عمامه پرانی؛ چیزی که عوض دارد، گله ندارد!
اخیرا در ارتباط با برداشتن عمامه از سر برخی روحانیون در کوی و برزن، که از آن به «عمامه پرانی» هم یاد میشود، به سخنی از آیت الله خمینی در دوران پیش از انقلاب اشاره میشود. این هم از عبرتهای روزگار است که از درون انقلاب ایران نظامی با عنوان «جمهوری اسلامی» برآمد؛ نظامی که زنده یاد مهندس بازرگان آن را به درستی «جمهوری روحانی» مینامید.
حال پس از بیش از چهار دهه این جمهوری روحانی در وضعیتی قرار گرفته که اکثریت قریب به اتفاق مردم مخالف شده و بخش قابل توجهی از این مردم آن هم نسل جوانی که دست پرورده همین نظام روحانی محور است به اعتراض برخاسته و در اشکال مختلف مخالفتهای خود را ابراز و اظهار میکنند و حتی تنها ره رهایی را رهایی از کلیت این نظام میدانند.
در این میان یکی از راههای مخالفت نیز روش برداشتن از عمامه برخی روحانیون در اینجا و آنجاست. هرچند این روحانیان غالبا دارای هیچ مقام و مسئولیتی در نظام روحانی سالار نیستند و چه بسا خود نیز قربانی بوده و از این رو در شمار مخالفان و منتقدان باشند. با این همه از آنجا که «آخوند» به طور نمادین همزمان نماینده دین است و نیز نشانه جمهوری روحانی، به نحو معناداری مورد خشم مردمان معترض و خشمگین قرار میگیرند.
در این زمانه و زمینه است که به درستی گفته میشود که بنیانگذار جمهوری روحانی مسمی به جمهوری اسلامی، خود بنای چنین سنتی را نهاده است. در واقع میتوان گفت چیزی که عوض دارد، گله ندارد! در عین حال چنین اقدامی از جهات مختلف محکوم است و حداقل به سود جنبش اعتراضی مردم نیست.
با این همه چنین احساس میشود که، با توجه به اهمیت تاریخی سخن آیتالله خمینی، لازم مینماید اندکی مورد تأمل قرار گیرد. بخشی از متن گفتار ایشان در سال ۱۳۴۸ که در کتاب «ولایت فقیه» ایشان آمده این است:
«... اینها از فقهای اسلام نیستند. بسیاری از اینها را سازمان امنیت ایران معمم کرده تا دعا کنند. اگر در اعیاد و دیگر مراسم نتوانست به زور و جبر ائمه جماعت را وادار کنند که حضور یابند، از خودشان داشته باشند تا جلّ جلاله بگویند! اینها فقها نیستند! شناخته شدهاند! مردم اینها را میشناسند. باید جوانهای ما عمامه اینها را بردارند. عمامه این آخوندهایی که به نام فقهای اسلام، این طور مفسده در جامعه مسلمین ایجاد میکنند باید برداشته شود ... نمیگویم بکشند؛ اینها قابل کشتن نیستند؛ لکن عمامه از سرشان بردارند. مردم موظف هستند...».
در ارتباط با این فقره چند نکته قابل ذکر است:
نخست این که سیاق کلام نشان میدهد که مراد از روحانیونی که میبایست عمامه از سرشان برداشت، کسانیاند که سازمان امنیت رژیم آنها را معمم کرده تا در حضور شاه و یا مراسمهای حکومتی حاضر شده و به تعبیر ایشان جلّ جلاله بگویند و برای شاه دعا کنند. هرچند مفهوم کلی سخن میتواند شامل تمام علمایی بشود که درباریاند و به تعبیر ایشان با دعاگویی «مفسده» ایجاد میکنند.
دوم این که در توضیح موضوع دعاگویی، لازم است گفته شود که در دوران پیش از انقلاب به طور کلی متولیان مساجد و حسینیهها در شهر و روستا از سوی نهادهای امنیتی موظف بودند که واعظ و منبریها را وادار کنند تا به شاه و به طور کلی «خاندان جلیل سلطنت» در منابر دعا کنند. البته این توصیه شدت و ضعف داشت و غالبا به ویژه در شهرهای بزرگ چندان عملی نمیشد. با این حال حداقل تا آنجا که من میدانم در روستاهای شرق گیلان و غرب مازندران در دهه چهل و پنجاه این فشار بر منبریها شدت داشت. هرچند مطالبه دعاگویی گاه از سوی مردم عادی و به نام آنان صورت میگرفت. خاطرات زیادی در این زمینه دارم.
سوم این که در دو دهه پیش از انقلاب شماری هرچند کم از طلاب بودند که از طریق اوقاف حمایت مالی میشدند و در واقع رژیم از آنان برای دعاگویی و تبلیغات مذهبی در مراسمهای حکومتی به سود حکومت استفاده میکرد. این افراد به عنوان «آخوند اوقافی» شناخته میشدند.
چهارم این که تا آنجا که من اطلاع دارم پس از توصیههای شدید آیتالله خمینی هم، کسی اعم از طلاب و دیگران، به آن عمل نکرد. حداقل نشنیدهام که عمامه معممی در کوی برزن برداشته شده باشد.
دوشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۱
کانال تلگرام نویسنده