در تاریخ معاصر ایران، روحانیت شیعه دستکم دو مرتبه [هم در جریان انقلاب مشروطه و هم انقلاب ۵۷] خیز بلند ایرانیان برای تحقق آرمان «آزادی» را به ورطهی محاق کشاندند. «ولایت مطلقهی فقیه» سرپوش گشادی بود که آنها بر سر ملت آزادیخواه ایران نهادند و عملا نهادهای جمهوری را بیخاصیت کردند.
طی بیشتر از چهاردهه حکمرانی، از طریق انحصار کانونهای قدرت و ثروت، عملا مردم را از عرصهی نقشآفرینی در سرنوشت خود محروم ساخته و با خودی و غیرخودیسازی و ایجاد مرزبندیهای جعلی، کنترل همه فضاهای کنشگری و نظارتی جامعه را در اختیار گرفتند و با بند و بست مطبوعات و ممانعت از شکلگیری نهادهای جامعهی مدنی، احزاب مستقل و رسانههای آزاد، زمینه را برای ایجاد جامعهای تودهوار، بینقش و بیخاصیت فراهم آوردند.
علی خامنهای که هرگز مشخص نشد با چه وجاهت و ادلهی قانونیای بنا بود رهبری موقت باشد، به یکهتاز مطلق عرصهی سیاست بدل شد. او طی بیش از سهدهه حکمرانی مطلقه، با استخدام نیروهای سرکوب و در اختیارگرفتن قدرتی که متعلق به مردم بود، هرگز گوش شنوایی برای شنیدن اعتراض نداشته و خود همواره تکگویی محض بوده است. از منظر او، منشاء و مصدر قدرت از آنِ خداست و نه مردم، و او نیز بهعنوان جانشین امام معصوم، مشروعیت و قدرت و قوام خود را از خدا میگیرد و نه مردم؛ لذا انتظار هرگونه پاسخگویی حکومت به جامعه، انتظاری بیهوده است. در حکومت دینی، مجالی برای اعتراض وجود ندارد. مردم فقط تحت ولایتِ رهبر که همان «دانای کل» است، موظف به پیروی، اطاعتی بیچرا و سرسپردگیاند.
در حکومتی که خامنهای در راس آن قرار دارد اعتراض، موضوعیت نداشته و از آن جرمانگاری شده است و او به چیزی کمتر از تایید و پیروی کورکورانه راضی نیست. از دیدگاه او انسان انقلابی، فردی گوش به فرمان و مطیع است. فرد معترض از منظر او نمیتواند از ایادی و مزدوران سرسپردهی دشمن نباشد. با همین نگرش، میان معترض و نفوذی دشمن و اغتشاشگر، یک اینهمانی معنایی ایجاد گردید و اعتراض، جرم و حتی گناه انگاشته شد.
علاوه بر غصب قدرتِ مردم، رهبر ج.ا. با کنترل و قبضهی ثروت کشور، عملا خود را بینیاز از مشروعیت مردمی و جلب حمایت آنها میبیند و بیتوجه به خواست جامعه، در راستای تحقق رویای امپراتوری شیعی رفتار کرده است. او همچنین با تغییر کارکرد سازمان نیروی مقاومت مردمی (بسیج) که در ابتدا نیرویی مردمی برای حمایت از ملت در برابر یورش بیگانه بود، از طریق توزیع ثروت و امتیازهای اجتماعی، آنرا به استخدام گرفته و به ماشین سرکوب ملت برای حفظ بقای حکومت خود مبدل کرد. بدین ترتیب خامنهای با انحصار قدرت و ثروت، به چنان مرتبهای از خودمحوری نزول کرده است که انتظار شنیدن صدای آزادیخواهی و حقطلبی مردم، انتظاری بیهوده است. او تصور میکند که نظام مورد علاقهاش که حفاظت از آن هماره از اوجب واجبات است، تا زمانیکه ماشین سرکوبش بیمحابا و بدون تزلزل به کارش ادامه دهد، برجا خواهد ماند و در این میان، هیچ اقدامی ناپسندیده نیست؛ حتی به رگباربستن کودکان این سرزمین!
فرمان آتش به اختیاری که او برای نیروهایش صادر کرده، خاطر ایشان را از بابت هرگونه جنایت و عدم بازخواست قانونیِ بعدی مطمئن ساخته است. رهبر ناشنوای ج.ا. سالهاست که با همین راهبرد، بحرانهای سیاسی را اصطلاحا منجمد کرده است. او هرگز هیچگونه ابتکار عمل و مهارتی برای ادارهی کشور و پاسخی برای مطالبات انباشته شدهی جامعه نداشته و ندارد؛ بلکه صرفا از طریق اعمال خشونت عریان و سرکوب، در پی کنترل جامعه است.
اینبار نیز او تصور میکند همانند گذشته میتواند با کاربست بیعنان خشونتورزی و ظاهرشدن در هیات «خدای کشتار»، یکبار دیگر جنبش اجتماعی مردم ایران را که اساسا با ایشان و مطالباتشان بیگانه است، کنترل نماید!
او قادر به فهم و ادراک این موضوع نیست که آنچه این روزها در سطح جامعه جریان دارد، وجه بیرونی و عینی انقلابیست که در ذهن انسان ایرانی بهطور عام و نسل جوان بهطور خاص طی بیش از یک دههی گذشته بهوقوع پیوسته و ج.ا. در اذهان ملت ایران پیش از این شکست خورده و پروندهاش پیچیده شده است و اینک خیزش اجتماعی امروز در امتداد پیروزی دیروز و وجه بیرونی همان انقلاب درونی و ذهنی ایرانیان است. با اینهمه، پیرمرد ناشنوای کژاندیشِ ناتوان از ادراک واقعیات ایرانِ «ما»، دنکیشوتوار سوار بر اسب بییراق توهمش با «آسیاب بادی» پیوسته در جنگ است!
نام نویسنده محفوظ است
منبع: سحامنیوز