خبرها میگویند مغازهی پلمپ شده در مشهد دوباره بازگشایی شده. همان مغازهی معروف که از دوربین مداربستهاش صحنهی حمله با ظرف ماست ثبت شد. تصاویری هم نشان میدهند که گروهی از مردم برای حمایت از صاحب مغازه مراجعه کرده و کسب و کارش را حمایت میکنند. زیبایی این تصویر برای من چیزی بیش از نمایش اتحاد است: من به وضعیتی فکر میکنم که شاید دیگر شاهد تکرار «قربانیان خاموش» نباشیم.
جنایتهای آشکار در رژیمهای استبدادی، هرقدر موحش، هرقدر فجیع و هرقدر تکاندهنده که باشند، دستکم فرصت «سوگواری» را به قربانیانشان میدهند. من میگویم سوگواری مهم است. بسیار مهم. از داغدیدهها بپرسید. فرصت گریستن، موقعیت مظلوم بودن، و امکان کسب همدلیهایی که کارکرد مرهم زخم دارند. برخی قربانیان حتی تا جایگاه قهرمانان ملی بالا میروند. حساب سود و زیان نیست. نمیخواهم بگویم در برابر درد و رنجی که تحمل کردهاند، در برابر عمری که در زندان به سر بردهاند و ای بسا در برابر جان عزیزی که از کف دادهاند جبران مافاتی در کار خواهد بود؛ اما تسکینی هست و تسلایی. این مهم است؛ دستکم وقتی بدانیم شمار بسیار زیادی از قربانیان، از همین امکان حداقلی هم محروم بودهاند.
وقتی قرار بر بازخوانی فهرست جنایتهای رژیم باشد، همه به سراغ بزنگاههای قتل و کشتار و زندان میروند؛ سراغ ۹۸، ۹۶، ۸۸، ۶۷ و ... فهرست این قربانیان مستقیم دیر یا زود مشخص میشود و دستکم امیدی هست به دادخواهیشان؛ اما گروه دیگری هستند که نه تنها در پیشگاه تاریخ، که ای بسا در نزد نزدیکترین عزیزانشان هم اصلا به عنوان یک قربانی ثبت نشدهاند؛ آنقدر مهجور که گاه حتی خودشان هم فراموش میکنند (یا شرم دارند که با خود تکرار کنند) دهها سال درد و رنجی که کشیدهاند چیزی جز یک ظلم آشکار نبوده است.
نخستین بزنگاهی که من برای این قربانیان خاموش میشناسم، بزنگاه «انقلاب فرهنگی» است. جایی که بجز تعداد زیادی از اساتید دانشگاه (که احتمالا نام اینها را میشود بالاخره پیدا کرد) هزاران دانشجو را از دانشگاه اخراج و برای همیشه از تحصیل محروم کردند. سفلگان تازهبهدوران رسیدهی انقلابی، خیلی خوب میدانستند که اگر قرار باشد ریشهی یک انسان، یعنی تبارش را و امکان مقاومت و تداومش را بسوزانید، بهترین روش آن است که راه معیشتاش را سد کنید. هزاران قربانی انقلاب فرهنگی، برجستهترین استعدادهای جوان دوران خود بودند که میتوانستند پس از فارغ التحصیلی مدارج رشد اجتماعی و اقتصادی را طی کنند. اخراج از دانشگاه اما فقط یک تنبیه موقت نبود؛ برای بخش بزرگی از این گروه، نابودی تمامی آیندهی خودشان و حتی خانوادههایشان بود.
بعدها که همان رویکرد «تصفیه» به شکل نهادهای «گزینش» به تمامی ادارات و ارگانهای کشور تسری یافت، این وضعیت ابعاد اصلی خودش را بیشتر نشان داد. چه تعداد انسان که پشت صافی این گزینشها باقی ماندند و از کمترین امکان اشتغال و معاش باز ماندند تا به صورتی کاملا سیستماتیک و برنامهریزیشده شاهد یکی از بزرگترین پروژههای «مهندسی اجتماعی» باشیم. پروژهی «مستضعفسازی مخالفان»؛ درست به موازات پروژهی تزریق رانتهای معیشتی، کاری و البته تحصیلی، برای پروردن نسلی از نخبگان رانتی که به مرور کل ترکیببندی جامعه را تغییر دادند.
گاهی میشنوم که فلان عکاس سابق خبرگزاری فارس، یا فلان همکار سابق با کیهان و صداوسیما و دیگر نهادهای معلومالحال حکومتی، حالا تغییر موضع داده و افتخارآفرین شده و جوایز بینالمللی دریافت میکند. البته که خبر خوبی است. هرکسی از هرجا حساب خودش را از این حکومت نفرینی جدا کند مایهی خرسندی است، اما رفقا، حواستان هست که خیلیها اصلا نامشان شنیده نمیشود، چون همان زمان هم حاضر نبودند ولو گرسنگی و بیکاری را با خفت همکاری در این نهادهای کثیف عوض کنند؟
البته که وقتی گزینشها حتی بدیهیترین فرصتهای شغلی را شامل میشد، قابل درک بود که «تقیّه» کردن، اندکی ریش و گاهی چادر و دو رکعت نماز نمایشی برای بقا را بخش بزرگی از جامعه بپذیرد. جای شماتت هم نیست؛ اما آیا نمیشناسیم در نزدیکترین اطرافیان خود کسانی را که تن به همین مقدار هم ندادند و البته که جا ماندند و عقب افتادند، یا ناچار به آوارگی شدند (و نه مهاجرت که حتما از جنس دیگری است) و در هیچ یک از موارد هم به عنوان «قربانی» کسی با آنها همدلی نکرد که ای بسا سرکوفت شنیدند و شماتت شدند بابت کلّهشقی و بیعرضگی!
سالها بعد من در دوران دانشجویی خودم، به مورد متفاوت و عجیب دیگری برخورد کردم. ماجرا بر میگشت به درگیریهای اسفند سال ۸۴ در دانشگاه شریف. غائلهای که به دنبال مقاومت دانشجویان بر سر دفن شهدای گمنام در دانشگاه به پا شد. آن زمان ما تمام تلاش خود را به کار گرفتیم که حداقل ترکشهای حادثه را کاهش دهیم و جلوی صدور احکام اخراج و تعلیق را بگیریم. روی کاغذ هم به ظاهر موفق شدیم و کسی اخراج انضباطی نشد، اما بعدها فهمیدیم حقیقت چیز دیگری بود. در یک مورد، یکی از برجستهترین اساتید دانشکدهی مکانیک دانشگاه شریف، استادی که یک دانه ریش هم توی صورتش دیده نمیشود و در میان دانشجویان به مدد رتبه علمیاش احترام بسیار هم دارد، با اعمال فشار به چند تن از اساتید جوان و قراردادی نمرات یکی از دانشجویان را دستکاری کرد تا به بهانهی افت تحصیلی از دانشگاه اخراج شود.
مساله به قدری تکاندهنده بود که هرچند قربانی ماجرا نزدیکترین دوستم بود، خودم هم تا سالها بعد که یکی از آن اساتید همهی حقیقت را برایمان اعتراف کرد مساله را باور نمیکردم. فقط بعدها بود که فهمیدیم، بجز آن یک نفر، حداقل دو نفر دیگر هم بودند که پروندههای تحصیلیشان دستکاری شد تا به روشی مشابه اخراج شوند. به شیوهای که هیچ سندی برای اثبات ادعایشان نداشته باشند، و نه تنها هزینهی سالها عقب افتادگی از زندگی و تحصیل را تحمل کنند، بلکه عملا از جایگاه قربانی، به موقعیت یک انسان بیمسوولیت هم سقوط کنند که به جای همدلی دیگران، فقط سرزنش و ملامت نسیبشان شود.
البته که در این سالها فهرست دانشجویان محروم از تحصیل، یا دانشجویان بازداشتی و زندانی بسیار بلند بالا بوده است؛ اما گاهی که میبینم دستکم برخی از این عزیزان امروز از نشان افتخاری در سطح قهرمان ملی بهره میبرند و علیرغم بازگشت به دانشگاه و طی مدارجی تا بالاترین سطح هنوز به شکل «قربانی» در جامعه تردد میکنند و تحسین میشوند و بر صدر مینشینند، به خودم میگویم که حتی «مرگ و زجر قهرمانانه» هم در این کشور به شکل رانتی و سهمیهای درآمده است و به برخیها حتی یک بلیط برای حضور در صف «دادخواهی» در آیندهی نامعلوم هم ندادند!
در خبرها آمده که مقامات حکومتی از پلمپ بیش از ۱۵۰۰ واحد صنفی فقط در همین دو هفته تعطیلات نوروزی خبر دادهاند. همگی هم به دلیل رعایت نکردن قواعد حجاب اجباری. یعنی بیش از ۱۵۰۰ نفر دیگر شبیه همین کاسب مشهدی، که البته همگی فرصت رسانهای شدن را نداشتهاند و در این وضعیت سخت اقتصادی، در خطر بدل شدن به قربانیان خاموش جدید هستند. من فکر میکنم اگر قرار باشد جامعهی ما توان مقاومت در یک مبارزهی فرسایشی با حکومت را داشته باشد، باید به همان میزان که با قربانیان آشکار سرکوب همدلی میکنیم، مراقب و حامی این قربانیان خاموش هم باشد. نباید اجازه دهیم بار دیگر حکومت در خفا پایههای معیشت جامعه را تضعیف کند و توان مقاومت و پایداریاش را از بین ببرد.
کانال تلگرام «مجمع دیوانگان»