iran-emrooz.net | Thu, 12.07.2007, 15:00
بررسی آسيبی اجتماعی در گفت وگو با شهربانو امانی
زهرا بيگدلی/اعتماد
سن فرار دختران از خانه به زير ۱۴ سال رسيد
پنجشنبه ۲۱ تير ۱۳۸۶
می گويد از خانه فرار کرده ام و اين فرار يعنی عصيان. عصيان عليه ناپدری و فقر شايد. سرنوشت او آن قدرها گنگ نيست. آوارگی در خيابان و تن دادن به هر چه که ذهن تو، نه ما آن را غريب و غيراخلاقی می داند. سرنوشتی که همان عصيان برايش رقم خواهد زد. او، اما عصيان کرده تا به خوشبختی برسد، دنيايی تازه و مرفه. فرار نکرده تا برچسبی نازيبا بر پيشانی اش حک شود. اما چه دردناک است اين برچسب لعنتی که ديگر پاک نمی شود. سراغ شهربانو امانی کارشناس امور زنان می رويم تا از دختران فراری برای مان صحبت کند.
- - -
پديده دختران فراری، پديده يی است که در عرض چند سال گذشته، صحبت از افزايش آن بوده است، پس اين پديده بايد تعريفی عام داشته باشد. چون، بسياری از دخترانی که در خيابان ها زندگی می کنند، در واقع از خانواده فرار نکرده اند، بلکه امکان مالی برای داشتن نوعی سرپناه را ندارند. در حالی که دختر فراری کسی است که عليه خانواده طغيان کرده و نتوانسته سنت های خانواده را تحمل کند. به نظر شما، اين نوع تقسيم بندی درست است؟
دختر فراری يعنی کسی که از خانواده فرار کرده و به خانواده پشت پا زده. يعنی کسی که خروج از خانه داشته است. منتها دختران فراری، لاجرم دختران خيابانی نيستند. همه زنان و دختران خيابانی فراری نيستند. بعضی از زن ها يا دختران ممکن است در خيابان زندگی کنند به اين دليل که سرپناهی ندارند يا از روستاها به شهر مهاجرت کرده اند و چاره يی ندارند جز اينکه در خيابان کار و زندگی داشته باشند. دختران فراری را بايد ورای اين بحث ديد. بسياری از دختران خيابانی رفتارهای غيراخلاقی هم دارند، اما الزاماً دختر فراری به سمت مسائلی مثل تن فروشی کشيده نمی شود. البته من سعی می کنم به جای فرار کلمه بهتری پيدا کنم شايد گريزان شدن از خانه اصطلاح بهتری باشد. اين موضوع با بحث در مورد عوامل گريز از خانه بهتر معلوم می شود.
حالا که تعريف اين قشر به نوعی با عوامل ارتباط پيدا می کند، از عوامل صحبت کنيد.
عوامل گريز از خانه به نظر کارشناسان بيشتر، مسائل و مشکلات خانوادگی است. خشونت های جسمی و روحی موجود در خانه اعم از تنبيه يا توهين و تحقير. در بسياری از خانواده ها هم شرايط اجتماعی تغيير پيدا کرده و نوعی گسست بين نسلی ايجاد کرده است. يا بسياری تفاوت های فرهنگی ديگر دختران جوان و خانواده ها. از طرف ديگر، الان جوانان و نوجوانان مثل گذشته نيستند که به راحتی همه چيز را تحمل کنند. آستانه تحمل جوانان پايين تر آمده. جوانان نمی توانند هوش هيجانی را به راحتی کنترل کنند و تصميمات آنی می گيرند. بر اساس آمارها، بيشتر دختران از خانواده هايی فرار می کنند که سطح سواد والدين کم است. در حالی که اين آمار، در خانواده هايی با سطح سواد بالا بسيار اندک است. اين مساله سواد در بين خود دختران هم نقش عمده يی دارد. يعنی بسياری از آنها که فرار می کنند، افرادی هستند که ترک تحصيل کرده اند. در هر صورت اين شاخص ها را به چند دسته می توان تقسيم کرد؛ بدسرپرستی والدين عامل اصلی فرار از خانه است. بعد از آن اعتياد والدين است. آزار و ضرب و شتم رتبه سوم را دارد و فقر با وجود اينکه بسياری بر آن تکيه می کنند چهارمين عامل فرار دختران از خانه است. در حقيقت سرپرستی مناسب نداشتن پدران يکی از عوامل عمده است. طلاق هم البته عامل مهمی است. در حقيقت سرد شدن کانون خانواده در دختران بسيار تاثير می گذارد.
از سرپرستی نامناسب پدر صحبت به ميان آورديد. فکر نمی کنيد اينجا نوعی خلأ قانونی وجود دارد. اينکه دختر بتواند از اين سرپرستی نامناسب به نهادی شکايت کند؟
در قانون اين اجبار و الزام وجود دارد که مرد بايد نفقه زن را تامين کند، اما هيچ جای قانون به صورت صريح نيامده است که پدر موظف به تامين نيازهای مادی فرزند است. البته در عمل و عرف قانون نانوشته يی هست که برطبق آن پدر بايد معيشت فرزندان را تامين کند. به نوعی خانواده هايی که مشکلات متعدد دارند، خانواده هايی هستند که پدر در آنها نقش آفرينی مفيد و موثر ندارد. طبق نظر کارشناسان خنثی بودن و بی توجه بودن پدر دامن می زند به خروج فرزندان از خانواده. واقعيت اين است که تمام تصميمات اقتصادی و اجتماعی دولت بر خانواده ها تاثير می گذارد. وقتی شرايط اقتصادی به گونه يی است که پدر خانواده مجبور است چند جای مختلف کار کند، ديگر توانايی اين را ندارد که برای فرزندان وقت مناسب بگذارد. نزديک ترين فرد به عنوان يک غيرهم جنس به دختری که به سن بلوغ وارد می شود، پدر است. اگر دختر ارتباط صميمی با پدر داشته باشد، پديده فرار از خانه کاهش پيدا می کند. آموزش دختران، پدران و حتی مادران در اين زمينه می تواند موثر باشد که متاسفانه وجود ندارد.
شما در عواملی که برشمرديد به معضلات و تضادهای فرهنگی هم اشاره کرديد، می توانيد اين موضوع را بيشتر توضيح دهيد؟
امروزه وسايل ارتباط جمعی بسيار گسترده شده است. دخترانی هم که فرار می کنند متعلق به خانواده های کم سواد هستند. يعنی در اين خانواده ها مشکل دختران حل نشده باقی می ماند. تنها مشکل فقر مادی نيست. فقر فرهنگی هم مشکل بزرگی است. جوان امروز، تنها از خانواده آموزش نمی بيند. بلکه از صدا و سيما، ماهواره، اينترنت و در کنار اينها سينما بيشترين تاثير را از گروه همسالان می گيرد. نرم افزارهای ديداری و شنيداری در تکوين شخصيت افراد نقش بسيار مهمی دارند. اگر خانواده نتواند اين مظروف را پر کند ديگران آن را پر می کنند. از طرف ديگر، بيش از بيست و سه نهاد، امروزه در جامعه هست که نقش فرهنگی و تربيتی دارند، اما اين نهادها وظايف خود را به درستی انجام نمی دهند و تضادهای فرهنگ سنتی با فرهنگ جديد را حل نمی کنند. خانواده ها، مهمترين مسووليتی که دارند، يعنی تربيت فرزند را به عهده نهادهايی مثل مدرسه و دانشگاه گذاشته اند. به همين خاطر بين آموزش های اجتماع و خانواده ها هم نوعی تضاد به وجود آمده. شايد با يک مثال بهتر موضوع روشن شود. دختران جوان در سنی خاص دوست دارند مورد توجه باشند. چه اشکالی وجود دارد اگر معلمان تربيتی مسابقه آرايش مو برگزار کنند؟ در محيطی مثل مدرسه، که محيطی امن است و دختران در ديد نامحرم هم قرار نمی گيرند. اين نوع برنامه ها می تواند هيجانات جوانان را تخليه کند چون امکانات مالی هنگفتی هم دارند. يا به مساجد نگاه کنيم. اين نهاد نتوانسته تضاد فرهنگی را حل کند. اين غفلت، بخشی مربوط به زمان جنگ است و از ديگر طرف به دليل به روز نشدن سيستم آموزش بوده است.
شما معتقديد نهادهای آموزشی نتوانسته اند خود را با نيازهای روز جوانان هماهنگ کنند، اين يک روی سکه است و روی ديگر تضاد فرهنگی است که ميان خانواده ها و مدارس وجود دارد. اين تضاد چرا شکل گرفته است؟
از ديرباز ايرانی با تضاد فرهنگی زندگی کرده است. از زمان قبل از انقلاب خانواده ايرانی با هر نوع وسيله تازه مخالفت کرده است. جامعه ايران، جامعه يی است مذهبی. در جامعه مذهبی بايد فتاوا و الگوهای دينی رعايت شود. اما اين الگوها بايد به روز شوند که در جامعه ايران، اين حلقه، حلقه يی مفقوده است. در رژيم گذشته، آموزش رسمی با مسائل مذهبی گره نخورده بود. هميشه فرهنگ ما، تضاد داشته. الان خانواده ها بر بی بندوباری تاکيد نمی کنند، اما فرهنگ بسياری از خانواده ها با فرهنگ و ضوابط کلان کشور تفاوت دارد. جوانان تا حدی از خانواده پذيرش دارند، کمبودها را متوجه گروه همسالان می کنند. البته هنجارهای کلان اجتماعی هم بی تاثير نيست. وقتی دستگاه حاکم پوشش را نوع خاصی تعريف می کند، علاوه بر تضاد بين خانواده و دستگاه آموزش، نوعی تضاد بين خانواده و فرزند هم به وجود می آيد. مثلاً در بحث حجاب، وقتی برخوردهای اجتماعی زياد می شود، فشار بر دختران در خانواده هم زياد می شود. البته اين تضادها، ابعاد گسترده تری هم دارد؛ خانواده ها از سنين پايين فرزندان را برای تحصيل، تحت فشار قرار می دهند. دانشگاه را تنها راه رسيدن به اشتغال می دانند و نمره پايين تر از هجده را نمره يی پايين به حساب می آورند. فشار، اين طوری زياد می شود. جايی فرزند کم می آورد و چون آگاهی ندارد خروج از خانه چه عواقبی دارد به راحتی با يک تلنگر يا فحش و ناسزا از خانه گريزان می شود.
حالا سن فرار از خانه به چند سال رسيده؟
طبق آمار سال ۸۳، سن تن فروشی چهارده سال است و سن فرار از خانه کمتر از چهارده سال.
سال گذشته نيروی انتظامی آماری داد مبنی بر اينکه آمار فرار دختران از خانه کاهش پيدا کرده است. به نظر شما با وجود عواملی که برشمرديد اين آمار می تواند آمار صحيحی باشد؟
به هر حال زمانی که پديده يی در جامعه شکل می گيرد شکل های مختلف پيدا می کند. شايد حالا روش های ديگر مثل رفتن به خانه دوستان هم جنس و غير هم جنس جايگزين مراجعه به نيروی انتظامی شده و به همين خاطر آمار پليس کاهش پيدا کرده، اما اين پديده به جای خود است و حتی شايد افزايش پيدا کرده باشد. نهادهای دولتی از جمله بهزيستی بودجه کافی برای روبه رو شدن با چنين موضوعی را ندارند. در حالی که نهادهای حمايتی بايد با توجه به بدنه کارشناسی که دارند پيش از بحران، زنگ خطرها را به صدا درآورند. به خانواده ها و نهادهای تصميم گير هشدار دهند، يعنی رفتارهای پيشگيرانه داشته باشند. حالا در پديده دختران فراری همه انگشت اشاره را به سمت بهزيستی می گيرند. چون بهزيستی تنها نهادی است که به صورت شفاف گفته با اين پديده روبه رو می شود. پايگاه هايی هم برای نگهداری دختران فراری دارند. اما اين پايگاه ها، بودجه و نيروی انسانی کافی ندارند. پس در اولين فرصت، خانواده ها را شناسايی کرده و بدون اينکه مشکل دختران را حل کنند آنها را تحويل خانواده می دهند. اگر مشکل، مشکل خانوادگی باشد پذيرش دختر بسيار سخت می شود و مهر بی امنی هم بر پيشانی دختری که فرار کرده زده می شود. اين دختران در ساعات اوليه فرار، پيش از اينکه وارد باندهای مختلف شوند، تحويل خانواده داده می شوند، بدون اينکه آموزشی در کار باشد مبنی بر اينکه چطور می توان مشکلات اين دختران را حل کرد. دختر با چند علامت سوال و بدبينی برمی گردد به همان محيط قبلی. اگر هم به پليس معرفی نشوند در عرض ۲۴ ساعت وارد باندهای مختلف می شوند که بعد از آن چاره يی جز تن فروشی برای ادامه زندگی ندارند. خانواده ها هم دختر فراری را مساوی با زن خيابانی می گيرند. اين برخورد خانواده باعث فرار دوباره دختران با مهارت بيشتر می شود. دختران فراری بعد از اين ديگر به پليس مراجعه نمی کنند. پس آمار پليس کاهش پيدا می کند. در اين رفت و آمدها مکان های ديگری جايگزين قوه قضائيه، پليس و خانه های سلامت می شوند.
شما اشاره کرديد که پليس دختران فراری را تحويل خانه های سلامت می دهد، بسياری اعتقاد دارند فضای اين خانه ها مناسب نيست، نوعی ارزيابی از اين خانه ها انجام می دهيد؟
وقتی بودجه کافی در اختيار نباشد، به هر حال کسانی هم که در اين مراکز کار می کنند، مهارت های مناسب ندارند. به همين دليل هم در اولين اقدام، دختران به خانواده ها برگشت داده می شوند. در حالی که اين فرصت می تواند فرصت آموزشی بسيار خوبی باشد. منابع مالی ناکافی داشتن، امکان فيزيکی نامناسب داشتن و نبود تيم تخصصی مناسب دليلی می شود تا دختر برای مدتی کوتاه در محيطی امن باشد. برای مناسب شدن اين فضاها بايد دولت اجازه دهد تا بخش خصوصی وارد عمل شود N.G.Oهای موفق در اين زمينه را شناسايی کند و دولت تنها نقش نظارتی داشته باشد. منابع مالی دولتی کافی نيست. برای سال ۱۳۸۶، بودجه کل کشور پنج ميليارد تومان برای برخورد با آسيب های مختلف است.
با وجود اينکه خانه های سلامت، کارکرد درستی ندارند اما می توانند آمار جالبی در اختيار ما قرار دهند. از اين آمارها هم صحبت می کنيد؟
آنهايی که با پدر و مادر زندگی می کنند، درصد پايينی از دختران فراری را تشکيل می دهند. آنها که تنها با پدر زندگی می کنند ۱۰ درصد و آنها که تنها با مادر زندگی می کنند ۱۷ درصد هستند. آمار آنها که با پدر و نامادری زندگی می کنند سه برابر بيشتر از آنهايی است که با مادر و ناپدری زندگی می کنند. آنها که پدر و مادر شاغل دارند، کمتر از خانه فرار می کنند. نيمی از دخترانی که از خانه فرار کرده اند، تحصيلات زير ديپلم داشته شده اند. از نظر سلامت روان، جسم و روح اکثر اين افراد در وضعيت نرمال هستند. ۹۰ درصد آنها که فرار کرده اند مشکل خاصی نداشته اند. تنها ۱۰درصد مشکل داشته اند که آن هم سوء هاضمه يا کم خونی بوده است. به لحاظ بهره هوشی هم ۸۶ درصد دختران در وضعيت نرمال بوده اند و يک درصد هوش ممتاز داشته اند.
شرايط جامعه امروز نسبت به قبل تفاوت خاصی پيدا نکرده. وضعيت اقتصادی بسياری از خانواده ها نامطلوب است و به همين خاطر پدر نمی تواند بيش از گذشته برای فرزندان دقت صرف کند، ساختار آموزش، همچنان همان ساختار کهنه است و تضاد فرهنگی هم به قوت خودش پابرجا است. فکر می کنيد در چنين شرايطی می شود پديده دختران فراری را کنترل کرد؟
حقيقت اين است که نوعی بی اعتمادی نسبت به نهادهای دولتی در اين زمينه شکل گرفته است. وقتی چنين وضعيتی پيش می آيد، دولت بايد وظايفش را برعهده سازمان های غيردولتی که در سال های گذشته موفق عمل کرده اند، بسپارد. نبايد دست روی دست گذاشت. بايد علت ها را کنترل کنيم و آموزش دهيم. به موقع آموزش های لازم را مطرح کنيم. صدا و سيما می تواند اين فرهنگ و آموزش را ايجاد کند. N.G.Oها هم اگر دولت حمايت کند با بودجه های کمتری می توانند اين نقش را بر عهده بگيرند. جامعه يی که ناامن است برای همه ناامن است.