از تبارشناسی و رُشدشناسیِ اجمالی ولی ضروریِ “جمهوری” و تاریخچهیِ کوتاهتر از یک قرنِ آن در تاریخ ایران که بگذریم، واکاویِ مفهوم “جمهوری” در جوامع مدرن، مبحثِ ما را در مشروطهیِ نوین روشنتر میکند. چراکه نه جمهوری بهتنهایی به مفهومِ درایت در کشورداری و امانتداری در مصلحتِ عمومی است و نه پادشاهی.
از ریاستجمهوریهایِ خودکامه گرفته تا ریاست جمهوریهایِ مادامالعمر و فامیلی در حوالی ایران فراوان بوده و هست. نه “جمهوری” بهطور خودکار دموکراسی بههمراه میآورد، نه پادشاهی. با این تفاوتِ عمده که نهاد پادشاهی در ایران چنان با تاروپودِ فرهنگی و تاریخیِ ما درهمآمیخته که با گذشتِ تجربهای فاجعهبار تحتِ عنوانِ “جمهوری” و علیرغم تکفیرِ چهلسالهیِ پادشاهی با چماقِ “جمهوریت”، از انواع اسلامی و خلقیاش، نهتنها پادشاهی از اعتبار نیافتاده، که با گذشت زمان و همینطور با آگاهی بیشتر جامعه از تاریخ خود، به اعتبار آن افزوده هم شده است.
بهطور نمونه ملیگرایی، مدرنیسم، آزادیهایِ اجتماعی و فردی و اقتصادی و برجستهسازیِ الگوهایِ ملیِ ایرانیان مانند جشنهایِ ایرانی، و نیز رشد انکارناپذیر بخشِ خصوصی در دورانِ پادشاهی؛ جملگی برجستگیهایی است که ایدهیِ نهاد پادشاهی را در مقابل ایدهیِ جمهوری فربه میسازند. بهقولِ شاهرخ مسکوب، پیریزیِ تجددِ رضاشاهی در حقیقت دنبالهیِ انقلابِ مشروطه بود؛ چرا که در اجرایِ خواستِ دوّم مشروطه، دولتِ سراسریِ ملی و نوسازیِ کشور، موفق عمل کرد.
باری! در این یکصدسالهیِ اخیر، از نخستین بیداریِ ایرانیان در مشروطیت اوّل گرفته تا دوّمین بیداریِ آنها در پیِ سقوطِ سهمگینِ میهن در مذهب؛ از هر زاویهای که به این دو نوع نظام نگاه بکنیم، چه مادّی و چه معنوی، از نشاء روسیِ جمهوریِ میرجعفری در تبریز گرفته تا جمهوریِ جعفری در تهران و قم و مشهد؛ کارنامهیِ جمهوری در برابر کارنامهیِ پهلوی، هرچند عمدتاً اقتدارگرا و بعضاً خودکامه، به شدّت روسیاه است وذغالیرَنگ. کافی است از نسلِ سوخته بپرسیم! از نسلی که در “جمهوری” ذغال شد.
واقعیت این است که نظامهایِ سیاسی هم مانند افراد، یا خوشناماند یا بدنام؛ آنچه نکونام است هرگز نمیمیرد و نظامی مرده است که نامش به نکویی نبرند...