تأسیس ذوبآهن در ایران در کشاکش میان آمریکا و شوروی
در آغاز دهۀ ۱۳۴۰ ایران عطش توسعه داشت و یکی از کمبودهای اصلیاش برای توسعه آهن و فولاد بود. دیگر یک چیز بر شاه و دولتمردان حوزۀ اقتصاد و توسعه مسجل شده بود: آمریکاییها تمایلی نداشتند در این زمینه به ایران کمک کنند ــ و به زودی معلوم شد حتی حاضر به کارشکنی هم بودند. ایران روی نقشۀ ژئوپولتیک دنیا در جبهۀ غرب بود و طبعاً برای ساخت کارخانۀ ذوبآهن و فولاد به متحدان غربی مراجعه میکرد. اما آمریکاییها نه تنها پای معامله نمیآمدند، بلکه میکوشیدند ایران را از ورود به این صنعت منصرف کنند. ایران وقتی دید آمریکاییها پای کار نمیآیند، تلاش کرد از بانک جهانی کمک بگیرد، اما به نظر آمریکا بانک جهانی را هم از کمک به ایران بازداشت. بهتر است اول نگاهی بیندازیم به سابقۀ صنعت ذوبآهن در ایران...
در سالهای پایانی حاکمیت رضاشاه ایران با کمپانیِ آلمانیِ «کروپ» که آن زمان بزرگترین تولیدکنندۀ فولاد در جهان بود به توافق رسید تا یک کارخانۀ ذوبآهن در کرج با ظرفیت تولید روزانه پنجاه هزار تن بسازد. از بد روزگار جنگ جهانی درگرفت و کارخانه نیمهکاره ماند. متفقین تجهیزات کارخانه را در راه ایران توقیف کردند. (بقایای ساختمان نیمهکارۀ این کارخانه هنوز در کرج هست.)
وقتی دکتر عالیخانیِ جوان و خوشفکر در اواخر سال ۱۳۴۱ به عنوان وزیر اقتصاد وارد کابینۀ تازهتأسیسِ اسدالله علم شد، مصمم بود یک کارخانۀ ذوبآهن با ظرفیت اولیۀ ۵۰۰ هزار تن در سال تأسیس کند. با توجه به عدم همکاری آمریکا و سابقۀ همکاری با شرکت کروپ، قرار شد مدیر شرکت کروپ به ایران بیاید تا توافقی سر بگیرد. مدیر کروپ ۲۴ ساعت قبل از عزیمت به تهران سفر خود را کنسل کرد. علیقلی اردلان، سفیر ایران در آلمان (همان کسی که در زمستان ۵۷ واپسین وزیر دربار شاه هم بود)، پرسوجو کرد و فهمید باز هم دست آمریکاییها در میان است و مدیر کروپ را از آمدن به ایران منصرف کردهاند. به این ترتیب شاه به این جمعبندی رسید برای ساخت ذوبآهن از شوروی کمک بگیرد ــ چیزی که میتوانست آمریکا را خشمگین و بیمناک کند. بدترین خبری که میتوانست به گوش آمریکاییها برسد همین بود که ایران نه تنها ذوبآهن میسازد، بلکه این کار را هم به رقیب اصلی آمریکا سپرده است! پروژۀ سختی در پیش بود.
همه میدانستند که چنین ایدهای به این آسانیها سر نمیگیرد. از طرفی شاه هرگز نمیخواست خودش شخصاً از شوروی درخواست کمک کند (بعید نبود خبر آن به گوش آمریکاییها برسد). خرداد ۴۴ شاه به شوروی سفر کرد؛ آن زمان خروشچِف، جانشین استالین، تازه از قدرت کنار رفته بود و برژنف مرد شمارۀ یک شوروی شده بود. شوروی که مشتاق بود به هر قیمتی در ایرانِ متحدِ آمریکا جا پا باز کند، آماده بود تا به مطالبات نامنتظرۀ ایرانیها تن دهد. مقامات پایینتر هماهنگ کردند تا خود برژنف به شاه پیشنهاد بدهد دولت شوروی در زمینۀ آهن و فولاد به ایران کمک کند. شاه هم بدون اینکه خوشحالیاش را از این پیشنهاد بروز دهد، پاسخ داد بررسی میکنیم. اما نیاز به بررسی نبود، ایران مشتاق و آماده بود. سریع یک هیئت مذاکرهکننده در وزارت اقتصاد تشکیل شد و مذاکرات شروع شد. اما نه به این راحتی!
حدود پانزده نفر با وسواس برای این مذاکرات تعیین شدند. سوابق همۀ آنها از جهت امنیتی کامل بررسی شد و موظف شدند با نهایت رازداری در مذاکرات شرکت کنند. در مدت مذاکرات نیز ــ که یک ماه طول کشید ــ محل کار و خطوط تلفن آنها دقیق کنترل میشد تا اطلاع دربارۀ مذاکرۀ ایران با نمایندگان شوروی درز نکند. در نهایت قرارداد برای احداث ذوبآهن، ماشینسازی و لولهکشی گاز در آستانۀ انعقاد بود که گویا مِیِر (Armin H. Meyer) سفیر آمریکا در ایران، بو برده بود مذاکراتی در وزارت اقتصاد جریان دارد. بیدرنگ با معاون وزیر اقتصاد، محمد یگانه، تماس میگیرد و او را به مهمانی شام دعوت میکند.
یگانه پیش از پاسخ دادن به سفیر با عالیخانی مشورت میکند. از این لحظه شطرنجی سرعتی میان وزارت اقتصاد و سفیر آمریکا درمیگیرد... با تیزهوشی محمد یگانه، هم خود او و هم دو مقام دیگر، یعنی عالیخانی (وزیر اقتصاد) و اصفیاء (رئیس سازمان برنامه) که در مذاکرات نقش داشتند، به مهمانی سفیر میروند. اما دو ساعت قبل از مهمانی قرارداد با طرف شوروری را امضا میکنند و خبر آن را به روزنامهها میدهند. کار تمام بود! در مهمانی، عالیخانی به سفیر میگوید با شوروی برای ساخت ذوبآهن قرارداد بستیم و رنگ از رخسار سفیر میرود... اما تازه عالیخانی از موضع طلبکار به سفیر میگوید: «ما که اول از شما خیلی کمک خواستیم، خودتان کمک نکردید!»
این اتفاق تغییر بزرگی در مناسبات تجاری ایران ایجاد کرد. تقریباً همۀ دولتهای غربی فهمیدند ایران مصمم به توسعه است...
... و از آن پس به تعبیر عامیانه، برای آمدن به ایران ناز نمیکردند، زیرا میدانستند خطر بزرگتر این است که شوروی یا یکی دیگر از اعضای بلوک شرق مثل چکسلواکی یا رومانی جای آنها را بگیرد ــ چنانکه برای ساخت تراکتور ایران ابتدا سراغ رومانی رفت. به این ترتیب، آنها هم یک معاملۀ خوب را از دست میدادند و هم بازار ایران را میباختند. رفتار غربیها از آن پس عوض شد، اما این عصیانگری را آمریکاییها تا حد زیادی به پای عالیخانی نوشتند و بعدها چوبش را خورد.
عالیخانی ــ که سال ۴۱ آمده بود ــ تا ۴۸ در وزارت اقتصاد بود و دورۀ درخشانی را در توسعۀ زیرساختهای توسعه رقم زد. سقوط عالیخانی مجموعهای از دلایل را داشت: بسیاری به او حسادت میکردند و برخی به دیدۀ رقیب به او مینگریستند. دسیسههای رقیبان داخلی، زیادهخواهی نزدیکان دربار برای کسب پروژههای دلخواهشان، رفتار ناسیونالیستیِ او در تجارت خارجی و در نهایت مناعتطبعش در نهایت باعث شد عالیخانی استعفا دهد.
اما در اینجا حتماً باید از یک تکنوکراتِ کاردان دیگر هم نام ببرم که برنامهریزی و اجرای بسیاری از پروژههای سازندگی در دهۀ چهل بر دوش او بود: محمد یگانه. قطعاً یگانه یکی از بهترین مدیرانی است که ایران به خود دیده است. یگانه متولد زنجان بود، پدر و مادرش هر دو اهل تبریز بودند (فامیل قبلی پدرش شکرچی بود). یگانه در میانۀ دهۀ ۱۳۲۰ به آمریکا رفت و اقتصاد خواند و با شایستگی و بدون وابستگی به کسی کارمند و کارشناس سازمان ملل شد. تخصص او در ابتدا نفت بود.
همان زمان درگیری ایران با شرکت نفت انگلیس اوج گرفته بود و در پی شکایت انگلستان پروندۀ ایران در شورای امنیت مطرح شده بود. مصدق برای دفاع از حق ایران به آمریکا رفت. برای سخنرانی مصدق یک متنِ سیاسی و پروپاگاندیستی تهیه شده بود که بسیار ضعیف بود. محمد یگانه که در نفت تخصص داشت، با دو همکارش از سر میهندوستی و بدون اینکه وظیفهای داشته باشد یک متن حقوقی درخشان تنظیم کرد و مصدق عین همان متن را در شورای امنیت خواند (یگانه آن زمان ۳۰ سال داشت). وقتی نمایندۀ انگلستان پاسخ مصدق را داد، باز یگانه و همکارانش تا صبح بیدار ماندند و جواب حقوقی دقیقی برای مصدق آماده کردند (نتیجه این شد که پروندۀ ایران به لاهه ارجاع شد).
یگانه در سازمان ملل میدرخشید و در حوزۀ صنعتیسازی و توسعۀ کشورهای جهان سوم تخصص داشت. وقتی برای مأموریت به تونس رفت، رئیسجمهور تونس گفته بود یگانه از همۀ تونسیها تونسیتر است؛ آنقدر که سختکوش بود و وجدان کاری داشت. اما جذب او به دولت ایران کار عالیخانی بود. پیش از آن هم در دولت مصدق تمایلاتی برای جذب او وجود داشت، اما نشد و ده سال بعد، در ۱۳۴۳ او در وزارت اقتصاد معاونت توسعه را بر عهده گرفت و در این مقام سه کار عمده کرد: تقویت بخش خصوصی، ایجاد صنایع مادر با منابع دولتی و کمک بینالمللی و کمک به صنایع کوچک. یگانه در سالهای بعد هم وزیر آبادانی شد و هم وزیر اقتصاد و دارایی. اما یکی از بهترین دورههای خدمت او در مقام ریاست بانک مرکزی بود (۵۲ تا ۵۴). او در مبارزه با فساد بسیار بیتعارف بود و در برابر دربار هم میایستاد ــ و شگفتآور اذیتهایی است که از جانب ساواک میدید (پسرخواهرش در شلوغی دانشگاه پلیتکنیک بازداشت شده بود و ساواک وقتی فهمید آن پسر خواهرزادۀ یگانه ست، سالها او را در زندان نگه داشت تا دستکم یک گروی خوب از یگانه داشته باشد ــ گرچه یگانه باز هم باج نمیداد).
و در پایان، شاید باید از منظری کنایی ــ و نه خرافی ــ یادی هم از حافظ شیرازی کنیم که در سرنوشت محمد یگانه نقش مهمی داشت. محمد در اوایل دهه بیست در تهران حقوق میخواند. همان زمان پیشهوری و یارانش در آذربایجان اعلام خودمختاری کرده بودند. نصرتالله جهانشاهلو، از اعضای مهم حزب توده که معاون پیشهوری شد، همشهری و دوست محمد یگانه بود. او بسیار کوشید یگانه را جذب فرقۀ دموکرات کند و از او میخواست دادستان زنجان شود. یگانه تمایلی به همکاری نداشت، اما بابت خانواده و بستگان خود، به ویژه بابت پدرش که بورژوا و تولیدکننده بود، نگران بود. مانده بود به این همکاری تن دهد یا نه. روزی که میرفت درخواست جهانشاهلو را قبول کند، مادرش با دیوان حافظ در دست، دنبال او دوید و در تاریکوروشنِ دالان خانه دیوان را دست او داد. گفت تفأل زده است. یگانه غزل را خواند؛ جواب روشن بود: «گفتم که خطا کردی و تقدیر نه این بود!» تصمیمش را گرفت؛ از دادستانی انصراف داد و چندی بعد تنها راه برای رهایی از این فشار را در مهاجرت دید. این شد که در آن مسیر دیگر افتاد ــ مسیری که یک ایستگاه آن چانه زدن با روسها و تأسیس کارخانۀ ذوبآهن بود.
پینوشت: مهمترین نکات این نوشته را در گوشهوکنار کتاب خاطرات محمد یگانه یافتهام.
تصویر نوشته مربوط به آقای محمد یگانه است