آنکه لوله توپ را تنها ضامن ثبات ما میداند و اصرار میورزد آرامش از لوله توپ درمیآید، کاملاً زمینی و عینی به موضوع نگاه میکند. سعید لیلاز را میگویم. او را در میان بگذاریم گرداگردش بنشینیم و بخت خود را در آئینه جمالش تماشا کنیم. او خود هنگام سخن و گفتگو میجنگد. اهل جدل و ستیز و مجادله سخت است. تردید نکنید پس از هر مجادله سخت کلامی، با همان لبخند و طنز شیرین برمیخیزد و از حس آرامشی که به دست آورده خرسند میشود. کافی است آنچه را واقعی است، حقیقت بپندارید، آنگاه واقعیت تماماً تسخیرتان میکند. حتی تنفس لحظه به لحظهتان را هم در سیطره خود میبرد.
نادرست نیست اگر بگوئیم واقعیت حیات سیاسی توپ و لوله تفنگ است. اما گوینده باید به سه سوال پاسخ دهد: اول اینکه آیا تمام واقعیت همین است؟ واقعیت هیچ سوی دیگری ندارد؟ خوب جستجو کردهاید؟ آزمودهاید؟ دومین سوال این است آیا از این منطق آرامشی هم حاصل میشود؟ سوم اینکه چرا باید تسلیم هر آن چیزی شویم که واقعی است؟ آیا گاهی ضرورت ندارد در مقابل منطق واقعیت بایستیم؟
در الفبای دانش سیاست به ما آموختند سیاست دو چهره دارد: ستیز و سازش. هرچه شما مصادیق ستیزه جویانه ردیف کنید، میتوان در کنارش مصادیق توام با سازش و توافق هم نوشت. مهم این است که از میان این دو چهره کدام را اصل گرفته باشی. کسانی سویه ستیز را مبنا گرفتند و کسانی سویه توافق و گفتگو و سازش را. همه چهرههای بارز عرصه سیاست جنگ طلبان نبودند، ماندلا و گاندی هم چهرههای بارز کسانی هستند که گفتگو و صلح و مدارا را شاخص عرصه سیاست کردند.
کسانی که ستیز را سویه اصلی سیاست گرفتند و از لوله توپ سخن گفتند، آرامشی برای بشر به ارمغان نیاوردند. آرامش از طریق لوله توپ، آیه نحسی است که در عرصه روابط بینالملل صادق نمایی میکند، آنگاه به داخل رسوخ میکند. دستها درازتر از حریم مرزهاست. ما دستمان دراز است دیگران هم دستهای دراز دارند. پس آیه «آرامش را با منطق توپ و تفنگ به دست آورید»، مقتضی آمادگی برای جنگ در داخل هم هست. همه چیز را چنان بیارائید که در جدال همه جانبه سیاست در داخل و خارج شکست نخورید. ماجرا در قلمرو سیاست هم باقی نمیماند. کم کم متن زندگی خصوصیتان هم مشحون از آن میشود. آرامش در زندگی خصوصیتان را هم در میدان جدال و ستیز میجوئید. کم کم میبینید همه چیز در آتش کینه و خشم و دگرستیزی میسوزد، اما شما بازهم خیال میکنید باید آتش افروزی تازه کنید تا از این شرارت همه جا گیر خلاص شوید.
فرض کنیم واقعیت همان است که سعید لیلاز میگوید. چه کسی گفته همیشه باید مطابق واقعیت زندگی کرد. بشر بودن ما مقتضی درآمیختن آنچه هستها با آنچه بایدهاست. گاهی که این دو با هم توافقی ندارند، باید در مقابل واقعیت ایستاد. شر و شرارت و فساد و پلیدی عالم را فراگرفته است. بعید میدانم ایشان توصیه کنند شرارتبار و پلید زندگی کنیم. آرمانگرایانه نمیگویم شرارت را از عالم بزدائیم اما خوب است نشان دهیم در حد توان کوشیدیم شرارت را از عالم کم کنیم. یا دست کم بخشی از شرارت عالم نبودهایم.
ما همه در یک تله خطرناک افتادهایم. حال که در این عالم دستمان به سیب درخت قامت هیچ آرمان بزرگ انسانی نرسیده، برای شرارت معبدی ساختهایم و به نام واقعیت دیگران را به ستایش آن دعوت میکنیم.