه اين شبهات پاسخ دارد. به ايشان بايد پاسخ علمى داد نه اينكه با فشار و تكبر طردشان كرد.



وبعد از اينكه با حكومت وحوزه هاى علميه اتمام حجت كرد آنگاه به سراغ روشنفكران ونوانديشان رفته به آنها هم پدرانه نصيحت كرد كه مى دانم با شما نامهربانى كره اند، مى دانم كه اصحاب قدرت شما را رنجانده اند، اما شما ازاسلام نرنجيد، وبا اسلام مهربان باشيد، مسلمات دين را جدى تر بگيريد و در باره آنها بيشتر مطالعه كنيد وهر شبهه اى به ذهنتان رسيد آن را در رسانه ها مطرح نكنيد وكوشش كنيد مسئولانه تر با اين مسائل برخورد كنيد. وظيفه روشنفكر مسلمان توليد و تقويت شبهه نيست؛ كوشش براى حل و پاسخ به شبهات است.



خودش با همه مشغله اى كه داشت قلم به دست گرفت و درباره برخى شبهات جديد درباره وحى رساله نوشت "سفير حق وصفير وحى"، در توضيح و تبيين وحى از زبان خودش تا نشان بدهد مدعياتى از قبيل وحى تجربه نبوى است، در قرآن خطا يافت مى شود، الفاظ قرآن ساخته رسول خدا است و معانى آن از درون او جوشيده است، وحى قرائت نبوى از جهان است، با موازين عرفان، حكمت و قرآن به چه ميزان سازگار است. به نظر وى حكيمان وعارفان مسلمان در فرآيند وحى، پيامبررا علت قابلى وحى، يعنى گيرنده وحى دانسته اند نه فرستنده و مولّد وحى. از منظر او مدعيات ياد شده با ظواهر قرآن كريم و سنت نبوى سازگار نيست.



براين اساس آيت الله العظمى منتظرى به دقت مرزبان بصير آفاق تفكر اسلامى بود. اهل بحث و نقد و گفتگوى محترمانه علمى بود، چه با روشنفكران و دگرانديشان چه با حاكمان و ارباب قدرت. آنچه راكه حق مى دانست در ابعاد فلسفى، كلامى، فقهى، اجتماعى و سياسى مى گفت ومى نوشت.



سخن پايانى


بحثم را با بيان برخى شدائدى كه بر خانواده آن مرحوم وارد كردند به پايان مى برم. احمد آقاى منتظرى نقل مى كرد وقتى از مراسم تدفين پدرم فارغ شديم و به سمت مسجد اعظم آمديم كه قرار بود مجلس ترحيم در آنجا برگزار شود، معمولا ً صاحب عزا را تسليت مى دهند، احترام مى كنند و از حسنات او ياد مى كنند، كوشش مى كنند كه مصيبت را بر صاحبان عزا آسان كنند. اما سينه چاكان ولايت صاحب عزا را به مجلس عزا راه ندادند!


مأموران لباس شخصى مشهور به سربازان گمنام امام زمان (بخوانيد ماموران بدنام) مسجد را پر كرده بودند وبا مشتهاى گره كرده وقيافه هاى خشمگين عليه آن تازه از دنيا رفته شعارمى دادند. آنجا بدترين جايى بود كه مى شد از رهبر خود دفاع كنند ودفاع كردند. مى گويند دفاع بد خودش از هر حمله اى بدتراست. دل فرزندان آيت الله را خون كردند، در شبى كه او از دنيا رفته بود به بيتش به دفترش حمله كردند وسنگ پرتاب كردند، شيشه ها را شكستند تا همه بدانند كه جمهورى اسلامى حتى از منتظرى از دنيا رفته هم مى ترسد، آنچنان كه از زنده او مى ترسيد.


لا يوم كيومك يا اباعبدالله، مى دانيم كه براى تو هم نگذاشتند كه مجلس ترحيم برگزار كنند، امروز براى آنها كه به راه و روش تو هم تأسّى كرده اند نمى گذارند مجلس ترحيم بگيرند ، برگزارى مجلس ترحيم و قرائت قرآن مرجع تقليد هم زير زمينى شده است، حتى در خانه آن مرحوم هم داشتند قرآن مى خواندند، آمدند نوه هاى او را هم برده اند، چرا ؟ چون در مجلس ترحيم پدر بزرگش عزادارى مى كرده اند، عجب عادل وبزرگوارهستند! شنيده ايم در عزاى امام حسن (ع) هم همينگونه به تابوت او حمله كردند، بالاخره تاريخ بايد تكرار شود، هم حسين پيرودارد هم يزيد. فردا خواهيم ديد كه حسينى هاى ايران از رهروان يزيد چگونه تنفر و انزجارخود را به همه جهانيان ابراز خواهند كرد.


السلام عليك يا اباعبدالله. ازهمه شما كه به اين مجلس عزاى حسينى و شب هفت مرحوم آيت الله منتظرى تشريف آورديد تشكر مى كنم. خداوند به همه ما توفيق ادامه راه آن بزرگ مرد ايران، اسلام و تشيع راعنايت بفرمايد، متبرك باد نام او، پررهرو باد راه او. و السلام