جمهوری اسلامی چهل و اندی ساله است. این عمر را در جدال و منازعه با این یا آن گروه به سر کرده است. این طبیعی است. همه نظامهای سیاسی در میدان منازعه شکل گرفتهاند و عمر خود را همچنان در میدان منازعه میگذرانند. آنچه در این ارتباط گفتنی است، مسیر منازعات است. در روزهای نخست جدال بر سر منظومههای ایدئولوژیک بود. یکی اسلامگرا بود دیگری چپ. یکی توسعه را در کانون قرار میداد دیگری آزادی را. یکی از اسلام میگفت، دیگری از دمکراسی. هر کدام از این منظومههای ایدئولوژیک یک خیمه بودند. کسانی ذیل آنها جمع میشدند و به سمت خیمه مقابل سنگ پرتاب میکردند. کورانی از سنگ صحنه سیاست را پر میکرد.
دیگر کار و بار این میدان کساد است. خیمهها اگر خالی نباشند، تعداد محدودی ذیل آنها نشستهاند اغلب بیکارند. کار و کاسبی منازعات ایدئولوژیک بسیار کساد شده است. اغلبشان پیرند. میتوان آنها را خیمهداران قدیم خواند. آنها برای تداوم حیات خود ساکت نیستند، حرف میزنند بیتوجه به آنکه شنوندهها قلیلاند اما حرف میزنند امیدوارند نوبتشان دوباره فرا برسد و کار و بارشان رونقی پیدا کند.
اما این سخن به معنای کاسته شدن از شدت منازعات نیست، منازعات سیاسی به مراتب افزونتر از گذشته است. اما در یک میدان دیگر جریان دارد. مسیر تحولات آینده را باید دراین میدان پیدا کرد. میدانی که منازعه کنندگانش گرسنگان هستند. آنها که به بقاء خود میاندیشند. آنها که دل نگران اجاره مسکناند، دل نگران توان خریدن یک کیلو گوشت. بیکارند، از آلودگی هوا و کمبود آب مینالند. به این مجموعه زنان را هم بیافزایید. دختران و پسرانی که میخواهند از جوانی خود لذت ببرند. احساس آزادی کنند و کمتر کنترل شوند.
این معترضین بسیار گسترده و متنوعاند، اما چیزی هست که همه آنها را مشابه هم میکند. در این میدان جدال میان تنها و کلمههاست، میان بدنها و گزارهها، زندگی و ایدئولوژیها. خیمهداران قدیم با همه تنوعاتشان، این میدان را جدی نمیگیرند. چطور میتوانند جدی بگیرند وقتی جایی برای خود نمییابند.
تنها سخن نمیگویند خصلت ضدزندگی جهان گزارهها را افشا میکنند. حرف نمیزنند اما میدان را از کلمهها، حرفها، صداها و گفتارهای مطول گرفتهاند. تنها در احوال گوناگون ظاهر میشوند. گاه شادند میرقصند، گاه عصبانی، مشت میکوبند، گاهی رانده میشوند، زخمی و اسیر میشوند، گاه تنبیه و البته گاهی سرد و بیجان. همه آنها از جنس زندگیاند. یک اصل فراموش شده را به یاد میآورند. اصل و نقطه آغاز همهچیز زندگی است. آنها در مقابل همه نظامهای مشروعیتساز، از مشروعیت اصل زندگی دفاع میکنند.
زندگی کردن به خودی خود نه اسلامی است، نه چپ است نه ملی است نه سوسیالیستی. زندگی زندگی است. بنیاد حیات سیاسی نیز در وهله نخست، امکان دادن به زندگی در یک گستره جمعی است. سیاست ناهشیار به اصل زندگی، به امکان تداوم خود نیز ناهشیار است. در زندگی سیاسی مقدسترین نام، زندگی است. شرط مقدس ماندن همه نامهای دیگر نیز مقدس ماندن اصل زندگی است. مرگ هم به شرط اصالت زندگی معنادار است.
خیمهداران قدیم اگر میخواهند دوباره میدانشان رونقی پیدا کند، باید به اصل زندگی قطعنظر از جهت و غایتش تسلیم شوند. همه چیز را از بنیاد اقتضائات زندگی جمعی بیاغازند. تن زندگی هیچ لباسی به تن نمیکند. باید همین طور که هست تسلیم آن شوی تا معلوم شود اساسا چه میگویی. رفاه، شادی، امنیت و آشتی جوهرهای زندگی جمعی است و سیاست در وهله نخست وظیفهای جز تامین آنها را ندارد. هر تمنای دگری اگر در صحنه سیاسی هست، پس از انجام این وظیفه اغازین شنیدنی است.
منازعه با زندگی سرانجامی ندارد. باید تسلیم آن شوی.