iran-emrooz.net | Sat, 16.06.2007, 8:09
روشنفکر، آپاراتچی سیاست نیست
هممیهن / محمدرضا نیكفر
مریم شبانی: محمدرضا نیكفر خیلی آسان درخواست مصاحبه با هممیهن را میپذیرد اما به صورت گفتوگویی مكتوب. پس گوشی تلفن را میگذارم و سوالات را میفرستم و زودتر از موعد پاسخها را در ایمیل خود مییابم.
بار دیگر ارسال چند سوال و پاسخگویی او، گفتوگوی هممیهن با محمدرضا نیكفر را رقم میزند. نیكفر در آلمان ساكن است، اما آخرین اثر مكتوب از این پژوهشگر در فصلنامه مدرسه و ذیل عنوان «پروتستانتیسم» منتشر شده است.
نیكفر دكترای فلسفه دارد و این روزها پژوهشی درباره «اقتصاد سیاسی و دین» را به سامان میرساند. زاویه دید نیكفر به تعامل میان روشنفكران و سیاست، جالب است و منحصربهفرد. اما جالب و خواندنیتر میشود وقتی تعاریف و توضیحاتش را در ظرف ایران میریزد. او در این تعامل دلش تنها با روشنفكران است.
آیا شما تاثیرگذاری روشنفکران ایرانی در حوزه سیاست را قابل توجه و قابلقبول میدانید؟
من نمیدانم منظور از تاثیر چیست. روشنفکران منتقد نه پول دارند، نه پارتی و هم اینکه چند تنی از آنان نفس بکشند، بایستی بسیار شادمان بود.
من به همین که عدهای شرافتمند بمانند و نشان دهند چیزی به نام فهم و شعور و اخلاق وجود دارد، دلخوشم. شرمنده خواهیم شد، اگر زمانی بگویند یک نفر در میان آنان نبود که نشان دهد میتوان در فکر و با فکر و بااخلاق زیست.
با وجود این توضیح میخواهیم بدانیم كه از نظر شما چرا حضور حداکثری روشنفکران ایرانی در برههای همچون مرحله دوم انتخابات ریاستجمهوری و حمایت آنها از یك كاندیدا کمتاثیر بود و صدای روشنفکران توسط افراد جامعه شنیده نشد؟
هر معرکهای صداهای خودش را دارد.
پس شما چه مکانیسمی برای ارتباط روشنفکران ایرانی با عرصه عمومی در نظر دارید و از دید شما ضعف این ارتباط را چگونه باید آسیبشناسی کرد؟
کدام عرصه عمومی؟ تماشاچی تلویزیون؟ صحنه مردم «همیشه در صحنه»؟روشنفکران استعداد ابتلا به نوعی خودآزاری دارند؛ مردم به ما توجهی نشان نمیدهند، پس اشکالی در ماست! سیستم هم توی سر روشنفکر میزند که ببینید، شما چقدر منزوی هستید، پس لابد اشکالی دارید.
این خودآزاری، که سیستم هم آن را تشدید میکند، در بهترین حالتش ممکن است به ماجراجویی یا تودهگرایی چپ منجر شود. در ادامه همین نوع خودآزاری است که در جریانهای چپ از «روشنفکر» با تحقیر نام برده میشده و هنوز میشود.
راه برون رفتن روشنفكران از این وضعیت چگونه باید باشد؟
روشنفکر بایستی از این خودآزاری فاصله بگیرد و در آسیبشناسی ارتباط فقط مشکل را در خودش نبیند. مشکل معلوم است: در دوران گره خوردن مصرفگرایی با ایدئولوژی، در دوران ترکیب فلاکت با مسابقه جنونآمیزی برای ثروتمند شدن، در اوج بیماری دوشخصیتی تودهای و خلاصه کنم در این بازار ریا و تزویر و تبلیغهای پرسروصدای پوچ، مشکل روشنفکر یک میلیونم مشکل طرف مقابل نیست.
او کار خودش را میکند، مثلا کتابی مینویسد و دو هزار نفر آن را میخوانند. بیانصافی است به فکر آسیبشناسی او باشیم. او سالمترین آدم این سرزمین است. فهم و شعور و سوادش را دارد که کلاهبرداری درجه یک شود و نشده است. نشسته است کتابش را مینویسد و به این خاطر ممکن است سرش بر باد رود.
او عادی است، دیگران غیرعادی هستند. پس او را سپاس گویید و بروید دیگران را آسیبشناسی کنید. آبروی ما در نهایت همین چند قلم کتابی است که نوشته میشود. باور نمیکنید به تاریخ گذشته بنگرید و به تاریخ ملتهای دیگر. هنر و اندیشه ممنوع سند زیست فرهنگی است. زندگی بدون آنها ملالانگیز و پوچ میشود.
با این حال نمیتوان از نقش و رسالت روشنفكران سخنی نگفت و لذا باز هم سوال این است كه جماعت روشنفکر تا چه اندازه میتوانند در هدایت مسیر اصلاحات در ایران تاثیرگذار باشند؟ چه میزان باید از امر کلی فاصله بگیرند و اصولا تاچه اندازه میتوان از آنها توقع ورود به مسائل جزیی را داشت؟
اگر منظور از اصلاحات، تعمیرات سیاسی است تا آپارات مثلا کمتر دود کند و کمتر لنگ زند، کاری از دست روشنفکران برنمیآید و آنان بهتر است دست خود را سیاه نکنند، اما در مورد نیمه دوم پرسش؛ در اینجا تلویحا تعریفی از روشنفکر پیش گذاشته شده است.
گویا روشنفکر کسی است که به امر کلی میپردازد؛ بنابراین بایستی بحث کرد که کی و چگونه درگیر جزییات شود. این تعریف و این تفکیک بیفایده و بیربط به اصل مساله است.
شاید لازم باشد تعریف خود از روشنفكری را هم كمی توضیح دهید.
باید ببینیم روشنفکر در متن اصلی موضوع بحث کیست؛ او کسی است که بالقوه میتواند جذب سیستم و کارگزار آن شود اما به دلیل نیروی قضاوتش این کار را نمیکند. فهم و روشنبینی، تهدیدکننده سیاهکاران و فضای سیاه سیاهکاری است. روشنفکر تجسم روشنبینی و نیروی داوری است. حتی اگر هیچ کاری نکند و ساکت ساکت هم باشد، تهدید به حساب میآید.
وجود او مزاحم است. پنداری، کسانی دارند در اتاقی کار خلافی میکنند و این حس را دارند که منفذی وجود دارد که از آنجا میشود داخل اتاق را دید.
وجود این منفذ همه را مضطرب میکند. من اگر استعداد داستاننویسی داشتم در توضیح این وضعیت داستانی این چنین مینوشتم: کجای ناکجایی وجود دارد که در آن دیکتاتوری مطلق برقرار است. فاشیست دستور داده است همه آدمهای باشعور را سر به نیست کنند.
او هر روز در فهرست اعدامشدگان دنبال اسم خاصی است؛ اسم یکی از همشاگردیهای قدیمش که میداند بسیار باشعور است و قضاوت روشن و فسادناپذیری دارد. او به تدریج عصبی میشود، چون اسم او را در فهرست هر روزه نمییابد. جایی میرسد که دیگر فهرستی در کار نیست؛ این از نظرش به این معنی است که همه سر به نیست شدهاند، جز «او»، اویی که با یک نگاه روابط را تشخیص میداد.
دیکتاتور سخت مضطرب میشود. در تظاهرات میلیونی، تمام مدت نگران چشمهایی است که از یک گوشه مرموز او را مینگرند. وقتی از خیابانها میگذرد، این حس را دارد که همه پنجرهها به اشغال آن دو چشم درآمدهاند. در کاخش نیز آرامش ندارد.
حس میکند «او» از سوراخ کلید به درون اتاقش مینگرد. داستان را میشود مهیجتر کرد به این صورت که در جایی به خواننده خبر داد که آن همشاگردی قدیم سالها پیش مرده بوده است، مثلا بر اثر یک تصادف احمقانه. چشمهایش اما هنوز هستند.
شاخص روشنفکری امتناع است. البته روشنفکران سیستمی هم داریم، به این دلیل ساده که سیستم هم به اعتباری با فکر کار میکند و کنشها و واکنشهایش همه از سر غریزه نیست. چنین کسی ممکن است منتقد هم باشد، ممکن است بسیاری چیزها را نپسندد و حتی بعدها بگوید که بسیار ناراضی بوده است. شاید هم واقعا ناراضی باشد، بیشتر به این دلیل ساده که چون میفهمد، مضطرب است و نمیتواند آسودهخاطر باشد.
این قبیل آدمها وضعیت رقتانگیزی دارند. جالب این است که آنان از کسانی بدشان میآید که میدانند متوجه وضعیت هستند. آنان خود را در مقابل آدمهای تیزبین لخت و عریان حس میکنند و این سخت آزارشان میدهد.
در تاریخ پیش آمده که این گونه آدمهای چیزفهم دستگاه، از همه بیرحمتر شوند. به خاطر این عده هم که شده باید معیارمان را تدقیق کنیم.
اگر امكان دارد منظور مشخص خود از سیستم را كمی روشنتر بیان كنید.
نخست باید حد و حدود سیستم را مشخص کنیم. میشود سیستم را چنان مفهوم وسیعی در نظر گرفت که دست آخر برپایه آن، شرط روشنفکری را خودکشی دانست، زیرا هر کاری کنی، جزئی از سیستم هستی. نه! سیستم این نیست و نبایستی تعریف غلوآمیزی از آن به دست دهیم؛ تعریفی که با آن فقط باعث آزار خودمان شویم.
سیستم، در متن بحث ما، آن چیزی است که در هر جامعهای هر فرد فهمیدهای زمانی بایستی با آن تعیینتکلیف کند: هستم ... یا نیستم؟
دکارت میگفت: هستم، چون میاندیشم. در بحث ما، داستان این میشود: هستم، چون نمیاندیشم؛ نیستم، چون میاندیشم. نیستم، چون این نیروی قضاوت را دارم که بفهمم اگر در این زمان در این نقطه باشم، شریک جرم هستم. به نظر من دایره جرم در هر دورهای و در هر جایی مشخص است.
در آمریکا مشخص است، در آلمان مشخص است، در سوریه مشخص است، در بورکینافاسو مشخص است و در ایران زمان شاه مشخص بود. با این حساب تعریف روشنفکر این میشود: روشنفکر کسی است که دایره جرم را تشخیص میدهد. کسانی ممکن است، تشخیص دهند و باز همراهی کنند. آنان لقب خاص خودشان را دارند.
آیا روشنفكران معیار خاصی برای تشخیص آنچه شما دایره جرم مینامید دراختیار دارند؟
آری. آنچه بایستی با آن تعیین تکلیف کرد یک نظام تبعیض است که در درجه اول با خشونتی ساختاری مشخص میشود که به صورت خشونت عریان نیز بروز میکند. مساله اصلی این خشونت ساختاری است.
زیرا من ممکن است پشت یکی از میزهای آپارات بنشینم و در تمام طول خدمتم گل بگویم و گل بشنوم و لابد تعجب خواهم کرد اگر سادهلوحی من از جانب کسی چون هانا آرنت، سادهلوحی یک آدم خبیث تعبیر شود. پرسش این است: آیا من دارم نان تبعیض را میخورم؟
آیا من اینجایم، چون دیگران رانده شدهاند، چون دیگران ممنوع شدهاند، چون دیگران خاموش شدهاند، چون دیگران گذاشتهاند و رفتهاند، چون خفه شدهاند و خفقان گرفتهاند؟ فکر نمیکنم جواب دادن به این گونه پرسشها کار سختی باشد. بر این پایه رفتار روشنفکر میتواند شاخص وجود یک محدوده ممنوع باشد. پس از او بایستی یاد گرفت. مذهبیها مثلا میتوانند از او یاد بگیرند که چیزی هم به نام پارسایی وجود داشته است.
آنچه او میتواند یاد دهد زندگی بدیل است. اصلا مهم نیست که دامنه تاثیر چقدر باشد. فکر کنید، اقیانوسی وجود دارد و ما دو سه جزیره کوچک هستیم. باز هم خوب است: زندگیای داریم که به آن آلترناتیو میگویند: با یک زیباییشناسی آلترناتیو، با منشی آلترناتیو، با اخلاقی آلترناتیو. اصل قضیه این است: میتوان به گونهای دیگر زیست! یک نفر هم که به گونهای دیگر بزید، کافی است.
البته وجودش مزاحم است، چون با استناد به او میشود گفت که نگویید «چارهای نیست» و بعدها نگویید «چارهای نبود و کار دیگری نمیشد کرد».
به اعتقاد شما آیا میتوان الگوهای متفاوتی برای روشنفکری سیاسی در ایران در نظر گرفت؟ الگوهایی همچون سارتر و ریمون آرون؟ بدین ترتیب آیا باید عملکردهای سیاسی آنان را نیز براساس الگویی که انتخاب میکنند، سنجید؟
عنوانهایی چون سارتر و آرون در این بحث برای به جریان انداختن خودکاری فکری بیفکرانه است. آدم فکر میکند: سارتر منتقد بود و مخالف سیستم، اما همه روشنفکران فرانسوی چون او نبودند.
آدم فرهنگیای هم وجود داشت به نام ریمون آرون که در دستگاه بود و بسی خدمت میکرد. ته این قضیه این گونه میشود: تکمه «آرون» را فشار میدهیم و این فکر در ذهنمان جاری میشود که ممکن است همسازی داشت، یعنی هم هنگام خدمت کرد و «روشنفکر» ماند. خب، منظور چیست؟
به نظر من کار روشنفکر تخریب همه تکمههایی است که این جور اتوماتیسمها را استارت میزنند. البته میشود از مثال و تشبیه استفاده کرد تا روابط را بهتر بفهمید. اما هر چیزی باید موجه باشد.
فرانسویها این روزها خود را با ایرانیها قیاس میکنند و شنیدهام که به رئیسجمهور جدیدشان که سارکوزی است، میگویند سارکوزینژاد. ما هم از اینگونه قیاسها میکنیم.
مثلا من بهعنوان ایرانی به فرانسه که فکر میکنم، یاد لویی ناپلئون، گروه ده دسامبر، لویی فیلیپ و منتالیته «Enrichez-vous!» («ثروتمند شوید!»، به فارسی فاخر امروزین: «حالشو ببرین!» یا «تا میتونین حال کنین!») میافتم. اصلا به ذهنم نمیرسد که به ریمون آرون بیچاره فکر کنم و مثلا بگویم: ریمون آرون؟ بعععععله، او همان حاج آقا فلانی خودمان است، که عجب بچه زرنگی بود؛ 10 تا پست و مقام داشت، اما ماندهایم که چطوری دکتر شد و استاد شد و الان مستقلات فراوانی دارد و هر چه در فضل و کمالات ایشان بگوییم کم گفتهایم. یک مساله مهم: چرا به جای فرانسه از ایران مثال نمیزنیم؟
چرا به جای ریمون آرون نمیگوییم مثلا محمدعلی فروغی یا پرویز ناتل خانلری؟ اطمینان دارم که اگر چنین کنیم، به احتمال بسیار با نظر به افراد و اوضاع به ما خواهند گفت: قیاس معالفارق نفرمایید!
با تمام اینها از نظر شما رابطه میان سیاستمداران و روشنفکران باید چگونه باشد؟ و شما چه مدلی برای برقراری تعامل بهینه میان این دو گروه در ذهن دارید؟
اگر سیاستمدار داشته باشیم، میتوانیم تصور کنیم همکنشی خوبی میان این صنف و روشنفکران برقرار باشد و سیاستمدار کسی است که به سیاست میپردازد. سیاست مشارکت در امر عموم است، شهر-یاری شهرِ شهروندان است. به جز سیاستمدار کسان دیگری هستند که به امر عموم میپردازند، که طبعا روشنفکران را با آنان کاری نیست. مثلا یک رهبر باند تبهکاری نیز در امر عموم دخالت میکند.
تکلیف اینگونه دستهها روشن است اما اگر باند بزرگ باشد، خیلیخیلی قوی باشد، از همه قویتر باشد، آنگاه قضیه پیچیده میشود. روشنفکر اما کسی است که از چیزهای پیچیده سردرآورد.
در سالهای اخیر برخی از روشنفکران ایرانی با نگاهی پست مدرن و مبتنی بر عقاید فیلسوفانی همچون ژیژک و لاکان و مبتنی بر رهیافتی زیبایی شناختی، به دنبال تاثیرگذاری سیاسی هستند. آیا با اتخاذ چنین رهیافتی میتوان وارد عرصه سیاست روزمره شد؟
هر کس خودش میداند چه میکند. طبعا جالب است که مثلا آدم با دید لاکانی وارد سیاست شود، اصلا وارد سیاست نه، بلکه بنشیند روزنامهها را بخواند و برود توی نخ برخی آدمهای مهم، خیلیخیلی مهم. او حتما متوجه بسیاری نکتهها میشود و میتواند برای دیگران چیزهای جالبی حکایت کند.
کلا هر کاری که یک آدم فهمیده به صورت جدی انجام دهد، جالب است. حالا ممکن است من با وی اختلاف نظر داشته باشم یا نداشته باشم. مهم جدی بودن و دوری گرفتن از سطحینگری است.
اما از همه چیز مهمتر این است که دیدگاه ما وجود نظام تبعیض را نپوشاند؛ از آن تعبیری عرضه نکند که اغتشاش جای روشنبینی را بگیرد. ما در این جنگل گم میشویم اگر نیروی داوری نداشته باشیم. این نیز جالب است که کسانی میخواهند بر مبنای نوعی زیباییشناسی زندگی کنند. اینان بسیار ارجمند هستند. فکر کنید، کسانی هستند که میخواهند خلاف جریان باشند، با ابتذال نسازند، به دنبال مصرف بیشتر و بیشتر نباشند، یک حس زیبایی را دنبال کنند و بر پایه آن بسیاری پلشتیها را بر خود ممنوع کنند؛ باید به آنان بسیار احترام گذاشت.
بقیه مسائل مربوط به خودشان است. برای من مرزگذاری با پلشتی مهم است؛ عزیمتگاه مهم نیست که ممکن است ژیژک باشد، کانت باشد، حافظ و خیام باشد، یا علاقه خاصی به طبیعت و پاکیزگی آن باشد، علاقه به نوایی زیبا باشد، قلبی مهربان و خلقی خوش باشد.
به طوركلی شما عملکرد روشنفکران ایرانی در دهه اخیر – پس از دوم خرداد 76 تاکنون- را تا چه حد در موفقیت و ناکامی اصلاحات موثر میدانید؟
من نمیدانم دوم خرداد 1376 چه ربطی به بحث روشنفکری دارد. اگر منظورتان یک دوره تنفس باشد، خب، از حق نباید گذشت که چند صباحی امکانی پدید آمد تا تعدادی کتاب منتشر شوند و مردم یادشان بیاید روزنامه خوب یعنی چه.
درست به خاطر این ایام، این اقبال را داریم که نگویند هذا الناس فی زمنة کذا و کذا هیچ علاقهای نداشتند کتاب و روزنامه بخوانند. به هر حال جایی این علاقه را نشان دادهاند. بقیه مسائل ربطی به موضوع روشنفکری ندارد.