«بسیار بی خردانه است که میراث اندوه بار چهل سال گذشته را چیزی بیگانه، یا میراثی از خویشاوند دور ببینیم؛ درست برعکس، ما باید این میراث را به عنوان چیزی که خود بر سر خود آوردهایم بپذیریم. اگر آن را به این شکل بپذیریم، در خواهیم یافت که وظیفهی همهی ما و فقط ماست که کاری برای حل مشکل بکنیم». (خطابه سال نو - واسلاوهاول)
سالهاست ما ایرانیان نیز از خود میپرسیم این میراث اندوه بار، این فاجعه انقلاب اسلامی حاصل چه عواملی بود؟، ما با کدام ایده و عمل خود چنین سرنوشتی برای خود رقم زدیم. پاسخها ی ما، اما تاکنون به آن ضمیر جمعی و همگانی و ملی کههاول در خطابه تاریخی خود به ان اشاره میکند نرسیده است. ان مای نسل انقلاب هنوز گردنه سخت جدال و کشمکش مسئولیت پذیری را پشت سر نگذاشته و شاید دیگر هرگز نگذارد. کشمکش اینجا میان ما عمدتا بر سر اثبات تقصیر جبهه مقابل است.
فاجعه انقلاب اسلامی اما نه صادره از خویشاوندی دور و نزدیک بود و نه حاصل عملکرد یک گروه یا اردوی خاص. انقلاب اسلامی محصولی مشترک بود، محصول مشترک سه اتوپیا، سه تخیل و رویا که در جدال با هم سرنوشت یک دوران تاریخی کشور را رقم زدند. اتوپیای شاهانه تمدن بزرگ، اتوپیای جامعه عدل و قسط اسلامی و اوتوپیای سوسیالیستی، اتوپیای تمدن بزرگ که از افسون قدرت و درآمد سرشار نفت تغذیه کرده و جان گرفته بود، به دنبال باز سازی امپراتوریی بود بدون مردم، بدون دخالت و اراده آنها و بدون مشارکت روشنفکران و نخبگان جامعه. سراب تمدنی بود برکشیده شده به ضرب اراده و اوامر شاهانه به شیوه عصر فرمانها، ملهم از امپراتوریهای باستانی با اعلام اصول شش گانه، نه گانه و دوازده گانه.
اما در عصر مدرن اراده شاهان و رویاهای شیرین و افسون عظمتطلبی برای ساختن تمدن جدید بدون دخالت و مشارکت مردم، خیالی واهی و باطل است. برخلاف رویاهای شیرین شاهانه برای رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ هر چه دیوارهای این تمدن بالا تر میرفت فاصله ان با مردم و بیگانگی ملت از ان بیشتر و عمیق تر میشد. دیواری که بالا میرفت دیوار تمدن تازه نبود، حصاری بود که امپراتور بر گرداگرد قدرت حکومتی میکشید و ان را از جامعه جدا میکرد.
افسون قدرت و جادوی اتوپیای پرورده شده در فضای کاخها، مانع از دیدن این حصار و شکافی بود که پیوسته تهدید امیز میشد و سرانجام حباب این افسون شاهانه هنگامی ترکید که ان تهدیدها ی کمین کرده و پنهان از پشت دیوار تمدن بزرگ بیرون جهید و خیابانهای شهر را به تسخیر خود دراورد. شاه نشسته در هلیکوپتر خود بر فراز اسمان تهران با دیدن خیابانهایی که از جمیعت سیاه شده بود ناظر نا باور بر باد رفتن رویاهای بزرگ خود بود. افسون اتوپیا محو شد و او صدای انقلاب را شنید. صدای انقلاب، شاه افسون زده را از رویاها ی زیبا و بهشت تمدنی که گمان میکرد در حال ساختنش هست بدر اورد. اما بسیاری از پیروان او هنوز مسحور و گیج این رازاند که چرا تودهها بهشت نقد شاهانه را وانهادند و به وعده بهشت و اتوپیای نسیه اسلام و سوسیالیسم دل بستند؟
در پشت حصارهای همان اتوپیای شاهانهای که به سرعت بالا میرفت، اتوپیای اسلامی و سوسیالیستی نیز پیگیرانه اما پنهان در کار پی ریزی پایههای اتوپیای خود در ذهن تودهها بودند. اتوپیاهایی که نه از چاه نفت و چشمه قدرت بلکه از تبعیض، تحقیر و ستم سیاسی تغذیه میکردند و در قلب تودهها ریشه میدواندند. همان توده عظیم مردمی که سهمی از تمدن بزرگ نبرده بودند، مردمی که در نتیجه گامهای غولآسای تمدنسازی از هستی و زمین خود ساقط شده و با فکر تمدن بزرگ و شاهانه بیگانه بودند. آنها دروازههای ذهن خود را سخاوتمندانه در مقابل اتوپیاهای اسلامی و رویاهای عدالت و آزادی میگشودند. زیرا آنها به این اتوپیاها نیاز داشتند، هیچ جنبشی بدون ایده و اتوپیای پا نمیگیرد. اتوپیا به جنبش نیرو میبخشد.
اتوپیای اسلامی و سوسیالیستی در چنین زمینهای به سراغ توده رفت و به نیاز آنها پاسخ داد. اتوپیای بر ساخته از عناصر جذاب و مردمی همچون عدالت، قسط، برابری، ایثار، همبستگی و کرامت انسانی.باور مندان مدینه فاضله اسلامی و سوسیالیستی صمیمانه معتقد بودند که نظام انها همه این وعدههای شیرین یک زندگی خوشبخت را تضمین میکند. اما تاریخ واقعی نشان داد این اتوپیاها نه خوشبختی اوردند و نه رهایی بخش بودند.
به ان دوران که میرویم به روزگار پیش از انقلاب ۵۷، این جدال ناکجا آبادها و تمدنها را در لابلای کتابها، سخنرانیها، اشعار و ترانهها و شب نامهها، ایما و اشارههای روشنفکران و کدهای آشنا میبینیم و میخوانیم. ادبیات و تبلیغات ضد تمدن غربی در فضای سر پوشیده و محافل روشنفکری بسیار داغ است.سخن از باز گشت به تمدن اسلامی، روح قومی،خویشتن گم شده باز یافت قهرمانان راستین و رهایی بخش الگوی ابازر و علی و مارکس و لنین و چگوارا رونق دارد. این واژگان و عبارات همچون آب بر زمین خشک و عطش ناک، در ذهن جامعه نفوذ میکند. و اتوپیای سوسیالیستی این برتری را دارد که در نیمی از جهان در مقابل تمدن غرب، سرمایه داری محتضر و امپریالیسم جنایت کار سینه سپر کرده است. با این حال اتوپیای سوسیالیستی امکان نفوذ مستقیم در ذهن تودههای وسیع را ندارد و با واسطه تفسیر اسلامی و کمک ایات و روایات به دل آنها راه پیدا میکند و بیشتر نقش مربی برای قوام و گسترش اسلام انقلابی را بازی میکند.
آنچه در گفتمان اتوپیای اسلامی و اتوپیایی سوسیالیسم مشترک بود ضدیت با تمدن مدرن، تمدن سرمایه داری بود. زبان انها در این زمینه بسیار شبیه هم بود،، تمدن ماشینیسم، تمدن بیگانه ساز انسان از اصل خویش، تمدن بورژوایی با ازادیهای صوری و بی بندو باری و ابتذال فرهنگی. جالب این جاست که در جدال اتوپیایی، گفتار غرب ستیز چنان بر گفتار تمدن بزرگ غلبه میکند که شاه هم تمدن چشم آبیهای غرب بهمراه دموکراسی شان را مبتذل و مردود اعلام میکند. و این البته تنها نقطه مشترک نیست، بلکه با گسترش نفوذ گفتمان مذهبی گرایش اشکاری به سوی ترویج اسلامی رام و بی ازار با نوعی تفسیر عرفانی در تبلیغات و برنامههای فرهنگی دولتی رواج جدی پیدا میکنند.
به این ترتیب جامعه به ستوه امده از تبعیض و تحقیر و اختناق از همه سو از نظر فکری تجهیز شده است، علیه انچه مظاهر تمدن غربی نام گذاری شده و مسبب تیره روزی آنها معرفی میشود، قیام کنند. هر سه اتوپیا در عین رقابت و جدال بر ضد هم در شکل دادن به ذهنیت مردم و ترغیب آنها بر ضد ارزشهای مدرنیته، عملکرد مشترک داشتند. انقلاب اسلامی محصول مشترک بود. اما به علت امادگی و نفوذ رقابت ناپذیر روحانیت نسبت به گروههای دیگر حاصل کار بدست او افتاد و اتوپیای اسلامی بر سکوی قدرت و در مقام عمل نشست و خود نشان داد رویاهای رهاییبخش مدینه فاضله اسلامی توهمی بیش نبوده است.
میگویند شکست صاحب ندارد چه کسی این میراث اندوه بار را بر ما نازل کرد؟ بهغیر از انها که قدرت را در چنگ دارند هیچ گروهی به جد مسئولیت خود را برعهده نمیگیرد، اما حقیقت این است که انقلاب همیشه محصول مشترک است. انقلاب بهمن پنجاه و هفت یکی از همگانیترین انقلابات تاریخ بود. این انقلاب چنان همگانی بود که راه خود را به دربار هم گشود و خود امپراتور هم صدای ان را شنید. کمتر هیئت حاکمهای در انقلابها چنین تنها و منزوی بوده است. انقلابی که چنین اتحاد وسیع و همگانی را به صحنه تاریخ اورد طولی نکشید که به مهمترین عامل تشتت و تفرقه ملی مبدل شد. ما باید این میراث را به عنوان چیزی که خود بر سر خود آوردهایم بپذیریم. اگر آن را به این شکل بپذیریم، در خواهیم یافت که وظیفهی همهی ما و فقط ماست که فکری برای حل بحران بیاعتمادی و مسئولیتناپذیریمان بکنیم.
فیسبوک نویسنده