دوستی دانا و مجرب دارم. جز میانسالی و خوش محضری، تمام مشخصاتش با جغد پیر عاقل قصهها میخواند. تعریف میکرد:
“سالها طول کشید که از کارشناسی در یک شرکت کوچک متعلق به یک هولدینگ بزرگ، پله پله به ریاست هولدینگ رسیدم. چندسالی به اصلاح وضع پرداختم. سوددهی بیشتر و مشکلات کمتر شد. مجمع راضی بود. اما من میدانستم آن ساختار کهنه در دنیای نو، دوام نمیآورد. مشاوری برگزیدم و طرح یک انقلاب شرکتی بنیادین را تهیه کردم. وقت موسعی نهادم و تک تک متنفذین مجمع را با این برنامه رادیکال همراه کردم. وقتی مجمع همراه و طالب شد، شرط توفیق این برنامه را تغییر مدیریت عنوان کردم. همه مخالف بودند. فکر میکردند بهترست این برنامه را خودم اجرا کنم. برایشان توضیح دادم این محالست. گفتم اجرای این برنامه محتاج تغییر بسیاری از مدیران عالی و میانی است که توانایی و مهارت کافی برای دنیای نو ندارند. منافع برخی از فعالان اقتصادی مرتبط با مجموعه را هم تحت تاثیر قرار میدهد. اینهایی که خانه خراب میشوند، رفقای ۲۰ ساله من هستند. همسر این معاون عزیز (که دوسال تا بازنشستگیش مانده و تا خرخره قسط دارد) را خانم خودم به او معرفی کرده بود. بچههای آن یک نازنین، مرا عمو صدا میزنند. همانی که به ترغیب من کارخانجاتی احداث کرد که مواد اولیهاش، ضایعات ما بود و حالا قرارست بدبخت شود. من نمیتوانم برای ارتقاء منفعت هولدینگ، چشمم را بر زاری این آدمها ببندم. اگر اینکار را هم بکنم، شبکه ارتباطات و اعتبار مدیرتیم چنان مختل میشود که از کار میمانم! اجرای انقلاب کار کسی است که دست و پایش به تاریخچه هزار بند، بسته نباشد.“
در سیاست هم همین است. مطالعه آنچه از محمدرضا مانده، نشان میدهد او با ایده ضرورت تحول عمیق در قواعد، روابط و تیم حکمرانی نا آشنا نبود. آرزو داشت حکومتی بهتر و کارآتر داشته باشد. اما حتی وقتی تحولی مناسب را در برنامه داشت، آنقدر نسبت به آدمهای شاخص و شبکه تقسیم منافع، ملاحظه داشت که غالبا رفرم، مملو از استثنا شده، از اثر میماند.
هستند موارد نادری از دیکتاتورها که علیه سیستم فاسد خود شوریدند و هزینه این شورش به نفع کشور را با از کف دادن قدرت، پرداختند. ژنرال یاروزلسکی آخرین حکمران کمونیست لهستان یکی از این مردان نادر بود. فرمانده مقتدر ارتش را رئیس حکومت کرده بودند تا نهضت را له کند. پس از کشت و کشتار، او اقدام مردم علیه حکومت مطلقه حزب را به رسمیت شناخت و ترتیب انتخابات آزاد را داد. مخالفین کمونیسم آنقدر بالغ بودند که برای جلوگیری از جنگ داخلی، خود ژنرال را کاندیدا کردند. یاروزلسکی اولین رئیس جمهور لهستان آزاد شد. اما یکسال بعد داوطلبانه استعفا داد و انتخابات را تجدید کرد. شاید او میدانست بر کشوری که در آن میلیونها کمونیست قدیمی، شخص او را مسبب لغو امتیازاتشان میدانند، نمیتواند حکومت کند.
این قصهها آوردم تا یادآور شوم که دیکتاتور کارآزموده در قبال چهرهها و دستههای شاخص حکومتش، اسیر ملاحظات تقسیم قدرت و ثروتی میشود که خودش در بنای تدریجی آن شریک بوده. شاهی که به مردم مستظهر نیست به سرداران، قاضیان، دیوانسالاران و شیوخ تکیه میکند. او دوام سلطه خود را در دوام شبکه در هم پیچیده امتیازات آنها میبیند. شاه، اسیر شبکه تیولات عمله قدرت خود میشود. در خرقه سلطنت، اقتصاد سیاسی، کار روح را میکند. الباقی پوست و استخوانی بیش نیست.
قاعدتا معمار کهنهکار قفس که پایه قدرتش را در دوام تک تک میلهها و زنجیرها میبیند و جز این محاسبات نمیشناسد، میل قلع قفس نخواهد کرد. در بین دیکتاتورها، محمدرضا قاعده و یاروزلسکی استثناست.
تلگرام نویسنده