جنبش اجتماعی، اصلاح و انقلاب؛ کدام راهبرد
انقلابها، هرکدام به نحوی حاصل تعارضهای لاینحلی بوده است که اصلاح و رفرم درونسیستمی از حل آنها ناتوان بوده است. در همهی ساختارها و نظامهای سیاسی پیش از انقلاب، سیستمها برای بقای خود بهوسیله نخبگان درون سیستمی، اصلاحاتی را از بالا، برای حل مسائل، بحرانها و رفع تضادها و تعارضها انجام دادند (...) درنتیجه انقلاب زمانی رخ میدهد که اصلاحات از بالا به بنبست میرسد و امکان پاسخگویی به بحرانهای پیش روی سیستم را ندارد.
اصلاح زمانی معنا دارد که زیست جهان جامعه و سیستم حاکم در برابر هم گشوده باشند یعنی سیستم بتواند خود را در پاسخگویی به رشد و تحولی که در جامعه در جریان است باز نگه دارد و خود را نوسازی کند. وقتی سیستم متصلب، و جامعه، جامعه متحولی است در یک نقطه این دو بهطور ستیزهگرایانه در مقابل هم قرار میگیرند.
رژیمهای متصلب به نسبت بستهبودن و تصلبشان بیآینده میشوند و به میزانی که ظرفیت حقوقی و حقیقی همنوا شدن و همزمان شدن تاریخی با زیست جهان را از دست میدهند به همان نسبت امکان اصلاح و رفرم آنها کاهش پیدا میکند.
اینکه کسانی بخواهند ایده اصلاحات را تنها از طریق صندوق رای پیگیری نمایند، این ناممکن است. مگر اینکه اصلاحات از طریق صندوق رای متکی به یک نیروی اجتماعی و یک جنبش اجتماعی قدرتمند باشد تا با اتکا به آن بتواند طرحهای موردنظر خود را پیش ببرد. در ایران نیز گاهی اصلاحطلبان آنچنان از صندوق رای حرف میزنند و آنچنان صندوق رای و جنبش اجتماعی را رودرروی هم قرار میدهند که گویی جنبش اجتماعی ضد و مانع صندوق رای و اصلاحات درونسیستمی است درحالیکه چنین نیست.
تجربه نشان داده است که حداکثر ظرفیتی که این ساختار حقوقی و حقیقی امکان آنرا داده است، دوره ریاستجمهوری آقای خاتمی بوده است که مردم در همین چارچوب محدود جناحهای درونحکومتی توانستند از طریق صندوق رای، دولت و مجلس تشکیل دهند و دیگر بیش از آن امکان ندارد. بعد خود این تجربه در طول این سالها نشان میدهد که آن نقطه اوج نهتنها ادامه پیدا نکرد بلکه سیر نزولی هم پیدا کرد.
به میزانی که امید به تحقق مطالبات از طریق رفرم سیستمی کاهش و میل به صفر پیدا میکند اصلاحطلبان روی بهسوی استراتژی هراسافکنی و ایجاد انگیزه از طریق القای ترس میآورند. واقعیت این است که مردم بر اساس امید به آینده به آقای خاتمی و از ترس نسبت به آینده به آقای روحانی رای دادند اما این ترس از آینده هم بهتدریج کارکرد و خاصیت خود را از دستداده و میدهد.
شما وقتیکه منطق سیاستورزیتان را بر تعادل قوا در وضع موجود و گزینش بد بهجای بدتر بدون تعیین یک خط قرمز حداقلی مبتنی کردید، در آن صورت معلوم نیست که چه چیزی اصلاحطلبی را از ضد اصلاحطلبی جدا میکند. چون همواره بدتر از یک بدی وجود دارد و همواره با این منطق در مقابل یک بدتری یک بدی لباس خوب به تن میکند؛ یعنی دائم سطح توقعات و مطالبات اصلاحطلبان پایین و پایینتر میرود. این منطق حرکت در دایره بسته یک سیستمی است که مساله اصلاحطلباناش فقط صندوق رای شده است و رابطهاش را با جامعه مدنی قطع کرده است. از جنبش اجتماعی میترسد و در لحظههایی که جنبش اجتماعی در مقابل سیستم قرار میگیرد، میتوان پیشبینی کرد که نیروی اصلاحطلب در کنار سیستم و در مقابل مردم قرار گیرد.
همانند سیستم، دو نیروی سیاسی اصولگرایی به معنای مرسوم جاری و اصلاحطلبی از جامعه عقب و هیچکدام جامعه ایران را نمایندگی نمیکنند و جامعه امروز در یک خلأ فقدان نمایندگی به سر میبرد.
رژیمهای غیر دموکراتیک سعی میکنند فرصت و مجال تشکلیابی و سازماندهی به بخشهای مختلف جامعه را ندهند (...) تا بتوانند بهتر کنترل و سرکوب کنند؛ اما اتفاقا اشتباه آنان همین است. ظاهرا کنترل میکنند اما واقعاً جامعه را از دسترس خود خارج میکنند و قدرت پیشبینی و امکانسنجی را از خود میگیرند. بعد این جامعه در بزنگاهها آنها را غافلگیر میکند.
تا زمانی که خلأ رهبری برای هدایت اعتراضات و جنبش گسترده اجتماعی پر نشود جنبشهای اجتماعی تنها میتوانند بهاصطلاح در مرحله نفی موثر واقع شوند اما گذر از نفی به اثبات و جایگزین کردن یک نظم نوین بهجای نظم قدیم ناممکن است. نمونه شورشهای دی ۹۶ یک نمونه خیلی مهم است (...) امروز شرایط عینی و موجود ایران، خواست تحول و انتظار تحول و اینکه این وضع قابلتداوم نیست کاملا محسوس است.
ما نیازمند یک نیروی آلترناتیو در داخل ایران هستیم. نیروی آلترناتیوی که بر اساس یک گفتمان سوم باید ساخته شود و بتواند جامعه و خواستهایش را نمایندگی کند و درنهایت جنبش جنبشها شود.