ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 06.03.2010, 14:59
سنتگرايى، بنيادگرايى و نوگرايى

حسن يوسفى اشكورى/جرس
خلاصه:

متن مكتوب سخنرانى حسن يوسفى اشكورى در مورخ ۲۰ ديماه ۸۸ / ۱۰ ژانويه ۲۰۱۰ در دانشگاه لوس آنجلس

مقدمه اى بر بررسى تطبيقى برخى آموزه هاى سه جريان اسلامى معاصر:
سنتگرايى، بنيادگرايى و نوگرايى

شش تذكر ضرورى

۱ - اين گفتار در حد طرح موضوع است براى يك كار گسترده و مستند در حوزه جريان شناسى جنبشهاى اسلامى معاصر و از اين رو مى توان آن را صرفا فهرستى و عناوينى از يك متن مفصل و پژوهشى دانست.
۲ – مستندات اين دعاوى گفته ها و آثار مكتوب شمار قابل توجهى از گويندگان و نويسندگان مسلمان از حدود ۱۵۰ سال پيش تا كنون است.
۳ – در ميان سخنگويان جريانهاى مختلف مى توان آراى خاص ديد كه با ديگر آراى خود او و يا آراى همتايان و همفكرانش در تعارض باشد. از اين رو در اين طبقه بندى گرايش عمومى افراد و يا جريانها مورد توجه بوده است نه افكار وآراى ويژه اين يا آن كه مى تواند با برخى آراى ديگر خود او و يا ديگر همفكرانش در تعارض باشد.
۴ – در اين گفتار نمى خواهم داورى كنم و صرفا توصيف و گزارش پژوهشگرانه مورد نظر است و اگر داوريى صورت بگيرد تصادفى است و به هرحال مى توان آن را داخل پرانتز شمرد و ناديده اش گرفت.
۵ – در درون هريك از اين جريانها شاخه هاى فرعى نيز ديده مى شوند كه قابل توجه اند و هر كدام از آنها با ديگران در همان جريان متمايزند. از جمله سه جريان معمول تندرو و كندرو و ميانه رو در هر جريانى قابل تشخيص اند.
۶ – معيار داورى در اين طبقه بندى و يا تعاريف و تمايزگزارى رويكرد جريانها به سه مقوله مهم
دين،
سياست
و مدرنيته است.

در آغاز براى ورود به بحث از سه اصطلاح سنتگرايى و بنيادگرايى و نوگرايى تعريف اجمالى ارائه مى دهم:
سنتگرايى ( تراديسيوناليسم ): در جريان سنتگرا اسلام به مثابة يك سنت و ميراث با محوريت شريعت است كه بدون هيچگونه نقدى جدى نسبت به اين ميراث و فرهنگ موروثى پذيرفته مى شود. اين جريان ايدئولوژيكمان نافى مدرنيته است و اساسا غير سياسى است و اگر گاه دخالتى در امر سياست مى كند، از سر اضطرار و موردى است و استمرار ندارد. ( اكثريت مسلمانان و عالمان دين در اين گروه بزرگ قرار مى گيرند. گرچه مى توان اينان را بيشتر سنتى دانست تا سنتگرا ). اينان غالبا فقه محورند ولى برخى نيز اخلاق محور و يا عرفان محورند. مانند دكتر حسين نصر كه نماد سنتگرايى معاصر است و عمدتا به اخلاق و تصوف تكيه دارند تا فقه و شريعت).
بنيادگرايى ( فاندامانتاليسم ): در اين جريان نيز اسلام به مثابة يك سنت و ميراث است كه بدون نقدى جدى پذيرفته مى شود. اين جريان نيز به شدت نافى مدرنيته است ولى به رغم جريان سنتگرا از وظايف دينى و سياسى خود مى داند كه بر ضد غرب مدرن و آثار آن مانند استعمار جهاد كند. از اين رو اين جريان به شدت سياسى است ( اغلب روحانيان سياسى در نيم اخير و وجه غالب انقلاب ايران و جنبشهاى سياسى جهان اسلام مانند اخوان المسلمين و ديگر گروههاى جهادى در اين گروه قرار مى گيرند. البته برخى تندرو هستند و بعضى ميانه رو ). در مورد عالمان مشروطه خواه بايد گفت كه اينان عموما سنتى بودند كه در مقطعى به ضرورت سياسى شدند ولى از نظر فكرى به جريان نوگرايان نزيك شدند و از اين رو وضعيت خاص دارند.
نوگرايى كه بهتر است بگوييم نوانديشى: در اين طايفه اسلام به مثابة يك ايمان يا يك مكتب و اصول كلى براى زيستن در زمانها و مكانهاى مختلف تفسير مى شود. پروژة كلان اين جريان، كه به آن مصلحان مسلمان نيز مى گويند، نقد همزمان سنت دينى و مدرنتيه است و برآنند تا اسلام را مدرن كنند نه اسلامى كردن مدرنتيه. نقش اساسى آنان انديشه ورزى و نظريه پردازى در ساحت دين و جامعه است اما انديشه هايى معطوف به تغيير اجتماعى. از اين رو به صورت گريزناپذيرى غالبا دستى نيز در سياست دارند ( از سيدجمالالدين اسدآبادى، سيد احمدخان، محمدعبده، محمد اقبال، فضل الرحمان تا در ايران ابوالحسن خان فروغى و بازرگان و شريعتى و اخيرا شبسترى و سروش در اين طيف جاى دارند. در اين ميان مرتضى مطهرى گرچه افكار نوگرايانه داشت و همين طور بنيادگرايانه اما در مجموع پاى در سنت داشت و از اين رو او را در شمار سنتگرايان مى دانم).
ده عنوان را، كه امروز بيشتر مورد بحث و مناقشه و پرسش هستند، انتخاب كرده ام و ديدگاههاى جريانهاى ياد شده را در هر مورد به اختصار مى آورم:
دين: در تفسير سنتگرايانه و بنيادگرايانه، دين مجموعه اى از گزاره ها و اوامر و نواهى وحيانى و فراتاريخى و جاودانه است كه از جانب خداوند براى سعادت دينا و آخرت آدمى نازل شده و مؤمنان مكلفند بى چون و چرا بدان عمل كنند. البته سنتگراها و بنيادگراها در انتظار از دين و محدودة نقش دين در زندگى متفاوت مى انديشند. از جمله سنتگراها عمدتا به آخرت توجه دارند و بنيادگراها به نقش دنيوى و سياسى دين بيشتر اهميت مى دهند. در واقع دين براى بنيادگرايان بيشتر ايدؤلوژى دينوى است تا از آن طريق به اقتدار سياسى دست يابند ولذا تأسيس خلافت در ساليان پس از زوال خلافت عثمانى در اهل سنت و تأسيس حكومت اسلامى با مدل ولايت فقيه هدفى بنيادين است.
اما نوانديشان نيز گرچه دين را مجموعه اى از گزاره هاى وحيانى مى دانند اما دين شناسى متفاوتى دارند و دين شناسى آنان به طور كلى به همتايانشان متفاوت و در موارد زيادى متعارض است. از جمله مى توان اشاره كرد كه:

اولا در اين دين شناسى دين امرى تاريخى و زمانمند و مكانمند است
ثانيا فهم دين از خود دين جدا است
ثالثا با تمايز نهادن بين ذاتيات و عرضيات دين اولى را جاودانه و دومى را در برخى موارد بلاموضوع مى شمارند و يا تابع شرايط زمان و در نتيجه تحول پذير مى دانند.
حكومت دينى: در شيعه سنتگراها به حكومت دينى يا شرعى در زمان غيبت اعتقاد ندارند و حتى تأسيس آن را شرعا حرام مى دانند و از اين رو عملا سكولارند چرا كه در اين صورت راهى جز تن دادن به نظامهاى عرفى و بشرى ندارند.
اما اكثر بنيادگراهاى شيعى به حكومت شرعى – فقهى حول ولايت فقيه باور دارند كه البته، به رغم سوابق انديشه ولايت فقيه در برخى حوزهاى اجتماعى، طرحى جديد در انديشه كلامى شيعه به شمار مى آيد.
امانوانديشان مسلمان اساسا به حكومت شرعى باور ندارند. اينان امر حكومت را از قلمرو شرع خارج كرده و در نهايت به حكومت عرفى اعتقاد دارند.
عدالت: سنتگراها و بنيادگراها، عدالت را مفهوما و مصداقا در چهارچوب دين تفسير مى كنند و لذا در اين ديگاه عدل دينى مقبول است و در نتيجه در عصر غيبت عملا فقه و فقيهان اند كه عدل را تفسير مى كنند و مصاديق آن را نشان مى دهند.
اما نوانديشان با گرايش نواعتزالى و عقلى و غير فقهى، عدل را فرادينى و مقدم بر دين مى دانند و تفسير و مصاديق عدالت را زمانى – مكانى مى شمارند و در نهايت دين را عادلانه مى فهمند نه عدالت را بر بنياد دين.
نيز دو گروه ياد شده، انسان را در خدمت دين مى دانند و نوانديشان دين را در خدمت انسان. مانند اسلام انقلابى و انقلاب اسلامى كه در ساليان پس از انقلاب ايران مطرح بود و شريعتى سخنگوى اسلام انقلابى بود و مطهرى با آن مخالف بود و خود را سخنگوى انقلاب اسلامى مى دانست.
عقل: در سنتگرايى و بنيادگرايى، البته عقل مطلوب است اما نقش اساسى عقل كمك به فهم خدا و دين و متون و منابع دينى و انكشاف مراد شارع است و لذا از « عقلانيت دينى » سخن گفته مى شود و در قلمرو احكام شرعى نيز فقط در امورى كه دين و شرع ساكت است، عقل مى تواند البته در صورت عدم تعارض با اصول و فروع دين و به طور كلى در حوزة مباحات و به تعبيرى « منطقه الفراغ »حكمى صادر كند.
اما نوانديشان عموما به عقلانيت مدرن (عقل خود بنياد يا عقل انتقادى) تكيه مى كنند و به هرحال دين را بر بنياد « عقل زمانه » فهم و تفسير مى كنند.
آزادى: سنتگراها و بنيادگراها، اساسا با آزادى به معناى كنونى آن ( آزادى فكر، آزادى عقيده، آزادى حكومت، آزادى مشاركت سياسى، آزادى احزاب و مطبوعات و . . . ) باور ندارند و آن را در تعارض با دين مى دانند و از اين رو با آزادى و لوازم گريزناپذير آن دشمنى مى كنند.
اما نوانديشان عموما در عين رويكرد انتقادى به برخى از وجوه آثار آزاديهاى موجود غربى، اصل دين را نه تنها ناسازگار با مؤلفه هاى آزاديهاى مدرن نمى دانند بلكه آزادى را روح و جوهر خداپرستى و دين ورزى مى شمارند. اينان ديندارى را صرفا در فضاى كاملا آزاد ممكن مى دانند و مى گويند به تعبير مهندس بازرگان در محيط استبدادى خدا پرستيده نمى شود.
غرب و مدرنيته: سنتگراها، بسيارى از دستاوردهاى دنياى مدرن را ذاتا با ديندارى و شريعتمدارى ناسازگار مى بينند اما در عمل خود را به هر تقدير با آن هماهنگ مى كنند و عملا ضديتى با آن نشان نمى دهند. اما بنيادگراها نظرا و عملا ضد غرب و جهان مدرن اند و مى پندارند دين ورزى با دنياى مدرن قابل جمع نيست و فراتر از آن غرب مسيحى مدرن را ادامه صليبى گرى و استعمارگر مى شمارند كه در انديشه نابودى اسلام و تضعيف مسلمانان است.
اما نوانديشان مسلمان ضمن رويكرد انتقادى به برخى مبانى فلسفى يا لوازم عملى مدرنيته، در مجموع آن را دستاورد بشريت ( نه لزوما غربى) مى شمارند و آن را مرحله اى متحول و متكامل از تاريخ تمدن مى دانند و در نهايت از آن استقبال مى كنند. البته اينان نيز غالبا نافى استعمار و هر نوع سلطه بيگانه بر جوامع اسلامى اند.
شريعت: سنتگراها و بنيادگراها، دين و شريعت را مترادف يا حداقل دو جزء جدايى ناپذير مى دانند او بر اجراى آن اصرار مى ورزند.
اما نوانديشان غالبا بين دين و شريعت تفاوت قايل مى شوند و دين را به مثابة مجموعه اى منسجم از گزاره هاى هستى شناختى و معرفت شناختى ثابت مى دانند اما شريعت را به مثابة يك سلسله احكام فردى يا اجتماعى عين دين نمى شمارند و احكام اجتماعى شريعت را قابل اجتهاد و انطباق با شرايط زمان و مكان و در نهايت تغيير پذير مى دانند. به طور كلى از منظر اينان احكام اجتماعى اسلام از آغاز براى هميشه و براى همه زمانها و مكانها نبوده است.
اجتهاد: سنتگراها و بنيادگراهاى شيعى، اجتهاد در فروع و نوانديشان اجتهاد در اصول و فروع را پذيرفته اند. هر چند در جريانهاى سنتى در عمل نه اجتهاد جدى انجام مى شود و نه اصولا متد اجتهادى در حال حاضر چندان توانا و فعال است تا بتواند گرهى بگشايد.
اما نوگرايان با تأكيد بر ضرورت اجتهاد در اصول و فروع تأكيد دارند كه عقل و علم زمانه و مقتضيات زمان و مكان در اجتهاد آزاد نوانديشانه جايگاه و نقش مهمى دارد.
وحى و قرآن: در تفسير سنتگراها و بنيادگراها، وحى ملفوظ يعنى قرآن، كلام الهى است و مقدس و فراتاريخى و نقد ناپذير و اطاعت بى چون و چرا از اوامر و نواهى آن لازمه ديندارى و زيست مؤمنانه است.
اما در تفسير نوانديشان، قرآن كلام يا پيام الهى است اما تاريخمند و ناگزير زمانمند و مكانمند است و به ضرورت « تنزيل » قابل تفاسير متكثر است و نقد پذير و آزمون پذير. اين البته با مقدس و الهى بودن قرآن مغاير نيست. البته اخيرا نظريه اى مطرح شده است كه قرآن را كلام خداوند نمى داند بلكه آن را كلام محمد مى شمارد.
زن: سنتگراها و بنيادگراها، ضمن تكريم از جنس مؤنث، در مجموع نگاه منفى به جنسيت و نقش اجتماعى زن دارند و اين البته به اقتضاى محافظه كارى و بينش دينى سنتى آنان است و لذا با برابرى حقوقى و منزلتى زن و مرد مخالفند.
اما نوانديشان عموما از نظر انسانى بين زن و مرد تمايز قايل نيستند و با تكيه بر تغيير پذيرى احكام اجتماعى اسلام مساوات حقوقى را مى پذيرند. هر چند اغلب نوانديشان مسلمان تا كنون نظر روشن و روشنگرى در اين باب اظهار نكرده اند.
با توحه به اين گزارش توصيفى مى توان گفت تنها جريان اسلامى معاصر كه به طور اساسى در مقام حل تعارض دين و مدرنيته و دستاوردهاى جهان مدرن چون آزادى، دموكراسى، حقوق بشر و عدالت و . . . برآمده و در اين زمينه تلاش مى كند، جريان اصلاح يا نوانديشى دينى است. به نظر مى رسد تنها اين جريان اخير است كه مى تواند به خروج جوامع اسلامى از بن بست عقب ماندگى كمك كند.