ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 16.02.2023, 13:58
به‌مناسبت رونمایی از پرویز ثابتی!

علی مرادی مراغه‌ای

بالاخره بعد از ۴۴ سال آقای پرویز ثابتی از سایه بیرون آمد و خود را نشان داد، چیزی شبیه برداشتن پارچه از روی یک زخم کهنه است و تازه کردن زخم‌های قربانیانِ شکنجه‌ها...

به نظرم هیچ گروهی در ایران به اندازه گروه سلطنت‌طلب‌ها گرفتار فقر تاریخی نیستند، آنها نمی‌دانند که به نفعشان است که هر چه بیشتر باید آدمهایی چون ثابتی را بپوشانند و کتمانش کنند.

معمولا در همه جای دنیا چنین است که وقتی ستاره اقبال شکنجه گران افول می کند، خودشان سعی می کنند از گذشته سیاهشان فاصله بگیرند، هرگز درباره گذشته حرفی نزنند، چه بسا ازدواج می کنند و حتی نامشان را عوض می کنند و در جامعه گم و گور می‌شوند و اگر روزی هم شناخته شدند حداقل عملکردهای خودشان را به گردن سیستم می اندازند و مثلا اظهار پشیمانی و شرمساری و اینکه من مجبور بودم....
اما بین این سلطنت‌طلب‌ها، گویی همه چیز برعکس است...!

یاد آقای خلخالی افتادم که در اواخر عمرش تنها مانده بود! زمانی نامش رعب در دلها می‌افکند و در انتقام از مخالفانش، سر از پا نمی‌شناخت که حتی از اسبِ طاغوتی هم نمی‌گذشت چون زمانی به شاه سواری داده بود!

اما به‌زودی ستاره اقبال آقای خلخالی افول کرد، اصول گرایان او را طرد کردند، حتی صلاحیتش را برای نمایندگی مجلس رد کردند، آقای خلخالی یک مرتبه اصلاح‌طلب شد و کوشید به اصلاح‌طلبان نزدیک شود اما اصلاح‌طلبان، مخصوصا جوانترها او را راه ندادند، چون عار داشتند و گفتند:
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان.
در واقع گفتند:
دودِ تو بیشتر از گرمای تو است...!
و آقای خلخالی دم در کشید، انزوا  پیشه کرد و در تنهایی مُرد...

اما آقای ثابتی بی‌خبر از قضاوت تاریخ و قانونمندی های آن، به نظر می‌رسد که در یک گلخانه تنفس می‌کند گلخانه‌ای که فضای آن، اشباع از پهلوی‌پرستان با رسانه‌هایشان، با کانالهایشان، با مورخین دروغین و یا کتاب دزدشان(آقای قانعی فرد)...

و صد البته که اوضاع اسف‌انگیزِ کشور که جوانان را عاصی کرده، بزرگترین موهبتی بوده که تا دوباره این ددان و دیوان و شکنجه گران پس از دهه‌ها آفتابی شوند...

این تفاوت در دختران دو جلاد نیز به چشم می‌خورد: در حالیکه دختر آقای خلخالی سعی کرد حداقل از سایه سنگین پدر بگریزد و از او فاصله گرفته، راهِ آبرومندانه خودش را رود، اما دختر ثابتی، پردیس خانم به وجود پدرش همچنان افتخار می‌کند و از او رونمایی می‌کند!

هیولایِ سادیستیِ درونِ تمامی جلادان عین هم هستند، مو نمی‌زنند، اما ظاهرشان می‌تواند متفاوت و حتی متضاد باشد، ممکن است ظاهرشان کریه باشند یا زیبا و شیک‌پوش مانند «ایرما گریس» شکنجه‌گر نازی که لقب «هیولا خوشگله» یافته بود، خانمی خوشگل و موبور که در یونیفورم نظامی ‌اس‌اس‌ها حتی زیبایی‌اش دو چندان می‌شد!

و البته آقای ثابتیِ خوش‌تیپ، به قول نویسنده‌ای که اگر به خواهر آدم خواستگاری می‌آمد آدم نمی‌توانست نه بگوید...!

زمانی که یک خانه تیمی را کشف می‌کرد، بلافاصله کنفرانس مطبوعاتی ترتیب داده در صفحه تلویزیون ظاهر می‌شد و از فتح‌الفتوحش شرحی کشاف می‌داد با چهره‌ای آرام و طمانینه که انگار هیچ نسبی به همکارانش در آن پشت یعنی در کمیته مشترک ضد خرابکاری نمی‌برد هیولاهایی مانند محمدعلی شعبانی معروف به حسینی، تهرانی، منوچهر وظیفه‌خواه، هوشنگ ازغندی، فریدون توانگری معروف به آرش...!

پرویز ثابتی معتقد بود که مردم ایران برای دموکراسی آمادگی ندارند لذا دادن آزادی و انتخابات آزاد برای مردم ایران را مضر می‌دانست. وقتی از می‌پرسیدند پس جواب نهادهای حقوق بشری غرب را چه بدهیم؟ می‌گفت: به جهنم...! بگذارید هرچه می‌خواهند بگویند، حتی اگر لازم بود سفارتخانه‌های آمریکا و انگلیس نیز بسته شود...!

او تمام جنایات و عملکردهای ضد بشری دستگاه تحت امرش را در دو کلمه خلاصه و توجیه می کرد:
«امنیت ملی». اما این حفظ امنیت سیستم بود نه امنیت شهروندان...

به نظرم هر گونه کوشش برای تبرئه او و رونمایی از او بی‌فایده است، هر چند حافظ تاریخی مردم ایران ضعیف است اما با این‌همه، در نهایت، تاریخ در قضاوتش سخت منصف و بی‌رحم است و نام او همواره، مترادف و همزادِ «کمیته‌ی مشترک»، «اتاق تمشیت»، شکنجه‌، ناله‌‌های جگرخراش قربانیان‌، بازجویی‌های بی‌پایان، و کابل، صندلی مشبک و شوک برقی‌... خواهد بود.

مرحوم پدرم همیشه می گفت:
«بیلدیرچینین شاهلیقی، داری خرمنی سووشونجادور...»
یعنی سلطنت بیلدیرچین تا پایان خرمنکوبی ارزن است بعد از برداشتن ارزن، آوارگی و بی‌خانمانی بیلدیرچین نیز آغاز می‌گردد...