ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 27.06.2007, 21:53
مشکل آسيب های اجتماعی سياست زدگی

گفت وگوی شرق با رخشان بنی اعتماد
شرق
شبنم رحمتی؛ زير پوست شهر خبرهای بدی خوابيده است. بانوی سينمای ايران دوربين به دوش و هراس در دل پس کوچه ها را می کاود و نگران سرنوشت نسلی است که از پی سودای لحظه های بهتر سری به خارج از محدوده می زند. کار هنر پيش بينی آينده نيست اما هنرمندان هميشه پاکيزه تر از ديگران آينده جهان را تصوير کرده اند. بانوی سينمای ما رخشان بنی اعتماد نيز منتقدی اجتماعی است، پيش از آنکه فيلم سازی حرفه ای باشد. پروايی ندارد که بی پرده فرياد کند اعتياد پشت در خانه های اين ديار خوابيده است و مسوولان خود نمی خواهند از خواب بيدار شوند. گفت وگو با رخشان سرشار است از لحظه هايی که او به جای تمام مادران وطن دلواپس فرزندان اين مرز و بوم است و گاهی از هراس آينده آنها اشک به چشم می آورد. در ميانه گفت وگو دلشوره هايش رنگی صريح از انتقاد می گيرد و رو به خود انگار می گويد؛ «برای همين مصاحبه نمی کنم، چون هنگام ويرايش خيلی از اين حرف ها را بايد قيچی کنم.» گفت وگو در دفتر او، در کوچه پس کوچه های زرگنده انجام می شود. در اتاقی رو به حياط که هرازگاهی صدای گنجشک ها سکوتش را برهم می زند و او روسری ترکمنش را برای عکس گرفتن مرتب می کند.

کاوه مشکات؛شما در گفت وگويی به استيصال خانواده هايی اشاره کرده بوديد که در جريان تحقيق برای دو فيلم «خون بازی» و مستند «زير پوست شهر» با آنها مواجه شديد. اگر بخواهيد مصداقی در مورد آن خانواده ها صحبت کنيد، چه مواردی در آنها بارز بود؟
تحقيق من درباره اعتياد تنها منحصر به جامعه خودمان نبود، در اين تحقيقات با موقعيت خانواده های کشورهای اروپايی و امريکايی که با مساله اعتياد سروکار دارند، آشنا شدم. واقعيتی که وجود دارد اين است که در جامعه ای مثل ما مفهوم استقلال، چه به معنای استقلال فردی يا اقتصادی و غيره دارای معانی متفاوتی است و با جامعه غربی کاملاً تفاوت دارد. در جامعه ما يک جوان تا زمانی که ازدواج نکند، حتی تا سال های سال با خانواده اش زندگی می کند. اين امری است که در جوامع ديگر وجود ندارد. موضوع ديگر سن رسيدن به استقلال فردی است که در جوامع مختلف، رده های سنی متفاوتی دارد. اين استقلال از زاويه ای به معنای انتخاب مسير زندگی، در ايران و ساير نقاط جهان اختلاف هايی با هم دارند. در کشور های ديگر زمانی که يک جوان درگير مصرف موادمخدر می شود، مسير جداگانه ای را برای ادامه زندگی اش انتخاب می کند و در بيشتر موارد از خانواده اش نيز جدا می شود. در خانواده ايرانی به دليل بافت فرهنگی، مفهوم استقلال فردی در جامعه و موقعيت خانواده، ارتباط های درونی خانواده بسيار تنگاتنگ و نزديک به هم است. در بسياری از نمونه های مشاهده کرده ام، اکثر خانواده های ايرانی تا زمانی که به مرحله استيصال در زمينه موادمخدر نرسند، سعی می کنند به فرزندی که درگير مصرف مواد است کمک کنند. آنها تا جايی که برايشان امکان داشته باشد از او حمايت می کنند. خانواده ها تا جايی که توانش را داشته باشند، فضايی را می سازند که در آن فرد مصرف کننده مواد از شرايط بد به بدتر گرايش پيدا نکند. استيصالی که من در مورد خانواده های درگير با اعتياد به آن اشاره کردم، به دليل اين نوع رابطه خانواده و احساس مسووليت آن بود.

يعنی خانواده ايرانی به فرزند معتاد پناه می دهد و راه های ترک را نشانش می دهد درحالی که خانواده غربی فرصت انتخاب را برای فرزند به وجود می آورد. اين تفاوت فرهنگی چه تاثيری بر کنترل موادمخدر دارد؟
ما در فرهنگ ايرانی به خانواده و مفهوم آن توجه ويژه ای داريم و روابط خانوادگی در جامعه ما پيشينه غنی دارد. در بيشتر نقاط جهان سعی بر اين است که مفهوم ازدست رفته خانواده به جامعه بازگردد ولی ما با فشارهای بيرونی و اقتصادی خانواده را از مفهوم خود تهی می کنيم و اين جای تاسف دارد. فشارهای بيرونی، خانواده را در موقعيت استيصال در مقابل فشارهای همه جانبه درونی قرار می دهد. پدر خانواده که برای گذران زندگی مجبور است چندشغله باشد، طبيعتاً نمی تواند وظيفه خود به عنوان پدر را به درستی انجام دهد و رابطه لازم را با بچه هايش برقرار نمی کند. به طور کل شرايط اجتماعی، اجازه نمی دهد موقعيت تعريف شده افراد در خانواده و نقش خانواده در جامعه ماهيت اصلی خود را حفظ کند.

در جوامع غربی وقتی خانواده ای با اين مساله مواجه شد، راهکار های خاص خودش را پيدا و کمتر احساسی برخورد می کند. فکر می کنيد اين احساس و توجه بيش از اندازه به فردی که مصرف کننده مواد است، معضل خانواده ايرانی در بحث موادمخدر است؟
نه من فکر نمی کنم اين وجه ارتباطی خانواده های ما علت اصلی اين مساله باشد. در کشور های ديگر يک سيستم اجتماعی وجود دارد که مسووليت را برعهده می گيرد. يعنی خانواده ای که فرزندشان درگير اعتياد است، می توانند اين امکان را داشته باشند که فرزندشان تحت نظر قرار بگيرد يا با مراجعه به کلينيک های ترک اعتياد و دوره های بعد از اعتياد نيز در مکان هايی مشخص نگهداری شوند. در واقع يک زنجيره حمايت اجتماعی، سعی می کند فرد درگير اعتياد را چه به لحاظ درمان فيزيکی، روانی و موارد ديگر حمايت و پشتيبانی کند. هنگامی که يک جوان بر اثر اعتياد به سمت جرائم ديگر کشيده می شود، دادگاه او را تنها به عنوان مجرم محاکمه نمی کند و به زندان نمی فرستد بلکه او می تواند دوران زندان را با تصميم به ترک اعتياد در يک کلينيک سپری کند. در واقع زنجيره ای از حمايت های اجتماعی و برنامه ريزی های مشخص برای يک فرد معتاد فراهم است و اگر نخواهد ترک کند سيستم او را مجبور نمی کند. البته اين در حالتی است که شخص مجرم نباشد و خودش برای ترک مراجعه کرده باشد. نقش خانواده نقش بسيار مهمی است ولی به نظر من کم رنگ کردن نقش سازمان های اجتماعی و محول کردن اين وظايف به خانواده و نقد آن باعث خواهد شد، نهاد خانواده به صورت يک موجود بی دفاع در مقابل معضلات اجتماعی درآيد.

چيزی که من در مورد استيصال خانواده می گويم بيشتر به حمايت های لازم اجتماعی و نهادهای مرتبط مربوط می شود. اگر اين حمايت ها به صورت سيستماتيک اجرا شود، خانواده آگاهی پيدا می کند و اين آگاهی خانواده خود بخشی از عملکرد سيستم اجتماعی است، در نتيجه بر اساس اين آگاهی ها می توان از خانواده انتظار داشت.

شما به عملکرد سيستم های اجتماعی در زمينه اعتياد اشاره کرديد، با توجه به اين نکته که اصولاً در دو دهه اخير سياست مبارزه با موادمخدر سياستی مبتنی بر ايجاد ترس بوده به نحوی که باعث طرد فرد معتاد از جامعه شده است، فکر می کنيد اين سياست راهکار مناسبی بوده است؟
ترس و ايجاد نگرانی خود يکی از ابزار های پيشگيری است ولی در صورت به وجود آوردن شناخت می تواند موثرتر عمل کند. ترساندن از چيزی موهوم کمکی به حل مساله نمی کند مگر اينکه نگرانی بر اثر شناخت درست به وجود بيايد؛ شناخت ماهيت يک پديده. در جامعه ما شناخت و اشراف به اعتياد يک امر ضروری است. زيرا کشور ما در مسير ترانزيت موادمخدر به اروپا قرار دارد و از طرفی ديگر مصرف ترياک در جامعه ما يک ريشه سنتی دارد، در نتيجه اين شناخت و آگاهی لازم و ضروری است. ما همواره صحبت از مبارزه با قاچاق و توزيع موادمخدر می کنيم. در اين راه نيروهای انسانی، مالی و جوانان بسياری را نيز از دست داده ايم ولی با توجه به دو عامل موقعيت جغرافيايی و تلقی سنتی، بايد ديد که چه کاری می توان انجام داد که زمينه های تقاضای موادمخدر کاهش پيدا کند. مساله کاهش تقاضا نفی مبارزه با قاچاق و توزيع مواد نيست. به نظر من ما تا به حال به بخش عرضه اهميت بيشتری داده ايم در صورتی که شناخت عوامل و ريشه های مصرف و تقاضای مواد در بين جوانان يا همان کاهش تقاضا مورد توجه کمتری قرار گرفته است و بايد به اين مساله توجه بيشتری شود.

به شناخت اشاره کرديد. شما در طول تحقيقات با طيف وسيعی از افرادی که درگير اعتياد بودند برخورد کرديد، آنها چقدر نسبت به اعتياد آگاهی و شناخت داشتند؟
خيلی کم. فکر می کنم تابوی موهومی از اعتياد ساخته شده است که جوانان آن را خيلی دور از خود می بينند و ابداً همذات پنداری با موقعيت درگير شدن با اعتياد ندارند. آنها اعتياد را در مورد خودشان باور ندارند. همين جايی که شما نشسته ايد، خيلی جوان ها مقابل من نشسته اند و ما با هم گفت وگو کرده ايم. هيچ کدام از اين بچه ها باور نداشتند که درگير مساله اعتياد هستند. همه فکر می کردند که به صورت تفننی مواد مصرف می کنند و هر لحظه که بخواهند توانايی اين را دارند که کنار بگذارند. اعتياد در ذهن اين جوانان، چيزی دور از ذهن و مربوط به جايی ديگر بود. تصويری که آنها از اعتياد داشتند، تصوير شخص ژوليده و مندرسی بود که سيگار در ميان انگشت هايش تبديل به خاکستر می شود. چنين جوانی طبيعی است که هيچ وجه مشترکی بين خود و آن شخص حس نمی کند، زيرا خودش لباس مارک دار پوشيده، اتومبيل شيک سوار است، دوستان خاص خودش را دارد و تفننی در يک جای شيک مواد مصرف می کند. همه اين عوامل باعث می شود که نتواند هيچ احساس همذات پنداری با يک معتاد داشته باشد.هسته و جوهره اصلی فيلم «خون بازی» هم همين مساله بود. يعنی قرار بر اين نيست شخصی که با اعتياد درگير می شود، متعلق به طبقه، چهره و موقعيت خاصی باشد. هر کسی می تواند درگير و گرفتار اين مساله شود. اين شخص می تواند خود من، بچه من يا برادر من باشد. هر جوانی بايد خود را در موقعيت اعتياد ببيند. بيشتر تاکيد من هم بر روی خانواده های متوسط و بالا است، زيرا بين اين قشر مصرف موادمخدر شايع است ولی به هيچ وجه آن را باور ندارند.

اين ذهنيت که معتاد تنها در جنوب شهر وجود دارد و يا ظاهر يک معتاد حتماً بايد ژوليده و مندرس باشد از کجا سرچشمه می گيرد و زاده کجاست؟
اين ذهنيت و موقعيت هايی که شما نام برديد، تصوير مشهود اعتياد است. علت سکته قلبی بسياری از جوانان که خبرش به گوش ما رسيده است يا برخی ديگر که شنيده ايم به علت سانحه ای در رانندگی ضربه مغزی شده اند، سوانح نبود ه اند. همه به خوبی می دانيم که علت همه اين حوادث اوردوز (افراط در مصرف) بوده است اما خانواده ها حتی نمی توانند راجع به آن صحبت کنند و اين مساله را پنهان می کنند. علت اصلی اين پنهان کاری شرايط فرهنگی و اجتماعی است و طبيعی است که آنها نخواهند راجع به اين مساله حرفی بزنند. از همين روست که مرگ بسياری از جوان ها بر اثر مصرف موادمخدر در سال های اخير به صورت ديگری بروز داده شد. در هر حال موقعيت کسی که امکان تغذيه بهتر و دسترسی مرتب تر به مواد را دارد باعث می شود، نمود و تصوير بيرونی اعتياد و شکل مشهودش پنهان تر باشد و او امکان اين را داشته باشد که پنهان شود و ديده نشود. ولی برعکس، خانواده ای که نتواند هيچ نوع امکانات لازم را به جوان معتاد بدهد، طبيعتاً آن جوان زودتر به خيابان و کارتن خوابی و غيره کشيده می شود. از طرف ديگر همواره تصويری که از اعتياد در ادبيات، تلويزيون و سينما ارائه شده تصاويری تکراری و کليشه ای بوده است (البته اين نگاه در سال های اخير بهتر شده).به نظر من اين نگاه خطر بزرگی بود که هيچ کدام از جوان ها و افرادی که مصرف مواد را تازه شروع کرده بودند، نمی توانستند باور کنند که ممکن است روزی معتاد شوند. اعتياد قرار نيست همواره به شکل يک معتاد کارتن خواب بروز کند، اعتياد می تواند در شکل ديگری باشد ولی نابود کننده عمل کند.

آيا فکر نمی کنيد تکثير اين نوع کليشه اعتياد از سوی رسانه ای مثل صدا و سيما بيشتر بوده است، به عنوان مثال در دهه ۷۰ سريالی از تلويزيون پخش می شد به نام «آيينه عبرت». در اين سريال شخصيتی وجود داشت به نام آتقی که معتاد بود. اين شخصيت در طول سريال مشکلات فراوانی را برای خانواده به وجود می آورد. اين نوع تصوير از اعتياد و معتاد در ذهن بسياری از جوانان امروز وجود دارد، چه اتفاقی در تلويزيون می تواند اين تصوير را تغيير دهد و شبيه جنس امروز جامعه کند، تصوير آدم هايی که با اين مساله درگيرند ولی لزوماً «آتقی» هم نيستند؟
حتماً هم نيستند. اعتياد از آن دست موضوع هايی است که نزديک شدن به آن شناخت و جرات می خواهد. پس از تحقيق فيلم مستند زير پوست شهر در سال ۷۴ و چيزی نزديک به يک سال تحقيق متمرکز درباره اين موضوع، اين قابليت وجود داشت که از دل اين تحقيق بسياری فيلمنامه ها نوشته شود. ولی به نظر من اصلاً اين تحقيق کافی نبود، من فکر می کنم شناخت اين مقوله پيچيده و رفتن به سمت آن برای ساختن يک کار سينمايی نياز به اشراف کامل به موضوع دارد. اعتياد مساله ای چند صد وجهی است. به همين دليل اگر سازنده اثر در نظر دارد در مورد بخشی از اين وجه ها اثری بسازد، بايد در مورد آن به شناخت و اشراف کامل برسد. بدون تعارف بسياری از کارهايی که در اين زمينه انجام شده، بدون شناخت و آگاهی از موضوع بوده و حتی بسياری از کارها تبديل به الگوهای مصرف مواد در جامعه شده است. شخصيت هايی که با کليشه های فرد معتاد و با انجام شيرين کاری، جواب نيازهای خود را در روابط اعتياد پيدا کردند. اين نوع تصويرها و ذهنيت سازی ها مانند يک شمشير دولبه عمل کرده و خود باعث ايجاد الگوی مصرف شده است.

در عين حال در سال های اخير کارهايی که به واقعيت جامعه نزديک تر و دارای شناخت بيشتری از موضوع بوده نيز در تلويزيون ساخته شده است. من در همين رابطه چند کار مستند خوب ديدم. مثل مجموعه ای که بخش هايی از آن مربوط به اعتياد بود با نام «هزار راه نرفته» که به نظر من يک اتفاق بود. نه تنها به دليل موضوعی که بيان می کرد، بلکه به دليل اينکه شکاف لازم را در باور فرهنگی و سنتی ما به وجود می آورد. ما اصولاً در بسياری از موارد آدم های بسته ای هستيم، علت آن هم ريشه در فرهنگ ما دارد. در جهان امروز بايد يک اتفاق در اين فضا به وجود بيايد و آن را تغيير دهد، در اين برنامه آدم ها درباره موقعيت و مساله خود صحبت می کردند. اين صحبت و باز کردن موضوع باعث می شود تصويری واقعی از مشکل در ذهن بيننده شکل گيرد.

ولی فکر می کنم، تاثيری که اين نوع فيلم ها بر جامعه گذارده است، همچنان بر ناخودآگاه جامعه حاکم است. شکستن اين تاثير و تغيير نگرش مخاطب چگونه امکان پذير است؟ با توجه به اينکه در سال های اخير الگوی مصرف مواد کاملاً تغيير پيدا کرده است.

من فکر می کنم مهمترين مشکل برخورد سياسی ما با معضلات اجتماعی است. صحبت نکردن درباره بسياری از بحران های اجتماعی به بهانه ملاحظات سياسی همواره باعث می شود زمانی به سمت آن موضوع برويم که کار از کار گذشته و صحبت از پيشگيری سخت و هزينه بر است. در سال ۷۴ و پس از ساخت مستند زير پوست شهر، ما سازندگان فيلم و دفتر پيشگيری از اعتياد بهزيستی نتوانستيم مسوولان تلويزيون را قانع کنيم که خطر اعتياد و شيوع مصرف مواد در سال های آينده جدی است. هيچ کس حاضر نبود در اين رابطه حرفی بزند.

اين حرکت دقيقاً برخورد سياسی با يک مساله اجتماعی بود. امروز هم ما با اين مشکل مواجه هستيم. ما زمانی درباره موضوع های اين چنينی در رسانه ها صحبت می کنيم که جامعه به حد اشباع درگير آن شده است. در اين شرايط اگر هم حرفی زده شود، حرف کهنه ای است و بايد انرژی چند برابر صرف شود تا آگاه سازی، هشدار و ساير اقدام های لازم انجام پذيرد. نهادهای اجتماعی بايد قبل از اينکه خطر در جامعه احساس شود، آگاه سازی را آغاز کنند. در خيلی از کشورها که زمينه گرايش به مصرف مواد وجود دارد از مرحله پيش دبستانی و حتی مهدکودک از ۴-۳ سالگی برنامه های خاصی در قالب بازی و مراسم شبه تظاهرات با آواز و سرود و شعار های دسته جمعی به منظور پيشگيری طراحی و اجرا می شود.

اين سطح از آگاهی بخشی را مقايسه کنيد با شرايط خودمان که وقتی بحرانی اتفاق می افتد، تازه به صورت افشاگری قصد اطلاع رسانی به جامعه را داريم.

شما به کودک ۴ ساله ای اشاره کرديد که با شادی به مفهوم موادمخدر و عواقب آن پی می برد، وقتی با بسياری از جوانان مصرف کننده مواد صحبت می کنيم به يک نقطه مشترک می رسيم و آن نبود فضايی برای شادی است. فکر می کنيد اگر ما فضای مناسبی را برای بروز شادی ايجاد کنيم، می تواند در کاهش مصرف مواد ثمربخش باشد؟
من فکر می کنم با همه صحبت هايی که کرديم به اصلی ترين بخش که همان دلايل افزايش تقاضای مصرف موادمخدر در بين جوانان است، رسيديم. مسائل بسياری مطرح است که پرداختن به آن در فرصت يک مصاحبه نيست. من فقط به يک مورد اشاره می کنم که اصل مهمی است و آن اينکه در جامعه ما روابط طبيعی جوانان به خفا هدايت می شود، طبيعتاً وقتی روابط به خفا برده می شود با خود يک سری مسيرهای غير طبيعی را همراه دارد، شکی در اين وجود ندارد. شرايط جامعه ما متاسفانه به شکلی است که به طور کل روابط را به سمت خفا و پنهان کاری هدايت می کند. وقتی زندگی های دوگانه در خانواده ها و بيرون وجود دارد، هنگامی که جوان نمی تواند پاسخ نيازهای خود را به صورت کاملاً طبيعی در جامعه و ملاءعام به دست آورد، طبيعی است که روابط به خفا می رود. موسيقی و ريتم جزء ذات انسان است. وقتی يک جوان مجبور است برای شادی به يک زيرزمين تاريک با صدای خفه برود، واضح است که به سمت روابط پنهان کارانه ديگری هم کشيده می شود. هنگامی که برخی از روزنه ها از جوان گرفته می شود، جوان برای ارضای خود به طرف اشکال بد و سخت کشيده می شود. به دليل اينکه نسل جوان ما فقط نسل واکنش شده است.

يعنی جوان راه گريز را انتخاب می کند؟
اين راه واکنش است. در هيچ نقطه از دنيا شکل معمول جوان ها با چيزی که ما در جامعه خودمان می بينيم قابل مقايسه نيست. در تلويزيون و رسانه های ديگر درباره مد صحبت می شود. کجای دنيا اسم اين شيوه لباس پوشيدن را مد می گذارند. الگوی آرايش دختران ما، تحت تاثير کشور های پيرامونی است و لباس پوشيدن آنها برگرفته از ويدئوکليپ های ترکی.کافی است شما همان جوانان ترکيه را در دانشگاه يا محيط بيرون ببينيد، تعادلی بسيار بيشتر از ما در آن جا حاکم است. آن بخش از زنان که به واسطه اعتقادات درونی خود حجاب به مفهوم پوشش کامل برگزيده اند به راستی آن را رعايت می کنند. آنچه موجب عدم تعادل در جامعه ماست تحميلی است که موجب واکنش می شود و برخورد با آن، واقع بينی و درک شرايط زمانه با قدرت انطباق با اصالت های فرهنگی را می طلبد.

چه قبل از فيلم خون بازی و چه بعد از آن آيا به اين فکر کرده ايد که ممکن است «باران» در معرض اين مشکل قرار گيرد؟
اعتياد مانند يک سايه، هميشه همراه هر آدمی است. من فکر می کنم اعتياد بسيار به ما نزديک است. خطر اين معضل را با واکسيناسيون فرهنگی و آموزشی در درون خانواده تا حدودی می توان کاهش داد. اين کارها از سال های کودکی بايد آغاز شود نه زمانی که بچه به سن جوانی رسيد. بخشی از خانواده ها با آگاهی و هدف مندی و برنامه ريزی فرزندانشان را از معرض خطر دور نگه می دارند اما زمانی که يک بيماری شايع می شود مثل شيوع بيماری وبا، شما موارد بهداشتی را رعايت می کنيد ولی باز هم ممکن است بيماری به درون خانه شما بيايد. اعتياد امروز دقيقاً چنين شرايطی را در جامعه ما دارد. من همه جا خطر اعتياد را حس می کنم. البته باران به قول خودش با مقوله اعتياد از سال ۷۴ آشنا شده است. يعنی از زمانی که مشغول تحقيق برای فيلم مستند زير پوست شهر بودم. خود اين کار برای او يک جور آگاهی بوده.

خون بازی به پايان رسيد. آيا موضوع اعتياد برای شما به عنوان يک فيلمساز و مستندساز نيز به پايان رسيده و خون بازی نقطه پايان آن است؟
مطمئناً نمی تواند برای من تمام شده تلقی شود.

کما اينکه در طول ساخت ساير فيلم هايم که بر اعتياد متمرکز نبود، توجه من از آن منفک نشد. زيرا اعتياد يک موضوع و مساله اساسی جامعه ما است و جزء لاينفک مقولات اجتماعی است. من هميشه می گويم اعتياد مثل سنگينی ترافيک شهر تهران است، زيرا شما قرار نيست در فيلمی درباره ترافيک شهر تهران صحبت کنيد ولی به محض آنکه وارد مقوله شهر می شويد، ناگزير موضوع ترافيک سنگين در فيلم شما مشهود خواهد بود. اعتياد نيز دارای چنين وضعيتی است اما با فشار روحی ای که در دوران تحقيق کشيدم مطمئناً توان آن را نخواهم داشت که کار بعدی را بر روی اعتياد کار کنم.