“دختر انسان” بهترین توصیف ممکن درباره مهسا امینی بود که در پیام میرحسین موسوی آمد. این نخستین بار نبود که حقوق بشر در ایران نقض میشد و انسانی بیگناه به قتل میرسید؛ اما چرا نام او رمز شد و ناگهان ایران و جهان با زبانها و نسلها و فرهنگهای مختلف، داغ او را حس کرد و رنج او را رنج خود دانست و زبان او را فهمید؟
چون فقط یک ظلم نبود، لبریزِ هزار ظلم بود که در تصویر بیجان او بر تخت بیمارستان جمع شد. مثالی بزنم؛ ۲۲ سال پیش در ۱۷ دسامبر ۲۰۱۰، محمد بوعزیزی، سبزیفروش ۲۶ سالهای که سرپرست مادر و ۶ خواهر و برادرش بود هنگامی که پلیس، چرخ سبزیفروشاش را به علت نداشتن مجوز، ضبط کرد درمانده و بیپناه به فرمانداری رفت تا از فقر و تبعیضِ توأمانی که تحمل میکرد شکایت کند؛ اما راهش ندادند و هیچکس حاضر به شنیدن شکایتش نشد. حالا دیگر نه فقط سبزیهایش، که آخرین ذرههای عزت و کرامتش بر باد رفته بود و دیگر چیزی برای از دست دادن نداشت جز جانش که آن را نیز با خودسوزی در مقابل دفتر فرمانداری باخت.
انسانِ تونسی در پیکر سوختهی محمد بوعزیزی، آتشی را دید که زندگی و عزت و کرامتش را سوزانده است و همین نقطهی انفجار شد. پسر انسان در تونس، تاریخ را در زمین و آسمان ورق زد. سرنوشت او لبریز تمام تحقیرها بود؛ تحقیرهایی که از شدت عادی شدن دیگر به چشم نمیآمد و این دقیقا همان اتفاقی است که در قتل مهسا افتاد.
انسان ایرانی دهههاست که هر روز به شکلی و با توجیه و بهانهای به دست “دشمن انسان” تحقیر میشود. خامنهای حق داشت که در سخنرانی دیروز (یازدهم مهرماه) بگوید: «این واکنشها طبیعی و عادی نیست»! زیرا تحقیر انسان چنان برایش عادی شده که “انقلاب علیه تحقیر” را غیرعادی میبیند.
این سه، “زن، زندگی و آزادی” دماسنج عزت و کرامت انساناند و هر دین یا حکومتی که دمای وجودش را با این سه نسنجد قیام و قیامتی در پیش دارد که دیر یا زود فرا میرسد. مهسا، نام دختر انسان و رمز روز قیامت است.