ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 17.04.2010, 3:50
به همبستگى جنبش زنان با جنبش سبز، بسيار حساس اند

نوشين احمدى خراسانى/مجله «مهرنامه»
دوشنبه ۲۳ فروردين ۱۳۸۹ - ۱۲ آپريل ۲۰۱۰
مدرسه فمينيستى: مصاحبه زير، متن كامل گفتگوى مجله «مهرنامه» است با نوشين احمدى خراسانى كه در اسفندماه ۱۳۸۸ در نخستين شماره مجله «مهرنامه» با عنوان «از محفل زنانه بيرون بياييم» منتشر شده است:
مصاحبه مجله «مهرنامه» با نوشين احمدى خراسانى
_ به نظر مى رسد كه در شرايط كنونى با از ميان رفتن سازوكارهاى نيمه دموكراتيك قبلى، حركت هاى مدنى و جنبش هاى اجتماعى از جمله جنبش زنان بايد به بازتعريف خود بپردازند و فاز جديدى را درمقابل خود بگشايند. در شرايط فعلى كه تصلب قدرت، هرگونه جنبش اجتماعى را به مخاطره مى اندازد آيا اصرار روى مطالبات زنان مقرون به فايده مى تواند باشد؟ آيا جدايى طلبى جنسيتى در اين شرايط مى تواند پاسخ موردنظر خود را بگيرد؟
اگر منظور شما از «مقرون به فايده» بودن، آن است كه مثلا اگر جنبش زنان به دنبال كار خود برود و كارى به كار جنبش عمومى مردم نداشته نباشد هزينه هايش پايين مى آيد، بايد بگويم كاملا درست است. معمولا وقتى يك جنبش اجتماعى وسيع، در جامعه در حال حركت و پويايى است طبيعتاَ پيوستن جنبش هاى ديگر به آن، اتفاقا مايه نگرانى مدافعان نظم مستقر است و سبب افزايش هزينه ها مى شود. بنابراين اگر فعالان جنبش زنان به قول شما «جدايى طلبى جنسيتى» پيشه كنند و با كاربست اين روش (فاصله گيرى)، احتمال بدهند كه هزينه هاى فعاليت پايين مى آيد خب حق با آنها است. چرا كه در هر مقطع زمانى هر جنبشى كه پويايى و قدرت بسيج كنندگى داشته باشد پيوستن افراد و گروه ها و جنبش هاى ديگر به آن، سبب مى شود كه آن جنبش پويا و در حال حركت، قدرت اش افزون شود و اين امر، نگرانى مخالفان را به شدت افزايش مى دهد. اما به نظرم معيار ما در جنبش زنان صرفا و لزوماَ فاكتور بالا يا پايين بودن هزينه ها نيست، بلكه مهم تر از اين فاكتور آن است كه ما فعالان جنبش زنان ببينيم در شرايط اجتماعى موجود، چه راه و مسيرى مى تواند براى تغيير به نفع زنان كشورمان و در واقع به نفع همه اقشار مردم (پايينى ها و بالايى ها) يعنى به منفعت كل كشور، مى تواند كمك كند.
جنبش هاى اجتماعى و حركت هاى بزرگ جمعى، اراده گرايانه ايجاد نمى شوند، بلكه معمولا با توجه به پاسخ گويى به نيازهاى عاجل و تاريخى كه در جامعه فوران دارد به وجود مى آيند، بنابراين اگر كه فكر كنيم جنبش زنان اراده گرايانه مى تواند در شرايط متحول كنونى با هر روش و موضوعى كه اراده كند مى تواند پيش برود خام انديشانه است.
در واقع اگر ما فعالان جنبش زنان فكر كنيم كه مى توانيم بدون در نظر گرفتن شرايط اجتماعى كنونى، به همان سبك و سياق پيشين جلو برويم احتمالا به طور پيوسته و مدام با بن بست روبرو مى شويم.
مسئله اين است كه جنبش زنان، يعنى كنشگران اين جنبش امروز به همراه مخاطبان شان (خيل عظيم زنان) با پذيرش بار سنگين احساس مسئوليت اجتماعى و اخلاقى شان نسبت به آينده سرزمين شان، خواه ناخواه در جنبش عمومى فعال هستند و اگر قرار باشد ما در جنبش زنان منطبق با نيازهاى جامعه زنان، حركت مان را نه تنها «براى زنان» بلكه «همراه با زنان» تنظيم كنيم، واقعا نمى توانيم بدون توجه به شرايط و مسئوليت هاى جديدى كه جنبش سبز ايجاد كرده حركت كنيم. دليل اش هم خيلى روشن است چرا كه حضور پرنشاط جنبش سبز (چه موافق اش باشيم چه مخالف اش) معادلات قبلى را بر هم زده است. البته فعالان محفلى جنبش زنان مى توانند به صورت «اراده گرايانه» در روش و منش خود هيچ تغييرى ندهند و «كار خود كنند» و خودشان را در اين شرايط متلاطم (كه برخى از دوستان را مأيوس و پاسيف كرده)، حداقل «سرگرم» نگه دارند ، اما مسلما نمى توانند لااقل براى مطالباتى كه خودشان فكر مى كنند مهم است «جنبش اجتماعى» يا حتا بسيج حداقلى ايجاد كنند.
ما فعالان جنبش زنان در طول دو دهه اخير هنگامى توانسته ايم حول مسئله اى كه به نياز زنان جامعه ارتباط پيدا مى كرده، حركت و پويايى و جنبشى ايجاد كنيم كه تشخيص داده ايم «مشكل گِرهى و عاجل زنان» چيست. در واقع فعالان جنبش زنان نمى توانند منتزع از فضاى عمومى جامعه يك «مسئله اى» را تعريف كنند و بعد حول آن بتوانند مثلا يك «جنبش» و «حركت» به وجود بياورند، بلكه ما معمولا وقتى توانسته ايم براى حل كردن «مسئله و مشكلى»، يك حركت دسته جمعى ونسبتا فراگير ايجاد كنيم كه با توجه به شرايط اجتماعى خاص آن دوره، از ميان صدها مسئله و مشكلى كه گروه هاى مختلف زنان در جامعه داشته اند دغدغه روز جامعه زنان را تشخيص دا ده ايم و در حد بضاعت مان سعى كرده ايم به آن پاسخ بگوييم.
البته زمان هايى هم هست كه فعالان آينده نگر، با توجه به ميزان نيرو و امكانات شان و همينطور بهره گيرى از شرايط خاص اجتماعى، برنامه هايى را در دستور كار خود قرار مى دهند با اين اميد كه اين برنامه ها و بويژه بسترسازى هاى حول آن، در آينده بتوانند حركت و بسيج ايجاد كند.
در حقيقت ما در جنبش زنان معمولا دو نوع فعاليت مى توانيم داشته باشيم، يكى حركت هايى است كه مى توانيم با تكيه به سرمايه اندوزى هاى گذشته، ظرفيت هايى را شكل دهيم كه در شرايط فعلى امكان بسيج گرى و اعتراض به منظور تغيير مسالمت آميز به نفع زنان را دارد. دسته دوم فعاليت هايى است كه در آينده بتواند جواب بدهد. حال با توجه به تغيير شرايط سياسى ايران امروز، ادامه فعاليت هايى كه ما در چند سال اخير داشته ايم هيچ كدام از اين دو هدف را تامين نمى كند. يعنى فعاليت هايى كه ما مثلا در ۵ سال گذشته در جنبش زنان تعريف كرده ايم، غالباَ بر مبناى مطالبه محورى و ايجاد بسيج گرى و«اعتراض صلح آميز و مدنى» (منظورم بر مبناى پرهيز از خشونت) قرار داشته يعنى در شكل و در مضمون و جوهره خود، از معادلات هرم قدرت و سياست، فاصله مى گرفته است. در حالى كه امروز با توجه به شرايط حاد كنونى، يك وضعيت خاص سياسى به وجود آمده كه ما فعالان جنبش زنان در راهبرى آن نقش و تاثير پررنگى نداريم و متاسفانه لحظه به لجظه، از معيارهاى مبارزه بى خشونت دارد فاصله مى گيرد. بنابراين ما جنبش زنانى ها با توجه به تغيير شرايط بايد به فكر فعاليت هايى باشيم كه هم بتواند در آينده به اهداف جنبش زنان كمك كند و هم اين كه «همراه با زنان» در جنبش سبز كه امروز زنده و سرپاست، قدم برداريم.
براى روشن شدن مسئله خوب است به تجربه ملموس خود جنبش زنان در همين چند سال اخير باز گرديم. ما در ۵ سال اخير چند ائتلاف و كمپين را شكل داديم كه سه تاى آن، از سطح يك كمپين ارتقاء پيدا كرد و منشاء حركت و جنبش واميد و خيزش جمعى شد، و چندين كمپين هم بود كه در سطح كمپين گروهى خاص، باقى ماند. اين كه كدام يك از اين ائتلاف ها توانست منشاء حركت و جنبشى فراگيرتر از دايره فعالان خاص جنبش زنان شود، بستگى به پارامترهاى مختلف از جمله موقعيت سياسى خاص و «تشخيص» موضوع «عاجل تر» داشت.
مثالى بزنم: براى نمونه مى توانيد كمپين يك ميليون امضاء و كمپين بى سنگسار كه هر دو توسط عده اى از فعالان جنبش زنان و تقريبا همزمان شكل گرفت را با هم مقايسه بكنيد. كمپين يك ميليون امضاء توانست به يك جنبش و حركت نسبتا فراگير ارتقاء پيدا كند ولى كمپين بى سنگسار در سطح همان فعالان جنبش زنان باقى ماند. البته فعالان جنبش زنان معمولا حركت هاى مختلفى را با اهداف گوناگون شكل مى دهند و گاه هدف شان آن نيست كه لزوما بسيج و حركت ايجاد كنند، بلكه تشخيص مى دهند كه فلان موضوع در سطحى محدود هم قابليت آن را دارد كه تغييراتى ايجاد كند. اما وقتى ما از يك جنبش يا خرده جنبش اجتماعى حرف مى زنيم، منظورمان حركتى است كه در سطحى فراگير بتواند افراد گوناگون در جامعه را كه لزوما «كنشگر آن جنبش» نيستند بلكه فقط به دنبال تحقق همان «مطالبه خاص» مى گردند درگير سازد و در سطحى وسيع تر بسيج كند. كمپين يك ميليون امضاء، با توجه به «تشخيص درست» موضوعى كه امكان بسيج كنندگى داشت و شرايط زمانى كه در آن قرار گرفته بود (يعنى زمانى كه بقيه جنبش هاى اجتماعى در آن مقعطع به دلايل متعدد، دوره فترت خود را سپرى مى كردند)، در مجموع توانست به يك جنبش و حركت اجتماعى نسبتاَ فراگير تبديل شود. در آن زمانى كه جنبش يك ميليون امضاء، فعال بود، توانست پتانسيل موجود در جنبش هاى ديگر اجتماعى مانند جنبش دانشجويى و... را نيز به خود جذب كند. «ائتلاف فعالان جنبش زنان عليه لايحه حمايت از خانواده» هم كه پس از آن به وجود آمد، توانست بسيج ايجاد كند و پس از آن هم ائتلاف موسوم به «همگرايى جنبش زنان براى طرح مطالبات در انتخابات» خوشبختانه قدرت بسيج گسترده اى از خود نشان داد. هر سه اين حركت ها در واقع با «تشخيص درست» موضوع و درك درست شرايط زمانى و مكانى انجام گرفت و براى همين توانست بسيج عمومى ايجاد كند و پتانسيل هاى مختلف در جامعه را به نفع آن حركت فعال سازد. اما در اين ميان كمپين ها و ائتلاف هايى هم شكل گرفت كه قدرت بسيج كنندگى نداشتند و يا صرفا براى فعاليتى محدود تعريف شده بود و يا اگر هم هدف شان بسيج اقشار مختلف بود اما پتانسيل لازم را نداشت و بنابراين خيلى هم موفق نبودند.
همه اين ها را گفتم، تا به اين نكته برسم كه نه تنها فعالان جنبش زنان بلكه فعالان جنبش هاى ديگر هم نمى توانند صرفا اراده گرايانه، موضوعى را كه خودشان فكر مى كنند «مهم» است انتخاب كنند و بتوانند حول آن، حركت و جنبشى فراگير بوجود آورند. چنين چيزى عملا ناممكن است. براى ايجاد هر حركت بزرگى، به قول معروف بايد «باد و مه و خورشيد و فلك» جمع شوند. از سوى ديگر فعالان يك جنبش هم درايت و «فرصت شناسى» لازم را داشته باشند تا بتوانند «زمان و زمين، و موضوع عاجل تر» را تشخيص بدهند و آن موقع است كه امكان ايجاد يك حركت فراگير مهىّا مى شود. در اين ميان نقش فعالان جنبش زنان همين است كه بتوانند تشخيص بدهند كه مولفه هاى بسيج در چه موقعيت و شرايطى است و بعد با درك و تشخيص درست همه اين فاكتورهاى گوناگون، بتوانند گزينه درست و مركزى را انتخاب، و از تمام امكانات و ظرفيت موجود در جنبش زنان استفاده كرده و حول آن دست به سازماندهى و بسيج زنان بزنند.
اما اين كه در شرايط حاضر چنين امكانى براى جنبش زنان وجود دارد بايد گفت به نظر مى رسد چنين شرايطى فعلا وجود ندارد. چون امروز ما با جنبشى فعال و گسترده به نام جنبش سبز روبرو هستيم كه در آن زنان هم بسيار فعال هستند. ما اگر اين خيل عظيم زنان را كه در جنبش سبز فعال اند رها سازيم و منتزع از فضاى عمومى جامعه براى خودمان فعاليت تعريف كنيم و به اصطلاح «سرمان توى كار محفلى خودمان باشد»، مسلما نه تنها منافع زنان را تامين نكرده ايم بلكه در آينده نيز در ميان جامعه زنان كه امروز اين همه فعال و پويا هستند، اعتبارى نخواهيم داشت كه بتوانيم حركتى را پيش ببريم. يعنى با انتخاب يك گزينه نادرست، اعتبار لازم را براى تاثيرگذارى در جامعه مخاطب خود ممكن است از دست بدهيم. اعتبار فعالان جنبش هاى اجتماعى در ميان جامعه مخاطب شان به ميزانى است كه بتوانند به جامعه مخاطب خود در جهت خواسته هايشان يارى برسانند و در جهت پاسخ گويى به نيازهاى آنان پيش بروند، وگرنه تعدادى آدم منزوى و گاردگرفته و به اصطلاح آوانگارد خواهند بود كه نه مخاطبى دارند و نه تاثيرگذارى. اين مسئله براى همه فعالان جنبش هاى اجتماعى صدق مى كند.
بدون شك همه فعالان جنبش زنان دغدغه آن را دارند كه جنبش سبز در آينده خود و سوگيرى هايش، منافع زنان را از ياد نبرد و بتوانند در اين جنبش منافع زنان را حفظ كنند. ولى به نظر من اين كار صرفا با «شريك» شدن فعالان جنبش زنان در اين جنبش امكان پذير است. البته برخى از فعالان جنبش زنان اين دغدغه را دارند كه نكند دوباره زنان شريك جنبشى شوند كه بعدها منافع و خواسته هاى آنان را پايمال سازد. اين دغدغه و حساسيت درستى است، اما به نظر من، اولا بايد بدانيم كه گروه هاى پُرتعدادى از زنان در جنبش سبز (چه خوشمان بيايد و چه نيايد) شريك هستند، بنابراين با كنار كشيدن يك عده معدود فعال حرفه اى جنبش زنان، اتفاق خاصى نمى افتد و اگر قرار باشد «كلاهى سر زنان برود» به هر حال خواهد رفت. اما در اين ميان وظيفه ما به عنوان فعالان جنبش زنان شايد اين باشد كه با حضور تاثيرگذار خود در اين جنبش سراسرى، بتوانيم در موقع لازم خواسته هاى زنان را در آن پيش ببريم.
البته يادآورى اين نكته هم ضرورى است كه خواسته جنبش سبز، لااقل تا وقتى كه به عرصه هاى هرم قدرت و سياست محض، كشيده نشده و حول «به رسميت شناختن حق انتخاب شهروندان» و «انتخابات آزاد» بچرخد، بدون شك، اين خواسته جامعه زنان هم هست. البته مى دانم كه برخى تجارب تلخ تاريخى وجود دارد كه به رغم حضور زنان در چنين جنبش هاى حقوق شهروندى، باز هم گاه پيش آمده كه زنان را از تعريف «شهروند» حذف كرده اند، اما اتفاقا نقش فعالان خاص جنبش زنان در همين جاست كه با استناد و به پشتوانه حضور زنان در چنين جنبش هايى، اجازه ندهند بار ديگر چنين اتفاقى تكرار شود. و براى اين كار هم لازم است كه زنان در همه بخش هاى جنبش سبز حضورى فعال داشته باشند. چرا كه هر جنبش اجتماعى داراى بخش هاى مختلفى است از جمله گفتمان سازى، مشاركت در بخش هاى رهبرى آن جنبش، در بخش هاى حمايتى، در بخش عمل گرايى و... حال اگر زنان مانند گذشته فقط در بخش هاى حمايتى و عمل گرايى شريك شوند و در بخش هاى ديگر از جمله گفتمان سازى و رهبرى آن دخالتى نكنند ممكن است كه منافع زنان مثل تجربه هاى قبل، كنار گذاشته شود.
در واقع زنان هميشه در بدنه همه جنبش هاى گسترده اجتماعى حضور داشته و خواهند داشت، ولى متاسفانه در بخش هاى ديگر از جمله بخش گفتمان سازى و رهبرى غايب اند و براى همين معمولا نمى توانند در دستاوردهاى آن جنبش شريك شوند، به همين دليل اگر فعالان و انديشمندان زن در بخش هاى مختلف جنبش هاى بزرگ اجتماعى حضورى موثر داشته باشند بى شك با اعتبار و تاثيرگذارى كه در آن جنبش كسب مى كنند در موقع ضرورى كه پاى منافع زنان پيش مى آيد، مى توانند منافع زنان را حفظ و نگاهبانى كنند.

- برخى از فعالين مدنى براين اعتقاد هستند كه در شرايط فعلى جنبش زنان به پايان يك دوره از حيات تاريخى خود رسيده و بايد با جنبش مدنى كلان امروز اجتماع ايران پيوند بخورد. شما پيوند جنبش زنان و جنبش مدنى ايران را در جامعه امروز ممكن و يا مطلوب مى بينيد؟ سازوكار اين پيوند چگونه مى تواند باشد؟ در صورت اين پيوند آيا بيم آن نمى رود كه جنبش زنان در جنبش مدنى حل و هضم شود؟
جنبش هاى اجتماعى تا وقتى مسئله و مشكلى واقعى در جامعه وجود دارد، از بين نمى روند. جنبش زنان هم بدون شك تا وقتى به حداقل هاى خواسته هايش نرسد بى شك از بين رفتنى نيست، بلكه جنبش هاى اجتماعى بر اساس ضرورت هايى شكل مى گيرند كه آن نيازها و ضرورتها در جامعه به طور عينى و كاملا ملموس وجود دارد. بنابراين از نظر من جنبش زنان اساسا حالا حالاها از بين نمى رود. جنبش هاى اجتماعى در دوره هايى با توجه به شرايط، فرامى رويند و در دوره هايى نيز افت مى كنند. فراز و نشيب در جنبش هاى اجتماعى يك امر طبيعى است. الان هم به نظر مى رسد كه مثلا جنبش زنان دوران افت خود را سپرى مى كند، اما اين به معناى پايان حيات اش نيست، بلكه نشانه آن است كه در« زيرپوست شهر» دارد حركت مى كند. ممكن است در ۴ سال گذشته، جنبش زنان جلودار ديگر جنبش هاى اجتماعى بود و به نظر مى رسيد كه ديگر جنبش هاى اجتماعى حيات خود را از دست داده اند. اما واقعيت آن بود كه ديگر جنبش هاى اجتماعى به جنبش زنان يارى رسانى مى كردند. در واقع جنبش زنان از جنبش هاى اجتماعى و مدنى تغذيه مى كرد و از اين طريق جنبش هاى اجتماعى هم حيات شان را به شكلى ديگر ادامه مى دادند و هم براى زمانى كه به قول معروف «نوبت شان» برسد خودشان را آماده مى ساختند.
امروز هم جنبش سبز، از اكثر جنبش هاى اجتماعى موجود در جامعه از جمله جنبش زنان تغذيه مى كند، ولى جنبش زنان خود جلودار نيست و لزومى هم ندارد كه هميشه و در همه شرايط جنبش زنان جلودار باشد. مسئله آن است كه در هر جنبشى پويا و فعال، منافع زنان هم حفظ شود و همانطور كه پيشتر هم گفتم، اين كار از طريق ميزان معينى از تاثيرگذارى جنبش زنان در جنبش سبز است كه مى تواند تحقق يابد.
بنابراين به نظرم اين پيوند بيناجنبشى وجود دارد. فقط ما در جنبش زنان بايد بتوانيم در ميان پتانسيل هاى موجودى كه زنان در جنبش سبز ايجاد كرده اند، انگشت بر پتانسيلى بگذاريم و آن را پررنگ سازيم كه در آينده بتواند منافع زنان را حفظ كند. كه به نظر من همين «نقش خشونت پرهيزى زنان» در كنار نقش هاى متعدد ديگرى كه زنان در اين جنبش دارند، مهم ترين نقشى است كه ما فعالان جنبش زنان مى توانيم بر آن انگشت بگذاريم و آن را پررنگ سازيم. چرا كه بدون شك اگر درگيرى ها در جنبش سبز، خشونت بار شود، اولين گروهى كه منافع اش از دست خواهد رفت زنان هستند. زنان و منافع آنان در منازعات خشونت بار، بى شك از بين خواهد رفت. به هرحال وارد اين بحث نمى شوم ولى مى خواهم تاييد كنم كه ما به عنوان فعال جنبش زنان اگر بتوانيم اولا نقش زنان را در جنبش سبز به ويژه در گفتمان سازى هاى آن پررنگ تر سازيم و از بستر آن بتوانيم بر رهبران فكرى و معنوى اين جنبش تاثيرگذار باشيم پس مى توانيم اميدوار باشيم كه اين همه هزينه اى كه زنان به هرحال در جنبش سبز داده و خواهند داد، در آينده نه تنها به ضرر خود آنان بلكه شايد به نفع آنان نيز تمام شود.
در مجموع به نظر من اگر فعالان جنبش زنان راه همبستگى با جنبش سبز را پيش بگيرند، مسلما جنبش زنان نه تنها به تدريج منزوى نخواهد شد و تاثيرگذارى اش كم نخواهد شد و به اين ترتيب محو نخواهد شد، بلكه مى تواند سرمايه هاى اجتماعى و اخلاقى بسيارى را در آينده به جنبش زنان تزريق كند. اين روند به نظرم به معناى حل و هضم شدن در يك جنبش ديگر نيست، بلكه به معناى «حضورى آگاهانه» است در حركتى كه شايد سكان دار آن جنبش زنان نيست ولى مى تواند با درايت و هوشمندى آن را به نفع جنبش زنان و احقاق حقوق زنان اين مرز و بوم تمام كند. به نظر من مهم آن است كه به جاى آن كه ناراحت باشيم كه چرا «جلو دار» اين جريان نيستيم، فكر كنيم چگونه مى توانيم بيشترين بهره را به جامعه زنان كشورمان و به زنانى كه به هرحال خارج از اراده ما در جنبش عمومى سبزشان حضور دارند، برسانيم. در واقع ما الان در جنبش زنان لااقل تا زمانى كه شرايط اش مهيا نباشد نياز نداريم كه كنش و حركتى را تعريف كنيم كه قدرت بسيج كنندگى داشته باشد، چون جنبش سبز يك جنبش فعال و پوياست كه توانسته بسيج كنندگى گسترده اى داشته باشد و تا زمانى كه اين جنبش پوياست و در حركت است، اساسا برنامه هاى بسيج گر مجزا از آن در جنبش هاى ديگر كارى ناممكن وبه شدت انرژى سوز است. به جاى چنين فعاليت هاى انرژى سوزى ما فعالان جنبش زنان مى توانيم خطوط و جريان ها و گفتمان هايى را در همين جنبش سبز پيش ببريم و تقويت كنيم كه بتواند منافع زنان را در آينده و در حاضر حاضر تضمين كند.
از سوى ديگر همه مجموعه ى قدرت يك جنبش به آن نيست كه در سطح، چقدر گسترده است بلكه به همان ميزان، يك جنبش نياز به گسترش در عمق هم دارد. ماانبوه كارها و فعاليت عميق و جدى و به اصطلاح غيربسيج گر هم در خود جنبش زنان داريم كه در اين مدت جنجال گرايى ۴ ساله اخير نتوانستيم به انجام برسانيم و حالا كه حركتى ديگر دركف خيابان در حال گسترش در سطح است شايد وقت آن باشد كه ما تلاش مان را در جهت عمق بخشيدن به مسائل زنان بگذاريم.

- در شرايط فعلى اگر بنا باشد كه يك حركت مدنى (بخوانيد جنبش زنان) به خواسته هاى خود برسد و بانى تغيير در شرايط موجود باشد و البته درعين حال هم بخواهد مدنى باقى بماند و به راديكاليسم آلوده نشود آيا زنده خواهد ماند؟ چگونه اين جنبش مى تواند با تحمل شرايط موجود، پيش رود و تغيير ايجاد كند؟
حركتى مدنى و مسالمت آميز وقتى خوب پيش مى رود و نهادينه مى شود كه آن جنبش و حركت، خواسته ها و روش هايش هر دو مدنى باشند. شايد مهم ترين مشكلى كه هميشه ما در جنبش هاى اجتماعى كشورمان داشه ايم اين است كه انگار در درازمدت خيلى سخت است كه جنبش ها حوصله به خرج دهند و روى «خواسته هاى حداقلى و مدنى» خود باقى بمانند. معمولا دو گروه سعى مى كنند اين جنبش ها را از خواسته هاى مدنى خود خارج كنند: يكى نيروهاى ايدئولوژيك اپوزيسيون و ديگرى نيروهاى ايدئولوژيك و سركوبگر درون حاكميت. اين دو گروه به نظرم هميشه با اين كه در دو قطب مقابل هم قرار دارند و همه مسئله شان حذف يكديگر است اما به طور مشترك تمايل دارند كه جنبش هاى اجتماعى را از راه هاى گوناگون جنبش هاى مدنى به افراط بكشانند. چون منافع آنان در چنين افراط كارى هايى است.
نيروهاى سركوبگر درون حاكميت، تمايل دارند جنبش هاى مدنى به افراط كارى كشيده شوند تا به راحتى و با مشروعيت بيشتر آن را سركوب كنند، و نيروهاى افراطى اپوزيسيون هم تمايل دارند كه جنبش هاى مدنى افراطى شوند تا زودتر جامعه را به «نبرد نهايى» نزديك سازند. درحالى كه جنبش هاى مدنى اتفاقا در تداوم و در واقع در آهستگى و پيوستگى شان است كه مى توانند پيروز شوند و هرچقدر حركت ها به طور ناگهانى شتاب بگيرد و افراط گرايانه شود احتمال سركوب و شكست، نزديك تر مى شود. بنابراين اگر يك حركت اجتماعى مشخص بخواهد تغيير ايجاد كند به نظرم مهم ترين مسئله آن است كه از خواسته هاى اوليه و بنيادين خود فراتر نرود، دوم آن كه از روش مدنى و مسالمت آميز خود نيز دست نكشد. اگر جنبش هاى اجتماعى مدرن به جاى درگيرى بر سر «حق و حقوق» و موضوعات عينى و ملموس به درگيرى هاى ايدئولوژيك و كلان نگر روى بياورند، از سمت و سوى جنبش مدنى خارج مى شوند. و البته مى دانم كه ماندن روى اين اصول، واقعا در شرايط ملتهب موجود جامعه ايران و نيز با توجه به شرايط بين المللى بسيار سخت است. به خصوص كه جامعه ايران و نسل جوان و پرتعداد آن، تجربه چنين مبارزات مدنى را خيلى كم دارد و براى همين گاه طبيعى است كه نتواند در تجربه هاى آغازين خود كاملا موفق شود ولى مطمئنا در آينده اين تجارب اگر خوب تدوين و بازبينى و فرموله شوند مى تواند به بالغ شدن هر چه بيشتر جامعه و مسيريابى آن كمك كند.