انگ تجزیهطلبی به اقوام ایرانی خوب میچسبد، یعنی هر کسی از اقوام ایرانی که از مادر زاده میشود از همان زمان تولد، در نظرِ مرکزگرایانی افراطی، مستعدِ تجزیهطلبی است! مگر آنکه باید با تمام توان بکوشد تا خلاف آنرا اثبات کند و در این کوشش، باید بارها زبان مادری خود و اهمیت آن را انکار کرده و حتی افراطیتر از خود مرکزگرایان چنان باید هویت و فرهنگ قومی خود را انکار کند تا بلکه از طرف مرکزگرایان مقبول واقع گردد...!
کمتر جنبشی یا حرکت اعتراضی در تاریخ معاصر ایران میشناسم که دور از مرکز رخ داده باشد و مخالفان مرکزی به آن انگِ تجزیهطلبی نزده باشند از جنبش خیابانی بگیرید بیایید تا حتی نهضت میرزا کوچک خان که چون از مرکز شروع نشده بود در نتیجه به آن نیز انگ تجزیهطلبی زدند...!
در رقابتهای انتخاباتی که اکنون در جریان است بارها از سوی مخالفان آقای پزشکیان به او انگِ تجزیهطلبی زدهاند!
اصلا مهم نیست که در چهل سال کارنامهی سیاسی او هیچ موردی و شائبهای برای تجزیهطلبی دیده نمیشود، تنها سخن و یا جملهای از او کافی خواهد بود تا مرکزگرایان، آن انگِ ابدی و داغِ لعنتی را را بچسبانند!
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم...
آنچه در این اوضاع عجیب مینماید اینست که نه تنها رقیبان و مخالفان آقای پزشکیان بلکه حتی برخی کسانی که اصلا به جناحین اصولگرایی وابسته نیستند در این انگ زدن به آقای پزشکیان، سر از پا نمیشناسند!
یکی از اینها که گوی سبقت را از دیگران ربوده، آقای حسین دهباشی است، او چندین بار بر پزشکیان تاخته که در پی ایرانستان است...
او به ملیگرایان(بخوانید مرکزگرایان) هشدار میدهد که در مقابل پزشکیان «بجنبد در برابر این واگراییهای ویرانگر و این قومپرستیهای میهنستیز...»!
مثلا به این نوشته (https://t.me/Ali_Moradi_maraghei/24) او بنگرید...
آیا آقای دهباشی نمیداند که در این اوضاع، چنین کوششهای او چه خدمتی به رقیبانِ آقای پزشکیان میکند؟!
او بدون شک میداند، اما این از رگِ غیرتِ مرکزگرایی افراطی او برمیخیزد که با شنیدن کوچکترین سخن از هویت، فرهنگ، زبان مادری و مطالبات اقوام ایرانی، بلافاصله بدنشان کهیر میزند...!
در پایان به آقای دهباشی توصیه میکنم علیرغم اینکه در این چند روز، چندین نوشته به تجزیهطلبیِ پزشکیان اختصاص داده بازهم جای کار دارد! چون آقای پزشکیان علاوه بر ترک بودن، متولد مهاباد است و زبان کردی نیز میداند یعنی دو بار تجزیهطلب است!
یاد دعوای بروجردیها و خرمآبادیها میافتم که این دو شهر نیز مثل اکثر شهرها که با شهرِ همجوار خود رقابت و کشمکش داشتند، در اوایل انقلاب بین یک بروجردیِ مسلمان با یک خرمآبادیِ کمونیست بحث در میگیرد، بروجردی وقتی کم میآورد عصبانی شده همشهریهای بروجردی خود را به کمک فرا میخواند.
وقتی میرسند و علت اختلاف را میپرسند میگوید:
«این پدرسوخته کمونیست است و نه تنها کمونیست، بلکه خرمآبادی نیز میباشد!»...
بقول عبید زاکانی:
«عمران نامی را در قم شیعیان میزدند. یکی گفت: چون عمر نیست چرا میزنید؟
گفتند: عمر است، الف و نون عثمان را هم دارد!...»
تلگرام نویسنده