اگر کسی دلش به رفتن نیست، اما از زمان دانشآموزی در فکر و خیال رفتن است، دلش اینجاست اما میداند ماندن ممکن نیست، میرود اما حواسش اینجاست، مهاجرت میکند تا جسمش را از فشار برهاند اما روحش را باقی میگذارد. میهن ما امروز مملو از روحهای فاقد جسم است. میهن ما همیشه پر از ارواح مردگان بود، اما این بار با ارواح زنده سروکار داریم.
مهاجرین اغلب به طبقات متوسط و مدرن شهری تعلق دارند. فردیت و قدرت انتخاب ویژگی آنهاست. الگویی از ارتباط را میپسندند. موسیقی و شعر و سینما و تئاتر و رمان زندگیشان را رونق و معنا میبخشد. علم برایشان مرجعیت دارد. بخش مهمی از مصرف فرهنگیشان به تولیدات غرب اختصاص دارد. به ندرت سنت ستیزند. اغلب گزینشگرند محصولی از سنت را به شرطی میپذیرند که بپسندند. شمار این طبقات را نمیدانم اما جهانشان برای کثیر بیشماری از مردم جاذبه دارد. کثیرند اما ریشه چندانی ندارند. جهانشان کاستیهای فراوان دارد: بی معنایی، ملال، حس تعلیق و دشواری انتخاب. برای رفع کاستیها، به طبقات سنتی روی میآوردند. سالهای مدید میان این اقشار و طبقات متدین و سنتی، ارتباطی از سنخ گفتگو و بده بستان جریان داشت. به خانههای هم سر میزدند و هر کدام از جهان خود، جیزی به ارمغان میآورد. چیزی که کاستی جهان دیگری را پر کند. وطن چیزی نبود جز همین بده بستان پر رونق که در دهههای سی و چهل و پنجاه در اوج خود بود.
میان اقشار سنتی و مدرن، گروهها و طبقات میانجی فراوان بودند. همین میانجیها استوانه وطن بودند. آنها خیمهای برقرار میکردند که اکثر مردم امکان زندگی در آن داشتند. نظام پهلوی برای هر دو قشر یک نظام زائد قلمداد شد. چرا که این چتر فراگیر را با نظام تبلیغاتی و مظاهر فرهنگی خود میدرید. آن روزها هم مهاجرت بود، اما آنها که مهاجرت میکردند جسم و روحشان را با هم از این دیار میبردند. آنها که مانده بودند، با جسم و روح یکدیگر در نسبت و گفتگو بودند.
امروز اما همه چیز دگرگون شده است. شمار قلیلی که نه در جهان سنت و نه در جهان مدرن ریشه دارند، میانجیها را از میدان به در بردهاند و خیمه و خرگاه طبقات متوسط و مدرن را به آتش کشیدهاند. حتی امکان زندگی کردن را هم از آنها میگیرند. پس جسمشان را از معرکه بیرون میبرند اما روحشان را باقی میگذارند. امکانات تکنولوزیک و ارتباطی مدرن، بقاء این روح را بیش از پیش امکانپذیر کرده است.
روحهای حاضر اما فاقد تن، از همه دیوارها عبور میکنند. انتقام میگیرند، روحها به جان جهان رقیب افتادهاند. هست و نیستاش را متخلخل میکنند. شبیه اسفنجی که به ظاهر شکل و شمایلی دارد اما میان تهی است. فرسایش مدام ایجاد میکنند. رقیب را هر روز به سر و هم بند کردن اجزاء ناهمساز وادار میکنند. آنها توانستهاند هر چه سخت و استوار مینمود را دود کنند و به هوا بفرستند.
تجربه تاریخی اینک به همه ما ثابت میکند وطن نه مدرنیته و توسعه و پیشرفت مدرن است، نه سنت و دین و اسلام. وطن چیزی است مثل یک روح بازیگر که در این همه رسوخ میکند تا چتری برای هم زیستی بسازد. وطن امکانی برای «هم این و هم آن» است. همیشه «هم این و هم آن» ممکن نیست، اما وطن گاهی مثل مادری است که مسیر سخن را عوض میکند تا منازعه به تعویق بیافتد. هر کسی که در این تاریخ یکصد ساله منطق «فقط این و نه آن» را به راه انداخت، هم خود و هم دیگران را بی وطن کرد. آواره و سرگشته ساخت.
چه بسا کسانی که مهاجرت میکنند، پارهای از وطن خود را برده باشند تا از آسیب در امان بماند، و کسانی که ماندهاند سرگشته در جستجوی وطن بگردند. چه کسی میداند.