سیاست را نباید فقط به جدال بر سر منافع تقلیل داد. جدال آرزوها و امیدها گاهی مهمتر است. همه چیز را اگر بتوان تحمیل کرد، آرزو و امید را نمیتوان. هنگامی که آرزوهای یک گروه را بر همه تحمیل کنیم، گروههای وسیعی از مردم به حال خود رها میشوند در حالیکه امید و آرزویی ندارند یا در حسرت آرزوهای شکست خورده زندگی میکنند.
گروههای مختلف مردم به اعتبار آرزو و امیدهاشان، هویت میگیرند، زندگیشان معنادار میشود و در این جهان احساس وجود میکنند. تنها به واسطه امکان حرکت به سمت تحقق آرزوهاست که یک گروه اجتماعی حس اخلاقی زیستن پیدا میکند. دگرخواه میشود، به زندگی خوش بین میشود و هست و نیست این عالم را واجد معنا و حقیقت مییابد. مردمانی که از آرزوهاشان محروم میشوند، از جماعت میگریزند راه دیار دیگر میگیرند. اما اگر بمانند، سر در لاک ناتوانی و ضعف و ستمزدگی زیست میکنند و ای بسا یکباره برآشوبند تا خود و عالم و آدم را بسوزانند.
ما در وضعیت فقدان امید زندگی نمیکنیم، وضعیت ما سوخته شدن باغ و بستانهای امید است و گروههای سرگشته در فضای بی سرنوشت. این در حالی است که امید گروهی هم که سودای تحمیل خود را دارد، محقق نمیشود. اگر خاک زندگی را شوره زار کنید، هیچ نهالی در آن نمیروید.
امیدهای مردمان در بنیاد خود سیاسی نیست. در بستر اجتماعی و فرهنگی به هزار رنگ و صدا میروید. ممکن است امیدها با هم رقابت کنند، اما در اساس شرط وجود یکدیگرند. وقتی تو به سمت امید خود با نیرو و انرژی تام حرکت میکنی، به دیگری انگیزه حرکت به سمت امیدش را میبخشی. شبکه امیدها در جامعه در هم میپیچند و به یکدیگر قوت و نیرو عطا میکنند.
امیدها میتوانند سیاسی شوند. اما وای به روزی که امیدی سودای حذف دیگر شبکههای امید را در سر بپرورد. اول بیخ خود را از خاک میکند و بعد زمین زندگی را سوخته میکند. اگر آرزو دارید آرزوهاتان محقق شود، اینهمه با امیدهای دیگر دشمنی نکنید. این مردم نیستند که امیدهاشان را اختیار میکنند. امیدهاست که گاهی این و گاهی آن را اختیار میکند. مردم به واسطه امیدهاشان به سمت گشودن افقهای زندگی حرکت میکنند. وقتی به مردم ثابت میکنید خواب امیدهاشان را هم نبینند، اول اکسیژن تنفس خودتان را میسوزانید.