یکی از مهمترین چیزهایی که میتوان با آن رهبر جمهوری اسلامی را به یاد آورد، مواضع ضد آمریکایی او و مخالفتش با رابطه با آمریکا است (البته بدون در نظر گرفتن مذاکرات پشت پردهای که به دستور او برای بقای نظام صورت میگیرد). مواضعی که به صورت سخنرانی یا صدور فتوا، حتی در مورد واردات ماشین یا تاسیس رستوران آمریکایی نیز بیان شده است. رهبری که میگوید: «من دیپلمات نیستم، من انقلابیام.» شاید یکی دیگر از این مواضع تاکید بر حفظ حجاب اجباری فارغ از نظر اکثریت قاطع مردم باشد.
این مواضع که ظاهری ایدیولوژیک دارند همواره در خدمت سیاستی واقع گرایانه قرار میگیرند. اما این مفهوم نیز همچون بسیاری از مفاهیم دیگر زمانی که در مورد جمهوری اسلامی کاربرد دارد باید باز تعریف شود. مراد از واقع گرایی در اینجا تنظیم کنشها و مناسبات به گونهای است که حافظ منافع رژیمِ حاکم و اقتدار تامِ رأس آن باشد؛ نه منافع ملی.
این نقطهی تلاقی ایدئولوژی و واقع گرایی در نظام جمهوری اسلامی به رهبری علی خامنهای است. یعنی منظور از ایدیولوژی، نه ایدههایی انتزاعی، بلکه ایدههایی حل شده در ساختارهاست. برای حفظ حلقهی وفادارانی که حامی ارزشهای حاکماند، به این ایدیولوژی نیاز است. تقسیمِ منابع بر حسبِ باورمندی به این اصول، منافع متعددی خلق کرده است. ایدئولوژی، بهانهای برای سرکوب گرایشهای مخالف، در داخل و خارجِ سیستم و سرپوشی برای ناکامیها و ناکارآمدیهاست. و از بُعد روانشناختی، دست کم مکانیسمی است در جهت جبرانِ شکستهای پیاپی.
با این نوع نگاه در مییابیم که ایدیولوژی برای حفظ قدرت در واقعیت چگونه کار میکند. و اینکه چرا علیرغم انعطاف در شرایط خطیر، نرمشها و چرخشهای حیاتی با باز-تفسیرِ ایدیولوژیک همراه میشوند؛ ضمنا این چرخشها هرگز در حدی نیستند که تغییرات ماهوی ایجاد کنند.
علی خامنهای، نه رهبر کاریزماتیک یک انقلاب، که رهبری بر آمده از زد و بندها و بالاخص رندیهای یارِ غارش هاشمی رفسنجانی است. او که ویژگیهای فقهی لازم برای کسب جایگاه رهبری را نداشت و حتی فاقد ولایتِ سنی بر اکثر مسؤولان آن زمان بود، این جایگاه را عاریهای میپنداشت، که برای تملک دائمش نیاز به تهیهی اسباب داشت. بنابراین خود را فرای یک بروکراسی عریض و طویل نشاند و با تأسیس و تقویت نهادهای نظامی و اطلاعاتیِ موازی جایگاهش را مستحکم کرد.
فقدان اعتماد به نفس واقعی و هراسِ از دست دادن قدرت، هوشی غریزی برای حکمرانیاش ایجاد کرد. او که میدانست محبوبیت نظام جمهوری اسلامی به سمت افول است و از طرفی خودش در مجموعهی نظام نیز جایگاه متزلزلی دارد، دریافت که چگونه ایدیولوژی را در خدمت حفظ قدرت درآوَرَد و خودش را یگانه مومن، مُنادی و پیشوای آن بشناسانَد. اگر خمینی به واسطهی یک انقلاب، آن جایگاه خدایگون را کسب کرد، حالا نوبت وارثش رسیده بود که آن را به طور مصنوعی برای خود بازسازی کند.
خامنهای به خوبی با تکثر موجود در جامعه ایران آشناست، واقعیات جهان سیاست را نیز درک میکند، از تحولاتی که در بطن جامعه جاریست مطلع است. او همواره به این نکته که جایگاه درخوری میان ایرانیان ندارد وقوف داشته. ادعای همیشگیاش نسبت به اینکه «ملت در صحنه است» که منظور از آن همراهی ملت با نظام و در واقع شخص رهبری است، هم ریاکارانه است و هم بیانگر چیزی مشترک میان رهبران حکومت های تمامیت گرا؛ کلمههایی چون «ملت»، «امت»، «نژاد» و... نزد تمامیت خواهان، لزوما دلالت بر همه یا اکثریت افراد آن گروه ندارد، بلکه بیان کلیتی ذهنی و از پیش معین است که افراد باید با سرسپردگی، لیاقت خودشان را برای عضویت در آن نشان دهند. بنابراین اظهارات خامنهای هنگامی که خودش را تنها میخوانَد یا مریدان و وابستگانش را اقلیت مینامد، تنافری با مطلب ذکر شده ندارد.
با این فرض میتوان به سخن آغازین گفتار بازگشت و گفت مسالهی مخالفت رابطه با آمریکا در کنار موضوعاتی چون حجاب اجباری، مسائلی ظاهراً ایدئولوژیک، اما نقاط اتکایِ واقعیِ رهبر نظام جمهوری اسلامی هستند. خامنهای درکی زیرکانه از این موضوع دارد که هر گونه اصلاحاتی در این قلمروها، «گلاسنوست» و «پروسترویکا»یی خواهد بود که آیندهاش تغییر بی سروصدای جمهوری اسلامی است. او بر خلاف ظاهر اظهاراتش، هم نسبت به گذرا بودن جمهوری اسلامی و هم نسبت به لغزندگی جایگاه شخصیش، آگاه بوده و هست. همین آگاهی سبب شد که کیش شخصیتی را بنا نهاد و استوانههای ایدیولوژیک حاکم را یکسره بر آن استوار کرد. همین آگاهی موجب شده که در هیچ مسألهای، از نتیجهی یک انتخابات گرفته تا قیمت بنزین، هرگز مطیعِ خواست مردم یا منتقدان نشده و اولین گام به عقب را آخرین گام تلقی کند.
سخنان و نظرات موعودگرایانهی رهبر جمهوری اسلامی را نیز میتوان از همین چشم انداز نگریست. خامنهای در واقع هیچ افق مشخصی برای آیندهی پس از خود در ذهن ندارد. حتی تدابیر منطقی و اجماع ساز یا اقناعی برای جانشینی در درون نظام نیز اتخاذ نکرده است. کسی که برای آیندهی حکومتش تصورات نسبتا دقیقی ندارد، موعودگراییاش نیز دقیقا از جنس خیالبافی های پوچ و یا صرفا در جهت بقای منافع است. عقب ننشستنها و تسلیم واقعیات نشدنها، قماری است که خامنهای میخواهد تا لحظهی پایان زندگیاش به آن ادامه دهد. برایش اهمیتی نیز ندارد که در نتیجهی این بازی دار و ندار یک ملت بر باد میرود. در تخیلی بیمارگونه، موعود و نمایندهی خود_خواندهاش وحدت یافتهاند و تو گویی پایان خامنهای پایان جهان است. البته که این چنین نیست، اما یحتمل پایان خامنهای پایان جمهوری اسلامی خواهد بود؛ اگر پیشتر توسط مردم سرنگون نشود.
حکومت جمهوری اسلامی از بدو تأسیس حکومتی ایدیولوژیک بود و با تعریفی که از آن به دست دادیم هر اصلاحی در آن مستلزم دگرگونیهایی است که تالیاش تغییرات بنیادینی به همراه میآورد که محتملا به تغییر رژیم در کوتاه یا بلند مدت میانجامد. هدف از نوشتن این متن تاکید بر این نکته است که رهبر کنونیِ حکومت، بنا بر ویژگیهای شخصیتی و نحوهی دستیابیاش به قدرت، این نکته را بیش از منتقدانش درون حکومت، لحاظ کرده و از این روی هرگز دست از لجاجت بر سر خواستههایش بر نداشته است. اگر او حدود بازی را بر روی صفر یا صد قرار داده از این رو است که حکومت ولایت مطلقه، نمیتواند چیزی بین این حدود قرار بگیرد؛ یا هست و یا نیست.