خبر کوتاه بود، مادورو گفت: ونزوئلا آماده برقراری مجدد رابطه با آمریکا است.
در اتاق ۹ بند ۳۵۰ زندان اوین در حال تحمل حبس بودیم. روزنامهنگار بودم و جرمم تبلیغ علیه نظام بود.
همبندانم عبارت بودند از آقایان عبدالفتاح سلطانی، مسعود پدرام، عبدالله مومنی، حسن اسدی زیدآبادی، سعید متینپور، علی ملیحی، قاسم شعلهسعدی، بهمن احمدی آمویی، علی جمالی، سعید مدنی، امیر خرم و بسیاری دیگر و از جمله زنده یاد دکتر فریبرز رئیسدانا.
فریبرز رئیسدانا به دلیل انتقاد از شیوه محمود احمدینژاد در پرداخت یارانهها به یکسال زندان محکوم شده بود.
حضور او که یکی از رهبران اصلی جریان چپ و مارکسیستی ایران بود در اتاق ما بحثبرانگیز شد.
او با حرارت زیادی از کارگران و مستضعفان حرف میزد بدون اینکه شبیه آنان باشد و یا به سبک آنان زیست کند. مدام از جریان چپ و پیروزی حتمی تاریخی آن سخن گفته و از نشانههای آشکار مارکسیسمی سخن میگفت که همچون خورشید در جهان میدرخشید ولی ما (بقیه) به دلیل کور شدن توسط لیبرالیسم توان دیدنش را نداشتیم.
روزی از روزها، در حال بحث در اینباره بودیم که ناگاه بهمن احمدی آمویی از روی چهارپایه آهنی مخصوصش که در گوشه اتاق، بغل تختش بود برخاست، کمی جلوتر آمد و خطاب به دکتر فریبرز رئیسدانا که داشت با حرارت، صورت برافروخته و سرخ شده از سوسیالیسم و رسالت تاریخیاش حرف میزد پرسید: «آقای دکتر مدل حکومتی لیبرالها مثلا آمریکا و انگلیس است، دولتهای رفاه مدلشان در اسکاندیناوی است و... حالا که دیگر شوروی نیست و چین هم راه دیگری در پیش گرفته اگر بخواهید مدل ایدهآل خودتان را معرفی کنید کجا را به ما نشان خواهید داد؟
دکتر رئیسدانا بدون اینکه حتی لحظهای درنگ کند گفت: «همین ونزوئلا.»
بهمن احمدی آمویی عقب عقب آمد سرجایش نشست و گفت: «خدا را شکر که ونزوئلا نیستیم.»
آن روزها، اوج خبرهای ونزوئلا بود و اینکه ونزوئلا از زیر یوغ لیبرالیسم درآمده و همه چیز را ملی کرده است. میگفتند ونزوئلا کشوری سرشار از رفاه شده بدون تکیه بر آمریکا، تازه با آمریکا سرجنگ هم دارد.
هنوز هوگو چاوز زنده بود و حباب این ادعاهای پوشالی نترکیده بود.
رهبران جمهوری اسلامی هم با چاوز نرد عشق میباختند.
محمود احمدینژاد سفری چهار روزه به آنجا کرده بود و تلویزیون ایران گزارش این سفر را همچون فتح مریخ توی چشم ملت میکرد.
ونزوئلا خیلی زود حبابش ترکید. نه تنها رفاه آن از میان رفت بلکه ونزوئلاییها هزارهزار نفر راه مهاجرت در پیش گرفتند. حتی مدتی، کمبود دستمالکاغذی تبدیل به بحرانی سراسری شد.
قله اورست سوسیالیسم خیلی زود فروریخت.
چرا؟
چون تحریم، چنان به گلوی ونزوئلا فشار آورد که از فرط خفگی راهی برایش نماند.
یک سال و نیم پس از آن بحث در زندان، هوگو چاوز مرد و رفیق رانندهاش، نیکولاس مادورو رئیسجمهور شد.
فریبرز رئیسدانا هم در همان اول کرونا در اسفند سال ۹۸ از دنیا رفت.
حالا که ۱۰ سال از آن روزگار زندان سپری شده ونزوئلا تن به مذاکره با آمریکا داده است.
در حالی که فرزندان ونزوئلایی در حال ساخت تاریخ دیگری هستند. فرزندانی که جز رفاه و اشرافیت چیزی نمیپسندند.
نیکولاس مادورو سه پسر دارد. پسر بزرگش ۳۴ ساله و نامش نیکولاس ارنستو گوئررا است. این پسر بسیار خوشگذران است. او مسئولیتهای متعددی را برعهده دارد. برای بانک مرکزی طلا میخرد و دولاپهنا حساب میکند. در مسئولیتی که بابت امور سینمایی دارد استیلای خود را بر سینماها گسترش داده است. نماینده پدرش در مجلس و از همه مهمتر رئیس سازمان بارزسی است.
خوشگذرانیهای او را حد و حسابی نیست. در میهمانیها به پایش پول میریزند و دختران زیادی از سرکولش بالا میروند. یک بار که دختری به نام ریتا مورالس عکسهایی از نیکولاس را در حال خوشگذرانی منتشر کرد، طوفانی به پا شد که نخست دامن خود دختر را گرفت.
اوسوال و گاویدیا دو پسر دیگر مادورو هستند که فرزندخواندهاند. آنها اغلب در خارج به ویژه در آمریکا و اروپا بریز و بپاش میکنند.
البته این فقط مربوط به فرزندان مادورو نیست. فرزندان بسیاری دیگر از مقامهای ونزوئلا نیز چنیناند.
گابریلا دختر هوگو چاوز نیز حدود چهار میلیارد دلار ثروت دارد و ثروتمندترین زن ونزوئلا نام گرفته است. خواهر کوچکش، روسینس، هم دست کمی از او ندارد.
و اینها همه یادگار کسی است که میگفت: «کاپیتالیسم راه و رسم شیطان و استثمار است. اگر حقیقت را بخواهید امور را از چشم عیسی مسیح ببینید که به اعتقاد من اولین سوسیالیست تاریخ بوده، تنها سوسیالیسم است که می تواندبه خلق جامعهای اصیل بینجامد.»
و فریبرز رئیسدانا عاشق همین مدل بود...
به همین سادگی...
کانال تلگرام امروز و فردا