ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 24.09.2006, 18:44
ما را چه می‌شود؟

کاظم علمداری
حملات بی پایه به گنجی

رفتار، کردار و گفتار اکبر گنجی زیر ذره بین منتقدان منصف ودلسوز، و مغرضان و غیر منصفان قرار دارد. در پس ایراد گیری های نا سالم انگیزه های مختلفی از رقابت سیاسی تا حسادت شخصی را می توان دید. اما در ورای همه آنها می توان دید که چگونه فرهنگ سیاسی ما به زوال وتباهی کشیده شده است. به کجا می رویم؟ ایجاد تفرقه و بد گویی مغرضانه علیه یکدیگر، انگ وابسته بودن به بیگانگان و تخریب شخصیت ها، و در یک کلام فرهنگ نخبه کشی تنها در انحصار دولت نیست. ویروس این بیماری در تار و پود جامعه ریشه دوانیده است و همگان را مسموم می کند و نمی گذارد که جامعه یک قشر نخبه مورد اعتماد و ضروری برای تحول دمکرایتک و پیشرفت جامعه را پروش دهد. موج انقلاب و ٢٧ سال حکومت عوامفریبانه دینی، فرهنگ جامعه را فاسد کرده و نخبگان جامعه را کشته است. این مطلب مهمی است که در آینده به آن خواهم پرداخت. بی جهت نیست که آیت الله هاشمی شاهرودی، رئیس قوه قضایی می گوید از هر ٩ ایرانی یک نفردر دستگاه قضایی پرونده دارد. او تعداد این پرونده ها را ١١ میلیون ذکر می کند، که به اعتراف او "در هیچ جای دنیا چنین حجم عظیمی از پروندهای قضایی وجود ندارد." یعنی اگر هر خانواده را ٤ نفر فرض کنیم از هر دو خانواده یک خانواده در دادگاه پرونده دارد. جامعه از لحاظ اخلاقی بسیارسقوط کرده است. بدون اخلاق و قانون و اعتماد نمی توان جامعه ای سالم و پیشرو ساخت. درپس همین تخریب ها است که گروه های عقب مانده وعوامفریب بر همه و همه چیز مسلط شده اند و مخالفان خود را نیز به جان هم انداخته اند. همه دارند از گروه های حاکم زور گو و عقب مانده پس گردنی می خورند، ولی عبرت نمی گیرند. روزنامه نگار را به خاطر انجام حرفه اش شلاق می زنند، مردم جهان به این وحشی گری قرون وسطایی اعتراض می کنند، و ایرانیان به تماشای آن نشسته اند. همه می بینند که چگونه جامعه رو به قهقرا می رود و در تنش و کشمکش داخلی و خارجی صدمه می بیند. سه سال است که مردم در تب و ترس حمله نظامی بیگانان به کشور خود نشسته اند و رهبران جمهوری اسلامی به بازی موش و گربه مشغولند، و محاسبه می کنند که آیا با حمله نظامی خارجیان به ایران و یا بدون آن بهتر می توانند رقبای سیاسی را حذف کنند و قدرت انحصاری را نگهدارند. در میان اپوزیسیون هم هیچ کس را با کس دیگر سازگاری نیست و تا کسی سر بلند می کند دیگران می کوشند که فرش را از زیر پای او بکشند و او را چپه کنند. دیروز شیرین عبادی بود و امروز اکبر گنجی است. گنجی که دوره شش ساله زندان خود را صرفا به خاطر باز گویی حقایق با زجر و شکنجه پشت سر گذاشت، و ظاهرا از بند زور گویان حکومتی رهایی یافته است، امروز مورد حمله فرهنگ نخبه کشی جامعه سیاسی ایران قرار گرفته است. صلح دوستان و آزادیخواهان خارجی ها از او استقبال می کنند، اما تعدادی از داخلی ها، آنها که ریگی در کفش دارند به او سنگ پرانی می کنند.

اکبرگنجی بر خلاف بسیاری از کسانی که از درون و برون حاکمیت برای گذراندن اوقات فراغت و یا دیدار به خارج سفر می کنند به خارج نیامده است. او به دعوت سازمان های غیر دولتی و برای ایراد سخنرانی و دریافت جایزه به خاطر مبارزاتش برای دمکراسی در ایران به خارج سفر کرده است، و تا آنجا که من آگاهم تا به حال با هر شخصیتی که ملاقات کرده است، بر خلاف تهمت های رایج، مخالف و منتقد سیاست های تجاوزکارانه دولت آمریکا بوده است. گنجی در این سفر تا کنون با نوام چامسکی، ریچارد رورتی، فرانسیسکو فوکویاما، رابرت بلا، نیکی کدی، و هنرمندان مترقی هالیوود دیدار داشته است و متن کامل گفتگو های خود را در این دیدارها منتشر کرده است. لذا همگان می توانند در این باره داوری نمایند. من که خود در دو دیدار او حضور داشتم شاهد بودم که چگونه در جلسه هنرمندان هالیوود در برابر چالش هایی که یک تن از حضار مدافع سیاست اسرائیل بر سخنان او وارد کرد گنجی جانانه و بر اساس مبانی انسانی و حقوق بشر به پاسخ پرداخت. اما علی رغم درخواست های مکرر از طرف مقامات بالای دولتی در اروپا و آمریکا، گنجی حاضر نشد با هیچ کدام از آنها ملاقات کند، چون او خود را نماینده کسی نمی داند که با مقامات دولتی ملاقات و گفتگو کند. تا امروز کسی نتوانسته است ایرادی جدی و منطقی و مستدل بر سخنان او چه در سخنرانی هایش و چه مصاحبه های مطبوعاتی اش بگیرد. در میان آنچه تا به حال علیه او گفته شده، گذشته از کلی گویی های دوستان او، حرفی از جنس زمان نشنیدیم. در زیر به چند نمونه ی آن اشاره می کنم. در کنارآن اما تبلیغات خشونت بار برخی سلطنت طلبان و چپ های افراطی معتقد به بر اندازی است. ایراد اصلی آنها به گنجی ظاهرا بر سر شعار "ببخش و فراموش نکن" و مخالفت با کاربرد خشونت است. آنها همچنین مدعی اند که گنجی را جمهوری اسلامی فرستاده است تا علیه حمله نظامی آمریکا حرف بزند و رژیم ایران را نجات دهد! با این گروه ها که غرق در تئوری های توطئه هستند کاری نمی توان کرد و در این مقاله هم با آنها کاری نیست. اما اخیرا برخی شخصیت های سیاسی که در زمره دوستان گنجی بوده اند، از موضع چپ و راست، به نقد و تخطئه گنجی پرداخته اند و او را بی هیچ دلیل ومدرکی متهم کرده و مورد سرزنش قرار داده اند. یکی مبازره او را بی ارزش خوانده و او را تحقیر کرده است، آن دیگری به خارج رفتن او ایراد گرفته است، و آن سومی او را همسو با نئوکان ها و طرفدار سیاست پرزیدنت بوش خوانده است. انگار که گویی همه اینها با انصاف و مرووت وداع گفته اند.
***
در مصاحبه اخیر آقای بابک مهدی زاده، خبر نگار روز آن لاین با چند شخصیت سیاسی در باره گنجی نمونه هایی از این برخوردهای ناسالم چاپ شده است.http://r0ozonline.com/01newsstory/017554.shtml

عباس عبدی مبارزه گنجی را که چون در ابعاد کوچک است بی فایده دانسته است و آن را تخطئه کرده، مبارزه ای می داند که به خشونت می انجامد. عبدی که خود قربانی همین نظام است نگفته است پس چه باید کرد.

دکتر ابراهیم یزدی گنجی را به خاطر سفرش به خارج و کارهایی که او در آنجا می کند سرزنش می کند. ایشان مي گويد: "ما در بيانيه هاي مختلف، هنگامي که آقاي گنجي در زندان بودند، از حقوق مدني ايشان دفاع کرديم و معتقديم که افراد را نبايد به دليل اعتقاداتشان زنداني کرد و اين خلاف قانون اساسي است. اما اينکه ايشان آزاد شده اند و به خارج از کشور رفته و سخناني ايراد مي کنند و کارهايي انجام مي دهند، خب طبيعي است که نهضت آزادي ايران در عمل تفاوت هايي با ايشان دارد." جای بسیار تعجب است که چرا دکتر یزدی که خود سالیان درازی از عمر خود را در خارج گذرانده است و هنور هم به تناوب و ضرورت به آمریکا سفر می کند به اکبر گنجی ایراد گرفته اند. از این گذشته ایشان روشن نکرده است به چه سخنان و کارهایی که گنجی انجام می دهد ایراد دارند و گنجی چه کار خلافی انجام داده است؟

دکتر حبیب الله پیمان نیز منتقد خارج رفتن گنجی است بی آنکه بگوید گنجی را خارجی ها از مسکو گرفته تا ایتالیا و فرانسه و واشنگتن دعوت کرده اند تا بر خلاف هم وطنان قدر نشناسش از او قدر دانی کنند و به او جایزه بدهند. دکتر پیمان برای بی فایده بودن مبارزات گنجی در خارج از کشور سازمان مجاهدین خلق را مثال آورده است که چگونه این سازمان از زمانی که به خارح رفت و رابطه اش با داخل قطع شد مورد نفرت مردم قرار گرفت. آیا واقعا چنین است و هیچ وجه تشابهی میان به خارج رفتن گنجی و مجاهدین وجود دارد؟ مجاهدین به دلیل به خارج رفتن منفور مردم نشدند. نفرت مردم از آنها به دلیل همکاری با دشمن مردم ایران، صدام حسین در زمان جنگ و به کشتن دادن جوانان بی گناهی بود که قربانی ماجرا جویی های رهبران مجاهدین شدند. از این گذشته اکبر گنجی برای اقامت به خارج سفر نکرده است، و اگر هم با این هدف سفر کرده بود چه ایراد.

آقای حسن یوسفی اشکوری بر خلاف دوستان دیگر دامن انصاف را رها نکرده است ولی ایشان هم به نوعی ملایم تر مبارزه در خارج را بی اهمیت جلوه داده است. ایشان که در رابطه با سخنرانی در خارج کشور، یعنی در کنفرانس برلین بزرگترین مصیب ها را کشید و به مجازات اعدام تهدید شد باید به اهمیت مبارزه در خارج آگاه باشند. من شکی ندارم که بسیاری از آزادی خواهان برای دور ماندن از تهدید های مدام جمهوری اسلامی بی میل نیستند که اگر فرصتی فراهم شود به خارج از ایران مهاجرت کنند. پس چرا خارج آمدن موقتی اکبر گنجی را منفی ارزیابی می کنیم؟ در حالیکه اکبر گنجی قصد ماندن در خارج را ندارد و اگر بخواهد بماند امکانات برای او با اشتغال در دانشگاه ها و مؤسسات تحقیقی فراهم است. ولی او بار ها اعلام کرده است خواهان برگشت به ایران است.

دکتر فریبز رئیس دانا علاوه بر حملات غیر منصفانه به اکبر گنجی به لیبرالیسم نیز تاخته و از سوسیالیسم دفاع کرده است. امری که گویا پس از سر خوردگی از جمهوری اسلامی و اصلاح طلبان در میان گروه هایی از جامعه و روشنفکران گیرایی تازه ای پیدا کرده است. من در این مقاله به چند وجه از نظر دکتر رئیس دانا می پردازم.

دکتر فریبرز رئیس دانا در گفتگوی دیگری علیه گنجی بسیار خشونت لفظی بکار گرفته بود آنطور که خود دراین زمینه گفته است مورد نقد دوستانش قرار گرفت و کوشیده است که این بار چنین نکند. ولی باز اتهام زدن را ادامه داده است، که باید تأسف خورد. رئیس دانا سفر گنجی را به نیوبورک برابر با همسویی راه او با نئوکان ها دانسته و معتقد است که "علت فقر و نکبتي که بر سرما آمده از همان سال ٥٧ به بعد، مداخله هاي ايالات متحده است." و می افراید "آن راهی که آقای گنجی می رود نه به کعبه است و نه به ترکستان. این راه به خود نیوریک ختم می شود و من آن را فاجعه می دانم. " پرسیدنی است که چگونه کشوری که از سال ٥٧ تا به امروز با ایران رابطه ای نداشته است علت فقز و نکبت ما شده است، و چگونه و چرا سفر گنجی به نیویورک فاجعه است؟

این اتهام زنی ها و کلی بافی ها و ادعا های بی مدرک، و البته بی خطر در ایران امروز از سلامت یک تبادل نظر منطقی ، علمی و استدلالی میان روشنفکران و سیاستمداران می کاهد و باید شدیدا از آن خود داری کرد. هرعقل سلیمی به ما می گوید که سفر به شهر نیوربورک و تحصن در برابر ساختمان سازمان ملل در اعتراض به نقض حقوق بشر درایران ربطی به سیاست نئوکان ها و تجاوز نظامی دولت آمریکا و بد بختی و نکبت ٢٧ ساله ایران ندارد. ما می توانیم بگوئیم تجاوزات غیرانسانی و غیر قانونی آمریکا و متحدش اسرائیل در منطقه به سود جمهوری اسلامی شده است و زبان تمام دمکراسی خواهان را بسته است، ولی نقش و گناه گنجی در این میان چیست؟ ما نباید به دلیل عصبانیت خود از وضعیت حاکم باعث گمراهی مردم شویم و شخصی را که پس از شش سال تحمل زندان و شکنجه به نیویورک و آنهم برای اعتراض به نقض حقحوق بشر و خواست ازادی زندانیان سیاسی در برابر سازمان ملل متحد به تحصن و اعتصاب غذا پرداخته است به این ماجرا ها وصل کنیم. این روش بسیار دور از انصاف و اخلاق و مرووت است. این شیوه نگرش بیش از آنکه واقعیتی را نشان دهد به اعتبار کسانی صدمه می زند که آنرا بکار می گیرند. درهفته گذشته نیز آقای خاتمی و یک سال پیش نیز آقای احمدی نژاد و قبل از آن دیگر رهبران جمهوری اسلامی به نیوریوک سفر کردند. چه نتیجه ای می توان از آن سفر ها گرفت؟ دکتر رئیس دانا به سفر گنجی به مسکو ایرادی ندارد. در حالیکه دولت روسیه نیز در دخالت و تجاوز به کشورهای همسایه و جنایت علیه اقلیت های قومی دست کمی از دولت آمریکا نداشته است. جمهوری اسلامی هم که اینهمه سنگ فلسطینی ها را به سینه می زند چشم خود را بر روی جنایاتی که روس ها علیه مسلمانان چچن انجام می دهند بسته است. چون در این کشتار چیزی علیه آمریکا نمی تواند بگوید، و با روس ها هم رابطه خوبی دارد.

داستان هوگو چاوز
اما آقای رئیس دانا در این میان به الگویی هم اشاره کرده اند که آمریکا از آن می ترسد و می گوید: "بوش فقط نگراني اش اين است که مبادا يک هوگو چاوز در خاورميانه سربلند کند." من البته از اینکه بوش نگران حکومت کردن افرادی مانند هوگو چاوز، صدام حسین، البته وقتی متمرد شد، کیم یونگ در کره شمالی و قذافی در لیبی است شکی ندارم. ولی نکته جالب الگو سازی برخی از ایرانی ها از هوگو چاوز است.

حتما آقای رئیس دانا می دانند که چاوز در سال ٢٠٠٠ پس از انتخاب شدن به ریاست جمهوری به ملاقات صدام حسین رفت. او میان خود و صدام حسین نزدیکی ها و هم فکری هایی می دید. نزدیکی آنها ضدیت با آمریکا بود. برای او مهم نبود که صدام یک دیکتاتور سفاک وعامل جنگ و جنایت علیه ایران و قتل هزاران کرد و شیعه بوده است. چاوز تنها رئیس دولتی بود که پس از سال ١٩٩١، یعنی جنگ کشور های غرب و اعراب علیه عراق به دیدار صدام حسین رفت. رئیس دانا از چاوز چنان سخن می گوید که گویا او دمکراسی را به ونزوئلا آورده و بوش از آن نگران است که در منطقه ما نیز اتقاق مشابهی بیفتد. درست بر عکس. سرهنگ چاوز در سال ١٩٩٢ علیه لیبرال دمکراسی و دولت منتخب کارلوس آندره پرز، کسی که صنعت نفت ونزوئلا را در سال ١٩٧٦ ملی کرد، دست به کودتای نظامی خونین زد که نا کام ماند و دستگیر شد. این عمل او در هر کشور خاورمیانه ای مورد نظر آقای رئیس دانا، از جمله کشور ایران، و یا هر کشور سوسیالیستی با مجازات مرگ روبر می شد. در واقع اگر چاوز در کشور غیر دمکراتیک دست به کودتا زده بود بلا فاصله خود و یارانش تیر باران می شدند. اینگونه نیست؟ اما از صدقه سر لیبرال دمکراسی وقت ونزوئلا نه تنها کودتا گران تیرباران نشدند، بلکه چاوز پس از ٢ سال از زندان آزاد شد، وتوانست در انتخابات سال ١٩٩٨ شرکت و وبا شعار های پوپولیستی و توده گرایی، شبیه شعارهای احمدی نژاد، رئیس جمهور شود. در حالیکه در کشور خود ما ایران، که حاکمیت اش علی رغم وجود بد ترین نوع سرمایه داری، مانند برخی از چپ ها به لیبرالیسم نفرت می ورزد، مجازات شرکت در تظاهرات حتی مسالمت آمیز دانشجویی را اعدام و با تخفیف، ١٥ قرار داده سال است. بر خلاف بیشتر کشور های آمریکای لاتین، دمکراسی به مدت ٤٨ سال است که بر ونزوئلا حاکم بوده است ، و پدیده ای نیست که هوگو چاوزر برای مردم ونزوئلا به ارمغان آورده باشد. اما در طول این ٤٧ سال ارتشیانی مانند چاوز در ونزئلا پیدا شدند که علیه حکومت منتخب ونزوئلا کودتا کردند و برای مدتی قدرت را در دست گرفتند. لیبرال دمکراسی ونزئلا سبب شد که بر خلاف عراق طرح آمریکایی سرنگونی چاوز در ونزوئلا در سال ٢٠٠٣ با شکست روبرو شود. اگر در عراق هم لیبرال دمکراسی حاکم بود و صدام حسین مانند چاوز به خواست مردم اش به یک رفراندوم تن می داد، امروز با این فاجعه ضد بشری در عراق روبرو نبودیم. در ایران اگر جمهوری اسلامی به لیبرال دمکراسی نفرت نمی ورزید و حاضر بود که انتخابات آزاد و رفراندوم بر گذار کند صدای کسانی که قصد تجاوز به ایران دارند خاموش می شد. به اهمیت لیبرال دمکراسی پی ببریم و تمام بد بختی و فجاجع جهان را به آن نسبت ندهیم و امتیاز های آنرا هم بشناسیم. فجایعی که در الجزایر و افغانستان و جنگ هشت ساله ایران و عراق رخ داد ربطی به لیبرال دمکراسی نداشت. بر عکس نبود لیبرال دمکراسی سبب شد که دولت ها به خواست مردمانش توجه نکنند و برای منافع خود صد ها هزار نفر را قربانی کنند. برای آنکه آقای رئیس دانا من را هم متهم به دفاع از سیاست بوش، تجاوزات امپریالیستی و نئوکان ها نکند خواننده را به کتابی که در نقد و تقبیح سیاست آمریکا و نئوکان ها قبل از حمله نظامی آمزیکا به عراق نوشته و با عنوان "بحران جهانی: نقد نظریه برخورد تمدن ها و گفتگوی تمدن ها" در ایران چاپ شد، رجوع می دهم.

***

آرمان های بر باد رفته
ظاهرا عصانیت و پرخاشگری دکتر رئیس دانا به گنجی به دلیل نوشته های گنجی در دفاع از لیبرالیسم است. بطور طبیعی انتظار می رود که در رد نظر گنجی باید استدلال خود را نوشت و در معرض داوری دیگران قرار داد و جنایات امپریالیستی را به بینش اکبرگنجی سنجاق نکرد. رئیس دانا در رد لیبرالیسم از سوسیالیسم دفاع می کند. اما ایشان نگفته اند که سوسیالیسم مورد نظر ایشان در کدام کشور، یا نقطه از جهان جریان دارد که خواننده در مقام مقایسه با لیبرالیسم "نفرت انگیز" از سوسیالیم "شورانگیز" دفاع کند. یا تفاوت سوسیالیسم مود نظر ایشان با سوسیالیسم شکست خورده بلوک شرق، یا حکومت مادام لعمر فیدل کاسترو که پس از ٤٧ سال حکومت تک حزبی هنوز در سن ٨٠ سالگی دست از قدرت نمی کشد، یا حکومت سوسیالیستی- موروثی کیم یونگ در کره شمالی که فقر از در و دیوار کشورش بالا می رود و پول نان مردم را خرج سلاح اتمی می کند، چیست.

آیا آقای رئیس دانا سوسیالیسم موجود را هم مورد نقد قرار داده و نشان داده است چگونه استالینیسم و فساد بوروکراتیک و استبداد و سرکوب در کشورهای سوسیالیستی بلوک شرق مردم را علیه آن بر انگیخت؟ آن سیستم در عمل نشان داد که کار نمی کند و پس از ٧٠ سال مقابله با سرمایه داری و لیبرالیسم به جای نابودی سرمایه داری خود را نابود کرد و تمام کشورهای سوسیاسیتی را دو دستی تقدیم سرمایه داری جهانی نمود. چرا نباید درس گرفت؟ کشورهایی که قرار بود به تعبیر لنین، استالین و مائو تسه تونگ، سرمایه داری جهانی را نابود کنند، خود نابود شدند. کشور سوسیالیستی ویتنام پس از ٤٠ سال مبازه خونین و قهرمانانه با سه امپریالیسم متجاوز ژاپن، فرانسه و آمریکا و قربانی دادن سه میلیون از مردم خود، امروز به استقبال سزمایه داری و بازار آزاد به ویژه آمریکا رفته است و از آنها مصرانه می خواهد که در کشورشان سرمایه گزاری کنند، یعنی به استثمار کارگران ویتنامی بپردازند. چگونه می تواند این وضعیت را توضیح داد جز آنکه نتیجه گرفت سیستم سوسیالیستی از نوع روسی، چینی، کوبایی، ویتنامی، کره ای، و ایرانی آن کار نمی کند و نوع دیگرش را هم من هنوز نمی شناسم. البته کمونیست های ایرانی فکر می کنند که آنها تافته جدا بافته ای هستند که با کشور های دیگر فرق دارند و اگر آن کشور ها نتوانستند سوسیالیسم آرمانی آنها را بسازند اینها می توانند. بنابراین هنوز کسانی در رؤیای سوسیالیسم مورد نظر خود مردم را گمراه می کنند. در باره سوسیالیسم اسلامی مورد نظر دوستان مسلمان نیز باید تجربه جمهوری اسلامی را به شکست کشور های یاد شده افزود. واقعیت ها را ارزیابی کنید نه تخیلات و رؤیاها و آرمان ها غیرعلمی و غیر عملی را.

بیماری میراث تفکر جهان دو قطبی
دیگاه دو قطبی دیدن جهان میراث حزب کمونیست شوروی است که در عمل تمام احزاب مترقی و چپ جهان را وا می داشت که با ارتجاع داخل علیه قطب آمریکا، به سود شوروی متحد شوند. حزب توده در ایران الگوی روشن این تفکر مخرب و مسموم بود. همین تفکر سبب می شد که در آغاز انقلاب ١٣٥٧ حزب توده از کاندیداتوری خلخالی دفاع کند، چون او ضد آمریکا بود، و مهندس مهدی بازرگان با تفکر لیبرالی را "چریک پیر آمریکا" بخواند. چون بازرگان معتقد بود که باید با ملل جهان رابطه صلح آمیز داشت. حزب توده و چپ های سنتی ایران تمام تلاش خود را معطوف به مقابله با لیبرال هایی شبیه بازرگان کردند و از مرتجعین بنیاد گرای ضد تمدن مدرن زیر عنوان نیرو های ضد امپریالیست دفاع نمودند تا سر انجام خود قربانی همان نیرو های به اصلاح "ضد امپریالیستی" شدند. ولی وارثان آن تفکر هنوز پند نگرفته اند و باز می کوشند که همه را علیه لیبرالیسم متحد کنند و نمی خواهند ببینند که بنیاد گرایان اسلامی در پی نابودی تمدن مدرن بشری اند. این تفکر امروز به دنبال فجابعی که حمله آمریکا در عراق آفریده است میان ایرانیانی که آن میراث را در ذهنیت خود حمل می کنند دو باره امروز جان گرفته است و به جای مبارزه برای دمکراسی در ایران هوش و حواس خود را به مقابله با لیبرالیسم، و آمریکا و اسرائیل داده اند. همانگونه که حزب توده و شوروی دیکته می کردند در زمان انقلاب چپ ها بطور کلی و حزب توده بطور اخص در ایران همه را علیه لیبرال ها ی "متحد آمریکا" چون مهندس بارزگان و آیت الله شریعتمداری می شوراندند و امروز میراث داران آن تفکر علیه اکبرگنجی ها. کسانی که با پیشینه چپ می آیند گاهی خود نیز متوجه نیستند که رسوبات تفکر به غایت اشتباه خود را در تحلیل ها ی امروز نیزبکار می گیرند. گویا آنها نه از عمل گذشته خود شرمنده اند، و نه از تاریخ پند گرفته اند.

***

سوسیالیسم، سوسیال دمکراسی و لیبرال دمکراسی

مخالفان لیبرال دمکراسی در ایران باید استدلال خود را با کاربرد روش علمی، استدلالی و تطبیقی برای مردم بنویسند و به شعار گفتن و فحاشی علیه تجاوزات امیریالیسم آمریکا بسنده نکنند و تجاوزات امپریالیستی را برابر با لیبرالیسم نخوانند. زیرا اغلب کشور های سوسیال دمکراسی اروپایی نیز بر اساس لیبرال دمکراسی بنا شده اند و آنها و بسیاری از لیبرال ها مخالف سیاست تجاوز کارانه نئوکان ها و بوش به عراق بوده و هستند.

مخالفان لیبرال دمکراسی در ایران باید به وضوح توضیح دهند که چگونه می خواهند دولت و اقتصاد رانتی ایران را با دمکراسی آشتی دهند. در حالی که حکومت کنونی با استفاده از منابع مالی فراوان قادر است مانع حرکت های دمکراسی خواهی مردم شود. مخالفت با لیبرالیسم و سرمایه داری کافی نیست. سرمایه داری باید با بدیلی کار ساز و عملی مقایسه شود، نه با بدی های خودش، یا یک ایده و آرمان تخیلی.

اقتصاد رانتی با سو سیالیسم مغایرت چندانی ندارد. زیرا در سوسیالیم نیز دولت متمرکز اقتصاد را کنترل می کند. اما دو مشکل وجود دارد. از آنجا که سوسیالیسم با آزادی فردی و انتخابات آزاد و آزادی احزاب و رقابت های سیاسی و اقتصادی مخالف است، تسخیر قدرت دولتی از نظام سرمایه داری کنونی ایران تنها با از بین بردن آن ممکن است. از بین بردن سیستم سرمایه داری نیز تنها با قهر و خشونت و انقلاب عملی است. زیرا نیروی نظامی کنونی محافظ این نظام است. برخی از طرفداران سوسیالیسم در ایران با کاربرد خشونت مخالف اند. پس باید توضیح دهند چگونه می خواهند نظام سرمایه داری را از بین ببرند و نظام سوسیالیتسی را جایگزین آن کنند. آیا تجربه ای را سراغ دارید که سرمایه داری خود به خود و بدون قهر و انقلاب به سوسیالیسم بدل شده باشد؟ و آیا کشور سوسیالیستی را سراغ دارید که با دمکراسی همراه بوده باشد؟ مگر آنکه به نظریه ضد لنینی پارلمانتاریسم، یا دمکراسی پارلمانی کارل کائوتسکی معتقد شویم که نتیجه عملی آن نه سویسالیسم، بلکه سوسیال دمکراسی اروپا بوده است.

کسانی با پند گرفن از تجربه شکست خورده سوسالیسم روسی، چینی و کوبایی و غیره به سوسیال دمکراسی گرایش یافته اند و چه خوب. من نیز نهایتا این سیتسم را سالم تر و ممکن تر برای تمام جوامع از جمله آینده ایران میدانم. اما آینده ایران، نه امروز. چرا که دست یابی به سوسیال دمکراسی پیش شرط هایی دارد که ایران کنونی هنوز با آنها فاصله بسیار دارد. سوسیاال دمکراسی در ایران، مانند نمونه های موجود آن در اروپا، باید از مسیر لیبرال دمکراسی و رشد سرمایه داری صنعتی بگذرد. هیچ کشور سوسیال دمکراتیکی بدون گذار از لیبرال دمکراسی به آن نرسیده است. مدافعان این سیستم باید بدانند که چرا به سوسیال دمکراسی گرایش یافته اند. بسیاری از آنها در گذشته خواهان سوسیالیسم مارکسیست- لنینسیتی و دیکتاتوری پرولتاریا بودند. به چند دلیل زیر آنها ازسو سیالسم مذکور قطع امید کرده به سوسیال دمکراسی گرایش یافته اند. نخست سوسیالیسم دلخواه آنها پس از ٧٠ سال شکست خورد و ازهم پاشید. بر عکس سوسیال دمکراسی نه تنها نیم قرنی است که پایدار مانده است، بلکه گرایش های بیشتری به آن پیدا شده است. دوم، این سیستم بر خلاف سوسیالیسم روسی و چینی حامل و حافظ دمکراسی و جامعه مدنی است و نیروهای چپ سابق امروز نه به دیکتاتوری پرولتاریا، بلکه به دمکراسی اعتقاد یافته اند. سوم، این سیستم پشتیبان آزادی فردی است. جامعه ایران به شدت از نبود آزادی فردی و مداخله دولت در تمام امور شخصی افراد چون نوع پوشش، غذا، تفریحات و عقاید رنج می برد. چهارم، سوسیال دمکراسی عواملی را در درون خود دارد که می تواند به نیازمندی های حد اقلی بشرپاسخ دهد.

اما نباید فراموش کرد که بنیان و اساس سوسیال دمکراسی فلسفه و بینش لیبرالیستی است. یعنی بدون لیبرالیسم، سوسیال دمکراسی ساخته نمی شود. سوسیال دمکراسی، نظامی است که سوسیالیسم و سرمایه درای لیبرال رقابتی را با هم آشتی داده است. سوسیال دمکراسی از میسر لیبرال دمکراسی گذر کرده است و عناصر آن از جمله آزادی فردی و حق مالکیت خصوصی را در خود نگهداشته است. از طرف دیگر سوسیالیسم که به تقسیم ثروت میان افراد معتقد است و آنرا با زور (دیکتاتوری پرولتاریا، یعنی دیکتاتوری حزبی) بر همگان تحمیل می کند، با دمکراسی و آزادی افراد و رقابت مخالف است. زیرا همانگونه که توکویل به درستی گفته است آزادی سیاسی و آزادی اقتصادی با هم جمع نمی شوند. تجربه بلوک شرق نشان داد که توکویل درست گفته است. ویژگی سوسیال دمکراسی ایجاد سنتزی منطقی و عملی میان اقتصاد و سیاست آزاد است. بی آنکه یکی را فدای دیگری کند. تمام کشور های سوسیال دمکرات کنونی از بطن لیبرال دمکراسی و سرمایه داری رقابتی گذر کرده اند. (من مانند یورگن هابرماس، سرمایه داری رقابتی قرن ١٩ را در برابر سرمایه داری انحصاری و سازمان یافته قرن ٢٠ که شکل غالب وافراطی آن در آمریکا است و خود را بر جهان تحمیل می کند می گذارم). سرمایه داری در سوسیال دمکراسی در حوزه مالکیت خصوصی محدودیتی ایجاد نمی کند، ولی در حوره توزیع ثروت محدویت بوجود می آورد و از طریق مالیات تصاعدی از انباشت خسارت بار سرمایه انحصاری کاسته، مانع پیدایش معضلات اجتماعی انسان ساخته چون فقر و بی سوادی و بیکاری می گردد. دولت های رفاه در کشورهای سوسیال دمکراتیک تا حد ٥٠ در صد از در آمدی های بزرگ را مالیات می گیرد. دولت مواظف است که از حقوق شهروندان از جمله تأمین امکانات حق زیستن شرافمنمدانه آنها، حتی مهاجرین، دفاع کند و نگذارد سرمایه درای انحصاری و سازمان یافته تمام هستی کسانی که نمی توانند در رقابت شرکت کنند را نابود سازد. اما همه اینها با توافق اجتماعی و حفظ آزادی و دمکراسی انجام می گیرد، نه دیکتاتوری پرولتاریا یا قدرت تک حزبی. بنابراین فراهم آوردن خدمات اجتماعی همگانی به عهده دولت گذاشته شده است و سرمایه داران به این ارزش ها تن داده اند. ولی بر خلاف سیستم سوسیالیستی، دولت مالک نیست، و انگیزه های فردی رشد کشته نمی شود. منبع این خدمات، بر خلاف دولت های رانتی مثل ایران به دریافت مالیات از مردم متکی است. همین امر سبب می شود که دولت به مردم وابسته و پاسخگو باشد و در نتیجه به دیکتاتوری منجر نگردد.

ضرورت امکان سوسیال دمکراسی همچنین رشد وهمه گیر شدن فرهنگ آن، و آموزش اجتماعی بر اساس ارزش های رعایت حقوق جمعی است. فردگرایی مفرط مانند جامعه آمریکا، و قبیله و قوم گرایی حاکم حامی پروری و مرید و مراد بازی بر فرهنگ و ارزش ها ی جامعه ایران و مهمتر از همه نبود دمکراسی، و غلبه دولت رانتی با سوسیال دمکراسی مغایر است. پیش شرط دستیابی به سوسیال دمکراسی دست یابی به دمکراسی، و دست یابی به دمکراسی یعنی پایان دادن به دولت رانتی، و نجات یافتن از شر دولت رانتی غلبه سرمایه داری رقابتی، ویژگی لیبرال دمکراسی است.

اما کسانی که نظام سوسیال دمکراتیک را می پسندند باید بدانند که این نظام از بطن سرمایه داری رقابتی قرن ١٩ و تقابل ایده های سرمایه داری - سوسیالیستی (دو پروژه مدرنیسم) بیرون آمده است. این هردو درکشور ما، ایران، غایب است. یعنی در ایران بد ترین نوع سرمایه داری انحصاری و تجارتی صاحبان قدرت سیاسی یعنی کنترل کنندگان دولت و منابع در آمدهای دولتی مانند نفت وابسته است، نه رقابت سرمایه داری لیبرال. به همین دلیل در ایران ضمن وجود سرمایه داری، بزرگ ترین دشمنی با لیبرال دمکراسی نیز وجود دارد. یعنی سرمایه داری به تنهایی دمکراسی نمی آورد، ولی لازمه دمکراسی سرمایه داری است. همانگونه که تجربه ٧٠ ساله بلوک شرق نشان داد سوسیالیسم با دمکراسی مغایر است. در سوسیالیسم دولت مقتدر و کنترل کننده ثروت جامعه قرار است مردم را خوشبخت کند، اما آنطور که تجارب کشور های بلوک شرق نشان داد به جای آن بوروکرات های حزبی امتیازها را میان خود تقسیم می کنند. طرفداران نظام سوسیالیسم به خصلت های طبیعی انسان کمتر توجه می کنند و انسان را تماما اجتماعی و مهندسی شده می بینند. انسان در عین اجتماعی بودن خود پرست، یعنی فرد است. انسان بدلیل نیاز و رابطه متقابل با دیگران اجتماعی می شود. ولی این باعث نمی شود که خصلت های فردی را بکلی کنار بگذارد. علم روانشناسی از صدها خصلت فردی انسان مانند عشق، نفرت، کینه، دوستی، خشم، علاقه، حسادت، رقابت، ترس، نگرانی، خلافیت، برتری جویی، انحصار طلبی و غیره نام می برد که نمی توان آنها را درتفاوت های فردی و باز تاب آنها را در نظم بخشی جامعه نا دیده گرفت. مثلا چگونه می توان تفاوت ویژگی های رهبری آیت الله خمینی را با آیت الله منتظری نا دیده گرفت؟ و دیگر آنکه حتی مؤمن ترین افراد به سوسیالیسم را نمی توان قانع کرد که آنچه امروز از منابع تولیدی در مالکیت شخصی خود دارند را میان کسانی که سخت بدان نیاز مندند تقسیم کنند. آنها منتظرند که یک سیستم دولتی با استفاده ار اهرم نظامی این کار را انجام دهد. آن سیستم نیز راهی ندارد جز آنکه به زور چنین کند، که در نهایت به دیکتاتوری و سرکوب می انجامد. زیرا آنکه دارد حاضر نیست از آن بگذرد. تجربه جمهوری اسلامی نیز نشان داد که مصادره اموال ثروتمندان پیش از انقلاب تحت پوشش حکومت مستضعفان در عمل به ثروتمند شدن و انباشت سرمایه برای افراد و گروه های تازه به قدرت رسیده بدل گردید. این واقعیت ها را نمی توان نادیده گرفت. این ماجرا در کشور های سوسیالیستی نیز با تفاوت هایی رخ داد. بیائیم واقع گرا باشیم و دست از تخیلات بر داریم.

رژیم جمهوری اسلامی از آغاز پیداش رژیمی شدیدا ضد لیبرال دمکراسی بوده است. اما فاصله طبقاتی در ایران (اندکس جینی) یعنی فاصله فقرا و ثروتمندان در ایران، علی رغم ادعای حکوکت مستضعفین، یکی ار بزرگ ترین ها در جهان است، یعنی ٤٤. در حالیکه در کشور های اروپایی اندکس جینی بین ٢٥ تا ٣٠ است. (اندکس ١ کمترین، و اندکس ١٠٠ بیشترین فاصله را میان فقر و ثروت نشان می دهد).

از دید من و بسیاری از طرفداران عدالت و دمکراسی، سوسیال دمکراسی در ایران باید از مسیر لیبرال دمکراسی و رشد سرمایه رقابتی و صنعتی گذر کند. همانگونه که الگوی سوسیال دمکراسی موجود اروپا نشان می دهد. لیبرال دمکراسی نه مغابر با سوسیال دمکراسی، بلکه زمینه سازآن است. بدون یک طیقه متوسط قوی و مدرن صنعتی نه می توان لیبرال دمکراسی را نهادینه کرد و نه هرگز به سوسیال دمکراسی رسید.

همه بنیاد گرایان دینی ضد لیبرالیسم هستند. برای مثال ضدیت آقای بوش با لیبرالیسم در رقابت های انتحاباتی و سو استفاده از اعتقادات عقب مانده مذهبی مردم آمریکا روشن است. حزب جمهوری خواه آمریکا حزب دمکرات را به لیبرال بودن متهم و مردم مذهبی آمریکا را علیه آنها تحریک می کند. ضدیت احمدی نژاد و جمهوری اسلامی با لیبرالیسم تا حد خواست اخراج اساتید لیبرال از دانشگاه پیش رفته است. و ضدیت بن لادن تا حد کاربرد خشونت های نظامی برای نابودی کشورهای غرب است. تمام دشمنان کوچک و بزرگ لیبرالیسم نیز مخالف آزادی افراد، و خواهان کنترل دولتی مردم اند. یکی با نام مذهب، دیگری با نام سوسیالیسم و کارگران، و سومی به نام دفاع از حریم خانواده و اخلاقیات.

اکبر گنجی امروز به یکی از منادیان آزادیخواهی، لیبرال دمکراسی، تساوی جویی و صلح طلبی و خشونت زدایی در ایران تبدیل شده است. قدر او را بدانیم زیرا نگرش و صدای او یکی از درمان های اصلی و ضروزی برای تحول دمکراتیک در جامعه استبداد زده، خشونت زده و سرمایه داری خشن و رانت خوار، و بنیاد گرایی حاکم بر ایران است. به جای تخریب و به انزوا کاشندن این نگرش و این صدای روشن و شفاف، به یاری آن بشتابیم وبا همکاری و همیاری نقدانه و دلسوزانه در تصحیح، تکمیل و تقویت آن بکوشیم.

پایان
١٧ سپتامبر ٢٠٠٦