مصطفی رحیمی، روشنفکر، حقوق دان، جامعه شناس و استاد دانشگاه به نوستر اداموس ایران معروف شده است بیشتر از آن رو که در ۲۵ دی ماه ۱۳۵۷ در نامه سرگشاده ای خطاب به آیت الله خمینی با عنوان؛ “چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟!”(خوانش صوتی این نامه پیوست است) کوشید تا چیزی را در خشت خام ببیند که امواج توفنده انقلابیون حتی آن را در آینه نیز نمی دیدند! انتشار این نامه اگر چه در آن ایام پرالتهاب و شور آفرین با بازخورد مناسب از سوی مخاطبان رو برو نشد ولی در سالیان اخیر برخی از نکته سنجی های آن با اقبال زیادی نزد نخبگان مواجه شده است. رحیمی در این نامه ضمن تقدیر از نقش بی بدیل رهبر انقلاب در برانگیختن و هدایت مردم، معتقد است که افزودن قیدی به نام اسلام بر اصل جمهوری می تواند مانع عام گرایی و شمولیت آن شود. همچنین رحیمی معتقد است که اگر آیت الله خمینی از ورود به حکومت اجتناب نموده و بکوشد تا برای روحانیت نقشی در احیای معنویت در نظر گیرد می تواند تجربه تاریخی مهاتما گاندی در هند پسااستعماری را تکرار نماید. حال اما پرسش این است که چرا درخواست های رحیمی نتوانست پاسخ مناسبی در آینده ایران بیابد؟
اگر چه شاید رحیمی از معدود روشنفکران معتقد به عدم کفایت اسلام برای برنامه ریزی های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جهت تدبیر آینده کشور بود ولی واقعیت این است که بخش مهمی از روحانیت و روشنفکران دینی در بحبوحه انقلاب با اعتقاد به حقانیت پیوند دین و سیاست در اسلام، از ظرفیت مذهب برای نقش آفرینی و برنامه ریزی در عرصه های مختلف حیات اجتماعی ایران آینده دفاع می کردند. بنابراین انتظار ایفای نقشی همچون گاندی از سوی آیت الله خمینی آن هم در دینی که تجربه حکومت نبوی در مدینه را دارد چندان واقع بینانه نبوده است!
انقلاب ها اگر چه محصول وحدت بی بدیل متکی بر مشارکت همه طبقات اجتماعی هستند ولی با از میان رفتن دشمن مشترک به سرعت درگیر تنازع و انشقاق می شوند. در این میان البته نیروهایی آینده دار تر هستند که توانسته باشند با حفظ اعتماد رهبر انقلاب، پیرامون او حلقه زنند. بنابراین روشن بود که در تحولات پسا انقلابی ایران هم هیچ گروهی نتواند مانند روحانیت، پیروز از عرصه منازعات سیاسی خارج شده و با گنجاندن تفسیر ویژه از نقش خود در قانون اساسی، اسباب برتری بر سایر اقشار و طبقات اجتماعی را فراهم آورد!
روشنفکرانی مانند علی شریعتی پس از اقبال گسترده دانشجویان از حسینیه ارشاد با نزدیک بینی تصور می کردند اسلام آینده، منهای روحانیت و متکی بر آموزه های روشنفکرانه خواهد بود. حال آن که بیژن جزنی با واقع بینی شگرفی معتقد بود که روحانیت به دلیل کارکردهای تاریخی خود نقش مهمی در آینده ایران ایفا خواهند کرد. بنابراین به نظر می رسد انتظار روشنفکرانی مانند رحیمی از روحانیت در جهت کناره گیری از حکومت و ایفای نقش صرفا معنوی نمی توانست از سوی قشری که در بخش عمده ای از تاریخ تشیع حاشیه نشین نشین قدرت سیاسی بوده اند مورد پذیرش قرار گیرد!
روشنفکرانی مانند رحیمی جهانی را می خواستند که حائز همه خوبی ها و عاری از تمام پلیدی ها باشد. یکی از جذاب ترین ایده ها همنشینی دین و دنیا، مادیت و معنویت، و پیوند میان سوسیالیسم و دموکراسی بود. این در حالی بود که مراجعی مانند آیت الله خمینی حتی در دوران پیش از رهبری انقلاب هم به کفایت اسلام جهت آفرینش جهانی سراسر مادی- معنوی باور داشتند. اپیدمی بومی گرایی روشنفکران در دهه ۵۰ هم قرار بود تا آلترناتیوی برای مکاتب روز دنیای غرب و شرق را در بطن آموزه های؛ ایرانی- اسلامی جستجو نمایند!
نکته پایانی: قدرت سیاسی اقتضائاتی دارد که پیش از آمیزش آن با دین، جامعه، فرهنگ و اقتصاد عمدتا از چشم ناظران پوشیده می ماند. در این میان اما ژرف اندیشانی مانند جزنی و رحیمی توانسته بودند در میانه هوای مه آلود تحولات انقلابی، شیشه بخار گرفته عینک خود را بپیرایند و تحلیل هایی متفاوت و ارزشمند برای آیندگان به یادگار بگذارند!