این را میدانیم که جامعۀ ایرانی تغییر کرده، اما این تغییر از کجا آمده؟ نیروی تغییر چه بوده؟ هر پیکرهای از نقطهای تغییر میکند که امکان رشد دارد. درخت از جایی تغییر میکند که امکان رشد دارد. جامعه نیز از نقطهای تغییر میکند که امکان رشد دارد. در جامعۀ ایران دو نقطۀ اساسی برای رشد وجود داشت: «زنان» و «چرخش نسلها». بنیاد تحول جامعۀ ایرانی را این دو عنصر تشکیل دادهاند. جایگاه مرد ایرانی به نسبت یک قرن پیش تغییر اندکی کرده، اما جایگاه زن ایرانی اساساً متحول شده. به همین دلیل، طبیعی است که زنان عنصر دگرگونکنندۀ جامعۀ ایرانند.
تحصیل و اشتغال مجاری رشد زنان بوده است. نسبت زنان شاغل و در نتیجه، نسبتِ «زنان مالک دارایی» در ایران بسیار تغییر کرده. پس طبیعی است که جامعه و نظمهای اساسی جامعه نیز از همین نقاط تغییر کند. وقتی در یک پیکره یک اندام رشد میکند، توازن را به هم میزند. رشد زنان و تغییری که با خود به همراه میآورد، توازن جامعۀ ایرانی را که گرانیگاه آن «پدرسالاری» بود، بر هم زد.
(یک نکتۀ داخل پرانتز: آنچه «مردسالاری» خوانده میشود، صرفاً معلول «پدرسالاری» است؛ مرد قابلیت سالاری دارد، چون قابلیت پدری دارد. نشانهاش هم اینکه مرد تا وقتی در جایگاهِ بالفعل یا بالقوۀ «پدری» قرار نگرفته، سالار نیست. حتی پسران مجرد به این دلیل سهمالارث بیشتری میبرند که به طور بالقوه پدران آیندهاند. البته در جوامع پیشامدرن که فیزیک بنیاد بقا بود، این ساختار راهکاری برای بقای بهتر و بیشتر بود. هر چه جامعه مدرنتر میشد، اهمیت قدرت فیزیکی هم کمتر میشد و در نتیجه این ساختار به سازمانی ناکارآمد تبدیل میشد که باید جمع میشد.)
در نظم پدرسالار زن و فرزند پیش از آنکه متعلق به خود باشند، مایملک و متعلق به پدرند. به این ترتیب با قطعیت میشد پیشبینی کرد رشد زنان به فروپاشی نظمهای پدرسالارانه منجر میشد. این نظمها در گوشهگوشۀ جامعه و در ساحتهای مختلف وجود دارد؛ الگوی بنیادینی است که خود را همهجا بازتولید میکند از جمله در سیاست. اما ریشۀ قضیه بیش از آنکه فرهنگی باشد، «اقتصادی» است. اقتصاد بنیاد آزادی است. کلید آزادی زنان از نظم پدرسالار شاغل شدنشان بود. آزادی منهای مالکیت بیمعناست. اساس و بنیاد آزادی بر استقلال اقتصادی (یا بر آزادی اقتصادی) استوار است. زن زمانی میتواند خود را از نظم پدرسالار برهاند که استقلال اقتصادی بیابد. شاید زنان به رغم کسب استقلال اقتصادی همچنان نتوانند خود را از نظم پدرسالار برهانند، اما کسب رهایی بدون استقلال اقتصادی محال است.
این همان استدلال لیبرالیسم برای دفاع از مالکیت خصوصی است. اساس آزادی مالکیت خصوصی است. برجوبارو و بنیاد همۀ آزادیهای فردیِ بعدی، مالکیت خصوصی است. اقتصاد خصوصی قلعهای برای فرد در برابر دولت میسازد. به همین دلیل دولتها تمایل دارند در اقتصاد خصوصی دخالت کنند، محدودش کنند و بر آن قانون و قاعده بگذارند، زیرا اقتصاد خصوصی قلعهای است که به افراد در برابر حکومت استقلال میبخشد و دست دولتها را کوتاه میکند. فرد در قلعۀ اقتصادی خود، دنیایی دولتزدوده برای خود میسازد. دولتها هر چه اقتدارگراتر و توتالیترتر باشند، بیشتر تمایل مییابند اقتصاد خصوصی را محدود یا حتی جمع کنند. در جایی که استقلال اقتصادی از فرد گرفته شد، دیگر همۀ آزادیهای دیگر هم پوچ است! عوامفریبی محض است!
برگردیم به رابطۀ اقتصادِ زنان و تحولات ایران. البته قصد ندارم خودشناسی زنان را به امور اقتصادی فروبکاهم. مجموعه عواملی در این میان وجود دارد، اما بنیادِ یورش زنان به نظم پدرسالار این است که آنها در طول چند دهۀ اخیر موفق شدند «مالک» شوند مالکِ درآمد، خانه، خودرو و انواع دارایی و به کنشگران اقتصادی بدل شوند. حالا ابزار اصلیِ سلطۀ پدر از انحصار او خارج شده بود. دختر، خاموش و بیصدا، علیه پدر شوریده بود... حالا میتوانست حقوق خود به ویژه حق مالکیت بر تنش را از جامعه بازخرید کند. در جامعۀ پدرسالار حقوق را پدر توزیع میکند که صاحب ثروت است. وقتی زن خود به یکی از نیروهای تولید ثروت تبدیل شد، طبیعی است که زیر میز میزند و همۀ حقوق را بازتعریف میکند؛ از حقوق سیاسی و اجتماعی تا حقوق خانوادگی. طبعاً در این فرایند دائم از خود میپرسد، چرا باید زیر بار پوششی برود که پدر آن را تعریف کرده است؟ پس علیه پوشش نیز میشورد.
هر چه گفتم مقدمهای بود برای دو جملۀ پایانی: زن تغییر میکند و با تغییر خود جامعه را تغییر میدهد. این تغییر یعنی تغییر جایگاه زن از مقام مملوک به مالک کاملاً بر بستر مدرنیته رخ میدهد... از این رهگذر زن به عنصر مهمی برای شیوع مدرنیته تبدیل میشود.