iran-emrooz.net | Mon, 09.04.2007, 23:22
دين و حقوق بشر
اکبر گنجی
متن سخنرانی اکبر گنجی در دانشگاه جورج تاون که توسط ایشان در اختیارایران امروز قرار گرفته است
وقتي كه دربارهي "حقوق بشر" گفتوگو ميشود گاه منظور همان حقهايي است كه در اعلاميهي جهاني حقوق بشر ذكر شدهاند و در سال 1948 به امضاي 48 كشور رسيد و از آن پس كشورهاي ديگر نيز، يكي پس از ديگري، آن را امضاء كردند، و گاه منظور مجموعهي حقوقي است كه براي انسانها قائليم، خواه مصاديق آن بيشتر يا كمتر يا برابر با همان مصاديقي باشد كه در اعلاميهي جهاني حقوق بشر آمده است. من، در اين گفتار، با حقوق بشر به معناي دوم سروكار دارم.
اول. پرسش هایی درباره حقوق بشر: دربارهي حقوق بشر، به همين معنايي كه با آن سروكار داريم، سئوالات فلسفي بسيار مهمي قابل طرحاند، از جمله اينكه:
1) حقوق بشر با حقوق طبيعي (natural rights) چه ربط و نسبتي دارد؟ آيا حقوق بشر همان حقوق طبيعي است يا نه؛ و در صورتي كه اين دو عين هم نيستند دايرهي كداميك فراختر و دايرهي كداميك تنگتر است و كداميك از آنها در دل ديگري جاي ميگيرد؟
2) آيا حقوق بشر جهانشمول (universal) داريم، يعني حقوقي كه فرازمان، فرامكان، و فراتر از هرگونه اوضاع و احوال خاص باشند و شامل حال هر انساني، بلااستثناء بشوند؟
3) حقوق بشر جهانشمول، اگر وجود دارند، كدامند؟ يعني اين مفهوم داراي چه مصاديقي است؟
4) حقوق بشر جهانشمول را چگونه ميتوان تبيين كرد؟ به عبارت ديگر، چرا انسانها داراي اين حقوقاند؟ چه ويژگي يا ويژگيهايي در همهي انسانها هست كه سبب ميشود كه انسانها داراي اين حقوق شوند؟
5) آيا حقوق بشر همه با هم سازگار و هماهنگاند يا امكان تعارض ميان اين حقوق وجود دارد، به طوري كه اگر بخواهيم يكي از آنها را دريافت كنيم از دريافت حق ديگري محروم بمانيم؟
6) آيا حقوق بشر اصلند و تكاليف بشر فرع بر آنهايند يا، بالعكس، تكاليف بشر اصلند و حقوق بشر متفرع بر آنها ميشوند؟ به تعبير ديگر، حقوق بشر متقدمند و تكاليف بشر مؤخّر يا تقدم از آنِ تكاليف بشر است و حقوق بشر متأخّر بر تكاليف بشراند؟
7) حقوق بشر با اخلاق چه ربط و نسبتي دارند؟ آيا حقوق بشر از اخلاق استنتاج ميشوند يا اخلاق قابل استخراج از حقوق است؟
8) حقوق بشر چه ارتباطي با نيازهاي بشر دارد؟
9) حقوق بشر جهانشمول با كثرتگرايي فرهنگي (cultural pluralism) چگونه سازگاري ميتواند داشت؟
10) آيا حقوق بشر حقوق افراد بشري است يا جوامع، نهادها، و سازمانها نيز حقوقي دارند؟
دوم. ملاحظاتی درباره دین: و وقتي كه سخن از ارتباط حقوق بشر و دين ميرود، در باب دين نيز به چند مسألهي بسيار مهم توجه بايد كرد، از جمله:
1) تقريباً همهي اديان در دوراني ظهور كردهاند كه ما آن را دوران پيشامدرن (premodern) و دوران سنت ميناميم (و حال آنكه مفهوم حقوق بشر مفهومي مدرن (modern) است).
2) اديان بزرگ جهان، در عين اينكه آموزههاي مشترك و همانند دارند، اختلافها و ناهماننديهايي نيز دارند (و ميشود پيشبيني كرد كه اين موارد افتراق و ناهمانندي در تلقيشان از حقوق بشر نيز تأثير داشته باشد)
3) پيروان يك دين واحد نيز از دين خود تلقي و برداشت واحدي ندارند. لااقل سه نوع برداشت بنيادگرايانه (fundamentalistic)، سنتگرايانه (traditionalistic) و تجددگرايانه (modernistic) در درون هر ديني قابل تصور است.
4) در عين حال، پيروان هر دين، هر تلقياي كه از دين خود داشته باشند، نميتوانند از پاره ای از آموزههاي خود دست بردارند و بنابراين، انعطافپذيري آنان از حدي فراتر نمی رود، اگرچه اين حد بسته به نوع تلقی ای که از دین دارند (یعنی بسته به آنکه بنيادگرا باشند يا سنتگرا يا تجددگرا) می تواند بسيار متفاوت باشد.
5) اديان، علاوه بر حقوقي (و تكاليفي) كه براي بشر قائلند براي خدا يا عالم بالا يا امور مقدس يا امر مطلق يا... نيز حقوقي غيرقابل انفكاك قائلند و اين حقوق را حاكم بر حقوق بشر ميدانند، اگرچه در چند و چون حقوق الاهي كمابيش تفاوتهايي با هم دارند.
6) همهي اديان، با اختلاف مراتب، بر كرامت انسان تأكيد دارند.
سوم. نگاه عملگرایانه معطوف به کاهش درد و رنج آدمیان: من معتقدم كه به هيچيك از ده سؤال فلسفي مهمي كه در ابتدا طرح كردم جواب قانعكننده و خدشهناپذيري نميتوان داد. یعنی مباني نظري قاطع و چون و چراناپذيري وجود ندارند كه براساس آنها بتوان حقوق بشر را از حیث نظري (theoretical) و معرفتي (epistemic) توجیه كرد. به هر يك از آن ده سؤال بيش از يك جواب ميتوان داد و براي هر يك از آن جوابها هم ميتوان استدلال يا استدلالهایي آورد ولي هيچيك از آن استدلالات چنان قوي و قاطع نيست كه مدعاي خود را بر كرسي بنشاند و مدعيات مخالف را به كلي از ميدان به در كند. از اين رو، من به هيچيك از آن سؤالات نميپردازم، بلكه می کوشم نشان دهم که ما باید بنا به دلایل عملگرايانه (pragmatistic)، هم تفسيري از حقوق بشر داشته باشيم كه دين را، به طور كلي، انکار نكند و هم تفسيري از دين داشته باشيم كه حقوق بشر را، به طور كلي، نفي ننماید. به عبارت ديگر، به اعتقاد من اگر بخواهیم از درد و رنج انسانها بکاهیم چاره ای نداریم جز آنکه همچون فيلسوفان پراگماتیست امريكايي نظير ويليام جيمز (William James) و جان ديويي (John Dewey) تفسیری عملگرایانه از دین به دست دهیم که حقوق بشر را بپذيرد و نیز موازین حقوق بشر را چنان بفهمیم كه دين را به طور كلي طرد و نفي و حذف نكند. اين رویکرد نفياً و اثباتاً به مباني نظري توجيهگرانه حقوق بشر و نيز به مباني نظري اثبات كنندهي حقانيت دين، به طور كلي، هيچ كاري ندارد. من فقط به كاستن از درد و رنجهاي بشر ميانديشم و سخنم اين است كه برای آنکه از درد و رنجهاي بشربکاهیم لاجرم باید تفسير خاصي از دين و تفسير خاصي از حقوق بشر به دست دهیم.
چهارم. نیاز دین به حقوق بشر: تفسير ما از دين نبايد نافي حقوق بشر باشد. چرا كه:
1) تجربه، اعم از تجربهي نوع بشر در طول تاريخ و تجربهي فرد بشري در طول عمر خود، نشان داده است كه برخورداري از اين حقوق شرط لازم (هرچند، نه كافي) داشتن يك زندگي سالم و لذتبخش است. هم تجربهي مثبت، يعني تجربهي كساني كه از اين حقوق برخوردار بودهاند، و هم تجربهي منفي، يعني تجربهي كساني كه از اين حقوق محروم ماندهاند، نشانگر آن است كه بدون اين حقوق زندگي مطلوب ما آدميان امكان تحقق ندارد. دين نميتواند به چيزي كه حداقل شرط لازم برای يك زندگي مطلوب، لذتبخش و سالم است روي خوش نشان ندهد و آن را طرد و نفي كند.
2) در سلسله مراتب نيازهاي آدمي (مثلاً در هرم نيازهاي ابراهام مزلو، روانشناس امريكايي (1970-1908))، هميشه حقوق بشر تأمينكنندهي آن دسته از نيازهايي بوده است كه در سلسله مراتب نيازها جزو نيازهاي پايينتر و طبعاً بسيار نيرومندترند (مثل نيازهاي جسماني و فيزيولوژيك و نيازهاي مربوط به ايمني و امنيت خاطر) و دين تأمينكنندهي آن دسته از نيازهايي است كه جزو نيازهاي بالاتر و به تبع متأخرترند (مثل نياز به خود-شكوفايي). از اين رو، حقوق بشر، خواه حقوق بشر اقتصادي ـ اجتماعي، و خواه حقوق بشر سياسي ـ بينالمللي بر دين تقدم دارند، یعنی تا نيازهايي كه حقوق بشر ضامن تأمين آنهاست برآورده نشوند نيازهايي كه دين ناظر به آنها است پديد نميآيند. بنابراین، دين نميتواند به حقوق بشر بيتوجهي كند، چرا كه با اين كار مانع از آن می شود که نيازهاي عاليتر بشر که او را نیازمند به دین می کند شکوفا شود.
3) حقوق بشر تنها ملاك و ميزاني است كه همهي انسانها، عليرغم تنوع و اختلاف فراواني كه قلمرو دین دارند، در مورد آن توافق نظر دارند. عدم توجه به حقوق بشر به معناي محروم كردن انسانها از تنها چيزي است كه ميتواند جلوي اعمال ظلم و ستم بر آنان را بگيرد. دين كه به كرامت ذاتي انسانها تأكيد ميورزد نميتواند يگانه محكمهاي را كه در آن ميتوان از تضييع حقوق انساني و هتك حرمت آدمیان جلوگیری کرد. تعطيل چنين محكمه و دادگاهي به قيمت نفي كرامت انسانها تمام ميشود.
پنجم. نیاز حقوق بشر به دین: تفسير ما از حقوق بشر نبايد نافي دين باشد، زيرا:
1) این ادیان هستند که بسياري از احساسات و عواطف موافق حقوق بشر و مخالف نقض حقوق بشر را در پيروان خود ميپرورانند. اديان و مذاهب با تأكيد بليغي كه بر عدالت، عشق، و شفقت نسبت به انسانها دارند در آدميان احساسات و عواطف ارزشمندي نسبت به همنوعان خود (و حتي نسبت به حيوانات و گياهان) پديد ميآورند و از این حیث ميتوانند بهترين ضامن و تأمينكنندهي رعايت حقوق بشر باشند. در اكثريت قريب به اتفاق اديان و مذاهب متدينان و مؤمنان نگاه مثبتی به رعایت حقوق بشر دارند. از اين رو، نفي و طرد دين به معناي از ميان برداشتن بخش عظيمي از احساسات و عواطفي است كه به كارِ حقوق بشر ميآيد.
2) اديان و مذاهب يكي از موجهترين و مقبولترين تبيينها را براي حقوق بشر ارائه ميكنند. البته در جهان سكولار چه بسا هر انسانی صرفاً از آن حیث که به گونه زیست شناختی انسان متعلق است واجد حقوق بشر است. اما، در عين حال، اديان و مذاهب ميتوانند همين حقوق بشر را براساس ديگري تبيين كنند و انسانها را از آن حیث هم که به اعتقاد ایشان مخلوق خالق واحدي هستند و در پيشگاه او با هم برابرند و به یکسان مورد عطوفت او قرار دارند صاحب حقوق واحد و مشترکی بدانند. با توجه به اينكه غالب انسانهاي روي زمين به دینی از ادیان اعتقاد و التزام دارند، چرا اين پشتوانه نظری را از حقوق بشر بگيريم؟
3) اگر حقوق بشر به دين بياعتنايي ورزد، بسیاری از دین باوران به آن بدگمان خواهند شد. دلیل آنكه حكومتهاي ديني ناقض حقوق بشر مدام از خاستگاههاي غيرديني و بلکه ضدديني حقوق بشر دم ميزنند این است كه ميخواهند مردم دین باور را نسبت به حقوق بشر و مدافعان آن بدگمان کنند و از این راه از میزان مخالفتهایی که با رفتارهای ناقض حقوق بشر آنها می شود بکاهند. مدافعان حقوق بشر نبايد اجازه دهند که دفاع از حقوق بشر دفاع از پدیده ای غيرديني یا ضدديني تلقي شود. اين کار موجب می شود که افراد و نهادهایی که با ظاهری دینی و مقدس مآبانه به نقض حقوق بشر اقدام می کنند، دست خود را گشوده تر ببینند.
ششم. چه قرائتی از دین با حقوق بشر سازگار است؟
به نظر می رسد که قرائتی از دین با حقوق بشر سازگار است که شرایط زیر را داشته باشد:
الف- بپذیرد که آنچه در قران (و احادیث) آمده است ثبت و ضبط یک فرآیند (process) است. اگر قبول کنیم که محتویات قرآن (و احادیث) تصویرگر و گزارش کننده یک فرآیند است دو نتیجه حاصل می شود:
1- فقراتی از قرآن برای حل مسائل و مشکلات موضعی (local) در مقطع خاصی از تاریخ و جغرافیا بوده است ، نه برای حل مسائل ازلی و ابدی و جهانشمول (universal). مقتضای این سخن آن است که آن فقرات قرآن فقط به کار زمان و مکان خاصی یا هر شرایطی که عیناً شبیه آن زمان و مکان خاص است می آید. بسیاری از تضادهایی که میان قرائتهای بنیادگرایانه و حتی سنتگرایانه از دین از یک سو و حقوق بشر از سوی دیگر وجود دارد این است که این قرائتها دست به تعمیم نابجا زده اند و گمان کرده اند که همه احکام قرآن همه جایی، و همیشگی و جهانشمول است، و در نتیجه به خطا احکام مقطعی و موضعی را به همه زمانها و از جمله زمان حاضر، تسری داده اند. حاصل این کار پیدایش احکام وجدان ستیز و عقل ستیزی است که با حقوق بشر امروزین سازگاری ندارد.
2- با تأمل در احکام مذکور در قرآن، می توان بدون جهتگیری (bias) نامطلوب و پیشداوری گمان زد که اگر فرآیندی که احکام قرآن در آن پدید آمده اند ادامه می یافت و به روزگار ما می رسید احکام قرآن چه تطور و تحوّلی یافت. اجتهاد زنده و پویا، اگر معنایی داشته باشد، جز همین نیست.
فقط احکام عقل نظری اند که اگر صدق داشته باشند صدق ازلی و ابدی دارند، و اگر کذب داشته باشند کذب ازلی و ابدی خواهند داشت. "سقراط استاد افلاطون است" صدق ازلی و ابدی دارد و "افلاطون استاد سقراط است" کذب ازلی و ابدی دارد. اما احکام عقل عملی اولاً- صدق و کذب ندارند، بلکه کارآمدی و ناکارآمدی دارند، و ثانیاً- کارآمدی و ناکارآمدی شان ازلی و ابدی نیست، بلکه موقت است، زیرا احکام عقل عملی برای رفع مشکلات صادر می شوند و هر مشکلی، در واقع، مشکل یک وضع (situation) و حال خاص، در یک بافت خاص (context) است و وقتی که آن وضع و حال و بافت از میان برخیرد حکم عقل عملی کارآمدی خود را از دست خواهد داد. "این غذا را بخور" یا "آستین دست را بالا بزن" یا "ساکت باش" همه احکام عقل عملی اند و هر کدام در وضع و حال و بافت خاصی کارآمد است و در سایر شرایط کارآمدی ندارد.
ب – همچنین قرائتی از دین که با حقوق بشر سازگار است باید بپذیرد که اسلام، و اساساً هر دینی، به مراتب بیش از آنکه به اعمال ظاهری اهمیت بدهد دغدغه باطن و درون را دارد و بنابراین تفسیر درست از قرآن (و روایات) تفسیر عرفانی (یا به تعبیر بهتر، سیر و سلوکی) است، نه تفسیر فقهی. در تفسیر فقهی، همه اهتمام ها معطوف به این است که اعمال ظاهری و بدنی چگونه باشد یا نباشد تا با ضوابط و معیارهای شریعت سازگارافتند. گویا تمام هویت انسان و ارزش آن هویت در اعمال جسمانی و درست و نادرست این اعمال منحصر است. و حال آنکه پیامبر اسلام یگانه هدف بعثت خود را تتمیم مکارم خلق و خوی انسان ها دانسته است (انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق) (میدانیم که در زبان عربی کلاسیک، "اخلاق" جمع "خلق" و به معنای character روانشناختی است، یعنی منش درونی انسانی). بنابراین، برخلاف رأی فقها و فقه زدگان، نباید برای صورت و ظاهر اعمال ارزش و اهمیت و ثبات قائل شد، بلکه باید بر وفق مشرب عارفان و اهل سیر و سلوک، هر عملی را بر مبنای میزان تأثیر مثبتی که بر منش دورنی انسان دارد ارزیابی کرد. تا وقتی که عمل بدنی و ظاهری، به تتمیم مکارم اخلاقی یاری می رساند باید به آن ادامه داد، و وقتی که این یاری از میان برخاست جمود بر آن عمل خلاف خرد و نقض غرض است. جمود بر اعمال ظاهری به ثبات احکام می انجامد و ثبات احکام، حقوق بشری امروزین را نقض می کند.
رجوع منصفانه به قرآن نیز نشان می دهد که از منظر قرآنی باطن انسان به مراتب مهمتر از ظاهر اعمال اوست. به این نمونه های قرآنی که اندکی از بسیارند توجه کنید: نماز را به پای دار، زیرا نماز از زشتی و ناپاکی باز می دارد و یاد خدا از نماز هم بزرگتر است(عنکبوت،45) (نماز که عملی ظاهری است برای خاطر دوری از زشتی و ناپاکی مورد امر واقع می شود، و از آن مهمتر یاد خدا، که امری درونی و باطنی است، از نماز مهمتر تلقی می شود)، به این جهت روزه بر شما واجب شده است که امید می رود پرواپیشه شوید(بقره، 183)؛ هرگز گوشت ها و خون های قربانی ها به خدا نمی رسد اما پرواپیشگی شما به ساحت او می رسد(حج،37)؛ تا شما را بیازماید که کدامتان کار بهتر می کنید(هود، 7) ( نه کار بیشتر که به کمیت مربوط می شود و ظاهرگرایانه است). قرآن حتی به کمیت انفاق هیچ اهمیتی نمی دهد (که مقتضای نگرش ظاهرگرایانه اهمیت دادن به آن است)، بلکه اهمیت انفاق را به این می داند که از چیزهایی که دوست می داریم انفاق کنیم تا تطهیر درونی شده باشیم؛ به نیکی نخواهید رسید مگر اینکه از آنچه دوست دارید ببخشید(آل عمران،92)
ج – قرائتی از دین که با حقوق بشر سازگار است باید بپذیرد که اسلام اعمال ظاهری را نیز به دو دسته بزرگ تقسیم می کند: اعمال شعائری و مناسکی (ritual) و اعمال اخلاقی (moral). و از این میان به دسته دوم اهمیت بسیار بیشتری می دهد. حدود و قصاص و دیات که بیشترین مخالفت و تضاد را با حقوق بشر امروزین دارند از اعمال شعائری و مناسکی اند. اگر اعمال و مناسک را در بستر اخلاقی مناسب قرار دهیم خواهیم دید که بسیار تلطیف می شوند. اما هروقت که صورت خشونت آمیز به خود می گیرند باید حکم کنیم که از بستر اخلاقی خود جدا شده اند.برای مثال، درست است که قصاص عملی خشونت آمیز است و قرآن آن را جائز دانسته است، اما در عین حال، قرآن صریحاً تذکر می دهد که اگر عفو کنید (و قصاص نکنید) بهتر است. اگر کسی اعمال اخلاقی، مانند عفو و بخشایش، را در قرآن بجد بگیرد،در عین آنکه ممکن است که خود را صاحب حق قصاص بداند، اما از اعمال این حق صرف نظر می کند: آشتی بهتراست(نساء،128. در مورد امور خانوادگی). در آیات بقره،237 و نساء،149 و تغابن، 14 تأکید می شود که از ظلم هایی که دیگران در حق شما کرده اند صرف نظر کنید و در گذرید.
هفتم. چه مؤلفه هایی از اسلام به حقوق بشر کمک می کنند؟
قبل از جوابگویی به این سوال، توجه به 3 نکته اهمیت بسیار دارد:
الف- بسیاری از مؤلفه هایی که در اسلام به حقوق بشر کمک می کنند اختصاص به اسلام ندارند و در سایر ادیان و مذاهب نیز وجود دارند. اگر سخن را به مؤلفه هایی که به اسلام اختصاص دارند منحصر کنیم چیز چندانی پیدا نخواهیم کرد. البته چون این مؤلفه ها علاوه بر ادیان دیگر، در اسلام نیز یافت می شود، می توان آنها را به اسلام نیز نسبت داد.
ب- بسیاری از مؤلفه هایی که به تحقق و تضمین حقوق بشر کمک می کنند در اصل از دل ادیان و مذهب برآمده اند، اما امروزه چندان در فرهنگ جدید جذب و حل شده اند که بسیاری افراد ریشه های دینی آنها را از یاد برده اند. مثلاً مفهوم "برادری همه انسان ها" که در انقلاب فرانسه نقش مهمی ایفا کرد در اصل مفهومی دینی است: اگر انسان ها را فرزندان خدای واحدی ندانیم چگونه می توانیم آنها را با یکدیگر برادر( و خواهر) بدانیم؟
ج – همچنین اسلام (و بسیاری از ادیان دیگر) عناصری وجود دارد که به تحقق و تضمین حقوق بشر یاری مؤثری می رساند. مایلم در اینجا به فهرست کوتاهی از این قبیل عناصر مساعد با حقوق بشر به دست دهم:
1- اسلام بر عدالت تأکید بسیار دارد: آیات شوری،15؛ نساء،3 و 135؛ مائده،8؛ انعام،152؛ بقره، 282؛ مائده ،95 و 106؛ طلاق،2؛ نساء 58:نحل،76 و 90؛ هجرات،9 تأکید اسلام بر عدالت را نشان می دهند.
2- اسلام بر رحمت تأکید بسیار دارد: اولاً- اسلام بر "رحمت الهی" بسیار تأکید می ورزد، و قرآن به مؤمنان می آموزد که خدا رحمت را بر خود واجب ساخته است (انعام،12 و 54). در مهمترین ذکراسلامی یعنی "بسم الله الرحمن الرحیم" دو صفتی که بلافاصله پس از ذکر نام الله برای خداوند برشمرده می شود "رحمن" و "رحیم" است. در بیش از 320 موضع قرآن خدا به این صفت متصف شده است. از سوی دیگر غایت حیات اسلامی تخلق به اخلاق الله یا تشبّه بالله است. یعنی مسلمان باید بکوشد تا حدّ امکان خلق و خوی الهی بپذیرد. بنابراین، صاحب رحمت شدن از جمله غایات مهم زندگی معنوی یک مسلمان است. روشن است که انسان صاحب رحمت حقوق همنوعان خود را با وسواس پاس می دارد.
3- در اسلام تنها چیزی که مایه برتری یک انسان برانسان دیگراست فضیلت تقوا است. البته صاحب تقوا شدن نیز آدمی را نزد خداوند گرامی تر می کند(ان اکرمکم عندالله اتقیکم)، نه آنکه پاره ای امتیازات حقوقی برای او فراهم آورد. این امر می تواند به نوعی برابری گرایی (egalitarianism) حقوقی بینجامد.
4- اسلام بر رعایت قراردادها تأکید دارد، و هیچ گونه تخطی از پیمان را برنمی تابد.
5- اسلام هرگز به چیزی بیش از معامله به مثل رضا نمی دهد. اگر کسی به دیگری ظلمی کرد آن دیگری هرگز حق ندارد سر سوزنی بیش از ظلمی که به او شده است مقابله کند. تازه در تعالیم اسلامی بدون استثنا عفو و بخشش بهتر از انتقام و تقاص جویی دانسته شده است.
6- اسلام بر مسوولیت فردی تأکید دارد و بنابراین مطلقاً اجازه نمی دهد که کسی را به خاطر جنایتی که دیگری مرتکب شده است، مجازات کنند. در اسلام، هر کسی فقط کیفر کاری را می بییند که خود مرتکب شده است.
7- اسلام شدیداً با تروریسم مخالفت است. پیامبر اسلام فرموده است: لافتک فی الاسلام (در اسلام ترور جایی ندارد).
8- اسلام به هیچ وجه اجازه کشتن غیر نظامیان را نمی دهد.
واشنگتن، دانشگاه جورج تاون، پنج شنبه 15 مارچ 2007