در این روزها، در چهاردهمین سالگرد بهار و تابستان خونین ۸۸ و بیست و چهارمین سالگرد تیر ۷۸، در شرایطی که کمتر از یک سال از خیزش بزرگ زن، زندگی، آزادی میگذرد، حتما گاهی از خود میپرسیم که علیرغم همهی جنبشها، مخالفتها و مقاومتها چرا هنوز حکومت جمهوری اسلامی پابرجاست. این مسأله طی روزهای اخیر موجب تاملاتی شد که نتیجهی آن را در قالب این متن با مخاطبان به اشتراک میگذارم.
به باورم ریشهی بیش از چهار دهه دوام حکومت تا حد زیادی به سرآغاز کار بازمیگردد. علتهایی که به نظرم در آن دقایق تاریخی حائز اهمیت بودند و در پیوندی معنادار با یکدیگر عمل کردند را به طور پیوسته نقل میکنم. البته بیشتر این مسائل از دید ناظران پنهان نبوده و نیست، اما تکرار آن و مشاهدهی اجزا آنطور که در متن، ترکیب یافتهاند عاری از سود نخواهد بود.
اول از هر چیز باید در نظر داشت که حکومت جمهوری اسلامی در نتیجهی ادغام «دو شعبهی استبداد دینی و استبداد سیاسی*» پدیدار شد. هر دو شعبه، پایگاهی کهن و ساختاری در تاریخ ایران داشتند و هرگاه نیز جنبشی به مخالفت با یکی از این نهادها برخاست، به ناگزیر از توان دیگری مدد جست، گاه به بهای تضعیف یکی موجب تقویت دیگری شد و گاه در نتیجهی تنیدگی تاریخی این دو و پیچیدگیهای حل و هضم نشدهی نحوهی مواجهه با آنها به بن بست رسید، یا در نتیجهی بنیهی ضعیفتر در مقابلشان تاب نیاورد و در هم شکسته شد. جمهوری اسلامی در لحظهای تاریخی که در ذهن مشارکت کنندگان و عموم مخاطبان، نمودِ «لحظهی حقیقت» داشت، اما در واقع لحظهی فریبندهترین دروغها بود، تحققِ متفاوتی از ازدواج نامیمون این دو شعبه را به صحنه آورد. تغذیهی حکومت از تمام عناصر تاریخ اجتماعی و شور و هیجان موجود در فضایِ آن برهه پایگاهی مستحکم برایش به ارمغان آورد.
دومین موضوع که اهمیتی بنیادین دارد استفادهی نیروها و در راس آنها رهبر جمهوری اسلامی از مقولهی «عدالت» که قرعهی تاریخ در آن دوران به نامش بود، میباشد. در آن دوران فضای غالب جهانی و ایضا داخلی مملو بود از آرمانها و شعارهای عدالت خواهانه و برابری اجتماعی و اقتصادی طلبانه. جمهوری اسلامی «قسط» و عدل را اساس اسلامی میدانست که نمایندهاش بود و «کوخ نشینان» و «مستضعفین» را برای برپایی این اصول فرا میخواند. بیگمان فروختن چنین رویایی آن هم به رایگان، بازاری گرم برای حاکمان تازه از راه رسیده به ارمغان آورد.
حکومتِ نو_بنیاد آنقدر منابع مالی عظیم و سواد اقتصادی اندکی در اختیار داشت تا بتواند به بهای نابودی اقتصاد، بخشی از وعدههایش را عملی سازد و آن مایه ذکاوتِ فطریِ سلطهگری در وجودش بود که بداند چگونه با این منابع حامیپروری کند و این موضوع را به یکی از ارکان قدرتش بدل سازد. بنابراین داشتن نعماتی همچون نفت از عوامل پایداری این حکومت بوده است.
دستگاه عریض و طویلِ بروکراسی با همهی مواهب و معایبش به عنوان میراثی مغتنم از حکومت پیش به حکومت جدید انتقال یافت. تو گویی به کردارِ آن ممالک که ماکیاولی در وصفشان میگوید تصرفشان دشوار اما نگاهداشتشان راحت است این ابزار، حفظ سلطه را برای نظام سهل ساختند. حکومت جدید بینیاز از خلقِ دستگاه اداری که احتمالا از حد طاقتش نیز خارج بود عمومِ امورِ کشور را در دست مدیریت گرفت، به راحتی بر بسیاری مسائل مسلط شد، وزارتخانهها و اَهَمّ امور خارجی و غیره را با یک محتوای غریب اما در قالب و با فرمولهای اداری و ظاهراً مقبول به راه انداخت و شد آنچه شد. ضمنا به پاداش تعهد به «مکتب» یا همان ایدئولوژی و انواعِ خوش خدمتی، جایی به هرکس در اداره و ارگانی دادند و سهمی از پولِ بی زبانِ نفت برایش مقرر کردند و از این طریق بر حلقههای وفاداران تا شعاع گستردهتری افزودند.
از بدو انقلاب تا تاسیس و از تاسیس تا تثبیت، جمهوری اسلامی با رقبا علیه رقبای مشترک ساخت و مرحله به مرحله کار را پیش برد. خشونت، توجیهات بسیاری در میان گروههای مختلف و مخالف داشت و این سلاحی آماده و مشروع در اختیار حاکمانِ شریعتمدار بود. احزاب و گروههای مخالف، متشتت و روحانیونِ طالبِ استقرارِ احکامِ شریعت و احزاب متبوعشان، منسجم، در امورِ حیاتی متحد و گوش به فرمان رهبرشان بودند. از این محل تمامی احزاب در مدت چند سال تعطیل و مخالفان سرشناس یا کشته و یا زندانی شدند. عدهای جلای وطن کردند. زندانها پر شد از اعضای حزبها و حتی سمپاتها. گروه گروه انسان اعدام شدند و این پیامی بود به همه تا حساب کار دستشان بیاید. اما نکته اینجاست که در سالهای آغازین این حجم از سرکوب نه نفرتی عمیق که رعبی فلج کننده به بار آورد. موافقان جمهوری اسلامی به کنار، گروههای دیگر مردم در وضعی نبودند که بخواهند برای مطالباتشان در قالبی مدنی تشکل یابند. قطب سیاسی و اجتماعیِ رقیبِ وضعِ موجود، تنها در انحصار احزاب و گروهکها بود و جمهوری اسلامی در اعلام وضعیت اضطراری، حد خشونت را به بالاترین درجهی ممکن رساند. لذا فضا را کاملا تحت انقیاد داشت و سیاستهایش را پیش میبرد.
پدیدهی دیگری که برای بقا و پایداری جمهوری اسلامی به استخدام در آمد جنگ بود. حملهی عراق به ایران، نه تنها موجب ایجاد حس همبستگی در مقابل نیروی متجاوز خارجی در میان ایرانیان شد که این خود بسیاری از اختلافها، گسستها، خلأها و نارضایتیها را پوشاند؛ بلکه تیغ حکومت را برای قلع و قمع مخالفان بُرَّندهتر کرد. جمهوری اسلامی حکومتی است ذاتا شیفتهی وضعیت اضطراری؛ بازی حکومت با وضعیت قاعده و استثنا، خلق مستمر دوست و دشمن و تعلیق شرایط عادی در هر لحظهی ممکن از معجزات این نظام است. حکومت در طول جنگ رئیس جمهور برکنار کرد، مخالفان را سرکوب کرد، ترکیب نیروهای نظامی را باب میل خود و صرفا در جهت ایدیولوژیک و نه با استراتژی جنگی دستکاری نمود، با نیروهایی که ادعای تخاصمشان را مطرح میکرد _ یعنی اسرائیل و آمریکا _ وارد مراوده و معامله شد و سپس افشای آن را خیانت خواند، هر رفتار و گفتاری میتوانست مصداق خیانت تلقی گردد، برای مظلوم نمایی از اشکال مختلف سپر انسانی بهره برد، تا خرخره شعار به خورد مردم داد، هشت سال با بمبارانِ ارتش عراق مردم به خانهها و پناهگاهها پناه میبردند و جمهوری اسلامی با تلویزیون، رادیو و بلندگو بمبارانشان میکرد تا شعارهایشان صورت حقیقت بگیرد و هر روزِ هر ایرانی عاشورا و هر وجبِ ایران کربلا شود. طبیعتاً در چنین وضعی انتظارِ طرح مشکلات و نارسایی ها توسط مردم به صورتی که بخواهد تهدیدی برای اساس حکومت شود بیشتر به خواب و خیال شبیه بود.
یکی دیگر از رندیهای فاتحانِ نبردِ قدرت در ایران پس از انقلاب ۵۷، مدیریت تنش با قدرتهای جهانی بود. حکومت انقلابی که همواره شعارهای به قول خودشان «ضد قدرتهای استکباری» به ویژه ضد آمریکا سر میداد به خوبی میدانست که کجا ترمز را بکشد، کجا مذاکرات پشت پرده را بیاغازد و کجا تسلیم شود. از سوی دیگر در این امر نیز تبحر داشت که همزمان با سازش با قدرتهای جهان مسأله را به نفع انقیاد در داخل مدیریت کند و هرگز از شعارها عقب ننشیند و بتواند چماق سازشکار و خائن را بر بالای سر مخالفان و منتقدان نگاه دارد.
با خاتمهی جنگ، کشتار درون زندانها و بیعت در خون میان سران رژیم، پایان دههی شصت خورشیدی و تثبیت رهبری جدید، نظام جمهوری اسلامی به موقعیتی دست یافته بود که بتواند بحرانهایش را با هزینهای کم مدیریت کند. اگرچه با سیری ناپذیری باقیماندهی مخالفینش را در اقصی نقاط جهان هدف ترور قرار میداد و در داخل مخالفین بالفعل و بالقوه را یا به قتل میرساند و یا در لبهی پرتگاه نگاه میداشت اما هراسی بابت سقوط آنی نداشت. بخشهای مختلف جامعه نیز نه توان و نه تصور تغییرات کلان و ناگهانی داشتند. جنبشهای مختلف و شورشهای شهری سرکوب شدند و حرکتهای انتخاباتی نیز هر چند تزلزلهایی در ارکان حکومت ایجاد نمود اما در نهایتِ امر به نفع حکومت مصادره گشت. در نبود یک تشکیلات عمده و همینطور اپوزیسیون منسجم و مقتدرِ خارج از کشور، جامعه دست به آزمون و خطا میزد و کورمال کورمال راه خود را میجست. شرح و تحلیل فراز و نشیبهای این مسیر، خود بحث مفصلی است که در این محدوده نمیگنجد. اما آنچه شایان ذکر میباشد شکلگیری اجتماعی از افراد در ایران است که علیرغم تفاوتها بر سر یک چیز اتفاق و اشتراک دارند؛ نفرت از جمهوری اسلامی. این اجتماع، چیزی قریب به اکثریت قاطع جامعهی ایران را شامل میشود و این نفرت در شئون و وجوه گوناگون زندگیشان ظهور و بروز دارد.
به زعم من مواردی که برشمرده شد مهمترین علل پایداری حکومت جمهوری اسلامی بودهاند. اما آنچه در ادامه و پیرامونِ اوضاعِ کنونی گفته شد، بحرانی است اساسی، تبلور یافته از دل جامعهی ایران، سرکوب ناشدنی و در وضعیتِ امتناعِ گفتگو با حکومت. هر کدام از مواردِ مذکور، قابلِ بحثِ مجزاست که البته پیشتر و در قالب نوشتارهایی دیگر به آنها پرداختهام. بنا بر تحلیلی که از شرایط دارم تصور میکنم این فصلِ پایانیِ سریالِ حکمرانیِ جمهوری اسلامی است؛ اما زمان سرنگونی، امری غیرقابل پیشبینی و ایضا وابسته به متغیرهای گوناگونی است. از آنجا که سخنم راجع به فصلِ پایان، تاویل و تفسیرپذیر است و قابل نقد، توضیح مختصری میدهم. زمانی در اروپا به طعنه میگفتند «امپراتوری مقدس روم» دیگر نه امپراتوری است، نه مقدس و نه روم. این امپراتوری حدودا پانصد سال عمر کرد، این سخن را در هنگام واپسین نفس زدنهایش میگفتند. اما میخواهم بگویم از آن هنگام که آن عناصر دیگر هیچ موجودیتی نداشتند به یک معنا امپراتوری ساقط شده بود؛ گیریم نعش آن مدتی بر دوش ماند و تعفنی هم داشت و لطماتی هم زد اما چیزی برای عرضه کردن، ایدهای برای نو شدن، اصلا توانی برای این امر موجود نبود. به بیانی با روحِ زمان بیگانه و تاریخاش سر آمده بود. حکومت جمهوری اسلامی نیز در چنین وضعی است؛ تصور نوسازی، ایجاد نقبی برای گفت و شنود با مردم، پذیرش معیارهای مردم یا تحمیل معیارهای خود به جامعه _ چه با حیله و چه با زور _ را ندارد. به مدد سرکوب پا برجاست، اما یا با شکلی از خشونت یا با پذیرش وضعیتِ شکست و یا به صورتی کاملا نامحسوس فرو خواهد پاشید. تنها بدیلِ منطقیِ فروپاشی در کوتاه مدت و یا میان مدت، ایجاد تغییراتی بنیادین در حاق و بدنهی نظام است. چنین چیزی به باورم فرمی از استحاله و انقلاب از درون در میان مدت یا بلند مدت است که در ناصیهی نظام دیده نمیشود. میخواهم بیفزایم که بنا به تحلیلی، حتی ظرفیت چنین تغییری را نیز ندارد.
چه خواهد شد؟ فعلا کسی نمیداند؛ اما قراینِ مستحکمِ بسیاری موید این گفتارند که هیچ چیز به پیش از این باز نخواهد گشت.
* تعبیر از محمدحسین نائینی است.