ــ یا روایت سیاسیشدن زنان ــ
هر شهروندی فارغ از جنسیتش میتواند به دلیلی سیاسی شود؛ یعنی دغدغه، اهداف و مطالبات سیاسی پیدا کند و در نتیجه با سیاست درگیر شود. یک کارگر ممکن است از رهگذر مسائل معیشتی، یک روزنامهنگار از رهگذر سانسور، یک نویسنده از رهگذر آرمانهایش، یک اقلیت از رهگذر تبعیض، یک کارفرما از رهگذر قوانین ضدسرمایه، یک بازرگان از رهگذر قوانین ضدتجاری و هر کس دیگری از یک مسیری ممکن است سیاسی شود. البته ممکن است گاه سیاست آنقدر فضول، سمج و مداخلهگر باشد که شهروند به انواع دلایل خود را ناگزیر ببیند سیاسی شود. هر چه مداخلۀ سیاست در زندگی شهروندان بیشتر باشد، شهروندان نیز بیشتر ترغیب میشوند با سیاست درگیر شوند.
اما مسئلۀ ما در این نوشتار این است که خاصه زنان چرا سیاسی شدهاند؟ یعنی انگیزههای ویژۀ زنانه چه بوده است؟ اگر بخواهم حرف آخر را اول بزنم و بعد شرحش دهم، باید بگویم کانونیترین مسئله زنان برای سیاسی شدن در ایران این بوده است که «اصل لذت از زندگی» برای زنان به رسمیت شناخته نمیشده است. البته در زبان رایج سیاسی و اجتماعی معمولاً کسی به این صراحت این حرف را نمیزند و به جای آن به «معلولهای این محرومیت» اشاره میکند. اتفاقاً همین نشان میدهد «لذت» همچنان یک تابوست که صحبت صریح دربارۀ آن امتیاز منفی به بار میآورد و گوینده را در معذوریت و در موضعی پیشاپیش باخته قرار میدهد.
البته در فرهنگ حاکم در ایران لذت همیشه با ریا، تعارف و شرم فروپوشانده شده است و انسانها از اینکه به صراحت بخواهند اعتراف کنند پی لذتند، خودداری میکنند (همانطور که «سود» بار منفی دارد و آدمها از اینکه دنبال سودند، باید کمی شرمنده باشند ــ در حالی که «سودطلبی» یکی از ارکان یک نظم اجتماعیِ سالم است). اما این لذتپوشی و عدم به رسمیت شناختن لذت دربارۀ زنها به مراتب بیشتر تابو بوده است.
بگذارید مثالی ساده بزنم: زنان متولد دهه پنجاه و شصت معمولاً سیگار کشیدنشان را از والدینشان پنهان میکردند (حتی وقتی بزرگسال بودند و خود بچه داشتند)، در حالی که برادران یا شوهران همان زنان به سادگی پیش والدینشان سیگار میکشیدند. سیگار لذتی بود که برای زن زشت بود. تا همین چند سال پیش به ندرت میدیدید زنی علنی در خیابان سیگار بکشد. این یک نمود خفیف تحریم لذت برای زنان است تا برسد به موارد بسیار شنیع و کمیابتر (و البته خوشبختانه رو به انقراض) مانند ختنه دختران. ریشۀ سنتِ شنیع ناموسکشی نیز به همین ممنوعیت لذت برای زن میرسد. اگر زن بر بدنش مالکیت ندارد، به این دلیل است که نتواند خودش دربارۀ «لذت از زندگی» (به معنای عام) تصمیم بگیرد. یعنی حتی آن مسئلۀ مالکیت بر تن که بزرگترین نقطۀ مناقشۀ زنان است نیز خود معلولِ تحریم لذت است.
این مبارزۀ زنان که امروز به سطح و ساحت سیاسی رسیده است، اول از بطن جامعه و خانواده سر همین مسئله آغاز شد. پیش از جبهۀ سیاسی، این مبارزه در سطح خانوادگی و اجتماعی جریان داشت. در مرحله قبل کار هنوز به مبارزه با سیاست نرسیده بود، بلکه اول باید خاکریزهای خانوادگی و اجتماعی فتح میشد. حکومت هم آسودهخاطر میدانست که جامعه خندقی میان سیاست و زنان معترض کشیده است و زنان در نهایت در آن خندقها آنقدر درگیر میشدند که به دیوارهای قلعۀ سیاست نمیرسیدند. اما اینک آن فاصله اجتماعی میان زنان و سیاست از میان برداشته شده. جامعه تصرف شده (به حدی نسبی، اما معنادار). این را وقتی میفهمیم که برای مثال در ویدئویی زنی که خود را آمر به معروف معرفی میکند، مستأصل از یک نمایندۀ مجلس میخواهد که دولت از همۀ ابزارهای حکومتی برای مهار بیحجابی استفاده کند، زیرا کنترل این وضع دیگر از توان آمران به معروف خارج است.
اما برگردیم به جامعه و محدودیتِ اصلِ لذت برای زنان. نهایت امتیازی که جامعه حاضر بود به زن بدهد این بود که نه لذت، اما «نیاز» او را به رسمت بشناسد. جامعه زمانی «لذت» را برای زن میپذیرفت که در جامۀ «نیاز» تعریف شده باشد. مثلاً جامعه نهایتاً حاضر بود رابطه با مرد را «نیاز» زن بداند. اینک بیایید به پشتِ واژۀ «نیاز» برویم تا بفهمیم ذهن پیچیدۀ جامعه چطور از پذیرش اصلِ لذت برای زن امتناع میکرد! خود مفهوم «نیاز» مفهومی کاملاً سازشکارانه و اصلاً فریبکارانه است. تعبیر «نیاز جنسی» در نگاه نخست تعبیر دقیق و درستی به نظر میرسد و تصور میشود نگاه انسانیِ درست و غیرمردسالارانهای پشت آن نهفته است، اما این برداشت کاملا غلط است. تعبیر نیاز جنسی یک کلک اجتماعی بزرگ است! بگذارید شرح دهم...
حتی برای شما که این متن را میخوانید احتمالاً مفهوم «نیاز جنسی» یک مفهوم بیعیب و بدیهی است. اما نه! مفهوم «نیاز جنسی» یکی از آن کلکهای فرهنگیِ ریز و پیچیدۀ ماست. وقتی از تعبیر نیاز استفاده میکنیم، اراده فرد را کاملاً تضعیف میکنیم (حتی انکار میکنیم). یعنی چه؟ یعنی وقتی میگوییم «نیاز جنسی»، میل جنسی هم چیزی همردیف غذا قلمداد میشود که نمیتوان آن را از زندگی کسی حذف کرد. نیاز تابع اراده و اختیارِ فرد نیست. یعنی اینطور نیست که شما اراده کنید به غذا نیاز داشته باشید یا نه ــ شما فارغ از ارادهتان «نیاز»مند غذایید. وقتی میل جنسی هم «نیاز» نامیده میشود، از دایرۀ اراده خارج میشود. این تعبیر در واقع خیرخواهانه و همدلانه بوده، اما یک تحریف بزرگ در آن نهفته است و قلب واقعیت میکند ــ و اصلاً در نهایت پوچ هم از کار درمیآید. چرا؟ چون اتفاقاً میل جنسی «نیاز» به معنای معمولِ نیاز نیست و به همین دلیل قرار دادن آن در دستهبندی نیازها در واقع نابود کردن آن است. هیچکس بدون غذا زنده نمیماند، اما هیچکس از نداشتن تأمین جنسی نمرده است. ممکن است فقدان تأمین جنسی آسیبها یا اختلالات روانی ایجاد کند، اما کسی از عدم تأمین جنسی نمیمیرد. اتفاقاً از همین رهگذر، یعنی با «نیاز» قلمداد کردن میل جنسی، سپس به سادگی میتوان آن را سرکوب کرد، زیرا به سادگی میتوان اثبات کرد میل جنسی نیاز نیست و به سادگی آن را از دایرۀ نیازها پرت کرد بیرون! از این رهگذر میل جنسی حتی به یک چیز تجملاتی تبدیل میشود اصلاً جایگاه خود را از دست میدهد و پوچ میشود.
پس اصلاً چرا مفهوم «نیاز جنسی» ساخته شده است؟ هدف از آن چه بوده؟ «نیاز» در واقع یک تعبیر پوششی برای تن ندادن به «اصل لذت» است. نیاز راهکاری بود برای اینکه بتوان میل جنسی را بدون تن دادن به اصل لذت و بدون پذیرش ملحقات میل جنسی پذیرفت. با یک مثال قضیه را بهتر متوجه میشویم: پسری میخواهد برود به سینما و پدرش اجازه نمیدهد. سینما رفتن برای لذت بردن است. فرد برای لذت بردن «میل» دارد به سینما رود و تصمیمگیری برای ارضای این میل نیز دست خود اوست؛ یعنی صاحب اراده و اختیار است. اما پدر اجازه نمیدهد. این عدم اجازه یعنی پدر اصل لذت را ــ دستکم در این مسئله ــ برای پسرش به رسمیت نمیشناسد. در نتیجه بر میل پسر خط بطلان میکشد و ارادهاش را در این باره سلب میکند. در اینجا مادر پسر با نگاهی دلسوزانه وارد تعامل میشود و به پدر میگوید: «بچه نیاز به تفریح داره!» مفهوم «نیاز» اینجا مانند شعبدهبازی وارد صحنه میشود. در اینجا یک سازشکاری بزرگ در لوای واژه «نیاز» صورت میگیرد. مادر با همین جمله پلی طلایی میان پسر و پدر میسازد، اما مفاهیم را جعل و تحریف میکند. سینما رفتن از تلاشی برای لذتجویی به یک «نیاز» تبدیل میشود. لذتِ نهفته در پس سینما رفتن انکار میشود و از این طریق پسر میتواند برود سینما، بدون اینکه نیازی باشد پدر بپذیرد پسر حق دارد از زندگی لذت ببرد. بهکارگیری تعبیر نیاز چنین پیامدهای مخرب و فریبکارانهای دارد. دروغی است که هیچکسی را بهروز نمیکند، فقط برای باج دادن به ارباب قدرت است؛ برای نرم کردنِ دلِ اربابی است که ارادۀ لذتجویی را از دیگران غصب کرده (به عبارتی این غصب را فرهنگ برای او انجام داده و طبعاً او نیز خود را وامدار چنین فرهنگی میداند که چنین اختیارات گستردهای به او داده و در نتیجه او پاسبان آن فرهنگ میشود.)
هر آنچه دربارۀ «نیاز» گفتم، مثالی بود برای واکاوی این بود که جامعه چگونه به لطایفالحیل در برابر اصلِ لذت مقاومت میکند. در برابر لذتِ زنان (لذت را به معنای عام در نظر گیرید) صف طویلی از مخالفان از خانواده تا سیاست ایستاده بود (یا ایستاده است). سیاست، به عنوان ساحت قانونگذاری، اجرای قانون و مجازاتِ بیقانونی، پشتوانۀ اصلیِ همۀ آن نیروهای اجتماعی بود که در برابر زنان ایستاده بودند. طبیعی بود که هر چه زنان در جامعه فتوحات بیشتری کسب میکردند، بیشتر نیروی خود را بر سیاست متمرکز میکردند. مانند نیرویی که در چند جبهه مبارزه میکند و هر چه فشار در یک جبهه سبکتر میشود، نیروی خود را روانۀ جبهۀ دیگری میکند. همۀ تبعیضها و محرومیتها علیه زنان معلولِ عدم پذیرشِ اصل لذت برای آنان است ــ از شال و روسری بگیرید تا روابط شخصی، حق طلاق و حضانت. راهی که زنان ایران را به سیاست رساند همین بود: تلاش برای برخورداری برابر از حق لذت از زندگی.