ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 26.09.2024, 20:25
هفتصد کلمه درباره منافع ملی

محمد فاضلی

خیلی حرف‌ها درباره سخنرانی مسعود #پزشکیان در جلسه مجمع عمومی سازمان ملل متحد گفته شده است، ولی به نظرم ۱۳ جمله اصلی در میان سخنرانی ایشان هست. من این جملات را بر اساس تناسب داشتن با تأمین منافع ملی ایران و زندگی بهتر برای ایرانیان ارزیابی می‌کنم و حتی از رعایت ملاحظات اخلاقی در این سخنرانی – نظیر با احترام یاد کردن از ابراهیم رئیسی رئیس‌جمهور پیشین در ابتدای سخنرانی - گذشته‌ام.

متن سخنرانی ۱۶۴۰ کلمه است و ۷۰۰ کلمه آن‌را انتخاب کرده‌ام. به گمانم استخوان‌بندی این سخنرانی که سخن گفتن با جهانیان است، و منافع ملی ایران هم در آن رعایت شده این ۷۰۰ کلمه است. دلایل این اعتقادم را در پایان هر عبارت توضیح داده‌ام.

۱. «من با برنامه‌ای مبتنی بر «اصلاحات»، «وفاق ملی»، «تعامل سازنده با جهان» و «توسعه اقتصادی»، وارد کارزار انتخابات شدم و موفق شدم اعتماد هموطنانم را در پای صندوق‌های رأی جلب نمایم. من قصد دارم بنیان‌هایی استوار برای ورود کشورم به عصر جدید و نقش‌آفرینی سازنده و مؤثر در نظام در حال ظهور جهانی پایه‌گذاری کنم، موانع و چالش‌ها را برطرف کنم و مناسبات کشورم را براساس ملزومات و واقعیت‌های دنیای امروز سازمان‌دهی نمایم.»

هر چهار عبارت «اصلاحات»، «وفاق ملی»، «تعامل سازنده با جهان» و «توسعه اقتصادی» ملزومات ایران امروز هستند. به علاوه عبارت «مناسبات کشورم را براساس ملزومات و واقعیت‌های دنیای امروز سازمان‌دهی نمایم» کلام واقع‌بینانه و از ملزومات توسعه ایران است.

۲. «ما در کنار مردم کشورهای شما، که در خیابان‌ها علیه اقدامات اسرائیل تظاهرات می‌کنند، ایستاده‌ایم و جنایت علیه بشریت را محکوم می‌کنیم.»

پزشکیان با به‌کار بردن «ما در کنار مردم کشورهای شما» ایران را بخشی از افکار عمومی و کنش‌های جهانی در نقد خشونت اسرائیل قرار می‌دهد، نه آن‌که ایران را تافته جدا بافته ضدیت با اسرائیل نشان دهد. به علاوه، بر مخالف جهانی با خشونت‌ورزی اسرائیل تأکید می‌کند.

۳. «جامعه جهانی باید فورا خشونت را متوقف کند و هرچه زودتر آتش بسی دائمی‌بر قرار گردد و وحشیگری دیوانه‌وار اسرائیل در لبنان - پیش از آنکه منطقه و جهان را به آتش بکشاند - متوقف شود.»

پزشکیان جامعه جهانی را به مقابله با اسرائیل فرا می‌خواند – نه آن‌که ایران را تنها مقابله‌کننده با اسرائیل و خشونت‌ورزی آن تلقی کند – و موضعی را بیان می‌کند که امروز اتحادیه اروپا نیز خواستار آن است، یعنی توقف خشونت‌ها بالاخص بین اسرائیل و لبنان.

۴. «تنها راه پایان دادن به کابوس هفتاد ساله ناامنی در غرب آسیا و جهان، بازگرداندن حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین است. پیشنهاد می‌کنیم که تمامی مردم فلسطین - چه کسانی که اکنون در سرزمین‌ مادریشان حضور دارند و چه آنهایی که مجبور به ترک خانه و کاشانه شده‌اند - در یک همه‌پرسی سراسری، آینده خود را تعیین کنند.»

پزشکیان، راهکاری دموکراتیک (همه‌پرسی) پیشنهاد می‌کند. می‌دانم راه‌حل‌های دیگری هم مطرح‌شده و همه شکست خورده‌اند، اما این موضع‌گیری، منطقی و مطابق با منافع ملی ایران است، حتی اگر در واقعیت بدانیم که اکنون عملی نیست.

۵. «به تاریخ معاصر منطقه نگاه کنید! ایران هرگز آغازگر هیچ جنگی نبوده و تنها در برابر تجاوز دیگران قهرمانانه از خود دفاع نموده و متجاوزان را پشیمان ساخته است! ایران، سرزمین هیچ ملتی را اشغال نکرده است؛ چشم به منابع هیچ کشوری نداشته است؛ و بارها برای ایجاد صلح و ثبات پایدار در منطقه طرح‌های گوناگون به همسایگان و مجامع بین‌المللی پیشنهاد داده است. ما از ضرورت اتحاد منطقه و تشکیل یک «منطقه قوی» سخن گفته‌ایم.»

۶. «من رئیس‌جمهور کشوری هستم که در تاریخ معاصر خود بارها در معرض تهدید، جنگ، اشغال و تحریم قرار گرفته است. هیچگاه دیگران به کمک ما نیامده، به اعلام بی‌طرفی ما اعتنایی نکرده و حتی به کمک متجاوز آمده‌اند. ما به تجربه آموخته‌ایم که تنها می‌توانیم به مردم و توان‌مندی‌های بومی خود متکی باشیم. جمهوری اسلامی ایران مصمم به تأمین و تضمین امنیت خود است، نه ایجاد ناامنی برای دیگران. ما خواهان صلح برای همه هستیم و با هیچ‌کس سر جنگ و دعوا نداریم.»

عبارت‌های ۵ و ۶ را باید کنار هم دید. پزشکیان اولاً تاریخ را یادآوری می‌کند (ایران دوبار علی‌رغم اعلام بی‌طرفی، توسط قدرت‌های جهانی در جنگ جهانی اول و دوم اشغال شده است.) و عبارت «جمهوری اسلامی ایران مصمم به تأمین و تضمین امنیت خود است، نه ایجاد ناامنی برای دیگران.» خیلی پیام روشنی است؛ یک پیام امنیتی بسیار مهم که در مسالمت‌آمیزترین و خلاصه‌ترین شکل بیان شده است. و عبارت «ما به تجربه آموخته‌ایم که تنها می‌توانیم به مردم و توان‌مندی‌های بومی خود متکی باشیم.» بیان راهبردی توأمان در سیاست داخلی و حرکت از سیاست داخلی به سمت سیاست خارجی است.

۷. «ما خواستار صلح و امنیت پایدار برای مردم اوکراین و روسیه هستیم. جمهوری اسلامی ایران ضمن مخالفت با جنگ و تأکید بر لزوم توقف سریع درگیری‌های نظامی در اوکراین، از هرگونه راه‌حل صلح‌آمیز حمایت می‌کند و معتقد است تنها از طریق گفت‌وگو این بحران خاتمه می‌یابد.»

پزشکیان رسماً اعلام می‌کند موضع دولت او، جدا کردن پرونده روابط ایران-اروپا، و ایران-غرب از پرونده روسیه-اوکراین است. وزن مسیر طی‌شده در این پرونده، بر دولت پزشکیان و ایران سنگینی می‌کند، اما این موضع‌گیری، نسبت به آن‌چه در گذشته اتفاق افتاده، در راستای منافع ملی ایران است.

۸. «تحریم‌ها، سلاحی مخرب و غیرانسانی هستند که با هدف فلج کردن اقتصاد کشور اعمال می‌شوند. محرومیت از دسترسی به داروهای حیاتی، یکی از دردناک‌ترین پیامدهای تحریم‌ها است که جان هزاران انسان بی‌گناه را به خطر می‌اندازد. این اقدام، نه تنها نقض آشکار حقوق بشر، بلکه جنایتی علیه بشریت است.»

۹. «تحریم‌های یکجانبه مردم را هدف قرار داده و در پی نابودی بنیان‌های اقتصادی ایران است. هدف، امنیتی‌سازی ایران است و نتیجه آن، ناامنی همگان.»

پزشکیان اثر تحریم‌ها را انکار نمی‌کند، خسارات آن‌را یادآور می‌شود و آشکارا از هدف «امنیتی‌سازی ایران» سخن می‌گوید؛ و در ادامه تأکید بر مقوله امنیت ایران (در عبارات پنج و شش) تأکید می‌کند که امنیت کالای همگانی است و امنیتی‌سازی و تضعیف امنیت ایران، «ناامنی همگان» است.

۱۰. «ما آماده تعامل با اعضای برجام هستیم. اگر تعهدات برجامی‌به طور کامل و با حسن نیت اجرا شود، می‌توان در مورد دیگر مسائل هم وارد گفتگو شد.»

صرف‌نظر از این‌که برجام ۲۰۱۵ در شرایط امروز قابل احیا هست یا نیست، اولاً تأکید بر آمادگی برای تعامل و عبارت «می‌توان در مورد دیگر مسائل هم وارد گفتگو شد» موضع مهمی از جانب تهران است و شرایط جدیدی را اعلام می‌کند. تأکید بر گفت‌وگو هم رویکردی متفاوت از هر رویکرد تشدیدکننده تنش است.

۱۱. «این ایران نیست که در کنار مرزهای شما پایگاه نظامی ساخته است. ایران نیست که کشور شما را تحریم کرده و مانع از روابط تجاری شما با جهان شده است. ایران نیست که مانع از دسترسی شما به دارو می‌شود. این ایران نیست که مانع دسترسی شما به نظام بانکی و پولی جهان شده است. ما نیستیم که سران ارتش شما را ترور کرده‌ایم، بلکه آمریکاست که عزیزترین سردار نظامی ایران را در فرودگاه بغداد ترور کرده است.»

پزشکیان در این عبارت، مردم آمریکا را خطاب قرار می‌دهد. او اولاً تأکید می‌کند که در شرایط فعلی آمریکا منافع ایران را تهدید کرده است. او هم‌زمان به دیدگاه‌های غالب در سیاست داخلی ایران درباره تنش با آمریکا توجه دارد، و حتی حساسیت‌های سیاست داخلی را لحاظ می‌کند، تأکید می‌کند که کنشگر مؤثر در تعامل بر سر مسأله تحریم‌ها، آمریکاست. نفس خطاب قرار دادن مردم آمریکا، می‌تواند بخش کوچکی از دیپلماسی عمومی در یک سخنرانی هم باشد.

۱۲. «پیام من به همه دولت‌هایی که راهبردی غیرسازنده در قبال ایران در پیش گرفته‌اند این‌ است که از تاریخ درس بگیریم. ما می‌توانیم از این محدودیت‌ها فراتر رویم و دوران جدیدی را آغاز کنیم. این دوران جدید با به رسمیت شناختن دغدغه‌های امنیتی ایران و هم‌چنین کار مشترک بر سر مسأله‌های مشترک شروع می‌شود.»

عبارت «ما می‌توانیم از این محدودیت‌ها فراتر رویم و دوران جدیدی را آغاز کنیم» و تأکید بر پشت سر گذاشتن تاریخ، و هم‌زمان تأکید بر «به رسمیت شناختن دغدغه‌های امنیتی ایران» و «کار مشترک بر مسأله‌های مشترک» بیان خلاصه‌ای از رویکرد عاقلانه به تأمین منافع ایران است، بالاخص این‌که خطاب این عبارت به دولت‌های دارای راهبرد غیرسازنده در قبال ایران است.

۱۳. «ایران آمادگی دارد برای ساختن دنیایی بهتر با قدرت‌های جهان و همسایگانش، مراودات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و امنیتی مؤثر و از جایگاه برابر داشته باشد. پاسخ مناسب به چنین پیامی‌ که از ایران صادر می‌شود، اعمال تحریم‌های بیشتر نیست، بلکه اجرای تعهدات قبلی در رفع تحریم‌ها برای بهبود واقعی شرایط اقتصادی مردم ایران است و زمینه‌سازی برای توافق‌های بیشتر است. من امیدوارم این صدا از ایران امروز به خوبی شنیده شود.»

پزشکیان، آشکارا پیام می‌دهد که هدف «رفع تحریم‌ها برای بهبود واقعی شرایط اقتصادی مردم ایران است.» اعلام آمادگی‌ ایران برای مراودات همه‌جانبه و تأکید بر «زمینه‌سازی برای توافق‌های بیشتر» در صورتی که منافع ایران تأمین شود هم سازگار با منافع ملی ایران است. و در آخر تأکید می‌کند «من امیدوارم این صدا از ایران امروز به خوبی شنیده شود.»

نتیجه‌گیری

تصور می‌کنم ارائه هفتصد کلمه حرف حساب و در راستای منافع ملی ایران، بیان نکردن عباراتی که کسانی بتوانند از آن‌ها علیه ایران استفاده کند، و تلاش برای روی میز قرار دادن تحریم‌ها، امنیتی‌سازی ایران، آمادگی برای تعاملات گسترده، تأکید بر راهبرد مذاکره، و همراه نشان دادن ایران با بقیه جهان در زمینه‌ای نظیر مواجهه با اسرائیل، از سخنرانی پزشکیان، کنشی سازگار با منافع ملی ایران ارائه می‌کند. امیدوارم این صدایی باشد که در خارج و داخل، به درستی شنیده شود.

تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Wed, 25.09.2024, 9:20
یکی از تلخ ترین تصاویر تاریخ ایران!

علی مرادی مراغه‌ای

فیلم کوتاه و کمیاب زیر را از منابع روسی برداشته‌ام که مربوط است به بزرگترین شکست ایران یعنی فتح قلعه ایروان از سوی روس‌ها که امروز ۴ مهر سالروز آن است...

قلعه ایروان در ۱۵۰۴م بدستور شاه اسماعیل صفوی و بدست وزیر او روانقلی خان در ساحل رودخانه «زنگی» ساخته شده و مقاوم‌ترین قلعه ایرانیان بود، که بیش از ۲۳ سال، استوار در مقابل حملات روسی مقاومت کرده اما سرانجام، در آخرین حمله روس‌ها به فرماندهی ژنرال پاسکویچ و البته با خیانت ارامنه داخل قلعه به زانو در آمد.
پس از سقوط این قلعه بوده که روس‌ها از ارس گذشته تا اشغال تبریز پیش آمدند و شاه قاجار مجبورا به قرارداد ترکمنچای تن داد.

این فیلم که دارای نریشنِ زبان روسی و با زیرنویس ترکی است با نقاشی معروف «سقوط قلعه ایروان» اثر هنرمند روسی«فرانس آلکسیویچ روبو» شروع می شود و فیلم با همین نقاشی بغایت تلخ نیز پایان می یابد.
به نظرم ،این نقاشی یکی از تراژیکترین صحنه های تاریخ ایران را نشان می دهد که در آن، قشون ایرانی پس از شکست، تسلیم شده و تفنگهای خود را به زمین گذاشته و روسها اسرای ایرانی را  به زندان تفلیس منتقل می کنند...
البته، در کنار این تصویر تلخ، از تماشای هیبت و عظمت این قلعه که با امکانات پانصد سال پیش، بدستور شاه صفوی ساخته شده، حسی از غرور و افتخار به هر ایرانی دست می دهد...!
این قلعه از خاک رس و سنگ ساخته شده و در اطراف قلعه، چاله‌ های عمیق و پهن کَنده شده بود که چاله ها از آب پر می شدند. قلعه از سه طرف توسط حصارهای دو لایه محصور و دارای هفده برج بود.

ژنرال پاسكويچ با قواى خود در اواسط اكتبر ۱۸۲۷م عازم فتح اين قلعه شد، قلعه به محاصره روسها در آمده و در زیر شلیک بی امانِ توپهای روسی، روزها مقاومت کرد که به نوشته منابع خارجى، ۶ روز و به نوشته منابع ایرانی ۱۲ روز مقاومت کرد اما سرانجام، در نتيجه اصابت گلوله های توپ، چند نقطه اطراف ديوار و برج و باروى قلعه تَرَك برداشت و شب هنگام يك ارمنى بنام قاراپت با چند نفر ديگر، پشت دروازه قلعه آمده، دروازه را بر روى قوای روسی گشودند!
ارامنه ساكن قلعه حتی برخی از قوای ایرانی مانند سارى اصلان و یارانش را که هنوز مقاومت می کردند دستگير کرده و به ژنرال پاسکویچ تحويل دادند!.
خاچاطور آبوویان در کتاب خود بنام«زخم‌های ارمنستان» بی آنکه به خیانت ارامنه داخل قلعه اشاره کند در باره غرش توپهای روسی می نویسد:
«قلعه ایروان در دود گم شد پنج روز و پنج شب توپها بی امان می ‌غریدند. مثل اینکه آتش الهی بوده که بر شهرهای سدوم و گمورا از بالا ‌می بارید قلعه ایروان گاهی مثل چراغ نورانی می شد و سپس خاموش می گردید آنقدر گلوله های توپ به سر و قلبش خورده بود که جانش به لبش رسیده بود...»

سرانجام قلعه معروف ایرانیِ ایروان به تصرف روسها در می آید و پادگان آن که ۴۰۰۰ سرباز ایرانی می شد تسلیم گردیده فرمانده قلعه، حسن خان و ۲۰۵ مقام بلند پایه اسیر شده را دست بسته به زندان پترزبورگ فرستادند.
حدود ۱۰۰ توپ و مقادیر زیادی تفنگ و غنایم جنگی دیگر که در تصویر آمده به تصرف روسها در می آید.
پاسكويچ بخاطر اين پيروزى بزرگ از تزار، لقب ايروانسكى و نشان سن جورج دريافت كرد.
سقوط ايروان، روحيه جنگى سربازان ايرانى را به كل تخريب نموده دسته دسته فرار از خدمت بالا گرفت، بطورىكه پس از اشغال ايروان توسط روسها، فقط ۳۰۰۰ نفر سرباز براى عباس ميرزا باقى مانده بود و از ۶۰ هزار سربازى كه فتحعلی شاه در اختيار داشت حدود ۵۰ هزار نفرشان فرار كرده بودند و روسها از ارس گذشته تا اشغال تبریز پیش آمدند.
(سالهای زخمی...صص۳۱۱الی۳۱۵)

سقوط قلعه ایروان برای ایران تکان دهنده بود و همچنین برای روسها چنان مهم بود که در روسیه مدال مخصوص فتح قلعه ایروان درست گردیده و به سربازان روسی اهدا می شد!.
در آرشیوهای روسی شاید دهها اثر، نوشته و فیلم در مورد این قلعه و تسخیر آن وجود دارد اما در ایران مثل بسیاری از حوادث تاریخی، دریغ از یک تصویر یا فیلمی یک ثانیه ای...!

این قلعه عظیم پس از تصرف روسها همچنان موجود بود تا اینکه در زلزله سال ۱۸۵۳م. دیوارهای قلعه به شدت آسیب دید اما نمادهای ایرانی همچنان موجود بود که متاسفانه در دهه ۱۸۸۰م. بخشی از دیوار شمالی قلعه تخریب گردیده و کارخانه تولید کنیاک درست کردند و سپس تمام آثار و معماری مربوط به ایرانی و اسلامی را تخریب کردند...
ایرانیان، دیگر پس از این شکست سهمناک و تبعات قرارداد ترکمنچای، هرگز کمر راست نکردند و با این شکست و قرارداد ترکمنچای پای به معادلات دنیای جدید گذاشتند...

در این فیلم شش دقیقه ای، قلعه عظیم و شکوهمندی که بیش از پانصد سال قبل توسط ایرانیان ساخته شد دیده میشود.
اما شوربخت ملتهایی که بجای اکنونشان،  به گذشته شان حسرت می خورند و افتخار می کنند...!

منبع: تلگرام علی مرادی مراغه‌ای




iran-emrooz.net | Sun, 22.09.2024, 12:07
ده تفاوت میان ایران و کره جنوبی

مهران صولتی

ده تفاوت میان ایران و کره جنوبی در مسیر توسعه یافتگی!

ایران و کره جنوبی اگر‌چه از نظر وسعت و منابع طبیعی به شدت با یکدیگر متفاوت‌اند ولی در دوران کنونی بسیار با هم مقایسه می‌شوند. شاید به این دلیل که رویدادهای بعد از سال ۱۹۷۹ و دهه های متعاقب آن در سرنوشت هر دو مملکت بسیار تاثیر گذار بوده است. در ایران انقلاب ۵۷ مسیر کاملا تازه و پیش‌بینی ناپذیری را فراروی کشور قرار داد ولی در کره ترور ژنرال پارک تحول مهمی در گذار کشور از اقتدار‌گرایی به دموکراسی، و تعمیق توسعه‌یافتگی آن محسوب می‌شود. شاید به جرئت بتوان گفت در این مدت دو سرزمین دقیقا روی دو پیکان با جهت‌های کاملا مخالف حرکت کرده‌اند به‌طوری که اگر از امروز به مدت ۲۱ سال رشد مداوم ۱۰ درصدی داشته باشیم تازه به وضعیت امروز کره جنوبی می‌رسیم. حال با این اوصاف می‌کوشیم تا به برخی از تفاوت‌های دو کشور در مسیر توسعه‌یافتگی اشاره کنیم:

۱. کره جنوبی در چهل سال اخیر کوشیده تا بخشی از نظم اقتصادبنیاد جهانی باشد و به افزایش سهم خود از آن بپردازد در حالی‌که ایران در این‌مدت سعی کرده تا با تردید در اوضاع جهان داعیه تغییر و مدیریت آن‌را داشته باشد!

۲. کره جنوبی اقتصاد خود را بر بنیان سرمایه‌داری بنا کرد و رشد اقتصادی را اولویت خویش قرار داد اما اقتصاد ایران با تاثیر پذیری  از اندیشه‌های چپ به دولتی کردن همه بخش‌ها و نهادینه کردن ناکارآمدی‌ها رسید!

۳. کره جنوبی با تقویت بخش خصوصی (شرکت‌هایی مانند هیوندای و سامسونگ) آن‌ها را شریک اقتصادی خود قرار داد ولی ایران با تضعیف بخش خصوصی آن‌ها را در اقتصاد دولتی ناکارآمد منحل کرد!

۴. در کره جنوبی یارانه‌ها به تولید‌کنندگان بخش خصوصی تعلق گرفته و باعث رونق تولید در شرکت‌های چندملیتی شدند در حالی‌که در ایران یارانه.ها به مصرف کننده داده شد و در هجوم تورم افسار گسیخته هرز رفت!

۵. کره جنوبی در دوگانه؛ رشد/ عدالت، اولویت را به رشد اقتصادی داد و در نهایت با ایجاد دولت رفاه به عدالت نیز دست یافت در حالی‌که ایران اولویت را به عدالت داد و با ناکامی در دستیابی به توسعه، فقر را عادلانه در میان مردم توزیع کرد!

۶. کره جنوبی به دلیل فقدان نفت و سایر منابع طبیعی موفق شد در سراسر کشور نهضت تولید و کارآفرینی ایجاد کند در حالی‌که ایران با اتکای به درآمد بادآورده نفت کارآفرینی و بخش خصوصی واقعی را نابود کرد!

۷.  کره جنوبی حاکمیت یگانه دارد و در ساختار سیاسی آن رئیس‌جمهور بالاترین مقام کشور محسوب می‌شود حال آن‌که در ایران نوعی حاکمیت دو‌گانه و ساختار موازی وجود دارد که مانع اصلی بر سر راه توسعه‌یافتگی محسوب می‌شود!

۸. کره جنوبی از سرمایه‌داری آغاز کرد و به دولت رفاه رسید که در آن رشد اقتصادی با کاهش فاصله طبقاتی و ضریب جینی همراه شد در حالی‌که ایران از اقتصاد دولتی شروع کرد و با کاهش رشد اقتصادی به افزایش نابرابری و بی‌عدالتی رسید!

۹. کره جنوبی در اقتصاد استراتژی توسعه صادرات را برگزید و توانست به بازارهای جهانی برای تولیدات خود دسترسی یابد در حالی‌که ایران با فهم نادرست درباره خودکفایی استراتژی جایگزینی واردات را انتخاب کرد و شانس خود را برای جهانی‌شدن اقتصاد از دست داد!

۱۰. کره جنوبی در چهاردهه گذشته از یک حکمرانی خوب (دولت اقتدارگرای با ظرفیت) به یک حکمرانی بهتر (دولت دموکراتیک) گذر کرد در حالی‌که ما در ایران هرگز از وجود یک حکومت با ظرفیت برخوردار نبوده‌ایم!


تلگرام نویسنده
@solati_mehran




iran-emrooz.net | Thu, 19.09.2024, 13:41
بیا پایین لطفا!

جامعه نو

شورای سردبیری:

حرف‌های رئیس مجلس از موضع صندلی مرتفعش در این باب که پزشکیان می‌باید در انتصاب مقامات درجه‌سه هم وفاق‌ملی را رعایت کند و مجلس مراقب است که او غیر از این نکند، نشان می‌دهد نزد کسانی که قرار است با رئیس‌جمهوری همراهی کنند، وفاق‌ملی فقط یک معامله‌ی سیاسی موقت است و به او به چشم رئیس‌جمهوری صیغه‌ای فی‌المدت‌معلوم و یدهم‌مقطوع نگاه کرده‌اند و در چارچوب یک ائتلاف کاملا موقت به رابطه‌شان با او می‌نگرند. انگار آن‌ها حتی از ماهیت آنچه پزشکیان وفاق‌ملی می‌خواند دورند و مبانی عینی اجبار حکومت را در روی‌آوردن به او درک نمی‌کنند و خود را به کوچه علی‌چپ می‌زنند.

درواقع آن‌ها دارند سیاست قدیمی خود را، همان یافتن قربانی برای به عهده‌گرفتن مسئولیت بی‌کفایتی تام حکومت در حکمرانی، پیگیری می‌کنند؛ درحالی‌که هرگونه اقدام نتیجه‌بخش دولت فعلی تنها منوط به آن است که پزشکیان حمایت جامعه را فعلا و در کوتاه‌مدت از طریق اصلاحات اجتماعی کسب کند. بدون اصلاحات اجتماعی، یعنی پایان‌دادن به فساد حاکمیت‌محور و برداشته‌شدن چکمه حکومت از روی کابل اینترنت، اصلاحات اجتماعی کامل نمی‌شود. در مورد پوشش موی سر زنان، دستور ناصریح علنی کافی نبوده‌است و می‌باید دستور منع برخورد رسما منتشر شود تا خبرنگار دروغگوی فضاساز نتواند پزشکیان را آلت دست کند.

باتوجه به هجمه‌ی موجود به‌نظرمی‌رسد خیلی زودتر از آنچه انتظار می‌رفت می‌باید برای دفاع از پزشکیان وارد صحنه شد. آن‌ها که به او رای داده‌اند، نمی‌باید کنار بکشند و می‌باید گوش‌به‌زنگ باشند. ممکن‌است به‌زودی با یک انتخاب روبروشوند: ایستادن در مقابلش و کنار جامعه‌ی خشمگین به خاطر نیشتری که به توصیه‌های کارشناسان به دمل‌های اقتصاد فرومی‌کند، یا قرارگرفتن در کنارش به خاطر آن‌که بتواند با تعطیل‌کنندگان اصلاحات اجتماعی مقابله کند. تصمیم‌گیری مشکلی است. اذهان بسیاری حتی از درک درست این دوگانه پارادوکسیکال در می‌مانند و نیاز به راهنمایی دارند. کدام صدا برای آن‌که جامعه خطا نکند بلند است؟ ما می‌گوییم هیچکدام!

خود پزشکیان هم می‌باید کماکان هوشیارانه عمل کند: همچنان‌که خیلی پیش از این گفتیم، او می‌باید فقط با یک‌نفر طرف باشد و با یک‌نفر هماهنگ شود. بقیه، اگر نه در شمار قاذورات، در زمره‌ی مباشران و کارگزارانی‌اند که خودشان عامل نیستند، انگشت قدرت فائقند در کار دولت! این زرنگی که قرار باشد پزشکیان آن‌ها را هم جداگانه راضی کند، جزو شرایط آن معامله نیست.

با این حساب ورود رئیس‌مجلس از زاویه‌ی تعیین تکلیف برای پزشکیان مردود است. او می‌باید روی صندلی خودش بنشیند، ضمن این‌که منتخبان پزشکیان می‌باید از آوردن آدم‌های بدسابقه، مزدورصفت، انگل، پول‌پرست و باندباز در مدیریت‌های دست سه و چهار خودداری کنند. یک کارشناس بی‌خط و سالم ادارات به صدتا از این حرام‌خورهای سیاسی انگل اصلاح‌طلبان، اعتدالیون و کارگزارانی می‌ارزد. البته قبول که کشور اکنون با قحط‌الآدم هم روبروست.

برگردیم به موضوع اصلی. ما روزنامه‌نگارهای قدیمی اصطلاحی داریم به عنوان «برداشتن کت و رفتن». کُتمان را معمولا روی پشتی صندلی می‌انداختیم. اگر مدیرمسئول روزنامه (یعنی قدرت فائقه‌ی روزنامه) از شرایط توافق عدول می‌کرد یا دودوزه‌بازی را پیش می‌گرفت، دو دستماله می‌رقصید و درباره‌ی قول و قرارش با ناظران امنیتی دروغ می‌بافت، کُتمان را برمی‌داشتیم و می‌رفتیم. پزشکیان به خاطر تعهداتش به مردم به‌راحتی نمی‌تواند کت یا کاپشنش را بردارد و برود؛ اما می‌تواند نشان‌دهد که اگر اصلاحات اجتماعی‌ و اداری‌اش با مانع (هر مانعی، از فلان آیت‌الله تا فلان مزدور سیاسی) روبرو شود، در فسخ معامله درنگ نخواهد کرد. حتی لازم نیست قهر کند؛ اگر حکومت از دستگاه سیاسی‌اش کرم زدایی نکرد و با دست پیش‌کشید و با پا پس‌زد و محاصره‌ی نامحسوس کرد، می‌باید تصمیم مقتضی را بگیرد. می‌باید تصمیم بگیرد ولی تا آن روز فقط می‌باید دائما یادآور شود که با کس دیگری بسته و اگر حرفی هست پیش ایشان ببرند.

حرف‌های قالیباف که گویا در مدت تعطیل مجلس ویتامین زیاد مصرف کرده و جان گرفته، هشداردهنده است. واقعا واجب است به این فکر کرد که برای مقابله با تکرار این حرف‌ها می‌باید تجدید تحرکی کرد. ما فکر می‌کنیم برای دفاع از او می‌باید به صحنه آمد. خرده‌ریز باقی‌مانده از جامعه‌مدنی هنوز آن‌قدر توان دارد که حمایتی نشان دهد. لازم نیست شمع روشن کنیم. کافی‌است دوباره مطالبات اجتماعی را به صدای بلند بگوییم. استدلال کنیم که تمرکز تشکل‌های خرد صنفی روی مطالبات صرفا اقتصادی خطای محض است. دایره‌ی مطالبات از حکومت می‌باید وسیع‌تر شود و فشار مطالبات اجتماعی افزایش یابد؛ وگرنه بعد از قالیباف کارمندان حکومت در مجلس هم، یکی‌یکی قرص ویتامین بالا می‌اندازند و گریبان پزشکیان را می‌‌چسبند!

تلگرام جامعه نو
@jameeno




iran-emrooz.net | Thu, 19.09.2024, 9:09
جهالت استراتژیک

یدالله کریمی‌پور

نهادهای تصمیم سازی که پی نبرده اند فدراتیو روسیه به فاز قهقرای استراتژیک ورود کرده، درکی از ماهیت بررسی های استراتژیک نداشته و بلکه در زندان جهالت استراتژیک حبس‌اند.‌ با همین دیدگاه و نگرش است که پیاپی و بی‌انقطاع در پی گره زدن سرنوشت کشورشان به مسکو هستند. چنان چه تا کنون به این فهم نائل نشده‌اید،‌ اندکی به برگزاره های کوتاه،‌ ساده و یقینی زیر تامل شود:

۱- آشکار است که فدراتیو روسیه در میدان اوکراین سربلند بیرون نخواهد آمد. کدام کارشناس برجسته است که بر برد استراتژیک روسیه شرط بندی کند. این جنگ درست مشابه جنگ ۸ ساله عراق علیه ایران، تا روز اضمحلال ارتش فدراتیو، فرسایشی خواهد ماند؛

۲- حتی پس از بستن ناگزیر پیمان صلح اکراین-روسیه،‌ باز هم تحریم های اصلی علیه کرملین پابرجا خواهد ماند. این تحریم‌ها، روسیه را مندرس‌تر خواهد کرد؛

۳- روسیه جز انبار بزرگ تسلیحات هسته‌ای، چه توانمندی دیگری برای وادار کردن ۹۳ کشور پیشرفته به تسلیم در برابر خود دارد!؟

۴- آیا این خودفریبی نیست که تصور شود مجموعه ناتو، اوکاس، اتحاد مربع و در مجموع ۹۳ دولت پیشرفته به رهبری ایالات متحده از پس کنترل روسیه برنیایند!؟ چنین تصور کودکانه‌ای به منزله پیروزی برونیئ دارالسلام در برابر بریتانیا است؛

۵- حتی جمهوری خلق چین هم تا کنون حاضر به پشتیبانی آشکار از روسیه نشده است.‌ حامیان روسیه از انگشتان یک دست هم بیشتر نیستند.‌ بشمارید؛

۶- اتفاقا چین و ترکیه، بزرگترین دشمنان روسیه در قفقاز و آسیای مرکزی به شمار می‌روند.‌ جغرافیاهایی که اندک اندک در حال گرایش به این دو قدرتند؛

۷- ناتو از مدیترانه تا قطب شمال کشیده شده و هیچ بعید نیست به زودی به قفقاز نیز برسد؛

۸- هر ۲۷ عضو ناتو به جز مجارستان، بین ۳٪ تا ۷٪ بودجه نظامی خود را افزایش داده و هیچکدام از کشورهای همکار ناتو در سراسر گیتی همراهی خود با این سازمان را پنهان نمی‌کنند؛

۹- بیش از ۸۰۰ پایگاه در سرتاسر زمین از پاسیفیک و آتلانتیک تا هند و شمالگان، به مثابه کمربندی دفاعی حلقه محاصره و نظارت و کنترل فدراتیو را تکمیل کرده و پوشش می دهند.

خواهید دید که از نوامبر امسال، تا پایان سال آتی میلادی(۲۰۲۵)،‌ پرزیدنت ولادیمیر پوتین در جهت تاخیر در شکست، تا حد ممکن، به هرجا از جمله ایران آمد و شد خواهد داشت و یا رئیسان برخی کشورها مانند جمهوری اسلامی را خواهد پذیرفت. اینها همگی نشانه‌های بارز افول است.

صد البته استمرار مناسبات دوستانه با مسکو مفید و بلکه حساس و فرخنده است. ولی فهم دو گزاره برای اعضای شورای عالی امنیت ملی از این منظر حساس‌تر است:

الف- روس‌ها هیچگاه ایران را متحد استراتژیک خود قلمداد نمی‌کنند، مگر در فضایی که رو به افول و انحطاط باشند. آن هم برای دوره‌ای موقت تا گذر از بحران ملی خود؛

ب- اقتصاد و ظرفیت صنعتی و حتی جنگی- تسلیحاتی فدراتیو روسیه نه تنها مکمل ایران نیست، که قادر به توانمندسازی موتور پیشرفت و توسعه ایران نخواهد بود.‌

تلگرام نویسنده
@karimipour_k




iran-emrooz.net | Thu, 12.09.2024, 13:23
عصر جدید یا سراب؟

مصطفی تاج‌زاده

یکم؛ اعلام اسامی نامزدهای تاییدصلاحیت‌شده بیانگر آن بود که انتخابات تیرماه ۱۴۰۳ برخلاف سه انتخابات قبل، رقابتی برگزار خواهد شد، البته همچنان اقلیّتی. احتمال پیروزی نامزد مورد حمایت اصلاح‌طلبان نیز بالا ارزیابی می‌شد؛ چراکه:

۱- آقایان پورمحمدی، قاضی‌زاده هاشمی، زاکانی با آرایی دو-سه درصدی، مطلقاً شانسی نداشتند.

۲- آقای قالیباف در انتخابات اسفند ۱۴۰۲ کمتر از ۵۰۰هزار رای آورده بود. بنابراین به نظر می‌رسید در تیرماه ۱۴۰۳ بتواند حداکثر ۵میلیون رای کسب کند (با این محاسبه تخمینی که آرای هر نامزد در تهران ضرب در ۹ تا ۱۲ برابر می‌شود با آرای او در ایران). برجسته‌سازی نقاط ضعف و اشتباهات وی و تبلیغ گسترده آن‌ها توسط رفقای سابق و رقبای فعلیِ اقتدارگرایش نیز همچنان ادامه داشت. با این تحلیل قالیباف در این انتخابات از قبل محکوم به شکست بود.

۳- آقای جلیلی نیز باوجود سازمان‌دهی سراسری و تبلیغات ۱۱ساله، آن میزان رای منفی داشت که نتواند آرای نیمی از رای‌دهندگان را به خود جلب کند. اکثر مردم او را از مسببان اصلی تحریم‌های کمرشکن نفتی و بانکی در سال ۱۳۹۰ می‌دانند؛ تحریم‌هایی که اجتناب‌پذیر بود.

دلیل دومی که آقای پزشکیان را در صدر می‌نشاند، ردصلاحیت تمام نامزدهای اصلاح‌طلب یا اعتدالی دیگر بود. به‌همین‌دلیل او بی‌هیچ اما و اگری از پشتیبانی تقریباً اجماعی اشخاص و احزاب اصلاح‌طلب، میانه‌رو و حتی بخش‌هایی از اصول‌گراهای سنتی بهره‌مند شد که نگران پیروزی جلیلی بودند و ناامید از رای‌آوری قالیباف.

دوم؛ تایید صلاحیت ۵ نامزد “خودی” و یک نامزد “جبهه اصلاحات” این شبهه را به‌وجود آورد که انتخابات امسال نیز مهندسی شده است، با این تفاوت که رهبر به دلایلی، فرد پیروز را از میان اصلاح‌طلبان برگزیده است. توضیح من در این‌باره به عزیزان زندانی این بود که خود رای نمی‌دهم، زیرا علت اصلی مشکلات را استراتژی اشتباه آقای خامنه‌ای می‌دانم و معتقدم تغییر دولت‌ها بدون تغییر راهبرد رهبر، نمی‌تواند اوضاع کشور را به‌سامان آورد و رفاه شهروندان را تامین کند. همچنان‌که بدون اصلاحات ساختاری و بازنگری بنیادین در قانون اساسی آنچه به دست آید، پایدار نمی‌ماند. بعید می‌دانم که رهبر قصد تغییرات راهبردی در سطوح ملی، منطقه‌ای و جهانی را داشته باشد. باوجوداین چنانچه درصدد نرمش قهرمانانه برآمده و مایل است آن را به رای اکثریت شرکت‌کنندگان در انتخاباتی رقابتی منتسب کند، شرط عقل و احتیاط را آن می‌دانم که به سهم خود راه بر تغییرات ولو کوچک نبندم. بنابراین اگرچه خود رای نمی‌دهم، اما انتخابات را نیز تحریم نمی‌کنم. سکوت می‌کنم تا شانس پزشکیان کاهش نیابد.

سوم؛ به نظر عده‌ای آقای خامنه‌ای این‌بار، برخلاف انتخابات سال‌های ۷۶ و ۹۲، “عالماً و عامداً” مسیر را برای پیروزی نامزد اصلاح‌طلبان هموار کرده است تا دوران جدیدی آغاز شود. پس شایسته است تحول‌خواهان فرصت‌سوزی نکنند و از این پنجره گشوده‌شده، حداکثر بهره‌برداری را به سود ملت ببرند. در مقابل کسانی می‌گویند درست است که رهبر در مقابله با مشکلات تلنبارشده کم آورده و حل آن‌ها را توسط جناح متفرق، متشتت و مشغول به تخریبِ یکدیگرِ خودی ممکن نمی‌بیند، اما قصد تجدید در راهبردهای خطای خود را ندارد. راهبردهایی که ایران را به وضعیت فاجعه‌بار کنونی کشانده است.

هدف وی از تشکیل دولت پزشکیان، اصلاحات سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و کارگشا نیست، بلکه “جراحی اقتصادی” از قبیل گران‌کردن بنزین و آب و برق و... است. اگر دولت جدید با اتخاذ “تصمیمات سخت اقتصادی” در مهار مشکلات مردم موفق شود، سودش به همه به‌ویژه حاکمیت می‌رسد و رهبر از زیر ضرب انتقادها بیرون می‌آید و چنانچه شکست بخورد، تداوم تورم و گرانی و بیکاری و احتمالاً جهش قیمت‌ها به اسم اصلاح‌طلبان ثبت می‌شود. در آن هنگام صداوسیمای جلیلی، امپراطوری رسانه‌ای سپاه و نمایندگان ولی‌فقیه در سراسر کشور، آماده و حاضریراقند تا دولت پزشکیان را مانند دولت دوم روحانی، بانی وضع فلاکت‌بار موجود معرفی کنند. احتمالاً رهبر نیز بار دیگر پرچم مبارزه با فقر و فساد و تبعیض را بلند خواهد کرد.

چهارم؛ من در شرایط کنونی پرسش استراتژیک را این نمی‌دانم که چرا رهبر به چنین تغییری دست زد یا به آن تن داد؟ و علل و عوامل تاییدصلاحیت پزشکیان و رقابتی‌کردن انتخابات به‌طور نسبی چه بود؟ حتی این سوال را هم مهم نمی‌یابم که آیا نسبت به چندماه قبل، تغییراتی رخ داده یا نداده است؟ پاسخ من البته مثبت است. هم برخی چهره‌های خوشنام و کاربلد دعوت به کار و خدمت شده‌اند و هم شاهد گشایش‌هایی در زمینه بازگشت اساتید و دانشجویان اخراجی هستیم. پرسش اساسی این است: آیا این میزان از تغییرات قادر به حل مشکلات ژرف، گسترده و مزمنی است که زندگی را برای ایرانیان تنگ و دشوار کرده است؟ طبق مطالعات بانک جهانی در بازه زمانی ۱۹۹۰-۲۰۲۳ (دقیقاً هم‌زمان با رهبری ۳۵ساله آقای خامنه‌ای)، “رشد متوسط قیمت‌ها در عربستان سعودی ۵۵درصد، در آذربایجان ۳۱۲درصد، در مصر ۸۹۷درصد و در ایران ۱۲هزار درصد بوده است” (فرشاد مومنی، روزنامه هفت‌صبح، ۱۳ شهریورماه ۱۴۰۳). همچنین به گفته وزیر کار «جمعیت فقیر کشور فقط طی ۱۸سال اخیر دوبرابر شده و از ۱۲-۱۵ درصد، به ۳۰درصد رسیده است. به‌این‌ترتیب ۲۵میلیون و ۴۰۰هزار ایرانی فقیرند و ۵میلیون نفر دچار فقر شدید هستند و پول تامین غذا ندارند» (میدری، روزنامه اطلاعات، ۱۸شهریورماه ۱۴۰۳).

به اعتراف صریح پزشکیان، کشورمان برای به‌روز ساختن زیرساخت‌ها و دیگر نیازهای ضروری، به ۱۰۰میلیارد دلار سرمایه‌گذاری خارجی -افزون بر ۱۰۰میلیارد دلار سرمایه‌گذاری ملی- احتیاج دارد. این درحالی است که نظام در تامین مایحتاج روزمره زندگی شهروندان، مانند تامین آب و برق و گاز و بنزین با چالش‌های جدی روبه‌رو شده است. مطابق آخرین پیمایش سراسری وزارت ارشاد، ۹۱.۸ درصد ایرانیان از وضع موجود ناراضی‌اند و تغییرات می‌خواهند (روزنامه هم‌میهن، ۱۹ شهریورماه ۱۴۰۳). مهاجرت از کشور نیز گزینه روی میز بسیاری از کارآفرینان و صاحبان تخصص و تجربه و سرمایه است. به عقیده من تنها با یک رستاخیز ملی می‌توان به مصاف این میزان از معضلات رفت و بر آن‌ها فائق آمد. زنهار که رهبر گمان کند با شریک‌کردن بخشی از اصلاح‌طلبان در دولت و انجام “جراحی‌های اقتصادی” که به زعم خویش اجتناب‌ناپذیرند، به دست آنان می‌تواند به سلامت از بحران‌ها عبور کند، بدون آنکه تغییرات اساسی در عرصه‌های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و نیز دیپلماسی کشور انجام دهد.

پنجم؛ برای درک چندوچون، ژرفا و گستره تغییرات باید دید که رهبر تا چه اندازه حاضر است که:

۱- با لغو نظارت مشارکت‌سوز و شایسته‌ستیز استصوابی، برگزاری انتخابات آزاد و منصفانه را ممکن کند تا نمایندگان طیف‌های مختلف فکری و سیاسیِ ملتزم به استقلال و حاکمیت ملی و یکپارچگی سرزمینی که قانونگرا و خشونت‌پرهیزند، بتوانند نامزد شوند و خود را در معرض رای و انتخاب ملت قرار دهند.

۲- نهادهای انتصابی از قبیل شورای نگهبان و قوه‌قضائیه را از وضعیت جناحی خارج کند. مانند دولت پزشکیان، آن نهادها را مرکب از اشخاص با گرایش‌ها و نگرش‌های مختلف نماید و چهره‌ای ملی و فراجناحی به آن‌ها ببخشد. سپس راه بر حضور نمایندگان ۵۰-۶۰درصد شهروندانی که رای نمی‌دهند، در تمام نهادها، اعم از انتخابی و انتصابی باز کند.

۳- نهادهای موازی انتصابی مانند شورای‌عالی انقلاب فرهنگی را که برخلاف تصریح قانون اساسی، قدرت قانون‌گذاری یافته‌اند و اختیارات دولت و مجلس را نقض یا سلب یا محدود می‌کنند، منحل نماید. یا دستِ‌کم آن‌ها را به شوراهای مشورتی شخص رهبر تبدیل کند.

۴- قوه‌قضائیه و محاکم رسیدگی‌کننده به اتهامات سیاسی و مطبوعاتی را از سلطه دستگاه‌های امنیتی و بازجوها درآورد و آن‌ها را از تجاوز به حقوق مسلم منتقدان و مخالفان برحذر دارد؛ همچنین اصل ۱۶۸ قانون اساسی را اجرا کند تا بعد از این شاهد تشکیل علنی دادگاه‌ها، با قاضیان مستقل و خوشنام و هیئت منصفه بی‌طرف و حضور نمایندگان رسانه‌ها برای رسیدگی به اتهامات سیاسی و مطبوعاتی باشیم.

۵- به دخالت سپاهیان در امور غیردفاعی و غیرنظامی پایان دهد و آن‌ها را از مداخله در عرصه‌های سیاسی، انتخاباتی، اطلاعاتی، اقتصادی، رسانه‌ای، فرهنگی، دیپلماتیک و... بازدارد.

۶- صداوسیما را از وضعیت تک‌صدایی و مبتذل فعلی بیرون آورد و آن را به رسانه‌ای ملی و چندصدا تبدیل کند که در آن صاحب‌نظران، متخصصان و کارشناسان برجسته و مستقل به گفت‌وگوی آزاد درباره مهم‌ترین مسائل میهن و مردم بپردازند؛ به‌این‌ترتیب آن سازمان، رسانه‌ای شود که صدای همه قشرهای ملت با علائق و سوابق و منافع گوناگون را انعکاس دهد، نه فقط صدای رهبر را.

۷- گردش آزاد اطلاعات را تامین کند و فیلترینگ را برچیند. ۵ کشور پرسرعت اینترنتی در جهان، در همسایگی ایران قرار دارند!. رتبه سرعت اینترنت ثابت ایران در جهان ۱۵۷ و اینترنت موبایل ایران در جهان ۷۴ است.

۸- اجازه و امکان لغو قوانین و مقرراتی را بدهد که ورود شهروندان غیرخودی را به درون حکومت سد کرده‌اند.

۹- به نظارت مجلس خبرگان رهبری بر عملکرد ولی‌فقیه و منصوبانش تن دهد و به مصوبات احتمالی نمایندگانش تمکین کند.

۱۰- تحقیق و تفحص مجلس شورا را بر تمامی نهادهای دولتی و عمومی، لشکری و کشوری، انتخابی و انتصابی مجاز شمارد و آن را حق مسلم پارلمان بخواند.

۱۱- سبک آزاد زندگی را به‌رسمیت بشناسد و با انحلال “گشت ارشاد” و “طرح نور” و امثالهم، مانع زورگویی پلیس به زنان و تحقیر و توهین با دختران شود.

۱۲- حقوق شهروندان مسالمت‌جو، قانونگرا و خشونت‌پرهیز را برای تاسیس حزب و انجمن، انتشار نشریه و کتاب، برپایی کلاس آموزشی و تجمع مردمی... رعایت کند.

۱۳- به حصر غیرقانونی و ظالمانه پایان دهد.

۱۴- دانشگاه‌ها را از وضعیت پادگانی و امنیتی خارج سازد. اجازه بازگشت همه اساتید و دانشجویان به ناحق اخراجی را بدهد. فعالیت آزاد تشکل‌های دانشجویی را بپذیرد. مدیریت دانشکده‌ها و دانشگاه‌ها را به انتخاب اعضای هیئت‌های علمی واگذارد.

۱۵- تمهیداتی بیندیشد و تسهیلاتی فراهم آورد که ایرانیان مقیم خارج بتوانند با فراغ بال، به مام میهن بیایند و بروند و ملت را از دانش، تخصص، مدیریت، سرمایه و تجربیات خویش بهره‌مند سازند.

۱۶- رویه دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی را تغییر دهد و حقوق ستم‌دیدگان را تادیه نماید. به ویژه از پرونده سازی برای هنرمندان گرانقدری که دلشان برای ایران می‌تپد و در شرایط دشوار کنونی جلای وطن نکرده‌اند، دست بردارند و آزادشان بگذارند.

۱۷- از تشکیل کمیته‌های مستقل حقیقت‌یاب درباره فجایعی همچون دی‌ماه ۹۶، آبان‌ماه ۹۸، سرنگون کردن هواپیمای مسافربری اوکراین، جنبش جاودان زن، زندگی، آزادی و... استقبال کند. کمیته‌هایی نه برای تسویه‌حساب یا انتقام، بلکه به منظور شناسایی جامع و مانع آن رخدادها، دلجویی از آسیب‌دیدگان و جبران زیان‌های ایشان تا حد ممکن و جلوگیری از تکرار آن‌ها در آینده.

۱۸- ۳۵سال پس از بازنگری اول در قانون اساسی، بازنگری دوم را در دستور کار قرار دهد تا قانون مزبور متناسب با مقتضیات عصر ارتباطات، جهانی شدن و هوش مصنوعی اصلاح شود و یا تغییر یابد.

ششم؛ این مجموعه ۱۸گانه براساس اهمیت یا تقدم زمانی ارائه نشده و کامل هم نیست. می‌توان اصلاحات لازم دیگری را نیز بر آن افزود. مهم یافتن و توافق درمورد شاخص‌هایی است که بر مبنای آن‌ها بتوان حرکت حاکمیت را ارزیابی کرد و دید آیا تاییدصلاحیت پزشکیان نشانه و سرآغاز تغییرات پایدار به سود ملت، تمکین به “حق مسلم تعیین سرنوشت ملی” و “حاکمیت قانون” است؟ یا پزشکیان تایید و دولت جدید تشکیل گردیده است تا بنزین، آب، برق و... را گران کند و نقش بلاگردان را برای رهبر ایفا نماید؟ اگر آقای خامنه‌ای درجهت تحقق اصلاحات ۱۸ گانه گام بردارد، می‌توان گفت عصر جدیدی آغاز شده و لازم است از اصلاحات وی حمایت کرد. درغیراین‌صورت، باید گفت وفاق ملی ادعایی، توافقی اشعری‌وار است: صرفاً انگشتری خلافت از این انگشت به آن انگشت و از این دست به آن دست منتقل شده و در بر همان پاشنه قدیم خواهد چرخید. مشکلات اقتصادی، اجتماعی و زیست‌محیطی نیز همچنان دمار از روزگار مردم درخواهد آورد.

هفتم؛ مشکلات انباشته شده کنونی ریشه در سه ناترازی “قدرت مطلق و پاسخ‌گویی صفر ولی‌فقیه”، “تعهدات فرامرزی و توان ملی” و “اجبارهای حکومتی و ناخرسندی ملت” دارد. اگر بین دو کفه این سه ناترازی، توازن و تعادل برقرار گردد، آن‌گاه اصلاحات سامان‌بخش و پایدار اقتصادی با مشارکت خود مردم و براساس گفت‌وگوی آزاد ملی ممکن می‌شود. درباره ناترازی دوم در جستار “سه ناترازی و دو تحریم” مفصل سخن گفته‌ام. کوتاه آنکه نظام باید قطعنامه ۵۹۸ دیگری را بپذیرد و این‌بار با آمریکا به صلح برسد، همچنان‌که در سال ۶۸ رسماً با صدام صلح کرد. به‌علاوه باید در منطقه نیز به جنگ‌های نیابتی خاتمه دهد تا توسعه اقتصادی، علمی و فنی میهن اولویت یابد. بدون تنش‌زدایی پایدار با آمریکا، عادی‌سازی مناسبات بانکی با دنیا و صلح‌سازی در منطقه، جذب ۱۰۰میلیارد دلار سرمایه‌گذاری خارجی ناممکن است.

ازسوی‌دیگر اصلاحات ۱۸گانه، برای توازن بخشیدن به دو ناترازی “قدرت و مسئولیت” و “اجبار و نارضایتی” پیشنهاد شده‌اند. ضمناً شرط جلب اعتماد و همدلی، گشودن باب و ایجاد فضای گفت‌وگوی آزاد است، دستیابی به درک مشترک و متقابل و نیل به تفاهم ملی تنها از این طریق ممکن است. آنچه را که اکنون “وفاق ملی” می‌خوانند، باید واگذاری بخش‌های مهمی از قوه مجریه به کسانی نامید که تاکنون رابطه و نسبتی با دمکراسی، آزادی، حقوق بشر و حق حاکمیت ملت نداشته‌اند. امیدوارم آقای پزشکیان بداند که دارد چه می‌کند و منصوبانش نیز بعد از این مدافع ارزش‌های راستین و مورد نظر ملت ایران شوند. درهرحال وفاق ملی مستلزم آن است که حاکمیت، ۵۰-۶۰ درصد ایرانیان را نیز که در ۴ انتخابات اخیر شرکت نکردند، ببیند؛ صدایشان را بشنود؛ حقوق و مطالباتشان را به‌رسمیت بشناسد؛ و مسیر سهیم‌شدن نمایندگانشان را در مدیریت کشور بگشاید. مجرب‌ترین روش برای تحقق وفاق ملی، برگزاری انتخابات آزاد و عادلانه است، با همه‌ی لوازم و مقدمات آن. این سخت‌ترین تصمیم برای رهبر و مرهم شفابخش برای دردهای کشور است.

رهبر بداند که ملت ایران از نهضت مشروطه تاکنون نشان داده بازیگری تاثیرگذار و در مقاطعی تعیین‌کننده در عرصه تعیین سرنوشت بوده است. شاهد ساکت و ناظر منفعل حوادث نبوده و نیست. برای دستیابی به توسعه و برابری و دمکراسی، اولویت را به تغییرات کم‌هزینه و کم‌تنش با همکاری کانون قدرت می‌دهد. اما به میزانی که از بالا ناامید شود، از پایین دست به کار می‌گردد و با مقاومت مدنی و عنداللزوم با نافرمانی مدنی مطالبات به حق خود، یعنی عدالت و آزادی و پیشرفت را تحقق می‌بخشد. با حاکمیت یا بر حاکمیت، به انتخاب و عملکرد هسته سخت قدرت بستگی دارد.

زندان اوین
۲۱ شهریورماه ۱۴۰۳




iran-emrooz.net | Thu, 12.09.2024, 10:28
چاره چیست؟

سعید حجاریان

سال ۱۳۷۷، زمانی‌که خبر قتل‌های سازمان‌یافته، موسوم به قتل‌های زنجیره‌ای منتشر شد، سناریوهای متعددی در توضیح چرایی آن رویداد تلخ و فجیع مطرح شد. از دخالت خارجی و فعالیت عناصر خودسر، تا تلاش برای زمین‌گیر کردن دولت نوپای اصلاحات. این‌که ماحصل بررسی‌ها به کجا انجامید و کدام تحلیل مقرون صحت بود، مسئله این یادداشت نیست و در جای خود باید بدان پرداخته شود. دغدغه اصلی من در اینجا طرح یک مسئله بنیادی‌تر است: مسئله زمین‌گیر شدن دولت‌. به دیگر سخن، می‌خواهم این پرسش را پیش بکشم که اساساً دولت‌ها چگونه زمین‌گیر می‌شوند؟

در مقدمه، می‌بایست دو بحث را از یکدیگر تفکیک کنم. زمانی‌ است که بحث‌ها حول حاکمیت شکل می‌گیرد و طبعاً شکنندگی معنایی عام‌تر پیدا می‌کند. مفاهیمی از جمله دولت شکننده (fragile state) بیانگر چنین وضعیتی است. اما زمانی‌ست که بحث‌ها حول قوه مجریه (government) سامان پیدا می‌کند. این دو سطح از بحث در عین تفاوت با یکدیگر اشتراکاتی دارند از جمله این‌که ممکن است ناکارایی قوه مجریه به حاکمیت تسری پیدا کند و به‌‌عنوان مثال یک بحران خاص و بخشی، تبدیل به بحرانی عام شود و در سطوح مختلف دامن حاکمیت را بگیرد.

کمی جلوتر برویم. از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی تا امروز رویدادهایی به‌وقوع پیوسته است که بالقوه قادر بوده‌اند دولت را زمین‌گیر کنند. گاهی، دولت به‌واسطه توان کارشناسی، مدیریتی و اجرایی توانسته بحران را پشت سر بگذارد، گاهی سرریز مسئله دامن حاکمیت را گرفته است و گاهی، با قوه قهریه از اساس صورت مسئله پاک شده است. به چند نمونه اشاره می‌کنم.

الف) دولت موقت. دولت آقای مهندس بازرگان، به‌واسطه انرژی آزاد شده انقلاب همواره و به‌جهات مختلف مستعد زمین‌گیر شدن بود. آن دولت دست‌کم چند وظیفه داشت که قهراً متکفل انجام آن‌ها بود؛ اولاً عهده‌دار مدیریت وضعیت انتقالی بود و طبعاً می‌بایست سطحی از تنش را مدیریت می‌کرد. ثانیاً، می‌بایست بخشی از توان‌اش را صرف حل مناقشه‌های مرزی، گروهک‌ها و… می‌کرد. دست آخر این‌که این دولت پس از اشغال سفارت امریکا و مسائل متعاقب آن نتوانست فشارها را تاب بیاورد، و به‌رغم کارآمدی و توان شخصی هیئت دولت ناگزیر از استعفا شد.

ب) دولت بنی‌صدر. دولت آقای بنی‌صدر و مسئله زمین‌گیر شدن آن را می‌بایست در امتداد وضعیت انقلابی تحلیل کرد. بنی‌صدر برآمده از یک انتخابات بود و همراهی رهبر انقلاب را با خود داشت اما دو عامل سبب شد دولت و شخص او ناکارکرد و آخرالامر زمین‌گیر شوند. نخستین عامل به ساخت ذهنی نیروهای انقلابی بازمی‌گشت؛ مسئله‌ای که می‌توان آن را در تضاد میان حکومت روحانیان- حکومت غیرروحانیان فهم کرد. فی‌الواقع بلوک روحانیت تلاش داشت با آموزش‌های ضمن خدمت علاوه بر محتوا به‌تدریج بر شکل حکومت نیز تأثیر بگذارد و منطق خود را بر ساختار برآمده از انقلاب دیکته کند. در مقابل، سازمان مجاهدین خلق به‌عنوان بدیل این تفکر فعال شد و پروژه زمین‌گیر کردن دولت را آغاز کرد. این سازمان بر آن بود که انقلاب در دوره جنینی‌اش، از سوی روحانیان (یا به تعبیر خودشان: اسلام‌گرایانِ بنیادگرا) به سرقت رفته و بنا بر این اعتقاد داشت انقلاب بایستی پس گرفته شود. سازمان مجاهدین خلق در ادامه از شکاف به‌وجود آمده میان روحانیان- بنی‌صدر استفاده کرد و به متحد استراتژیک بنی‌صدر تبدیل شد تا به بیان خودشان، «رژیم» را جارو کنند! این هدف و گذار ذهنی، با مقاومت رهبر انقلاب و سایر نیروهای انقلابی مواجه شد و در نتیجه، دولت بنی‌صدر زمین‌گیر شد؛ زمین‌گیر شدنی که بخشی از آن معلول چرخش بنی‌صدر و بخش دیگر معلول منطق ساخت قدرت بود. 

ج) دولت جنگ. دولت آقای مهندس موسوی وارث چند بحران بود و طبعاً میل به زمین‌گیر شدن داشت. آن دولت از یک‌سو می‌بایست با پیامدهای یک بحران چندبعدی امنیتی دست به گریبان می‌شد و از دیگر سو، لازم بود به مدیریت مسئله جنگ بپردازد. ظاهر امر این‌گونه بود که این دولت، دوران وحشت (۱۳۵۷ تا خرداد شهریور ۱۳۶۰) را طی کرده است، اما در واقع او می‌بایست وضعیت ناپایدار امنیت را به وضعیتی پایدار تبدیل می‌کرد. به عبارتی آن دولت لازم داشت از انرژی جنبشی دستگاه امنیت بکاهد و بر عقلانیت آن بیفزاید. علاوه بر این‌ها ضرورت داشت این دولت به مدیریت وضعیت جنگ بپردازد که این امر از چند زاویه استعداد زمین‌گیری دولت را در دل خود داشت؛ مواردی از قبیل مسئله اقتصاد و نظام توزیع و بازتوزیع، مسئله امنیت مرزی، مسئله کارآمدی نیروهای مسلح و… . با این اوصاف نخست‌وزیر و کابینه به‌‌واسطه پشتیبانی امام خمینی توانستند دوره ۸ ساله را با تمامی مشقات طی کنند. اما، طی این هشت سال زمین‌گیری دولت به‌شکلی دیگر به‌وقوع پیوست. در این دوره به‌دلیل حاکمیت نظام پارلمانی رئیس‌جمهور حق داشت نخست‌وزیر را شخصاً انتخاب کند اما در هر دو نوبت رهبر انقلاب مانع از این امر شد و عملاً رئیس‌جمهور زمین‌گیر شده بود و نمی‌توانست به اهداف خود برسد و از نظرگاه (approach) خود به اداره دولت بپردازد. شاید، از همان زمان تأمل درباره «توزیع منابع قدرت در قانون اساسی» به‌عنوان یک مسئله بنیادین و حتی بحران بالقوه طرح شد؛ مسئله‌ای که مآلاً‌ به اصلاح قانون اساسی انجامید. هر چند آن تغییر هم نتوانست آن بحران بالقوه را پایان بدهد.

د) دولت سازندگی. دولت آقای هاشمی رفسنجانی، از یک‌سو میراث‌دار وضعیت جنگ و از دیگر سو متولی بازسازی و یا به عبارتی تغییر جهت کشور به‌سوی توسعه بود. این دولت به‌دلیل وجود چند عامل به‌سوی زمین‌گیر شدن حرکت کرد؛ بخشی از آن ناشی از پروژه توسعه اقتصادی دولت بود که فاقد پیوست روشن و ملموس اجتماعی- رفاهی، یا به تعبیر دقیق‌تر «تور ایمنی» (safety net) بود. لذا هر چه پروژه موسوم به تعدیل پیش می‌رفت، نارضایتی انباشته‌تر و نهادینه‌تر می‌شد تا بدان‌جا که دولت ناگزیر از توقف آن پروژه شد. طبیعتاً نه می‌توان پروژه تعدیل را یکسره باطل اعلام کرد و نه می‌توان با توجه به ظرف زمانی و بضاعت کشور به بدیل‌های تئوریک آن ارجاع داد اما هر چه هست باید اذعان داشت پروژه تعدیل در مقطعی بحران‌زا بود و به زمین‌گیر شدن دولت یا دست‌کم اختلال در کارویژه اصلی آن کمک کرد. عامل دیگر، بیش‌فعالی و فعالیت بی‌قاعده عناصری در وزارت اطلاعات وقت بود؛ آن عناصر فعالیت‌هایی را در داخل و خارج از کشور به دستگاه امنیتی کشور تحمیل کردند و باعث شدند در وظایف اصلی و قانونی این دستگاه تا حد قابل توجهی اختلال به‌وجود آید و علاوه بر آن در خارج از کشور بحران‌هایی به دولت وقت تحمیل شود. در این زمینه، می‌توان به برخی از روزنوشت‌های خاطرات رئیس دولت سازندگی مراجعه کرد. سومین و آخرین عامل، تبدیل کردن عنصر «سیاست» به متغیر فرعی بود. در میان دولتمردان دولت سازندگی و در رأس آن رئیس دولت باوری وجود داشت مبنی بر این‌که می‌توان راه توسعه را بدون پیوست سیاسی به پیش راند حال آن‌که توجه نداشتند بدون تنظیم سطحی از «موازنه قوا» پروژه‌های اقتصادی به پیش نخواهد رفت یا دست‌کم اگر برود، برگشت‌پذیر خواهد بود.

ه) دولت اصلاحات. دولت آقای خاتمی واجد چند خصیصه‌ بود. این دولت در بادی امر، دست‌کم در بخش زیرساخت‌ها متفاوت از دولت‌های پیشین بود و توانست ریل‌گذاری‌های صورت‌ گرفته‌ی هشت سال دولت سازندگی را تکمیل کند. علاوه بر آن در حوزه اقتصاد توانست با تلفیق دو نظرگاه تا حد قابل قبولی نسبت به اصلاح آنچه در ادوار پیشین گذشته بود، اقدام کند. مضاف بر این، با جذب و هضم انرژی‌های آزاد شده از پس انتخابات در حوزه‌هایی از قبیل اقتصاد، فرهنگ، سیاست خارجی و… پیام‌های تغییر را به جای‌جای جامعه و جهان مخابره کند. از این منظر می‌توان گفت، فاکتور زمین‌گیری دولت اصلاحات مولود بخش ایجابی دولت نبود. از این رو، چند ستاد و محفل- تؤامان- دست به دست یکدیگر دادند تا دولت را زمین‌گیر کنند. اولین اقدام آن‌ها انتقال کانون سیاست به خیابان بود؛ به عبارتی ستادهای بحران‌ساز تلاش کردند هر مسئله‌ای را با سازماندهی نیرو از دل خیابان پیگیری کنند یا دست‌کم چنین وانمود کنند که در مقابل دولت اصلاح‌طلب، قطبی قوی و وابسته به ساخت قدرت به‌وجود آمده است؛ نیروهایی کفن‌پوش، لباس‌شخصی، خودسر و امثال ذلک که در ادبیات آن دوره «گروه فشار» نام گرفتند. این پروژه از آغاز دولت کلید خورد و تا پایان آن، به انحاء مختلف ادامه یافت. دومین اقدام آن‌ها قتل‌های زنجیره‌ای بود؛ اگر پروژه قتل‌های زنجیره‌ای را ابر پروژه زمین‌گیر کردن دولت اصلاحات تلقی کنیم، می‌توانیم نتیجه بگیریم ستادِ زمین‌گیر کردن دولت تلاش داشت با این سلسله اقدامات خشونت‌بار و فجیع، رئیس دولت را که از تبار فرهنگ بود و «نازک طبع» خوانده می‌شد، ناگزیر از استعفا کند. علاوه بر موارد درونی، رویدادهایی در خارج از کشور نیز باعث شدند دولت اصلاحات در مسیر زمین‌گیر شدن حرکت کند. از جمله مهم‌ترین آن‌ها حمله به کنسولگری ایران در مزار شریف و رویدادهای پس از آن، انفجار ۱۱ سپتامبر و اشغال نظامی عراق بود که ایران را عملاً در کانون منازعات قرار داد و به صفت «محور شرارت» متصف کرد. 

و) دولت تدبیر و امید. دولت آقای حسن روحانی را می‌توان وارث مخرب‌ترین دولت‌های پس از انقلاب دانست و شاید، بتوان ادعا کرد نقطه آغاز این دولت، همانا، نقطه زمین‌گیر شدن‌ آن بود. به‌عبارتی این دولت باید تلاش می‌کرد وضعیت پیشامحمود را احیاء کند و در حوزه‌هایی از جمله سیاست خارجی، بوروکراسی و اقتصاد خرد و کلان چرخ دولت‌داری را از نو اختراع کند. با این وجود در این دوره نیز، علاوه بر مسائل انباشته، مسائلی بر دولت تحمیل شد که همگی از اراده زمین‌گیر کردن دولت حکایت می‌کردند. ساماندهی لشگر حمله‌کنندگان به اماکن دیپلماتیک، تحمیل زیان انباشته مؤسسات مالی به دولت، مقاومت‌های ساخت قدرت در برابر پروژه‌های دولت از یک‌سو، و عوامل خارجی مانند خروج دونالد ترامپ از برجام در سوی دیگر از مهم‌ترین رخدادها بود.

با مرور اسامی این دولت‌ها، شاید اولین پرسش این باشد که چرا نام دو دولت، یعنی دولت آقایان احمدی‌نژاد و رئیسی از شمار دولت‌ها حذف شده‌ است. پاسخ من به این پرسش این است که این دولت‌ها فی‌الواقع بازوی اجرایی ساخت قدرت محسوب می‌شدند و دارای هویت- پروژه‌ای مستقل نبودند. اما، پرسش اصلی‌تر که تا حد زیادی معطوف به آینده است، این است که این دولت‌ها چگونه توانستند مدیریت بحران‌ کنند و نهایتاً پروژه زمین‌گیر شدن را خنثی کنند یا دست‌کم از شدت آن بکاهند.

در عالم واقع، هر رویدادی ممکن‌الوقوع است و لزوماً از دستگاه فکری دولت‌‌ها، رهبران و بازیگران مؤثر تبعیت نمی‌کند. به‌عنوان مثال در فقره قتل‌های زنجیره‌ای، ممکن بود پرده‌ها در دوره سازندگی فرومی‌افتاد و در آن مقطع از برخی واقعیت‌ها پرده‌برداری می‌شد. به همین منوال ممکن بود شلیک به هواپیمای اوکراینی در دوره‌ای پیش و یا پس از دولت روحانی به‌وقوع می‌پیوست؛ همان‌گونه که ترور اسماعیل هنیه می‌توانست پس از هفت اکتبر، در هر زمانی و در هر نقطه‌ای از جمله ایران به‌وقوع بپیوندد. به پرسش اصلی بازگردم: دولت‌ها چگونه می‌توانند مدیریت بحران‌ کنند و نهایتاً پروژه زمین‌گیر شدن‌شان را خنثی کنند یا دست‌کم از شدت آن بکاهند؟ در پاسخ می‌توان درباره چهار سرفصل تأمل کرد.

یکم) فهم مسئله و سازوکار کنترل. در ادبیات خط‌مشی‌گذاری عمومی، برای بحران‌ها شدت و عمق قائل شده‌اند و در توصیف و تدقیق بحث، از واژه‌هایی از قبیل «مسئله»، «معضل»، «بحران» و «فاجعه» استفاده کرده‌اند. با ارجاع به این زنجیره واژگان می‌توان گفت دولت در گام نخست می‌بایست به فاز کنترل وارد شود. به‌عنوان مثال «مسئله» گسل‌های تهران و زلزله را در نظر بگیرید. این مسئله را می‌توان از طریق مدیریت بافت فرسوده، تخریب بناهای پرریسک و ساخت پناهگاه‌ها و نیز برخی آموزش‌های شهروندی به‌نحوی کنترل کرد، و دست‌کم از تحقق «فاجعه» جلوگیری کرد. این الگو را می‌توان به سیاست نیز تعمیم داد. به‌عنوان مثال در منازعه درازدامن ایران و اسرائیل، که گاه سویه تبلیغی و گاه سویه عملیاتی داشته است می‌توان از سازوکارهایی مانند «انتقال بحران» و «جایابیِ جدید» استفاده کرد و با ابزارهایی از قبیل پیمان‌های منطقه‌ای به بخشی از راه‌حل تبدیل شد و جبهه مقابله با تروریسم را به‌جای دیگر جبهه‌ها و محورهای مرسوم تعریف کرد. البته، گاهی ممکن است «انتقال بحران» جای خود را به ساختن «بحران صوری» بدهد که در این وضعیت مفروض آن است که بحران صوری از کنترل خارج می‌شود و در ضدیت با هدف اولیه خود عمل می‌کند.

دوم) تغییرات آنی. در نظا‌م‌های سیاسی دموکراتیک، از مناصب سیاسی تقدس‌زدایی شده است. بدین معنا که افراد به‌شکل زمینی و این‌جهانی در مناصب قرار می‌گیرند و به همان شکل مناصب را ترک می‌کنند بدون کمترین سطح از تنش و بحران. حال آن‌که ساخت سیاسی دولت ایران، و شاخ‌‌وبرگ‌های آن همچنان قدسی محسوب می‌شوند و بنابراین راه تغییرات آنی دست‌کم در سطوح اساسی‌ مسدود است؛ همچنان که راه فاش‌گویی چنین است. بنا بر این نمی‌توان انتظار داشت رؤسای سه قوه یا برخی دیگر از مناصب حساس یک‌باره مشمول تغییرات آنی شوند و به سبب ناکارآمدی و یا ناتوانی دستخوش تغییر شود. اما، به‌منظور تعریف سازوکاری برای جلوگیری از زمین‌گیری دولت یا احیای هویت آن، ضروری است بر سر برخی تغییرات آنی «چانه‌زنی» و یا در درجه بعد، «مقاومت» کرد. اگر تا پیش از این سطح تغییرات آنی، به مدیرکل و یا فرماندهیِ جزء محدود بود و حتی بر سر آن مقاومت می‌شد، می‌توان آن سطح را ارتقاء داد و اراده تغییرخواهیِ دولت را نمایش داد. گاهی، اصرار بر ابقاء یک فرد- ولو گمنام و در رده‌های پایین- می‌تواند به‌مثابه آتشی عمل کند که بر خرمن دولت می‌افتد و تا سر حد زمین‌گیر شدن پیش می‌رود.

سوم) نهادهای بین‌المللی. مرسوم است دولت‌ها از برخی نهادهای بین‌المللی به‌منزله ابزار خروج از بحران با هدف پیشگیری از زمین‌گیر شدن استفاده کنند. این نهادها را دست‌کم می‌توان به دو دسته تقسیم کرد. دسته اول شامل نهادهای مالی است، و دسته دوم نهادهای سیاسی- دیپلماتیک را دربرمی‌گیرد. دولت ایران طی سال‌ها به‌واسطه برخی جهت‌گیری‌ها و رویکردهای ایدئولوژیک نتوانسته است که از این ظرفیت‌ها بهره‌برداری کند. حال آ‌نکه از جمله کارکردهای این‌ نهادها جلوگیری تک‌افتادگی دولت‌‌ها در مناسبات جهانی است؛ کارکردی که نه از طریق نهادسازی‌های موازی حاصل می‌شود و نه از مسیر ائتلاف‌های کوچک، و صرفاً از طریق پذیرش سطح قابل قبولی از جهانی‌شدن میسر است که از جمله آن‌ها لوایح FATF و گذار به سیاست خارجی توسعه‌محور در بستر تغییرات نظم جدید منطقه‌ای و جهانی است زیرا بدون فراهم کردن سطح قابل اتکایی از این پیش‌نیازها اساساً امکان رشد و ثبات به سراب می‌ماند.

چهارم) دکترین چندبعدی امنیت ملی. دست‌کم سه دهه است که کشور ما در معرض انتخاب‌های سخت حوزه امنیت ملی قرار گرفته است. امنیت ملی در یک تعریف حداقلی، صرفاً‌ به امنیت سخت (دکترین دفاعی) تقلیل یافته است حال آن‌که اساساً تئوری‌های حصار و قلعه منسوخ شده‌اند و هیچ کشوری نتوانسته است امنیت ملی خود را بدون توجه به دیگر ابعاد صرفاً از طریق تسلیحات و تقویت توان بازدارندگی تمهید و تضمین کند. امروز، دکترین امنیت ملی ایران، که در داخل و خارج می‌تواند در برابر زمین‌گیر شدن و تهدید شدن موثر واقع شود، سنتزی است از تئوری توسعه منسجم، سیاست واقع‌بینانه و دموکراتیک، سیاست خارجی توسعه‌محور، و توان بازدارندگی. و مادام‌که هر ایده و اقدامی فاقد این پیوست چهار‌گانه باشد محکوم به ضعف، بحران‌آفرینی و نهایتاً شکست است. افزایش نرخ سوخت و مسئله چندبعدی جنگ اوکراین از جمله مهم‌ترین نمونه‌های متأخر است که می‌توان سیر تحولات آن را با این محک ارزیابی کرد.




iran-emrooz.net | Sun, 08.09.2024, 16:37
سی فرآیندی که به وفاق ملی می‌انجامد

محمود سریع‌القلم

۱. نرخ تورم تک رقمی است؛
۲. چون نرخ تورم تک رقمی است، نیازی به دروغگویی نیست و راستگویی ستونِ اصلی وفاق است؛
۳. در انتخابات، مردم به احزاب و برنامۀ آنها رای می‌دهند و نه به افراد؛
۴. عامۀ مردم از هویتی شفاف، اولویت بندی شده و مورد اجماع برخوردارند؛
۵. اکثریتِ مطلقِ رسانه‌ها، غیردولتی هستند؛
۶. گروه‌ها و احزاب سیاسی در مسائل کلان فلسفی اجماع دارند و اختلاف آن­ها صرفاً در سیاست­ گذاری ها است؛
۷. رسانه‌ها درعلنی کردن فساد مالی از مراجع قضایی پیشروتر هستند؛
۸. مردم با اعتقاد و علاقه قوانین را رعایت می‌­کنند؛
۹. شهروندان برای سفر به خارج، چندان نیازی به ویزا ندارند؛
۱۰. ثبات شاخص‌های اقتصادی، شهروندان را تک شخصیتی و علاقه مند به همکاری کرده است؛
۱۱. شهروندان به کار و فعالیت خود متکی هستند و نه رانت اقتصادی و سیاسی؛
۱۲. زنانِ متخصص در کنارِ مردان متخصص، جزیی از تصمیم­ سازان کشور هستند؛
۱۳. مدیران و مجریان به کشور تعهد دارند و نه فقط به افراد؛
۱۴. بخش خصوصی حداقل هشتاد درصد تولید و خدمات را در اختیار دارد؛
۱۵. حکومت و عامۀ مردم، سرمایه ­داری و اقتصاد رقابتی را پذیرفته‌اند و به قواعد آنها پایبندند؛
۱۶. هر اقدامی در سیاست­ خارجی، فایدۀ اقتصادی برای کشور دارد؛
۱۷. به موجب حساسیت به اعتبار ملی، بخش خصوصی کالاهای با کیفیت صادر می‌کند؛
۱۸. شهروندان با حوصله، صبر، محبت و احترام به دیگران رانندگی می‌کنند؛
۱۹. آنقدر پول ملی ثبات دارد، کسی به انباشت طلا و ارز فکر نمی‌کند؛
۲۰. اگر مجریان اشتباه کنند، حداقل عذرخواهی و عموماً استعفا می‌دهند؛
۲۱. احترام و تصویرِ مثبتِ کشور در جامعۀ جهانی برای حکمرانان حیاتی است؛
۲۲. حسِ هم ­نوع دوستی میانِ مردم بسیار فراگیر است؛
۲۳. آنقدر شهروندان تعلق به وطن دارند که قبل ازموعد، مالیات خود را پرداخت می‌کنند؛
۲۴. به ندرت فردی یا خانواده‌ای به فکر مهاجرت می‌افتد؛
۲۵. بالاترین مصونیت را خبرنگارانی دارند که fact عرضه می‌کنند؛
۲۶. دولت، صرفاً نهادی برای خوب زندگی کردن و پول جمع کردن مجریان نیست؛
۲۷. در تعامل با همسایگان، اساس بر اعتماد، حذف ویزا و تبادل گستردۀ کالا و خدمات است؛
۲۸. تفکیکِ قوا به معنای حقوقی و سیاسی آن تحقق یافته است؛
۲۹. تسهیل سرمایه­ گذاری خارجی و مناسباتِ شفافِ مالی مورد اجماعِ همه دولت‌هایی است که به قدرت می رسند؛
۳۰. به واسطۀ تک­ رقمی بودن نرخِ تورم، شهروندان نگرانِ آینده نیستند.


کانال تلگرام نویسنده
@sariolghalam




iran-emrooz.net | Mon, 02.09.2024, 13:17
ظهور و سقوط کلیشه‌ها

جواد کاشی

هیچ‌کس مطابق کلیشه‌های شناخته شده متولد نشده اما در این جهان ناگزیر است به خاطر شغل و امرار معاش و رویدادهای زندگی نقشی بپذیرد. پذیرش هر نقش مقتضی کلیشه‌ای است. کلیشه پزشک، روحانی، استاد دانشگاه، فیلسوف، هنرمند و .... همیشه میان فرد و کلیشه‌ای که به زندگی در آن محکوم شده فاصله‌ای هست. این فاصله آبستن ماجراهای شگفت در زندگی فردی است. به ندرت کسانی با کلیشه‌های خود مانوس می‌شوند. اغلب یک عمر را در نزاع با کلیشه‌ها سپری می‌کنند. یک عمر را در کار فرار از یک کلیشه و پناه آوردن به کلیشه دیگرند.

عرصه رسمی سیاست هم مملو از کلیشه‌هاست. سردمداران سیاسی باید مطابق با این کلیشه‌ها ظاهر شوند. در ایران هر چه در سلسله مناصب بالاتر روید، تشابه کلیشه‌ها با خدا بیشتر می‌شود. باید عالم و قادر و در همان حال مهربان به نظر برسید. جباریت و رحمانیت خدا را توامان به صحنه بیاورید.

آنکه تن به کلیشه‌ها نمی‌دهد، فضای آشنای سیاست را غبارآلود می‌کند. مسعود پزشکیان در این شمار است. پیش از او هم حسینعلی منتظری در این شمار بود. از کلیشه گریختن آیه‌الله منتظری چه تفاوت‌هایی با مسعود پزشکیان دارد؟ این تفاوت حاکی از چه تحولی در دوران ماست؟

آیه‌الله منتظری در دورانی می‌زیست که کلیشه‌ها تازگی داشتند و در حال انعقاد بودند. هم متولیان امر و هم بخش مهمی از مردم، نیازمند تثبیت کلیشه‌ها بودند. اما او عقب می‌نشست. با سادگی و صمیمیت رفتاری‌اش بازی‌ها را بهم می‌ریخت. برای متولیان امور سیاسی، این وضعیت غیرقابل تحمل بود. چرا که نمی‌توانستند رفتار و گفتار او را پیش‌بینی کنند. اما برای مردم هم غیرقابل فهم بود. مردمان صاحبان قدرت را با الگوهای کلیشه‌ای رفتار و گفتار خدای‌گونه می‌شناختند. اما او بیش از حد به خود وفادار بود، عدم تعبیت او از اقتضائات نقش سبب ‌شد موج سنگینی از جک و لطیفه‌ها ساخته شود. او خشم بزرگان و خنده مردمان را بر می‌انگیخت.

کلیشه سازی‌های ابتدای انقلاب، در بزنگاه تبدیل شدن یک جنبش به یک نظام اتفاق می‌افتاد. آشوبی در میان بود. هیچ کلیشه‌ای وضعیت را توضیح نمی‌داد. یکی می‌خواست در نقش حاکم صالح ظاهر شود، دیگری در نقش رهبر جنبش رهایی‌بخش. یکی چنان سخن می‌گفت تا امام علی را متبادر به ذهن کند، دیگری نقش امام حسین را ترجیح می‌داد. یکی صورتک چگوارا را به صورت چسبانده بود دیگری در نقش لنین ظاهر می‌شد. کلیشه‌ها رنگارنگ و متنوع بودند. اما در یک خصیصه اشتراک داشتند: پرجان و خون بودند. تداعی‌گر و برانگیزاننده ظاهر می‌شدند.

امروز آن کلیشه‌ها در حیات سیاسی ما کم جان، سوخته، مرده و بی‌معنا شده‌اند. هیچ‌کس قادر نیست در قالب آن نقش‌ها باورپذیر باشد.

سادگی و صمیمیت ظاهری پزشکیان در این بزنگاه متفاوت جلب توجه می‌کند. اقتضاء نقش رئیس‌جمهور بودن اثبات همه چیز دانی است. باید اطلاعات تخصصی در زمینه اقتصاد و فرهنگ و روابط بین‌الملل داشته باشد. نشان دهد بر همه اوضاع مسلط است. گاه مثل یک قهرمان مبارزه و مقاومت عبوس ظاهر شود گاه با تصویری از بوسیدن صورت یک کودک خود را مهربان و مردم دوست وانمایی کند. پزشکیان اما هیچ‌کدام از این خصوصیات را ندارد. تلاشی هم برای جبران این نقیصه نمی‌کند. او فضا را برای همگان غبارآلود کرده، قدرت داوری مردمان را تعلیق کرده و همه در انتظار فردا مانده‌اند.

تلگرام نویسنده
@javadkashi




iran-emrooz.net | Sun, 01.09.2024, 17:56
هشت گناه آموزش و پرورش ایران

علی زمانیان

نوشته‌ حاضر، به پروسه‌ جاری در آموزش و پرورش و به نتیجه و برون‌داد ساختار آموزش و پرورش می‌پردازد. تلاش می‌کند کاستی‌ها و ضعف‌هایی را در ناحیه‌ فرایند و محصول آموزش و پرورش برجسته کند. البته مدعی نیست که می‌تواند حق‌ مطلب را ادا کند، بلکه برخی از نکات را برجسته می‌نماید. به‌نحو اجمال برخی از ضعف‌ها، سستی‌ها و اشکالات وارده بر آموزش و پرورش به قرار زیر است:

۱. آموزش حفظیات

به‌جای تفکر به حفظیات و انباشت اطلاعات (که بعضا بی‌فایده و بلااستفاده است)، تاکید می‌گردد. دانش‌آموزان را به از برکردن ماشین‌وار محتوای نقل وامی دارد. از این بدتر، آنان را به ظرف‌ها و مخزن‌هایی مبدل می‌کند که باید به وسیله‌ معلم پر شود. هر قدر این ظرف‌ها با فروتنی بیشتری اجازه دهند که پرشان کنند، دانش‌اموزان بهتری خواهند بود.

۲. آموزش سکوت

نقش دانش‌آموز ایرانی در فرایند آموزش و پرورش، صرفا آموختن و فراگرفتن و سکوت در برابر معلم است. جایگاه و موقعیت معلم، چنان رفیع و دست نایافتنی می‌شود و چنان قدسیتی به آن داده می‌شود و از سوی دیگر، رعب‌انگیز و ترس‌آلود می‌شود که دانش‌آموز چاره‌ای جز سکوت در برابر آن نمی‌یابد. نظام آموزش و پروش غیردموکراتیک، میوه‌ ترس و سکوت را در دهان فرهنگ می‌نهد.

۳. آموزش تقلید و پیروی

در آموزش مبتنی بر سلطه، معلم می‌گوید و دانش‌آموز صرفا مجاز است که سخنان مربی‌اش را تکرار و تصدیق کند. در این شیوه‌ آموزش، معلم، تماما زبان است و دانش‌آموز، تماما گوش. معلم، کارساز است و دانش‌آموز، کارپذیر. معلم، به منزله‌ مراد است و دانش‌آموز به منزله‌ مرید. در آموزش تقلیدی، پرسش و نقد ممنوع است. روحیه‌ پرسش‌گری از آن آموزش آزاد مبتنی بر تعامل است. در حالی‌که در پیروی، انفعال و خمودگی رشد می‌کند.

۴. آموزش عدم مدارا

یکی دیگر از کارکردهای اساسی آموزش و پرورش توسعه‌یافته، پرورش شخصیت‌های مداراگر است. اما نتیجه‌ آموزش و پرورش در ایران، دامن زدن به کم‌تحملی و عدم مدارا با کسانی است که اندیشه‌ دگر دارند. وقتی هر صبحگاه، مدارس چونان پادگان‌های نظامی، از جلو نظام می‌دهند و مرگ بر این و بر آن بر زبان دانش آموزانش جاری شده و کینه‌توزی‌های تاریخی دامن زده می‌شود، چگونه می‌تواند شهروندانی مداراجو و صبور تربیت کند؟

۵. جای خالی هنر

هنر، صرفا گذران وقت و سپری کردن ساعاتی از روز نیست. هنر، بیهوده‌زیستن نیست. هنر، شیوه‌ای موثر در تربیت احساسات و توسعه‌ی زیبایی‌های درون و پرورش حس زیبادیدن و زیبا‌زندگی‌کردن است. تفسیر معنابخش به جهان و هستی است. هنر، آدمی را به خویشتن نزدیک می‌کند و راه‌هایی برای تحمل رنج‌ها در اختیار آدمی می‌نهد. جای خالی هنر در روند آموزش و پروش، عمیقا احساس می‌شود. از میان هنرهای مختلف، جای خالی موسیقی، دل آزار است. روح‌های زمخت، نشان می‌دهد که از ظرافت‌های هنر و زیبایی موسیقی، بی‌بهره‌اند و در سرزمین رازآلود هنر گام نزده‌اند.

۶. تربیت، نه برای اکنون

🔹نظام آموزش و پرورش، شاگردانش را برای زندگی در جهان کنونی پرورش نمی‌دهد. زندگی “اکنونی و این‌جایی”.  شاگردانش را برای بنانهادن ساختار دموکراتیک پرورش نمی‌دهد. ساختار غیر دموکراتیک آموزش و پررورش در ایران، ماحصلی جز شخصیت‌های غیر دموکراتیک نیست. رابطه‌ دانش‌آموز با معلم غیردموکراتیک است. گفت و گو به‌منزله‌ فضیلتی انسانی و اخلاقی، چندان مجال بروز و ظهور نمی‌یابد.

۷. جای خالی شادکامی

تلخ‌زیستن و تلخ‌کامی بر آموزش و پرورش ایران سایه گسترده است و لذت زیستن را از شاگردان مضایقه می‌کند. شادابی و شادخواری، به‌نحو ضمنی و نانوشته جایی در مدارس ندارد. مناسک و شعایر تاریخی سوگ و برخی برنامه‌های حزین، به‌آسانی و در طول سال، در تمامی مقاطع و به‌انحاء مختلف به اجرا در می‌آید، اما چندان خبری از جشن‌های شادی بخش در میان نیست.

۸. ناکارآمدی

ناکارآمدی آموزش و پرروش، سبب شده است که اهداف آموزشی که برای وصول به آن برنامه‌ریزی می‌شود، نافرجام باقی بماند. از این رو است که حدود شش سال (در مقطع راهنمایی و دبیرستان)، زبان انگلیسی تدریس می‌شود، اما فارغ‌التحصیلان این نظام آموزشی حتی از بیان جمله‌ ساده انگلیسی عاجزاند. همین‌گونه است ریاضیات، فیزیک، شیمی و دیگر دروس. ناکارآمدی آموزش و پرورش سبب شده است که جریان غیر رسمی آموزش در آموزشگاه‌ها و تجارت‌خانه‌هایی دیگر رشد کند.


منبع: از آگاهی تا خردمندی




iran-emrooz.net | Tue, 27.08.2024, 13:14
تحول سیاسی توهم‌زا

محمد فاضلی

اول سه پرده از تاریخ را مرور کنیم:

پرده اول. روح‌الله رمضانی محقق و استاد مطالعات سیاست خارجی ایران راهبرد سیاست خارجی ایران در عصر مشروطه را ناواقع‌گرایی سیاسی ناشی از ملی‌گرایی بی‌‌حد و حصر می‌داند. معتقد است ایرانیان سودای «استقلال کامل» داشتند و از این زاویه «سیاست بی‌طرفی» در جنگ جهانی اول را اعلام کردند، در حالی که بخش‌هایی از کشور در هنگام اعلام این سیاست از سوی روسیه و انگلستان اشغال بود، و همگان بی‌طرفی را نقض می‌کردند، ایران هم ظرفیت جلوگیری از نقض بی‌طرفی نداشت. (شرح کامل این بحث در این‌جا (https://t.me/dirancast_official/484))

پرده دوم. انقلاب ۱۳۵۷ به پیروزی رسیده و گروه‌هایی از سیاسیون ایرانی، سودای «استقلال کامل» دارند و از بیرون راندن ابرقدرت آمریکا از کشورشان تا راندن ابرقدرت‌ها از خاورمیانه را در سر می‌پرورانند. جهت‌گیری سیاست خارجی ایران از آن زمان تا به امروز هم کم‌وبیش با همین ایده‌ها هدایت شده است.

پرده سوم. اصلاح‌طلبان در دوم خرداد ۱۳۷۶ انتخابات را برنده شده‌اند در حالی که خودشان هم انتظار چنین موفقیتی را نداشته‌اند. آمده بودند که در صحنه سیاست دست‌آوردهایی داشته باشند، به سرعت و ظرف مدت کوتاهی بر صدر نشستند. قدرت را در دست گرفتند و خواستند همه مناسبات سیاسی را عوض کنند، دموکراسی را به سرعت به بازی غالب سیاست بدل کنند و بساط اقتدارگرایی را برچینند.

اندکی تحلیل

کوتاه‌ترین زمان‌های تحول اقتصادی مؤثر که سبب تغییر معنادار در توان اقتصادی کشورها شده در کشورهایی نظیر ژاپن، کره، سنگاپور یا چین امروز رخ داده است. حدود چهار دهه طول کشیده تا اقتصادی توسعه‌نیافته به قدرتی اقتصادی بدل شود.

کشوری برای آن‌که به یک قدرت نظامی پایدار با توان تهاجمی و دفاعی مطمئن تبدیل شود، چند دهه زمان نیاز دارد. پشتیبانی اقتصادی پویا و فناورانه، دیپلماسی مؤثر و توسعه شبکه‌ای از زیرساخت‌ها و توافقات بین‌المللی و خیلی ملزومات دیگر لازم است که چنین اتفاقی حاصل شود.

در جریان تحولات اقتصادی یا نظامی به شرحی که در بالا گفته شد، ظرفیت‌های سخت‌افزاری - ظرفیت‌هایی برای اعمال قدرت یا رفع نیاز - ساخته می‌شود.

تحول سیاسی – بالاخص تحولات انقلابی – برخلاف تحول اقتصادی و نظامی (هم‌چنین تحول علمی)، می‌تواند خیلی سریع، بدون ساخته شدن ظرفیت‌های سخت‌افزاری اعمال قدرت، و حتی گاه با تخریب ظرفیت‌های سخت‌افزاری موجود به دست آید. چند مثال:

یک. انقلاب مشروطه، تحولی سیاسی بود، اما ایران همان ایران سابق بود بدون کارخانه، ارتش، سازمان اداری، توان تولیدی یا جایگاه جدیدی در نظام بین‌المللی. گوشه‌ای از روابط سیاسی تغییر کرده بود. اما تحول سیاسی این توهم را پدید آورده بود که می‌شود مدعی بازگرداندن سرزمین‌های قفقاز و اراضی ایران در عراق تا رود فرات شد.

دو. بعد از انقلاب ۱۳۵۷، ایران همان ایران سابق بود، با تضعیف بیشتر کارخانه‌ها، ارتش، جایگاه در نظام بین‌المللی و بر هم خوردن مجموعه‌ای از روابط مولد قدرت. توان تولیدی کشور هم کاهش یافته بود.

سه. در فردای دوم خرداد، ایران همان ایران سابق بود، با همان توان تولیدی، روابط قدرت، قانون اساسی، و اندکی تغییر در جایگاه بین‌المللی به‌واسطه تحول سیاسی حاصل‌شده.

تحولات سیاسی می‌توانند بسیج‌گر احساسات، عواطف، نوع جدیدی از روابط اجتماعی، و شروع‌کننده نوع جدیدی از روابط باشند، اما در نقطه آغاز هیچ توان تولیدی، نظامی، قدرت سخت یا ظرفیت پاسخ‌گویی به نیازها خلق نمی‌کنند. کارخانه، سلاح، فناوری یا علم جدیدی در فردای یک تحول سیاسی در کوتاه‌مدت خلق نمی‌شود.

اما تحولات سیاسی به دلیل بسیج احساسات و عواطف، خصیصه توهم‌زایی دارند؛ همان توهماتی که در فردای انقلاب مشروطه، انقلاب ۱۳۵۷ و دوم خرداد ۱۳۷۶ خلق شدند. تحولات سیاسی یکی از شروط لازم برای دست یافتن به تحولات اقتصادی، نظامی، اجتماعی و فناورانه مهم‌تر هستند، اما ابداً شرط کافی نیستند. توهم، اشتباه گرفتن یکی از شروط لازم به جای شرط کافی است.

تحول سیاسی، با مراقبت، دوراندیشی، واقع‌بینی، تداوم عقلانیت و شناختن حدود، می‌تواند تدریجاً به بنیان‌های کافی برای تحول اقتصادی، اجتماعی و فناورانه منتهی شود. رویکرد غیرتوهمی به تحول سیاسی، هم به یکی از شروط لازم بودن آن توجه می‌کند و هم شرط کافی نبودن آن‌را در نظر می‌گیرد.

یکی از درس‌هایی که می‌توان از تاریخ آموخت و دوباره راه‌های بی‌سرانجام را تکرار نکرد، همواره به خاطر داشتن اثر توهم‌زایی تحولات سیاسی است. این اثر توهم‌زایی همان‌قدر که برای سال ۱۲۸۵، ۱۳۵۷ و ۱۳۷۶ شمسی مؤثر و معنادار بود، می‌تواند برای ۱۴۰۳ نیز معنادار و مؤثر باشد.
 
تلگرام نویسنده
@fazeli_mohammad




iran-emrooz.net | Sun, 25.08.2024, 20:49
غلط‌واره فکر سياسی در ایران

مرتضی مردیها

اساساً مسلم نیست که حوادث ۲۸ مرداد ۳۲ را بتوان به درستی کودتا خواند، یا اینکه اگر هم کودتا بوده، در مجموع، حادثۀ بدی بوده باشد. مسلم نیست که این «کودتا» امریکایی بوده و به ‏دست سازمان سیا انجام شده باشد. مسلم نیست که در جایگزینی شاه به جای مصدق، ملت ایران مغبون شده باشد. مسلم نیست که باز شدن پای امریکا به ایران پس از کودتا به زیان ایرانیان بوده باشد. اگر عکس این موارد مسلم نباشد.

البته مدعایی تا این حد مخالف قول مشهور، می‏تواند خشم‌برانگیز باشد، اما به گمان من در این باره، استثنائاً، به وجدان عامه بیش می‏توان اعتماد کرد تا به گفتار مسلط روشنفکری. و گرچه عامه هم به‏ شدت از گفتار مذکور متأثرند، اما در پس زدن موانعِ دید، توفیق بیشتری داشته‏‌اند.

ممکن است گفته شود مأمور ارشد سی آی اِی خودش شرح ماجرا را گفته و کلیپ آن مشهور است، پاسخ این‌ است‌ که کمکی در این زمینه صورت گرفت، ولی شواهدی هست که کمک مالی ناچیزی بود و ترغیبی، ولی نه ابدا در حدی که بشود گفت تمام یا عمده کار طراحی و اجرا با عوامل سی آی ای بوده باشد. مأمور ذیربط بعدها برای بزرگ‌جلوه دادن خودش در آن مساهمتِ ناچیز بزرگنمایی کرده بود.

ممکن است گفته شود امریکا خود به خطای خود اعتراف کرده ‏است، چگونه ممکن است ما ذمه آنان را بری کنیم، پاسخ این است که، حزب دمکرات امریکا، با تحفه‌هایی چون‌ کارتر، خودش منشأ و مدافع برخی از این ژست‌های روشنفکرانه بوده است، و بسیاری از نظرات این حزب بیشتر نظر روشنفکران چپگرای امریکایی است تا موضع کلان و عمومی مملکت امریکا. اینها می‌توانند امریکا و دولت آن را از باب این گونه کنش‏ها مورد انتقاد قرار دهند؛ ولی این به معنای اعتراف امریکا به خطا نیست، نظر بعضی از امریکاییان است. از این گذشته، چه بسا، اعتراف مذکور بیش از یک استمالت مصلحت‌آمیز به منظور بهبود روابط با ملتی نبوده باشد، که نزدیک‌ نیم‌قرن بوده هر مشکل و مسأله‌ای را به «کودتا» نسبت می‌داده‌اند.

شاه بنای آن داشت که برنامۀ توسعه کشور را در کانون توجه و تلاش قرار دهد و مصدق در سودای استقلال بود. ساختن قهرمانی از مصدق، در تقابل با شاه، خطای سیاسی بزرگ سه‌ربع قرن گذشته است. آنچه مصدق را به يك شخصيت بزرگ شبه‏ اسطوره‏اى تبديل كرد، گرايشی بود كه همه‌چيز را در مقابله با بیگانه و نجات از استعمار (در معنای هرگونه ارتباط با خارجیان) مى‏ديد؛ یعنی همان چیزی که جریان روشنفکری چپگرا تبلیغ می‌کرده و در این سه دهه معلوم شد چقدر خطا است. (بگذریم از سلطنت‌ستیزی برخی نخبگان که آن هم مد روز شده بود.)

به دست گرفتن زمام امور نفت، به عنوان مهم‏ترين منبع ثروت ما، كار شکوهمندی به نظر می‏آمد، اما نه انتخاب سیاسی زیرکانه‌ای بود، نه حتی کار اخلاقی و قانونی. فارغ از حماسه‏‌گرایی، منافع همه‌جانبه کشور را در بر نداشت؛ مخالفت شاه با مصدق هم، بیشتر از این حیث بود که شاه او را مانع برنامهٔ توسعه خود می‏دید، نه اين كه شاه مخالف استقلال ايران بود باشد و از نظر حفظ منافع انگليس یا امریکا با مصدق مخالفت كرده باشد.
 
برخوردهای شاه با آمريكا و انگلستان در اواخر دهۀ چهل و اوايل دهۀ پنجاه بر سر كنسرسيوم و قيمت نفت به خوبى استقلال‏‌طلبى مثبت شاه و حمايت او از منافع ایران را نشان مى‏دهد. شاه به موازات اين كه از بحران اقتصادى اوايل دهۀ چهل عبور كرد و قيمت نفت هم اندك اندك فزونى گرفت، اعتماد به نفس پيدا كرد و توانست قدرى از تكيه به آمريكا و غرب فاصله بگيرد. براى نشان دادن اینکه دوستی او با غرب به منظور توسعه صنعتی است، وقتی سستی آنها را دید، به شوروی سفر كرد و قرارداد وارد كردن ذوب‌آهن را امضا كرد و نشان داد كه با زيركى تمام قادر است از توازن قوا ميان شوروى و غرب بهره ببرد.

برشی از کتاب منتشر نشده «غلط‌واره فکر سياسی در ایران»

منبع: @Roshanfkrane




iran-emrooz.net | Wed, 21.08.2024, 16:57
از دولت خاتمی تا دولت پزشکیان!

مهران صولتی

بالاخره دولت مسعود پزشکیان توانست با تکرار تجربه دولت‌ اول محمد خاتمی برای همه اعضای کابینه‌اش از مجلسی غیر هم‌سو رای اعتماد بگیرد. موفقیتی که به دنبال ریختن آتش تهیه کم‌سابقه تندروهای مجلس بر روی کابینه پیشنهادی او طی یک هفته اخیر ارزشمند جلوه می‌کند. از این منظر شاید مناسب باشد تا مقایسه‌ای میان دولت هفتم و چهاردهم انجام گیرد تا تحول سیاست‌ورزی در سه دهه گذشته بیشتر قابل فهم شود:

انتخابات دوره هفتم با مشارکت ۸۰ درصدی ایرانیان و بر بستری از امید فزاینده شکل گرفت (خاتمی موفق به کسب ۷۰ درصد آرا در یک مرحله شد)، در حالی‌که انتخابات چهاردهم با مشارکت کمتر از ۵۰ درصدی در مرحله دوم، و در زمینه‌ای سرشار از ابهام و تردید برگزار شد (پزشکیان ۲۷ درصد از آرای مرحله دوم را به‌دست آورد)

دولت خاتمی در زمانه‌ای شکل گرفت که افزایش رشد اقتصادی و اجرای برنامه‌های سازندگی به شکل گیری یک طبقه متوسط فربه و مطالبه‌گر انجامیده بود در حالی که دولت پزشکیان در هنگامه‌ای شکل می‌گیرد که اوضاع اقتصادی اسف‌بار، طبقه متوسط نحیف و تلاش‌ها بیش از توسعه معطوف به بقاست!

دولت خاتمی کوشید تا با تکیه بر وفاق ملی ناشی از مشارکت گسترده ایرانیان پروژه توسعه سیاسی را ناظر به انجام اصلاحات از پایین آغاز نماید در حالی‌که دولت پزشکیان با تاکید بر وفاق ملی (بخوانید وفاق جناحی) برخاسته از قهر گسترده انتخاباتی به دنبال انجام برخی اصلاحات محدود از بالا می‌باشد.

دولت خاتمی در شرایطی شکل گرفت که ایرانیان رویاهایی بزرگ مانند توسعه، دموکراسی، رفاه و منزلت جهانی را در ذهن می‌پروراندند در حالی ‌که دولت پزشکیان در موقعیتی شکل می‌گیرد که شهروندان آرزویی بیش از یک زندگی معمولی در سایه رفع فیلترینگ، حذف گشت ارشاد و رفع سایه جنگ از روی کشور را پیش‌روی خود نمی‌بینند.

دولت خاتمی اگر چه بر بستری از رابطه برد - برد میان جامعه و حکومت شکل گرفت ولی نتوانست به توافقی پایدار میان این دو بینجامد‌ (بی‌اعتمادی میان جامعه و حکومت گسترش یافت). دولت پزشکیان هم اگر چه از مبدا مشابه‌ای آغاز کرده است ولی اوضاع پرالتهاب منطقه، انباشت مطالبات داخلی و شکاف تاریخی ملت - دولت می‌تواند چالش‌های جدی برای آن ایجاد نماید.

نکته پایانی: اگر چه ایران و ایرانیان در سه‌دهه گذشته بر خلاف بسیاری از کشورهای جهان دستاوردهای اندکی به‌دست آورده‌اند ولی اگر فرآیند پیروزی و تشکیل دولت پزشکیان بتواند نمایشی از بازگشت عقلانیت، واقع بینی و دوراندیشی به ساختار قدرت در جمهوری اسلامی باشد می‌توان آن را مغتنم و ارزشمند تلقی کرد.

تلگرام نویسنده
@solati_mehran




iran-emrooz.net | Mon, 19.08.2024, 7:26
دستور دولت “وفاق ملی”

مهدی عسلی

روزنامه دنیای اقتصاد / مرداد ۱۴۰۳

مقدمه

با معرفی وزرای پیشنهادی رئیس جمهور منتخب به مجلس شورای اسلامی، انتظار می‌رود، دولت چهاردهم، به‌زودی با اخذ اعتماد از مجلس اداره امور اجرائی کشور را به عهده گیرد. شکی نیست که شاکله و ترکیب هیات دولت (شامل وزرا، معاونان و مشاوران رئیس جمهور)، که از عوامل تعیین کننده کارائی و توانمندی اداره کشور است، انعکاسی از شرایط سیاسی-اجتماعی شامل مناسبات قدرت بین شخصیت‌ها، جناحهای سیاسی و روابط بین‌الملل کشور است و هر چند کابینه توانمندتری مورد انتظار بود با اینحال ترکیب هیات وزرای پیشنهادی را می‌توان ترکیب مورد توافق ساختار و مناسبات کنونی سیاسی کشور دانست.

با فرض رای اعتماد مجلس به همه و یا اکثریت قاطع وزرای پیشنهادی اولین نکته‌ای که در مورد دولت چهاردهم به چشم می‌خورد ابهام در مواضع و سیاستهای آن در مسائل مهم اقتصادی، اجتماعی و روابط بین‌الملل است. این موضوع علاوه بر ترکیب هیات وزرای پیشنهادی به مجلس که بیشتر شبیه ساختار یک دولت ائتلافی است از آنجا ناشی شده است که رئیس جمهور منتخب قبلا رهبر یا عضو حزب سیاسی شناخته شده‌ای نبوده و مواضع و خط مشی‌های مورد نظر ایشان در مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، اگر هم وجود داشته، برای جامعه و دنیای بیرون تا حدود زیادی ناشناخته مانده است.

پس از برنده شدن در انتخابات نیز آقای دکتر پزشکیان بر خلاف معمول تاکنون مصاحبه مطبوعاتی برگزار نکرده‌اند تا خطوط کلی سیاستهای مورد نظر خود را از طریق رسانه‌های جمعی با مردم کشور و ناظران بیرونی در میان بگذارند. حتی سخنرانی آقای رئیس جمهور در دفاع از کابینه پیشنهادی خود به مجلس نیز حاوی نکات تازه‌ای برای روشن شدن سیاست‌های اقتصادی، اجتماعی، روابط بین‌الملل دولت وفاق ملی نبود. امیدواریم در روزهای آینده و با شروع به کار دولت وفاق ملی این ابهام‌ها بر طرف شود. در این مقاله با اشاره به تجربیات دیگر کشورها به این موضوع می‌پردازیم که تشکیل دولت وفاق ملی تنها یک شرط لازم برای موفقیت رئیس جمهور منتخب است. شرط کافی برای موفقیت دولت آقای پزشکیان کارایی بالای آن در حل بحرانهایی است که کشور را در بر گرفته است. بنابراین با فرض تشکیل دولت وفاق ملی بحث بر سر کارآمد کردن آن است.

منظور از دولت “وفاق ملی” چیست؟

وفاق در فرهنگ دهخدا موافقت و سازگاری و مترادف با همدلی و هماهنگی و همراهی تعریف شده است. شاید بتوان انگیزه اصلی آقای دکتر پزشکیان در نامگذاری دولت چهاردهم به عنوان دولت “وفاق ملی” را آن دانست که ایشان مایل است این دولت، که نمایندگان گرایشهای سیاسی مختلف را در خود جای داده است، با ایجاد همدلی، اتفاق و هماهنگی بین جناحهای سیاسی شرایط مناسبی برای حل مسائل و معضلات کشور ایجاد کند. می‌دانیم که برخی از این معضلات هم اکنون به مرحله بحرانی رسیده و غفلت از آنها می‌تواند به فجایعی منتهی شود که خسارتهای جبرانناپذیری به‌بار بیاورد.

شخصیت‌های سیاسی، اجتماعی و علمی از رشته‌های مختلف، از جمله اقتصاددانان برجسته کشور، بارها با ادبیات مختلف بحرانهای اجتماعی، اقتصادی، محیط زیستی و تنش‌ها در روابط بین‌الملل کشور را تشریح کرده و راه حل‌های خوبی نیز برای مواجهه با آنها پیشنهاد کرده‌اند بنابراین نیازی به بر شمردن بحرانهایی که کشور با آنها مواجه است یا تکرار هشدارها در این خصوص نیست. تنها لازم است به نقطه مشترک هشدارهای کارشناسی اشاره شود و آن چیزی نیست غیر از ضرورت پرداختن به این بحرانها بدون فوت وقت و نیز لزوم ایجاد عزم ملی برای مواجهه و حل آنها؛ زیرا حل این بحرانها، با توجه به دامنه و ابعاد آنها، بدون یک وفاق و همدلی ملی متصور نیست.

بنابراین تشکیل یک دولت وفاق ملی در این برهه حساس از تاریخ کشور را باید به فال نیک گرفت و امیدوار بود که این دولت در رسیدن به اهداف خود موفق باشد. در واقع ساختار ترکیبی دولت چهاردهم که شخصیتهای جناحهای مختلف سیاسی را در کنار هم قرار داده است، می‌تواند علیرغم انتقادهایی که از دیدگاه‌های مختلف به ترکیب کابینه وارد شده است، به نقطه قوت آن تبدیل شود؛ زیرا جناحهای مختلف سیاسی دولت را کم و بیش از آن خود دانسته بر علیه آن کارشکنی نخواهند کرد. اما موفقیت واقعی دولت وفاق ملی هنگامی به دست می‌آید که تمام اعضای دولت به گفتمان “وفاق ملی” رئیس جمهور باور داشته و کارائی لازم را برای حل بحرانهایی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و محیط زیستی کشور از خود نشان دهند.

نکته آن است که بدون یک برنامه کاری روشن و بدون ابهام پس از شروع به کار دولت هر یک از وزرا می‌تواند اقدامات خود را کاملا مطابق راهبردها و سیاستهای دولت “وفاق ملی” بداند.

اما اگر این اقدامات در واقع فاقد سازگاری و هماهنگی کامل با اصول و خط مشی‌های مورد نظر رئیس دولت وفاق ملی برای حل معضلات و بحران‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور باشد می‌تواند به ناکارایی دولت و نهایتا شکست آن بیانجامد. بهمین دلیل است که مهمترین کاری که در شرایط کنونی رئیس جمهور منتخب و مشاوران ایشان می‌توانند انجام دهند تعریف روشن و بدون ابهام مفهوم “دولت وفاق ملی”، اصول و خط مشی‌های مورد نظر آقای دکتر پزشکیان برای حل معضلات کشور و انتظارات او از اعضای کابینه است؛ تا از همان ابتدا ابهامی بر سر راه نحوه همکاری همدلانه برای حل مسائل و معضلات کشور وجود نداشته باشد. این مهم با تنظیم یک برنامه ویژه که من آنرا “دستور دولت وفاق” می‌نامم امکان پذیر است. در سطور بعد به این برنامه اشاره شده است.

اشاره‌ای به تجربه دیگر کشورها

قبل از پرداختن به سازوکارهایی که می‌تواند دولت چهاردهم را به یک دولت وفاق ملی تبدیل کند ابتدا به تجربه چند کشور مهم اروپایی در تشکیل دولتها اشاره می‌شود. واضح است که تفاوتهای بارزی بین رژیم‌های سیاسی این کشورها با کشور ما وجود دارد و ممکن است اشکال شود که چنین مقایسه‌ای مع الفارق است. اما منظور ما در اینجا نه مقایسه رژیم‌های سیاسی بلکه توجه به شیوه‌های کارامدتر کردن دولتها است. ابتدا به اطلاعات زیر در مورد شمار دولتهایی که در چهار کشور مهم اروپایی از پایان جنگ جهانی دوم به این سو بر سر کار آمده‌اند توجه شود:

- در ایتالیا، بعد از جنگ جهانی دوم تا کنون ۶۹ دولت تشکیل شده است (در برخی از سالها بیش از یک دولت)، که نشانه بی ثباتی سیاسی بالا در آن کشور بوده است.

- در همین دوره زمانی فرانسه شاهد تشکیل ۴۹ دولت مختلف بوده است. تنها در دوره ۱۲ ساله جمهوری چهارم (سالهای ۱۹۴۶-۱۹۵۸) دولتها ۲۴ بار تغییر کردند، اما در جمهوری پنجم که بعد از جمهوری چهارم در سال ۱۹۵۸ تشکیل شده وتا کنون ادامه یافته ثبات سیاسی بیشتر بوده است.

- طی این مدت در بریتانیا، دولتها ۲۳ بار تغییر کرده‌اند که نشانه ثبات نسبتاً بالای سیاسی در آن کشور است. البته در سالهای اخیر و پس از خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا چند دولت محافظه کار تغییر کرد تا اینکه در انتخابات اخیر دولت حزب کارگر بر سر کار آمد.

- در آلمان طی دوره یاد شده تنها ۱۴ بار دولت یعنی صدر اعظم (که رئیس دولت محسوب می‌شود) تغییر کرده است که حکایت از سیستم سیاسی با ثبات آن کشور دارد. چون دولتها در آلمان، به دلیل سیستم انتخاباتی آن، معمولا دولتهای ائتلافی هستند پایداری ائتلافهای سیاسی در کشور آلمان نیز قابل توجه است.

- در تمام این کشورها نقش رهبران سیاسی بزرگ در شرایط بحرانی و بخصوص در موفقیت دولتهای ائتلافی تعیین کننده بوده است. از جمله این رهبران می‌توان به:

• وینستون چرچیل، کلمنت اتلی، مارگارت تاچر و تونی بلر در بریتانیا،
• شارل دوگل، فرانسوا میتران، ژاک شیراک در فرانسه،
• کنراد آدنائر، ویلی برانت، هلموت کهل و آنگلا مرکل در آلمان،
• آلچیده گاسپری، آلدومورو، جولیانو آماتو و سیلویو برلوسکونی در ایتالیا

اشاره کرد. توضیح برجستگیها و خدمات این سیاستمداران به کشورهایشان از حوصله این مقاله خارج است اما تردیدی نیست که این رهبران هر یک به نحوی در شکل ‌گیری تاریخ و سیاست کشورهای خود پس از جنگ جهانی دوم نقش اساسی داشته‌ و سیاست‌ها و تصمیمات آنان تأثیرات گسترده‌ای در کشور و جهان داشته است (۱).

جزئیات جالب و آموزنده زیادی در مورد تحولات سیاسی و تغییر دولتها در این کشورهای مهم اروپایی وجود دارد اما در اینجا تنها دو سئوال مرتبط با تغییرات سیاسی در ایتالیا (متغییر ترین) و آلمان (با ثبات ترین) که به بحث ما مربوط است مطرح می‌شود:

- چطور ایتالیا علیرغم تغییر مکرر دولتها، به توسعه اقتصادی اجتماعی قابل توجهی دست یافته بطوریکه هم اکنون عضو گروه ۷ کشور بزرگ صنعتی دنیا است؟ توسعه سریع اقتصادی ایتالیا به ویژه در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ قابل توجه بوده و به معجزه اقتصادی ایتالیا معروف است.

- راز ثبات حیرت انگیز و کارائی نظام سیاسی آلمان پس از جنگ جهانی دوم که علاوه بر انجام موفقیت آمیزاتحاد مجدد دو بخش شرقی و غربی آلمان به توسعه خیره کننده ظرفیتهای اقتصادی آن کمک کرده و اقتصاد المان را به سومین اقتصاد بزرگ دنیا پس از آمریکا و چین تبدیل کرده چیست؟

پاسخ این دو سئوال می‌تواند از جهات مختلف برای سیاستمداران کشور بطور کلی و بویژه برای دولت “وفاق ملی” قابل توجه باشد.

موفقیت ایتالیا در توسعه اقتصادی-اجتماعی در دوره بعد از جنگ جهانی دوم تا کنون، علیرغم ساختار سیاسی نسبتا بی ثبات آن، نشان می‌دهد که ثبات راهبردها و سیاستهای مناسب برای توسعه پایدار اقتصادی-اجتماعی مهمتر از تغییر دولتها و شخصیتهای سیاسی و حتی وجود ائتلاف‌های مختلف در دولتها بوده است. می‌توان گفت دو مشخصه مهم این دوره نظام سیاسی ایتالیا که، عمدتا توسط دولتهای ائتلافی، اعم از راست میانه یا چپ میانه، اداره شده، واجازه توسعه سریع و پایدار اقتصادی اجتماعی را به آن کشور داده، عبارت بوده است از:

- تاکید بر صنعتی شدن ایتالیا، گسترش زیر ساختها، توسعه تجارت خارجی کشور و ایجاد هسته اولیه اتحادیه اروپا و سپس حمایت از گسترش آن برای ایجاد یک بلوک اقتصادی بزرگ،

- حمایت و سپردن موقعیت‌های کلیدی در بخش عمومی به تکنوکراتهای برجسته‌ای که صرفنظر از وابستگی حزبی و یا غیر سیاسی بودن توانمندی و استعداد خود را در تصدی این موقعیت‌ها به اثبات می‌رساندند. بسیاری از این تکنوکراتها از فارغ التحصیلان دانشگاه‌های برتر آمریکا و اروپا بوده‌اند.

تجربه کشور آلمان هم با توجه به کارآیی فوق العاده دولتهای ائتلافی آن می‌تواند برای ما آموزنده باشد. ثبات سیاسی آلمان، علیرغم نظام نمایندگی تناسبی مختلط (Mixed-Member Proportional Representation) و تشکیل دولت‌های ائتلافی، از طریق ترکیبی از طراحی نهادی، عوامل فرهنگی و ثبات اقتصادی حفظ شده است. فرهنگ سیاسی آلمان برای اجماع و مصالحه ارزش قائل است، به ویژه با توجه به زمینه‌های تاریخی احزاب عمده مانند اتحادیه دموکرات مسیحی (CDU)، حزب سوسیال دموکرات (SPD) و دیگران، اغلب در دولت‌های ائتلافی با هم کار کرده‌اند، حتی در صورت لزوم «ائتلاف‌های بزرگ» را تشکیل می‌دهند (مانند ائتلاف CDU-SPD). دولت‌های ائتلافی در آلمان معمولاً از طریق توافق نامه‌های ائتلافی دقیق تشکیل می‌شوند که اولویت‌های سیاست و استراتژی‌های حکومتی را مشخص می‌کند. این توافقنامه‌ها به اطمینان از همسویی شرکای ائتلاف در موضوعات کلیدی کمک می‌کند و احتمال سقوط دولت را کاهش می‌دهد.

راهبردها و سیاستهای توسعه محور آلمان شامل سیاستهای بلند مدت صنعتی شدن کشور همراه با حفاظت از محیط زیست و استفاده روزافزون از انرژی‌های پاک، حمایت از تحقیق و توسعه برای متنوع سازی اقتصاد، توسعه صادرات و سرمایه گذاری برای رشد پایدار یک اقتصاد بازار بنیاد با گرایش‌های اجتماعی (Social Market Economy) که به ایجاد یک دولت رفاه اجتماعی کارآمد منتهی شده، به موازات تقویت و گسترش اتحادیه اروپا بوده است.

از این مرور سریع بر عملکرد دولتهای ائتلافی در نظام‌های سیاسی ایتالیا و آلمان به نتایج زیر می‌رسیم:

- در شرایط سیاسی که تشکیل دولت یک دست ممتنع باشد تشکیل یک دولت ائتلافی کارآمد می‌تواند در حد یک دولت یکپارچه برای تحقق اهداف توسعه اقتصادی اجتماعی کشورعمل کند،

- عملکرد دولتهای ائتلافی می‌تواند از طریق توافق نامه‌های دقیق، که در آنها اهداف، راهبردها، خط مشی‌ها و سیاستهای اصلی دولت ائتلافی تصریح شده و به تائید و امضای طرفین ائتلاف رسیده باشد، ارتقاء داده شود،

- رهبران بزرگ سیاسی نقش مهمی در عبور از بحرانها و هدایت دولتهای ائتلافی داشته‌اند.

در سطور زیر به ارتباط این مطالب با موفقیت دولت “وفاق ملی” جناب دکتر پزشکیان می‌پردازم.

معضلاتی که به بحران‌ها تبدیل شده‌اند

در سطور بالا اشاره شد که انگیزه طرح دولت “وفاق ملی” از سوی رئیس جمهور منتخب را می‌توان آن دانست که از نظر او در شرایط کنونی کشور تنها از طریق وفاق بین جناحهای سیاسی و همدلی و همبستگی در سطح ملی است که می‌توان بحران‌هایی را که کشور با آنها دست به گریبان است کنترل و حل کرد. همانطور که گفته شد دامنه و ابعاد این بحرانها در حدی است که غفلت و کوتاهی در کنترل آنها می‌تواند به فجایع جبران ناپذیری منتهی شود. این بحران‌ها را در چند دسته می‌توان طبقه بندی کرد:

- بحران در روابط خارجی، وجود تحریم‌های گسترده اقتصادی علیه کشور و احتمال بروز جنگی ویرانگر علیه ایران،

- بحران سیاسی از نظر سقوط اعتماد عمومی به حکومتگران و کاهش مشروعیت (Legitimacy) نظام سیاسی که در مشارکت پائین مردم در سه انتخابات ریاست جمهوری و مجلس گذشته منعکس شده،

- بحران اقتصادی با توجه به تورم شدید قیمتها و سقوط بی سابقه ارزش پول ملی، وضعیت نامساعد مالی دولت، خروج سرمایه از کشور، سقوط بازار سرمایه و رشد منفی تشکیل سرمایه در اقتصاد،..

- بحران اجتماعی کاهش سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی، گسترش فقر، افزایش جرم و جنایت و فسادهای مالی-اداری در بخش عمومی، مهاجرت گسترده تحصیلکردگان از کشور..

- بحران محیط زیست که با تخریب جنگلها و مراتع و بیابانی شدن بخشهایی از سرزمین، پائین رفتن سطح آبهای زیر زمینی و تنش آبی در بسیاری از مناطق کشور، فرونشست زمین، خشک شدن رودخانه‌ها و دریاچه‌ها و افزایش متوسط دمای مناطق مختلف کشور که در اثر تغییرات اقلیمی تشدید شده است.

بطور کلی همزمانی این بحرانها موجب سقوط کیفیت زندگی بخش بزرگی از مردم کشور و نا امیدی آنها نسبت به آینده شده است بطوریکه مهاجرت سرمایه‌های انسانی از کشور ابعاد نگران کننده‌ای پیدا کرده است. توجه به دامنه و ابعاد گسترده این بحران‌ها تردیدی باقی نمی‌گذارد که برای مواجه با آنها:

- اولا، وجود یک دولت وفاق ملی کارآمد مورد تائید تمام جناحهای سیاسی کشور مورد نیاز است و

- ثانیا، این دولت وفاق ملی باید کارآمدی بالایی داشته باشد تا بتواند با حل معضلات بتدریج همدلی و همراهی ملت را جلب کند.

بنابراین تشخیص رئیس جمهور منتخب که بدون دولت وفاق ملی نمی‌توان این بحرانها را مدیریت کرد کاملا درست است اما سئوال آنست که چگونه می‌توان یک دولت وفاق ملی کارآمد تشکیل داد؛ زیرا تشکیل دولت ائتلافی ناکارآمد مشکل را حل نخواهد کرد. در واقع اگر تشکیل دولت وفاق ملی را شرط لازم بدانیم کارایی بالای آن در حل مسائل کشور را باید شرط کافی دانست. در واقع معضلات و بحرانهایی که در بالا به آنها اشاره شد نوعی پویایی بی ثبات کننده در سیستم اقتصادی اجتماعی سیاسی کشور ایجاد کرده‌اند که اگر این سازوکارهای بی ثبات کننده متوقف نشوند می‌توانند وضعیت نامطلوبی ایجاد کنند(۲).

دولت وفاق ملی کارآمد باید بتواند به سرعت این فرایندهای بی ثبات کننده را متوقف و سازکارهایی را برای اعاده ثبات پایدار در سیستم اقتصادی، اجتماعی سیاسی کشور فعال کند. برخی از این اقدامات مانند کاهش تنش در جامعه از طریق احترام به حقوق مدنی و سیاسی آحاد جامعه می‌تواند در کوتاه مدت نیز جواب دهد، برخی از آنها مانند دور کردن سایه شوم جنگ از کشور و کاستن از تنش‌های موجود در روابط بین‌الملل احتمالا به چند ماه تلاش فشرده سیاسی نیاز داشته باشد. از سوی دیگر شاید کاهش نرخ تورم و ایجاد ثبات اقتصادی و ارتقاء شاخصهای محیط زیست احتمالا نیاز به اجرای برنامه‌های ویژه کوتاه مدت داشته باشد که می‌توانند در چارچوب برنامه هفتم توسعه تنظیم شده و قدمهایی در جهت درست برداشته شود که در زیر به آن اشاره شده است.

نکاتی چند برای افزایش کارائی دولت وفاق ملی

در سطور بالا اشاره شد که کشورهایی مانند ایتالیا و آلمان به دلیل سیستم انتخاباتی خود معمولا با دولتهای ائتلافی اداره شده‌اند و این دولتها از کارایی بالایی برخوردار بوده و نقش بزرگی در تحقق هدفهای بلند مدت این کشورها ایفا کرده‌اند. بنابراین از تجربه این دولتها که در توسعه اقتصادی اجتماعی کشورهای خود موفق بوده‌اند می‌توان درس گرفت. اتاق‌های فکر دولت و ارگانهایی مانند دفتر مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری یا مرکز پژوهش‌های مجلس به خوبی می‌توانند تجربیات این کشورها در عملکرد دولتهای ائتلافی را به صورت گزارش‌هایی قابل استفاده در اختیار مقامات ارشد کشور قرار دهند. در اینجا دو نکته قابل تامل وجود دارد.

- نکته اول اینکه همانگونه که تجربیات این کشورها نشان می‌دهد لازم است مقامات تصمیمگیرنده کشور بر سر راهبردها و سیاست‌های بلند مدتی که پیش نیاز رشد و توسعه پایدار اقتصادی اجتماعی است به تفاهم و درک متقابل کامل برسند. ضروری است این نکته درک شود که بدون افرایش اعتماد عمومی به سیستم سیاسی کشور و ارتقاء مشروعیت آن سازوکارهای بی ثبات کننده کل سیستم را نمی‌توان متوقف کرد. امروز در سرتاسر دنیا رعایت آزادیهای مدنی و سیاسی آحاد جامعه شرط اول عدالت اجتماعی است و چون جوانان ایرانی در جریان تحولات جوامع دیگر هستند نمی‌توان بدون اصلاحات واقعی و صرفا با وعده و وعید آنها را علاقمند به ماندن در ایران و سعی و تلاش برای رشد و توسعه کشور در همه زمینه‌ها کرد. در اینجا نقش رهبران سیاسی دوراندیش و بلند نظر به اصطلاح دارای چشم انداز (Visionary) قابل توجه است.

- نکته دوم آنکه صرفنظر از مقامات سیاسی، دولتها باید توانمندترین و متخصص ترین مدیرن و کارشناسان کشور را در دستگاه‌های جذب کرده و اجرای راهبردها و سیاستهای درستی را که به تصویب مراکز سیاسی کشور، رسیده است به آنها بسپارد.

بی مناسبت نیست در اینجا به دو مثال بارز از تاثیر متخصصان توانمند در عبور از بحرانهای اقتصادی-اجتماعی کشورها اشاره شود.

- در سال ۲۰۰۱ دولت ترکیه کمال درویش اقتصاددان ترکیه‌ای الاصل را که علاوه بر دانش تخصصی بالا تجربیات خوبی نیز در برنامه‌های توسعه سازمان ملل و نیز بانک جهانی داشت دعوت کرد به ترکیه آمده و به عنوان وزیر امور اقتصادی آن کشور را در خروج از بدترین بحران اقتصادی آن یاری دهد. وی به عنوان وزیر امور اقتصادی ترکیه مدیریت اقتصادی آن کشور را به عهده گرفت و نقش مهمی در طراحی و اجرای یک برنامه سه ساله بازیابی اقتصاد ترکیه داشت بطوریکه اقتصاد آن کشور از شرایط بحرانی نجات یافت. اقتصاد ترکیه که در آن زمان (سال ۱۳۸۰) کم و بیش اندازه اقتصاد ایران بود هم اکنون بزرگتر از دو برابر اقتصاد ایران شده است.

- دولت آمریکا بن برنانکی اقتصاددان معروف آمریکایی را در سال ۲۰۰۶ به عنوان رئیس سیستم فدرال رزو (معادل بانک مرکزی آمریکا) منصوب کرد. برنانکی نقش مهمی در عبور آمریکا و جهان از بحران رکود بزرگ اقتصادی سالهای ۲۰۰۷-۲۰۰۸ (سالهای ۱۳۸۶-۱۳۸۷) ایفا کرد که در مورد آن مقالات و گزارش‌های زیادی نوشته شده است. برنانکی دو سال پیش (بهمراه دو اقتصاددان دیگر) برنده جایزه نوبل اقتصاد شد.

بنابراین لازم است در دولت وفاق ملی رویه‌های اشتباه گماردن کارهای مهم به افرادی که تخصص، تجربه و توانائیهای ذهنی لازم را برای اداره آن کارها نداشته، اما از طریق روابط و مناسبات اداری این مشاغل را به عهده می‌گیرند، کنار گذاشته شود. تصدی دفاتر مهم اقتصادی-اجتماعی در بخش عمومی کشور باید با شفافیت کامل و از طریق شیوه‌های شناخته شده گزینش متخصصان، که امکان رقابت منصفانه به داوطلبان حائز شرایط آن موقعیت‌ها را می‌دهد، انجام شود.

خلاصه و پیشنهاد تنظیم برنامه کوتاه مدت ویژه

بطور خلاصه تشکیل دولت وفاق ملی ایده خوب و تحسین برانگیزی است که باید از رئیس جمهور منتخب برای طرح آن تقدیر و قدردانی کرد اما دولت وفاق ملی را می‌توان تنها شرط لازم برای حل معضلات و کنترل بحرانهای کنونی کشور دانست. شرط کافی در این امر کارایی بالای دولت وفاق ملی است. تجربیات کشورهای دیگر نشان می‌دهد که:

- داشتن مجموعه سازگاری از راهبردها و سیاستهای مناسب برای رشد و توسعه پایدار کشور پیش نیاز ایجاد زمینه‌های لازم برای پیشرفت است. این مجموعه راهبردها و سیاستهای می‌توانند به عنوان “دستور دولت وفاق ملی” شناخته شوند،

- متعهد بودن تمام اعضای دولت ائتلافی به اجرای “دستور دولت وفاق ملی” و رعایت خط مشی‌ها و دستورالعمل‌های اجرای ابلاغی از سوی رئیس دولت،

- سپردن کارها به دست توانمندترین مدیران و متخصصان و کارشناسانی که به “دستور دولت وفاق ملی” باور داشته و قادر به تصمیمگیری و پیشبرد کارها در شرایط دشوار هستند،

از جمله اصول کلی است که می‌تواند به موفقیت دولت وفاق ملی کمک کند.

بنابراین پیشنهاد می‌شود جناب آقای دکتر پزشکیان بدون فوت وقت دستور تنظیم یک برنامه دو یا سه ساله ساله شرایط ویژه را در چارچوب برنامه هفتم توسعه صادر کنند. این برنامه می‌تواند راهبردها، سیاستها و خط مشی‌های لازم برای به حرکت درآوردن چرخهای رشد اقتصادی کشور دراین شرایط خاص را در بر داشته و با اخذ مجوز از مصادر امور به اجرا در آید. این موضوع دارای سابقه است و در نیمه دهه ۱۳۶۰ در زمان جنگ تحمیلی همزمان با سقوط شدید قیمت نفت انجام شده است. تصور نمی‌کنم این کار با توجه به دانش و تجربه رئیس، مدیران و کارشناسان مجرب سازمان برنامه و بودجه نشدنی باشد. آنها می‌توانند با کمک نخبگان دانشگاهی و مدیران و کارشناسان برگزیده دستگاه‌های دیگر دولتی این مهم را ظرف چند هفته به انجام رسانند. مسلما این برنامه ویژه می‌تواند در جهت تحقق اهداف کلی برنامه هفتم توسعه تنظیم شود (۳).

_______________________

(۱) در کشور ما شاید بتوان در دوره بعد از جنگ جهانی دوم دو سیاستمدار برجسته در قبل و دو سیاستمدار بعد از انقلاب را با سیاستمداران نامدار یاد شده در بالا مقایسه کرد:
- احمد قوام السلطنه، برای رسیدن به توافقی با استالین برای خروج نیروهای شوروی از ایران و پایان دادن به اشغال آذربایجان،
- محمد مصدق برای خلع ید انگلیسی‌ها از منابع نفت کشور و ملی کردن صنعت نفت،
- اکبر ‌هاشمی رفسنجانی، برای پایان دادن به جنگ عراق علیه ایران و آغاز دوره سازندگی در کشور،
- محمد خاتمی، برای ابتکار گفتمان اصلاحات در کشور و طرح گفتگوی تمدنها بجای برخورد تمدنها در سطح جهان،
امیدواریم مسعود پزشکیان نیز با حل بحرانهای موجود کشور و قراردادن ایران در مسیر توسعه همه جانبه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بتواند در طراز سیاستمداران بزرگ ایران و جهان قرار گیرد.
(۲) توضیح آنکه، اگر یک سیستم سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی ومحیط زیستی را در نظر بگیریم که در آن اجزای اصلی سیستم دچار عدم تعادل و یا نا ترازی است و این نا ترازیها از طریق حلقه‌های بازخورد دائما موجب تشدید عدم تعادل کل سیستم می‌شوند و اگر این فرایند بی ثبات کننده (Instability) متوقف نشود سازوکار تشدید کننده بازخورد‌های مثبت از درون سیستم آن را از کار انداخته و یا یک شوک خارجی به سیستم می‌تواند آنرا از هم فرو بیاشد. نگارنده در مطالعه ایده اقتصاد مقاومتی یک مدل پویای ساده دارای بخشهای اقتصادی، اجتماعی، محیط زیستی و روابط خارجی تنظیم کرده بود که بخوبی سازوکارهای ثبات و یا بی ثباتی کل سیستم را نشان می‌داد. متاسفانه بنظر می‌رسد اکنون سازوکارهای بی ثباتی فعال شده و معضلات به بحرانها و برخی از بحرانها نیز به ابر بحران تبدیل شده‌اند. موفقیت دولت وفاق ملی در متوقف کردن این سازوکارهای بی ثبات کننده است. ثبات کامل سیستم هنگامی حاصل می‌شود که تابع مطلوبیت حاکم بر سیستم تابعی از تابع مطلوبیت مردم باشد (در مدل توابع مطلوبیت مصرف کننده و تولید کننده با توجه به محدودیتهای حفاظت از محیط زیست) اما بحث از آن خارج از حوصله این مقاله است.
(۳) فکر می‌کنم آقای دکتر پزشکیان در جریان یکی از مناظرات مبارزات انتخاباتی که از سیمای جمهموری اسلامی نیز پخش شد رشد ۸ درصدی تولید ناخالص داخلی را ممتنع دانستند. البته من از اطلاعات و فروضی که ایشان در ذهن داشته‌اند آگاهی ندارم اما به عنوان یک کارشناس اقتصادی رشد ۸ درصدی برای اقتصاد ایران آنهم برای سالهای متمادی را ممکن می‌دانم. اقتصاد چین که تا همین چند سال پیش و قبل از همه گیری کوید ۱۹ سالهای متمادی رشد‌های اقتصادی بالا داشت بخش مهمی از آنرا مرهون رشد بهره وری نیروی کار خود بود. بهره وری نیروی کار در آن کشور برای سالیان متوالی بطور متوسط سالانه نزدیک به ۵% رشد می‌کرد. استعداد و متوسط سواد نیروی کار ایران پائین تر از کشوهای در حال توسعه دیگر نیست. اگر محیط کسب و کار در ایران اصلاح شود نیروی کار ایران نیز می‌تواند سالانه ۴ تا ۵ درصد بهره وری خود را افزایش دهد. بقیه رشد ۸ درصدی می‌تواند از رشد تشکیل سرمایه و افزایش نیروی کار تامین شود.




iran-emrooz.net | Sun, 18.08.2024, 19:12
سمفونی سیاست

محمد جواد کاشی

در شرایط حاضر نشانی از «وفاق ملی‌» نیست. لطف کنید حرمت نام‌ها را نگه دارید. این روزها وفاق ملی را تلاش برای «التیام برخی گسیختگی‌های درون نظام» بخوانید. همین و بس. البته شاید وفاق ملی در آینده از همین مسیر بگذرد.

در متونی که این روزها تولید شده، سه مسیر پیش رو نهاده می‌شود: اول تکیه بر اصول انقلاب یا متن قانون اساسی است. دوم پذیرش یکدیگر بر اساس وزن و قدرتی که هر کدام از طرفین در عمل کسب کرده‌اند و سوم صلوات بر گذشته‌ها و تمرکز توجهات به حل مشکلات پیش رو است. هیچ‌کدام را نمی‌توان یکسره کنار گذاشت. اما پرسش این است: از کدام یک باید آغاز کرد؟ شروع از مسیر اول به بازجویی و حذف می‌انجامد. هر کدام تفسیری از قانون اساسی یا انقلاب دارند و دیگری را به انحراف از اصول متهم می‌کنند و طرف خود را به پذیرش حذف یا توبه توصیه می‌کنند. چون حذف و توبه واقعی هم در کار نیست، شکاف‌ها همینطور افزون‌تر می‌شوند.

شروع از مسیر دوم هم معیار روشنی ندارد. هر کدام بر اساس معیارهایی قدرت خود را بیش از دیگری ارزیابی می‌کند. به جای آنکه به گسیختگی‌ها بیاندیشد به تسلیم طرف ضعیف‌تر می‌اندیشد.

مسیر سوم برای شروع از همه سالم‌تر است: خوب است تمرکز توجهات به حل مشکلات باشد. اما اولین مشکل نفس تولید و تداوم این گسیختگی‌هاست. نظام گسیختگی درونی می‌زاید. چنین ساختاری خود مشکل زاست و قادر به حل مشکلات نیست. مثل ماشینی می‌ماند که هر روز یک مشکل تازه فنی پیدا می‌کند و در جاده می‌ماند.

به چه دلیل نظام گسیختگی‌های نو به نو می‌زاید؟ نظام سیاسی با موسیقی سنتی ایران نسبت دارد. خیال می‌کند سیاست ورزی هنگامی روی می‌دهد که یک ملودی نواخته شود و همه آن را تکرار کنند. این اتفاق در موسیقی ممکن و در سیاست محال است. صداها فراوان‌اند هنر سیاسی را کسی دارد که میان این صداهای گوناگون همسازی و هماهنگی ایجاد کند. سیاست مدرن با سمفونی بیشتر همساز است.

حال می‌توان از مسیر سوم سراغ دو مسیر اول و دوم هم رفت. هر تفسیری از انقلاب و قانون اساسی که ساختار متصلب تک صدا را موجه کند مادر و زایشگاه مشکلات است. در ارزیابی موازنه قوا، طلب تسلیم و توبه از طرف تضعیف شده هم خطرناک است.

هنگامی که همه چشم‌ها به سمت مشکلات خیره می‌شود؛ هر کس از هر منظری که در آن ایستاده، سهم خود را ادا خواهد کرد. تفسیری از قانون یا انقلاب موجه است که در حال حاضر دردی را دوا کند. در ارزیابی قوت و ضعف دیگری هم میزان توانایی دخالت برای حل مشکل تعیین کننده است. توجه همه به حل مشکلات، و تعهد به حرکت به سمت تقلیل آنها، بنیاد یک نظام قدرتمند و در همان حال اخلاقی است. آنگاه نظام سیاسی پس از تحصیل هماهنگی درونی، به سمت پذیرش اغیار در اجتماع سیاسی خود هم حرکت خواهد کرد. آنگاه شاید مسیری به سمت وفاق ملی گشوده شود.

تلگرام نویسنده
@javadkashi




iran-emrooz.net | Sat, 17.08.2024, 15:12
به بهانه رویکردهای جدید به نهج البلاغه

یوسفی اشکوری

کتاب نهج البلاغه، که مجموعه ای است از سخنان متنوع امام علی بن ابی طالب و توسط سید رضی عالم شیعی در قرن چهارم هجری پدید آمده، صد البته کتاب شریفی است و از جهاتی مهم اما باید توجه داشت که نمی توان از این کتاب و دیگر منابع روایی و حدیثی و متنوع نقلی کهن برنامه برای حکمرانی استخراج و استنباط کرد.

برای روشن شدن مدعا شرحی لازم است:

نهج البلاغه از همان آغاز و به ویژه پس از شرح مفصل ابن ابی الحدید معتزلی در قرن ششم هجری (شرح ابن ابی الحدید در بیست جلد بزرگ منتشر شده است) همواره مورد توجه عموم عالمان و متفکران مسلمان بوده هرچند که شیعیان به دلیل کاملا روشن بدان توجه ویژه داشته اند.

در قرن بیستم میلادی به مقتضای شرایط، توجه به این کتاب بیشتر شد. عالم نوگرای سنی مذهب شیخ محمد عبده با شرحی البته محدود این کتاب را در بیروت منتشر کرد.

اما این کتاب پس از مشروطیت در ایران با اقبال بی سابقه ای مواجه شد. دلیل اصلی آن نیز آن بوده است که نهج البلاغه، افزون بر انتساب آن به امام اول شیعیان و خلیفه چهارم اهل سنت، سرشار است از جملات و قطعات فکری و اجتماعی و سیاسی که هم به درد حکمرانان می خورد و هم به کار اندیشمندان جامعه گرا می آید و هم برای تغییرات اجتماعی حرفی برای گفتن دارد و هم اخلاق گرایان می توانند از آن بیاموزند و هم اهل ادب و بلاغت می توانند از آن اتخاذ سند کنند (گرچه سخنان نادرست و قابل مناقشه هم در این کتاب وجود دارد).

از این رو در هفتاد سال اخیر این کتاب بارها و بارها توسط مترجمان مختلف به پارسی ترجمه شده و اکنون تمامی آنها در دسترس اند.

در هرحال نهج البلاغه در این قرن تا حدود زیادی در جریان دینداران شیعی ایرانی پاسخگوی نیازهای اجتماعی و سیاسی زمان و زمانه بوده است.

در خطبه ها و نامه ها و کلمات مندرج در نهج البلاغه بیش از همه نامه امام به مالک اشتر به عنوان امیر ولایت مهم مصر (که به عهدنامه مالک اشتر شهرت دارد) مورد توجه قرار گرفته و خوانده شده است.

در دهه سی حتی قسمت هایی از این نامه مفصل (البته از متن ادبی و غالبا حماسی جواد فاضل) در نشریه حزب توده ایران نیز بازنشر می شده است. با توجه به این زمینه ها بوده که بخش هایی از نهج البلاغه در ایجاد زمینه های ذهنی و عینی خیزش عمومی مردم و در نهایت وقوع انقلاب موسوم به انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ نقش مهمی داشته است.

در سه دهه پیش از انقلاب مبارزانی چون طالقانی و شریعتی و جوانان دانشگاهی غالبا عضو و یا سمپات سازمان هایی چون سازمان مجاهدین خلق بیش از همه از نهج البلاغه و آموزه های امام علی الهام گرفته بودند. هرچند در دوران پس از انقلاب و در مدیریت جمهوری اسلامی با سرعت نهج البلاغه به حاشیه رفت و فراموش شد و جای آن را «اسلام فقاهتی» و آن هم «فقه جواهری» (اصطلاحی که آیت الله خمینی در دهه شصت بسیار روی آن تکیه می کرد) گرفت.

این هشدار یکی از نمایندگان مجلس اول در نطق عمومی اش، گویای این چرخش عظیم است: با نهج البلاغه انقلاب کردیم و حال می خواهیم با مفاتیح الجنان مملکت را اداره کنیم!!

چنین می نماید که جناب پزشکیان، که به تازگی به عنوان رئیس جمهور انتخاب شده است، بار دیگر گفتارهای نهج البلاغه را به صورت «گفتمان» حکمرانی برگزیده و به صحنه آورده است.

هرچند می توان از قرآن و نهج البلاغه و دیگر متون معتبر دینی به طور کلی و یا موردی استفاده کرد؛ همان گونه که در هزاره نخست پس از اسلام عموم مسلمانان از طریق آشنایی با آموزه های کشورداری پادشاهان عمدتا ساسانی و ارائه «نصحیت الملوک»ها، از سنت های پیشین ایرانی استفاده کرده اند. اکنون نیز می توان از پاره هایی از میراث کهن اعم از مذهبی و ملی استفاده کرد اما سخن آن است که، با استناد به یک جمله و یا چند جمله از قرآن و نهج البلاغه و متون حدیثی و فقهی، عملا نمی توان برنامه اجرایی برای مدیریت استخراج کرد.

برای توضیح این مدعا می توان مفصل استدلال کرد ولی در اینجا فقط به یک نکته اساسی اشاره می شود و آن این که، تجربه جمهوری اسلامی و طرح دعاوی گزافی چون تولید علوم دینی و تأسیس دانشگاه های اسلامی و مدیریت فقهی، به خوبی نشان می دهد که استفاده های گزینشی ولو به حق از یک یا چند جمله از اینجا و آنجا نمی توان قانون و قاعده برای مملکتداری استخراج کرد.

در واقع مشکل فقط در تفسیرها نبوده بلکه اصولا انتظار  بی‌جا از دین و متون دینی، خود مهم‌ترین مشکل بوده و هست.

امیدوارم جناب پزشکیان این نکته مهم و تجربه شده را دریابند.

شنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۳
تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Fri, 16.08.2024, 21:35
سی ویژگی افرادِ حیله‌گر

محمود سریع‌القلم

۱. مهم ترین موضوع در حرف، واکنش و عملِ شخصِ حیله گر، در نهایت حفظ و ترویج خودش است؛

۲. ده‌ها شخصیت دارد؛

۳. تا می‌تواند وعده می‌دهد چون به درستی می‌داند عمومِ مخاطبان حافظۀ کوتاه مدت دارند؛

۴. به هیچ اصول ثابتی پایبند نیست و استعداد U-turn های مکرر در جهان بینی را دارد؛

۵. معقول بودن را هنرمندانه به نمایش می‌گذارد؛

۶. جز به سِمَت وامکاناتِ ناشی از سِمَت، وفاداری دائمی دیگری ندارد؛

۷. کلمات دلنشین، مهمترین سرمایۀ حیله گران است؛

۸. به تناسبِ مخاطب، ظاهرِ خود را تنظیم می‌کند و دنبال مرید است؛

۹. دائما در حال رصد کردن اوضاع برای فرصت طلبی و حفظِ منافع خودش است؛

۱۰. کانونی‌ترین هنر حیله‌گر، مخفی کردن خودِ واقعی است؛

۱۱. با آنچه می‌گوید و نمی‌گوید، خودِ واقعی را مخفی می‌کند؛

۱۲. به تناسب مخاطب، واژگان خود را تغییر می‌دهد؛

۱۳. از این واژه‌ها بسیار استفاده می‌کند: انسانیت، عدالت، صداقت؛

۱۴. خیلی ناجوانمردانه اطرافیان خود را حذف می‌کند؛

۱۵.  رصد می‌کند تا آنچه مخاطب دوست دارد بشنود را، به او بگوید؛

۱۶. نهایت تلاش را به کار می‌گیرد تا مخاطب با حال قضاوت کند و گذشته را فراموش کند؛

۱۷. دومین سرمایۀ حیله‌گر این است که عامه معمولا گذشته را فراموش می‌کنند؛

۱۸. منحنی عملکرد او سینوسی است چون در پی حقیقت نیست؛

۱۹. حیله‌گری در طبیعت و DNA اوست؛

۲۰. دو «نیرو» در ناخودآگاه او همیشه فعال است: تصاحب مقام و دسترسی به پول و امکانات؛

۲۱. به جز مقام، شهرت و پول، عمومِ مدارهای دیگرِ لذت در وجود او خاموش است؛

۲۲. فرصت‌ها را شکار می‌کند تا در صحنۀ تئاتر بماند؛

۲۳. کلیدی‌ترین کاری که با دیگران دارد: ساختنِ «ذهنیت‌های» جدید برای آن‌ها؛

۲۴. یکی در میان، جملاتی می‌گوید تا مخاطب را نسبت به نیات خود سِحر کند؛

۲۵. از طریق بازی با واژگان و مفاهیم، اوضاع را امیدوار کننده ترسیم می‌کند؛

۲۶. توهم و fact را با هم مخلوط می‌کند تا مخاطب را گیج کند؛

۲۷. از پرداختن به موضوعات و مشکلات کانونی طفره می‌رود؛

۲۸. بو می‌کشد تا به کانون‌های قدرت و ثروت نزدیک شود و بماند؛

۲۹. عامدانه تلاش می‌کند بخش‌هایی از هر موضوع و داستانی را از دید مخاطب مخفی نگه دارد؛

۳۰. عامدانه سعی می‌کند دیگران در مورد سخنان و عملکرد او سریع به جمع‌بندی برسند.


کانال تلگرام نویسنده
@sariolghalam




iran-emrooz.net | Fri, 16.08.2024, 19:11
پایان مسعود

محسن رنانی

جمعه ۲۶  مرداد ۱۴۰۳

پزشکیان تازه آغاز شده است. پایان او اکنون نیست،‌ پایان او دو سال دیگر است که امیدوارم «پایان مسعود»ی باشد.

آنان‌که امروز او را ارزیابی می‌کنند و بر اساس ترکیب کابینه به او نمره مردودی می‌دهند مثل این است که با دیدن یک «تک عکس» از یک نفر درباره شخصیت او قضاوت کنند. برای قضاوت درباره یک شخص باید فیلم زندگی او را دید. اکنون هم با دیدن یک عکس (فهرست وزرا) از دوران ریاست‌جمهوری پزشکیان نمی‌توان او را ارزیابی کرد.

تقریباً پنجاه درصد از وزرای معرفی شده توسط رئیس‌جمهور، از میان نفرات اول تا سوم فهرست‌های ارایه شده توسط کمیته‌ها یا شورای راهبری بوده است و این البته عملکرد قابل‌قبولی است. ضمن این‌که از آغاز هم فرض بر این بود که «شورای راهبری» نقش مشورتی دارد و نظراتش الزام‌آور نیست. در واقع پزشکیان پنجاه درصد از وزرایش را از بین فهرست نخبگانی کشور و پنجاه درصد را هم در گفت‌وگوهای با حاکمیت و گروههای قدرت برگزیده است. او با این کار تلاش داشته است «کابینه وفاق ملی» تشکیل دهد (گرچه قبلا هم (در این‌جا ) نوشته‌ام که ماموریت پزشکیان اگر «وفاق ملی» است، کابینه‌اش باید «کابینه اتفاق ملی» باشد). این که این کابینه، چنان هست یا نه را باید صبر کرد و دید. رئیس‌جمهور هم گفته است که صبر کنید و کابینه را با اسم‌های آن ارزیابی نکنید بلکه با رسم‌های آن ارزیابی کنید).

یادداشت قبلی من (مسعود و چوبه‌دار) سه بخش داشت که متاسفانه برخی کانال‌ها و صفحات فضای مجازی، فقط بخش اول آن را بازپخش کردند و موجب سوء برداشت شدند. در بخش اول آن یادداشت، من حرف بخش‌هایی از رای‌دهندگان و تحریمی‌ها را بازگو کرده بودم که می‌گویند پزشکیان خُلف وعده و بی‌صداقتی کرد؛ او آبروی رای‌دهندگانش را برد و آنان را ناامید کرد.

اما در بخش دوم از زبان خودم گفته بودم که چنین نیست؛ پزشکیان ما را فریب نداد، بلکه ما پزشکیان را فریب دادیم. مایی که تشنه یک قهرمان بودیم تا بیاید و با قدرتمندان دربیفتد و داد دل ما را از آنان بستاند. ما پزشکیان را آوردیم تا بین دو تیغه بُرنده نسلی رنجیده و حکومتی ناسنجیده قرار دهیم. سرانجام، توقعات آرمانی نسلی ناصبور و تعصبات ایدئولوژیک یک حکمرانی مغرور، اگر مهار و عقلانی نشود، پزشکیان را به پای چوبه‌دار خواهد برد. و بعد هم از رئیس‌جمهور درخواست کردم که پایدار بماند و در این مسیر ناهموار به‌آرامی به پیش برود، امید که گشایشی ایجاد شود.

در بخش سوم نیز چند درخواست و پیشنهاد به رئیس‌جمهور داده بودم تا نسل جوانی را که به او رای‌ داده بودند آرام و امیدوار نگهدارد و از اندیشه نخبگانی که در انتخابات او را همراهی کردند همچنان بهره ببرد.

بنابراین یادداشت «مسعود و چوبه‌دار» محکوم کردن یا بیزاری از دکتر پزشکیان به خاطر اعتراض به فهرست کابینه نبود، بلکه واگویه نقدهای زودهنگام امروز و هجمه‌ها و تخریب‌های فردا بود. (متاسفانه برخی‌ سودجویان و مغرضان در فضای مجازی با تقطیع نوشته‌ها و گفته‌‌های دیگران دست به فرصت‌طلبی می‌زنند که نیازمند هوشیاری بیشتر از سوی کاربران است).

اکنون می‌گویم: برای دیدن فیلم عملکرد دکتر پزشکیان، باید دو سال صبر کنیم. چرا دو سال؟ چون یک سال برای ارزیابی عملکرد یک دولت کم است و چهار سال، برای صبر مردم ایران، زیاد است. درواقع اگر نیک بنگریم تحولات ایران دو ساله شده است. از انقلاب مشروطیت تا خیزش دانشجویی ۱۳۷۸، فاصله تحولات بزرگ سیاسی و اجتماعی در ایران دو تا سه دهه بوده است (۱۲۸۵، ۱۳۰۴، ۱۳۳۲، ۱۳۵۷ و ۱۳۷۸). سپس یک دهه‌ای شده است (۷۸ تا ۸۸ و سپس دی ۹۶)؛ و از آن پس دو ساله شده است (۹۶ تا ۹۸ و سپس ۱۴۰۱ و ۱۴۰۳). این یعنی دامنه صبر اجتماعی جامعه ایران به دو سال کاهش یافته است. بنابراین هم پزشکیان و هم نظام سیاسی حداکثر دو سال فرصت دارند تا عملکرد خود و رویکرد تازه خود را به جامعه بنمایانند.

درواقع انتخابات اخیر هم، نوعی خیزش اجتماعی دو مرحله‌ای برای «نه به وضع موجود» بود که پس از دوره‌ای از حذف و خالص‌سازی، دوباره یک دولت اصلاح‌جو را برسرکار آورد. اگر تحول ویژه‌ای رخ ندهد و بخشی از انتظارات آن ۷۸ درصد جامعه (۵۱ درصد تحریم‌کنندگان و ۲۷ رای‌دهندگان به پزشکیان) برآورده نشود، انرژی‌ مثبت این تحول‌خواهی حداکثر تا دو سال دیگر تخلیه خواهد شد و با انرژی منفی تحریم و براندازی جایگزین خواهد شد. بنابراین دو سال دیگر یا پزشکیان امروز تمام خوهد شد با «پایانی نامسعود»؛ یا پزشکیانی تازه متولد خواهد شد با مأموریتی تازه و «پایانی مسعود». بنابراین ما تا دو سال، مشاهده می‌کنیم، نظارت می‌کنیم، نقد می‌کنیم، اعتراض می‌کنیم، اما قضاوت و ارزیابی نمی‌کنیم. ارزیابی مربوط به پایان یک دوره عملکرد است نه آغاز یا وسط آن.

به گمان من با آمدن پزشکیان فرایند گذار جمهوری اسلامی نیز آغاز شده است؛ امیدوارم این فرایند به صورت دموکراتیک و عقلانی رخ دهد. برای نخستین بار در تاریخ پس از مشروطیت، حکومت از دست خودش و از ترس بخشی از خودش، به مخالفان و منتقدان خودش پناه برده است. در انتخابات‌های قبلی حکومت سناریویی داشت که گاهی جامعه با هجوم پیش‌بینی نشده خود به صندوق، سناریوی حکومت را نقش‌بر‌آب می‌کرد (مثلا ۷۶ و ۹۲)؛ اما نتیجه این انتخابات حاصل همکاری نانوشته حکومت و ۷۸ درصد جامعه بود. این‌که آیا از قبل طراحی شده بود یا نه را نمی‌دانم و بعید می‌دانم؛ اما ظاهراً هر دو طرف از نتیجه راضی هستند.

در عین حال واقعاً سرنوشت این ساختار حکمرانی به موفقیت یا شکست دولت چهاردهم بستگی دارد؛ هم‌چنان‌که ارکان حکومت نیز این را رسما اعلام کرده‌اند. چون در هیچ بخشی از اقتصاد و طبیعت، منابع مازادی وجود ندارد و تقریبا در همه حوزه ها معضلات جدی و در اکثر حوزه‌ها بحران داریم. این بحران‌ها هم جوری نیستند که دولت یا حکومت به تنهایی بتوانند حل کنند: دولت باید اقدام کند، حکومت باید پشتیبانی کند و جامعه باید همراهی و حمایت کند؛ وگرنه حل کوچک‌ترین بحران‌ها هم شکست می‌خورد (که تاکنون خورده است).

بنابراین حکومت هم دو سال وقت دارد. در این انتخابات میان نخبگان اجتماعی توافقی وجود نداشت؛ بخشی در طرف تحریم و بخشی در طرف مشارکت ایستادند. اگر تجربه دولت‌چهاردهم نیز شکست بخورد، در انتخابات بعدی تقریباً تمام نخبگانِ بیرون حکومت در طرف مخالفان، یعنی تغییرطلبان، خواهند ایستاد. فقط در انقلاب مشروطیت و انقلاب اسلامی بود که طغیان فراگیر نخبگان با طغیان جامعه همزمان و هماهنگ بود. یعنی همه نخبگان در کنار مردم و در مقابل حکومت، خواستار تغییر فراگیر بودند. در مقابل، علت شکست دولت مصدق این بود که همه نخبگان یکدست و یکدل نبودند. در تمامی تحولات بعد از انقلاب ۵۷ نیز یکدستی و همدستی در نخبگان اجتماعی وجود نداشت. اگر دولت‌ چهاردهم شکست بخورد یا بخش‌هایی از نظام سیاسی تلاش کنند آن را به شکست بکشانند، آنگاه همه شرایط برای یکدست شدن و همدست شدن همه نخبگان بیرون حکومت با جامعه مدنی فراهم خواهد شد. اگر این یکدستکی و همدستی رخ دهد و طغیان نخبگان با طغیان اجتماعی همراه شود حکومت عملاً باخته است؛ یعنی حتی اگر ظاهراً نیز فرونریخته باشد، درعمل قادر به هیچ گشایشی نیست و فقط با زورعریان قادر به ادامه خواهد بود. بنابراین حکومت هم دو سال وقت دارد که با اقدامات افق‌گشایانه خود این شکاف نخبگانی را به نفع خود بچرخاند، وگرنه شکاف، پایان می‌یابد و نخبگان به صورت یکپارچه به تحریم‌کنندگان و تغییرطلبان خواهند پیوست.

براین‌اساس می‌توان گفت: از هم‌اکنون گذار آغاز شده است. این که پس از بیست سال تلاش برای یکدست‌سازی حکومت و خالص‌سازی قدرت، حکومت دوباره، و این‌بار ظاهراً آگاهانه، تن به یک بازی نیمه دموکراتیک داده و اجازه داده است که اخراج شدگان از حکومت دوباره به بازی سیاست برگردند، نشان از پذیرش بی‌نتیجه بودن آن تلاش بیست ساله و پذیرش ضرورت آغاز دوره گذار دارد. این دوره گذار البته بی‌بازگشت است؛ چون با جنبش مهسا آشکار شد که دوره افولِ اقتدار حکومت که سالها پیش آغاز شده بود،‌ به نقطه بی‌بازگشت رسیده است. یعنی در زورآزمایی جنبش مهسا، حکومت نشان داد که بی زورِ عریان، قدرت ندارد و جامعه نشان داد که اگر زور عریان نباشد، اقتدار دارد. این یعنی دیگر «گذار» بی بازگشت شده است. یعنی حکومت دیگر توان توقف گذار را ندارد ولی البته می‌تواند با سرکوب، آن را پرهزینه، خشونت‌بار و احتمالا طولانی‌ کند؛ اما اگر چنین کند، ممکن است گذار دموکراتیک را به فروپاشی خونین تبدیل کند.

چرا؟ چون مسئله فقط اجماع نخبگانی نیست، مسئله گسست نسلی و گذار بین‌نسلی نیز هست. یعنی حتی اگر دو سال دیگر نخبگان تحول‌خواه نیز یکپارچه در طرف تغییرطلبان نایستند، این نسل نوخاسته آن نخبگان را به زباله‌دانی تاریخ خواهد فرستاد. این نسل، از محسن رنانی تا احمد جنتی، همه را در بلوک قدرت طبقه‌بندی می‌کند و از آنها عبور کرده است. محسن رنانی تحول‌خواه (نه تغییرطلب) نیز برای این نسل به اندازه احمد جنتی ولایت‌مدار، متهم است. این نسل، درست یا غلط، گمان می‌کند که پس از تغییر، بلافاصله به رفاه و آزادی می‌رسد و هر کس را که مانع تغییر تلقی کند، متهم و مقصر و بلکه مجرم می‌داند. آقای حکومت! مجبورم کلام بازرگان بزرگ را در دادگاه شاه تکرار کنم که گفت: «ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما سخن می‌گوییم».

بنابراین دو سال آینده، سرنوشت‌ساز خواهد بود. نحوه تعامل حکومت با دولت چهاردهم (این‌که در حل بحران‌ها و اصلاح و گشایش امور، تمام‌قد از آن حمایت خواهد کرد یا نه) و نیز رفتارش با جامعه (اولویت و حاکمیت قانون نسبت به قدسیت و منویات مقامات، ایجاد گشایش‌های مدنی و سیاسی، حتی در چارچوب همین قانون اساسی که به آن متکی است) نشان‌خواهد داد که حکومت کدام مسیر را انتخاب خواهد کرد. امیدوارم تحولات سالهای اخیر، واقعیت را برحکومت آشکار کرده باشد و مسیری را انتخاب کند که بتواند «پایانی مسعود» را برای پنجمین دهه از حکمرانی خویش رقم بزند و ایران را «ایران» تحویل نسل‌های آینده بدهد نه «ویران». انشاءالله.

(درباره تحولات خارجی صحبت نکردم چون معتقدم گزینه‌های حکومت در تحولات خارجی چنان محدود شده است که آن تحولات به هر شکلی پیش برود نهایتا اقتدار حکومت در برابر جامعه مدنی را افزایش نخواهد داد).


محسن رنانی / ۲۶ مرداد ۱۴۰۳
https://renani.net/texts/notes/masoud-end/

 




iran-emrooz.net | Fri, 16.08.2024, 18:24
اسب تروای «رایگان»

بیژن اشتری

آدم عاقل هرگز نباید گول وعده‌هایی مثل«بهداشت رایگان»، «آموزش رایگان»، «مسکن رایگان» و غیره را بخورد. هر کس این وعده‌های دلفریب خوش آب و رنگ را به شما داد بدانید که قدرت‌طلبی بیش نیست. حالا طرف می‌خواهد سوسیالیست باشد یا مارکسیست اسلامی از نوع وطنی.

ما در علم سیاست اصطلاحی داریم زیر عنوان “اسب تروای سوسیالیسم”. حتما داستان اسب چوبی تروا را شنیده‌اید. مردم شهر تروا که زندگی آزادی داشتند هدف حمله یونانی‌های مستبد قرار گرفتند. آن‌ها در پشت دیوارهای قلعه‌مانند شهرشان پناه گرفتند و اجازه ورود به سربازان متجاوز یونانی را ندادند.

اما یونانی‌ها حقه‌ای زدند. آن‌ها یک اسب چوبی بزرگ ساختند و گروهی از نیروهای زبده‌ی مسلح خود را در آن مخفی کردند و اسب را جلو دروازه شهر گذاشتند و به ظاهر رفتند. اهالی شهر به گمان این که یونانی‌ها خسته شده و رفته‌اند، اسب چوبی آن‌ها را به عنوان نماد پیروزی خودشان داخل شهر آوردند و جشن و پایکوبی به راه انداختند. اما پس از پایان جشن، وقتی اهالی رفتند بخوابند، نیروهای زبده یونانی از داخل اسب بیرون آمدند و دروازه شهر را باز کردند و خلاصه راه را برای ورود سربازان یونانی و اشغال شهر هموار کردند.

فریدریش فن هایک، اقتصاددان اتریشی ، وعده عدالت اجتماعی سوسیالیست‌ها (بهداشت و آموزش رایگان، مسکن ارزان، چهار روز کار در هفته و غیره)را “اسب تروای سوسیالیسم” نامیده است. یعنی سوسیالیست‌ها با وعده برقراری عدالت اجتماعی، نظر موافق اکثریت جامعه را کسب می‌کنند و سپس می‌گویند «ما برای تحقق این هدف باید دولت متمرکز و کنترل‌گر برقرار کنیم» و سپس شروع می‌کنند به نابود کردن مخالفان سیاسی خود و نهایتا حکومت دیکتاتوری‌شان را برقرار می‌کنند و جامعه را به فقر و افلاس می‌کشانند و تنها عدالتی هم که برقرار کنند حداکثر «عدالت در توزیع فقر و بدبختی» بین آحاد مردم است.

تاریخ گواهی می‌دهد که این سناریوی غصب قدرت به دفعات تکرار شده است. لنین و استالین و‌ مائو و هیتلر  با وعده استقرار عدالت اجتماعی به قدرت رسیدند و سپس دمار از روزگار مردم درآوردند. هیچ دیکتاتوری با وعده نسل کشی به قدرت نرسیده است، همه وعده بهشت دادند و نهایتا دوزخ را برقرار کردند و مرتکب انواع جنایت‌ها شدند.

کلام آخر: تحقق رفاه مردم فقط در یک جامعه آزاد و دموکراتیک امکان‌پذیر است ولاغیر...گول قدرت‌طلبانی را که به شما وعده‌های فریبنده می‌دهند نخورید.

تلگرام نویسنده
@bijan_ashtari




iran-emrooz.net | Mon, 12.08.2024, 10:23
مسعود و چوبه‌دار!

محسن رنانی

یکم: دکتر پزشکیان سلام

رئیس جمهورِ فقط یک ماه عزیز، انگار تو ایرانی نیستی!؟ تو نمی‌دانی که برای مردم ایران تراز سیاست‌مدار صادق و پاک و قدرتمند، فقط امیرکبیر است و مصدق و موسوی؟؟ پس برای چه نشسته‌ای و دم فروبسته‌ای؟ نکند در پشت صحنه با اصحاب قدرت بسته‌ای؟ آیا با وجود آن که اصلی‌ترین وزیرانت را زدند؛ و مجبورت کردند همان که قبلا تو را برای مجلس و ریاست جمهوری رد صلاحیت کرده بود، اکنون وزیر کنی؛ و رقیبت را که خودشان برای ریاست جمهوری تاییدش کرده بودند حالا برای وزارت دولت تو هم رد صلاحیت کردند؛ و یک نظامی اصول‌گرای حامی حصر و برخورد با حجاب اختیاری را برای وزارت کشور به تو تحمیل کردند؛ و یک بوروکرات چفیه‌انداز را که تازه اکنون دانشجوی دکتری دانشگاه دفاع ملی است، گفته‌اند بگذاری وزیر آموزش؛ تو باز هم مانده‌ای که بمانی؟

مگر تو انصاف نداری که این‌گونه حقوق ناشی از رای مردم را به پای قدرت قربانی کرده‌ای؟ ما داشتیم گزینش پیران فرسوده و خنثایی را که در اطراف خود گماشته ‌بودی و ارتباط تو را با دیگر یارانت قطع کرده‌اند هضم می‌‌کردیم که ناگاه با فهرست وزرایت شوکه شدیم. نه، تو یا باید پای یک وزیر کشور اصلاح‌طلبِ تحول‌خواه می‌ایستادی؛ یا باید پای یک وزیر آموزش‌وپرورش دانشمند و تحول‌خواه که نخواهد مغز بچه‌های مردم را با باورهای خام ایدئولوژیک ایمان سوز پر کند می‌ایستادی؛ یا آن که همان جا عندالمجلس استعفا می‌دادی و با افتخار به خانه می‌رفتی، تا ما دلمان خنک شود! ما سالهاست خون جامعه‌مان به کمبود هورمونهای افتخارآمیز امیرکبیر و مصدق و موسوی دچار شده است! فکر کردیم تو آمده‌ای تا این کمبود را جبران کنی!!

چرا اصرار داری سپهسالار ناصری یا قوام‌السلطنه پهلوی یا خاتمی ولایت باشی؟؟ مگر این قدرت چقدر مزه دارد که رهایش نمی‌کنی؟ پس کو نتیجه آن همه نهج‌البلاغه که خواندی؟ پس کو آن همه قول که دادی؟ چرا جرأت نداری بعد از یک ماه که تو را انتخاب کرده‌ایم بیایی افشاگری کنی و همه چیز را بگویی؟ چرا اینقدر منفعل؟ چرا همین حالا که هنوز وزیر کشورت و وزیر ارتباطاتت همان وزرای دولت قبلی هستند دستور نمی‌دهی که گشت ارشاد را برچینند و فیلترینگ را حذف کنند و اگر نکردند عزلشان کنی؟؟

آقای پزشکیان آبروی ما را بردی! امید ما را ناامید کردی! هنوز رئیس‌جمهور نشده رفوزه شدی! ای کاش می‌دانستی که در ایران رئیس‌الوزرای عاقبت به‌خیر فقط کسی است که یا در حمام رگش را بگشایند یا با تبعید به روستا دق مرگش کنند و یا در حصر، گرد مرگ بر سر و رویش بپاشند.

دوم: رئیس‌جمهورْ مسعود!

امروز سحرگاه دوشنبه که دارم این متن را می‌نویسم خیلی به حال تو گریستم. چند بند بالا (بخش یکم)،‌ ذهنیت اکثریت امروز جامعه ایران (بخش بزرگی از رای‌دهندگانت و بخشی از تحریمی‌ها) است که خیلی خلاصه برایت نوشتم. گریستم چون ما تو را فریب دادیم، ما به تو رای دادیم چون نیاز به قهرمان داشتیم؛ و چون رفتار و گفتار تو جوری بود که ما احساس کردیم این همان قهرمانی است که می‌تواند برود و حق ضایع شده تاریخی ما را «ظرف یک ‌ماه» بستاند؛ پس به صندوق‌ها هجوم بردیم.

مسعود گرامی! می‌دانم که بین دو تیغه قیچی مردمی رنجیده و حکومتی ناسنجیده گرفتار شده‌ای و این آغاز مصیبت است. چهار سال آینده را (اگر دو طرف بگذارند بمانی) مصیبت خواهی داشت. اما بمان و این مصیبت را بر دوش بکش که ایران نیازمند است. تو تنها رئیس‌جمهور ایرانی که باید چوبه‌دار خود را بر دوش بکشی، چون دیری نخواهد گذشت که هر دو طرف به خون تو تشنه خواهند بود. از یک طرف توقعات آرمانی یک نسل ناصبور، و از سوی دیگر تعصبات ایدئولوژیک یک نظام حکمرانی ناتوان اما مغرور. اما تو بمان، که آینده‌ای پرابهام و گذرگاههایی سخت در پیش داریم و وجود یک رئیس‌جمهور متعادل در آن شرایط سخت، از نان شب برای‌ ما واجب‌تر است.

می‌دانم که حکمتی داشته است که هنوز بعد از یک ماه که از انتخابات گذشته با مردم خودت صحبت نکرده‌ای! می‌دانم که حکمتی داشته است که برای انتخاب برخی وزرایت مقاومت نکرده‌ای! من تاکنون شما را از نزدیک ندیده‌ام اما از این همین دور می‌فهمم که برای قربانی شدن آمده‌ای نه قربانی کردن؛ و اگر غیرازاین باشد،‌ همه ما باخته‌ایم! خبر دارم که کاندیداهای تراز اول وزارتخانه‌های تو را فقط به خاطر تحصنی یا امضای بیانیه‌‌ای یا نوشتن نامه‌ای در گذشته‌های دور، رد صلاحیت کرده‌اند؛ اما صبور باش و بمان و چوبه‌ دارت را بر دوش بکش و با گام‌های آرام و کوتاه به پیش برو. ما چاره‌ای جز این مسیر نداریم. نه این نسل سیاست را می‌شناسد و نه تاریخ می‌‌داند؛ و نه این حکومت، خلاقیت، استقلال اندیشگی و قدرت کوبنده این نسل را می‌فهمد؛ بنابراین هیچ‌کدام زبان هم را نمی‌دانند و خطر همین‌جاست!

و تو بمان چون به تو نیازمندیم. ما به بازیگران سیاسی صبورِ پوست‌کلفت که فحش بشنوند ولی عصبانی نشوند و تحقیر شوند اما قهر نکنند شدیداً نیازمندیم. ما با کمبود مفرط صبر و کمبود مفرط آهستگی و کمبود مفرط آدمی روبروئیم که آمده باشد که آبرویش را بگذارد و برود نه اینکه آبرویش را با خود به خانه یا به حصر ببرد.

و در عجبم از حکومت که با امواج بحران‌هایی که در همه حوزه‌ها آفریده است و به تنهایی قادر به حل هیچ کدام نیست، به زبان پزشکیان را حمایت می‌کند اما در عمل کاری می‌کند که اعتماد مردم را به او نابود کند. آیا حکومت می‌داند که ملتی باید قیام و همراهی کند تا شاید دولت بتواند برخی بحران‌های خلق شده در چهل سال گذشته را مدیریت کند؟ بدون این قیام ملی برای حل بحران‌ها، افق دیگری در برابر ما نیست. حکومتی که اکنون در یک مورد بحرانی، بیست هزار مگاوات کمبود برق دارد، در حالی که تمامی فرصت‌های ما را در یک ربع قرن گذشته برای تولید فقط یک هزار مگاوات برق اتمی در نیروگاه بوشهر، سوزانده است، معلوم است که با همان اندیشه، نمی‌تواند از این امواج بحران عبور کند. پس باید متوجه باشد که سرمایه‌‌اجتماعی پزشکیان باید بماند تا بتواند بحرانی را حل کند. تیشه به ریشه خویش زدن تا کی؟

آی حکومت! مسعود را هر روز می توان در میدان شهر به فلک بست! اما این کار را مکنید؛ نه به سود شماست، نه به سود ملت! چرا که مسعود، امروز هم نماد حکومت است هم نماد مردم؛ به این سرمایه بزرگ چوب حراج مزنید!

سوم: آقای رئیس‌جمهور!

آنچه در بخش دوم گفتم، حرف‌های یک معلم توسعه بود که مساله امروزش نه دموکراسی است نه ایدئولوژی است، نه اصول‌گرایی است نه اصلاح‌طلبی؛ بلکه مساله‌اش پایداری و امنیت ایران و سپس توسعه آن برای نسل‌های آینده است. اما من یک کنشگر توسعه‌خواه ایرانی‌ام که درباره «سرمایه اجتماعی»‌ مطالعات و مقالات بسیار دارم و با هزاران دانشجو و کنشگر کشور در ارتباطم. همه دلخورند، همه احساس می‌کنند شما معامله کرده‌اید، بویژه آن که آن پزشکیان سخنور، بیش از یک ماه است با مردمش بی‌پرده و مستقیم سخن نگفته است. بیم‌ آن می‌رود که آن امید و سرمایه‌اجتماعی عظیمی که در این دو ماه خلق شد، به یکباره تبخیر شود؛ و خسارت این برای امنیت و آینده کشور دهها برابر خسارت بمباران نیروگاه اتمی بوشهر توسط اسرائیل است.

شما برای تحقق شعارهایی که داده‌اید و آنچه گفته‌اید، در کنار حمایت حکومت، نه تنها به حمایت ۱۶ میلیون رأی دهنده خود نیازمندید، بلکه باید بتوانید حمایت بخشی از ایرانیان تحریم‌کننده را هم به‌دست آورید؛ و گرنه آنان که با رانت قدرت فربه شده‌اند و اکنون با رانت ثروت همه را می‌خرند، یک لحظه به شما امان نخواهند داد. چه کسانی امروز با این ترکیب کابینه شما بیش از همه خوشحالند؟ تندروهای داخلی به‌علاوه براندازان خارجی؛ و تقریبا بخش اعظم رای‌دهندگان به شما دلخور یا خشمگین‌‌اند؛ و این بسیار نگران کننده است.

پیشنهاد نه چندان دشوار من این است که اولا با مردم و نمایندگان جوانانی که شما را حمایت کردند رو در رو سخن بگویید؛ و دستکم برای پاسخ به بخشی از دغدغه‌ها، نام چند وزیر را از مجلس پس‌بگیرید و برای‌ این وزارت‌‌خانه‌ها سرپرست بگذارید؛ آن‌گاه چند ماه فرصت دارید تا وضعیت دولت خود را ارزیابی کنید و شرایط را بهتر بسنجید و در تعامل با جامعه و حکومت گزینه‌‌هایی پذیرفته‌تری را بیابید.

بی‌گمان خداحافظی احتمالی دکتر ظریف (که گواهی می‌دهم صادق‌ترین در میان اعضای شورای راهبری بود و سرمایه‌ای برای دولت شماست)، می‌تواند به موج خداحافظی‌های تازه‌ای دامن بزند. اگر شما از اختیارات خود برای تغییر گزینه برخی وزارتخانه‌ها استفاده کنید، ارتباط خود را بدنه دوستداران بویژه جوانان حامی خود مجدداً برقرار و ساختارمند کنید؛ از یاران صادق خود در برابر مجاهدان شنبه و سایر فشارها حمایت کنید؛ همه طرفداران صادق شما، مثل ظریف، در کنار شما می‌مانند و به‌تبع آن مردم نیز امیدوار خواهند ماند. انشاء‌الله.

آقای دکتر پزشکیان: من ۲۲ سال پیش، گرفتن پست و مقام دولتی را در این ساختار سیاسی برای خود حرام کرده‌ام و تاکنون رعایت کرده‌ام. با درخواست شما، بدون هیچ مواجب و منفعتی، سه هفته به تهران آمدم و شبانه‌روزی با شورای راهبری همکاری کردم و به خانه برگشتم. اگر هیچ اثری از عزم شما برای حفظ سرمایه‌اجتماعی خودتان پدیدار نشود، ما نه تنها کمکی نمی‌توانیم بکنیم بلکه ممکن است مجبور شویم بابت همان سه هفته همکاری هم استغفارنامه بنویسیم. همه ما منتظر گفت‌وگوی شما با مردم و تصمیم شما برای حفظ دستاوردهای انتخاب چهاردهم هستیم.

با احترام – محسن رنانی – ۲۲ مرداد ۱۴۰۳

منبع: وبسایت نویسنده
https://renani.net/?p=6197




iran-emrooz.net | Sun, 11.08.2024, 12:01
چاره چیست؟

سعید حجاریان

سال ۱۳۷۷، زمانی‌که خبر قتل‌های سازمان‌یافته، موسوم به قتل‌های زنجیره‌ای منتشر شد، سناریوهای متعددی در توضیح چرایی آن رویداد تلخ و فجیع مطرح شد. از دخالت خارجی و فعالیت عناصر خودسر، تا تلاش برای زمین‌گیر کردن دولت نوپای اصلاحات. این‌که ماحصل بررسی‌ها به کجا انجامید و کدام تحلیل مقرون صحت بود، مسئله این یادداشت نیست و در جای خود باید بدان پرداخته شود. دغدغه اصلی من در اینجا طرح یک مسئله بنیادی‌تر است: مسئله زمین‌گیر شدن دولت‌. به دیگر سخن، می‌خواهم این پرسش را پیش بکشم که اساساً دولت‌ها چگونه زمین‌گیر می‌شوند؟

در مقدمه، می‌بایست دو بحث را از یکدیگر تفکیک کنم. زمانی‌ است که بحث‌ها حول حاکمیت شکل می‌گیرد و طبعاً شکنندگی معنایی عام‌تر پیدا می‌کند. مفاهیمی از جمله دولت شکننده (fragile state) بیانگر چنین وضعیتی است. اما زمانی‌ست که بحث‌ها حول قوه مجریه (government) سامان پیدا می‌کند. این دو سطح از بحث در عین تفاوت با یکدیگر اشتراکاتی دارند از جمله این‌که ممکن است ناکارایی قوه مجریه به حاکمیت تسری پیدا کند و به‌‌عنوان مثال یک بحران خاص و بخشی، تبدیل به بحرانی عام شود و در سطوح مختلف دامن حاکمیت را بگیرد.

کمی جلوتر برویم. از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی تا امروز رویدادهایی به‌وقوع پیوسته است که بالقوه قادر بوده‌اند دولت را زمین‌گیر کنند. گاهی، دولت به‌واسطه توان کارشناسی، مدیریتی و اجرایی توانسته بحران را پشت سر بگذارد، گاهی سرریز مسئله دامن حاکمیت را گرفته است و گاهی، با قوه قهریه از اساس صورت مسئله پاک شده است. به چند نمونه اشاره می‌کنم.

الف) دولت موقت. دولت آقای مهندس بازرگان، به‌واسطه انرژی آزاد شده انقلاب همواره و به‌جهات مختلف مستعد زمین‌گیر شدن بود. آن دولت دست‌کم چند وظیفه داشت که قهراً متکفل انجام آن‌ها بود؛ اولاً عهده‌دار مدیریت وضعیت انتقالی بود و طبعاً می‌بایست سطحی از تنش را مدیریت می‌کرد. ثانیاً، می‌بایست بخشی از توان‌اش را صرف حل مناقشه‌های مرزی، گروهک‌ها و… می‌کرد. دست آخر این‌که این دولت پس از اشغال سفارت امریکا و مسائل متعاقب آن نتوانست فشارها را تاب بیاورد، و به‌رغم کارآمدی و توان شخصی هیئت دولت ناگزیر از استعفا شد.

ب) دولت بنی‌صدر. دولت آقای بنی‌صدر و مسئله زمین‌گیر شدن آن را می‌بایست در امتداد وضعیت انقلابی تحلیل کرد. بنی‌صدر برآمده از یک انتخابات بود و همراهی رهبر انقلاب را با خود داشت اما دو عامل سبب شد دولت و شخص او ناکارکرد و آخرالامر زمین‌گیر شوند. نخستین عامل به ساخت ذهنی نیروهای انقلابی بازمی‌گشت؛ مسئله‌ای که می‌توان آن را در تضاد میان حکومت روحانیان- حکومت غیرروحانیان فهم کرد. فی‌الواقع بلوک روحانیت تلاش داشت با آموزش‌های ضمن خدمت علاوه بر محتوا به‌تدریج بر شکل حکومت نیز تأثیر بگذارد و منطق خود را بر ساختار برآمده از انقلاب دیکته کند. در مقابل، سازمان مجاهدین خلق به‌عنوان بدیل این تفکر فعال شد و پروژه زمین‌گیر کردن دولت را آغاز کرد. این سازمان بر آن بود که انقلاب در دوره جنینی‌اش، از سوی روحانیان (یا به تعبیر خودشان: اسلام‌گرایانِ بنیادگرا) به سرقت رفته و بنا بر این اعتقاد داشت انقلاب بایستی پس گرفته شود. سازمان مجاهدین خلق در ادامه از شکاف به‌وجود آمده میان روحانیان- بنی‌صدر استفاده کرد و به متحد استراتژیک بنی‌صدر تبدیل شد تا به بیان خودشان، «رژیم» را جارو کنند! این هدف و گذار ذهنی، با مقاومت رهبر انقلاب و سایر نیروهای انقلابی مواجه شد و در نتیجه، دولت بنی‌صدر زمین‌گیر شد؛ زمین‌گیر شدنی که بخشی از آن معلول چرخش بنی‌صدر و بخش دیگر معلول منطق ساخت قدرت بود. 

ج) دولت جنگ. دولت آقای مهندس موسوی وارث چند بحران بود و طبعاً میل به زمین‌گیر شدن داشت. آن دولت از یک‌سو می‌بایست با پیامدهای یک بحران چندبعدی امنیتی دست به گریبان می‌شد و از دیگر سو، لازم بود به مدیریت مسئله جنگ بپردازد. ظاهر امر این‌گونه بود که این دولت، دوران وحشت (۱۳۵۷ تا خرداد شهریور ۱۳۶۰) را طی کرده است، اما در واقع او می‌بایست وضعیت ناپایدار امنیت را به وضعیتی پایدار تبدیل می‌کرد. به عبارتی آن دولت لازم داشت از انرژی جنبشی دستگاه امنیت بکاهد و بر عقلانیت آن بیفزاید. علاوه بر این‌ها ضرورت داشت این دولت به مدیریت وضعیت جنگ بپردازد که این امر از چند زاویه استعداد زمین‌گیری دولت را در دل خود داشت؛ مواردی از قبیل مسئله اقتصاد و نظام توزیع و بازتوزیع، مسئله امنیت مرزی، مسئله کارآمدی نیروهای مسلح و… . با این اوصاف نخست‌وزیر و کابینه به‌‌واسطه پشتیبانی امام خمینی توانستند دوره ۸ ساله را با تمامی مشقات طی کنند. اما، طی این هشت سال زمین‌گیری دولت به‌شکلی دیگر به‌وقوع پیوست. در این دوره به‌دلیل حاکمیت نظام پارلمانی رئیس‌جمهور حق داشت نخست‌وزیر را شخصاً انتخاب کند اما در هر دو نوبت رهبر انقلاب مانع از این امر شد و عملاً رئیس‌جمهور زمین‌گیر شده بود و نمی‌توانست به اهداف خود برسد و از نظرگاه (approach) خود به اداره دولت بپردازد. شاید، از همان زمان تأمل درباره «توزیع منابع قدرت در قانون اساسی» به‌عنوان یک مسئله بنیادین و حتی بحران بالقوه طرح شد؛ مسئله‌ای که مآلاً‌ به اصلاح قانون اساسی انجامید. هر چند آن تغییر هم نتوانست آن بحران بالقوه را پایان بدهد.

د) دولت سازندگی. دولت آقای هاشمی رفسنجانی، از یک‌سو میراث‌دار وضعیت جنگ و از دیگر سو متولی بازسازی و یا به عبارتی تغییر جهت کشور به‌سوی توسعه بود. این دولت به‌دلیل وجود چند عامل به‌سوی زمین‌گیر شدن حرکت کرد؛ بخشی از آن ناشی از پروژه توسعه اقتصادی دولت بود که فاقد پیوست روشن و ملموس اجتماعی- رفاهی، یا به تعبیر دقیق‌تر «تور ایمنی» (safety net) بود. لذا هر چه پروژه موسوم به تعدیل پیش می‌رفت، نارضایتی انباشته‌تر و نهادینه‌تر می‌شد تا بدان‌جا که دولت ناگزیر از توقف آن پروژه شد. طبیعتاً نه می‌توان پروژه تعدیل را یکسره باطل اعلام کرد و نه می‌توان با توجه به ظرف زمانی و بضاعت کشور به بدیل‌های تئوریک آن ارجاع داد اما هر چه هست باید اذعان داشت پروژه تعدیل در مقطعی بحران‌زا بود و به زمین‌گیر شدن دولت یا دست‌کم اختلال در کارویژه اصلی آن کمک کرد. عامل دیگر، بیش‌فعالی و فعالیت بی‌قاعده عناصری در وزارت اطلاعات وقت بود؛ آن عناصر فعالیت‌هایی را در داخل و خارج از کشور به دستگاه امنیتی کشور تحمیل کردند و باعث شدند در وظایف اصلی و قانونی این دستگاه تا حد قابل توجهی اختلال به‌وجود آید و علاوه بر آن در خارج از کشور بحران‌هایی به دولت وقت تحمیل شود. در این زمینه، می‌توان به برخی از روزنوشت‌های خاطرات رئیس دولت سازندگی مراجعه کرد. سومین و آخرین عامل، تبدیل کردن عنصر «سیاست» به متغیر فرعی بود. در میان دولتمردان دولت سازندگی و در رأس آن رئیس دولت باوری وجود داشت مبنی بر این‌که می‌توان راه توسعه را بدون پیوست سیاسی به پیش راند حال آن‌که توجه نداشتند بدون تنظیم سطحی از «موازنه قوا» پروژه‌های اقتصادی به پیش نخواهد رفت یا دست‌کم اگر برود، برگشت‌پذیر خواهد بود.

ه) دولت اصلاحات. دولت آقای خاتمی واجد چند خصیصه‌ بود. این دولت در بادی امر، دست‌کم در بخش زیرساخت‌ها متفاوت از دولت‌های پیشین بود و توانست ریل‌گذاری‌های صورت‌ گرفته‌ی هشت سال دولت سازندگی را تکمیل کند. علاوه بر آن در حوزه اقتصاد توانست با تلفیق دو نظرگاه تا حد قابل قبولی نسبت به اصلاح آنچه در ادوار پیشین گذشته بود، اقدام کند. مضاف بر این، با جذب و هضم انرژی‌های آزاد شده از پس انتخابات در حوزه‌هایی از قبیل اقتصاد، فرهنگ، سیاست خارجی و… پیام‌های تغییر را به جای‌جای جامعه و جهان مخابره کند. از این منظر می‌توان گفت، فاکتور زمین‌گیری دولت اصلاحات مولود بخش ایجابی دولت نبود. از این رو، چند ستاد و محفل- تؤامان- دست به دست یکدیگر دادند تا دولت را زمین‌گیر کنند. اولین اقدام آن‌ها انتقال کانون سیاست به خیابان بود؛ به عبارتی ستادهای بحران‌ساز تلاش کردند هر مسئله‌ای را با سازماندهی نیرو از دل خیابان پیگیری کنند یا دست‌کم چنین وانمود کنند که در مقابل دولت اصلاح‌طلب، قطبی قوی و وابسته به ساخت قدرت به‌وجود آمده است؛ نیروهایی کفن‌پوش، لباس‌شخصی، خودسر و امثال ذلک که در ادبیات آن دوره «گروه فشار» نام گرفتند. این پروژه از آغاز دولت کلید خورد و تا پایان آن، به انحاء مختلف ادامه یافت. دومین اقدام آن‌ها قتل‌های زنجیره‌ای بود؛ اگر پروژه قتل‌های زنجیره‌ای را ابر پروژه زمین‌گیر کردن دولت اصلاحات تلقی کنیم، می‌توانیم نتیجه بگیریم ستادِ زمین‌گیر کردن دولت تلاش داشت با این سلسله اقدامات خشونت‌بار و فجیع، رئیس دولت را که از تبار فرهنگ بود و «نازک طبع» خوانده می‌شد، ناگزیر از استعفا کند. علاوه بر موارد درونی، رویدادهایی در خارج از کشور نیز باعث شدند دولت اصلاحات در مسیر زمین‌گیر شدن حرکت کند. از جمله مهم‌ترین آن‌ها حمله به کنسولگری ایران در مزار شریف و رویدادهای پس از آن، انفجار ۱۱ سپتامبر و اشغال نظامی عراق بود که ایران را عملاً در کانون منازعات قرار داد و به صفت «محور شرارت» متصف کرد. 

و) دولت تدبیر و امید. دولت آقای حسن روحانی را می‌توان وارث مخرب‌ترین دولت‌های پس از انقلاب دانست و شاید، بتوان ادعا کرد نقطه آغاز این دولت، همانا، نقطه زمین‌گیر شدن‌ آن بود. به‌عبارتی این دولت باید تلاش می‌کرد وضعیت پیشامحمود را احیاء کند و در حوزه‌هایی از جمله سیاست خارجی، بوروکراسی و اقتصاد خرد و کلان چرخ دولت‌داری را از نو اختراع کند. با این وجود در این دوره نیز، علاوه بر مسائل انباشته، مسائلی بر دولت تحمیل شد که همگی از اراده زمین‌گیر کردن دولت حکایت می‌کردند. ساماندهی لشگر حمله‌کنندگان به اماکن دیپلماتیک، تحمیل زیان انباشته مؤسسات مالی به دولت، مقاومت‌های ساخت قدرت در برابر پروژه‌های دولت از یک‌سو، و عوامل خارجی مانند خروج دونالد ترامپ از برجام در سوی دیگر از مهم‌ترین رخدادها بود.

با مرور اسامی این دولت‌ها، شاید اولین پرسش این باشد که چرا نام دو دولت، یعنی دولت آقایان احمدی‌نژاد و رئیسی از شمار دولت‌ها حذف شده‌ است. پاسخ من به این پرسش این است که این دولت‌ها فی‌الواقع بازوی اجرایی ساخت قدرت محسوب می‌شدند و دارای هویت- پروژه‌ای مستقل نبودند. اما، پرسش اصلی‌تر که تا حد زیادی معطوف به آینده است، این است که این دولت‌ها چگونه توانستند مدیریت بحران‌ کنند و نهایتاً پروژه زمین‌گیر شدن را خنثی کنند یا دست‌کم از شدت آن بکاهند.

در عالم واقع، هر رویدادی ممکن‌الوقوع است و لزوماً از دستگاه فکری دولت‌‌ها، رهبران و بازیگران مؤثر تبعیت نمی‌کند. به‌عنوان مثال در فقره قتل‌های زنجیره‌ای، ممکن بود پرده‌ها در دوره سازندگی فرومی‌افتاد و در آن مقطع از برخی واقعیت‌ها پرده‌برداری می‌شد. به همین منوال ممکن بود شلیک به هواپیمای اوکراینی در دوره‌ای پیش و یا پس از دولت روحانی به‌وقوع می‌پیوست؛ همان‌گونه که ترور اسماعیل هنیه می‌توانست پس از هفت اکتبر، در هر زمانی و در هر نقطه‌ای از جمله ایران به‌وقوع بپیوندد. به پرسش اصلی بازگردم: دولت‌ها چگونه می‌توانند مدیریت بحران‌ کنند و نهایتاً پروژه زمین‌گیر شدن‌شان را خنثی کنند یا دست‌کم از شدت آن بکاهند؟ در پاسخ می‌توان درباره چهار سرفصل تأمل کرد.

یکم) فهم مسئله و سازوکار کنترل. در ادبیات خط‌مشی‌گذاری عمومی، برای بحران‌ها شدت و عمق قائل شده‌اند و در توصیف و تدقیق بحث، از واژه‌هایی از قبیل «مسئله»، «معضل»، «بحران» و «فاجعه» استفاده کرده‌اند. با ارجاع به این زنجیره واژگان می‌توان گفت دولت در گام نخست می‌بایست به فاز کنترل وارد شود. به‌عنوان مثال «مسئله» گسل‌های تهران و زلزله را در نظر بگیرید. این مسئله را می‌توان از طریق مدیریت بافت فرسوده، تخریب بناهای پرریسک و ساخت پناهگاه‌ها و نیز برخی آموزش‌های شهروندی به‌نحوی کنترل کرد، و دست‌کم از تحقق «فاجعه» جلوگیری کرد. این الگو را می‌توان به سیاست نیز تعمیم داد. به‌عنوان مثال در منازعه درازدامن ایران و اسرائیل، که گاه سویه تبلیغی و گاه سویه عملیاتی داشته است می‌توان از سازوکارهایی مانند «انتقال بحران» و «جایابیِ جدید» استفاده کرد و با ابزارهایی از قبیل پیمان‌های منطقه‌ای به بخشی از راه‌حل تبدیل شد و جبهه مقابله با تروریسم را به‌جای دیگر جبهه‌ها و محورهای مرسوم تعریف کرد. البته، گاهی ممکن است «انتقال بحران» جای خود را به ساختن «بحران صوری» بدهد که در این وضعیت مفروض آن است که بحران صوری از کنترل خارج می‌شود و در ضدیت با هدف اولیه خود عمل می‌کند.

دوم) تغییرات آنی. در نظا‌م‌های سیاسی دموکراتیک، از مناصب سیاسی تقدس‌زدایی شده است. بدین معنا که افراد به‌شکل زمینی و این‌جهانی در مناصب قرار می‌گیرند و به همان شکل مناصب را ترک می‌کنند بدون کمترین سطح از تنش و بحران. حال آن‌که ساخت سیاسی دولت ایران، و شاخ‌‌وبرگ‌های آن همچنان قدسی محسوب می‌شوند و بنابراین راه تغییرات آنی دست‌کم در سطوح اساسی‌ مسدود است؛ همچنان که راه فاش‌گویی چنین است. بنا بر این نمی‌توان انتظار داشت رؤسای سه قوه یا برخی دیگر از مناصب حساس یک‌باره مشمول تغییرات آنی شوند و به سبب ناکارآمدی و یا ناتوانی دستخوش تغییر شود. اما، به‌منظور تعریف سازوکاری برای جلوگیری از زمین‌گیری دولت یا احیای هویت آن، ضروری است بر سر برخی تغییرات آنی «چانه‌زنی» و یا در درجه بعد، «مقاومت» کرد. اگر تا پیش از این سطح تغییرات آنی، به مدیرکل و یا فرماندهیِ جزء محدود بود و حتی بر سر آن مقاومت می‌شد، می‌توان آن سطح را ارتقاء داد و اراده تغییرخواهیِ دولت را نمایش داد. گاهی، اصرار بر ابقاء یک فرد- ولو گمنام و در رده‌های پایین- می‌تواند به‌مثابه آتشی عمل کند که بر خرمن دولت می‌افتد و تا سر حد زمین‌گیر شدن پیش می‌رود.

سوم) نهادهای بین‌المللی. مرسوم است دولت‌ها از برخی نهادهای بین‌المللی به‌منزله ابزار خروج از بحران با هدف پیشگیری از زمین‌گیر شدن استفاده کنند. این نهادها را دست‌کم می‌توان به دو دسته تقسیم کرد. دسته اول شامل نهادهای مالی است، و دسته دوم نهادهای سیاسی- دیپلماتیک را دربرمی‌گیرد. دولت ایران طی سال‌ها به‌واسطه برخی جهت‌گیری‌ها و رویکردهای ایدئولوژیک نتوانسته است که از این ظرفیت‌ها بهره‌برداری کند. حال آ‌نکه از جمله کارکردهای این‌ نهادها جلوگیری تک‌افتادگی دولت‌‌ها در مناسبات جهانی است؛ کارکردی که نه از طریق نهادسازی‌های موازی حاصل می‌شود و نه از مسیر ائتلاف‌های کوچک، و صرفاً از طریق پذیرش سطح قابل قبولی از جهانی‌شدن میسر است که از جمله آن‌ها لوایح FATF و گذار به سیاست خارجی توسعه‌محور در بستر تغییرات نظم جدید منطقه‌ای و جهانی است زیرا بدون فراهم کردن سطح قابل اتکایی از این پیش‌نیازها اساساً امکان رشد و ثبات به سراب می‌ماند.

چهارم) دکترین چندبعدی امنیت ملی. دست‌کم سه دهه است که کشور ما در معرض انتخاب‌های سخت حوزه امنیت ملی قرار گرفته است. امنیت ملی در یک تعریف حداقلی، صرفاً‌ به امنیت سخت (دکترین دفاعی) تقلیل یافته است حال آن‌که اساساً تئوری‌های حصار و قلعه منسوخ شده‌اند و هیچ کشوری نتوانسته است امنیت ملی خود را بدون توجه به دیگر ابعاد صرفاً از طریق تسلیحات و تقویت توان بازدارندگی تمهید و تضمین کند. امروز، دکترین امنیت ملی ایران، که در داخل و خارج می‌تواند در برابر زمین‌گیر شدن و تهدید شدن موثر واقع شود، سنتزی است از تئوری توسعه منسجم، سیاست واقع‌بینانه و دموکراتیک، سیاست خارجی توسعه‌محور، و توان بازدارندگی. و مادام‌که هر ایده و اقدامی فاقد این پیوست چهار‌گانه باشد محکوم به ضعف، بحران‌آفرینی و نهایتاً شکست است. افزایش نرخ سوخت و مسئله چندبعدی جنگ اوکراین از جمله مهم‌ترین نمونه‌های متأخر است که می‌توان سیر تحولات آن را با این محک ارزیابی کرد.




iran-emrooz.net | Wed, 07.08.2024, 13:39
چرا این‌قدر از زنان هراس‌ دارند؟

مهران صولتی

به رغم پیروزی مسعود پزشکیان در انتخابات هم‌چنان شاهد فعالیت گشت ارشاد در خیابان‌ها هستیم. این در حالی‌است که وی با شعار روشن پایان دادن به این خشونت آشکار از ایرانیان رای گرفت و رئیس جمهوری شد. بنابراین نه‌تنها نباید از کنار رویداد اخیر هتک حرمت دو دختر نوجوان که متاسفانه به جراحت آن‌ها نیز انجامید به راحتی گذشت بلکه باید در این زمینه سخت‌گیرانه از پزشکیان خواست که در قبال نقض تعهدش به ملت بی‌تفاوت نمانده و پی‌گیر تحقق شعارهای‌اش باشد. اما در کنار این مطالبه‌گری شایسته است که در مقام پاسخ به پرسش این یادداشت برآییم و از دلایل هراسی سراغ گیریم که حتی به قیمت ایجاد نارضایتی گسترده در شهروندان هم‌چنان بر تکرار رویه‌های ناصواب و خشونت‌آفرین گذشته اصرار می‌ورزد:

تداوم مناسبات مرد‌سالارانه: اگر چه ایران تحولات عمیقی را در عرصه جنسیتی سپری کرده و مفهوم برابری جنسیتی به نحوی ژرف در اذهان بسیاری از جوانان رسوخ کرده است ولی ساخت قدرت هم‌چنان صبغه ای مرد‌سالار و تبعیض‌آمیز دارد. گواه روشن آن‌هم فقدان مشارکت سیاسی زنان در نهادهای سیاسی هم‌چون ریاست جمهوری، مجلس خبرگان و شورای نگهبان است. در کل‌ کشور هم حضور زنان در مدیریت‌های سیاسی از ۳.۵ درصد فراتر نمی‌رود. این در حالی‌است که مطابق برخی از پژوهش ها بین میزان مشارکت اجتماعی زنان با افزایش رشد اقتصادی کشورها رابطه مستقیم وجود دارد.

کنترل بدن زن به مثابه ابزار سلطه: در خوانش سنتی از اسلام زنان تحت مالکیت مردان، جنس درجه دوم و ملک طلق همسران خود تلقی می‌شوند. در این نگاه سراسر بدن زن به مثابه عورتی تلقی می‌شود که باید از نگاه‌های نامحرم مصون بماند. هم‌چنین زنان متهم اصلی عرصه اغواگری و به انحراف کشاندن مردان تلقی شده و از همین رو باید از دیدگان پنهان بمانند. به دلیل همین مفروضات است که کنترل بدن زنان از جمله نوع پوشش، نحوه بستن موی سر، زیور آلات، نحوه خروج از خانه، و ورود به برخی اماکن عمومی از قبیل استادیوم‌ها مورد سخت‌گیری‌های شدید قرار می‌گیرد.

جلوگیری از پرورش نسلی متفاوت: زنان به دلیل ارتباط نزدیک با کودکان در سال‌های نخست زندگی از بیشترین میزان تاثیرگذاری بر تربیت فرزندان خود برخوردارند. از همین‌رو هر گونه قبض و بسط در باورهای آنان می‌تواند بر نحوه پرورش نسل‌های آینده تاثیر‌گذار باشد. از آن‌جایی که به دلیل افول وجوه مردسالارانه‌ی تربیت اکنون این زنان هستند که واجد نقشی ممتاز در تعیین سرنوشت فرزندان خود شده‌اند، حکومت می‌کوشد تا با تبلیغ خانه‌داری، همسرداری، و فرزند‌‌ آوری به عنوان وظایف اصلی زنان هم‌چنان به تربیت نسلی اطاعت‌پذیر و وفادار نسبت به ارزش‌های سیاسی خود امیدوار باشد.

توقف پیشرفت همه جانبه زنان: جهان به جز اندکی استثناء از همه سو شاهد افزایش حضور اجتماعی زنان است، به‌طوری که برخی از ایده‌ی زنانه شدن جهان و تلطیف مناسبات خشن کنونی سخن می‌گویند. در ایران هم بعد از زنانه شدن دانشگاه اکنون برخی از زنانه شدن شهر، و تغییر روابط اجتماعی آن حرف می‌زنند. حتی در بعضی از کشورهای توسعه یافته اینک زنان در عرصه اشتغال گوی سبقت را از مردان ربوده اند. حال با این اوصاف می توان نتیجه گرفت که تهاجمات اخیر صبغه‌ای دن کیشوت‌ وار یافته و صرفا موجب اتلاف منابع و منافع بیشتر خواهد شد. بی‌تردید حضور توفانی زنان همه موانع را از سر راه برخواهد داشت...


تلگرام نویسنده
@solati_mehran




iran-emrooz.net | Sat, 03.08.2024, 16:26
انقلاب صندلی اول

محسن رنانی

پیام اصلی:

فشار لابی‌ها و تبانی‌ها از دو سو به‌کار افتاده‌ است تا نخستین تجربه فراخوان رئیس‌جمهور به مشارکت مدنی و کارشناسی، یعنی تجربه تشکیل شورای راهبری برای انتخاب وزرا در فرایندی از مشارکت گسترده کارشناسان، را به شکست بکشاند.

یکی عادت کردگان به قدرت یعنی تمامیت‌خواهانی است که به شیوه گذشته، کشور را در انحصار خود می‌بینند و می‌خواهند، و هرگونه مشارکت «دیگری»‌ را در نظام سیاسی به هر شکلی به توطئه دشمن گره می‌زنند تا حرف خویش را پیش ببرند و رئیس‌جمهور را از مشارکت دادن طیف گسترده‌تر کارشناسان و نخبگان ملی بترسانند. پس درسایه مصونیت امنیتی می‌ایستند و به هر کس انگی می‌زنند و تیرهای زهرآلود اتهام و نسبت‌های دروغ را می‌پراکنند بلکه رئیس‌جمهور را از این تصمیم تحول‌آفرین خود منصرف کنند.

دیگری نیز عادت کردگان به منفعت و کسانی است که ماموریتی جز نشاندن خود یا بستگانشان در پست‌های مدیریتی ندارند و گفتمان مشارکت‌جویانه و عدالت‌طلبانه پزشکیان جز لقلقه زبانشان نیست. رئیس‌جمهور و حلقه اول یارانش باید مراقب باشند که شکست این تجربه ارزشمند (مشارکت کارشناسان در پیشنهاد نامزدهای وزارتخانه‌ها) می‌تواند سایر مشارکت‌طلبی‌های رئیس‌جمهور در آینده را، پیشاپیش بی‌اعتبار سازد.

گروه اول هدفشان شکست دولت پزشکیان است؛ اما گروه دوم در قالب مصلحت‌جویی‌های دلسوزانه، دنبال سهم خود و یاران و تباران خود هستند، اما نتیجه‌اش همان است: یعنی شکست دولت چهاردهم و کاهش سهم پزشکیان از ذخیره سرمایه ‌اجتماعی حاصل از پویش مدنی‌ای که در انتخابات اخیر خلق شد.

این یادداشت پیرامون این گروه دوم است.

متن یادداشت:

طبق قانون اساسی، در نظام سیاسی، صندلیِ اول از آن رهبری است؛ اما در بوروکراسی و سازمان اداری کشور، صندلیِ اول از آن رئیس‌جمهور است. اگر نظام سیاسی بخواهد انقلاب سیاسی از بالا را شروع کند، فرمان آن را رهبری صادر و آن را هدایت و حمایت می‌کند. اما اگر قرار باشد انقلاب مدیریتی در ساختار سازمانی و اداری کشور شروع شود فرمان و هدایت و حمایت از آن توسط رئیس‌جمهور انجام می‌شود.

شفافیت فعالیت‌های اقتصادی شرکت‌های دولتی و نهادهای عمومی، سالم‌سازی و شیشه‌ای کردن نظام بودجه‌ریزی، شایسته‌گزینی و پایان دادن به تبارگماری و گزینش‌گری‌‌های ایدئولوژیک یا طایفه‌گرایانه، تمرکززدایی مالی و اداری از مرکز به سوی استان‌ها، حذف فرایندهای شخصی‌شده، رانتی و فساد‌آمیز از نظام تصمیم‌گیری و گسترش فرایندهای تصمیم‌سازی مشارکتی، تقویت نهادهای مدنی به عنوان چشم نگران و بازوان کنشگری جامعه، بسط عدالت مالیاتی و مهم‌تر از همه بسط دموکراسی عمومی و کارشناسی به تمامی ارکان نظام تصمیم‌سازی، از اقداماتی است که رئیس‌جمهور می‌تواند از طریق آنها انقلابی در ساختار اداری ناکارآمد و فسادآمیز کنونی ایجاد کند.

رابطه این دو انقلاب (انقلاب سیاسی از بالا و انقلاب بوروکراتیک از بالا) مثل رابطه دو دایره متداخل است (عموم و خصوص من وجه) که هر کدام می‌تواند دیگری را تقویت یا تضعیف کند. بهترین حالت آن است که هر دو با هم رخ دهند و همدیگر را تقویت کنند. با این‌حال اگر نظام سیاسی نخواهد دست به انقلاب سیاسی از بالا بزند، دستکم می‌تواند در برابر انقلاب بوروکراتیک رئیس‌جمهور خنثی عمل کند و اگر تقویت نمی‌کند نکوشد آن را زمین بزند.

دکتر پزشکیان به عنوان نخستین کنش مدیریتی تحول‌خواهانه خود، حتی پیش از آن که رسماً رئیس‌جمهور شود، دست به حرکتی زد که پیام یا معنی نمادین آن، آغاز انقلاب از بالا در سازمان اداری کشور توسط صندلی اول بود: دستور تشکیل «شورای راهبری» برای بررسی صلاحیت و پیشنهاد نامزدهای وزارت در دولت چهاردهم. این تصمیم برای نخستین بار در تاریخ ایران جریان انتخاب وزرا را از پشت‌درهای بسته و از بستر چانه‌زنی‌ گروههای قدرت، اگر نه به میدان بازی جامعه رنگین‌کمانی ایران، بلکه دستکم به فرایندی کارشناسی با مشارکت کارشناسان و صاحب‌نظران حامی «گفتمان مسعود» منتقل کرد (ترجیح می‌دهم و به نظرم ضرورت دارد که دکتر پزشکیان به عنوان بخشی از انقلاب صندلی اول، بپذیرد و خودش نیز ترویج کند تا مردم ایران بتوانند خیلی ساده او را «مسعود» هم خطاب کنند؛ نه همیشه آقای رئیس‌جمهور یا دکتر پزشکیان. همچنین درخواستم این است که به عنوان بخشی از انقلاب صندلی اول، دستور دهد هیچ عکسی از او در ادارات دولتی چاپ و نصب نشود. او باید تلاش کند عکس خودش را به دیوار قلب‌های گرم ایرانیان بچسباند نه بر دیوارهای سرد ادارات).

در واقع مسعود، بخشی از انقلاب صندلی اول را در زمان تبلیغات انتخاباتی شروع کرده بود: با سلوک مردمی‌اش و با شکستن سنت‌ها و ملاحظات مرسوم سیاسی ایران در رفتار و گفتار. اما سختی کار او در تداوم این انقلاب، از اکنون است که به کاخ ریاست‌جمهوری رفته است و در محاصره بوروکرات‌ها و تکنوکرات‌های کهنه‌کاری قرار گرفته است که در امر استفاده از قوانین اداری و اطلاعات تکنیکی برای کنترل سیاست‌مداران (با هدف تداوم جذب و توزیع رانت و تبارگماری و عدم‌شفافیت) خُبره‌اند.

من با تاخیری چندروزه به شورای راهبری دعوت شدم و در پایان کار نیز به اصفهان برگشتم تا مثل گذشته در بیرون از قدرت بایستم و به ماموریت اصلی خود یعنی نقد فرایند‌های ضدتوسعه در جامعه و حکومت (نگریستن و گریستن) بپردازم. اما همان دوره کوتاه حضورم در شورای راهبری تجربه تازه و بی‌نظیری بود برای این که بفهمم حتی اگر معجزه‌ای رخ دهد و مقامات ارشد کشور ما یک مرتبه دموکرات شوند و فرمان انقلاب از بالا را هم صادر کنند، اصولا نه تنها مردم عادی (که بهترین جلوه بی‌اعتقادی آنها به قانون و دموکراسی در الگوی رانندگی‌شان قابل مشاهده است) بلکه حتی بخش بزرگی از نخبگان و دانشگاهیان و دموکراسی‌‌طلبان و توسعه‌خواهان کشور نیز، در عمل، به اصول‌ همکاری و دموکراسی باور و تعهدی ندارند.

شرح لابی‌ها و تبانی‌ها و رقابت‌های غیراخلاقی، و شایعه‌پراکنی‌ها و تهمت‌انگیزی‌ها و طایفه‌گرایی‌ها و قو‌م‌گرایی‌ها و عدم شفافیت‌هایی که در فعالیت برخی کمیته‌های بررسی نامزدهای وزارت گذشت بماند برای وقتی دیگر؛ به گونه‌ای که شورای راهبری چند بار مجبور شد قواعد کار کمیته‌ها را اصلاح کند تا راه سو‌ء رفتارها را ببندد. با این حال نتیجه کار شگفت‌انگیز بود: در همان فرایند پر اشکال، نتایج، چنان متنوع و متفاوت و غیرقابل پیش‌بینی بود که باعث شد به کارآمدی «دموکراسی کارشناسی» حتی وقتی پر از ‌اشکال است باور بیشتری پیدا کنیم.

آنچه تضمین‌کننده سلامت نهایی کار کمیته‌ها بود، تنوع سنی، جنسی، قومیتی، تخصصی و فکری کمیته‌‌ها بود. تقریبا در بین ۲۶ کمیته‌ای که تشکیل شده بود، تنها یک کمیته کارش از نظر اعتبارسنجی آماری و فرایندی دارای ایراد جدی بود و بقیه کمیته‌ها در هنگام اعتبارسنجیِ فرایند کارشان (قبل از آن که فهرست پیشنهادی‌شان به شورای راهبری بیاید)، امتیازهای متوسط تا عالی گرفتند.

در شورای راهبری نیز بخشی از همان اشکالات وجود داشت، اما تنوع فراوان اعضا و نظرات، مانع از شکل‌گیری برخی رفتارهای مخرب و غیردموکراتیک می‌شد. یک توافق صریحی که در شورا به خوبی رعایت و موجب بهبود نتایج شد این بود که پذیرفتیم که هر کاندیدایی که لابی می‌کند و فشار می‌آورد، یعنی نشان می‌دهد که «شیفته خدمت» است، صلاحیت ندارد و به او رای ندهیم؛ و با این قاعده، تقریبا تعدادی از لابی‌گران حرفه‌ای کلا از دامنه انتخاب حذف شدند.

در یک مورد که یک مقام سیاسی آشکارا پیام داده بود که فلانی خط قرمز من است و حتما باید در فهرست پیشنهادی به رئیس‌جمهور برای فلان وزارتخانه بیاید، اکثریت اعضا به استناد همین پیام، با یک رأی‌گیری علنی، کلاً نام آن فرد را از فهرست کاندیداها حذف کردند.

در حالی که برخی بورکرات‌های خسته دولت‌های قبل نیز چشم‌ نهاده بودند که دوباره صندلی وزارتی به آنها پیشنهاد شود، اما شورای راهبری خیلی مقاومت کرد تا چنان نشود و واقعا هم نشد و جز در دو یا سه وزارت‌خانه که واقعا به دلیل صلاحیت‌های تخصصی و مدیریتی، شورا به گنجاندن کسی از وزرای سابق در فهرست پیشنهادی رأی داد، بقیه پیشنهادها از نیروهای تازه نفس و جوان‌تر و دارای تخصص‌های روزآمدتر بودند.

برای آن‌که حجم فشارهای غیردموکراتیک که روی اعضای شورا بود را درک کنید، همین یک قلم را بشنوید: یکی از اعضای شورا پیام‌رسان تلگرامش را به من نشان داد که در همین سه هفته دوره فعالیت شورای راهبری، یازده هزار پیام برای او آمده بود که او نگشوده بود؛ چون می‌دانست اکثر آن پیام‌ها یا گله‌مندی یا اهانت یا چانه‌زنی است و یا ارسال اطلاعات درست یا غلط برای تاثیرگذاری روی نظر او در مورد نامزدهای وزارت‌خانه‌ها.

بنابراین من گرچه بخشی از آنچه در کمیته‌ها گذشته بود را ضد اصول رفتاری شهروند دموکراسی‌خواه می‌دانم، و حتی رفتار برخی نخبگان و افراد صاحب صلاحیتی را که واقعا شایسته وزارت بودند ولی با کمیته‌ها همکاری نکردند (چون در شأن خود نمی‌دانستند که به عنوان عضو کمیته در کنار جوان‌تر‌ها بنشینند یا به عنوان نامزد وزارت، در کمیته‌ها حضور پیدا کنند و به پرسش‌های اعضای کمیته پاسخ بدهند)، نیز ناتوانی در فرود آمدن و همراهی با دموکراسی کارشناسی می‌دانم؛ با این‌حال نتایج همه کمیته‌ها را با درجه‌ای از اعتبار از متوسط تا بسیار خوب، معتبر می‌دانم (شاید جز یک کمیته).

اکنون نوبت آقای رئیس‌جمهور و همکاران نزدیک اوست که درجه دموکراسی‌خواهی خود را نشان دهند و آشکارا به جامعه نشان دهند که باورشان به دموکراسی سلسله‌مراتبی کارشناسی، سخنی تبلیغاتی و صوری نیست و حتی حاضرند کسانی را که ممکن است گزینه اولشان نباشد، برای احترام به دموکراسی کارشناسی در فهرست وزرای پیشنهادی قرار دهند.

دموکراسی هزینه دارد و نمی‌شود هم تمامیت‌خواه بود و هم دموکرات. چنین روشی (دموکرات بودن تا زمانی که برای ما منفعت دارد) همان تجربه شکست‌خورده‌ چهل‌ ساله‌ای است که ما را با امواج بحران‌های امروز روبه‌رو کرده است. اگر می‌خواهید، آن را تکرار کنید؛ اما بدانید که ویژگی تمایز بخش اصلی دولت مسعود نسبت به دولت‌های پیشین، که قرار است اصل «صدق» (راست‌گویی و راست‌کردای) باشد، مخدوش خواهد شد.

از سوی‌دیگر، در یادداشت «کابینه اتفاق ملی» گفتم که «وفاق»، ماموریت اصلی رئیس‌جمهور است؛ اما ماموریت اصلی کابینه، رقم زدن یک «اتفاق ملی» در همه حوزه‌ها است. خودِ پذیرش نتایج یک فرایند دموکراتیک کارشناسی برای انتخاب وزرا بخشی از این «اتفاق ملی» است. درواقع مقاومت در برابر فشارهای تبارگمارانه و طایفه‌گرایانه و پذیرش حذف بوروکرات‌های چهل‌ ساله و گاهی صاحب‌نامی که یک بار با مدیریت خود جامعه را به این نقطه بحرانی رسانده‌اند، خودش یک «اتفاق ملی»‌ است.

متاسفانه خبرهایی می‌رسد که آنان که لابی‌هایشان در کمیته‌ها و شورای راهبری بی‌نتیجه‌ مانده است، اکنون از پنجره وارد شده‌اند و یاران اصلی رئیس‌جمهور در دولت را تحت فشار قرار داده‌اند تا خودشان یا یارانشان به صندلی وزارت بازگردند.

اکنون نخستین آزمون رئیس‌جمهور در پیشبرد «انقلاب صندلی اول» فرا رسیده است. این فقط دشمنان خارجی نیستند که با حمله به ایران در روز اول ریاست‌جمهوری مسعود، می‌کوشند دولت او را زمین‌گیر و بی‌اعتبار کنند، دوستان داخلی نیز ممکن است با فشار و لابی ولی با زبان مصلحت‌اندیشانه، پوشیده همین راه را بروند.

به گمان من حتی اگر در بین کاندیداهای برآمده از فرایند شورای راهبری، تعدادی نیز کارآمدی‌شان به خوبی افرادی نباشد که دیگران پیشنهاد می‌دهند یا به‌خوبی کسانی که خود رئیس‌جمهور به توانمندی آنها اعتقاد دارد، اما هزینه بی‌‌اعتبارسازی نخستین تجربه دموکراتیک کارشناسی پزشکیان (یعنی تشکیل شورای راهبری) برای دولت چهاردهم بیشتر خواهد بود. آیا حلقه اول یاران رئیس‌جمهور متوجه هستند که اگر تصمیم مسعود در این آزمون اولِ دموکراسی خواهی یا انقلاب از بالا در ساختار بوروکراسی، بی‌اعتبار شود آنگاه کدام گام دومی را می‌تواند بردارد که جامعه و نظام کارشناسی کشور اعتماد و با او همراهی کند؟

البته شورای راهبری یک شورای مشورتی بوده است و رئیس‌جمهور «حق دارد» کسانی را خارج از فهرست‌های پیشنهادی این شورا برگزیند (این شورا برای هر وزارت خانه بین ۳ تا ۵ نفر را پیشنهاد داده است) اما اگر تعداد این گزینش‌گری‌های از بیرون فهرست خیلی زیاد باشد، معنی دار خواهد بود. همچنین اگر برخی از انتخاب‌ها مثلا به‌جای آن که از میان ۳ نفر یا حتی ۵ نفر اول فهرست شورای راهبری باشد، فردی باشد که در آخر فهرست قرار داشته و پایین‌ترین امتیاز را آورده است، پرسش برانگیز خواهد بود. طبیعی است که برخی را رئیس‌جمهور به مصالحی نخواهد برگزیند یا برخی را مراجع امنیتی تایید نکنند؛ اما نه‌این‌که برای تعداد زیادی از وزارت‌خانه‌ها، نفرات اول پیشنهادی شورای راهبری، با افراد معرفی شده از بیرون یا با افراد واقع شده در انتهای فهرست، جانشین شوند.

بنابراین به گمانم اگر مسعود و حلقه یاران اولش، کسی را از پایین فهرست هر وزارتخانه یا از بیرون فهرست بر می‌گزینند خوب است در چند خط مزیت او یا علت این انتخاب را نسبت به معرفی شدگان شورای راهبری توضیح بدهند تا هم حدود چهار صد کارشناس و صاحب‌نظری که در فرایند بررسی نامزدها مشارکت داشتند و هم جامعه ایران احساس اعتمادش به حرکت ارزشمند ٰرئیس‌جمهور را از دست ندهد و شور کارشناسی ایجاد شده برای بهبود بوروکراسی به یاس نگراید.

من حتی خبر دارم که بسیاری از نامزدهای معرفی شده توسط شورای راهبری، حاضر به این از خودگذشتگی هستند که اگر صلاحیت آنها از سوی نهادهای رسمی استعلام شونده رد می شود، رسما اعلام شود تا این حذف شدگی به پای رئیس‌جمهور نوشته نشود و اعتبار تصمیم تحول‌آفرین رئیس‌جمهور مخدوش نشود.

اکنون هم در میان یاران رئیس‌جمهور و هم در میان نخبگان کشور گفت‌وگو‌ها و درخواست‌هایی وجود دارد که به اتکاء تجربه شورای راهبری و با رفع نقاط ضعف آن، نامزدهای استانداری‌ها و مقامات استانی نیز در یک فرایند کارشناسی استانی-ملی پیشنهاد شوند؛ اگر اعتبار شورای راهبری منتخب رئیس‌جمهور مخدوش شود هر فرایند جدیدی مثل آن که طراحی شود، پیشاپیش اعتبارش مخدوش خواهد بود.

در پایان نیز از همکاران ستاد انتخاباتی دکتر پزشکیان درخواست دارم وضعیت پویش «کمند» ‌(کمیته مردمی نظارت بر دولت) را روشن کنند. نباید تجربه دولت‌های پیشین در راه‌اندازی پویش‌های مردمی و نظارتی در زمان انتخابات و سپس به فراموشی سپردن آنها، تکرار شود. ستاد انتخاباتی پزشکیان در ایام تبلیغات انتخاباتی، پویش «کمند» را به‌راه انداخت و سپس شخصیت‌هایی مثل دکتر ظریف آن را ترویج کردند و خود مسعود هم آن را تایید کرده است. اکنون مسئولان ستاد یا رسماً اعلام کنند که «کمند» یک شگرد انتخاباتی بوده است و تمام شد، یا رسما اسامی دست اندرکاران آن را اعلام و ماموریت آینده آن را مشخص و شیوه ارتباط مردم با آن را تعریف کنند.

از نظر من سکوت در مورد «کمند» به‌معنی «فریب» مردم است. بنابراین سرنوشت «کمند»‌ در کنار تجربه «شورای راهبری» می‌تواند دو تجربه نخستین و نمادین رئیس‌جمهور در جلب مشارکت مردمی و نخبگانی در دولت چهاردهم باشد که سایه ‌آن بر کل دوران این دولت خواهد افتاد.

محسن رنانی / ۱۳ مرداد ۱۴۰۳

https://renani.net/?p=6182




iran-emrooz.net | Sat, 03.08.2024, 10:23
سالروز صدور فرمان مشروطیت

علی مرادی مراغه‌ای

به مناسبت سالروز صدور فرمان مشروطیت

امروز یکی از درخشانترین روزهای تاریخ ماست روزی که مردم مشروطه گرفتند...
غالبا پرسیده می‌شود چرا مشروطیت ناکام ماند؟!
من می‌گویم مشروطه چند دشمن کوچک داشت و یک دشمن بزرگ!
مشروطه بر دشمنان کوچکش مانند محمدعلی شاه، شیخ فضل الله، امیر بهادر...پیروز شد اما عاقبت از آن دشمن بزرگش شکست خورد، این دشمن بزرگ همانا فرهنگ سیاسی عقب مانده بود!
وقتی مظفرالدین شاه خواست فرمان مشروطیت را امضا کند کثیری از رذل ترین افراد مانند امیر بهادر وزیر دربار اطرافش را گرفته مخالف بودند امیر بهادر گفت اگر مشروطه بدهید خودم را خواهم کشت!...
مظفرالدین شاه به آنها توجهی نکرد و داد!
اما بزرگترین مشکل این بود که آن مردم نمی دانستند چه گرفته اند؟!
پس، آنچه گرفته بودند نتوانستند نگه دارند، مدام می لغزید و از دست شان می افتاد و سرانجام نیز سر از دیکتاتوری رضاشاه درآوردند!.
برای روشن شدن آن بزرگترین دشمنی که مشروطه ایرانی از آن شکست خورد دو حکایت می آورم.

حکایت اول:
در آن زمان، هيچ مدرسه دخترانه نبود زنان فرانسوی، یک مدرسه دخترانه در دروازه قزوين باز کردند كه به «ژاندارك» معروف شد و برای تحصیل دختران ارمنی ایرانی بود...
وقتی شرایط تحصیل دختران در تهران چنین بود اوضاع شهرستانها را حدس بزنید...!
در آستانه مشروطه، زنان مبلغ انگليسی در یزد، يك درمانگاه زنانه برپا كرده و کنار آن، يك مدرسه سه كلاسه نیز ساختند كه به دختران زرتشتی آموزش دهند، نایب الحكومه يزد كه آدم روشنی بود خواست دخترانش خواندن و نوشتن یاد بگیرند، دخترانش را مخفيانه و با پوشش چادر به مدرسه انگليسيها فرستاد؛ اما اندکی بعد، وقتی قضیه برملا شد مردم يزد شوریدند و چنان خشمگین بودند که بازار را تعطيل و آشوب بزرگی به راه افتاد...
نايب الحكومه در اوضاع خطرناک، از ترس جان به تهران گريخت و خانواده اش نیز در يزد مخفی و سپس راهی تهران شدند...مدرسه دخترانه انگليسی نیز بسرعت منحل گردید»
(سیروس سعدونديان، اولين های تهران...صص۳۲۸الی۳۳۰.)
بقول ایرج میرزا:
ایمان و امان به سرعت برق  میرفت که مومنین رسیدند...!

حکایت دوم:
در زمان مشروطه، روزنامه حبل المتین مطلبی نوشته با عنوان «واقعه عبرت انگیز»:
«حاجی میرزا ابراهیم نام که در قزوین دوافروش بود صبح جمعه وفات کرد، خانواده اش می روند عقب غسال. چون حاجی مزبور شخص وطنپرست و غالب اوقات تواریخ و کتب و روزنامه میخوانده، بخاطر این، بعضی به او تهمت می زدند که بابی است.
بخاطر این، غسال میرود خدمت یکی دو نفر از آقایان علما که چه می فرمایید؟ آقایان اجازه دادند که اگر نزد تو اقرار به بابی نکرده غسل او تکلیف تو است غسال مشغول میشود اما در این بین، سیدی می آید و میگوید که حاج سیدجمال مجتهد فرموده این مرده را نباید بشویی، بابی است و نجس می شوی و سایر مرده های مسلمانان را هم نجس می کنی.
غسال بیچاره هرچه میگوید من سوال کردم آقایان علما اجازه دادند برای شستن. اما نشد. حاج سیدجمال مجتهد هم در بیرون مشغول جمع آوری عوام بوده که بیائید و نگذارید نعش را بردارند.
تا ظهر مرده بیچاره زمین بود، چون تحریک باعث شد کسی نیاید نعش را حرکت بدهد. مقصود این بود که پولی بگیرند تا مانع نشوند. اما چون صاحب مرده، سرپرستی نداشتند، مقصود را نفهمیدند، عاقبت فرستادند چهار تا حمال آمده، چهار تومان به آنها دادند که نعش را حرکت بدهند، سید موصوف اظهار کرد که آقا فرمودند این مرده را نباید در شهر بشویید، ببرید بیرون شهر. باز هم حضرات نفهمیدند مقصود از این مذاکرات گرفتن پول است. همینکه نعش را حرکت دادند اطفال را تحریک کرده بنای فحش دادن گذاردند، حمالها را هم چون تحریک کرده بودند حمالها نیز قدم به قدم، نعش را زمین انداخته، به نعش فحش زیادی می دادند و دو مرتبه نعش را برمی داشتند.
با این وضعیت، نعش را بردند بیرون شهر.
آقا در تهیه جمعیت بود که مبلغی بگیرد چون به مقصودش نرسید مردم را تحریک کرد در بیرون شهر مرده را از دست خانواده اش گرفته به درخت تکیه داده اول کبریت زدند، زلف و ریشش را آتش زدند و بعد نجاست آوردند به تمام سر و صورت و بدنش مالیدند،سپس حدود ۳۰۰ نفر عوام سنگ بارانش کردند و نگذاشتند دفن شود، همینطور مرده را انداخته به شهر آمدند، کسی جرأت نکرد که میت را دفن نماید!
از هیچکس صدایی نیامد که در کدام دین با مرده اینطور رفتار کنند، ولو کافر باشد.
مردم هم از ترس نرفتند دفن نمایند. شب در بیابان، مرده بدون کفن مانده سگها آمده قدری از بدنش را خورده...»
(روزنامه حبل المتین، ش ۴۶، ۴جمادی الثانی ۱۳۲۵)
و این عاقبت کتاب خواندن و روزنامه خواندن بوده...!

این جامعه مثل اینکه سرِ تعادل ندارد، و حکایتش قیر و گیف است، گاهی شاه می‌دهد مردم نمی‌خواهند، گاهی مردم می‌خواهند و شاه نمی‌دهد...!

تلگرام نویسنده
https://t.me/Ali_Moradi_maragheie




iran-emrooz.net | Tue, 30.07.2024, 17:59
علی کریمی و «مخالفان رضا پهلوی»

هومان دوراندیش

عصر ایران

علی کریمی اخیرا ویدیویی از خودش منتشر کرده، حاوی تحلیل مخالفان رضا پهلوی. او در ویدئو ادعا می‌کند مخالفان “شاهزاده رضا پهلوی‌‌”  به دو گروه تقسیم می‌شوند: کسانی که از بقای جمهوری اسلامی سود می‌برند، کسانی که نقشی در پیدایش جمهوری اسلامی داشته‌اند.

بنابراین از نظر علی کریمی، منافع جوانانی که متولد دهه‌های ۷۰ و ۸۰ خورشیدی‌اند و در جنبش مهسا نیز مشارکت داشتند ولی رضا پهلوی و نظام پادشاهی را قبول ندارند، گره خورده به بقای نظام.

یا مثلا نرگس محمدی که متولد ۱۳۵۷ است و در زندان اوین زندانی است، چون سلطنت‌طلب نیست و قبول ندارد که آینده‌ی ایران را باید بدهیم دست رضا پهلوی، از بقای جمهوری اسلامی سود می‌برد.

نرگس محمدی و جوانان متولد دهه‌های ۷۰ و ۸۰ که مدافع جمهوری سکولارند، طبیعتا در پیدایش جمهوری اسلامی نقشی نداشته‌اند؛ پس مطابق نظر علی کریمی، طرفدار جمهوری اسلامی‌اند!

این نظر کریمی شامل انبوه دانشجویانی که در جریان جنبش مهسا فعال بودند و بعضا با الفاظی به شدت تند و بی‌سابقه اعتراض کردند نیز می‌شود؛ دانشجویانی که برخلاف جمعیت حاضر در ورزشگاه‌ها حتی یک‌بار هم شعار “رضاشاه روحت شاد” سر ندادند.

پس در کل باید گفت از نظر علی کریمی، در ایران هیچ جمهوری‌خواه سکولاری پیدا نمی‌شود و هر کسی که جمهوری‌خواه است، در واقع طرفدار جمهوری اسلامی است.

نیازی به گفتن نیست که این نظر علی کریمی نادرست و برخلاف خلاف عقل سلیم است؛ چون همۀ ما باشندگان در این سرزمین که هر روز در کوچه و خیابان با مردم عادی حرف می‌زنیم، کسانی را می‌بینیم که طرفدار جمهوری اسلامی یا همه رفتارهای آن نیستند اما طرفدار رضا پهلوی هم نیستند. آدم اگر دچار کورچشمی سیاسی نشده باشد، این واقعیت عریان و عیان را به راحتی می‌بیند.

اما تحلیل سیاسی “آقای جادوگر” دلالت عجیب دیگری هم دارد و آن اینکه همۀ کسانی که در انتخابات اخیر رای ندادند، سلطنت‌طلب و طرفدار رضا پهلوی‌اند. اگر چنین است، چرا آقای پهلوی یک فراخوان نمی‌دهد که انبوه طرفدارانش خیابان‌ها را تصرف کنند؟

وانگهی، معلوم نیست چرا کریمی جمهوری‌خواهان سکولار مخالف پادشاهی رضا پهلوی را “مخالف رضا پهلوی” قلمداد کرده. این افراد مخالف برآمدن رضاشاه دوم در تاریخ ایران‌اند نه لزوما مخالف شخص رضا پهلوی به عنوان یک ایرانی. کما این که مخالف فرحناز پهلوی به عنوان یک ایرانی مقیم خارج نیستند.

اگر رضا پهلوی یادآور احیای سلطنت در ایران نباشد، جمهوری‌خواهان سکولار اساسا کاری به کار او ندارند. رضا پهلوی به عنوان یک “فرد” حسابش جدا از رضا پهلوی به عنوان “مدعی پادشاهی” است.

پهلوی‌چی‌ها کسانی‌اند که به دنبال نشاندن رضا پهلوی بر تخت سلطنت‌اند. اگر اکثر اطرافیان رضا پهلوی جمهوری‌خواه بودند، نقدهای جمهوری‌خواهان سکولار داخل و خارج کشور متوجه او نمی‌شد.

این سوال هم قابل طرح است که وقتی رضا پهلوی بین سلطنت و جمهوریت سرگردان است و خودش به صراحت نگفته کدام سوی جوی ایستاده، چرا انتقاد از سلطنت‌طلبان باید به مثابه “مخالفت با رضا پهلوی” قلمداد شود؟

البته می‌توان گفت حالا یک فوتبالیست برجسته و پرخاش‌گر در تاریخ فوتبال ایران، اظهار نظری درباره نیروهای اجتماعی و گروه‌ها و گرایش‌های سیاسی جامعه ایران کرده و نباید سخت بگیریم و نظرش را شخم بزنیم و نشان دهیم چیزی در چنته عقل سیاسی او نیست.

بله، این طور هم می‌توان به ماجرا نگاه کرد؛ ولی حساب نقد سخن از صاحب‌سخن جداست. کریمی حرفی زده که قطعا نظر بسیاری از سلطنت‌طلبانی است که تحصیلات دانشگاهی هم دارند. پس می‌توان حرف او را بدون توجه به اینکه او چقدر سواد سیاسی دارد نقد کرد.

و نکته آخر اینکه، نظر کریمی دست‌کم در مورد خودش صادق است. او زمانی که در ایران یک بچه‌هیأتی بود و نذری پخش می‌کرد و مدافع رضا پهلوی نبود، نامزد ریاست فدراسیون فوتبال شد. طبیعتا اگر او همین سه سال و پنج ماه قبل، یعنی در اسفند ماه ۱۳۹۹ در انتخابات فدراسیون فوتبال ایران پیروز شده بود و بر صندلی ریاست فدراسیون می‌نشست، امروز محال بود که علیه “مخالفان شاهزاده” داد سخن سر دهد.

ولی متاسفانه فقط ۹ عضو از ۸۶ عضو مجمع فدراسیون فوتبال به او رای دادند و همین سبب شد که آقای جادوگر به سراشیب سیاست بیفتد و سُر بخورد به سمت “شاهزاده”ای که وسط لحاف خوابیده و جرأت ندارد به صراحت بگوید که پادشاهی‌خواه است یا جمهوری‌خواه!

عقل سلیم حکم می‌کند آدم بداند مقلد سیاسی چه کسی شده. اگر “سؤال از شاهزاده” خلاف “شئونات سلطنتی” نیست، چه خوب است علی کریمی با همان صراحت همیشگی از رضا پهلوی بپرسد که شما بالاخره سلطنت‌طلبی یا جمهوری‌خواه؟!




iran-emrooz.net | Mon, 29.07.2024, 10:28
پیشنهادی برای گفتمان دولت چهاردهم

مهدی عسلی

روزنامه اعتماد / دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳

مقدمه
فقدان سنت تحزب و عدم حضور احزاب سیاسی با سابقه و دارای پایگاه مردمی گسترده در سپهر سیاسی کشور مانع از آن شده که مردم هنگام رای دادن به نامزدهای نمایندگی مجلس یا ریاست جمهوری از برنامه های آنها کاملا آگاه بوده و ارزیابی دقیقی از شایستگی نامزدها داشته باشند. این ضعف نظام سیاسی کشور در انتخابات اخیر ریاست جمهوری کاملا بارز بود بطوریکه به دلیل  کوتاهی زمان در اختیار نامزدها برای ایجاد آمادگیهای لازم، شاهد یک سلسله مناظرات انتخاباتی بی رمق بودیم که از مشاهده آنها نمیشد به منطق و دلایل کارشناسی جهت گیریهای اقتصادی اجتماعی نامزدها پی برد. شاید این ضعف را بتوان ناشی از نبود برنامه های تفصیلی کارشناسی شده در نزد نامزدها به دلیل کمبود فرصت برای تنظیم چنان برنامه هایی دانست.

اکنون که دوره پر تنش مبارزات انتخاباتی تمام شده و زمان تشکیل کابینه ای مناسب و کارآمد برای اجرای  برنامه ها و جهتگیری های اقتصادی-اجتماعی اعلام شده توسط رئیس جمهور منتخب، جناب دکتر پزشکیان، فرا رسیده است، باز همان ضعف فقدان سیستم حزبی قوی خود را نشان می دهد. زیرا افراد و گروه های مختلف که احیانا نقشی در دوره مبارزات انتخاباتی داشته اند از رئیس جمهور منتخب انتظار دارند از آنها و همفکرانشان در چینش کابینه و یا تصدی موقعیت های بالای اداری استفاده شود. بطوریکه آقای بهزاد نبوی، از رهبران شناخته شده جبهه اصلاحات، در مورد این توقعات و فشارها هشدار داده و جناب دکتر پزشکیان نیز برای پرهیز از اختلافات و رسیدن به یک  اجماع کارشناسی جناب آقای دکتر ظریف، وزیر امور خارجه دولت تدبیر امید را که فعالانه آقای دکتر پزشکیان را در مبارزات انتخاباتی همراهی کردند، مامور تشکیل یک شورای راهبری برای پیشنهاد افراد مناسب برای تصدی مسئولیتهای مهم در دولت آینده کرده اند.

انگیزه این نوشته ارائه یادداشت مختصری در خصوص گفتمان دولت چهاردهم است زیرا که آقای دکتر ظریف، در گفتگویی که روز سه شنبه ۲۶ تیرماه از سیمای  جمهوری اسلامی ایران در مورد فعالیت شورای راهبری که تحت نظر ایشان برای معرفی افراد شایسته برای تصدی موقعیتها در دولت چهاردهم فعالیت میکند پخش شد، به لزوم پذیرش “گفتمان” رئیس جمهور منتخب، که به گفته جناب دکتر ظریف “گفتمان عدالت محور” است، از سوی شخصیتهای پیشنهادی برای تصدی مقامات دولت آینده اشاره و بر ضرورت سازگاری و هماهنگی آنها با این “گفتمان” تاکید کردند. شورای راهبری انتقال دولت قبلا در اعلامیه ای “پایبندی به گفتمان رئیس جمهور منتخب را که عدالت است و نیز پاکدستی، صداقت و التزام به قوانین بالادستی، داشتن نگرش ملی و دوری از گرایش قومی و منطقه ای را محور انتخاب نامزدهای تصدی پست وزارتی اعلام کرده بود.  آقای دکتر ظریف مجددا در نشست “واکاوی گفتمان دولت چهاردهم” که ظاهرا روز یکشنبه ۳۱ تیرماه برگزار شد دولت چهاردهم را دولت “صلح، توسعه و تعامل” خوانده و آنرا دولتی “فرصت محور و نه تهدید محور” دانستند. از آنجا که جناب دکتر پزشکیان، تا آنجا که بخاطر داریم  شخصا گفتمان مشخصی را در سخنرانیها و یا بیانیه های خود مطرح نکرده اند طبعا سئوالی که پیش می آید آنست که:

- گفتمان رئیس جمهور منتخب و بالتبع دولت آینده کدام است  و این گفتمان چگونه بر رفتار و عملکرد دولت آینده اثر خواهد گذاشت؟
- اگر واقعا تعیین یک گفتمان بر رفتار دولتمردان و  عملکرد دولت آینده تاثیر دارد یک گفتمان مناسب برای دولت چهاردهم چه گفتمانی میتواند باشد؟

پرداختن به این موارد برای تنویر افکار عمومی به خصوص رای دهندگان به جناب دکتر پزشکیان لازم است زیرا اظهارات متفاوت در موضوع “گفتمان”  دولت آینده به عمل آمده است. در این مقاله سعی شده به سئوالهای یاد شده پاسخ داده شود.

گفتمان چیست و چرا نباید آنرا با امیال  و آرزوها و یا موضع گیری های سیاسی یکی گرفت

همانطور که گفته شد جناب آقای دکتر ظریف، رئیس محترم شورای راهبری انتقال دولت، در مناسبتهای مختلف به “گفتمان” دولت چهاردهم اشاره کرده اند. ظاهرا آقای دکتر ظریف مفهوم “گفتمان” را چنان روشن و خالی از ابهام میدانند که نیازی به تعریف یا ارائه توضیحی پیرامون  این اصطلاح ندیده اند. فرهنگ معین “گفتمان” را گفتگو و مباحثه معنی کرده و فرهنگ واژه یاب در اینترنت “گفتمان” را گفتگو و مقال تعریف کرده که بنظر نمی رسد منظور آقای دکتر ظریف از گفتمان باشد. به احتمال قوی منظور آقای دکتر ظریف از کلمه “گفتمان” معادل کلمه “دیسکور” فرانسوی و “دیسکورس Discourse ” انگلیسی است و این مقاله نیز با همین فرض نوشته شده است. معروف است که اصطلاح “گفتمان” از سوی آقای داریوش آشوری، نویسنده، زبانشناس و مترجم شناخته شده ایرانی برای “دیسکورس” پیشنهاد و متداول شده است. قبل از آن معمولا کلمه دیسکورس در فارسی “گفتار” ترجمه می شد و کتاب معروف دکارت Discours de la méthode که توسط زنده یاد محمد علی فروغی “گفتار در روش” ترجمه شده بود موید همین معنی است. اما همانطور که گفته شد اکنون اصطلاح “گفتمان” برای رساندن مفهوم دیسکورس به کار میرود.  هر چند برخی ایراداتی به این برابر نهاده گرفته و آنرا دقیق ندانسته اند اما بحث ما در اینجا صرفا بر سر مفهومی است که دولتمردانی مانند جناب آقای دکتر ظریف، از “گفتمان” مرداد میکنند و اینکه “گفتمان” رئیس جمهور منتخب چیست و چه اهمیتی میتواند برای رای دهندگان و بطور کلی ایرانیان داشته باشد. انگیزه نگارنده از تنظیم این یادداشت نیز ارائه توضیحی پیرامون اصطلاح “گفتمان” معادل “دیسکورس” در زبان انگلیسی است  چون همانطور که خواهیم دید “گفتمان” به مفهوم “دیسکورس” مفهوم بسیط و ساده ای نیست و نیاز به توضح دارد و طرح آن بدون این توضیحات میتواند موجب سوء برداشت و حتی سوء تفاهم بین گویندگان و شنوگان شود.

دائره المعارف بریتانیکا میگوید دیسکورس “استفاده از کلمات برای تبادل افکار و عقاید است و دیسکورس را میتوان  یک سخنرانی طولانی یا نوشته ای در مورد یک موضوع دانست”. واضح است که این تعریف بسیار کلی بوده و منظور مقامات سیاسی کشور از “گفتمان”  را نمیرساند. بنابراین باید دید منظور از گفتمان یا دیسکورس در یک متن و زمینه سیاسی-اجتماعی چیست؟ “دیسکورس” در ادبیات زبانشناسی وعلوم انسانی و سیاسی با نام میشل فوکو (M. Foucault, ۱۹۲۶-۱۹۸۴) فیلسوف معاصر فرانسوی گره خورده است (۱). البته عبارت دیسکورس قبلا در نوشته های دیگر متفکرین و نظریه پردازان فرهنگ وزبان شناسی  انگلوساکسون مانند زلیگ هریس (Haris, Z. S., ۱۹۵۲) و نیز نویسندگان و نظریه پردازان اجتماعی فرانسوی مانند لاکان (Lacan, J. ۱۹۵۶)  لویی التوسر (Althusser, L., ۱۹۷۰) و میشل بشو (Pecheux, M., ۱۹۷۵ and,) نیزبکار رفته بود اما استفاده از این عبارت مهم و در عین حال پیچیده، که تعاریف متفاوتی نیز از آن ارائه شده است، پس از انتشار آثار میشل فوکو از جمله کتاب مهم او (The Archelogy of Knowledge and Discourse of Language, ۱۹۷۲) یا “باستانشناسی دانش و دیسکورس زبان” کاربرد عمومی یافت.

بهر حال از نظر میشل فوکو “دیسکورس ها را ساختارها یا فرماسیونهای گفتمانی (Discursive Formation)، می سازند و از نظر او دیسکورس را میتوان “سیستمی از بیانیه ها و  گزاره ها دانست که به یک فورماسیون گفتمانی تعلق دارند.” در نظریه‌ میشل فوکو، ساختار یا فرماسیون گفتمانی “Discursive Formation”  به مجموعه ای از بیانیه‌ها و اظهار نظرها اشاره دارد که بهم پیوند و ارتباط داشته و قواعدی را که چه مطالبی توسط چه کسانی، در چه زمینه و متنی (Context) و با چه پشتوانه تاریخی و بافت اجتماعی مطرح شود تعیین می کنند.

بنابراین مفهوم “دیسکورس” (گفتمان) از نظر فوکو عبارت است از: سیستمی از بیانیه ها و گزاره ها که متعلق به یک فورماسیون یا ساختار گفتمانی هستند. منظور از بیانیه ها واحدهای بکارگیری زبان است که خواسته و انتظار عملی  گوینده را منعکس می کند و برای اینکه این گزاره ها و بیانیه ها یک ساختار گفتمانی را ایجاد کنند لازم است دارای چهار ویژگی باشند:

i) بیانیه ها به یک موضوع مشخص اشاره کنند،
ii) سیستم مفهومی همسانی داشته باشند،
iii) از نظریه ها و تم مشترکی برخوردار باشند و
iv) در حالت بیانی (Enunciative Modality) مشابهی ساخته شده باشند بطوریکه موقعیت صادر کننده بیانیه، زمینه و بافت نهادی، از جمله روابط قدرت و دانش، که بیانیه در آن صادر می شود، قواعد و نرم های حاکم بر آنچه میتواند گفته شود و زمان و مکان بیانیه دارای تشابه و سازگاری باشند.
ملاحظه می شود که  در تعریف فوکو از دیسکورس، به مثابه سیستم سازگار از بیانیه ها و گزاره ها دارای ساختار گفتمانی، قدرت و دانش از طریق ارتباطات پیچیده ای که در نشانه های زبانی، شیوه های تفکر و الگوهای نهادینه مستتر در نظریه های پشتیبان بیانیه ها، با هم دارند در شکل دادن به آنچه در موضوع گفتمان  می توان گفت و دانست، نقش دارند. بنابراین در این چارچوب گفتمان فقط زبان نیست؛ بلکه بیان قدرت و دانش از طریق زبان است.

با دقت در تعریف بالا از گفتمان معلوم میشود که:

-  اولا، هر مجموعه ای از اظهار نظرها، بیانیه ها، اظهارات و موضعگیریها را نمی توان گفتمان دانست. زیرا این بیانیه ها ممکن است متعلق به  فورماسیون گفتمانی مشخصی نباشند،
-  ثانیا، در کاربرد اصطلاح “دیسکورس یا گفتمان” باید به وابستگی زیاد گفتمان به شرایط و مقتضیات زمانی و مکانی توجه داشت.  به عبارت دیگر برداشتی که از یک گفتمان در جوامع مختلف و حتی در شرایط مختلف اجتماعی و سیاسی یک جامعه وجود دارد ممکن است متفاوت باشد.
- ثالثا، اگر گفتمانهای رقیب در سپهر اجتماعی-سیاسی وجود داشته باشند میتوان از طریق آنچه تحلیل گفتمان (Discourse Analysis) خوانده می شود گفتمان غالب و یا مسلط را مشخص کرد.

بنابراین  نباید گفتمان را با ادعاها یا امیال و یا بیان آرزو ها اشتباه گرفت. به عبارت دیگر صرف اظهارات یک شخصیت یا گروه و تشکل سیاسی دایر بر علاقه آنها به برقراری عدالت اجتماعی در جامعه یا جهتگیری و خواست او نسبت به رفع تبعیضها و نیز رفع تحریم ها و برقراری رابطه بین المللی سازنده برای کشور و موارد دیگر نمیتواند مبین وجود یک “گفتمان” معادل اصطلاح “دیسکورس” به مفهومی که توضیح داده شد، باشد. برای ساخت چنان گفتمانهایی، همانطور که گفته شد، لازم است “ساختارهای گفتمانی” یا ” Discursive Formation” های مورد نیاز را ایجاد کرد.

گفتمان عدالت و توسعه پایدار

بر اساس آنچه گفته شد، هر چند شخص رئیس جمهور منتخب و نیز شخصیتهای سیاسی اجتماعی نزدیک به او، مواضع و جهت گیریهایی را مطرح کرده اند که  میتوانند پایه و اساس یک “گفتمان اجتماعی-سیاسی” برای دولت چهاردهم را تشکیل دهند. اما دولت چهاردهم هنوز گفتمان اجتماعی-سیاسی منسجمی را ارائه نکرده است تا بتوان با تحلیل گفتمان آنرا نسبت به گفتمان های جایگزین ارزیابی کرد. مفاهیم مهمی که از جانب شخص رئیس جمهور منتخب، آقای دکتر پزشکیان و نیز آقای دکتر ظریف رئیس شورای راهبری انتقال دولت مطرح شده دامنه بزرگی از مفاهیم مهم مانند عدالت اجتماعی، شامل رفع تبعیض ها از اقوام و دارندگان باورهای دینی و زنان کشور، بهبود روابط بین المللی و رفع تحریم ها، بهبود شرایط اقتصادی، حفاظت از محیط زیست، صلح، توسعه و تعامل، فرصت محوری و موارد مشابه را در بر میگیرد. مجموعه اظهارات، بیانیه ها و موضع گیریهایی که در عناوین مختلف مرتبط با عدالت اجتماعی و توسعه (به مفهوم توسعه اقتصادی،  اجتماعی و سیاسی) و ضرورت حفظ محیط زیست مطرح شده و دارای ویژگیهای مطرح شده در بخش گذشته نوشته برای بیانیه های فرماسیونهای گفتمانی هستند، میتوانند در یک فرماسیون گفتمانی تجمیع شده و به پیدایش یک گفتمان فراگیر کمک کنند.  شاید بهترین عنوانی که بتوان برای چنان گفتمانی در نظر گرفت  گفتمان “عدالت و توسعه پایدار” باش؛ با این توضیح که:

- که منظوراز عدالت در اینجا صرفا عدالت توزیعی نیست بلکه عدالت با تفسیر مدرن آن است که علاوه بر عدالت توزیعی آزادیهای مدنی و سیاسی را هم در بر میگیرد؛ بطوریکه متضمن رعایت انصاف نسبت به همه آحاد جامعه در برخورداری از فرصتهایی که، درعرصه فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی جامعه، به وجود می آید  باشد.
- از سوی دیگر توسعه پایدار به معنی بهبود کیفیت زندگی برای کلیه آحاد جامعه است که تنها میتواند با رشد مستمر و فراگیر اقتصادی همراه با سیاستهای مناسب توزیع درآمدها و  نیز با حفاظت از محیط زیست و بهره برداری صیانتی از منابع پایان پذیر کشور باشد.

گفتمانها ارزش های اجتماعی را منعکس میکنند و بر اساس بیانیه ها، اظهارات و مواضع رئیس جمهور منتخب میتوان عنوان “عدالت و توسعه پایدار” را مناسب گفتمانی بدانیم که او نیت طرح آن در جامعه را دارد. در شرایط عادی انتظار داریم این گفتمان مورد اقبال عمومی قرار گیرد  زیرا نمی توان باور کرد کسی از  اجرای عدالت و یا دست یابی کشور به توسعه پایدار ناراضی باشد. توجه شود که گفتمان “عدالت و توسعه پایدار” اصول انصاف، برابری، و محافظت از محیط زیست را در رویکردی جامع با توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ادغام می‌کند؛ و اندکی توجه به مجموعه بیانیه های  اصلی این گفتمان سازگاری درونی و هماهنگی آن با ارزش های اجتماعی مردم ایران را نشان میدهد. بهمین دلیل میتوان امیدوار بود هموطنان با صداقتی که از رئیس جمهور منتخب مشاهده میکنند گفتمان او را پذیرفته و آنرا حمایت کنند. با اینحال از آنجا که در شرایط کنونی سرمایه اجتماعی نظام سیاسی در کشور ما پائین و اعتماد مردم به سیاستمداران کم است یک پیشنیاز مهم موفقیت طرح این گفتمان در جامعه ایجاد اعتماد نزد اکثریت مردم نسبت به مطرح کنندگان گفتمان  است. سئوالی که پیش می آید آنستکه:

- چگونه می تون گفتمانی منسجم و دارای هماهنگی درونی برای “عدالت و توسعه پایدار” ساخت،
- چگونه میتوان گفتمان “عدالت و توسعه پایدار” را در عمل به گفتمان غالب اجتماعی-سیاسی در کشور تبدیل کرد بطوریکه اکثریت بزرگ مردم کشور آنرا پذیرفته و متعلق به خود بدانند.

در چرایی  گفتمان “عدالت و توسعه پایدار”

اگر به تعریفی که در سطور گذشته از گفتمان ارائه شد توجه شود معلوم میشود که از مهمترین دلایل  پیدایش و نشو ونمای گفتمانهای اجتماعی-سیاسی تناسب  شرایط محیطی با آن گفتمان و توافق و همگرایی گفتمان با انتظارات و خواستهای مردم جامعه است.  این تناسب و سازگاری گفتمان با خواسته های مردم است که موجب پذیرش و استقبال ذینفعان بالقوه و بالفعل از آن می شود. گفتمان “عدالت و توسعه پایدار” به ایجاد یک سیستم اجتماعی-سیاسی و اقتصادی می‌پردازد که در آن عدالت، برابری و پایداری محیط زیستی در مرکز آن قرار دارند. این گفتمان بر توزیع عادلانه درآمدها و فرصتها، حفاظت از محیط زیست، رعایت حقوق مدنی شهروندان و اتخاذ رویه‌های پایدار که از رفاه بلندمدت همه شهروندان اطمینان حاصل می‌کند، تأکید دارد. گفتمان “عدالت و توسعه پایدار” که در زیر خطوط کلی آنرا طرح می کنیم دو خواسته اصلی مردم ایران را مطرح میکند:

- عدالت. همه میدانیم که عدالت گمشده ملت ما طی قرون و اعصار بوده است. انقلاب مشروطه ابتدا برای ایجاد عدالت خانه و جلوگیری از تعدیات حکام ظالم قاجار شروع شد و سپس به انقلاب مشروطه ارتقاء یافت. عدالت از اهداف اصلی انقلاب اسلامی هم بود و یکی از محرکه های اصلی عامه مردم در اقبال به انقلاب وعده تحقق عدل علی در جامعه پس از پیروزی انقلاب بود که متاسفانه تحقق نیافت. اکنون نیز با اوج گیری تبعیض ها و حق کشی  ها در جامعه و پایمال شدن آزادیهای مصرحه در قانون اساسی عدالت همچنان از خواسته های اصلی مردم ایران است. رئیس جمهور منتخب نیز بارها به التزام خود برای تلاش به اجرای عدالت در جامعه تصریح کرده و آقای دکترظریف رئیس شورای راهبری انتقال دولت نیز گفتمان آقای پزشکیان را عدالت محور خوانده است.  بنابراین  طبیعی است که دولت چهاردهم عدالت را در صدر گفتمان خود قرار دهد.

- توسعه پایدار. ملت ایران طی چندین هزار سال گذشته همواره از مشعلداران علم و فرهنگ و تمدن بوده است اما اکنون احساس میکند در این هماوردی تاریخی در حال عقب ماندن از ملتهای پیشرو است. یکی از دلایل این عقب افتادگی فقدان ارتباط نزدیک و موثر با مراکز علمی، فناوری و اقتصادی دنیا است. تنها فرایندی که میتواند دغدغه مردم ایران نسبت به قرار داشتن در خط مقدم پیشرفت و ترقی ملتهای بزرگ را برطرف کند توسعه مستمر اقتصادی و اجتماعی و سیاسی است که مستلزم تنش زدایی از روابط خارجی کشور است. در عین حال در حالیکه دنیا در تلاطم ایجاد آمادگی های لازم برای مقابله با تغییرات اقلیمی است در کشور ما، که یکی از حساس ترین مناطق جهان از نظر تغییرات اقلیمی و از بزرگترین  دارندگان ذخایر هیدرو کربور جهان است، هنوز اهتمام لازم برای مواجهه با این چالش بزرگ بچشم نمیخورد. بنابراین هموار کردن مسیر توسعه پایدار تنها پاسخ  مناسب به این چالش تاریخی است و دولت چهاردهم با لحاظ آن در گفتمان خود میتواند این ابتکار را درتاریخ ایران بنام خود ثبت کند.

با فرض آنکه “عدالت و توسعه پایدار” به عنوان گفتمان دولت چهاردهم برگزیده شده باشد در زیر به ویژگیهای کلی و بیانیه های اصلی گفتمان و نیز به قدم های لازم برای طرح موثر آن در سپهر اجتماعی-سیاسی  کشور اشاره می شود. توجه شود که در اینجا برای اجتناب از طولانی شدن نوشته تنها به عناوین کلی اکتفا شده است.  در صورت لزوم میتوان جزییات لازم در هر مورد را ارائه کرد. 

۱. هم اندیشی و حصول اتفاق نظر در ویژگی‌های اصلی گفتمان توسط مقامات دولت چهاردهم

با فرض آنکه گفتمان عدالت و توسعه پایدار گفتمان دولت باشد ضروری است یک اتفاق نظر کاملی بین مقامات بلند پایه دولت برای همکاری در پیشبرد آن بوجود آید. لازمه این اتفاق نظر باور به اصول اصلی گفتمان است که شامل:

● عدالت:  تمرکز بر توزیع عادلانه درآمدها و فرصتها، حفاظت از حقوق مدنی و از بین بردن تبعیضها.
● فراگیری و شمول: اطمینان از اینکه تمام گروه‌های اجتماعی، به ویژه جوامع به حاشیه رانده شده، در فرآیند توسعه مشارکت دارند.
● توسعه پایدار: تأکید بر رشد مستمر اقتصادی همراه با حفاظت از محیط زیست برای رعایت حقوق نسل‌های آینده.
● شفافیت و پاسخگویی: ترویج حکومت شفاف و پاسخگو در هر دو بخش عمومی و خصوصی.

و موارد مشابه است.

شکل‌گیری گفتمانی (Discursive Formation) و بیانیه‌های اصلی

همانطور که گفته شد برای آنکه یک گفتمان اجتماعی-سیاسی دارای انسجام و هماهنگی درونی مستحکمی باشد لازم است بیانیه ها و اظهاراتی که در مورد آن گفتمان منتشر میشود متعلق به یک “فرماسیون گفتمانی” باشند؛ که  به ویژگیهای آنها  اشاره شد.  بیانیه های اصلی گفتمان عدالت و توسعه پایدار طبعا حول همین موضوع ها بوده و در واقع انعکاسی از انتظارات  مطرح کنندگان گفتمان است. عناوین زیر را میتوان از جمله بیانیه های اصلی گفتمان “عدالت و توسعه پایدار”دانست.  بحث ها و گفتگوها در مورد گفتمان میتواند پیرامون آنها شکل گرفته و دقیقتر و جزئی تر شود. 

● توزیع عادلانه درآمدها و فرصت‌ها:
o بیانیه: “هر ایرانی سزاوار برخورداری از سطح زندگی مناسب و فرصتهای برابر برای حفظ کرامت انسانی او است”
o سیاست: اجرای نظام مالیاتی عادلانه و کارآمد و برنامه‌های رفاه اجتمای و رفع تمامی اشکال تبعیض ها.

● حفاظت از حقوق مدنی:
o بیانیه: “رعایت حقوق بشر از اصول اساسی جامعه کنونی ما است.”
o سیاست: تقویت چارچوب‌های قانونی محافظت از آزادی‌های مدنی.

● رشد اقتصادی مستمر همراه با حفظ محیط زیست:
o بیانیه: “رونق اقتصادی باید همراه با حفاظت از محیط زیست باشد.”
o سیاست: اتخاذ سیاستهای مشوق رشد اقتصادی شامل حمایت از سرمایه گذاریها داخلی و خارجی و ترویج فن‌آوری‌های سبز و انرژی‌های تجدیدپذیر.

● فراگیری و عدم تبعیض:
o بیانیه: “ملت ما هنگامی شکوفا می‌شود که هر شهروندی فرصت موفقیت داشته باشد.”
o سیاست: اجرای سیاست‌های اقدام مثبت و قوانین ضد تبعیض.

● شفافیت و پاسخگویی:
o بیانیه: “حکومت شفاف اساسی‌ترین عنصر اعتماد عمومی است.”
o سیاست: ایجاد نهادهای نظارتی مستقل و اقدامات ضد فساد.

۲.  طرح گفتمان در کشور

برای آنکه گفتمان “عدالت و توسعه پایدار” در سطح کشور مطرح شده و بخش بزرگی از جامعه را تحت تاثیر قرار دهد، بطوریکه مردم آنرا گفتمان خود بدانند، لازم است اقداماتی به عمل آید و صرف عنوان کردن آن توسط مقامات دولت چهاردهم کفایت نمیکند. همانطور که گذشت گفتمانها شامل اقدامات متناسب با آنها هم میشوند و صرفا گفتگو پیرامون یک موضوع نیست. خطوط اصلی این اقدامات را میتوان موارد زیر دانست:

● در مرحله نخست لازم است  وضعیت جامعه و شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور برای مطرح کنندگان گفتمان به درستی تبیین شود. تمرکز اصلی در این گزارش ها که توسط کارشناسان با دانش و تجربه کافی تنظیم می شود درک دلایل عمده نارضایتی ها و خواسته  های اصلی گروه های مختلف اجتماعی و شناسایی ذینفعان اصلی گفتمان و نیز گروه های اجتماعی است که رای نداده اند اما تحقق اهداف گفتمان میتواند آنها را به پشتیبان  حامی دولت ترغیب  و تبدیل کند.

● برگزاری جلسات گفت و شنود برای ایجاد ارتباط با نخبگان جامعه اعم از شخصیتهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و شخصیتهای شناخته شده از گروه های مرجع مانند روحانیون، دانشگاهیان، دانشجویان، هنرمندان، کارگران، کارمندان.. برای تشریح گفتمان و کسب حمایت نخبگان و گروه های مرجع جامعه از دولت برای تحقق اهداف گفتمان، که همان ارتقاء شاخصهای عدالت اجتماعی و توسعه پایدار است. هدف از این گفتکوها آنست که رهبران فکری و معنوی جامعه را به گفتمان علاقمند کند بطوریکه این گفتمان را متعلق به خود دانسته و به نفع آن در جامعه اظهار نظر کنند. این میتواند اعتماد مردم به مطرح کنندگان گفتمان را افزایش دهد.

● هنگامی که بخش بزرگی از پیشگامان و رهبران فکری ومعنوی جامعه  گفتمان “عدالت و توسعه پایدار” باور داشته و آنرا متعلق به خود بدانند میتوانند بنوبه خود گفتمان را از طریق  ارتباطات عمومی و با استفاده از رسانه های جمعی اعم از رادیو تلویزیون، مطبوعات و شبکه های اجتماعی به میان مردم برده و هدف دولت از گفتمان و راهبردها و سیاستهای مناسب برای تحقق اهداف گفتمان را  توضیح داد تا شانس موفقیت آنرا افزایش یابد.

● سازماندهی جلسات عمومی، نشست‌های اجتماعی و انجمن‌های مردمی درتهران و شهرهای کشور برای بحث در مورد اصول گفتمان “عدالت و توسعه پایدار”  و مشارکت مؤسسات آموزشی برای گنجاندن این موضوعات در برنامه‌های درسی از دیگر عناصر مبارزات مدنی برای طرح وسیع گفتمان است.

۳. هماهنگ کردن برنامه هفتم توسعه با گفتمان “عدالت و توسعه”

مهمترین اقدامی که لازم است در جهت ترویج و اشاعه گفتمان عدالت و توسعه پایدار انجام گیرد انطباق احکام برنامه هفتم توسعه، که سندی قانونی است، و نیز  اسناد پائین دستی برنامه،  با گفتمان دولت است. طبیعی است که جهتگیری برنامه هفتم توسعه و احکام آن نمی توانند مخالفتی با اجرای عدالت در سطح جامعه و نیز دست یابی کشور به توسعه پایدار داشته باشد. با اینحال بررسی های تطبیقی و انتشار اسنادی در توضیح تطبیق احکام برنامه با گفتمان دولت اهمیت زیادی دارد. سازمانهای مسئول مانند سازمان برنامه و بودجه توان کارشناسی  و منابع لازم برای انجام این مهم را دارند و چنانچه روسای آن سازمانها و نهادها خود گفتمان را باور کرده باشند به خوبی از عهده این مهم برخواهند آمد. نکته مهم در این میان تطابق برنامه های بخش های اقتصادی مانند بخش نفت، نیرو و صنایع و کشاورزی با مدلول گفتمان “عدالت و توسعه پایدار” است. زیرا رشد تولید در این بخش ها بطور اجتناب ناپذیری با حفظ  محیط زیست و مسایل تغییرات اقلیمی ارتباط و در مواقعی، حداقل در کوتاه مدت، با  اهداف حفظ محیط زیست تناقض پیدا می کند. برقراری توازن صحیحی بین اهداف رشد تولید و حفظ محیط زیست نیاز به توان کارشناسی بالایی دارد که از ارزیابی مالی و  اقتصادی-اجتماعی پروژه های سرمایه گذاری در این بخش ها تا لحاظ دغدغه های گروه های اجتماعی، که زندگی آنها از توسعه فعالیتهای تولیدی در این بخش ها بطور مثبت یا منفی متاثر میشود، را در بر میگیرد. 

۴. تدوین و اجرای سیاست‌ها، ایجاد ائتلاف ها و نظارت و ارزیابی

برای آنکه گفتمان به خوبی در کشور ترویج شده و به باور و گفتمان بخش بزرگی از جامعه تبدیل شود، تا همراهیهای لازم برای تحقق اعداف آن به عمل آید، لازم است سیاستهایی که به عدالت اجتماعی فراگیر و توسعه همه جانبه (اقتصادی، اجتماعی سیاسی) و پایدار کمک میکند تنظیم، به موقع اجرا گذاشته شود. این امر همانطور که گفته شد باید در چارچوب برنامه هفتم توسعه و برنامه های پائین دستی آن صورت گیرد تا تناقض و ناهماهنگی در برنامه های عملیاتی دولت پیش نیاید.  ایجاد هماهنگیهای لازم و تشکیل ائتلاف های گفتمانی با گروه های اجتماعی میتواند به تحقق اهداف گفتمان را تسهیل کند. زمینه هایی را میتوان برای این منظور ایجاد کرد. از جمله:

● معرفی این سیاستها و مقررات و رویه ها نشات گرفته از گفتمان “عدالت و توسعه پایدار” که با اصول و احکام برنامه توسعه و قوانین ذیربط تطبیق یافته اند، در رسانه های عمومی و مطبوعات و برگزاری جلسات گفت و شنود در این مورد با صاحبنظران در صدا و سیما برای بررسی سیاست‌هایی که اصول گفتمان را منعکس می‌کنند.
● برنامه ریزی و اجرای پروژه‌های پایلوت برای نشان دادن کاربرد عملی و فواید آن.
● تشکیل گروه های اجتماعی در شهرهای مختلف کشور برای ترویج گفتمان، گفتگو باسازمان‌های جامعه مدنی و نهادهای بین‌المللی و دعوت از آنها به داخل کشور برای برگزاری سمینارها و تبادل نظر در مورد گفتمان و تحقق اهداف آن.
● جذب رهبران و شخصیتهای فکری و معنوی و هنری جامعه و شخصیت های تأثیرگذار در شهرهای مختلف برای حمایت از گفتمان تشکیل گروه های مرجع به این منظور.
● ایجاد سیستم‌های نظارتی برای پیگیری پیشرفت گفتمان “عدالت و توسعه پایدار” و پیاده‌سازی حلقه‌های بازخورد برای بهبود مداوم استراتژی‌ها بر اساس ورودی‌های سهامداران و نتایج.

مطابق تعریفی که اط گفتمان ارائه شد در گفتمان های اجتماعی-سیاسی  قدرت و دانش با هم پیوند دارند. گفتمان “عدالت و توسعه پایدار” با توانمندسازی گروه‌های به حاشیه رانده شده، مردمی کردن اداره امور از طریق شفافیت تصمیم گیری و اجرای سیاستها و نظارت مردم بر عملکرد دولت و نیز انعکاس خواستهای این گروه ها در سیاستهای پیشنهادی در واقع به تغییر پویایی قدرت می‌پردازد. به چند نمونه در این مورد اشاره میشود:
● توانمندسازی از طریق آموش: با آموزش مردم درباره عدالت و توسعه پایدار، گفتمان شهروندان را توانمند می‌سازد تا حقوق خود را در چارچوب قوانین کشور مطالبه کرده و حکومت را پاسخگو بدانند.
● شفافیت به عنوان بازتوزیع قدرت: ترویج شفافیت و پاسخگویی به بازتوزیع قدرت از نخبگان به عموم مردم می‌پردازد.
● طرح و بررسی سیاستها و تصمیمات بخش عمومی که بر اساس دانش کارشناسی پذیرفته شده در چارچوب گفتمان “عدالت و توسعه پایدار”  اجرای این سیاست‌ها و مبانی دیدگاه‌های کارشناسی آنها را، که در مجموع بخشی از ساختارهای قدرت سنتی را تشکیل میدهند، به چالش کشیده و به پیشنهاد سیاستها و رویه های جایگزین و کارآمدتر می انجامد.

۵. تبدیل گفتمان “عدالت و توسعه پایدار” به گفتمان‌ غالب در بلند مدت

همانطور که در جریان مبارزات انتخاباتی معمولا پیروزی یک طرف ناشی از برتری گفتمان او نسبت به گفتمان طرفهای مقابل است، موفقیت در اداره کشور و کسب رضایت مردم نیز تا حدود زیادی در گرو متقاعد کردن اکثریت مردم به برتری گفتمان دولت و همراهی مردم با آن برای تحقق اهداف گفتمان است. موفقیت در این مهم حتی میتواند گروه هایی از مردم را که با تجربه  ناکاریهای دولتهای گذشته از مشارکت سیاسی و آمدن به پای صنوق های رای خودداری کرده بودند به مشارکت سیاسی و پشتیبانی از دولت “عدالت و توسعه پایدار” تشویق کند. آنچه میتواند موجب برتری گفتمان “عدالت و توسعه پایدار” در سپهر اجتماعی سیاسی کشور شده و برای سالهای متمادی آن را در این موقعیت نگهدارد به دو عامل بستگی دارد:

- متقاعد کردن عموم مردم به برتری گفتمان با طرح مباحث مربوط به گفتمان در سپهر عمومی (Public Reasoning)
- موفقیت دولت در واقعیت بخشیدن به انتظاراتی که  طرح گفتمان “عدالت و توسعه” ایجاد کرده است.

واضح است که توسعه پایدار اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و نیز برقراری عدالت در جامعه موضوعی نیست که در کوتاه مدت، مثلا در یک یا دو سال،  بتوان به آنها دست یافت با اینحال دولتمردان میتواند با گفتار سنجیده و کارآمدی خود در عمل نشان دهند که اتخاذ سیاستهای سازگار با  گفتمان “عدالت و توسعه پایدار”، از جمله بهبود روابط بین المللی کشور و رفع تحریم های اقتصادی، شفافیت تصمیمات و انجام هزینه ها در بخش عمومی و  حذف زمینه های فساد اداری-مالی ضمن بهبود محیط کسب و کار و موارد مشابه  حتی در کوتاه مدت نیز پاسخی مستقیم و موثر به بحران اقتصادی، بیکاری، فقر، تورم است. موفقیت دولت چهاردهم در تحقق بخشی از اهداف گفتمان “عدالت و توسعه پایدار” در میان مدت، چهار-پنج سال نخست، سرمایه گذاریها، رشد اقتصادی و اشتغال را افزایش داده و با بالا رفتن اعتماد عمومی به دولت و افزایش سرمایه اجتماعی آن  زمینه نیز برای توسعه پایدار در بلند مدت آماده میشود. پیشرفت تدریجی در تحقق اهداف گفتمان و بهبود نسبی اوضاع اقتصادی اجتماعی  این فرصت را به دولت چهاردهم خواهد داد که با روشنگریهای لازم افکار عمومی را متقاعد کند که پافشاری بر گفتمان  “عدالت و توسعه پایدار” راه‌حل‌های بلندمدتی برای کلیه معضلات کشور در عرصه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ارائه میدهد. به این ترتیب گفتمان عدالت و توسعه پایدار میتواند به عنوان گفتمان غالب اجتماعی-سیاسی در ایران برای هشت سال آینده و حتی بعد از آن باشد.

—————————————-
(۱) شاید بی مناسبت نباشد اینجا اشاره شود که میشل فوکو، که با توجه به ترجمه آثارش در بین تحصیل کرده های ایرانی رشته های فلسفی و علوم انسانی و اجتماعی شناخته شده  است، در جریان انقلاب از ایران دیدار داشته و با برخی از سران انقلابی مانند مانند مرحوم مهندس مهدی بازرگان ملاقات کرده است. او در بعد از انقلاب و اوایل سال ۱۳۵۸ نامه سرگشاده ای خطاب به مهندس بازرگان، که در آن زمان نخست وزیر بود، نوشت و با اشاره به ملاقاتی که با وی قبل از انقلاب در قم و منزل آیت الله شریعتمداری داشته اهمیت رعایت حقوق بشر در دولت انقلابی حاکم بر ایران را یادآوری کرده بود.




iran-emrooz.net | Sun, 28.07.2024, 20:15
کابینه اتفاق ملی!

محسن رنانی

دکتر مسعود پزشکیان خودش «رئیس‌جمهور وفاق ملی» است، اما کابینه‌اش باید «کابینه اتفاق ملی» باشد.

دیروز آخرین روز همکاری من با شورای راهبری انتخاب وزرای دولت چهاردهم بود. کار بررسی کاندیداهای پیشنهادی برای وزارتخانه‌ها تقریباً تمام شد و من از دولت چهاردهم، پیش از آغاز آن، خداحافظی کردم و به اصفهان بازگشتم تا ادامه ماموریت بیست ساله خود را دنبال کنم یعنی: بیرون از حکومت ایستادن، فاصله گرفتن از قدرت و با عینک توسعه، دیدبانی کردن و زنهار دادن؛ یعنی «نگریستن و گریستن» (نگریستن با عینک خِرَد و گریستن با چشمان قلم).

معتقدم با‌وجود آن‌که فرایندی که در شورای راهبری تعریف شده بود (برای غربالگری و انتخاب نامزدهایی برای وزارتخانه‌ها)، به علت تازگی و بی‌تجربگی، بی‌اشکال نبود، اما تلاش شد و تا حدودی به این نتیجه نزدیک شدیم، که افرادی به رئیس‌جمهور معرفی شوند که بتواند با آنها «کابینه اتفاق ملی» را تشکیل دهد. (درباره خود تجربه مهم و عجیب شورای راهبری، بعدا در یادداشتی با عنوان «انقلاب صندلی اول» توضیح خواهم داد).

ماموریتی که دکتر پزشکیان برای دولتش و خودش تعریف کرده است گذار از بحران‌ها از مسیر «وفاق ملی» است. این انتخابی دقیق است؛ چون به علت ته‌کشیدن منابع مادی کشور، بدون همگرایی و هم‌افزایی نیروها در برابر بحران‌ها، امکان غلبه بر بحران وجود ندارد. البته وقتی می‌گوییم «وفاق ملی»، منظور فقط همکاری جناح‌ها و نیروهای سیاسی و نهادهای و بخش‌های مختلف قدرت نیست، بلکه اعتماد و همکاری جامعه، نهادهای مدنی و حکومت، بخش اصلی‌تر آن وفاق است که ریاست‌جمهوری جدید باید به‌جد و به‌سرعت در مورد آن بیندیشد و طرحی درافکند، و در مورد آن با کلیت نظام سیاسی به توافق برسد. چون اگر به‌علت بی‌عملی و کندی در تصمیم‌سازی و تحول‌آفرینی در فضای سیاسی و اجتماعی کشور، جامعه از مرحله امیدواری و انتظاری که اکنون درآن است عبور کند، بازگرداندن دوباره آن به بازی همکاری و همدلی با دولت بسیار سخت یا حتی ناممکن خواهد شد.

با فرض آن که رئیس‌جمهور بتواند با سایر بخش‌های قدرت برای تحولات وفاق‌آفرین به توافق برسد و آن را عملی‌ کند، اما دولتش نیز باید «دولت اتفاق ملی»‌ باشد تا بتواند بر بستر آن وفاق، اتفاقات بزرگی که بدون آنها عبور از بحران‌ها ممکن نیست را رقم بزند. تقریبا تمام بخش‌ها و حوزه‌های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی ما گرفتار انواع مسائل، مصائب و بحران‌هاست. در هرکدام از این حوزه‌ها باید «یک اتفاق ملی» بیفتد تا بتوان بحران آن حوزه را جمع کرد. حرکت بر مدار مسیر‌ها و الگوهای قبلی، فقط بحران‌ها را تشدید می‌کند.

بگذارید تا مثالی عینی بزنم. در هنگام بررسی نامزد‌های وزارت نیرو در شورای راهبری، برخی مدیران باسابقه و بزرگان جلسه اصرار داشتند که در حوزه برق ما اکنون با ناترازی بزرگی روبه‌رو هستیم که اکنون در فصل‌ گرما موجب چندین ساعت قطعی برق، در هر روز، در بخش تولیدی کشور شده است؛ پس باید یک فرد پرتجربه و استخوان خردکرده که سابقه وزارت داشته باشد وزیر نیرو شود تا بتواند به فوریت برای ناترازی فکری کند و مثلا ظرف دو سه سال چندین نیروگاه برق را راه‌اندازی کند. بنابراین اصرار بر این بود که حوزه نیرو جای جوان‌بازی نیست و ریسک نباید کرد.

پاسخ ما این بود: مشکل وزرای سالخورده و استخوان‌ خردکرده این است که می‌کوشند در همان پاردایم و الگوهای فکری قبلی، بحران برق را حل کنند؛ همان الگوهای فکری که خودشان بحران امروز را خلق کرده‌اند. چنین وزیری دوباره می‌رود و به سرعت به ساخت نیروگاههایی مجوز می‌دهد که با سوخت گاز یا سوخت مازوت کار می‌کنند، چون می‌خواهد به‌سرعت نشان دهد که توانست ناترازی را حل کند. فرض کنیم که باوجود تحریم‌ها، در تامین منابع مالی و در تامین تجهیزات نیروگاههای نیز مشکلی نداشته باشند؛ آنگاه ما سه سال دیگر مثلا ده نیروگاه بزرگ جدید ساخته‌ایم که وارد مدار می شود. اما چه می‌شود؟ حاصل آن نیروگاهها می‌شود فشار بیشتر بر مصرف گاز و تشدید بحران کمبود گاز. آنگاه در گام بعدی به‌علت قطعی گاز به آن نیروگاهها اجازه می‌دهند که با مازوت کار کنند؛ یعنی تشدید آلودگی هوای شهرها که هم اکنون نیز از آستانه بحران گذشته است.

پس ما از هم اکنون باید وزیری جوان و دانشمند و پرانرژی، با تخصص در حوزه انرژی‌های پاک و تجدیدپذیر انتخاب کنیم که بتواند الگوی تولید برق ایران را از روش سنتی (سوخت فسیلی) به روش مدرن (سوخت‌های پاک) متحول کند. وزیر انرژی باید بتواند با افق‌گشایی و تغییر الگوهای فکری در حوزه انرژی، «اتفاق» تازه‌ای را در این حوزه رقم بزند وگرنه بحران روز‌به روز تشدید خواهد شد.

تقریبا همین داستان را درباره همه وزارت‌خانه‌های دیگر داشته‌ایم. اما نهایتاً آنچه رقم خورد این بود که با بحث‌های جدی که شد تقریبا این توافق حاصل شد که در تمام وزارتخانه‌ها در کنار نیروهای استخوان خردکرده و سالخورده، نیروهای جوان و خوشفکر و دانشمند و دارای سابقه‌کافی و تجربه‌‌های موفق نیز معرفی کنیم؛ که برخی از آنان نیز خانم بودند.

اکنون نوبت رئیس‌جمهور است که از میان این نامزدها، فهرستی را انتخاب کند که بتوان نام آن را «کابینه اتفاق ملی» ‌نهاد. یعنی کابینه چهاردهم باید بتواند در همه حوزه‌های بحرانی، «اتفاق ملی» رقم بزند تا دولت چهاردهم بتواند به یک «دولت اتفاق ملی» تبدیل شود.

زنهار زنهار که رئیس‌جمهور تحت فشار بزرگان چپ و راست، اصلاح‌طلب و اصولگرا، سنتی و تحول‌خواه، قرار گیرد و به‌جای انتخاب کابینه‌ای که «اتفاق ملی» را رقم بزند، کابینه‌ای انتخاب کند که ظاهرش «وفاق ملی» است اما باطنش تسلیم شدن در برابر فشارها، چانه‌زنی و سهم‌خواهی کسانی است که رئیس جمهور یا در فرایند تبلیغات انتخاباتی به آنها مدیون شده است (مجاهدان جمعه) یا به نام «وفاق ملی» می‌خواهد دل آنها به دست آورد (مجاهدان شنبه).

زنها زنهار که نباید «کابینه اتفاق ملی»‌ فدای شعار «وفاق ملی‌» شود. وفاق ملی نیازمند اصلاح رویه‌ها و برخورد‌ها و سخنان همه بازیگران فضای سیاسی و توافق آنها برای تمرکز بر منافع ملی برای عبور از بحران‌های ملی است. اما «اتفاق ملی» نیازمند کابینه‌ای جوان، پرانرژی، متخصص، باتجربه و پر ایده است. برخی از صاحب‌نظرانی که در کمیته‌های بررسی صلاحیت نامزدها حضور داشتند به ما گفتند که در این بررسی‌ها ما با پدیده‌هایی روبه‌رو شدیم که خودمان هم حیرت زده‌ایم. یعنی ظرفیت‌های عظیمی از تخصص و مهارت و نوآفرینی در کشور هست که فقط باید از نظر سیاسی عزم کنیم که از آنها بهره ببریم.

درخواست صمیمانه‌ام از دکتر پزشکیان این است که «اتفاق ملی» را فدای «وفاق ملی» نکند. برای وفاق ملی برود و دست بزرگان و سالخوردگانِ جناح‌های مختلف را ببوسد و با آنها همدلی کند؛ اما برای «اتفاق ملی» اجازه دهد کابینه چهاردهم از محاصره نیروهای فرتوت دولت‌های پیشین، با الگوهای فکری منقضی شده، رها شود. از تجربه بزرگان همه جناح‌ها و گروهها البته باید در اتاق‌های فکر و شوراهای مشورتی و نظارتی بهره ببرد، اما سکان عمل را به جوانان دانشمند و توانمند و نوآوری بسپارد که فارغ از ملاحظات سیاسی و منفعتی نهادها و جناح‌های مختلف، بتوانند آن «اتفاق ملی» را رقم بزنند. چنین باد

محسن رنانی / ۷ مرداد ۱۴۰۳
https://renani.net/?p=6178




iran-emrooz.net | Sun, 28.07.2024, 18:20
مناره‌هایِ کج

سعید حجاریان

زمانی‌که دولت‌ها جابجا می‌شوند، تلاش‌هایی ترکیبی از جنس آمار، تبلیغات و جدل درمی‌گیرد تا ضمن طرح مباحث ایجابی، نقصان‌های دولت‌ یا دولت‌های پیشین به تصویر کشیده شود. این وضعیت اختلافی در کشورهای دموکراتیک و توسعه‌یافته محدود به چند حوزه محدود است و از سطحی فراتر نمی‌رود. حال آن‌که در ایران این‌گونه نیست و فهرستی طویل را دربرمی‌گیرد؛ نرخ ارز و قیمت‌گذاری‌های دستوری، تعرفه انرژی و دارو، ساخت مسکن و انواع کاهش‌ها و رونق‌ها و جهش‌ها! با این مقدمه می‌خواهم با نقد روشی آنچه در توصیف و نقد وضعیت دولت‌ها، به‌ویژه در دوره‌های انتقالی مطرح‌ است، بحثی جدیدتر و ناظر به ساختار طرح کنم.

چنانکه می‌دانیم و می‌خوانیم، چند سالی‌ است اصطلاح «ناترازی» در مجامع علمی و نیز رسانه‌ها به‌کرات استعمال می‌شود. تراز یکی از ابزارهای معماری و کارکرد آن شیب‌سنجی است. بنابراین وقتی از ناترازی می‌گویند، گویی دو وضعیت را در دو کفه ترازو قرار می‌دهند و با یکدیگر مقایسه می‌کنند. ناترازی مورد اشاره ممکن است در لفظ گمراه‌کننده باشد و ما را به حوزه حسابداری و حسابرسی یعنی بیلان (balance) محدود کند، اما در واقع ناترازی اعم از این‌هاست و بیانگر وضعیتی است که دارایی‌ها و ظرفیت‌ها، توانایی پوشش تعهدات را نداشته باشند. باری، ایران اکنون در حوزه انرژی، مالی، بانکی، محیط‌زیست و… دچار ناترازی است و آمارها، در این‌باره به‌روشنی با ما سخن‌ می‌گویند در حالی‌که دولت مشغول به تولید صوری انواع ترازنامه‌ها است غافل از آنکه ناترازی را نمی‌توان با تبلیغات علاج کرد. با این وجود، به گمان من ضرورت دارد در تحلیل شرایط نگاه را از سطح افق برداریم و مسائل را به شکل عمودی تحلیل کنیم. اما چگونه؟

در همان معماری، که ذکر آن رفت، ابزار دیگری به‌نام شاقول وجود دارد. شاقول همان‌گونه که می‌دانیم ریسمان بلندی است که یک سر آن وزنه‌ای بسته شده است و از ارتفاع رها می‌شود تا نشان دهد بنای ساخته شده چه میزان انحراف دارد. اگر شاقول را جایگزین تراز کنیم، قادر خواهیم بود براساس روندها و در مباحث نظری با پژوهش‌های طولی اعوجاج‌های موجود در ساختار کشور را نشان دهیم. با این اوصاف می‌توان ادعا کرد ما علاوه بر ناترازی، با ناشاقولی هم مواجه‌ایم.

به چند نمونه‌ از این ناشاقولی‌ها اشاره می‌کنم. از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی تا امروز ما سازه‌ای را تحت عنوان «انرژی هسته‌ای» بنا نهاده‌ و هر ساله بر ارتفاع آن افزوده و هزینه‌های زیادی را از جمله هزینه مادی، حیثیتی و نیز جانی (به‌واسطه ترور دانشمندان کشور) صرف آن کرده‌ایم. پرسشی که مطرح است این‌که آیا اساساً پروژه غنی‌سازی اورانیوم در مقیاس وسیع برای کشور لازم بوده است یا خیر؟ سؤالی که برای آن جواب روشنی وجود ندارد و در نتیجه، مدت‌هاست با ساختمانی معوج و پر از خلل و فرج مواجه‌ایم. مقدار زیادی اورانیوم با غنای ۶۰ درصد مانند در مسجد روی دست‌ کشور مانده است؛ نه می‌توان آن را فروخت نه می‌توان آتش‌اش زد! پیوسته نیز با گزارش‌های ناظران مبنی بر عدول از تعهدات مواجه هستیم و همواره در معرض واکنش و پرونده‌سازی قرار گرفته‌ایم تا جایی‌که ابتکار عمل از کشور ستانده شده است. تصمیم‌گیری درباره این ساختمان هسته‌ای کشور دشوار است اما واقعیت این است که در پس هر آجر این ساختمان میلیون‌‌ها دلار هزینه وجود دارد و به دور از عقلانیت است که ساختمانی را با اسکناس بنا کنیم؛ اسکناس‌هایی که مناط اعتبارشان از دست می‌رود و حتی، قابلیت سورشارژشان وجود ندارد. این وضعیت نشان می‌دهد از همان ابتدا شاقولی در دست نبوده که نشان دهد کشورهای دیگر چگونه این ساختمان را بنا کرده‌اند و حد انحراف‌ ما از آن معیارها و استانداردها چه قدر بوده است. چنانکه از ادبیات تبلیغی- سیاسی برمی‌آید قصدی مبنی بر ساخت بمب وجود نداشته است، اما اگر بنای تغییر دکترین نظامی- دفاعی وجود داشته است، باید لحظه‌ای درنگ کنیم که آیا ایرانِ هسته‌ایِ دارای بمب در نظم کنونی منطقه‌ای و جهانی پذیرفته خواهد شد یا خیر؟ پاسخ برای طرفین این مسئله روشن است؛ چه برای ایران، چه برای دیگرانی که به انحاء مختلف وضعیت کشور ما را رصد می‌کنند.

نمونه دیگر، ناشاقولی در حوزه انتخابات و گردش قدرت است. انتخابات در کشورهای توسعه‌یافته و در حال توسعه اصلی‌ترین سازوکار تغییر و در درجه بعد حل منازعه است. به عبارتی انتخابات از چنان توانی برخوردار است که عموم بحران‌ها را در دل خود هضم کند و نهایتاً به یک انتقال آرام ختم شود. این پدیده در ایران به‌درستی فهم نشده است؛ گویی خواسته‌اند ترمیم تابلوی نقاشی داوینچی را به آقای جنتی بسپارند. لذاست که طی سال‌ها عدم قطعیت انتخابات بیشتر شده است و هیچ‌کس نمی‌داند روندها به چه صورت پیش می‌روند؛ به بیان سعدی، بنیادِ استصواب در اول اندکی بوده است، هر که آمد بر او مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده است؛ فهرست‌ها و گمانه‌زنی‌های پیش از تأیید صلاحیت از یک‌سو، و تلاش‌ها برای خدشه‌دار کردن فلسفه انتخابات از سوی دیگر. با این وجود اما اتمام انتخابات به‌معنای اتمام منازعه نیست. به‌عنوان نمونه می‌توان به بخشنامه سرپرست ریاست جمهوری به کلیه دستگاه‌های اجرایی مبنی بر خودداری از تغییر در ساختارها، جابجایی نیروها و نقل‌‌ و ‌انتقال اموال اشاره داشت، و تؤامان به فهرست تخلف‌ها– که شمه‌ای از آن‌ها در فضای مجازی منتشر می‌شود- نگریست. به این‌ها اضافه کنیم سایه‌نشین چندین ساله را، که هر انتخابات برای وی به‌مثابه خون تازه عمل می‌کند، تا گاه با «دولت سایه‌» و گاه با «دولت رقیب» طرحی نودراندازد!

نمونه دیگر ناشاقولی‌ها در حوزه آموزش قابل ردگیری است؛ چه در حوزه آموزش پایه، و چه در حوزه آموزش عالی. در این زمینه طی چند دهه اخیر نهضت تأسیس و گسترش و بسط به پا شده است بی‌آنکه در نظر داشته باشند الگوی رشد جمعیت کشور از چه منطقی تبعیت می‌کند. در مقطعی کسری از این مدارس و دانشگاه‌ها به کار کشور آمدند و تبدیل به بخشی از راه‌حل شدند، اما امروز بسیاری از آن‌ها به شکل متروکه درآمده و به‌مثابه ثروتی غیرقابل تبدیل خاک می‌خورند. این وضعیت زمانی‌ قابل تأمل می‌شود که نسبت سایت‌های فعال‌ دانشگاهی به کل سایت‌ها، و نیز مدارس فعال به مدارس متروکه به‌شکل آماری بررسی شود. شاید، ناکارایی و بی‌قواره‌گی این حوزه را بتوان با «مسکن مهر» مقایسه کرد. ساخت‌و‌سازِ غیراستاندارد و پرتیراژ مسکن- که به‌نام «نهضت» صورت‌بندی شد- کارایی قابل توجهی نداشت؛ چه به‌لحاظ جایابی و چه کیفیت ساخت و جز، انحراف از هزینه‌کرد به‌قاعده سرمایه‌ ملی عائدی برای کشور به‌بار نیاورد.

ناشاقولی دیگر در مسئله بوروکراسی نمایان است و این شاید، اساسی‌ترین ناشاقولی کشور باشد. عنصر اول ناشاقولی بوروکراسی ناظر بر تربیت نیروی انسانی غیرمولد است. در مقطع پایه نظام آموزش عالی کشور به‌تدریج رشته‌های زیادی تأسیس شده‌ و دانشکده‌ها شاخه‌و‌برگ زیادی پیدا کرده‌اند. حال آن‌که این رشته‌/گرایش‌های جدیدالتأسیس در عمل برای کشور– و حتی شخص دارای مدرک- مفید فایده نیستند و صرفاً بر حجم دانشنامه‌های صادر شده می‌افزایند. از دیگر سو، شاهد رونق گرفتن مدارکی تحت عناوین MBA و DBA هستیم که فلسفه وجودی‌شان پر کردن خلاء ناکافی بودن است؛ مسیری که اولاً به‌کالایی شدن نظام دانش و ثانیاً، پرورش مدعیان بی‌دانش ختم می‌شود. عنصر دوم ناشاقولی بوروکراسی به نیروی تحمیلی راجع است. طی سالیان نیروهایی به ساختار اداره کشور تحمیل شده و بوروکراسی را متورم کرده‌اند؛ نیروهایی با راندمان پایین و برکشیده الگوهای جذب بی‌قاعده. این نیروها به افرادی می‌مانند که در واپسین لحظات خود را به درون قطار پرتاب می‌کنند، نه ورودشان به‌قاعده است و نه طبعاً خروج‌شان. به عبارتی خود را به قطار دولت پرتاب می‌کنند و تا آخرین ایستگاه از عوائد دولت- که همان ساختار حمایتی باشد- ارتزاق می‌کنند بی‌آنکه از کارایی و راندمان‌شان پرسش شود. در واقع، این بوروکراسیِ پول‌خوار چون نعشی بر دوش دولت نحیف قرار گرفته و به‌مرور دیگر حوزه‌ها را نیز متأثر کرده است تا جایی‌که بر سر نظام بیمه‌، سرمایه‌گذاری و بخش خصوصی سایه این وضعیت سنگینی می‌کند. به این‌ها اضافه کنیم تلاش‌های نمایندگان استان‌ها در دستکاری تقسیمات چهارگانه کشوری و اضافه کردن شهرستان و استان، که هر دستاورد مصادف است با رشد نمایی سازمان‌های اداری و در نتیجه، بغرنج‌تر شدن وضعیت بوروکراسی.

این نوشته را با حکایتی به پایان می‌برم. آورده‌اند معماری مناره‌ای می‌ساخت. پیرمردی از آن محل عبور می‌کرد، سری بالا کرد و رو به معمار گفت: به نظرم این مناره کج است. معمار گفت: انگار حق با توست. اندکی مناره را با دست‌های‌ات فشار بده، تا صاف شود، من هم شاقول می‌اندازم و مراقبت می‌کنم. پیرمرد کمی فشار داد و معمار گفت: کافی‌ است. بیشتر فشار نده، که این‌ دفعه از آن طرف کج می‌شود. پیرمرد خوشحال از آن محل عبور کرد. شاگرد معمار به وی گفت: این چه کار مسخره‌ای بود؟! معمار پاسخ داد: می‌دانم کارم مسخره بود، اما اگر این‌کار را نمی‌کردم اول خبر کج بودن مناره در قهوه‌خانه می‌پیچید. بعد به خانه‌ها می‌رفت و نهایتاً تا شب، کل شهر خبر می‌شدند که مناره شهر کج است و همه می‌آمدند و خرابی به بار می‌آمد. متأسفانه، دولت فخیمه ما، در حد آن معمار به این ناشاقولی‌ها توجه ندارد تا دست‌کم با برخی ابزارهای تبلیغی بنای‌اش را صاف نشان دهد تا بی‌قواره‌گی‌ها کمتر به چشم آیند.

منبع: مشق نو




iran-emrooz.net | Sat, 27.07.2024, 20:59
پزشکیان؛ کابینه و اصلاح‌طلبان فیک

جامعه نو

شورای سردبیری:

پزشکیان «ناجی» ایرانیان خواهد شد یا «کابوسی» دیگر برای آنان؟ پاسخ دقیق به این پرسش سرنوشت‌ساز در گرو متغیرهای متعدد داخلی و خارجی بسیاری است؛ اما «ترکیب کابینه»، از مهم‌ترین متغیرهایی است که می‌تواند در رقم‌زدن پاسخ این سوال ملی، تاثیر بسزایی داشته باشد. پزشکیان برای چینش «کابینه مطلوب و کارآمد» از سه جبهه در معرض هجوم و خطر جدی است:

جبهه اول؛ محدودیت‌ها و محذوریت‌های قانونی، شبه‌قانونی و حتی غیرقانونی رایج در ساختار قدرت جمهوری‌اسلامی است: انتظار واقع‌بینانه از پزشکیان آن است که او در  این جبهه، همانند شطرنج‌بازی چیره‌دست عمل کند و با ترکیب ایستادگی بر وعده‌های خود از سویی و برقراری تعامل سازنده با حاکمیت، از سوی دیگر؛ زیر بار تشکیل دولتی «به‌نام ملت و به‌کام حاکمیت» نرود و نتیجه بده‌بستان‌های ناگزیرش، آغاز فعالیت کابینه‌ای با جهت‌گیری محوری همسویی با تعهد پزشکیان به «تغییر» باشد.

جنگیدن پزشکیان در این جبهه علیه تندروهای ضداصلاحات، بسیار دشوار است و او باید توان خود را بر یارگیری و همراه‌سازی موثر «عقلایی» از حاکمیت متمرکز کند که در پی تجارب پرهزینه چندسال اخیر، ادامه و تشدید شکاف ملت‌/حاکمیت را به مصلحت نظام نمی‌دانند و به پیامدهای بنیان‌برافکن سنگ‌اندازی‌های مداوم بر سر راه اصلاحات اورژانسی و کاهش ابربحران‌ها، حداقل در دو حوزه اقتصادی و اجتماعی پی برده‌اند.

جبهه دوم؛ فشارها و اغفال‌های برخی از «حامی‌نمایان» نفوذی در حلقه اطرافیان و مشاوران پزشکیان است: اهمیت نبرد رئیس‌جمهوری در این جبهه، حتی بیشتر از جبهه اول است؛ زیرا او در این مصاف، با «دشمنان نامرئی» و مجاهدان شنبه‌ای روبروست که فقط دنبال مقام و رانت‌اند، اما پوستین دوست و دلسوز بر تن کرده‌اند. اینان سر سوزنی دغدغه «تغییر» ندارند و در قربانی کردن منافع ملی زیر پای منافع فردی/باندی خود، لحظه‌ای تردید به خود راه نمی‌دهند.

این گروه بیش‌فعال کار را به جایی رسانده‌اند که سرانجام صدای اعتراض پزشکیان هم درآمد و او در موضع‌گیری تند و علنی اعتراضی خبر داد که  «شعار دادیم انتخاب برتر می‌کنیم، اما حالا به همه می‌گوییم کمک کنید، اما همه آدم‌های خودشان را معرفی می‌کنند؛ نمی‌دانم باید چه کار کنیم!».

پیش‌تر نیز  بهزاد نبوی کهنه‌کار در «استدعایی عاجزانه» از سهم‌خواهان خواسته بود، «به خاطر ایران و به خاطر دکتر پزشکیان بینوا، دست از سهم‌خواهی از این گوشت قربانی بردارند».

پزشکیان به‌عنوان «نامزد اختصاصی اصلاح‌طلبان» در انتخابات ریاست‌جمهوری، به‌خوبی آگاه است که طیف گسترده‌ و گوناگونی از احزاب و فعالان سیاسی طی سال‌های گذشته زیر پرچم اصلاح‌طلبی گردهم‌آمده‌اند؛ ولی جنس آنان یکسان نیست. برخی به آرمان‌های اصلاحات باور داشته‌اند و ضمن تلاش فراوان، اغلب هزینه‌های مبارزاتی سنگینی را تحمل کرده‌اند و طبیعی است نباید مورد بی‌اعتنایی قرار گیرند.

در نقطه‌مقابل، گروهی با انگیزه‌های رانتی/منفعتی در اردوگاه اصلاح‌طلبان «دکان» زده‌اند و نه فقط تلاشی برای پیشبرد اصلاحات نداشته‌اند و هزینه‌ای نپرداخته‌اند، بلکه در بزنگاه‌های تاریخی «معاملاتی ضداصلاحات» با رقیب انجام داده‌اند تا جایگاه سیاسی‌شان حفظ و حساب‌های بانکی‌شان پرتر شود. طرد این «اصلاح‌طلبان فیک» که غایبان خودخواسته روزهای رزم و حاضران ناخوانده روزهای بزم بوده‌اند، گام بزرگ پزشکیان برای پیشگیری از ناکارآمدی دولت و تضمینی برای اجرای وعده «تغییر» است.

پزشکیان در نبرد جبهه دوم برخلاف جبهه اول از «مزیت تعیین‌کنندگی» برخوردار است و اگر هوشیار باشد و بتواند حامی‌نمایان تشنه مقام و رانت را شناسایی و از موضع تصمیم‌گیر نهایی بهایی به مطالبات، توصیه‌ها و پیشنهادهای ظاهرا دلسوزانه آنان ندهد، خود و دولتش از مهلکه جان سالم به‌در خواهند برد.

جبهه سوم؛ احتمال خطای استراتژیک شخص رئیس‌جمهوری است: سوای نتایج پیکار در دو جبهه فوق، ضروری است شخص رئیس‌جمهوری «استراتژی» کارآمدی را در چینش اعضای کابینه ملاک عمل قرار دهد. پزشکیان و مشاورانش نباید فراموش کنند او با آرای ۱۰ میلیونی دور اول و ۱۷ میلیونی دور دوم (۳۳/۶ درصد واجدان شرایط رای) راهی پاستور شده است. این نتایج در شرایطی رقم خورد که ۶۰ درصد واجدان شرایط رای در دور اول (منفی‌ترین نرخ مشارکت تاریخ انتخابات ریاست‌جمهوری) و ۵۰/۲ درصد در دور دوم  حتی با وجود خطر پیروزی جلیلی تندرو، غایب انتخابات بودند و مجاب نشدند پای صندوق‌های رای بروند.

این واقعیات تلخ آماری هشدار می‌دهند نادیده‌گرفتن مطالبات اکثریت از سوی پزشکیان در چینش کابینه «اشتباهی استراتژیک» و غیرقابل جبران خواهد بود؛ به‌ویژه اگر این واقعیت را بپذیریم که قاطبه رای‌دهندگان به پزشکیان نیز همانند تحریمی‌ها مطالبه «تغییر» دارند و با لحاظ آمار آنان، درصد «تغییرخواهان» به رقم خیره‌کننده ۷۷‌ درصد واجدان شرایط رأی می‌رسد. این شاخص غیرقابل انکار آماری ایجاب می‌کند پزشکیان پا را از محدوده باریک اصلاح‌طلبان حامی خود فراتر گذارد و چینش کابینه را شامل شخصیت‌هایی کند که علاوه بر تعهد نظری/عملی به «گفتمان اصلاحات»، از توان مدیریتی/کارشناسی کافی نیز برخوردارند؛ هرچند کارنامه‌ای به عنوان فعال اصلاح‌طلب نداشته باشند.

برآورده کردن مطالبه ملی «تغییر» از گذرگاه فراخ «گفتمان اصلاحات» می‌گذرد و نه معبر تنگ اصلاح‌طلبان. شنیدن صدا و پیام تحریمی‌ها و تن‌دادن به الزامات پذیرش مطالبات آنان اصلی‌ترین معیار قضاوت ایرانیان، هنگام رونمایی رسمی از ترکیب کابینه پزشکیان خواهد بود.




iran-emrooz.net | Fri, 26.07.2024, 10:43
فاجعه در کمین دولت چهاردهم

رضا رمضانی

مقاله زیر در صدد است، دام هایی که در برابر دولت چهاردهم پهن است، به مدد نگرش سیستمی، به تحلیل بنشیند. دکتر رضا رمضانی خورشید دوست، استاد دانشگاه امیرکبیر،  و نویسنده مقاله در صدد است فاجعه در کمین دولت، عمده ترین پرتگاه ها، ابر پرسش دولت چهاردهم، توان کم نظام سیاسی برای جراحی ها بزرگ ، هزاران خواسته و انتظار،  نظریه پردازی گذار با تجارب رویکرد سیستمی، نظریه پردازی گذار، نوشداروی رهایی کم هزینه را  بررسی کند. او می نویسد: «توجه شود که «نظریه پردازی گذار» نوش داروی رهایی کم هزینه از مخمصه های ملی، فراملی و رنج های مردمی است. امیدوارم گوش شنوا و اراده ی کارآیی برای پرداختن به آن در دولت چهاردهم باشد و به پس از مرگ سهراب نرسد. زمانی در دوران انتخابات اخیر از وحشت خطر بزرگ نوشتم که به این نامزد ریاست جمهوری رای بدهید تا «پا لای در بگذاریم تا در بر همان پاشنه نچرخد».»  این مقاله در زیر از نظرتان می گذرد:

***

فاجعه در کمین دولت چهاردهم

در برابر دولت چهاردهم هزاران خواسته‌ی ریز و درشت هست و از نظر خواستاران، انجام همه مهم. برخی از رییس دولت انتظار یک ابرمرد را دارند، حال آن که وی واقعاً نمی تواند چنین انتظاری را برآورده کند. البته ممکن است که برخی اظهارات کلی وی در مناظرات انتخاباتی، مانند احقاق حقوق مردم، حمایت از محرومان و ستمدیدگان موجب کژتابی  شده باشد، یعنی بین آنچه وی می گوید و آنچه مردم می خواهند، تفاوت ها باشد. هیچکس و نیز رییس دولت چهاردهم از پس برآوردن همه ی خواسته های مخاطبان برنمی آید. البته با عدم  تحقق هر خواسته، ممکن است افراد و گروه هایی که خواسته های خود را محوری بدانند یا نوش داروی تحول ببینند، از پشتیبانی رییس جمهور و دولت دست بکشند و همین پشتوانه «نصف نیمه!» توأم با بیم و امید هم ته بکشد. این فاجعه ی تدریجی در کمین است.

عمده ترین پرتگاه «بایدها»

برای جلوگیری از این فاجعه لازم است که به انتظارات و امکانات رییس جمهور و دولت چهاردهم با رویکرد علمی و تجارب روزآمد پرداخت. فعلاً عمده ترین پرتگاه، «بایدها» است. از تربیت یا فرهنگ یا هر چه هست، بسیاری از مردم عادی و حتی اندیشمندان این دیار، در «عوالم بایدها» سیر می کنند و ترجیع بند ذهن و زبان شان این است که «باید فلان کرد یا فلان نکرد». این چنین است که این روزها در سیل نوشته ها و گفته ها دیده و شنیده می شود که «رییس جمهور باید فلان کند و فلان نکند». البته ذکر «بایدها» نشان از مشکل داشتن و برتر خواستن است. به قول حمید مصدق: «آنچه می بیند نمی خواهد، آنچه می خواهد نمی بیند».

ابر پرسش دولت چهاردهم

ولی دل بستن و شیفتگی به «بایدها»ی فردی و گروهی، انواع آفات را در پی دارد و کمترین آن، ناامیدی مزمن از رفع مشکلات است. زیرا بسیاری از «بایدها» آرزوها و آرمان ها هستند، اگر بشود مطلوب است، ولی معمولاً آدم ها آرزو و آرمان به گور می شوند. البته لازم است «باید شدنی» را از «باید نشدنی» جدا کرد. در این میان پرداختن به «بایدهای شدنی» ماجرای دیگر مورد این بحث است.

برای جلوگیری از شکست دولت چهاردهم لازم است همه یاری کنند؛ صدها نوشته، گفت وگو، اظهار نظر از مردم عادی تا پژوهشگران و اندیشمندان در سطوح مختلف برپا شود و در تلاش برای پاسخ به این ابرپرسش (meta-question) باشد: «رییس جمهور چه می تواند و چه نمی تواند بکند؟». در این تلاش، صدها موضوع «می توان کرد» از هزاران موضوع «باید کرد نشدنی» معلوم می شود. در گام بعدی یک ابرپرسش بسیار مهم دیگر مطرح می شود: از میان صدها موضوع خرد و کلان  که «می توان کرد»، «رییس جمهور چه ها کند و چه ها نکند؟».

نظام سیاسی توان جراحی بزرگ را ندارد

رییس جمهور برای تحول وضعیت کنونی با زنجیره ای از «دوراهه» و « چندراهه‌» های همزمان و پیاپی برای تصمیم و اقدام روبه رو است. انتخاب گزینه های برتر و حتی مناسب برحسب سازش پنهانی - که معمولاً در عالم سیاست رایج است -، از میان هر دو یا چندراهه کاری سنگین و دشوار است:

- برخی از تصمیمات و اقدامات شدنی در یک دوره ی چهار ساله ابتر می ماند.
- بعضی از بهبودها تدریجی است و در کمتر از یک نسل وصال نمی دهد.
- پاره ای از دگرگونی ها جراحی بزرگ است و نظام جوان نیست و طاقت جراحی بزرگ ندارد. حتی اگر ابرتصمیم‌گیران کشور تن به جراحی های بزرگ بدهند، میان خواستن و توانستن‌شان صدها موانع نهادینه هست موانع قدرت، ثروت و البته انواع اصحاب تخیل و اوهام با صدها بوق و کرنا. (برای یادآوری رییس جمهور منتخب از نهج البلاغه: العدل اوسع الأشیاء فی التواصف و أضیقها فی التناصف).

هزاران خواسته و انتظار

رییس جمهور می تواند به بسیاری از بهبودهای اندک و خرده کاری های پراکنده روی بیاورد، البته برای جلب رضایت و پشتیبانی مردمی و فروخفتن اعتراضات مردم اثربخش است. مشکل بزرگ این است که بهبودهای خرد و خرده کاری های پراکنده همانقدر که  «زود به دست می آید»، در خطر است که «زود از دست برود»؛ به ندای نامیمونی و آه دلواپسانی، با نشستنی و برخاستنی، برگردد و باطل شود. این چنین رشته های بهبودهای خرد پراکنده پنبه می شود.

حال می توان دریافت که رییس جمهور منتخب در چه گردابی حایل پا نهاده است. گردابی فروبرنده با فشار درونی از شش جهت از: هزاران خواسته ی مردمی، هزاران انتظارات رأی دهندگان، صدها خواسته ی اندیشه ورزان و روشنفکران، رانت خواسته های اصحاب تخیل و توهم، تبانی های باندهای قدرت، رانت خواهی¬های مافیاهای ثروت. فشارهای خارجی مزید بر این هاست. در این کلاف سردرگم، بی چراغ  «نظریه پردازی گذار (theory of transition) » نمی توان بی اتلاف توان و زمان ملت، ره به رهایی برد.

نظریه پردازی گذار با تجارب رویکرد سیستمی

به عنوان بخشی از «نظریه پردازی گذار» به تجارب رویکرد سیستمی برای گذار از این مخمصه ملی اشاره می کنم. (با پوزش از این که این بخش جبراً برخی واژه های ویژه دارد).

از منظر رویکرد سیستمی، وضعیت کنونی یک «سیستم بسیار پیچیده» است و «سنخ شناسی (typology)» شناخته شده ای دارد. برخی از ویژگی های آن عبارتند از: کلان مقیاس، شبکه ای، سلسله-مراتبی، آمیزه ی کمی-کیفی، نامعین، آمیزه ی ساختارمندی-ناساختاری، دینامیک. 

در چند دهه گذشته، نظریه پردازی درباره ی شناختن، مرحله بندی، سطح بندی، راهبری، تصمیم گیری، اقدام، برنامه ریزی سطح مند، اجراء، هماهنگی و کنترل در قبال این چنین سیستم ها نظراً بسیار غنی شده است و عملاً در زمینه های مختلف منطقه ای، ملی، عمومی و شرکتی به کار بسته شده است. به لحاظ نظریه پردازی دو ابرمرحله (meta-stage) دارد: بخش سطح بندی برای مهار جزییات در یک مرحله و بخش مرحله بندی برای مهار دینامیزم وضعیت در بازه های دراز مانند درازمدت. 

جالب این است که از بطن این تلاش ها، مباحث شدنی/ نشدنی و بکن/نکن ها در می آید. البته در چنین سیستم ها، سازش اجنتاب ناپذیر است؛ نه هر سازشی، بلکه سازش منطقی روشمند با توجه به اصول و آرمان ها. یعنی به  نوعی سازش راهبردی (استراتژیک) است (بحثی است که با عنوان آرمانگرایی سازشی می نویسم.) 

خوشوقتانه در چند دهه ی گذشته بسیاری از کشورها مانند یونان، پرتقال، لهستان، برزیل، آرژانتین و شیلی به تجاربی در این زمینه پرداخته اند، برخی پیشاتبیین و بسیاری پساتبیین کرده اند. از اینرو، بسیاری از دوراهه ها و چندراهه های مقدر تصمیم در پیشروی رییس جمهور دولت چهاردهم، قبلاً تجربه شده است، البته تفاوت های بنیادین بین بوم ما با دیگران هست، ولی بسیاری از مباحث نظری قابل درس آموزی، عبرت اندوزی و بومی سازی است. نباید در زمینه گذار از وضعیت نامطلوب به وضعیت برتر، تجارب دیگران را با سعی و خطاهای جدید تجربه کرد. کشور ما تافته ی جدابافته ای از جهان نیست. 

نمونه‌ای برای این که رئیس جمهور چه کند و چه نکند

برای احساس از اثر رهایی بخش «نظریه پردازی گذار»، به نمونه ای از «رییس جمهور چه کند و چه نکند» می پردازم. حتی اگر گرایش رییس جمهور و دولت به گونه ای باشد که به خرده کاری ها دل ببندند و در آن حمایت مردم را جلب کنند که هم کاری کرده باشد و هم بماند. اگر چه این گرایش مطلوب اندیشمندان نیست، «نظریه پردازی گذار»  به رییس جمهور رهنمون می دهد که به خرده کاری هایی روی بیاورد که «همگرا» باشد؛ یعنی صدها خرده کاری پراکنده نباشد، بلکه به سوی ایجاد یک «نهاد مانا»  همگرا شود و «هم افزایی (synergy) » ایجاد کند.

در این میان ممکن است همگرایی به سوی «تحول محتوایی» یک نهاد «نا به جای موجود» یا حتی نابودی آن همگرا باشد. بنا بر این نمونه، بر حسب «نظریه پردازی گذار»، همگرایی برای زمینه‌سازی لازم برای نهادینه کردن هزاران تصمیم و اقدام خرد، به رهایی از مخمصه ی کنونی کمک کند و به هرز نرود. یعنی با وجود «نظریه پردازی گذار» حتی بهبودهای پراکنده، اقدامات پادرهوای برگشت پذیر نخواهند بود، بلکه زمینه ساز تحول بی برگشت می شود. در طی دهه ها، با دور شدن از وعده های نخستین انقلاب و امیدهای حک شده در بخش «حقوق ملت» قانون اساسی، به تدریج نهادهای مشکل زایی- مانند تعدد مراجع تقنین- پدید آمد که به وضعیت امروز رسید.

البته به داوری استوار به دور از حب و بغض ها نیاز مبرم است. زیرا نه هر نهادی که پدید آمد کج‌بنیاد است، حتی برخی نهادها در آغاز بر حسب ضرورت هایی پدید آمدند و در گذار زمینه و زمانه «نا به جا» و «نا به گاه» شدند. این از پیامدهای تحول است. چه بسیار ضرورت های‌ وجودی چیزی که از علل ایجادی آن، فرسنگ‌ها فاصله می گیرد. چه بسیار داروی شفابخش پارسال، زهر کشنده‌ی امسال می‌شود. همانگونه که امروز تحول نهادهای «کج بنیاد مجسم دیروز» دشوار است، فردا نابودی نهادهای «درست‌بنیاد مقدر امروز» دشوارتر خواهد بود. پایان بحث نمونه. 

نظریه پردازی گذار نوشداروی رهایی کم هزینه

توجه شود که «نظریه پردازی گذار» نوش داروی رهایی کم هزینه از مخمصه های ملی، فراملی و رنج های مردمی است. امیدوارم گوش شنوا و اراده ی کارآیی برای پرداختن به آن در دولت چهاردهم باشد و به پس از مرگ سهراب نرسد. زمانی در دوران انتخابات اخیر از وحشت خطر بزرگ نوشتم که به این نامزد ریاست جمهوری رای بدهید تا «پا لای در بگذاریم تا در بر همان پاشنه نچرخد». حال که ظاهراً پا لای در گذاشته شد، چه خوب است که ابرتصمیم گیران کشور و نیز رییس جمهور منتخب دریابند که «اگر در بر همان پاشنه بچرخد، نه از در نشانی می ماند و نه از در».

«نظریه پردازی گذار»  بار سنگینی بر دوش اندیشه ورزان، کنشگران، آگاهان و صاحبان تجربه است؛ زیرا بی مشارکت و بی یاری توانایان کشور انجام نمی شود. تحول بی«نظریه پردازی گذار» نمی شود، اگر هم چیزی به نام تحول بشود و اگر «مسخ تحول» نباشد، نیمه جانی بیش از تحول نخواهد بود. امید بر این است که مصلحان و ناقدان و دلسوزان، در گذار از وضعیت کنونی به وضعیت برتر در حد توان یاری کنند؛ در این راه نقد و ارزیابی بیشتر به کار می آید؛ هتاکی ها، تندی های کلامی و نوشتاری، زنجیره ی خواسته های ناصبورانه ی فوری، داوری های نااستوار و برخوردهای بازتابی، سنگ های سنگین در برابر تحول است.


* رضا رمضانی خورشیددوست (زاده ۱۳۳۳)، نمایندهٔ دورهٔ اول از حوزه انتخابیه رشت در استان گیلان بوده‌است. او هم‌اکنون استاد تمام دانشکده صنایع دانشگاه صنعتی امیرکبیر است.
منبع: کانال نویسنده




iran-emrooz.net | Mon, 22.07.2024, 7:54
ناتوانی راه بسته را می‌گشاید

جواد کاشی

همکاری، همدل و وفاق مفاهیمی هستند که در فضای پس از انتخابات طلایی شده‌اند و توجهات را به خود جلب کرده‌اند. آنها که سخن از ستیز و براندازی و انتقام می‌گفتند کم جان شده‌اند. به نظر می‌رسد فضای گفتاری در ایران تحولی پیدا کرده است. دو عامل می‌تواند فضای امروز را تبیین کند.

اول خستگی مردم است. بسترهای بنیادی زندگی مردمان مثل آب، امنیت، سرمایه‌های اجتماعی و اخلاقی و مدیریت متعارف امور عمومی به سرعت از دست می‌روند. مردم دلنگران امکان بقاء در بنیادی‌ترین معنای مادی‌اش هستند.

دوم حس جمعی «شکست» در میان نیروهای سیاسی است. همه نیروها و جناح‌های سیاسی به دیوار خورده‌اند. آنها که جامعه را تماماً انقلابی و اسلامی می‌خواستند، شکست خورده‌اند. آنها که خیال می‌کردند جامعه باید با شتاب به یک جامعه کاملاً توسعه‌یافته و دمکراتیک تبدیل شود، شکست خورده‌اند. آنها که در صدد براندازی نظام مستقر بودند و خیال می‌کردند همه چیز مهیای یک سکولاریسم تمام عیار است شکست خورده‌اند.

ما به نقطه‌ای رسیده‌ایم که همه مدعیان آرزومند خسته‌اند و به حریف‌شان که از میدان به در نرفت خیره می‌نگرند. هرکدام دریافته‌اند نمی‌توانند. این بار حس ناتوانی راه بسته سیاست را می‌گشاید. ناگزیر شده‌اند وجود حریف خود را به رسمیت بشناسند. این اتفاق مبارکی است به شرطی که راه بازگشت به آن آرزومندی‌های تمامیت‌گرا را ببندیم.

دوران جدال میان آرزومندی‌های تمامیت‌گرا بازمی‌گردد اگر طرفین خیال کنند به طور موقت و برای تجدید قوای یک نبرد تازه با دیگری همراه شده‌اند.

سیاست قلمرو تحقق آرزومندی‌های بلند من و تو نیست. عرصه سیاسی در وهله اول بستری است برای تداوم زندگی متعارف مردمان بی‌شمار و پس از آن سقفی است برای موجودیت‌های بی‌شمار انسانی که هر کدام آرزومندی‌های فردی و جمعی متفاوت دارند. من به شرط وجود تو می‌توانم در حد مقدور آرزومندی‌های خود را به پیش ببرم تو نیز به شرط وجود من. جامعه برای اسلامی شدن، دمکراتیک شدن، سکولار شدن، غربی شدن و هر نام دیگر، حدود مقدوری دارد. این نام‌ها به شرط وجود دیگری رنگ و لعاب جذابی دارند و به شرط پذیرش دیگری قادرند حامیان راستین را در خیمه خود جمع کنند.

همدلی و همکاری و وفاق در حال حاضر مفاهیم توخالی‌اند. می‌توانند نقاب‌های فریب برای کلاه گذاشتن سر یکدیگر باشند. اما می‌توانند پر شوند و در زمین ریشه کنند به شرطی که همه در جستجوی الگوی تازه‌ای برای همزیستی با یکدیگر باشیم. کثرت جامعه ایرانی را بپذیریم و همه برای تداوم زندگی مرفه و آزاد و عادلانه مردمان این سرزمین رقابت منصفانه کنیم.

تلگرام نویسنده
@javadkashi




iran-emrooz.net | Sun, 21.07.2024, 19:58
چشم‌انداز تعامل حاکمیت و پزشکیان

جامعه نو

شورای سردبیری:

- مواضع رهبر انقلاب در حمایت از دولت نوپای پزشکیان قابل پیش‌بینی، اما فراتر از انتظارها و در قیاس با دولت‌های پیشین، «کم‌سابقه» بود. «توصیه موکد» ایشان درباره ضرورت «تعامل سازنده مجلس با دولت جدید» و نیز تاکید بر اینکه «از بُن دندان باور کنیم که موفقیت ایشان (پزشکیان)، پیروزی همه ماست»، نزد محافل سیاسی، ترجمانی جز پشتیبانی صریح و قاطع، و البته آمیخته به توصیه‌هایی، از دولت پزشکیان نداشت.

- تنها نقطه تعارض در حوزه تحریم‌ها و حمایت بی‌چون و چرای رهبر انقلاب از «قانون اقدام راهبردی» بود که کمپین انتخاباتی پزشکیان و به‌ویژه ظریف، بارها از آن انتقاد کرده و این مصوبه‌ی آذرماه سال ۱۳۹۹ را از اقدامات ضدمنافع ملی مجلس تندرو با هدف جلوگیری از نهایی شدن احیای برجام دانسته بودند.

ولی این تعارض هم تازگی ندارد؛ زیرا در دولت‌های غیراصولگرا، همواره نوع رویکرد به غرب و آمریکا، از اختلاف دیدگاه‌های ثابت و جدی رهبر انقلاب و روسای جمهوری مستقر بوده و این تنش از دور دوم ریاست جمهوری روحانی، تشدید نیز شده است. البته رهبر انقلاب، دیدگاه خود درباره رفع تحریم‌ها را برای دولت پزشکیان به «خط قرمز» تبدیل نکردند؛ بلکه باب تلاش و مذاکره برای رفع این چالش اصلی کشور را به‌شرط به‌کارگیری «وسائل شرافتمندانه» باز گذاشتند.

- انتخابات ریاست جمهوری، همانند دوی ماراتن نیست که با عبور دونده پیروز از خط پایان، ماجرا هم خاتمه یابد. بالعکس، رییس جمهوری منتخب، بلافاصله پس از رای‌آوری با وظیفه سنگین اداره کشور مواجه می‌شود؛ ماموریتی که بدون همراهی ارکان قدرت در انجام آن، ناکام خواهد ماند. از این زاویه، حاکمیتی که عامدانه، ترمز قطار شتابان حاکمیت یکدست را کشیده، با آگاهی پیشاپیش از باخت اصولگرایان در هر انتخابات رقابتی و شبه‌رقابتی، پزشکیان اصلاح‌طلب را تایید صلاحیت کرده، برای اجماع دو نامزد اصولگرا وارد گود نشده و برخلاف پیش‌بینی‌ها، آرای نامزد پیروز را دستکاری نکرده، حتما، اهدافی مهم در فراسوی پذیرش این هزینه‌ها در ذهن دارد و می‌داند، تحقق این اهداف (رفع ابربحران‌های متعدد کشور، به‌ویژه دو چالش اقتصادی و رفع‌تحریم‌ها)، با سنگ‌اندازی سر راه منتخب اکثریت رای‌دهندگان، امکان‌پذیر نیست و فراتر از آن، حتی «همراهی» ارکان حاکمیت را می‌طلبد؛ وگرنه، هزینه‌ی سنگین دیگری در سیاهه‌ی هزینه‌های پرداختی تاکنون، ثبت و نهایتا، آخرین روزنه‌های امید برای خروج کشور از ابربحران‌های گوناگون هم مسدود خواهد شد.

- همینجا باید یادآور شد که آغاز نویدبخش، الزاما به معنای پایان خوش نیست؛ زیرا متغیرهای متعددی ممکن است هدف‌گذاری‌های اولیه را تغییر دهند و اختلافات سازش‌ناپذیر، جایگزین عزم‌ قبلی برای حمایت جدی شود. ضعف و قدرت پزشکیان در شطرنج تعامل و اعتمادسازی با حاکمیت از سویی و ظرفیت و میزان تاب‌آوری حاکمیت در پذیرش اصلاحات گریزناپذیر دولت پزشکیان از سوی دیگر؛ دو متغیر محوری در تعیین فرجام مثبت یا منفی مناسبات طرفین است و در این میان، از نقش توطئه‌ها و پارازیت‌های تندروها روی موج همگرایی احتمالی حاکمیت / دولت هم نباید بسادگی گذشت.

- قالیباف، نقطه اتکای پزشکیان در تعامل سازنده با مجلس است. نامزد اصولگرای حذف شده در دور اول انتخابات ریاست‌جمهوری، اکنون از انگیزه‌های سرشاری همانند تلاش برای ری‌برندینگ سیاسی خود، انتقام از جلیلی تندرو و حامیانش بابت نقش‌آفرینی محوری در ناکامی‌اش در انتخابات ۸ تیر، انطباق مواضعش با «توصیه موکد» رهبر انقلاب و... دارد که خروجی مشترک همه‌ی این انگیزه‌ها، «همراهی حداکثری» با دولت پزشکیان خواهد بود. سازمان رای قابل‌توجه حامیان قالیباف در «بهارستان» هم می‌تواند در مواقع ضرورت مکمل تعامل روسای دو قوه مقننه و مجریه باشد.

- رویاپردازی است اگر فرض شود تندروهایی که پس از پیروزی نامزد اصلاح‌طلب، توئیت تهدیدآمیزِ «پزشکیان تا آخر اسفند ۱۴۰۳ رییس‌جمهوری نخواهد ماند» را زده‌اند و در همین چارچوب، مدام خط و نشان «دولت سایه» می‌کشند و با شعارهای ضدظریف، سر و کله‌شان در نمازجمعه پیداشده، تن به مصلحت نظام و رعایت قواعد اخلاقی رقابت دهند. اینان با تمام قوای جانمایی‌شده‌شان در نهادهای رسمی و غیررسمی قدرت، به پزشکیان و دولتش حمله خواهند کرد. اما اگر با «ناهمراهی یا منعِ» احتمالی حاکمیت مواجه شوند، توان تاثیرگذاری جدی در مسیر تحولات کشور را ندارند؛ زیرا بدون حمایت نهادهای قدرت، تندروها که اتاق فکر و نفرات اصلی‌شان در یک مینی‌بوس می‌گنجند، جز ارتکاب اقدامات ایذایی طراحی‌شده در تاریکخانه‌ها، میدان مانوری نخواهند یافت؛ مگر آن‌که آتش‌ فتنه‌هایی را شعله‌ور کنند که خاموش کردن آن، از توان دولت و حتی حاکمیت خارج باشد.




iran-emrooz.net | Mon, 15.07.2024, 17:46
عاشورا بود و مدینه روستا بود

محسن رنانی

خیلی خوشحالم که بحث‌های جدی درباره اصفهان درگرفته است و اگر حاصل دو نوشته اخیر من (در پیوندهای پایین) همین بحث‌ها باشد من راضی‌ام و اگر ادامه یابد و به یک آسیب‌شناسی جدی درباره فرهنگ فکری و الگوهای رفتاری مردم اصفهان بینجامد، من به آرزوی خود رسیده‌ام. این روزها خیلی‌ها نوشتند. برخی با نامی زیبا، زشت‌نامه پراکندند و برخی احساس خودشان را منصفانه بیان کردند. و البته از همه سپاسگزارم که به این بحث دامن زدند.

صبر می‌کنم تا این ایام عزیز بگذرد و در این لحظات شریف، حواسمان جمعِ خلوت خویش باشد؛ آنگاه آخر هفته نظرم را درباره نقدهای مصلحانه و منصفانه برخی بزرگواران و تندی‌ها و فرصت‌‌جویی‌ها و بی‌اخلاقی‌های برخی دِگرواران خواهم گفت.

امروز تاسوعا است و در سال ۶۱ قمری، حدود چهار ماه قبل از این تاریخ، در آنجا، که نامش مدینة النبی بود، یعنی «شهر پیامبر»، حاکم مدینه، حسین (ع) را به ارگ فرمانداری دعوت کرد تا فرمان یزید را جاری کند: یا از حسین (ع) بیعت بگیرد یا همان‌جا در ارگ، او را گردن بزند. و حسین با زیرکی، آن شب توانست حاکم را راضی کند که اجازه دهد از ارگ خارج شود و فردا در مسجد همراه با بقیه مردم بیعت کند؛ و آنگاه شبانه از مدینه، شهری که ستاره شهرها بود، بیرون زد و گریخت. ولی مدینه شهر نبود، مدینه روستا بود. تنها در روستاست که حاکم می‌تواند بزرگی را به ارگ دعوت کند و همان شبانه گردن بزند؛ و تنها در روستاست که بزرگی برای حفظ جان خویش باید خانواده‌اش را بگذارد و بگریزد.

کوفه نیز شهر نبود، گرچه بزرگ بود و قدرتمند بود. شهر جایی است که عاشورا درست نمی‌کند و کسی را در بن‌بست قرار نمی‌دهد که یا باید بمانی و به هر تنگی و ننگی تن بدهی، یا باید بگذاری و بروی. در شهر کسی حق ندارد به کسی بگوید «اگر نمی‌پسندی، بگذار و برو». در شهر همه می‌مانند و تعامل می‌کنند و نقد می‌کنند و «دیگری» را به‌رسمیت می‌شناسند و هیچ‌کس خواهان حذف دیگری نیست. هرجا حذف دیگری قاعده شد، آن‌جا شهر نیست. و تنها در روستاست که «دیگری» وجود ندارد.

شهر بودن به تعداد جمعیت و اندازه بزرگراهها و پارک‌ها و تعداد فروشگاههای زنجیره‌ای‌اش نیست. و شهری بودن نوعی ادب است، نوعی فرهنگ است،  نوعی تفکر است و نوعی پرنسیب رفتاری است. شهر جایی است که قلم و جوهرش، جای رگ گردن و خونش را می‌‌گیرد؛ و نقد عقلانی جای عربده و گرانجانی می‌نشیند.

انشاءالله آخر همین هفته نوشته خودم را درباره یادداشت «روستای نصف‌جهان» و پیامدهای آن منتشر می‌کنم؛ اما تا آن زمان برخی نقدهای منصفانه (موافق و مخالف) را، که در‌ آنها از اتهام زنی‌ها و قضاوت‌ها و انگیزه خوانی‌ها و واژگان سخیف و عقده گشایانه خبری نیست، منتشر خواهم کرد.

تاسوعای ۱۴۰۳

یادداشت «روستای نصف‌جهان» را در پیوند زیر بخوانید:
https://renani.net/texts/notes/nesf-jahan-village/

یادداشت «عشق من روستای نصف‌جهان» را این‌جا بخوانید:
https://renani.net/texts/notes/my-love-esfahan-village/
.




iran-emrooz.net | Mon, 15.07.2024, 10:48
عاشورایِ تبریز...!

علی مرادی مراغه‌ای

عاشورای ۱۲۹۰ش، در خاطره مردم آذربایجان روزِیست که ننگ و افتخار بهم آمیخت، روزی که تبریزِ مغرور و استوار، داغ خواری را با تمام وجود چشید...

پس از اینکه به اجبار ستارخان و مجاهدین از تبریز خارج و به تهران حرکت کردند، در غیبت مجاهدین،شلیک توپهای روسی به سوی شهر بی دفاع آغاز و ساعتها ادامه یافت، آنوقت، تاراج مردم و دستگیری مجاهدان فرا رسید، سرانجام نوبت به دستگیری ثقة الاسلام، برجسته ترین شخصیت دینی شهر رسید، وقتی دوستانش از او خواستند از شهر خارج شود امتناع کرد و گفت:
«نمیخواهم مردم را در این لحظات تنها بگذارم»
( تاریخ هیجده ساله...ص۲۸۶)

سرانجام، ۱۰ دی۱۲۹۰ ش که مصادف با روز عاشورا بود فرا رسید، ثقة الاسلام را پس از دستگیری، انواع اهانتها و اذیتها کردند، كنسول روس از او می خواست نوشته ای را مهر تایید زند که «جنگ را مجاهدین آغاز كردند نه روسها». و وعده می داد در صورت همکاری،لطف امپراطور روسیه شامل حالش خواهد شد، اما ثقه الاسلام پاسخ داد:
«اينها دروغ است جنگ را شما آغاز كرديد»
(همان.ص۳۱۷)

مقاومتش خشم روسها را برانگیخت، در زیر شکنجه چنان خرد و خمیرش ساخته بودند که در وقتِ دار زدن، نایِ حرکت نداشت، اما با اینحال، هفت نفر همراهش را که در انتظار مرگ بودند دلداری و قوت قلب می داد!
روز عاشورا در حالیکه مردم شهر مشغول عزاداری بودند در بیخِ گوششان،  یزیدیانی دیگر، بهترین فرزندان تبریز را برای دار آماده می ساختند کسروی می نویسد:
«در یک سو دو تیری ستون وار بلند کرده و یک تیر افقی بر روی آنها میخکوب ساختند و ریسمانها از آنها می آویختند این داری بود که آماده می کردند و چون با کشتن سران آزادی ایران جشن می گرفتند، تیرها را با پارچه های سه رنگ بیرق روسی می آراستند... »
(همان... صص۱۰-۳۰۹)

وقتی که یزیدیان روسی! آزادیخواهان آذربایجان را در شهر خود بر دار می کردند «عده ای از مردم تبریز در روز عاشورا قمه به دست (شاخسه ی- واخسه ی... یعنی شاه حسین - واحسین) می گفتند و با قمه به سر خود می زدند...در صورتی که با این جمعیت و همین قمه ها می توانستند ارتش روس را از کشور بیرون کنند»
اما آنها در مقابل جنایتِ روسها، سکوت اختیار کرده و همچنان به قمه زنی نه بر سر دشمن که بر سر خود ادامه دادند، آنان راهی دیگرگونه برای بهشت رفتن انتخاب کرده بودند...!

برای اینکه ثقه الاسلام  را بیشتر تحقیرش کنند، ریسمانی به گردن اش انداخته تا میدان مشق روی زمین کشیدند، آنها را یک یک در مقابل چشمانِ همدیگر به دار می آویختند تا شاهد جان کندن همدیگر باشند!.
همگی شجاعانه با آفتاب و باد وداع گفتند... اما رویارویی دو فرزند کم سن و سال علی مسیو(یارِ ستارخان) جانگداز بود، از آنجا که نتوانسته بودند بر پدر دست یابند برای انتقام از وی، دو پسر وی حسن۱۸ ساله و قدیر ۱۶ساله را گرفته بودند، وقتی به پای دار رسیدند برادر بزرگتر بعد از بد گفتن به روسها و امپراطور، به ترکی گفت:
«زنده باد ایران، زنده باد مشروطیت» سپس ریسمان را خود به گردن خود انداخت.
(نامه هایی از تبریز...ص۹۷)
اما قدير پسر ۱۶ ساله بخاطر صغر سنی در پایِ دار بی تابی می كرد، ثقه الاسلام به دلداريش پرداخته گفت:
«دو دقیقه بیشتر طول نمی کشد و راحت می شوی»!
اما از بختِ بد، جلادِ روسی ناشی بود بهمین خاطر، گره طناب را نه از پشت گردن، بلكه از روبرو انداخته و جان كندنشان به درازا كشید!.
هم از اينروست كه برعكسِ همه بردارشدگان كه به پايين مي نگرند، ثقه الاسلام به همراهِ یارانش، بر آسمان مي نگرد. گویی جنازه اش نيز سر بر آسمان كرده و آزادی و مشروطه یِ مردمش را دعا می کند...!

روسها سپس، صمدخان شجاع الدوله را چون اسب تروا به داخل شهر کشیدند تا کشتارشان را تکمیل کند، به قول کسروی:
«روسیان برای برانداختن ریشه آزادیخواهی، کسی بهتر از صمدخان نیافتند...»
(کسروی...ص۳۲۵)
صمدخان نیز زندان و شکنجه های مخصوص خودش را داشت:
«در آب خفه می کرد؛ روغن داغ بر سرشان می ریخت و یا برای دریدن قربانیان و مشروطه خواهان، آنان را با دست و پای بسته به جلوی سگ محبوبش می انداخت!»
تقی زاده در نامه ای به ادوارد براون می نویسد:
«از یک طرف روسها بردار می زدند از طرف دیگر هم شجاع الدوله یا سر می بُرید یا شقه کرده به دیوار آویزان میکرد:
زلف پریشان یار را، مشاطه یک طرف می کشید و شانه یک طرف!»
( نامه هایی از تبریز...ص۹۵-۸۲)

اما این تنها قشون روسی نبود که آزادیخواهان تبریز را به دار می کشید، بلکه همه آن جماعتی که راهی بی خطر برای بهشت رفتن انتخاب کرده بودند و یا سکوت کردند در جنایت روسها شریک بودند.
و این حقیقتی مسلم است که انسانها تنها در قبال حرفهایشان مسئول نیستند بلکه در مقابل سکوت شان نیز به همان میزان مسئولند...


تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Sat, 13.07.2024, 15:20
نظریه دولت چهاردهم

محمد فاضلی

اداره کردن و بهبود وضع کشور، نظریه لازم دارد. نظریه‌ای که به چند سؤال مهم پاسخ دهد:

یک. مختصات وضع جاری کشور چیست؟
دو. هسته مرکزی قدرت چرا تصمیم گرفته است به مسعود پزشکیان فرصت حضور در جایگاه ریاست جمهوری بدهد؟
سه. رئیس‌جمهور مسعود پزشکیان، چگونه می‌تواند کشور را از گذرگاه خطیر وضع موجود عبور دهد؟
چهار. نیروهای خواهان بهبود وضع موجود، چگونه می‌توانند در فرایند گذار به وضع بهتر نقش ایفا کنند؟

فردی که باید بیش از همه پاسخی برای این سؤالات داشته باشد، مسعود پزشکیان است. او باید فراتر از یافته‌های هوش سیاسی خودش، و تجارب ناشی از زندگی در بستر سیاسی ایران، پاسخ‌های مدون و دقیق برای این سؤالات داشته باشد.

اما، آن‌ها که تلاش می‌کنند به هیئت دولت رئیس‌جمهور شکل دهند و بر تصمیم‌های ایشان تأثیر بگذارند نیز باید فهم دقیقی از پاسخ‌ها داشته باشند. من به امید آن‌که بحثی عمیق درباره این سؤالات دربگیرد این متن را می‌نویسم. پاسخ‌هایی کوتاه می‌دهم، شاید تا وقتی دیگر بیشتر بشود بحث کرد.

سؤال اول
مختصات کلان وضع جاری عبارتست از:

یک. بی‌اعتمادی زیاد بین جناح‌های مختلف فرادستان سیاسی.
دو. ترس هسته سخت قدرت از مشارکت دادن غیرخودی‌ها در سیاست و اقتصاد.
سه. ترس هسته سخت قدرت از دست زدن به اصلاحات، ناشی از سطح بالای نارضایتی اجتماعی و امکان بروز خشونت مهارنشده.
چهار. تنش زیاد با نظام بین‌المللی ناشی از تحریم‌ها و شدت گرفتن منازعات نظامی-امنیتی
 
سؤال دوم
هسته سخت قدرت احتمالاً به دلایل زیر فرصت در اختیار پزشکیان قرار داده است:

یک. خواستار بازسازی شقاق‌های سیاسی در فرایندی قابل مهار و تدریجی است.
دو. یک‌دست‌سازی قدرت ایده ناکارآمد و مخرب از کار درآمده است. متکثرسازی در فرایندی تدریجی ضروری تشخیص داده شده است.
سه. ناکارآمدی به سطح غیرقابل تحملی رسیده و ساختن دولتی کارآمد، ضمن حفظ انسجام و بازسازی شقاق‌های سیاسی، ضروری شده است.
چهار. انجام برخی اصلاحات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دردناک ضروری شده و تنها در سایه بالا بردن سرمایه اجتماعی این کار امکان‌پذیر است.
پنج. مواجهه با نظام بین‌المللی، برای مذاکره یا مقاومت، به سطح بالایی از بازسازی انسجام سیاسی و ارتقای کارآمدی در داخل نیاز دارد.

سؤال سوم
رئیس‌جمهور پزشکیان در چه شرایطی می‌تواند به گذار کم‌خطر و مفید برای کشور در این شرایط کمک کند؟

یک. ضرورت اعتمادسازی در درون نظام سیاسی و اجتناب از شکل گرفتن تقابل‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را جدی بگیرد.
دو. اهمیت داشتن تغییرات تدریجی بدون تنش‌های غیرقابل تحمل برای نظام سیاسی را درک کند.
سه. دغدغه کارآمدی توأم با هماهنگی و انسجام سیاسی، و اهمیت حیاتی توافق‌سازی در نظام سیاسی برای افزایش کارآمدی و در نتیجه ارتقای ثبات اجتماعی و سیاسی را درک کرده و عملیاتی سازد.
چهار. ثبات سیاسی و اجتماعی، سرمایه اجتماعی بالا، و کارآمدیِ منسجم را در خدمت اصلاحات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی با حداقلِ حداقلِ بروز تنش سیاسی و اجتماعی قرار دهد؛ و ظرفیت اقناع‌سازی اجتماعی را در خدمت اصلاحات ضروری بگذارد.
پنج. تنش با نظام بین‌المللی را در شرایطی کاهش دهد که هسته هویتی نظام سیاسی را نخراشد، و دست‌آوردهای حاصل از کاهش تنش را در بازی‌های برد-برد بین مردم، جناح‌های سیاسی و هسته سخت قدرت توزیع کند.
 
سؤال چهار
نیروهای خواهان اصلاح وضع موجود، چگونه می‌توانند به بهبود وضعیت کمک کنند؟ پاسخ این سؤال در کلی‌ترین سطح، فقط یک مورد است.

یک. نیروهای موجود، از جمله گروه‌ها و افراد اصلاح‌طلب که خواهان مشارکت در قدرت هستند، به شرط درک مختصات این وضعیت، قادرند بخشی از فرایند سیاسی بهبودبخش باشند.

اگر مقدماتی که تا به این‌جا چیده‌ام، درست باشد (از نظر خودم فرضیه هستند)، سؤال مهم نیروهای موجود دیگر این نخواهد بود که «کدام آدم را در کدام سمت و مقام قرار دهیم» بلکه سؤال مهم این است: «با توجه به الزامات ناشی از سؤالات اول تا سوم، آدم‌هایی که می‌توانند ملزومات بهبود را فراهم کنند، چه کسانی هستند؟ و آن‌ها با چه نظریه و ابزارهایی در جایگاه خود می‌توانند بخشی از راه‌حل ایجاد بهبود در وضع موجود باشند.»
 
سخن آخر
بهبودخواهان را به طرح سؤالات عمیق‌تر و پاسخ‌هایی متفکرانه‌تر درباره وضع جاری کشور و الزامات آن دعوت می‌کنم. مسأله ایران امروز، فراتر از انتخاب آدم‌ها برای پست‌هاست. نظریه دولت چهاردهم، شاید حیاتی‌ترین محصول نظری و فکری برای ایران امروز باشد.

تلگرام نویسنده
@fazeli_mohammad




iran-emrooz.net | Thu, 11.07.2024, 21:42
عشق من روستای نصف‌جهان

محسن رنانی

به‌گمان من از آن روز که مردم اصفهان هلهله‌کنان در قفای ملاباشی دویدند تا فرمان اخراج ملاصدرا از اصفهان را از پادشاه صفوی بگیرند تا ده سال پیش که برخی جوانان جزم‌اندیش به مقبره آرتور پوپ هجوم بردند و هَروله‌کنان دورِ آن سینه زدند و به آن رنگ پاشیدند تا مانع اجرای‌ فرمان سه رئیس‌جمهور برای دفن جنازه ریچارد فرای در آن مقبره شوند، اصفهان هنوز یک‌‌گام به پیش نرفته است، همان نصف‌جهان عصر صفوی است‌، خواه شهر باشد خواه روستا.

اوج فاجعه البته در زمان حمله محمود افغان رخ نمود که شهر شش ماه در محاصره بود و کار به جایی رسید که گربه‌‌ها و سگ‌ها را کشتند و خوردند، اما هیچ جنبشی برای دفاع از شهر نکردند؛‌ نشستند تا شاه اقدام کند و شاه هم فقط نذر می‌کرد و تسبیح می‌انداخت و دعا می‌خواند. شهر، روح دارد، هویت دارد؛ وقتی می‌بیند شاهش بی‌عمل است خود دست به اقدام می‌زند، سازماندهی و قیام می‌کند. فقط یک جامعه مرده و عقب‌مانده می‌نشیند تا به‌جای کشته شدن در مقابله با دشمن،‌ قحطی حاصل از محاصره، هشتاد هزار نفر از نفوسش را بکشد.

اصفهان چهار بار نشست و نظاره کرد تا نابود شود؛ آخرینش همین بود که نشست تا زنده‌رودش را غارت کنند. نه تنها نشست،‌ بلکه همانند جنگ‌های قبلی، شریک مجرمان شد، با مشارکتِ هلهله‌کنانش در توسعه نامتوازن و دیوانه‌وارِ صنعت و کشاورزی و صادرات آب. شهر اگر بود، بینش داشت، مقاومت می‌کرد.

بار اول و دوم نیز حمله اعراب و مغول‌ بود. اعراب که آمدند آنقدر مردم اصفهان در پایداری و آمادگی برای جنگ تعلل کردند که مرزبان شهر ناامید شد و گریخت. دشمن او را گرفت و با او صلح کرد و قرار شد هر کس خواهد از شهر برود و هر کس می‌ماند باید جزیه بدهد. و مرزبان بازگشت و به مردم گفت «آنچه کردم شایسته شما بود».

اما مغولان که آمدند شافعی‌های شهر پوشیده با مغولان قرار نهادند که دروازه‌های شهر را بگشایند به شرط آن‌که مغولان پس از تسخیر شهر، حنفی‌ها را قتل‌عام کنند. اما مغولان وقتی شهر را گرفتند، هر دو گروه را قتل‌عام کردند و با اصفهان همان کردند که با نیشابور کرده بودند.

تنها باری که باور دارم اصفهان،‌ شهروَش، شهریاری و شهربانی کرده است در جنگ تحمیلی بود که بیش از هر شهر دیگری، به نسبت جمعیتش، شهید داد.

و اکنون که این جمله‌ها را می‌نویسم، اشک امانم نمی‌دهد. اصفهان، شهر فیروزه من، چهار قرن است تا زانو در گلِ سنت فرورفته و گام‌از‌گام برنداشته است. که اگر توان حرکت داشت، نمی‌گذاشت زنده‌رودش را بسوزانند؛ هوایش را از سرب داغ بیاکنند؛ تمدن چند هزار ساله شرقش را با دو هزار اثر تاریخی به یغمای کویر بسپارند؛ حمام خسروآغایش را شبانه بکوبند و آسفالت کنند؛ خانه‌های تاریخی‌اش را آب بیندازند تا خراب شود؛ کاریزهای باستانی و مادی‌ها و نهر‌های تاریخی‌اش را (که رگ‌های حیاتش بودند) در زیر بزرگراهها و خیابان‌‌کشی‌ها مدفون کنند؛ و برج‌های کبوتری مزارع‌ اطرافش را (که ارزان‌ترین و پیچیده‌ترین فناوری تولید کود کشاورزی بوده است) به هجوم باد و باران بسپارند تا نابود شوند.

پس از انتشار مقاله «روستای نصف‌جهان» همشهریان زیادی به انتقاد برخاستند و کسان زیادی در فضای مجازی حمله و اهانت کردند؛ حتی برخی فرهیختگان شهر برآشفتند و نوشتند یا پیام دادند که من با این نوشته، به اعتبار اصفهان آسیب‌زده‌ام. پاسخ من این است: همین‌که اعتبار اصفهان با یادداشت کوتاهی از آدم یک‌لاقبایی مثل من آسیب می‌بیند یعنی هنوز روستاست! و همین‌که برخی فرهیختگان شهر همچنان نسبت به اصفهان غیرت قبیله‌ای دارند، یعنی ما هنوز قبیله‌ایم. جامعه‌ توسعه‌گرا و متروپولیتن (کلان‌شهر) جایی است که به هر کس نقدش کند مدال می‌دهد. متروپولیتن از نقد آسیب‌ نمی‌‌بیند بلکه صیقل می‌خورد و جلا می‌یابد.

سالها پیش در مقاله «توسعه یعنی شهری با تندیس شاطر رمضان» نوشتم که تا زمانی که تندیس شاطر در اصفهان نصب نشده یعنی اصفهان «توسعه‌نیافته» است و اکنون با صدای بلند می‌گویم اصفهان آنگاه کلان‌شهر خواهد بود که که به‌پاس همان یادداشت کوتاه به من «مدال شهامت نقد» بدهد. و اکنون با این حمله‌ها و گله‌ها فهمیدم که چه خوب کردم بیست سال پیش مقاله کامل «روستای نصف‌جهان» را منتشر نکردم و هنوز نمی‌دانم کی جرأت خواهم کرد.

شهری که تا دو دهه پیش،‌ تحمل نام «جمالزاده» را بر روی یک خیابانش نداشت و هرچه شهرداری تابلوی آن را کاشت، شبانه کندند؛ تا بالاخره شهرداری خسته شد و نام خیابان را عوض کرد؛ و وقتی عوض کرد، هیچکدام از آن بزرگانی که اکنون به من تذکر دادند، یقه چاک نکردند که جمالزاده هیچ دست‌کمی از سی‌وسه‌پل ندارد؛ و اگر شهرداری حق ندارد سی‌وسه پل را خراب کند یا نامش را به «پل آیه‌الله میرزا وِردی خان» تغییر دهد،‌ نیز حق ندارد نام بزرگ جمالزاده را از خیابان‌های اصفهان حذف کند. اکنون نیز تا زمانی که اصفهان هیچ خیابانی به نام بزرگانی چون تاج و شهناز و کسایی ندارد بعید است بتوان از نام شهر برای اصفهان دفاع کرد چه رسد به نام «کلان شهر».

و اکنون من این سخن منسوب به شاه را باور دارم که گفته بود: شیراز شهری کوچک و اصفهان دهی بزرگ است. چون هیچگاه نشنیده‌ام که شیرازی‌ها به‌خاطر این بیت حضرت حافظ برآشفته باشند:

آب و هوای فارس عجب سفله پرور است
کو همرهی؟ که خیمه از این خاک بر کنم

اما با همه این‌ها، من خوردن چای در گرمابه شازده در اصفهان را به خوردن قهوه در خیابان شانزه‌لیزه در پاریس ترجیح می‌دهم. چون روستای نصف‌جهان، مادر جغرافیایی و فرهنگی من است و مثل مادرم دوستش دارم و شاهدش همین‌که تاکنون پیشنهادها و فرصت‌های فراوانی برای اشتغال و زندگی در تهران و کشورهای خارجی داشته‌ام اما حاضر نشده‌ام اصفهان را ترک کنم. من اصفهان را دوستش دارم و به همین علت به خودم حق می‌دهم نقدش کنم.

و اکنون همه امید من به نسل‌های «زد» و «پسا زد» است که شاید بتواند اصفهان را از این چرخه فروبسته تاریخی بیرون کشد، آزاد کند و شهروندی بیاموزد.

برخی دوستان از آن مقاله برداشت تخفیف یا اهانت به برخی رای دهندگان یا روستائیان کرده بودند. چنین قصدی نبود و اگر چنین برداشتی از متن من شده است، متاسفم و پوزش می‌‌خواهم.

محسن رنانی / ۲۱ تیر ۱۴۰۳
منبع: وبسایت نویسنده




iran-emrooz.net | Thu, 11.07.2024, 16:55
مشاهده‌های نگران‌کننده

علی‌رضا علوی‌تبار

چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری به پایان رسید. اگر چه در این انتخابات خطری جدی دفع شد و آرامش ناشی از این دفع خطر شادی آگاهان سیاسی را در پی داشت، اما به نظر می‌رسد که نگاهی آسیب‌شناسانه به فرآیند این انتخابات مفیدتر از ابراز احساسات نسبت به نتایج آن باشد. به برخی از مشاهدات نگران‌کننده خودم در جریان این انتخابات اشاره می‌کنم به این امید که از نظر دیگران نیز بهره بگیریم.

نخستین مشاهده‌ نگران‌کننده در فرآیند این انتخابات، تنزل سطح‌ سیاست‌ورزی در ایران امروز است. نخستین تجلی این تنزل، حضور دو دلال سیاسی پوششی در این انتخابات بود. جالب این‌که این دلالان سیاسی قبل‌تر نیز چنین نقشی را بازی کرده بودند به‌گونه‌ای که هیچ‌کس شکی در پوششی بودن آن‌ها نداشت. تأیید صلاحیت آن‌ها برای شرکت در رقابت‌ها و هزینه‌ کردن میلیاردی از اموال عمومی برای این‌ کار نشان‌دهنده «تبعیض ساخت‌یافته»‌ای است که بخش تفکیک‌ناپذیری از نظام سیاسی ایران شده است. آمدن و رفتن آن‌ها و رفتار و گفتار سخیف آن‌ها در جریان رقابت‌های انتخاباتی، موجب شرمگین شدن هیچ‌کس نشد!

نشانه دیگر این تنزل مباحث مطرح شده در مناظره‌ها و گفت‌و‌گوها بود. سال‌هاست که دیگر از سخنان و شعارهای عمیق و اندیشه‌ورزانه «سیدمحمد خاتمی» در عرصه سیاست ایران خبری نیست و انتظار شنیدن آن‌ها نیز غیرواقع‌بینانه می‌نماید. اما به‌نظر می‌رسد دیگر نباید در انتظار دقت، انسجام و نظم گفتار «حسن روحانی» نیز بود. تکرار، از دست دادن فرصت‌ها و دوری از مطالبات روشنفکرانه به ویژگی گفت‌و‌گوهای سیاسی، حتی در میان بهبودخواهان و تغییرطلبان تبدیل شده است. گفتار سیاسی جریان راست تندرو، نماد ورشکستگی سیاسی و سردمداری مداحان و لات‌ها در میان‌ آن‌هاست. از سقوط گفتمان سیاسی آن‌ها نباید خشنود شد؛ این سقوط به در جا زدن و تنزل گفتمان رقیب آن‌ها هم کمک می‌کند. ارتقاء کیفیت هر جریان سیاسی به ارتقاء کیفیت جریان رقیب آن‌ نیز یاری می‌رساند.

دومین مشاهده نگران‌کننده در این انتخابات، تقویت نوعی «اقتدارستیزی» سیاسی در جامعه بود. اقتدارستیزی (=آنارشیسم) تنها مخالفت با حکومت نیست بلکه انکار هر نوع حقانیت‌یافتن قدرت است. قدرت وقتی حقانیت پیدا می‌کند که کسانی هم که موضوع اعمال این قدرت هستند، برای‌اش اعتبار و حقانیت قائل می‌شوند.

در عرصه‌های فکری و نظری اقتدارستیزی به‌معنای نفی هرگونه «مرجعیت» و «اقتدار» برای افراد، روش‌ها و مکاتب است. به‌طور مثال «اقتدارستیزیِ روش‌شناختی» (فایرابند) ادعا می‌کند که هیچ‌ نظامی از قواعد روش‌شناختی وجود ندارد که بتواند به توسعه علم منجر گردد و از این رو هیچ روش‌شناسی در زمینه اعتباربخشی به علم از حجیت و مرجعیت برخوردار نیست.

در جامعه ما از قدیم برخی از قشرها و گروه‌های اجتماعی در میان مردم از «اقتدار» و «مرجعیت» برخوردار بوده‌اند. روحانیان، روشنفکران، مبارزان رنج‌کشیده‌ سیاسی، سیاستمداران کهنه‌کار، اساتید مشهور دانشگاه و… از مهم‌ترین دارندگان مرجعیت سیاسی در تاریخ ما بوده‌اند. اما اینک به‌نظر می‌رسد که همه آن‌ها به‌نوعی مرجعیت خویش را از دست داده‌اند. دانشگاهیان، روشنفکران و مبارزان سیاسی با نگرانی تمام مردم را به حضور و جهت‌گیری دعوت می‌کردند و بخش قابل ملاحظه‌ای از جامعه با بی‌تفاوتی و گاه تحقیر به آن‌ها می‌نگریست.

افرادی را می‌شناسم که پیش از انتخابات با شور و شوق مقالات برخی از صاحبنظران و روشنفکران را دنبال کرده و تحسین می‌کردند، اما در مقطع انتخابات تمام آن تحسین‌ها و تکریم‌ها را کنار گذاشته و با نوعی نگاه عاقل اندر سفیه به بال بال زدن آن‌ها می‌نگریستند.

فقدان مرجعیت سیاسی به گمان‌ام در بلندمدت به مشکلی اساسی تبدیل خواهد شد. من تأثیر اقتدارگرایی نظام سیاسی را در این زمینه قبول دارم و آن را درک می‌کنم، اما از پیامدهای آن نگرانم. اگر اقتدار و مرجعیت گروهی، جای خود را به اعتبار و مرجعیت گروهی دیگر می‌داد، رفتار سیاسی مردم قابل پیش‌بینی می‌شد و حتی شاید به دگرگونی‌های کم‌هزینه اما اساسی می‌انجامید. اما در شرایط فقدان مرجعیت سیاسی و اقتدارستیزی فراگیر سیاسی، غیر از فروپاشی سیاسی یک جامعه چه انتظاری می‌توان داشت؟

سومین مشاهده نگران‌کننده به حملات و مخالفت‌های براندازان سلطنت‌طلب با شرکت‌کنندگان در انتخابات خارج از کشور برمی‌گردد. فحش‌ها، توهین‌ها و آزارها آنقدر تأسف‌بار نبود که دفاع از آن‌ها در رسانه‌های همگانی تأسف برمی‌انگیخت. هنگام دیدن این صحنه‌ها و ایرانیانی که با همراه داشتن پرچم اسرائیل به ایرانیان حمله می‌کردند، به یاد رمان «فرانکنشتاین» (نوشته مری شلی در سال ۱۸۱۸ میلادی) افتادم. یکی از شخصیت‌های این رمان «هیولای فرانکنشتاین» است. دکتر فرانکنشتاین با قرار دادن تکه‌های اجساد مختلف در کنار هم و زنده‌ کردن آن «هیولای فرانکنشتاین» را خلق می‌کند. هیولا به‌دلیل احساس تنهایی و طرد شدن از جانب مردم، تبدیل به یک جنایتکارِ غارتگر می‌شود.

به‌نظر می‌رسد که در میان براندازان ایران، هیولای فرانکنشتاین خلق شده است. افرادی با پیشینه‌های مختلف و انگیزه‌های گوناگون در کنار هم قرار گرفته‌اند و اینک با حمایت و پشتیبانی مادی و رسانه‌ای مخالفان ایران (اسرائیل، نئوکان‌های امریکا و…) به یک هیولا تبدیل شده‌اند. هیولایی که خشم و کینه او را به اقدام‌های عجیب و غریب رهنمون می‌کند.

در میان ایرانیان (چه اقلیت حاکم و چه براندازان) همیشه گروهی بوده‌اند که راهنمای عمل‌شان «انتقام» بوده است، انتقام از مقصران واقعی یا خیالی ایجاد موانعی که بر سر راه رسیدن به اهداف‌شان می‌بینند. اگر چه حضور هیولای فرانکنشتاین کاملاً تابع نظر قدرت‌های رقیب یا مخالف حکومت ایران است اما آثاری به‌جای می‌گذارد که تا سال‌های دور باید با آن مقابله کرد. در خود این جماعت نیز کینه و قهر می‌تواند زمینه‌ساز انتقام‌های خونین از «دیگران» گردد. باید نگران به‌وجود آمدن چنین هیولایی بود و برای درمان آن چاره‌ای اندیشید.

شور و شوقی که توسط گروه‌های سنی میانسال در انتخابات دوره چهاردهم ایجاد شد و به شکست راست تندرو انجامید، زیبایی‌های بسیار داشت و از غلبه عقلانیتی آینده‌نگر در میان اکثریت ایرانیان حکایت می‌کرد. اما نباید چشم را بر روی مشاهده‌های نگران‌کننده بست. آینده روشن نیازمند آسیب‌شناسی مداوم وضع موحود است. زیبایی‌ها نباید ما را از دیدن مشکلات غافل کند.

منبع: مشق نو




iran-emrooz.net | Thu, 11.07.2024, 16:22
یک پزشک، معمار مالزی مدرن

سعید معدنی

تا ۶۵ سال پیش کشور مستقلی به نام مالزی در میان کشورهای عضو سازمان ملل متحد وجود نداشت. تیرماه ۱۳۴۲ مالزی که مجموعه‌ای از جزایر با اقوام مختلف است اعلام استقلال از استعمارگران کرد و دارای پرچم و سرود ملی شد.

سه سال بعد در سال ۱۹۶۵ سنگاپور از این کشور جدا شد و چندی بعد سلطان‌نشین برونئی هم اعلام استقلال کرد.

کشور ۳۳ میلیونی مالزی دارای سلطان و فرمانداران نیمه مستقل محلی است ولی نخست وزیر قدرت بیشتری دارد. اوست که سکان رهبری کشور را به عهده می‌گیرد. با وجود نژادها و اقوام و ادیان متفاوت، مالزی امروز نماد و نمودی از همزیستی مسالمت آمیز است و قوم گرایی در این کشور کمترین تنش را دارد. شعار ملی‌‌شان « قدرتمندی در یکپارچگی است» ثبت شده است. 

دو سال از انقلاب ۱۳۵۷ ایران می‌گذشت که مهاتیر محمد معمار مالزی مدرن به نخست وزیری رسید و این کشور را نه تنها از فقر و فلاکت نجات داد بلکه اکنون یکی از کشورهای پیشرفته در میان کشورهای آسیای شرقی است.

سرزمینی که تا صد سال پیش مستعمره بوده و کشورهای زیادی این سرزمین را استعمار و استثمار کرده‌اند. از پرتغالی‌ها گرفته تا هلندی‌ها و انگلیسی‌ها و این اواخر ژاپنی‌ها نیز این کشور را تحت سلطه خود داشتند. همانطور که گفته شد حدود شصت و اندی سال پیش در عرصه جهانی مالزی به عنوان یک کشور اعلام استقلال کرد.

دکتر مهاتیر محمد از سال ۱۹۸۱ تا ۲۰۰۲ به طور مداوم نخست وزیر بود و توانست پایه‌های توسعه و پیشرفت کشورش را ریل‌گذاری کند. طوری که الان هر ایرانی که به مالزی می‌رود انگشت به دهان می‌ماند که این کشور چگونه از آن کشور مفلوک به این پایه از توسعه رسیده است؟

به تعبیر مهاتیر محمد تا چند دهه قبل مردم کشورش روی درخت زندگی می‌کردند اما الان دانشگاههای معتبر دارد و صادرکننده‌ی تکنولوژی به بسیاری از کشورهاست.

دکتر مهاتیر محمد، ژاپن پس از جنگ جهانی دوم را الگوی توسعه خود قرار داد و بنا را براین گذاشت که به یک کشور صادرکننده تکنولوژی تبدیل شود. لذا این کشور چون به لحاظ منابع و متخصص داخلی نمی‌توانست چنین گامهایی بردارد از شرکت‌های خارجی بویژه کشورهای غربی و صنعتی خواست تا در این کشور سرمایه‌گذاری کنند تا ضمن ایجاد اشتغال و رونق اقتصادی، محصولات از مالزی به سایر کشورها صادر شود.

این کشور صرفا نگاه به شرق نداشت زیرا همه جوامع تجربه کرده و می‌دانند که هیچ کشوری نیست که با تکیه صرف به شرق (چین و روسیه) پیشرفت کرده باشند. بلکه بر عکس، هر کشوری که فقط به چین و روسیه تکیه کرده‌، روز به روز در مرداب فلاکت و عقب‌ماندگی غوطه‌ور شده است.

کشورهای جهان سوم سابق که امروز توسعه یافته و پیشرفت کرده‌اند یا صرفا به کشورهای سرمایه داری صنعتی تکیه کرده‌اند و یا از هر دو جهان شرق و غرب سود برده‌اند.

مهاتیر محمد با الگوبرداری از نظریه نوسازی، همچون ژاپن با تکیه بر کشورهای صنعتی و سرمایه‌داری توانست اقتصاد مالزی را در مدار پیشرفت و ترقی قرار دهد و نام خود را در تاریخ جهان به عنوان رهبری توانمند به یادگار بگذارد. آن هم در زمانه‌ای که رهبران بسیاری از کشورهای جهان سوم فقط و فقط به قدرت اندیشیده‌اند و کشور خود را در سیاهی و تباهی و فقر و عقب‌ماندگی باقی گذاشته‌اند و لعنت ابدی مردم‌شان را برای خود خریده‌اند.

مهاتیر محمد اگر چه از یک خانواده پر جمعیت ۹ نفره برخاست، اما با کوشش و تلاش در سنگاپور پزشکی خواند. ضمن طبیب بودن، به روزنامه‌نگاری و سیاست علاقه‌مند شد و حزب تشکیل داد و وارد مجلس قانونگذاری شد. او بعدها نخست‌وزیر نامداری شد و توانست کشورش را نوسازی کند

لازم به ذکر نیست که انتقادهایی هم به دوران نخست‌وزیری ۲۰ ساله وی وارد است. حتی خود اذعان می‌کند که اولویت او اقتصاد بوده و سایر ابعاد مثل آزادی‌های سیاسی در مرحله دوم اهمیت قرار داشت. ولی بهرحال او حزب داشت و با یک نظام انتخاباتی حزبی روی کار آمد و حکومت کرد. وی الان ۹۹ ساله است و مورد تحسین بیشتر جهانیان قرار گرفته و بی شک بعد مرگش از او بیشتر و بیشتر سخن خواهند گفت و خواهند نوشت.

مهاتیر محمد، ایران را به خاطر مقاومت در مقابل تحریم های آمریکا و غربی‌ها تحسین می کند اما به خاطر منافع ملی، اجازه نمی‌دهد بانک‌های این کشور با ایران همکاری کنند و تحریم ها را خنثی کنند! زیرا منافع ملی و اقتصاد کشورش به خطر می افتد.

این هم از عجایب دنیای حسابگر و عقلانی امروز است. اگر پیامد تحریم فقر و فلاکتی هست برای دیگران (ایران) باشد و آنها فقط تحسین‌اش می‌کنند. اما حاضر نیستند اقتصاد کشور را به خاطر ایران و یا هر کشور دیگری به خطر بیاندازند. برای او فقط مردمش مهم هستند. او پزشک دردها و رنج‌های مردم خویش است.




iran-emrooz.net | Wed, 10.07.2024, 15:07
چرا لیاقت آقا سعید را نداشتیم؟!

مهران صولتی

این‌ روزها ایرانیان به انحاء گوناگون از سوی طرفداران نامزد شکست خورده در مرحله دوم انتخابات ریاست جمهوری تحقیر می‌شوند. از ایجاد دوگانه علی/ معاویه گرفته تا متهم ساختن هواداران پزشکیان به نادانی، بی‌بصیرتی و فقدان بلوغ سیاسی. در تازه‌ترین اظهارنظر هم یکی نوشته؛ خلایق هر چه لایق، لیاقت شما رو نداشتند آقا سعید! پیشتر در این سخنرانی (https://t.me/solati_mehran/2288) با استناد به سخنان و مدعیات سعید جلیلی نشان دادم که؛ چرا او رییس‌جمهور مناسبی برای ایران امروز نیست؟ اما در این فرصت مایلم به این پرسش پاسخ دهم که؛ چرا خوش‌بختانه ما لیاقت آقا سعید را نداشتیم؟!

ایران فقط تا سال ۱۴۲۹ برای برداشتن یک خیز بلند در مسیر توسعه فرصت دارد. پس از آن سال‌مندی جمعیت ایجاب می‌کند که تمام درآمدهای نفت و گاز صرف مراقبت‌های درمانی سال‌خوردگان شود. از همین‌رو اگر نتوانیم در این مدت به اجماعی در ساخت قدرت بر سر ضرورت حرکت به سوی توسعه دست یابیم آینده تیره و تاری در انتظار فرزندان‌مان است.

ایران امروز نه با مسئله بلکه با بحران مهاجرت روبروست. وضعیتی که صرفا محدود به نخبگان نبوده و تمام اقشار را متاثر ساخته است. بیم آن می‌رود که با تداوم وضع موجود ذخیره ارزشمند بخش پزشکی کشور از حضور نیروهای کیفی تهی شده و در آینده نزدیک نیازمند حضور پزشکانی از هند و پاکستان باشیم.

در سایه‌ی یک جهان فرصت اکنون با کشوری مواجهیم که نه گذرگاه خط لوله‌های بین‌المللی به‌شمار می‌رود و نه مسیر عبور کریدورهای مهم ترانزیتی! نقشه‌های موجود هم نشان می‌دهند که اکنون تمام این مزیت‌های استراتژیک ایران ما را دور زده‌اند. وضعیتی که ادامه آن نه برای ما توسعه به ارمغان می‌آورد، نه امنیت پایدار!

انتخابات اخیر نشان داد که ما هم‌چنان با شکاف فزاینده ملت- دولت روبرو هستیم. بیش از پنجاه درصد جمعیت به رغم هشدارها و انذارها حاضر به شرکت در انتخابات نشدند و با آن به‌شدت احساس بیگانگی کردند. روشن است که با حضور سعید جلیلی هم نه با ترمیم بلکه با تعمیق این شکاف روبرو می‌شدیم.

در جهانی این‌چنین پیچیده و ایرانی این‌چنین متکثر ادعای داشتن برنامه برای تمام ساحت‌های زندگی شهروندان از جنس دعوت به همان ناکجاآبادی است که به تعبیر کارل پوپر جز خشونت به ارمغان نمی‌آورد. آنان که پیش از این به دلیل مواضع افراطی‌شان ایرانیان را از خود رنجانده بودند چگونه انتظار داشتند نماینده جمهور باشند؟!

ایرانیان دو سده است که برای توسعه‌یافتگی تلاش کرده و در مسیری پرسنگلاخ و توام با فراز و فرودهای بسیار گام بر می‌دارند. حال با این اوصاف چگونه می‌توانند به فردی اطمینان کنند که با این توهم آمده است که؛ پیشرفت کشور را با اتمام انتخابات آغاز، و عقب ماندگی‌های چند صد ساله را در چند سال جبران نماید؟!

ایران امروز بیش از خیال‌پردازی و رویا فروشی به واقع بینی و روشن‌نگری نیازمند است. کشوری که تا نیم قرن گذشته از پیشاهنگان توسعه در آسیا بوده است اکنون حتی از رقبای منطقه‌ای خود عقب مانده و مزیت‌های خود برای حرکت در این مسیر را به سرعت از دست می‌دهد. این کشور دیگر تاب تکرار معجزه هزاره سوم را ندارد!


کانال تلگرام نویسنده
@solati_mehran




iran-emrooz.net | Wed, 10.07.2024, 13:41
کابینه ائتلافی شایستگان

محمد فاضلی

مردم ایران سه دهه است منازعه میان جناح‌های سیاسی را شاهد هستند و حاصل همه آن‌ها، بدتر شدن وضعیت مردم بوده است. عدم توافق فرادستان سیاسی نه فقط در ایران بلکه در سایر کشورهای در حال توسعه نیز فاجعه سیاسی و توسعه‌ای به بار آورده است. (نمونه‌ای از آن‌را در این‌جا (https://t.me/dirancast_official/429) بشنوید.)

ایران امروز نیز در یکی از بالاترین سطوح منازعه سیاسی بین فرادستان به سر می‌برد. دولت مسعود پزشکیان می‌توانند قربانی همین منازعه شده و احتمالاً (قریب به یقین) فرصت بازسازی سرمایه اجتماعی، سیاست مسالمت‌آمیز و اعتمادساز، و ارتقای ظرفیت حل مسأله در ایران از دست برود، تا آینده‌ای دور که نمی‌دانیم چه وقت خواهد بود.

یکی از راه‌های پیشگیری از این منازعه و کاهش احتمال آن، شکل دادن به کابینه‌ای ائتلافی است. امیدوارم بتوانم ماهیت چنین ائتلافی را در این نوشته، روشن کنم.

کابینه ائتلافی چه چیزی نیست

ائتلاف کردن و تشکیل کابینه ائتلافی به معنای سهمیه دادن به جناح‌های قدرت سیاسی، و کنار هم گذاشتن وزرا و همکاران رئیس‌جمهور در بخش‌های مختلف دولت بر اساس سهمیه تعیین‌شده برای هر جناح نیست.

کابینه ائتلافی، کنار هم قرار دادن یک مشت آدم با افکار متعارض و متناقض اما متعلق به جناح‌های مختلف، و تقسیم قدرت برای ساکت کردن آن‌ها نیست. کابینه ائتلافی، مجمع‌الجزایری از ایده‌های متعارض، رفتارهای متناقض و دنبال کردن راهبردها و اهداف ضد و نقیض نیست.

کابینه ائتلافی چیست؟

مناظره‌های انتخاباتی نشان داد در بین نامزدها، سه نامزد – پزشکیان، پورمحمدی، قالیباف – وجود دارد که بر سر بسیاری از مسائل عمده و حیاتی کشور با هم توافق نظر دارند. آن‌ها بر سر مسأله‌ها تفاوت چندانی نداشتند، کم و بیش فقط هر کدام ادعا می‌کرد فرد بهتری برای درمان کردن آن مسأله‌هاست.

رویکردهای مشابهی به سیاست خارجی را می‌شد در سه نامزد مذکور پیدا کرد. همه قائل به ضرورت رفع تحریم‌ها، مذاکره و استفاده از ترکیب دیپلماسی و قدرت سخت برای حل کردن مسأله تحریم‌ها.

دو نامزد – پزشکیان و قالیباف – در رأس دو قوه قرار دارند. قالیباف البته بر مجلسی ریاست می‌کند که بخش عمده آن نسبتی با راهبرد او ندارد و بیشتر با سعید جلیلی همراه است. پزشکیان نیز بر دولتی ریاست می‌کند که محدودیت‌ها و مسأله‌های بسیار دارد. تردید ندارم که هر دو برای موفقیت به همکاری با یکدیگر نیاز دارند.

مصطفی پورمحمدی پدیده انتخابات ۱۴۰۳ بود. روحانی متفاوتی با فهم دقیق‌تری از حکمرانی نشان داد. او تصویر دیگری از خودش به جامعه ارائه کرد. حملات تند او به سعید جلیلی و دو نامزد پوششی در مناظرات، روی دیگری از سیاست پنهان در ایران را آشکار کرد. خیلی‌ آدم‌ها در این چند وقت گفته‌اند که او می‌تواند تکمیل‌کننده خوبی در مثلت پزشکیان، قالیباف، پورمحمدی باشد. برخی معتقدند محسنی اژه‌ای نیز ترجیح می‌دهد در همکاری با این مثلث، رأس یا ضلع چهارم مربعی باشد که کشتی طوفان‌زده ایران را به سمت و سویی بهتر هدایت کند.

اما ائتلاف در این سطح، که می‌تواند به نیروهای سیاسی مرتبط با هر کدام از این چهار نفر نیز بسط یابد، باید با ائتلاف در سطوح زیر نیز تکمیل شود:

یک. تلفیقی بین عدالت‌خواهی و حمایت اجتماعی کارآمد و کاهش مداخله دولت در بازارها

دو. ائتلاف‌سازی بر محور ضرورت توافق‌سازی سیاسی و هم‌زمان تحقق تغییرات اجتماعی و سیاسی ملموسِ معنادارِ مستمر

سه. ائتلاف‌سازی بر محور تغییرطلبی و در عین حال تدریجی‌گرایی در مطالبه تغییرات

چهار. ائتلاف‌سازی بر محور اعمال سیاست صنعتی و کاهش مداخله‌های ناکارآمد دولت در بازارها

پنج. ائتلاف‌سازی بر محور ضرورت توسعه اقتصادی و هم‌زمان ضرورت حفظ محیط‌زیست

شش. ائتلاف‌سازی بر محور حفظ توأمان قدرت ملی و در همان حال هم‌زیستی مسالمت‌آمیز و غیرتحریمی با جهان.

تصور می‌کنم، یافتن آدم‌هایی شایسته در درون میانه‌روهای جناح‌های سیاسی که بتوان ایده‌های غیرمتعارض و با اشتراکات حداکثری بر اساس محورهای مذکور را با آن‌ها صورت‌بندی و دنبال کرد، امکان‌پذیر باشد. بدیهی است که دولت چهاردهم، و فراتر از آن، نظام سیاسی به #نظریه_دولت متفاوت از گذشته، و متناسب با مقتضیات امروز نیاز دارد تا بتواند چنین راهبردی را در پیش بگیرد.


تلگرام نویسنده
@fazeli_mohammad




iran-emrooz.net | Mon, 08.07.2024, 8:05
پزشکیان، آخرین سنگر

جامعه نو

شورای سردبیری:

یکم: انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم با شگفتی‌ها و غافلگیری‌های پر تعدادی همراه بود اما بی‌تردید تحریمی‌ها (۶۰ درصد، دور اول و ۵۰/۲ درصد، دور دوم)، «ابرپدیده» غیرقابل انکار انتخابات بودند که اغلب به‌دلایلی قابل درک و احترام‌برانگیز تصمیم گرفتند غایبان روزهای رای‌گیری باشند. شنیدن صدای این معترضان و قهرکردگان، وظیفه هر حاکمیت دوراندیش و قوای سه‌گانه است. زیرا طبق تجارب متعدد جهانی، بی‌اعتنایی به مطالبات چنین اکثریتی و همزمان، تصور دستیابی به آشتی ملی یا توسعه‌محور، ناممکن و همچون پی‌ریزی خانه‌ای روی آب است.

بویژه آنکه، پیام رای‌دهندگان به پزشکیان هم مطالبه «تغییر» است و اگر از این زاویه، آرای ۲۶ و ۳۲ درصد واجدین شرایط رای به نامزد اصلاح‌طلب را به آمار تحریمی‌ها، اضافه کنیم، آنگاه ارقام تکان‌دهنده‌ای از وزن نامتوازن دو کفه «اکثریت ناراضی‌ها» و «اقلیت راضی‌ها» در ترازوی ایران‌زمین به‌دست می‌آید که هیچ عقل سلیمی، جرات نادیده گرفتن آن را به خود نمی‌دهد.

دوم: ریشه این نارضایتی‌های گسترده و ارسال پیام قدرتمند ضرورت تغییر وضع موجود، کاملا، عیان و بی‌نیاز از رمزگشایی است. ابربحران‌هایی مانند اثرات محرب مدیریت ناکارآمد دولت سیزدهم، تورم و گرانی‌های طاقت‌فرسا و فزاینده، گره کور تامین معیشت برای مردم، آسیب‌پذیری شدید اقتصاد ایران در قبال ادامه حیات نباتی برجام، پیروزی احتمالی ترامپ و افزایش فشار به جمهوری اسلامی، نادیده گرفتن حقوق مردم از سوی حاکمیت در حوزه‌هایی مانند حجاب اجباری، توهین و تحقیر ملت از سوی حاکمان، ناامید مطلق عمومی نسبت به آینده، جهش فرار مغزهای ... کاسه صبر مردم را لبریز  و حس «خانه از پای‌بست ویران است» را نزد آنان برانگیخته و به باور غالب در جامعه تبدیل شده است.

سوم: در چنین فضای پر تنشی، شاهد متوقف کردن قطار پر شتاب «حاکمیت یکدست»، تایید صلاحیت یکی از سه نامزدهای اختصاصی اصلاح‌طلبان، خوانش کم‌شبهه آرای صندوق‌ها و سرانجام، اعلام رسمی پیروزی پزشکیان اصلاح‌طلب، از سوی حاکمیت بودیم. اما معنای این انعطاف‌های غافلگیرکننده چیست؟ 

اگر نرمش دور از انتظار حاکمیت، صرفا «تاکتیکی» و متکی بر این پیش‌فرض باشد که با تسهیل ورود نامزد رقیب به پاستور و بازگشایی روزنه‌های امید، از آتش خشم مردم و سرعت تحولات ناخوشایند کاسته خواهد شد، آنگاه، جامعه نباید چشم‌به‌راه تحولی جدی باشد. زیرا تجارب مشابه انتخابات ریاست‌جمهوری در سال‌های ۷۶ و ۹۲ گویای این واقعیت است که خروجی تکراری این تاکتیک، ضرب سکه دستاوردها به نام حاکمیت، نوشتن تمام بحران‌ها و کاستی‌ها در صورت‌حساب رییس‌جمهور غیراصولگرا و نشاندن او روی صندلی داغ پاسخگویی به اعتراضات مردم و تبدیل دولت به سپر بالای حاکمیتی است که علت اغلب بحران‌ها زیر سر ریل‌گذاری‌ها و سنگ‌اندازی‌های آشکار و نهان خود او و طرفداران تندرو اوست. یافته‌های پیشینی این تجربه، اثبات می‌کند دولت‌های درگیر هر چند روز یک بحران، هرگز نتوانسته‌اند بحران‌های اساسی جامعه و نظام را حل کنند و پس از چند ماه امیدآفرینی اجتماعی، دچار سراشیبی کاهش مقبولیت شده و نهایتا، کشور را در وضعیتی بحرانی‌تر، تحویل رییس جمهور بعدی داده‌اند.

اگر تغییر ریل انتخاباتی حاکمیت، نه تحولی منفرد، بلکه قطعه‌ای از پازل تن‌دادن به تغییرات بنیادین برای پاسخگویی به بخشی از مطالبات اصلی اکثریت معترض مردم باشد، انتقال قدرت قوه مجریه از اصولگرایان به رقیب اصلاح‌طلب، اقدامی لازم اما ناکافی خواهد بود زیرا موفقیت حاکمیت در مهار نسبی یا جدی ابربحران‌های گوناگون کنونی و جلب رضایت اکثریت ناراضی، در گرو موفقیت کابینه پزشکیان است و پیش‌شرط پیشبرد اهداف و برنامه‌های دولت چهاردهم؛ همسویی و یا حداقل، توقف مانع‌تراشی‌های متعدد نهادهای رسمی مانند قوای مقننه و قضاییه و رفع پارازیت نیروهای نظامی / امنیتی و نیز اراده حاکمیت برای کنترل و به مرخصی فرستادن نهادهای غیررسمی قدرت، همانند محفل‌های تندروها، گروه‌های فشار خیابانی، کنترل رسانه‌های تندرو اصولگرا و ...   است. 

به بیان عریان، اگر حاکمیت از تاکتیک اکتفا به آراستن «نقش ایوان» عبور کرده و استراتژی پیشگیری از آوار شدن «بنای ویران» را به مصلحت جایگزین کرده‌، باید الزامات این گزینش را بپذیرد و ضمن فراخ کردن میدان عمل دولت، بیش و پیش از همه، تندروها را وادار یا مجاب کند که برخلاف سابق، دوران «بزن در رو»ّ پایان یافته و آنان مجاز نیستند با اقدامات غیرقانونی و شبه‌قانونی، دولت اکثریت را قربانی سنگ‌اندازی‌های خود کنند و باید رویه سوراخ کردن زورق آسیب‌دیده ملت ایران در اقیانوس پرتلاطم داخلی و جهانی را متوقف کنند.  درواقع، از این منظر، پزشکیان، «آخرین سنگر» حاکمیت است و نباید از پشت با رگبار حمله تندروها زمین‌گیر شود.

چهارم: همه کارشناسان مستقل و دلبسته به ایران، هشدار می‌دهند «انباشتگی ابربحران‌ها» در وضعیت کنونی به مرز انفجار نزدیک شده است. بنابراین، اگر سپردن سکان ریاست جمهوری بر مبنای «تاکتیک» بوده، حاکمیت، برخلاف انتخابات سال‌های ۷۶ و ۹۲ نمی‌تواند امید به «خرید زمان» داشته باشد و اگر بر پایه رویکردی «استراتژیک» انتخاب‌شده، تاخیر در رعایت جدی الزامات عملی آن، ممکن است، مجال مناسب برای تلاش حاکمان برای کاهش شکاف با مردم و کاهش ابربحران‌ها را سلب کند.

روند تحولات ماه‌های آینده، بویژه پس از آغاز رسمی کار دولت پزشکیان، امکان مناسبی برای عیارسنجی واقع‌بینانه «تاکتیکی» یا «استراتژی» بودن نگرش حاکمیت به منتخب مردم ناراضی و تحریم‌کنندگان معترض همسو با او را فراهم خواهد کرد.


@jameeno




iran-emrooz.net | Sun, 07.07.2024, 9:22
سیاست تعامل‌جو

جواد کاشی

جشن پیروزی برای مسعود پزشکیان بدون توجه به تحریم کنندگان انتخابات رونق نخواهد گرفت. سیاست تعامل و رفاقت نباید به درون نظام منحصر شود. بدون توجه به تحریم کنندگان، سیاست تعامل به سیاست نشستن بر سر سفره قدرت نزول خواهد کرد. نگاه تعامل جو باید از سطح جناح‌های درونی نظام به سطح ملی و از سطح ملی به سطح فراملی ارتقاء پیدا کند.

تحریم کنندگان سه گروه‌اند. تعامل با هر یک خط مشی جداگانه طلب می‌کند. گروه اول به تحریم به مثابه یک منازعه جویی سیاسی می‌نگرند. امید دارند تحریم منجر به تحولات رادیکال شود. گروه دوم از تحریم مقصودی ندارند، صرفاً در فضای بغض پس  از سرکوب جنبش مهسا به سر می‌برند. گروه سوم که از همه پرشمارترند کسانی هستند که انتخابات را یک مناسک بی‌معنی یافته‌اند و میلی در خود برای مشارکت نمی‌یابند. این سه گروه با همه تفاوت‌هاشان در یک صف ایستاده‌اند و با چشم‌های شیشه‌ای و گاه اشک‌بار به مناسک شادی و جشن انتخابات می‌نگرند.

توفیق سیاست تعامل جو در درون حلقه قدرت، بدون تعامل با این گروه‌های کثیر مردمی ناممکن است.

دولت پزشکیان باید به تحریم کنندگان سیاسی ثابت کند، مسیر تحولات مطلوب‌شان را می‌توانند از طریق مشارکت در انتخابات پی بگیرند. به دو شرط: اول اینکه هیچ تحول رادیکالی یک‌شبه انجام شدنی نیست. دوم اینکه تحول خواهی رادیکال مدعیان دیگر هم دارد. یکی از آنها جناح‌هایی در درون خود حکومت است. بنابراین در پیشبرد خواست خود، دیگر مدعیان را هم باید مد نظر قرار دهد. فضاهای فکری و فرهنگی دوران دولت پزشکیان می‌تواند فضای گفتگو و تعامل میان طرح‌های گوناگون تحول رادیکال باشد.

جامعه ایرانی نیازمند التیام زخم‌های ناشی از طرد و خشونت و سرکوب سالیان پیشین است. سال‌هاست ماشین نفرت و طرد و انکار چشمه‌های دگردوستی و مهر را در این سرزمین خشکانده است. گروه دوم تحریم کنندگان نیازمند رویت چهره تازه‌ای از حکومت و حیات سیاسی‌اند. دولت پزشکیان باید بتواند متولی چنین تحولی در ساختار نظام سیاسی باشد.

تعامل با گروه سوم تحریم کنندگان از همه دشوارتر است. برای این گروه، صندوق  معنای خود را از دست داده است. هر چه تلاش کنی، باور نمی‌کنند این و آن نامزد ریاست جمهوری با هم تفاوت دارند. این آگاهی کلیشه شده، حاصل چند دور انتخابات پرشور پیشین است. در روز انتخابات با هزاران آرزو و شوق حاضر می‌شدند اما چندی که می‌گذشت همه چیز به روال سابق بازمی‌گشت. تفاوت‌ها باید ملموس شوند تا صندوق معنای خود را بازیابد. تعامل با این گروه تنها با معنادار کردن انتخاب مردم و خواست‌شان برای تغییرات معقول امکان پذیر است.

پشت یک سیاست تعامل جوی اصیل، باور به کثرت تقلیل ناپذیر جامعه ایرانی است. سیاست مدار تعامل‌جو باید بازیگر صحنه پیچیده توازن بخشی میان کثرت تمایلات و خواست‌های سیاسی کثیر باشد و الا تعامل از سطح لفاظی‌های سیاسی فراتر نخواهد رفت و در انتخابات بعدی قهر عمیق و افزون‌تری را تجربه خواهیم کرد.

تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Sun, 07.07.2024, 9:17
پزشکیان و تابوشکنی در قبال کنشگران

احمد زیدآبادی

روزنامه هم‌میهن

کوه مشکلاتی که بر سر راه دولت مسعود پزشکیان قد علم کرده است بر هیچ فرد آگاهی پوشیده نیست. اینکه چگونه می‌توان از این کوه صعب‌العبور به سلامت عبور کرد، بسته به عوامل بسیاری است که لازم است اهل دانش و تجربه از موضعی واقع‌بینانه و صبورانه به طرح آنها بپردازند و رئیس دولت و همکارانش نیز گوش شنوایی برای شنیدن و در صورت ضرورت ارادۀ محکمی در جهت به کار بستن آنها داشته باشند.

ایران در نیم قرن گذشته، دو دورۀ هشت‌ساله از ریاست‌جمهوری دو چهرۀ اصلاح‌طلب و اعتدالی را پشت سر گذاشته است. آن دو دوره، در درجۀ نخست نیازمند آسیب‌شناسی دقیق و بدون تعصب است تا از یک طرف اشتباهات گذشته تکرار نشود و از طرف دیگر، تجربه‌های معطوف به موفقیت در دستور کار دولت تازه قرار گیرد.

واقعیت این است که بسیاری از اصلاح‌طلبان نسبت به دو دوره ریاست‌جمهوری سیدمحمد خاتمی و میزان موفقیتش، تا اندازه‌ای تعصب به خرج می‌دهند و از آسیب‌شناسی رفتارها و عملکردهای سیاسی در آن دوره چندان استقبال نمی‌کنند. این در حالی است که شخص آقای خاتمی چنین تعصبی نسبت به عملکرد دولت خود ندارد و معمولاً فروتنانه به پاره‌ای مشکلات بنیادی در زمان ریاستش بر دولت معترف است.

یکی از آسیب‌های بزرگ دولت اصلاحات، مشخص نبودن جایگاه نخبگان و کنشگران سیاسی و مطبوعاتی در نظام تصمیم‌گیری دولت بود. در آن زمان، چهره‌های معروف سیاسی و مطبوعاتی بسیاری بودند که به‌طور روزانه دربارۀ مسائل مختلف نظر می‌دادند اما نسبت آنها با دستگاه دولت اصلاً مشخص نبود. برای نمونه بعد از گذشت بیش از ربع قرن هنوز روشن نیست که سعید حجاریان چه نسبتی با دولت آقای خاتمی داشت و آیا استراتژی مورد نظر او دربارۀ «فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا» تا چه اندازه مورد قبول و رضایت آقای خاتمی و کابینه‌اش بود. با این حال، رقبای سیاسی دولت که بخش اصلی قدرت را در ساختار حاکم در دست داشتند، نه‌فقط تک‌تک سخنان و حرف‌های آقای حجاریان را به حساب دولت خاتمی می‌گذاشتند، بلکه حتی نوشته‌های اصطلاحاً «جنجالی» و پرسروصدای اکبر گنجی را هم بخشی از برنامۀ دولت معرفی می‌کردند!

منظور از طرح این بحث این نیست که لازم بود دولت از کنشگرانی که تمام فراغت و آسایش خود را به زعم خویش صرف کمک به دولت می‌کردند، اعلام برائت کند و آنان را در برابر انواع آزار و اذیت‌های رقیب، به حال خود رها سازد. در واقع منظور این است که حداقلی از هماهنگی بین این کنشگران و رئیس دولت وجود نداشت و این نیز نتیجۀ عدم ارتباط ارگانیک بین آنها بود. در نتیجۀ عدم ارتباط مستقیم و دوجانبه، هر کس خر را به سمت دلخواهش راند. نهایتاً نیز کار بدانجا کشید که اجزاء مختلف اصلاح‌طلبی به سمت هم شلیک کردند و قدرت یکدیگر را تباه ساختند. ضمن آنکه چهره‌های معروف و مؤثر آن نیز یا اسیر بازداشت و زندان شدند و یا اینکه مثل سعید حجاریان مورد ترور فیزیکی قرار گرفتند.

چرا هماهنگی حداقلی بین این کنشگران و کادر دولت وجود نداشت و تشتت فکری و عملی بین آنها موج می‌زد؟ به نظرم دلیلش بی‌مبالاتی دفتر رئیس‌جمهور بود. اگر هر یک هفته یا دو هفته، دفتر ریاست‌جمهوری مجموعۀ کنشگران مؤثر در حوزه‌های مختلف را به نشست و دیداری با اعضای دولت یا شخص رئیس‌جمهور دعوت می‌کرد و در آنجا هر کدام از طرفین ضمن طرح نظرات و انتقادات متقابل به عملکرد یکدیگر، به‌نوعی هماهنگی بین خود می‌رسیدند، بسیاری از آن تشتت‌ها و سوءتفاهمات پیش نمی‌آمد و انرژی کنشگران اصلاح‌طلب در مسیرهای خودانگیخته و حساب‌نشده تلف نمی‌شد.

چنین نشست‌هایی چرا برگزار نشد؟ پاسخ دقیق این پرسش به عهدۀ مسئولان وقت است، اما به نظر من می‌رسد که شخص آقای خاتمی و اعضای دولتش از تماس و ارتباط با کنشگران حوزه‌های گوناگون بیم داشتند و آن را موجب ایجاد حساسیت در بین نهادهای تحت کنترل نیروی رقیب می‌دانستند. این میزان از احتیاط ناروا سبب شد که مدیران ارشد دولت اصلاحات، حتی از مواجهۀ تصادفی با فعالان سیاسی و مطبوعاتی تأثیرگذار، به سختی حذر کنند و بدین‌وسیله خندقی عمیق و وسیع بین خود و آنان به وجود آورند.

آقای دکتر پزشکیان نباید این آسیب و نقیصۀ بزرگ را تکرار کند و از ترس پاره‌ای محافل تنگ‌نظر، از رویارو شدن مستقیم با شهروندان منتقد و مخالفان مسالمت‌جوی اصطلاحاً «پرونده‌دار» هراسان باشد. صرفِ دیدار با یک شهروند ناراضی لزوماً به معنای تأیید نظرات و عملکرد او نیست و از همین جهت آقای پزشکیان باید شجاعانه «تابوسازی» از مواجهه با شهروندان را درهم‌بشکند. برای این منظور لازم است دفتر رئیس‌جمهور جلسات دوره‌ای و منظمی را با نخبگان و کنشگران حوزه‌های مختلف برگزار کند و شخص رئیس دولت هم در آنها شرکت کند. برگزاری چنین جلساتی در جهت آگاهی متقابل از عملکرد یکدیگر و توضیح موانع و محدودیت‌ها و جلوگیری از سوءتفاهمات بی‌نهایت مهم و مؤثر است و نوعی همدلی و همراهی و پیشگیری از کدورت‌ها و منازعات بی‌حاصل پدید می‌آورد.




iran-emrooz.net | Sun, 07.07.2024, 8:38
مدیریت بحران با انتخابات فرمایشی

ناهید حسینی

انتخابات فرمایشی ریاست جمهوری به پایان رسید و همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد، کاندیدای خامنه‌ای یعنی دکتر پزشکیان از صندوق بیرون آورده شد. این نوشته کوتاه به بررسی و تحلیل ویژگی‌های این حرکت سیاسی و پیامدهای آن می‌پردازد.

۱. نرمش قهرمانانه رهبر
اوضاع بحرانی کشور و عدم توانایی حکومت در حل مشکلات، رهبر را وادار به نشان دادن نرمش قهرمانانه کرد؛ یعنی همسان‌سازی مطلق را کنار گذاشت و پزشکیان را به عنوان اصلاح‌طلب به میدان بازی کشاند. اما هدف خامنه‌ای دادن شانس به اصلاح‌طلبان برای حکومت نبود، بلکه ایجاد فضایی رقابتی برای مشارکت بیشتر مردم بود.

۲. انتخاب استراتژیک پزشکیان
خامنه‌ای و اتاق فکر او زودتر از اپوزیسیون پراکنده به این نتیجه رسیدند که کاندیدای مورد نظر باید حاوی مطالبات فروخفته مردم باشد. این ویژگی‌ها شامل عدم حزبی بودن، تحصیل‌کرده بودن، نمایندگی اقوام، عدم سخت‌گیری در حجاب، پوپولیست بودن و توانایی صحبت به زبان مردم بود. پزشکیان با داشتن تمامی این ویژگی‌ها، علیرغم رد صلاحیت‌های قبلی، این بار تأیید صلاحیت شد.
وی جراح قلب، ترک و متولد مهاباد است، مسلط به زبان ترکی و کردی و سابقه وزارت در زمان آقای خاتمی را نیز دارد. به‌ویژه اعتراض او به قتل حکومتی مهسا امینی و محکومیت قتل مهرشاد، نوجوان کشته شده جنبش ژینا توسط یکی از مبلغان او، از دلایل اصلی انتخاب او بود. خامنه‌ای با انتخاب پزشکیان می‌خواست مردم خشمگین و ناراضی را به مشارکت در انتخابات دعوت کند. در این میان روشنفکران منسوب به اصلاح‌طلب و بخشی از نیروهای چپ در حمایت از این شگرد سیاسی خامنه‌ای سنگ تمام گذاشتند.

۳. اختلافات بیت رهبری
به نظر می‌رسد اختلافات بیت رهبری با جریانات دیگر، به‌ویژه حکومت علم‌الهدی در مشهد و حذف ابراهیم رئیسی، زمینه‌سازی برای پذیرش مجتبی به عنوان جانشین خامنه‌ای است. پزشکیان قبلاً اعلام کرده بود که ذوب در ولایت است و این مورد نیز در انتخاب او مؤثر بود. پزشکیان بر خلاف ابراهیم رئیسی خطری برای مجتبی نخواهد بود.

۴. سازش با آمریکا
خامنه‌ای به این نتیجه رسیده که باید از در سازش با آمریکا درآید؛ بنابراین وجود فردی مثل پزشکیان، گزینه مناسب‌تری برای این کار است. به همین دلیل جواد ظریف مأمور تبلیغات وسیع برای جمع کردن رأی برای پزشکیان شد و جلیلی را به عنوان هیولای طالبانیزه کردن دولت مطرح کرد.

۵. مدیریت سیاسی رژیم
با توجه به نکات بالا، رژیم علیرغم عدم شرکت وسیع مردم در انتخابات، توانست این دوره از حرکت سیاسی را نیز مدیریت کند و دوران بیشتری را برای ماندن در قدرت برای خود بخرد. به نظر من اگر جلیلی رئیس‌جمهور می‌شد، ادامه کار او باعث سقوط زودتر رژیم می‌شد ولی با این ترفند، خامنه‌ای موفق شد نظام را از سقوط نجات دهد.

۶. پیشی گرفتن از اپوزیسیون
خامنه‌ای بار دیگر با دست گذاشتن بر ویژگی‌های جنبش در قالب فردی به اسم مسعود پزشکیان، از اپوزیسیون عقب‌مانده و وامانده موجود پیشی گرفت تا شرایطی دیگر و فرصتی دیگر برای مردم، یعنی همان اکثریت شرکت نکرده در انتخابات، بوجود بیاید تا آنها راه خود را برای ادامه مبارزه‌شان پیاده کنند.

نتیجه‌گیری
انتخابات اخیر نشان داد که حکومت هنوز توانایی مدیریت بحران‌های سیاسی و اجتماعی را دارد، حتی اگر این مدیریت به قیمت برگزاری انتخابات فرمایشی باشد. استراتژی انتخاب پزشکیان و ایجاد فضای رقابتی، به رژیم امکان داد تا همچنان در قدرت باقی بماند. اما باید دید که آیا این اقدامات می‌تواند در درازمدت ثبات لازم را برای حکومت در مقابل اکثریت ناراضی مردم فراهم کند یا خیر؟

ناهید حسینی
لندن- ۶ ژوئیه ۲۰۲۴




iran-emrooz.net | Sun, 07.07.2024, 8:23
مجاهدان جمعه

محسن رنانی

من با خودم پیمان بسته‌ام که وارد دولت نشوم. اما نیز پیمان بسته‌ام که، دستکم تا زمانی که در پزشکیان صداقت هست و به توسعه‌خواهی او امیدی هست، دولت را رها نکنم؛ یعنی مثل رگ گردن به دولت نزدیک‌ باشم. بنابراین تصمیم گرفتم فعلا موقتاً پُست شریف «موی دماغ دولت» را برای خودم انتخاب کنم و منتظر حکم رئیس‌جمهور نمانم و از همین روز اول، کارم را شروع کنم. امیدوارم رئیس‌جمهور منتخب هم به‌دل نگیرد و باور داشته باشد که تلاش‌های کنشگران از روی خیرخواهی و برای کمک به او در مسیر شفافیت و کارآمدی و سلامت قوه مجریه است.

ما کنشگرانی که در این انتخابات به میدان آمدیم، چون نگران ایرانیم و چون سرنوشت ایران به عملکرد و آبروی آقای پزشکیان هم پیوند خورده است، نگران آبروی ایشان هم هستیم. ما اکنون در معرض پرسش ایرانیانی هستیم که علی‌رغم میل خود، به ما اعتماد کردند و به میدان آمدند.

دیروز دکتر محمد فاضلی از نگرانی‌اش درباره «مجاهدین شنبه» گفت (در لینک پایین) که نگرانی کاملا بجایی است. اما بیش از آن، من نگران «مجاهدان جمعه» هستم. یعنی آنان که واقعاً در جریانات دو هفته‌ای انتخابات برای پزشکیان از وقت و پول و انرژی و اعتبار و خواب و خوراک خود گذشتند. آنان که برای ستادها مکان و دفتر دادند؛ نیرو برای تبلیغ آوردند؛ پول چاپ بنر و پوستر دادند؛ غذا و پذیرایی و خودروی ستاد‌های ایشان تامین کردند؛ برای تبلیغ به استان‌ها سفر کردند یا در تمام سفرها و سخنرانی‌ها او را همراهی کردند؛ برایش ایده تولید کردند و حتی متن سخنرانی نوشتند و به او مشاوره دادند.

شنیده‌ام که برخی علاقه‌مندانش، گروهی و خانوادگی و حتی طایفه‌ای به تهران یا مراکز استان‌ها رفتند تا کمک کنند. دستمریزاد که اگر پزشکیان موفق شود و خدمتی به کشور کند،‌ اینان نیز در آن شریکند و وجدانشان آسوده است که وظیفه‌ خود را برای اعتلای کشور به‌موقع انجام داده‌اند.

این «مجاهدان جمعه»‌ البته در پیمانشان صادق بوده اند چرا که حتی با وجود احتمال عدم موفقیت دکتر پزشکیان، باز به خاطر اعتقادشان به باورها و برنامه‌های ایشان، همه توان و اعتبارشان را وارد میدان کرده‌اند. بنابراین همین صداقت در میهن‌دوستی آنان حکم می‌کند که مراقبت کنند که هیچ فشاری و تحمیلی به رئیس‌جمهور منتخب وارد نشود تا او بر اساس مصالح کشور و قول‌هایی که به مردم داده است، نیروهای دولت خود را گزینش و چینش کند. یعنی پرسش این است: این «مجاهدان جمعه» که برای موفقیت پزشکیان، پول و آبرو و هنر و دانش و خلاقیت و عشق خود را گذاشتند، آیا گذشتند؟

به‌گمان من «مجاهدین شنبه» را پزشکیان باید از خود دور کند و «مجاهدان جمعه» خود باید فضای اطراف پزشکیان را خالی کنند تا در صدقشان تشکیک نشود.

شنیده‌ام دکتر پزشکیان برای پرهیز از تبارگماری و جلوگیری از چانه‌زنی و سهم‌خواهی، کمیته‌ای را مأمور کرده است تا معیارهای انتخاب اعضای دولت (وزرا و معاونان) را استخراج کند و سپس کمیته‌های تخصصی انتخاب وزیر به صورت جداگانه برای هر وزارتخانه تشکل شود. کار بسیار درستی است به شرط آن که تا آخر شفاف پیش برود.

درخواستم این است که آن کمیته، هم مراحل فعالیت خود و پیشرفت کار را اطلاع رسانی کند و هم شیوه نامه و معیارهای انتخاب اعضای کابینه را به اطلاع عموم برساند و راهی نیز برای اظهار نظر کارشناسان دستگاهها و صاحب‌نظران مستقل درباره آن معیارها معین کند. حتی شاید بهتر باشد سازوکاری برای نظردهی عموم مردم هم در مورد شیوه‌نامه انتخاب و هم در مورد نامزدهای پیشنهادی وزارتخانه‌ها در نظر بگیرند.

تقریبا پیشاپیش روشن است که در خیلی از حوزه‌ها بویژه حوزه‌های صنعتی و اقتصادی، بدون حل مساله ‌تحریم‌ها و بدون گشایش روابط با خارج تحول ویژه‌ای نمی‌توان ایجاد کرد. باز روشن است که در برخی حوزه‌ها بدون خواست، حمایت و همکاری همه اجزای نظام سیاسی، تحولی چهره نمی‌بندد؛ مثل حذف رانت‌ها و عقب راندن نهادهای نظامی و دینی از انحصارگری در برخی حوزه‌های اقتصادی و مجبور کردن آنها به دادن مالیات.

پس چرا دکتر پزشکیان مسئولیت شکست احتمالی همه ارکان دولتش را بر عهده بگیرد؟ اگر او انتخاب مقامات ارشد دولتش را از انحصار خویش و نزدیکان خویش خارج کند و به یک سازوکار شفاف غیرشخصی بسپارد، هم امروز از فشارها و سهم‌خواهی‌ها آزاد می‌شود و هم فردا همه مسئولیت شکست‌های احتمالی به پای او نوشته نخواهد شد. پزشکیان اگر نیامده است که رانتی ببرد و رانتی بدهد، باید مواضع توزیع رانت را شفاف کند و انتخاب وزرا یکی موقعیت‌های توزیع رانت است.

ما فرصت خطا نداریم. هر اصلاحی در این ساختار از شفافیت شروع می‌شود. اگر دولت چهاردهم فقط همین یک قلم وظیفه را به خوبی انجام دهد تقریباً ماموریتش تمام است. / ۱۷ تیر ۱۴۰۳


یادداشت «مجاهدین شنبه»  را این‌جا بخوانید:
https://t.me/fazeli_mohammad/3899


تلگرام محسن رنانی




iran-emrooz.net | Sat, 06.07.2024, 22:14
رئیس‌جمهور جدید و «سوالات سخت»

حسین باستانی

در جریان مبارزات انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳، تصوراتی در فضای رسانه‌ای ایران مطرح شدند که معنای تلویحی یا صریح آنها، امکان تغییر ‌سیاست‌های کلان حکومت از مسیر صندوق‌های رای بود. اشاره‌های متنوع به موضوعاتی از قبیل اعتراضات ۱۴۰۱، مساله حجاب اجباری و سیاست خارجی، به وضوح چنین حال و هوایی داشتند. حتی بسیاری از وعده‌های مرتبط با بهبود وضعیت اقتصادی کشور نیز، با وجود ظاهر محتاطانه، در بطن خود از همین ویژگی‌ برخوردار بودند.

اکنون با پایان تبلیغات و درگیری‌های انتخاباتی، مطرح‌کنندگان تصورات فوق در معرض پرسش‌های مشخص از امکان «تحقق» آنها قرار گرفته‌اند. پرسش‌های زیر، تنها چند نمونه‌ از این سوالات هستند که هر یک از آنها، با فرض وقوع تحولی محتمل در دوره دولت جدید قابل طرح است:

۱- حرکت ضدحکومتی جدیدی از جنس اعتراضات ۱۴۰۱ در خیابان‌های ایران به جریان می‌افتد. رهبر خواستار برخورد شدید با آنهاست و نیروهای مسلح در حال شلیک به معترضان هستند. تا چه حد محتمل است که رئیس جمهور بتواند جلوی کشتن معترضان را بگیرد یا در میانه سرکوب، علنا به رویارویی با رهبر و نیروهای مسلح تحت فرمان او بپردازد؟

۲- دولت به این نتیجه می‌رسد که حکومت دیگر از عهده هزینه‌های امنیتی و اقتصادی تحمیل حجاب اجباری بر نمی‌آید. اساسا درگیر کردن بخش عظیمی از بودجه و پرسنل پلیس برای کنترل حجاب زنان را، در شرایطی که جرایم خشن در سطح کشور از کنترل خارج شده، ممکن نمی‌داند. تا چه حد قابل تصور است رئیس جمهور، علی رغم مخالفت رهبر، به درگیری با نهادهای حکومتی دیگر برای لغو «رسمی» حجاب اجباری بپردازد؟

۳- سپاه پاسداران و مشخصا نیروی قدس، در آستانه یک درگیری نظامی جدید در بخشی از منطقه هستند. مطابق جمع‌بندی دولت، این درگیری غیرضروری یا اجتناب‌پذیر است. به ویژه چون به دلیل محدودیت‌های اقتصادی کشور، مطلقا توان مالی تامین هزینه‌های اقتصادی درگیری جدید را ندارد. آیا رئیس جمهور امکان «فراهم نکردن» هزینه‌های مالی این درگیری نظامی را خواهد داشت؟

۴- دولت برای جلوگیری از ورشکستگی صندوق‌های بازنشستگی، نیاز به صرفه‌جویی گسترده دارد. به این منظور، ناچار است بودجه چند نهاد تبلیغاتی وابسته به نهاد رهبری را -که عملکردشان را بی‌فایده یا مضر ارزیابی کرده- قطع کند. آیا قدرت اجرای تصمیم خود را خواهد داشت؟

۵- دولت متقاعد شده که نهادهای زیر نظر رهبر یا شرکت‌های وابسته به سپاه پاسداران، درگیر فساد مالی گسترده هستند، به طور جدی حسابرسی نمی‌شوند و مالیات واقعی پرداخت نمی‌کنند. رئیس جمهور بر همین مبنا اصرار دارد که این نهادها و شرکت‌ها به دقت مورد حسابرسی قرار گیرند تا وضعیت حساب‌های آنها شفاف شود و بعد، مالیات واقعی فعالیت‌های خود را پرداخت کنند. آیا قادر خواهد بود، علی رغم مخالفت رهبر، تصمیم اقتصادی خود را عملی کند؟

نیاز به تاکید نیست که پرسش‌هایی از این قبیل، قابل گسترش به زمینه‌های متنوع دیگر هستند.

طرح چنین سوالاتی به معنی آن نیست که جابه‌جایی رئیس جمهور، هیچ تغیری در حکومت ایران ایجاد نخواهد کرد. تغییر رئیس دولت، حتما باعث تغییراتی در عملکرد تعدادی از وزارتخانه‌های دولتی -و البته نه همه آنها- خواهد شد.

اما این تصور که انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳، قدرت وادار کردن علی خامنه‌ای به تجدید نظر در سیاست‌های کلان خود را خواهد داشت، لاجرم طرح سوالاتی از جنس فوق را، اجتناب‌ناپذیر خواهد کرد. سوالاتی که حتی اگر در میانه هیجانات انتخاباتی -کمابیش- مغفول مانده باشند، در دوران مسئولیت دولت جدید، پاسخگویی به آنها «ناگزیر» خواهد بود.


تلگرام نویسنده
@HosseinBastaniChannel




iran-emrooz.net | Sat, 06.07.2024, 16:43
جامعه‌شناسی انتخابات ریاست جمهوری!

مهران صولتی

مسعود پزشکیان در مرحله دوم انتخابات ریاست جمهوری به پیروزی رسید. انتخاباتی که اگرچه از نظر حاشیه‌های پیرامون آن پررونق و از حیث تعداد مشارکت کنندگان کم‌رمق بود ولی به دلیل برخورداری از شماری تفاوت‌های بدیع با تجربه‌های پیشین شایسته تحلیل‌های عمیق‌تری می‌باشد. در این یادداشت می‌کوشم تا از منظر جامعه شناختی نگاهی اولیه به برخی از ویژگی‌های این انتخابات بیفکنم:

کلیدواژه انتخابات اخیر نه توسعه سیاسی یا اصلاحات اقتصادی بلکه تلاش برای یک زندگی معمولی بود. پیامی که کمپین پزشکیان از جنبش زن، زندگی، آزادی وام گرفت و به فصل مشترک مردم و تنها نامزد اصلاح‌طلب حاضر در رقابت‌ها تبدیل شد. عبارتی که هیچ توضیحی برای معرفی نیاز نداشت و صرفا از یک فقدان چنددهه‌ای در کشاکش آرمان‌های پرطمطراق سیاسی مانند انقلاب، بسط عدالت، و مبارزه با استکبار جهانی حکایت داشت.

این انتخابات از همان آغاز با قوی‌ترین و منسجم‌ترین موج تحریمی که تاکنون ظهور یافته است روبرو شد که ناشی از شکل‌گیری نوعی خودآگاهی ملی در طی پنج سال اخیر بود. پدیده‌ای که به مجموعه‌ای از گفت‌و‌گوهای صریح و رادیکال میان قائلین به تحریم از یک‌سو و مشارکت‌جویان از طرف دیگر دامن زد. از همان ابتدا هم شمار خیرخواهان و دغدغه‌مندان در هر دو اردوگاه قابل توجه به نظر می‌رسید، امری که بیش از پیش بر غنا و ژرفای گفت‌و‌گوها می‌افزود.

انتخابات اخیر واجد هیچ گونه خیال‌بافی یا رویافروشی از سوی پزشکیان یا هواداران او نبود. هر دو نسبت به ظرفیت‌های جایگاه ریاست جمهوری کاملا اشراف داشتند و بر خلاف کمپین رقیب به یک جهان فرصت و یک ایران جهش قائل نبودند. موافقان پزشکیان پیش از هر چیز او را به مثابه روزنه‌ای برای ورود عقلانیت به عرصه اجرایی کشور می‌نگریستند تا بتواند از تحمیل‌ زیان‌های بیشتر بر ایران و ایرانیان جلوگیری به عمل آورد.

بیشتر مشارکت‌کنندگان در انتخابات از چیزباختگان چند ساله اخیر بودند که به دلیل هراس از سقوط در سیاه‌چاله توهمات جلیلی به صندوق آراء روی خوش نشان دادند. همان کسانی که مدت‌ها در برزخ میان رای دادن یا ندادن سرگردان بودند و بالاخره از بیم ویرانی ایران به پزشکیان رای دادند. رویدادی که پیشاپیش بر صحت این عبارت مهر تایید می‌زد که؛ رئیس جمهور آینده امکان محدودی برای اصلاح ولی امکان نامحدودی برای تخریب در اختیار دارد.

انتخابات اخیر همچنین فرصتی برای اعتماد دوباره به سیاست‌مداران در ایران فراهم آورد. امری که بعد از پایان دوره محمد خاتمی کمتر سابقه داشت. پزشکیان موفق شد تا خود را به عنوان فردی صادق و سالم معرفی کند که عزم بهبود وضعیت کنونی را دارد. نتیجه انتخابات هم نشان داد که اقبال مردمی که این بازنمایی را پذیرفته‌اند می‌تواند آغازی بر ترمیم سرمایه اجتماعی و احیای اعتماد از دست رفته نسبت به مسئولان در کشور محسوب شود.

نکته پایانی: انتخابات اخیر اما نشان داد که ایرانیان راه بلندی برای توسعه‌یافتگی پیش‌روی خود دارند. از یک‌سو نامزدها جز کلی‌گویی هیچ نقشه‌راهی به مخاطبان خود معرفی نکردند و از سوی دیگر مشارکت‌جویان و تحریم‌کنندگان نقطه مشترکی برای مفاهمه نیافتند. از همین رو به نظر می‌رسد این حجم از تفرق و بی‌افقی در ایران امروز تا مدت‌ها سرمایه‌های فکری این سرزمین را اتلاف و مردمان‌اش را سرگردان خواهد ساخت!

تلگرام نویسنده
@solati_mehran




iran-emrooz.net | Sat, 06.07.2024, 13:39
ایرانیان در پی دموکراسی سکولار توسعه گرا هستند!

مهدی نصیری

بر اساس نظر سنجی‌های معتبر رسمی و مشاهدات عینی و  میدانی، اکثریت مردم ایران خواهان سه تحول بنیادین و اساسی در حکمرانی هستند:

۱. دموکراسی و حاکمیت رای اکثریت و نه حاکمیت ولایت مطلقه فقیه که از هر قید و بند شرعی، عرفی، عقلی رها و آزاد است و انتخاباتش و ادعای مردم سالاری اش تنها برای ویترین آرایی و یا انداختن بار سوء حکمرانی بر گردن مردم است و نه تحقق خواسته های مردم که مالک مشاع کشور و حکومت هستند.

۲. سکولاریسم و جدایی حکومت از دین. تازه‌ترین سند این خواسته پیمایش سال گذشته وزارت ارشاد و کشور است که نشان می‌دهد ۷۰ درصد مردم ایران خواهان جدایی دین از حکومت هستند.

۳. حکمرانی توسعه‌گرا و دارای روابط سازنده با جهان بویژه آمریکا و اروپا که عقب ماندگی چهل ساله پس از انقلاب را پشت سر بگذارد و ایرانی آباد بسازد.

این سه خواسته اساسی بعلاوه خواسته‌هایی چون التزام به اعلامیه جهانی حقوق بشر و حفظ تمامیت ارضی، چیزی نیست که نظام کنونی و قانون اساسی‌اش و حاکم و عوامل مسلطش تامین کننده آن و یا در پی آن باشند و حتی اگر آمدن دولتهایی چون دولت خاتمی و روحانی گشایش‌ها و روزنه‌هایی برای مردم ایجاد کرده باشد و یا در دولت آینده آقای پزشکیان ایجاد شود، گرهی از کار فروبسته مردم ایران نخواهد گشود و اکثریت جامعه ایران همچنان ناراضی و سرخورده بوده و روحیه اعتراضی آنان چون آتش زیر خاکستر خواهد بود.

البته بهترین راه این است که آقای خامنه‌ای که در گذشته مانند آقای خمینی مشروعیت یک نظام را متوقف بر پذیرش اکثریت دانسته است، اعلام برگزاری یک رفراندم آزاد و با حضور همه ایرانیان داخل و خارج و جریان‌های مدنی موجود سیاسی با هر گرایش و عقیده‌ای برای تعیین نوع حکومت و سپس نگارش قانون اساسی جدید نموده و همگان بر نتیجه آن گردن نهند.

چنین رخدادی می‌تواند یک اقدام تاریخی تلقی شود و از بار مسئولیت تخریبها و فجایع صورت گرفته از سوی نظام بکاهد، همان طور که مقاومت آقای خامنه‌ای در برابر چنین راه حلی و تداوم حکمرانی نامشروع و ناکارآمد کنونی در زمره یکی از بدترین و ویرانگرترین دوره‌های حکمرانی در ایران ثبت خواهد شد.

به نظرم از امروز به بعد دوگانه اصولگرا و اصلاح‌طلب به سرعت جای خود را به دو گانه موافقان و مخالفان نظام خواهد داد. موافقان کسانی‌اند که حکمرانی موجود را مشروع و در مجموع مطلوب دانسته و به دنبال تداوم نظام ولایت فقیه هستند و مخالفان، خواهان عبور از جمهوری اسلامی و استقرار نظامی جدید با ویژگی‌های فوق‌الذکر خواهند بود و واضح است که اکثریت مردم و حتی اکثریت رای دهندگان به آقای پزشکیان در زمره مخالفان هستند.

انتخاب آقای پزشکیان وقفه‌ای در نهضت اعتراضی مردم ایران که جنبش سال ۸۸ سرفصلی مهم برای آن بود و در جنبش مهسا جهشی چشمگیر داشت، ایجاد نخواهد کرد.

https://t.me/iranazadvaabad




iran-emrooz.net | Sat, 06.07.2024, 13:24
برنده واقعی انتخابات!

رحیم قمیشی

برنده انتخابات ۱۵ تیر به‌یقین پزشکیان و طرفدارانش نبودند!
برنده انتخابات نظام ناکارآمد هرگز نبود!
رهبری در انتخابات نمره زیر ده گرفت.
اینکه بگوییم همۀ مردم برنده شدند دروغ است.
اصلاح‌طلبان و اصولگرایان به‌وضوح بازنده بودند.
فعالین سیاسی خارج از کشور هیچ نقش مهمی نتوانستند ایفا کنند.
روشنفکران پر‌ادعا در اقلیت محض بودند.
برنده واقعی دو دوره انتخابات گذشته؛
هم تحریمی‌ها بودند هم آنها که وضعیت خطیر ایران را درک کردند.
این را من ادعا نمی‌کنم، آمار به وضوح می‌گوید.
هیچکس حق ندارد این واقعیت را، در لفافۀ بردِ رسمی کسی مخفی کند.

درد عمیق جامعه را تحریمی‌ها بخوبی نمایش دادند.
ریشه مشکلات را آنها به‌خوبی درک کردند.
و آنها هم که به پزشکیان رأی دادند نشان دادند چقدر ایران را دوست دارند.
و از سرزنش‌ها نترسیدند.
تحریمی‌ها قدرت اول بودن خود را در جامعه به اثبات رساندند.
همچنان ۸۰ درصد جامعه، اعم از تحریمی‌ها و آنها که مجبور شدند به پزشکیان اعتماد کنند، اکثریت مطلق جامعه هستند.
از امروز با جامعه‌ای طرف هستیم که قدرت خود را باز یافته.
برنده انتخابات هر تصمیم جدی که بگیرد، از عهده انجامش برخواهد آمد.
پزشکیان پایش را کج بگذارد، آن را خواهند شکست.
او قول داده اقداماتی را که در حیطه رئیس جمهور باشد انجام دهد.
گشایش فضای مجازی، حفظ حرمت و عزت زنان، رابطه حسنه با جهان، تعهد به FATF، بازگرداندن حقوق اقلیت‌ها، دلجویی از صدمه دیدگان حوادث سال‌های گذشته، سامان دادن به اقتصاد، کف مطالبات مردم است.
مردم چهار سال تماشا نمی‌کنند، تا در آخر او بیاید و بگوید خواستم ولی نشد!
هم آنها که به او رأی داده‌اند
هم آن اکثریتی که رأی ندادند و صاحب حق هستند.
دیگر تماشاگر نخواهند بود.

در انتخاباتی که پزشکیان به عنوان انتخاب دوم مردم (پس از رای به ناکارآمدی اساسی نظام) به قدرت رسید، تنها می‌توانیم امیدوار باشیم، این جماعت بزرگ را ببیند.
اگر در راه درست و خواست اکثریت واقعی مردم قدم بردارد
ایران با اوست
اگر کوتاهی کند
پایان چهار سال را شاید نبیند!
نه در استخر و هلی‌کوپتر...
در دریای مطالبه گری جدی مردمی که خود را پیدا کرده‌اند.
در دریای خشم آنها که برنده اول انتخابات بودند و نماینده‌ای نداشتند.
و از تلاش برای کسب قدرت در این نظام ناکارآمد چشم پوشیدند.

پیروزی دوستان عزیزی که ایستادند، رأی ندادند، یا به ضرورت حفظ ایران به پزشکیان رأی دادند، و نشان دادند ایران زنده است
به آنها مبارک
همه آنها که با تعهد و امیدواری به آینده، به پزشکیان رأی دادند در صف اول مطالبه گری باید بایستند، و گر نه، با شکست او در عمل
ما می‌بازیم!


تلگرام نویسنده
@ghomeishi3




iran-emrooz.net | Sat, 06.07.2024, 0:20
در دفاع از جامعه‌ای که خود را می‌سازد


جلال چغازردی، رضا ظهرابی

July 06, 2024

مقدمه: شاید حافظه ما در مشروطه گیر کرده است. در میان آن آدم‌های بزرگ که از هیچ، جهانی تازه خلق کردند. میان دستانشان احتمالا جادویی، چیزی بوده که ما را، ما موجودات همچون مردگان جن زده با چشمانی گشاده و دهانی باز از وحشت را بر شانه‌هاشان گرفتند و از دهشتِ تاریکِ گذشتگان، گذر دادند. ما بی نوا مردمانی بودیم که هیچ از آنجا و از آن زمانی که بودیم نمی دانستیم. انسان هایی رنجور و گناهکارانی دائمی که شیره وجودشان توسط حاکمان و متعصبین و متصلبین نوشیده می شد. این تلاش آنقدر بزرگ و اسطوره‌ایست که در گذر این گردش دردناک زمان، حتی در دور‌ترین مناظر، همواره چشم اندازی از آزادی در پیش چشمانمان نمایان کرده. آزادی و عدالت تنهاترین و بزرگترین حلقه اتصال انسان معاصر ایرانیست. 

نویسندگان این متن گرچه رویکرد و تمایلات سیاسی خود را دارند اما متن حاضر، یک متن سیاسی به معنی له یا علیه کاندیدایی، یا معین کردن مسئله‌ی رأی دادن یا ندادن نیست. این متن به دنبال یادآوری اهمیت امر اجتماعی و استقلال جایگاه آن است. اینکه فارغ از حکومت‌ها یا جناح‌ها حاکم بر ایران، پیوسته باید امر اجتماعی را تقویت کرد. امر اجتماعی در این معنی که چون گفتار بنیان گذاران جامعه شناسی، باید جامعه را در مقابل سیاست و اقتصاد مراقبت و محافظت کرد.

ساختارهای سیاسی مستقر در سده ی اخیر ایران، یا خواهان این بوده‌اند که جامعه را ذیل برنامه‌ها و تمایلات خود تقویت کنند (پهلوی)، یا آنکه در راستای افکار ایدئولوژیک خود جامعه را تهییج کرده‌اند و از آن قربانی گرفته‌اند، یا از مقطعی به بعد در انفعال، تضعیف و سرکوب جامعه همت گماشته‌اند (ساختار مستقر) و در این بین سیاست‌زدایی از عرصه عمومی فصل مشترک همه انواع این ساختار‌ها بوده است.

متن حاضر به دنبال تقویت این گزاره است که با فاصله‌گیری از واکنش‌های سیاسی هر روزه، باید اوضاع جسم نحیف جامعه را رصد کرد و در کنار اوضاع وخیم آن، نشانه‌های حیات و نبض زدن را در آن دید.

آنگونه که در انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم در کنار هراس، شرم ناامیدی و خشم اجتماعی که جامعه‌ی در حال فرسایش ایران را فرسوده تر کرده، بارقه‌هایی از حیات و روشنی را هم در این جامعه نشان میدهد که در ذیل به آنها اشاره می شود:

۱- نقش کمرنگ سلبریتی‌ها در سیاست:

بعد از نزدیک به دو دهه که سلبریتی ها نقش پررنگی در انتخابات ها و بالاتر، در سیاست ایران پیدا کرده بودند، با بازگشتی که جامعه به سیاست زده است، شاهد کاهش یا حتی حذف و بی رمق شدن حضور سلبریتی‌ها در فضای تحلیل و توصیه‌ی سیاسی در ایران بودیم. سلبریتی‌های هنری و ورزشی علی رغم احترام و محبوبیتی که دارند و در مجرا و موقع خود حتما مفید است، اما حضور تهییج گرایانه‌‌شان که خود محصول سیاست‌زدایی از عرصه عمومی است، در انتخابات و عرصه سیاسی، صرفا تنور کنش سیاسی را در بازه کوتاهی در ایران شعله‌ور می‌کرد اما پس از مدتی خاکستر ناامیدی و سرخوردگی از این تهییج به جای می‌ماند، چرا که کار آنها تحلیل و توصیه ی اجتماعی و سیاسی نیست.

۲- باز مرجعیت یافتن آکادمسین‌ها، تحلیلگران و روشنفکران عمومی در ایران:

در رصدی که حداقل از افراد پیرامون خود داریم، مشارکت جویان، برای رای دادن به اکتویست ها و اندیشمندانی همچون موحد، شبستری، عبدی، فاضلی، رنانی، حجاریان، اباذری و دیگران ارجاع می دهند و کسانی هم که می‌خواهند رای ندهند به گفته های افرادی چون مهرآیین، قادری و ... . این یعنی اینکه شهروندان پذیرفته اند اندیشمندانی که سالهای عمر خود را صرف بررسی و مطالعه کرده اند صاحب نظرتر از آنان برای اظهار نظر هستند.

۳- بازگشت روشنفکران:

یکی از مهمترین سوابق حضور اندیشمندان و روشنفکران به عنوان هدایتگران جامعه در کنش سیاسی، در سال ۸۴ رخ داد. در انجا نیز آنها در دو سوی میز مشارکت و تحریم به  قبض و بسط نظر خود پرداختند. اما پس از آن به هر دلیلی اعم از دوری گرفتن روشنفکران یا تغییر معادلات سیاسی و اقتصادی، در موجی ستیزگرایانه، نیروی اجتماعی روشنفکران از جامعه دور شد و کنشگری جامعه با سلبریتی‌ها و جریان اقتصادی حاکم جهت دهی شد.

اما شاید این برای نخستین بار است که روشنفکران نقش خود را در قامت نماینده جامعه و پرسشگر از قدرت و شخص ریاست جمهور تعریف می کنند. در تمام این سالها روشنفکران خطابه گرانی بودند که جهت خطابه شان به سوی قدرت و در نفی عملکرد قدرت برای ثبت در تاریخ بود. اما نامه ی رنانی و در ادامه اباذری در دفاع از جامعه و تقویت قدرت پرسشگری نوشته شده و قدرت را خطاب و مورد پرسش قرار داده اند.

۴- خلق سوژه انتخابگر و پرسشگر.

نکته‌ی دیگر که خود از نتایج دستاورد دوم محسوب میشود خلق سوژه پرسشگر است. از آنجا که در وضعیت تکافو ادله قرار گرفته ایم و به نظر می رسد هم موافقین شرکت در انتخابات و هم مخالفین آن، استدلال های قوی و جدی دارند، نیروهای اجتماعی ضمن توجه به آرا روشنفکران و دانشگاهیان، در انتهای امر باید با مراجعه به خودشان، به احساسات و تمایلات شأن، برای رای دادن یا ندادن به تصمیم برسند. این یعنی می توان دید که تا حدودی بذرهای شکل گیری سوژه ی انتخابگر سیاسی در ایران پاشیده شده است و می توان به جوانه زدن آن امیدوار بود. به یاد بیاورید موج های اجتماعی انتخابات های سه دهه گذشته را که زود شکل می گرفتند و افراد زود تکلیفشان مشخص می شد و به موج اجتماعی می پیوستند و در واقع از خودشان سلب مسئولیت می کردند. در این انتخابات، در دور اول علی رغم همه ی تلاش ها، این موج به راه نیفتاد، چرا که در حدود ۱۰ تا ۱۴ درصد مرددان در نهایت به جمع بندی (بخوانید تصمیم و اراده ی فردی) برای شرکت در انتخابات نرسیدند و این را باید به مثابه دستاورد در نظر گرفت.

در دور دوم هم به نظر نمی‌رسد این موج راه افتاده باشد و ما با افزایش مشارکتی احتمالا در حدود ۱۰ تا ۱۵ درصد مواجه خواهیم بود و این را باید به فال نیک گرفت که افراد درگیری هیجانی و عاطفی با موج ها پیدا نکرده اند، شرم درونشان، غم درونشان آنها را مستقل از موج  نگاه داشته است.

۵- همانگونه در آغاز این متن نوشته شد، متن حاضر متنی در دفاع از امر اجتماعی و جامعه است. نویسندگان این متن به همه ی آن کسانی که رأی می دهند یا نمی دهند می گویند که تمام امیدواری و ناامیدی شما باید به رسمیت شناخته شود. امید شما برای شاید گشایشی حداقلی باید به رسمیت شناخته شود کما اینکه سوگواری شما برای خیابان های سرخ دو سال پیش این کشور هم به رسمیت باید شناخته شود.

رأی دادن اگر حق است، رای ندادن هم حق است. هیچ فرد و حزب و جناحی حق اینکه شما را تحت فشار رای دادن یا ندادن قرار بدهد ندارد. اگر در انتخابات شرکت می کنید بی شرم از اینکه داغدیدگان درباره ی من چه فکر می کنند شرکت کنید، اگر در انتخابات شرکت نمی کنید هراس‌ و فردای ایران را نداشته باشید. اجتماع و جامعه اگر تقویت شود هر امر خوشایند یا ناخوشایندی را سر و سامان می بخشد. باید گفت این جامعه به اندازه کافی ترسیده، سرکوب شده و هراس زده است، پس فرد فرد ایرانی را به پذیرش مسئولیت و میل شخصی شان فرابخوانیم چرا که از تقویت فرد فرد افراد، جامعه ای شکل خواهد گرفت که اگر روزهای سیاه تر و تلخ تری در انتظار آن باشد، خود را بهتر مدیریت خواهد کرد و اگر روزنه های برای بهبود اوضاع ایجاد شود از آن استفاده ی بهتری می کند. باید در مقابل تمام کسانی که استقلال جامعه را ذیل تهدید به هراس فردای ایران یا سرکوب این جامعه، تضعیف می کنند ایستاد و در مقابل آنان فریاد زد که بگذارید این جامعه نفس بکشد، شجاع باشد و مسئولیت خودش را به عهده بگیرد.

از سوی دیگر به نظر میرسد فرصت ایجاد شده برای بازگشت روشنفکران به عرصه عمومی را باید مغتنم شمرد و با تقویت کنشگری ایشان، عرصه عمومی را از دست سلبریتی ها بیرون کشید.

روشنفکران باید این بار رو به سوی جامعه قرار بگیرند و با نقدهای خود در بزنگاه ها به تقویت جامعه اقدام کنند انها نقش بی بدیلی در ایجاد سد در برابر سیاست زدایی از عرصه عمومی دارند. انها باید نقش تاریخی خود در هشدار به توسعه فاشیسم در جامعه و مبارزه اندیشگی با توتالیتاریسم حکومت باز گردند.

بازگشت سیاست به جامعه و اندیشمندان به کنشگری، خون تازه ایست که سوای نتایج انتخابات، در رگهای جنبش آزادیخواهی ایران جریان پیدا کرده است شاید می رویم تا در قامت بزرگان گذشته راهی تازه خلق کنیم، شاید میرویم تا صلیب را از دوش و تاج خار را از سر نسل آینده بر داریم.

منبع: کانال تلگرام راهبرد




iran-emrooz.net | Thu, 04.07.2024, 14:43
انتخابات و مشروعیت

احمد زیدآبادی

بر روی کرۀ زمین ۲۰۳ واحد سیاسی و جغرافیایی به نام کشور وجود دارد که هر کدام توسط حکومت‌های متفاوت اداره می‌شوند. اگر کسی از ما بپرسد که از این ۲۰۳ حکومت کدامیک مشروع و کدامیک نامشروع هستند،  ما چه جوابی خواهیم داد؟

قاعدتاً یک فرد آشنا به مبانی علم سیاست و روابط بین‌الملل پاسخ روشن و صریحی برای پرسش فوق ندارد چرا که می‌داند مشروعیت نظام‌های سیاسی موضوعی بی‌نهایت پیچیده و وابسته به تعاریف اغلب مبهم و کشدار است و به همین سادگی نمی‌توان در بارۀ مشروعیت یا عدم مشروعیت دولت‌های حاکم بر جهان نظر داد.

در یک عبارت کلی،  همه می‌دانیم که مشروعیت یک نظام سیاسی بسته به رضایت اکثریت مردم از عملکرد حکومت آن است. این گزاره اما همچون کلیدی از هواست که به هر قفلی می‌خورد اما یکی را هم باز نمی‌کند،  زیرا مسئلۀ مهمتر این است که رضایت صفر یا صد نیست و درجات مختلفی دارد. از آن گذشته راهِ احراز میزان رضایت مردم یک کشور از حکومت‌شان نیز چندان روشن نیست. در این باره البته می‌توان انتخابات آزاد و عادلانه را بهترین راهِ سنجش رضایت مردم یک کشور از حکومت‌شان دانست،  اما بدبختانه هر دو مؤلفۀ آزاد و عادلانه هم اموری نسبی‌اند و فراتر از این،  برخی از حکومت‌ها اصلاً با ساز و کار انتخابات میانه‌ای ندارند.

آیا اگر در کشوری انتخابات برگزار نشود،  حکومتش ضرورتاً نامشروع است؟ اگر به نامشروع بودن چنین حکومت‌هایی حکم دهیم،  لابد باید حکومت کشورهایی مانند عربستان و امارات را نامشروع دانست. اما آیانحکومت آنان واقعاً نامشروع است؟ هیچ کشوری در چنان چنین حکمی نمی‌کند. حال آیا،  چون در عربستان و امارات انتخابات برگزار نمی‌شود،  اکثریت مردم از حکومت‌شان ناراضی‌اند؟ چنین حکمی را هم نمی‌توان داد،  با این حال،  روشن است در جایی که اظهارنظر سیاسی مخالف جرم است،  احراز سطح رضایت و نارضایتی هم طبعاً کاری بی‌نهایت دشوار است.

آیا در کشوری که انتخابات به صورت دستوری و فرمایشی برگزار می‌شود،  حکومتش نامشروع است؟ اگر پاسخ ما به این پرسش مثبت باشد در آن صورت،  عموم کشورهای آسیای مرکزی و روسیه و چین و دهها کشور دیگر در جهان،  حکومت‌شان باید نامشروع باشد. اما هیچ کشوری در جهان مشروع حکومت این کشورها را به چالش نمی‌گیرد.

آیا اگر حکومتی مردمش را سرکوب کند،  فاقد مشروعیت می‌شود؟ در بسیاری از کشورهای آفریقایی و آسیایی،  دولت‌ها دائم به کارِ سرکوب مردم ناراضی یا مخالف مشغولند،  اما همچنان به عنوان اعضای سازمان ملل متحد مورد شناسایی دیگر کشورها قرار دارند. قاعدتاً هنگامی که سرکوب چنان بی‌رحمانه و شدید باشد که حکم جنایت علیه بشریت و یا ارتکاب جنایت جنگی و نسل کشی پیدا کند،  مشروعیت حکومت در دیوان دادگستری بین‌المللی و شورای امنیت سازمان ملل به چالش کشیده می‌شود. با این همه به دلیل تنوع نظام‌های سیاسی در دنیا،  در این باره هم استانداردهای واحد و بی‌طرفانه‌ای وجود ندارد. برای مثال،  دولت اسرائیل از نظر بعضی کشورها مرتکب نسل‌کشی یا جنایت جنگی علیه مردم تحت اشغال فلسطین شده است. حامیان قدرتمند آن در شورای امنیت سازمان ملل اما تفسیر دیگری از ماجرا دارند و عملاً راه هر گونه مجازات یا به چالش کشیدن مشروعیت آن را سد می‌کنند.

اگر بخواهم این بحث را ادامه دهم،  کار شاید حتی بیخ پیدا کند! بدین صورت که محافلی هم در جهان یافت می‌شوند که حتی برگزاری انتخابات آزاد و عادلانه را در کشورهای غربی،  به معنای واقعی آزاد و عادلانه نمی‌دانند و حکومت‌های برآمده از دمکراسی را نیز نامشروع تلقی می‌کنند. به عنوان مثال،  در دمکراسی‌های غربی،  احزاب فاشیست،  نژادپرست و یهودی‌ستیز از حضور در انتخابات محرومند. طبعاً حامیان این گروه‌ها انتخابات را آزاد و عادلانه نمی‌دانند. از طرفی برخی معتقدند که در کشورهای بورژوازی رسانه‌ها سلیقه و جهت فکری مردم را تعیین می‌کنند و چون این رسانه‌ها در اختیار و کنترل طیف سیاسی صاحب قدرت مالی است بنابراین کل آنچه آزادی انتخاب گفته می‌شود،  بیش از فریبکاری نیست.

اصلاً حالا فرض کنیم که حکومت یک کشور به کلی نامشروع باشد در آن صورت چه اتفاقی می‌افتد؟ می‌دانیم که در مورد نامشروع بودن حکومت جمهوری خلق کره اتفاق نظری نسبی در سطح جهان وجود دارد اما ضمن آنکه روسیه و چین در مجامع بین‌المللی از آن دفاع می‌کنند،  هیچ خطری هم ثبات داخلی آن را تهدید نمی‌کند!

برخی ساده‌انگارانه تصور می‌کنند که اگر مشروعیت حکومتی به چالش گرفته شد،  اولاً به صورت هدفی مشروع برای حملۀ نظامی خارجی در می‌آید و ثانیاً مردم برای سرنگونی آن دست به کار می‌شوند. هر دوی این فرضیه‌ها،  افسانه است. این همه حکومتِ مخالف نظر اکثریت در جهان داریم که نه مورد حملۀ نظامی خارجی قرار می‌گیرند و نه مردم‌شان جرأت شورش علیه آنها را پیدا می‌کنند.

همین دو افسانه،  بسیاری از ما ایرانیان را گمراه و سرگردان و مشغول بازی با کلمات و درگیر شدن در منازعات انتزاعی کرده است.

واقعیت این است که مشروعیت یک حکومت عمدتاً به کارآمدی آن است. یعنی مردم هنگامی یک حکومت را تحمل می‌کنند که قادر به رفع نیازهای حیاتی و بنیادی آنها در همه یا اغلب حوزه‌ها باشد. روزی که کارآمدی مختل شود،  ثبات و بقایی هم نخواهد بود مگر آنکه سناریوی سومالی در یک کشور تکرار شود!

به نظرم در این انتخابات باید خود را از بحث مشروعیت‌زایی و مشروعیت‌زدایی از حکومت خلاص کنیم. قرار است یک مدیر برای پست ریاست جمهوری  همۀ محدودیت‌های آن انتخاب شود. اگر حکومت ناکارآمد باشد شرکت صد در صدی مردم هم مایۀ مشروعیت‌زایی برای آن نمی‌شود،  اما اگر حکومت کارآمد باشد،  یک حضور ۲۰ درصدی هم مایۀ مشروعیت‌زدایی آن نخواهد شد. این بحث بیهوده و وقت‌گیر و عقیم،  یک بار برای همیشه باید به بایگانی سپرده شود!


تلگرام نویسنده
@ahmadzeidabad




iran-emrooz.net | Tue, 02.07.2024, 20:36
تحریم بنیادگرا، تحریم بازیگر

جواد کاشی

من دور اول در انتخابات شرکت کردم. به دکتر پزشکیان رای دادم. نمی‌توانم انکار کنم پیروز دور اول انتخابات تحریم‌کنندگان بودند. آنها با عدد درشت خود یک قدرت اجتماعی عظیم را به صحنه آوردند. اما پیش‌بینی می‌کنم دور دوم انتخابات تحریم کنندگان را به دو گروه تقسیم کند: تحریم‌کنندگان بنیادگرا و تحریم‌کنندگان بازیگر.

تحریم کنندگان بنیادگرا کسانی هستند که تحریم را یک استراتژی دراز مدت برای تحصیل همه مطالبات خود می‌انگارند. همین که می‌بینند در هر دوره انتخاباتی می‌توانند ابراز وجود کنند، نتیجه گرفته‌اند همین مسیر را باید تا وصول به همه آرزوهای سیاسی خود حفظ کنند. هیچ‌کس نمی‌داند چطور ممکن است تحریم انتخابات منجر به تغییر حکومت به یک نظم دمکراتیک، پاکدست، عادل شود. آنها بنیادگرا هستند به این جهت که به یک اصل و قاعده انکاری برای تحصیل همه چیز تکیه کرده‌اند. تفاوت‌شان با بنیادگرایان دینی در آن است که به جای آنکه یک کانون قدسی در بنیاد جهان خود بکارند، یک هسته نفرت و انکار کاشته‌اند.

وجه اشتراک عملی‌شان با بنیادگرایان دینی بی‌توجهی به امور اینجایی و اکنونی در عرصه سیاست است.

به دکتر جلیلی نظر کنید. بیش از یک دهه است برای همه چیز برنامه دارد و درمان همه دردهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی در کیسه اوست. نظم کلامی او  هیچ تغییری نمی‌کند. هیچ تجربه‌ای در گذشته شخصیت و باورهایش را تحت تاثیر قرار نداده است. می‌توان پیش بینی کرد هیچ حادثه‌ای در آینده نیز او را تغییر نخواهد داد. تحریمی‌های بنیادگرا نیز ممکن است به سرعت به چنین وادی پرتاب شوند. خوب اگر دقت کنید نشانه‌های این وضعیت را می‌توانید در کلام تبلیغاتی آنها مشاهده کنید.

تحریمی‌های بازیگر اما به این نتیجه می‌رسند که می‌توانی یک دوره تحریم کنی اما اگر در میدان واقعی عمل سیاسی، امکانی برای بازی دیگری هم پیدا شد، نباید از آن غفلت کرد. اگر حقیقتاً گشایش‌های اندک اقتصادی و اجتماعی و زندگی سیاسی و فعالیت مدنی در پرتو ریاست جمهوری پزشکیان بیشتر از رقیب او خواهد بود، چرا نباید مشارکت کرد؟

بنیادگرا حیات سیاسی را تا غایت ویرانگر آن دنبال می‌کند حتی اگر نتیجه‌ای نگیرد. آنچه برای او مهم است، خلق حماسه و قهرمانی است. اما بازیگر بی‌آنکه الزاماً از اصول و بنیادهای خود صرف نظر کند، یک چشم تیز به فرصت‌های بزرگ و کوچک عینی و واقعی هم دارد. اصول و بنیادهای او، مانع از عمل‌گرایی مبتذل می‌شود، اما فرصت سنجی‌های آن به آن او، امکان‌های حل سیاسی معضلات یک ملت را از چشم نمی‌اندازد.

تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Mon, 01.07.2024, 14:24
تغییر یا تداوم؟

علی‌رضا علوی‌تبار

انتخابات چهاردهمین دوره ریاست‌جمهوری در ایران به دور دوم کشیده است. موضع‏‌گیری سنجیده در دور دوم انتخابات نیازمند داشتن درکی روشن از انتخابی است که در برابر ما قرار دارد. به‌طور خیلی فشرده انتخاب از میان «تغییر» یا «تداوم» است. کمی در این مورد توضیح می‌‏دهم.

از سال ۱۳۸۴ مجموعه همبسته‌‏ای از سیاست‌‏ها (خط‌مشی) در ایران به اجرا درآمد و به‌تدریج تثبیت شد و تداوم یافت. تلاش دولت یازدهم و دوازدهم (به ریاست آقای حسن روحانی) برای تغییر این سیاست‏‌ها ناموفق ماند. مقاومت داخلی بسیار قدرتمندی در برابر تغییر شکل گرفت و به قدرت رسیدن ترامپ و تیم ضدایرانی‌‏اش به تضعیف دولت روحانی و کوچک شدن دایره انتخاب و اقدام انجامید. در نهایت همراهی این دو عامل (داخلی و خارجی) تلاش برای تغییر این مجموعه از خط‏‌مشی‌‏ها را ناکام ساخت.

این خط‏‌مشی‏‌ها اگرچه محصول «ساختار قدرت» و «نظام اقتصاد سیاسی» ایران هستند، اما به نوبه خود به «بازتولید» این ساختار و نظام کمک می‌‏کنند. دایره انتخاب خط‏‌مشی‌‏گذاران را محدود می‏‌کنند و آنها را به‌سوی انتخاب گزینه‌‏ای سوق می‏‌دهند که تداوم‌‏بخش وضع موجود باشد.

اگر به مشکلات ایران نگاه کنیم، مشکلاتی که ایران را در آستانه بحران و فاجعه قرار داده‌‏اند، درمی‏‌یابیم که محصول اجتناب‏‌ناپذیر همین سیاست‌‏ها و خط‌‏مشی‌‏ها هستند. مشکلات ایران قابل پیش‏‌بینی، قابل پیشگیری و قابل درمان هستند. به همین دلیل است که باید ریشه آنها را در نظام اداره امور عمومی کشور جست‌وجو کرد. دولت سیزدهم (به ریاست مرحوم رئیسی) معنایی جز تداوم این مجموعه همبسته از خط‌‏مشی‌‏های داخلی و خارجی نداشت. خط‌‏مشی‌‏هایی که شکی در مشکل‌‏زایی و مساله‌‏آفرینی آنان نداریم.

دلیل آنکه در مناظره‌‏ها شاهد بودیم که دو نامزد اصلی به همراه دو دلال سیاسی پوششی‌‏شان، این همه به دولت حسن روحانی حمله می‌‏کردند همین بود. آنها می‌‏خواستند از پذیرش مسئولیت سه سال دولت مرحوم رئیسی فرار کنند. به‌گونه‌‏ای سخن می‌‏گفتند که گویی می‏‌خواهند دولت را از آقای روحانی تحویل بگیرند و نه از مرحوم رئیسی!

آقای جلیلی نماد تداوم خط‌‏مشی‌‏هایی است که وضعیت کنونی را پدید آورده است. آقای جلیلی نمی‌‏تواند «تغییر» این خط‌‏مشی‌‏ها را نمایندگی کند. چرا؟ چون اولاً این خط‏‌مشی‌‏ها و سیاست‌‏ها مبتنی بر نگرش و دیدگاه خاصی است که به‌طور کامل مورد پذیرش آقای جلیلی است. به‌طور مثال در زمینه سیاست خارجی، مجموعه سیاست‏‌هایی که موجب تنش، انزوا در مجامع بین‌‏المللی، حضور در درگیری‌‏های فرساینده منطقه‌‏ای و ارتباط ضعیف و منفعلانه اقتصادی با کشورهای توسعه یافته شده است، متکی بر نگرش خاصی نسبت به مدرنیته و ریشه‌‏ها و محصولات آن و نوعی نگرش آخرالزمانی نسبت به وضعیت کنونی جهان است.

تا وقتی جریانی به چنین نگرشی باور داشته باشد، سیاست خارجی پیشنهادی‌اش غیر از آنچه به آن عمل شده است، نخواهد بود. ترس از مذاکره، هدر دادن زمان در جریان گفت‌وگوها، ترس از تغییر و تصمیم به ایجاد تغییر و… محصول نوعی نگاه به جهان مدرن و کشورهایی است که آن را نمایندگی می‏‌کنند. این نگرش مبنایی در دولت‌‏های سیزدهم (و نهم و دهم) ترسیم‌کننده خط غالب سیاست خارجی ما بوده است. البته در عمل توانایی‌‏های اجرایی یا مدیریتی مسئولان اجرای این خط‏‌مشی‌‏ها بر روی نتایج اثر می‏‌گذاشته است. اما آنها را به‌طور ریشه‌‏ای تغییر نمی‌‏داده است.

علاوه بر نگرش، یک عامل دیگر هم به تداوم این خط‏‌مشی‌‏ها توسط آقای جلیلی می‏‌انجامد و آن ترکیب افراد و جریان‌‏هایی است که پیرامون او جمع شده‏‌اند و تیم او را تشکیل می‌‏دهند. این افراد و تشکل‏‌ها بیشترین بهره و فایده را از تداوم خط‌‏مشی‌‏های موجود می‌‏برند. بسیاری از آنها تنها در شرایط تحریم است که به‌عنوان تاجر و دور زننده تحریم می‌‏توانند در عرصه اقتصاد دوام بیاورند. مسئولیت گرفتن آنها در نظام اداری، حاصل رشد تدریجی‌شان در نظام اداری نیست، آنها از بیرون از نظام اداری به آن تحمیل شده و ره طولانی پیشرفت اداری را یک‌شبه طی کرده‌‏اند و روشن است با رعایت حداقلی از شایسته‌‏سالاری اداری آنها این موقعیت‌‏ها را از دست می‌‏دهند.

در نظام آموزش عالی نیز وضع به همین منوال است، فرصت نابرابر برای دستیابی به آموزش عالی و پذیرفته‌‏شدن رانتی در نظام دانشگاهی، تنها با تداوم مجموعه همبسته خط‌‏مشی‌‏های موجود امکان‌‏پذیر است. در مجموع آقای سعید جلیلی را باید به‌معنای تداوم خط‌‏مشی‏‌های کنونی و تجسم نگرش‌‏های مبنایی آن تلقی کرد. او به دلیل نگرش‌‏ها و ترکیب همراهان‌اش نمی‏‌تواند تغییری ایجاد کند.

گزینه دیگر ما آقای مسعود پزشکیان است. آقای پزشکیان برای دعوا و کشمکش نیامده است اما به دلایل مختلفی نماد و تجسم تغییر است. پزشکیان دین‌دار و دین‌‏باور است، اما در فهم آموزه‌‏های دینی به مقتضیات زمان توجه دارد و ادامه راه اجتهاد با توجه به «زمان» و «مکان» است. همین عنصر است که او را در مقابل بنیاد‏گراییِ تجددستیز قرار می‌‏دهد. مسئله‌آفرین ایران را «تبعیض» می‌‏داند و در نتیجه از برابری حقوقی و حقیقی در عرصه‌‏های دینی و مذهبی، جنسی، قومی و نسلی دفاع می‌‏کند. روشن است که این جهت‏‌گیری او را در مقابل «تبعیض ساخت‌یافته» حقوقی و حقیقی مطلوب جریان راست ‏افراطی قرار می‌‏دهد.

همراهان و مشاوران پزشکیان از «رفاه نهادینه» که متکی بر توسعه پایدار است، دفاع می‌‏کنند. اطرافیان پزشکیان حتی اگر انگیزه‌‏های دستیابی به «فرصت‏»های شخصی را هم داشته باشند به مخاطره چنین تلاشی در درون ساختار انحصارگرای قدرت آگاه‌اند. در ساختار قدرت متکی بر حاکمیت یک اقلیت، ورود به قدرت لزوماً شما را از خطر مصون نمی‏‌دارد. می‌‏توان مسئول بود اما دائم در معرض پرونده‌‏سازی قرار داشت. در چنین ساختاری تنها قاعده ماندگاری در قدرت «ارادت‌‏سالاری» است.

ورود پزشکیان به قوه مجریه در نخستین گام یعنی تلاش برای بازسازی نظام اداری. رعایت موازین مندرج در قوانین موجود (مانند قانون مدیریت خدمات کشوری) که معمولاً نشان‏‌دهنده حداقل‏‌های مطلوب هستند، به‌طور قطع به کارآیی و اثربخشی این نظام یاری می‏‌رساند. همین تحول می‏‌تواند در سیاست‌‏های پولی کشور و نظارت‌‏های بانک مرکزی بر بانک‌‏های تجاری نیز اتفاق افتد. چهره تازه‌‏ای از ایران در سطح بین‌‏المللی نشان داده خواهد شد، چهره‏‌ای که با اعتماد به نفس گفت‌وگو می‏‌کند و بهره‏‌گیری از ابزارهای دیپلماتیک برای تأمین منافع ملی را بلد است.

تغییرات از حوزه قوه مجریه آغاز می‌‏شود و با بازتولید آن در بخش‌‏های دیگر، امکان بازتولید وضع موجود با اختلال مواجه می‏‌گردد. با زمینه مساعدی که در جامعه هست این روند به پیدایش میانجی‏‌هایی برای تغییر در بخش‏‌های مختلف می‏‌انجامد. پزشکیان به‌دلیل نگرش‌‏های بنیادی که دارد و ترکیب تیمی که به همراه‌اش می‌‏آیند، نماد و تجسم تغییر خواهد بود. پذیرش حضور او در رقابت به‌معنای آمادگی حداقلی برای تغییر است.

آنها که در انتخابات شرکت کرده و یا می‌‏خواهند شرکت کنند باید میان «تغییر» و «تداوم» یکی را برگزینند. اما هموطنانی که در انتخابات شرکت نمی‏‌کنند باید توجه داشته باشند که برای امثال من دلایل آنها قابل درک و فهم است. بسیاری از شرکت‌‏کنندگان هم با آنچه آنها می‌‏گویند و فریاد می‌‏زنند همدل هستند. این حق آنهاست که در انتخابات شرکت کنند یا نکنند. ما همه موظف‌ایم که از آزادی آنها در استفاده از این حق دفاع کنیم. البته این هموطنان عزیز توجه دارند که آزادی یعنی «حق انتخاب مسئولانه». آنها حق دارند انتخاب کنند اما مسئولیت انتخاب خود را هم باید برعهده بگیرند. اقدام آنها پیامدهایی دارد که مسئولانه باید به آن فکر کرد. تغییر یا تداوم، با توازن قوای کنونی در داخل و در کوتاه‌‏مدت گزینه‏‌های انتخابی ما هستند. البته در صورت تغییر توازن قوا و در بلندمدت گزینه‌‏های دیگری نیز وجود خواهد داشت. ما اینجا و اکنون انتخاب می‌کنیم.


منبع: مشق نو




iran-emrooz.net | Mon, 01.07.2024, 9:48
آقای خارج اجازه هست؟ ما می‌خواهیم رای بدهیم!

محمدعلی محمدی

آقای خارج عزیز! می‌گویی که به فکر ما هستی و هیچ قصد و نیت بدی هم نداری و می‌خواهی که ما نظام حکمرانی خوبی داشته باشیم و شاد و مرفه زندگی کنیم. خب قبول! اما آیا تو هم اینهایی که ما می‌گوییم را قبول داری؟

۱. از فرط فقر و فاقه، انواع آسیب‌های اجتماعی از بیکاری و گرانی و اعتیاد و زنان و کودکان بی‌سرپرست و صدها بلای اجتماعی دیگر چنان بر سرمان آوار شده که حتی خودکشی به جوانان پزشک متخصص رسیده و وحشت از فروپاشی اجتماعی، فضای جامعه را آکنده.

۲. زمین زیر پایمان از بی‌آبی دارد خالی می‌شود و روی زمین با مهاجرت نخبگان از ایران، کشور دچار خشک مغزی شده. ایران کمی به آرامش و کمی هم بودجه برای بازسازی و پایداری نیاز دارد.

۳. مادرمان ایران دیگر تاب و توان چهار و یا هشت سالی را ندارد که زنان و دخترانش را در خیابان‌ها کشان‌کشان بر روی زمین ببرند و سوار ون ارشاد کنند. ما دیگر تحمل صدای ضجه و ناله هر روزه آنان از هر گوشه و کنار شهر را نداریم.

۴. خارج جان! ما همگی که اصلاح‌طلب نیستیم. شما بگویید “تنفس طلب!”. سالهاست زیر آب و آواریم و نمی‌‌توانیم چهار سال دیگر هم بمانیم. اجازه هست سرمان را یک نفس بالا بیاوریم؟ البته یادمان هست که خودتان، چهار نفر چهار روز نتوانستید همدیگر را تحمل کنید و کنار هم بمانید!

۵. ما تحمل یک جنگ بین‌المللی بخاطر سیاستهای هسته‌ای و ویران شدن تمام زیر ساخت‌هایی که کشور را در سیاهی و قهقرا فرو برد، نداریم. سنتز ترامپ - جلیلی، به احتمال زیاد جنگ و تحریم و هوار شدن بدبختی بر سر این ملت مظلوم است. ما داخل‌نشینان، دیگر تحمل این همه مشقت را نداریم.

۶. هیچ جنبش جهانی و تاریخی تا این حد مردم را برای تغییر دلخواه خود تحت فشار قرار نداده که شما از مردم داخل ایران توقع دارید بی‌وقفه و بدون حتی یک تنفس، دائم در جنگ و مبارزه باشند... آقا باور کنید اینجا در شرایط عینی، واقعیت به گونه دیگری است... وضع ما از نظر معیشت و درمان و مسکن و نیازهای اولیه با خارج متفاوت است. کلاً اینجا حالمان خوب نیست، دستمان خالی است. شاید همین شرایط موجود را هم بتوانیم به هر ضرب و زوری با پزشکیان تحمل کنیم، اما وضعیت احتمالی بدتری که پیش روی ما هست را نمی‌‌توانیم....

۷. اینجا در ایران، جوان ما شادی و تفریح و اوقات فراغت ندارد. مثل شما اینجا ما کلاب و باشگاه و ورزشگاه و صدها امکان و فرصت تفریح نداریم. یک اینترنت و فضای مجازی برای گپ‌وگفت و دیدار و خوش و بش و گاهی دیدن و آشنایی با خود شما خارج عزیز را داشتیم تا اندکی از افسردگی دربیاییم که آنهم فیلتر شد و قرار است به کلی بسته شود. اگر نگذارید رای بدهیم، همین آب باریکه اینترنت با فیلترشکن گران هم قطع خواهد شد و آنموقع حتی از دیدار با خودتان هم محروم می‌شویم.

۸. خیلی مسائل دیگر هم داریم و قرار است بیشتر هم بشود، اما زیاده عرضی نیست، فقط می‌خواهیم و باید رای دهیم...

ملت عزیز ایران!
آنهایی که مرا می‌شناسند و نوشته‌های مرا خوانده‌اند می‌دانند که منتقد جدی و آشتی‌ناپذیر با آن بخش از اصلاح‌طلبانی هستم که رانت‌ خوردند و ثروت اندوختند و به پیمانی که با هواداران خود بسته بودند، پشت کردند. الآن هم هیچ آشتی با آنان ندارم و برای به قدرت رساندن آنها نیز تلاش نمی‌کنم و در پیروزی آنها هم شریک نمی‌‌شوم و هیچ سودایی هم در سر ندارم. فقط می‌دانم که اگر به پزشکیان رای ندهیم، حتماً وضعیت اسفباری را باید تحمل کنیم که بعید است تاب و توان آن را داشته باشیم.

هم وطن!
برای امروز خودمان، برای فردای فرزندانمان، برای پایداری ایران و برای هر مضرب مثبت یا منفی احتمالی، باید چنان به صندوق‌ها حمله بریم که جای هیچ شک و شبهه‌ای باقی نماند.

* محمدعلی محمدی قره‌قانی، جامعه‌شناس و عضو هیات علمی دانشگاه علوم توانبخشی و سلامت اجتماعی

 




iran-emrooz.net | Sun, 30.06.2024, 13:47
معجزه ملی!

محسن رنانی

معجزه این انتخابات، «بلوغ ملی» بود. ملت ما عمیقاً رشید و بالغ شده است. نه تنها دیگر نمی‌ترسد، نه تنها دیگر جوّگیر نمی‌شود، نه تنها دیگر با شعارهای چرب‌وشیرینی مثل یارانه طلایی و مسکن رایگان فریب نمی‌خورد، بلکه دیگر تحلیل‌ها و درخواست‌های روشنفکران و کنشگران و دانشگاهیان هم در او اثری ندارد. او فقط به تشخیص خود عمل می‌کند و این، پیشرفت بزرگی در رفتار دموکراسی‌خواهی ملی ما در تاریخ پس از مشروطیت ایران است.

به گمان من کنش مردم ایران در این انتخابات، در کلِ تاریخ پس‌از‌ مشروطیت، بزرگترین کنش مبتنی بر یک توافق بین‌الاذهانی خشونت‌پرهیز سیاسی بود که بدون حضور یک رهبری واحد یا متحد و بدون یک ایدئولوژی انسجام بخش رخ داده است. این یعنی اکنون «روح جمعی ایرانیان» هم نقش رهبری سیاسی را برعهده گرفته است و هم نقش ایدئولوژی را. این همان اکسیر فرهنگی ایرانی است که در تاریخ ایران بارها شاهدش بوده‌ایم.

اکنون دیگر روح جمعی ایرانیان، با این‌همه تنوع و تفاوت، خوب می‌داند که چه وقت باید چه کنشی را داشته باشند. کی در خیابان اعتراض کند؛ کی به خانه برگردد؛ کی سکوت کند، کی فریاد بزند؛ کی رأی بدهد و کی رأی ندهد. زیباترین دستاورد انتخابات چهاردهم همین جلوه بلوغ ملی مردم ایران بود.

در روزهای پیشین دهها پیام از دوستان و دانشجویانم داشتم که می‌گفتند دوستت داریم و احترامت می‌گذاریم و می‌دانیم که خیرخواهی، اما با نگاه تو به انتخابات مخالفیم و رأی نمی‌دهیم! و این‌ پیام‌ها چقدر عمیق، بوی توسعه‌یافتگی می‌داد.

دستبوس همه مردمی هستم که براساس خِرد و تحلیل و تشخیص خود عمل کردند. هم آنانی که با رأی دادن خود اجازه دادند تا نماینده نیروهای توسعه‌خواه به مرحله دوم برود؛ و هم آنانی که با «رأی ندادن» پاسخ منفی خود را خیلی روشن و بی‌لکنت به همه ما رساندند: هم به حاکمانی که گفتند هر رأی در این انتخابات یک رأی به جمهوری اسلامی است و هم به محکومانی مثل من که از روی نگرانی، می‌گفتیم رأی ندادن‌ فقط افق آینده ایران را تیره و تار می‌کند. واقعیت این است که رأی ندادن شما هم افق‌ها را روشن‌تر کرد و هم قدرت شما را آشکارتر کرد و هم صحنه‌بازی را عوض کرد. دستمریزاد.

این عدم مشارکت فراگیر، یک گام به پیش بود. همه ما تحلیل‌گران باید برخیزیم و به احترام مردم ایران کلاه از سر برداریم و تعظیم کنیم. به گمان من ملت ایران بعد از جنبش مهسا، سطح بازی سیاسی را به‌نحو حیرت‌انگیزی دگرگون کرده است.

تنوع خیره کننده افکار مردم ما و درعین‌حال همکاری نانوشته و دلپذیری که در دور اول این انتخابات بین این همه تنوع افکار رخ داد این انتخابات را به یک پدیده منحصربه‌فرد تبدیل کرده است:

آن ۶۰ درصد تغییرطلب و معترض و مخالفی که شرکت نکردند، دور اول انتخابات را به یک رفراندوم تبدیل کردند؛

و آن ۲۰ درصد تحول‌خواه و اصلا‌ح‌جو و توسعه‌خواهی که شرکت کردند و به تنها نامزد خارج از گفتمان رسمی رأی دادند نیز این فرصت را ایجاد کردند که ملت ایران اکنون در مرحله دوم انتخابات بتواند با داشتن دو کاندیدا از دو طیف کاملا ناهمگون فکری،‌ زمینه را برای شکل‌گیری یک رقابت قطبی‌شده و شفاف فراهم آورد.

من اکنون پس از شوک بزرگ این انتخابات و مشاهده بلوغ و رفتار پیچیده‌ای که ملت ایران از خود بروز داده است چیدمان انگاره‌های ذهنی‌ام تغییر کرده است و مدتی می‌گذرد تا چارچوب اندیشگی خود را بازیابم. بنابراین دیگر به‌خودم اجازه نمی‌دهم که برای مرحله دوم انتخابات توصیه‌ای داشته باشم.

یعنی معتقدم که مردم فهیم ایران، آنچه بهینه است را انجام خواهند داد و در دور دوم نیز میان رأی دادن و ندادن، گزینه‌ای را انتخاب خواهند کرد که گمان می‌کنند پیام‌ قاطع آنها را ابلاغ می‌کند و برای بازیگری مجدد ملت ایران، «خلق امکان» می‌کند.

توسعه نیاز به قصه‌ای دارد که انتهای آن باز باشد. اصولا دموکراسی یک قصه جمعی با انتهای باز است. من به‌طور شهودی احساس می‌کنم مردم ایران در فضای غیردموکراتیک کنونی دارند قصه‌ای با انتهای باز رقم می‌زنند.

بنابراین شاید مردم ایران تصمیم بگیرند با همکاری هر دو گروه معترض و تحول‌خواه، با مشارکت گسترده و رأی به مسعود پزشکیان، به عنوان مخالفت یکپارچه با شیوه حکمرانی جاری، این‌بار با «رأی دادن» خود، بزرگترین رفراندوم غیررسمی ملی، پس از تاسیس جمهوری اسلامی را رقم بزنند.

برعکس، شاید هم نظر مردم این باشد که همان رفراندوم دور اول کافی و گویا بوده است و تصمیم بگیرند با مشارکت نکردن اجازه دهند تا پس از تجربه برآمدن ویرانگر محمود، این‌بار سعید جلیلی به حکمرانی برسد و یک‌باردیگر بنیادگرایی جزم‌اندیشانه، حداکثر ظرفیت خود را آشکار کند و حداکثر توهم و تندروی خود را به کار گیرد، تا در برابر امواج بحران‌هایی که جامعه و اقتصاد و سیاست ایران را محاصره کرده است همه اعتبار و انسجام خود را از دست بدهد و برای همیشه از سپهر سیاسی ایران حذف شود. چرا که مشکلات و بحران‌های ایران، مثل اسید،‌ به‌سرعت قدرت و اعتبار بنیادگرایان را خواهد خورد. ضمن این‌که ملت ایران نیز در این سالها نشان داده است که از تهدید و تحقیر و تنگنا نیز فرصت‌های تازه خواهد آفرید.

من البته ضمن این‌که در این مرحله، هیچ توصیه‌ای به کسی ندارم و واقعاً امیدوارم هر کس به خِرَد خویش مراجعه کند، اما خودم به مسعود پزشکیان رأی خواهم داد. چون معتقدم ملت ایران در مرحله اول ضمن اعلام آن «نه» بزرگ، با رأی به پزشکیان نیز انگشت‌پای خود را نیز «لایِ درْ» گذاشت. اکنون با یک همت دیگر در مرحله دوم می‌توانیم پای‌خودمان را به‌طور کامل لای در بگذاریم. چون باوجودی که می‌دانم بحران‌های عمیقِ اقتصاد و جامعه ایران را دولت او، و البته هیچ دولت دیگری، نخواهد توانست حل کند و حل آن همه بحران نیازمند تغییر رویه، افق‌گشایی و عزم نظام سیاسی است که به تنش‌های خارجی پایان دهد، اجازه دهد در داخل کشور انحصارزدایی و شفافیت و شایسته‌سالاری حاکم شود و دست از فراری دادن نخبگان و سرمایه‌های مالی و انسانی ایرانیان بردارد؛ با این وجود نمی‌خواهم در این شرایط فروبسته و فرسوده کننده، در کاملا بسته شود و بیش از این استادان و معلمان معترض، اخراج و تعلیق شوند؛ دخترکان ما در خیابان‌ها استرس داشته باشند؛ کسب‌وکارها پلمپ شوند، هنرمندان ما محروم و خانه نشین شوند، کتابها پیش از چاپ سلاخی ایدئولوژیک شود و کارشناس دیگری را هنگام گزینش، به‌خاطر تمجید از فردوسی، رد صلاحیت کنند. همین گشایش‌های اندک کمک می‌کند تا ما خفه نشویم؛ تا آنگاه که یا از آسمان مشیتی فرا رسد یا ملت ایران به تصمیم تازه‌ای برسد. آری گام‌های توسعه و رفتن در این راه به همین کندی و دشواری است، صبور باشیم.

و البته مردم ایران پس از چهل‌سال بازی‌خوردن، اکنون بازیگری را آموخته‌اند و این یعنی ما دیگر نگران خوردنِ یک تک گل نیستیم؛ چرا که مردم ما رسم پنالتی گرفتن را آموخته‌اند. پس، همه از جای برمی‌خیزیم و فریاد می‌زنیم:‌ زنده باد ملت ایران.

محسن رنانی
دهم تیرماه ۱۴۰۳

منبع: وبسایت نویسنده
https://renani.net/




iran-emrooz.net | Sat, 29.06.2024, 18:21
زنگ خطر ۷۸ درصدی برای حاکمیت

جامعه

شورای سردبیری

انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم در حالی پایان یافت که اصل انتخابات، زیر سایه پیام‌های تاریخی و مهم برآمده از آن قرار گرفته است:

- در حالی که رهبری نظام، با هدف «کوتاه کردن زبان بدگویان» اولویت را «مشارکت حداکثری» اعلام کرده بودند، مشارکت ۴۰درصدی ( ۲۴ میلیون و ۵۳۵۱۸۵ آرای مأخوذه از ۶۱ میلیون و ۴۵۲ هزار و ۳۲۱ نفر واجد شرایط رای ) موجب شد تا منفی‌ترین رکورد تاریخ جمهوی اسلامی ثبت و  آمار ۸ تیر  ۱۴۰۳ در صدر رتبه‌بندی «مشارکت حداقلی»، جایگزین مشارکت ۴۸ درصدی انتخابات ۱۴۰۰ شود. 

- غیبت ۶۰ درصدی واجدان شرایط در پای صندوق‌های رای که بازتاب نفی کامل سیاست‌های حاکمیت است، بعلاوه سهم ۱۷ درصدی پزشکیان از واجدان شرایط رای، به‌عنوان نامزد معترض به وضعیت موجود، رقم حداقل ۷۷ درصدی نفی‌کنندگان و معترضان به ریل‌گذاری تحمیلی حاکمیت را به‌دست می‌دهد که با افزودن یک درصد آرای باطله، زنگ خطر رسمی اکثریت ۷۸ درصدی مخالفان ادامه وضعیت کنونی را به صدا در می‌آورد، واقعیتی که هیچ حاکمیت عاقلی، نمی‌تواند و نباید پژواک پر طنین آن را نشنیده بگیرد، زیرا با تاوانی سنگین و شاید بنیان‌برافکن، تنبیه شدید خواهد شد، بویژه آنکه بداند، پشتوانه مردمی‌اش در خوشبینانه‌ترین، حالت، معادل فقط ۲۲ درصد واجدان شرایط رای است.

-  ریزش عمومی تعداد آرا، منحصر به پایگاه اجتماعی غیراصولگرایان نیست بلکه دامنه آن حتی به درون اردوگاه اصولگرایان که همواره به ثبات رای شهره بوده‌اند نیز رسیده و براین اساس، اصولگرایانی که سه سال پیش، رییسی را با  ۱۸میلیون رای روانه «پاستور» کردند، در انتخابات ۸ تیر امسال، برخلاف بسیج حداکثری پایگاه اجتماعی خود و با احتساب مجموع آرای جلیلی و قالیباف، فقط توانستند ۱۲ میلیون و ۸۰۰ هزار رای به سبد جناح‌شان واریز کنند که با زبان تلخ آماری، گویای ریزشی معادل ۵ میلیون و ۲۰۰ هزار رای است که قطعا با توجیهاتی مانند تبلیغات دشمن، فریب و اغفال و ... قابل رفع و رجوع نیست و ضرورت دگرگونی اساسی رویکرد حاکمیت در قبال حقوق و مطالبات مردم را مضاعف می‌کند. ناکارآمدی بی‌سابقه دولت سیزدهم، بحران‌های اقتصادی فراگیر بویژه گرانی‌های کمرشکن، ماله‌کشی ابرفسادهایی مانند پرونده چای دبش، پناه بردن به دروغ و سفیدنمایی‌های کذب به‌جای تن دادن به واقعیت‌های ملموس، رفتارهای خشن با زنان در جنبش زن، زندگی،آزادی و تحمیل حجاب اجباری طرح نور و ... از موارد تاثیرگذاری هستند که در آسیب‌شناسی ریزش چشمگیر درون اردوگاهی اصولگرایان باید مورد توجه جدی عقلای حاکمیت قرار گیرد.  

- نامزد برگزیده جبهه اصلاحات و مورد حمایت طیف وسیعی از فعالان سیاسی (از خاتمی و ناطق گرفته تا نهضت آزادی و ...) هرچند با کسب ۴۲.۴۵ درصد آرا (۱۰ میلیون و ۴۱۵۹۹۱ رای) نتوانست حداقل رای ۵۰ درصد به‌علاوه یک رای لازم را کسب و در مرحله اول پیروز شود، اما بالاتر از جلیلی ۳۸.۶۱ درصدی (۹ میلیون و ۴۷۳۲۹۸ رأی) و قالیباف ۱۳.۷۹ درصدی (۳ میلیون و ۳۸۳.۳۴۰ رأی) قرار گرفت تا اثبات شود، اصلاح‌طلبان با حضور نامزدی که رویافروشی نکرد و بر صداقت و یافتن کلید ابرچالش‌ها با رجوع به کارشناسان تاکید داشت و با حضور انتخاباتی نه‌چندان پرشمار مردم، بازهم قادرند دو ژنرال کهنه‌کار اصولگرا را که با بسیج حداکثری پایگاه اجتماعی خود وارد گود رقابت شده بودند، به رده‌های دوم و سوم تبعید کنند

- عملکرد نامزدهای اصولگرا، رسوایی تمام‌عیار در تاریخ انتخابات ریاست جمهوری بود. عملکرد فردی و جمعی زاکانی، قاضی‌زاده هاشمی، جلیلی و قالیباف، سرشار از نادیده گرفتن شعور مخاطبان، دروغ،توهین، فرار از واقعیت و انکار نقش خود در ابربحران‌های فعلی، پرش ناشیانه از نقد دولت سیزدهم و حواله دادن تمام چالش‌های کنونی به دولت‌های دوازدهم و یازدهم روحانی و ... بود که خروجی آن در معرض دید ده‌ها میلیون ایرانی قرار گرفت و تاثیر منفی گسترده‌ای حتی نزد اصولگرایان برانگیخت.

تاکید مکرر زاکانی و قاضی‌زاده هاشمی بر موضع «تا آخر می‌ایستم» با هدف کتمان پوششی بودن خود و سپس انصراف آنان در ساعات پایانی انتخابات از سویی و جدل بی‌سابقه و سهمگین جلیلی و قالیباف در مرحله اجماع که باوجود همه فشارها حاضر به کنار رفتن به سود نامزد هم‌اردوگاه نشدند و درگیری‌های تند مجازی و حتی خیابانی حامیان آنان، از زشت‌ترین برگه‌های مبارزات انتخاباتی جمهوری اسلامی بود که ادعای تبلیغی و تکراری دلبسته قدرت نبودن اصولگرایان و پایبندی‌شان به آموزه‌های دینی و اخلاقی را نزد افکارعمومی و حتی پایگاه اجتماعی اصولگرایان با تردیدهای اساسی مواجه کرد.

- حاکمیت، امیدوار بود با نمایش نرمش و وداع زودهنگام با حاکمیت یک‌دست بر پا شده طی سه سال گذشته و تاییدصلاحیت نامزدی از رقیب اصلاح‌طلب، با موج مشارکت مردم مواجه شود اما نه فقط شاهد واکنش معکوس آنان و ثبت رکورد منفی «مشارکت حداقلی» بود بلکه اکنون، خطر واگذاری  کلید «پاستور» به رقیب دیرینه را بیخ‌گوش خود احساس می‌کند.

اما مهم‌تر از این جابجایی قدرت جناحی احتمالی در راس قوه مجریه، پیام رای دهندگانی است که پای صندوق نیامدند و آمدند. گزاره‌ای واقع‌بینانه تاکید دارد که «اعداد هرگز دروغ نمی‌گویند»، با ملاک قرار دادن همین واقعیت و رجوع به آمارهای هشداردهنده انتخابات ۸ تیر که نه ساخته و  پرداخته بیگانگان است و نه تحریف‌شده از سوی آنان، بلکه اعلام رسمی معتمدترین نهادهای حاکمیتی است، سکانداران جمهوری اسلامی، ولو از منظر بقای خود باید پیام‌های انکار ناپذیر مستند به آمار اکثریت قاطع ۷۸ درصدی را بشنوند و دریابند، سقف مطالبات مردم، بلندتر از آن است که با چند تاکتیک ساده، بتوان آنان را به‌سادگی راضی کرد، اکنون، تحولات وارد مرحله‌ای شده که منتقدان و معترضان به چیزی کمتر از به‌رسمیت شناخته‌شدن مطالبات اکثریت برای تغییرات اساسی تن نمی‌دهند. پیش از آنکه زود، دیر شود باید به این مطالبات، پاسخ اقناعی و پایدار داد.


منبع: @jameeno




iran-emrooz.net | Thu, 27.06.2024, 13:14
برای ایران و احتمال انقراضش(۴)

محسن رنانی

بخش چهارم: تو باشرفی – من نیز شاید!

این را برای سهیل، دانشجویم، می‌نویسم که پیام داده بود گرفتار تعارض است: «نوشته‌های شما را خوانده‌ام اما هنوز احساس می‌کنم رأی دادن بی‌شرفی است و انگشت در خون کشتگان جنبش مهسا می‌زنم».

آری سهیل، من هم که انتخابات قبلی را تحریم کرده بودم، در این انتخابات گرفتار تعارض شدم. خیلی فکر کردم تا دریافتم من گرفتار تعارضی شده‌ام که در روانشناسی به آن «ناهماهنگی شناختی» می‌گویند. ازیک‌سو ازخون‌های ریخته شده و چشم‌های نابینا شده، سخت دل‌آزرده‌ بودم و احساس مسئولیت می‌کردم؛ ازسوی‌دیگر به‌خاطر ناتوانی در احقاق حق آنها و مجازات مسببان خون‌ آنها گرفتار عذاب وجدان شده بودم؛ آنگاه برای رهایی از این تعارض و فرار از عذاب وجدان، باور کرده بودم که رای دادن، انگشت زدن در خون آن جانهای پاک است. بعد به ذهنم رسید: نکند برخی از ما که تشویق به رأی ندادن می‌کنیم و به رأی‌دهندگان اهانت می‌کنیم، داریم عذاب وجدان ناشی از خون‌های قبلی را با تشویق و هل دادن جوانان به‌سوی خون‌های تازه، آرام می‌کنیم؟

از خود پرسیدم آیا اگر ما در انتخابات ۱۴۰۰ به دکتر همتی رای داده بودیم، احتمال نداشت که او به عنوان رئيس‌جمهوری میانه‌رو مانع راه‌اندازی و تند رَوی گشت ارشاد شود؟ نمی‌دانم شاید! اما اگر احتمال آن حتی پنجاه درصد هم می‌بود، یعنی با رأی ما احتمال کشته‌شدن مهسا و جانهای عزیز پس آن، نصف می‌شد. پس آیا احتمال ندارد که ما با رای ندادنمان در ۱۴۰۰ در ریخته شدن خونهای جنبش مهسا شریک باشیم؟ می‌بینی سهیل؟ مسائل اجتماعی پیچیده و توبرتو هستند.

تاریخ دموکراسی، پر از تجربه‌های «سرکوب رأی» است. گاهی دولت‌ها با گذاشتن مالیات،‌ شرط سواد یا شرط مرد بودن برای رأی‌دهندگان، سرکوب رأی می‌کنند؛ و گاهی هم گروههای سیاسی که از نتیجه رأی و ازدست دادن مرجعیت و اعتبار خود نگرانند، با تحمیل انواع فشارها (مثل خندیدن به سیاهانی که برای رأی می‌آمدند، متلک‌پرانی به زنانِ در صف رأی، ایستادن جلوی درب ورودی مراکز رأی و تهدید یا تمسخر هرکس که وارد می‌شود، و نظایر آنها) دست به سرکوب رأی زده‌اند. هرگونه تلاش همراه با فشار قانونی یا غیرقانونی، اخلاقی یا غیراخلاقی در جهت منصرف کردن انبوه افراد از حق‌ رأی‌شان، سرکوب رأی محسوب می‌شود؛ خواه از سوی حکومت باشد خواه از سوی سایر گروهها.

پس رأی دادن یا ندادن به خودی خود نه شرافت می‌آورد نه بی‌شرافتی؛ انگیزه‌ها مهم است. شرف یعنی اصالت و بزرگی و ارجمندی؛ و با شرف کسی است که تصمیماتش دارای اصالت و ارجمندی باشد. در کنش‌های اجتماعی، تصمیم اصیل تصمیمی است که بر اساس عقلانیت و در جهت منافع کشور باشد، حتی اگر دلمان نمی‌پسندد. اگر رأی دادن ما بدون اعتقاد و برای فرصت‌طلبی یا خوشایند حکومت باشد؛ یا برعکس، رأی ندادن‌مان از روی ترس از آبرو یا بی‌کلاسی یا تمسخر دیگران باشد، می تواند بی‌صداقی و بنابراین بی‌شرفی باشد. اما اگر صادقانه و با همین عقلِ سلیمِ متعارف خودمان، از روی تعهد به منافع ملی، تصمیم بگیریم که رأی بدهیم یا ندهیم هر دو، کنشی شرافتمندانه‌اند.

این انتخابات از این نظر وضعیت ويژه‌ای دارد. چون بخش بزرگی از جامعه که با این نحوه حکمرانی مخالف است، حالا دو دسته شده‌اند برخی رای می دهند تا مخالفت کنند و برخی رأی نمی‌دهند تا مخالفت کنند. و البته بیشتر آنها نیز بر اساس نگرانی‌شان از آینده کشور است که به چنین تصمیمی رسیده‌اند. دستاورد بزرگ این انتخابات این خواهد بود این که دو گروه بتوانند ضمن احترام به هم و با زبانی پاکیزه درباره منافع ملی و آینده ایران گفتگو کنند؛ و این دارد رخ می دهد.

همان‌گونه که جنبش مهسا توانست شکاف «باحجاب-بی‌حجاب» را در بخشی از جامعه ترمیم ‌کند و اکنون بخش بزرگی از زنان چادری ما نیز معتقدند که حجاب نباید اجباری باشد؛ این انتخابات نیز می‌تواند شکاف «باشرف-بی‌شرف» را پایان ببخشد و همه مخالفان وضع موجود را همدل کند. دیده‌ام در خیلی از خانواده‌ها که همه منتقد وضع موجودند، ولی برخی رأی می‌دهند و برخی نه! اما همه به حق یکدیگر احترام می‌گذارند و هیچ‌کس نمی‌گوید آن‌یکی بی‌شرف است. به گمان من این، نخستین برکت زودهنگام این انتخابات است.

پس سهیل! شرافت، عذاب وجدان یا یکدندگی نیست. شرافت آن است که مهارت شنیدن دیگران را داشته باشی و هرگاه منطقاً دریافتی که برای منافع جامعه باید رفتارت را تغییر بدهی، جرأت تغییر داشته باشی.

ما ایرانیان داریم کم‌کم گفت‌‌وگو را و هم‌شنوی را تمرین می‌کنیم. این یک گام به پیش است. این یک پیروزی است. ما داریم بالغ می‌شویم. ما  داریم به «فهمِ فهمِ دیگری» نزدیک می‌شویم. زنده‌ باد گفت‌وگو، زنده باد رواداری و زنده‌ باد دموکراسی!

هفتم تیر ۱۴۰۳

بخش‌های پیشین پر وبسیات آقای رنانی:
http://www.renani.net
https://t.me/Renani_Mohsen




iran-emrooz.net | Wed, 26.06.2024, 16:10
برای ایران و احتمال انقراضش(۳)

محسن رنانی

بخش سوم: منطقِ موقعیتِ پزشکیان

تغییرات شدید سنی در مقامات دولت‌ها، که موجب دست‌به‌دست شدن بوروکراسی ایران بین «دولت‌ عصا» و «دولت‌ پستانک» شده است، امکان انباشت یادگیری را از بین برده و ساختار بورکراسی ایران را ویران کرده است. پزشکیان اگر رأی آورد البته باید مراقب باشد که دولتش «دولت عصا» نشود. اما در پاسخ به برخی گمانه‌ها و انگیزه‌خوانی‌ها درباره خودم، می‌گویم که از سال ۱۳۸۱ با خدای خود عهد کرده‌ام که در این نظام، هیچ پُست و مسئولیتی نگیرم و تاکنون بر عهد خویش مانده‌ام و البته اگر پزشکیان هم بیاید بر این عهد می‌مانم و کار فکری و مدنی خودم را ادامه می‌دهم. بنابراین آنچه این‌روزها می‌نویسم درچارچوب وظیفه روشنفکری من است و هزینه‌اش را پرداخته‌ام و بازهم می‌پردازم.

اما امروز رأی من به پزشکیان رأی به شخص پزشکیان، یا رأی به اصلاح‌طلبان نیست. رأی من به پزشکیان رأی به «منطق موقعیت پزشکیان» است. این منطق موقعیت را در بخش دوم همین  نوشتار شرح داده‌ام (در لینک پایین بخوانید).

همانگونه که درپاسخ به سوال دوستی نوشتم (و متاسفانه او بدون اجازه، بازپخش کرد)، دراین انتخابات، با رأی به پزشکیان ما پای‌مان را می‌گذاریم لای درْ. چون اگر درْ بسته شود دو راه داریم: یا از خفگی بمیریم یا در و دیوار را به آتش بکشیم و سقف را بر سر خود خراب کنیم تا راهی بیابیم؛ و هر دو نتایجی اسفناک خواهند داشت. عقلانیت و حتی حس طبیعی خوددوستی حکم می‌کند پای‌مان را بگذاریم لای درْ تا هوای تازه را از دست ندهیم. که اگر هوا نباشد مغزمان هم درست کار نمی‌کند. بعد، با مقاومت ما ممکن است خیلی گشایش‌ها رخ دهد؛ چون زمان به نفع ماست (به «خلق امکان» که در بخش دوم آمد بیندیشیم). بویژه آن که این ساختار، تمام منابع و فرصت‌های خود را یا مصرف کرده یا سوزانده و اکنون در محاصره دهها «بحرانِ اینکْ حل‌ناشدنی» است.

پزشکیان به خودیِ خود مطلوبیت و مزیت ویژه‌ای ندارد که مثلا قبلی‌هایی که رأی ما را ربودند، نداشته‌اند. مزیت پزشکیان در «منطق موقعیتی»‌ است که اکنون در آن قرار دارد. درک منطق موقعیت، مهم‌ترین وظیفه روشنفکران یک جامعه برای روشنگری است. و اصولا تفاوت روشنفکر با دیگران همین است که او برای تحلیل و تصمیم، امروز را با گذشته مقایسه نمی‌کند بلکه منطق موقعیت امروز را در کنار منطق موقعیت فردا قرار می‌دهد و از این طریق، به خلقِ امکان و خلقِ افق می‌اندیشد.

بنابراین، در پاسخ به خیلی از نقدها و پرسش‌های این دو روز، من همچنان معتقدم نظام در مرحله چهارم «سقوط» است و در همان مقاله هم (در لینک پایین) خیلی پوشیده گفته‌ام: این مرحله  ممکن است خیلی کوتاه یا خیلی بلند باشد، اما نظام در ابتدای مسیر آن است، مگر آن که دراین فاصله تصمیم بگیرد انقلاب از بالا را شروع کند. و البته امروز معتقدم که این ساختار دیگر چنان در ناکارآمدی و فساد فرو رفته است، که توان افق‌گشایی یا انقلاب از بالا را هم ندارد.

و اکنون با ملاحظه تمام این نکات، می‌گویم: اگر اصلاح‌طلبید، اگر اعتدال‌گرایید، اگر تحول‌خواهید، اگر گذارطلبید و حتی اگر رفراندوم یا انقلاب می‌خواهید، همه این اهداف با حضور پزشکیان در پاستور کم هزینه‌تر قابل تحقق است تا با حضور یک جزم‌اندیش تندرو. همین!

عرصه منافع بین نسلی عرصه‌ای نیست که به خودمان اجازه بدهیم بر اساس احساس و هیجان و غیرت تصمیم بگیریم. تا نگاهمان را تغییر ندهیم، روی بهروزی را نخواهیم دید. آخر پس‌از نیم قرن تجربه پرهزینه، چه فرقی است بین آنانی که در اوایل انقلاب به مخالفانِ اعدام لقب «بی‌شرف» می‌دادند و مدال شرافت به سینه خلخالی می‌زدند با آنانی که امروز به هر کس تصمیم به رأی داشته باشد برچسب «بی‌شرف» می‌زنند؟

از نظر من و با خط‌کش توسعه، در هنگام کنش‌های ‌اجتماعی، میزان شرف هر کس (مردم یا حاکمان)  به اندازه فاصله‌ای است که از خشونت می‌گیرد. و دقیقا با همین خط‌کش است که می‌گویم پزشکیان گزینه‌ مناسب‌تری برای امروز ماست. چون با توجه به چهل میلیون جمعیت جوان کشور که اکثریت آنها خواسته‌هایی کاملا در تضاد با نظام سیاسی دارند، آمدن هرکدام از پنج گزینه رقیب پزشکیان، احتمال خشونت را در هر دو طرف بالا می‌برد.

هر تصمیمی که نتیجه آن ریختن قطره خونی بیشتر باشد پیشاپیش ضدتوسعه و ضدملی است. تمام هنر توسعه‌خواهی در این است بکوشیم در بازی جمعی، گزینه‌‌ای را انتخاب کنیم که در دل خود خشونت کمتری داشته باشد. همین یک نکته تمام هنر یک ملت برای گذار به توسعه است. اگر ملتی همین یک هنر را داشته باشد، کارْ تمام است. این آن هنری بود که ژاپنی‌ها و کره‌ای‌ها داشتند و توانستند راه چهارصد ساله پر خون اروپا را در پنجاه سال و بدون خون طی کنند. و البته تصمیم با ملت ایران است.

۶ تیر ۱۴۰۳

مقاله «سقوط» این‌جا (https://renani.net/texts/notes/falling/)
https://renani.net/




iran-emrooz.net | Tue, 25.06.2024, 19:27
برای ایران و احتمال انقراضش (۲)

محسن رنانی

بخش دوم: از «فرصت انتخاب» تا «خلق امکان»

محسن رنانی ۵ تیر ۱۴۰۳

مقدمه:

بکوش انتخاب‌هایت بازتاب امیدهایت باشد نه ترس‌هایت (حضرت نلسون ماندلا)

انسانِ رشد یابنده انسان انباشته از امیدی است که می‌کوشد در زندگی خود «فرصت‌ انتخاب»‌ را به «خلق امکان» تبدیل می‌کند. جامعه توسعه‌یافته نیز جامعه‌ای است که همواره می‌کوشد «فرصت انتخاب» را به «خلق امکان» تبدیل کند.

از بین سی استدلالی که عقلم برای دلم آورد، این یکی، مهم‌ترین نکته‌ای بود که وقتی دلم شنید، حاضر به گفت‌وگو شد. تا پیش‌از آن، همین که عقلم می‌آمد در مورد شرکت در انتخابات حرفی بزند دلم می گفت: «ببین! دنبال فریب من نباش. نظام چندبار نشان داده که انتخابات فقط یک سیرک نمایشی برای نشان دادن حمایت مردمی از خود است؟ چرا خودمان را گول می‌زنیم؟ مردم هنوز، هم داغدارند و هم خشمگین. مردم احساس می‌کنند با حاکمانی روبه‌رو هستند که واقعا به این حرفشان که می‌گویند «حفظ نظام از اوجب واجبات است» اعتقاد دارند و بنابراین حاضرند هر ستمی و هر کار ضداخلاقی و ضدانسانی و خلاف‌قانونی را برای تحقق آن مرتکب شوند. مردم الان انتخابات را و حتی تایید پزشکیان را یک فریب تازه می‌بینند که بوسیله آن نظام می‌خواهد با بالا بردن مشارکت مردم، مشروعیت و اعتماد به نفس خود را بالا ببرد، اما در عمل فرد مورد نظرشان از صندوق بیرون می‌آید و همان مسیر گذشته را ادامه می‌دهند. بنابراین نه مرا اذیت کن و نه آبروی خودت را پیش مردم ببر».

اکنون در این یادداشت دوم می‌خواهم استدلال عقلم درباره تبدیل «فرصت انتخاب» به «خلق امکان» را بیاورم. اما چون بحث کمی مفصل و خسته کنند و گاهی پیچیده است، ابتدا نسخه کوتاه شده‌ای را برای عامه علاقه‌مندان کم حوصله که می‌خواهند به صورت کپسولی تحلیل من را بشنوند می‌آورم و سپس تفصیل بحث را برای علاقه‌مندان صبور باز خواهم کرد.


نسخه کوتاه (برای خواننده ناصبور):

حامیان تحریم انتخابات می‌گویند تحریم، مشروعیت نظام را کاهش می‌دهد. گیرم چنین باشد؛ جز خنک شدن چندماهه دل تحریمی‌ها و هلهله‌‌کردن چند هفته‌ای‌شان، چه ثمری برای کشور دارد؟ آیا چند تحریم قبلی تاثیری در رفتار حکومت گذاشت؟ آیا خارجی‌ها پس از تحریم‌، دیگر سفرای ما را راه نمی‌‌دهند و با آنها دیدار نمی‌کنند؟ آیا دیگر با حکومت ایران قرارداد نمی‌بندند؟ آیا دیگر با مقامات ما دست نمی‌دهند؟ آیا منافع کشورشان را برای حمایت از تحریم‌کنندگان ایرانی نادیده می‌گیرند؟ تجربه جهانی می‌گوید برای نمایش مشروعیت یک نظام سیاسی حمایت ۱۵ درصد از مردم آن کشور کافی است و تنها کافی است حکومت بتواند بخشی از آنها را به خیابان بیاورد تا مشروعیت و اقتدار بیرونی خود را به نمایش بگذارد.

برخی هم فکر می‌کنند با رای ندادن و کاهش مشروعیت نظام، امکان براندازی از خارج فراهم می‌شود. این تصور اشتباهی است. باتوجه به این که وجود جمهوری اسلامی با ساختار و رفتار کنونی‌اش به نفع همه قدرت‌های بزرگ (آمریکا، چین و روسیه) و به نفع اسرائیل و سایر کشورهای منطقه است، هیچ کشوری تمایل ندارد به ترکیب این نظام خدشه‌ای وارد شود. اما البته همه‌شان عزم جدی دارند که رفتار حکومت ایران مدیریت شود که خیلی هم در نظم ‌جهانی شِلتاق نکند.

اما تحریم انتخابات، که قاعدتاً منجر به سرکارآمدن یک رئیس‌جمهور جزم‌اندیش تندرو می‌شود، سه پیامد محتمل پرهزینه و خسارتبار دارد که دستکم یکی از آنها محقق خواهد شد:

یک: جامعه در سکوت و سرخوردگی فرو رود: دراین حالت با یک دولت تمامیت خواه روبه‌رو خواهیم بود که در تمام عرصه‌های زندگی مردم مداخله می‌کند و با اخراج و تعلیق و خالص‌سازی و سانسور و فیلترینگ و گشت ارشاد و پلمپ و زندان و حصر و خلع‌لباس و ممنوع التصویری و ممنوع‌الخروجی و اتهام جاسوسی و جنگ و سرکوب و زندان، زندگی را به کام ایرانیان زهر می‌کند. ادامه این فرایند به استهلاک تمدنی ایران و نابودی تتمه منابع و مواهبی می‌انجامد که متعلق به نسل‌های آینده است.

دو: اعتراضات فراگیری شکل بگیرد اما حکومت موفق به سرکوب آن شود: در این صورت حرکت به سوی فاشیزم آغاز می‌شود (در حکومت‌های فاشیستی، قانون و اخلاق و شرع و وجدان دیگر کاربردی ندارند و نظر پیشوا معیار درستی و نادرستی هر اندیشه، تصمیم و اقدامی است).

سه: اعتراضات فراگیری شکل بگیرد ولی سرکوب سنگین و خون‌بار حکومت هم نتواند آن را مهار کند: دراین‌صورت کشور به سوی هرج‌ومرج و فروپاشی یا تجزیه سوق داده خواهد شد.

هیچکدام از این سه نتیجه، برای یک ایرانی عاقل و منصفی که برای زندگی نسل‌های بعدی نیز حقی قائل است و فقط به بیرون ریختن خشم و نفرت خویش نمی‌اندیشد، مطلوب نیست.

اکنون ببینیم مشارکت گسترده منتقدان و معترضان و اصلاح‌جویان و تحول‌خواهان در انتخابات چه نتایجی خواهد داشت؟ برای این نیز سه وضعیت متصور است:

یک: رای نیاوردن پزشکیان
دو: تقلب برای ممانعت از پیروز شدن پزشکیان
سه: رای آوردن و رئیس‌جمهور شدن پزشکیان

در بخش اصلی این یادداشت، مورد به مورد نشان‌داده‌ام که هر کدام از این سه حالت که محقق شود، باز، دربلندمدت نتیجه به نفع جامعه است و در نهایت بازنده اصلی ساختار سیاسی موجود است. تنها در یک مورد (شکست پزشکیان) ممکن است طرفداران وضع موجود برای چندماهی دلشان خنک شود و هلهله کنند (مثل وقتی تحریمی‌ها از مشارکت پایین شادمان می‌شوند) اما هلهله‌ها خیلی زود تمام می‌شود و واقعیت‌های عریان و بحران‌های ویرانگر سربرمی‌آورد. همان واقعیت‌هایی که با استهلاک انرژی سیستم، سقوط نهایی ساختار را در یک بحران غافلگیرکننده رقم می‌زنند.

اما مهم‌ترین دستاورد مشارکت در این انتخابات را «خلق امکان» برای لحظه جانشینی می‌دانم. می‌توان احتمال داد که در سالهای آینده لحظه جانشینی فرا برسد. در دوره گذار فرصت‌هایی برای خلق امکان پدیدار می‌شود که فقط اگر یک فرد شرافتمند و توسعه‌خواه و معتقد به دموکراسی و متعهد به حق و رأی مردم در صندلی ریاست جمهوری نشسته باشد آن فرصت‌ها امکان بروز خواهند داشت. بنابراین رأی امروز ماست که تعیین می‌کند در لحظه جانشینی کدام خلق امکانی رخ بدهد یا ندهد و سرنوشت نسل‌های آینده در چه مسیری قرار گیرد.

رئیس‌جمهور، رئیس «شورای عالی امنیت ملی» و نیز رئیس «شورای امنیت کشور» است که در شرایط بحرانی تصمیمات امنیتی اصلی کشور را آنها می گیرند. پس روشن است که در بحران اجتماعی احتمالی در لحظه جانشینی، این دو شورا هستند که تصمیم‌گیرندگان اصلی برای نحوه تعامل، برخورد یا سرکوب مردم می‌باشند.

باز دقت کنیم که رئیس‌جمهور که اکنون قدرت دوم یا حتی سوم کشور محسوب می‌شود، در لحظه جانشینی یعنی وقتی هنوز رهبر ناشناخته و بی‌کاریزمای جدید مستقر و اقتدار پیدا نکرده است، به‌طور بالفعل بالاترین اقتدار را خواهد داشت. از آن‌جا که تمام ابزارهای اجرایی و مالی و بوروکراتیک دست رئیس‌جمهور است و رهبر جدید هنوز بر اوضاع مسلط نیست، در عمل رئیس‌جمهور قدرت اول را خواهد داشت. بنابراین در لحظه جانشینی و در غیاب کاریزما این رئیس‌جمهور است که عملا تعیین می‌کند که رفتار نیروهای امنیتی و انتظامی در برابر حضور احتمالی مردم در خیابان‌ها چه باشد و آیا نیروهای نظامی هم در اوضاع مداخله کنند یا نه. مگر این که رهبر جدید با کمک نیروهای نظامی و بدون هماهنگی با شورای عالی امنیت ملی و رئیس‌جمهور، تصمیم به حضور نظامیان در مقابله با اعتراضات احتمالی بگیرد. البته من بعید می‌دانم که رهبر جدید هر که باشد به سوی اتخاذ چنین تصمیمی برود چون عواقب آن پیش‌بینی نشده است و احتمال آن که اعتراضات مردم را به سرعت وارد فاز انقلاب خونبار کند، بالا خواهد برد. بنابراین به احتمال خیلی زیاد در لحظه جانشینی همه تصمیمات اجرایی و امنیتی توسط شورای عالی امنیت ملی به ریاست رئیس‌جمهور اتخاذ خواهد شد.

در صورتی که در لحظه جانشینی برخوردهای سخت و احتمالا خونباری با حضور احتمالی مردم در خیابان‌ها صورت گیرد، یکی از دو وضعیت «فاشیزم» یا «فروپاشی» در برابر کشور قرار خواهد گرفت. در این لحظه تاریخی، سرنوشت آینده ایران تا حدود زیادی بستگی به این خواهد داشت که چه کسی رئیس‌جمهور باشد. آیا رئیس‌جمهور از اقتدارگرایان و جزم‌اندیشانی است که تقدس باورهای‌شان از تقدس خون مردم بیشتر است و اجازه سرکوب خشونت‌بار و بی‌محدودیت خواهد داد؟ یا انسان با شرافتی است که به دموکراسی و حقوق ملت و عهد خود با مردم پایبند است و پای آن خواهد ایستاد؟

و چنین است که تحریم یا مشارکت امروزِ ما نتایج بزرگی برای سرنوشت نسل‌های امروز و فردای ایران خواهد داشت و احتمالا دو مسیر تاریخی متفاوتی را در برابر ایران فردا قرار خواهد داد.


نسخه تفصیلی برای علاقه‌مندان صبور:

اکنون می‌خواهم با کمی تفصیل به پیامدهایی بپردازم که ممکن است در یک نگاه کلی به انتخابات نتوان به آنها پی‌برد. تصمیم‌گیری در مورد تحریم یا شرکت در انتخابات خیلی به میزان توجه ما به این جزئیات بستگی دارد. برخی از این جزئیات چنان مهم‌اند که اگر متوجه آنها باشیم ممکن است به طور کلی تصمیم ما را تغییر دهد. در ادامه این متن می‌کوشم نخست مفهوم «خلق امکان» را در برابر «فرصت انتخاب» توضیح دهم و سپس تمام وضعیت‌های ممکنی که بعداز تحریم فراگیر یا بعداز مشارکت فراگیر در برابر ما خواهد بود را تحلیل کنم.

خلق امکان:

احتمالاً «نیک وی آچیچ» را می‌شناسید؟ مردی که دست و پا ندارد و فقط یک تکه گوشت مثل بال مرغ به‌عنوان پا از پهلویش بیرون زده است. وقتی در کودکی متوجه نداشتن‌های خود شد «فرصت‌های انتخاب» محدودی داشت: در‌خانه بماند و خود را از جامعه مخفی کند؛ بپذیرد کسی او را با ویلچر به مدرسه ببرد و بیاورد که فقط بی‌سواد نماند؛ بعدها هم شاید می‌توانست به‌زحمت شغلی مثل تلفن‌چی برای خودش دست‌وپا کند که فقط روی صندلی بنشیند و با بال‌مرغ پهلویش روی دکمه‌ها بزند. البته گدایی و دستفروشی هم شغل‌های بدی نبودند. احتمالا در نوجوانی هم چندباری هم به فکر خودکشی افتاده است. این، همه فرصت‌های انتخابی بود که در برابر او قرار داشت. در آن زمان کسی باور نمی‌کرد که او وقتی بزرگ شود در چند رشته ورزشی قهرمان خواهد شد؛ صدها شغل آب‌ونان دار به او پیشنهاد خواهد شد؛ دور دنیا را با همین بی‌دست‌وپایی خواهد چرخید؛ و دهها دختر بسیار خوشگل و سالم به او پیشنهاد ازدواج خواهند داد که سرانجام با یکی‌شان ازدواج خواهد کرد. درواقع «نیک ‌وی آچیچ»، از دل «فرصت‌های انتخاب» برای خودش «خلق امکان» آفریده است.

«فرصت انتخاب» یعنی موقعیتی که وقتی انتخاب انجام شد،‌ گزینه‌های بعدی ما کاهش پیدا می‌کند. اما «خلق امکان» یعنی اقدامی که وقتی انجام شد گزینه‌های بعدی ما افزایش پیدا می‌کند. «نیک وی آچیچ» اگر هر کدام از آن گزینه‌های محدودی که در برابرش بود را انتخاب می‌کرد، برای همیشه در محدودیت خویش فرو می‌رفت. اما او از دل خودِ «نداشتن»‌هایش امکان‌های جدیدی خلق کرد. یعنی «خودِ نداشته‌‌ها»یش را به سرمایه و بستری برای پرش و تغییر میدان بازی تبدیل کرد. امروز او کاری نیست که نتواند انجام دهد، از موج‌سواری در اقیانوس گرفته تا پرش با چتر از هواپیما. احتمالا روزی شاهد رفتن او به فضا خواهیم بود.

اصولا تفاوت انسان و حیوان در همین است که حیوان فقط می‌تواند در چارچوب فرصتِ انتخاب عمل کند، اما انسان می‌تواند خلق امکان کند. علم هم کارش خلق امکان است. آموزش حقیقی نیز آموزشی است که به بچه‌های ما مهارت خلق امکان‌ بدهد نه مسابقه بر روی فرصت‌های انتخاب.

اصولا فرق دموکراسی با دیکتاتوری هم در همین است. در دیکتاتوری‌ها در بهترین حالت به شما «فرصت انتخاب» می‌دهند، اما در دموکراسی شما می‌توانید آزادانه «خلق امکان» ‌کنید.

خیلی خلاصه، انسانِ روبه زندگی، «انتخاب» را به «امکان» تبدیل می‌کند و انسان رو به مرگ، «امکان» را به «انتخاب» تبدیل می‌کند.

دقیقا جوامع و سیستم‌ها هم همینجورند. این که قبلا در مقاله «سقوط» گفته‌ام جمهوری اسلامی در مرحله چهارم سقوط است، به اتکای همین استدلال است که این سیستم سازوکارهایش جوری است که به‌طورمنظم امکان را به انتخاب تبدیل می‌کند. اما اگر بخواهد سقوط نکند باید به طور منظم انتخاب‌ها را به امکان تبدیل کند؛ و برای چنین تحولی نخست باید دست به افق‌گشایی بزند تا زمینه عقلانی برای تحولات ساختاری پدیدار شود.

انتخابات: فرصت انتخاب یا خلق امکان؟

این انتخابات یک «فرصت انتخاب»‌ است که البته حکومت به جای گزینه‌های متنوع، چند گزینه‌ محدود در برابر جامعه قرار داده است. حالا جامعه می‌تواند قهر کند و بگوید چون تو گزینه‌های انتخاب مرا محدود کرده‌ای من اصلا شرکت نمی‌کنم. اما این تصمیم جامعه، چیزی را عوض نمی‌کند. فقط فرصت‌های بعدی را که می‌تواند به «خلق امکان» تبدیل شود از جامعه می‌گیرد.

اگر حکومت به جای پزشکیان حتی یک برانداز را هم تأیید می‌کرد و جامعه برای رأی به او هجوم می‌آورد با اکنون که پزشکیانِ غیربرانداز را تایید کرده است، تفاوت چندانی در نتیجه ایجاد نمی‌کرد. یعنی «فرصت‌های انتخاب» در این ساختار، برای یک برانداز یا یک تحول‌خواه یا یک اصلاح‌گر تقریباً یکسان است. آنچه مهم است این است که فرد منتخب با رفتار خردمندانه و با اعتماد و همکاری جامعه بتواند فرصت‌های انتخاب را به خلق امکان تبدیل کند.

تصور کنید که انتخابات کاملا آزاد باشد و یک برانداز، رئیس‌جمهور شود؛ خب حالا چه می‌کند؟ به سپاه فرمان براندازی می‌دهد؟ و اگر نپذیرفت آن را منحل می‌کند؟ به ارتش فرمان سرپیچی می‌‌هد؟ بسیج را منحل می‌کند؟ چه می‌کند؟ این‌ها که هیچکدام در اختیار او نیست. او هم مجبور بود در چارچوب همین ساختار عمل کند و تغییرات را به تدریج پیش ببرد. در بهترین حالت او می‌تواند تقاضای همه‌پرسی برای اصلاح قانون اساسی بدهد. خوب، رهبر هم در چارچوب همان قانون اساسی می‌تواند نپذیرد و همه چیز تمام می‌شود. بنابراین حتی تایید یک نامزد برانداز و انتخاب او هم چیزی را عوض نمی‌کرد. هر کس بیاید یا باید در چارچوب ظرفیت‌های همین ساختار عمل کند و از فرصت‌ها امکان خلق کند؛ یا با کلیت ساختار وارد جنگ شود که دراین‌صورت مثل بنی‌صدر به سرعت برایش «عدم کفایت سیاسی» تصویب می‌کنند و عزل می‌شود. چرا فکر می کنیم اگر شورای نگهبان بقیه مخالفان را تایید کرده بودند ما حالا فرصت‌های زیادی داشتیم ولی حالا که تایید نکرده است پس این یک عملیات فریب است نه یک انتخابات و ما فرصتی نداریم. مهم این است که ما به انتخابات به عنوان «فرصت انتخاب» نگاه کنیم یا «خلق امکان». حکومت تعیین نمی‌کند ماهیت انتخابات چه باشد، حکومت می‌تواند شکل انتخابات را تعیین کند، مائیم که باید تعیین کنیم ماهیت انتخابات چه باشد؛ از جنس فرصت انتخاب باشد یا از جنس خلق امکان؟

اکنون ببینیم آیا تحریم انتخابات فرصت‌های انتخاب تازه‌ای ایجاد می کند؟ و آیا مشارکت در انتخابات و رأی به پزشکیان می‌‌تواند به خلق امکان بینجامد؟

تحریم انتخابات:

من با احترام و همدلی کامل با هم‌میهنانی که از روی عقلانیت و نه هیجان، تصمیم به تحریم انتخابات گرفته‌اند، و با این اطمینان که همه آنها خیرخواه ایران هستند، از آنان اجازه می‌خواهم تا دیدگاهم را در این باره بنویسم.

بسیاری از این عزیزان استدلال می‌کنند که رأی نمی‌دهیم تا مشروعیت حکومت کاهش یابد. گیرم چنین باشد، اکنون بگویید این رأی ندادن و کاهش مشروعیت، خلق امکان که هیچ،‌ حتی چه فرصت انتخاب تازه‌ای برای جامعه ایجاد می‌کند؟ همین که دلمان خنک بشود کافی است؟ کل مسئولیت ما دربرابر کشور همین است؟ آیا چند تحریم قبلی تاثیری در رفتار حکومت گذاشت؟ برخی حامیان تحریم می‌گویند تایید پزشکیان در این دوره، اثر تحریم‌های قبلی بوده است، که البته می‌تواند صحیح باشد. خوب پس تحریم کردیم، دستاوردش هم همین است که اکنون پزشکیان تایید شده است. پس چرا از این دستاورد بهره نبریم؟ چرا فرصت نقد را به آرزوی نسیه ترجیح ندهیم؟ آیا گمان نمی‌کنیم که تحریم‌ِ پی‌درپی، نظام را واکسینه می‌کند؟

اما گیرم تحریم‌ جدی باشد و انتخابات بی‌رونقی برگزار شود. آیا پس‌از‌آن خارجی‌ها‌ دیگر سفرای ما را راه نمی‌‌دهند و با آنها دیدار نمی‌کنند؟ آیا دیگر با ایران قرارداد نمی‌بندند؟ آیا دیگر با مقامات ما دست نمی‌دهند؟ آیا منافع کشورشان را برای حمایت از تحریم‌کنندگان ایرانی نادیده می‌گیرند؟ تجربه جهانی می گوید برای نمایش مشروعیت یک نظام سیاسی حمایت ۱۵ درصد از مردم آن کشور کافی است و تنها کافی است حکومت بتواند بخشی از آنها را به خیابان بیاورد تا اقتدار بیرونی خود را هم نمایش دهد.

برخی هم فکر می‌کنند با رای ندادن، مشروعیت نظام کم می‌شود و به دنبال آن امکان براندازی از خارج فراهم می‌شود. این تصور اشتباهی است. اولا باتوجه به این که وجود جمهوری اسلامی با ساختار کنونی‌اش به نفع همه قدرت‌های بزرگ و برخی کشورهای منطقه است (شامل امریکا، اروپا، چین، روسیه، اسرائیل و برخی کشورهای همسایه) و هر کدام به نوعی از رفتار جمهوری اسلامی سود می‌برند، هیچ تمایلی برای سرنگونی جمهوری اسلامی در آنها وجود ندارد. اما البته همه‌شان عزم جدی دارند که رفتار دولت ایران مدیریت شود که خیلی هم در نظم‌جهانی شِلتاق نکند. و البته جدای از همه، دو کشور سیاست‌شان بر تقویت گروههای تندرو و فرایندهای غیرعقلانی در ایران است: روسیه و اسرائیل. پس هیچ امیدی نه به دولت‌های خارجی نه به مخالفان و براندازان خارج نشین نباید داشت. این که جمهوری اسلامی بماند یا نه حاصل دو نیروی اصلی است (بقیه نیروها، فرعی هستند):

الف: این‌که ناکارامدی و فساد داخل سیستم با چه سرعتی آن را به سوی اضمحلال سوق می دهد؛ (و متقابلاً این که حکومت تا چه حد بتواند تصمیم به افق‌گشایی و تحول در ساختار خود بگیرد).

ب: این‌که ملت ایران تا چه حد می‌تواند از فرصت‌های انتخاب، خلق امکان کند.

بنابراین ملت ایران هر تصمیمی را که برای سرنوشت خود لازم است، باید خودش بگیرد و خودش عملی کند و سازوکار آن هم استفاده از فرصت‌های انتخاب برای خلق امکان است.

خوب، حالا فرض کنیم تحریم، خیلی فراگیر و مشارکت بسیار کم باشد. نتیجه این‌که نهایتا یکی از نامزدهای مورد نظر حکومت با رأی کمی انتخاب می شود (مثل انتخابات ۱۴۰۰). بعد از آن جامعه چه فرصت انتخاب دیگری دارد؟ فقط دو انتخاب دارد:

گزینه نخست: تن دادن به شرایطی است که دولت جدید می‌آفریند و هرگونه مخالفتی با خودش را هم سرکوب خواهد کرد.
گزینه دوم: شورش یا انقلاب برای سرنگونی.

واقعا دوگانه بدی است. هر دو سر آن برای جامعه، پرهزینه و معادل باخت است. نمونه گزینه نخست، همان وضعیتی است که بعداز آمدن دولت سیزدهم داشته‌ایم‌: اخراج و تعلیق و خالص‌سازی و سانسور و فیلترینگ و گشت ارشاد و پلمپ و زندان و حصر و خلع‌لباس و ممنوع التصویری و ممنوع‌الخروجی و اتهام جاسوسی و جنگ و سرکوب و زندان. این وضعیت نه تنها اجازه خلق امکان به ما نمی‌دهد بلکه فرصت‌های انتخاب را هم روزبه‌روز کاهش می‌دهد. در این وضعیت برای خلق امکان، خیلی باید هزینه بدهیم. جنبش مهسا یک حرکت جمعی برای خلق امکان بود. خیلی هم موفق بود. یعنی فرصت‌های انتخاب در حوزه زیست اجتماعی، بعد‌از جنبش مهسا خیلی بیش از قبل شده است اما این خلق امکان، خیلی پرهزینه بود.

اما گزینه دوم، یعنی انقلاب برای سرنگونی. با ایدئولوژی حاکم بر این نظام، اگر وقتی هنوز «قدرت کاریزماتیک» وجود دارد انقلابی رخ دهد، نظام برای حفظ خودش، محدودیتی برای سرکوب و خونریزی نخواهد داشت. چون حضور کاریزما در دوره اعتراض و انقلاب، هم به سرکوب، مشروعیت اخلاقی می‌دهد و هم به نیرو‌های سرکوب انسجام و اعتماد به نفس می‌بخشد.

اکنون در صورت رفتن جامعه به سوی گزینه دوم (انقلاب برای سرگونی)، دو وضعیتِ محتمل در برابر جامعه قرار می‌گیرد:

یک: نظام با کشتن چند هزار نفر می‌تواند انقلاب را سرکوب کند. آنگاه دوره‌ای از اعدام و وحشت آغاز خواهد شد و جامعه آخرین امیدها و ارزشها و باورهایی که یک ملت را می‌سازد از دست خواهد داد. بگذارید این وضعیت را «دوره فاشیزم» بنامیم.

دو: همچنان که حکومت، سرکوب خونبار می‌کند جامعه هم وارد دفاع مسلحانه از خود خواهد شد و این می‌تواند نخست به جنگ شهری بینجامد و پس از دوره‌ای جنگ و گریز، در برخی استان‌ها که اکثریت نزدیک به کامل مردم، ستم‌دیده و تبعیض چشیده‌اند، زمزمه خودمختاری آغاز و نهایتا به تجزیه یا جنگ‌ داخلی بینجامد. البته حکومت‌هایی هم در همین نزدیکی آماده اند تا پول و اسلحه را به سوی این مناطق سرازیر کنند و حتی اجازه دهند برخی گروههای مسلح از خارج کشور وارد این مناطق شوند. نمی‌دانیم آخرش چه خواهد شد. بگذارید این وضعیت را «دوره فروپاشی» بنامیم.

این‌ها با این فرض این بود که مردم «در زمان حضور کاریزما»، انقلاب کنند. اما به احتمال خیلی زیاد مردم ایران با روحیه تاریخی خاصی که دارند (که مهندس بازرگان آن را سازگاری ایرانی می‌نامید) وقتی ببینند هزینه انقلاب کردن بالاست، سکوت خواهند کرد. و یا مثل جنبش مهسا وقتی دیدند سمبه سرکوب پرزور است و حکومت حدی برای سرکوب نمی‌شناسد، به خانه خواهند رفت. وقتی مردم به خانه برگشتند چقدر صبر می‌کنند تا دوباره بیرون بیایند؟ نمی‌دانیم، اما نهایتش تا لحظه جانشینی است. درباره این که در لحظه جانشینی چه گزینه‌هایی محتمل است درجای خود توضیح خواهم داد.

پس تا این‌جا با تحریم انتخابات تنها یکی از دو وضعیت بالا (فاشیزم یا فروپاشی) برای ما متصور است که هر دو به معنی وضعیت خسارت‌بار برای جامعه است. بنابراین رای ندادن یک «فرصت انتخاب» ‌است که از دل آن، امکانی خلق نمی شود (دستکم الان قابل پیش بینی نیست. مگر این که بپذیریم تایید صلاحیت پزشکیان امکانی بود که از دل تحریم‌های قبلی خلق شد).

ولی برعکس، من معتقدم مردم می‌توانند با «مشارکت حداکثری» و انتخاب گزینه‌ای مثل پزشکیان، فرصت انتخاب را به خلق امکان تبدیل کنند (و بعداً توضیح خواهم داد که اگر مشارکت کنند و پزشکیان انتخاب نشود، باز چیزی از دست نداده‌اند).

مشارکت حداکثری:

اکنون ببینیم با مشارکت حداکثری به نفع پزشکیان چه امکان‌های تازه‌ای برای جامعه ایران خلق می شود:

اگر تقلب شود:

برخی می‌گویند نمی‌گذارند پزشکیان بیاید. هرچه هم مشارکت برود بالا، فرد مورد نظر خودشان را از صندوق‌ها بیرون می‌آورند.

به نظر می‌رسد این افراد ساختار سیاسی و اداری موجود را یک سیستم کارآمد و دارای نظم آهنین می‌دانند که می‌تواند تصمیمات به این بزرگی را بگیرد و به‌دقت اجرا کند و هیچ کس هم متوجه نشود. احتمالاً چنین وضعیتی فقط در کره شمالی قابل تصور است. اگر نظام اجرایی حکومت ایران تا این حد کارآمد و توانمند بود که کارش به این همه بحران نمی‌کشید. اجرای چنین تصمیم بزرگی در این مقیاس قابل مدیریت نیست. در فرایند انتخابات هزاران نفر در سراسر کشور دخیل هستند و در وزارت کشور هم صدها کارشناس در فرایند نظارت و تجمیع آراء حضور دارند. بخش بزرگی از همان کارشناسان، خودشان منتقد وضع موجودند. بنابراین خطاها و دستکاری‌ها به سرعت کشف می‌شود و توسط برخی از همان کارشناسان به بیرون درز می‌کند و کار را سخت می‌کند. نظام در سال ۸۸ خیلی انرژی داد تا توانست آن بحران مدیریت کند. چنان انرژی‌ای دیگر وجود ندارد که بخواهد تبعات واقعه‌ای مثل ۸۸ را تحمل کند.

با این‌حال در بدبینانه‌ترین وضعیت، فرض کنید واقعا هم مردم به صورت گسترده مشارکت کردند و اکثریت آنها به پزشکیان رای دادند ولی فرد دیگری از صندوق بیرون آمد. خوب، چیزی را از دست نداده‌ایم. این خودش می‌شود شاهد دیگری بر متقلب و غیرقابل اعتماد بودن این ساختار و مبنای قهر و تحریم تازه‌ای قرار خواهد گرفت. یعنی پس از تجربه ۸۸ این تجربه تازه نیز دوباره موجب سقوط اعتبار حکومت و کاهش بیشتر اعتماد مردم می‌شود. پس همان سلب مشروعیتی که می‌خواستیم از تحریم کسب کنیم اکنون چندین برابر آن را از تقلب و دستکاری آراء توسط حکومت کسب کرده‌ایم. همچنین، چنین اقدامی موجب اتحاد و انسجام بالاتری درمیان مردم و نیروهای تحول‌خواه خواهد شد؛ و همین‌ها موجب کاهش بیشتر همکاری مردم با حکومت و شکست حکومت در مدیریت بحران‌ها خواهد شد. یعنی انرژی حیاتی سیستم بیشتر هرز می‌رود و حکومت در فرایند سقوط،‌ ناتوان تر می‌شود. پس، از قضا خواسته تحریمی‌ها در این وضعیت بهتر و بیشتر محقق می شود. بنابراین حتی تقلب هم یک امکان تازه برای جامعه خلق می‌کند.

پزشکیان رای بیاورد:

در این صورت دو حالت متصور است:

اول: رای فراگیر پزشکیان اقتدارگرایان حاکم را آنقدر بی‌اعتبار و ضعیف کند که اجازه ‌دهند اصلاحات وتحولات ساختاری شروع شود. خوب، این همان هدف اکثریت مردم توسعه‌خواه ایران است که تحولات اصلاحگرانه بدون خونریزی و از درون حکومت شروع شود.

دوم: اما اگر نگذارند پزشکیان، رئیس‌جمهور منتخب، کار کند و همان بازی‌ها و سنگ‌اندازی‌ها که سر خاتمی و روحانی آوردند را دوباره شروع کنند؛ در این صورت تتمه منابع و نیروی حیاتی و تتمه فرصت های سیستم را هم تخلیه و تخریب خواهند کرد و فروپاشی را تسریع می کنند. و این همان نتیجه‌ای است که تحریمی‌ها هم دنبالش هستند.

بنابراین هر دوی این گزینه‌ها مطلوب است. اولی مطلوب توسعه‌خواهان و دومی مطلوب براندازان.

پزشکیان رای نیاورد:

در این حالت هم دو وضعیت متصور است:

یک: اقتدارگرایان برای چندماهی هلهله خواهند کرد و احساس مشروعیت و اعتماد به نفس‌شان بالا می‌رود و به همین علت بر همان مسیرها و روش‌های قبلی خود اصرار می‌کنند و برطبل خطاهای پیشین خود بیشتر خواهند کوبید. در این‌صورت بحران‌ها را تشدید و تعمیق می‌کنند انرژی‌ها و منابع سیستم را بیشتر تخلیه می‌کنند و استهلاک و سقوط را تسریع می‌کنند.

دو: اما اگر آنان با توجه به تجربه دولت سیزدهم متوجه شده باشند که ریشه‌ بحران‌های ایران در یکدست نبودن قدرت نیست بلکه در ناسازی‌ها، ناکارآمدی‌ها، فسادها و عقب‌ماندگی‌های ساختاری در حوزه‌های مختلف اقتصادی و سیاسی است، آنگاه با مشروعیت موقتی که در این انتخابات پیدا می‌کنند، اعتماد به نفس لازم برای اعمال اصلاحات ساختاری و حتی اصلاح قانون اساسی را پیدا می‌کنند. همان‌گونه که بعد از آمدن مرحوم رئیسی، رفتند دنبال مذاکره با آمریکا، این‌بار نیز، هم آن مذاکرات را ادامه می‌دهند (اگر آمریکا نیز بخواهد) و هم تغییرات را در داخل آغاز خواهند کرد. خوب این همان چیزی است که مطالبه ماست و برای آن داریم تلاش می‌کنیم.

بنابراین در هر صورت شرکت در انتخابات به نفع جامعه تمام خواهد شد. یا نفعی مستقیم از طریق تسریع تحولات اصلاحی و ساختاری در حکومت عاید جامعه می‌شود یا نفعی غیرمستقیم از طریق تسریع فرایند اضمحلال ساختار سیاسی و حرکت آن به سوی سقوط. تنها هزینه احتمالی‌ این وضعیت برای مردم منتقدی که به پزشکیان رای داده‌اند این است که برای چند ماه باید هلهله‌ها و بوق‌های تبلیغاتی انحصارگرایان را تحمل کنند که آی دیدید مردم ما را قبول دارند. این‌جا درمانش دوباره بازگشتن به استراتژی صبر شادمانه است. کل هزینه‌اش هم این است که برای چند ماه در گوش‌هایمان پنبه بگذاریم.

دستاوردهای فوری انتخاب پزشکیان:

آیا پزشکیان، اگر رئیس‌جمهور شود، می‌تواند مشکلات ساختاری اقتصادی را به سرعت حل‌وفصل کند و دستاورد سریع و ملموسی برای رفاه مردم داشته باشد؟ هرگز. به عنوان یک کارشناس اقتصاد سیاسی می‌گویم: الان اگر بهترین اقتصاددانان غرب را هم بیاوریم که اقتصاد ما را بهبود بدهد بی‌ثمر است. چون اقتصاد در چنبره گلوگاه‌های سیاسی گیر افتاده است. بنابراین مطمئن باشیم اگر روابط با غرب عادی نشود؛ و تحریم‌های بانکی و معاملاتی برداشته نشود: ‌و امنیت ورود سرمایه‌های ایرانیان خارج از کشور تضمین نشود؛ و بخشی از متخصصان مهاجرت کرده باز نگردند؛ و افق‌های اقتصاد، مطمئن و امیدبخش نشود؛ و صادرات ما به صورت جدی بالا نرود؛ امکان بهبود در اقتصاد ما وجود ندارد. پس در حوزه بهبود اقتصادی آبروی پزشکیان و اصلاح‌طلبان حامی او از هم اکنون رفته است و حتی ممکن است وضعیت بدتر از زمان دوره روحانی و رئیسی بشود.

دولت پزشکیان هم مثل دولت‌های قبلی باید به بیش از دوازده میلیون نفر کارمند کشوری و لشکری و بازنشسته و مستمری بگیر حقوق پرداخت کند. در یک اقتصادِ در رکود فرو رفته و گرفتار تحریم و محصور شده و بدون دسترسی به بازارهای خارجی، منابع مالیاتی نمی‌تواند همه نیاز مالی را دولت را تامین کند. می‌ماند نفتی که به صورت قاچاق و بسیار زیرقیمت جهانی می‌فروشیم. آنگاه دولت هر چه کم آورد را باید با انتشار پول تامین کند؛ و این هم یعنی تداوم تورم و سقوط ارزش پول ملی.

مگر این که با آمدن پزشکیان نظام تصمیم بگیرد که تا قبل از آمدن احتمالی ترامپ به دولت او اختیار و ماموریت بدهد که به اتکای مشروعیت حاصل انتخابات، برود و به سرعت مسائل را با خارج حل‌وفصل کند و دلارهای بلوکه شده را آزاد کند و راه صادرات و معاملات ما با مشتری‌ها و بازارهای خارجی را باز کند. آنگاه نتایج ملموس اقتصادی، پس‌از حدود یک سال قابل رویت خواهد بود.

اما اگر بعد از انتخاب پزشکیان، بقیه قوا همدست شوند تا دولت را زمین‌گیر کنند، هیچ گشایش اقتصادی رخ نخواهد داد.

پس انتخاب پزشکیان را از دریچه رشد فوری اقتصادی یا کاهش فقر یا کاهش تورم یا کاهش قمیت دلار نباید دید. انتخاب پزشکیان را فقط از دریچه «خلق امکان»‌های بعد از انتخاب شدنش و بویژه خلق‌ امکان‌های لحظه جانشینی برای نسل‌های بعدی باید دید.

لحظه جانشینی:

به گمان من مهم‌ترین خلق‌ امکانی که با انتخاب پزشکیان برای جامعه ایران رخ می‌دهد مربوط به دوره یا لحظه جانشینی است. می‌توان در مورد پیامدهای انتخاب پزشکیان در صورتی که ترامپ مجددا انتخاب شود یا تحولات دیگری مثل جنگ غزه نیز سخن گفت. اما فعلا وارد آن مباحث نمی‌شوم تا بحث طولانی نشود.

به جز احتمال بازگشت ترامپ، یکی از مهم‌ترین وقایعی که احتمال دارد در دوره رئیس‌جمهور بعدی رخ دهد، مساله جانشینی است. به‌گمان من اگر تمام «امکان‌»هایی که پیشتر در موردشان صحبت کردیم را هم نادیده بگیریم و تنها به امکان‌های همین یک مساله توجه کنیم، مشارکت و رأی دادن به پزشکیان خیلی جدی‌تر توجیه می‌یابد.

به علت پیچیدگی شرایط در لحظه جانشینی، وارد تحلیل جزئیات آن نمی‌شوم. بخش‌هایی از همان تحلیل‌هایی که پیشتر کردم، بویژه دوگانه فاشیزم یا فروپاشی، عینا برای لحظه جانشینی هم قابل تصور و تحلیل است. تحلیل شرایط آن لحظه، هم بستگی به نحوه واکنش جامعه به آن لحظه دارد و هم بستگی به میزان عقلانیت حاکمان در واکنش به رفتار مردم در آن لحظه.

اما تمام مساله این است که در دوره گذار فرصت‌هایی برای خلق امکان پدیدار می‌شود که فقط اگر یک فرد شرافتمند و توسعه‌خواه و معتقد به دموکراسی و متعهد به حق و رأی مردم در صندلی ریاست جمهوری نشسته باشد آن فرصت‌ها امکان قابلیت بروز خواهند داشت. بنابراین رأی امروز ماست که تعیین می‌کند در لحظه جانشینی کدام خلق امکانی رخ بدهد یا ندهد.

این که در لحظه جانشینی حاکمان چه خواهند کرد، بستگی به این دارد که چیدمان ساختار قدرت و روسای قوا و بویژه رئیس‌جمهور در آن لحظه چه باشد. دقت کنیم که رئیس‌جمهور، رئیس «شورای عالی امنیت ملی» و نیز رئیس «شورای امنیت کشور» است که هم‌اکنون نیز در شرایط بحران تصمیمات امنیتی اصلی کشور را آنها می‌گیرند. پس روشن است که در بحران احتمالی لحظه جانشینی، این دو شورا هستند که تصمیم‌گیرندگان اصلی برای نحوه برخورد یا تعامل با مردم می‌باشند.

باز دقت کنیم که رئیس‌جمهور که اکنون در حضور رهبری کاریزماتیک کنونی قدرتی ندارد یا قدرت دوم یا حتی سوم کشور محسوب می‌شود، در لحظه جانشینی یعنی وقتی هنوز رهبر ناشناخته و بی‌کاریزمای جدید مستقر و اقتدار پیدا نکرده است، بالاترین قدرت بالفعل کشور را دارا خواهد بود. از آن‌جا که تمام ابزارهای اجرایی و مالی و بوروکراتیک دست رئیس‌جمهور است و رهبر جدید هنوز بر اوضاع مسلط نیست، در عمل رئیس‌جمهور قدرت اول را خواهد داشت. بنابراین در لحظه جانشینی و در غیاب کاریزما این رئیس‌جمهور که عملا تعیین می‌کند که رفتار نیروهای امنیتی و انتظامی در برابر حضور احتمالی مردم در خیابان چه باشد و آیا نیروهای نظامی هم در اوضاع مداخله کنند یا نه. مگر این که رهبر جدید با کمک نیروهای نظامی و بدون هماهنگی با شورای عالی امنیت ملی و رئیس‌جمهور، تصمیم به حضور نظامیان در مقابله با اعتراضات احتمالی بگیرد. البته من بعید می‌دانم که رهبر جدید، هر که باشد، به سوی اتخاذ چنین تصمیمی برود؛ چون عواقب آن پیش‌بینی نشده است و احتمال آن که اعتراضات مردم را به سرعت وارد فاز انقلاب خونبار کند، بالا خواهد برد. بنابراین به احتمال خیلی زیاد در لحظه جانشینی همه تصمیمات اجرایی و امنیتی توسط شورای عالی امنیت ملی به ریاست رئیس‌جمهور اتخاذ خواهد شد.

بنابراین در این لحظه تاریخی، سرنوشت آینده ایران بستگی به این خواهد داشت که ساختار و چیدمان روسای قوا چگونه باشد و بویژه رئیس‌جمهور چه کسی باشد. آیا رئیس‌جمهور از اقتدارگرایان و جزم‌اندیشانی است که برای‌ آنها تقدس باورهای‌شان از تقدس خون مردم بیشتر است؟ یا انسان با شرافتی است که به دموکراسی و حقوق ملت و عهد خود با مردم پایبند است و پای آن خواهد ایستاد؟

و چنین است که تحریم یا مشارکت امروز ما نتایج بزرگی برای سرنوشت نسل‌های امروز و فردای ایران خواهد داشت و احتمالا دو مسیر تاریخی متفاوتی را در برابر ایران قرار خواهد داد. این که در لحظه جانشینی یک تندروی جزم‌اندیش بدون اعتقاد به حقوق مردم رئیس‌جمهور باشد یا یک دموکراسی‌خواهِ توسعه‌گرا، آینده ایران را به دو مسیر متفاوت خواهد برد. اگر اولی باشد، به احتمال زیاد به سوی یک رویارویی عظیم با مردم خواهند رفت و یکی از دوگانه فاشیزم یا فروپاشی رخ‌ خواهد داد. که هر کدام رخ دهد به این معنی است که ایران نهایتاً ایرانستان خواهد شد.

اما اگر دومی باشد، به احتمال زیاد با مذاکره بین رهبران جامعه و مقامات اصلی حکومت، به یک راه حل معقول غیرخشونت‌بار که از دل یک همه پرسی یا یک فرایند توافق شده بگذرد، دست‌خواهند یافت و می‌توانند ایران را بدون خون و خشونت به دوره بعد منتقل کنند.

از‌این‌گذشته، در چنان لحظه حساسی، که نمی‌دانیم تحولات منطقه و جهان در چه وضعیتی هستند، نیز وجود یک رئیس‌جمهور گشوده‌تر که به تعاملات جهانی از منظر منافع ملی بنگرد و از دید سایر جهانیان دارای مقبولیت و مشروعیت باشد نیز می‌تواند به گذار کم هزینه ایران در لحظه جانشینی کمک کند.

آری در بزنگاههای تاریخی به همین سادگی ممکن است سرنوشت یک کشور به دو مسیر کاملا متفاوت برود. و این‌جاست که تاثیر رأی امروز ما بر آینده ایران مشخص می‌شود. رای ما در این انتخابات، می‌تواند اثر پروانه‌ای (اثر دومینو) ایجاد کند. یعنی یک تغییر کوچک در امروز، می‌تواند یک تحول بزرگ را در آینده رقم بزند.

البته دقت کنیم که همه این بحث‌ها با این فرض است که جمهوری اسلامی تا لحظه جانشینی تغییری درساختار خود ایجاد نکند و نتواند بخشی از خواسته‌های اکثریت جامعه را برای ایجاد تحولات ساختاری در خود محقق کند و ناکارایی و فساد و بحران‌هایش مثل امروز یا بیشتر باقی بماند. می‌توانیم این امید را هم داشته باشیم که در شرایطی که به علت هم‌آیندی انبوه بحران‌ها اقتدار نظام در داخل جامعه و اقتصاد ایران به پایین‌ترین سطح خویش رسیده است، انتخاب قدرتمند یک رئیس‌جمهور توسعه‌خواه و متمایل به حق مردم، که اهل تنش و مخاصمه نباشد و درعین‌حال بتواند در داخل ساختار سیاسی گفت‌وگوهای جدی ولی بی‌تنشی را به پیش ببرد، نظام را به ضرورت انجام تغییرات ساختاری تا پیش از لحظه جانشینی متقاعد کند تا همزمان با حل‌وفصل سریع منازعات خارجی، بخشی از تحولات ساختاری لازم در داخل را نیز در همین دوره پیشاجانشینی انجام دهد. دراین‌صورت از شدت خشم نسل نو و فشار انتظارات و نفرت انباشته آنها کاسته خواهد شد. با این کار و با بازگشت امید و سرمایه اجتماعی به جامعه، لحظه جانشینی نیز می‌تواند با آرامش و بدون نگرانی سپری شود.

به گمان من اکثریت مردم ایران طالب صلح و ارامش و گذار آرام به جامعه‌ای انباشته از امید و امنیت هستند و بنابراین یک فرایند گذار مدیریت شده با دستاوردهای حداقلی را به یک فرایند گذار بی‌مهار و خشونت‌بار ترجیح می‌دهند. تنها با حضور یک رئیس‌جمهور شرافتمند، توسعه‌خواه و معتقد به دموکراسی است که چنین تصویری در برابر ما رنگ می‌گیرد و خطر فاشیزم یا فروپاشی از سر ملت ایران کنار می‌رود.

من از همه هم‌میهنانی که از روی احساسات، یا عذاب وجدان نسبت به خونهای پاک جنبش مهسا و نفرت نسبت به عملکردهای حکومت، تصمیم گرفته‌اند انتخابات را تحریم کنند، دعوت می‌کنم به‌خاطر ایران، یک بار دیگر به مساله تحریم با دیدی عقلانی بنگرند و مجددا تصمیم بگیرند.

جمع‌بندی:

همان‌گونه که در ۲۵۰۰ سال گذشته ایران در مرکز جهان بوده است و همواره میدان تاخت‌وتاز هلنی‌ها، عرب‌ها، غُز‌ها، سلجوقی‌ها، مغول‌ها و پشتون‌ها بوده است؛ امروز نیز ما در قلب خاورمیانه‌ای قرار داریم که «بقا»‌ همواره در معرض تهدید است. متاسفانه خطاهای تاریخی جمهوری اسلامی کار را به‌جایی رسانده است که تمدن ایران را از مرحله رشد، ترقی و آستانگی توسعه، به مرحله «بقا» بازگردانده است. اکنون ما مردم ایران نیز نباید رفتاری کنیم که مکمل رفتار جمهوری اسلامی باشد و ما را یک گام دیگر به عقب ببرد و فرصت «بقا» را نیز از ایران بگیرد. اکنون مسئولیت هر ایرانی اصیل و متعهد آن است که هرگامی برمی‌دارد به مدیریت تنش کمک کند نه آن که بر تنش بیفزاید. آری اکنون تصمیماتی که ما می‌گیریم، همین تصمیمات کوچکی مثل رأی دادن یا ندادن، تصمیماتی است که بر سرنوشت بقای ایران تاثیر خواهد گذاشت.

اکنون در این شرایط سخت تاریخی، تحریم انتخابات فرصت‌های ما را می‌سوزاند و همین «فرصت انتخاب» بین شش نامزد را هم به فرصت انتخاب بین دو گزینه فاشیزم و فروپاشی تقلیل می‌دهد.

نیز مطابق آنچه گفته شد، فعلا با گزینه‌های محدودی که به‌ناچار در برابر ما قرار دارد، باید بهترین تصمیم را بگیریم و به نظر می‌رسد تنها با شرکت فراگیر در انتخابات چهاردم و انتخاب دکتر مسعود پزشکیان است که ما می‌توانیم «فرصت انتخاب» در این انتخابات را به یک «خلق امکان» برای آینده ایران تبدیل کنیم. البته همه این‌ها به این شرط است که مسعود پزشکیان بر عهد خود با مردم و بر شیوه دموکراسی خواهی خود و بر اعتقادش به حق انتخاب مردم، متعهدانه پایبند بماند. چنین باد.

محسن رنانی / ۵ تیر ۱۴۰۳


وبسایت نویسنده
https://renani.net/texts/notes/create-posibility/




iran-emrooz.net | Tue, 25.06.2024, 13:03
توطئه‌اندیشی ایرانیان از کجا آمده است؟

مهران صولتی

نظریه توطئه در میان ایرانیان همواره طرفدار داشته است. اگر روزگاری کاراکتر دایی جان ناپلئون نمایش طنزآمیز هراس از نقشه‌های پنهان  انگلیسی‌ها محسوب می‌شد اما این روزها  نیروهای سیاسی داخلی نیز در مظان اتهام قرار گرفته اند؛ اصلاح طلبانی که قرار است عامل تداوم وضع موجود و سوپاپ اطمینان نظام باشند، عدالت خواهانی که می‌خواهند اذهان را از واقعیت‌های جامعه پرت کنند، و معترضانی که وابسته به دلارهای بیگانگان هستند. حال اما جای این پرسش خالی است که توطئه اندیشی ایرانیان از کجا آمده است؟

رقابت‌های استعماری بلندمدت: ایران برای مدت‌های طولانی صحنه رقابت استعماری روسیه و انگلیس بوده است. پدیده استعمار اگر چه در کنار غارت منابع توانست به نضج گیری حاکمیت قانون و بوروکراسی کارآمد در برخی از مستعمرات (هند و کره) کمک نماید ولی ایران بیشتر به گوشت قربانی نزاع میان دو قدرت تبدیل شده بود. روسیه و انگلیس نه تنها تصمیم گیری مستقل را از حاکمان کشور ستانده بودند بلکه مسیر هر گونه حرکت اصلاحی از جنس امیر کبیر را با موانع جدی روبرو ساخته بودند.

خیال‌پردازی درباره قدرت لویاتان: توماس هابز دولت را ضرورتی برای وضعیت طبیعی می‌داند که در آن انسان‌ها گرگ یکدیگر بوده و تهدیدی برای هم به شمار می‌روند. در چنین شرایطی آدمیان می‌پذیرند که بخشی از حقوق و آزادی‌های خود را به دولتی واگذارند که در قامت هیولایی اسطوره‌ای به نام لویاتان تجلی یافته است. در ایران اما اگر چه از زمانه‌های دور دولت به معنای امروزین آن وجود نداشته و بیشتر مناسبات قبیله‌ای رایج بوده است ولی ایرانیان همواره آن را پرهیمنه، اسرار آمیز و توطئه آفرین می‌پنداشته‌اند.

سیکل معیوب قدرت مندی و بی قدرتی: سیر تاریخ ایران معاصر برای ایرانیان دیالکتیکی میان احساس قدرت و بی قدرتی بوده است. مردمی که از یک سو با آفرینش دو انقلاب تمام عیار قدرت بسیج و سازماندهی خود را به رخ کشیده‌اند و از سوی دیگر بعد از پیروزی با اعتماد تام به رهبران، زمام تصمیم گیری را به نظام جدید واگذار کرده‌اند. فرآیندی که در آن دولت شیئیت یافته و به پدیده‌ای مستقل تبدیل شده است. به بیان دیگر در فقدان تشکل یافتگی جامعه، و تقدس یافتگی رهبران، مردم بی قدرت و ناتوان در مواجهه‌ای پارادوکسیکال از یک طرف همه چیز را از دولت طلب می‌کنند و از طرف دیگر انواع توطئه‌ها را به آن نسبت می‌دهند.

شکاف فزاینده دولت - ملت: انقلاب‌ها در ایران معاصر اگر چه موجبات نزدیکی و همدلی موقت میان حکومت و جامعه را فراهم آورده‌اند ولی به دلیل فقدان زیر ساخت‌های مشارکت آفرین بعد از مدت کوتاهی و بر خلاف انتظار پیشین باعث افزایش شکاف دولت - ملت شده‌اند. تجربه جمهوری اسلامی هم نشان داده است که کاهش تدریجی نقش آفرینی ملت در سیاست گذاری‌ها موجب سقوط سرمایه اجتماعی و افول اعتماد عمومی شده و زمینه‌های ایجاد بدبینی مردم نسبت به کارنامه حکومت و پررنگ شدن نظریه توطئه را فراهم می‌آورد.

تلگرام نویسنده
@solati_mehran




iran-emrooz.net | Tue, 25.06.2024, 10:07
انگ تجزیه‌طلبی خوب می‌چسبد!

علی مرادی مراغه‌ای

انگ تجزیه‌طلبی به اقوام ایرانی خوب می‌چسبد، یعنی هر کسی از اقوام ایرانی که از مادر زاده می‌شود از همان زمان تولد، در نظرِ مرکزگرایانی افراطی، مستعدِ تجزیه‌طلبی است! مگر آنکه باید با تمام توان بکوشد تا خلاف آنرا اثبات کند و در این کوشش، باید بارها زبان مادری خود و اهمیت آن را انکار کرده و حتی افراطی‌تر از خود مرکزگرایان چنان باید هویت و فرهنگ قومی خود را انکار کند تا بلکه از طرف مرکزگرایان مقبول واقع گردد...!

کمتر جنبشی یا حرکت اعتراضی در تاریخ معاصر ایران می‌شناسم که دور از مرکز رخ داده باشد و مخالفان مرکزی به آن انگِ تجزیه‌طلبی نزده باشند از جنبش خیابانی بگیرید بیایید تا حتی نهضت میرزا کوچک خان که چون از مرکز شروع نشده بود در نتیجه به آن نیز انگ تجزیه‌طلبی زدند...!

در رقابتهای انتخاباتی که اکنون در جریان است بارها از سوی مخالفان آقای پزشکیان به او انگِ تجزیه‌طلبی زده‌اند!
اصلا مهم نیست که در چهل سال کارنامه‌ی سیاسی او هیچ موردی و شائبه‌ای برای تجزیه‌طلبی دیده نمی‌شود، تنها سخن و یا جمله‌ای از او کافی خواهد بود تا مرکزگرایان، آن انگِ ابدی و داغِ لعنتی را را بچسبانند!
ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم...

آنچه در این اوضاع عجیب می‌نماید اینست که نه تنها رقیبان و مخالفان آقای پزشکیان بلکه حتی برخی کسانی که اصلا به جناحین اصولگرایی وابسته نیستند در این انگ زدن به آقای پزشکیان، سر از پا نمی‌شناسند!
یکی از اینها که گوی سبقت را از دیگران ربوده، آقای حسین دهباشی است، او چندین بار بر پزشکیان تاخته که در پی ایرانستان است...
او به ملی‌گرایان(بخوانید مرکزگرایان) هشدار می‌دهد که در مقابل پزشکیان «بجنبد در برابر این واگرایی‌های ویران‌گر و این قوم‌پرستی‌های میهن‌ستیز...»!
مثلا به این نوشته (https://t.me/Ali_Moradi_maraghei/24) او بنگرید...

آیا آقای دهباشی نمی‌داند که در این اوضاع، چنین کوششهای او چه خدمتی به رقیبانِ آقای پزشکیان می‌کند؟!
او بدون شک می‌داند، اما این از رگِ غیرتِ مرکزگرایی افراطی او برمی‌خیزد که با شنیدن کوچکترین سخن از هویت، فرهنگ، زبان مادری و مطالبات اقوام ایرانی، بلافاصله بدنشان کهیر می‌زند...!

در پایان به آقای دهباشی توصیه می‌کنم علیرغم اینکه در این چند روز، چندین نوشته به تجزیه‌طلبیِ پزشکیان اختصاص داده بازهم جای کار دارد! چون آقای پزشکیان علاوه بر ترک بودن، متولد مهاباد است و زبان کردی نیز می‌داند یعنی دو بار تجزیه‌طلب است!

یاد دعوای بروجردی‌ها و خرم‌آبادی‌ها می‌افتم که این دو شهر نیز مثل اکثر شهرها که با شهرِ همجوار خود رقابت و کشمکش داشتند، در اوایل انقلاب بین یک بروجردیِ مسلمان با یک خرم‌آبادیِ کمونیست بحث در می‌گیرد، بروجردی وقتی کم می‌آورد عصبانی شده همشهری‌های بروجردی خود را به کمک فرا می‌خواند.
وقتی می‌رسند و علت اختلاف را می‌پرسند می‌گوید:
«این پدرسوخته کمونیست است و نه تنها کمونیست، بلکه خرم‌آبادی نیز می‌باشد!»...
بقول عبید زاکانی:
«عمران نامی را در قم شیعیان می‌زدند. یکی گفت: چون عمر نیست چرا می‌زنید؟
گفتند: عمر است، الف و نون عثمان را هم دارد!...»

تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Sun, 23.06.2024, 15:43
برای ایران و … احتمال انقراضش

محسن رنانی

۳ تیر ۱۴۰۳

بخش اول: پرستاری برای ایران

دو هفته است آشوبی دارم. دوهفته است خواب ندارم. دو هفته است بین عقل و دلم جنگی است. عقلم با چشمی اشکبار می‌گوید باید رأی‌ داد نباید فرصتی که گویی خدا به ملت ایران پاس داده است را از دست داد. نباید گذاشت شرایط ایران سخت‌تر و پیچیده‌تر از این شود. ایران مستعد یک انفجار است. جسم و روح ایران دیگر تاب یک درهم‌ریزی تازه را ندارد. باید برخیزیم و این «فرصت انتخاب» را به «خلق امکان» تبدیل کنیم.

اما دلم با چشمی خونبار می‌گوید آخر بی‌وجدان، با چه رویی با چه شرافتی و با چه انسانیتی می‌خواهی رأی بدهی؟ آن هم به دعوت حکومتی که در همین جنبش مهسا وقتی شهروندانش در اعتراضات خیابانی مسالمت‌آمیز، کشته و نابینا شدند این جوانمردی را نداشت که مسئولیتش را بپذیرد و از آسیب‌دیدگان دلجویی کند و به دهان آنانی بکوبد که گفتند تروریست‌های خارجی آمدند و کور کردند و کشتند و رفتند! به چهره کیان نگاه کن! به چشمان دختر کردستان نگاه کن! به زخم صورت پسر نازی‌آباد نگاه کن! به صد کشته مظلوم زاهدان فکر کن و به چشمان دانشجویان و همکاران دانشگاهی اخراج شده‌ات زُل بزن و آنگاه بگو باز می‌روی رأی بدهی؟

سرانجام بعد از دو هفته بی‌خوابی و آشوب و جنگ، دلم تسلیم شد. عقلم نزدیک سی استدلال آورد تا دلم را راضی کند و نهایتا موفق شد. و اکنون این نویسنده که معلم توسعه است و از سال ۱۳۸۱ جز تدریس، گرفتن هرگونه مسئولیتی را در این ساختار سیاسی بر خود حرام کرده‌ است و با وجود پیشنهادهای چرب‌وشیرین داخلی و خارجی، بیست و دو سال است بر این عهد خویش باقی مانده است و همچنان باقی خواهد ماند؛ و نیز همراه مردم ایران، انتخابات سال گذشته را تحریم کرده بود، با چشمی‌ گریان می‌گوید: برای ایران بی‌پرستار که «حسرت یک زندگی معمولی» بر دلش مانده است، در این انتخابات شرکت خواهم کرد.

ایران امروز به یک رئیس‌جمهور جنگی یا انقلابی نیازی ندارد.

به یک رئیس‌جمهور برانداز هم نیازی ندارد.

ایران امروز به یک رئیس‌جمهور پوپولیستِ دروغ‌زن که شعارهای عجیب‌وغریب و فریبنده بدهد و هنوز نیامده از منابع نفت و آب و خاک کشور حاتم بخشی کند، نیازی ندارد.

حتی به یک رئیس‌جمهور اصلاح‌طلب یا تحول‌خواه هم نیازی ندارد.

ایران امروز خیلی خسته و فرسوده است، تحمل جراحی را هم ندارد. امروز جراحی اقتصادی و اجتماعی موجب خون‌روی بیشتری از جسم ایران (سرزمین) و هرزرَوی انرژی بیشتری از روح ایران (مردم) می‌شود.

امروز ایران حتی به پروژه‌‌های جدید هم نیازی ندارد. اکنون یک سوم واحدهای مسکونی ساخته شده در شهرهای جدید ما خالی از سکنه‌اند و شهرک‌های صنعتی و برخی صنایع ایران چند برابر نیاز داخلی ما ظرفیت تولید دارند؛ اما امید و افقی برای توسعه و تولید خود ندارند.

امروز دیگر ایران به کسی نیاز ندارد که دائما از حنجره‌اش واژه خودکفایی بیرون بزند و برای تحقق این شعار تمام منابع آبی عمیق ایران را صرف کشاورزی ناکارآمد و فرسوده ما کند.

ایران امروز به کسی نیاز دارد که کارش تولید انبوه خبرهای تبلیغاتی نباشد؛ و با حرف زدنش تنش و تحقیر ایجاد نکند؛ با داخل و خارج اُشتُلُم نکند؛ کمی آرام بگیرد و بگذارد کمی آرام بگیریم.

امروز روح ایران خسته و جسم آن شدیداً آسیب‌دیده‌ است و به پرستاری نیاز دارد که جلوی خونریزی این پیکره را بگیرد و از سرعت نابودی منابع طبیعی و مهاجرت نخبگان و افسردگی جوانان آن بکاهد. اگر ایران بماند، به زودیِ زود، در آینده‌ای که اکثریت ما خواهیم دید، آن را خواهیم ساخت. ایران اکنون به باغبانی نیازمند است که قیچی هرس را زمین بگذارد و نخواهد زمین و زمان را مدیریت کند، و اجازه دهد تا گلهای رنگارنگ این باغ، خود برویند و خود بشکفند.

ایران امروز به کسی نیاز دارد که تیمارش کند؛ با آن به آرامی و لطافت سخن گوید؛ دخترانش را محترم دارد و زنانش را تکریم کند؛ جوانانش را امید ببخشد؛ با ایده‌‌ها و پروژه‌های منْ‌درآوردی، منابع کشور را دودِ هوا نکند؛ با تورم تازه، فقرایش را فقیرتر نکند؛ کارآفرینان و نوآفرینانش را در بی‌ثباتی‌های ناشی از انواع تصمیمات خلق‌الساعه، خسته و فرسوده نکند؛ برای استخدام کارشناس و متخصص و معلم و استاد، به آستین کوتاه و زلف بلند افراد نگاه نکند؛ ایرانیان را خودی وناخودی نکند؛ آغوشش را واقعاً برای ایرانیان ترسیده و مهاجرت کرده بگشاید و رفت‌وآمدشان را تسهیل و حمایت کند؛ هنرمند و نویسنده و روزنامه‌نگار را به هر بهانه‌ای خانه‌نشین نکند؛ کتابهای نویسندگان را برای دادن مجوز چاپ، سلاخی نکند؛ معلم و استاد را تعلیق و اخراج نکند؛ میلیون‌ها ایرانی دوتابعیتی را پیشاپیش به جاسوسی متهم نکند؛ برای فعالان محیط‌زیست پاپوش درست نکند؛ اعتراضات بحق کارگران و کشاورزان را با باتوم پاسخ ندهد؛ منابع مالی و مادی کشور را بین دوستان حراج نکند؛ و مهم‌تر از همه قیافه‌اش و سابقه‌اش و رفتارش دل هیچ ایرانی را نزند و هیچ فاسدی را هم به هوس رانت‌خواری نیندازد. به‌کسی که به‌یکسان نگران حقوق شهروندی تمام ایرانیان، با هر قومیت و زبان و دین و مذهبی باشد؛ و برایش رضایت بلوچ‌ها و کردها و عرب‌ها به اندازه رضایت تهرانی‌ها مهم باشد.

راستش ما خسته‌ایم و نیازمند تیماریم؛ گم‌گشته‌ایم و نیازمند افقیم؛ و بیش از آن که عطش رشد و رفاه داشته باشیم، تشنه آرامشیم. دلخسته از بی‌قانونی‌ها و نیازمند کرامت انسانی هستیم؛ ودلمان برای افتخار به ایرانی بودن لک زده است!

ما می‌خواهیم بازی کنیم، فیلم ببینیم، شادی کنیم و آواز بخوانیم و این همه نگران شش جهت خویش نباشیم.

ما کسی را می‌خواهیم که ما را به سوی خشم و خشونت بیشتر نبرد؛ کاری نکند که آتش‌فشان خشم و نفرت جوانان سرباز کند و مردم، مسیر خون و خشونت را بر مسیر رأی و مشارکت ترجیح دهند. ما کسی را می‌خواهیم که برای‌مان از ثبات و صلح بگوید، از دوستی و عشق بگوید و از زندگی‌ انسانی‌ای که در شأن مردم ایران است.

همه این‌ها که گفتم در تنگناهای همین نظام سیاسی کنونی هم تاحدی شدنی است؛ به شرط آن‌که کسی را به پاستور بفرستیم که به این‌ها معتقد باشد و با حفظ استقلال و تعهد به وظایفی که قانون اساسی برای حفاظت از حقوق ملت برعهده او گذاشته است، و البته بدون غرور و تهدید و تنش، با مقاماتِ موثر تعامل کند.

راستش ما رئیس‌جمهوری می‌خواهیم که نه ذوب در ولایت باشد و نه ضد ولایت. ما یک ایرانی فرهیخته اما معمولیِ معمولی می‌خواهیم تا «حسرت یک زندگی معمولی» را بر دلمان نگذارد. ما کسی را می‌خواهیم که اگر پزشک است یا مهندس است، بتواند از ایران و از مردم ایران پرستاری کند.

آنچه من احساس می‌کنم این‌ است که هیچ‌کدام از پنج نامزد دیگر نه توان و نه تمایلی برای برداشتن مسئولیت پرستاری ندارند. همه آنها دوباره دارند برای خودشان مأموریت‌های انقلابی تعریف می‌کنند و دوباره می‌خواهند سیرک معجزه راه بیندازند. نمی‌دانم، شاید هم اشتباه کنم، اما احساس می‌کنم در میان این شش نفر، پزشکیان، با آن که جراح است اما آمده است تا پرستار ایران باشد. شاید او بتواند بخشی از مسئولیت‌های پرستاری ایران را محقق کند. بی‌گمان قدرتش کافی نخواهد بود تا همه انتظارات ما را حتی در حد پرستاری از ایران هم محقق کند؛ اما تا جایی که می‌دانم آدم لوطیِ سالم و صادقی است و تلاشش را خواهد کرد. از او می‌خواهیم که اکنون با مردم پیمان ببندد که اگر نتوانست، صادقانه به آنان گزارش دهد و از آنان پوزش بخواهد. به روحانیان اعتماد کردیم، به عهد خود وفا نکردند. انقلابیان دو آتشه را آزمودیم، مردم را به خاک سیاه نشاندند. بیایید این‌بار یک پزشک لوطیِ صادق و معمولی را بیازماییم؛ که اگر این‌بار هم جواب نداد، پس آنگاه شاید مجبور شویم به بیگانگان پناه ببریم.

شک نکنیم که با آمدن پزشکیان مشارکت بالا می‌رود و این، هدف حکومت را برآورده می‌کند. اما برای آن که جامعه هم بُرد کند و پرستار-جمهور خودش را داشته باشد، باید مشارکت آنقدر بالا برود تا پزشکیان رأی بیاورد. وگرنه همه‌مان دوباره سرخورده خواهیم شد و کشور به بن‌بست تازه‌ای خواهد رفت.

دو هفته است هر چه دانشجویانم و دوستانم پیام دادند و درباره انتخابات پرسیدند، گفتم نمی‌دانم، نظری ندارم، خودم هم سرگردانم. حتی وقتی یادداشت‌هایی جعلی به نام من درشبکه‌ها به گردش درآمد و تکذیب کردم، همچنان نمی‌دانستم چه کنم. گرچه عقلم سی استدلال آورده بود اما دلم راضی نمی‌شد؛ تا آن که سرانجام دو چیز او را از تردید بیرون آورد. یکی دیدن مصاحبه پسر نازی‌آباد با بی‌بی‌سی که دلم را فرو ریخت و پذیرفت که نباید به راهی برویم که تجربه پسرنازی‌آباد تکرار شود؛ و دیگری آهنگ «برای» شروین که به یادش آورد که جنبش مهسا، جنبشی برای درخواست یک زندگی معمولی بود.

من با وجودی که با کسانی که خالصانه و فقط از روی نگرانی برای آینده ایران تصمیم گرفته‌اند رأی ندهند همدلم و به آنها احترام می‌گذارم؛ اما شرح برخی از استدلالهای اشکبار عقلم برای دلم را، در بخش دوم این نوشتار خواهم آورد. آن‌جا گفته‌ام که اگر فرصت بخریم و نگذاریم ایران در مسیر فروپاشی قرار گیرد، آینده از آن نسل توسعه‌خواه و دموکراسی طلب امروز ایران خواهد بود.

محسن رنانی/ سوم تیر ۱۴۰۳

بخش دوم این مطلب، ظهر عید غدیر (۵ تیر ۱۴۰۳) منتشر خواهد شد.

منبع: وبسایت نویسنده




iran-emrooz.net | Sat, 22.06.2024, 15:31
تراژدی موسوی، کمدی پزشکیان!

احمد پورمندی

اصغر زاده به طرز غم انگیزی در مقابل سوالات دقیق خانم قاضی زاده کم آورد و به سفسطه روی آورد. این سخن که اصلاح‌طلبان از گذشته درس گرفته و بازینمی‌‌خورند، مرغ پخته را به خنده می‌آورد. آنها که درس گرفتند نظیر قدیانی و وسمقی وارد این استندآپ کمدی مبتذل نشده‌اند و آنها که دور و بر پزشکیان جمع شده‌اند، دنبال پست ‌‌و مقام و سهم خود از «سفره انقلاب» هستند.

پزشکیان یک قربانی است. شاید آخرین قربانی از نسل انقلابیون مسلمان پنجاه و هفتی! اینکه سلاخ کارد را در درگاه پاسپور به گردنش بکشد یا در درون کاخ، اهمیت درجه اول ندارد. بد بخت کسانی هستند که در کنار سلاخ، آماده می‌شوند تا آخرین جرعه‌های آب را در گلوی قربانی بچکانند. آقای خاتمی وارد ریسکی شده است که شانس پیروزی آن زیر صفر است.

یک بار در خطایی راهبردی، در ۹۲، اصلاح‌طلبان به زعامت خاتمی، از خامنه‌ای به وساطت رفسنجانی، بازی خوردند. آنها موسوی و جنبش سبز را با روحانی تاخت زدند و امثال من هم به امید گشایش روزنه‌ای، همراهی کردیم. امروز نتایج آن رسوایی استراتژیک مقابل چشم ماست.

اگر ۱۳۹۲ تراژدی بود، ۱۴۰۳ نسخه کمدی آن است. این بار آقایان می‌خواهند جنبش مهسا را با پزشکیان تاخت بزنند . آنها تلاش می‌کنند تا جنبشی را که ربطی به حضرات نداشت با بی چشم و رویی تصاحب و معاوضه کنند! و وجه کمدی- تراژیک داستان این است که هم چوب را می‌خورند و هم پیاز را!

جنبش مهسا، جاماندگی اصلاح‌طلبان و عوارض شکست راهبردی آنها را به گونه‌ای نشان داد که نه فقط اصغر زاده، بلکه حتی پورمحمدی هم که دخترش معلم اقتصادش شده، آنرا فهمیده و تایید کرده‌اند.

این آقای علوی تبار که چشم و چراغ حضرات است، شش ماه پیش نوشته بود که حکومت به یک «فرقه یکه سالار» استحاله پیدا کرده که در آن «مجوز غارت در ازای وفاداری به پدر خوانده» اعطا می‌شود. حالا همین آدم دنبال روزنه گشایی است!!

آنچه خاتمی مشغول آن است، چنگ زدن به هر تخته پاره‌ای در شرایط استیصال راهبردی است. به نظر می‌آید که اصلاح‌طلبان بیشتر از خامنه‌ای، از تحریم انتخابات مجلس و خطر تکرار آن در ۸ تیر ترسیده باشند! آنها - در بخش بزرگ خود، در تداوم ج.ا. منافع کلان دارند. اقلیت کوچکی هم کماکان در توهم غرق شده‌اند . در مجموع اما، آنها از موسوی و راهبرد گذار از طریق رفراندم قانون اساسی، وحشت دارند. اصغر زاده هم این احساس را پنهان نکرد!

اصلاحات ذیل «سیاست‌های کلی مقام معظم رهبری» که محور برنامه پزشکیان است، قرن‌های نجومی از شعار ناکام «اجرای بی تنازل قانون اساسی» مهندس موسوی عقب تر است و همین مشخص می‌کند که چرا پزشکیان نسخه کمدی موسوی است و چرا آقایان دارند با پایکوبی بر گور قربانیان جنبش زن-زندگی-آزادی، به دستیار عمله ظلم بدل می‌شوند و به قول حاتم قادری کارشان « کام بخشی» به خامنه‌ای و سردارانی است که کشور را به این روز سیاه نشانده‌اند.

هیچ راه مسالمت آمیز دیگری جز بسیج ملت در جبهه نجات ملی با شعار رفراندم قانون اساسی باقی نمانده است. آقایان علاقه‌ای به ورود به این میدان را ندارند، چون منافع و ایدئولوژی به آنها اجازهنمی‌‌دهد. آنها در تداوم‌این راه، خود را در مقابل مردم قرار خواهند داد و ممکن است آقای خاتمی حتی نتواند در روز حادثه، گوش شنوایی در جامعه پیدا کند.

همه ما نسبت به دشواری شرایط داخلی و منطقه‌ای وقوف داریم و طبعا از این منظر هم، بازی خاتمی و اصلاح‌طلبان را رصد می‌کنیم. من می‌توانم احساسات منفی خودم را کنترل کنم، اگر یکی پیدا بشود و توضیح بدهد که مثلا پای امنیت ملی در میان است و آقایان دارند فداکاری می‌کنند!

فیسبوک نویسنده

گفت‌وگوی ویژه با ابراهیم اصغرزاده در بی‌بی‌سی فارسی




iran-emrooz.net | Fri, 21.06.2024, 9:19
خطاب به رئیس‌جمهور بالقوه

سعید حجاریان

۱ تیر ۱۴۰۳

اکنون، که کمتر از ده روز به زمان برگزاری چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری باقی مانده است، بی‌مناسبت ندیدم متنی کوتاه را با خوانندگان در میان بگذارم. در نسخه کامل این متن، که اینک خلاصه‌اش پیش‌روی شماست، یک نامزد خاص را خطاب قرار داده بودم که به‌دلایلی نام ایشان و باقی مفاد نامه مکتوم و مکنون خواهد ماند؛ دست‌کم تا اطلاع ثانوی! اما به گمان‌ام بخش دیگر، یعنی موارد شش‌گانه‌ای که بیانگر سطحی از مطالبات از رئیس‌جمهور است، می‌تواند معرض قضاوت عمومی قرار گیرد. تا در ادامه چه پیش آید...

اول. به باور من رییس‌جمهور باید دارای گفتمان مشخص و برآمده از یک سازمان منسجم سیاسی- فکری باشد. گفتمان و سازمانی که گذشته و اکنون‌اش را بر پرده داوری افکار عمومی بیفکند و از آن مهم‌تر، پیام تغییر به جامعه بدهد. این پیام می‌بایست برآمده از یک نظریه مشخص حکمرانی و اداره امور عمومی باشد به‌دور از هرگونه بازی مرکب و تلفیق نامتجانس تئوری‌ها. 

دوم. به باور من رییس‌جمهور باید اهل ایستادگی باشد. ایستادگی بر سر اصول، ایستادگی بر سر حق مردم و ایستادگی بر سر کابینه مطلوب‌اش. این‌ها ممکن است به مبارزه‌جویی تفسیر شود اما ما نه به‌لحاظ اخلاقی و نه به‌لحاظ راهبردی مجاز نیستیم ملوّن باشیم و به هر شکلی در آییم. رییس‌جمهور بر سر این ایستادگی‌ست که باید ذمه خود را رهین قول‌اش کند.

سوم. به باور من رییس‌جمهور باید فهم دقیقی از مسئله قانون، به‌طور مشخص مفهوم «حاکمیت قانون» و از آن مهم‌تر «قرارداد اجتماعی» داشته باشد. بدین معنا که بداند چه ودیعه‌ای را از مردم گرفته است، اختیارات‌اش وفق قانون اساسی چیست، و مقصدش کجاست. چنانکه در سوگندنامه رییس قوه مجریه اشاره‌ای موجز بدان شده است. در این راه طبعاً با موانعی روبه‌رو خواهد شد و نیک آن است خود را فدای «حاکمیت قانون» و قسم‌اش کند.

چهارم. به باور من، به‌تبع انسان، مناصب نیز می‌بایست به‌سوی تکامل حرکت کنند. به عبارتی ضروری است رییس‌جمهور پیشین و پسین با یکدیگر تفاوت ماهوی داشته باشند. ما، مدت‌هاست از عصر تکرار خود عبور کرده‌ایم و صرفاً می‌توانیم رو به جلو حرکت کنیم؛ هر قدمی به پس، منتج به انحلال سیاست و رجحان موضوعات نامربوط به امر سیاسی است. چه آن‌که شاهد بوده‌ایم در مقاطعی به‌واسطه فراموش‌کردن سیاست تنبیه شده‌ایم.

پنجم. به باور من، رییس‌جمهور (به‌رغم همه تنگناها) لازم است بخشی از راه‌حل باشد نه آن‌که خود تبدیل به صورت مسئله شود. چنانچه اقتصاد، سیاست داخلی و سیاست خارجی را به‌عنوان سه رکن مؤثر و با اهمیت در ایران امروز مفروض بگیریم، باید نخست به گفتمان منسجم و دوم به کارگزاری تکیه کنیم که ضمن درک صحیح از مسائل و داشتن افق روشن، اراده و قابلیت اصلاح نیز داشته باشد. بدون این موارد دست‌کم صاحب این قلم چشم‌اندازی برای عملکرد مؤثر یک کارگزار نمی‌بیند. نقل آن‌ بیماری‌ست که مرض‌اش از طبیب پنهان است و با سعی و خطا، مرتب پیکرش جراحی می‌شود!

ششم. به باور من، چنانکه حضرت امیر می‌فرماید، حق قدیم را هیچ‌چیز باطل نمی‌کند. یعنی مناصب، انتفاعات، مستملکاتی که به ناحق به این و آن داده شده است، باید به بیت‌المال بازگردد؛ چنانچه رئیس‌جمهور این امر را به‌عنوان محور فسادستیزی و عدالت‌محوری‌اش قرار دهد، قادر است نظام شایسته‌سالاری را تا حد امکان برقرار کند و از توزیع رانت بکاهد.

تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Fri, 21.06.2024, 8:52
در کجای زمانه‌ایم

یدالله کریمی‌پور

این که خیال شود با فرض، پایداری استراتژی ملی و ساختار اجرایی کنونی حکومت، پزشکیان توانایی خارج ساختن ایران و ایرانیان را از دور و تسلسل کمتر توسعه یافتگی دارد، آرزویی کمتر دست یافتنی است. نه مسعود پزشکیان، که حتی اوباما،‌ آنجلا مرکل، اردوغان و ماهاتیر محمد سابق و حتی مجمع اینان نیز توانایی فعلیت بخشیدن به چنین هدفی را ندارند.

ولی کم نیستند مفسرینی که از درک احتمال اثرات تجمیع و درهم تنیدگی، همه ۲۱ رخدادی که چند سال است در فضای داخلی و فضاهای پیرامونی ایران آغاز شده و همچنان پیشرونده است بر حیات ملی ایران، غافلند. مثل استمرار و احتمال گسترش جنگ غزه، گسترش نبرد اوکراین و تبدیلش به جنگ ناتو- روسیه، پیمان مشارکت اتمی مسکو-پیونگ یانگ، شعله‌ور شدن دریای چین جنوبی، برخورد روسیه-ناتو در شمالگان، شروع دوباره جنگ در قفقاز جنوبی، احتمال درگیر شدن طالب‌ها و پاکستان و قس علیهذا.

افزون بر این چه کسی است که خیال کند جمهوری اسلامی، بدون تغییر دادن استراتژی ملی و ایضا سیاست خارجی و دگرگون سازی ساختار اجرایی برای چابک سازی در تصمیم‌گیری و تمرکز زدایی و... تهران توانایی حتی اندکی برای چیرگی بر ابر چالش هایی مانند کمبود فاحش سرمایه‌گذاری در رشد تولید، ورشکستگی صندوق‌های بازنشستگی، استاندارد سازی شبکه های آب و فاضلاب، ویرانی محیط زیست و ... را داراست؟!

تا جایی که به‌ من بر می‌گردد، با وجود چنین فضاهایی، با فرض کردن هدف پاسداری از بقا و امنیت ملی، از پزشکیان بیشینه دو کار برخواهد آمد:

۱- با تشکیل کابینه‌ای طراز اول با بهره‌گیری از کارآمدان رئالیست و ایستادگی در برابر هر گونه تحمیل، دیوار ستبر بی‌اعتمادی بین مردم-دولت- حکومت را در کشتی رو به آشفتگی منطقه‌ای پاسدار بوده و موجبات ترمیم قدرت اخلاقی (میزان دلبستگی مردم به میهن و مدیران) خواهد شد. به گمانم پزشکیان دستکم تا جایی که به‌ شمال باختری بر می‌گردد، در این هدف موفق خواهد بود؛

۲- ترمیم سیاست خارجی و آشتی فراگیر با جهانیان با تمرکز بر تجدید مناسبات با ایالات متحده آمریکا و بازگشایی سفارتین و مشارکت دادن ایران در نهادها و تشکیلات منطقه‌ای و جهانی. آشکار است که زدایش تحریم‌ها، پرکاه چنین رویکرد خواهد بود.

چنان چه پزشکیان تنها همین دو را محقق سازد، ممتازترین مدیر ۴۵ ساله خواهد بود. خوب است باور کنیم که توانایی محقق‌سازی این دو هدف در مسعود پزشکیان هست. هیچ گمانی ندارم،کاری را که هاشمی، خاتمی و روحانی از انجامش عاجز ماندند، در دوره پزشکیان به تحقق خواهد رسید.

تلگرام نویسنده
@karimipour_k




iran-emrooz.net | Wed, 19.06.2024, 23:23
شرکت نکنم، چه می‌شود؟

رحیم قمیشی

نخست بگویم، من موافق آن بوده و هستم جامعه به یک تصمیم همگانی، یک پارچه و ملی برسد.
اگر به این نتیجه برسم قشر مهمی که آینده کشور متعلق به آنهاست، به نتیجه رسیده‌اند با مشارکت‌شان تاثیری در آینده بگذارند، ساعت آخر رأی گیری هم باشد به آنها ملحق خواهم شد.
اما آنچه در این مدت دیده‌ام، هنوز سی درصد جامعه هم به نتیجه مشارکت در انتخابات نرسیده‌اند. همان سی درصدی که در اکثر شرایط، انتخابات را به عنوان؛ راه نفسی، ادای دین، وظیفه شرعی و یا ترس از گناه، نگرانی از عواقب رأی ندادن، شناخته و شرکت می‌کنند.
کمتر جوانی را دیده‌ام با اشتیاق خود را برای رأی دادن آماده کرده باشد.
و من قبول دارم نمی‌دانم آمارم دقیق است یا نه.
اما احساسم آنست رأی دادن من نوعی دهن کجی به آنهایی است که گفته‌اند با وجود این شورای نگهبان رأی نمی‌دهند.
گفته‌اند اگر رأی من مهم است چرا برای رفراندوم صلاحیت ندارم.
و گفته‌اند ما با تعویض این و آن نتیجه‌ای نمی‌گیریم.
گفته‌اند ما می‌خواهیم نظرمان را در مورد حکومت دینی بدهیم، نه اینکه کدام بهتر می‌تواند حکومت روحانیون را پیاده کند!

برخی به‌حق می‌پرسند؛ رأی ندهیم چه می‌شود؟
اگر ما تعداد اندکی باشیم که رأی ندهیم، مسلما تنها راه را برای حذف خودمان باز کرده‌ایم.
اما یک جمعیت مهم چهل و پنجاه درصدی که شرکت نکنند فریاد بلندی زده‌اند.
رأی ندادن مسالمت‌جویانه‌ترین اعتراض است، و رأی دادن به گزینۀ تقریباً مناسب، مصالحه‌جویانه‌ترین پیام!
به جوان‌ها نگوییم رأی ندادن یعنی بی‌تفاوتی، یعنی پذیرش ظلم. به آنها که معترضند نگوییم باید رأی بدهی، او رأی بدهد و وضع خوب نشود برای همیشه قهر می‌کند. سرخورده می‌شود. عاصی می‌شود.
اجازه بدهیم رأی ندادن به عنوان یک فریاد، یک پیام، از سرِ درد، باقی بماند.
یک فریاد برای دوست داشتن ایران.
تسلیم نشدن به صحنه‌آرایی، تخلیه بغضی فرو خورده، واکنشی به سال‌ها ظلم. رأی ندادن را دستکم نگیریم، به‌ویژه وقتی به عنوان یک حرکت اجتماعی اتفاق می‌افتد.

برخی معتقدند بر اساس یک اشتباه، آقای پزشکیان تأیید شده، و ما اگر از این فرصت استفاده نکنیم حسرت خواهیم خورد.
همه شواهد گویاست هیچ اشتباهی در کار نبوده. این یک تحلیل کاملآ غلط است که نظام سهوا او را تأیید کرده!

می‌پرسند آیا قدرت به دست اصولگرایان بیفتد وضع بدتر نخواهد شد؟
الزاماً خیر! وضع به اندازه‌ای بد شده که مردم تحمل بدتر شدن را ندارند!
اصلاح‌طلبان مشکلاتی دارند، اصولگرایان مشکلاتی. فقط وقتی اصلاح‌طلبان در قدرت باشند، آنها عامل مشکلات معرفی می‌شوند، وقتی اصولگرایان باشند، دشمن می‌شود عامل همۀ مشکلات!
مشکلات ساختاری و زیربنایی با دست به دست شدن قدرت اجرایی، هرگز حل نمی‌شوند.

و پرسش آخر؛
آیا تحریم انتخابات حتماً نتیجه خواهد داد؟
شک نیست تحریم به تنهایی هیچ هدفی را برآورده نمی‌کند. آنهم در سیستمی که برای حفظ نظام آمادگی دارد آمار مشارکت را به هر نحو بالا بیاورد!
شرکت نکردن در انتخابات، نه معنی‌اش حرکت به سمت خشونت است، نه مفهومش استقبال از بدتر شدن اوضاع.
تنها یک حرکت است برای خودباوری معترضین. تمرینی است برای استفاده از ابزار دمکراسی. بیان این نکته مهم است که ما می‌فهمیم دمکراسی این نیست!

ما باید برای فردای انتخابات برنامه داشته باشیم. ۹۰ درصد هم شرکت نکنند نظام از بین نمی‌رود. جهان هم هیچ عکس‌العملی نخواهد داشت.
شاید برخی خوشحال هم شوند بی‌دردسر سوار قدرت شده‌اند! اما آن درصد قابل توجه، قرار نیست زانوی غم در بغل بگیرند که چرا قدرت را بدست نگرفتند!
مگر قدرت در ریاست جمهوری و نمایندگی مجلس است؟ قدرت در دست و اراده مردم است، قدرت خود مردمند، مردمی که می‌توانند با تصمیم جدی خود اهداف بزرگ را محقق کنند.
قدرت، مردمی هستند که تن به حقارت نمی‌دهند، مردمی که تا داوطلبی را کاملآ نپسندند، رأی نمی‌دهند.
تا ندانند مدعی تغییر، چگونه می‌خواهد تغییر بدهد به او چک سفید امضا نمی‌دهند.

ما فردای انتخابات باید حزب بسازیم. باید دست همدیگر را رها نکنیم.
باید نشان دهیم بدون انتخابات هم می‌شود پیروز شد.
باید ثابت کنیم مردمی هستیم دارای بینش سیاسی، با فرهنگ بالا و پشت هم، توانا برای انجام تغییرات بزرگ بدون خشونت، اهل مقاومت، خستگی ناپذیر.

من در شرایط فعلی رأی نمی‌دهم.
اکثر دوستانم رأی نمی‌دهند.
برای آنها که امیدشان به یک کاندیدا و همین انتخابات است احترام قائلیم.
آنها را که رأی می‌دهند متهم به هیچ فعل بدی نمی‌کنیم، اگر چه به ما اهانت شود!
ما اکثریت هستیم.
و نتیجه انتخابات آن را نشان خواهد داد.
تبلیغات نظر مردم را تغییر نمی‌دهد.
اکثر مردم ایران خواهان تغییرات واقعی هستند.
نه تغییر دکورها و دولت‌ها
این را با فریادمان ۸ تیر اعلام می‌کنیم
و شجاعت ایستادگی را بر آن را داریم.

پایان

تلگرام نویسنده
@ghomeishi3




iran-emrooz.net | Wed, 19.06.2024, 12:36
دربارۀ آقای صادق زیبا‌کلام

مرتضی مردیها

به بهانۀ دستگیری ایشان، و نیز سکوتی که راجع به این موضوع صورت گرفته، چند نکته را می‌خواهم مورد اشاره قرار دهم و در مورد قیمت‌های روز آن هم مختصری چانه‌زنی کنم.

قبل از هر چیز اینکه آقای زیبا‌کلام را در دستۀ اصلاح‌طلبان جای می‌دهند و سپس به او حمله می‌کنند، برایم جای سوال جدی بوده است. برای من خیلی مفهوم نیست که به چه معنا او از این دسته است!؟ بله، این را می‌دانم که ایشان مخالف حملۀ نظامی به ایران بوده و گاهی حتی سخنانی عجیب در این زمینه‌ گفته، یا اصلاً نوع رفتار ایشان از مناظره و سخنرانی در بنگاه بوق و رنگ تا حمایت ایشان از برخی شخصیت‌های سیاسی همچون آقای هاشمی رفسنجانی، او را از زمرۀ آنانی که باور به هیچ چیزی از این قبیل ندارند جدا می‌کند، ولی این کافی نیست تا او را اصلاح‌طلب به معنای اصطلاحی کلمه در ایران امروز حساب کنیم.

از قضا، لااقل به تصور من، بدترین نقطه‌ضعف‌های «اصلاح‌طلبان» همان چیزهایی است که زیبا‌کلام آیین-نامۀ خود می‌دانست. بیست و پنج سال پیش (چند صباحی پس از دوم خرداد) در مقاله‌ای با نام «میراث چپ مذهبی» گفتم که مبارزه با امریکا یکی از گشادترین پارگی‌های این جریان است. کدام اصلاح‌طلبی این‌طور دشمنی با امریکا و اسراییل را رد و طرد کرده؟ و کدام اصلاح‌طلبی این‌طور از رضاشاه و شاه تکریم یا لااقل رفع اتهام کرده است؟ در مقام دفاع از همۀ گفته‌ها و مواضع آقای زیبا‌کلام نیستم، ولی توپیدن و تاختن به ایشان را، چه تحت عنوان مسخرۀ سوپاپ و چه اصلاح‌طلب، هم خطا می‌دانم هم ناسپاسی.

دقت کنیم که دو دسته هستند که حتی اگر سخنشان راست باشد، نوع جنجال و بدزبانی آنها در فضای مجازی راهی به دهی نمی‌برد: یکی تندگویان خارج‌نشینان و دیگری ای‌دی‌های غیرواقعی. نه مهاجرت گناه است و نه آی‌دی فیک داشتن. ولی این هنری نیست که در پناه امنیتی که از آن حاصل می‌شود به حکومت سخت بتازید و سپس هرکس سرسوزنی با شما فاصله دارد طرد و تحقیر و فحش‌مالی کنید. اساساً فحش دادن دائم حتی به حکومت هم افتخاری نیست و دست‌کمی از نفرین‌کردن در رسم قدیم ندارد.

آقای زیبا‌کلام اولاً آدم خوبی است؛ به ساده‌ترین و غیرسیاسی‌ترین معنای کلمه. یعنی کسی که اهل مهربانی و لبخند است و همنشینی و همزبانی با او بسا که حس خوبی به آدم می‌دهد. بدخواه و کینه‌توز نیست، آشتی‌خو و صلح‌گرا است. دوم اینکه شجاع است. نه در معنای درافتادن با حکومت. ابداً! البته آن هم شجاعت می‌خواهد، ولی او شجاع است از این نظر که کتاب «ما چگونه، ما شدیم؟» را نوشت. یعنی با اصول مسلم روشنفکری قرن بیستمی درافتاد و باورهای سست ولی عمیقاً ریشه‌دار هم نخبگان و هم شاید اکثریت عامۀ ایرانی را، سه دهه پیش، به باد انتقاد و تمسخری گرفت که کمتر کسی اساساً چنان درکی داشت تا چه رسد به جرأت طرح آن.

سوم اینکه اهل درک و فهم و بده-بستان فکری و منطقی است. اینکه گاهی بنا به ماهیت بیش‌فعالی رسانه‌ای و مجازی در رویدادهای سیاسی و اجتماعی روزمره دچار سهو و خطاهایی می‌شده، شاید، ولی در اصل و عمدتاً اهل درک و داد بوده است. بلاقیاس ولی تاحدودی همچون کسانی که ایشان مدافع نقش مثبت تاریخی آنها بوده است، ما یک بدهی از این جنس، یعنی جبران کج‌فهمی و قدرناشناسی نسبت به خود او داریم، چنانکه نسبت به بالادست پیشین داشته‌ایم.

اینکه وضع سلامت ایشان چگونه شود و آزادی از حبس، نمی‌دانم؛ ولی می‌دانم که او یک انسان، صاحب اندیشه و نظریه‌پرداز، روشن-فکر و فعال عرصۀ عمومی است که تاریخ منصف از او به خیر و به بزرگی یاد خواهد کرد.

@mardihamorteza
تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Wed, 19.06.2024, 8:10
دلنوشته‌ای به بهانه مناظره اقتصادی

مسعود نیلی

دوشنبه شب پس از دیدن بخش سوم و پایانی مناظره اقتصادی نامزدهای انتخاباتی ریاست‌جمهوری، خواب از سرم پریده بود و کابوس‌های مختلف رهایم نمی‌کرد. در ذهنم، مشکلات عظیم اقتصادی را به‌صورت «درهم» در یک کفه ترازو می‌گذاشتم و هر ۶ نامزد را نیز به صورت «درهم» در کفه دیگر و نگاه می‌کردم ببینم این دومی آیا تکانی می‌خورد یا نه. یک‌باره یاد پیش‌گفتار کتاب چگونگی گذر از ابرچالش‌های اقتصاد ایران افتادم که در اوایل پاییز۱۳۹۶ نوشته بودم.

جملاتی که در ابتدای این نوشته ملاحظه می‌کنید در فضای آخرین اطلاعاتی که آن زمان در اختیار داشتیم، یعنی شرایط مساعد رشد اقتصادی ۸.۷ درصدی سال ۱۳۹۵ و تورم ۹ درصدی همان سال با ارقام مشابه ماه‌های در دسترس برای سال ۱۳۹۶ نوشته شده بود. طبیعی است با این ارقام، آن متن خیلی تلخ و نامتناسب با واقعیت‌های آن زمان اقتصاد می‌نمود. اما امروز جملات آن، آشنا به نظر می‌رسد. کتاب را صبح سه‌شنبه تورق کردم و پس از چند سال نگاهی به فهرست آن انداختم، دیدم در آن، بیش از ۱۰۰سرفصل شامل پیشنهادهای دقیق و قابل اجرا برای بهبود اوضاع اقتصادی کشور به تفصیل ذکر شده است. غم سنگین آن ایام دوباره قلبم را فشرد که چرا سیاست در کشور ما این مقدار در مقابل تصمیمات سخت اما صحیح، مقاوم است.

شاید درباره این مطلب که شرایط امروز کشور ما به لحاظ تاریخی و از نظر نقشی که در تعیین سرنوشت آن در آینده ایفا می‌کند وضعیتی کاملا خاص محسوب می‌شود، تردیدی وجود نداشته باشد. آنچه بر ما گذشته و ما را به اینجا رسانده، حاصل آن بوده است که اقتصاد با همه امکاناتش، شامل منابع انسانی، منابع طبیعی، ظرفیت‌های تولیدی و امکانات زیربنایی، برای دهه‌ها، قربانی مظلوم سیاست بوده است. منابع سرشار نفت و گاز به جای آنکه در خدمت تامین رفاه پایدار و بلندمدت اقتصاد قرار گیرد، آن‌گاه که جوان و پرنشاط بوده، به‌عنوان پوشاننده و ضربه‌گیر ناکارآمدی‌های حکمرانی به‌کار گرفته شده و اینک که ناتوان و فرتوت شده است، دیگر نمی‌تواند نقش سابق را ایفا کند و کامی به سیاستمداران بدهد.

لذا در حال عیان کردن ناکارآمدی‌هاست. منابع محدود آب کشور، آن زمان که نیازمند تیمار خاص بود تا بتواند برای سال‌های طولانی عطش خاک را برطرف کند، از سر ناآگاهی به‌عنوان ابزار عدالت اجتماعی و از سر تعصب به‌عنوان ابزار خودکفایی مورد سوءاستفاده قرار گرفت. زمین تشنه، امروز دردمندانه، زبان خود را تنها به سوی آسمان گرفته که شاید قطره‌ای بر آن ببارد و چشمان کم‌سوی خود را از سرِ التماس، به سوی سیاستگذاران دوخته است که شاید پس از گذشت دوران و تجربه‌های دردناک، جهل و تعصب را کنار گذارند و بفهمند که این نعمت الهی از اساس ابزار چنین اهدافی نبوده است. بهره‌گیری ارزان و آسان از نعمت‌های طبیعی باعث شد تصور شود که حکمرانی کاری ساده و بدون دردسر است. فرآیندی انگاشته شد که در ابتدای آن، منابع و ظرفیت‌های خدادادی را می‌کاری و در انتها، محبوبیت درو می‌کنی. می‌توانی به درون مردم بروی و منابع طبیعی برگشت‌ناپذیر و منابع مالی تورم‌آفرین را میان آنان تقسیم کنی و از فریادهای شوق‌آمیز و  از سر قدردانی آنها لذت ببری.

کوتاه زمانی است که منابع طبیعی و مالی محبوبیت‌آفرین اقتصاد، به نفس نفس افتاده و دیگر نای سرویس‌دهی سابق را ندارد. آهی در بساط ندارد که بتواند کام سیاستمدار را شیرین کند. اما این واقعیت آشکار تلخ، هنوز توسط سیاستمداران درک نشده است. سیاستمدار امروز ما شبیه کودکی است که در زمانی که تازه زبان باز کرده بود وقتی کلمات را نادرست ادا می‌کرد، اطرافیان لذت می‌بردند و او را تشویق می‌کردند؛ اما امروز که زمان سپری شده و سن کودکی او بالاتر رفته، هنوز انتظار واکنش‌های تشویق‌آمیز اطرافیان برای تکرار آن شیرین‌زبانی‌ها را دارد، غافل از اینکه اطرافیان از او انتظار درست و خوب صحبت کردن دارند. شیرین‌زبانی‌های گذشته امروز کام شنوندگان و حتی نزدیکان را فقط تلخ می‌کند.

واقعیت این است که اقتصاد ایران از سال۱۳۹۶ به این طرف، وارد مرحله‌ای جدید از زندگی خود شده است که دیگر نمی‌توان به شیوه گذشته با آن رفتار کرد. این تغییر بزرگ توسط سیاستمداران ما در جناح‌های مختلف، متاسفانه هنوز فهمیده نشده است و لذا آنها «همگی» هنوز در دوران «شیرین‌زبانی» زندگی می‌کنند.

یکی از شما ۶نفر، به جای دادن امیدهای واهی که اساسا باورپذیر نیست، بیاید و صادقانه به مردم بگوید که خوب می‌داند نخواهد توانست معجزه کند. اما بگوید که در اقتصاد همان‌طور که معجزه نداریم، بن‌بست هم نداریم. بگوید که می‌داند در چارچوب «راهبردهای موجود»، بودجه دولت به خاطر کسری‌های زیادی که دارد، ظرفیت کشف‌نشده‌ای برای افزایش حقوق معلمان و پرستاران و غیره را ندارد. در نظام بانکی منابع اضافه‌ای برای کمک به تولید وجود ندارد مگر به قیمت اضافه کردن بار بیشتر تورم به زندگی مردم. نترسد که بگوید، در چارچوب شرایط تحریم و محدودیت‌های مالی بین‌المللی منابع ارزی کشور به سختی می‌تواند از وضع موجود بیشتر شود.

صادقانه بگوید که می‌داند شرایط سختی را باید مدیریت کند. از سال۱۳۹۶ به بعد، تا اطلاع ثانوی، دوران روسای‌جمهور محبوب به سر آمده است. بگوید که می‌داند مسیر توسعه موفق مسالمت‌آمیز کشور، بس طولانی است. یکی از شما، زبان صادق دردهای مردم شود و بگوید که مردم، شما در هر حال، دوران دشواری را در پیش خواهید داشت و هرکس غیر از این بگوید یا از سر جهل است یا فریب. بگوید که ما بر سر یک دوراهی سرنوشت‌ساز قرار گرفته‌ایم. در یک راه، سختی‌های زیاد «قطعی» که به سختی‌های بیشتر غیر قابل تحمل خواهد رسید و در انتخابی دیگر، سختی‌های زیادی قرار گرفته که به گشایش‌های «محتمل» و فرداهای بهتر پس از آن، ختم خواهد شد. بگوید که او نمی‌خواهد کورتون‌درمانی کند. مسیر فریب، عواقبی دردناک و جبران‌ناپذیر دارد. به مردم بگوید که آنچه به‌طور قطع می‌تواند تعهد دهد آن است که زبان جمهور در نظام تصمیم‌گیری باشد. اطمینان دهد که ابرچالش‌های اقتصادی راه‌حل دارند؛ اما باید از معبر سخت سیاست عبور کنند و او می‌داند عبور از این گذرگاه با دشواری‌های بسیار و ریسک‌های عدم موفقیت مواجه است.

به جای آنکه به مردم تصویر زیبای نقاشی‌شده اما رویایی از آینده را نشان دهد، عکس واقعی خودمان را ارائه کند. مردم واقعی در درون همان عکس واقعی قرار دارند که بر چهره‌هایشان لبخند نیست. پس تو هم در درون همان قاب بیا تا آنها بدانند درکنار آنها هستی و خواهی بود. باور من این است که مردم به یک رئیس‌جمهور «معمولی» برای شرایط «غیر معمولی» خود قانع هستند. پس تلاش نکن از خود قهرمان ترسیم کنی؛ چون واقعا چنین نیستی. ما در مسیر گذار به سر می‌بریم؛ گذار اقتصادی، گذار فرهنگی و گذار سیاسی. این گذار طولانی خواهد بود و تو باید بتوانی نشان دهی که می‌توانی، حلقه‌ای از این زنجیره طولانی باشی. مردم در تاریکی با چراغ‌های ضعیف و کم‌نور، به دنبال سیاستمدار آگاه از جنس خودشان می‌گردند. در سیاست برخلاف اقتصاد، هم بن‌بست داریم هم معجزه. نمی‌گویم که تو با انتخاب این رویکرد می‌توانی معجزه کنی، اما از این روزهای باقی‌مانده استفاده کن تا کمی از تنگنای بن‌بست بکاهی.

روزنامه دنیای اقتصاد




iran-emrooz.net | Sun, 16.06.2024, 21:54
آیا واقعاً رئیس‌جمهور هیچ‌کاره است؟!

محمد فاضلی

برخی منتقدان و معترضان به وضع موجود و روش حکمرانی فعلی، در مقابل دعوت به مشارکت در انتخابات، غالبا می‌پرسند: فرق می‌‌کند چه کسی رئیس‌جمهور باشد؟ خلاصه پاسخم به این پرسش چند بند است.

یک. به معترضان حق می‌دهم از نتیجه انتخابات پیشین ناراضی باشند. آن‌ها به اهدافی نرسیده‌اند که در نظر داشتند. اما این در چشم‌انداز تاریخی، ماجرای ۱۲۰ سال تلاش ما ایرانیان بعد از مشروطه است. ما هنوز به «حاکمیت قانون» که از مهم‌ترین شعارهای مشروطه بود نرسیده‌ایم. ماجرا محدود به این ۴۰ سال نیست.

دو. رئیس‌جمهور، انتخاب‌کننده ۱۸ وزیر و ده‌ها معاون و رئیس دستگاه است، که هر کدام از آن‌ها ده‌ها نفر را انتخاب می‌کنند و بر سرنوشت ما اثر می‌گذارند. رئیس سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی کشور یکی از مهم‌ترین رئیس سازمان‌هاست.

سه. رئیس‌جمهور رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی است که بر سرنوشت آموزش و پرورش، دانشگاه، رسانه‌ها، فیلم، تئاتر، موسیقی، هنر و کل بخش فرهنگ و اهالی فرهنگ تأثیر تعیین‌کننده دارد.

چهار. رئیس‌جمهور رئیس شورای عالی امنیت ملی است که دبیر این شورا را انتخاب می‌کند، و بر حیاتی‌ترین تصمیمات امنیتی، سیاست خارجی و سیاست داخلی، نوع برخورد با رسانه‌ها و ... تأثیر تعیین‌کننده دارد.

پنج. رئیس‌جمهور رئیس شورای عالی محیط‌زیست است که برخی از مهم‌ترین تصمیمات درباره محیط‌زیست و ظرفیت زیست‌پذیری سرزمین در آن گرفته می‌شود.

شش. رئیس‌جمهور رئیس شورای عالی آب است که تصمیمات مهم آبی در آن اتخاذ می‌شود و ظرفیت زیادی برای هماهنگی‌های مربوط به مسائل آبی دارد.

هفت. شورای عالی سلامت و امنیت غذایی که سیاست‌گذاری و راهبردهای کلان حوزه بهداشت، سلامت و امنیت غذایی را تعیین می‌کند.

هشت. شورای عالی فضای مجازی نیز به ریاست رئیس‌جمهور برگزار می‌شود. سیاست‌گذاری کلان فضای مجازی نیز در این شورا انجام می‌شود.

نه. شورای عالی آموزش و پرورش. یکی از مهم‌ترین نهادهای سیاست‌گذاری در امر حیاتی آموزش و پرورش در کشور است.

ده. برخی دیگر از شوراهای عالی که رئیس‌جمهور ریاست آن‌ها را بر عهده دارد عبارتند از: شورای عالی اداری، شورای عالی اشتغال، شورای عالی جوانان، شورای عالی مناطق آزاد تجاری-صنعتی و ویژه اقتصادی، شورای عالی صنایع دریایی کشور.

یازده. رئیس‌جمهور در تعیین سفرای ایران در کشورهای دیگر نقش تعیین‌کننده دارد.

دوازده. رئیس‌جمهور در جلسه سران سه قوه شرکت می‌کند و بیشترین ظرفیت برای ارائه مهم‌ترین گزارش‌ها از وضعیت کشور در این جلسه را دارد.

سیزده. رئیس‌جمهور در جلساتی با رهبری شرکت می‌کند و ظرفیت دارد که گزارش‌هایی درباره وضعیت کشور ارائه کند و مهم‌ترین مسائل مردم را با ایشان طرح کند.

چهارده. رئیس‌جمهور در انتخاب همه استانداران نقش تعیین‌کننده دارد. اگرچه معتقدم انتخاب رؤسای دانشگاه‌ها باید بر اساس نظرات اعضای هیئت علمی صورت گیرد، اما در حال حاضر، انتخاب تمامی رؤسای دانشگاه‌های دولتی تحت تأثیر نظر رئیس‌جمهور (و در قالب تأثیرگذاری رئیس‌‌جمهور در شورای عالی انقلاب فرهنگی) است.

این‌ها فقط بخشی از اختیارات رسمی رئیس‌جمهور است. آیا فکر می‌کنید آدمی با این همه اختیارات، بی‌اثر است و تفاوتی نمی‌کند چنین اختیاراتی به چه کسی و با چه جهت‌گیری‌ای واگذار شود؟

آیا واقع‌بینی است که تصور کنیم مقامی با این اختیارات، هیچ‌کاره است؟

اگر رئیس‌جمهور هیچ‌کاره است، چرا اصول‌گرایان که دیگر ابزارهای قدرت را دارند، این همه برای به دست گرفتن این سمت تلاش می‌کنند؟ برای تصاحب سمت یک هیچ‌کاره؟!

تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Sun, 16.06.2024, 8:42
در فهم کنش تحریم

عباس عبدی

روزنامه اعتماد

این واقعیت را نباید نادیده گرفت که یخ تحریم انتخابات هنوز آغاز به آب شدن نکرده است. مخالفان شرکت در انتخابات بسیار مهم و جدی هستند. اظهارات کنایه‌گونه، به کارگیری زبان تحقیرکننده و آنها [تحریم‌کنندگان] را مقصر مشکلات معرفی کردن، مصداق روشن نابخردی است و اتفاقا نشانه‌ای قوی‌تر برای آنان است که در انتخابات شرکت نکنند، زیرا هنگامی که می‌بینند موافقان شرکت در انتخابات قادر نیستند استدلال قانع‌کننده‌ای ارایه کنند، در مسیر خود ثابت‌قدم‌تر می‌شوند.

تقلیل دادن مخالفان شرکت در انتخابات به یک عده برانداز یا هوچی‌های خارج‌نشین همان اندازه احمقانه است که طرفداران شرکت در انتخابات را به طرفداران وضع موجود، رانت‌جو و فرصت‌طلب تقلیل دهیم که دنبال منافع مادی خود هستند.

واقعیت اما چیز دیگری است، جامعه ایران در یک وضعیت دو‌قطبی قرار گرفته است. جامعه‌ای که دو پاره شده است. راه عبور از این وضعیت نادیده گرفتن و ایجاد تنش و رد یکدیگر نیست. درک متقابل یکدیگر بهترین شیوه تعامل است. به نظر من برای عدم شرکت در انتخابات دلیل و استدلال زیادی نباید آورد، زیرا پیش‌فرض کنش سیاسی در شرایط کنونی عدم شرکت است، برای شرکت کردن باید دلیل و تحلیل آورد. چرا این را می‌گویم؟

پیش‌تر هم نوشته‌ام فاصله مشارکت انتخاباتی را باید میان ۲۰ و ۸۰ درصد در نظر گرفت. یعنی کف مشارکت در انتخابات در کل کشور در بدترین شرایط هم از ۲۰‌درصد کمتر نخواهد شد و در بهترین حالت هم از ۸۰ درصد بیشتر نمی‌شود (با ۵ درصد خطا). در این صورت انتخابات سال ۱۳۹۶ با ۷۳‌ درصد مشارکت که به نظر می‌توانست تا ۷۵‌ درصد هم برسد (به علت بستن حوزه‌ها از ساعت ۱۲ شب به بعد چند میلیون کاهش یافت) مشارکت بسیار خوبی بود. در واقع فقط ۵ درصد از سقف ممکن کمتر بود.

این مشارکت در سال ۱۴۰۰ در خوش‌بینانه‌ترین ارزیابی به حدود ۴۰‌درصد (رقم مشارکت واقعی) رسید که البته به نظر من قدری هم کمتر است. مشارکت بالاتر از کف گفته شده، حدود ۲۰ درصد بود و این خیلی کم بود. چرا چنین شد و تبعات آن چه بود؟

ریشه‌های این وضعیت به زمستان ۱۳۹۶ برمی‌گردد. اعتراضات ۱۳۹۶، سپس ۱۳۹۸، زدن هواپیما و سیاست‌های مربوط به کرونا و مجموعه‌ای از مسائل دیگر و در نهایت هم انتخابات ۱۳۹۸ مجلس و سپس ترکیب انتخاباتی ۱۴۰۰ اغلب مشارکت‌کنندگان واقعی را به این نتیجه رساند که از طریق مشارکت در انتخابات نمی‌توانند تاثیری بر بهبود وضعیت بگذارند(حدود ۳۵ درصد کاهش از ۷۵ به ۴۰ درصد). به همین دلیل، پیش‌فرض رفتاری مردم بر عدم مشارکت قرار گرفت و آثار خود را در انتخابات ۱۴۰۲ نیز به خوبی نشان داد. مشارکتی که در تهران بزرگ به حداقل‌های قابل تصور رسید.

اکنون ۴‌ماه پس از انتخابات چرا باید مردم در آن شرکت کنند؟ پیش‌فرض رفتاری این ۳۵ درصد افراد فعال، عدم مشارکت است و باید برای شرکت کردن آنان دلیل آورد. آنان اگر نشانه‌ای از تغییر مثبت ببینند، مشارکت خواهند کرد.

برای این کار باید توضیح داد که از تغییر رویکرد حکومت چه نشانه‌ای داریم؟ چرا باید به این حد از گشایش در انتخابات رضایت داد؟ چه تضمینی برای صادقانه بودن تغییرات احتمالی وجود دارد؟ در واقع چرا باید اعتماد کرد؟ صادقانه بگویم برای هیچ کدام از اینها پاسخی قطعی ندارم. پاسخ‌ها یا تحلیلی و مبتنی ‌بر حدس و گمان است، یا جدلی و بی‌فایده. ولی می‌کوشم در حد خودم نگاهم را شرح دهم.

گرچه برای ارایه تحلیل نیازی به انگیزه‌شناسی نداریم، و این را کار درستی نمی‌دانم ولی به آقای پزشکیان هم گفتم که امیدوارم که مشارکت بالا برود و انتخاب شوید ولی پس از آن نه پیش شما خواهم آمد و نه حتی تلفنی می‌زنم، مگر خودتان دعوت کنید. چه بسا مصداق توزیع «جام می ‌و خون دل» شویم، و خون دل آن مثل گذشته نصیب من و امثال من شود ولی این راهی است که انتخاب کرده‌ام و منت آن را بر هیچ کس هم نباید گذاشت و طلبی هم از کسی نداریم، به اندازه کافی به این کشور و ملت خود بدهکاریم که صدها برابر این راه را هم بپردازیم، باز هم حساب صاف نخواهد شد. پس چرا باید در این انتخابات شرکت کرد؟

من در سه انتخابات گذشته صریحا از شرکت در آنها پرهیز کردم. در این انتخابات هم در میان کنشگران مشابه اولین کسی بودم که صریحا اعلام حضور و حمایت از رأی به پزشکیان کردم. گفتم او رأی خواهد آورد. این را براساس تحلیل جامعه گفتم. مردم خسته شده‌اند، از جناح حاکم و دولتی که فاقد حداقل توانایی‌ها بود. خسته و عصبانی از دروغ و ریا و دشمنی با زنان و ادعاهای پوچ و امثال آن به ستوه آمده‌اند. شاید تعجب کنید ولی اطمینان دارم که حتی آن بخش از مردم کف خیابان که به‌شدت مذهبی‌اند، از این جماعت عصبانی‌تر هستند. از ابتذال سیاسی موجود میان جریان‌های جناح حاکم. ابتذال کلمه محترمانه‌ای برای کنش‌های سیاسی آنان است.

امید این بخش از مردم به یک‌دست‌سازی بود که متوجه شدند، سراب بود و جز اتلاف انرژی برای رسیدن به آب چیز دیگری جز خستگی و فقر و بدبختی نصیب آنان نشد، به همین علت مردم متدین بیش از دیگران عصبانی‌اند. چون نه فقط خیری ندیده‌اند، بلکه می‌بینند حتی اعتقاد به اسلام هم، روز به روز در حال آب شدن است. به نام پوشش و حجاب چنان رفتاری می‌کنند که نتیجه آن در اقلیت قرار گرفتن زنان چادری است.

از سوی دیگر عدم مشارکت نیز چشم‌اندازی را پیش رو قرار نداد. جنبش مهسا به علل گوناگون و قابل پیش‌بینی منجر به نتیجه‌ای که می‌خواستند نشد، بخش مهمی از مخالفان حکومت نشان دادند که در استبداد رأی و رویکرد تفاهمی چیزی کمتر از اصولگرایان تندرو ندارند، اگر روی دست آنان نباشند.

اکنون حکومت به این نتیجه رسیده که بدون مشارکت مردم هیچ چیزی در چنته نخواهد داشت. نه دولت قوی، نه اعتبار کافی در جهان، و نه حتی انسجام درونی. تجربه یک‌دست‌سازی تقریبا فاجعه‌بار بود. دولت کنونی در سطحی بسیار نازل و باورنکردنی قرار دارد. اگر محصول انقلاب اسلامی این دولت با این وزرا باشد، و علی‌الاسلام و علی‌الانقلاب‌السلام [یعنی باید فاتحه آنها را خواند.]

حکومت می‌خواست یا مدعی بود که می‌خواهد به این دو برسد، ولی شیوه و سیاست‌های جاری در تعارض با آن هدف قرار داشت و هنگامی که این شیوه‌ها را به کار برد، متوجه شد، هر دو هدف را از دست می‌دهد.

گر چه هنوز هیچ گونه خوش‌بینی به سیاست جدید حکومت ندارم ولی براساس تحلیل خودم و بعضی از شواهد و قراین گمان می‌کنم که بن‌بست را متوجه شده‌اند، و نیاز به مشارکت بیشتر مردم دارند. اهمیت افزایش مشارکت سیاسی در پایداری کشور ده‌ها برابر موشک بالستیک است. اصولا موشک بالستیک باید در خدمت مردم باشد، مردمی که از طریق مشارکت سیاسی عینیت خود را نشان می‌دهند. در این باره جداگانه خواهم نوشت که الزام به مشارکت بیشتر چه تبعاتی دارد که حکومت باید به این تبعات هم ملتزم باشد و اگر نباشد نقض وعده کرده و هم چوب را خواهد خورد و هم پیاز را.

با این تحلیل ضمن اینکه معتقدم هیچ تضمینی برای موفقیت‌های کلان وجود ندارد ولی فرصت‌های فراوانی برای جامعه و مردم ایران در دسترس خواهد بود تا از طریق مشارکت اراده خود را بر ساختار سیاسی نشان دهند. وظیفه آقای پزشکیان هم هست که اگر انتخاب شد به آنچه گفته است عمل کند. به قول امام علی (ع) «ذمّتی بما اقول رهینه ». گردن خود را در گروی آنچه که گفته است بگذارد. همه خسته‌ایم. نیاز به اندکی امید داریم. ملت و جامعه‌ای که خسته و ناامید باشد، به قهقرا خواهد رفت. اگر در عدم شرکت امیدی بود، اکنون و با این وضعیت جدید بدون پیروزی دیگر امیدی هم نخواهد بود.

البته اگر تحلیلم درست در نیاید و پزشکیان انتخاب نشود (درباره معنای انتخاب شدن پزشکیان هم در روزهای آینده خواهم نوشت)، مطلقا تأکید می‌کنم مطلقا مثل ورشکسته‌های متفرعن سیاسی تقصیر را به عهده تحریم‌کنندگان نمی‌اندازم. تقصیر متوجه من و امثال من است که نتوانسته‌ایم افراد تحریمی را برای مشارکت قانع کنیم. ما باید بتوانیم با نامزدی پزشکیان و تحلیل‌های خود این یخ را به اندازه‌ای آب کنیم که مردم شرکت کنند و بساط بی‌کفایتی و دروغگویی را برچینند. و اگر نتوانیم شکست خورده‌ایم.

پرداختن به مساله کنش تحریمی مهم است. جدا از نارسایی عناصر تحلیلی برای اقناع آنان به حضور انتخاباتی؛ مشارکت انتخاباتی از نظر آنان یک مانع اخلاقی جدی نیز دارد، اینکه چگونه می‌توانند پس از اتفاقات ۷ سال گذشته خود را قانع کنند که در این انتخابات شرکت کنند. این دغدغه اخلاقی مهمی است و باید به آن احترام گذاشت، ولی ماجرا سویه دیگری هم دارد. اینکه ما برای عبور از تکرار این رخدادها نیازمند به حضور و مشارکت هستیم. اگر اینگونه نگاه کنیم ماجرا به کلی فرق خواهد کرد. تقلیل دادن کنش سیاسی به چنین گزاره‌های احساسی و اخلاقی کارساز نیست.

من به جد معتقدم که هر شهروند و هر نیروی سیاسی باید مطابق وجدان خود عمل کند. وجدانی که متأثر از حب و بغض‌های مرسوم عرصه سیاسی نباشد. شخصا اگر می‌خواستم بر این اساس عمل کنم، به‌طور قطع از خیلی سال‌ها پیش باید عطای مشارکت سیاسی را به لقای آن می‌بخشیدم، چون به اندازه کافی ظلم دیده‌ام، که علاقه‌ای به بیان آنها ندارم، ولی مساله اصلی من این است که چه کار کنیم تا در آینده کمتر شاهد این اتفاقات شویم؟ چه راهی را برویم که کم‌هزینه و با تضمین بیشتری باشد؟

از این رو تردیدی ندارم که مشارکت ما در شرایطی که امکان تحقق یک هدفی وجود دارد، زیان بسیار کمتری دارد تا هنگامی که این فرصت را به آینده نامعلومی که نمی‌دانیم چه زمانی رخ خواهد داد موکول کنیم. ما امروز در برابر یک وضعیت سخت و پیچیده اخلاقی سیاسی قرار گرفته‌ایم. راه بعد از تحریم مبهم است و با قدرت گرفتن تندروها به وخامت وضع موجود می‌انجامد. راه مشارکت هم به انتظارات و مطالبات انباشته شده و گسترده پاسخ نمی‌دهد بلکه تغییرات آن در حدی است که موازنه نیروها و شرایط موجود امکان می‌دهد.(در این باره بعدا خواهم نوشت).

با این حال، یک نکته مهم است و باید به آن توجه کنیم. مشارکت یا عدم مشارکت در انتخابات یک راه و اقدام سیاسی است و نباید اجازه داد که این راه باعث‌ شود به انسجام اجتماعی لطمه بزند.

به دلایل دیگر شهروندان مخالف مشارکت باز هم خواهم پرداخت و یادداشتی هم خطاب به حکومت خواهم نوشت که معنای مشارکت بالا چیست؟ و چرا باید به آن ملتزم باشد؟




iran-emrooz.net | Sat, 15.06.2024, 20:05
دلایل موافقان و مخالفان شرکت در انتخابات!

مهران صولتی

انتخابات زودهنگام ریاست جمهوری جامعه ایران را دوشقه کرده و گفت‌و‌گوهای فراوانی را موجب شده است. فارغ از افرادی که با رویکردی مناسکی به انتخابات می‌نگرند و همواره در آن شرکت می‌کنند این رویداد بیشتر به اختلاف نظر میان شهروندانی دامن زده است که سال ۹۶ برای آخرین بار در انتخابات شرکت کرده‌اند. اما تایید صلاحیت مسعود پزشکیان به شقاقی مجال بروز داده که در سه انتخابات پیشین پنهان مانده بود بیشتر از آن‌رو‌ که برای بسیاری عدم شرکت در آن‌ها بدیهی به نظر می‌رسید. تا این‌جای کار اما شاید بتوان دلایل موافقان و مخالفان شرکت در انتخابات آینده را به شرح زیر فهرست کرد:

چرا در انتخابات شرکت می‌کنم؟

● شرکت در انتخابات به معنای باز کردن فضایی برای تنفس جامعه مدنی است.

● شرکت گسترده و پیروزی متعاقب آن موجب تزریق امید و انگیزه برای تداوم فعالیت‌های سیاسی، مدنی و توسعه‌ای است.

● مشارکت در انتخابات به معنای پایان دادن به احساس تحقیرشدگی ذیل حکمرانی نابلدان است.

● شرکت مانع از به قدرت رسیدن توهم‌فروشان، خیال‌پردازان، و فرصت‌سوزان می‌شود.

● مشارکت و پیروزی نامزد اصلاح‌طلبان موجب ورود متخصصان به بدنه بوروکراسی می‌شود.

● شرکت در انتخابات و پیروزی پزشکیان موجب کند شدن روند پرشتاب مهاجرت نخبگان می‌شود.

● مشارکت و پیروزی نامزد اصلاح‌طلبان موجب تغییر فضای سنگین جهانی منجر به تحریم علیه ایران می‌شود.

● شرکت و‌ پیروزی موجب تقویت هم‌افزایی جامعه و حکومت در مسیر توسعه می‌شود.

● هرگونه تحول در شیوه حکمرانی منوط به ایجاد شکاف در ساخت قدرت و حضور میانه‌روها در آن می‌باشد.

● رای ندادن کنشی سلبی، انفعالی و فاقد افق‌گشایی برای آینده است و در پنج سال گذشته دستاورد ملموسی در پی نداشته است.

چرا در انتخابات شرکت نمی‌کنم؟

● شرکت در انتخابات موجب مشروعیت‌بخشی به حکومت می‌شود.

● حکومت مشارکت در انتخابات را مصادره به‌ مطلوب در راستای منافع خود می‌کند.

● شرکت موجب تجدید حس فریب‌خوردگی در رای دهندگان می‌شود.

● رئیس جمهور قدرت انجام تغییرات معنادار را ندارد.

● سیاست‌گذاری کلان کشور در حیطه اختیارات رئیس جمهور نیست.

● شرکت کردن موجب هدر رفتن خون معترضان جنبش زن، زندگی، آزادی می‌شود.

● پیروزی پزشکیان موجب طولانی شدن عمر جمهوری اسلامی می‌شود.

● پیروزی نامزد اصلاح‌طلبان موجب کاهش فشارهای جهانی بر جمهوری اسلامی می‌شود.


تلگرام نویسنده
@solati_mehran




iran-emrooz.net | Sat, 15.06.2024, 10:51
به این فرایند مریض کمک نکنیم

علی مرادی

ماکس وبر، پدر علم جامعه شناسی مدرن و از بزرگترین  اندیشمندان جامعه شناسی جهان است.

به عقیده ماکس وبر  عَقلانی شدن یا عُقلایی شدن فرایندی است که طی آن ذهن انسان سنتی دستخوش تغییر می‌شود. انسان سنتی، انسانی است که علت و معلول  پدیده‌های دنیوی را اصولاً در تجربه و آزمایش و علل طبیعی جستجو نمی‌کند بلکه آن‌ها را به عوامل فوق طبیعی نسبت می‌دهد و به همین نسبت در سایر حوزه‌های زندگی هم به افسانه‌ها، تخیل‌ها و... معتقد است. در حوزهٔ سیاسی عقلانی‌شدن جامعه به معنی جایگزین شدن منابع مشروعیتی این‌جهانی یعنی دانش و علم به جای منابع سنتی، مانند عوامل فوق طبیعی، مذهبی و غیره، است.

فرایند عقلانی شدن چه در سطح فردی و سازمانی و یا در ابعاد وسیع حکمرانی و در گستره یک جامعه، فقط و فقط با تجربه کافی انجام می‌شود.

در حوزه حکمرانی عقلانی‌شدن به معنی حاکم‌شدن معیارهایی همچون شایسته سالاری و تخصص‌گرایی به جای روابط ایدئولوژیک و خانوادگی و قبیله‌ای است که در حکومت‌های سنتی و بخصوص در ایران رایج اند. بخاطر اهمیت فراوان مجددا تاکید می‌شود که فرآیند عقلانی شدن جامعه فقط و فقط با تجارب مفید و پایدار صورت می‌گیرد.

کاش بالگرد حامل  آقای رئیسی سقوط نمی کرد و  دولت سیزدهم به شکل زودرس و تاسف بار پایان نمی یافت و کاش آقای رئیسی میماند و در انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۴ حضور میداشت و جریان خالص سازی حاکمیت را حدود یک دهه ادامه می‌داد و باعث کمک شایانی به فرآیند عقلانیت جامعه ایران میشد. دولت سه ساله و مستعجل او زمان کافی برای فهم نتایج عملکرد او در اجرای سیاست‌های کلان کافی نبود تا همه ایرادات این نوع  حکمرانی آشکار و عریان شود.

فرهنگ مرده پرستی ایرانیان و پروپاگاندای وسیع حاکمیت، او را به شهید رجایی دوم و اسطوره، نزد حامیان حاکمیت تبدیل کرده و متاسفانه نتایج مخرب عملکرد او از یادها رفت.

کاش او زنده بود و یک دوره دیگر ریاست جمهوریش ادامه پیدا می‌کرد و قطعا ناکامی هایی که بدست می آورد،  همه ملت و مخصوصاً رهبران نظام می‌فهمیدند  که مشکل کشور از رئیس جمهور خوب یا بد نیست،مشکل اصلی سیاست های کلان حاکمیت و دیدگاه راهبری و راهبردی و استراتژی غلط در اکثر زمینه های کلان کشوری هست.

متاسفانه رخداد مرگ زودرس او بزرگترین خسارت در جهت عقلایی شدن سیاست در ایران شد.

کاش جامعه مدنی ایران و خرد جمعی ایرانیان به لطف و عنایت تکنولوژی و گسترش شبکه‌های اجتماعی و حضور اندیشمندان مستقل و فرهیخته و خیرخواه عموم، فریب این هیجانات دروغین را نخورد.
تا رهبران نظام متوجه اشتباهات راهبری در سیاست‌های کلان خویش نشوند،
تا رفراندومی صورت نگیرد،
تا قانون اساسی تغییر نکند،
تا قدرت مطلقه با اهرم قوی پاسخگوی ملت نشود،
تا قدرت مطلقه غیر پاسخگو وجود دارد،
تا سیاست‌های غلط در سطح کلان تعدیل واصلاح نشود،
تاعقلانیت جایگزین نگاه ایدئولوژیک نگردد،

تا نطام اداری کشور از مریدسالاری به شایسته سالادی تغییر نکند، 
و صدها  تای دیگر ....

و تا شرکت مردم در انتخابات بعنوان تایید سیاست‌های کلان تعبیر شود، رهبران نخواهند فهمید که چه فاجعه ای در کشور درحال جریان هست.
رای مردم و صندوق آرا بی‌خاصیت ، بی اثر و فقط در جهت مقبولیت بخشی و مشروعيت بخشی به حاکمیت ناکارآمد و فساد سیستمی  خواهد بود و تاثیر مثبتی برای مردم نخواهد داشت.

کاش اکثریت مردم مانند انتخابات ۹۸ ، ۱۴۰۰ و ۱۴۰۲ در بزم فساد و ناکارآمدی شرکت نکنند.

حضور پررنگ مردم در انتخابات فقط باعث می‌شود که عده‌ای از تشنگان قدرت جایگزین عده‌ای دیگر شوند. بزرگترین بازنده اصلی این میدان خود مردم خواهند که مجبورند با مشکلات خویش دست و پنجه نرم کنند.

به این فرایند مریض کمک نکنیم.

به امید ایران آباد و آزاد


تلگرام نویسنده
https://t.me/Tahlile_Sysie




iran-emrooz.net | Sat, 15.06.2024, 10:01
انتخابات، پزشکیان و وزن‌کشی

محمد فاضلی

گفتار نامزدهای انتخابات را که نگاه می‌کنم، همه به وضعیت اقتصادی انتقاد دارند. طبیعی هم هست. نمی‌شود رو در روی مردمی که تورم بالای ۴۰ درصد و بیکاری و نرخ فقر بالا را تجربه می‌کنند، از این وضع اقتصادی تعریف کرد یا در برابر آن ساکت ماند. اما پنج نفر از آن‌ها درباره وضعیت سیاسی-اجتماعی هیچ سخن و اعتراضی ندارند.

بگذارید برای ادامه این نوشتار، ایده «مشتاق حسین خان» اقتصاددان مشهور بنگلادشی را ذکر کنم. خان معتقد است انتخابات در کشورهای در حال توسعه، حتی وقتی منصفانه و کاملاً آزاد نیست، سازوکار و فرایندی برای وزن‌کشی سیاسی و اجتماعی است، تا وزن نیروهای اجتماعی و سیاسی مختلف آشکار شود.

مسعود پزشکیان اکنون تنها نامزد انتخابات است که صدای متفاوتی «از نظر سیاسی و اجتماعی» است. هر پنج نامزد دیگر ابداً نمی‌توانند مدعی اعتراض به رویه موجود سیاسی و اجتماعی جامعه ایران باشند. آن‌ها در سابقه‌ مواضع اجتماعی و سیاسی‌شان جز محافظه‌کاری و همراهی کردن با رویه‌های وضع موجود، چیزی نیست.

پنج نامزد دیگر هیچ‌گاه اعتراضی نداشته‌اند به: برخوردهای حذفی با منتقدان و معترضان، محدود کردن دسترسی ایرانیان به اینترنت، ممانعت از مشارکت سیاسی مؤثر برخی نمایندگان اکثریت ایرانیان در فرایندهای سیاسی، برخوردهای خشن با زنان بر سر مسأله حجاب؛ و هیچ‌گاه نخواسته‌اند جز شعارهایی در زمینه اقتصاد و کارآمدی اقتصادی، درباره سیاست و سیاست اجتماعی مداراگر با مردم ایران حرفی بزنند.

مسعود پزشکیان، تنها صدای رویکردی به سیاست و جامعه است که اکثریت ایرانیان مطالبه می‌کنند. رویکردی که خواستار مشارکت سیاسی مؤثر ایرانیان در سرنوشت‌شان، و سیاست اجتماعی مداراگر با همه سلیقه‌ها و سبک‌های زندگی است.

به این معنا، مشارکت در انتخابات و رأی دادن به پزشکیان، نشان‌دهنده وزن‌کشی مسالمت‌آمیز رویکرد خواستار «ایران برای همه ایرانیان» با همه سلیقه‌ها و تکثرها و تنوع‌ها؛ در برابر رویکردهایی است که یا مخالف چنین دیدگاهی هستند، یا منفعت‌طلبانه حاضر به حمایت از این رویکرد نیستند و سکوت می‌کنند.

همگان در ایران امروز به وضعیت اقتصادی معترض هستند، اما معترضان به وضعیت سیاسی و اجتماعی، می‌توانند در این وزن‌کشی، به مسالمت‌آمیزترین شیوه ممکن، وزن خود و شدت اعتراض‌شان به وضع و رویه موجود را نشان دهند. 

سخن آخر

اقتصاد مسأله اول جامعه امروز ایران است. شک ندارم. اما:

بدون احترام گذاشتن به جامعه ایرانی در سیاست و عرصه اجتماعی، آن آرامش و ثباتی که لازمه اصلاحات اقتصادی است فراهم نمی‌شود. هر اصلاح‌گر اقتصادی، به همراهی همه ایرانیان، جناح‌های سیاسی، افکار عمومی و همراهی نخبگان نیاز دارد تا بتواند دشواری‌های اصلاح اقتصادی را با کمک جامعه پشت سر بگذارد.

هر کسی رئیس‌جمهور شد، به این تکثر و تنوع و خواسته‌های سیاسی و اجتماعی جامعه ایران احترام بگذارد و از دمیدن بر شکاف‌ها و نمک پاشیدن بر زخم‌های این جامعه، خودداری کند؛ و ابدا فکر نکند با نادیده گرفتن بخش مهمی از ایرانیان می‌تواند کاری از پیش ببرد.
 
تلگرام نویسنده
@fazeli_mohammad




iran-emrooz.net | Thu, 13.06.2024, 8:25
یک گام به پیش

علیرضا علوی تبار

۱-  ایران نیازمند «اصلاحات بنیادی» است. مشکلات در هم پیچیده و تثبیت‌شده‌ ایران که هر کدام با فشار و حمایت «گروه ذی‌نفع» قدرتمندی تداوم یافته و در مقابل هر راه‌حلی مقاومت می‌کند، با تغییر برخی از مسئولان سیاسی و برخی از راهبردها و خط‌مشی‌ها قابل حل نیستند. باید نظام تصمیم‌گیری و اداره امور عمومی به‌گونه‌ای بنیادی تغییر کند. حداقل تغییرهای ضروری همان است که در پانزده محور بیانیه آقای سیدمحمد خاتمی آمده است.

۲- اصلاحات بنیادی هنگامی به‌گونه‌ای مسالمت‌آمیز در کشور تحقق خواهد یافت که نخست در درون حکومت درکی از این واقعیت پیدا شود که تداوم وضع موجود منجر به «بحران» و در نهایت «فاجعه» خواهد شد. پس از پیدایش این درک، گرایشی برای «بهبودخواهی حکومتی» شکل بگیرد و آمادگی پذیرش تغییر پدید آید، حداقل با هدف بقای بلندمدت. از سوی دیگر، نیروهای اجتماعی دگرگونی‌‌خواه بتوانند سازمان‌یافته و منضبط و با «آرمان‌گراییِ واقع‌بینانه» جنبش اجتماعی قدرتمندی را با بهره‌گیری از همه ابزارهای مسالمت‌جویانه پیش‌ ببرند. با همسویی این دو (بهبودخواهی حکومتی و جنبش اجتماعی)، در نقطه‌ای، توافقی ملی برای دگرگونی مسالمت‌آمیز و کم‌هزینه شکل می‌گیرد و آهسته و پیوسته در مسیری پرسنگلاخ پیش می‌رود.

۳- ریاست قوه مجریه در بهترین وضعیت حدود بیست درصد اختیار و اقتدار برای تصمیم‌گیری کلان در کشور خواهد داشت. در حالی‌که در واقعیت مدت‌هاست که بخشی از اختیارات ریاست جمهوری از او گرفته شده است. سکانداری سیاست خارجی، هدایت اصلی‌ترین دستگاه امنیتی کشور، ریاست بر نیروی انتظام‌بخش جامعه (که به غلط نیروی نظامی تصور می‌شود) و... از جمله این اختیارات هستند. رئیس‌جمهور بدون بازگشت این اختیارات بسیار ضعیف‌تر از تعریف رسمی است که از او می‌شود.  به‌ویژه اگر با مجلسی مواجه باشیم که در فرآیندی بیشتری شبیه به انتصاب و نه انتخاب، شکل گرفته است، با محدودیت و دشواری بیشتری در تصمیم‌گیری توسط رئیس‌جمهور روبرو خواهید بود. مجلسی که به واقع نماینده همه مردم باشد، قدرت رئیس‌جمهور را به‌شدت افزایش می‌دهد.

۴- آیا معنای این سخنان بی‌توجهی به انتخابات ریاست جمهوری پیش‌رو است؟ خیر. عبور یکی از نامزدهای مهم‌ترین تشکل اصلاح‌طلبان از سد شورای نگهبان، فرصتی را پدید آورده است که باید حداکثر بهره‌گیری را از آن کرد. در این زمینه می‌توان به چند محور توجه کرد:

الف. نظام اداره امور عمومی در ایران، نظامی ایستا و فاقد کشمکش و تعارض درونی نیست. اگر تغییری در بخشی از این نظام (سیستم) اتفاق بیافتد، هماهنگی میان بخش‌های مختلف را دچار اختلال می‌کند و مانع می‌شود که هر بخشی با «بازتولید» خود در بخش‌های دیگر مشکلات را تثبیت کرده و تداوم ببخشد. به علاوه دگرگونی در یک بخش از سیستم به انتقال دگرگونی به بخش‌های دیگر یاری می‌رساند. به بیان روشن‌تر یک تغییر (حتی کوچک) در شرایط یک سیستم پویا و دارای تعارض درونی، می‌تواند به تغییرات بیشتر و بزرگ‌تر منجر گردد. بنابراین از هر تغییری، حتی کوچک، باید استقبال کرد.

ب. می‌توان این انتخابات را به فرصتی برای «احیای گفتمان جمهوریت» تبدیل کرد. فعالیت در این انتخابات می‌تواند به فرصتی برای آموزش و تقویت اعتماد به نفس «جمهور» تبدیل شود. با پیروزی در این انتخابات می‌توان «امید» را بازسازی کرد و از مردم منفعل و درمانده، شهروندانی ذی‌حق و مسئول ساخت. باید به مردم آموخت که خشم چیزی را تغییر نمی‌دهد، تلاش است که به دگرگونی منجر می‌شود. تلاش برای همراه کردن دیگران با خود و برداشتن گام‌های سنجیده با باز نگه داشتن چشم‌ها. فرصت انتخابات، فرصتی بسیار مناسب و کم‌هزینه برای تبدیل «خشم» به «تلاش دسته‌جمعی» است. مردم درمانده، ناامید، خسته و خشمگین فقط برای تخریب به‌کار می‌آیند؛ ایران دیگر تحمل تخریب و خشم رها شده را ندارد. باید تمرین کنیم و چه فرصتی بهتر از این.

پ. درست است که حداکثر اختیار و اقتدار ریاست جمهوری بیست درصد از نظام تصمیم‌گیری است، اما بیست درصد کم نیست. می‌توان با داشتن تیم قدرتمند و کاردان بخشی از مصائب مردم را کم کرد. تغییر را می‌توان از حوزه‌هایی شروع کرد که مقاومت کمتری در آن‌ها وجود دارد. می‌توان به‌جای تغییرات پر سروصدا، به تغییرات کوچک اما ماندگار اندیشید. این کار نیازمند اداره جمعی امور است.  تصور این را ‌که می‌توان از طریق انتخابات پیش‌رو به همه اهداف رسید، باید کنار گذاشت. اما این انتخابات را باید جدی گرفت و با مشارکت در آن هم خودمان را ارتقاء دهیم، هم گفتمان سیاسی را و هم زمینه‌ساز دگرگونی‌های آهسته و پیوسته آینده شویم.

روزنامه هم‌میهن




iran-emrooz.net | Wed, 12.06.2024, 20:12
توهم سیاسی چگونه ایجاد می‌شود؟

مهران صولتی

باربارا تاکمن در کتاب؛” تاریخ بی خردی! از تروا تا ویتنام” درباره نسبت میان قدرت و بی‌خردی می‌نویسد؛ ” ...بی‌خردی زاده قدرت است. از تکرار مکرر گفتار لرد اکتن همه می‌دانیم که قدرت فساد می‌آورد. اما کمتر توجه داریم که قدرت بی‌خردی نیز می‌آورد، و قدرت آمرانه باعث نقض تفکر می‌شود و هر چه  اعمال قدرت افزایش یابد، احساس مسئولیت در قبال آن بیشتر رنگ می‌بازد.” پس از این فراز حالا بهتر می‌توان به این پرسش پاسخ داد که توهم سیاسی چگونه ایجاد می‌شود؟ برخی از عوامل این بی‌خردی را می‌توان به شرح زیر فهرست کرد:

ایدئولوژی: اگر چه امروزه ناقدان ایدئولوژی هم پذیرفته اند که فرارسیدن عصر پایان ایدئولوژی یک سراب بوده و اکنون هیچ جامعه‌ای از حضور این سازه ذهنی خالی نیست ولی نقد عوارض ایدئولوژی‌های تمامیت خواه همواره یک ضرورت محسوب می‌شود. به ویژه ایدئولوژی‌هایی که با قدرت گره خورده و داعیه تغییر جهان و سودای تعیین مدیریت جدیدی برای آن را در سر می‌پرورانند. ایدئولوژی‌هایی از این جنس به  جای شناخت واقعیت‌های موجود و هماهنگ کردن ذهنیت با عینیت می‌کوشند تا با اصالت دادن به یک توهم خیالی بر توسن واقعیت مهار زده و آن را رام خود سازند. داستان فرو افتادن بسیاری از حکومت‌های ایدئولوژیک بلوک شرق گواهی بر این ناکامی است.

جامعه بسته: بی‌خردی ناشی از یک توهم سیاسی زمانی می‌تواند خطرناک باشد که در یک جامعه بسته عرضه شده و بدون نقادی کافی پذیرفته شود. اگر چه در جوامع دموکراتیک نیز با شواهدی از این افکار غیر طبیعی مواجه هستیم ولی وجود رسانه‌های آزاد و قدرت افکار عمومی می‌تواند از تبدیل شدن این توهمات به یک دکترین در سیاست خارجی اجتناب کند. در یک جامعه دموکراتیک اندیشه های افراطی نیز به رسمیت شناخته می‌شوند اگر چه همواره این مراقبت وجود دارد که در لایه ای از قدسیت پیچیده نشده و غیر قابل نقد نشوند. از سوی دیگر معیاری به عنوان انتخابات آزاد نیز همواره برای سنجش میزان مقبولیت این توهمات وجود دارد.

آشفتگی اجتماعی: یک تجربه جهانی به ما می‌گوید که در روزگار بی‌قدرتی سیاسی، بی‌هنجاری عمومی و ناامیدی اجتماعی فرصت برای بروز و ظهور توهمات سیاسی از همیشه فراهم‌تر است. تجربه جمهوری وایمار که به صدارت هیتلر انجامید به مثابه تابلویی پیش‌روی ماست. در چنین شرایطی یک جامعه ذره‌ای به کمک یک اراده گرایی متوهمانه بسیج می‌شود تا یک آینده خیالی را در آغوش بگیرد. شهروندان بی‌پناه و عاجز شده از ایجاد کوچک‌ترین تغییرات معنادار به کمک یک ایدئولوژی تمامیت خواه به یکدیگر می‌پیوندند تا بتوانند به اندک آرامشی کاذب در سایه یک پناهگاه ذهنی دست یابند.

نکته پایانی: در ایران کنونی که به شدت از فقدان افق های رهایی‌بخش رنج می‌برد می‌توان شواهدی از ظهور  توهمات سیاسی مبتنی بر توطئه‌اندیشی، منجی‌گرایی، خیال‌پردازی، و آینده‌فروشی را مشاهده کرد. بازاری که در ایام تبلیغات ریاست جمهوری از رونق بیشتری نیز برخوردار می‌شود. تلاش برای تقویت و تحکیم جامعه مدنی با هدف افزایش سرمایه اجتماعی می‌تواند پادزهر چنین توهمات مسمومی باشد.

سعید جلیلی نامزد ریاست جمهوری در برنامه تبلیغاتی خود می‌گوید؛ یک جهان فرصت پیش روی ماست تا عقب‌ماندگی‌های چند‌صد ساله را در چند سال جبران کنیم!

تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Wed, 12.06.2024, 9:17
چرا رأی نمی‌دهم

رحیم قمیشی

این یادداشت را برای دوستان اصلاح‌طلب نمی‌نویسم.
آنها وابستگی حزبی‌شان نمی‌گذارد آزادانه فکر کنند، و متوجه شده‌ام هر اقدام آقای پزشکیان را ولو در ضدیت کامل با برنامه‌های سابق آنها باشد به فال نیک می‌گیرند و برای او هورا می‌کشند؛
- چه خوب انتظارات را پایین آورد! چه خوب از خودش سلب مسئولیت کرد، چه خوب هیجانی نشد و حرف دل مردم بیچاره را نزد!!
من می‌نویسم برای افرادی که هنوز نتوانسته‌اند خود را قانع کنند، آیا رأی ندادن امروزمان، فایده‌ای برای فردا دارد؟ آیا باعث نمی‌شود فاجعه‌های بیشتری در انتظارمان باشد!

ما سه ماه پیش گفتیم، ولو میان چند هزار داوطلب انتخابات مجلس صد آدم کم‌خطر، کمی خوب و سالم وجود داشته باشد، اما رأی نمی‌دهیم. کشور با آدم کم ضرر و صرفا سالم درست نمی‌شود.
ما میان این جماعت تایید شده، افراد قوی مناسب مجلس نمی‌دیدیم و شجاعانه رأی ندادیم.
با رفتارهای زیگزاکی نمی‌شود به نتیجه رسید. هر روز نمی‌شود دوباره سیاست با ۱۸۰ درجه تغییر را پیش گرفت.
هیچ چیز تغییر نکرده. احساس می‌کنم آقای پزشکیان با همه خلوصی که می‌گویند دارد و سلامت نفسش، مناسب ریاست‌جمهوری نیست، او مجری خوبی برای اوامر است. شک ندارم بهتر از برخی دیگر، اما بنا نیست من باز هم انتخابم را به کمی بد و خیلی بد محدود کنم. من نباید با موج تبلیغات حرکت کنم.
رأی ندادن من یک ارزش است و بسیار هم موثر.

اگر یکی از داوطلبان ریاست‌جمهور بگوید در دوران چهار ساله من، دلار بشود صد هزار تومان من فردایش استعفا می‌دهم، و صداقت در او ببینم ترغیب می‌شوم به او رای بدهم! کدامشان گفته؟
اگر یکی‌شان صادقانه بگوید در دوره ریاست جمهوری من گشت ضد ارشاد را در خیابان دیدید، من استعفا می‌دهم. اگر یکی‌شان بگوید من پاسدار حقوق و آزادی‌های ملت خواهم بود، ولو شخص اول مملکت نخواهد بگذارد، من حتما برای رای دادن به او فکر می‌کنم، گر چه بارها فریب خورده‌ام! اما امروز کدام‌شان چنین جملاتی گفته؟
چرا هیچ کدام‌شان واقعیت را نمی‌گوید، چه بر سر فروش نفت‌مان آمده؟ چه کسانی نفت را می‌فروشند، چه دزدبازاری شده اقتصاد کشور، چه میلیارد دلارها که خورده نمی‌شود و یک آب هم رویش.
چرا هیچکدام نمی‌گویند مسبب این مشکلات کیست؟
من ارزش رای خودم را می‌دانم و رأی نمی‌دهم.

من مجلس را دو دستی تقدیم حاکمیت یکدست کردم تا نشان دهند چقدر توانایی دارند، ریاست جمهوری قبل را هم تقدیم کردم تا متوجه شوند ریشه دزدی‌ها کجاست. خبرگان هم که همیشه در اختیارشان بوده. چه فهمیدند؟ هیچ!
گفتند نزدیک قله‌اند.
آیا عدم هماهنگی قوا دلار بیست هزار تومانی را کرد شصت هزار تومان؟ توطئه اجانب حبوبات ۱۰ هزار تومانی را کرد ۱۲۰ هزار تومان؟ چه کسی داروها را گران کرد، بورس را سوزاند، پول ملی را بی‌ارزش و بی‌ارزش‌تر کرد؟
منابع صد سال آینده را فروخت و نتوانست ذره‌ای رفاه برای ما بسازد.
مسبب آن‌همه که بود، حاکمیت یکدست و تحت فرمان.
فرمانده که بود!؟
چرا دوباره زمینه‌ای ایجاد کنم که باز بگویند مردم با رای غلط‌شان نگذاشتند!!
باز دولت بگوید مجلس نمی‌گذارد، مجلس بگوید دولت، از این بازی‌های موش و گربه‌ای.
نه! من با افتخار این ریاست‌جمهوری را تقدیم می‌کنم به مقام ولایت، هر که را می‌داند بهتر است بالا بیاورد و اصلا هم نگران نیستم.
من برگزاری هر انتخاباتی را در این سیستم بی‌خود می‌دانم. خودشان می‌دانند و جهانی که با سرعت متحول می‌شود و به‌سرعت پیشرفت می‌کند.
خودشان می‌دانند و موج بیداری مردم.
و به وقت حسابکشی، همه می‌دانیم از چه کسی حساب بخواهیم.

من حرف درمانی نمی‌خواهم، ۴۵ سال شده‌ام. من قرص مسکّن نمی‌خواهم، زیاد خورده‌ام، من از بازی‌های بی‌حاصل خسته شده‌ام، از اینکه با خودم هم رو راست نباشم. هر بار خودم را فریب دهم که این بار فرق می‌کند!!
من دیگر از شنیدن برهه حساس بدم می‌آید، به‌خاطر این برهه حساس بارها گول خورده و رأی داده‌ام!
من متوجه شده‌ام اسم و عنوان احزاب در ماهیت آنها تفاوت مهمی ایجاد نمی‌کند، همه‌شان می‌خواهند شریک قدرت شوند، ولو قدرت غصبی و زورگو باشد.
من آزادگی‌ و استقلال و شخصیتم را صرف مصلحت‌ها نمی‌کنم.

من رأی نمی‌دهم و مسئولیت رأی ندادم را می‌پذیرم. در این کشور انتخابات بی‌معنا شده، دزدها قوی شده‌اند، سازمان پیدا کرده‌اند، حامی‌های بسیار قوی دارند...
کشورم اشغال شده، منابع کشورم صرف امتی می‌شود که من هیچ نسبتی با آن ندارم. هیچکس مسئولیت بدبختی مردم را نمی‌پذیرد و هیچ امیدی ندارم یکی از این شش نفر بتواند کاری برایم بکند.
رأی نمی‌دهم تا بگویم من هستم.
من زنده‌ام. هستم.
در نمایشنامه‌ای که می‌دانم کارگردانش کیست
و سرانجامش چیست
ایفای نقش نمی‌کنم.
من رأی نمی‌دهم
و به رأی ندادنم افتخار می‌کنم
به ارامی و محکم جلو می‌روم
ولو در اقلیت باشم
من به صحیح بودن مسیرم ایمان دارم.


تلگرام نویسنده
@ghomeishi3




iran-emrooz.net | Tue, 11.06.2024, 18:57
جلیلی و کلام سکولار

جواد کاشی

سعید جلیلی دقیقاً در نقطه مقابل پزشکیان است. به عنوان یک فرد دانا، قدرتمند و معجزه‌گر ظاهر می‌شود. قرار است مطابق یک «نقشه جامع و فراگیر یک جهان فرصت و یک ایران جهش» خلق کند.

نظم کلامی سعید جلیلی مملو از شوق به ایجاد امید فراگیر در سطح ملی است. این نظم کلامی در ادوار قبلی انتخابات هم ظاهر شده بود. اما مشاوران او نتوانسته‌اند بفهمند چرا این همه شوق و امید، در کلام باقی می‌ماند و  در واقعیت مادی ظهور پیدا نمی‌کند. چندانکه مردم سر از پا نشناسند و به سمت صندوق‌های رای بدوند.

امید، شوق‌افکنی و خلق چشم‌انداز تازه در کلام سعید جلیلی، نیازمند یک قاب تازه است. جلیلی در قابی سخن می‌گوید که پیشترها عکسی دیگر  در آن نهاده شده بود. عکسی که رنگ قدسی داشت. اینک قدسیت از جمال آن گرفته شده و در سخن جلیلی سکولار شده است.

آن قاب و عکس قدسی، از یک هدایتگر مقدس و متصل به منابع متعالی آغاز می‌شد. مقرر بود مردمان همه با یک صدا و رنگ واحد به صف شوند و به سمت تحصیل سعادت‌های دنیوی و اخروی حرکت کنند. این موضع البته هیچ‌گاه به رئیس جمهور ربط نداشت. قبل از جلیلی احمدی‌نژاد بود که در موقعیت ریاست جمهوری مدعی چنین رهبری قدسی و فرهمند شد. خود را در هاله‌ قدسی می‌یافت و مرتبط با امام زمان. خیال می‌کرد در موضعی هست که ملت ایران را یکصدا و یکرنگ به سمت تبدیل شدن به یک قدرت جهانی حرکت دهد و از حیث معنوی نیز مردمان را متعالی کند.

جلیلی گفتار احمدی‌نژاد را از سویه‌های قدسی‌اش بیرون آورده است. به جای ادعای ارتباط با منابع قدسی، مدعی است نقطه جامع و بی‌بدیل دانش و تجربه است. جلیلی با این مدعاها در همان قاب کلامی ایدئولوژیک اما در بیانی سکولار شده سخن می‌گوید. در متن گفتاری جلیلی مردم همه باید به صف شوند، هدایت و راهبری این تنها مغز هوشمند را بپذیرند او که طی سال‌های گذشته هزار متفکر و کارشناس و اهل فن را به خدمت گرفته است. ده‌ها سفر کرده، وقت خود را صرف جلسات بیهوده نکرده و به دولت‌های متعدد راهبردهای کارشناسانه داده است.

مردم همه باید یکصدا و یک رنگ، پشت سر این  رهبر دانشمند و مجرب حرکت کنند تا دریایی از فرصت‌های بر زمین مانده فعال شود و ایران جهش کند و  عقب ماندگی‌های سالیان متمادی طی یک مدت کوتاه جبران شود.

خوب است مشاوران جناب جلیلی به ایشان گوشزد کنند، سخنانش را در قابی به نمایش می‌گذارد که برانگیزاننده نیست. حتی رماننده هم هست. قابی که چارچوبش بر وجود یک هدایتگر همه‌چیزدان استوار شده، پیشاپیش سیاست را به یک نفر تقلیل داده و مردم را از فاعلیت سیاسی محروم کرده است.

جان و جوهر دورانی که در آن زندگی می‌کنیم، پذیرش فاعلیت سیاسی مردم است. آنکه همه چیز را می‌داند و برای همه مشکلات کشور برنامه از پیش طراحی شده‌ای در جیب دارد، پیشتر به جای همه مردم فکر کرده و تصمیمات خود را اخذ کرده است. برای مردم چه جایی خواهد ماند الا تبعیت و تسلیم. خوب است همراه با سکولار کردن آن کلام قدسی، فکری هم برای دمکراتیک کردن آن کنند.

این تحلیل بر اساس اولین فیلم تبلیغاتی ایشان نوشته شد که در روز سه شنبه ۲۲ خرداد ماه از شبکه اول منتشر شد.

تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Tue, 11.06.2024, 18:39
از پزشکیان حمایت می‌کنیم

علی مرادی مراغه‌ای

به نظر من حضور پزشکیان در اوضاع اسف انگیز کشورمان، فرصت کم نظیری را بوجود آورده است که اگر از کف رود دیگر به آسانی اعاده نخواهد شد.
امیدوارم جامعه روشنفکری از تاریخ گذشته درس بگیرند و از افراط‌گرایی و تفکر همه یا هیچ که مخصوصا امروزه در بین اپوزیسیون خارج نشین بیداد می‌کند دست بردارند!

پزشکیان فردی میانه رو می‌باشد، در طول زندگیش فاقد فساد بوده و در مقایسه با رقبایش، فردی مدرن و آشنا با مفاهیم دنیای جدید می‌باشد.
او در صورت پیروزی در انتخابات معجزه نخواهد کرد... اما دهها دلیل وجود دارد که انتخابِ او به سودِ میانه روی، به سود جامعه مدنی و به سودِ اهالی فرهنگ و به سود خواست‌های دمکراتیک خواهد بود.

شکافهای عمیقی در جامعه‌ی ایران بوجود آمده است که اگر ادامه پیدا کنند می توانند برای کشور صدمات جبران ناپذیری در پی داشته باشند، در بین کاندیداها، تنها ریاست جمهوری پزشکیان می‌تواند به کمتر کردن این شکافها کمک کند: شکافِ نسل‌ها، شکاف با دنیای غرب و مخصوصا شکاف اقوام ترک و کرد با مرکز...

مخالفانِ مشارکت در انتخابات، تایید صلاحیت دکتر پزشکیان از سوی شورای نگهبان را به منظور بالا بردن میزان مشارکت مردم در انتخابات می‌دانند، اما به نظر من، این برداشت، بکلی اشتباه است، چون فکر می‌کنم اگر مشارکت بالا باشد پیروزی پزشکیان حتمی خواهد بود و چنین ریسکی از سوی شورای نگهبان عقلایی به نظر نمی‌رسد و هیچ عقل سلیمی تن به چنین ریسکی نمی‌دهد...

رادیکالها و تندروها که به دنبال انقلاب و ایجاد مدینه فاضله هستند همچنان بر طبل افراط گرایی و قهر انتخاباتی خواهند کوبید!
اما هیچ ناجی از بیرون نخواهد آمد، این بسته به جربزه مردمِ هر کشوری می‌باشد که از کوچکترین فرصت‌ها استفاده کرده خود را بالا کشند، از هر قدمی که کمک به میانه‌روی، عقلانیت سیاسی، کمک به گشایش و بسط فضای بازِ سیاسی و فرهنگی کند، استقبال کنند.

کولاکوفسکی زمانی نوشت که بدترین چیز، فقر و فلاکت مادی نیست بلکه، آنچه ما را درهم می‌شکند نبودِ چشم‌انداز آینده است...
ما در این اوضاع و احوال، بشدت نیازمندِ موفقیت‌های کوچک و قدم به قدم می‌باشیم که یاس و ناامیدی را از زندگی‌مان بتاراند و به ما قوت قلب ببخشد.
به نظر من، پیروزی دکتر پزشکیان در این اوضاع و احوال حتما گامی به جلو خواهد بود...

تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Tue, 11.06.2024, 12:33
چه انتظاری از پزشکیان؟

محمد فاضلی

انتظارتان از نامزدهای انتخابات چیست؟ بگذارید انواع انتظاراتی را که می‌توان از نامزدها داشت، مختصر، با تمرکز بر مسعود پزشکیان شرح دهم.

پزشکیانِ سوپرمن. یعنی انتظار داشته باشیم بیاید و به سرعت تکلیف تورم، تحریم، رشد اقتصادی، آسیب‌های اجتماعی، فقر، آب و فرونشست زمین و ... را معین کند.

پزشکیانِ سامورایی. یعنی انتظار داشته باشیم شمشیر دست بگیرد و ناقضان حقوق مردم، خشونت‌ورزان و عناصری را که نمی‌پسندیم، تار و مار کند.

پزشکیان رابین‌هود. بعنی انتظار داشته باشیم از راه برسد و حق فقرا و محرومان را از گلوی مستکبران و مال مردم‌خورها بیرون بکشد و دل مستضعفان را شاد کند.

من می‌توانم چند جور دیگر پزشکیان در همین مایه‌ها ردیف کنم. پزشکیان جارچی، دزدگیر، افشاگر و ...؛ اما به گمانم هیچ کدام از این‌ها نقش رئیس‌جمهور نیست. ترجیح می‌دهم پزشکیان در صورت رئیس‌جمهور شدن (و هر نامزد پیروزی) در نقش‌های زیر ظاهر شود.

پزشکیانِ توافق‌ساز. در این کشور، توافقی بین نهادهای حاکمیتی درباره شیوه اداره کشور، حتی در حیاتی‌ترین مسائل، وجود ندارد یا بسیار کم‌رنگ است. رئیس‌جمهور رئیس مهم‌ترین شوراهایی است که وظیفه‌شان توافق بر سر مسائل بنیادین است. او باید توافق‌ساز بزرگ باشد، توافق‌هایی متضمن منافع مردم ایران.

پزشکیانِ آرامش‌بخش. ایران امروز درگیر التهاب‌های شدید اجتماعی بین گروه‌های سیاسی، گروه‌هایی از مردم و حاکمیت، و تنش‌هایی بین ایران و جهان است. رئیس‌جمهور باید آرامش‌بخش باشد، التهاب‌ها را کاهش داده و التهاب را به همکاری، توافق و شور تبدیل کنید. شور سیاسی و التهاب سیاسی دو مقوله کاملاً متفاوت هستند.

پزشکیانِ تخصص‌گرا. ایران دهه‌هاست از بی‌‌احترامی به تخصص رنج برده است. از این‌که سر جای خودشان نیستند عذاب کشیده است. رئیس‌جمهور وظیفه دارد به تخصص احترام بگذارد، آن‌را قدر نهد و بر صدر نشاند.

پزشکیانِ یک‌ملت. ملت ایران به واسطه خط‌کشی‌های بی‌حاصل و نابه‌جا، چندپاره شده است. رئیس‌جمهور باید در جایگاه التیام‌بخش روح یک ملت، آن‌ها را به هم نزدیک کند، ایران را برای همه ایرانیان بداند و در عمل به آن وفادار باشد. او باید رئیس‌جمهور یک‌ملت باشد.

پزشکیانِ کم‌حرف. مقامات بس که سخن گفته‌اند و عمل نکرده‌اند، و بس که حرف‌های زده‌اند که از اساس نمی‌شده به آن‌ها عمل کرد؛ بی‌اعتبار شده‌اند. رئیس‌جمهور باید کم‌حرف باشد و تا اطمینان از واقع‌گرایانه بودن سخنش و عملی بودن وعده‌اش نداشته باشد، سخن نگوید. به این طریق است که می‌شود اعتبار را به رئیس‌جمهور، سیاست و سخن بازگرداند.

پزشکیانِ راه‌سازِ راه‌دار. رئیس‌جمهور باید راه‌سازی کند، راهی که مردم در تعیین مسیر و مقصد آن مهم‌ترین نقش را دارند؛ و درباره مسیر این راه بین همه نهادهای حاکمیت توافق‌سازی کند. او باید راه‌داری کند که راه ساخته‌شده با نظر و کمک مردم، خوب نگه‌داری شود و راه‌زنان راه بر مردم نبندند.

من دنبال قهرمان نمی‌گردم، و باور ندارم که ایران با ده‌ها درد بنیادین، در میانه شدیدترین تحریم‌ها، راه‌حل‌های کوتاه‌مدت، سریع و کم‌هزینه دارد. هر رئیس‌جمهور احتمالی، از جمله #مسعود_پزشکیان فقط به شرطی که صدای عقلانیت باشد و دست از پوپولیسم بکشد و به نقش‌هایی که برشمردم پای‌بند باشد، می‌تواند دردی از دردهای ایران را درمان کند.

تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Mon, 10.06.2024, 22:04
«انتخابات» و سراب اصلاحات

بیژن اشتری

در کشورهای دیکتاتوری جنبش‌های اصلاح‌طلبانه سرنوشتی جز شکست نداشته‌اند. در این کشورها وقتی اصلاح‌طلبی به توده‌های مردم وصل می‌شود و به اصطلاح سیاست «فشار از پایین و چانه زنی از بالا» به سیاست راهبردی عناصر اصلاح‌طلب تبدیل می‌شود در واقع این جنبش سرنوشتی جز سرکوب شدن نخواهد داشت.

هسته سخت قدرت خوب می‌داند که جنبش اصلاح‌طلبی در واقع یک جنبش براندازانه است که صرفا نقاب اصلاح‌طلبی بر چهره دارد و بنا بر این با تمام قوا آن را سرکوب می‌کند و نمونه بارزش هم جنبش سبز در ایران که به نظرم یک جنبش کاملا براندازانه بود با نقاب اصلاح‌طلبی که نظام با تمام قدرت آن را نابود کرد.

ساموئل هانتینگتون که در زمینه گذار از دیکتاتوری به دموکراسی کتاب‌های مفصلی نوشته نیز معتقد است عناصر اصلاح‌طلب داخل حکومت فقط زمانی شانس موفقیت دارند که در محدوده دالان‌های قدرت، بدون توسل به نیروی مردم و بدون علنی کردن نیات و مقاصدشان، فعالیت کنند. حاکمان دیکتاتور تنها زمانی که احساس کنند هدف اصلاحات براندازی آنها نیست احتمال دارد که به پاره ای اصلاحات تن بدهند.

در چین وقتی جنبش اصلاح‌طلبی به کف خیابان و میدان کشیده شد حکومت بیرحمانه سرکوبش کرد اما همین حکومت به اصلاحات درونی، به اصلاحاتی که در پشت درهای بسته در جریان بود و در آن خطر سرنگونی کلیت رژیم وجود نداشت، تن داد.

به همین دلیل معتقدم در کشورهای دیکتاتوری اصلاح طلبان فقط در درون محدوده‌های قدرت می‌توانند شانسی برای موفقیت‌های تدریجی داشته باشند. دیکتاتورها به محض اینکه احساس کنند اصلاح‌طلبی در حال تبدیل شدن به یک جنبش مردمی است بلافاصله با تمام قدرت و به هر بهایی که شده کلک آن را می‌کنند.

البته در کشورهای دموکراتیک قضیه فرق می‌کند. در این کشورها اتفاقا هر چقدر جنبش اصلاح‌طلبانه مردمی‌تر باشد شانس موفقیتش بیشتر است و نمونه بارزش هم جنبش مدنی سیاهان آمریکا در دهه شصت میلادی که موجب رفع قوانین تبعیض‌آمیز در ایالات متحده آمریکا شد.

برگردیم به مقوله «انتخابات» و نامزد شدن آقای پزشکیان، که ظاهراً دارد سراب اصلاح‌طلبی تازه‌ای را برای یک عده‌ای در افق پدیدار می‌کند. نظام به ویژه پس از حوادث شهریور دو سال پیش خوب متوجه شده که براندازان داخلی برای همیشه استفاده ابزاری از «انتخابات» را کنار گذاشته‌اند و دیگر هیچ تمایلی به زدن نقاب اصلاح‌طلبی و تکرار مسیرهای گذشته ندارند و «اصلاح‌طلبی» همه رمق خود را از دست داده است.

به نظرم فرستادن آقای پزشکیان به جلوی صحنه انتخابات صرفا یک نوع قدرت‌نمایی به معدود کسانی است که هنوز گمان می‌کنند «اصلاح‌طلبی» در ایران زنده است.

تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Mon, 10.06.2024, 21:56
پزشکیان خیمه را فرونشاند

جواد کاشی

قطع نظر از آنکه انتخابات این دوره چه نتیجه‌ای داشته باشد، مسعود پزشکیان متولی بازسازی گفتمان اصلاحات شد. گفتمان تازه اصلاحات در اولین برنامه تلویزیونی او ظهور پیدا کرد. مشخصات اصلی این گفتار بازسازی شده به شرح زیر است:

•  اصلاحات با زبان پزشکیان از سنخ تداوم است نه آغازی تازه.
•  تداوم بر اساس برنامه‌های کارشناسی شده است و مضمون ایدئولوژیک و آرمان‌گرایانه ندارد.
•  تقریباً هیچ نشانی از تقابل سیاسی در آن مشاهده نمی‌شود. از همین روز نخست، در آشتی با ارکان اصلی نظام است.
•  پزشکیان جایگاهی جز اجرای درست برنامه برای خود قائل نیست. هیچ کجا از امکان معجزه در اقتصاد و پیشرفت سخن نگفت و هیچ کجا خود را یک مجری معجزه‌گر، قدرتمند و توانا جلوه نداد.
•  عقلانیت بوروکراتیک با هدف مدیریت عقلانی امور عمومی ماحصل کلام او بود.
•  می‌توان از آنچه گفت، یک کلام محوری استخراج کرد و آن هدایت قوه مجریه به سمت یک دستگاه کارآمد است.
•  از اسلام سخن گفت. اما شاید نحو خوانش او از اسلام را بتوان اسلام بوروکراتیک خواند. اسلامی که به یک نظم عقلانی بوروکراتیک نیرو می‌بخشد.

این مولفه‌های گفتمانی چرخش مهمی در گفتار مالوف اصلاح‌طلبان محسوب می‌شود. گفتاری که اصلاح‌طلبان از اوایل دهه هفتاد به صحنه آوردند، یک خیمه قدرتمند هویت‌گرایانه در کنار یا تقابل با خیمه هویتی نظام مستقر بود. سرآغازی دیگر و غایتی متمایز را هدف گرفته بود. شاید در رفتار و سیاست‌های عملی اهل مسالمت و گفتگو بود، اما در غایات خود انقلابی و مبشر روز و روزگاری دیگر بود. از انباشت احساسات و هیجان و امید فشرده در سطح عمومی تغذیه می‌کرد و مدعی تحقق فردایی به کل متفاوت بود.

پزشکیان خیمه هویت‌گرایانه اصلاحات را فرونشاند. این اتفاق درست در زمانی روی نموده است که خیمه هویت‌گرای رقیب بی‌مشتری است.


تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Mon, 10.06.2024, 21:34
«اصلاح‌طلبان و امید به پزشکیان»

مهدی تدینی

با کمال بی‌میلی این مطلب را می‌نویسم و به خودم قول داده‌ام این واپسین نوشته‌ام دربارۀ انتخابات باشد؛ اما حقیقتاً نگفتن این حرف‌ها به روانم فشار می‌آورد. برخی حرف‌ها را هم در زمانش باید گفت و بیانش در آینده هیچ ارزشی ندارد.

متحیرم که اصلاح‌طلبان در حال ارتکاب همان اشتباه دوران روحانی به شکل حادتری‌اند. اصلاح‌طلبان در دور دوم روحانی به معنای واقعی کلمه آچمز شده بودند؛ نه راه پس داشتند نه راه پیش؛ نه در بالا گوش شنوایی داشتند و نه در پایین چشمی حاضر به دیدنشان بود و مقصر این وضع هم بیشتر خودشان بودند. آنها بدون هیچ تضمینی چک سفیدی به روحانی داده بودند و حالا هیچ فشاری نمی‌توانستند به روحانی بیاورند، جز اینکه نظاره‌گر اقدامات دولت باشند. این بی‌عملی اصلاح‌طلبان بدنۀ رأی‌دهنده‎شان را سال به سال عصبانی‌تر می‌کرد، اما کاری نمی‌توانستند بکنند، چون هیچ پیوند ارگانیک و سیستماتیکی میان روحانی و اصلاح‌طلبان وجود نداشت. بر اساس مصالح موقت انتخاباتی ائتلافی شفاهی میان افرادی شکل گرفته بود و دیگر هیچ! نتیجه این شده بود که تعدادی از اصلاح‌طلبان به کرسی‌های اداری میان‌رتبه رسیده بودند و اگر هم جامعه غر می‌زد و مطالبه‌ای داشت می‌گفتند هیس! روحانی هر کاری بتواند می‌کند.

دوباره همان آرایش پرهزینه و بی‌فایده در حال تکرار است: هیچ پیوند ارگانیکی میان پزشکیان و اصلاح‌طلبان وجود ندارد. دوباره چک سفیدی تحویل نامزدی می‌دهند و فردا آن نامزد هر چرخشی بخواهد می‌کند و دلیلی هم برای پاسخگویی ندارد. فردای پیروزی در انتخابات، اصلاح‌طلبان هیچ سازوکاری برای مشارکت در تصمیم‌ها و اِعمال نظرات خود درون دولت نخواهند داشت، جز اینکه دوباره شماری از اعضای منتسب به اصلاحات اینجا و آنجا مشغول کار شوند و دوباره جامعه لب فرو ببندد تا دولت کارش را بکند. اینکه شما یک اشتباه مهلک را دوبار می‌کنید تقصیر زور زیاد حکومت نیست، تقصیر ندانم‌کاری خود شماست.

از دیگر سو، می‌بینم امید بسته‌اند که برخی از هموطنان عزیز ترکمان به دلیل همذات‌پنداری و علاقۀ زبانی یا ولایتی به آقای پزشکیان رأی دهند. متر و معیاری ندارم که این عامل چقدر مؤثر است. اینکه هموطن عزیزی بخواهد به این دلایل به آقای پزشکیان رأی بدهد صاحب‌اختیار است و نظرش محترم ــ گرچه نظر مرا بخواهید، معیار قرار دادن چنین چیزهایی حرکت رو به جلو به شمار نمی‌آید؛ ترقی نیست؛ پسرفت است.

اما اینکه اصلاح‌طلبان چشمشان را به روی این واقعیت بسته‌اند یا اینکه بسیار بدتر، به چنین احتمالی دل بسته‌اند، سراسر تناقض است. اصلاح‌طلبی یک پروژۀ ملی‌ــ‌اجتماعی است (البته وجه اجتماعی بودن آن به مراتب بیشتر است). یعنی یک بدنۀ اجتماعی نیرومند باید وجود داشته باشد که با اهداف مدنی یکسان پشت یک کادر همصدا و قوی باشد تا بتوان رَه به جایی برد. اینکه عزیز هموطنی به دلایل زبانی و ولایتی به آقای پزشکیان رأی بدهد ارتباطی با ایده‌های پروژۀ اصلاح‌طلبی ندارد. این یعنی اصلاح‌طلبان خیال می‌کنند می‌توانند با اسب دیگران به نبرد بروند.

راهبرد اصلی اصلاح‌طلبان ــ روزگاری که در اوج بودند، نه در دورانِ بلاتکلیف و بی‌بخار روحانی ــ خلاصه شده بود در تئوریِ «چانه‌زنی از بالا ــ فشار از پایین». وقتی بخش بزرگی از بدنۀ رأی‌دهنده به جناب پزشکیان تابع دغدغه‌هایی متفاوت از اصلاح‌طلبان رأی داده باشد، یعنی آرمان مشترکی وجود ندارد. چگونه ممکن است فردای انتخابات این بدنۀ مردمیِ ناهمگن به اصلاح‌طلبان در جهت تحقق ایده‌هایشان کمک کند وقتی اصلاً دغدغه‌ها مشترک نیست!؟ این یعنی «پایۀ راهبرد شما می‌لنگد». اگر این لنگی را نمی‌بینید که وای بر شما، اگر می‌بینید و به روی خود نمی‌آورید که وای بر همۀ ما!

در دوران روحانی فشار از پایین وجود داشت و چانه‌زنی در بالا نبود، در این دوره نه فشار از پایین خواهد بود (فشار مورد نظر اصلاح‌طلبان... شاید فشارهای دیگری باشد که خدا می‌داند چیست) و نه چانه‌زنی در بالا! این نمایی از رویکرد نسنجیدۀ اصلاح‌طلبان است. اینک که پس از ۲۷ سال از خرداد ۷۶ که با سواد سیاسی و تاریخی ناچیزی به عقب می‌نگرم این حرکات هیجانی و نسنجیده را در رفتار کلی آنها می‌بینم ــ گرچه هرگز منکر تلاش‌های صادقانۀ برخی از آنها و لطماتی که متحمل شده‌اند نیستم.

اگر کسی در این برهه دغدغۀ اصلاح و بهبود وضع موجود را دارد، باید منتقد این سازوکار انتخاباتی باشد، باید بپرسد چه شد که این تأیید شد و آن نشد... داستان چیست، ما کجای کاریم و شما چه کاره‌اید؟ نه اینکه نسنجیده جفت پا بپرد در هر به زعم خودش روزنه‌ای. وقتی در روزنه گیر کردید و راهکاری نداشتید، یا سطح فهم جامعه را زیر سوال می‌برید یا با مظلوم‌نمایی از پاسخگویی می‌گریزید.

اما چنان‌که گفتم این آخرین حرف من با شما و کلاً آخرین حرف من در این انتخابات است.

تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Fri, 07.06.2024, 17:46
«پروژۀ محمود»

مهدی تدینی

شاید زنده‌ترین خاطراتی که از محمود در ذهن ما ایرانیان مانده باشد، «خس و خاشاک» باشد، یا «کاغذپاره» خواندن تحریم‌ها ــ «تحریم اصلاً نمَنه‌دی» ــ یا دختری که در زیرزمین خانه‌شان انرژی هسته‌ای تولید می‌کرد... تصاویری هم در ذهن‌ها مانده است؛ مثل نگاهِ متأسف آقای جوادی آملی به احمدی‌نژاد، وقتی تعریف می‌کرد در سازمان ملل هاله‌ای گشوده شده و او را در بر گرفته بود ــ و در نهایت شاید، اشتیاق وافر احمدی‌نژاد برای اینکه از مردمی که زیر آفتاب یا در سرمای زمستان در ورزشگاهی جمع شده بودند بپرسد: «از ساعت چند اومدید اینجا؟» و بعد همسُراییِ طنازانه میان او و مردم که ساعت به ساعت عقب می‌رفت تا مشخص شود مردم ساعت‌ها انتظار آمدن او را کشیده‌اند و ترجیع‌بند محبوب او: «کی خسته‌ست؟» و طبعاً تنها گزینۀ مردم این است که بگویند «دشمن!» اما شبی که پرونده‌زیربغل و با شعار «بگم؟ بگم؟» و آن نگاه تهدیدآمیز و نفرت‌آلود به مناظره با موسوی نشست، کبریتی در مادۀ اشتعال‌زای جامعه انداخت تا به اهدافش برسد... «پسران آقای هاشمی...»، «پسران آقای ناطق...»

این خاطرات که برای برخی دلخنک‌کننده و برای برخی دیگر مشمئزکننده است، نمای بیرونی دوران محمود است؛ نمایی چنان جنجالی که نمی‌گذارد فکر به لایه‌های عمیق‌تر برود. می‌خواهم در این متن از این جنجال‌ها بگذریم و حال که دوران محمود به راستی «تاریخ» شده است ببینیم محمود چه بود و چه کرد؛ «پروژۀ محمود» چه بود. اما در عین حال از زیاده‌گویی هم پرهیز می‌کنم و فقط جان کلام را می‌گویم؛ دربارۀ دولتمردی که با سرعتی نامنتظره، از شهرداری تهران سر درآورد و در آنجا تختۀ پرشی برای ریاست‌جمهوری یافت.

محمود آمده بود تا «جنبش اجتماعی» ایجاد کند (و به بیان دقیق‌تر «ضدجنبشی اجتماعی»؛ دقیقاً همان ‌چیزی که اصول‌گرایان به آن نیاز داشتند و اما از ایجاد آن ناتوان بودند. پیش‌زمینۀ تاریخِ محمود از ۷۶ آغاز می‌شود. تغییراتی در جامعۀ ایران از ۵۷ تا ۷۶ رخ داده بود. بخش جوان و پیشروی جامعه میل وافری به تغییر داشت و جدی‌ترین نیروی تحول‌خواه از قضا نه دولتمردان و سیاستمداران موجود (که همگی میراثداران انقلاب ۵۷ بودند و در خلوص پنجاه‌وهفتی از هم پیشی می‌گرفتند)، بلکه درون جامعه بود: جوانان ــ دو نسل جدیدی که می‌کوشید دست‌کم در تیپ‌ و ظاهرش تمایز خود را با آن شهروندِ سربه‌راهِ مطلوب حکومت نشان دهد. همین نسل جوان در حالی که حتی خوش‌بین‌ترین اطرافیان خاتمی هم انتظارش را نداشت، پیروزی قاطعی برای خاتمی رقم زدند. «سیب ناچیده‌ای» به دامان خاتمی و کادر اطراف او افتاده بود که حتی از کنترل و ادارۀ آن عاجز بودند. آنها بارانی نم‌نمک خواسته بودند، سیل آمده بود. ریشۀ سوءتفاهم بزرگ اصلاح‌طلبان هم در اینجاست که از همان روز اول نفهمیدند این رأی «وام» است؛ «عاریت» است؛ خودشان آن را پدید نیاورده‌اند؛ سرمایۀ خودشان نیست، بلکه جامعه این امید را به آنها بسته است ــ و ممکن است روزی این وام را پس بگیرد.

دو جناح سیاسی روشن در سیاست ایران صف‌ آراستند (البته جایی هم برای غیر این دو گروه نبود). آن جنبشِ اجتماعیِ قدیمی و مطلوبِ اصول‌گرایان که انقلاب ۵۷ را رقم زده بود، متلاشی شده بود؛ چپ‌ها همان ابتدا به دشمن تبدیل شدند و جمهوری‌خواهان میانه‌روتر هم حتی زودتر از چپ‌ها از جنبش ۵۷ جدا/حذف شده بودند (بدون اینکه دلبستگی‌شان را به ۵۷ از دست بدهند). اینک در میانۀ دهۀ ۱۳۷۰ جنبشی جدید سر برآورده بود و «ائتلافی نانوشته» میان این جنبش و گروهی از سیاستمداران که خود را اصلاح‌طلب می‌نامیدند شکل گرفت. از این پس یک چیز محرز شده بود: یک نیروی اجتماعی قدرتمند وجود داشت که هر انتخاباتی را می‌توانست ببرد. رأیش را هم به کسانی می‌داد که ادعا می‌کردند توان اصلاح و تحول گام‌به‌گام را دارند. معضل بزرگی برای محافظه‌کاران (اصول‌گرایان) ایجاد شد. نیروی تندرویِ آنها  هم گاه و بی‌گاه خامی می‌کردند و با اقداماتشان جامعه را فقط بیش از پیش علیه اصول‌گرایان تحریک می‌کردند (مثل ترور حجاریان یا حادثۀ کوی دانشگاه). باید چاره‌اندیشی می‌شد، با چند روزنامه و کمک صداوسیما نمی‌شد جلوی این جنبش اجتماعی را گرفت. اصول‌گرایان از اصلاح‌طلبان خشمگین بودند و تصور می‌کردند اصلاح‌طلبان جماعتی فرصت‌طلبند که روی موج تحول‌خواهیِ مردمی لیبرال‌شده سوار شده‌اند و برای رسیدن به کرسی‌ها حاضرند به آرمان‌های قدیمی خودشان پشت کنند (بیراه هم نمی‌گفتند؛ به هر حال عموم اصلاح‌طلبان تندروترین جناح انقلاب ۵۷ بودند).

هر سلاحی را فقط با سلاحی مانند خود آن می‌توان خنثی کرد. اسلحۀ اصطلاح‌طلبان این بود که سوار جنبشی اجتماعی شده بودند، پس به جنبشی اجتماعی نیاز بود تا این جنبش را خنثی کند. فلسفۀ ظهور احمدی‌نژاد همین بود. اما یک مشکل بزرگ وجود داشت!

جنبش اجتماعی گیاه آپارتمانی و گلخانه‌ای نیست که بتوان آن را در گلدان و آزمایشگاه پدید آورد. نمی‌توانید با ادبیات محافظه‌کارانه و با ستایش حکومت و ترویج آرمان‌های تکراری جنبش اجتماعی ایجاد کنید. اگر توده می‌خواهید باید زبان و کنش توده‌ای داشته باشید. این مشکل دیرینۀ «محافظه‌کاران» در همه‌جای دنیاست که سرشتشان اجازه نمی‌دهد توده‌ها را جذب کنند. توده زبان انقلابی را می‌پسندد، نه زبان محافظه‌کارانه. اما سرشت «محافظه‌کار» در نامش پیداست: «محافظت‌کننده»؛ از حکومت در برابر انقلاب/تحول. پس محافظه‌کاران مجبورند لژیونری به خدمت بگیرند تا بتواند نوعی رفتار ضدمحافظه‌کارانۀ کنترل‌شده را انجام دهد. محمود دقیقاً همین لژیونر بود.

عجیب نبود که محمود به نیروهای محافظه‌کار به تندی می‌تاخت؟ از هاشمی و ناطق تا اصلاح‌طلبان. این کاری بود که یک اصول‌گرای سنتی نمی‌توانست انجام بدهد، بلکه به پدیده‌ای نیاز بود که می‌توان آن را «محافظه‌کار انقلابی» نامید؛ تعبیری تناقض‌آمیز که البته توصیف درستی است؛ محمود هم پدیدۀ متناقضی بود و رسالتی هم که برای آن تعریف شده بود چنین تناقضی را ایجاب می‌کرد.

جنبش‌سازی محمود آغاز شد. مخاطبان محمود خواب بودند؛ باید آنها را بیدار می‌کرد. طبقۀ متوسط شهری، جامعۀ تحصیل‌کرده و بدنۀ بوروکراتیک از قضا همان نیرویی را تشکیل می‌دادند که جنبش اصلاحی را پدید آورده بود. پس محمود نمی‌توانست روی این اقشار حساب کند. در واقع، نه تنها این اقشار مخاطب محمود نبودند، بلکه اصلاً محمود آمده بود جنبشِ این اقشار را مسدود و متوقف کند (این همان چیزی است که در دانش سیاسی به آن «بُناپارتیسم» می‌گویند). پس سفرهای استانی خارق‌العادۀ او شروع شد. پدیدۀ سفر استانی سابقۀ دیرینه‌ای دارد و دولت اقبال (۱۳۳۶-۱۳۳۹) مبدأ آن بود؛ هیئت دولت به یک شهرستان می‌رفت و جلسات خود را ضمن بازدید در نقاط مختلف آن استان برگزار می‌کرد. اما محمود سفر استانی را به «کار روتین دولت» بدل کرد و کارنامه‌اش خیره‌کننده بود! به بیش از هزار شهر و روستا رفت. مردمی که فرصت دیدار با یک مدیرکل را نداشتند، رودررو رئیس‌جمهور را می‌دیدند. به این ترتیب آن قشرِ همیشه‌خواب، آن قشر غیرسیاسی، بیدار شد؛ بیدار به معنای «امیدوار» و حاضر به «کنش سیاسی».

محمود در پایان چهار سال نخست خود می‌توانست ادعا کند جنبش اجتماعی خود را پدید آورده است. ریشۀ هشتادوهشت هم در اینجا بود؛ در هشتادوهشت باید با کمک این «جنبش اجتماعیِ محمودی» آن «جنبش اجتماعی تحول‌خواه» پیشین شکست می‌خورد. اما از قضا آن جنبش قدیمی مقاومت سرسختانه‌ای از خود نشان داد، ایستاد و کشته‌های زیادی داد ــ و البته باز هم نیروی پیشران اصلی خود جامعه بود، گرچه طبیعی است چوب آن را چهره‌های شاخص اصلاح‌طلب می‌خوردند، زیرا یک جنبش اجتماعی را نمی‌توان در مشت گرفت، اما ده بیست سیاستمدار را به سادگی می‌توان؛ اما آن سران اصلاحات بازداشت‌شده، سر این جنبش نبودند، جزئی از آن بودند. سر در جامعه پراکنده بود.

به این ترتیب، احمدی‌نژاد «ضدجنبشی» را پدید آورده بود و وقتی در سال ۱۳۹۰ رفته‌رفته آخرین تکانه‌های ۸۸ هم فرونشست و گردوغبار خوابید، طبیعی بود که می‌خواست به همگان، به ویژه به اصول‌گرایان، بفهماند کت تن اوست و صاحب و بانی این «ضدجنبش» اوست. در اینجا هم حق با او بود و هم نبود. محمود از یک جهت راست می‌گفت و از یک جهت بیراه می‌گفت: از این جهت که «فقط او» می‌توانست چنین گردوخاکی کند، راست می‌گفت؛ این کار از عهدۀ اصول‌گرایان خارج بود. اما از این جهت بیراه می‌گفت که تمام این گردوخاک و بولدوزورسواریِ او با حمایت تبلیغاتی و لجستیکی اصول‌گرایان و چراغ سبز آنها میسر شده بود، وگرنه او در نهایت می‌توانست فرماندار شهر کوچکی باشد، نه رئیس‌جمهوری که تمام رسانه‌های حکومت شبانه‌روز از او دفاع کنند.

این تقلای محمود برای استقلال محکوم به شکست بود. ماجراجوییِ ازپیش‌باخته‌ای بود که نتیجه‌اش را هم دیدیم. محمود رفت... ته‌مانده‌ای ضعیف از جنبش تحول‌خواه سال ۹۲ پای صندوق آمد و پیروز شد. عصر محمود سپری شد. ضدجنبشی هم که ساخته بود کارکردش را انجام داد و مثل مونوریل‌های پرهزینه‌اش نیمه‌کاره رها شد؛ از هم فروپاشید... و نتیجه‌اش در ۹۶ و ۹۸ دیده شد. محمود سکوت پیشه کرد و فکر کرد. دیگری چیزی دربارۀ اسرائیل نمی‌گفت. گاهی تلنگری می‌زد و باز می‌رفت. تا اینکه دوباره آمده نامزد شده است، گرچه مانند دور قبل به احتمال زیاد رد صلاحیت خواهد شد. مردی که نمی‌خواهد بپذیرد دوره‌اش گذشته است، دست‌بردار نیست. اما شاید عجیب‌ترین اتفاق این باشد که محمود بدش نمی‌آید این‌بار یا در آینده صدای همان جنبش تحول‌خواهی باشد که زمانی خود در خاموش کردنش نقش اصلی را داشت. به هر روی، چه در این نقش و چه در نقش پیشین، عصر محمود به گمان من گذشته است.

تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Sat, 01.06.2024, 13:34
پایانِ غم‌انگیزِ یک رفیقِ سرخ!

علی مرادی مراغه‌ای

برخی همکاریها و اتحادها از همان اول محکوم به شکست‌اند نمونه‌اش، اتحاد کمونیست‌ها با میرزاکوچک خان یا مثلا آنچه که در اوایل انقلاب، حزب توده از اتحاد با خط امامی دم میزد!
نورالدین کیانوری می گفت: «اگر از روی جسد ما هم رد بشوند ما خط امامی هستیم»!
شاملو در آن زمان در طنزگونه‌ای در مورد حزب توده نوشت که آقایان که زمانی می گفتند «دین تریاک توده‌هاست» اما اکنون در «این اواخر آب توبه به سر ریخته و ختنه را برای اعضای خود اجباری کرده...»!

در میان افراد نهضت جنگل، احسان‌الله خان نزدیکترین فرد به شوروی بود، وقتی ارتش سرخ وارد انزلی شد و صدای توپهای ارتش سرخ را شنید، او با شادی تمام خود را به کوچک‌خان رساند تا خبر ورود رفقایش را بدهد، میرزا که در حال نماز بود احسان‌الله خان در رساندن خبر چنان عجله داشت که منتظر نماند تا نمازش را تمام کند، به میرزا گفت: «خدا را ول کن، تو در این موقع باید به لنین پناه بیاوری...»!

احسان‌الله خان پس از شکست نهضت جنگل به شوروی رفت و در آنجا با دردناکترین وضع در تصفیه‌های استالینیستی کشته شد، مانند تمامی رهبران حزب کمونیست که در ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸م توسط استالین کشته شدند!
بر طبق آمار، ۱۳۰ نفر از رهبران و افراد برجسته حزب کمونیست ایران در دوره استالینیزم اعدام و یا سر از سیبری درآوردند.

اتهامات آنها دقیقا همان اتهاماتی بود که یک عمر با آنها جنگیده بودند!
مانند: فعا‌لیت بر ضد شوروی، جاسوسی برای بریتانیا و آلمان...!
برخی موارد، حتی مسخره بود مثلا یکی را متهم کرده بودند که جاسوس ایران است و وظیفه داشته اگر جنگ جهانی آغاز شود نان مردم شهر را آلوده سازد و یا یکی از ایرانیان که کارمند اداره آب بوده، متهم به جاسوس انگلیس کرده بودند که قصد داشته با زهرآلود کردن آب شهر، مردم شوروی را به کام مرگ بفرستد!
بر طبق آمار بایگانی نهادهای امنیتی روسیه، از میان محکومین تصفیه‌ها، شمار ایرانیان بازداشت شده  ۱۳ هزار و ۲۹۷ تن بوده که از این تعداد ۲ هزار و ۴۶ تن تیرباران شده‌اند.
تنها معدودی بصورت معجزه آسا از کشتار استالین جان بدر بردند افرادی چون سیروس بهرام و یا لاهوتی از مرگ جستند.

اما این تنها کمونیستهای ایرانی نبودند که بدست استالین کشته شدند بلکه کمونیستهای لهستان نیز سر به نیست شدند چون همچنانکه کمونیستهای ایرانی از دست رضاشاه گریخته به اتحاد شوروی پناهنده شده بودند، کمونیستهای لهستانی نیز که از دست «مارشال پیلسودسکی» گریخته و به شوروی پناهنده شده بودند، بدست استالین تیرباران شدند.
همچنین باید به بسیاری از کمونیستهای آلمان و اسپانیا اشاره کرد که در دهه ۱۹۳۰م بدست استالین کشتع شدند.
اما از این خیل بی‌شمار، بیشترین به خاک افتادگان تصفیه‌های استالینی، ایرانیان و یونانیان بودند.
براساس پیمان مولوتف–ریبنتروپ که در ۲۳ اوت ۱۹۳۹ استالین با هیتلر بسته بود «استالین کمونیستهای آلمانی را که از جهنم هیتلری به شوروی گریخته بودند تحویل دژخیمان گشتاپو داد» تا اعدام گردند!.

رهبران حزب توده، از این تصفیه‌ها و اعدام‌های کمونیست‌های ایرانی توسط استالین اطلاع داشتند آنان هر ساله، در سالروز مرگ تقی ارانی در زندان رضاشاه به سوگ می‌نشستند اما در مورد اعدام بی‌شمارِ کمونیست‌های ایرانی، بدست استالین همواره مهر سکوت بر لب زده و از استالین کبیر سخن می‌گفتند!

اما برگردم به احسان‌الله خان.
او در ۱۵ دسامبر ۱۹۳۷ در باكو دستگیر شده و با اتهامات ساختگی متعدد زیر شكنجه‌های سخت و ددمنشانه رفت، او برای نجات جان خود نامه‌های متعددی خطاب به میكویان، یژوف (رئیس ان.ك.و.د) و استالین نوشت اما همه نامه‌ها بی‌پاسخ ماند.
بارها شکنجه شد و سرانجام در حالیکه سخت بیمار بود در ۱۰ مارس ۱۹۳۹ در مقابل میز محاكمه قرار گرفت، محاكمه‌ای كه بیش از ۲۰ دقیقه طول نكشید و در صبح همان روز در مسكو به جوخه اعدام سپرده شد.

ناصر زربخت در مورد آخرین شب قبل از اعدام او می‌نویسد:
«در زندان که بودم پیرمردی تعریف کرد که در همان سالها که بگیر و به بند خارجی‌ها شروع شد با احسان‌الله خان در زندان در یک سلول بودیم، او را هر شبانه روز به بازپرسی می‌بردند و هر بار با بدن کوفته به سلولش باز می‌گردانیدند. پس از دو ماه که به همین وضع گذشت در یکی از شب‌ها که از بازپرسی برگشت، گفت دیگر راحت شدم.
پرسیدم چه کردی؟
گفت هرچه می‌خواستند گفتم و خودم را راحت کردم. پایش را دراز کرده به راحتی خوابید، فردایش آمده او را بردند و دیگر از او خبری نشد».

انقلاب‌ها همیشه فرزندان خودشان را می‌خورند اما انقلاب اکتبر، در خوردن فرزندانش چنان سیری‌ناپذیر بود که حتی بسیاری از رهبرانِ کمونیستهای کشورهای دیگر را نیز خورد...

مستندی در باره کمونیستهای کشته شده ایرانی بدست استالین وجود دارد.(اینجا) (https://t.me/Ali_Moradi_maraghei/11).

تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Tue, 28.05.2024, 10:33
سی مزیت کار با جهان

محمود سریع‌القلم

۱- شهروندان، فرصت مقایسه پیدا می‌کنند؛
۲- چون مقایسه می‌کنند، بیشتر فکر کرده و دقیق‌تر تحلیل می‌کنند؛
۳- حرف زدن، مسئولیت ایجاد می‌کند؛
۴- تاریخ مهلت، قداست پیدا ‌می‌کند؛
۵- دولت مجبور می‌شود سراغ متخصص برود؛
۶- فکر جای عصبانیت را می‌گیرد؛
۷- تخصص جای توصیه را می‌گیرد؛
۸- گفتار درمانی، دوام نمی‌آورد؛
۹- کیفیت صادرات و تولید داخلی سریع اصلاح می‌شود؛
۱۰- خبرنگاران حرفه‌ای رشد می‌کنند و منبع فکری می‌شوند؛
۱۱- سیستم‌ سازی جای مدیریت فردی را می‌گیرد؛
۱۲- جامعه به سخن دروغ سریع‌تر پی می‌برد؛
۱۳- نگهداری از محیط زیست برای همه واجب می‌شود؛
۱۴- با به روز شدن، مشکلات سریع‌تر حل می‌شوند؛
۱۵- افراد و بنگاه‌هایی که می‌توانند رقابت کنند، پایدارتر می‌مانند؛
۱۶- چون رقابت و تولید اولویت پیدا می‌کنند، حکمرانی با توسعه مساوی می‌شود؛
۱۷- تملّق، کاربرد خود را از دست می‌دهد؛
۱۸- fact جای نمایش مدیران را می‌گیرد؛
۱۹- زحمت بیشتر، جای حسادت را می‌گیرد؛
۲۰- به واسطۀ کار و تلاشی که افراد می‌کنند، وقت تخریب دیگران را پیدا نمی‌کنند؛
۲۱- کسانی که حرف نو نمی‌زنند، از صحنه خارج می‌شوند؛
۲۲- رسانه‌ها نمی‌گذارند مدیران عوام فریبی کنند؛
۲۳- شهروندان، تفاوت تحلیل از Propaganda را تشخیص می‌دهند؛
۲۴- جامعه متوجه می‌شود کار جمعی تعیین کننده‌است؛
۲۵- چون رقابت و یادگیری افزایش پیدا می‌کنند، ثروت تولید می‌شود؛
۲۶- دیگر نمی‌توان هم زمان ۱۵ شغل داشت؛
۲۷- مدیران مجبور می‌شوند مشکلات را حل کنند و نه مدیریت؛
۲۸- افراد Showman، نمی‌توانند طولانی فیلم بازی کنند؛
۲۹- حرف ناپسند زدن، هزینه پیدا می‌کند؛
۳۰- نمی‌توان طولانی مدت، اطلاعات و تحلیل غلط ارائه داد.


تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Tue, 14.05.2024, 20:07
نشست «جورج‌تاون» چرا فروریخت؟

گفت‌وگو با کریم سجاد‌پور

کریم سجاد‌پور در گفت‌وگو با مهراد واعظی‌نژاد
نشست «جورج‌تاون» و ائتلاف مخالفان جمهوری اسلامی چرا فروریخت؟

منتشر شده در وبسایت «آسو»

«مثل روز روشن است که اگر نیروهایی که خود را جایگزین لیبرال جمهوری اسلامی می‌دانند، آستین بالا نزنند، آنچه از دل جمهوری اسلامی بیرون می‌آید یک ساختار غیرلیبرال خواهد بود. چیزی شبیه روسیه پس از فروپاشی شوروی.»

توضیح: اواخر تابستان ۱۴۰۲، مهراد واعظی‌نژاد گفت‌وگویی مفصل با کریم سجادپور از بنیاد کارنِگی انجام داد که قرار بود در سالگرد کشته شدن مهسا امینی و آغاز جنبش «زن، زندگی، آزادی» منتشر شود. کریم سجادپور گرداننده‌ی نشست جورج‌تاون در فوریه‌ی ۲۰۲۳ بوده و شاید بهتر از هرکس «شورای هم‌بستگی» را (از شکل‌گیری تا انحلال) می‌شناسد. ویرایش نهایی متن به دلیل مشغله‌های غیرکاریِ کریم سجادپور، از جمله بیماری و فوت پدرش، ماه‌ها به تأخیر افتاد. متن پیش رو با یک گفت‌وگوی کوتاه در بهار ۱۴۰۳ به‌روز شده.

* مهراد واعظی‌نژاد: شما از آغاز تا پایان با تجربه جورج‌تاون همراه بودید. می‌گویم تجربه چون به نظرم چیزی بیش از یک تجربه نبود. آن هم یک تجربه ناموفق. نظر شما که از نزدیک درگیر آن بودید چیست؟

* کریم سجاد‌پور: به نظرم در زندگی دو جور شکست داریم. یکی شکستی که از آن یاد می‌گیری و پیشرفت می‌کنی. و یکی شکستی که واکاوی‌اش نمی‌کنی و درسی نمی‌گیری و تکرارش می‌کنی. اولی شکست معنادار است، دومی شکست پوچ. به نظرم مهم است که تلاش کنیم این شکست شکست معنادار باشد. شکستی که همه از آن درس بگیریم. تا این لحظه که چنین نبوده.

* این واکاوی و درس گرفتن که می‌گویید چیزی مثل یک جلسه یا گفت‌وگوی پس از حادثه لازم دارد. چنین چیزی داشته‌اید؟

جلسه دسته‌جمعی نه. ولی من جداگانه با بیشتر اعضای گروه و نزدیکانشان حرف زده‌ام. پرسشم از همه این بود که «اگر به زمستان ۱۴۰۱ برگردید، کجای حرف یا عملتان را عوض می‌کنید؟» به نظرم همه باید به این موضوع فکر کنیم، برای اینکه جمهوری اسلامی ذاتاً بی‌ثابت است. هر آن ممکن است چیزی پیش بیاید و مردم دوباره به خیابان بریزند.

* در این صحبت‌هایی که می‌گویید با اعضای گروه داشتید، چه می‌گفتند؟ آیا اذعان دارند که جوری دیگر باید عمل می‌کردند؟

فکر می‌کنم همه قبول دارند که کار جور دیگری باید پیش می‌رفت. اما کسی نقشه‌ای که مسیر پیش رو را نشان بدهد ندارد. فرمولی که بگوید چطور باید یک اپوزیسیون منسجم، مؤثر، پایدار و دموکراتیک ساخت. در عرصه عمومی، بیشتر بحثی که من دیده‌ام این بوده که مقصر از هم پاشیدن گروه کیست، که این به نظر من بحث مفیدی نیست. به نظر من یک نفر مقصر نبوده. هر جمع دیگری هم چنین کاری شروع کنند همین مشکلات ساختاری و سازمانی را خواهند داشت.

* می‌دانم شما عضو گروه نبودید، اما از همان اول کار درگیرش بودید. می‌شود توضیح بدهید گروه چطور شکل گرفت؟ و حسی که همان آغاز راه به آن داشتید چه بود؟

فکر می‌کنم بعد از هفته‌ها اعتراض سراسری، اینکه نیروهای سیاسی متحد بشوند و چیزی شبیه یک رهبری واحد علیه جمهوری اسلامی شکل بگیرد، یک خواست عمومی بود. به نظر می‌رسید اعتراض خودجوش مردم در خیابان (یا در شبکه‌های اجتماعی) با اینکه الهام‌بخش است، اما برای تغییر جدی در سیاست ایران کافی نیست. نیاز بود که این انرژی عظیم که آزاد شده بود، به شکلی سازنده و مؤثر علیه نظم موجود به کار گرفته شود. من شخصاً در انتخاب اعضای گروه هیچ نقشی نداشتم. اما با بیشترشان از قدیم رابطه کاری یا دوستانه داشتم. بیش از همه با شاهزاده رضا پهلوی که بیش از ۱۵ سال است او را از نزدیک می‌شناسم. اما همین ویژگی‌ها را کسان دیگری هم داشتند. مثلاً عباس میلانی یا لادن برومند هم با بیشتر اعضای گروه آشنا بودند و می‌توانستند همین نقش هماهنگ‌کننده را بازی کنند. البته من گاهی نظر هم می‌دادم.

* اما پیشنهاد اولیه از شما نبود؟ اصلاً کار چطور شروع شد؟ بالاخره یک نفر آن ایمیل اول را به بقیه زده.

همه اعضای گروه همان حس نیاز به اتحاد را که گفتم داشتند. اما بعضی‌ها مشتاق‌تر و فعال‌تر از بقیه بودند. مثلاً مسیح علی‌نژاد خیلی پیگیر بود و تلاش زیادی کرد که این افراد را دور هم جمع کند. اما مثلاً حامد اسماعیلیون اوایل کار مردد بود. نظر من این بود که این آدم‌ها هرچه بیشتر همدیگر را بشناسند، کار برایشان راحت‌تر می‌شود. برای اینکه می‌دیدم که در اهداف کلی مشتر‌ک‌اند. اعتقاد داشتم و دارم که همه‌شان میهن‌دوست‌اند و هدفشان آزادی و رفاه ایران است. فکر نمی‌کنم هیچ‌کدامشان دنبال قدرت شخصی یا ثروت یا انتقام باشند. هیچ‌کدام مثل انقلابی‌های اسلام‌گرای سال ۵۷ پیرو یک ایدئولوژی ستیزه‌جو نیستند. بعد از صحبت‌های اولیه، گروهی روی یکی از اپلیکیشن‌ها درست شد و همه آنجا حرف می‌زدند. کمی بعد گفت‌وگوی تصویری هم اضافه شد. من هم در تعدادی از این جلسه‌های آنلاین بودم. همه‌ی جلسه‌ها گرم و آرام و دوستانه بود. واقعا انگار یک گروه دوست قدیمی با هم حرف بزنند. فکر نمی‌کنم هیچ‌کس در گروه فکر می‌کرد این گروه قرار است مشکلات را حل کند، اما همه حس می‌کردند یک هدف مشترک دارند که به هم نزدیکشان می‌کند.

* آیا پیش از نشست جورج‌تاون مورد یا موقعیتی بود که فکر کنید این کار به جایی نمی‌رسد؟ نشانه‌ای از شکاف‌هایی که چند ماه بعد به گسست کامل بدل شد و گروه را از بین برد به چشمتان نیامده بود؟

پیش از جورج‌تاون، روابط صمیمانه بود. مثل هر گروه دیگری، اعضا شخصیت‌های متفاوت داشتند، اما فکر نمی‌کنم اختلاف نظرها اساسی بود. همه کمابیش به دنبال یک دولت دموکراتِ سکولار بودند که گرایش‌های مختلف سیاسی را بپذیرد. به نظرم مشکل گروه این بود که نمی‌توانستند استراتژیک فکر کنند و سازمان‌دهی کنند. کارهای کوچک، مثلاً یک توئیت مشترک، به مراتب از آنچه من تصور می‌کردم سخت‌تر بود. درست پیش از نشست جورج‌تاون تصمیم گرفتند که باید یک منشور بنویسند و چشم‌انداز مشترکشان از آینده‌ی ایران را ترسیم کنند. به نظرم جامعه دنبال چنین چیزی نبود. ولی این افراد احساس می‌کردند چنین دِینی به مردم دارند. چند ماه پیش از آن که  گفت‌وگوی شما با جک گُلدْستون در آسو چاپ بشود، چند جمله از کتابش درباره‌ی انقلاب‌ها را برای گروه فرستاده بودم. وقتی بحث درباره‌ی محتوای منشور آغاز شد،‌ یک پاراگراف از کتاب گلدستون را که فکر می‌کردم مشخصاً برای آن کار روشن‌گر است برایشان فرستادم. پاراگراف این بود:

«تحقیقات نشان داده که ایدئولوژی‌های انقلابی لازم نیست برنامه‌ی دقیقی برای آینده داشته باشند که پیروانشان را به وجد بیاورند و متحد کنند. برعکس، آنچه بهتر از هر چیز نتیجه می‌دهد، وعده‌های مبهم و آرمان‌شهری است از فردایی بهتر همراه با بیان دقیق و پراحساس ظلم تحمل‌ناپذیر و پلشتی‌های درمان‌نشدنی نظام فعلی.»

به عبارت دیگر، لازم نبود منشور نقشه‌راه آینده‌ی ایران باشد. اتفاقاً بهتر بود کلی باشد، اما امیدبخش و شورآفرین. این موضوع را به اعضای گروه و بعضی فعالان شناخته‌شده داخل ایران گفتم. در کلام همه موافق بودند که منشور باید چنین چیزی باشد، اما در عمل این‌طور نشد و دشواری زیاد بود.

* اما نهایتاً روی یک متن توافق کردند. نه؟‌ اگر ممکن است قدری درباره‌ی مسیری که تا نهایی شدن متن طی شد بگویید.

در گروه قرار شد حامد متن اولیه را تهیه کند. او مستمر و مرتب با فعالان داخل حرف می‌زد. من در آن گفت‌وگوها نبودم، بنابراین نمی‌توانم بگویم در جلساتشان چه می‌گذشته. ولی مشخص بود حامد در موقعیت دشواری گیر افتاده، مثل آشپزی که بخواهد برای بیست نفر آش بپزد و هر یک از‌ آن بیست نفر درباره‌ی مواد و طعم و طرز تهیه‌ی آش نظر داشته باشد. هرکس یک بار نوشتن گروهی را تجربه کرده باشد می‌داند که توافق روی متن حتی با یک نفر دیگر هم سخت است، چه برسد به اینکه بخواهی نظر ده‌ها نفر را منعکس کنی. کسانی که عموماً داخل ایران و زیر ضرب‌اند و خود را نماینده‌ی گروه‌ها و اندیشه‌های متفاوت می‌دانند.

من در روند تهیه‌ی متن اولیه دخیل نبودم، اما متن که آماده شد، با ترجمه‌ی انگلیسی‌اش برای من هم فرستادند. به نظر من جای کار زیاد داشت. حسّم این بود که این موقعیتی تاریخی است که یک متن ماندگار نوشته شود. و متنی که می‌دیدم آن متنی که فکر می‌کردم باید باشد نبود. به حامد گفتم اگر بخواهد می‌توانم تلاش کنم متن را بازنویسی کنم و اگر خواستند استفاده کنند. با کمک دو وکیل معتبر ایرانی-آمریکایی (که یکی‌شان مشاور رضا پهلوی بود) یک پیش‌نویس جدید نوشتیم. مبنای کارمان اعلامیه‌ی استقلال آمریکا بود، متنی که بعد از ۲۵۰ سال همچنان خواندنی و معتبر است. اگر اعلامیه‌ی استقلال آمریکا را بخوانید، می‌بینید که تمرکز روی ظلم و ناکارآمدی دولت استعماری بریتانیا است. یعنی انقلابیون آمریکا نیامدند اهدافی را که معلوم نبود محقق بشود یا نه فهرست کنند. متنی که ما نوشتیم هم کمابیش همین‌طور بود. یعنی عمدتاً کیفرخواستی بود علیه جمهوری اسلامی، همراه با یک چشم‌انداز کلی و امیدبخش از آینده.

* یعنی متن را به‌کل از اول نوشتید.

سعی کردیم بخش‌هایی از منشور اولیه را که می‌دانستیم برای اعضای گروه مهم است، در متنمان بیاوریم. وقتی پیش‌نویس جدید را به گروه دادم، جز یک نفر همه گفتند برای اینکه روی یک متن کلاً جدید کار کنیم دیر شده. به‌خصوص که باید با افرادی داخل ایران هم مشورت می‌شد. گفتند از موعدی که قرار بوده منشور منتشر شود گذشته و نمی‌خواهند همه‌ی آن مسیر را دوباره بروند. حرفشان قابل‌درک بود. من هم به دل نگرفتم. گفتند همه، چه داخل چه خارج، با همان منشور موجود موافقند. من هم دیگر چیزی نگفتم. در نهایت من عضو گروه نبودم و قرار نبود اسمم پای آن باشد. امروز که به آن روزها نگاه می‌کنم، می‌بینم آن منشور بیش از آنکه عامل ناکامی گروه باشد، نشانه‌ی مشکلات پیشِ ‌روی گروه بود. اما به هرحال هر منشور دیگری هم نوشته می‌شد، قطعاً بی‌نقص نمی‌بود و نمی‌توانست همه را راضی کند و به شور بیاورد.

* نظرتان را شفاف گفتید؟

بله گفتم. می‌دانستم تهیه یک متن مشترک با آن همه نظرات مختلف کار دشواری است. و می‌دانستم کسانی ساعت‌های متمادی وقت گذاشته‌اند و بحث کرده‌اند و نوشته‌اند و ویراسته‌اند. در نتیجه سعی کردم نظرم را در قالب پیشنهادهای سازنده بگویم. به نظرم نقد صرف،‌ بدون پیشنهاد مشخص یا جایگزین، سازنده نیست.

* آن متن، متن شما، چاپ نشده؟

نه، کسی جز اعضای گروه متن را ندیده، ولی می‌توانم به شما بدهم منتشر کنید. همان‌طور که گفتم،‌ این متن هم پیش‌نویس است. صرفاً برای این بود که بخوانند و درباره‌اش حرف بزنند و بهترش کنند.

* مشکل آن منشور که نوشته بودند به نظر شما چه بود؟

به نظرم منشور سه ایراد مشخص داشت. اول) به‌جای اینکه جمهوری اسلامی را مسئول این وضعیت اسفناک بداند،‌ بار ساختن ایران را روی دوش نویسنده‌ها می‌گذاشت، که به نظر من مثل این بود که جلوی پای خودت چاه بکنی. دوم) به‌جای اینکه به اصول کلی و یا به اصطلاحِ ریاضی کوچک‌ترین مخرج مشترک بپردازد، وارد مباحث حساس سیاسی می‌شد و به مفاهیمی می‌پرداخت (مثلاً منشورهای سازمان ملل متحد) که خواننده‌ی عادی را نه تنها به شور نمی‌آورَد که کسل می‌کند. سوم) از موضوعات بسیار پیچیده مثل «انحصار» در اقتصاد یا جبران ظلم‌های تاریخی حرف می‌زد. یکی از دو وکیلی که برای نوشتن متن به من کمک کرد می‌گفت این بحث‌های حقوقی حتی برای یک وکیل زبده هم آسان نیست، چه رسد به مردم عادی که مخاطب این منشورند.

* واکنش‌ آنها به نقد شما چه بود؟

فقط یک نفر از اعضای گروه با بازنویسی منشور موافق بود. بقیه می‌گفتند دیر شده و بهتر است همان نسخه‌ی موجود را منتشر کنیم. بعد از اینکه متن منتشر و نقد شد، بعضی از کسانی که منشور را تأیید کرده بودند،‌ خودشان را کنار کشیدند. به نظر من اگر نظرشان را پیش از انتشار می‌گفتند، خیلی مفیدتر بود، حتی اگر باعث می‌شد کار قدری به تأخیر بیفتد. تعارف در فرهنگ سیاسی ما مسئله‌ساز است. برای اینکه نظرمان را رک و پوست‌کنده نمی‌گوییم نکند که کسی آزرده شود. و این باعث سوءتفاهم و گاهی زمین خوردن کار می‌شود.

یکی از نکاتی که پژوهش‌گران انقلاب‌ها می‌گویند این است که هر جنبش انقلابی دو جور رهبری نیاز دارد: رهبری الهام‌بخش یا شورآفرین، و رهبری سازمانی. اعضای شورای همبستگی قابلیت سازمان‌دهی نداشتند. البته عجیب هم نیست. رهبری سازمانی اغلب از پیشینه‌ی نظامی یا تشکیلاتی مثل اتحادیه‌های کارگری می‌آید. از این گذشته،‌ این گروه می‌خواستند جنبشی را از هزاران کیلومتر آن‌طرف‌تر کمک کنند. سرکوب در جمهوری اسلامی به گونه‌ای است که سازماندهی نیروهای مخالف در داخل کشور را عملاً ناممکن می‌کند. و این کار را از آن سوی دنیا به این سادگی‌ها نمی‌شود کرد. منشور هم به نظر من نشانه‌ی همین فقدان رهبری سازمانی بود: قابلیت کار کردن در یک ساختار مشخص،‌ قابلیت تفکر و تصمیم‌گیری استراتژیک. بعضی‌ها می‌گویند سازمان‌یافته بودن نیروهای مخالف ضروری نیست. من موافق نیستم. مثل روز روشن است که اگر نیروهایی که خود را جایگزین لیبرال جمهوری اسلامی می‌دانند، آستین بالا نزنند، آنچه از دل جمهوری اسلامی بیرون می‌آید یک ساختار غیرلیبرال خواهد بود. چیزی شبیه روسیه پس از فروپاشی شوروی.

* آن تجربه‌ی کار سازمانی را در داخل ایران نمی‌شد جست؟ احتمالاً کسی پا پیش نمی‌گذاشت؟ در واقع می‌خواهم بدانم اساساً چنین چیزی در آن گروه طرح شده بود؟

فکر می‌کنم همه از مشارکت فعالان مدنی و چهره‌های سیاسی داخل ایران استقبال می‌کردند. اما به خاطر شرایط سخت امنیتی،‌ کسی عملاً نمی‌تواند چنین کاری بکند. چند فعال سیاسی شناخته‌شده داخل کشور به من گفتند که «ما را هر لحظه بخواهند زندانی می‌کنند. به همین خاطر نقش فعالان خارج مهم است.» به نظرم این بحث نقش نیروهای داخل و خارج بحث مهمی است که باید بیشتر به آن پرداخت. در اوج جنبش زن، زندگی، آزادی که مقام‌های آمریکایی از من در مورد اوضاع می‌پرسیدند، بعضی‌شان تردید و ملاحظه داشتند ــ به دلیل نمونه‌ی عراق و آنچه که پیش آمد. اپوزیسیون عراقی که دهه‌ها بیرون آن کشور زندگی کرده بود، هیچ ربطی به نیروهای داخلی نداشت. حرف من به آن مقام‌ها این بود که مورد ایران با عراق فرق دارد. عراق جامعه‌ای است که به لحاظ قومی، مذهبی و ایدئولوژی چندپاره است. در حالی‌که مخالفان جمهوری اسلامی چه داخل چه خارج ایران همه کمابیش یک هدف مشترک دارند،‌ دنبال یک جور دموکراسی سکولارند. علاوه بر این، نظر من این بود که چهره‌های مخالف جمهوری اسلامی بیرون از ایران برعکس برخی چهره‌های شناخته‌شده‌ی عراقیِ در تبعید، به دنبال قدرت و ثروت و انتقام نیستند.

به‌نظرم در آغاز کار ایرانی‌های داخل و خارج نقش مکمل داشتند. خارجی‌ها مسحور دلیری معترضان داخل کشور شده بودند و به شور آمده بودند. از آن سو، وقتی داخلی‌ها دیدند ۱۰۰ هزار نفر در برلین راهپیمایی می‌کنند، به وجد آمدند. فکر نمی‌کنم مردم عادی ــ دست‌کم در آغاز راه ــ به چهره‌های سیاسی خارج از کشور و انگیزه‌شان بدبین بودند.

* اول شاید نبودند. ولی شدند. تردید و بی‌اعتمادی به نسبت سریع ایجاد شد. امیدوارم باعث آزردگی کسی نشود، ولی نظر من این است که امروز، در بهار ۱۴۰۳، چهره‌های اپوزیسیونِ خارج از کشور در عمل هیچ تأثیری در داخل ندارند. هوادار حتماً دارند، اما توان بسیج آن هوادارها را ندارند. توان سازمان‌دهی را که هم خودتان گفتید. پیش از انقلاب، بیشتر گروه‌ها و جریان‌های سیاسی این قابلیت را داشتند،‌ البته به درجات مختلف.

چند جور می‌شود به این تفاوت نگاه کرد. یکی از منظر اخلاق است. خمینی دور از خطر نشسته بود و هیچ مشکلی نداشت از مردم بخواهد جانشان را کف دستشان بگذارند و به خیابان بروند که او به هدف سیاسی‌اش برسد. می‌گفت اینها شهیدند. در جنگ ایران و عراق هم همین بود. ده‌ها هزار جوان ایرانی را بدون آنکه آب در دلش تکان بخورد به مسلخ فرستاد و قدرتش را تثبیت کرد. اما چهره‌های سیاسی امروز از این جهت هیچ شباهتی به خمینی ندارند. حواسشان هست که بیرون از ایران در جوامع آزاد زندگی می‌کنند. با تشویق مردم به حضور در خیابان،‌ با به خطر انداختن مردم،‌ مسئله‌ی اخلاقی دارند. از قضا یکی از مواردی که به نظرم باید به آن اندیشید، راه‌های خلاقانه‌ی اعتراض است. اعتراضِ خیابانی خیلی خطرناک است. معترض رسماً جانش را کف دستش می‌گذارد. باید تلاش کرد راه‌های دیگری برای اعتراض پیدا کرد که اثرگذار باشد اما این‌قدر خطر نداشته باشد. اما این هم تفکر استراتژیک و سازماندهی و رهبری نیاز دارد.

اما در مورد مقایسه‌ی دوران پیش از انقلاب و امروز، به نظرم وضع مخالفان امروز از بعضی جهات بهتر است از بعضی جهات بدتر. اول اینکه شاه به اندازه‌ی جمهوری اسلامی سرکوب‌گر نبود. دوم اینکه خمینی یک شبکه‌ی بزرگ داشت: در مساجد و هیئت‌های مذهبی. هزاران طلبه و روضه‌خوان و پیش‌نماز که خودشان به هزاران بازاری وصل بودند. یک شبکه‌ی مالی و سازمانی حقیقی وجود داشت که امروز وجود ندارد. اما امروز هم امکاناتی هست که نیم‌قرن پیش نبود. الان شما می‌توانی یک گروه واتس‌اپی درست کنی و در لحظه هزاران نفر را به هم وصل کنی. می‌توانی یک جمله توئیت کنی که چند ساعت بعد میلیون‌ها نفر دیده باشند. یک نکته‌ی مهم دیگر هم ماهیت این دو نظام سیاسی است. بسیاری از سران سیاسی و نظامی دوران پهلویِ بیرون ایران درس خوانده بودند و می‌توانستند زندگی‌شان را جمع کنند و بروند. اما سران سیاسی و نظامی جمهوری اسلامی چنین امکانی ندارند. یا خیلی کمتر دارند. از همین رو برای ماندن در قدرت بسیار بیشتر از دوران شاه حاضرند بکُشند.

یکی از درس‌هایی که خامنه‌ای از سقوط شاه گرفته این است که هرگز نباید جلوی فشار کوتاه بیایی، چون به ضعف تعبیر می‌شود و مخالفان را جری‌تر می‌کند. اگر به تاریخ ۴۵ ساله‌ی جمهوری اسلامی نگاه کنید،‌ تقریباً هر اعتراضی با خشونت سرکوب شده. نه امتیاز داده‌اند نه وعده‌ی اصلاح سیاسی. حتی بعد از جنبش زن، زندگی، آزادی هم نظام یک قدم عقب ننشسته. حجاب همچنان اجباری است و با تمام توان تحمیل می‌شود. من حتی یک مورد هم سراغ ندارم که مقامی برکنار شده باشد. خامنه‌ای مثل همیشه همه چیز را گردن خارجی‌ها انداخت. پیش از انقلاب ۵۷، شما انقلابیونی داشتی که آماده بودند کشته شوند، در برابر حکومتی که حاضر نبود کشتار کند. حالا کمابیش برعکس است. حکومتی داریم که حاضر است هر تعداد لازم باشد بکشد، در برابر جامعه‌ای که نمی‌خواهد هزاران کشته بدهد. جامعه‌ای که به‌مراتب پخته‌تر از جامعه‌ی سال ۵۷ است. می‌خواهد مسجد و دولت را جدا کند، نه یکی. باید این مؤلفه‌های ساختاری را در نظر گرفت. به همین دلیل است که می‌گویم اعتراض خیابانی امروز ضرورتاً بهترین شیوه‌ی مبارزه نیست.

* موافقم. به‌خصوص با این نکته که این جامعه آن جامعه نیست. برداشت من ــ البته از دور ــ این است که نسل جوان امروز ایران ممکن است هوادار یک شخص یا یک تفکر باشد، اما اهل دنباله‌روی کور نیست. نقد می‌کند، سؤال می‌کند. قدیس‌پرور نیست. این‌ها همه به نظرم ویژگی‌های مثبتی است. اما سازماندهی و بسیج را سخت‌تر می‌کند. و احتمالاً بروز اختلاف و چنددستگی را آسان‌تر می‌کند. خب چنین جمعیتی را چطور می‌شود حول یک فکر واحد یا در راستای یک هدف واحد متحد کرد؟

فکر می‌کنم یکی از پیامدهای آنچه پس از انقلاب بر ایرانی‌ها گذشته،‌ یک جور بدبینی همگانی است. عجیب هم نیست. خیلی‌ها احساس کرده‌اند و می‌کنند که خمینی و نظامی که بنا کرد سرشان کلاه گذاشته. در نتیجه به رهبری سیاسی و نیتش مشکوک و بدبین‌اند. من واقعاً معتقدم همه اعضای گروه جورج‌تاون به دنبال شکلی از دموکراسی سکولار در ایران هستند. فکر نمی‌کنم هیچ‌کدام می‌خواهند حاکم مستبد باشند یا این حکومت استبدادی را با یک حکومت استبدادی دیگر عوض کنند. اما بین یاران و هوادارانشان شک و بدبینی فراوان بود. هم‌بستگی و صمیمیت در یک گروه در صورتی ادامه پیدا می‌کند که اعضای آن نگاهی مثبت داشته باشند. اگر بعضی از افراد بدبین باشند و مدام نیت دیگری را زیر سؤال ببرند، کار مشترک عملاً ناممکن می‌شود. جمهوری اسلامی با ایجاد اختلاف بین ایرانی‌ها سرِ پاست. هواداران حکومت احتمالاً ۱۵-۲۰ درصد جمعیت ایران‌اند. اما حکومت می‌داند که همان ۱۵ درصد برای غلبه بر آن ۸۵ درصد که خود چند دسته‌اند، کافی است.

یک خاطره از سال ۸۸ دارم که از یادم نمی‌رود. در دوران جنبش سبز بود. پاریس بودم. با دوستی که هم هنرمند است هم فعال سیاسی نشسته بودیم در حیاط خانه‌اش. داشت در مورد همین ضرورت اتحادْ مقابل جمهوری اسلامی حرف می‌زد. یک بطری آب روی میز بینمان بود. گفت «فکر کن این بطریِ آبْ خامنه‌ای است. من از همین‌جا که نشسته‌ام بهش سنگ پرت می‌کنم. تو هم از همان‌جا که نشستی سنگ پرت کن. ولی به همدیگر نباید سنگ پرت کنیم.» این مسئله همچنان هست. تا زمانی که مخالفان به همدیگر بیشتر سنگ پرتاب کنند تا به نظام، جمهوری اسلامی برقرار خواهد بود. حکومت هم این را می‌داند و هر کار بتواند برای تفرقه‌اندازی می‌کند. مثل کاری که روس‌ها در انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۰۱۶ آمریکا کردند. در شبکه‌های اجتماعی گروه‌های مخالف می‌ساختند و دعوا راه می‌انداختند. بعد می‌نشستند کنار و تماشا می‌کردند که کاربرهای عادی چطور همدیگر را تکه‌پاره می‌کنند. مشخص بود که جمهوری اسلامی هم چنین کاری می‌کند. اما ما هم کارشان را آسان‌تر کردیم.

* ‍شکی نیست که حکومت به دنبال اختلاف‌اندازی است. به‌اصطلاح بذر نفاق می‌کارد. اما نمی‌شود منکر شد که مخالفان هم اختلافات جدی دارند. به هم بی‌اعتمادند. گاه حتی با هم دشمن‌اند. اگر شما فکر کنی من که به قدرت برسم، همان کاری را با شما می‌کنم که حکومت فعلی می‌کند،‌ چرا باید با من متحد بشوی؟ مثلاً بخشی از فعالان سیاسی، چپ‌ها و اسلام‌گراها را یک‌کاسه می‌کنند. همان داستان معروف ارتجاع سرخ و سیاه. ما در ایران یک جنبش ریشه‌دار صنفی و کارگری داریم که زنده و پویاست. نیروی واقعی روی زمین است. اما می‌بیند من و شما او را می‌گذاریم کنارِ همان حکومتی که امثال او را حبس و اعدام کرده. می‌‌بیند که همان‌قدر از چپ بیزاریم که از نظام اسلامی. خب چرا باید با ما متحد بشود؟

جورج اورول مقاله‌ای دارد به اسم «یادداشت‌هایی در باب ناسیونالیسم». می‌گوید دو جور ناسیونالیسم یا ملی‌گرایی داریم: مثبت و منفی. به نظر من در فضای اپوزیسیون ایران سه دسته داریم. اول میهن‌دوستان. میهن‌دوستی مثبت‌ترین شکل ملی‌گرایی است. صرفاً عشق به وطن یا میهن است. من مملکت خودم را دوست دارم ولی برای اثبات این علاقه توی سر بقیه‌ی ملت‌ها یا هم‌وطن‌های خودم نمی‌زنم. شاه میهن‌دوست بود. به نظر من اعضای گروه جورج‌تاون هم میهن‌دوست‌اند،‌ به این معنا که کشورشان را دوست دارند. می‌خواهند ایران با خود و بقیه‌ی جهان در صلح و آرامش باشد. دسته‌ی دوم، ملی‌گرایان هستند. ملی‌گرایی ‌‌آن‌طور که من می‌فهمم شبیه میهن‌دوستی است، اما عموماً به یک دشمن یا رقیب خارجی نیاز دارد. با نوعی خودبرتربینی یا خودقربانی‌بینی همراه است. و اهل خودکاوی و نقد خود نیست. یک جمله‌ی معروف هست که مطمئن نیستم از کیست، ولی به نظرم تمایز میهن‌دوست و ملی‌گرا را به خوبی بیان می‌کند. می‌گوید «میهن‌دوستان به کشورشان می‌بالند به خاطر آنچه که می‌کند. ملی‌گراها به کشورشان می‌بالند هر چه که بکند.» یک دسته‌ی سوم هم داریم که من اسمش را با اغماض می‌گذارم فاشیست‌ها. جمهوری اسلامی یک مثال آن است: یک ایدئولوژی تمامیت‌خواه که به‌هیچ‌وجه دگراندیشی را تحمل نمی‌کند. سازمان مجاهدین خلق هم یک نمونه‌ی دیگر آن است. اما در اپوزیسیون جمهوری اسلامی که موضوع صحبت ماست هم نمونه‌های ملی‌گرایی فاشیستی زیادند و در حال رشد. البته بیشتر در شبکه‌های اجتماعی هستند. و به اعتقاد من شبکه‌های اجتماعی بازتاب دقیقی از اجتماع نیستند،‌ برای اینکه غالباً کسانی را که نظرات خیلی تند دارند جذب و برجسته می‌کند ــ شاید بیش از آنکه واقعاً در جامعه هستند.

وقتی شما از یک نفر که داخل ایران است می‌خواهی خودش را برای هدفی به خطر بیندازد،‌ باید روشن کنی آن هدف که قرار است برایش خطر کند چیست. اگر مردم حسی دوگانه به رهبران سیاسی و هوادارانشان داشته باشند، طبعاً حاضر نمی‌شوند برایشان خطر کنند. شما اگر می‌خواهی یک ائتلاف گسترده‌ی سیاسی بسازی، باید مردم را اقناع کنی، جذب کنی. با دشنام و ناسزا و تخریبِ شخصیت کسی جذب نمی‌شود. از قضا یکی از موضوعاتی که رضا پهلوی همیشه طرح می‌کند،‌ ساختن فرهنگ دموکراسی است. در نشست جورج‌تاون هم این را گفت، و نیز در آن گردهمایی بزرگی که فردای جورج‌تاون در لس‌آنجلس برگزار شد. به نظر من او این را فقط برای منتقدانش نمی‌گوید. به هوادارانش هم می‌گوید. برداشت خیلی‌ها این است که او هوادارانش را تحریک می‌کند که به دیگران حمله کنند. اما تجربه‌ی من می‌گوید این حمله‌ها چیزی جز دردسر برای او نیست و اصلاً آن را به چشم سرمایه نمی‌بیند.

سال ۲۰۱۱ که شاهزاده علیرضا پهلوی به زندگی خودش پایان داد،‌ بسیاری درباره‌اش نوشتند. اما نوشته‌ها اغلب عاری از هرگونه هم‌دلی یا فهم پهلوی‌ها بود. فقط می‌گفتند فرزند دیکتاتور ایران خودش را کشت. من فکر کردم چیزی بنویسم در باب آنچه بر بعضی ایرانی‌های نسل علیرضا گذشت. کسانی که در سن خیلی کم ناچار شدند از ایران بروند. و درباره‌ی اینکه چطور نگاه مردم در ایران به دوران پهلوی تغییر کرده. مقاله را نوشتم و قرار شد فارین پالیسی چاپ کند. ادیتورهای مجله عنوان مقاله را گذاشتند «شاهزاده‌ی کوچک ایران» یا «شازده کوچولوی ایران»، که اشاره‌ای بود به داستان معروف «شازده کوچولو». مقاله در کل با علیرضا و دوران پهلوی هم‌دلی داشت. اما بعضی سلطنت‌طلب‌ها معتقد بودند عنوان مقاله توهین‌آمیز است. بگذریم که عنوان را من ننوشته بودم، ولی شازده کوچولو در تاریخ ادبیات یک شخصیت محبوب است. تا هفته‌ها پس از چاپ مقاله،‌ من پیام‌های توهین‌آمیز و تند می‌گرفتم. آن موقع شبکه‌های اجتماعی مثل امروز فراگیر نبود. در نتیجه بعضی‌ها نامه می‌فرستادند. می‌گفتند تو خائنی و از اسمت پیداست که عرب هستی. مشخص بود هیچ‌کدام مقاله را نخوانده‌اند. کمی بعد از این ماجرا، خانواده‌ی‌ پهلوی یک مراسم یادبود خصوصی برای علیرضا گرفتند. من هم دعوت بودم. با خشمی که از سلطنت‌طلبان دیده بودم، دودل بودم که بروم یا نه. ولی نهایتاً رفتم که ادای احترام کنم. در مراسم، رضا پهلوی خیلی گرم و صمیمی بود و بابت آن نوشته هم از من تشکر کرد. اساساً خبر نداشت چنین بلوایی راه افتاده. آن اولین جایی بود که من متوجه گسست بین او و بعضی هوادارانش شدم.

در جلسه‌ی جورج‌تاون هم مورد مشابهی پیش آمد. چند روز پیش از برنامه، من از همه شرکت‌کنندگان پرسیدم می‌خواهند در بروشور برنامه چطور معرفی بشوند. تیم رضا پهلوی گفتند ایشان عنوان سلطنتی نمی‌خواهد. فقط بنویسیم «فعال ایرانِ سکولار دموکراتیک». حتی جورج‌تاون که اول اسم «عالیجناب» گذاشت، راضی نبودند. شب پیش از برنامه، همه قرار شام داشتیم. آنجا هم یک بار دیگر تأکید کردند که عنوان سلطنتی اول اسم نباشد. در نتیجه روز برنامه، موقع معرفی گفتم هوادارانش می‌گویند «ولیعهد» و دوستانش می‌گویند «آر پی»، که من هم در پانزده سال گذشته همین را گفته‌ام. واقعاً تصور نمی‌کردم این حرف چنان خشم و هیاهویی ایجاد کند. طی این سال‌ها، من بارها با رضا پهلوی در جلسات مختلف بوده‌ام، با مقام‌های آمریکایی،‌ اروپایی و خاورمیانه‌ای، و همیشه دیده‌ام که بی‌شیله‌پیله بودن و خودمانی بودنش را تحسین می‌کنند. تا جایی که می‌دانم، برای سلامت روح و روانش خودش را از این حرف‌ها دور نگه می‌دارد،‌ وگرنه هر روز درگیر یک بلوای جدید می‌شود.


* من رضا پهلوی را از نزدیک ندیده‌ام. اما از دور هم می‌فهمم که تند نیست و اهل مداراست. این‌ها ویژگی‌های مثبتی است. اما برای یک چهره‌ی شاخص سیاسی کافی نیست. یک آنی لازم است. کاریزما مثلاً، چیزی از جنس اقتدار. خب کسی که فحش خورده و ناسزا شنیده حق دارد بپرسد یک چهره‌ی شاخص سیاسی چطور نمی‌تواند هوادارانش را مهار کند. البته شما می‌گویید خودش را از این بلواها دور نگه می‌دارد. ولی این هم ضرورتاً پاسخ قانع‌کننده‌ای نیست.

ابن خلدون یک نظریه‌ی مشهور دارد که می‌گوید امپراتوری‌ها در سه نسل ساخته می‌شوند و از بین می‌روند. نسل اول، کسانی هستند مثل رضا شاه که خودساخته‌اند و آتشی درونشان شعله می‌کشد. این‌ها امپراتوری را می‌سازند. نسل دوم آن نسل اول را می‌بیند و یاد می‌گیرد و تلاش می‌کند میراثش را حفظ کند. نسل سوم اما نسل اول را ندیده و در ناز و نعمت بزرگ شده. به باور ابن خلدون طبیعی است که روحیاتش مثل پیشینیانش نباشد. رضا پهلوی شاهزاده است. جوری تربیت شده که شاه باشد نه انقلابی. این زندگی را خودش انتخاب نکرده و بهای هنگفتی هم پرداخته. یک خواهر و برادرش را از دست داده. مثل پدرش، از کسانی در حلقه‌ی نزدیکانش از پشت خنجر خورده. و از همه‌ی اینها گذشته، یک مشکل بزرگ دارد: اینکه خودش همواره طرفدار دموکراسی بوده، اما به قول خودش،‌ بسیاری از طرفدارانش می‌خواهند مثل پدربزرگش یک رهبر اقتدارگرا باشد. بارها به صراحت گفته که نقش خودش را رهبریِ دوران گذار می‌داند، مثل خوان کارلوس در اسپانیا، کسی که چوب را از دیکتاتوری می‌گیرد و به دموکراسی تحویل می‌دهد. با این حال بیشتر هواداران دوآتشه‌اش انتظار دارند یک‌تنه انقلاب کند و نظام پادشاهی مطلقه را به ایران برگرداند.

* از رضا پهلوی بگذریم. یک رفتار که من در بخش‌ بزرگی از اپوزیسیون می‌بینم ــ شاید در سلطنت‌طلبان بیشتر باشد، ولی قطعاً در جریان‌های دیگر هم هست ــ این است که نوک تفنگشان به سمت گروه‌های دیگر اپوزیسیون است. گاهی آدم واقعاً شک می‌کند که این افراد چقدر در مخالفتشان با حکومت ایران جدی‌اند. برای اینکه رفتارشان چیزی دیگر می‌گوید. انگار در ناخودآگاهشان پذیرفته‌اند که از پس جمهوری اسلامی برنمی‌آیند، در نتیجه هدف غایی‌شان قهرمانی در لیگ اپوزیسیون است. نمی‌دانم این چقدر درست است، اما جز این توضیحی برای این رفتارها به ذهنم نمی‌رسد.

این یکی از مشکلات ساختاری اپوزیسیون ایرانی است که مانع شکل‌گیری یک نیروی مؤثر می‌شود. منتقدان رضا پهلوی نمی‌خواهند بپذیرند که او داخل ایران طرفدار دارد. از آن طرف، هواداران دوآتشه‌اش فکر می‌کنند کل ملت ایران سلطنت می‌خواهند و به هرکس که بخواهد کنار او باشد نه تحت امر او حمله می‌کنند. برداشت من این است که آن هفته‌ای که نشست جورج‌تاون برگزار شد، اوج محبوبیت رضا پهلوی در کل این چهار دهه بود. فردای آن جلسه، او به لس‌آنجلس رفت و برای ده‌ها هزار نفر سخنرانی کرد. بعد به مونیخ رفت و شاید برای نخستین بار، اروپایی‌های لیبرال که همیشه با تردید به او نگاه می‌کردند،‌ به او تریبون دادند و پای صحبتش نشستند. به نظر من این جایگاه برآمده از این تصور بود که او عضوی از یک مجموعه‌ی بزرگ‌تر است.

از قضا چند روز پیش از نشست مونیخ، یکی از برگزارکنندگان که پیش‌تر در جورج‌تاون شاگرد من بود، به من گفت دارند فشار می‌آورند که دعوت رضا پهلوی را پس بگیریم. گفت گروه‌های چپ‌گرای آلمان مخالف حضور او هستند و حتی سفارت آلمان در تهران هم تماس گرفته که اگر به رضا پهلوی تریبون بدهند ممکن است تندروهای حکومتی به سفارت حمله کنند. جواب من این بود که اگر دعوت رضا پهلوی را پس بگیرند،‌ بقیه‌ی اعضای گروه هم شرکت نخواهند کرد. یک جور حس اتحاد و هم‌سنگری بین اعضای گروه بود. اما بعد از جورج‌تاون و مونیخ،‌ بعضی از یاران و هواداران شاخص رضا پهلوی نتیجه‌ای درست معکوس این گرفتند. برداشت آنها این بود که او محبوب‌تر و مهم‌تر از آن است که عضو یک گروه باشد. معتقد بودند بقیه اعضای گروه یا با او رقابت دارند یا می‌خواهند با قرار گرفتن کنار او برای خودشان جایگاه و مقبولیتی دست‌وپا کنند. این به تنهایی عامل انحلال گروه نبود، ولی یکی از مشکلات بود. منظورم این است که فکر نمی‌کنم آن گروه به خاطر اختلاف ایدئولوژی یا تضاد آرمان‌ها یا حتی رقابت اعضای گروه از هم پاشید. رابطه‌ی کاری اعضای گروه به‌ویژه ابتدای کار بسیار مثبت بود. احترام متقابل بین رضا پهلوی و حامد اسماعیلیون یا عبدالله مهتدی مشهود بود.

نکته‌ی مهمی که باید به یاد داشته باشیم این است که این مشکلات مختص اپوزیسیون ایران نیست. همه گروه‌های اپوزیسیون در دوره‌های مختلف تاریخی گرفتار رقابت و دعوای درونی بوده‌اند. ماهیت اپوزیسیون همین است. اما فرهنگ سیاسی ایرانی یک بیماری دوقطبی دارد: امروز فکر می‌کنیم بزرگ‌ترین تمدن جهانیم،‌ فردا می‌گوییم دموکراسی و کار تیمی در خون (یا ژن) ایرانی نیست. به نظر من نه باید آن تفاخر را جدی گرفت نه آن یأس را. پرسش مهم این است که چطور مردمی با یک پیشینه‌ی غنیِ فرهنگی زیر سلطه‌ی حاکمانی زندگی می‌کنند که شاید بدتر از آن فقط در کره‌ی شمالی باشد. پرسش باید این باشد که چه شد به این گودال افتادیم و چگونه بیرون بیاییم. من معتقدم مسئولیت (نه تقصیر) عمدتاً با خود ایرانی‌هاست. ایران به اندازه‌ی کافی بزرگ و قدرتمند است که سرنوشتش را رقم بزند.

* درباره‌ی آن «بیماریِ دوقطبی»، فکر می‌کنم ما که ایران نیستیم بیشتر به آن مبتلاییم. در ایران، واقعیت ــ یا تجربه‌ی آدم‌ها ــ هرچه هست احتمالاً ثابت‌تر و پخته‌تر است. تا اینجاییم یک سؤال هم درباره‌ی همین نسبت داخل و خارج بکنم. به نظر شما آیا اپوزیسیونِ خارج از کشور می‌فهمد که اصل و اساس داخلی‌ها هستند؟ و امیدی اگر باشد به آنهاست؟ به نظر بدیهی است، اما می‌پرسم چون گاهی حس می‌کنم نگاهشان زیادی به بیرون است، یا زیادی دنبال جلب حمایت و توجه سران کشورهای دیگر هستند. آن هم مفید است، اما به نظرم جای سازمان‌دهی و سیاست‌ورزی مردمی را نمی‌گیرد.

تشخیص معضل سازمان‌دهی آسان است، اما حل کردنش سخت است. شما اگر در یک نظام دموکراتیک بخواهی کار سیاسی بکنی، مثلاً در آمریکا، می‌توانی تمام وقت و انرژی‌ات را صرف بسیج افکار عمومی کنی ــ در شبکه‌های اجتماعی یا با ابزارهای دیگر. این کاری است که دونالد ترامپ می‌کند. از مردم نمی‌خواهی خودشان را به خطر بیندازند، می‌خواهی به تو ر‌أی بدهند. یک تیم هم داری که برایت سازماندهی می‌کند. اما نمونه‌ی ایران کاملاً متفاوت است. شما می‌خواهی یک نظام استبدادی را سرنگون کنی. از مردم می‌خواهی زندگی و جانشان را به خطر بیندازند. احتمالاً منابع کافی برای اینکه یک تیم تشکیل بدهی هم نداری. و هزاران کیلومتر از ایران دوری. سازمان‌دهی زمان‌بر و دشوار است. آن رضایت آنیِ «لایک» گرفتن در توئیتر و اینستاگرام را هم ندارد. البته من فکر نمی‌کنم مشکل حل‌نشدنی است. ما به هر روی با نظامی طرفیم که پایگاه مردمی‌اش بسیار محدود است. یک حکومت پلیسی است با اقتصاد بیمار و محدودیت‌های اجتماعی. اکثر قریب‌به‌اتفاق ایرانی‌ها آینده‌ی دیگری می‌خواهند. خاستگاه و رؤیاهاشان شاید متفاوت باشد، اما به نظرم کمابیش همه زیر چتر مشترکِ یک ایران آباد، آزاد، و دموکراتیک جمع می‌شوند. کمتر کشوری در دنیا پیدا می‌کنید که حاکمیت و مردم به اندازه‌ی ایران فاصله داشته باشند. حکومت کره‌‌ی شمالی می‌خواهد، مردم کره‌ی جنوبی. این وضعیت پایدار نیست. اما احتمالاً تا زمانی که اقلیت مطلق متحد است و اکثریت مطلق نه، باقی خواهد ماند.

* به نظرم نباید این را نادیده بگیریم که آن اکثریت مطلق نه‌تنها متحد نیست و چندپاره است،که آن پاره‌هایش گاه به نیت دیگری هم شک دارند. همه خواهان تغییر حکومت‌اند. اما خیلی‌ها نگران حکومت بعدی‌اند ــ نگران به‌اصطلاح «فردای براندازی». شاید به دلیل تجربه‌ی انقلاب ۵۷ است و آنچه یک گروه بر سر بقیه آورد. علت هرچه هست، دغدغه و بی‌اعتمادی واقعی است. آن احساس که پیش‌تر هم گفتم: «که چرا با کسی که تهدید و تحقیرم می‌کند متحد بشوم؟»

حرف درستی است. باید اندیشید که چرا وضعیت این‌قدر با سال ۵۷ فرق کرده. آن موقع مارکسیست و اسلام‌گرا و ملی‌گرا و گروه‌هایی که اساساً آرمانشان با هم تناقض داشت کنار هم قرار گرفتند. امروز اکثریت مطلقِ کسانی که با جمهوری اسلامی مخالفند، شکلی از دموکراسیِ سکولار می‌خواهند. البته میل به اقتدارگرایی در بسیاری کشورها رو به رشد دارد، از جمله در دموکراسی‌های ریشه‌دار غربی. و خب این تمایل در بخشی از مخالفان جمهوری اسلامی هم دیده می‌شود.

* یک سؤال دیگر هم دارم،‌بعد می‌رویم سراغ سیاست آمریکا در قبال ایران. یک پدیده‌ای که به چشم من آمده این است که جغرافیا به عنوان یک عامل اختلاف و حتی شاید جدایی جا افتاده. چقدر تقصیر مهاجرت‌کرده‌هاست یا سایبری‌ها نمی‌دانم. شاید حتی خاص ایران نباشد و جاهای دیگر هم این گونه باشد. اما وضعیت طوری است که «خارج‌نشین» کمابیش فحش است. اوایل گفت‌وگو عبارتی گفتید: «جایگزین لیبرالِ جمهوری اسلامی». به نظر شما ایرانی‌های داخل می‌توانند در اپوزیسیونی که خارج از ایران داریم چنین چیزی ببینند؟

به نظرم طبیعی است که آنها که ایران هستند وقتی می‌بینند نیروهای سیاسیِ بیرون از ایران که در کشورهای آزاد زندگی می‌کنند نمی‌توانند متحد بمانند و با هم کار کنند، سرشان را به نشانه‌ی تأسف تکان بدهند. تا زمانی که «خارج‌نشین‌ها» بی‌اثر باشند و نتوانند حتی یک گامِ مثبت بردارند، می‌شود گفت که آینده‌ی ایران به‌تمامی به دست آنها که در ایران‌اند رقم می‌خورد. البته «خارج‌نشین‌ها» هم یک‌دست نیستند. از نظر اقتصادی، تحصیلات و حتی تجربه و نگاه به دموکراسی با هم فرق دارند. اما به‌طور تاریخی،‌ مهاجران عموماً در سیاست تندتر از کسانی هستند که در همان کشور زندگی می‌کنند. با این همه، حرف من همچنان همان است که اکثر ایرانی‌ها، چه داخل چه خارج، یک چیز می‌خواهند: حکومتی باکفایت و روادار که به نمایندگی مردم و برای مردم کار کند. اگر نتوانیم کنار هم بایستیم و در راستای آن هدف سازماندهی کنیم، جمهوری اسلامی می‌ماند. یا یک حکومت اقتدارگرای دیگر جایش می‌نشیند.

* موافقم. برویم سراغ سیاست آمریکا؟

یک چیز را همین اول بگویم چون الان در ذهنم هست و ممکن است جزو پرسش‌ها نباشد و فراموش کنم. خیلی‌ها می‌پرسند آیا آمریکا نمی‌توانست بیش از این به جنبش زن، زندگی، آزادی کمک کند؟ به نظرم این پرسش را بدون توجه به تاریخ اقدام‌های آمریکا در خاورمیانه در دو دهه‌ی گذشته نمی‌شود پاسخ داد. واقعیت آن است که بعد از ناکامی‌ها در عراق و افغانستان، و نافرجامیِ بهار عربی، سیاست‌مداران آمریکایی، به‌ویژه در دولت بایدن،‌ آن اطمینان گذشته را به توان آمریکا برای اثرگذاری در سیاست خاورمیانه ندارند. از سوی دیگر، به توان ایرانی‌ها یا عرب‌های لیبرال هم اطمینان ندارند. یعنی مطمئن نیستند که بنیه‌ی این نیروها آن‌قدر باشد که بتوانند یک جایگزین دموکراتیک بسازند و نگه دارند. حتی یک نمونه‌ی موفق هم ندارند که به آن تکیه کنند. بنابراین این‌طور نیست که آمریکا نمی‌خواست این جنبش پیروز شود،‌ یا دوست داشت جمهوری اسلامی سر کار بماند. اما بعد از آن همه تلفات در عراق و افغانستان،‌ بعد از صرف صدها میلیارد دلار و نتیجه نگرفتن، حالا خیلی‌ها در واشینگتن می‌گویند این کار کار ما نیست. جنبشی که بتواند ایران را به دموکراسی و آزادی و رفاه برساند، با منافع آمریکا سازگار است و آمریکا از آن استقبال می‌کند. در دوران جنبش زن، زندگی، آزادی ــ آن‌طور که من می‌فهمم ــ تردید داشتند که این حرکت چنان توانی داشته باشد. و زمان نشان داد تردیدشان بی‌جا نبوده.

* البته برای من آن‌قدر بدیهی نیست که یک ایران آزاد و دموکراتیک مطلوب آمریکاست. اگر من یکی از ارباب قدرت در آمریکا بودم، ممکن بود فکر کنم در یک نظام دموکراتیک دولت‌ها می‌آیند و می‌روند و سیاستشان تغییر می‌کند. بهترین گزینه یک دیکتاتوریِ آمریکادوست است که سیاست‌هایش را هم بهتر می‌شود پیش‌بینی‌ کرد هم آسان‌تر می‌شود شکل داد. سابقه‌ی آمریکا در خاورمیانه هم کمابیش همین را نشان می‌دهد. شما فرض کن این حکومت یا یک دیکتاتوری دیگر به دولت آمریکا پیام بدهد که «اگر کاری نداشته باشی ما با مردم ایران چه می‌کنیم، می‌توانیم دوست باشیم». فکر می‌کنید دولت آمریکا نمی‌پذیرد؟

از سال ۵۷، تقریباً هر دولتی که در آمریکا سر کار بوده تلاش کرده رابطه با جمهوری اسلامی را بهتر کند. فکر نمی‌کنم دولت بایدن هم توهمی داشته باشد که می‌شود با این حکومت ارتباط مثبت و سازنده برقرار کرد. جمهوری اسلامی به یک معنا در خاورمیانه تک است. بیشتر کشورهای این منطقه دیکتاتورهای سکولار دارند با اپوزیسیون اسلام‌گرا. ایران برعکس است. حکومت مستبد و اسلام‌گراست و اپوزیسیونش سکولار است. اگر متحدان آمریکا در منطقه را نگاه کنید (ملک عبدالله اردن،‌ سیسی در مصر، بن‌سلمان در عربستان سعودی، بن‌زاید در امارات متحده عربی) آمریکا در همه‌ی این کشورها نگران قیام مردمی است، چون هر کدام از این دولت‌ها اگر سقوط کند، دولتی که با رأی مردم جایگزینش می‌شود احتمالاً رابطه‌ی این‌قدر حسنه با آمریکا نخواهد داشت ــ و احتمالاً در مسائلی مثل حقوق زنان سخت‌گیرتر خواهد بود. ایران احتمالاً تنها کشور خاورمیانه است که آمریکایی‌ها می‌توانند با اطمینان بگویند اگر اعتراضات مردمی نتیجه بدهد، نظامی که روی کار خواهد آمد برای منافع آمریکا بهتر است ــ‌ و قطعاً با مردم هم کمتر از نظام فعلی سخت‌گیری می‌کند. اگر آمریکایی‌ها می‌توانستند با فشار دادنِ یک دکمه کشوری را دموکراتیک کنند،‌ احتمالاً در هیچ‌یک از کشورهای خاورمیانه حاضر نبودند آن دکمه را بزنند جز ایران.

* می‌فهمم. حرف معقولی است. ولی اگر من جای خواننده‌ی این مصاحبه بودم،‌ و می‌دانستم که تا همین چند ماه پیش دولت آمریکا پشت پرده مشغول مذاکره با جمهوری اسلامی بوده،‌ در بهترین حالت گیج می‌شدم. این رفتار با آن محاسبه نمی‌خواند. الان ده سال پیش نیست که بیشتر ایرانی‌ها منتظر برجام بودند. خیلی‌ها دیگر اهمیت نمی‌دهند. و از آن دسته‌ای که هنوز برایشان مهم است، به گمان من بیشتر ترجیح می‌دهند توافقی نباشد. و با این همه، دولت بایدن مخفیانه با جمهوری اسلامی مذاکره کرد. بنابراین من به اندازه‌ی شما مطمئن نیستم که دولت آمریکا به خواست ایرانی‌ها اهمیت بدهد.

به نظرم یکی از فرق‌های دولت دموکراتیک و نظام استبدادی این است که دومی می‌تواند درازمدت یا استراتژیک نگاه کند و تصمیم بگیرد. برای اینکه مقید به انتخابات و شفافیت و پاسخگویی به مردم نیست. ولادیمیر پوتین می‌تواند برای سوریه برنامه‌ی ده ساله بریزد. اما دولت‌های آمریکا و نمایندگان کنگره معمولاً به بازه‌های کوتاه‌تر زمانی فکر می‌کنند. یعنی این‌طور حساب می‌کنند که فلان برنامه یا تصمیم چه اثری روی انتخابات بعدی می‌گذارد. اگر از مقام‌های آمریکایی بپرسی، می‌گویند هیچ تضمینی نیست که اگر از یک نیروی مخالف جمهوری اسلامی حمایت کنند، در دو یا چهار یا شش سال ایران متحول می‌شود. ضمن اینکه نگرانی‌های جدی‌تر و فوری‌تری هم دارند: می‌خواهند جلوی برنامه هسته‌ای و بلندپروازی‌های منطقه‌ای جمهوری اسلامی را بگیرند. طبعاً نگرانی‌های جدی‌تر برایشان اولویت دارد ــ با اینکه این نگرانی‌ها همه معلول است و علت خود جمهوری اسلامی است. حکومت ایران با برنامه‌ی هسته‌ای‌اش باج می‌گیرد. یک قدم به سمت بمب می‌رود و امتیاز می‌گیرد که جلوتر نرود. خلاصه اینکه من فکر می‌کنم برای این دولت،‌ اولویت آن چیزی است که می‌توانند در کوتاه‌مدت کنترل کنند، نه آن چیزی که دوست دارند بشود. این نکته را هم یک بار دیگر بگویم: تاریخ آمریکا در دو دهه‌ی گذشته نشان می‌دهد که شما می‌توانی هر چقدر می‌خواهی نقشه بکشی و پول خرج کنی ولی باز هم به جایی که می‌خواهی نرسی. نتیجه می‌شود اینکه تصمیم‌ می‌گیری به تهدیدهای کوتاه‌مدت بپردازی، معلول را بچسبی به‌جای علت.

* یعنی به زبان ساده، سیاستشان از این ستون به آن ستون است.

بله. و بسیاری از اهل سیاست معتقدند زمان‌خریدن برنامه‌ی بدی نیست، به‌ویژه اگر معتقد باشی این نظام هم نهایتاً مثل اتحاد جماهیر شوروی به آخر خط می‌رسد. به قول شما از این ستون به آن ستون می‌کنی،‌ سعی می‌کنی تولید سلاح هسته‌ای را عقب بیندازی، و هم‌زمان تلاش می‌کنی فروریختنشان را تسریع کنی. دغدغه‌ی بسیاری از فعالان ایرانی ‌ــ که دغدغه‌ی موجهی هم هست ــ این است که توافق با آمریکا یک پول قلمبه به جیب حکومت سرازیر می‌کند و جای پایشان را سفت‌تر می‌کند. اما حتی در این حالت هم، تاریخ نشان داده که قیام‌های مردمی عموماً در دوره‌هایی که مردم گرفتار فقرند شکل نمی‌گیرد. بیشتر در زمان‌هایی شکل می‌گیرد که معاش مردم رو به بهبود است و سطح خواسته‌هاشان بالا می‌رود و برآورده نمی‌شود. محققان علوم سیاسی به این می‌گویند «نظریه منحنی جی (J)» یا «انقلاب انتظارات فزاینده». درایران هم در دهه‌ی ۵۰ خورشیدی کمابیش همین اتفاق افتاد. من معتقدم جمهوری اسلامی نه توان حل نارضایتی عمومی را دارد نه اراده‌اش را. حتی اگر یک برجام دیگر هم امضا شود و بعضی تحریم‌ها هم لغو شود، خشم مردم از حکومت کم‌تر نمی‌شود.

* شما خیلی از مقام‌های آمریکایی را از نزدیک می‌شناسید. فرض کنید شما جیک سالیوان‌اید، و سیاستِ «از این ستون به آن ستون» را دنبال می‌کنید. از کجا معلوم بتوانید این برنامه را اجرا کنید؟ اگر نتوانستید دستیابی به سلاح هسته‌ای را عقب بیندازید چه می‌کنید؟ شما، جیک سالیوان، واقعاً به حرف طرف مقابلتان اعتماد می‌کنید؟

من فکر نمی‌کنم هیچ‌کس باورکند برنامه هسته‌ای ایران صلح‌آمیز است. با عقل جور در نمی‌آید که صدها میلیارد دلار صرف برنامه‌ای کنی که عملاً هیچ باری از دوش شبکه‌ی برق کشور برنمی‌دارد. فعالیت هسته‌ای ایران فقط در قالب یک برنامه‌ی تسلیحاتی معنا می‌دهد. در واقع سؤال فقط این است که جمهوری اسلامی دنبال مدل ژاپن است یا مدل کره‌ی شمالی؟ یعنی می‌خواهد مثل ژاپن به جایی برسد که هروقت لازم شد یک پیچ را سفت کند و سلاح هسته‌ای آماده باشد، یا مثل کره‌ی شمالی خط قرمز آزمایش هسته‌ای را رد کند و بمب منفجر کند؟ تا امروز، بیل برنز، رئیس سی‌آی‌ای، هر بار که علنی درباره‌ی ایران حرف زده، گفته برداشت سی‌آی‌ای این است که حکومت ایران چنین تصمیمی نگرفته که سلاح بسازد. نظر من این است که خامنه‌ای ۸۵ ساله احتمالاً استراتژی دیرپای خود را عوض نمی‌کند. یعنی من فکر می‌کنم تا وقتی خامنه‌ای در قدرت است، هدف ایران همان است که قابلیت را داشته باشد اما خط قرمز را رد نکند. ضمن اینکه رفتن سراغ تولید سلاح برایش خطر دارد. قطعاً سران حکومت ایران بهتر از هر کس می‌دانند که برنامه‌ی هسته‌ای پر از سوراخ اطلاعاتی است. خارجی‌ها در آن رخنه کرده‌اند. تقریباً همه‌ی تأسیسات مخفی‌شان لو رفته،‌ دانشمندان کلیدی‌شان را کشته‌اند، در بعضی تأسیسات، حتی زیر زمین، انفجار رخ داده، خراب‌کاری شده. تصمیم به ساخت سلاح هسته‌ای از دو جهت برای خامنه‌ای خطرناک است. اول اینکه ممکن است اسرائیل یا آمریکا به ایران حمله کنند. دوم اینکه چنین تصمیمی می‌تواند موازنه‌ی قوا در خود جمهوری اسلامی را به ضرر خامنه‌ای و به نفع سپاه تغییر بدهد. قدرت خامنه‌ای در همین است که کسی است که نهایتاً تصمیم می‌گیرد سراغ بمب بروند یا نه. وقتی چنین تصمیمی گرفته شد و جمهوری اسلامی به بمب رسید، دیگر ماشه‌ی پرتاب موشک یا بمب زیر دست او نیست، دست نظامیان است.

این را هم بگویم که نباید فرض کنیم محاسبات جمهوری اسلامی همیشه همین که هست می‌ماند. یعنی ممکن است زمانی به این نتیجه برسند که منفعتشان در داشتن سلاح است نه قابلیت ساخت سلاح. خامنه‌ای که بمیرد، منطقی است که فرمانده‌های سپاه این مسئله را جور دیگری نگاه کنند. ممکن است عراق و لیبی و اوکراین را مثال بزنند و بگویند هرکس داوطلبانه برنامه‌ی هسته‌ای‌اش را کنار گذاشت، جولانگاه نیروهای خارجی شد. در حالی‌که حکومت کره‌ی شمالی همچنان برقرار است.

* خب در این‌ صورت چه نیازی به توافق هسته‌ای دارند؟ به‌خصوص الان که آمریکا تحریم‌های نفتی را هم اعمال نمی‌کند.

تاریخ این حکومت را که نگاه کنید،‌ می‌بینید فقط جایی که فشار تحمل‌ناپذیر شده کوتاه آمده، جایی که حس کرده موجودیت نظام در خطر است. در این لحظه چنین فشاری حس نمی‌کند. به نظر من هدف جمهوری اسلامی اساساً پیشرفت اقتصادی نیست،‌ بقای سیاسی است. این دو با هم فرق دارند. واقعیت این نظام این است که نمی‌خواهد جزو اقتصاد جهانی باشد. صرفاً می‌خواهد نفت بفروشد و پولش را خرج کند. نمی‌خواهند مثل کره‌ی شمالی کاملاً منزوی باشند. ولی علاقه‌ای هم ندارند که مثل امارات کاملاً به اقتصاد جهانی بپیوندند.

سال‌ها پیش، کریستوفر هیچنز، نویسنده‌ی انگلیسی، در خانه‌اش در واشینگتن دی‌سی ضیافت کوچکی داشت که من هم دعوت بودم. شان پن بازیگر معروف هم بود. شان پن با فیدل کاسترو دوست بود و تازه از کوبا برگشته بود. می‌گفت فیدل به شوخی می‌گوید اگر آمریکا تحریم‌های کوبا را بردارد، بلافاصله یک انگولکی می‌کنم که تحریم‌ها برگردد. می‌گفت فیدل می‌داند که فضای بسته را بهتر می‌تواند کنترل کند. به نظرم این در مورد خامنه‌ای هم صادق است. یادم است سال ۲۰۱۵ که برجام امضا شد، خامنه‌ای گفت سرمایه‌گذاری خارجی اسب تروای براندازی است. بنابراین من فکر می‌کنم این نظام اگر یک برنامه‌ی پیشرفته‌ی هسته‌ای داشته باشد، یعنی قابلیت تولید سلاح هسته‌ای را داشته باشد، و بتواند نفت بفروشد و پولش را بگیرد،‌ دیگر چیزی نمی‌خواهد. خامنه‌ای علاقه‌ای به پیوستن به اقتصاد جهانی ندارد. ولی انزوای کامل هم مطلوبش نیست.

* الان کمابیش همین است، نیست؟ یعنی جمهوری اسلامی با تعریف شما تقریباً در وضعیت ایدئال است. جک گلدستون در آن گفت‌وگو با آسو می‌گفت تاریخ انقلاب‌ها نشان می‌دهد برای آنکه در جایی انقلابی شکل بگیرد، شرایط مساعد بین‌المللی یکی از شروط لازم است. با این توصیفی که از سیاست آمریکا و وضعیت فعلی حکومت ایران کردیم، آیا می‌شود گفت که در حال حاضر شرایط برای تغییر بنیادی در ایران مساعد نیست؟

شرایط بین‌المللی مدام تغییر می‌کند. در این لحظه می‌شود گفت دلخواه یا دستکم به نفع جمهوری اسلامی است. برای اینکه حواس‌ها از خشونتی که حکومت ایران و متحدان منطقه‌ای‌اش به مردم خودشان روا می‌دارند، پرت شده. نگاه‌ها به اسرائیل است و کشتار غیرنظامیان فلسطینی. اما واقعیت گریزناپذیر این است که جمهوری اسلامی یکی از منزوی‌ترین حکومت‌های جهان است. آن چند کشوری که ترجیح می‌دهند جمهوری اسلامی سر کار بماند ــ روسیه، ونزوئلا، کره‌ی شمالی، سوریه، کوبا ــ اینها خودشان حکومت‌های بحران‌زده هستند. و بزرگ‌ترین حامی اقتصادی جمهوری اسلامی، یعنی دولت چین، هم احتمالاً ترجیح می‌دهد در ایران حکومتی سر کار باشد که بازارهایش را به روی دنیا باز کند، از منابع عظیم انرژی‌اش بهره ببرد، و در خاورمیانه به‌طور کلی، و جریان آزاد نفت به‌طور مشخص،‌ اخلال نکند. خلاصه بگویم، شمار کشورهایی که از یک ایران آرام و مرفه نفع می‌برند به‌مراتب بیش از آنهایی است که می‌خواهند ایران یک کشور منزوی و مسئله‌ساز باشد.

می‌فهمم چه می‌گویید. مطمئن نیستم ترجیح کشورهای منطقه ایران آرام و مرفه باشد، ولی بحث ما اینجا آمریکا است، بنابراین آن را می‌گذاریم کنار. اما در مورد آمریکا هم فکر می‌کنم نمی‌شود نادیده گرفت که توافق (یا حتی مذاکره‌ی پشت‌ پرده) بین دولت بایدن و دولت رئیسی چه پیامی به مردم ایران می‌دهد: اینکه شما می‌توانی هر کار می‌خواهی بکنی، در خیابان و زندان بکُشی، و میلیاردها دلار جایزه بگیری.

بعضی کشورها مثل لبنان و اردن آن‌قدر بزرگ نیستند که سرنوشت خودشان را رقم بزنند. محیط است که شکلشان می‌دهد. ایران اما به اندازه‌ی کافی بزرگ و قدرتمند است که سرنوشت خودش را رقم بزند. در چهار دهه‌ی گذشته هم دیده‌ایم که ایران بیشتر خاورمیانه را شکل می‌دهد تا خاورمیانه ایران را. به همین دلیل،‌ به نظر من آمریکا باید یک استراتژی سنجیده برای مقابله با جمهوری اسلامی داشته باشد. ایران ابرقدرت نیست. یک قدرت منطقه‌ای است. نمی‌شود با شوروی مقایسه‌اش کرد. اما رویکرد آمریکا به شوروی می‌تواند الگوی مفیدی برای مواجهه با جمهوری اسلامی باشد. استراتژی آمریکا در مواجهه با شوروی چندوجهی بود. سعی می‌کردند برنامه هسته‌ای شوروی را کنترل کنند: توافق دوجانبه امضا کردند. در نقاط مختلف دنیا با هم در رقابت و گاه جنگ نیابتی بودند. و هم‌زمان از مخالفان حکومت شوروی هم حمایت می‌کردند، به ویژه در دوره‌ی ریاست‌جمهوریِ ریگان. آمریکا هرگز چنین استراتژی فراگیری در برخورد با جمهوری اسلامی نداشته. دو سال اول ریاست‌جمهوری بایدن تماماً به تلاش برای زنده کردن برجام گذشت. اما به نظر من باید ایران را در یک چارچوپ استراتژیک گسترده‌تر از این نگاه کرد: نه فقط برای مهار برنامه‌ی هسته‌ای، بلکه برای مقابله با بلندپروازی‌های منطقه‌ای و البته حمایت از آرمان کسانی که خواهان تغییر در ایران هستند. این جنگ سرد ایران و آمریکا را نهایتاً ایرانی‌هایی که رؤیای ایرانی متفاوت در سر دارند تمام می‌کنند، نه دیپلمات‌های آمریکایی پشت میز در اتاق‌های دربسته.

* موافقم. اما چه‌قدر به تحقق اینکه می‌گویید امیدوارید؟ نگاهتان به آینده‌ی ایران چیست ــ دست‌کم در کوتاه‌مدت؟

من معتقدم جمهوری اسلامی از نظر ایدئولوژیک ورشکسته است و نمی‌تواند نارضایتی‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مردم ایران را رفع کند. به نظرم خامنه‌ای پیرو امثال ماکیاولی و توکویل است، که می‌گفتند خطرناک‌ترین لحظه برای حکومت‌های بد لحظه‌ای است که تصمیم می‌گیرند خود را اصلاح کنند. خامنه‌ای می‌ترسد همان اتفاقی که در شوروی افتاد در ایران بیفتد: گورباچف می‌خواست اصلاح کند، اما دولت کمونیست نه تنها پایدارتر نشد، که فروپاشید. از نگاه خامنه‌ای و این کسانی که خودشان را اصول‌گرا می‌نامند، «آرمان‌های انقلاب اسلامی» مثل ستون‌های یک ساختمان است: اگر دستشان بزنی، ساختمان روی سرت خراب می‌شود. می‌خواهم بگویم جمهوری اسلامی حکومتی نیست که با توافق هسته‌ای یا بالا رفتن درآمد نفت یا رفع چند تحریم نجات پیدا کند. حتی شاید بشود گفت اگر وضع معیشت مردم بهتر بشود و انتظاراتشان بالا برود، سقوط جمهوری اسلامی محتمل‌تر می‌شود.

چیزی که مرا نگران می‌کند این است که اصلاً معلوم نیست بعد از سقوط جمهوری اسلامی یک نظام دموکراتیک مردم‌مدار ظهور کند. خیلی‌ها امید داشتند که در شوروی چنین بشود. ولی دیدیم که چه شد. یک نظام ورشکسته از لحاظ ایدئولوژیک سقوط کرد. مدتی خلأ قدرت داشتید و تاخت‌وتاز الیگارش‌هایی که روی منابع طبیعی نشسته بودند. این شکاف طبقاتی و هرج‌ومرج سیاسی به خشم عمومی دامن زد و فضا را برای ظهور یک «مرد قدرتمند» از رژیم گذشته آماده کرد. و بعد پوتین آمد و ناسیونالیسم برآمده از نارضایی روس‌ها را جایگزین کمونیسم کرد. چنین اتفاقی در ایران هم ممکن است بیفتد. جمهوری اسلامی یک حکومت ورشکسته است که ظرفیت اصلاح هم ندارد. کاملاً ممکن است فروربریزد، در آن خلأ قدرت الیگارش‌های چمبره‌زده بر منابع طبیعی قدرت بگیرند، و بستر برای ظهور یک پوتین ایرانی آماده شود. و اگر چنین شود، آن شخص به احتمال زیاد کسی است که از نهادهای امنیتی و اطلاعاتی می‌آید. حتی می‌شود تصور کرد که ملی‌گرایی شیعی هم دیگر به کارشان نیاید. به‌جایش همان ملی‌گرایی برآمده از نارضایتی را علم کنند. من فکر می‌کنم اگر آن اکثریت بزرگ ایرانی‌ها که یک نظام مردم‌دارِ مردم‌مدار می‌خواهند، نتوانند با هم کار کنند، نتوانند برنامه بریزند و نیروی واحد سامان بدهند، سناریوی روسی محتمل‌ترین سناریوست.

اما این را هم بگویم ــ نکته‌ای است که جک گلدستون در همان گفت‌وگو با شما اشاره کرده بود ــ اینکه تاریخ نوشته نمی‌شود، ساخته می‌شود. ایرانی‌ها این توان را دارند که سرنوشتشان را کنترل کنند. اما همان‌طور که بارها در تاریخ دیده‌ایم،‌ هیچ قطعیتی نیست که بعد از سقوط یک حکومت اقتدارگرا، وضع یک کشور بهتر بشود. بنابراین باید موانع شکل‌گیری آن «بدیل لیبرال» را شناخت و برای برداشتن آن موانع و رسیدن به آن بدیل سازمان‌دهی کرد.

* پرسش قبلی قرار بود پرسش آخر باشد. ولی این نکته‌ی آخر که گفتید به نظرم جا دارد کمی بیشتر شکافته شود. شما می‌گویید: متحد شویم وگرنه عاقبتمان پوتین ایرانی است. به‌نوعی هشدار می‌دهید، نه؟ اما اگر خیلی‌ها با پوتین ایرانی مشکلی نداشته باشند چه؟ بحث تئوریک نمی‌کنم. به نظر من در عالم واقع، بخش قابل‌توجهی از آنها که نظام جمهوری اسلامی را نمی‌خواهند، با یک دیکتاتور که آزادی‌های اجتماعی‌شان را نگیرد، هیچ مشکلی ندارند.

نکته‌ی درستی است. باید با این‌جور مسائل صادقانه روبه‌رو شد. در همین آمریکا، در قدیمی‌ترین دموکراسی جهان، کسی رئیس‌جمهور بود که مدام هنجارهای دموکراتیک را زیر پا می‌گذاشت. اگر دست خودش بود دیکتاتور می‌شد. و بسیاری از هوادارانش هم مشکلی نمی‌داشتند. شاید حتی خوشحال هم می‌شدند. بنابراین عجیب نیست اگر این مشاهده‌ی شما در مورد ایران درست باشد ــ جامعه‌ای که سنت دموکراتیک ۲۵۰ ساله هم ندارد. امثال نلسون ماندلا در تاریخ نادرند. کسی که اگر می‌خواست می‌توانست آن قدرت عظیم حمایت مردمی را به سمت یک نظم غیرلیبرال سوق بدهد. می‌توانست از سفیدهایی که چندین دهه سیاهان آفریقای جنوبی را استثمار کرده بودند انتقام بگیرد. می‌توانست و نکرد. این چیز نادری است. نادر است که یک رهبر انقلابی سعی کند غریزه‌ی ویران‌گر آدم‌ها را مهار کند و حس نوع‌دوستی‌شان را پروبال بدهد.

* یک سؤال دیگر هم بپرسم که پایان گفت‌وگو همان‌جایی باشد که شروع کردیم. آیا مشابه این نگاه و منشی که وصف کردید در جورج‌تاون، در شورای همبستگی، به چشمتان خورده؟ مشخصاً در مورد رضا پهلوی، چون بعضی از چهره‌های شناخته‌شده و مطرح سلطنت‌طلبی تمایلات به‌قول شما «غیرلیبرال»‌شان را پنهان هم نمی‌کنند. به نظر می‌رسد از یک پینوشه‌ی ایرانی که قلع‌وقمع کند نه تنها نمی‌ترسند که استقبال هم می‌کنند. یعنی مسئله‌شان اسلام است نه استبداد. با حکومت یک «مرد آهنین» مشکلی ندارند، به شرط اینکه «ایرانی» باشد نه «اسلامی».

شما اگر از رضا پهلوی بپرسید کدام سیاست‌مدار را تحسین می‌کند، می‌گوید ماندلا، یا گاندی،‌ یا مارتین لوتر کینگ. اما اگر از هواداران دوآتشه یا حتی بعضی یاران نزدیکش بپرسید، احتمالاً می‌گویند رضا شاه. مشکل اساسی همین است که از کسی می‌خواهند رهبر انقلابی باشد که ذاتاً آرام است و به دنبال یک پایان‌بندی آرام. آسان نیست خشم همگانی را مهار کنی و به سمت یک پایان بی‌خشونت و نرم سوق بدهی. بنابراین مهم‌ترین پرسش به نظر من همان است که اول گفتیم: آیا از آنچه این بار رخ داد برای بار بعد درس می‌گیریم؟ در این لحظه، من مطمئن نیستم این اتفاق بیفتد. وضعیت فعلی ایران به چشم من مثل صحنه‌ی تصادف با دور کند است. برایم روشن است که جمهوری اسلامی ماندنی نیست. و به همان اندازه روشن است که اگر در آینده‌ی نزدیک فروبریزد، بخت برآمدن یک بدیل اقتدارگرا بیشتر از یک بدیل دموکراتیک است. یعنی یک دیکتاتوری به جای یک دیکتاتوری دیگر. باور من این است که ایران یک جمعیت بزرگ دموکراسی‌خواه دارد که رهبری (یا نمایندگی) دموکراتیک کارآمد ندارد. مسئله‌ای که باید برایش راهی پیدا کرد این است. ته تونل شاید روشنی باشد، اما فعلاً تونلی در کار نیست.



iran-emrooz.net | Tue, 14.05.2024, 9:52
ریشه‏‏‌های گنوسی نظریه تاریخی مارکس

موسی غنی‌نژاد

مارکس را معمولا مدافع نظریه ماتریالیسم تاریخی می‌‌‌دانند؛ نظریه‌‌‌ای که تحول تاریخی جوامع بشری را با تغییرات در شرایط زندگی مادی انسان‌‌‌ها توضیح می‌دهد. مارکس به لحاظ فلسفی خود را ماتریالیست می‌‌‌داند؛ یعنی به تقدم ماده بر اندیشه اعتقاد دارد. در آغاز ماده بود و اندیشه بعدها زمانی پدید آمد که طی تحولاتی در تاریخ طبیعی زمین، انسان در آن پا به عرصه وجود نهاد. اندیشه ویژگی موجود زنده (حیوان) تکامل‌یافته‌‌‌ای به نام انسان است. همچنان‌‌‌که تحولات در تاریخ طبیعی زمین انسان را به وجود آورده، تحولات در شرایط زندگی مادی وی نیز شیوه اندیشیدن او را متعین می‌‌‌سازد.

از نظر مارکس تحول در شرایط نیروهای مادی یا ابزار تولیدی زیربنا یا شالوده جوامع بشری را تشکیل می‌دهد و سایر نهادهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی روبناهایی وابسته به این زیر بنا هستند. به عقیده وی، از زمانی که جوامع اولیه یا کمون‌‌‌ها که زندگی جمعی انسان‌‌‌ها در آنها جریان داشت جای خود را به جوامع طبقاتی مبتنی بر مالکیت خصوصی می‌دهند، بهره‌‌‌کشی، استثمار و مبارزه طبقاتی جای زندگی صلح‌‌‌آمیز اجتماعی را می‌گیرد. از آن زمان به بعد مبارزه طبقاتی میان استثمارشونده‌‌‌ها و استثمارکننده‌‌‌ها تبدیل می‌شود به موتور محرکه تاریخ. این مبارزه تا محو جامعه طبقاتی و شکل‌‌‌گیری جامعه کمونیستی ادامه می‌‌‌یابد.

مارکس ادعای بسیار بزرگی مطرح می‌کند که عبارت است از توضیح تاریخ بشریت از آغاز تا انجام، اما هیچ استدلال مبتنی بر قرائن و شواهد تجربی، حداقل در خصوص ضرورت برآمدن جامعه کمونیستی آینده نمی‌‌‌دهد. این رویکرد مارکس از این جهت شگفت‌‌‌انگیز است که او هرگونه اندیشه‌‌‌ورزی صرف و بریده از واقعیات تجربی را به‌عنوان ایده‌‌‌های متافیزیکی رد می‌کند و نظریات خود را علمی و فارغ از هرگونه ایدئولوژی می‌‌‌داند. این معما را چگونه می‌‌‌توان توضیح داد؟ شاید بتوان این رویکرد متناقض مارکس را در وجود نوعی تفکر گنوسی مضمر نزد وی دانست؛ تفکری بسیار کهن که مدعی دانش مطلق است.

گنوس (گنوسیس یا غنوص) به معنی «عرفان و معرفت»، اصطلاحی است که در صدر مسیحیت رواج یافت. اما این کیش پیشینه‌‌‌ای بس کهن‌‌‌تر داشت و در واقع آمیزه‌‌‌ای بود از عقاید فلسفی-دینی یهودی، مصری، بابلی، یونانی، سوری و ایرانی. یونانیان برداشتی فلسفی، عقلانی و استدلالی از گنوس داشتند، اما برداشت شرقیان از گنوس دینی و عرفانی بود که نه به واسطه عقل و استدلال، بلکه از طریق ایمان و بینشی شهودی-اشراقی کسب می‌‌‌شد. آموزه گنوسی رازگونه و مقدس بود برای رهیابی به راز هستی، کنه جهان و کمال مطلق (هالروید، ۱۷). کیش گنوسی مذهبی آمیخته با اسطوره‌‌‌هاست و مدعی است که دنیای مادی آفریده صانع (دمیورژ demiurge) است و نه خدای متعالی واحد خوب. واقعیت انسان در این دنیای مادی وانهادگی و از خودبیگانگی است. انسان در این دنیای مصنوع از اصل خود که ماهیت الهی دارد دور افتاده است. دنیای مادی و تاریخی این حقیقت بنیادی را پنهان می‌کند، اما نمی‌‌‌تواند آن را از بین ببرد.

فلسفه گنوسی در بر دارنده ثنویتی مطلق است که با نمادپردازی نور و ظلمت بیان می‌شود. خیر و شر، روح و ماده، معرفت و جهل دیگر سویه‌‌‌های بنیادی نور و ظلمت‌‌‌اند. سرشت آدمی نیز دوگانه است؛ یکی مادی و فانی و دیگری روحانی که از پاره‌‌‌ای روح الهی سرشته شده، یعنی «بارقه الهی» است. انسان از این بارقه الهی که در او مقیم است آگاه نیست و شیاطین هم با برانگیختن خواست‌‌‌ها و شهوات جسمانی او را محظوظ می‌کنند و در غفلت نگه می‌دارند. کیش گنوسی، دین رهایی انسان از این دنیای مادی است، رهایی همه آنهایی که به شناخت (گنوسیس) حقیقت رسیده‌‌‌اند. ناآگاهی و غفلت انسان را برده شیاطین می‌کند، تنها آگاهی (گنوسیس) است که می‌‌‌تواند او را رهایی بخشد (هالروید، ۵۵-۵۳). این آگاهی یا علم از جنس علم الهی مطلق و تام است که از طریق شهودی یا حضوری حاصل می‌شود و نسبتی با علم استدلالی رایج در میان فلاسفه و دانشمندان ندارد. با چنین علمی است که انسان بر جدایی از ذات خود (ازخودبیگانگی) فائق می‌‌‌آید.

مارکسِ ماتریالیست واضح است که اعتقادی به الوهیت و ذات الهی انسان ندارد؛ اما او با خواندن آثار هگل و به‌‌‌ویژه تفسیر فوئرباخ از مفهوم ازخودبیگانگی نزد هگل، مجذوب این مفهوم می‌شود. فوئرباخ دین و به طور مشخص مسیحیت را موجب از خودبیگانگی انسان می‌‌‌دانست و مدعی بود انسان ذات آرمانی خود را به خدایی که محصول تصوراتش است نسبت می‌دهد. خدا همان ذات انسانی جدا شده (بیگانه‌شده) از خود انسان است. اما بعدتر مارکس در «دست نوشته‌‌‌های ۱۸۴۴» و در نقد اقتصاد سیاسی، تفسیر خاص خود را از مفهوم «ازخودبیگانگی» به دست می‌دهد و آن را مرتبط با مالکیت خصوصی و مبادله می‌‌‌داند. از نظر مارکس ضرورت تقسیم کار و مبادله، به کارِ بیگانه‌‌‌ شده و نهایتا به مالکیت خصوصی منجر می‌شود. محصول کار تولیدکننده (کارگر) در جریان مبادله از او جدا شده و به دیگری (سرمایه‌‌‌دار) تعلق می‌گیرد.

کار انسان ذاتا موجد بیگانگی نیست؛ یعنی قبل از شکل‌‌‌گیری مبادله، محصول او عینیت یافتن خود انسان است. این روابط اجتماعی است که در سطحی از توسعه خود عینیت یافتن نیروی کار انسانی را به از خود بیگانگی تبدیل می‌کند؛ یعنی تولیدکننده از محصولی که تولید کرده است بیگانه می‌شود. مارکس معتقد است این فرآیند از خودبیگانگیِ ناگزیرِ انسان‌‌‌ها نهایتا و ضرورتا به سرانجام خواهد رسید و انسان به ذات خود که در طول تاریخ از آن بیگانه شده بود، در جامعه کمونیستی آینده دوباره دست خواهد یافت.

گفتن اینکه تقسیم کار و مبادله مبتنی بر مالکیت خصوصی است، چیزی نیست جز تصدیق اینکه کار جوهر مالکیت خصوصی است؛ تصدیقی که اقتصاددان نمی‌‌‌تواند اثبات کند و ما این کار را به جای او خواهیم کرد. دقیقا در این واقعیت که تقسیم کار و مبادله، شکل‌‌‌هایی از مالکیت خصوصی‌اند، این دلیل دوگانه نهفته است که از یک سو، زندگی انسانی نیازمند مالکیت خصوصی بوده است تا خود را تحقق بخشد و از سوی دیگر، همین زندگی انسانی اکنون نیازمند این است که مالکیت خصوصی را از بین ببرد (مارکس، ۱۸۴۴، ۱۱۷). این نیاز به از بین بردن مالکیت خصوصی و رفتن به استقبال کمونیسم به معنی «بازگشت به ذات انسانی» از دست رفته در سایه ازخودبیگانگی است؛ «بازگشتی آگاهانه همراه با حفظ کل ثروت به دست آمده از جریان تحولی قبلی».

... [کمونیسم] با از میان برداشتن تقسیم کار و مالکیت خصوصی، ذات اجتماعی انسان را به وی بازمی‌‌‌گرداند. کمونیسم راه‌حل حقیقی تضاد میان انسان و طبیعت، میان انسان و انسان، راه‌حل حقیقی ستیز میان هستی و ذات، میان عینیت‌‌‌بخشی و تصدیق خود، میان آزادی و ضرورت، میان فرد و نوع است. کمونیسم معمای حل‌شده تاریخ است و خود را چنین راه‌حلی می‌‌‌داند (مارکس، ۱۸۴۴، ۸۷). این پیشگویی پیامبرگونه و متافیزیکی را چگونه می‌‌‌توان با رویکرد ماتریالیستی سازگار دانست؟ ممکن است گفته شود این نوشته مربوط به دوران جوانی اوست و بعدتر دیدگاه وی عوض شده است. اما چنین نیست، او در سال ۱۸۷۵ در اوج دوران پختگی، سال‌ها پس از به چاپ رساندن جلد نخست کتاب «سرمایه»، آنجا که در گیر و دار فعالیت‌‌‌های اجتماعی و سیاسی خود به نقد برنامه حزب کارگری آلمان می‌‌‌پردازد، دوباره به موضوع جامعه کمونیستی برمی‌‌‌گردد. نوشته او در «نقد برنامه گوتا» حاکی از زنده بودن آرمان‌‌‌شهر کمونیستی در اندیشه وی است. مارکس در نقد بند سوم «برنامه گوتا»، شعار توزیع برابر محصول کار را شایسته حزب کارگری نمی‌‌‌داند و می‌‌‌گوید این خواسته و ادعا بورژوایی است.

به عقیده وی انسان‌‌‌ها استعدادهای فیزیکی و ذهنی متفاوت و نابرابری دارند و اگر قرار بر توزیع برابر محصول کل برحسب میزان کار هر کس باشد، نتیجه منصفانه نخواهد بود. ازاین‌رو، برای اجتناب از این نتیجه غیر‌منصفانه، برخلاف شعار حزب کارگری آلمان، باید گفت حق یا سهم هرکس از محصول کل جامعه لازم است نابرابر باشد و نه برابر. از نظر مارکس حقِ برابر یا سهمِ برابر، شعار جامعه بورژوایی است که به جامعه کمونیستی در مرحله نخست آن به ارث می‌‌‌رسد:

اما این نقصان‌‌‌ در مرحله نخست جامعه کمونیستی، به صورتی که از جامعه سرمایه‌داری پس از زایمان طولانی و دردناک بیرون می‌‌‌آید، اجتناب‌ناپذیر است. حق هرگز نمی‌‌‌تواند بالاتر از وضعیت اقتصادی جامعه، و بالاتر از میزان تمدن منطبق با آن باشد. در مرحله بالاتر جامعه کمونیستی، زمانی که تبعیت اسارت‌‌‌آور افراد از تقسیم کار از میان برود و همراه با آن تضاد میان کار فکری و کار بدنی رخت بربندد، زمانی که کار صرفا وسیله‌‌‌ای برای زندگی نباشد، بلکه خود به نخستین نیاز حیاتی تبدیل شود؛ زمانی که با توسعه چندوجهی افراد، نیروهای تولیدی نیز رشد یابند و همه منابع ثروت جمعی به فراوانی فوران کند، تنها در آن زمان است که افق محدود حق بورژوایی پشت سر گذاشته خواهد شد و جامعه خواهد توانست این سخن را شعار خود قرار دهد: «از هرکس به اندازه توانایی‌‌‌اش، به هرکس به اندازه نیازش» (مارکس، ۱۸۷۵، ۳۲).  طرفه اینکه مارکس در هیچ‌کدام از نوشته‌‌‌های خود، چه مربوط به دوران جوانی باشد و چه مربوط به دوران پختگی، کمترین توضیحی درباره ‌سازوکار جامعه کمونیستی که گویا نظام سرمایه‌‌‌داری ناخواسته و ناگزیر به سوی آن در حرکت است نمی‌‌‌دهد.

او هیچ وقت توضیح نمی‌‌‌دهد که با از بین رفتن تقسیم کار چگونه نیروهای تولیدی رشد خواهند یافت و منابع ثروت فوران خواهد کرد. معلوم نمی‌شود گزاره‌‌‌های مبهمی مانند «از میان رفتن تضاد بین کار فکری و کار بدنی» یا «توسعه چندوجهی افراد» به لحاظ عینی و تجربی چه معنایی دارد؟ آیا جز این است که در پس‌زمینه ذهن مارکس نوعی اندیشه گنوسی وجود دارد که به خطر کردن به چنین پیشگویی‌‌‌های شگفت‌‌‌انگیز‌‌‌ تاریخی سوق می‌دهد؟ مالکیت یا سرمایه همان دمیورژ یعنی صانع اهریمنی است و پرولتاریا بارقه الهی نجات‌‌‌بخش است که به ازخود‌بیگانگی انسان پایان می‌‌‌بخشد و او را به بهشت موعود در جامعه کمونیستی باز‌می‌‌‌گرداند. برخی از مفسران اندیشه گنوسی مارکس و هایدگر را در یک چشم‌‌‌انداز کلی قرار داده و با هم ‌سنجیده‌‌‌اند که بحث در باره آن در این مجال ممکن نیست.

————————-
منابع:
هالروید، استوارت، ادبیات گنوسی، برگردان ابوالقاسم اسماعیل پور، نشر اسطوره، تهران، ۱۳۸۸

1- Marx, Karl(1844,1972), Manuscrits de 1844, Editions Sociales, Paris.
2- Marx, Karl et Engels, Friedrich(1875/1972), Critique des programmes de Gotha et d’Erfurt, Editions Sociales, Paris.

روزنامه دنیای اقتصاد




iran-emrooz.net | Mon, 13.05.2024, 9:36
عمو کیوان

رحیم قمیشی

با آقای صمیمی عزیز، کلی صحبت کرده‌ام.
بگویم “عمو کیوان” راحت‌ترم.
واقعاً صمیمی، مهربان، دوست‌داشتنی، صبور و خوش‌فکر.
اول شوخی‌اش را بگویم؛
می‌گفت ما سه برادر بودیم، به نظرم سیروس، کامران و کیوان.
اولی را ساواک و نظام قبل اعدام کرد، دومی را نظام ولایت فقیه اعدام کرد، می‌گفت شما را به‌خدا انقلاب نکنید، شک ندارم نظام بعد، چشم به اعدام من خواهد دوخت! انگار خانواده ما به هر نظام یک اعدامی بدهکار است.
اگر چه آنچه این روزها به او می‌گذرد کم از اعدام نیست!

عمو کیوان ۷۵ سال دارد، چهار بار زندان رفته و بیشتر از هشت سال را آنجا گذرانده، قبل از انقلاب هم سابقه سه بار دستگیری و زندان داشته، و همین الان هم حکم ۵ سال زندان جدید، در جیبش است.
یعنی جشن تولد هشتاد سالگی‌اش را باید در زندان بگیرد. و البته منتظر رأی پزشکی قانونی است تا مطمئن شوند امکان تحمل کیفر را دارد!
برود تا کلکسیون زندان کامل شود. زیباکلام کسی را برای مباحثه داشته باشد، دکتر مدنی، تاج‌زاده و بقیه، بنشینند دور هم، فکر کنند فردا چه باید کرد که مخالفت با حاکمیت، دیگر جرم تلقی نشود!
چه کنند تا در نظام بعد دیگر دیکتاتوری نباشد. دیگر به هر کس نگویند اجتماع و تبانی داشته‌ای بر علیه نظام، محکومی!
چطور کاری کنند باز به بهانه‌های مختلف استبداد برنگردد. برای حفظ امنیت!!
چه‌کار کنند نظامی بر سر کار نیاید که اساتید هفتاد و هشتاد ساله را با افتخار زندان ببرد. طرفداران گفتگو را به داغ و درفش محکوم نکند.

جذابیت عمو کیوان این سوابق او و خوش‌خلقی و امیدش به آینده‌ تنها نیست، خاکی بودنش و زندگی ساده و برخورد باصفایش تنها نیست، رک بودن و بی‌ریا بودنش نیست. او فکر پخته و عمیقی دارد.
می‌گوید تنها راه موفقیت ما، افزایش آگاهی عمومی است، بسط ایده گفتگو بین همه، جمع شدن‌ها، ولو چهار نفره و پنج نفره، تمرین دمکراسی بین خودمان.
و من چقدر شیفته این افکار او می‌شوم.
می‌گوید اگر همه سران اپوزیسیون به توافق برسند، اما مردم آمادگی تغییر نداشته باشند، هیچ اتفاق مهمی نمی‌افتد.
او معتقد است مردم اگر تغییر را بخواهند به آن می‌رسند، و به موقعش پیشتازان خود را پیدا می‌کنند.
اصلا هم ناراحت نمی‌شود بگویم؛ عمو کیوان! اینها نگاه ایده‌آلیستی است. چطور مردم تغییر را بخواهند وقتی زبان گویایی ندارند، وقتی سرکوب می‌شوند، وقتی انکار می‌شوند.
او همچنان بر ایده خودش است. هیچ راهی جز روش‌های مسالمت‌آمیز، پایدار نیست. باید از شور و هیجان دست برداریم. تغییرات خونین ضررهایش بسیار زیادتر از منافعش است.
او اهل گفتگوست، همه علاقه‌اش آنست مردم همدیگر را پیدا کنند، دست هم را بگیرند و به آینده، کوتاه‌مدت نگاه نکنند، ما راه درازی در مقابل داریم، باید آهسته و پیوسته حرکت کنیم، برای ساختن ایران عجله و خشونت راه کار نیست.

احساس می‌کنم من خیلی خوزستانی و عجولم، ولی می‌دانم او آبادانی‌تر و جنوبی‌تر از من است. چقدر خداوند انسان‌های بزرگ خلق می‌کند. با پشت سر گذاشتن آنهمه مصائب، آنهمه زندان، از دست دادن برادران، همچنان معتقد است، موانع مهم تغییرات مثبت، ما خودمانیم.
به عبارتی نظام تغییر کند، فرهنگ مردم عوض نشود، باز به دام یک دیکتاتوری جدید می‌افتیم.
و‌من همچنان معتقدم سد مهم پیشرفت، حاکمانی هستند که نمی‌گذارند مردم رشد کنند. ولی عمو کیوان سنجیده و آرام دورترها می‌بیند.
وقتی که صبح مردم گفتند یا مرگ یا مصدق و عصر گفتند مرگ بر مصدق!
وقتی گفتند تا شاه کفن نشود و بعد گفتند روحت شاد!
نه او کاملا حق دارد، نه من!
من می‌گویم مردم نشان دادند بزرگ شده‌اند. باید موانع برداشته شود.
او می‌گوید  مردم باید نشان بدهند تغییر کرده‌اند.
چرا جمع‌ها شکل نمی‌گیرند، چرا دستجمعی اهداف دنبال نمی‌شود!

حق با هر کدام‌مان باشد
همه به اصل تغییر رسیده‌ایم
و این مهم است
تداوم وضعیت فعلی ممکن نیست.
نمی‌خواهیم هر روز خبر زندان شدن اساتید دانشگاهی را بشنویم.
نمی‌خواهیم نظامی سر کار باشد که افراد دلسوز و سالخورده را محکوم به حبس کند.
نمی‌خواهیم جوان‌ها ناامید باشند.
و مردم روز بروز فقیرتر.
نمی‌خواهیم قباحت خطبه خواندن یک دزد، عادی شود.
نمی‌خواهیم عمو کیوان از این زندان به آن زندان برود .
با آن قلب سرشار از محبتش
با آن صمیمیت و مهربانی‌اش.

ایران با این بزرگانش
آینده خوبی در پیش دارد
مردانی که با وجود ناملایمات
همچنان فکر می‌کنند راه رسیدن به هدف
تغییر از پایین است
بعد بالا، ناگزیر از تغییر است.

عمو کیوان
ما خیلی نیازت داریم
به دکترها بگو بنویسند
قلب ما مردم
تاب تحمل زندان تو را ندارد
زندانت شاید لغو شود
آخر ما هم آدمیم...

تلگرام نویسنده
@ghomeishi3




iran-emrooz.net | Sat, 11.05.2024, 9:45
چرا حکومت‌ها از دانش جامعه‌شناسی هراس دارند؟

مهران صولتی

اگر چه پدید آمدن علوم اجتماعی در غرب روند طبیعی را در پاسخ به نیازهای این جوامع طی نمود ولی تاسیس این علوم در کشورهای در حال توسعه از منطق متفاوتی پیروی کرده است؛ مقایسه و تقلید. در میان رشته های راه‌یافته به ایران هم البته این جامعه شناسی بوده است که چونان بچه ای سرراهی تلقی شده و مورد بی مهری حکومت‌ها قرار گرفته است.

از بی اعتنایی به آموزه های این دانش در سیاست‌گذاری ها گرفته تا تصفیه دانشگاه‌ها از استادان مبرز، و از سیاسی تلقی کردن تحلیل‌های جامعه شناختی گرفته تا بیکاری گسترده دانش آموختگان این رشته، همه و همه از نشانگان این بی اعتنایی بوده اند. دست آخر هم که از انحلال این رشته دانشگاهی ناامید شدند کوشیدند تا با در‌آمیختن آن با الهیات و ایدئولوژی، معجونی به نام جامعه شناسی اسلامی بسازند. حال با این اوصاف می توان پرسید که چرا این دانش با نوعی هراس در میان حکومت‌ها روبرو بوده است؟ شاید به دلایل زیر؛

اولویت اصلاح ساختارها بر اصلاح افراد: بر خلاف دانش روان شناسی که فرآیندهای روانی را با تمرکز بر رفتار فردی مورد بررسی قرار می دهد جامعه شناسی با توجه به اجتماعات انسانی  می‌کوشد تا کنش‌های جمعی را مورد مطالعه قرار دهد. بر اساس این تفاوت جامعه شناسی هرگز نارسایی‌های اجتماعی را به نگرش و عمل‌کرد افراد فرو نمی‌کاهد بلکه می‌کوشد تا ناکارآمدی ساختارهای موجود سیاسی/ اقتصادی/ فرهنگی را به عنوان علت نابسامانی ها معرفی نماید. بنابراین این نگاه از آن‌جا که ضرورت تغییر در جامعه و آیین حکم‌رانی را تشویق می‌کند نمی تواند نزد حکومت‌ها محبوب باشد.

آگاهی انتقادی برای نقد نهادهای سلطه: جامعه شناسی در رویکرد انتقادی آن بسیاری از نهادهای سیاسی/ اقتصادی/ فرهنگی را به مثابه ساختارهایی برای بازتولید و تداوم مناسبات سلطه تلقی کرده و بر نقش آگاهی در افشای آن‌ها تاکید می‌ورزد. روشن است که حکومت‌ها می‌کوشند تا با مجموعه ای از ترفندهای تبلیغاتی وضع موجود را به عنوان مطلوب‌ترین وضعیت معرفی کرده و از تداوم توازن قوای موجود دفاع نمایند. جامعه شناسی از آن‌جا که موجب شکل گیری آگاهی انتقادی در شهروندان می‌شود از منظر حکومت‌ها یک دانش مزاحم است.

عرفی و قابل نقد دانستن نهادهای مقدس: جامعه شناسی امور قدسی را از عرش به فرش آورده و آن‌ها را به مثابه پدیده های اجتماعی مورد مطالعه و بررسی قرار می دهد. با این توصیف جامعه شناسی؛ نهاد دین و متعلقات آن مانند مناسک، حجاب، اماکن مذهبی و روابط میان دین‌داران را نه به عنوان اموری رازآلود و فرا تاریخی بلکه به مثابه پدیده‌هایی بشری، تاریخی، و قابل نقد تلقی می کند. نگاهی که می تواند متولیان دین را در جایگاهی برابر با سایر شهروندان نشانده و آن‌ها را در قبال سیاست‌های شان وادار به پاسخ‌گویی نماید.

تاکید بر مناسبات افقی، برابر و مشارکتی: جامعه شناسی به عنوان دانشی مدرن فی نفسه شهروند مدار، برابری طلب و مشارکت جوست و بر نقش سرمایه اجتماعی در کیفیت حکم‌رانی جوامع تاکید دارد.  این در حالی است که حکومت ها عمدتا اندک سالار، اقتدار گرا و غیر پاسخ‌گو هستند. لذا پرواضح است از آن‌جا که جامعه شناسی این شیوه حکم‌رانی را از یک‌سو باعث سست شدن پیوندهای اجتماعی و افول اعتماد عمومی، و از سوی دیگر موجب بی ثباتی سیاسی، گسترش فساد و افزایش نارضایتی می داند نمی تواند در نقش مدافع آن ظاهر شود.

نکته پایانی: اگر چه برخی از رویکردهای جامعه شناسی که می توانند مبلغ نظم، قشر بندی و اصلاحات تدریجی بوده و به پدید آمدن جامعه شناسی سیاست‌گذار (مایکل بوراووی) بینجامند ممکن است با اقبال اندک حکومت‌ها مواجه شوند ولی واقعیت این است که رویکرد انتقادی این دانش هم‌چنان با بی‌مهری و طرد شدگی از سوی نهادهای رسمی مواجه است.

تلگرام نویسنده
@solati_mehran




iran-emrooz.net | Tue, 07.05.2024, 22:12
«از شاهزاده تا تاجزاده»، توهم یا واقع‌بینی؟

احمد پورمندی

در تحلیل نهایی این « راه » است که «همراه» را پیدا می کند و آنهایی که حکومت سکولار، انتخابی و قابل عزل بخواهند و پای مبارزه برای رفراندم قانون اساسی باشند، همراه هستند.

مشروطه‌خواهی، در بیرون از اذهان، موجودیتی ندارد. آنچه در متن جامعه در بخش سلطنت‌طلب، موجود است، پهلوی‌خواهی است که شامل آزادی‌های اجتماعی و فرهنگی، سرکوب چپگراها، توسعه اقتصادی و سیاست خارجی چند جانبه‌گرا و متمایل به غرب ‌دوران پهلوی دوم است.

«مرگ بر سه فاسد، ملا،چپی، مجاهد!» در جامعه خیلی بیشتر از مشروطه‌خواهی، طرفدار و زمینه دارد.

رضا پهلوی شخصا نه علاقه‌ای به حکومت کردن دارد و نه توانایی آن را! آلمانی‌ها در توصیف اشخاص مناسب برای سیاستمدار شدن از دو صفت regierung willig و regierungsfähig به معنی دارایی توانایی برای و علاقه به حکومت کردن استفاده می کنند. نگاهی به چهل ‌‌و چند سال زندگی رضا پهلوی در خارج نشان می‌دهد که او هیچکدام از این دو خصیصه رجال سیاسی را ندارد.

او خودش را به دست همسرش و امثال امیر حسین اعتمادی و امیر طاهری سپرده است.

این گروه مشاوران جدید، به راه مسالمت‌جویانه و‌ توافقی موردنظر موسوی و‌ تاجزاده نخواهند آمد. آنها نماینده کینه و نفرت تلمبار شده در جامعه و به دنبال راضی کردن اسراییل و آمریکا ‌برای زدن سر مار در تهران هستند. چون نسبت به فقدان مقبولیت و مشروعیت خویش در جامعه واقفند، برای جلب اعتماد غرب، به دنبال یارگیری در میان سرداران سپاه و روحانیون سنتی قم و‌ نجف هستند.

سرداران سپاه اما، به چراغ دادن‌های امیر طاهری و شهریار آهی فقط پوزخند می‌زنند چرا که برای کنار آمدن با غرب نیازی به واسطه ندارند و این جماعت را هم فاقد قدرت اجتماعی لازم می‌دانند.

عرصه راستی‌آزمایی فرضیات و تئوری‌ها، میدان عمل است. در این میدان، تاجزاده‌ها به راه سرنگونی قهرآمیز گام نخواهند گذاشت و فقط وقتی که رضا پهلوی در راه مسالمت‌جویانه گذار، از طریق بسیج ملی برای رفراندم قانون اساسی گام بگذارد، همراهی وسیع در چهارچوب جبهه نجات ملی ممکن می‌شود. آیا آنها که روی خشم و ‌کینه سرمایه گذرای کرده‌اند و روی خارج تکیه می‌کنند، این اجازه را به او خواهند داد؟

فیسبوک نویسنده




iran-emrooz.net | Sun, 05.05.2024, 18:35
سنگ خارایی به نام ایران

علی مرادی مراغه‌ای

امروز ۱۶ اردیبهشت روز مراغه است روزِ آغاز ساخت رصدخانه مراغه در دورهٔ هلاکوخان به دست خواجه نصیر طوسی.

ایرانیان بیشتر ملتی احساسی هستند تا عقلانی. زمانی با نبوغِ مخصوصِ خود، خشت‌ها را روی هم چیده، تمدنی خیره کننده برپا می‌کنند اما زمانی دیگر، دیوانگی کرده و همه را با دست خود و یا بدست مهاجمی از بیرون، ویران می‌کند!
ایران در طول تاریخ، طوفان‌ها و ضربات خرد کننده‌ای پشت سر گذاشته اما هر بار دوباره از زیر تلِ خاکستر، چون ققنوسی بالیده و متولد شده.
بهترین تشبیه در پایداری ایرانیان را گوبینو بر زبان رانده:
«...من هر وقت که بدین ملت می‌اندیشم سنگ خارایی را به نظر می‌آورم که با امواج خروشان دریا در گوشه‌ای در غلتیده و تحولات اعصار و قرون، آن را فرسوده و زوایایش را صاف کرده و در آن خلل و فرج بسیار پدید آورده اما با این همه این سنگ، سنگ خارا مانده است»
(سه سال در میان ایرانیان...ص۳۴۲)

سئوال اینست که با اینهمه دیوانگی‌ها و ضربات ویرانگر، چه عواملی باعث ماندگاری این سنگِ خارا شده؟
به نظر من، یکی از بزرگترین علتِ ماندگاریش، توانایی پروراندن نبوغ‌هایی چون خواجه نصیرها...بوده.
در آن اوضاع اسف‌انگیزِ پس از حمله مغول که به قول جوینی «هر کجا که ۱۰۰ هزار کس بود، ۱۰۰ کس نمانده بود» نقل است که وقتی نابغه ایرانی(خواجه نصیر) آواره و جان بدر برده از مرگ، به دربار المستعصم خلیفه بغداد پناه آورده و از او تقاضای شغل می‌کند، المستعصم که غیرعرب را همواره تحقیر می‌نمود و اعراب، خراسانیان را به گاو تشبیه می‌کردند، با تمسخر می‌گوید:
«تو که خراسانی هستی پس شاخت کو؟...»
خواجه نصیر بی‌هیچ سخنی، از بغداد خارج شده و در ایران، به خدمت هلاکوخان در می‌آید و او را تشویق به فتح بغداد می‌کند.

نقل است که پس از شکست خلیفه متکبر، وقتی خواجه نصیر به همراه هلاکوخان برای دستگیری خلیفه وارد کاخ او می‌شود، المستعصم با دیدن او به التماس افتاده و می پرسد که کجا بودی؟
و خواجه نصیر با کنایه می‌گوید رفته بودم شاخم را با خودم بیاورم و با دستش، هلاکوخان را نشانش می‌دهد...!
آنگاه خلیفه به دستور هلاکوخان، نمدمالی  و کشته میشود.
(جامع التواريخ...ص ۷۰۴)

در واقع عمل خواجه نصیر مصداق بارزی است از این مثل که:
شغال بیشه مازندران را / نگیرد جز سگ مازندرانی

و کتابخانه نفیسِ بغداد و دانشمندانش و «عموم آلات رصدى لازم را كه در بغداد و غيره مغول به غارت گرفته بودند» نصیب رصدخانه مراغه می‌گردد.
(ابن فوطی، تلخیص مجمع الآداب...ص ۳۵۰)
یعنی رصدخانۀ مراغه با ۲۰۰۰۰ دينار از ماترک اموال خلیفه بغداد که زمانی او را گاو نامیده بود بنا می‌شود.

در واقع از پدر بزرگِ ایلغارگر(چنگیز) که همواره از شمشیرش خون می‌چکیده، تا نواده‌اش هلاکوخان که مسلمان، رام، روشنفکر و فرهنگ گستر می‌گردد! کمتر از نیم قرن فاصله بوده!
بدین ترتیب، در مراغه کانون و مرکز علمی شکل می‌گیرد که جریان ساز است و خواجه نصیر هر جا کتابی، دانشمندی یا ادوات علمی و هنری سراغ می‌گیرد به مراغه گسیل می‌دارد حتّی از چین، روم، شامات و اروپا...
و خودش نیز با آنهمه انقلابات جانكاه و گرفتاري‌هاى روح‌كُش، دقيقه‌اى از پژوهش و تدريس غافل نبوده كه پس از كشف دقيقه‌اى از دقايق علوم، شادى‌كنان و پاى‌كوبان مى‌گفته:
«اگر سلاطين شمشيرزن از عالم لذت ما خبر مى‌يافتند يقينا اين نعمت را هم از كف ما بدر مى‌بردند.»
همان لذت کشفی که قبل‌تر از او، آن ریاضیدان یونانی گفته بود که:
اگر قانونی کشف کنم لذتبخش‌تر از آنست که آتن را به من بدهند...

راز ماندگاری ایرانیان همین است که گوبینو از آن به «سنگ خارا» تعبیر می‌کند یعنی تبدیل شمشیرِ خونین چنگیزی به رصدخانه و مکتب مراغه.
شهر مراغه در برهه‌های مختلفی دِین خودش را به این مرز و بوم به خوبی ادا کرده است.
امروزه، مراغه جزو شهرهایی است که به گذشته خود فخر می‌ورزد.
اما افسوس بر آن شهرهایی که به جای حال، به مرده ریگِ گذشته‌ی خود فخر ورزد...!

تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Fri, 03.05.2024, 15:45
من و مهدی نصیری!

رحیم قمیشی

با آقا مهدی خیلی رفیقم، اما از نقد او اصلأ نگران نیستم، او جنس متفاوتی دارد. خیلی کم ناراحت می‌شود.
با سیاسیون بسیاری نشسته‌ام، گاه نظرات تندی در باب سیاست خارجی و داخلی نظام، و وضع کشور داشته‌اند، اما در مصاحبه‌ها‌یشان چنان سخن می‌گویند که تنها می‌توانم سرم را از شدت تعجب بخارانم!!
- یعنی این همان خودش است!؟
اما مهدی نصیری اینطور نیست.
برای همین به رفاقت با او افتخار می‌کنم.

کدام مقام مسئول و نظریه‌پرداز سیاسی با شجاعت آمده و گفته من قبلا اشتباه کردم؟ جز آقایان منتظری و تاج‌زاده، پیدا کردن سومی‌اش واقعا مشکل است، اما مهدی براحتی اشتباهات گذشته‌اش را می‌پذیرد.
عنصر صداقت را دست کم نگیریم. مهدی فکرش همانست که به زبان می‌آورد. بدون ذره‌ای تظاهر، ریا و دروغ.

همه اساتید علوم سیاسی‌ام به من تاکید می‌کردند، هیچوقت نگو “همین است و جز این نیست”، با قطعیت نظر نده، این کلمات “به نظرم” “من فکر می‌کنم” “احتمالا” را نگذار از زبانت بیفتند. می‌گفتند پیشرفت غربی‌ها بسیاری‌اش مدیون همین چند کلمه است، و عقب‌ماندگی ما ناشی از آنست که همه با قطعیت بی‌خود سخن می‌گوییم. “حتما چنین خواهد شد”، یقینا هدف آمریکا این‌است! فلانی صد در صد جاسوس است و...
چه اشکال دارد بگوییم به نظر من، شاید، فکر می‌کنم.
ولی مهدی نصیری دائما در کلامش تکرار می‌کند، من اینطور فکر می‌کنم. به نظر من.
و این سرمایه بزرگی است.

بسیاری از آنهایی که داخل کشور بوده و به خارج رفته‌اند، ناگهان یادشان آمده شاهد چه فجایع پنهانی بوده‌اند. چه حرف‌ها که نمی‌شد بزنند و حالا بیان می‌کنند.
گر چه آقا مهدی صادقانه گفته نرفته که بماند، مگر ممنوع‌الورود شود! اما لحن گفتار و مواضع و بیانش، با رسیدن به کانادا ذره‌ای تغییر نکرده. طرحش برای اتحاد ایران‌دوستان، همانی است که وقتی ایران بود، به وضوح می‌گفت. اگر چه خیلی‌ها آن موقع خود را به کر بودن می‌زدند.
و این صفات مهم در کمتر انسان مشهوری پیدا می‌شود.

من با نظرات آقا مهدی هرگز صد در صد موافق نبوده و نیستم. همانطور که به نزدیک‌ترین افراد به خودم نیز گفته‌ام، اختلاف نظر باعث رشد انسان ها می‌شود و اساسا زندگی چقدر بی‌مزه و بی‌معنا می‌شد، اگر همه با هم هم‌نظر بودند. برای همین با دوستان صمیمی‌ام نیز همیشه اختلاف نظر دارم، در کمال احترام.

من به آقای رضا پهلوی نمی‌گویم شاهزاده.
من در نظراتم اسم‌ها را مهم نمی‌دانم، ایده‌ها را ارجح می‌دانم، نمی‌گویم تاج‌زاده، می‌گویم این ایده.
من اصولم را تعریف می‌کنم، هر کس به اصول چندگانه‌ام آری گفت او را هم‌نظر خود دانسته و دست ائتلاف به او می‌دهم، مگر جنایتکار باشد یا تروریست و یا بدانم دروغ می‌گوید. لذا زور نمی‌زنم کسانی را که به ایده‌هایم اعتقادی ندارند را به موافقت با اصولم ترغیب کنم.
من وقتی نمی‌دانم طرفداران ایده‌ای۲۰ درصد هستند، ۴۰ یا ۸۰ درصد، هیچ درصدی را اعلام نمی‌کنم. می‌گویم درصدی قابل توجه.
ولی مهدی اینطور نیست.
من بیشتر با دوستانم مشورت می‌کنم، مهدی کمتر!
مهدی بسیار خوش‌بینانه به همه نگاه می‌کند، من هم خوش‌بینم اما نه بسیار!

گفته‌ام مهدی جان مردم از اسامی عبور کرده‌اند، از نام سیستم‌ها هم عبور کرده‌اند. آنها ایرانی می‌خواهند سربلند، زندگی‌ای می‌خواهند سالم و به‌روز، افرادی می‌خواهند صادق، یکرو، متفکر، آینده‌نگر.
و چیزی که ایران دارد همین‌ها هستند.
این را صادقانه گفته‌ام.
ایران به اندازه دویست رئیس جمهور توانا در خود دارد، اگر سلطنت مشروطه شد، پانصد شاه قوی و بی‌ادعا در خود دارد. دست از اسامی بردار.
گوش نمی‌کند!
گفته‌ام برنامه‌ها مهم هستند نه جمع‌ها.
گوش نمی‌کند.
گفته‌ام ما از دیکتاتوری و از مقام مادام‌العمری می‌ترسیم. حتی آدم‌های خوبش.
گوش نمی‌کند!
بالاخره فرقی باید باشد بین یک طلبه روزنامه‌نگار و یک درس خوانده علوم سیاسی!!!

من آقای نصیری را دوست دارم، صداقتش را، صراحتش را، شجاعتش را، بیان ایده‌های نو او را، انرژی فوق‌العاده‌اش را، دلسوزی‌اش را برای آینده ایران و مردمش.
و به نظرات او احترام می‌گذارم. اگر حتی در مواردی اختلاف نظر داشته باشیم.
نه او سعی می‌کند مرا تغییر دهد.
نه من سعی می‌کنم او را عوض کنم!
زندگی با همین تفاوت‌هایش زیبا می‌شود.

کاش آنها که به ایده زیر یک چتر آوردن دلسوزان ایرانِ آقای نصیری، نقدهای تند دارند، طرح خودشان را بدهند.
و اگر هیچ طرحی ندارند صادقانه بگویند دستمان خالیست. طرحی نداریم.
اگر فکر می‌کنند با رد هر طرحی شخصیتی نصیب‌شان می‌شود، بدانند؛
آینده ایران در خطر است، و ما به شخصیت‌های ترسو، ساکت، محافظه‌کار، نان به نرخ روز خور، هیچ نیازی نداریم.آنها مواظب باشند موقعیتشان از دست نرود.
ایران نیازمند افرادی است که دغدغه واقعی ایران را دارند و خطر می‌کنند.
و آقا مهدی نصیری به‌نظرم یکی از آنهاست.
به او و نظریاتش همیشه احترام می‌گذارم.


تلگرام نویسنده
@ghomeishi3




iran-emrooz.net | Thu, 02.05.2024, 15:38
موانع توسعه در ایران

سمیه توحیدلو

گفتگوی توسعه با دکتر سمیه توحیدلو
نظم‌خواهی و امنیت‌خواهی ایرانیان مانع تغییر و حرکت به سوی توسعه

(دکتر سمیه توحیدلو جامعه شناس و استادیار پژوهشکده مطالعات اجتماعی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است.)

نکات کلیدی گفتگو با دکتر  سمیه توحیدلو:

* نگاه من به‌ توسعه به عنوان یک جامعه‌شناس است و بنابر این ترجیح من توجه به نهادهای اجتماعی و فرهنگی است. من توسعه را مانند آمارتیا سن ترکیب توانمندسازی و استحقاق (یعنی توسعه قابلیت‌ها و فرصت‌ها) می‌بینم. آمارتیا سن در بحث توانمندسازی جوامع، چند معیار را برای رفع فقر، افزایش توانمندی جامعه و به‌تبع آن رسیدن به توسعه پیشنهاد می‌کند. یکی از این شاخص‌ها «دارایی‌» است؛ افزایش دارایی با هر روشی می‌تواند یکی از معیارهای توانمندسازی در جوامع انسانی باشد. دومین شاخص، «محدودیت‌های بیرونی» است. هرگونه تبعیضی که در زمینه جنسیت، قومیت و گروه‌های اجتماعی خاص، برای افراد نوعی محدودیت ایجاد کند، یکی از موانع توانمندسازی و یکی از موانع توسعه شناخته می‌شود. یکی دیگر از معیارهای توسعه «محدودیت‌های درونی» آدم‌ها است؛ یعنی آنچه که عملاً باعث انزوا می‌شود، آنچه که باعث فردگرایی خودخواهانه می‌شود.

* اگر بخواهم ارزیابی از وضع موجود توسعه ایران بدهم، باید گفت تقریباً در اغلب این شاخص‌ها ایران وضعیت بسیار نابسامانی دارد. شاید مثال بزنند که در شاخص توسعه انسانی HDI بالا هستیم. اما باید بدانیم به لحاظ گستردگی نظام خدمات سلامت و دسترس‌پذیری‌اش برای همگان وضعیت خوبی نداریم. در همین نظام سلامت اگر پیش‌تر برویم و حرفه‌ای نگاه کنیم، دسترسی به خدمات سلامت آن‌چنان که فکر می‌کنیم وجود ندارد. در حال حاضر ۱۷ میلیون شهروند هیچ‌گونه نسبتی با دولت دارند؛ نه بیمه تأمین اجتماعی دارند، نه بیمه بهداشت دارند، دسترسی به هیچ‌چیزی از این نظام سلامت ندارند. اگر به تفاوت تعداد تخت‌های بیمارستان‌های دولتی و خصوصی توجه کنیم، و گسترش و پراکندگی آنها در کل جامعه و کل کشور را بررسی کنیم، نشان می‌دهد که اتفاقاً در حوزه بهداشت، علی‌رغم همه بالا بودن عدد شاخص‌ HDI، در حوزه سلامت اوضاع خوبی نداریم. 

* در ابعاد دیگر اگر معیارهای سنجش حکمرانی از منظر فسادناپذیری، آزادی‌های سیاسی و اجتماعی را در نظر بگیریم، عدد شاخص‌ها دقیق گویایی این است که در یک سطح نابسامانی هستیم ولی باید بدانیم «احساس مردم» در مورد آنها حتی بدتر از نمره خود شاخص است. احساس آزادی و احساس برخوردار بودن (در کنار شاخص آزادی و برخورداری) دو شاخص دیگر است که به‌شدت مهم و اثرگذار است، تا یک کنشگر بتواند توانمند شود یا توانمندسازی کند. این احساس به‌شدت مخدوش است. این احساس خفقان و ناتوانی، پایین بودن همبستگی اجتماعی و عدم وجود افق مشخص نشان می‌دهد که هم در سطح انسان‌ها و کیفیت زندگی‌شان و هم در سطح حکمرانی، در وضعیت بسامانی نیستیم.

* بیایید در مورد نظام آموزش هم صحبت کنیم. درست است که از اول، آموزش پایه را رایگان گذاشتیم و بحث رفع بی‌سوادی جزء اولین شعارهای ما در بعد از انقلاب بود و تا حد خوبی محقق شد؛ اما اگر کیفی‌تر به مقوله آموزش نگاه کنیم، تقریباً بالای ۷۰ درصد آموزش رایگان دانشگاهی مخصوص کسانی می‌شود که قبلا آموزش غیرانتفاعی و آموزش پولی در دوره‌های ابتدایی و دبیرستان گرفته‌اند. این یعنی یک جای کارمان می‌لنگد. یعنی ما فرصت‌سازی نکرده‌ایم و نابرابری در فرصت‌ها همچنان سنگین و آشکار است. درحالی‌که قرار است توانمندسازی از طریق دارایی‌ها و فرصت‌های برابری در مقوله بهداشت و آموزش به‌عنوان پایه‌ای‌ترین اصول صورت گیرد. آموزش داریم، دسترسی به معلم و سواد داریم، ولی کیفیتشان در آن حد نیست که فرصت‌آفرین و توانمند کننده باشد. یعنی محصلین ما، در مناطقی که دارند از خدمات رایگان آموزشی استفاده می‌کنند، این‌قدر کیفیتش خوب نیست که بتواند آنها را در چرخه رقابتی قرار دهد که استحقاقش را دارند و در نتیجه نمی‌توان گفت نظام عدالت را ایجاد می‌کند. بنابراین من باور ندارم که حتی در حوزه آموزش که عدد شاخص‌ها بالاست، ما در وضعیت خوبی هستیم.

* وقتی تاریخ می‌خوانیم، می‌بینیم مسائل ما، مدام تکرارشونده‌اند؛ یعنی ما به شکل سینوسی، مدام اتفاقاتی از منظر توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی و توسعه صنعتی و غیره را تجربه می‌کنیم و این‌ها تکرار می‌شود. در چنین عرصه‌هایی، وقتی شباهت‌های زیاد تاریخی مشاهده می‌شود، نگاه‌های فرهنگی و ویژگی‌های شخصیتی را بررسی می‌کنند تا ریشه‌ این تکرار تاریخی روشن شود. 

* البته تحلیل صرف ویژگی‌های شخصیتی فارغ از نظام اجتماعی، ما را کمی به خطا می‌برد و نوعی تصلّب را در جامعه ایرانی ایجاد می‌کند و آن‌وقت به پاسخ‌هایی از این جنس می‌رسیم که تا اسلام هست، تا مدل ایرانی زندگی می‌کنیم، تا سنت هست، نمی‌توانیم به توسعه برسیم و این‌ها پاسخ‌های خطرناکی است. 

* ویژگی‌های شخصیتی در صورتی اثربخش می‌شوند که تبدیل به نهاد شوند؛ یعنی تبدیل به یک باور جمعی شوند، تبدیل به یک کنش جمعی شوند، تبدیل به یک عمل جمعی شوند و وقتی این اتفاق بیفتد نهادهای غیررسمی شکل می‌گیرند. نهادهای غیررسمی هم، روی نهادهای رسمی تأثیر می‌گذارد. بر خلاف خیلی از تبلیغات که مسئله را شخصیت و فرهنگ ایرانی می‌بینند، اتفاقا من معتقدم نظام فکری، برنامه‌ها، قوانین بسیار بیشتر بر روی نظام شخصیتی اثر می‌گذارند و بنابر این شخصیت و فرهنگ ایرانی ریشه توسعه نیافتگی‌ها نیست. 

* نگاه‌های اجتماعی و فرهنگی که من آنها را «ترجیحات تفکر» می‌نامم، ریشه توسعه در دوره‌ها مختلف است. مثلا از مشروطه که نقطه آغازین نهادگرایی و شکل‌گیری نهادهای مدرن در ایران است می‌توانیم ببینیم که ترجیحات تفکری ما، چگونه امتداد یافته است. بنابر این برای توسعه سؤال اصلی من این است که «ترجیحات تفکری» چیست؟ بنیان‌های نظری که در جامعه ما وجود دارد چه چیزهایی هستند؟ و نقاط قوت و ضعفشان در راستای رسیدن به توسعه‌، و در راستای توانمندسازی، رسیدن به شایستگی‌ها و رفع فقر و گسترش رفاه چیست؟ اینها سوالات اصلی من است. 

* در جامعه ایران همیشه یک نظم‌گرایی ویژه‌ای مدنظر بوده است؛ یعنی نوعی شکل‌گیری ساختارها و اسلوب‌هایی که قرار را بر تغییر ترجیح داده است. یعنی حتی اگر در دوره‌هایی تغییرات شدید و شتابان داشتیم (مثل انقلاب اسلامی، مثل انقلاب مشروطه، مثل بحث ملی شدن صنعت نفت که نقاط کانونی مشخصی در تاریخ ما است) جامعه ما، به دلیل نظم‌گرایی به‌شدت بالایی که به لحاظ ویژگی‌های شخصیتی و ترجیحات تفکری‌ای دارد، سریعاً آنها را به نقطه‌ای برمی‌گرداند که ثبات ایجاد شود. به طوری که وقتی مشروطه اتفاق می‌افتد، چند سال بعد، در پایان مجلس دوم مشروطه، عملاً می‌بینیم که از مشروطه به اسم فتنه یاد می‌شود! 

* اگر بخواهیم واژه «فتنه» را در تاریخ ایران تعریف کنیم، به معنی موقعیتی است که در آن قواعد پیشین حاکم نیست و قواعد جدید هم هنوز شکل نگرفته است، یا قواعد جدیدی که شکل‌گرفته است، نتوانسته است به شکل نهادهای غیررسمی در جوامع ما نفوذ و رسوخ پیدا کند. اینجا واژه «فتنه» استفاده می‌شود. به‌ همین خاطر، این نظم‌خواهی و ثبات خواهی ایرانیان عاملی است که وقتی جامعه بخواهد پرشی بکند و تغییر و تحول داشته باشد، این ویژگی ما را به‌شدت پایین می‌کشد و به سمتی می‌برد که نظم و آرامش ایجاد شود و اجازه تغییر و تحول نمی‌دهد. 

* اگر بخواهم این شخصیت کلان را در قالب ویژگی‌های شخصیتی بیان کنم، با به ویژگی‌ «تقدیرگرایی» ما اشاره کنم. یعنی ممانعت از هرگونه تغییر؛ اینکه حتی ما به دنبال معیشت ندویم. معیشت خودش می‌آید، ما هیچ‌وقت در نمی‌مانیم، روزی‌رسان خدا است؛ این مدل سازگاری با طبیعت و آنچه که وجود دارد، همیشه در ما وجود داشته است. بحث تقدیرگرایی را در پذیرفتن مشکلات و سختی‌ها هم می‌شود دید. در سخت‌ترین زمان‌ها، شما می‌بینید که مردم ایران تاب می‌آورند و تاب‌آوری‌شان در سختی‌ها از این تقدیرگرایی می‌آید. ویژگی دیگر «سازگاری‌» است. در سخت‌ترین شرایط یکی از کارهایی که برای تاب‌آوری می‌کنیم، پرداختن به طنز است؛ یعنی دشواری‌ها را در قامت چیزی برای خندیدن تبدیل کردن. این باعث سازگاری با این دشواری‌ها می‌شود. یکی دیگر «محافظه‌کاری» است؛ محافظه‌کاری در معنای حفظ وضع موجود است. مثلاً اگر به مدل ازدواج‌ها اگر نگاه کنید، از قدیم تا به الان، سرمایه‌های ثابت و کم‌ریسک همیشه در مهریه زنان بوده است. به قواعد دفینه‌سازی و مدلی که استفاده می‌کردند نگاه کنیم، در همه یک نوع محافظه‌کاری می‌بینید. یک ویژگی دیگر «امنیت‌خواهی» است؛ پرویز پیران همیشه می‌گوید که ما در تقابل‌های تاریخی‌ای که داشتیم، بین آزادی و امنیت، بین توسعه و امنیت، همیشه امنیت را انتخاب کرده‌ایم. در بزنگاه‌های حساس برای جامعه ایرانی، امنیت مهم‌ترین انتخاب بوده است. یعنی مردم (اکثریت مدنظر است) به سمتی می‌روند که آن امنیت حفظ شود؛ حتی اگر قرار است آزادی قربانی شود، حتی اگر قرار است دموکراسی قربانی شود، حتی اگر قرار است رشد و توسعه قربانی شود و امنیت اصل اول است.

* به لحاظ نظری، آن ترجیحات فکری که این نگاه تعادل‌خواه را در جامعه ایرانی پررنگ می‌کند و تا امروز می‌آورد و در تمام برنامه‌های ما می‌نشاند، نوع نگاه ما و باور ما به مقوله «عدالت» است. یعنی اگر عدالت را کلان ببینیم و با معناهای متکثر و دسته‌بندی‌های متکثر از سنتی تا مدرنمان بخواهیم نگاه کنیم، خیلی مهم است که ما در کجای این محور سنتی تا مدرن قرار گرفتیم. از زمان مشروطه که عدالت واژه مهم و دال مرکزی مفهوم مشروطه شد، تا امروز که عدالت جزء مفاهیم اصلی انقلاب و جمهوری اسلامی بعد از انقلاب است، عدالت برای ما وضع حفظ موجود است؛ عدالت برای ما، قرارگرفتن هر چیز در جای خودش است. یعنی آن نگاه افلاطونی که در جمهور هست و در فلسفه اسلامی جاری و ساری می‌شود، عدالت را قراردادن هر چیزی در جای خودش می‌بیند و اگر چیزی از جای خودش تکان بخورد، آن محافظه‌کاری‌ها، آن امنیت‌خواهی‌ها و آن تقدیرگرایی‌ها ما را به این سمت می‌برد که این تغییر «فتنه» است. مثلاً شهید مطهری که عملاً نگاهش در بنیان تفکری جامعه ما ساری و جاری است، وقتی به عدالت نگاه می‌کند، علی‌رغم اینکه کاملاً به مدل رالزی هم توجه می‌کنند و آن را باز می‌کنند، ولی باز این مقوله‌ای که هر چیزی جای خودش باشد، در نگاه ایشان هست. 

* ما چه تعریفی از مقوله عدالت و رفع نابرابری اختیار می‌کنیم و می‌خواهیم برای آن برنامه‌ریزی کنیم و آن را در جامعه پیاده کنیم؟ به نظر می‌آید در مقوله سیاست‌های هویتی، مقوله برابری همگانی، ما هیچ‌وقت نیاز به این برابری را در هیچ کجای منطق نظری‌مان و در هیچ کجای منطق برنامه‌ای‌مان نداشتیم. وقتی به برنامه‌ریزی می‌رسیم، وقتی می‌خواهیم کار کنیم، در مورد آن سرمایه‌دار و ثروتمند است یک‌جور فکر می‌کنیم و به آنکه فقیر است جور دیگر فکر می‌کنیم. در نظام توسعه‌ای، ما به آن فقیر به‌عنوان چیزی که باید رفاه برایش تأمین کنیم نگاه می‌کنیم، ولی در مورد ثروتمند نگاهمان این‌گونه است که او قرار است که GDP را بالا ببرد و دقیقاً جزء آن جماعتی هستیم که توسعه را با افزایش و بالابردن رشد و وضعیت ثروتمندان بنا کردیم، نه بر کلیت رفع فقر و رفاه. به همین دلیل آن ثروتمند جای دیگر است و فقیر جای دیگر است.

* در نگاه‌های مدرن از عدالت، سوژه انسانی به‌عنوان شهروند برابر با بقیه سوژه‌های انسانی است و انواع برابری‌ها را دارد. ولی وقتی به تاریخ می‌روید و این آزادی‌های اساسی را نگاه می‌کنید، می‌بینید که ما به‌شدت مثلاً نگاه زن و مرد داریم. ما می‌گوییم در همان چارچوب، بین زنان عدالت برقرار شود، بین مردانِ طبقه متوسط مسلمان عدالت برقرار شود. یعنی اگر تا همین امروز، دنبال قوانین عادلانه هم هستیم، بین مرد و زن فرق است، بین مسلمان و غیرمسلمان فرق است، بین ایرانی و غیرایرانی فرق است. الان شما هر جای نهاد‌های ایران نگاه کنید، می‌بینید که این برابری سوژه انسانی، اصلا قرار نیست محقق شود. به دلیل اینکه هنوز سوژه انسانی شکل نگرفته است و سوژه انسانی معنایش آن معنایی نیست که در دنیای مدرن است. تا به امروز تکلیفمان با خودمان معلوم نیست. تا زمانی که تکلیفمان از منظر تفکری با خودمان معلوم نباشد، نظام برنامه‌ریزی مسئله دارد.

* به‌عنوان یک شاخص برای فهم نگاه نظری جامعه ایرانی به سوژه انسانی، مسئله زنان مسئله مهمی است و یکی از مهم‌ترین فاکتورهاییست که نشان می‌دهد که چقدر ما تغییر و تحولات داشته‌ایم. ما به لحاظ نظری هیچ تغییری نکردیم. تقریباً همه کسانی که وضعیت فرهنگی فعلی را نقد می‌کنند، زنان و اینکه با گذشته متفاوت شده‌اند را نقد می‌کنند و خیلی جدی در مورد این مسئله حرف می‌زنند که همین که گذاشتیم زندگی‌های خانوادگی از پنج یا شش فرزند به یک یا دو فرزند تبدیل شود، باعث شد که زنان زمان داشته باشند که تحصیل کنند و تغییراتی ایجاد کنند که جامعه ما بدین وضعیت رسیده است و این نظر به‌صراحت در نظریه‌های حاکمان و حکمرانی ما جاری است. متأسفانه اتفاقی که افتاده این است که ما ذی‌نفعانی برای تغییر در ساحت اندیشه نداریم و نداشته‌ایم.

* اما درست است که یک هژمونی وجود دارد و یکی صدایش همیشه پررنگ‌تر می‌شود، ولی واقعیت قضیه تکثر همیشگی است که جامعه ایرانی با آن روبرو بوده است و حتی در نظام تفکر هم، جایگزین همه این‌ها را در داخل و حتی در تاریخمان داریم. در ادبیات کاملاً دینی، کسی مثل شیخ اسماعیل محلاتی را داریم که بحث‌های عمیق شهروندی می‌کند و در مورد خیلی از جدایی‌های ساحت دین و سیاست و عقل‌گرایی حرف می‌زند. این‌گونه نیست که قرار است همه چیز را کنار بگذاریم و یک چیز دیگری ایجاد کنیم. اتفاقاً بنیان نهادی‌اش را داریم، مردممان تجربه و سابقه ارتباط برقرار کردن با انواع این‌ مدل‌ها را دارند. البته به دلیل اینکه این مدل‌ها همیشه در کنار همدیگر و در جنگ باهم بوده است، هیچ‌وقت نتوانسته است که یک مدل خالص وجود داشته باشد. در واقع امتناع از تفکر نداریم، بلکه یک‌سری بسته‌بندی‌های تفکری در یک دوره‌هایی داریم و مهم این است که این بسته‌های تفکری به نهاد تبدیل شده باشند یا نه. اگر این‌ها به نهاد تبدیل نشود، اگر به قانون تبدیل نشود، ماندگار نمی‌شود و در یک جامعه‌ای تبدیل به امر توسعه‌ای نمی‌شود. مثلاً مهم است که ببینیم کدام یک از وجوه عدالت در جامعه ما نهادینه شده است. یک‌بخشی که خیلی پررنگ است، قرارگرفتن هر چیزی در جای خودش است. ولی اثرات نهادی بخش‌های دیگری که باعث می‌شود در دوره مشروطه محمدعلی فروغی پیدا شود، نشریات مشروطه پیدا شود، مدرسه حقوق پیدا شود و بعد در زمان پهلوی دانشگاه پیدا شود و تا امروز بیاید، وجود داشته است و نهادینه شده است و در جامعه ما هست و نهادهایش هم موجود است، فقط نیاز به خاک‌روبی دارد.

* بنابراین نگاه من این است که بازگشت به نگاه‌های سوسیالیستی عدالت‌خواهانه در کنار دموکراسی تلاش سخت و عجیب‌وغریبی نمی‌خواهد؛ امید می‌خواهد، انگیزه می‌خواهد و بازخوانی اصولی می‌خواهد که ما نمی‌خواهیم بازخوانی‌شان کنیم (یعنی جزء اصول اصلی‌ای می‌دانیم که نباید تغییر کند). در وهله اول نترسیم از فکرکردن؛ چون مثلاً در بحث برابری جنسیتی، بعضی از فکرکردن در مورد این برابری می‌ترسند و بعضی دیگر از هر گونه ورود زنان به عرصه‌های مدیریتی و غیره می‌ترسند. بالاخره وقتی یک نهاد اصلی یک نظام تفکری، ساختارهای خودش را منطبق با خودش بسازد و در طول سالیان، بسط پیدا کند، تغییرش واقعاً سخت است. ولی ناممکن نیست، چون در دوره‌های مختلف این تغییر رخ‌داده است. مثلاً در دوره اصلاحات، یک تغییری در نظام فکری حاکمیت اتفاق می‌افتد و خودش را در برنامه‌های توسعه، تحت عنوان اقتصاد دانایی ‌محور یا سرمایه اجتماعی نشان می‌دهد. در بحث ملی شدن صنعت نفت و در زمان‌های دیگر چنین چیزی را می‌بینیم. هم در نظر و هم در تجربه، ساحت‌های مختلف را داشته‌ایم.

* اما در مورد اینکه چه باید کرد و نقطه عزیمت به سوی توسعه کجا است، اولین کاری که باید بکنیم، آن ترجیحات تفکری در وضعیت فعلی‌‌مان است. مهم این است که ما آن مفاهیم اصلی را چگونه می‌خواهیم باز کنیم، بسط دهیم و اجرا کنیم. وضعیتمان را، جایگاهمان را و نسبت خودمان را، با نوع نظام اقتصادی‌ای که می‌خواهیم برگزینیم باید مشخص کنیم. برای من که می‌گویم توسعه یعنی گسترش رفاه و فقرزدایی، طبیعتاً سیاست‌های رفاهی و فقرزدایی و نهادهایی که فرصت‌های برابر می‌دهد و نهادهایی که ایجاد زمینه رفاه می‌کنند مهم‌ترند. تغییرات نهادی هم، اگر قرار است اتفاق بیفتد، در ابتدای امر در همان جاهایی است که اتفاقاً ممکن است شاخص‌های خوبی هم داشته باشیم؛ یعنی در آموزش، بهداشت و خدمات همگانی است. یعنی برای توسعه، آنجایی که فرصت‌ها را می‌سازد و جامعه را توانمند می‌کند، باید در اولویت قرار بگیرد.

* همچنین ما دچار نابسامانی از منظر اجتماعی هستیم، برای همین وقتی در مورد شاخص‌های توسعه حرف می‌زنیم، بحث مشارکت در جامعه مدنی در بخشی از این شاخص‌ها می‌آید. وقتی جامعه مدنی شکل می‌گیرد، رفت‌وآمد نظریه و حتی عمل، بین مردم و نخبگان، بین مردم و حتی حکمرانان اتفاق می‌افتد و شما با یک حکمرانی و یک توده مردم طرف نیستید که نتوانید این رفت‌وبرگشت‌ها را مدیریت کنید. این رفت‌وبرگشت‌ها باید در بستر مشارکت و در بستر جامعه مدنی شکل بگیرد. آنگاه نخبگان به شکل کاملاً دموکرات می‌توانند به آن ترجیحات برسند و این ترجیحات می‌تواند از طریق رسانه و ابزارهای دموکرات جامعه مدنی، به گوش بدنه برسد، در تعامل قرار بگیرد، گروه‌های اجتماعی دررابطه‌با آن حرف بزنند، مشارکت اجتماعی شکل بگیرد و این خودبه‌خود اعتمادسازی ایجاد کند و در این فضا سرمایه اجتماعی هم برای پیش‌بری این ترجیحات تفکری هست. ولی وقتی جامعه مدنی نباشد، وقتی مشارکت و سرمایه اجتماعی در حداقل خودش است، نظام‌های توسعه‌ای نمی‌توانند این رفت‌وبرگشت بین شخصیت‌ها و افراد و نخبگان را برقرار کنند و این پیوند قطع است که این قطع شدن پیوند عملاً امروزه کاملاً آشکار است. وقتی پیوند قطع می‌شود، انواع شکاف‌ها در بدنه فعال می‌شود. یعنی وقتی مولکول‌هایی که این وسط در جامعه حرکت می‌کنند و پیام‌ها را منتقل می‌کنند عقیم کنید، رسانه را عقیم کنید، گروه‌های اجتماعی را عقیم کنید، انواع آزادی‌های سیاسی را در این جامعه مدنی عقیم کنید، خودبه‌خود اتصال قطع می‌شود. یکی از مقوله‌هایی که توسعه را ممکن می‌کند و ادامه‌دار می‌کند همین لایه میانی جامعه مدنی و مشارکت آن‌ها است.

* اگر در یک جامعه بازتر و آزادتر بودیم، من می‌گفتم که جامعه مدنی می‌تواند هدایتگر توسعه باشد، ولی تجربه ما در این سال‌های اخیر نشان می‌دهد که جامعه مدنی را دولت‌ها را محدود کردند؛ بنابراین نمی‌توانم بگویم مردم می‌توانند تغییر ایجاد کنند. مردم عاملان هرگونه تغییر هستند و می‌توانند باشند، توده‌ها و جامعه مدنی و این نهادها عاملان تغییرند. ولی آن کسی که باید بگذارد و یک مقدار فضا را ایجاد کند و به این باور برسد که باید این تغییر اتفاق بیفتد و باید چنین نگاه و نگرشی به مردم داشت، حاکمیت و حکمرانی است و بنابر این نقطه عزیمت همین جا است. تصور من بر این است که دولت‌ها برای هرگونه رفع مسئله‌ای، در وهله اول به کم شدن شکاف دولت–ملت نیاز دارند. چون مسائل ما متعدد است و کاسته شدن از شکاف دولت ملت، اولین و مهم‌ترین مسئله ما است. چون به‌خاطر نبودن اعتماد و به‌خاطر این شکاف، هر کاری هم بکنند، بهترین کار هم بکنند، دیده نمی‌شود و ارزشش کم می‌شود و از بین می‌رود. ما الان در چنین وضعیتی هستیم. بنابراین اگر بخواهم نقطه عزیمت را بگویم، به‌عنوان اولین مسئله، ازبین‌رفتن شکاف دولت ملت و ایجاد شرایطی است که این شکاف از بین برود. برای کاهش شکاف، قاعدتاً دولت باید کمی به وضعیت معیشت و امثالهم بپردازد، یعنی بتواند مردم را راضی کند.

* بنابراین در سیاست‌ها باید به دنبال سیاست‌های رفاهی رفت. سیاست‌های رفاهی یک زیرساختی نیاز دارد، یک درآمدی می‌خواهد که گسترش فضای تولید را می‌طلبد؛ اولاً گسترش فضای اقتصادی موجود را برای همگان می‌طلبد و دوم اینکه بسته نبودن فضای اقتصادی را می‌طلبد. بنابراین در وهله بعدی ارتباط و تعامل درست با دنیا، می‌تواند کمک کند که مسئله معیشت حل شود و اقتصاد تا حدودی مسئله‌اش حل شود و بعد بتواند این شکاف را پر کند. وقتی من می‌گویم برای پرکردن شکاف باید هر کاری کرد، منظورم هر کار معقولی است که اثرات مخرب ندارد. وگرنه مثلاً شما یارانه بدهید و بعد از دو سال، اثرات مخرب تورمی و افزایش نابرابری (افزایش ضریب جینی) را به دنبال داشته باشد مد نظر ما نیست.

* دولت باید شروع کند، چون مردم تمام امکان‌های اثرگذاری – رسانه، تشکل‌های اجتماعی و غیره – از دستشان رفته است، جز اینکه امید داشته باشند. متأسفانه آمار نشان می‌دهد که امید، که آخرین امکان و آخرین سنگری که مردم می‌توانند داشته باشند، هم تا حدودی ازدست‌رفته است. بنابراین امکان بزرگ، فعلاً کسانی هستند که در قدرت‌اند و کسانی هستند که سهمی در حکمرانی دارند و باید این را ایجاد کنند، مردم را به بازی بگیرند و این شکاف را کاهش دهند. شدنی هم هست؛ اتفاقاً جزء کسانی نیستم که بگویم باید همه ساختارها عوض شود، همه نظام تفکری عوض شود و ما بعد کارهایی بکنیم. در واقعیت تاریخ نشان می‌دهد که وقتی امیرکبیر در بدترین و سخت‌ترین شرایط اجتماعی می‌تواند کارهای مثبتی انجام دهد، پس الان هم می‌شود. امیرکبیر با فهم موقعیت درست زمانه و موقعیت روز و استفاده از ابزارهایی که می‌تواند، کارهایی می‌کند که اثرش حتی تا انقلاب اسلامی ماندگار است. بنابراین حکمرانانی که کارآمد باشند، بدانند، بفهمند و مسئله را بشناسند و بخواهند کاری کنند، مهم است.

* در وهله بعد، بوروکراسی ما به‌شدت فاسد است، به‌شدت مسئله دارد و ما درگیر چرخه زوال شده‌ایم. اگر حکمران بخواهد این شکاف را پر کند، به‌غیراز اینکه باید مسائل معیشتی را حل کند، برای مسئله بوروکراسی نیز باید فکری کند. من برای مسئله بوروکراسی هم، باز بهم ریختن ساختارها را تنها راه نمی‌دانم و فکر می‌کنم که ل آن شدنی است. ولی باتکیه‌بر اینکه این بوروکراسی قرار است چه کاری انجام دهد و چگونه کار انجام دهد، از طریق شفافیت‌ها و رفع مسائلی که فسادزا و رانت آفرین است، می‌توان این را هم پیش برد.


منبع: پویش فکری توسعه




iran-emrooz.net | Sun, 28.04.2024, 18:55
گزارش یک فرار بزرگ از تهران به تگزاس

شاهد علوی - کامبیز غفوری

علیرضا عسگری؛ از سردار رضا چیفتن تا مستر جان‌ دوو

علیرضا عسگری، سرلشکر پاسدار بازنشسته، فرمانده سابق سپاه لبنان، فرمانده کل پیشین عملیات سپاه و معاون بازرسی وزارت دفاع در دولت خاتمی، جمعه ۱۸ آذر ۱۳۸۵ (۹ دسامبر ۲۰۰۶) در جریان سفری به ترکیه، ناپدید شد و در نزدیک به ۱۷ سال گذشته، اطلاعات ضدونقیض زیادی درباره او منتشر شده است.

خانواده‌اش گفته‌اند او برای تجارت زیتون عازم سوریه و ترکیه شده بود، اما برخی دوستانش گفتند او در ماموریت کاری بود. در شماری از رسانه‌های بین‌المللی، از همان ابتدا به نقل از منابع اطلاعاتی غربی گفته شد علیرضا عسگری با سیا در تماس بوده و با اختیار خود به ایالات متحده رفته است. در مقابل، مقامات جمهوری‌اسلامی می‌گویند موساد یا سیا این سردار سپاهی را ربوده‌اند.

تحقیقات چند ماهه ایران اینترنشنال اکنون تصویری روشن از بریدن این سردار سپاهی از جمهوری‌اسلامی و فرارش و همچنین اطلاعات حساسی که او درباره ابعاد نظامی برنامه هسته‌ای ایران در اختیار آمریکایی‌ها قرار داد و نقش مهمی در جلوگیری از حمله آمریکا به ایران داشت، به دست می‌دهد.

ایران اینترنشنال به طور اختصاصی فاش می‌کند علیرضا عسگری سال‌هاست در چارچوب برنامه حفاظت از شهود و با هویتی تازه در آمریکا زندگی می‌کند. بر اساس همین اطلاعات، تایلند مکان محتملی است که سال ۱۳۸۴ سازمان سیا عسگری را در آن‌جا به خدمت گرفت. عسگری همچنین شخصی بود که محسن فخری‌زاده را به عنوان شخصیت محوری برنامه نظامی هسته‌ای جمهوری‌اسلامی به آمریکا معرفی کرد.

ایران اینترنشنال برای انجام این تحقیقات‌، با یکی از آشنایان خانواده همسر علیرضا عسگری، سه تن از آشنایان و همکاران سابق او، یکی از فرمانده‌های پیشین سپاه، یک منبع دیپلماتیک اروپایی و سه منبع اطلاعاتی در آمریکا گفتگو کرده است. این منابع به شرط عدم افشای هویت‌شان با ایران اینترنشنال گفتگو کردند.

پرنـده از قفـس پرید

علیرضا عسگری، نیمه اول آذرماه ۱۳۸۵ از تهران به دمشق رفت و چند روز بعد، ۱۶ آذر ۸۵ (۷ دسامبر ۲۰۰۶) وارد استانبول شد و در هتل جیران استانبول ساکن شد. دو روز بعد، جمعه ۱۸ آذر (۹ دسامبر ۲۰۰۶)، موبایل او خاموش شد و از آن زمان به طور رسمی ناپدید شد. علی‌رضا عسگری، زمان ناپدید شدن دارای ۲ همسر، ۴ دختر و ۱ پسر بود.

در بیشتر منابع غربی، زمان ناپدید شدن عسگری به اشتباه ۱۸ بهمن ۸۵ (۷ فوریه ۲۰۰۷) ذکر شده است. این نزدیک به تاریخی است که ایران جریان ناپدیدشدن عسگری را به ترکیه اطلاع داد: «مقامات ايران ۵ دی ۱۳۸۵ ناپديد شدن اين مقام سابق نظامى خود را به اينترپل گزارش داده بودند، اما ۱۵ بهمن ۱۳۸۵ ما را از اين حادثه مطلع ساختند.»

۹ اسفند ۸۵ (۲۸ فوریه ۲۰۰۷)، هشتاد روز پس از ناپدید شدن علیرضا عسگری، نخستین بار روزنامه سعودی الوطن خبر ناپدید شدن او در ترکیه را منتشر کرد. ۵ روز بعدتر در ۱۳ اسفند سخنگوی وزارت امورخارجه ایران در کنفرانس مطبوعاتی، خبر ناپدیدشدن او را تائید کرد.

الشرق الاوسط در ۱۷ اسفند ۸۵ (۶ مارس ۲۰۰۷)، خبر داد علیرضا عسگری با اختیار خود به ایالات متحده رفته است. دو روز بعد، واشنگتن پست در گزارشی به نقل از یک مقام ارشد آمریکایی خبر داد عسگری مشتاقانه در حال همکاری با آژانس‌های اطلاعاتی غربی است.

۲۱ اسفند ۸۵ (۱۱ مارس ۲۰۰۷)، ساندی تایمز گزارش داد علیرضا عسگری از سال ۱۳۸۱ (سال ۲۰۰۳) به خدمت سرویس‌های خارجی درآمده بود. همین روزنامه یک هفته بعد در گزارشی دیگر از قول یک مقام آمریکایی خبر داد از عسگری در اروپا بازجویی شده است.

همان زمان، خبرهایی حاکی از انتقال عسگری به یکی از پادگان‌های ناتو در فرانكفورت آلمان منتشر شد. ۲۳ اسفند ۸۵، فرانتس یوزف یونگ، وزیر دفاع وقت آلمان در پاسخ به پرسش از حضور علیرضا عسگری در آلمان، به جای انکار صریح، پاسخ داد: «درباره این مساله نمی‌توانم چیزی بگویم.»

۵ اردیبهشت ۸۶ (۲۵ آپریل ۲۰۰۷)، چند تن از دوستان علیرضا عسگری و مقامات سابق جمهوری‌اسلامی هم در گفتگو با فایننشال تایمز، پناهندگی علیرضا عسگری را تائید کردند.

در همان زمان، شان مک‌کورمک، سخنگوی وقت وزارت خارجه، در پاسخ به این‌که آیا حضور علیرضا عسگری را در ایالات متحده انکار می‌کند؟ پاسخ داد: «نمی‌توانم چیزی به شما بگویم.»

۱۸ آذر ۸۶ (۹دسامبر ۲۰۰۷)، تایمز لندن در گزارشی خبر داد اطلاعات کسب شده از علیرضا عسگری به قدری محرمانه بوده که مستقیم به رئیس سازمان سیا ارسال می‌شد: «افرادی که معمولا باید این اطلاعات را دریافت کنند و لازم بود از آن مطلع شوند، کلا از دایره بیرون گذاشته شده بودند.»

در کتاب «جاسوس خوب: زندگی و مرگ رابرت ایمز» که سال ۲۰۱۴ منتشر شد به نقل از ۴۰ منبع اطلاعاتی گفته شده به علیرضا عسگری در ازای ارائه اطلاعات درباره برنامه هسته‌ای ایران، پناهندگی آمریکا داده شد. کای برد نویسنده این کتاب می‌گوید یکی از مقامات دولت بوش درباره تصمیم بوش برای دادن پناهندگی به علیرضا عسگری در سال ۲۰۰۷ گفته است: «در سطح اطلاعات غیر طبقه‌بندی‌ شده نمی‌توانم در این باره توضیح بیشتری بدهم.»

اکنون و ۱۷ سال پس از آن‌چه به تعبیر واشینگتن‌پست، یک کودتای بزرگ برای دستگاه اطلاعاتی آمریکا بود، یک منبع دیپلماتیک اروپایی و سه منبع اطلاعاتی در آمریکا در گفتگو با ایران اینترنشنال تائید کردند علیرضا عسگری، همان زمان ناپدیدشدن «از سوی آمریکایی‌ها و با خواست خودش ابتدا از ترکیه به یکی از پایگاه‌های آمریکا در آلمان برده شد و پس از مدتی کوتاه از آن‌جا به آمریکا منتقل شد و در چارچوب برنامه حفاظت از شهود با هویتی تازه در آن کشور زندگی می‌کند.»

یکی از این منابع اطلاعاتی ما می‌گوید انتقال او به آمریکا برای سال‌ها بسیار محرمانه نگاه داشته شد: «دست‌کم تا زمان انتشار ارزیابی ملی اطلاعاتی در دسامبر ۲۰۰۷، جز چهره‌های محدودی از مقامات بالا در سیا، کاخ سفید و پنتاگون و چند دستگاه‌ اطلاعاتی آمریکا درگیر در این پرونده، کسی درباره این دست‌آورد بزرگ اطلاعاتی چیزی نمی‌دانست.»

او یک منبـع طلاسـت!

۲۱ آذر ۱۳۸۸ (۱۲ دسامبر ۲۰۰۹)، ساندی تلگراف نوشت علیرضا عسگری در چارچوب یک برنامه سازمان سیا که با هدف تضعیف برنامه هسته‌ای ایران، دانشمندان و مقامات کلیدی درگیر در برنامه هسته‌ای را به خروج از ایران و زندگی در آمریکا ترغیب می‌کند، به این کشور آمده است.

منابع اطلاعاتی ایران اینترنشنال در آمریکا تائید کردند که در چارچوب این برنامه، شماری از دانشمندان فعال در برنامه‌ هسته‌ای ایران، از کشور گریخته و به آمریکا آمده‌اند: «این افراد همیشه به همکاری اطلاعاتی ترغیب می‌شوند اما بسیاری از آنان همکاری نمی‌کنند. با این وجود، صرف قطع همکاری آنان با ایران برای دستگاه اطلاعاتی غرب یک پیروزی است.»

اما مورد علیرضا عسگری برای غرب یک استثنا بود. او نه دانشمند بود و نه در زمان پناه بردن به غرب مقامی کلیدی در برنامه نظامی یا هسته‌ای ایران بود، اما همان‌طور که یک مقام نظامی اسرائیل به تایمز لندن  گفته بود: «او برای دستگاه اطلاعاتی غرب یک منبع طلا است.»

منبعی طلایی که در دست‌کم چهار مورد، اطلاعاتش به اقدامات فوری با نتایج بلندمدت ختم شد: رآکتور هسته‌ای سوریه، عماد مغنیه، محسن فخری‌زاده و برنامه هسته‌ا‌ی ایران.

رآکتـور هسته‌ای سـوریـه

نیمه‌شب ۱۵ شهریور ۱۳۸۶ (۶ سپتامبر ۲۰۰۷) اسکادران ۶۹ نیروی هوایی ارتش اسرائیل، مجتمعی نظامی را در دیرالزور سوریه بمباران و منهدم کرد. ۷ ماه بعد آمریکا اعلام کرد که مجتمع بمباران‌شده یک سایت هسته‌ای با اهداف نظامی بود. چهار سال بعد هم آژانس بین‌المللی انرژی اتمی تائید کرد، آن‌چه اسرائیل در سال ۲۰۰۷ نابود کرد یک رآکتور هسته‌ای بود.

۲ فروردین ۸۸ (۲۲ مارس ۲۰۰۹)، هانس روئله، رئیس سابق ستاد برنامه‌ریزی وزارت دفاع آلمان و فرمانده پیشین مقر ناتو در این کشور تائید کرد اطلاعاتی که علیرضا عسگری در مورد پروژه‌ هسته‌ای سوریه در دیرالزور داد منجر به شناسایی آن و حمله اسرائیل در سپتامبر ۲۰۰۷ به راکتور الکبار در این سایت هسته‌ای و نابودی آن شد. بنا بر این گزارش، هیچ کس در جامعه اطلاعاتی آمریکا و اسرائیل تا آن زمان در مورد آن سایت هسته‌ای چیزی نشنیده بودند: «مورد اخیر بسیار شرم‌آورتر بود زیرا دولت اسرائیل همیشه ادعا کرده بود چیزی در سوریه وجود ندارد که آن‌ها ندانند.»

عماد مغنیه؛ مرد سایه را در دمشق هدف گرفتند

عماد مغنیه، معروف به حاج رضوان، عالی‌رتبه‌ترین فرمانده نظامی حزب‌الله لبنان بود که ۲۳ بهمن ۱۳۸۶ (۱۲ فوریه ۲۰۰۸) در انفجار یک خودرو بمب‌گذاری‌شده در دمشق کشته شد. او به دست داشتن چندین مورد بمب‌گذاری، قتل، آدم‌ربایی و هواپیما‌ربایی در فاصله ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۴ متهم بود و سال‌ها زندگی مخفیانه داشت.

کای برد، در گفتگوی سال ۲۰۱۴ با نیویورک تایمز گفت گمان می‌کند علیرضا عسگری محل زندگی مخفی عماد مغنیه را به آمریکایی‌ها داده باشد. ان‌پی‌آر، رادیو ملی آمریکا هم در گزارشی به احتمال نقش‌داشتن عسگری در ترور مغنیه اشاره کرده است.

در گزارش تحقیقی واشنگتن پست درباره این ترور هم ضمن اشاره به همکاری سیا و موساد در کشتن او، تاکید شده محل اختفای او در دمشق، یک سال قبل از کشته‌شدنش برای سیا مشخص شده بود.

رابرت بائر، از افسران مسئول وقت سیا در بیروت هم پس از پناهندگی عسگری در گزارشی تائید کرده بود عسگری اصلی‌ترین رابط ایرانی در تماس با عماد مغنیه است.

یکی از منابعی اطلاعاتی که با ایران اینترنشنال گفتگو کرد بر این باور است که برخی نشانه‌ها و شواهد حاکی از همکاری عسگری در لو دادن محل اختفای مغنیه است: «بر اساس گزارش واشینگتن‌پست سیا و موساد حداقل یک سال قبل از کشته شدن مغنیه، یعنی حدود ژانویه ۲۰۰۷ محل اختفای او را یافته‌اند و این دقیقا زمانی است که عسگری مدت زمانی کوتاه پس از پناه بردن به سیا، در حال همکاری اطلاعاتی با آن‌هاست.»

یکی از همکاران سابق عسگری هم که با ایران اینترنشنال صحبت کرد تائید کرد او رابطه بسیار نزدیکی با مغنیه داشت: «در میان بچه‌هایی که سابقه فرماندهی سپاه لبنان را داشتند، رضا به واسطه مدت زمان طولانی که آن‌جا بودند و نقشی که در سازماندهی حزب‌الله و تثبیت جایگاه مغنیه در آن داشت، نزدیک‌ترین و صمیمانه‌ترین رابطه دوستی را با مغنیه داشت.»

یکی دیگر از منابع اطلاعاتی طرف گفتگوی ایران اینترنشنال معتقد است، اصولا در نشست‌های اطلاعاتی، هویت منابع افشا نمی‌شود: «گزارش واشینگتن‌پست، تصویری کامل از عملیات زدن مغنیه به دست می‌دهد و برای همین به نظرم این یک نشت اطلاعاتی عمدی است اما طبیعتا منابع آن گزارش، امنیت کسی را که برخی تحلیلگران امنیتی ارزشمندترین سرمایه اطلاعاتی در زمان خودش می‌خوانند، با اشاره به او به خطر نمی‌اندازند.»

ایران سلاح نمی‌سازد؛ شلیک نکنید!

۱۶ سازمان جامعه اطلاعاتی آمریکا هر سال از یک مساله مرتبط با امنیت ملی گزارشی طبقه‌بندی شده تهیه می‌کنند که با عنوان ارزیابی ملی اطلاعاتی (NIE) به رئیس‌جمهور آمریکا ارائه می‌‌شود. رئیس‌جمهور و مدیر اطلاعات ملی این اختیار را دارند که تمام یا بخشی از آن را از حالت طبقه‌بندی خارج کنند.

گزارش ارزیابی ملی اطلاعاتی سال ۲۰۰۷ درباره مقاصد و ظرفیت‌های هسته‌ای ایران بود. این ارزیابی، ماه نوامبر همان سال در ۱۴۷ صفحه نهایی شد و ماه دسامبر بخش قابل‌توجهی از آن که تنها ۹ صفحه بود از طبقه‌بندی خارج شده و منتشر شد. در این ارزیابی گفته شده بود «آژانس‌های اطلاعاتی با اطمینان بالا قضاوت می‌کنند که تهران در پائیز ۲۰۰۳ برنامه سلاح‌های هسته‌ای خود را متوقف کرده است ... و با اطمینان متوسط ارزیابی می‌کنند که تهران تا میانه ۲۰۰۷ برنامه سلاح هسته‌ای خود را از سر نگرفته است و نمی‌دانیم آیا در حال حاضر قصد دارد سلاح هسته‌ای بسازد یا نه.»

این ارزیابی قاطعانه در حالی بیان می‌شد که همین آژانس‌ها در ارزیابی سال ۲۰۰۵ خود گفته بودند: «با اطمینان بالا ارزیابی می‌کنیم که ایران با وجود تعهدات بین‌المللی و فشارهای بین‌المللی، در حال حاضر مصمم به توسعه سلاح‌های هسته‌ای است، اما ارزیابی ما این نیست که ایران غیرقابل تغییر است.»

این ارزیابی‌ها از این لحاظ می‌توانند بسیار مهم باشند که برای توجیه حمله به عراق در سال ۲۰۰۳، جرج بوش و کاخ سفید به ارزیابی ملی اطلاعاتی سال ۲۰۰۲ همین آژانس‌ها درباره برنامه سلاح‌های کشتار جمعی عراق استناد کرده بودند.

در ارزیابی سال ۲۰۰۷ گفته شده تصمیم ایران برای متوقف کردن برنامه سلاح‌های هسته‌ای پاسخی بود به افزایش نظارت و فشار بین‌المللی ناشی از افشای فعالیت‌های هسته‌ای قبلا اعلام نشده‌ی ایران. تحلیل‌گران اطلاعاتی معتقد بودند نتیجه مهمتر این ارزیابی این است که ابزار موثر برای تغییر موفقیت‌آمیز برنامه‌های هسته‌ای ایران، فشار سیاسی و اقتصادی هدفمند است، نه اقدام نظامی و از طبقه‌بندی خارج کردن بخش‌هایی از آن هم نشان می‌داد دولت بوش قصد دارد همین ابزارهای غیرنظامی را دنبال کند.

برخی پا را از این هم فراتر گذاشتند و گفتند این ارزیابی جامعه اطلاعاتی یک ضربه پیشگیرانه علیه دولت بوش بود تا او را که به شکلی شتابزده قصد حمله به ایران را داشت، از برنامه‌اش منصرف کنند.

در کتابی هم که مرکز مطالعات اطلاعاتی سیا درباره نتایج و اهمیت ارزیابی اطلاعاتی ۲۰۰۷ منتشر کرده، گفته شده منتقدان این ارزیابی می‌گفتند قضاوت ارائه‌شده در آن، از جمله هرگونه استدلال برای اقدام نظامی علیه ایران را تضعیف می‌کند.

یکی از منابع اطلاعاتی که درباره این ارزیابی با او صحبت کردیم، تائید کرد که در سال‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷، در محافل سیاسی واشینگتن، این تصور که آمریکا برنامه‌ای برای حمله به ایران دارد، بسیار جدی گرفته می‌شد: «آن زمان، روزی نبود که از من درباره برنامه آمریکا برای حمله به ایران نپرسند، همه فکر می‌کردند برنامه‌ای تهیه شده و این حمله قریب‌الوقوع است، اما ارزیابی سال ۲۰۰۷ که ابتدای دسامبر منتشر شد مثل آب سردی بود که بر آتش ریختند، عملا همه تصورات درباره احتمال حمله به ایران رنگ باخت و اگر برنامه‌ای هم واقعا تهیه شده بود، عملا کنار گذاشته شد.»

علیرضا عسگری؛ منبع اطلاعاتی برنامه هسته‌ای ایران

گاردین چند روز پس از انتشار ارزیابی ۲۰۰۷، در گزارشی نوشت منابع دیپلماتیک و امنیتی در واشنگتن گفته‌اند این ارزیابی تازه نتیجه اطلاعات فیزیکی است که احتمالا از علی‌رضا عسگری، فراری ایرانی به دست آمده است.

نیویورک تایمز هم در گزارشی خبر داد که اطلاعات تازه از برنامه هسته‌ای ناشی از شنود مکالمات دو مقام ایرانی بوده است. بر اساس گزارش وال استریت ژورنال، یکی از این دو مقام محسن فخری‌زاده بوده که در گفتگویی که سال ۲۰۰۶ انجام شده با لحنی انتقادی از این‌که بودجه‌ی برنامه هسته‌ای نظامی از سال ۲۰۰۳ قطع شده و یک پروژه مشخص هم تعطیل شده است صحبت می‌کند.

نیویورک تایمز در گزارشی دیگر خبر داد که علیرضا عسگری در گزارش‌های خود به سیا، صحت این گفتگوها را تائید کرده است. منابع اسرائیلی هم در گفتگو با تایمز لندن تائید کردند علیرضا عسگری اطلاعات برنامه هسته‌ای ایران را به دستگاه اطلاعاتی آمریکا داده است.

در گزارش تحلیلی هم که موسسه کنترل تسلیحات در سال ۲۰۱۰ منتشر کرده، به اینکه اطلاعات ارائه شده عسگری درباره برنامه هسته‌ای تائیدی بر غیرنظامی آن بوده، اشاره شده است.

منابع اطلاعاتی که با ایران اینترنشنال گفتگو کردند هم بر این باور هستند مهمترین اطلاعات ارائه شده از سوی علیرضا عسگری به برنامه هسته‌ای ایران ارتباط داشت که نتیجه‌ای بسیار مهم هم به دنبال داشت: «پس از حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ و در حالی‌که جرج بوش از ایران به نام یکی از کشورهای محور شرارت نام برده بود و جمهوری‌اسلامی متهم به تلاش برای ساخت بمب اتم بود، شاید تنها یک خبر می‌توانست ایده‌های حول حمله آمریکا به ایران را به حاشیه ببرد: توقف تلاش تهران برای ساخت بمب.»

یکی از این منابع اطلاعاتی می‌گوید این تغییر نظر ۱۸۰ درجه‌ای درباره ماهیت برنامه‌ای هسته‌ای ایران، با توجه به اشاره به شواهد فیزیکی برای آن، احتمالا ناظر به نوارها، اسناد و اطلاعات اختصاصی از برنامه هسته‌ای ایران بوده که علیرضا عسگری در اختیار سیا قرار داده است: «صدای ضبط شده فخری‌زاده مربوط به سال ۲۰۰۶ است. فخری‌زاده پس از آمدن نامش در اسناد لپ‌تاپ، تحت حفاظت کامل بود و طبعا تماس‌ها و ارتباطاتش هم با سطح بالایی از امنیت در جریان بود، در این شرایط به باور من، علیرضا عسگری به واسطه دوستی و دسترسی‌هایش کسی بود که می‌توانسته عامدانه و با برنامه با فخری‌زاده گپ تلفنی یا حضوری بزند و این حرف‌ها همان‌جا باید ضبط شده باشد.»

نام محسن فخری‌زاده، نخستین‌بار در اسنادی دیده شد که با نام اسناد لپ‌تاپ شناخته می‌شود و گفته شده اواسط سال ۲۰۰۴ به دست دستگاه‌های اطلاعاتی غرب رسیده است. به درستی آن اسناد، تردیدهایی جدی وارد شد و شماری از کارشناسان اسرائیلی و آمریکایی آن‌ها را ساختگی خواندند. بعدتر هم کارشناسان آژانس هسته‌ای، ساختگی بودن شماری از عکس‌های آن را تائید کردند. این اسناد با توجه به این تردیدها، دست‌کم در مورد فخری‌زاده منجر به اقدام خاصی نشد.

اما کمتر از ۳ سال بعدتر، آن‌گونه که منابع اطلاعاتی طرف گفتگوی ایران اینترنشنال گفتند علیرضا عسگری هویت او را برای آمریکایی‌ها تائید کرد: «عسگری نام و اطلاعات او را به عنوان مدیر و مغز متفکر برنامه ‌هسته‌ای ایران، در اختیار آمریکایی‌ها گذاشت.» موضوعی که نتیجه فوری آن، قرار گرفتن نام فخری‌زاه در تحریم‌های سازمان ملل ذیل قطعنامه ۱۷۴۷ شورای امنیت در ۲۴ مارس ۲۰۰۷ بود.

ایران می‌پرسد: علی‌رضا عسگری کجاست؟

جمهوری اسلامی فارغ از تبلیغات رسمی، به این باور رسیده که علیرضا عسگری پناهنده شده و تلاش کرده او را بیابد. سه ماه پس از ناپدیدشدن علیرضا عسگری در ترکیه، رابرت لوینسون، مامور سابق اف‌بی‌آی و پیمانکار سازمان سیا، در جزیره کیش ناپدید شد. همین فاصله زمانی، به این گمانه دامن زد که مقامات ایرانی لوینسون را برای انتقام از رفتن عسگری بازداشت کرده باشند.

به گزارش رویترز، سال ۲۰۱۵ در جریان مذاکرات ایران و آمریکا برای مبادله زندانی‌ها، پس از درخواست آمریکا برای کسب اطلاعات از وضعیت لوینسون، تیم ایران به آن‌ها گفته حاضر است اطلاعاتی از لوینسون ارائه دهد اگر آن‌ها در عوض مکان زندگی علیرضا عسگری را به آن‌ها اعلام کنند.

نیویورک تایمز هم گزارش داده ایران در جریان مذاکرات سال ۲۰۱۶ با آمریکا، دست‌کم دو بار گفته آماده است اطلاعاتی از لوینسون به طرف آمریکایی بدهد اگر آن‌ها اطلاعاتی درباره محل زندگی علیرضا عسگری به ایران بدهند.

اما مقامات امنیتی و نظامی، رو به مخاطبان ایرانی همان خط انکار را ادامه می‌دهند. برای نمونه در آخرین اظهارنظر درباره عسگری، سرتیپ پاسدار علی فضلی، جانشین هماهنگ‌کننده سپاه ۷ مهر ۱۴۰۲ در صحبت‌هایی به مناسبت سالگرد آغاز جنگ ایران و عراق، دوبار به علیرضا عسگری اشاره کرد، یک بار او را «مرحوم عسگری» خواند و یک بار دیگر در اشاره به او گفت: «حاج رضا عسگری که انشالله زنده باشد و به دامن اسلام بازگردد.»

او هنوز زنده و اینجاست

سه منبع اطلاعاتی در آمریکا و یک منبع دیپلماتیک در اروپا در گفتگو با ایران اینترنشنال تائید کردند علیرضا عسگری اکنون در آمریکاست و در یکی از ایالت‌های این کشور پهناور با هویت تازه‌ای زندگی می‌کند. این منابع همچنین تائید کردند که او در این ۱۷ سال چند بار ایالت محل زندگی‌اش را تغییر داده است.

جمهوری اسلامی در سال‌های اخیر ضربه‌های امنیتی فراوانی متحمل شده که بسیاری از آن‌ها به خیانت معتمدانش بازمی‌گردد. اما اگر ضربه امنیتی سال ۲۰۱۸ را که به خروج اسناد هسته‌ای از ایران و لو رفتن ماموریت تروریستی اسدالله اسدی در خاک اروپا منجر شد مستثنی کنیم، فرار عسگری و پناه‌بردن او به آمریکا، بزرگ‌ترین خسارت امنیتی دهه‌های اخیر را برای جمهوری اسلامی به‌دنبال داشت.

جمهوری اسلامی ثابت کرده که در انتقام‌گیری از چنین افرادی کم نمی‌گذارد. نمونه شاخص آن شهرام امیری، دانشمند اتمی پناهنده به آمریکا بود که با تهدید خانواده‌اش به ایران بازگشت و اکنون زیر خروارها خاک خفته است. اما به نظر می‌رسد عسگری تاکنون آن‌قدر باهوش بوده که نگذارد دلبستگی‌های خانوادگی برایش تبدیل به پاشنه آشیل شوند.

اما عسگری چگونه از یک عضو ساده کمیته انقلاب اسلامی شهرری به یکی از فرمانده‌های ارشد سپاه پاسداران تبدیل شد تا جایی که زمان بازنشستگی اجباری، با درجه سرلشکری بازنشسته شد؟

از شهر ری تا فرماندهی سرکوب در کُردستان

علیرضا عسگری ۲۰ دی‌ماه ۱۳۳۹ در شهر ری متولد شد و همان‌جا بزرگ شد. یکی از کسانی که نیمه اول دهه شصت با عسگری در سپاه کُردستان کار کرده به ایران اینترنشنال گفت او سال ۱۳۵۶ پس از آشنایی با محمد فدایی به گروه «توحیدی بدر»، یکی از ۷ گروه تشکیل‌دهنده سازمان مجاهدین انقلاب‌اسلامی پیوست که سال ۱۳۵۳ در شهرری تاسیس شد.

به گفته همین منبع، پس از پیروزی انقلاب ۵۷ عسگری ابتدا چند ماه عضو کمیته‌ انقلاب شهرری  بود و اردیبهشت ۵۸ پس از تاسیس سپاه پاسداران همراه محمد فدایی که الگوی او بود به سپاه پیوست: «عسگری خرداد ۵۸ همراه محمد فدایی عازم سیستان و بلوچستان شد، اما کمتر از دو ماه بعد و همزمان با فرمان جهاد خمینی علیه کُردستان، هر دو راهی کُردستان شدند و در کرمانشاه به محمد بروجردی پیوستند.»

به گفته منبعی که در کُردستان با عسگری کار کرده، او تا اواخر بهمن ۵۸ که محمد فدایی در درگیری‌های اطراف کامیاران کشته شد، کنار او ماند و سپس زیر نظر محمود کاوه و ناصر کاظمی، از فرمانده‌های وقت سپاه در کُردستان قرار گرفت و تا اوائل سال ۱۳۶۰ در کردستان ماند: «رضا جثه درشتی داشت و برای همین بچه‌ها به شوخی به او لقب چیفتن (تانک بریتانیایی) دادند و نام رضا چیفتن روی او ماند.»

آشنای علیرضا عسگری در سپاه به ایران اینترنشنال گفت او خرداد ۶۰ و در جریان ناآرامی‌ها در تهران برای کمک به سرکوب‌ها به تهران بازگشت و کمتر از یک سال بعد، اوائل سال ۱۳۶۱ دوباره به کُردستان بازگشت و ابتدا فرمانده اطلاعات قرارگاه سپاه مهاباد شد و سپس، در پائیز سال ۱۳۶۲ و با رفتن اسماعیل احمدی‌‌مقدم از سردشت به سنندج، فرماندهی سپاه سردشت به او سپرده شد.

در همین دوره سردشت، عسگری با زیبا احمدی که به عنوان خواهر زینب با سپاه همکاری می‌کرد آشنا شد. یکی از آشنایان خانواده زیبا به ایران اینترنشنال گفت: «او نام خانوادگی‌اش را عوض کرده، پدر او مرحوم حاجی وسو رحیم اقدم، سرایدار یکی از مدارس شهر بود و به خاطر بدنامی فامیلی شدن با فرمانده سپاه، به شدت مخالف ازدواج دخترش با عسگری بود اما در نهایت از سر ناچاری و زیر فشار و تهدید عسگری و اصرار دخترش به این ازدواج رضایت داد.»

به گفته منابع ایران اینترنشنال، علیرضا عسگری سال ۱۳۶۴ فرمانده سپاه مریوان شد و در پی آن از سال ۱۳۶۵ به فرماندهی سپاه ناحیه کُردستان منصوب شد و تا سال ۱۳۶۷ در همین سمت باقی ماند. اما یکی از مقاطع مهم زندگی سیاسی و نظامی علیرضا عسگری که توجه ویژه دستگاه‌های اطلاعاتی اسرائیل و غرب را هم به او جلب کرد، دوره حضور او در لبنان بود

اعزام به لبنان؛ سازماندهی حزب‌الله

به گفته آشنای خانواده همسر علیرضا عسگری، او استعداد بالایی در یادگیری زبان داشت. این استعداد و تجربه‌ طولانی‌اش در جنگ نامنظم در کُردستان باعث شد پس از اتمام ماموریت در کُردستان در پائیز ۱۳۶۷، بلافاصله به عنوان فرمانده سپاه لبنان به آن‌جا اعزام شود.

علیرضا عسگری نخستین فرمانده‌ی سپاه در لبنان شد که یک دوره کامل ۵ ساله در آن کشور ماند تا پائیز سال ۱۳۷۲ که اسماعیل احمدی‌مقدم برای یک دوره ۵ ساله دیگر، جای او را در لبنان گرفت.

علیرضا عسگری در دوره حساسی به لبنان رفت. درگیری‌ها بین امل و حزب‌الله تازه شروع شده بود و با توجه به حمایت سوریه از امل، جمهوری‌اسلامی نگران بود که موجودیت حزب‌الله با واکنش سوریه به خطر بیفتد. عسگری نقش موثری در پایان‌دادن به این درگیری‌ها داشت و از آن مهم‌تر، به تعبیر احمدی‌مقدم، این «حاج رضا عسگری» بود که با سازماندهی دوباره «حزب‌الله را به یک حزب کامل با تمام ارکان نظامی، اطلاعاتی، فرهنگی، سیاسی و ... تبدیل کرد.»

در دوره فرماندهی عسگری در لبنان، دست‌کم ۴ مورد گروگان‌گیری در آن‌جا رُخ داد. سه سرباز ایرلندی در پائیز ۶۷، یک شهروند بریتانیایی در خرداد ۶۸، دو شهروند سوئیسی در آبان ۶۸ و یک شهروند فرانسوی در شهریور ۷۰.

اما آن‌چنان که یکی از فرمانده‌های پیشین سپاه به ایران اینترنشنال گفت یکی از نتایج یا ضرورت‌های تغییر ساختار حزب‌الله با هدایت عسگری، تلاش برای دخیل‌کردن این جریان در پروسه سیاسی لبنان بود و این جز با توقف کامل سیاست گروگان‌گیری حزب‌الله ممکن نمی‌شد. با همین هدف، در همین دوره فرماندهی عسگری به تدریج همه گروگان‌های اسیر در دست‌ حزب‌الله که زنده مانده بودند آزاد شدند و با آزادی آخرین گروگان اروپایی در تیر ۱۳۷۱ (ژوئن ۱۹۹۲) بحران گروگان‌گیری در لبنان پایان یافت.

همین فرمانده پیشین سپاه به ایران اینترنشنال گفت این در نهایت عسگری بود که «مقامات بالادستی را در تهران متقاعد کرد با توجه به بدنامی شدید جهاد اسلامی لبنان و از دست رفتن ضرورت وجودی آن، این سازمان را در سال ۱۹۹۲ منحل کرده و مغنیه را کاملا تحت تابعیت حزب‌الله و رهبری آن درآورد.»

رابرت بائر یکی از افسران مسئول وقت سیا در بیروت در کتاب خاطراتش تائید کرده عسگری در زمان فرماندهی سپاه در لبنان در آدم‌ربایی غربی‌ها مسئولیت داشت و به عنوان رابط اصلی عماد مغنیه و حسن نصرالله فعالیت می‌کرد. رضا گلپور، از دوستان علیرضا عسگری هم نوشته رابطه بسیار نزدیک او با حسن نصرالله و عماد مغنیه همچنان برای سال‌ها ادامه داشته است.

شماری از رسانه‌های غربی از جمله واشینگتن پست، تایمز لندن، نیویورک تایمز، و حتی کای برد در کتاب تحقیقی ارزشمند جاسوس خوب، علیرضا عسگری را به اشتباه فرمانده سپاه لبنان در زمان انفجارهای سفارت آمریکا و مقر تفنگداران آمریکایی در بیروت در سال‌ ۱۳۶۲ (۱۹۸۳) معرفی کرده‌اند.

مسئولیت نداشتن عسگری در انفجارهای بیروت

تحقیقات ایران اینترنشنال نشان می‌دهد این ادعا درست نیست و پیش از عسگری، در نیمه اول دهه هشتاد میلادی، دست‌کم ۶ نفر دیگر فرماندهی سپاه لبنان را به عهده داشته‌اند.

نخستین فرمانده سپاه در لبنان و سوریه احمد متوسلیان بود که ۱۴ خرداد به ماموریت اعزام شد اما تنها چند هفته پس از رسیدن به لبنان در ۱۴ تیر ۱۳۶۱ ربوده شد و از آن روز مفقود شده است.

پس از ربوده شدن متوسلیان، منصور کوچک‌محسنی چند ماه مسئول سپاه لبنان شد. احمد کنعانی مقدم فرمانده بعدی سپاه لبنان بود که تا تابستان ۱۳۶۲ آن‌جا ماند. در دوره مسئولیت او، در ۲۹ فروردین ۱۳۶۲، به سفارت آمریکا در بیروت حمله انتحاری شد و ۶۳ نفر از جمله ۱۷ آمریکایی کشته شدند.

از تابستان ۱۳۶۲ تا ابتدای پائیز ۱۳۶۳ مسئولیت سپاه لبنان به حسین دهقان سپرده شد. در همین دوره، در اول آبان ۱۳۶۲، در دو حمله پیاپی به مقرهای تفنگداران آمریکایی و فرانسوی در بیروت، ۲۹۹ تفنگدار کشته شدند.

پس از دهقان، از سال ۱۳۶۳ کسی به اسم حسین مصلح (مصلح‌نیا) برای یک سال مسئول سپاه لبنان شد و سپس سال ۱۳۶۴ محمدرضا نقدی برای یک سال جای او را گرفت. در همان سال‌ها، از ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۷، سید احمد آوایی قائم مقام فرماندهی سپاه در لبنان بود.

بازگشت عسگری به ایران؛ از وزارت دفاع تا زندان به اتهام فساد اخلاقی و مالی

اما چرا علیرضا عسگری با توجه به خدمات مهمش به جمهوری‌اسلامی، در ایران بازداشت شد؟

یکی از همکاران سابق علیرضا عسگری به ایران اینترنشنال گفت او پس از بازگشت از لبنان، ابتدا نزدیک به ۳ سال در سمت‌ فرمانده کل عملیات سپاه خدمت کرد و سپس نزدیک به یک سال به فرماندهی سپاه تهران منصوب شد.

عسگری سال ۱۳۷۶ در دولت محمد خاتمی، معاون بازرسی وزارت دفاع شد و تا زمانی که در اواخر سال ۱۳۸۱ از سوی حفاظت اطلاعات وزارتخانه بازداشت شد، در همین سمت ماند. بازداشتی که  ۱۸ ماه به طول انجامید.

کریم سجادپور، تحلیلگر مسائل ایران در موسسه کارنگی در گفتگویی با ان‌پی‌آر (رادیو ملی آمریکا)، گفته عسگری با اتهامات اخلاقی و مالی بازداشت شد: «او زمانی که در زندان بود به طرز وحشیانه‌ای شکنجه شد.»

چند تن از دوستان علیرضا عسگری و مقامات سابق جمهوری‌اسلامی هم در گفتگو با فایننشال تایمز تائید کردند عسگری پس از ۱۸ ماه زندان، ناامید و عصبانی بود و از نظر روانی آشفته شده بود.

یکی از آشنایان علیرضا عسگری هم به ایران اینترنشنال گفت همزمان با بازداشت او «در محافل سیاسی تهران این بحث مطرح بود که این فرمانده سپاه با اتهام فساد مالی و اخلاقی بازداشت شد و زیبا احمدی، همسر نخست او یکی از شاکیانش درباره‌ی فساد اخلاقی (ارتباط جنسی خارج از ازدواج) بود.»

یکی از فرمانده‌های پیشین سپاه هم در گفتگو با ایران اینترنشنال خشونت بازجویان در برخورد با عسگری را تائید کرد: «عسگری در جریان یکی از جلسات اولیه بازپرسی در گوش قاضی‌ که از او سوال می‌کرده، سیلی زده و همین وضعیتش را دشوارتر کرد.» همین منبع همچنین تائید کرد که در جریان بازداشت ۱۸ ماهه «بازجویان حفاظت اطلاعات عسگری را بسیار آزار داده و شکنجه کردند.»

عسگری در نهایت با وساطت دوستان پرنفوذش از جمله اسماعیل احمدی‌مقدم، فرمانده وقت نیروی انتظامی کشور، که در دوره حضور در کُردستان با او کار کرده بود و دخالت ناطق‌نوری، بازرس وقت دفتر علی خامنه‌ای از زندان آزاد شد.

آن‌چنان که زیبا احمدی، همسر اول علیرضا عسگری، گفته او در سال ۱۳۸۳ و پس از آزادی از زندان، در حالی‌ که تنها ۴۴ سال داشت با درجه سرلشکری و پیش از موعد بازنشسته شد و پس از بازنشستگی وارد کار تجارت زیتون شد.

سفرهای خارجی از تایلند تا سوریه و ترکیه؛ استخدام جاسوس

بنا بر روایت رضا گلپور، اواخر آبان ماه سال ۱۳۸۵، کمتر از یک ماه پیش از ناپدید شدن علیرضا عسگری، او با این عنوان که برنامه سفر دارد از دیدار با مسئول وقت دفتر ریاست قوه قضائیه، که قرار بوده به دستور خامنه‌ای از او دلجویی کند، سرباز زده است.

عسگری در پاسخ به نگرانی گلپور از سفر با پرونده باز، گفته این نخستین سفر خارجی او پس از آزادی نیست. زیبا احمدی هم گفته همسرش پیش از سفر آخر به سوریه و ترکیه، سفرهای دیگری به ترتیب به تایلند، لبنان و سوریه داشته است.

یکی از منابع اطلاعاتی در آمریکا به ایران اینترنشنال گفت ممکن است علیرضا عسگری در سفر تایلند، با ماموران سیا دیدار کرده باشد: «تایلند سال‌هاست از کشورهای مورد علاقه سرویس‌های اطلاعاتی غربی برای جذب جاسوس از ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه است. گفته شده ممکن است سیا عسگری را در جریان سفری در زمان معاونتش در وزارت دفاع، استخدام کرده باشد، اما به نظر من با توجه به این‌که او پس از بازجویی‌های بی‌رحمانه در زمان بازداشتش به جمهوری‌اسلامی پشت کرد، عسگری احتمالا در همین سفر به تایلند با سیا تماس گرفته است.»

به گفته زیبا احمدی، همسرش در سفر آخر برای تجارت زیتون به سوریه و ترکیه رفته است. اما رضا گلپور مدعی است این سردار سپاه به او گفته علاوه بر تجارت زیتون، «برای خرید چیزهایی برای وزارت دفاع به سفر سوریه و ترکیه می‌رود.» قاسم سلطان‌آبادی از دوستان عسگری هم گفته سفر او به سوریه و ترکیه ماموریت بوده است.

اسماعیل احمدی‌مقدم، ۲۵ آذر ۹۱ در مراسم ششمین سالگرد مفقود شدن عسگری گفت این سردار سپاهی یک روز قبل از سفر به سوریه که پس از آن ناپدید شد، به دفتر او رفته است: «او گفت شاید دیگر همدیگر را نبینیم. من آمده‌ام این‌جا تا حرف‌هایی را به شما بزنم که بعدا آن را پیگیری کنید.»

علیرضا عسگری می‌دانست که دیگر قرار نیست دوست قدیمی‌اش را ببیند. او می‌دانست که باقی زندگی‌اش را باید با یک هویت تازه در آمریکا بگذراند و آن‌چنان که در ادبیات سیاسی و حقوقی آمریکا رایج است او از این به بعد «مستر جان دوو» (نامی برای افراد با هویت ناشناس) می‌شد. به نظر می‌رسد پس از ۱۷ سال، اسماعیل احمدی مقدم هم فهمیده باشد عسگری برای خداحافظی آخر پیش او رفته بود.




iran-emrooz.net | Sat, 27.04.2024, 18:45
دلایل توسعه‌نیافتگی ایران

مهدی عسلی

توسعه (نیافتگی) اقتصادی-اجتماعی در ایران؛ دلایل، ضرورت اصلاحات ساختاری و پیشنهادها
دکتر مهدی عسلی
۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
منبع: فردای اقتصاد

مقدمه

در ماه‌های اخیر توسعه اقتصادی-اجتماعی کشور در مطبوعات و رسانه‌های جمعی بیشتر از گذشته مطرح بوده. کشور ما در چهل و چند سال پس از انقلاب موفقیت چشمگیری در ایجاد رشد اقتصادی پایدار، کاهش فقر، توزیع بهتر درآمدها و ایجاد اشتغال نداشته است. برخی برای توسعه کشور یک تعریف بسیار محدود استفاده می‌کنند، معمولا “افزایش مستمر تولید و توزیع عادلانه درآمدها”. با اینکه تعریف واقعی توسعه بسیار فراگیرتر از این مفهوم ساده است، اما کشور ما تاکنون حتی در قالب این تعریف ساده نیز در توسعه اقتصادی-اجتماعی موفقیتی نداشته است.

توسعه همه جانبه مفهومی به مراتب غنی‌تر و پیچیده‌تر از صرفا رشد پایدار ظرفیت‌های تولید یا کاهش فقر است. توسعه را می‌توان تحول جامعه برای زندگی بهتر و انسانی‌تر تمام آحاد مردم دانست. آمارتیا سن [۱]، که از برجسته ترین پژوهشگران این رشته است، در کتاب “آزادی به مفهوم توسعه” مفهوم توسعه را “بسط و اعتلای توانایی‌های آحاد یک جامعه” می‌داند که مترادف با “بالفعل شدن قابلیت‌ها و ظرفیت‌های خلاقانه تک تک اعضای جامعه” است. در این دیدگاه مفهوم توسعه به مثابه تحول جامعه برای زندگی بهتر همه افراد آن روشن‌تر و نیز عمق عقب افتادگی جامعه ما از فرایند توسعه همه جانبه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی روشن‌تر می‌شود. مخصوصا که در دنیای امروز، پیشرفت فناوری‌های نوین از یک سو و جهانی‌شدن [۲] از سوی دیگر، ارزش‌ها و ایده‌آل‌های زندگی مردم در جوامع را دگرگون کرده است.

کند شدن یا توقف فرایند همه جانبه پیشرفت و توسعه نه تنها پیامدهای ناگواری در عرصه‌های مختلف اقتصادی و اجتماعی داشته، بلکه تاثیر منفی بزرگی بر روابط بین‌المللی ایران نیز اعمال کرده است. گسترش فقر و نابرابری شدید درآمد خانوارها و آسیب‌های اجتماعی مترادف با آن (کودکان کار، افزایش جرم و جنایات، مهاجرت فزاینده نیروی کار در سطوح مختلف و غیره)، علاوه بر تضعیف همبستگی و امید به آینده در جامعه، تصویری مخدوش و نامطلوب از کشور در عرصه جهانی ایجاد کرده است. فقدان رشد مستمر اقتصادی با نرخ‌های قابل قبول، موجب پیشی گرفتن اقتصادهای دیگر منطقه (ترکیه، مصر و عربستان) از اقتصاد ایران شده است. ترکیه و مصر در سال ۱۳۵۸ اقتصادهای کوچکتری در مقایسه با ایران داشته‌اند. در حالی که هم اکنون در منطقه ما ارزش تولید ناخالص داخلی هر کدام از این دو کشور از ایران بیشتر است.

این در حالی است که بر اساس برنامه  چشم اندازی که دو دهه پیش تنظیم و تصویب شده بود، قرار بود اقتصاد ایران تا ۱۴۰۴ بزرگترین اقتصاد منطقه باشد. سهم اقتصاد ایران از اقتصاد جهانی و حتی از اقتصاد منطقه در دهه‌های گذشته به صورت مداوم کاهش یافته است. این وضعیت علاوه بر آنکه رشد درآمد سرانه را کاهش داده و شاخص کلی رضایت خانوارهای ایرانی را متاثر کرده است.

همچنین از منظر جغرافیای سیاسی موقعیت ایران را در منطقه، اعم از خاورمیانه، خلیج فارس، قفقاز، آسیای‌میانه و... تخفیف داده است. جانبداری قدرت‌های بزرگ اقتصادی-نظامی (که ظاهراً روابط دوستانه‌ای نیز با ایران دارند)، از کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس در اختلافات مرزی این کشورها با ایران به اندازه کافی گویاست. آیا اگر اقتصاد ایران، اقتصاد اول منطقه و تجارت آن با دنیا قابل توجه و در حال رشد بود، قدرت‌های بین‌المللی چنان مواضعی می‌گرفتند؟ بنابراین به موازات نزول جایگاه اقتصاد ایران در سطح جهانی، از نفوذ منطقه‌ای و بین‌المللی آن نیز به‌طور اجتناب‌ناپذیری کاسته می‌شود.

در این مقاله، ضمن اشاره به دیدگاه پیروان مکاتب مهم اقتصادی در قبال دلایل اصلی عدم توفیق کشور در توسعه اقتصادی، الزامات رشد پایدار ظرفیت‌های تولیدی، با لحاظ فرایند جهانی شدن و یکپارچگی بازارهای مالی و اقتصادی، نیز جهش‌های فناوری در عرصه‌های مختلف تولید کالاها و خدمات در کشورهای پیشرفته مورد بحث قرار می‌گیرد. در پایان، این نکته روشن می‌شود که در شرایط کنونی کشور، بدون التزام به توسعه سیاسی، به مفهوم مشارکت مردم در اداره جامعه، حکمرانی خوب و لحاظ ارجحیت‌های جامعه در سیاست‌گذاری‌ها، اصلاح روابط بین‌الملل و انتفاع از فرایند جهانی شدن؛ توسعه همه‌جانبه اقتصادی-اجتماعی کشور ممتنع خواهد بود. 

کارایی اقتصادی و جایگاه کشورها در مناسبات بین‌المللی

روندهای موجودی که به آنها اشاره شد، می توانند شکاف بین جامعه ما، از نظر شاخص‌های توسعه، با جوامع پیشرفته را حتی عمیق تر و بزرگتر نیز بکنند. برای نمونه ای ازاین تغییرات در سطح جهانی، به پیشی گرفتن اقتصاد آلمان از ژاپن توجه کنید. تولید ناخالص داخلی آلمان در سال ۲۰۲۳ میلادی از ژاپن پیشی گرفته و در حال حاضر پس از آمریکا و چین در رده سوم  اقتصادهای بزرگ جهان قرار دارد. ژاپن کشوری است با ۱۲۵ میلیون نفر جمعیت سخت‌کوش، با سواد و آموزش دیده، و به عبارت دیگر دارای سرمایه انسانی بالا و فناوری‌های پیشرفته است. همزمان، از نظر رقابت‌پذیری [۳]، ژاپن با امتیاز %۸۲.۳ پس از سنگاپور، آمریکا، هنگ کنگ، هلند و سوئیس در جایگاه ششم رقابت دنیا قرار دارد. بنابراین سبقت گرفتن اقتصاد آلمان، با جمعیتی حدود ۸۴ میلیون نفر، از کشوری مانند ژاپن امر پیش‌پا افتاده و ساده‌ای نیست و باید دید که چه عواملی موجب این تحول شده است.

سبقت اقتصادی آلمان از ژاپن در زمانی اتفاق افتاده که عملکرد اقتصادی آلمان خود ضعیف‌تر از سالیان گذشته بوده و تحت تاثیر بیماری کوید-۱۹ و نیز افزایش قیمت انرژی ناشی از تجاوز روسیه به اوکراین قرار داشته است. پیش‌بینی‌ها حاکی از آنند که تا سال ۲۰۲۷ اقتصاد هند از هر دو اقتصادهای ژاپن و آلمان پیشی خواهد گرفت. در مقایسه با این تحولات میبینیم که طی مسیر ناصحیح  توسعه موجب شده است ریال ایران (که زمانی جزو ۱۴ پول نخست معتبر و با ثبات دنیا بود) ارزش خود را به کلی از دست داده و به ضعیف ترین پول در منطقه تبدیل شود.

در مثال بارزی دیگر، می‌توان چین را در نظر گرفت. چین در سال ۱۹۷۸، یعنی یک سال پیش از انقلاب اسلامی در ایران، نظام اقتصادی خود را از “اقتصاد سوسیالیستی با برنامه ریزی مرکزی” به اقتصاد “سوسیالیستی مبتنی بر بازار آزاد” تغییر داد. این تغییرات از طریق اجازه فعالیت شرکت‌های خصوصی در کنار شرکت‌های بخش عمومی، گشودن دروازه‌های اقتصاد چین به اقتصاد جهانی، تشویق سرمایه‌گذاری خارجی در این کشور، اتخاذ سیاست‌های مناسب کلان مانند ایجاد ثبات اقتصادی از جمله با کنترل تورم، تعیین نرخ‌های ارزی و بهره نزدیک به نرخ‌های تعادلی، آزادسازی تجارت خارجی، ورود به سازمان تجارت جهانی و اصلاحات عمیق دیگر، موجب پیشرفت عظیم اقتصادی و رشد مستمر ظرفیت‌های تولید آن کشور شد. نسبت درآمد سرانه در این کشور به قیمت‌های ثابت  تقریبا در تمامی دوره ۱۹۸۰ تا ۲۰۲۳ میلادی بالاتر از ۵% بوده است.

رشد مداوم کارایی نیروی کار همراه با نرخ پایین بیکاری به‌دلیل رشد سریع اقتصادی از یک طرف و برنامه‌های گسترده فقرزدایی از سوی دیگر، موجب بهبود توزیع درآمدها و بیرون آمدن حدود ۸۰۰ میلیون چینی از زیر خط فقر مطلق (حدود ۲ دلار در روز)  گشته است. در همین بازه زمانی شمار افرادی که به زیر خط فقر جهانی کشیده شده‌اند در میان جمعیت ایران افزایش پیدا کرده است.

بنابراین چین، هم از نظر رشد درآمد ملی و هم از نظر توزیع این درآمد، بسیار خوب عمل کرده است. با این حال، در سال‌های اخیر، رشد اقتصادی چین کاهش یافته و بسیاری از شرکت‌های بین‌المللی و شرکت‌های خصوصی چینی شروع به خروج از چین کرده‌اند. بسیاری از ناظران از پایان “معجزه اقتصادی” چین صحبت می‌کنند، که این پایان از تقریبا ده سال پیش شروع شده است. بحران شدید مالی در بخش ساختمان و مسکن، تخصیص ناکارآمد منابع با وسعتی بسیار بزرگ در بخش‌های مختلف اقتصادی، حجم بالای بدهی دولت‌های محلی و غیره از دلایل کاهش رشد اقتصادی چین در سال‌های اخیر بوده است.

با این حال، صعود چین به اقتصاد اول جهان با معیار برابری قدرت خرید و بهبود کیفیت زندگی صدها میلیون چینی، باعث نشده که رهبران آن کشور دچار خودبزرگ‌بینی شوند. رئیس جمهور چین در ملاقات سال گذشته (اکتبر ۲۰۲۳) خود در سانفرانسیسکو با رئیس جمهور آمریکا، اشاره ای به این مضمون داشت که “اقتصاد چین هنوز یک اقتصاد درحال‌توسعه است و ما مایلیم با توسعه‌یافته‌ترین اقتصاد جهان همکاری داشته باشیم”.

اشاره به تحولات کلی در اقتصادهایی مانند آلمان، ژاپن و چین برای تاکید بر پیچیدگی‌های فرایند توسعه اقتصادی در بلند مدت است. فرایندی که برای کشور ما حتی پیچیده تر نیز خواهد بود. شاخص رقابت‌پذیری اقتصاد ایران در سال ۲۰۱۹ میلادی %۵۳ برآورد شده و ایران در بین ۱۴۱ کشور بررسی شده، در جایگاه ۹۹ در کنار کشورهایی مانند پاراگوئه، گواتمالا و روندا و پایین‌تر از اقتصادهایی مانند اردن، ترکیه، آذربایجان، عمان، عربستان و امارات متحده قرار دارد. این ارقام بزرگی شکافهایی که حتی بین اقتصاد ایران با اقتصادهای منطقه بوجود آمده را به خوبی نشان می‌دهد. همانطور که سبقت گرفتن اقتصاد آلمان از ژاپن نمی‌تواند تصادفی باشد، مسلما سقوط رقابت‌پذیری اقتصاد ایران به حدود کشورهایی مانند گواتمالا و رواندا، که فاقد سرمایه انسانی و منابع طبیعی در حد ایران هستند، و همینطور سبقت گرفتن اقتصادهای ترکیه و عربستان سعودی از ایران نیز بی دلیل نیست. این شکست تاریخی اقتصاد ایران انعکاسی از مدیریت ضعیف و ناکارآمد اقتصادی در سطح کلان بوده و نشانگر تاثیر راهبردها و سیاست‌های نادرست در سیاست خارجی و اقتصادی کشور طی دهه‌های گذشته است.

دلایل عدم توسعه اقتصادی در نظریه‌های مختلف

سیاست‌های اقتصادی هوشمندانه و سازگار با هدف یک توسعه اقتصادی می‌توانند در بلند مدت از تغییرات مثبت داخلی و بین‌المللی سود برده و تاثیر عوامل و تحولات منفی را خنثی کنند. در ادامه بحث دلایل عملکرد نامطلوب اقتصاد ایران را از دید چند نظریه مهم ولی متفاوت اقتصادی بررسی می‌کنیم.

جریان اصلی نظریه اقتصاد به مکتب نئوکلاسیک معروف است. البته برخی به اشتباه آن را مکتب لیبرال و یا نئولیبرال می‌نامند. لیبرالیزم یک فلسفه سیاسی است، نه اقتصادی. اقتصاددانان جریان اصلی دخالت نامناسب دولت در فعالیت‌های اقتصادی از طریق دولتی‌کردن شرکتها و ممانعت از رشد بخش خصوصی، سیاست‌های ناصحیح قیمت گذاری بر کالاها و خدمات، تعیین دستوری نرخ بهره و نرخ ارز، عدم عضویت ایران در سازمانها و کنوانسیون‌های مهم اقتصادی بین‌المللی (مانند سازمان تجارت جهانی، FTAF و کنوانسیون پالرمو [۵,۴]) را عوامل اصلی عملکرد ضعیف اقتصاد ایران می‌دانند. همزمان عوامل سیاسی و تنش در روابط بین‌المللی کشور، عدم قطعیت و ریسک سرمایه‌گذاری در اقتصاد ایران را افزایش و رشد اقتصادی بلند مدت را کاهش داده است. ویژگی رژیم‌های متکی بر رانت نفت [۶]، که ناکارایی فعالیت‌های اقتصادی از مهمترین آنها است را نیز می‌توان از دلایل عمده عملکرد ضعیف اقتصاد ایران از دیدگاه مکتب جریان اصلی دانست دانست.

از دید اقتصاددانان نئوکلاسیک، عامل اصلی فشارهای تورمی رشد نقدینگی سریع‌تر از رشد اقتصادی در طی سالیان متمادی است. در چنین حالتی، برای کنترل تورم، لازم است یک سیاست پولی منضبط اتخاذ شود. از آنجا که بازارهای مالی ایران عمیق و گسترده نیستند و ابزار کنترل نقدینگی هنوز کامل و کارآمد نیست، برای جلوگیری از تاثیر کسری بودجه بر رشد نقدینگی، لازم است انضباط مالی اکیدا رعایت شود. در غیر این صورت و با وجود کسری بودجه شدید، بخش عمومی به‌طور اجتناب ناپذیری شاهد تورم مزمن خواهد بود.

طرفداران نظریه مارکسیستی (که عموما ایده های رادیکال اقتصادی را دنبال میکنند)، برعکس معتقدند که مشکلات و گرفتاری‌های اقتصادی ایران به‌دلیل رویکردهای نئولیبرال دولت بوده است. به گفته آنها سیاست دولت با خصوصی سازی حساب نشده و آزاد گذاشتن بازارهای کالا و خدمات، به خصوص با ایجاد بازارهای مالی و بانک‌های خصوصی، به شکل گیری الیگارش های اقتصادی و استثمار نیروی کار در کشور انجامیده است. ویژگی رانتی (نفتی) بودن اقتصاد ایران نیز عاملی بر تشدید مصائب اقتصادی شده است. زیرا این منابع رانتی موجب تقویت الیگارش‌های نظام سرمایه‌داری شده و مانع از تشکیل سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری و هرگونه اصلاح در روابط کار و سرمایه شده است. نکته اصلی ایده‌های مارکسیستی آن است که تلاش می شود پدیده‌های اقتصادی مانند رکود، بیکاری و تورم را به اصول اساسی تحلیل مارکس (نظریه ارزش-کار) و نیز نزولی بودن بلند مدت نرخ کلی سود سرمایه‌گذاری‌ها در اقتصاد مرتبط کنند، که این دیدگاه در تحلیل آنها از پدیده تورم نیز مشهود است.

مارکس افزایش سطح عمومی قیمت‌ها را به افزایش حجم پول کاغذی ارتباط می‌دهد. از دید او اگر انتشار پول کاغذی دو برابر شود، با فرض بی‌تغییر ماندن دیگر شرایط، قیمتها نیز دو برابر خواهد شد.[۷] اقتصاددانان نئومارکسیست اصرار دارند که حجم پول در نظریه مارکسیستی اقتصاد یک متغیر درونزا بوده و این افزایش قیمتها است که حجم پول را افزایش می‌دهد. بر اساس این نظریات از آنجا که افزایش کارایی نیروی کار و انباشت سرمایه، شاخص سود واقعی بلند مدت را پایین می‌کشد، دولت‌های جوامع سرمایه‌داری با افزایش عرضه پول از یک طرف و کنترل افزایش حقوقها از سوی دیگر تلاش می‌کنند سهم سرمایه را در ارزش ایجاد شده افزایش و سهم کار را کاهش دهند.

گروه دیگری از اقتصاددانان که به دلیل تاکید بر تاثیر نهادها برعملکرد اقتصاد، نهادگرا [۹] نامیده می‌شوند نارسایی و عدم کفایت نهادها در نظام اقتصادی کشور را دلیل اصلی نابسامانی‌ها و ‌عقب‌ماندگی‌های اقتصادی کشور و بازماندن اقتصاد ایران از توسعه پایدار می‌دانند. منظور از نهادها مجموعه قوانین و مقررات رسمی و ارزش‌ها و نرم‌های غیررسمی است که قواعد فعالیت‌های اقتصادی را تعیین می‌کنند و بنابراین هزینه مبادلات، رفتار فعالان اقتصادی و نهایتاً عملکرد نظام اقتصادی را تحت‌تاثیر قرار می‌دهند. بعد از به محاق رفتن نظریه نهادگرایی اولیه بین اقتصاددانان در اوایل قرن بیستم نهادگرایی نو، با تغییراتی در فروض اولیه مربوط به انسان اقتصادی مانند عقلانیت محدود و شماری دیگر از آکسیوم‌ها تقریباً از اوایل دهه ۱۹۹۰ میلادی به این سو توسعه یافته و به شاخه مهمی از علم اقتصاد تبدیل شده است. در نهادگرایی نو بین نهادها (Institutions) و سازمان‌ها (Organisations) تمایز روشنی وجود داشته و برای نشان دادن اهمیت نهادهای غیررسمی گفته می‌شود که یک برنامه اقتصادی با اهداف و سیاست‌های یکسان در دو کشور مختلف با فرهنگ و نهادهای غیررسمی متفاوت معمولاً دو نتیجه مختلف به بار می‌آورد؛ زیرا چارچوب‌های انگیزشی که رفتار عوامل اقتصادی را تعیین می‌کنند، خود تحت‌تاثیر نهادهای غیررسمی است. از پروفسور داگلاس نورث از اقتصاددان بزرگ نهادگرا و برنده جایزه نوبل سال ۱۹۹۳ نقل شده است که: «در جامعه‌ای که به دزدی و راهزنی جایزه می‌دهند گروه‌های غارت و راهزنی و در جامعه‌ای که به ابداع و اختراع و سازندگی پاداش می‌دهند، سازمان‌هایی برای ابداع، نوآوری و سازندگی ایجاد می‌شود» [۱۰].

بنابراین نهادها در عملکرد اقتصادی اهمیت زیادی دارند. تضمین مالکیت خصوصی، کارایی بازارها، حاکمیت قانون، تنفیذ قراردادها، شفافیت و حسابرسی بخش عمومی، حمایت از سرمایه‌گذاری‌ها و موارد مشابه بر عملکرد اقتصادی یک کشور تاثیر بارزی دارند. اگر بخواهیم معضل تورم و کنترل آن را از دیدگاه نهادگرایی نو بررسی کنیم، طبعا توجه اصلی بر نهادهای معطوف بر تورم خواهد بود: تورم یک پدیده پولی است اما رفتار تورم و اثر بخشی سیاست‌های کنترل آن در کشورهای مختلف تحت تاثیر کیفیت نهادهای رسمی و غیررسمی اقتصادی این کشورها متفاوت است. استقلال بانک مرکزی، کیفیت نظام بانکی، عمق بازارهای مالی، کارایی ابزار سیاست پولی، فرهنگ انضباط مالی بخش عمومی و موارد مشابه بر کنترل تورم در کشورها تاثیر قابل توجهی می‌گذارند [۱۱].           

الزامات سه گانه توسعه پایدار

بنابراین سه مکتب اصلی اقتصادی در توجیه دلایل توسعه نیافتگی ایران به ترتیب بر شکست بازار، شکست دولت و شکست نهادها تاکید دارند. واقعیت تلخ وضعیت امروز ایران اما آنست که به‌دلیل همه جانبه بودن مفهوم توسعه، بدون حل و یا رفع هر سه معضل یاد شده یعنی شکست بازار، شکست دولت و شکست نهادها، نمی‌توان به توسعه واقعی دست یافت. هر جامعه‌ای که راه حل ‌های بهتری برای اصلاح یا برطرف کردن این شکست‌ها پیدا کند، در فرایند توسعه اقتصادی موفق تر است. به عبارت دیگر، در هر جامعه‌ای که بازارها، دولت‌ها و نهادها توانمندتر، کارآمدتر و مناسب‌تر هستند، سطح توسعه اقتصادی-اجتماعی آن جامعه بالاتر است.

نکته اینجاست که حل این معضل‌های سه گانه نه تنها به رشد پایدار ظرفیت‌های تولید کالاها و خدمات و در نتیجه توسعه اقتصادی منتهی می‌شود، بلکه به‌طور اجتناب‌ناپذیری نهایتا منجر به توسعه اجتماعی و سیاسی نیز می‌گردد. به عبارت دیگر، از آنجا که فرایند توسعه اقتصادی زندگی همه آحاد جامعه را بهتر و انسانی‌تر می‌کند، به‌صورت خودکار به توسعه اجتماعی و سیاسی نیز کمک می‌کند. در واقع ثروتمندتر شدن کشور از طریق رشد مستمر ظرفیت‌های تولیدی، که به معنی استفاده مناسب و هدفمند از منابع طبیعی و اشتغال کامل نیروی انسانی در سرتاسر کشور است، در خلاء اتفاق نمی‌افتد. این فرآیندی است که از کانال‌های مختلف، از جمله پیدایش یک طبقه متوسط بزرگ با نیروی انسانی توانمند و دارای تحصیلات و مهارت‌های بالا، بر توسعه اجتماعی و سیاسی اثر می‌گذارد.

پژوهش‌های علمی نشان می‌دهند که اصلاحات اقتصادی بدون نهادهای کارآمد به نتیجه مطلوب نمی‌رسد. نهادها شامل ساختارهای سیاسی- قانونی نیز هستند که فعالیت‌های اقتصادی در آن چارچوب‌ها شکل می‌گیرند. نهادهای کارآمد عملا محیط مناسب کسب و کار برای توسعه فعالیت‌های سودآور اقتصادی را فراهم می‌کنند، زیرا دولت‌ها را نسبت به حاکمیت قانون متعهد کرده و به سازگاری باورها و ارجحیت‌ها و همکاری‌های داوطلبانه و همچنین کاهش تلاش برای سودجویی غیرقانونی از کالاهای عمومی کمک می‌کند [۱۲].

اما منظور از شکست‌های سه‌گانه بالا چیست؟

شکست بازار (Market Failure)

شکست بازار موقعیتی است که بازار قادر به تخصیص بهینه منابع کمیاب اقتصادی نباشد. یعنی تخصیص منابع کمیاب در چنین اقتصادی به‌صورت ناکارآمد انجام یافته و نتیجه‌ای بدتر نسبت به حالت تخصیص بهینه منابع حاصل می‌شود. هنگامی که شکست بازار اتفاق می‌افتد، رفاه اجتماعی کمتری نسبت به آنچه با تخصیص بهینه همان منابع ممکن می‌بود، ایجاد می‌شود. بنابراین از دولت انتظار می‌رود برای اصلاح ناکارایی بازار دخالت کرده و رفاه اجتماعی را افزایش دهد. در واقع توجیه نظری بسیاری از برنامه‌های رفاه اجتماعی دولت‌ها در شکست بازار نهفته است.

بر اساس شواهد و پژوهشها، در چند حالت حتی با وجود بازارهای رقابتی، تخصیص بهینه منابع صورت نگرفته و وضعیت بهینه تحقق نمی‌یابد. این چند حالت عبارتند از وجود شرایط بازدهی تولید فزاینده به مقیاس [۱۳] که منجر به انحصار طبیعی می شود، سوء‌استفاده نهادهای دولتی از کالاهای عمومی، وجود اثرات منفی خارجی یا جانبی در تولید یا مصرف کالاها و نامتقارن بودن دسترسی به اطلاعات که نتیجه آن می‌تواند کژگزینی مصرف‌کننده باشد (برای مثال سرمایه گذاری در صنعتی که دولت از آن حمایت زیادی نخواهد کرد اما این عدم حمایت را اعلام نکرده).

در مواجهه با شکست بازار، از دولت‌ها انتظار می‌رود برای تخصیص بهتر منابع و ارتقاء شاخص رفاه اجتماعی دخالت کنند. البته دخالت گسترده دولت‌ها در اقتصاد (به بهانه اصلاح موارد شکست بازار) نیز خود می‌تواند اثرات منفی داشته باشد، زیرا میتواند به فعالیت‌های رانت‌جویانه مقامات بخش عمومی انجامد [۱۴]. بهترین راه یافته‌شده اصلاحات گسترده در بخش عمومی، آزادسازی بازارها و خصوصی‌سازی همراه با برنامه‌های گسترده افزایش رفاه اجتماعی و در یک کلام “حکمرانی خوب” است.

مفهوم شکست بازار به‌طور اجتناب‌ناپذیری به مبحث رکود اقتصادی و بی‌استفاده ماندن گسترده عوامل تولید اعم از نیروی کار و یا سرمایه مرتبط می‌شود. تجربه جهانی نشان می‌دهد که بیکاری غیرارادی و فقدان فرآیند کاهش بیکاری با وجود کاهش سطح درآمدها و افزایش انگیزه برای ورود به بازار کار می‌تواند حتی به‌صورت گسترده پدید آمده و ادامه یابد (برای مثال در زمان رکود اقتصادی سال ۲۰۰۸ میلادی، در یونان درصد زیادی از جوانان شغلهای خود را از دست دادند - این افراد علاقه زیادی به بازگشت به بازار کار داشتند، دولت نیز ترجیح میداد که بیکاری کاهش یابد و شرکت های زیادی علاقه به استخدام نیروی کار برای کسب درآمد بالاتر داشتند - با این حال، برای مدت چند سال، درصد بیکاری در میان جوانان یونانی بسیار بالا بود). راه حل مکتب اقتصادی کینزی [۱۵] برای خروج از رکود، دخالت دولت‌ها برای مدیریت تقاضای کل در بازار بود که خود نشانه ای از شکست بازار در تحقق اشتغال کامل و برقراری تعادل در نظام اقتصادی است.

شکست دولت (Government Failure)

شکست دولت به وضعیتی اطلاق می‌شود که دولت برای اصلاح ناکارایی بازار، مثلا برای برطرف کردن اثر منفی انحصار بر تخصیص منابع نفت و گاز یا تغییر اثرات جانبی بر تولید و مصرف کالاها، دخالت میکند، اما  نتیجه این دخالت یا موثر نبوده و یا به‌جای برطرف کردن معضل، حتی به تخصیص نامناسب‌تر منابع منتهی می‌شود و کمکی به تحقق سطح بالاتری از رفاه اجتماعی نمی‌کند. موارد بسیاری از شکست دولت‌ها برای برطرف کردن شکست‌های بازار یا بهبود توزیع درآمدها حتی در اقتصادهای توسعه‌یافته وجود دارد. به‌طور کلی باید توجه کرد که علم اقتصاد می‌تواند سیاست های بهینه برای اصلاح شکست بازار را پیشنهاد دهد، اما ارزیابی شکست سیاست‌های دولت برای اصلاح شکست بازار تنها با شواهد عملی و مطالعات تجربی ممکن است که خود وابستگی مستقیم و غیر مستقیم به متغیرهای مختلفی دارند که برخی از کنترل دولت خارج هستند.

شاخه ای از اقتصاد که به مکتب پولی شهرت دارد [۱۶]، رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰ میلادی در ایالات متحده را نه به‌دلیل شکست بازار، بلکه در واقع به‌دلیل شکست دولت می‌داند. در دیدگاه این مکتب دخالت‌های بیش از اندازه دولت آمریکا در اقتصاد بود که منتهی به رکود بزرگ شد. از طرف دیگر، سیاست‌های اشتباه بانک مرکزی آمریکا در اتخاذ سیاست انقباضی پولی موجب تداوم و گسترش رکود بزرگ در سال‌های بعد از رکود نخست شد.

شاخه‌ای دیگر از علم اقتصاد به‌ نام مکتب انتظارات عقلانی [۱۷] که جزئی از نظریه نئوکلاسیک در دهه‌های پایانی قرن بیستم بود، اعتقادی به  شکست بازار و یا شکست دولت در سطح کلان، مثلا در ایجاد چرخه‌های اقتصادی، ندارند و فرض می‌کند بازارها همواره در تعادل هستند. از منظر این دیدگاه، آینده‌نگری عوامل منطقی اقتصاد (مثلا افزایش تقاضای شرکت های شخصی برای خدمات اینترنتی یا هوش مصنوعی)  قابل پیش‌بینی بودن کاستی‌های بازار (مثلا نبود دانشگاه هایی با متخصصین تراز بالا در رشته هوش مصنوعی) و تاثیر سیاست‌های دولت (مثلا استفاده نابجا از صنعت فناوری اطلاعات) بر فعالیت‌های اقتصادی را اقتضاء کرده و میتواند در پیش‌بینی‌ها برای تصمیم برای سرمایه‌گذاری‌ لحاظ گردد. اما فرض‌های این نظریه محدودیت های شدیدی درباره عقلانی بودن بازیگران اجتماعی دارد. به این معنی که این نظریه فرض میکند که همگی گروه های اقتصادی از نظر اقتصادی به صورت منطقی رفتار میکنند، که با مشاهدات هم خوانی ندارد. در نتیجه این نظریه گاهی مثال‌های نقض این فروض در دنیای واقعی را مصادیق شکست بازار و شکست دولت ارزیابی میکند، که همیشه صادق نیست.

شکست یا ناسازگاری نهادها (Institutional Inconsistency)

از آنجا که شکست بازار و شکست دولت هر دو به نحوی به وجود ناسازگاری شدید بین نهادها مربوط می‌شوند، بنابراین بررسی تاثیر ناسازگاری نهادها در عملکرد اقتصاد در سطح کلان ضرورت می‌یابد. شکست یا ناسازگاری نهادها نیز می‌تواند مانع تحقق توسعه اقتصادی شود. برای مثال، ناکامی در رسیدن نظام اقتصادی به شرایط بهینه، میتواند توجیهی برای دخالت دولت در اقتصاد باشد. اما ممکن است که این ناکامی نظام اقتصادی خود نه به دلیل حکمرانی بد، بلکه به دلیل عدم تطابق نهادهای اقتصادی بوده است (برای مثال ایران: ناکارایی نظام اقتصادی به‌دلیل وجود هزینه‌های مبادلاتی بالا در سطحی گسترده) و دخالت بی مورد دولت نه نتها راه حلی برای این مشکل نباشد، بلکه وضعیت را بدتر نیز بکند. مبادلات در نظام اقتصادی هر کشوری با هزینه‌هایی مانند هزینه جست‌وجو، جمع‌آوری اطلاعات، هزینه مذاکره، هزینه عقد قرارداد، هزینه تنفیذ قراردادها و غیره همراه است که به هزینه‌های مبادلاتی معروف هستند [۱۸]. چنانچه در یک نظام اقتصادی، به‌دلیل ضعف و ناکارآمدی نظام  قضایی، تنفیذ قراردادهای اقتصادی با مشکلاتی مواجه شود و بسیاری از قراردادهای اقتصادی از سوی یک طرف قرارداد نقض شده و یا به‌طور کامل اجرا نشوند، طبعا کارایی آن نظام اقتصادی پایین خواهد بود. این ناکارایی را می‌توان به شکست نهادی [در اینجا نظام قضایی ناکارآمد]ُ نسبت داد. در چنین شرایطی می‌توان شکست بازارها یا دولت‌ها را مرتبط به افزایش نامتناسب هزینه‌های مبادلاتی دانست، که خود نشانی از شکست نهادهاست [۱۹, ۲۰].

دلایل تورم بالا در ایران

بر اساس آنچه در سطور بالا آمد، هموار کردن راه توسعه اقتصادی در کشور منوط به حل شکست‌ بازار، دولت و نهادها می‌باشد. برای نشان‌دادن اینکه چگونه اصلاح شکست‌های یادشده می‌تواند موانع توسعه اقتصادی کشور را برطرف کند، می‌توان کنترل نرخ بالای تورم را مثال زد. تورم در حال حاضر به معضل بزرگی در راه رشد بلندمدت تولید، ارتقاء بازدهی نیروی کار، توزیع عادلانه‌تر درآمدها و کاهش فقر تبدیل شده است. هر سه شکست یاد شده در مزمن شدن تورم در دهه‌های گذشته دخیل بوده‌اند:

● همه دولت‌ها در دهه‌های گذشته هدف رسمی خود را ثبات قیمتها، کنترل تورم و پایین آوردن نرخ افزایش سطح عمومی قیمتها اعلام کردند. اما همه بدون استثنا در رسیدن به این هدف شکست خوردند. علی‌رغم اهداف اعلام شده دولت‌ها، گزارش‌های رسمی مراکز مسئول (مانند بانک مرکزی و مرکز آمار) نشان دهنده نرخ های تورم عموما بالای ۱۰% در ایران در اکثریت ۴۵ سال گذشته بوده است. به‌خصوص در سال‌های اخیر سطح عمومی قیمت‌ها با نرخ‌های بالا افزایش یافته و آسیب‌های اقتصادی-اجتماعی زیادی به همراه داشته است که این نشانه بارزی از شکست دولت‌ها در کنترل تورم در این دوره زمانی است.

● شکست نهادهای اقتصادی نیز در تداوم تورم مزمن محسوس و آشکار است. در تمام کشورهایی که در کنترل تورم موفق بوده‌اند، کارایی قوانین و مقررات و نهادها و سازمان‌های ذیربط در کنترل تورم مشهود می‌باشد. این نهادها از جمله شامل قوانین و مقررات و نهادهای رسمی و غیررسمی قوی برای حفظ ارزش پول کشور، استقلال بانک‌های مرکزی و شوراهای پول و اعتبار از دولت، توان بالای کارشناسی و امکان تصمیم‌گیری مقامات پولی بدون دخالت مقام‌ات غیر مرتبط، ثبات نظام مالی، نظام بانکی کارآمد، بازارهای مالی شفاف و ابزار کارآمد کنترل عرضه پول مانند آزاد بودن بازارهای مالی هستند. با مقایسه کارایی این نهادها با نهادهای مشابه در ایران و تبعیت بی‌ چون‌ و چرای مقام پولی در کشور (بانک مرکزی ایران، اداره مالیات) از تصمیمات مقامات اجرایی و مالی برای تامین مالی کسری بودجه، ناسازگاری و شکست نهادهای ناظر بر فعالیت اقتصادی در کشور به‌خوبی روشن می‌شود.

● در اقتصاد ایران، بازارها به‌دلیل اختلال‌های مختلف قادر به تخصیص بهینه منابع نبوده و قیمت‌هایی که در بیشتر بازارها مشاهده می‌شود قیمت‌های تعادلی نیستند. ناکارایی بازارها در استمرار نرخ‌های بالای تورم بی‌تاثیر نیست. برای مثال در بازار پول، به‌دلیل تعیین اداری نرخ بهره پایین‌تر از نرخ تورم (نرخ بهره منفی) همواره مازاد تقاضا برای وام‌های بانکی وجود دارد. بنابراین بخشی از متقاضیان پول ناچار از بازارهای غیر رسمی با نرخ‌های بهره به‌مراتب بالاتر استقراض می‌کنند که طبعا هزینه تشکیل سرمایه را افزایش می‌دهد. بازارهای انرژی، فرآورده‌های نفتی و محصولات پتروشیمی، فولاد، خودرو و حتی بازار کار و غیره نیز با اختلال‌های شدیدی مواجه‌اند. این اختلالها ناشی از قیمت گذاری‌های دستوری (اداری)، جلوگیری از رقابت و ایجاد انحصار پیش آمده است (مثلا از طریق برقراری تعرفه‌های مختلف با نرخ‌های بالا به بهانه حمایت از صنایعی که ده‌ها سال است غیر رقابتی باقی مانده‌اند). دولت‌های کشور در بسیاری از موارد برای کنترل تورم مانع افزایش قیمت کالاها شده‌اند و متقابلا متعهد شده‌اند قیمت مواد اولیه و کالاهای واسطه ای برای تولید کنندگان را پایین نگه دارند، که این سیاست کل زنجیره عرضه را مختل کرده و در عین حال تورم را هم به‌طور موثری کنترل نکرده است. بنابراین در بیشتر بخش‌های اقتصادی، بازارها در ایران اصولا اجازه فعالیت آزاد و رقابتی برای تخصیص بهینه منابع را پیدا نکرده‌اند و خود ساختار ناقص بازارها نیز بدون شک در استمرار تورم با نرخ‌های بالا موثر بوده است. همگی این امور نشانه روشنی از شکست دولتهای ایران بوده است.

تاثیر تحریم‌های بین‌المللی و فرآیند جهانی‌شدن

قرار دادن اقتصاد ایران در مسیر رشد و توسعه بلند مدت با هدف بهتر و انسانی‌تر کردن زندگی برای همه آحاد جامعه  نیازمند اصلاحات بنیادی و ساختاری است. این اصلاحات ساختاری در مهمترین وجه خود معطوف به کارآمد کردن دولت هستند (به مفهوم کل نظام حکومتی، شامل دستگاه اجرایی، قانون‌گذاری و قضاییه). از یک سو این اصلاحات باید قادر به ارتقاء کارایی و سازگار کردن نهادها برای ایجاد یک محیط مناسب برای کار، فعالیت، نوآوری و سرمایه‌گذاری بلندمدت در کشور باشند. از سوی دیگر، آنها باید موارد شکست بازار را مرتفع کرده و یک زمینه مناسب برای فعالیت بازارهای آزاد و رقابتی تولید کالاهای عمومی ایجاد کنند. از این راه میتوان هزینه‌های اجتماعی اثرات جانبی مشکلات اقتصادی (فقر، اختلاف طبقاتی، سوءاستفاده از کارگران) را نیز کاهش داد. کشور ما به‌طور اجتناب ناپذیری با اقتصاد جهانی در ارتباط است. در دنیای کنونی و با فرایند عمیق و گسترده جهانی‌شدن، بازارهای جهانی و جهش‌های فناوری تولید، بدون داشتن ارتباط سازنده با جهان نمی‌توان به توسعه دست یافت. بنابراین اصلاح و عادی‌سازی روابط کشور با دنیا یکی از اصلاحات مهم ساختاری برای نظام سیاسی کشور خواهد بود. این موضوع با توجه به تجربیات کشورهای درحال‌توسعه دیگر مانند چین، هند، آفریقای جنوبی و ویتنام نیز به‌روشنی مشاهده می‌شود.

این نوع دیدگاه به توسعه اقتصادی-اجتماعی، هم از نظر نظری و تحلیلی و هم از نظر تجربی بدون ابهام است و عدم موفقیت کشور در دستیابی به رشد پایدار و توسعه اقتصادی-اجتماعی طی چهل و پنج سال گذشته را توضیح می‌دهد. همزمان این تحلیل روش‌های اصلی رفع موانع توسعه اقتصادی کشور را نیز نشان می‌دهد. با این حال دو گروه اجتماعی مرجع در کشور این خوانش سرراست و صریح را نمی‌پذیرند:

۱.سیاستمداران و دولتمردانی که در پیگیری آرمان‌های خود و با بی‌توجهی به توصیه‌های علوم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مستقیما در پیدایش وضع موجود دخیل بوده‌اند.

۲.فعالانی که گرایش‌های اقتصادی رادیکال یا چپ سنتی دارند (که یکسان با چپ نوین اجتماعی در دنیای غرب نیست) و فرایند جهانی‌شدن و مروجان آن را مسئول بسیاری از نابسامانی‌های اقتصادی کشورهای درحال‌توسعه از جمله کشور ما می‌دانند.

آن گروه از دولتمردان و سیاستمداران که منکر شکست دولت‌ها در ایران و مخالف رفع موانع توسعه هستند، ضمن تایید  تلویحی دشواری‌های مبارزه با فساد و رانت جویی، نامساعد بودن محیط کسب‌وکار و فقدان رشد مناسب در اقتصاد کشور را عمدتا ناشی از تحریم‌های اقتصادی غرب می‌نامند. به ادعای این افراد، عدم تحقق فرایند توسعه در کشوربه‌دلیل کارشکنی‌های “استکبار جهانی” است، که به‌گفته آنها در تلاش برای اعمال سلطه خود بر کشورهای درحال‌توسعه هستند. به ادعای این افراد تحریم‌ها با جلوگیری از فروش نفت، افزایش ریسک سرمایه‌گذاری خارجی در ایران، ممنوعیت انتقال فناوری، ایجاد محدودیت‌های مبادلات مالی و بانکی، بازداشتن شرکت‌های خارجی از فعالیت در ایران و غیره مانع از سرمایه‌گذاری‌ها و رشد اقتصادی کشور می‌شوند.

البته خود این سیاستمداران مسئولیت اصلی را در وضع و تحمیل این تحریم‌ها از سوی قدرت‌های بزرگ بر ایران دارند. اما حتی با صرف نظر از این واقعیت، استدلال این گروه نیز قابل قبول نیست. طی دهه‌های گذشته، سوء مدیریتها، سیاست‌های نامناسب اقتصادی و فسادهای مالی گسترده‌ای وجود داشته است. فسادهایی که هر سال گسترش بیشتری یافته‌اند. فساد عاملی است که مانع اصلی رشد و توسعه اقتصادی کشور بوده و ارتباطی نیز به تحریم‌ها ندارد. برای نمونه، در گزارش سال ۲۰۲۳ سازمان بین‌المللی شفافیت، ایران از نظر شاخص گستردگی فساد با امتیاز %۲۴ درمیان ۱۸۰ کشور جهان در رده ۱۴۹ قرار داشته که سقوط دو رده‌ای نسبت به سال قبل را نشان می‌دهد[۲۱].

مطالعات اقتصادی نیز نشان داده است که تاثیر تحریم‌های بین‌المللی در رشد اقتصادی بلند مدت را شاید بتوان حدود %۳۵  دانست [۲۲]. بنابراین اگر ظرفیت رشد اقتصادی بالقوه کشور بدون تحریم‌ها را متوسط ۸% در سال بدانیم، اقتصاد ایران با مدیریت صحیح و اتخاذ سیاست‌های درست می‌توانست علیرغم تحریمها به‌طور متوسط حدود ۵% در سال رشد کند، که چنین رشد متوسط سالانه ای برای ۴۵ سال گذشته می‌توانست متوسط درآمد سرانه واقعی ایرانیان را به حدود ۴ برابر سال ۱۳۵۸ برساند.

گروه دیگر از منکران شکست اقتصادی ایران را می‌توان عمدتا در بین فعالان سیاسی یا اقتصادی چپ سنتی یافت. این افراد مروجان جهانی‌شدن و نئولیبرال‌ها را مسئول اصلی بحران اقتصادی و توسعه نیافتگی کشور میدانند.

اگر هم فرض کنیم مروجان جهانی‌شدن میخواهند اقتصاد ایران را در مسیر فرایند جهانی‌شدن قرار داده و در اقتصاد جهانی ادغام کنند، باید دید اصولا جهانی‌شدن چیست و چه مولفه‌هایی دارد. آیا برای توسعه اقتصادی-اجتماعی کشور ما مفید است یا مضر؟ و چنانچه این فرایند اجتناب ناپذیر است، چگونه می‌توان بیشترین انتفاع را از آن داشته و از صدمات احتمالی آن جلوگیری کرد؟


جهانی‌شدن و ارتباط آن با توسعه اقتصادی

همانطور که از عنوان استنباط می‌شود، جهانی‌شدن یک فرایند است. فرایندی که طی آن اقتصادهای کشورها و مناطق مختلف جهان یکپارچه‌تر شده و در بلند مدت ممکن است نهایتا به یک اقتصاد بزرگ جهانی بپیوندند. در یک دید کلی، جوامع انسانی در طول تاریخ تمدن بشر همواره به دنبال راه‌هایی برای ارتباط با هم بوده‌اند. انگیزه اصلی این تلاش برای مبادله کالاها (بدست آوردن منابع مورد نیاز اما غایب و فروش اقلامی که بیش نیاز تولید میشوند) و نیز فراگرفتن فناوری تولید کالاها و خدمات از دیگر جوامع بوده است. موج نخست نوین حرکت به سمت جهانی‌شدن در دوره استعماری بود که در آن کشورهای قدرتمند، عمدتا در اروپای غربی و شمالی، به اشغال و استعمار کشورهای ضعیف تر در آفریقا، آمریکا و آسیا پرداختند. این موج جهانی‌شدن پس از انقلاب صنعتی و با افزایش خیره‌کننده ظرفیت‌های تولیدی کشورهای صنعتی و پیدایش بنادر بزرگ و ناوگان‌های عظیم دریایی به‌نفع کشورهای صنعتی شده گسترش یافت. با این حال، تنها پس از جنگ جهانی دوم بود که فرایند واقعی جهانی‌شدن به معنی امروزی آن شکل گرفت. فرایند جهانی‌شدن در دوران بعد از جنگ جهانی دوم بیشتر از طریق تجارت بین‌المللی، سرمایه‌گذاری مستقیم و غیرمستقیم خارجی، فعالیت شرکت‌های چندملیتی، توسعه مراودات مالی بین‌المللی، یکپارچه شدن بازارهای سرمایه و همگرایی بازارهای مصرف در مراکز اقتصادی جهان به پیش رفته است. با این حال، از دهه‌های پایانی قرن بیستم میلادی، انقلاب فناوری ارتباطات، اینترنت و دستاوردهای شگفت‌انگیز این فناوری‌ها به فرآیند جهانی‌شدن سرعت و شدت بی‌سابقه‌ای بخشیده است. در واقع  گسترش  بی‌سابقه ارتباطات علمی، هنری، اجتماعی و فرهنگی در سرتاسر جهان، علاوه بر یکپارچگی اقتصادی، نوعی یکپارچگی فرهنگی و اجتماعی را هم در سطح جهان امکان‌پذیر ساخته است. به عبارت دیگر، همگرایی باورها و ارزش‌های فرهنگی و اجتماعی در سطح جهانی علاوه بر یکپارچگی اقتصادی، به نوبه خود به پیشران مهم جهانی‌شدن تبدیل شده است. روندی که در بسیاری از کشورهای درحال‌توسعه، که حکومت‌های غیر مردمسالار دارند، نگرانی‌هایی را ایجاد کرده است.

فرایند جهانی‌شدن بنا به ضرورت رشد و توسعه اقتصادی کشورهای توسعه‌یافته و درحال‌توسعه بوده است. در واقع مذاکرات برای کاهش تعرفه‌ها و آزادسازی تجارت بین‌المللی حتی پیش از پایان جنگ جهانی دوم شروع شده بود، اما  بعد از جنگ جهانی دوم به موازات تشکیل سازمان ملل و شکل‌گیری نهادهای بین‌المللی اقتصادی (بانک جهانی و صندوق بین‌المللی)، مذاکرات موسوم به توافق عمومی برای تجارت و تعرفه‌ها شروع شد [۲۳]. این مذاکرات سرانجام منتهی به توافق برای ایجاد سازمان تجارت جهانی  (WTO) شد. این سازمان به یک عنوان نهاد بین‌المللی مسئول تنظیم و نظارت بر رعایت قواعد و مقررات تجارت بین‌المللی کار می‌کند. اهمیت شکل‌گیری این نهادها از تاثیر مثبت  گسترش تجارت خارجی بر رشد و توسعه اقتصادی کشورها ناشی می‌شود. تاثیر مثبت تجارت بر رشد و توسعه اقتصادی امر پوشیده ای نیست. به گفته آدام اسمیت هنگامی که تقسیم کار و افزایش کارآیی نیروی کار ظرفیت‌های تولید را افزایش می‌دهد، آنچه می‌تواند مانع افزایش تولید و درآمد شود سقف تقاضای بازار است [۲۴]. از آنجا که تقاضای بازار داخلی محدود است، تجارت خارجی می‌تواند به رشد تولید و درآمد کمک کرده و در واقع تقسیم کار و ارتقاء بهره‌وری نیروی کار و درآمد در سطح جهانی را بوجود آورد. تجربه جهانی اثبات میکند که این دیدگاه درست است.

در دوران بعد از جنگ جهانی دوم، دنیا شاهد سریعترین رشد تجارت بین‌المللی بوده است. برای کشورهای درحال‌توسعه، جهانی‌شدن اقتصاد از طریق توسعه تجارت خارجی، افزایش سرمایه‌گذاری مستقیم، سرمایه‌گذاری در بازارهای سرمایه، آزادی تحرک سرمایه مالی و فعالیت شرکت‌های بزرگ چند ملیتی اتفاق می‌افتد. علاوه بر رشد تجارت خارجی در بعد از جنگ جهانی دوم که ارزش صادرات جهانی را از حدود ۶۲ میلیارد دلار در ۱۹۵۰ به حدود ۲۵۰۰۰ میلیارد دلار در ۲۰۲۲ رساند (۴۰۰ برابر)، سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی نیز از حدود ۲.۴ میلیارد دلار در سال ۱۹۶۲ به بیش از ۱۵۰۰ میلیارد دلار در سال ۲۰۲۱ رسیده است. این رشدهای سریع در تجارت بین‌الملل و سرمایه‌گذاری خارجی برای شماری از کشورهای درحال‌توسعه رشد و توسعه اقتصادی همراه داشته است. برای مثال کشورهای جنوب شرقی آسیا مانند تایوان، کره جنوبی، سنگاپور، مالزی و اندونزی در دهه‌های گذشته از این فرایند سود برده و صنعتی و ثروتمندتر شده‌اند. دو کشور چین و هند نیز از فرایند جهانی‌شدن به‌خوبی برای رشد و توسعه خود استفاده کرده‌اند. رشد سریعتر اقتصادی این کشورها کمک کرده است فاصله سطح زندگی اعضای جامعه آنها با کشورهای توسعه‌یافته کاهش یابد.

رشد تجارت خارجی، تحرک سرمایه بین کشورها و سرمایه‌گذاری خارجی بدون تمهید مقدمات و ایجاد نهادها و اتحادیه‌های همکاری اقتصادی در سطح بین‌المللی و منطقه‌ای ممکن نیست. تشکیل اتحادیه اروپا و سپس اتحادیه پولی آن با ایجاد پول واحد “یورو” با هدف یکپارچگی بیشتر اقتصادهای این منطقه، شکل گیری اتحادیه‌های اقتصادی مهمی مانند آسه‌آن (ASEAN) در آسیا، اپک (APEC) بین کشورهای حوزه اقیانوس آرام، مرکوسور در آمریکای جنوبی (Mercosur) و تشکیل اتحادیه آفریقا (AU) اثبات این امر است. نمونه‌ای دیگر اتحادیه‌های اقتصادی کوچکتری مانند همکاری‌های منطقه‌ای برای توسعه بین ایران، ترکیه و پاکستان می‌باشد که بعدا به سازمان همکاری‌های اقتصادی اکو (ECO) با هدف ایجاد یک بازار مشترک بین کشورهای عضو ارتقاء یافت و پس از فروپاشی اتحاد شوروی به ۱۰ عضو رسید. همچنین می‌توان به شکل گیری سازمان بین دولتی بریکس (BRICS) اشاره کرد که ابتدا توسط برزیل، روسیه، هند و چین با هدف ارتقاء فرصت‌های سرمایه‌گذاری‌ تشکیل شد و سپس با عضویت آفریقای جنوبی و اخیرا کشورهای ایران، امارات متحده عربی، مصر و اتیوپی  توسعه‌ یافته است. همه این نمونه‌ها حاکی از نیاز و علاقه اکثر کشورهای جهان در عصر نوین به توسعه تجارت، ارتقاء سطح همکاری‌های اقتصادی و مراودات مالی، افزایش مبادلات علمی و فرهنگی و ارتباطات اجتماعی برای دستیابی به رشد اقتصادی و توسعه پایدار است. در تاسیس این اتحادیه‌های اقتصادی و سیاسی همیشه هدف رشد و توسعه اقتصادی و بهبود شرایط کار و زندگی مردم  کشورهای عضو این اتحادیه‌ها برجسته شده است. بنابراین این تحولات و تشکیل اتحادیه‌های اقتصادی-سیاسی در مناطق مختلف دنیا در واقع همه در فرایند کلی جهانی‌شدن و در پاسخ به نیاز جوامع بشری به یکپارچگی بیشتر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی صورت می‌گیرد و نمی‌توان آنها را یک توطئه جهانی محافل گلوبالیست دانست.

امکان استفاده مثبت از جهانی‌شدن برای ایران

باید اعتراف کرد که برخی از گروه های اجتماعی در بعضی از کشورهای درحال‌توسعه از فرایند جهانی‌شدن نفع زیادی نبرده‌اند. به همین دلیل نیز برخی جهانی‌شدن را به ضرر کشورهای فقیر می‌دانند. این روندی صرفا اقتصادی نیست و دارای جوانب اجتماعی و سیاسی نیز هست [۲۵]. انتظار می‌رفت تجارت آزاد توسعه‌ یافته و تحرک آزادانه سرمایه، و بتدریج نیروی کار، به امری پذیرفته‌شده تبدیل شود. این امیدواری با توسعه اقتصاد بازار در چین و پیدایش یک بخش خصوصی قدرتمند در اقتصاد آن کشور افزایش یافت. زیرا این تغییرات زمینه‌های اقتصادی-اجتماعی لازم برای گسترش آزادی‌های مدنی و سیاسی و نهایتا برقراری مردمسالاری در چین تلقی می‌شد. اما از یک سو روسیه بیشتر و بیشتر از غرب و نظام سیاسی لیبرال-دموکراتیک آن فاصله گرفته و با حمله به اوکراین نظام سیاسی و تا حدودی اقتصادی جهان را با بحران مواجه ساخته است. از سوی دیگر چین علیرغم رشد اقتصادی نه تنها گرایشی به مردمسالاری و توسعه آزادی‌های مدنی و سیاسی از خود نشان نداده، بلکه با تمرکز قدرت در رهبری حزب کمونیست از این معیارها دورتر هم شده است. این وضعیت شماری از رژیم‌های غیردموکراتیک را نیز تشویق کرده است با نزدیکی به این قدرت‌های اقتدارگرا، فرایند توسعه سیاسی در کشور خود را متوقف یا مختل کنند که در مجموع فرایند جهانی‌شدن را کندتر می‌کند. همزمان جانب‌داری از سیاست‌های حمایت‌گرایانه، بخصوص در بخش‌های مهم و فناوری‌های پیشرفته، افزایش یافته است. هنگامی که  مقامات آمریکا به‌صراحت از عدم رعایت مقررات تجارت آزاد در صورت ناسازگاری این مقررات با منافع کشورشان صحبت می‌کنند، خطر فاصله گرفتن از تجارت آزاد کاملا جدی است.

علی‌رغم مشکلاتی که بر سر راه جهانی‌شدن به وجود آمده، به‌طورکلی توافق نظر وجود دارد که تجارت خارجی برای رشد و توسعه اقتصادی کشورها ضروریست. با این حال، سیاست‌های حمایتی در موارد و شرایط خاص، مثلا در بخش‌های راهبردی اقتصاد یا امنیت ملی قابل توجیه است. در واقع بحث نه بر سر اصل مفید بودن تجارت بین‌المللی، بلکه انتفاع نسبی طرفین مبادله است. در این میان، موضوع تغییرات اقلیمی به پیچیدگی اوضاع نیز اضافه کرده است. زیرا کشورهای توسعه‌نیافته فاقد فناوری‌ها، منابع مالی و سرمایه انسانی لازم برای مقابله با تغییرات اقلیمی و گرمتر شدن جو زمین و مشکلات ناشی از آن (که بر اقتصاد تاثیر منفی میگذارند) هستند. برای اجتناب از تبعات منفی جهانی‌شدن، لازم است موارد شکست بازار، شکست دولت‌ها، شکست نهادها و قواعد فعالیت اقتصادی در سطح بین‌المللی حل شود. موضوع مهمی که به یک اجماع جهانی به خصوص در نزد قدرت‌های بزرگ اقتصادی-سیاسی نیاز دارد. به همین دلیل ضرورت ایجاد یک نظم نوین جهانی مطرح می‌شود [۲۶]. باید افزود که یک نظم نوین جهانی برای موفقیت علاوه بر آینده نگری به حسن نیت بازیگران مهم اقتصادی-سیاسی دنیا و تعهد آنها به برقراری عدالت در سطح جهانی نیز نیازمند است.

کشورهایی بیشترین انتفاع را از فرایند جهانی‌شدن میبرند که روابط بین‌المللی مناسبی داشته و آماده پیوستن به فرایند جهانی‌شدن باشند. از آنجا که فرایند جهانی‌شدن مستلزم مواجهه فزاینده اقتصادهای جهان در بازارهای رقابتی است، بنابراین آن‌هایی که قدرت رقابت بیشتری داشته باشند، نفع بیشتری از آن خواهند برد. رقابت‌پذیری در هر حیطه صنعتی و اقتصادی آسان بدست نمی‌آید، بلکه مستلزم سالها کار و کوشش خستگی ناپذیر همراه با تحقیق و توسعه، انتقال فناوری و یادگیری از ملت‌های دیگر است. همانطور که اشاره شد، متاسفانه شاخص‌های رقابت پذیری اقتصاد ایران هم اکنون در سطح  بین‌المللی و حتی منطقه‌ای پایین است و با توجه به تحریم‌ها و روابط بد بین‌المللی کشور، ارتقاء سطح رقابت پذیری اقتصاد ایران در آینده نزدیک آسان نخواهد بود. جهش‌های فناوری‌های پیشرفته در عرصه‌های مختلف در دنیا، مهاجرت گسترده سرمایه‌های انسانی از کشور، خروج نیروهای کارشناسی برجسته از دستگاه‌های دولتی، تغییرات اقلیمی و در نهایت ظهور هوش مصنوعی و رایانه‌های کوانتومی در امر تحقیق و توسعه و مدیریت داده‌ها، افزایش رقابت پذیری در سطح بین‌المللی را به موضوعی پیچیده و دشوار تبدیل کرده است. تغییر این روند نزولی مستلزم اصلاحات بنیادی در نظام اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور است که به حل شکست‌های سه گانه بازار، دولت و نهادها در ایران باز می‌گردد.

دشواری اجرای این اصلاحات ساختاری هنگامی بهتر درک می‌شود که توجه کنیم که نیروهای کلیدی موثر بر عملکرد اقتصادی هر کشور شامل تکامل درونزای فناوری و ابداعات و نوآوری‌ها، تناسب نهادهای ناظر بر فعالیت اقتصادی با توسعه ظرفیت‌های تولید و موازنه قدرت سیاسی در کشور به نفع نیروهای خواهان توسعه اقتصادی-اجتماعی است [۲۷].

اما حالت فعلی ایران را می‌توان این طور تشریح کرد: از یک سو روابط بین‌المللی کشور به ضرر انتقال فناوری‌های مدرن و توسعه آنها در اقتصاد است و از سوی دیگر تعادل نیروهای سیاسی به ضرر گروه‌های خواهان رشد بلند مدت و توسعه همه جانبه کشور (به نفع استمرار فرصت‌های رانت‌جویی و طبعا عدم شفافیت و حسابدهی مقامات بخش عمومی) می‌باشد. فرار سرمایه‌های مالی و انسانی از کشور به موازات پیشرفت سریع فناوری‌های مدرن در دنیا و تغییرات اقلیمی، ایران به یک  کشور حاشیه ای با سطح زندگی پایین تبدیل کرده و اثرگذاری ناچیز کشور در فرایند جهانی‌شدن و روابط بین‌المللی را تقلیل داده است. در نتیجه این وضعیت منجر به جلوگیری از اصلاح نهادهایی است که موجد توسعه و اصلاح شکست بازارها می‌شوند.

حال، نکته آنست که در چنین وضعیتی تکلیف چیست؟ همه این‌ها دلالت بر آن دارد که توسعه اقتصادی-اجتماعی در کشور در شرایط موجود بدون توسعه سیاسی امکان‌پذیر نیست. توسعه سیاسی که مشارکت مردم در اداره امور کشور را افزایش داده، توسعه اجتماعی-اقتصادی کشور را هدف اصلی سیاست‌گذاری‌ها دانسته و ارجحیت‌های جامعه را بر آمال و آرزوهای سیاستمداران برتری دهد. نکته آن است که اگر اصلاحات ساختاری یادشده بلافاصله شروع نشود، ادامه وضع موجود در فرار سرمایه‌های مالی-انسانی از کشور به موازات پیشرفت سریع فناوری‌های مدرن در دنیا و تغییرات اقلیمی از سوی دیگر می‌تواند کشور را به یک کشور حاشیه‌ای با سطح زندگی پایین ساکنان آن و اثرگذاری ناچیز کشور در فرایند جهانی شدن و روابط بین‌الملل تقلیل دهد.

در نهایت باید توجه کرد که یکی از دلالت‌های مهم نظم نوین جهانی آن است که تنها کشورهایی می‌توانند در بهتر و منصفانه‌تر شدن روابط بین‌الملل، (که برای توسعه اقتصادی کشورهای در حال توسعه ضروری است)، تاثیر داشته باشند که سهم بزرگی در تجارت، مبادلات اقتصادی مالی، پیشبرد فناوری‌های نوین و روابط فرهنگی جهانی داشته باشند. اینها خود مولفه‌های قدرت بین‌المللی کشورها هستند و با یک اقتصاد ضعیف و سهم کاهنده در تجارت و مبادلات اقتصادی مالی در سطح جهانی نمی‌توان در اصلاح روابط بین‌الملل اثرگذار بود؛ همانطور که اتحاد جماهیر شوروی نتوانست اثرگذار باشد. این موارد ما را می‌رساند به همان ضرورت اصلاحات ساختاری در نظام اقتصادی با پیش‌شرط عادی‌سازی روابط بین‌الملل کشور.

خلاصه و نکات اصلی

در این مقاله چند نکته مورد بحث قرار گرفت:

ابتدا اشاره شد که توسعۀ اقتصادی-اجتماعی در کشور به مفهوم ارتقای سطح زندگی احاد جامعه و ارتقای قابلیت‌های بالفعل ایرانیان برای تولید کالاها و خدمات با ارزش‌تر، مستلزم افزایش مناسب سرمایه‌گذاری‌ها و رشد مستمر و پایدار ظرفیت‌های تولیدی کشور همراه با نوآوری‌ها و به کارگیری فناوری‌های مدرن است.

با مرور مختصر بر آراء مکاتب عمدۀ اقتصادی نشان داده شد که این مهم  بدون اصلاحات ساختاری که مستلزم اصلاح موارد شکست بازار، ارتقای توانمندی‌های رژیم سیاسی حاکم بر کشور؛ برای حکمرانی خوب و حل معضل شکست دولت؛ همچنین ایجاد سازگاری در نهادها، قوانین و مقررات کشور برای توسعۀ همه‌جانبه، امکان‌پذیر نیست.

بحث شد که استدلال شماری از سیاست‌مداران و نویسندگان همراه آنان که توسعه‌نیافتیگی در کشور را ناشی از تحریم‌های غرب می‌دانند تمام حقیقت نیست و واقعیت ندارد. هرچند تحریم‌ها بدون شک رشد اقتصادی کشور را کندتر کرده است اما باید توجه داشت که گسترش فساد مالی-اداری در کشور و سقوط کیفیت خدمات عمومی که ناشی از فقدان حکمرانی خوب است مستقیماً ارتباطی با تحریم اقتصادی بین‌المللی ندارد. حکمرانی خوب و سیاست‌های صحیح اقتصادی اجتماعی می‌توانست حتی به‌رغم تحریم‌های اقتصادی از گسترش فقر جلوگیری کرده و سطح زندگی مردم ایران را به‌مراتب بالاتر از وضعیت کنونی ارتقا دهند.

این نکته نیز روشن شد که ادعای برخی از فعلان سیاسی  به‌اصطلاح چپگرا مبنی بر مسئولیت آنچه آن‌ها گلوبالیست‌ها در سطح جهانی و نولیبرال‌های وطنی همفکر آن‌ها در داخل کشور می‌خوانند و به زعم آن‌ها در دهه‌های گذشته نهادهای اصلی و مراکز تصمیم‌گیری اقتصادی کشور را در دست داشته‌اند، در ایجاد بحران اقتصادی موجود، یعنی گسترش فقر و استمرار تورم با نرخ‌های بالا؛ پایه و اساسی ندارد. با مروری بر پیدایش سازمان‌های بین‌المللی (مانند سازمان تجات جهانی) و اتحادیه‌های اقتصادی منطقه‌ای که بستر جهانی شدن را فراهم کرده‌اند مشخص شد که اکثر قریب به اتفاق کشورهای جهان، از جمله ایران، با مشارکت در این نهادها، همراهی با این فرایند عمومی را به نفع خود می‌دانند.

ضمن مرور مختصری بر فرایند جهانی شدن، این نکته نیز توضیح داده شد که جهانی شدن نه توطئۀ گلوبالیست‌ها بلکه  نتیجۀ منطقی و طبیعی پیشرفت‌های اجتماعی-اقتصادی-سیاسی جوامع بشری است. همچنین اشاره شد که اعتلای فناوری‌های نوین در تولید کالاها و خدمات ، انقلاب ارتباطات، صنعت اطلاعات و توسعۀ اینترنت را نباید نادیده گرفت. نمی‌توان از این فرایند جهان‌گستر بدون تحمیل انزوا و عقب‌ماندگی اقتصادی-اجتماعی بر مردم یک کشور احتراز کرد. این موضوع مخصوصاً برای کشور ما که بخش قابل توجهی از جمعیت آن در کشورهای پیشرفتۀ غرب و شرق عالم زندگی می‌کنند صادق است. هرچند جهانی شدن چالش‌هایی برای کشورهای در حال توسعه ایجاد می‌کند اما کشورهایی که با اصلاحات ساختاری قدرت، رقابت‌پذیری اقتصاد خود را ارتقا می‌دهند از جهانی شدن آسیب ندیده بلکه بیشترین انتفاع را از آن حاصل خواهند کرد. نتیجۀ منطقی این بحث آن است که  اثرگذاری یک کشور در جهان در شرایط کنونی به درک درست حاکمان آن از وضعیت بین‌المللی و قدرت آن‌ها در متقاعد کردن رهبران سیاسی و اقتصادی جهان به انجام اصلاحات ساختاری در نهادهای اقتصادی بین‌المللی برای انتفاع بیشتر کشورهای در حال توسعه در فرایند جهانی شدن، تغییرات اقلیمی و جهش‌های فناوری در عرصه‌های مختلف است.

نهایتا به این نکتۀ مهم توجه داده شد که در نظم نوین جهانی تنها کشورهای میتوانند تاثیر مهمی بر روابط بین الملل و فرایند منصفانه تر جهانی شدن داشته باشند که سهم قابل توجهی  در تجارت، مبادلات اقتصادی، علمی، فرهنگی و فناوری های پیشرفته داشته باشند. با اقتصادی ضعیف، گسترش فقر، فرار سرمایه های مالی و انسانی از کشور نمیتوان انتظار اثرگذاری مثبت در جهان داشت. برای داشتن اقتصادی قوی نیز اصلاحات ساختاری باید انجام گیر که خود مستلزم توسعه سیاسی است.  زیرا نیروهای کلیدی موثر بر عملکرد اقتصادی هر کشور، شامل تکامل درون‌زای فناوری، ابداعات و نوآوری‌ها، تناسب نهادهای ناظر بر فعالیت اقتصادی با توسعۀ ظرفیت‌های تولید و موازنۀ وضعیت سیاسی کشور؛ به نفع نیروهای خواهان توسعۀ اقتصادی-اجتماعی در آن کشور است. بنابراین در شرایط کنونی بدون توسعۀ سیاسی در کشور توسعۀ  اقتصادی-اجتماعی نیز امکان‌پذیر نخواهد بود. منظور از توسعۀ سیاسی افزایش مشارکت آزادانه و آگاهانه مردم در ادارۀ امور کشور است. به‌طوری‌ که مردم بتوانند با رای خود نیروهای خواهان توسعۀ اجتماعی-اقتصادی را بر سر کار آورده و از آن‌ها برای اصلاحات عمیق برای پیشرفت‌های اقتصادی-اجتماعی کشور، حمایت کنند.


* این مقاله توسط دکتر احمد عسلی بازنویسی و خلاصه شده و منابع و ماخذ به آن افزوده شده است. طبعا هر ایراد نگارشی و محتوایی در مقاله به عهده نویسنده می‌باشد.

——————————————-
ماخذ و منابع:

[۱] Sen, Amartya (۲۰۰۰): “Development as Freedom”, ISBN: ۹۷۸۰۳۸۵۷۲۰۲۷۴
https://www.penguinrandomhouse.com/books/۱۶۳۹۶۲/development-as-freedom-by-amartya-sen/
[۲] Globalization - https://en.wikipedia.org/wiki/Globalization
[۳] Schwab, Klaus (۲۰۱۹): “World Economic Forum - The Global Competitiveness Report”
https://www.weforum.org/publications/global-competitiveness-report-۲۰۱۹/
[۴]  United Nations Convention against Transnational Organized Crime and the Protocols Thereto
https://www.unodc.org/unodc/en/organized-crime/intro/UNTOC.html
[۵] Financial Action Task Force on Money Laundering - https://www.fatf-gafi.org/
[۶] Rentier States - https://en.wikipedia.org/wiki/Rentier_state
[۷] Marx, Karl (۱۸۸۷): “The Capital, Volume ۱” - https://www.marxists.org/archive/marx/works/download/pdf/Capital-Volume-I.pdf
[۸] Roberts, Michael (۲۰۲۰): “A Marxist Theory of Inflation” - https://thenextrecession.wordpress.com/۲۰۲۰/۰۸/۲۱/a-marxist-theory-of-inflation/
[۹] Institutional Economics: https://en.wikipedia.org/wiki/Institutional_economics
[۱۰] Faundez, Julio (۲۰۱۶): “Douglass North’s Theory of Institutions: Lessons for Law and Development”, Hague J Rule Law ۸, ۳۷۳–۴۱۹. https://doi.org/۱۰.۱۰۰۷/s۴۰۸۰۳-۰۱۶-۰۰۲۸-۸
[۱۱] Salahodjaev, Raufhon; Chepel, Sergey (۲۰۱۴): “Institutional Quality and Inflation”, Modern Economy, ۵, ۲۱۹-۲۲۳. http://dx.doi.org/۱۰.۴۲۳۶/me.۲۰۱۴.۵۳۰۲۳
[۱۲] Gmeiner, Robert (۲۰۲۱): “International free riding on institutions”, Economic Affairs, ۴۱ (۱), ۱۲۳-۱۴۰, https://doi.org/۱۰.۱۱۱۱/ecaf.۱۲۴۵۲
[۱۴] Social Choice School of Economics: https://en.wikipedia.org/wiki/Social_choice_theory
[۱۵] Keynes, John (۱۹۳۶): “ The General Theory of Employment, Interest, and Money”, https://doi.org/۱۰.۱۰۰۷/۹۷۸-۳-۳۱۹-۷۰۳۴۴-۲
[۱۸] Coase, Ronald (۱۹۶۰): “The Problem of Social Cost”, The Journal of Law & Economics, III, https://doi.org/۱۰.۱۰۸۶/۴۶۶۵۶۰ -> Coase Theorem: https://en.wikipedia.org/wiki/Coase_theorem
[۱۹] Williamson, Oliver (۲۰۱۰): “Transaction Cost Economics: The Natural Progression”, Journal of Retailing, ۸۶(۳), ۲۱۵-۲۲۶ https://doi.org/۱۰.۱۰۱۶/j.jretai.۲۰۱۰.۰۷.۰۰۵
[۲۰] Mueller, Denis (۲۰۱۷): “Public Choice Theory”, The Wiley-Blackwell Encyclopedia of Social Theory, https://doi.org/۱۰.۱۰۰۲/۹۷۸۱۱۱۸۴۳۰۸۷۳.est۰۲۹۸
[۲۱] The Transparency International (۲۰۲۳): “Corruption Perceptions Index - Iran” https://www.transparency.org/en/cpi/۲۰۲۳/index/irn
[۲۲] Laudati, Dario; Pesaran, Hashem (۲۰۲۲): “Identifying the effects of sanctions on the Iranian economy using newspaper coverage”, Applied Econometrics, ۳۸(۳), ۲۷۱–۲۹۴,  https://onlinelibrary.wiley.com/doi/۱۰.۱۰۰۲/jae.۲۹۴۷
[۲۳] General Agreement on Tariffs and Trade - GATT:  https://en.wikipedia.org/wiki/General_Agreement_on_Tariffs_and_Trade
[۲۴] Smith, Adam (۱۷۷۶): “An Inquiry into the Nature and Causes of the Wealth of Nations” https://www.ibiblio.org/ml/libri/s/SmithA_WealthNations_p.pdf
[۲۵] Stiglitz, Joseph (۲۰۲۰): “People, Power, and Profits” https://wwnorton.com/books/People-Power-and-Profits/
[۲۶] Fukuyama, Francis (۲۰۲۰): “The End of History and the Last Man” https://www.penguin.co.uk/books/۱۳۳۹۹/the-end-of-history-and-the-last-man-by-fukuyama-francis/۹۷۸۰۲۴۱۹۹۱۰۳۹
[۲۷] Acemoglu, Daron; Garcia-Jimeno, Camilo; Robinson, James (۲۰۱۵): “State Capacity and Economic Development: A Network Approach”, American Economic Review, ۱۰۵(۸), ۲۳۶۴-۲۴۰۹,
https://www.aeaweb.org/articles?id=۱۰.۱۲۵۷/aer.۲۰۱۴۰۰۴۴ 



iran-emrooz.net | Wed, 24.04.2024, 8:20
نتیجه دشمنی با علوم اجتماعی

عباس عبدی

روزنامه اعتماد

چرا عده‌ای با علوم اجتماعی و انسانی به ‌شدت دشمن هستند؟ گروهی که در مرحله بعد نیز به شیوه‌های گوناگون با دانش پزشکی مخالفت می‌کنند. ریشه این مخالفت را باید در الزامات عقلانیت جدید و ترس سنت‌گرایان و به ‌طور مشخص مستبدان و یا بنیادگرایان با این عقلانیت جست‌وجو کرد. ریاضیات و فیزیک کمتر دچار این وضعیت بوده‌اند. بشر از روزی که به مفهوم عدد پی برده دو به علاوه دو را چهار می‌داند و مخالفت با این گزاره ممکن نیست، یا آن اندازه به دور از عقل سلیم است که محلی برای مخالفت باقی نمی‌گذارد. ولی ماجرای جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی و انسانی و تا حدی پزشکی متفاوت است. جامعه‌شناسی یکی از جدیدترین علوم است و اگر بخواهیم خیلی ساده و فشرده تعریف کنیم، بر این فرض استوار است که ریشه پدیده‌های اجتماعی در دنیای انسانی ما قرار دارد و به جای آنکه پدیده‌های اجتماعی را به چیزهایی مثل خشم خدایان اسطوره‌ای یا طبیعت نسبت بدهد، ریشه‌ها و علل را در مناسبات میان انسان‌ها جست‌وجو می‌کند. بر این اساس، جامعه‌شناسان معتقدند که جامعه در طول زمان و به تدریج و بر اثر کنش‌های متقابل انسانی شکل می‌گیرد یا به عبارت ساده‌تر، مجموعه انسان‌ها با هم جامعه را می‌سازند. این فرض یا ایده معنایش این است که جامعه چنان نرم و‌ شکل‌پذیر نیست که کسی یا کسانی بتوانند مثل موم هر جور که می‌خواهند آن را شکل بدهند. جامعه‌شناسی نشان می‌دهد که بسیاری از خواست‌ها و ذهنیت‌های صاحبان قدرت تحقق‌پذیر نیست؛ و چه بسا نتایج مترتب بر اعمال و رفتار آنان چیزی مغایر با اهداف مورد نظرشان شود. از این منظر علوم اجتماعی برای آنان در نقش جام جهان‌بین است در حالی که آنان هیچ علاقه‌ای به دیدن واقعیات این جام ندارند و به صورت پیش‌فرض آنها را انکار می‌کنند. جامعه‌شناسی چه پیامی دارد که تا این اندازه مورد نفرت و خشم چنین افراد و گروه‌هایی است؟ به نظرم از میان همه پیام‌ها دو جنبه از همه مهم‌تر است. یکی نگرش تاریخی و دیگری قائل بودن اعتبار برای عینیت اجتماعی و استقلال نسبی آن از اراده‌های فردی و حتی اثرگذاری و جهت‌دهی آن بر اراده است.

نگرش تاریخی یعنی اینکه پدیده‌های اجتماعی در زمان شکل می‌گیرند، رفته‌رفته جا می‌افتند و در طول زمان تغییر می‌کنند و در نهایت هم در زمانی مقرر نیز کاملا دگرگون می‌شوند و از میان می‌روند. این نگرش می‌گوید پدیده‌های اجتماعی ازلی و ابدی نیستند. عقاید مردم، سبک زندگی آنها، سلیقه‌ها و گرایش‌ها و بسیاری از چیزها همواره در حال تغییر است و کسی یا کسانی نمی‌توانند یک قاعده تعیین کرده و از همگان بخواهند که بر اساس آن عمل کنند. مثل اینکه قاعده‌ای بگذارند که همه باید یک نوع غذا بخورند.  در جهان قدیم علوم اجتماعی به معنایی که امروز می‌شناسیم، چندان اهمیت نداشت. زیرا برای تبیین پدیده‌های اجتماعی به تقدیر یا خواست خدایان و مانند آن متوسل می‌شدند.

مثلا درباره فقر معتقد بودند که این سرشت خلقت و طبیعت است که برای گروهی از مردم فقر را رقم زده و برای گروهی دیگر موقعیت بالا را. به تعبیر حافظ «بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی/ خون خوری‌ گر طلب روزی ننهاده کنی...» در چنین جامعه‌هایی تحولات بسیار آهسته و بطئی بود. تحرک اجتماعی، روابط میان فرهنگ‌ها و ساکنان مناطق گوناگون خیلی کم بود. بنا بر این کمتر عاملی در جامعه بود که در کوتاه یا حتی میان‌مدت دچار تحولات ریشه‌ای شود و اساسا پرسشی هم درباره تغییر پیش نمی‌آمد و اگر هم بود به تقدیر و سرنوشت و اموری از این نوع نسبت داده می‌شد.  در حالی که در چند سده اخیر در اروپا و در ۱۵۰ سال اخیر در ایران تغییرات بسیار گسترده و تند بوده است. کافی است تصویری چند بعدی از ایران در ۱۵۰، ۱۰۰ و حتی ۵۰ سال پیش داشته باشیم و با تصویر مشابه امروز مقایسه کنیم، خواهیم دید که در چهار جهان به نسبت متفاوت قرار داریم. این واقعیت حتی در طول یک نسل نیز مشهود است.

ما از چند دهه پیش، از یک جامعه روستایی با اقتصاد کشاورزی و خانواده‌های گسترده، افرادی کم‌سواد و بی‌سواد در فضایی غیرارتباطی وارد عصر صنعتی، شهری با خانواده‌های هسته‌ای یا تک‌عضوی، فناوری دیجیتال، مردم تحصیلکرده و با ارتباطات گسترده شده‌ایم. طبیعی است که هضم این حد از تغییرات برای خیلی‌ها سخت است. یکی از نزدیکان از عذاب‌هایی که مادر پیرش می‌کشید تعریف می‌کند که با دیدن بی‌توجهی نوه‌ها به دین و نیز پوشیدن شلوارک و تاپ دختران در خانه جلوی برادران خودش چنان حرص و جوش می‌خورد که حد ندارد. یا از سفر رفتن آنان با دوستان‌شان، یا شادی‌ها و زندگی آنان را نمی‌تواند درک کند و تعابیری دیگر از آنها در ذهن دارد. یا دیر ازدواج کردن یا اصلا ازدواج نکردن که مطلقا قابل فهم برای او نیست.

خوب این مادربزرگ دوست‌داشتنی کار چندانی نمی‌تواند انجام بدهد، ولی حکومت‌ها و صاحبان قدرت که نتوانند این تحولات را هضم و درک کنند و بخواهند مانع از تغییرات شوند یا حتی تغییراتی را برخلاف خواست عمومی ایجاد کنند، دچار شکست‌های فاحش می‌شوند، در حالی که دانش جامعه‌شناسی می‌تواند آنان را از این خبط‌های سیاستی دور دارد.

یکی از جالب‌ترین نمونه‌های آن اقدامات رضاشاه در مخالفت با حجاب و برداشتن آن از سر زنان بود. او به خیال یا ادعای خود می‌خواست جامعه را پیشرفته کند، لذا محصول تحولات جامعه مدرن که مشارکت زنان بود را با ریشه آن - که تحولات اقتصادی و اجتماعی است - اشتباه گرفت و جابه‌جا کرده و در سال ۱۳۱۴، اقدام به کشف حجاب اجباری کرد. در شرایطی که ایران هنوز در دوره ارباب‌رعیتی و خان‌خانی بود. غالب اقتصاد آن معیشتی و کشاورزی بود، طوایف هنوز یکه‌تاز بودند. بی‌سوادی بالای ۸۰ درصد بود‌. بی‌سوادی زنان احتمالا بالای ۹۵ درصد بود، اشتغال صنعتی و اداری در حداقل‌های قابل تصور بود، شهرنشینی زیر ۲۵ درصد بود، نرخ زاد و ولد و نیز مرگ و میر بسیار بالا بود و هیچ نشانه‌ای از شاخص‌های جامعه مدرن در حد متعارف دیده نمی‌شد. او در چنین شرایطی مدعی آزاد کردن زنان بود! در حالی که مردانش آزاد نبودند و در همان زمان نزدیک‌ترین همراهان سیاسی خود را یکی پس از دیگری در زندان می‌کشت یا بیرون از زندان مجبور به خودکشی می‌شدند. این سیاست به نحو دیگری نیز در حکومت محمدرضا پهلوی نیز ادامه یافت و نتیجه همه اینها را در جریان انقلاب دیدند و جالب اینکه در هر دو مورد سیاستمداران فهمیده‌ای بودند که آنها را از این رفتارها منع می‌کردند.

اکنون نیز با مشکل مشابهی مواجه شده‌ایم؛ قانون فرزندآوری رویه دیگری از همین بی‌توجهی و دشمنی با علوم اجتماعی است. قانونی که با صرف هزینه‌های سرسام‌آور نه‌تنها به اهداف تعیین شده، نرسید که نتایج آن کاملا هم معکوس بوده که در یادداشت جداگانه‌ای با ریز جزییات اشاره کرده‌ام.

مورد مهم‌تر که هزینه‌های مادی، روانی، اجتماعی و سیاسی آن بسیار بیشتر است، نحوه مواجهه با مساله پوشش زنان است. تا حالا چند بار دست در این حفره کرده و گزیده شده‌اند و همچنان هم در حال تکرار آن هستند. توجه ندارند که نتایج منفی این سیاست‌ها بسیار زیان‌بار است. می‌خواهید بدانید که نتیجه چه خواهد شد؟ توماس پیکتی در کتاب «تاریخ کوتاه برابری» با تحلیلی دقیق از بی‌توجهی بلشویک‌ها در تقدیس روابط قدرت و یقین آنان به دانستن حقیقت؛ سرنوشت این حکومت را که مهد سوسیالیسم و منع مالکیت خصوصی و مظهر برابری بود را در پایان عمر ۷۳ ساله‌اش چنین ترسیم می‌کند: «روسیه در سده بیستم به کشوری بدل شد که مالکیت خصوصی را کاملا لغو کرده بود، [ولی] در آغاز سده بیست و یکم به پایتخت جهانی الیگارشی‌ها و نبود شفافیت مالی و بهشت‌های مالیاتی تبدیل شد.» اگر در سال ۱۹۲۰ و یا حتی ۱۹۴۵ پس از تبدیل شدن اتحاد جماهیر شوروی به یکی از دو قطب جهان، کسی می‌گفت که فقط ۴۵ سال دیگر لازم است تا جامعه‌ای به نسبت مذهبی، همراه با سرمایه‌داری لجام‌گسیخته را در مناطق شوروی شاهد باشیم، اصحاب قدرت مسخره می‌کردند؛ ولی بودند کسانی که ادامه آن روند رسمی حکومت کمونیستی را غیرممکن می‌دانستند. امروز نه فقط یک الیگارشی فاسد سرمایه‌داری در آنجا هست، بلکه افراطی‌ترین مذهبی‌های جهان نیز در گوشه و کنار آن امپراتوری عجیب ریشه دوانده و حتی خودشان را هم از تبعات فاجعه‌بار این افراط‌گری بی‌نصیب نگذاشته‌اند.

کشورهای کمونیستی می‌خواستند جامعه‌ای بسازند که همه انسان‌ها مطابق با قاعده‌ای که حکومت می‌گوید فکر و تحلیل کنند، غذا بخورند، لباس بپوشند، یکسان ببینند و... حتی برای اینکه چه کسی با چه کسی ازدواج کند از حزب کمونیست مجوز بگیرند. اسلاونکا دراکولیچ نویسنده و متفکر کروات در کتاب «کمونیسم رفت و ما ماندیم و حتی خندیدیم» می‌نویسد: «اگر زنی لباس زیبا می‌پوشید عنصر مشکوکی به حساب می‌آمد که گاهی حتی لازم بود درباره‌اش تحقیق شود. اعضای حزب کمونیست در یوگسلاوی تا سال‌ها بعد از جنگ هم اگر می‌خواستند با زنی ازدواج کنند که ظاهر مشکوکش به وضوح بر اصل و نسب «بورژوایی» او دلالت می‌کرد، می‌بایست رسما از حزب درخواست مجوز می‌کردند».(ص ۴۹)

امروز نه از یوگسلاوی نشانی مانده و نه از آن حزب کمونیست صادرکننده مجوز ازدواج؛ چنان که از شوروی و حزب کمونیستش هم نشانی نمانده، اما جامعه‌ای بسیار متفاوت به جا مانده است. البته یک چیز دیگر هم به جا مانده و آن قضاوتی است که درباره آن سیاست‌ها ابراز می‌شود. قضاوتی همراه با خوارشماری و نفرتی که در مورد این رفتارها و آن ایده‌ها وجود دارد.

بی‌توجهی به رویکردهای جامعه‌شناسانه هزینه سنگینی است که پرداخت خواهد شد. فریب کلاه‌برداران گندم‌نمای جو فروش را نخورید.




iran-emrooz.net | Fri, 19.04.2024, 20:39
تقاطع تنش‌زایی

مصطفی تاج‌زاده

استراتژی باخت- باخت جمهوری اسلامی در منطقه، به‌ویژه در اعزام نیروهای نظامی به سوریه افزون بر هزینه سرسام‌آورش، نقش مهمی در عقب ماندن از همسایگان و تحمل تورم و گرانی کمر شکن برمردم نموده، انتخاب‌های کشور را در منطقه روز به روز محدودتر و پرمخاطره‌تر کرده است.

در آخرین نمونه پس از حمله‌ی خونبار و‌ تحریک کننده اسرائیل به کنسولگری ایران در دمشق که در تعارض با حقوق و موازین بین‌المللی بود، و‌در عین حال با سکوت مجامع مسئول بین‌المللی همراه شد، حاکمیت خود را در انتخاب بین بد و‌ بدتر گرفتار دید.

اگر ایران به اسرائیل حمله نمی‌کرد، نتانیاهو گستاخ‌تر از پیش به انهدام مراکز وابسته به جمهوری اسلامی و‌کشتار وابستگانش می‌پرداخت و اعتبار سیاسی و نظامی سیستم آسیب فراوان می‌دید و چنان‌که حمله می‌کرد، نتانیاهو را از انزوا و‌تنگنای اخیر او ناشی از رد آتش‌بس و ادامه جنایاتش در غزه، درعین ناکامی در دستیابی به اهداف اعلامی‌ خود تا حدود زیادی خارج می‌کرد. احتمال بروز جنگ را افزایش می‌داد، غرب را به دفاع از دولت اسرائیل تحریک و کمک‌های نظامی و مالی بیشتری برای تل‌آویو ارسال می‌شد. ایران هراسی نیز با شدت بیشتری در دستور کار قرار می‌گرفت.

در حالت دوم پاسخ ایران نمی‌بایست به کشتن افراد و تخریب مراکز مهم اسرائیل منجر می‌شد. تا نتانیاهو برای تداوم راهبرد جنگ طلبانه‌اش بهانه دندان‌گیری بدست نیاورد.

تأسف‌بارتر این که ایران چه به تهاجم و‌کشتار اسرائیل پاسخ می‌داد و چه آن را بی‌پاسخ می‌گذاشت، بهای طلا و دلار و بسیاری کالاها افزایش می‌یافت و فشار بیشتری بر مردم‌ وارد می‌آمد که آمده‌است.

حتی پس از اعلام پایان یافتن عملیات در این مرحله، کشور هم‌چنان در شرایط صلح مسلح قرار دارد. و چشم انتظار تصمیمات اسرائیل است.

امید آن که چرخه باطل و خطرناک «زدی ضربتی، ضربتی نوش کن» شکل نگیرد و به جنگی خانمان‌سوز منجر نشود. تأسف بزرگ‌تر آن‌که حتی اگر جنگی درنگیرد، ملت ما هم‌چنان آثار و پیامدهای یک جنگ و تحریم‌هایی به مراتب شدیدتر از دوران جنگ هشت ساله را تحمل می‌کند، بدون آن‌که رسماً با کشوری در حال جنگ باشد.

به‌نظر من مادام که استراتژی ایران تغییر نیابد و‌میدان در خدمت دیپلماسی، توسعه و رفاه مردم قرار نگیرد، چشم‌انداز روشنی در افق ملی پدیدار نخواهد شد.

نقد راهبرد جمهوری اسلامی و نیز هم‌پیمانانش به معنی درست بودن رویکرد آمریکا، اروپا، عربستان، ترکیه و... در منطقه نیست. خطاهای منطقه‌ای آنان اگر بیشتر نباشد، کمتر هم نبوده است. اما اشتباهات آنان هرگز نباید توجیه‌گر رهیافت نادرست حاکمیت ایران باشد. به‌ویژه آن که هزینه‌های آن را در درجه نخست ملت ایران می‌پردازد.

من هم‌چنین افزایش توان و قدرت نظامی کشور را در منطقه جنگ و ترور و داعش زده خاورمیانه مفید و بلکه لازم می‌دانم. اما بار دیگر یادآور می‌شوم آن‌چه باعث نظم و ثبات سیاسی می‌شود، رضایت و اعتماد ملت است نه بمب و موشک.

شوروی سوسیالیستی در زمان فروپاشی بزرگترین قدرت موشکی و اتمی جهان پس از آمریکا بود. اما حتی بدون جنگ، تکه و پاره شد. ساختار تک حزبی و تک صدایی آن و انحصار طلبی، تمامیت خواهی و آزادی ستیزی حکومت، شوروی را از درون تهی کرد. خطری که امروز ایران را نیز تهدید می‌کند.

نکته پایانی: صرفنظر از این که حمله موشکی-پهبادی ایران به اسرائیل را مثبت یا منفی، ضروری یا اجتناب‌پذیر ارزیابی کنیم و‌ مستقل از این که به جنگی فراگیر منجر بشود یا نشود، که امیدوارم نشود.

معیار من برای تشخیص این که عملیات مزبور از موضع دفاع از اعتبار و امنیت و‌منافع مردم انجام شد یا انگیزه اصلی تحکیم پایگاه حکومت از جیب ملت بود، عملکرد دستگاه رهبری است.

چنان‌چه حاکمیت هم‌چنان بر سیاست‌های فقر گستر، فسادپرور و تحمیل‌گر خود اصرار ورزد و به لجاجت با مردم خاتمه ندهد، معلوم می‌شود دغدغه‌هایش تآمین حقوق و آزادی‌ها و کرامت، امنیت و رفاه مردم ایران‌زمین نیست. اما اگر به بگیر و ببندها پایان دهد، حقوق و آزادی‌های سیاسی و مدنی ایرانیان را پاس دارد و با مردم از در صلح و آشتی برآید، و در یک کلام به تصحیح خطاها و جبران کاستی‌هایی خود بپردازد، تغییر رویکرد آن را باید به فال نیک گرفت و از آن استقبال نمود. زیرا به سود مردم و در جهت استقرار دموکراسی در ایران و صلح در منطقه است.

فروردین ۱۴۰۳
زندان اوین

تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Fri, 19.04.2024, 14:57
چرا در شرایط جنگی گشت ارشاد بازگشت؟

مهران صولتی

بازگشت پررنگ و چشمگیر گشت ارشاد به خیابان‌ها شگفتی بسیاری را برانگیخته است. بیشتر از آن‌رو که بعد از حمله پهبادی و موشکی جمهوری اسلامی به اسرائیل در شنبه گذشته که به التهاب فزاینده در منطقه انجامید این تصور در افکار عمومی ایجاد شده بود که در شرایط بحرانی حاکمیت خواهد کوشید تا مدارا پیشه کرده و شکاف‌های اجتماعی موجود را افزایش ندهد.

جمهوری اسلامی یک نظام سیاسی استثنایی است بنابراین از منطقی متفاوت در حکم‌رانی پیروی می‌کند. لذا عجیب نیست اگر در شرایط بحرانی دست به اقداماتی زند که با سرمشق متعارف سیاست‌ورزی بیگانه باشد. پیش‌تر و در آستانه ظهور جنبش زن، زندگی، آزادی در یادداشتی تصریح کردم که؛ گشت ارشاد به دلیل ماهیت تئوکراتیک، ایدئولوژیک، و هدایت گرانه جمهوری اسلامی برچیده نخواهد شد!

نویسندگان کتاب راه باریک آزادی با الهام از مفهوم لویاتان هابز نوعی گونه شناسی از آن در جهان امروز به دست داده‌اند. در این یادداشت به معرفی انواع لویاتان از سوی عجم اوغلو و رابینسون اشاره کرده و لویاتان انقلابی را حکومتی دانسته‌ام که با توسعه بیگانه است، آگاهانه جامعه مدنی را تضعیف می‌کند، از عادی سازی می‌گریزد، و از مسائل کوچک با بی‌اعتنایی بحران‌های بزرگ می‌سازد.

لویاتان انقلابی چون از انجام وظایف ذاتی دولت مدرن هم‌چون تامین رفاه، امنیت جامع، قانون‌گرایی، و شایسته‌سالاری ناتوان است در ذهن شهروندان به غیاب دچار شده است، لذا برای جبران وضعیت بی‌دولتی می‌کوشد تا با به کارگیری ابزارهای پیشامدرن مانند آمریت، خشونت و تحقیر هم‌چنان در ذهنیت جمعی جامعه حضور داشته باشد. آمیزه‌ای از فقدان اعتماد به‌نفس و میل به ماندگاری!

لویاتان انقلابی از بحران تغذیه می‌کند و می‌کوشد تا شرایط ناپایدار و پیش‌بینی ناپذیر حکمرانی را ذیل کنش انقلابی تداوم بخشد. لویتسکی و وی در کتاب انقلاب و استبداد خاستگاه‌های خشونت‌آمیز اقتدارگرایی پایدار را در شوروی، چین، ویتنام، و... مورد مطالعه قرار داده‌اند. آن‌ها نشان داده‌اند که نظام‌های انقلابی با بحران آفرینی‌های داخلی و خارجی موجبات بسیج و همبستگی هواداران خود را فراهم آورده و بر عمر حکمرانی خود می‌افزایند.

جمهوری اسلامی در هنگامه بحران منطقه‌ای با اسرائیل کوشیده است تا با بازگرداندن گشت ارشاد خیابان‌ها را دوباره تسخیر نماید. نظام سیاسی که قادر نیست ارتباطی سازنده میان عرصه‌های اقتصاد، سیاست، فرهنگ، و خانواده برقرار نماید نیازمند حضور سیاه‌پوشان و به رخ کشیدن قدرت خود برای آن دسته از شهروندانی است که خودآیینی و حق انتخاب سبک زندگی را باور کرده‌اند.


تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Fri, 19.04.2024, 14:08
دشمن!

رحیم قمیشی

چه کسی به هموطنانم حمله می‌کند؟
اسرائیل!؟
چه کسی به دختران کشورم اهانت می‌کند؟
اسرائیل!؟
چه کسی با هیبت نظامی همه را تهدید می‌کند؟
اسرائیل!؟
چه کسی بغض به گلوی ما می‌اورد؟
چه کسی در خیابان‌ها وحشت می‌آفریند؟
چه کسی بر نجیب‌ترین فرزندان ما اسلحه می‌کشد، لگد می‌زند؟
چه کسی دل ایران را خون می‌کند؟
نتانیاهو؟ اسرائیل؟!
نه
نه
چرا ما باید خوشحال باشیم که اسرائیل نابود می‌شود؟
وقتی خودمان با متجاوزینی مواجهیم
که روی همه ظالمان تاریخ را سفید کرده‌اند!

این نیروها را از کجا پیدا می‌کنید؟
چطور از انسانیت تهی‌شان می‌کنید!
خوب ببینید.
تا فردا در دادگاه نگویید؛
نمی‌دانستیم
کسی گزارش نداد
نگویید نشان‌مان ندادند
خوب نگاه کنید
دختران ایران را، برابر هیولاها

مردم ما حق دارند
از دشمن خارجی
کمتر بترسند!

تلگرام نویسنده




iran-emrooz.net | Thu, 18.04.2024, 11:04
“ایدئولوژی” برعلیه “زندگی طبیعی”

علی صاحب‌الحواشی

این فهم که “تاریخ به پیش می‌رود”، در اواخر قرن‌هجدهم در فضای عصر روشنگری پیداشده بود. فردریش هگل مبدع این فهم نبود لیکن نخستین اندیشمندی بود که آن را در انگاره “فلسفه‌نظری تاریخ” صورتِ منقحی داد.

اما این که می‌شود تاریخ را “به پیش راند”، در اوایل قرن نوزدهم، در میان جناح چپ هگلیان جوان پیداشد و کارل مارکس آن را در سازه‌ای که بعدها مارکسیسم خوانده‌ شد طوری پیکره‌بندی کرد که متضمن یک جهش از “است” به “باید” گشت. “نظریه‌انقلاب” از این جهش برخاست.

الباقی بحث‌ها در مورد چگونگیِ این انقلاب بود. منشویک‌های روس آن را “طبیعی” تلقی می‌کردند، یعنی که انقلاب “می‌شود” ولی بولشویک‌ها با اراده‌گرایی به آن راه رفتند که انقلاب “بکنند”.

خودِ مارکس باور بدان داشت که برای پیش‌راندن تاریخ، باید با درست کردن تشکل‌های کارگری و مجامع سوسیالیست در راستای ارتقای آگاهیِ طبقه کارگر کوشید اما اعتقادی به “اراده‌گرایی” که بعداً بولشویک‌ها برگرفتند نداشت. می‌شود ایستار مارکس را خیلی نزدیک به موضعِ منشویک‌ها دانست؛ یا درست‌تر آن است که بگوییم موضع منشویک‌ها به ایستارِ مارکس نزدیک بود.

البته نطفه تلقی “فلسفه‌نظری‌ِ تاریخ” از سیر زمانه، در سازه آخرالزمانیِ الاهیات مسیحی وجود داشت. زیرا این الاهیات با بن‌مایه گنوستیکی که داشت، سرنوشت بشریت را رو به فرجامِ رستگاری (بازگشت مسیح و بسط ملکوت الاهی) می‌دانست. حالا این که تکوینِ تلویحیِ روبه‌پیش بودن تاریخ در عصر روشنگری تا چه مایه وامدار این سازه‌الاهیاتی مسیحیت بود یا نبود، بحثی نظری است که تغییری در آنچه که شد نمی‌دهد، مگر آن‌که دستاویزی که برای اندیشمندان راست‌گرای آلمانی (کارل اشمیت، کارل لویت) شد تا در مقابله‌شان با “مدرنیته” بخواهند از “مدرنیته”ای که منادی “پیشرفت تاریخ” بود، سلبِ اصالت بکنند.

برای تحویل گرفتنِ حس‌وحالِ اراده‌گراییِ بلشویکی برای “تغییر دادنِ انقلابیِ جهان، این سخن بوریس پاسترناک در “دکتر ژیواگو” روشنگر است، آنجا که از زبان شوهرِ انقلابیِ “لارا” که زندگی خانوادگی‌اش را برای خدمت به آرمان انقلاب رها کرده و “کمیسارِ سرخ” شده بود، می‌گوید: زندگیِ خصوصی بعد از انقلاب به پایان رسیده است!”

در تصویر بالا، ما سیمایی از زندگی خصوصی ایرانیان پیش از انقلاب را می‌بینیم که انقلاب ۱۳۵۷ بساطتش را جمع کرد! تا بجای گلگشت و شادی، مردان به جنگ بروند و زنان برای جنگ و انقلاب بکوشند و البته برای فرزندان و پدران و همسران “شهید”شان نیز عزاداری‌ بکنند. بدین‌ترتیب، صورتی از تحققِ اسلام ایدئولوژی‌شده از آنچه پاسترناک از زبان کمیسار سرخ داستانش گفته بود را تحقق بخشند.

سازه آخرالزمانیِ تشیع ریشه در قرآن نداشت، بلکه آخرالزمانی بودن شیعه - همچون مسیحیت - هویتِ گنوستیکی دارد، تا دارای “مهدی/مسیح” شد که بشارتِ فرجامِ رستگاریِ “پایان‌تاریخ” را می‌داد، آنگاه که لاهوتِ الاهی بر ناسوتِ زمینی چیره می‌گردد.

برخلافِ شیعه، اسلام اهل‌سنت قابلیتی برای جذب شاکله مارکسیستی را نداشت. همین هم بود که اسلام سنی نه می‌توانست علی‌شریعتی داشته باشد و نه چیزی از قماش سازمان مجاهدین‌خلق برآورد، زیرا اسلام اهل‌سنت سازه‌ای “آخرالزمانی” نبود و نیست. اسلام‌سنی یک زیست‌جهان فرهنگ است که دست‌آخر می‌تواند یک “آرمان‌ِ زهد” باشد از برای رستگاری اُخروی، اما قادر نیست که ایدئولوژیزه شده و بدل به روایتی جهت انقلاب‌اجتماعی گردد. پدیده‌هایی چون اخوان‌المسلمین تا داعش که از خاک اسلام‌سنی رُست، “بنیادگرایی‌هایی” در واکنش به روند روبه انحلالِ زیست‌جهان سنتیِ اسلامی در متن و بسترِ پیش‌روی “تجدد” بودند، نه بیشتر.

ما در شیعه امامیه، رویکردِ بنیادگرای غیرایدئولوژیک را در فدائیان‌اسلام و انجمن‌حجتیه و خمینیِ متقدم شاهد بودیم. خشونت این‌ها را اضطرابِ انحلال زیست‌جهانی در نتیجه “تجدد” ببار آورد؛ این‌‌ها ایدئولوژیِ اجتماعی نبودند، واکنشی خشمناک و مستاصل بودند.

اما خمینیِ متاخر، دگردیسیِ ایدئولوژیک یافت تا با نظریه ولایت‌فقیه از “انتظار فرجِ” غیرفعال به سوی اراده‌گراییِ تصاحب قدرت چرخش نمود و وارد کنش انقلابی گردید و بزودی “مهندسی‌اجتماعی” را نیز به عنوان راه‌کار یک سلطه جبارانه بر جامعه برگزید.

برخلاف خمینی، علی‌خامنه‌ای عمدتاً از منبع شریعتی با مارکسیسم آشنایی یافته بود تا میراث خمینی را رسماً ایدئولوژیزه نمود و از دریافت‌های مارکسیستی بود که وسواسِ “انقلاب‌جهانی” و بنیان‌گذاری “تمدن نوین اسلامی” به جانش افتاد تا به راه میلیتاریسمِ تمام‌عیاری که ذوق شخصی‌اش نیز بود رفت.

حالا دیگر ویران‌کردن “زندگی‌های خصوصی” نه یک پیامد ناخواسته صرفِ ناشی از تبعاتِ بنیادگراییِ ستیزنده، که یک “راهبردِ” مهندسی‌اجتماعی شبیه به رویه بولشویک‌ها شد. آنقدر که خامنه‌ای برای فرزندآوری مردم هم فرمان صادر می‌کند، حجاب اجباری را به رغم مقاومت اجتماعی پی‌می‌گیرد، خودش را “فرمانده” می‌داند و دستور می‌دهد برایش سرود “سلام‌فرمانده” بسازند و در دهان کودکان بیندازند که البته سر به مضحکه زد.

سازه‌های فکری/فلسفی/الاهیاتی، نمی‌توانند هر چیزی را درون خودشان پذیرنده و “از آنِ خود” بکنند. بلکه برای پذیرش و درونی‌کردنِ فکرها، وجودِ “سنخیتی” الزامی است.

مثلاً اسلام سنی استعدادی برای جذب شاکله‌ها و شیوه‌های مارکسیستی ندارد، ولی تشیع به جهت ساختار آخرالزمانی‌اش این استعداد را دارد. همین هم هست که تاریخ هفت دهه اخیر امامیه در ایران، توانست اراده‌گراییِ ایدئولوژیکِ از خداپرستان سوسیالیست تا علی شریعتی تا مجاهدین‌خلق تا خامنه‌ای را ببار آورد.

آماجِ اصلیِ این اراده‌گراییِ ایدئولوژیک، مثل مورد بولشویک‌های روسی، ویران‌کردن حیات‌طبیعی و خصوصی مردم بود تا مهندسی‌اجتماعی مطلوبش را به جای آن اِعمال بکند. امروزِ جامعه‌ایران عرصه چالش بدنه جامعه با اراده مهندسی‌اجتماعیِ نظام شده است. من معتقدم که در این چالش، کفه تن‌زدن و استنکافِ اجتماعی، بسی پر زورتر از اراده نظامِ از توش‌وتوان افتاده و مشروعیت‌باخته است.

تلگرام نویسنده