اشاره: این روزها دیدم بخشهایی از یادداشت «فردا اول خلقت است» (اینجا بخوانید) که برای اول مهر ۱۳۹۶ نوشته بودم دوباره در فضاهای مجازی فرهنگی به گردش درآمده است. دیدم بخشهایی از آن اکنون دیگر نابهنگام است و حرفهای بسیاری هم هست که زده نشده است. پس این یادداشت (نامه) را، که ترکیبی است از برخی نکات آن یادداشت و نکاتی تازهتر، برای مهر امسال خطاب به خودم و سایر معلمان میهنم نوشتم:
*****
سلام بر معلمان میهنم، این «مهر-بانیان» ایرانی، که این روزها خودشان و نانشان گرفتار نامهربانی آنانی شده است که قرنهاست از ترویج و تظاهر به مهربانی، نان میخورند.
اولِ مهر است و میدانیم که اولِ مهر نیست، بلکه اول خلقت است یعنی آغاز شکوفایی و آفرینش مهربانی در جهان انسانی. همانگونه که در طبیعتِ زمین، همه مواهب و زیباییها از مهر آسمان شروع میشود و بدون خورشید، طبیعتِ زمین عقیم خواهد ماند، در جامعه نیز همه خوبیها از مهر و مهربانی شروع میشود. و در کشور ما که از هزاران سال پیش بنیادش با مهرپرستی (آیین میترا) آمیخته شده است، آیین تربیت و آموزش، نیز از ماه مهر شروع میشود. ماه مهر آغاز بالیدن جوانهی وجود کودکانی است که اگر در دلشان مهر بکاریم، سرنوشتشان و سرنوشتمان مهرآگین خواهد شد. یکی از مهمترین نظریههای علم روانشناسی کودک (نظریه دلبستگی) میگوید نخست در خانه و سپس در مدرسه، اگر در درون کودک، امنیت و مهر شکلگرفت، آنگاه جا برای شکلگیری همه مهارتها و تواناییهای اجتماعی و ارتباطی دیگری که برای یک جامعه پویا و توسعهیابنده لازم است نیز بازخواهد شد.
اول مهر است و سالها مطالعه من در حوزه «کودکی و توسعه» میگوید اولِ مهر، اولِ مهر نیست، آغازِ برآمدن تاریخ یک نسل است. همه چیز از اول مهر آغاز میشود: اقتدار یک نسل، رفاه یک نسل، دموکراسی یک نسل، آزادی یک نسل، عدالت یک نسل، هویت یک نسل و نهایتا سرنوشت یک نسل. وقتی «امنیت» و «مهربانی» در وجود کودک ریشه گرفت، آنگاه مسیر دسترسی کودک به مهارتهای مهمی چون صبوری، تابآوری، ریسکپذیری، دگرپذیری، خود تنظیمگری، عزت نفس، شفقت و همدلی نیز گشوده خواهد شد. و اینها همان چیزهایی است که ما برای پیشروی محکم و پایدار در مسیر توسعه، نیاز داریم.
و چه معمای پیچیدهای است که یک حکمرانی زنگ زده و یک نظام آموزشی زنگ زده میخواهد به نام آموزش، بچههایی را که وجودشان از طلای ناب انسانی است، صیقل دهد. تصورش را بکنید که چقدر از ذرات طلای این وجودهای نازنین را میخراشد و ضایع میکند و چه خشها که بر این ذاتهای زرگون حک میکند.
از همان روز اول، وقتی منِ معلم شغل پدرومادر بچهها را میپرسم خش انداختن بر روح آنان آغاز میشود. وقتی نمره امتحان دانشآموزان را بلندبلند سر کلاس میخوانم، به حریم خصوصی آنها تجاوز میکنم و تجاوز به حقوق دیگران را عادیسازی میکنم. وقتی به برخی «صد آفرین» میدهم به برخی نمیدهم بذر تبعیض و تحقیر را میکارم. معلم در پیامهای مربوط به تشویق یک دانشآموز، آشکارا یا پوشیده به او پیام میدهد که او متمایز است و به دیگر دانشآموزان کلاس نیز پیام میدهد که خیلی کمهوش و کمقابلیتاند. او با این کار هم احساس خودبزرگ بینی را در آن دانشآموزِ برگزیده برمیانگیزد و هم عزت نفس بقیه را تخریب میکند. برچسب زنی، مثبت و منفیاش بد است. باید تلاش را دید و دستاوردهای حاصل از تلاش را توصیف کرد، نه آنکه دانشآموزان را مقایسه کرد و برخی را متمایز ساخت.
وقتی منِ معلم در همان هفتههای اول شاگرد اول و دوم، یعنی سوگلیها و نورچشمیهای کلاس، را مشخص میکنم، دارم به صورت غیرمستقیم پیام میدهم که بقیه دانشآموزان کلاس از چشم من افتادهاند؛ و با این کار، حرکتی خزنده برای یک سال سرکوب روانی و تحقیر بقیه بچهها آغاز میشود. وقتی به محض نوشتن یک غلط در املا، دانشآموز را جریمه میکنم، ذاتیترین حق انسانبودگی یعنی حق اشتباهکردن را از او میگیرم و بذر خودناتوان پنداری و خودکمبینی را در دل کودک میکارم و تخریب پنهانِ اعتماد به نفس کودک آغاز میشود؛ و آنگاه جسارت تجربه کردن و خطا کردن و زمین خوردن و برخاستن از کودک ستانده میشود؛ و سپس به تدریج او به فردی ریسکگریز و محافظهکار تبدیل میشود. و جامعهای که بخش اعظم سرمایههای انسانی آن ریسکگریز و محافظهکار باشند، اقتصادش از داشتن مدیران و تولیدگران خلاق و فنآفرین محروم میشود و اکثریت آنها به دنبال کشف رانتها و منافع آسان و تقلیدگری در تولید خواهند رفت، نه به دنبال نوآوری و شکستن مرزهای فناوری.
و مهمتر آن که وقتی ما در برابر حق اشتباه کردن، کودک را جریمه میکنیم بذر پذیرش جُرمزاییهای بیهوده توسط حاکمان را در وجودش میکاریم و مشروعیت میبخشیم. اینها همان بذرهایی است که یک نسل تحقیر شده را تولید میکند و جوانههای دیکتاتوری را در دل او میکارد که وقتی قدرت ندارد، سر خم کند و وقتی قدرت دارد سرکوب کند.
وقتی من به دانشآموزم اجازه نمیدهم هر وقت خواست بیتشویش به دستشویی برود، زمینه یبوست مزاج در سالهای بعد را در بدن او ایجاد میکنم. وقتی کودک خوابش گرفت اجازه نمیدهم سرش را روی میز بگذارد و بخوابد، و درباره علت خوابآلودگی کودک هیچ واکاوی نمیکنم، بیزاری از مدرسه را شکل میدهم و چرخه عدم تمرکز و پایینآمدن ضریب یادگیری او را فعال میکنم. وقتی بخش اعظم حرفهایی که در کلاس زده میشود از سوی معلم است و فقط درصد کمی از حرفهای کلاس را بچهها میزنند، ریشه رفتارهای دموکراتیک در روان کودک میخشکد. فِریره، آن معلم و فیلسوف بزرگ آموزش، گفته است اگر میخواهید بفهمید در جامعهای دموکراسی شکل میگیرد یا نه، ببینید در کلاس، بیشتر معلم حرف میزند یا دانشآموزان. اگر معلم بیش از بچهها حرف میزند بدانید او کلاس را به زمین تمرین دیکتاتوری تبدیل کرده است. آری بذر دموکراسی ملی، نخست در خانه و سپس در کلاس درس کاشته میشود.
پس بیایید به بچهها فرصت دهیم تا خود به بازیگران اصلی کلاس تبدیل شوند و خودمان فقط تسهیلگری کنیم. و البته قاعدهگذاری برای اداره کلاس را با مشارکت و همفکری خود بچهها انجام بدهیم. هر قاعدهای که هنگام اجرا ما را مجبور به بداخلاقی، پرخاشگری و تندخویی می کند ضد آموزش است. هر قاعده ای که وقتی شکسته شد ما را در دو راهی صفر و یک (اجرا یا عدماجرا) قرار میدهد مخرب است. هر قاعده ای که اجرای آن به کودکان استرس وارد می کند سم است. هر قاعدهای که بدون ضرورت، مهمترین شرط انسانبودگی یعنی حق انتخابگری دانشآموزان را زیر سوال ببرد، ضد اخلاق است. بیایید قواعد کلاس را میخکوب نکنیم بلکه برای تغییر ادواری قواعد کلاس نیز قاعده بگذاریم. بچهها را هم در قاعدهگذاری شریک کنیم هم در مدیریت کلاس. گاهی روی نیمکت بنشینیم و بگذاریم خود بچهها کلاس را برگزار کنند و ما فقط تماشا کنیم و لذت ببریم. و یادمان نرود که کلاس انسانی کلاسی است که همه در آن یادگیرندهاند، هم معلم و هم دانشآموز. و یادمان نرود که اگر انسان را حیوان اندیشهورز نام نهادهاند هیچ موجودی تا نخست یادگیرنده نباشد اندیشهورز نخواهد بود. پس انسانیترین صفت یک انسان آن است که همواره خود را «حیوان یادگیرنده» بداند.
آری همکاران عزیز! ما معلمان میتوانیم نقش زندانبانهایی را داشته باشیم که صبحبهصبح ۱۵ میلیون زندانی را تحویل میگیرند تا آنان را تأدیب کنند؛ یا نقش همسفران دلپذیری را که صبحبهصبح به همراه دانشآموزانمان به سفر میرویم تا تجربههای شادمانه و ماندگار تازهای را در یادگیری رقم بزنیم. باور کنید این دومی برای سلامتی جسم و روان خود معلمان نیز بهتر است و برای ساختن آینده کشور نیز موثرتر است.
میدانم که میدانید که رشد سالم و معتدل فکری و روانی کودک با دو بال رخ میدهد: بال بازی و بال قصه. این دو بال را باید با هم بهکار بگیریم و اگر به کار نگیریم هم خودمان را خسته میکنیم و هم به کودک آسیب میزنیم. فرقی نمیکند چه درسی باشد، ریاضی یا علوم یا املا، همه را بر بستر بازی و قصه پیش ببریم. پس قصهگویی و قصه نویسی را با خود بچهها را تمرین کنیم و برای ساختن بازی، فقط اجازه آن را بدهیم، خودش ساخته میشود.
نشانه یک معلم خوب و موفق آن است که کودک، شبها به شوق آن که صبح زودتر بیدار شود و بهموقع به کلاس آن معلم برسد، زودتر به رختخواب میرود و ظهرها با بیمیلی کلاس او را ترک میکند.
میدانیم که سیاستهای ایدئولوژیک حکومت باعث شده است بخش بزرگی از اطلاعاتی که دانشآموزان ما باید فرابگیرند از جنس «زباله-داده» یعنی دادههای پوچ و فریبا باشد که هیچ ثمری برای رفاه آینده کشور و برای خوشبختی و خرسندی آینده خود کودکان ندارد؛ پس بیایید این دادههای سمگون را خیلی نرم از برنامه درسی کنار بگذاریم یا دستکم برای به حافظه سپردن آنها، فشاری به کودکان نیاوریم. یادمان نرود که از این پس، در تمدن آینده، دادهورزی کار کامپیوتر و هوش مصنوعی است نه کار انسان؛ پس در فرایند آموزش خود، دادهورزی را از اندیشهورزی تمایز ببخشیم و بر دومی متمرکز شویم.
آی مادرها آی پدرها آی معلمها، این بچه هایی که امروز در دبستان هستند، وقتی بزرگ می شوند دیگر نه مدرک تحصیلی به دردشان میخورد و نه دانشگاه به کارشان می یاد. آن روز دیگر مدرک تحصیلی و تحصیلات دانشگاهی ملاک ارزشگذاری و کسب درآمد و موقعیت اجتماعی برای افراد نیست. تا آن روز، هم کنکور برافتاده است و هم دانشگاهها دیگر به شکل امروز نیستند. پس بهخاطر نگرانی از کنکور و آینده شغلی کودکانتان، آنان را وارد رقابت های استخوان سوز و تباه کننده تعادل روانی نکنیم. بگذاریم زیست طبیعی و انسانی و کودکانه خود را به خوبی تجربه کنند.
معلمان عزیز، من میدانم که شما علاوه بر قواعد و روشهای غلط جا افتاده در نظام آموزش رسمی، از طرف خانواده بویژه مادران نیز زیر فشارید تا به کودکانشان مطالب بیشتری بیاموزید و نمرههای بالاتری بگیرند تا آینده کودکانشان برای رفتن به دانشگاه تضمین شود. اما شما مقاومت کنید؛ هم با مدیر مدرسه تفاهیم کنید و هم با خانوادهها جلسه بگذارید و آنان را نسبت به خطراتی که این روش برای آینده خود کودکان دارد آگاه کنید. بویژه آنها را پرهیز دهید که کودکانشان را در رقابتهای فرسایشی برای ورود به مدارس تیزهوشان و سایر مدارس تمایزگرا قرار دهند.
علم در آینده چنان در محتوا و در روش متحول میشود و حافظههای دیجیتال شبکهای چنان در آینده به کمک چیپهای الکترونیک با مغز کودکان ارتباط مییابد که دیگر نیازی به حفظ کردن هیچ چیزی، حتی شماره شناسنامه، نیست. پس لطفا کودکان را برای حفظ هیچ اطلاعاتی تحت فشار قرار ندهید. درعوض، مهارت خلاقیت و تفکر انتقادی را در آنها تقویت کنید تا توانایی انطباقپذیری با دنیای متحول آینده را داشته باشند. شما در رودخانه متلاطمِ زندگی، همراهِ کودکان ما در قایق آموزش نشستهاید. وضعیت کنونی مثل این است که بکوشید از روی نقشه، مسیر رودخانه و نقاط پرتلاطم آن را یکبهیک به کودکان بیاموزید و از آنها بخواهید که سانت به سانت نقشه مسیر را به ذهن خود بسپارند. اما بزرگواران، از این پس این رودخانه دیگر مسیر ثابتی ندارد؛ بارشها و سیلها و رانشهای پیدرپی، هر روز مسیر این رودخانه را جابهجا میکند؛ لطفا به جای نقشهخوانی و حفظ کردن پیچوخمهای رودخانه، به کودکان ما بیاموزید چگونه در این رودخانه متلاطم پارو بزنند و چگونه تعادل قایق خود را حفظ کنند و چگونه بدون نقشه، مسیریابی کنند.
معلمهای عزیز، خود ما نیز در دام یک نظام آموزش زنگ زده، گرفتاریم، اما دستکم در جایی که قدرت انتخاب داریم، طرفِ بچهها باشیم. بیمهریهای حکومت را به کلاس نبریم و مراقب کودکان باشیم مبادا آنان زنگ بزنند. باور کنید مشق شب شیوه ای زنگ زده است؛ باور کنید املا مغز کودکان ما را زنگ زده میکند؛ باور کنید ارزیابی کودکان بر اساس نمره، سمی است که شخصیت کودکان ما را زنگ نمیزند بلکه متلاشی میکند؛ باور کنید رقابتهایی که بر سر نمره ایجاد میکنیم از ترکشهای جنگی مخربتر است. بیایید دیگر به کودکانمان آموزش ندهیم، با آنان زندگی کنیم. بگذاریم در فرایند زندگی آموزش ببینند. ما چهل سال است کودکانمان را فقط آموزش دادیم و بخش اعظم آنان را به دانشگاه فرستادیم، اما همه چیز بدتر شد. ایمنی خودروهایی که میسازیم کمتر شد؛ تصادفات رانندگیمان بیشتر شد؛ در ضایعات نان رکورد زدیم؛ آلودگی هوایمان به مرز خفگی رسید؛ شکاف طبقاتیمان بیشتر شد؛ حجم پروندههای دادگستریمان خیرهکننده شد؛ تعداد زندانیانمان بیشتر شد؛ مهاجرت نخبگانمان شتابان شد؛ و در یک کلام، فاصلهمان با یک جامعه انسانی مطلوب، نگران کننده شد. پس بیایید دیگر دست از این شیوه درس دادن برداریم. آموزش کودکان ما ساده است ما اکنون بیش از دانشمند، دچار کمبود مفرط آدمهای توانمند هستیم. اگر کودک توانمند تربیت کنیم، خودش مسیر دانشمند شدن را پیدا خواهد کرد.
پس لطفاً به کودکان ما زندگی کردن را یاد بدهید. به آنها گفتوگو کردن را، تخیل را، خلاقیت را، مدارا را، صبر را، گذشت را، دوستی با طبیعت را، مهربانی با حیوان را، لذت بردن از برگ درخت را، دویدن و بازی کردن را، رقصیدن و شاد بودن را، از موسیقی لذت بردن را، آواز خواندن را، بوییدن گل را، سکوت کردن را، شنیدن و گوش دادن را، اعتماد کردن را، دوست داشتن را، راست گفتن را و راست بودن را بیاموزید.
باور کنید اگر بچههای ما ندانند که فلان سلسله پادشاهی کی آمد و کی رفت، و تولد فلان شخصیت مذهبی چه روزی است، و ندانند که حاصل ضرب ۱۴ در ۱۴ چه میشود، و ندانند که با پای چپ وارد دستشویی شوند یا با پای راست، هیچ چیزی از خلقت کم نمیشود؛ اما اگر آنها زندگی کردن را و مهربانی و همدلی را و عزت نفس را و تابآوری را تمرین نکنند، زندگیشان خالیِ خالی خواهد بود و بعدها برای پر کردن جای این خالیها، خیلی به خودشان و دیگران و طبیعت خسارت خواهند زد.
بیایید برای بچههای ایران شعر بخوانیم؛ به آنها موسیقی بیاموزیم؛ بگذاریم با هم آواز بخوانند. اجازه بدهیم همه با هم فقط یک نقاشی بکشند تا همکاری را بیاموزند. بگذاریم وقتی خوابشان میآید بخوابند و وقتی مغزشان نمیکشد یاد نگیرند. مراقب باشیم که بچگی کردن را از کودکان ایران نگیریم. اجازه بدهیم خودشان ایمان بیاورند؛ دین را در مغز آنان تزریق نکنیم و فرصت ایمان آزادنه و آگاهانه را از آنان نگیریم. زبانشان را برای نقد آزاد بگذاریم؛ و آنان را از وحشت آنچه ما مقدس میپنداریم به لکنت زبان نیندازیم. بگذاریم خودشان باشند و از اکنون نفاق را و ریا را در آنها نهادینه نکنیم.
آیا میدانید برای خوشبختی امروز و آینده یک کودک، دستشویی کردنِ صحیح و به موقع، مهمتر از املا نوشتن بیغلط است؟ روزی مادری را دیدم که کودک دبستانیاش را پوشک کرده بود. میگفت از دستشوییهای مدرسه متنفر است و اگر پوشکش نکنم به مدرسه نمیآید. پس هر روز وقتی دفترچه املای بچهها را بررسی کردید، سری هم به دستشوییها بزنید و از نظافت آنها اطمینان یابید.
ما بزرگترین حق کودک، یعنی حق انتخاب آزادانه او درباره خودش را بدون آن که از او نظرخواهی کنیم، با قانون آموزش اجباری از او گرفتهایم. توجیهِ البته درست ما چه بوده است؟ این که داشتن آیندهای شرافتمندانه حق کودک است و تحقق آن در گرو آموزش و تربیت است. آنگاه در گام بعد، با قانون آموزش اجباری، خیلی از حقوق دیگر کودک را نیز، باز هم به درستی، از او میستانیم: حق خوابیدن صبحگاهی تا دیروقت را، حق بازی تمام وقت را، حق شادی تمام وقت را، حق خوردن گاهوبیگاه را، حق دستشویی رفتن لحظهبهلحظه را، حق خوابیدن دقیقه به دقیقه را، حق سخن گفتن و پرسشگری بیوقفه را، حق پوششی رها و شاد را، و حق قِل خوردن و جست و خیز را کودکانه را. پس لطفاً جاهایی که لازم نیست، حقوق دیگر کودک را ضایع نکنیم: حق بلند خندیدن را، حق چُرت زدن را، حق نفهمیدن را، حق یاد نگرفتن را، حق غلط نوشتن را، حق اشتباه کردن را، حق ریا نکردن را، حق نپذیرفتن افکار ما را، حق دانشآموز معمولی بودن را، حق تیزهوش نبودن را و حق «خود» بودن را.
بزرگواران! باور کنید در بدترین شرایط نیز میتوان مهربانی کرد و زیباییها را تکثیر کرد. هرچه هم از دست آموزشوپرورش یا نظام حکمرانی عصبانی هستید، باور کنید بداخلاقی کنید یا خوشاخلاقی، بیحوصله باشید یا شکیبا، عبوس باشد یا شاد، با ترس کلاس را اداره کنید یا با عشق، هیچ تاثیری بر درآمد شما نمیگذارد و هیچ تغییری در رویه نظام حکمرانی رخ نمیدهد. پس مسائل اجتماعی و شغلی خود را به کلاس نبرید، شاد باشید و صبور، عاشق باشید و مهربان، تا هم خودتان لذت ببرید و هم بچهها را سلوک انسانیتری بیاموزید.
چندی پیش مدیر مدرسهای را در یکی از مناطق محروم شهرمان دیدم که در کشوی میزش چندین پاکت سیگار گذاشته بود، و برای بچههای کار، که یکیک آنان را با مهربانی و شفقت به مدرسه کشانده بود، سهمیه سیگار گذاشته بود. میگفت اگر ممنوع کنم دیگر به مدرسه نمیآیند و بعد به جای روزی چند نخ سیگار، دو پاکت سیگار یا مواد مخدر دیگر میکشند. همو، با همه سختیهای این کار، از همه نوع دانشآموز کمتوان جسمی و مغزی با نیازهای ویژه نیز ثبتنام کرده بود تا هم به این کودکان فرصت تجربه زیست اجتماعیِ طبیعی را بدهد و هم به سایر دانشآموزان موهبت روبهروشدن و تجربه کردن واقعیتهای زندگی را و مهارت همزیستی و پذیرش تفاوتها را ببخشد. نیز در کنار دستشوییهای مدرسه که از تمیزی برق میزد، دو حمام نیز ساخته بود تا کودکانی که در خانه حمام ندارند اگر دوست داشتند پیش از ورود به کلاس، حمام کنند و با عزت نفس وارد کلاس شوند. در همین مدرسه صبحها (با همکاری یک خیریه) میز صبحانه میگذاشتند تا کودکان فقیرتر صبحانه نخورده به کلاس نروند. و خیلی کارهای ارزشمند دیگر.
اینگونه معلمان عاشق، حجت ما هستند که در بدترین شرایط نیز میتوان بهترین رفتار را داشت. و حجت بزرگ ما، امام العشاقِ تربیت، توران خانم است که از دل یک زندگی شخصی بحرانزده و مصیبتبار، الگویی انسانی برای تربیت کودکان ایرانی آفرید. او سالها پیش از آن که فنلاند و سوئد و دیگر کشورها الگوهای انسانی تربیت را در نظام آموزشی خود ترویج کنند، در اندیشه برساختن الگوی تربیت انسانی و کودکمحورانه بود و آن را ساخت و تجربهاش را در اختیار ما نهاد.
همواره یادمان باشد که مطالب کتابهای درسی دبستانی ما گاهی دو تا سه سال از سن رشد مغزی عصبی کودکان ما جلوتر است؛ این خطای نظام آموزشی را ما باید با مهربانی و شکیبایی خود جبران کنیم و نگذاریم این شکاف بین توانایی مغزی کودکان و محتواهایی درسی، به روان آنان آسیب بزند.
اکنون که شما و ما و فرزندان ما همگی اسیر یک نظام آموزشی فرسوده هستیم، دستکم هوای هم را داشته باشیم، نداشتهها و تنگناها و غمها و کاستیهای خود را به کلاسها نبریم. ترا به خدا در کلاسهایتان خدایی کنید نه ناخدایی. مدرسه کشتی نیست که همه بنشینند تا یک ناخدا همه آنان را به یک مقصد برساند؛ مدرسه، باغچهای است برای دیدن، بوئیدن و تجربه کردن انواع گیاهان و گلها و رنگّها و میوهها و درختان زندگی. پس مثل خدا همه تنوعها و تفاوتها و کمبودها و ناتوانیها را به چشم رحمت بنگریم و برای رشد کودکان لازم بدانیم. شاید خدا بر همه ما رحمت آورد و از این زندان خودساخته رهایمان سازد.
محسن رنانی / مهر ۱۴۰۲
منبع: وبسایت نویسنده