پیشتر گمان میکردم احمقانهترین درسی که یک گروه میتوانند به زعم خود از تجربهی تاریخی انقلاب ۵۷ بگیرند این است که «دیگر هرگز نباید انقلاب کرد»؛ اما طبق معمول بالاتر از سیاهی هم رنگی پیدا شد و گروهی دیگر کار درسگرفتنهای تاریخی را به آنجا رساندند که «باید مراقب باشیم نفر بعدی هم مثل خمینی ما را گول نزند»! شاید به نظرتان بیربط باشد، اما این دو گزاره، دقیقا دو سر یک طیف از باورهای غیرعلمی هستند!
علوم انسانی، به ویژه جامعهشناسی و حتی اقتصاد، تلاشی هستند برای پرهیز از چنین نگاههایی. نخست از آن خوانش جبرگرایانه که فاعلیت انسانها را به کلی منکر میشود و برای تحولات سیاسی یا اجتماعی (مثل انقلاب) یک جور ماهیت مستقل و ذاتی قائل میشود. دوم، آن خوانش خاماندیشانهای که گمان میکند انسانها همه چیز را به صورت مستقیم انتخاب میکنند، پس اگر نتیجهی اعمالشان به دیکتاتوری ختم شده، حتما خودشان یا دیکتاتوری دوست داشتهاند یا «گول خوردهاند» و دکمهاش را فشار دادند.
در مقابل، عصارهی کلام تمامی رویکردهای علمی را شاید بتوان در آن تعبیر درخشانی جست که میگوید: «تاریخ را انسانها میسازند، اما نه آنگونه که خود مایلاند»! البته که سرنوشت کشور و انقلاب را ما رقم خواهیم زد، اما برای تضمین یک آیندهی دموکراتیک، کافی نیست که عین طوطی تکرار کنیم ما آزادیخواه و دموکراسیطلب هستیم! اگر هنوز تنها شیوهی پرهیز از بازتولید استبداد را در به صدا درآوردن مداوم آژیر خطر جستجو میکنید، احتمالا هنوز باور نکردهاید که «راه جهنم را با حسن نیت فرش کردهاند»!
قضیهی «حمار» را در هندسه احتمالا بشناسیم. ظرافت قضیه در آن ایهام دوگانهای بود که از نامش بر میآمد! اگر در زمین هندسه «حمار» هم میفهمد که نزدیکترین راه همان مسیر مستقیم است، در زمین پیچیدهی سیاست فقط باید «حمار» بود که گمان کرد صرف انتخاب یک هدف برای کسب آن کافی است! یعنی برای کسب نتیجه، نیازمند هیچ ظرافت و دقتی نیستیم بجز اینکه مستقیم برویم توی شکمش!
یکی دو هفتهی پیش و پشتبند غائلهی «ائتلاف»، بسیاری از رفقای چپگرا و دوستان جمهوریخواه داد و هوارشان به هوا بلند شد. حسن نیتشان در تشخیص خطر قوت گرفتن سلطنت مطلقه البته جای تقدیر داشت، اما توقع من این بود که با فهمی حداقلی از واقعیت شرایط موجود، از نفس نشستن نامزد پادشاهی پای میز مذاکره با نمایندگان دیگر استقبال کنند. یعنی اصالت را به آرامی از یک شخص گرفته و به سمت نهاد هدایت کنند. از آن بعد میشد وزن کار گروهی را افزایش داد و البته درخواست کرد دامنهی این ائتلاف با پیوستن اشخاص و گروهها و احزاب بیشتر همینطور گسترش هم پیدا کند تا نه با شعار و روضهخوانی، بلکه به صورت کاملا عملی، امکان تمرکز قوا در یک فرد یا جریان از بین برود.
فرمول رفقا و مخالفان اما بیشتر پیروی از قواعد هندسی بود! تختهگاز رفتند توی شکم ائتلاف و از هر انتقاد مشروع یا مبتذلی (از جمله ایرادهای بند تنبانی به لفظ و معنای «ائتلاف») صرفا چماقی برای تخریب اصل کار درست کردند. به هفته نکشید نتیجهی اعمالشان مشخص شد: حالا بفرمایید به جای ایدهی ائتلاف، با جنبش «من وکالت میدهم» سر و کله بزنید!
من البته از کار جناب شاهزاده پهلوی هم حیرت میکنم. نمیدانم ایشان چرا همچنان بر ضرورت دموکراسی یا احتمال جمهوری و مشروطیت تاکید دارند. با وضعیتی که من میبینم، اگر ایشان صراحتا بگویند «من یک پادشاهی مطلقهی شخصی میخواهم و هیچ کسی هم حق نفس کشیدن ندارد»، شاید یکی دو هفته عربده و هیاهو به پا شود، اما با سطح حماقت و ابتذالی که در باقی اردوگاه انقلابیون وجود دارد، به دو هفته نکشیده خلایق مجبور میشوند دوباره دست به چرتکه ببرند و ای بسا نتیجه بگیرند «سگ خورد، بیا بردار و خلاصمان کن!»
کانال «مجمع دیوانگان»