یک بار برای همیشه باید به این پرسش پاسخ داد که وضعیت ما ایرانیان به لحاظ «منش دموکراتیک» چگونه است؟ اصلاً «دموکراسی» از کجا میآید؟ آیا ایرانیان شایستگی دموکراسی را ندارند؟ به ویژه نسل جدید؛ آیا «نسل زِد» چیزی از دموکراسی نمیفهمد؟
به گمان من «بدفهمی» بسیار عمیقی دربارۀ این مسئله وجود دارد. گروهی هستند که با نگاهی تحقیرآمیز و با نخوتی روشنفکرانه جامعۀ ایرانی را شایستۀ دموکراسی نمیدانند. اما اصلاً معیار «دموکرات بودن یا نبودن» چیست؟ اصلاً چه چیزی باعث میشود فردی دموکرات شود؟ از زوایای مختلفی میتوان به این بحث پرداخت و از میان این دیدگاهها، من از منظر «جامعهشناسیِ میاننسلی» به آن میپردازم.
بگذارید ادعای اصلیام را در یک صورتبندیِ روشن بیان کنم: «منش دموکراتیک ریشه در سواد ندارد، بلکه نتیجۀ یک زیستِ مشخص است». کسانی که میخواهند اثبات کنند ایرانیها ــ به ویژه نسل جوان ــ دموکراسی و آزادی را نمیفهمند، دائم بر عنصر سواد یا کتابخوانی یا تجربۀ دموکراتیک تأکید میکنند. به ویژه روی این عناصر دست میگذارند، زیرا بعد میتوانند ادعا کنند ما فاقد این عناصریم. اما اصلاً دموکرات بودن به باسواد بودن یا کتابخوان بودن ربطی ندارد! اکثریت رهبرانِ ضددموکراتیکترین جریانهای سیاسی ــ عموم فاشیستها و کمونیستهای بلندپایه ــ افراد بسیار باسوادی بودند. اینهمه نویسنده و روشنفکر دیدهایم که علناً با دموکراسی و آزادی سر ستیز داشتهاند ــ اصلاً از آزادی و دموکراسی به معنایی که ما میفهمیم بیزار بودند. البته تعابیر «دموکراسی» و «آزادی» از زبانشان نمیافتاد و در هر جمله از دموکراسی و آزادی دم میزدند، اما این مفاهیم را درون نوعی ایدئولوژی میفهمیدند که چیزی از آزادی و دموکراسی باقی نمیگذاشت.
بر اساس همین رویکرد، میگویند: مگر این نسل زِد چقدر سواد یا تجربه دارد که بفهمد آزادی و دموکراسی چیست؟ یا مگر جامعۀ ایران چقدر کتابخوان است! وارد بحث «آمار و ارقام کتابخوانی» نمیشوم؛ منحرفمان میکند. اما اصلاً من کلیتِ این نگرش را آدرس غلط، فهم نادرست و اصلاً نشانۀ آشکارِ عدم درک بنیادهای دموکراسی و آزادی میدانم.
منکر این نیستم که «میتواند» رابطۀ مثبتی میان سواد و منش دموکرات و آزادیخواهی وجود داشته باشد. اما آن عامل تعیینکننده «سواد» نیست. درک ما از دموکراسی و آزادی دقیقاً و کاملاً نتیجۀ «نوع زندگی» ماست؛ یعنی برآیند نهاییِ زیست فرد در خانه، جامعه و همۀ خردهاجتماعهای دیگری است که او از درون آنها عبور میکند. در واقع، فهم دموکراسی و آزادی و تن دادن به آنها نتیجۀ «تربیت» است؛ اما نه تربیت به معنای «تربیت خانوادگی» یا «تربیت در مدرسه»؛ بلکه تربیت به بسیطترین معنا. یعنی تربیت بر اساس همۀ عناصری که بر زیست فرد اثر میگذارند. به همین دلیل است که منش دموکرات را نتیجۀ «زیست» میدانم، نه نتیجۀ صرفاً چیز موهومی به اسم سواد. به همین دلیل، آنچه باعث میشود نسلی یا نسلهایی دموکرات باشد یا نباشد نحوۀ زیستی است که پشت سر گذاشته است.
برای فهم قضیه بیایید دو زیست متفاوت را با هم مقایسه کنیم:
زیست اول:
زیستی را تجسم کنید که فرد از بُعد مادی هیچ گونه حریم خصوصی ندارد؛ هیچ حق رأیی ندارد؛ در سنین کم، از جهت اهمیت فردی چندان در زمرۀ آدم به شمار نمیآید. نهایتاً غذایی برای زنده ماندن دریافت میکند و در اسرع وقت به نیروی کار تبدیل میشود تا در خدمت اجتماعِ خانواده یا طایفه باشد و کلاً هویت او بر اساس نقشی که درون آن اجتماعها ایفا میکند تعریف میشود. از جهت پرورش تواناییهای ذهنیاش (یعنی آموزش و پرورش) کمترین بهرهمندی را دارد. و از بُعد غیرمادی نیز زیستی را تجربه میکند که در مسیر آن «فرد» دائم بیارزش قلمداد شود، فردیت خوار شمرده شود، دائم ارزشهای والاترِ سکولار و معنوی بر خواستهها و امیال فردی برتری مطلق داده شود. فرد دربست در خدمت انواع اجتماعها، جماعتها و کلاً جامعه قلمداد شود و در نهایت در مسیر کسب سواد نیز مجموعهای چندلایه از انگارهها، مفاهیم، غایتها و زیستهای ایدئولوژیکِ آرمانگرایانه و فردیتستیز بر تن فرد پوشانده شود.
زیست دوم:
حال زیست دیگری را تجسم کنید که از بُعد مادی فرد از بدو تولد «مالک» باشد ــ مالک تخت، اتاق، اسباببازی ــ و سطح مشخص و نسبتاً مطلوبی (بسته به زمان) از رفاه و تأمین بهداشتی و خوراکی را داشته باشد. فردی را در نظر بگیرید که از کودکی حریم خصوصی دارد و مجموعۀ گستردهای از اشیاء را «در اختیار» دارد که از طریق آنها میتواند «خویش را بیان کند». از بعد غیرمادی نیز فردیت فرد از سن بسیار پایین به رسمیت شناخته میشود. هیچ اجتماعی اجازه ندارد فردیت او را نادیده بگیرد و آرمانها و ارزشهایی والاتر را به او تحمیل کند. امیال به رسمیت شناخته میشود و فرد برای رسیدن به آرزوهای زمینی خود ــ فارغ از بهشتهای الهیاتی یا سکولار ــ پشتیبانی میشود. فرد در خانواده از حقرأی برخوردار است و با حمایت خانواده این شأنِ او در جامعه نیز تا حد امکان حفظ میشود. و در نهایت، کسی به او صرفاً به عنوان «نیروی کاری در خدمت دیگران» نگاه نمیکند، بلکه رابطه معکوس است و خانواده برای بهروزی و آیندۀ نیک او تلاش میکند.
این دو زیست متفاوت را خوب در ذهن خود مجسم کنید و ببینید «محصول فردی» آنها چقدر میتواند از همدیگر متفاوت باشد (اینجاست که مضحک بودنِ عنصر «سواد» مشخص میشود! در این گسترۀ فراگیر، چندلایه و متکثر از عوامل مؤثر، سواد کجای کار است؟). حال جواب من به پرسش اصلیمان روشن است: آنچه باعث منش دموکراتیک میشود، نوعی زیست است که کیفیتهای مشخصی داشته باشد تا فرد را به گونهای بار آورد که میل به دموکراسی به بخشی از وجودش بدل شده باشد. آن نوع زیستِ فردگرایانه که در گونۀ دوم دیدیم، چنان با روح و روان فرد عجین میشود که آزادی برای او در حکم هوا برای تنفس میشود. اینجاست که این نسل به سادگی با ارزشهای دموکراتیک مأنوس میشود.
به عبارت دقیقتر، هر چه زیستِ فرد به نوع اول نزدیکتر باشد، محصول فردیِ آن با آزادی و دموکراسی بیگانهتر میشود و بیشتر آمادگی آن را دارد که بندۀ یک ایدئولوژیِ فردیتستیز و نادموکرات شود؛ و هر چه زیست فردی به گونۀ دوم نزدیکتر باشد، محصولِ فردی آن نیز با فردیت و هویت فردیِ فربهتر و استوارتری از کار درمیآید و در نتیجه به آزادی میل میکند تا بزرگترین داشتهاش ــ همانا فردیتش ــ را حفظ کند؛ و این میل به آزادی، روح دموکراسی است. به همین دلیل است که به گمان من، فرد کمسوادی که «زیست دوم» را پشت سر گذاشته، از پرفسور و نویسندهای که زیست اول را پشت سر گذاشته، هم دموکراتتر است و هم آزادی را بهتر میفهمد.
اینجاست که وقتی میشنوم کسی مانند کاتوزیان با لحنی ناباورانه و قدری هم تحقیرآمیز دربارۀ فهم نسل زِد از دموکراسی و آزادی حرف میزند، تعجب میکنم که چطور این نسل سالخورده از جامعهشناسان هنوز «اسباب منش دموکراتیک» را درک نکرده است و ربط زیست با دموکراسی را نفهمیده است. به گمان من، فقط بر اساس این «تعریف زیستی» میتوان دربارۀ آزادیخواهی و دموکراسیخواهی در ایران نظر داد. سایر تعاریف ایدئولوژیزده یا روشنفکریزده است. حال بر اساس این تعریف میتوانیم تصویری روشن از خودمان ترسیم کنیم.
وقتی به خوبی میدانیم که زیستِ ایرانی در طول چند نسل و چند دهه از آن حالتِ ماهیتاً نادموکرات اول به حالتِ دموکراتپرور دوم سوق پیدا کرده، زیر سوال بردن جامعۀ ایرانی بیپایه، غیرمنصفانه یا غرضورزانه است. ضمن اینکه به خوبی میدانیم این تحولات چگونه و با همت و فداکاری کدام نسلها پدید آمد. در نوشتههایی دیگر دربارۀ تحولات نسلشناختی ایران صحبت کردهام و دوبارهگویی نمیکنم. فقط یادآوری میکنم در پی یک همدستیِ بینانسلی، نسل ایگرگ (حدوداً متولدان دهههای پنجاه و شصت) انقلابی فرهنگی کرد و به نسل زِد کمک کرد تا شکوفا شود. نسل ایگرگ ــ همانهایی که از 76 تا 96 به مدت بیست سال با عقلانیتی ابزاری و با منشی دموکراتیک برای بهروزی خود از طریق صندوق رأی با حکومت شطرنجی سیاسی بازی کردند ــ در خانه و جامعه همه چیز را متحول کردند؛ مفاهیم، ارزشها، اهداف... و نتیجه این شد که به همت آنها «زیستی جدید» ایجاد شد. این زیست روز به روز به آن نوع زیستِ دموکراتپرور، آزادیدوست و فردیتپرور شبیهتر شد.
این است معیار سنجش جامعه، نه آن چیزهایی در نوعی آرمانگراییِ روشنفکرانه دائم ادعا میشود. شهروند دموکرات اتفاقاً شهروندی کاملاً عادی است و شباهتی به روشنفکران آرمانگرا ندارد. اصلاً دموکراسی برای انسانهای عادی، زمینی و زندگیدوست است ــ و از قضا روشنفکران آرمانگرا از این انسان بیزارند؛ چون پذیرفته است میخواهد عادی باشد و قرار نیست مهرهای در یک نظم عدالتخواه عظیم و (شبه)متافیزیکی باشد.
مهدی تدینی
تلگرام نویسنده