iran-emrooz.net | Fri, 16.03.2007, 11:34
«ديو بدمست سياست» و عفريت جنگ
ناصر رحيمخانی
در چهارمین سال اشغال عراق
آنچه میخوانيد چهار سال پيش در فروردينماه ۱۳۸۲ نوشته شد و در سايتها منتشر شد تا در اوج «پيروزی نظامی» آمريکا، «شکست اخلاقی، سياسی» دولت بوش و باند راهزنان شياد پنتاگون را گواهی دهد.
در آن زمان، شماری از سياسینويسان و «تحليلگران» ايرانی هميشهبرخطا و همواره حقبجانب، اشغال عراق را «پيروزی دموکراسی» خواندند و آرزو کردند «بعد از عراق نوبت ايران» باشد.
چهار سال است که هستی مردم عراق در آتش و خون تباه میشود، فاجعهی عراق برابر چشمان همه جهانيان است، اما با اينهمه جنگافروزان پنتاگون و ماجراجويان داخلی، میخواهند ايران و مردم ايران را بسوی فاجعه بکشانند.
بازچاپ اين نوشته در اين روزها، ادای سهمی است در جنبش ضد جنگ؛ در دفاع از صلح و حقيقت و دموکراسی.
اين نوشته همچنين جدلی است بیپرده با طرفداران ديروز و امروز حمله نظامی آمريکا به ايران.
ديو بدمست سياست تنوره کشيد. رسوا شد. رسوايی و شکست اخلاقی، سياسی باند راهزنان پنتاگون. پيروزی معنوی رنگين کمان صلح و حقيقت و دموکراسی.
میگويم شکست اخلاقی، سياسی و نه اخلاقی- سياسی. زيرا به باور من اخلاق را با سياست پيمان و پيوندی نيست. و يعنی نبوده است. و جنگ را هنوز اگر ادامهی سياست با وسايلی ديگر و با زبانی ديگر بدانيم، آنگاه سياست جنگطلبانه و جنگ اشغالگرانه، اخلاق را و حقيقت را و دموکراسی را بيرحمانهتر و بيشرمانهتر از سياست متعارف، در قتلگاه جنون جنگ، قربانی میکند.
اولين قربانيان جنگ همين اخلاق و حقيقت و من. من فرد. ذات مفرد من. من شهروند يگانهی جهان متکثر مدرن. جهانی که میخواهند در اوج شکوفايی تکنولوژی مدرن به قعر بربريت پيشامدرن پرتابش کنند.
گفتم و میگويم باند راهزنان، زيرا که بانداند و راهزناند. و اضافه میکنم راهزن نه عيار و جوانمرد. راهزن شياد. باند راهزنان شياد پنتاگون.
بانداند زيرا شماری کمتر از انگشتان دست از راستترين ايدئولوگها و برنامهريزان پنتاگون و دايرههای قدرت، برفراز نهادها و ارگانهای قانونی و قانونگذاری خود آمريکا، طرح تغيير جغرافيای سياسی جهان را تدارک ديدهاند.
راهزناند زيرا خارج از دايره قانون نهادها و تاسيسات بينالمللی را آشکارا بیاعتبار میکنند، پايمال میکنند و زور عريان را همانند قطاعالطريق جايگزين قوانين و نهادهای بينالمللی میکنند.
شياداند زيرا دروغ همزاد راهزنی و زورگويی آنان است.
از زمان فاجعه دهشتناک يازده سپتامبر تا کنون میخواهند با همان «منطق» و «زبان» بنلادن، هستی رنگارنگ را تختهبند ثنويت «خير» و «شر» جهان مانوی خويش کنند، خويشتن خويش و همکلامان را «خير» مطلق و همه ديگران را در رستهی «شر» مطلق و همسوی «بنيادگرايی» و «تروريسم» جار زنند. «منطق» و «زبان» بنيادگرايی «خودی» دستگاه ايدئولوژيک- تبليغاتی نومحافظهکاران در برابر «منطق» و «زبان» بنيادگرايی غيرخودی. جهان «خير» و «دموکراسی» در برابر جهان «شر» و «تروريسم».
پادزهر مفاهيم «اسلام» و «جهاد» بنلادن را «تمدن غرب» و «مسيحيت» معرفی میکنند: همسانی شگفت «منطق» و «زبان» نيروهای ناهمسان!
و شگفتا رئيسجمهور اولين کشور دارای دموکراتيکترين و لائيکترين قانون اساسی جهان، در گفتار سياسی و سياست بينالمللی با زبان بنيادگرايی مسيحی سخن میگويد با درآميختن دين و دولت و برانگيختن احساسات مذهبی و فرهنگی مسيحی به ضد مذهب و فرهنگ ديگر.
و شگفتا که طارق يوحنا عزيز، مسيحی کلدانی، رهبر بعثی لائيک از «جهاد اسلامی» میگويد. و خوشا پاپ ژان پل دوم وارث کليسای کاتوليک با ميراث جنگهای صليبی و دادگاههای تفتيش عقايد، که امروزه در موعظهها و نيايشهای مذهبی، ارزشهای لائيسيته، دموکراسی، صلح، برابری، و برادری پيروان مذاهب گوناگون را بازتاب میدهد و خطاب به جنگافروزان میگويد: بنام خدا و بنام کتابهای مقدس و بنام مذاهب، جنگافروزی نکنيد.
و من سرگردان ميان «سنت» و «مدرنيته»، ميان «دموکراسی» و «ديکتاتوری» حيران ماندهام که جهان نورانی «خير» را «اختيار» کنم يا به «اجبار» روح خود را بسپارم به دست تقدير «شر»؟ در اين جنگ «دموکراسی» با «ديکتاتوری» جانبدار «خير» هستم يا «شر»؟
در صف «حق» ايستادهايم يا در جبههی «باطل»؟ «رومی»ام يا «زنگی»؟
میگويم: نه از رومم نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگام.
با «منطق» بوش و بنلادن مگر میشود «بر» ما نباشی اگر «با» ما نباشی؟ استالينيسم بود يا مککارتيسم؟
اما اصلاً رومی کيست و زنگی کدام است؟ من بهر دو سو که نگاه میکنم «زنگی» میبينم و «تيغ در کف زنگی مست» میبينم.
پس اصلاً «حق» کجاست؟ از کجا برمیخيزد و حق با کيست؟ میگويم الحق لمن غلب. انديشهی سياسی و سنت سياسی ايرانی- اسلامی در تلاش نافرجام برای سامان دادن نظريه قدرت سياسی سرانجام به پيروی از سنت ايرانی- اسلامی داوری ديرين شمشير را گردن نهاد و پذيرفت که الحق لمن غلب. حق از آن کسی است که علبه میکند، پيروز میشود.
«يعقوب را گفتند که مردان نيشابوری گويند که يعقوب عهد و منشور اميرالمومنين (خليفه بغداد) ندارد و خارجی است. پس حاجب را گفت رو منادی کن تا بزرگان و علما و فقهای نيشابور و روسای ايشان فردا اينجا جمع باشند تا عهد اميرالمومنين برايشان عرضه کنم... روز بعد حاجب تيغ پيش يعقوب نهاد. يعقوب تيغ از نيام برکشيد و گفت شکايت کرديد که يعقوب عهد اميرالمومنين ندارد. خواستم بدانيد که دارد. اميرالمومنين را به بغداد نه اين تيغ نشاندست؟ گفتند بلی. گفت مرا بدين جايگاه نيز هم اين تيغ نشاند. عهد من و آن اميرالمومنين يکی است».* و فرمان شمشير آنچنان در انديشه سياسی و روان فرهنگی ما جای گرفت که چندين قرن بعد شاعر و اديب سياسی ملکالشعرای بهار از فعالين دموکرات ايرانی با اشاره به وقايع مربوط به خلع قاجار و پادشاهی رضاشاه با همان منطق سنت سياسی ديرين از حق شمشير و قبيله ياد کرد و معترضانه چنين نوشت: «بناست احمدشاه قاجار را که دويست سال است پدرانش مملکت را با شمشير از چنگ ايلات گرفته و با تدبير نگاهداشتهاند، خلع کنند و تاج نادر و کريمخان و ناصرالدينشاه را بر سر مردی بگذارند...».*
و مگر امروزه چه میفرمايند برخی آقايان پرگوی تنکمايه در جانبداریشان از اشغال عراق؟
و اگر شمشير مدرن پنتاگون در کار نيست پس از کجاست «حق» آمريکا و پايه «مشروعيت» اشغال نظامی عراق؟
امروزه در هزاره سوم ميلادی «مبانی حقوقی» و پايههای مشروعيت حمله نظامی آمريکا و انگليس به عراق کدامند؟ کدام موازين حقوقی بينالمللی و کدام مرجع بينالمللی «حق» مداخله نظامی به آمريکا و انگليس داده است؟ بر مبنای کدام نظريهی سياسی، کدام دکترين يا ميثاق بينالمللی و يا حتی قوانين داخلی، يک دولت مجاز است برای برانداختن نظام سياسی يک کشور و جايگزين کردن نظام دلخواه خود به کشور ديگر حمله نظامی کند؟ آقايان جانبداران امروزی «دموکراسی» آمريکايی، هواداران ديروزی «سوسياليسم» اردوگاهی تز برژنفی «حاکميت محدود» را به ياد میآورند.
پس بالاخره مبنای حقوقی و «حق» اشغال نظامی عراق از کجاست و چراست؟
ديکتاتوری صدام؟
کدام قانون، کدام مرجع و کدام قاضی اختيار و صلاحيت تشخيص ديکتاتوری و مجاز بودن اشغال نظامی برای برکناری اين ديکتاتوری را معين کرده است؟
نه اين است که زورمداران پنتاگون خود به تنهايی هم پليس، هم دادستان، هم قاضی و هم مجری حکماند؟
خطر امنيتی صدام برای ايالات متحده و ضرورت جنگ پيشگيرانه؟
و مگر بهانهی هيتلر برای حمله به شرق اروپا و آغاز جنگ جهانی دوم همين نظريهی «جنگ پيشگيرانه» نبود؟
امنيت منطقه؟
و مگر اسرائيل نيست که زير چتر حمايت آمريکا با نقض صريح و خشن همهی قطعنامههای سازمان ملل و کشتار مردم فلسطين منطقه را نا امن کرده است؟
واقعيت پیپرده آنست که مبنای «حق» آمريکا برای اشغال نظامی عراق زور و قدرت برتر نظامی، اقتصادی و سياسی آمريکاست و حق با آمريکاست. آری آقايان حق با کسی است که پيروز میشود؛ زيرا که الحق لمن غلب.
و چه ياوهسرايیها میشود در اين نوشته که شمشير يعقوب ليث صفار، دولت قبيلهی قاجار و نظريهی «سنتی» الحق لمن غلب را وصل میکند به جامعه و دولت مدرن آمريکا و رئيس جمهور «دموکراتيکمان» منتخب مردم. و هيچ نمیگويد از ديکتاتوری صدام و جنگ هشتساله و از اينکه بعد از عراق نوبت ايران است و قبای خلعتی کرزای وطنی در راه!
پس آمديم بر سر حديث کهنه- تازهی صدام ديکتاتور و جنگ هشتساله.
کی بود که رهبر «نهضت مقاومت ملی» بود و نامش شاپور بختيار بود و از پاريس به بغداد پرواز کرد و جنگ و تهاجم عراق به ايران را تشويق و تائيد کرد؟ به اميد جدايی خوزستان و غرب کشور، سقوط رژيم و بازگشت به قدرت. و اينهمه در جهت «منافع ملی» و «دموکراسی» ايران!
کی بود که رهبر «جبهه نجات ايران» بود و نامش علی امينی بود و مراودات و مکاتباتش با «دفتر مخصوص رياست جمهوری عراق» و رايزنیها و تقاضاهايش برای کمک، مکرر در مکرر بود؟
کی بود که رهبر سازمان مجاهدين بود و نام و نشان خود و قبيلهی بزرگ خود را بر سر سودای «قدرت» تباه کرد؟
کی بود و کیها بودند آرمانخواهان گريخته از چنگ دژخيم که پناهی جستند که بر در خيمه دژخيم ديگر و به اميد بهرهگيری از «تضاد دولتها»، اما بهرهای تلخ نصيبشان شد؟
امروزه اما قدرتپرستان آن خاندان برافتاده خواب آشفتهی بازگشت به قدرت میبينند در پناه بمب و موشک آمريکا.
کتاب تاريخ برآمدن و برافتادن آنان شيرازهبندی شده است با وابستگی سياسی و روانی ديرپا به قدرت بيگانه و توسل به ديکتاتوری لجام گسيخته.
کودتای ۱۲۹۹ قزاقان با رضايت و حمايت انگليس، سوم شهريور ۱۳۲۰ و رانده شدن از قدرت به اشارهی قدرتهای بيگانه، اجازهی سرريدربولارد سفير کبير دولت فخيمه انگليس برای به تخت نشستن جانشين، فرار از ايران در پی اوجگيری جنبش ملی ايران به رهبری مصدق، «کربلای بيست و هشت مرداد»* و بازگشت به قدرت با دخالت مستقيم دستگاههای جاسوسی بيگانه، «جزيره ثبات» و «ژاندارم منطقه» با حمايت آمريکا، شنيدن «صدای انقلاب»، از پس رايزنی گستاخانهی رضا قطبی و فرح پهلوی. فرودستی سلطان. فرادستی ژنرال. خود «اعليحضرت» فرودستی درونی حقارتآميز را پذيرفته بود آنجا که گفت و نوشت که «فرمانده نيروی هوايی در دادگاه گفته است هايزر شاه را مثل موش مرده از ايران بيرون انداخت».*
بدينسياق و با اين کارنامه، بازماندگان آن راندهشدگان «حق» دارند برای بازگشت به قدرت آتش بيار معرکهی جنگ ايرانسوز باشند. اگر قرار باشد بعد از عراق، ايران زير آتش بمب و موشک آمريکا بسوزد و خاکستر شود، اگر قرار باشد فرماندهان آمريکايی حاکمان واقعی آينده ايران باشند، آنان کارگزارند و خدمتگزارند. اگر قرار باشد در بازگشتی به کلنياليسم مدرن، مفاد قرارداد استعماری گورزاد ۱۹۱۹ دوباره زنده شود آنان از هر «وثوقالدوله»ای، «وثوقالدوله»تراند. بر آنان حرجی نيست.
اما برخی شيفتگان که در فروکاستن نقش روشنگرانه روشنفکر سياسی به سطح تبليغاتچی انتخابات رئيسجمهور خاتمی سنگ تمام گذاشتند، امروزه با فراموش کردن آنهمه آوازهگریهای ميانتهی درباره «مشارکت مردم»، «رای ملت»، «قانونگرايی»، «اراده ملی»، «روش مسالمت» و «پرهيز از خشونت» ... ناگهان تانکهای آمريکايی را هموارکننده راه «دموکراسی» ايران يافتهاند.
آرزوی ناميمون دخالت آمريکا در ايران را به خواست ملت ايران نسبت میدهند، رضايت و اميد خود به جنگ را رضايت و اميد مردم وانمود میکنند. يک روز خواستار برگزاری يک رفراندم بسيار بسيار بزرگ میشوند برای خواست مسکين «لغو نظارت استصوابی» تا «اقتدارگرايان» به عقب رانده شوند و روز ديگر در اغتشاش رقتآوری از واژهها و مفاهيم از «سرنگونی» چيزی سخن میگويند که نه «سرنگونی» است و نه معلوم است که «سرنگونی» کل رژيم است يا «سرنگونی» کجای رژيم.
ديروز از «مسالمت» و «مشارکت» میگفتند امروز از جنگ و «دموکراسی».
امروز نه به آن لحن سخن میگويند که ديروز میگفتند، فردا نيز لون ديگر میگيرند.
امروز به جمهوریخواهان فراخوان میدهند فردا به «همه نيروها»، اما از کمترين اقدام سياسی مشترک عاجزند زيرا که نه انديشه و استقلال انديشه دارند و نه پروژهی سياسی. تابعی از متغير محافل قدرتاند، فعلپذيراند نه فعال. رنگپذيراند. با اينهمه داعيهی آلترناتيوسازی و تاثيرگذاری بر سياست تنها ابرقدرتی را دارند که يکی از صدها ژنرالش به تنهايی و در مقام فرمانده نظامی قرار است همه دستگاههای اداری و نظامی و سياسی عراق را اداره کند، با وزرای نظامی و عراقیهای «دوست» آمريکا، مشاور و کارگزار آن وزيران.
زمانی مجاهدين در پاسخ انتقاد به ملاقات رجوی- طارق عزيز، خودستايانه گفته بودند البته که چنين سياستهايی کار هرکسی نيست. بايد قد و قوارهای به اندازه مجاهدين داشت! و داشتند هم. آقايان چه دارند؟
آرزوی مداخله نظامی آمريکا در ايران، خواست تشنگان قدرت است که برای رسيدن به هدف به هر وسيلهی ناشريف متوسل میشوند. توجيه تهاجم نظامی آمريکا به ايران به هر شکل و رنگ و به هر زبان، خلاف استقلال ملی و به ضد اساس هستی ايرانزمين است. اکنون هستی و سرنوشت ايران و مردم ايران در معرض بزرگترين آزمونها و خطرها قرار گرفته است. به شيفتگان خودپرست قدرت طلب بايد گفت:
ظلمات است، بترس از خطر گمراهی نفس اژدرهاست او کی خفته است؟
تقدير مردم ايران نبايد در چنبرهی جنگافروزی قدرتهای بيگانه و خودکامهگی جباران داخلی تباه شود. ميراث معنوی و بزرگ جنبش ملی ايران دوران مصدق، سيمای نوين خود را در جنبش آزاديخواهی با طراوات ميليونها زن و مرد جوان ايرانی، جلوهگر ساخته است.
آرزو کنيم و بکوشيم ملت ايران به پشتوانه فرهنگ و ميراث معنوی و اخلاقی جنبش مصدقی و در متن آگاهی و اراده ملی، و ايمن از گزند «ديو بدمست سياست» و عفريت جنگ، راه استقلال ملی، دموکراسی و جمهوریخواهی را هموار کند.
ناصر رحيمخانی
شنبه پنجم آوريل ۲۰۰۳
برابر شانزدهم فروردين ماه ۱۳۸۲
پاريس
پینوشتها:
* اصطلاح «ديو بدمست سياست» از زندهياد شيخ محمد خيابانی است.
* تاريخ سيستان
* تاريخ مختصر احزاب سياسی، ملکالشعرای بهار
* «کربلای ۲۸ مرداد»: اين اصطلاح بديع «کربلای ۲۸ مرداد» ساختهی دکتر باقر پرهام، آميزهای بسيار جالب و برملاکننده است. شايد در فرصتی ديگر و اگر در توانم باشد به درونمايههای فرهنگی و روانی اين حادثه و جنبههای نمادين آن و تقابل شخصيتهای درگير بپردازم. در اينجا اين نکته را بگويم و بگذرم که دکتر باقر پرهام استاد جامعه شناسی، آشنا به معانی و تاثيرات نمادها و راز و رمزهای تراژدی و نيز آشنا با رابطه افسانه و سياست در خاطره جمعی تودهها با ابداع اين ترکيب خواسته يا ناخواسته- نمیدانم – بدبرگی به خاندان زده است. دکتر باقر پرهام با ابداع «کربلای ۲۸ مرداد»، مصدق را به امام حسين تشبيه کرده است. اگر يکی از آن خاندان از او بپرسد که در کربلای ۲۸ مرداد، يزيد و شمر و حرمله چه کسانی هستند، پاسخ دکتر پرهام چه خواهد بود؟
* پاسخ به تاريخ، محمدرضا پهلوی