ایدهی تشکیل یک کنگرهی ملی، (طرحی که نخستین بار از جانب جبههی ملی ایران مطرح شد) هرچند در نگاه نخست جذاب است و توجهات را به خود جلب میکند، اما به سرعت ابهامات و پیچیدگیهای خودش را بروز میدهد: نمایندگان این کنگره چطور قرار است انتخاب شوند؟ در شرایط خفقان و سرکوب فعلی، چه امنیتی برای فعالیتشان وجود دارد؟ آیا اساسا چنین پیشنهادی صرفا معطوف به آیندهی پس از انقلاب است؟ یا میتواند قدمی در راستای اجماع دموکراتیک نیروهای سیاسی و اجتماعی بردارد؟
من پیشتر پیشنهاد موقت «کنگره ملی مجازی» را به عنوان یک قدم میانجی مطرح کردم که هرچند با ایدهی اصلی فاصله دارد، اما دستکم با شرایط موجود امکان تحقق دارد و میتواند زمینه را برای تشکیل کنگره ملی در آینده فراهم کند. در این مدت، ایدههای مشابهی در فضای سیاسی محقق شد.
ابتدا، مجموعهای با عنوان «بنیاد مردم» بود که با حمایت گروهی از چهرههای سرشناس فعالیت خود را آغاز کرد. طرح جالبی است و قطعا کارکردهای مفیدی هم دارد؛ اما کمترین ایراد وارد بر آن این است که مخاطبان را در جایگاه منفعل قرار میدهد. یعنی هرچند در ظاهر تلاش میکند به صورت مداوم از مخاطبان نظرسنجی کند، اما عملا هیچ جایگاهی برای کنشگری مستقل آنها در نظر نگرفته و در نهایت یک ساختار کاملا از بالا به پایین دارد. ضمن اینکه تمامی فعالیتها را به داخل وبسایت خودش محدود کرده است و این یعنی نادیده گرفتن ظرفیت بسیار بزرگ فعالیت کاربران در انبوهی از شبکههای دیگر.
تحول جدیدتر، یک ائتلاف ضمنی میان برخی چهرههای سرشناس است که با انتشار همزمان یک متن مشترک محقق شده. ائتلافی که مدتها بود بسیاری بر آن اصرار داشتند و البته مورد اقبال و انتقاد متقابل هم قرار گرفته است. به باور من، این دست همگراییها نشانههای بسیار مثبتی هستند که به شکلگیری یک اپوزوسیون منسجم و جایگزینی برای وضعیت موجود بسیار کمک خواهند کرد. منتقدان هم میتوانند به صورت موازی ائتلافهای خودشان را تشکیل بدهند که احتمالا در آیندهی نزدیک شاهد آن هم خواهیم بود؛ اما شیوه از ائتلاف هم در نوع خود دستکم دو نقص بزرگ دارد:
نخست اینکه این دست ائتلافها، هرقدر هم گسترده و مورد اقبال باشند، همواره بخشی از نیروهای انقلابی را از دایرهی ائتلاف خود بیرون میگذارند. یعنی جامعیت لازم را ندارند و با نفس دموکراتیکی که در پس ایدهی «کنگره ملی» وجود دارد فاصله دارند. احتمالا هم توقع میرود که در صورت تشکیل چندین ائتلاف موازی، دوباره نمایندگان این ائتلافها با هم ائتلاف کنند و دوباره به سمت همگرایی بروند که عملا اصل موضوع به این شکلی که انجام شده بیمعنا میشود و دوباره باید به فکر سازمانی متشکل از همهی چهرهها افتاد که به ایدهی «کنگره ملی» شباهت پیدا میکند.
دوم اینکه این ائتلافها، هرچند تا حدودی مشکل فقدان رهبری متمرکز را برطرف میکنند، اما در مرحلهی اجرایی هنوز تحولی در نیروهای داخل کشور ایجاد نمیکنند. میتوان تصور کرد که این ائتلاف برای گفتگو با نیروهای بینالمللی کار را سادهتر کرده است، اما اگر تنها پل ارتباطی این نیروها با بدنهی جامعهی ایرانی صدور فراخوانهای اعتراضی باشد، عملا بالاترین دستاوردی که میتوان متصور شد این است که به جای چندین فراخوان پراکنده، با یک فراخوان واحد مواجه باشیم. در داخل کشور اما وضعیت نیروهای فعال همچنان بدون سازماندهی رها شده است.
در تمامی حالتهای حاضر، آن ضعف آشکاری که به چشم میخورد فقدان تشکل و سازماندهی در داخل کشور است. قطعا هر نیرویی که در این مدت تلاش کرده گامی به سمت ائتلاف یا اتحاد بردارد خیلی زود متوجه شده که اصلا نمیداند باید سراغ چه کسی برود؟ عجیب نیست که در نهایت تنها ائتلافی که به چشم خورده میان چند چهرهی منفرد بوده. واقعیت همین است که حکومت، بجز معدود احزاب رسمی یا اصناف و تشکلهای وابسته که همگی صرفا در چهارچوب نظام فعالیت میکنند هیچ نهاد صنفی یا اجتماعی و سیاسی مستقلی را باقی نگذاشته است. تعداد احزاب و تشکلهای مخالف رژیم که چیزی بجز یک حزب تک نفره باشند، از انگشتان یک دست هم فراتر نمیرود که معمولا هم امکان تحرک کافی در داخل کشور ندارند.
این رویکرد امنیتی در متلاشی کردن تمامی نهادهای اجتماعی، دقیقا به تودهای شدن، بیشکل شدن و البته غیرقابل پیشبینی شدن نیروهای معترض انجامیده است. بدین معنا که تنها راه اعتراض باقی مانده، دل بستن به فراخوانهای عمومی، و امکان ایجاد تظاهرات تودهای است که غالبا هم با سرکوبهای پرهزینه همراه است. اعتصابها بدون سازماندهی شکل نمیگیرند و ابتکار عمل در اعمال فشارهای مشابه هم بدون تشکلیابی مقدور نیست. حتی اگر این شیوه از اعتراضات تودهای، در وجه مقاومتی و تخریب بنیادهای حکومت فعلی هم موفق عمل کند، طبیعتا در وجه ایجابی فاصلهی زیادی با امکان شکلگیری یک ساختار دموکراتیک غیرپوپولیستی را دارد.
ضرورت تشکلیابی، یعنی تلاش برای جبران همین نقطهی ضعف، چه به عنوان یک راهکار در تسهیل سازماندهی اعتراضات، و چه با هدف سازمانبخشی به مطالبات عمومی در زمانهی ایجاد رژیم جایگزین.
این تشکلیابی نیز فرمول پیچیده و دور از دسترسی نیست. میتوان آن را به شکل «هستههای صنفی یا اجتماعی» دید تا کمی ملموستر شود. گروههای دوستانه، همکاران صنفی، جمعی از اساتید دانشگاه یا تشکلهای دانشجویی و ... حتی یک هستهی ۵ نفره هم میتواند برای شروع کار کافی باشد و به مرور تلاش کند که با هستهها و کانونهای مشابه پیوند برقرار کند؛ این گروهها پس از تشکیل و اندکی رشد میتوانند اعلام موجودیت کنند و با اسم و عنوان مشخص خود، مطالبات، دغدغهها یا حتی پیشنهادات خود را با دیگران به اشتراک بگذارند. در نهایت، کنگرهی ملی، دستکم به صورت مجازی و آنلاین آن از پیوند و ارتباط همین تشکلها (مثلا با یک هشتگ مشترک) شکل خواهد گرفت.
در این مورد، به نظرم چند ملاحظهی ضروری را هم باید در نظر گرفت. نخست اینکه اصلیترین اهمیت این تشکلها، حقیقی بودن و ملموس بودن آنهاست. بیانیهی یک گروه گمنام که معلوم نیست چه کسانی هستند و کجا هستند و چند نفر هستند به درد کسی نمیخورد. بیشتر بر ابعاد امنیتی و احساس ترس و اضطراب عمومی دامن میزند و اساسا هر کارکردی دارد بجز سازمانیابی و تشکلبخشی به یک جامعهی بیشکل شده.
این مشکل که چطور در فضای امنیتی این گروهها باید اعلام حضور کنند، به نظرم صرفا با کنترل ادبیات و فعالیتهایشان قابل حل است. مثلا گروهی از اساتید دانشگاه، لازم نیست بیانیهی دعوت به تجمع و انقلاب صادر کنند که هزینهی بیدلیل برای خودشان بتراشند. فعالین دانشجویی، همین حالا هم کنشهای عملی بسیار رادیکالتری را رقم میزنند و فعالین صنفی و کارگری هم اگر بر طرح مطالبات خود تمرکز کنند، با خطراتی بیشتر از آنچه وجود دارد مواجه نخواهند شد. مهم این است که در گام نخست بر همین ضرورت سازماندهی تمرکز کنند و این امکان را فراهم آورند که در صورت ضرورت، پیوند میان این تشکلها و یا برقراری ارتباط و سازماندهی با سرعت و سهولت کافی میسر باشد.
اگر این تشکلها به مرور شکل گرفته و اعلام موجودیت کنند، آن وقت برای نیروهای سیاسی و حتی رهبران انقلابی هم فضا شفافتر خواهد شد و گزینههای مقدورتری برای طرحریزی برنامههای اعتراضی یا اجرایی شکل خواهند گرفت. ضمن اینکه همین تشکلها، همچنان میتوانند نقش و کارکرد یک کنگرهی ملی مجازی را برای بیان خواستههای جامعه و گفتگو پیرامون راهکارهای آن بازی کنند.
مجمع دیوانگان