اگر “زندگی” را به معنای آزادی در انتخاب نحوه زیست روزمره، خود کنترلی رفتار و تسلط بر بدن خویش در نظر بگیریم، این مولفه از شعار محوری جنبش مهسا چه سهمی در تاریخ معاصر ایران به خود اختصاص میدهد؟ آیا این مقوله صرفا پدیدهای مدرن است که در میان دهه هشتادیهای سده پیشین ظاهر شده و ویژگی های منحصر به فرد یک نسل را به رخ می کشد یا این که پدیدهای تاریخمند است که میتوان امتداد آن را تا قرون هفتم و هشتم هجری خورشیدی نیز شناسایی کرد؟
در این یادداشت میکوشیم تا از سهم و ردپای “زندگی” در تاریخ معاصر ایران سراغ گیریم:
دوره مشروطه: در دوران قاجار زنان از حاشیه نشینی در جامعه، مناسبات پدرسالارانه و وجود روابط نابرابر با مردان رنج می بردند. زنانی که حتی از حق انتخاب همسر آینده خود برخوردار نبودند و از انواع محرومیت ها مانند امکانات آموزشی و بهداشتی محروم بودند، درمان دردهای خود را در افزایش آگاهی هم جنسان خود و اعاده حقوق فرهنگی شان می دانستند. بنابراین واضح بود که مطالبات شان بیش از جنبه سیاسی، صبغه اجتماعی داشته باشد.
پهلوی اول: در دوره رضا شاه و متاثر از دولت شبهمدرن وی، زنان به ابژه یک پروژه سیاسی با هدف جبران کاهش مشروعیت نظام سیاسی تبدیل شدند. به باور فاطمه صادقی؛ رضا شاه بر موج نوگرایی برخی زنان متجدد سوار شد و کوشید با کشف حجاب از زنان و با بهرهگیری از امکانی به نام عکاسی نوعی دستاورد فرهنگی برای حکومتاش تدارک بیند.
اما در مجموع فقدان آزادی زنان در انتخاب پوشش در این دوره بر خلاف احساس عاملیت و خودکنترلی این قشر بود.
پهلوی دوم: در این دوره شاهد دو رویکرد متفاوت از سوی حکومت و اپوزیسیون هستیم. نظام سیاسی با گسترش آزادیهای اجتماعی، نوید رفاه و آسایش در زندگی میکوشد تا از جامعه سیاستزدایی کرده و از خطر چپگرایان برای حکومت بکاهد. اما از سوی دیگر اپوزیسیون از جمله چریکها سعی میکردند تا “سیاست زندگی” مورد تاکید رژیم را در “زندگی سیاسی” منحل نمایند.
نفی عشق و رابطه جنسی در کنار ترویج پوشیدگی و ساده زیستی از سوی جوانان مبارز را میتوان در این راستا تفسیر کرد.
جمهوری اسلامی: نظام سیاسی نوپدید اما از همان ابتدا نشان داد که در دوگانه؛ مرگ/ زندگی اولویت را به اولی میدهد. شهادت نتیجه زیست ایدئولوژیک به حساب آمده و زندگی روزمره به صورت مبتذل و بیارزش بازنمایی می شد.
غیریتسازی در سیاست خارجی به نهادینه شدن شعار مرگخواهی برای دشمنان انجامید و زندگی روزمره گروگان آرمان های ایدئولوژیک شد. اما به تدریج دغدغه رهایی جوانه زد و زندگی روزمره کوشید تا پیکر له شده خویش را از زیر بار سیاست و امنیت خارج کرده و توان خویش را بازیابد.
نکته پایانی: هیچ حرکتی در تاریخ معاصر نتوانسته به صراحت جنبش مهسا از سه گانه سرنوشت ساز؛ زن، زندگی، آزادی سخن به میان آورده و خواست کنترل بر بدن را چنین روشن بر زبان جاری سازد. فراز و فرود تاریخ معاصر ایران از مشروطه تا کنون نشان داده است که سیاست، امنیت، ایدئولوژی و پیشرفت به تناوب بر این خواست اصیل ایرانیان آوار شده و تحقق آن را در هر دوره به تعویق انداخته اند. مطالبه ای که اکنون مانند ققنوس سر برآورده است.