منبع: بیبیسی
بیش از یکصد روز پیش با قتل حکومتی ژینا امینی، خیزش اعتراضی با شعار نه به حجاب اجباری در ایران آغاز شد و با شتابی چشمگیر به جنبشی اعتراضی-انقلابی فراروئید و خواست سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی را مطرح کرد. این جنبش اعتراضی-انقلابی اینک سر آن دارد که در تداوم حرکت انقلابیاش، زمینههای یک انقلاب تمام عیار را پی بریزد.
این جنبش اعتراضی-انقلابی را میتوان با پنج شناسه باز شناخت:
نخست، عاملیت برجسته جنبش «زن، زندگی، آزادی» به جوانان و آغازگران آن به ویژه دختران جوانی برمیگردد که پشتیبانی مردان جوان را پشتِ سر دارند. حضور چشمگیر زنان در پیشگامی جنبش اعتراضی-انقلابی با شعار تاریخساز «زن، زندگی، آزادی»، بازتاب واقعیّتِ زمانهای است که در آن سهم زنان در رهبری تحولات عمیق اجتماعی، نه تنها در ایران که سراسر جهان، میرود تا همسنگ شمارشان در جوامع انسانی باشد. از شناسه جنسیتی در عاملیت اعتراضی که بگذریم، برجستگی عاملیت جوانان، به دلیل تفاوت نسلی و یا دههای نیست. این برجستگی به باورمندی نه تنها جوانان، بلکه مادران و پدران اینان به نظام ارزشی در زیست اجتماعیشان بر میگردد، متفاوت و حتی در تضاد بانظام ارزشی حاکمان نظام میلیتاریستی-فقیه سالار جمهوری اسلامی. مردمان و حاکمان در دو دنیای متفاوت با دو نظام ارزشی متفاوت زندگی میکنند بیآنکه زبان مشترکی برای فهم یکدیگر داشته باشند.
دوم، تداوم آن است که با فراز و فرودی، نه به شکل خطی که در شکل جهشی-پلهای، اما بیوقفه در سه ماه گذشته همچنان جاری بوده است، بی آنکه متوهم رسیدن به پیروزی نزدیک باشد. به ناهمواری راه آگاه است و در این راه در پی آفرینش اشکال متنوع و متکثرِ اشکال اعتراضی است. تجمع در خیابان، سنگپرانی به نیروهای سرکوبگر رژیم، اعتصاب، راهپیمائیِ سکوت، عمامهپرانی و به آتشکشیدنِ پارهای از جایگاههای نهادهای دینی. اما در تمامی این اشکال اعتراضی، معترضان از توسل به خشونت بیش از حد و بیهوده پرهیز کردهاند و به دادن پاسخی متناسب با یورش و تهاجم نیروهای سرکوب بسنده میکنند.
در این جنبش به وارونه رفتار پیگیر حاکمان که روز و شب مسلح و در کمیناند، اعتراضها به جزئی از زندگیِ روزانه مردم بدل شدهاند. به عبارت دیگر، مردم از کار روزانه به خانههایشان برمیگردند، نیرویی میگیرند و سپس برای شرکت در تظاهرات به خیابانها میروند. برخی از روزها دست به اعتصاب میزنند و در خانههایشان میمانند. در دانشگاهها، دانشجویان در آنِ واحد درس میخوانند و اعتراض میکنند. اما برای ارباب قدرت که باید در تمامی بیست و چهار ساعت شبانه روز و در همه جا قادر به کنترل و مهار اوضاع باشد وضع بدین گونه نیست. نیروهای انتظامی، بسیج، سرویسهای اطلاعاتی و دیگر نیروهای سرکوب باید در هر لحظه و در هر کجا در طول شبانه روز آماده باشند. به واقع، مردمان زندگی می کنند و در کنارش مبارزه. پس، آن که از خستگی می هراسد حاکمانند و نه مردمان.
سوم، اینکه این جنبش اعتراضی-انقلابی تا به حال بسیار رادیکال بوده است. با شعار «نه به حجاب اجباری» شروع میشود ولی خیلی زود با طرح سرنگونی حکومت اسلامی، فاصله معنا دار خود را نه تنها با تمامی پایبندان به اصلاح حکومت نشان میدهد، بلکه ضدیت مطلق خود را با اسلام سیاسی، در تمامی اَشکال آن مورد تأکید قرارداده است.
چهارمین ویژگی این جنبش، گستره جغرافیائی آن است. این جنبش محدود به شهرهای بزرگ کشور چون تهران، اصفهان، شیراز، تبریز یا مشهد نبوده است و به برکت حضور جنبش در شهرهای کوچک و دهستانهای بزرگ، در چهار گوشه کشور دربرگرفته است. در این گسترش جغرافیایی، جنبش اعتراضی-انقلابی اقوام ایرانی چون کُردها، بلوچها، ترکها و عربها را نیز را با تمام تعلقات فرهنگی، زبانی و آیینی در برمیگیرد. به وارونه تبلیغات سیاه حکومتی که مردمان را از سوریهای شدن ایران، در صورت شکلگیری هر اعتراض، میهراساند، چنان درجه بالایی از همبستگی سرزمینی میان ایرانیان شکل گرفته، که در تاریخ این سرزمین بینظیر است.
پنجمین شناسه جنبش دستاوردهایش بیرون از مرزهای ایران است. به برکت زیست میلیونی پناهندگان و مهاجران ایرانی در سراسر جهان، جنبشی شکل گرفته که آن را «جنبش دایاسپورا» مینامم. این جنبش خود را به پشتیبانی صِرف از مطالبات مردم در داخل محدود نکرده و با ارائه یک گفتمانِ مکمل، آنان را در تقویت و غنیکردن مطالباتشان یاریمیدهد. موفقترین و بارزترین نمونه از این نقش جنبش دایاسپورا در جنبش اعتراضی-انقلابی کنونی، سازماندادن تجمعها و راهپیمائیهای بسیار بزرگ در کشورهای اروپایی و آمریکایی است. در اجتماع تورنتو بیش از ۵۰ هزار نفر و در اجتماع برلین بیش از ۸۰ هزار نفر شرکت کردند. گامهایی از این دست از سوی جنبش دایاسپورا، نه تنها حامی جنبش اعتراضی-انقلابی درون ایران است، بلکه با شکلهای سازماندهی و شعارهایش توان تاثیر گذاری را بر جنبش درون کشور دارد. همبستگی دوردست، جایش را به همدلی جهانیشده نزدیک (گلوبال یا گلوکال) داده است.
از سوی دیگر این دایاسپورا در دولایه پایین و بالا، نه تنها به بسط حمایت مردمان جهان از جنبش زن-زندگی-آزادی در ایران همت گماشته، که در نوع خود یگانه است، بلکه دولتها و بسیاری از نهادهای جهانی را نیز به هواداری از جنبش اعتراضی-انقلابی ایران کشانده، که این نیز در تاریخ معاصر ایران و جهان کمتر دیده شده است. حمایت و پشتیبانی مردمان جهان از مبارزه مردم ایران بدون تردید و بی چونوچرا بیسابقه است.
یکی از دلایل این پشتیبانی بدونِ پیشینه، شعار«زن، زندگی، آزادی» است که میتواند شعاری جهانشمول و قابل فهم برای تمامی زنان جهان باشد. مبارزهی زنان ایران به مبارزات زنان سراسر جهان برای نیل به برابری نزدیک و نزدیکتر میشود و از همین رو برای زنان اروپا، آمریکای لاتین، افریقا و تمامی زنان گیتی قابل فهم است. ما شاهد و ناظر ابراز همبستگی هنرمندان، روشنفکران و چهرههای سرشناس (سلبریتی) جهان با آنان هستیم. برخی از اینان چون زنان ایرانی موهای خود را به تیغههای قیچی میسپارند، برخی ترانه «برای» را میخوانند و بالاخره گروهی پیامهای همبستگی و پشتیبانی میفرستند.
در سطح دولتها و نهادهای بینالمللی نیز پشتیبانیها از این جنبش در خورِ توجه است. تا به امروز، ایرانیان هیچگاه در مبارزه با استبداد از چنین پشتیبانی و حمایتی از سوی اتحادیه اروپا، سازمان ملل متحد و دولتهائی چنین پرشمار برخوردار نبودهاند. مطمئناً ایرانیان بهحق انتظار پشتیبانی بیشتری دارند اما نمیتوان از تاثیر این حد از حمایت را گذشت.
در بیش از صدروزگی جنبش، اصرار بر تغیر نظام سیاسی از سوی معترضان را میتوان رصد کرد. اما بیش از برجسته کردن دستاوردهای سیاسی، باید به نطفهیابی تحولات عظیم فرهنگی اشاره کرد که طلیعهدار چرخش تمدنی تازه برای ایرانیان است. این جنبش به تعبیری راه به زایش یک انقلاب فرهنگی میبرد. از مولفههای این انقلاب فرهنگی اینکه برای نخستین بار در تاریخ ایران، شاهد زایش یک جنبش چشمگیر آخوندسالارستیزی (anti-clericalism) هستیم، بی آنکه الزاماً جنبشی ضدّ دینی باشد. جنبشی در مخالفت با آخوندسالاری و نیز پیوند دین و حکومت، بی آنکه حقوق دین باوران را نادیده انگارد. شعار «چه با حجاب چه بی حجاب، پیش به سوی انقلاب» و یا خواست سرنگونی رژیم فقیهسالارنشانمیدهد که در این جنبش مردم در کلیت خود اعم از شیعه یا سنی، خداباور و دینباور و یا دین ناباور و یا خداناباور با اِعمال قدرت از سوی ملایان صاحب امتیاز مخالفاند.
دامنه تاثیر این انقلاب فرهنگی، بی تردید فراتر از مرزهای ایران خواهد رفت. ایران با گذشته تاریخی و تمدنی خویش جایگاه بسیار مهمی در آسیا و غرب این قاره دارد. در طول صدسال گذشته، ایران مهر تاثیر خود را بر همه جنبشهای اجتماعی-سیاسی و تمامی تحولات و تغییرات اجتماعیِ منطقه زدهاست. انقلاب مشروطیت ۱۲۸۵ بلافاصله و مستقیماً بر مطالبات دادخواهی، اصلاحطلبی و انقلابی در آفریقای شمالی، آسیای مرکزی، قفقاز، افغانستان و قلمرو عثمانی اثر گذاشت.
اندیشه مشروطه خواهان ایرانی در گستره جغرافیائی غرب و مرکز آسیا، سرزمینهایی را در نوردید تا تجربیات خود از انقلاب مشروطه را با مردم این سرزمینها در میان نهد، بیاموزاند و بیاموزد. در این راستا، جنبش ملی کردن صنعت نفت نیز یادکردنی است. و سرآخر، انقلاب اسلامی شده ۱۳۵۷ که راهگشای شکلگیری جنبشهائی با صبغه اسلام سیاسی، از اسلام شیعی یا سنی شد. به عبارتی ایران به هییت زایشگاه اسلام سیاسی در آمد. جنبش اعتراضی سبز ١٣٨۸ در ایران پیش از رویدادهای موسوم به «بهار عربی» روی داد و بر اعتراضها و انقلابهای پس از آن در افریقای شمالی اثر گذاشت.
بر این روال، تردید نیست که جنبش کنونی با شعار «زن، زندگی، آزادی» بر جوامع مختلف در منطقه تأثیری عظیم خواهد داشت. این جنبش در عینِ حال بهگونهای آشکار مبینِ گسستی با اسلام سیاسی است و مداخلهاش در زندگی روزمره مردمان. هم از اینرو اغراق نیست بر این گزاره تاکید کنیم که اگر ایران ۱۳۵۷ زایشگاه اسلام سیاسی شد، اینک ایران آغاز سده پانزدهم خورشیدی، با جنبش زن، زندگی آزادی میرود تا گورستان اسلام سیاسی شود.
نگاهی به چالشهای پیش رو و از نخواستنها به خواستنها
به آنچه تا به حال بهدست آمده اشاره رفت، اما از چالشهای پیشاروی این جنبش نمیتوان گذشت. تردید نیست که این جنبش برای تحقق اهداف خود با نشیب و فرازهائی روبهرو است. ما در آغاز فرآیند پایانِ حیات رژیم جمهوری اسلامی هستیم. این رژیم به دلائل جمعیتشناختی، جامعهشناختی تاریخی، کارآیی، امنیتی و روابط بینالملل، توان مدیریت بحرانهای عمیق زیستمحیطی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، بینالمللی را برای چشم اندازی بلند یا حتی میان مدت ندارد. بهرغم ادعاها و رجزخوانیها در مورد موفقیتها و دستاوردهای خویش، رژیم جمهوری اسلامی، رژیمی بیآینده است.
اما چالشهای روبهرو:
نخست و بیش از هر چیز، سرکوب بیامان از سوی حکومت است. حکومت میلیتاریستی فقیه سالار در سرکوب خونین جنبش اعتراضی-انقلابی از همه امکانات موجود بهره برده است و رستههای گوناگون انتظامی-نظامی و امنیتی را به میدان آورده است. این واقعیت که نزد پارهای از حاکمان حتی اجرای طرح سرزمین سوخته به جد مطرح است را نیز نمیتوان نادیده گرفت.
اما پرسش این جاست که اِعمال سیاست سرکوب چگونه قرار است بحران کارایی اجتماعی و اقتصادی و نیز مشروعیت نظام را حل کند؟ اگر نظام میتوانست در کنار سرکوب گسترده دست به اصلاحات لازم و ضروری بزند و امور را به خوبی مدیریت کند، میتوانست امیدوار باشد که بر جنبش اعتراضی-انقلابی، ولو به طور موقت، غلبه خواهد کرد. اما در جبین این رژیم توانائیِ مدیریت اقتصادی و اجتماعی و گذر از تلنبار بحرانهای ریز و درشت ۴۳ ساله کشور را نمیتوان دید. این رژیم فاقد هرگونه توانائی برای حل بحرانهای داخلی و خارجی روبهرو است. در چنین شرایطی سرکوب هر چه بیشتر، دامنه اعتراضها را بیشتر میگستراند و ارکان قدرت بیشتر را متزلزل میکند.
دوم، هنوز جنبش اعتراضی-انقلابی نتوانسته است شاهد فاصلهگرفتن چشمگیر بخشهایی از هواداران نظام از آن و به حال خود گذاشتن رژیم از سوی آنان بشود. هرچند رپرپه نگرانی شماری از نزدیکان رژیم در میان اهل عمامه، نظامیان و مقامات بلندپایهی قوه قضائی را میشود شنید. رپرپهای که حاکی از نارضایتی سرنشینان کشتی وارفتهای است که نمی خواهند سرنوشتشان به دست ناخدایی درمانده بسپارند که اسیر توهمات ساحل عافیت الهی است. اما این اشارات هنوز از حد شکوه و گلایه بیشتر نرفته است. جنبش اعتراضی با طرح شعارهای درخور، می تواند تنشها در اردوگاه حاکمان را تشدید کند و شکافهای محسوس در آن اردوگاه عمق ببخشد.
سوم و بسیار مهم، گذار از شعارهای سلبی به شعارهای ایجابی است. از نخواستنها به خواستنها. در این رهگذر، آنچه بسیار تاکید کردنی است تکیه بر این اصل است که ثقل رهبری و مدیریت جنبش اعتراضی-انقلابی در درون کشور است و نه بیرون کشور. جنبش اعتراضی-انقلابی دایاسپورا نقش مکمل جنبش درون کشور را دارد و سهمش از عاملیت مکمل، بیشتر نیست.
در بیش از یکصد روز گذشته، رهبری غیر متمرکز جنبش توانسته است به تثبیت آن برسد، اما اینک رفتهرفته نیاز رهبری متمرکز بیش از پیش احساس میشود. ما در حال حاضر شاهد تدارک یک انقلاب هستیم. این جنبش انقلابی هنوز یک رهبری معین ندارد.
اگر بخواهیم در پی یافتن شباهتهای تاریخی با رویدادهای سرنوشت ساز معاصر ایران باشیم، جنبش اعتراضی-انقلابی کنونی، بیشتر شبیه انقلاب مشروطیت ۱۲۸۵ ما است، نه تنها از نگاه خواست تجدد و ترقی، بلکه حتی در شکل سازمانگرایی. انقلاب مشروطیت دستکم در آغاز فاقد رهبری بود. با تشکیل مجلس اول، اداره امور انقلاب به اعضای مجلس شورای ملی سپرده شد که خود تازه برگزیده شده بودند. اما پیش از تشکیل مجلس، مشروطه خواهان منشوری داشتند که آنان را متحد کرده بود. عدالتخانه، حکومت قانون و حکومت مشروط و مقید به قانون میخواستند. قانونی که باید نمایندگان مردم مینوشتند، که نوشتند. تجدد (فردیت و آزادی) و نوسازی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی میخواستند که آن را در رسایلشان که به مثابه منشور انقلاب بود آوردند و با انقلاب مشروطه در پی اجرایش برآمدند.
با این اشاره تاریخی، نیاز کنونی جنبش اعتراضی-انقلابی را داشتن منشوری است با امضای کنشگران سیاسی، جنسیتی و صنفی، از کارگران گرفته تا دانشگاهیان، ورزشکاران و اهل قلم و هنر ایران در درون کشور. منشوری، که شایسته ترین نام برای آن را منشور ژینا (مهسا) میدانم، با خواستهای روشن گذار بیقید و شرط از نظام جمهوری اسلامی به نظامی مردم سالار در عمومیترین شکلش، نظام پارلمانی. نظامی که با قید قبول منشور جهانی حقوق بشر و لغو مجازات اعدام، برابری همه سویه اجتماعی-سیاسی، قومی و جنستی، آیینی را برای همه ایرانیان، بیهیچ امتیاز ویژه برای یکان گروه بخواهد. اگر به ترانه «برای» که شروین حاجیپور سروده و خوانده و به سرود این جنبش تبدیل شده، برگردیم، مانیفست بخشهایی ازخواستهای نسل جوان را جا به جا در آن میتوان دید. مجموعهای از خواستهای اجتماعی، زیستمحیطی، اقتصادی، فرهنگی. منشوری که به آن اشاره رفت، در گستردهترین معنا و بیان پاسخی به خواستهای ایرانیان با گرایشها و سلایق گونهگون است.
این منشور مرجعیتی است برای برداشتن گامهای دیگر، از سوی ایرانیان درون یا بیرون کشور. با مرجعیت این منشور زمینه برای سامان دادن بهتر اتحاد ایرانیان برون مرز که به نقد گامهایی در آن راستا برداشته شده است، فراهم خواهد شد.
تردید نیست که چنین منشوری پسند و خورند آرا و عقاید بسیاری از کنشگران و سازمانها و احزاب سنتی و غیر سنتی چه در درون و چه در بیرون ایران نخواهد بود. چه باک. امضاکنندگان این منشور مدعی انحصار رهبری جنبش اعتراضی-انقلابی نیستند و از انتشار هر منشور دیگر استقبال میکنند. سر آخر این مردمانند که منشور خود را بر میگزیند.
بر بستر رد هر شکل از مبارزه قهرآمیز و نفی مجازات اعدام، آنچه در این منشور به روشنی خواهد آمد:
۱. آزادی عقیده و وجدان بیشک اساسیترین شکل آزادی است، اگر برای انسان کرامت انسانی قائل هستیم. انسان خردورز نیاز به قیم و ولی ندارد. انسان امروزه نیازی به راهنمای ابدی و ازلی ندارد. انسان اگر در شیوه تفکر و در بیان این تفکر آزاد نباشد، جامعه انسانی از قدرت کلمه تهی میشود. کلمات اگر که بیان کننده صادقانه منویات درونی نباشند، بازتاب ابتذال استبدادند و این جنبش در همه عرصههایش با استبداد میرزمد. پس بیشک، آزادی بیان بدون هیچ مرز و محدودهای خواست این جنبش است.
۲. انسانها فارغ از مذهب، جنسیت، نژاد و قوم و ملیت با یکدیگر برابرند. اما استبداد، برابری را برنمیتابد. استبداد به خصوص از نوع دینیاش، برابری انسانها را در وجود و جوهره نمیپذیرد. برای استبداد دینی انسانها در دایره خودی و غیرخودی، عوام و خواص، مومنان و مرتدان قرار دارند و حق برابر در مشارکت سیاسی و اجتماعی شهروندان به صورت نظاممند نفی میشود. قانون را مستبد مینویسد و تفسیر میکند. پس بیشک خواست این جنبش برهم زدن استبداد و برابری حقوقی تمام انسانها در برابر قانون است.
۳. انسانها در جامعه زندگی میکنند و جامعه چیزی فراتر از جمع جبری انسانهاست. انسان اجتماعی برای بروز و ظهور تواناییهایش فرصتها و امکانات برابر میطلبد. اما استبداد دینیِ غارتگ این فرصتها را از شهروندان دریغ می کند. آنها توزیعگر امکان و فرصت در میان دلبستگان و وابستگان خویشاند. آنها جامعه را از جامعه بودن تهی میکنند. پس بیشک خواست این جنبش برهم زدن نظم ناعادلانه استبداد حاضر و طلب عدالت اجتماعی و برابری در فرصتهاست.
۴. انسانها هر چند با هویت شهروندی در درون قلمروهای متعین سیاسی شناخته میشوند، اما تعلق فرا سرزمینی، منطقهای و جهانی نیز دارند. استبداد متحجر و دیگریگریز اما مرزهایش را به روی دیگری میبندد و در درون مرزهای محدودش سنگر میگیرد. اینک شبکههای اجتماعی بستری گستردهاند که انسانها را در سراسر جهان به یکدیگر پیوند میدهد. دوستیها مرز نمیشناسند. دوستی به رسمیت شمردن دیگری است. پس بیشک خواست این جنبش گشودن مرزها به جهان است، غرب تا شرق، شمال تا جنوب.
۵. انسانها بر روی کره کوچک آبی زندگی میکنند، که تنها زیستگاه آنها است. زیستبوم بشری در حال تهدید است و انسانهای آگاه در سراسر جهان در کار مرهم نهادن بر زخمهای این یگانه زیستگاه بشری هستند. اما استبداد دینی غارتگر نگاهی ابزاری به جهان دارد. او در کار تخریب محیط زیست انسانی و غارت منابع است. پس بیشک خواست این جنبش نجات محیط زیست شکننده و آفریدن فضایی برای زیست انسانی و پایدار است.