در سیاست داخلی جمهوری اسلامی از جهاتی مهم ترین و چالشی ترین معضل مشکل حجاب تحمیلی و یا اجباری است. این مشکل از همان روزهای اول پس از پیروزی انقلاب وجود داشت و در اشکال مختلف خود را نشان داد. گروهی از زنان در همان ماههای آغازین در برابر الزام حکومتی رعایت حجاب شرعی و فقهی و دستوری، دست به اعتراض خیابانی زدند. گروهی از وابستگان فکری و سیاسی حاکمیت جدید نیز در واکنش به آن به خیابان آمده و شعار «یا روسری یا توسری» سر دادند. البته اگر این رویارویی صرفا مردمی و عادی بود چندان مشکل زا نبود؛ چرا که وفق تجارب تاریخی و طبق منطق امور، امور مردمی و طبیعی و درون زا بالاخره در جایی به تعادل می رسد و اختلافات، بر اساس خرد جمعی و تشخیص مصالح و منافع و خیر عمومی، به توافق و زیست مدنی مسالمت آمیز منتهی می شود. همان گونه که امروز در امر حجاب تقریبا در تمامی کشورهای اسلامی کم و بیش چنین است.
اما مشکل اساسی آن بود که در همان آغاز اقدام زنان معترض واقعا خودجوش بوده و در واقع خطر کرده و شماری به خیابان آمده بودند ولی در مقابل موافقان حجاب اجباری، هم از زور اجتماعی قدرتمندتری برخوردار بودند و هم مهم تر از پشتیبانی رسمی و غیر رسمی حاکمیت سیاسی بهره داشتند. از این رو به سادگی و بدون بیم از هر نوع مجازات و حتی مؤاخذه ای، می توانستند دست به هر نوع اقدام سرکوبگرانه و متجاوزانه بزنند. بی گمان طرح علنی و خیابانی «یا روسری یا توسری» از سوی مردان و غالبا جوانان به اصطلاح آن روزها «حزب الهی» و به اصطلاح رایج این روزها «ارزشی»، بر آمده از شجاعت آنان نبود بلکه ناشی از زور حکومتی و حمایت نهان و علن حاکمان مجهز به انواع ابزار تحمیل (تبلیغات، پول نفت، مذهب و شریعت، چماقداری برآمده از نهادهای وابسته به قدرت مانند کمیته و سپاه پاسداران و شبکه گسترده مساجد و محافل مذهبی و ...) بوده است. البته فضای هیجانی انقلابی و در واقع انقلاب زده نیز تأثیر زیادی داشت تا اهمیت صدای اقلیت معترض شنیده نشود و حتی معترضان از حمایت لازم برخوردار نگردند.
اما این روند تقابلی و چالشی بین حاکمیت و بخش بزرگی از زنان، به تدریج ادامه یافت. دهه سیاه شصت و فضاهای خاص آن به پایان رسید. جنگ تمام شد و فضای ترور و زندان تخفیف یافت و حتی به تدریج فضای فرهنگی و سیاسی به طور نسبی بازتر شد. در این مسیر مطالبات زنان و به طور ویژه مطالبه آزادی پوشش و مخالفت با حجاب اجباری روشن تر و جدی تر شد. در طول دوران اصلاحات و دولت محمد خاتمی، این فضا به شکل بی سابقه ای گشوده تر شد. اما در نهایت در دولت تباه محمود احمدی نژاد، شرایط بسی سخت تر شد. اما پس از آن در دولت حسن روحانی حداقل در چهار سال اول، فضا اندکی بهتر و به تعادل نزدیک تر شد.
اکنون در دولت تمام اصولگرا و جزم اندیش ابراهیم رئیسی، مبارزات و مطالبات سرکوب شده چهل ساله شدت بیشتری گرفته و بسی جدی تر و گسترده تر شده است. نمونه ها و نمادهای آن را هر روز و هر ساعت مشاهده می کنیم. «گشت ارشاد» با شدت و صراحت و وحشیانه تر به سرکوبی زنان معترض می پردازد و در مقابل بسیاری از زنان معترض، اعم از مذهبی و غیر مذهبی، نیز در اشکال مختلف به اعتراض علنی پرداخته و سر ایستادن ندارد که صد البته نباید بیاستد. حاکمیت و متولیان به درستی درک کرده اند که اگر در این مقطع گامی به عقب بردارند مطالبات انباشته و سرکوب شده زنان و در پی آن مردان ایرانی، یکی پس از دیگری، سر بر خواهد آورد و چه بسا در فرجام کار، به اسقاط رژیم منتهی شود. این را امروز بسیاری از مقامات سیاسی و فرهنگی به صراحت و یا در لفافه بیان می کنند.
در هرحال «سیر نابحردی» در مسیری طی شده است که گویا سرشت و سرنوشت نظامی که، به لحاظ تاریخی در پی یک انقلاب بزرگ مردمی شکل گرفته، امروز به تار مویی بسته است؛ تارمویی که فعلا به طور نمادین به تار موهای زنان ایرانی بستگی دارد اما «تا فردا چه بازی کند روزگار»!
یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
یوسفی اشکوری
کانال تلگرام نویسنده