در خبرها میخوانیم:
- شورای حکام انرژی اتمی علیه ایران قطعنامه صادر کردهاند
- ساختمان بلندمرتبهای در آبادان فرو میریزد و تعدادی از هموطنان، جانشان را از دست میدهند و کشور را عزادار میکنند.
- وزارت نیرو اعلام میکند امسال قطعی برق در راه است
- امسال به علت خشکسالی، آب جیرهبندی خواهد شد. آب حتی برای آشامیدن با مشکل روبرو است.
- قطاری دچار سانحه شده و تعدادی دیگر جان شان را از دست میدهند.
- آسمان شهر مملو از گرد و غبار است. و در خبرها میخوانیم که گرد و غبارهای دیگر در راه است.
- ارزش پول کشور رو به کاهش است و قدرت خرید مردم تنزل مییابد.
- “برجام” به سرانجامی ناامید کننده رسیده و فرجامش شوم خواهد بود
- و هر روز که از خواب برمیخیزیم، اجناس گران و گرانتر شدهاند
- و خبر فسادها و ناهنجاریها
- و باز هم خبرهای سیاه، تاریک، و خبرهایی از جنس هراس و اضطراب
چنین خبرهای نومیدکننده، افق زندگی همگان را تیره و تیرهتر کردهاست. چند دهه است که با چنین وضعیت اسفباری مواجه هستیم. حاکمان آیا هیچ از خود پرسیدهاند که دردها و رنجهای سنگین و روزافزون با ملت چه میکند؟
تاب روانشناختی و تحمل عملی چنین وضعیتی، چگونه ممکن است و چه آثار و تبعاتی دارد؟ و مگر زندگی در شرایط سخت و دشوار، تا چه وقت ممکن است؟
این چنین میشود که ملتی از پا میافتد، نفس بریده می شود، و شادی، لذت، شکوفایی و امید خود را از دست میدهد. این چنین میشود که زندگی، زیر بار روزهای سراسر تلخی و هراس، مدفون میگردد.
اصطلاح “از پا افتادن”، عجیب معنای عمیق و در عین حال حزنآلودی دارد. این مفهوم، بیش از آن که ناظر به خستگی مفرط به همراه ناتوانی جسمی باشد، معنایی دیگر را به ذهن متبادر میکند. به عنوان کاربران زبان فارسی، “از پا افتادن” را در دو حالت و دو وضعیت بکار میبریم. گاهی مرادمان، خستگی و ناتوانی بدنی و فرسودگی جسمی است. مانند وقتی که به شرایط رقتبار بیمار و یا سالمندی اشاره میکنیم که توانایی جسمی خود را برای انجام امور شخصی از دست داده است. بیمار و یا سالمندی که امکان ایستادن، حرکت کردن و فعالیت عمومی روزمره را ندارد. و گاهی از این اصطلاح برای توصیف وضعیت و شرایط کلی زندگی یک شخص استفاده کنیم تا نشان دهیم شخصِ از پا افتاده، در یک بنبست فرساینده، افق زندگیاش تاریک شده است و توانایی خروج از آن را ندارد.
“از پا افتاده”، حالت شخصی است که چنان میدود که به مرز فروپاشی رسیده است. وضعیتی غمانگیزی که تواناش را از دست داده و دیگر چندان توانی برای ادامهی حیاتاش باقی نمانده است.
در کنار اصطلاح “از پا افتاده”، اصطلاح “نفسبریده” را نیز داریم. و این وقتی است که شخص، در راه رسیدن به خواستهها، آرزوها و برآوردن نیازهایش با تمام قدرت و توان دویده و به مقصود نرسیده است، انرژیاش به انتها رسیده و دیگر نای ادامه دادن ندارد. “نفس بریده”، وضعیت دردناک کسی است که برای به دست آوردن کمترینهای زندگیاش، بیشترین هزینه را میدهد. میدود برای چیزی که باید به اندک تحرکی به دست آورد. انرژیاش را برای کسب چیزهایی از دست میدهد که با صرف کمترین انرژی باید به دست میآورد. “نفس بریده”، چشمانی کمفروغ دارد. مقاومتاش در برابر سختیها کم میشود و برای بیرون رفتن از وضعیتِ دردناکاش، اصطلاحا “کم میآورد”. احساس ناتوانی و درماندگی میکند، از این رو عزتنفساش خدشهدار میشود. مشقات روزمره، میشکندش و احساس درماندگی میکند.
“از پا افتاده” و “نفس بریده” تنها وصف اشخاص نیست، بلکه میتواند وصف یک ملت نیز باشد. ملت از پا افتاده و نفس بریده، ملتی از رمق افتاده است. رنجور از بار سنگین زندگی که توانایی لازم را برای حرکت ندارد.
وقتی حکومتی بدون توجه به توش و توان جامعه، سیاستهای خود را پیش میبرد، وقتی دولتی بدون توجه به توان و تحمل شهرونداناش بارهای سنگینی بر دوش آنان میگذارد، در نهایت، ملت، خسته و رنجور از پای در میآید. نفساش بریده میشود و به توقف وادار میگردد. .
روح یک ملت در وضعیت خستگی مفرط، چون شمعی به خاموشی میگراید و چون برگهای پاییزی زرد میشود و از درخت زندگی بر زمین سرد رنجها سقوط میکند. دههها دوندگی در پای چیزهایی که به دست نمیآیند و چشمانداز روشنی هم ندارند، آزردهاش میکند.
روانشناسان به چنین وضعیتی، با عنوان “فروپاشی روانشناختی” و جامعه شناسان آن را اضمحلال و فروپاشی یک ملت میدانند.
“چرا ملتها شکست میخورند؟” و این پرسشی است که باید بدان بیندیشیم.