جنگ داخلی
در این نوشتار با نگاهی دوباره به اعتراضات ۲۰۱۱(۱۳۸۹)، زمینهها و پیامدهای آن، به جنگ داخلی و بازیگران آن که دامنهاش فراتر از سوریه و منطقه گسترش یافت و سرانجام به سقوط رژیم اسد منتهی شد، میپردازیم.
جنگ داخلی یک درگیری چند جانبه و شامل بازیگران مختلف دولتی و غیردولتی بود؛ در مارس ۲۰۱۱، نارضایتی مردم از حکومت بشار اسد و سرکوب خشن اعتراضات و تجمعات طرفدار دموکراسی در سراسر سوریه، زمینهساز انقلاب سوریه (بهار دمشق) شد که به عنوان بخشی از اعتراضهای گستردهتر «بهار عربی» در منطقه بود. پس از ماهها سرکوب از سوی دستگاه امنیتی اسد، گروههای مختلف شروع به فعالیت کردند و این، آغاز شورش سراسری در سوریه بود. در اواسط سال ۲۰۱۲، این بحران و درگیریها سرانجام به یک جنگ داخلی تمامعیار تبدیل شد.
این جنگ، از ژانویهٔ ۲۰۱۲ در میان ائتلافی شکننده از اپوزیسیون سوریه، عمدتاً سنی مذهب، از جمله ارتش آزاد سوریه (نظامیان جداشده از نیروهای مسلح سوریه)، جبهۀ النصره، (بعدها با نام جبهۀ فتح الشام و بعدتر هیئت تحریرالشام) و چند گروه جهادگرای سلفی دیگر به پشتیبانی ترکیه، نیروهای دموکراتیک سوریه با حمایت آمریکا، افراد باقیمانده از داعش درجریان بود. این جبههها و گروهها علیه نیروهای مسلح سوریه به رهبری بشار اسد و حامیان او و علیه یکدیگر درگیر نبردهای خونین بودند.
در سوی دیگر، روسیه، ج.ا. و حزبالله لبنان از رژیم اسد و نیروهای مسلح سوریه حمایت میکردند. روسیه از سپتامبر ۲۰۱۵، حملات هوایی و دیگر عملیاتهای نظامی را در سوریه آغاز کرد.
داعش که از سال ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۷ بر بخشهای شرقی سوریه حکومت میکرد، حدود نیمی از خاک این کشور را در کنترل داشت. این گروه با دولتهای سوریه و عراق و همزمان با اپوزیسیون سوریه درگیر جنگ تمامعیار بود. داعش از مارس سال ۲۰۱۹ مناطق تحت کنترل خود را تماماً از دست داد و در نتیجه به فعالیت خود به صورت پراکنده ادامه داد (بیشتر در پاکستان و افغانستان).
بر اساس برآورد سازمان ملل تعداد قربانیان جنگ داخالی سوریه تا سال ۲۰۱۵، بیش از ۲۲۰ هزار نفر و بر اساس برآورد دیدهبان حقوق بشر تا ۳۱۰ هزار نفر بالغ شد. حدود ۷ میلیون و ۶۰۰ هزار نفر خانه و کاشانۀ خود را از دست دادند و در سراسر سوریه و کشورهای همسایه پراکنده شدند. طبق تخمین این نهاد از اوایل جنگ داخلی تا ژوئن ۲۰۱۸، بیش از ۶۵۰ هزار نفر جان خود را از دست دادند.
جمهوری کاپتاگون
کاپتاگون به “مواد مخدر جهادیها” و “کوکائین برای فقرا” نیز مشهور است. مصرفکنندگان کاپتاگون قادرند به مدت طولانی بیدار و متمرکز بمانند. این نوع قرصها باعث افزایش اعتماد به نفس و تمایل به ریسک را بیشتر میکند. اثر اولیۀ مصرف کاپتاگون نوعی سرخوشی است اما مانند مواد مخدر دیگر بعدا لطمههای جدی به سلامت میزند. به دلیل آنکه به صورت قرص مصرف میشود و حمل آن راحتتر و بهای آن ارزانتر است، دسترسی و مصرف آن هم سادهتر است.
روزنامه الشرقالاوسط در گزارشی در این زمینه، مناطق محل تولید مواد مخدر را «دروازۀ مواد مخدر» و «جمهوری کاپتاگون» توصیف کرده است.
در آغاز نیروهای داعش در سوریه، عامل اصلی تولید و توزیع این مادۀ مخدر بودند که منبع اصلی درآمد آنها محسوب میشد، اما بعدا بازیگران دیگر هم وارد این بازار سیاه شدند. سالها جنگ و ویرانی در سوریه اقتصاد این کشور را نابود کرد، از این رو رژیم اسد تولید و تجارت این مادۀ مخدر را در کنار حمایتهای مالی ج.ا.، کمکی به اقتصاد کشورش تبدیل کرد.
پژوهشکدۀ آمریکایی نیولاینز در۳۰ فروردین ۱۴۰۱ (۱۹ آوریل ۲۰۲۲) در گزارشی اعلام کرد که بلندپایهترین مقامهای دولت سوریه، از جمله ماهر اسد، برادر بشار اسد، در تولید و قاچاق مادۀ مخدر کاپتاگون دست دارند. در این گزارش همچنین گفته شده است که حزبالله لبنان بخش سازمانیافته از شبکۀ توزیع این مادۀ مخدر صنعتی است و سپاه پاسداران هم در ایجاد امنیت شاهراههای ارتباطی شبکۀ انتقال آن دست دارد.
بنا به برآوردهای این مؤسسه در واشنگتن، تجارت کاپتاگون در سوریه در سال ۲۰۲۰ حدود سه میلیارد و ۵۰۰ میلیون دلار برای این کشور درآمد داشته است.، این درآمد در سال ۲۰۲۱ به پنج میلیارد و ۷۰۰ میلیون دلار رسید. در ماههای منتهی به فروپاشی رژیم اسد، کارشناسان درآمد ۷ میلیاردی را هم تخمین میزنند.
کشورهای ثروتمند عرب حاشیۀ خلیج فارس مقصد اصلی مادۀ مخدر کاپتاگون بودند، اما این ماده در شمال آفریقا و جنوب اروپا هم به آسانی در دسترس بود. (بعد از تغییر و تحولات سوریه و به تبع آن در منطقه هنوز از کموکیف تولید و توزیع این مواد مخدر گزارش موثقی در دسترس نیست.)
به گزارش روزنامۀ بحرینی «الوطن»، صالح السنان، طی سخنانی به مناسبت روز جهانی مبارزه با قاچاق مواد مخدر گفت: «میزان مواد مخدر توقیف شده از مبدا ایران، بسیار زیاد بوده بهطوری که از سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۲۱، حدود ۳ تُن و هفتاد و دو کیلوگرم انواع مواد مخدر از جمله کاپتاگون، هیروئین، تریاک و حشیش از ایران به بحرین قاچاق شده است.» او در ضمن از بازداشت ۵۲ عضو یک شبکۀ مواد مخدر که با ایران ارتباط داشتند خبر داد.
قرصهای کاپتاگون در داخل جعبههای میوه، سبزیجات یا وسایل یدکی ماشینآلات به مقصد قاچاق می شدند.
مقامات جدید سوریه مقادیر قابل توجهی مواد مخدر از جمله میلیونها قرص روانگردان کاپتاگون را که در زمان بشار اسد در مقیاس صنعتی تولید میشد کشف کردند و به آتش کشیدند.
در ماه اوت سال ۲۰۱۷ گزارش شد که ستیزهجویان داعش از مادۀ مخدری با نام کاپتاگُون که به “شجاعت شیمیایی” معروف بود برای حفظ روحیه جنگطلبی خود استفاده میکنند.
بر اساس گزارشی از جامعه دارویی عربستان سعودی، مصرف این مادۀ مخدر در بین تروریستهای گروه دولت اسلامی (داعش) در سوریه متداول بود. پس از آزمایشهایی که بر روی اجسادِ بمبگذاران انتحاری صورت گرفت، آنان قبل از اقدام به خودکشی، شدیداً تحت تأثیرِ مصرف این داروی روانگردان بودهاند.
بنا به گزارش کانال ۱۲ اسرائیل بسیاری از اعضای حماس هنگام حمله به اسرائیل در ۱۵ مهرماه (۷ اکتبر)، از مادۀ مخدر «کاپتاگون» استفاده کرده بودند. مصرف این مادۀ روانگردان روی اجساد اعضای حماس و همچنین از افرادی که طی این حمله بازداشت شدند نیز تایید شد.
در آذرماه ۱۴۰۱، شبکه خبری ایراناینترنشنال به شواهدی دست یافت که نشان میداد نیروهای سرکوبگر ج.ا. برای غلبه بر ترس از مردم و افزایش توان سرکوب اعتراضات «زن، زندگی، آزادی»، از قرص روانگردان کاپتاگون استفاده میکردند.
در آن زمان چهار عضو جامعۀ پزشکی، از جمله دو تن از پزشکان پرسنل بیمارستانی و دو روانپزشک در گفتوگو با ایراناینترنشنال، مصرف کپتاگون یا روانگردانی شبیه به آن را از سوی نیروهای سرکوبگر تایید کردند.
محمد مسعود زاهديان، رييس سابق پليس مبارزه با مواد مخدر در سال ۱۴۰۲ گفت: «موج مصرف كاپتاگون که کانون تولیدش در عراق است، به تازگی در ایران آغاز شده است.»
زندان صیدنایا؛ آشویتس سوریه
بعد از سقوط بشار اسد مردم به سوی زندان صیدنایا شتافتند تا شاید نشانی از عزیزان خود بیابند.
در سال ۲۰۱۵، یک عکاس نظامی سوری با اسم مستعار “سزار” همراه با ۵۵,۰۰۰ عکس از قربانیان زندانهای سوریه فرار کرد و در اختیار کانونهای مدافع حقوق بشر آمریکا و اروپا گذاشت، اما مورد توجه دولتمردان قرار نگرفت و تغییری در رویکرد «منافع ملی» آنها ایجاد نکرد.
با سقوط حکومت بشار اسد، حقایق هولناکی از زندانها و بازداشتگاههایی آشکار شد که به عنوان ابزار سرکوب و وحشت به کار گرفته میشدهاند. ۲۷ زندان و بازداشت گاه، امنیت رژیم بشار اسد و خاندان او را ظاهرا تضمین میکردند.
نهادهای امنیتی سوریه، مانند ادارۀ اطلاعات نیروی هوایی، بخش اطلاعات نظامی، شعبۀ امنیت سیاسی و ادارۀ کل اطلاعات، مسئول مدیریت این بازداشتگاهها و استفاده از روشهای شکنجه سیستماتیک بودند.
اسناد و مدارکی که در این زندانها یافت شدند، از تجاوز جنسی، شوک الکتریکی، اعدامهای جمعی و صحرایی، سوزاندن جسدها و انبوه ناپدید شدگان حکایت میکنند.
فضل عبدالغنی مدیر شبکۀ سوری حقوق بشر، در مصاحبهای با تلویزیون سوریه میگوید: «رژیم سوریه در سال ۲۰۱۸ به خانوادههای ۱۱۰۰ زندانی خبر داد که آنها در زندانها مردهاند، بدون آنکه جزئیاتی دربارۀ مکان اجساد یا دلایل مرگ آنها ارائه دهد.»
گزارش این شبکه که در ماه اوت ۲۰۲۴ منتشر شد حاکی است: «رژیم سوریه از سال ۲۰۱۱ بیش از ۱۳۶ هزار نفر را بازداشت کرده و از این تعداد بیش از ۹۶ هزار نفر در زمرۀ ناپدیدشدگان قهری قرار دارند.»
رزمندگان هیئت تحریر شام که در ۱۷ آذر ۱۴۰۳ وارد شهر حمص شدند با شکستن در زندان این شهر ۳۵۰۰ نفر را آزاد کردند، اما حکایت زندان صیدنایا در ۳۰ کیلومتری دمشق، حکایتیست فراتر از باور به سبعیت یک خاندان و سرنوشت غمانگیز هزاران انسان که در این «کشتارگاه انسانی» به بند کشیده شدند. آنچه در ۷۰ سال رژیم اسدها، بهویژه در زمان بشار در این زندان گذشت، همچون اردوگاههای نازیها، هرگز از حافظۀ تاریخ و وجدان انسانهای آگاه زدوده نخواهد شد؛ رهایی هزاران نفر از زندانهای اسد، به قول یک سوری آزاد شده از صیدنایا، یکی از مهمترین دستاوردهای سقوط او است، حتا اگر زمامداران کنونی در پیشبرد بازسازی سوریه موفق نشوند.
زندان صیدنایا در سال ۱۹۷۸، در نزدیکی شهر مسیحینشین صیدنایا در زمان حافظ اسد ساخته شد. این زندان نظامی و اردوگاه مرگ به «مسلخ البشر» نیز معروف بود. از این زندان برای نگهداری هزاران زندانی از جمله زندانیان غیرنظامی، شورشیان ضد دولتی و زندانیان سیاسی استفاده میشد. در این زندان بیش از ۳۰٬۰۰۰ مورد اعدام ثبت شده است؛ امّا گمان میرود شمار اعدامشدگان بسیار بیشتر باشد.
معمولاً زندانیان پیش از انتقال به زندان صیدنایا، ماهها یا حتا سالها در سایر بازداشتگاهها نگهداری میشدند. این رویه تا قبل از بحران ۲۰۱۱ مرسوم نبود و از آن پس آغاز شد. روشی که برای انتقال زندانیان به این زندان استفاده میشد، در سطح جهانی و بهویژه توسط سازمان عفو بینالملل بارها مورد انتقاد قرار گرفت. این انتقالها معمولاً پس از برگزاری دادگاههای چند دقیقهای در یک دادگاه نظامی مخفی انجام میشد. به زندانیان گفته میشد که به یک زندان غیرنظامی برده میشوند، اما در واقع آنها را برای اعدام در زندان صیدنایا منتقل میکردند.
بر اساس اظهارات معاون وزیر خارجۀ آمریکا در خاورمیانه و زندانبانهایی که بعدا از حکومت بریدند یا از سوریه فرار کردند، روزانه بیش از ۵۰ زندانی با حلقآویز شدن به صورت دستهجمعی به قتل میرسیدند.
در ۱۵ مه ۲۰۱۷، آمریکا حکومت سوریه را به اعدامهای وسیع در زندان صیدنایا و سوزاندن اجساد در کورههای آدمسوزی برای پنهان کردن اجساد اعدامیها متهم کرد. این وزارتخارجه تصاویر ماهوارهای را ارائه داد که در آن ساختمانی در زندان نشان داده میشد که به مردهسوزخانه تغییر کاربری داده بود. به باور این وزارتخانه، ساختمان کورهٔ آدمسوزی نشانهای برای لاپوشانی حجم قتلهای دستهجمعی در زندان صیدنایا بود.
پیامدهای جنگ غزه
بین سالهای ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۰، توافقنامههای منطقهای و بینالمللی منجر به وضعیتی شد که در آن نیروهای دولتی کنترل بیشتر مناطق سوریه را در دست گرفتند، در حالی که گروههای مخالف اسلامگرا و شبهنظامیان کرد، کنترل مناطقی در شمال و شمالشرق را در اختیار داشتند.
این توافقنامهها اعتماد به نفس بشار اسد را افزایش داد؛ با وجود روابط آسیبدیده سوریه با جهان عرب از زمان آغاز قیام، او به تدریج به عرصۀ دیپلماتیک عربی بازگشت. نماد این بازگشت، پذیرش دوبارۀ سوریه در اتحادیۀ عرب بود که در سال ۲۰۲۳ رخ داد. کشورهای عربی بازگشایی سفارتخانههای خود در دمشق و عادیسازی روابط با سوریه را آغاز کردند.
با وجود بحرانهای شدید اقتصادی در دهۀ سوم حکومت بشار اسد، به نظر میرسید که او از بزرگترین چالش دوران حکومت خود جان به در برده است و پس از سالها درگیری خونین، خاورمیانه در آستانۀ آرامشی نسبی قرار دارد.
اما در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس حملهای غافلگیرکنندهای علیه اسرائیل انجام داد که به جنگ غزه منجر شد و پیامدهای آن به سرعت به لبنان، به ویژه حزبالله گسترش یافت.
این درگیری خسارات سنگینی به حزبالله وارد کرد و رهبران ارشد آن از جمله حسن نصرالله، دبیرکل حزبالله، کشته شدند. پس از پذیرش آتشبس بین اسراییل و لبنان در ۲۷ نوامبر ۲۰۲۴، توجه جهانی به سوی سوریه معطوف شد و یک فرصت طلایی در اختیار رهبری هیئت تحریرالشام گذاشت؛ فرصتی که پیامد دومینووار اتفاقاتی بود که در منطقه رخ داده بود؛ جولانی چون صیادی صبور که صید خود را سالها زیر نظر داشته باشد، فرصت را در سربزنگاه شکار کرد.
در همان روز آتشبس، هیئت تحریرالشام به رهبری ابو محمد الجولانی طی یک حملۀ غافلگیرکننده شهر حلب را تصرف کرد. هیئت تحریرالشام به سرعت پیشروی کرد و کنترل شهر حما را هم در دست گرفت و بعد از آن وارد حمص شد تا به سوی دمشق پیشروی کند. رزمندگان در ۸ دسامبر ۲۰۲۴ وارد دمشق شدند و کنترل این شهر را در دست گرفتند.
ابو محمد الجولانی/ احمد حسین الشرع
احمد حسین الشرع در سال ۱۹۸۲ در ریاض به دنیا آمد. پدر او مهندس نفت بود و در شرکتهای نفتی سعودی کار میکرد.
خانواده احمد الشرع اهل بلندیهای جولان در سوریه هستند. این خانواده پس از اشغال اراضی جولان توسط اسرائیل در جریان جنگ ششروزه ۱۹۶۷ آواره شدند. پدر الجولانی پدر الجولانی یک فعال دانشجویی ملیگرای عربی حامی ناصرگرایی در سوریه بود. او در جریان تصفیههای ضدناصری در سالهای ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۳ زندانی شد. در دهه ۱۹۷۰ دو بار در سوریه بازداشت و آزاد شد و در نهایت به عربستان پناه برد. به این ترتیب اولین فرزند او، احمد حسین الجولانی، در ریاض به دنیا آمد.
خانوادهٔ الشرع در سال ۱۹۸۹ به سوریه بازگشت. احمد الشرع بعد از پایان دورۀ مدرسه برای تحصیل در رشتهٔ پزشکی وارد دانشگاه دمشق شد. اما دو سال بعد، در سال ۲۰۰۳ دانشگاه را رها کرد و به عراق رفت تا در کنار ابومصعب الزرقاوی و شورشیان القاعده، با نیروهای آمریکایی بجنگد. زرقاوی بعدها از القاعده جدا شد و داعش را بنیانگذاری کرد. این دو گروه بعدها درگیریهایی هم با هم پیدا کردند. جولانی هم از القاعده جدا شد و به جبهۀ داعش پیوست.
در سال ۲۰۰۶ زرقاوی در یک درگیری کشته شد و کمی بعد و پیش از درگرفتن جنگ داخلی عراق در سال ۲۰۰۶، جولانی از سوی نیروهای آمریکایی دستگیر و بیش از پنج سال در زندانها و بازداشتگاههای مختلف از جمله بازداشتگاه «بوکا» زندانی شد.
بازداشتگاه بوکا در واقع زندانی بود که در سال ۲۰۰۳ در جریان اشغال عراق توسط آمریکایی ها ساخته شد و تا سال ۲۰۰۹ به عنوان بزرگترین بازداشتگاه مظنونین تروریستی و جنگجویان شورشی شناخته میشد.
یکی از مهم ترین زندانی بوکا ابوبکر البغدادی رهبر آیندۀ داعش بود که در سال ۲۰۰۴ دستگیر شد و به مدت ده ماه در کمپ بوکا زندانی بود.
ابومحمد جولانی در زندان بوکا بعد از آشنایی با ابوبکر بغدادی یکی از نزدیکترین افراد به وی شد و بعد از آزادی در رإس داعش به فعالیت خود ادامه داد؛ در واقع او در گروه ابوبکر بغدادی رشد کرد.
اعتراضات مردمی در سال ۲۰۱۱ در سوریه و در پی آن جنگ داخلی، زمینهای شد برای درگیری گروههای مخالف، جهت کسب قدرت بیشتر و اشغال مناطق بیشتر. این بهترین فرصت برای رهبران داعش هم بود که برای تحقق گسترش دامنۀ قدرت خود که مدتها در انتظارش بودند وارد درگیریها شوند.
در ادامۀ فعالیت های تروریستی داعش و حمایت های بغدادی، جولانی در سال ۲۰۱۲ در سوریه تشکیلاتی را به نام جبهۀ النصره تاسیس کرد و به جنگ مسلحانهای علیه بشار اسد پرداخت.
گروه النصره با رهبری جولانی خیلی زود به یکی از قدرتمندترین گروهها تبدیل شد. النصره با داعش و همزمان با القاعده در ارتباط بود و در ضمن حمایت سایر گروه های شورشی در سوریه را هم پشت سر خود داشت. شعارش برپایی حکومت اسلامی و هدفش سرنگونی بشار اسد بود. جولانی بعدا با ابوبکر بغدادی اختلاف پیدا کرد و کار دو گروه به درگیری خونینی هم منتهی شد.
در سال ۲۰۱۴ سه جبهۀ مسلح با عنوان «گروههای تروریستی» در منطقههای مختلف فعال بودند، باهم اختلافاتی داشتند و هر از گاهی با هم سرشاخ میشدند: ۱ـ القاعده، در سال های ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴ تحت رهبری بن لادن در پاکستان و افغانستان فعالیت میکرد. ۲ـ داعش که در این زمان در عراق و بخشی از سوریه فعال بود، از القاعده جدا شده بود ودر پی برقراری حکومت اسلامی در کل جهان بود. ۳ـ جبهۀ النصره با هدف سرنگونی بشار اسد و برقراری حکومت اسلامی در سوریه، با حفظ وفاداری به رهبر القاعده، ایمن الظواهری.
به مسیر پرپیچ و خمی که جولانی پیمود و موفق شد به دمشق برسد و حکومت بشار اسد را سرنگون کند، کمی بیشتر بپردازیم.
در سال ۲۰۱۶ جولانی اعلام کرد که جبهه النصره ارتباط خود با القاعده را هم قطع کرده و این تشکیلات فقط یک تشکیلات مردمی و معطوف به کشور سوریه است، با تاکید دوباره که هدفش سرنگونی بشار اسد و ایجاد حکومت اسلامی در سوریه میباشد.
در پی رویکرد جدید و تلاش جولانی برای کسب وجهۀ بین المللی و حمایتهایی از کشورهای عربی، موفق شد از برخی کشورهای عربی خلیج فارس کمکهای نظامی و مالی دریافت کند.
جایزۀ ۱۰ میلیون دلاری آمریکا برای دستگیری یا دادن اطلاعات در بارۀ محمد الجولانی رهبر جبهۀ النصره در سال ۲۰۱۷ تعیین شد؛ زمانی که این جبهه در سوریه علیه بشار اسد میجنگید.
در ۲۸ ژوئیه ۲۰۱۶، جولانی در پیامی اعلام کرد جبهه النصره از این پس تحت نام جدید «جبهۀ فتح الشام» فعالیت خواهد کرد و در ۲۸ ژانویه ۲۰۱۷، انحلال «جبهۀ فتح الشام» و ادغام آن در یک سازمان اسلامگرای بزرگتر به نام «هیئت تحریر الشام» را هم به آگاهی عموم رساند. هیئت تحریرالشام طی چندین درگیری با داعش، القاعده، توانست بیشتر نیروهای مخالف اسد را در قلمرو خود شکست دهد و استان ادلب را که از طریق متحدش «دولت نجات سوریه» مدیریت میشد، تحت کنترل خود بگیرد.
در ۱۸ آذر ۱۴۰۳ ( ۸ سامبر ۲۰۲۴)، در پی ورود هیت تحریر شام، به رهبری محمد جولانی به شهر دمشق، پایان یک خاندان بعد از نزدیک به ۵۵ سال حکمرانی انحصاری و سرکوبگر رقم خورد. شب قبل از آن بشار اسد به روسیه فرار کرد، روز بعد ولادیمیر پوتین ورود او را تایید نمود و پذیرش پناهندگی وی را بهدلیل «ملاحظات بشردوستانه»اعلام کرد.
در پایان ۲۰۲۴، پس از دهها سال جنگ، سرکوب و فساد، رژیم بشار اسد سقوط کرد. فرار او به همراه خانوادهاش پایانی بود بر میراثی که روزگاری به عنوان یکی از قدرتمندترین حکومتهای خانوادگی خاورمیانه شناخته میشد. روایت حکومت اسدها از حافظ تا بشار، روایت جاهطلبی، خشونت و نهایتا فروپاشی است. خاندان اسد که روزگاری تصور میکردند قدرتی ابدی دارند در برابر فشارهای داخلی و خارجی و اختلافات درونی به تاریخ پیوستند و سوریه را در ویرانهای از بحران و جنگ برجای گذاشتند.
برآوردها نشان میدهد که بین ۲ تا ۵ هزار کودک از زمان آغاز جنگ در سال ۲۰۱۱ ناپدید شدهاند و سرنوشت آنها همچنان نامعلوم است. سقوط رژیم اسد برای خانوادههای این کودکان روزنهای از امید ایجاد کرده تا برای جستوجوی عزیزانشان به پرورشگاهها، پروندههای امنیتی و مراکز مختلف روی آورند.
ده سال پیش که ویکتور یانوکویچ، رئيسجمهور پیشین اوکراین، به روسیه پناه برد، بشار اسد طی دیدار با یکی از مقامات روسیه در دمشق گفت: «به ولادیمیر پوتین پیام برسانید که من یانوکویچ نیستم و تحت هیچ شرایطی سوریه را ترک نخواهم کرد.»
حال، ۱۳ سال پس از آغاز جنگ داخلی سوریه که طی آن صدها هزار نفر کشته، ۱۵۷,۰۰۰ مفقود و میلیونها تن آواره شدهاند، بشار اسد با تکرار سرنوشت رؤسایجمهور فراری قرقیزستان و اوکراین و... به «باشگاه دیکتاتورهای سرنگونشده» در مسکو پیوسته است تا در یکی از ۲۰ آپارتمان ۴۰ میلیون دلاری خود در «مسکو سیتی» اقامت گزیند.
۸ دسامبر: بعد از فرار اسد، مردم در خیابانها و میدانها به جشن و پخش شیرینی پرداختند.
دو سه روز بعد از ورود به دمشق، محمد الجولانی با نام و لباس رزماش وداع گفت و با نام احمد الشرع خود را برای دیدارهای دیپلماتیک آماده کرد.
سخن پایانی
در پایان میتوان به موضوعهایی که ظاهرا با مقالۀ ما و مقولۀ سقوط رژیم اسد پیوندی مستقیم ندارند، پرداخت؛ از جمله:
ــ چرا در آن ۱۱ روز سرنوشتساز، ج.ا. و روسیه مانند سالهای گذشته برای بقای اسد تلاش نکردند (پشتاش را خالی کردند)؟
ــ در سال ۲۰۲۴، سوریه از نظر قدرت نظامی (تعداد نیروهای مسلح، تجهیزات نظامی، منابع انسانی و عوامل لجستیکی) در رتبۀ ششم بین کشورهای عربی و شصت و یکم جهان قرار داشت. چه دلایلی در عقبنشینیهای پیاپی از یک نبرد به نبرد دیگر و فروپاشی سریع نیروهای ارتش سوریه نقش داشتند؟
ــ و چراهای دیگر
این مقاله را با نوشتاری از علی حماده، عضو هیئت تحریریۀ النهار عربی به پایان میبرم.
رهبران فراری ساکن مسکوسیتی
«یحیی سنوار دانسته یا ندانسته، جنگی را آغاز کرد که پیامدهای آن به فروپاشی پروژۀ نظامی، امنیتی، عقیدتی و فرقهای منجر شد که هدف از آن تخریب نظامهای سیاسی عربی، فرو بردن آنها در عمق بحران و برافروختن آتش جنگهای داخلی در منطقه بود. از این رو، برخی در محافل مردمی منطقه میگویند: “تشکر آقای سنوار! شما با ماجراجویی خود در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، مسیر فروپاشی پروژۀ منطقهای ج. ا. را که خطر آن برای خاورمیانه از خطر هر توطئۀ منطقهای و بینالمللی دیگری بیشتر است، هموار کردید.”
در حالی که بسیاری از ناظران امور ایران بر این باورند که ترور قاسم سلیمانی، فرمانده پیشین سپاه قدس توسط آمریکا در اوایل سال ۲۰۲۰، در نزدیکی فرودگاه بغداد، سرآغاز فروپاشی پروژۀ توسعهطلبی ج. ا. در منطقه بود، برخی دیگر معتقدند که این فروپاشی از زمان سقوط هلیکوپتر حامل ابراهیم رئیسی، در ماه مه ۲۰۲۴ در مسیر بازگشت از منطقۀ مرزی با جمهوری آذربایجان، شروع شد.
با این حال، برخی دیگر سرآغاز این فروپاشی را به انفجار پیجرها ارتباط میدهند که به بخش لجستیکی حزبالله آسیب بسیاری وارد کرد. شماری نیز معتقدند ترور حسن نصرالله، دبیرکل حزبالله لبنان، نقطه اوج نابودی پروژۀ توسعهطلبی ج. ا. در منطقه بود.»
شما چه فکر میکنید؟ شما هم این حوادث را چرخهای دومینووار میبینید؟ آیا سقوط اسد را میتوان مهرهای از این دومینو به حساب آورد؟ این چرخۀ سلسلهوار ژئوپولیتیک به پایان خود رسیده است؟ اگر پاسخ منفی است، تداوم آن چگونه خواهد بود؟ جایگاه ج.ا. در این چرخه کجاست؟ آیا پسلرزههای این سونامی آیندۀ ج. ا. را هم دیر یا زود رقم خواهد زد؟
اگر پاسخ شما «آری» است، مخالفین (اوپوزیسیون) با این همه استعداد در گریز از هم، میتوانند در فروپاشی این هیولای مخرب همه چیز خوار نقشی تعیینکننده (مثل احمد الشرع در سقوط اسد) بازی کنند؟
مقالههای ۳ گانۀ «سوریه و ظهور و ...» در واقع تالیفی گزینشی از منبعهای مختلف میباشد. همۀ منابع با موضوعات مشخص به صورت کاملتر در اینترنت در دسترس میباشد.
سعید سلامی
۲۲ فوریه ۲۰۲۵ / ۴ اسفند ۱۴۰۳
بخشهای پیشین مقاله:
سوریه؛ ظهور و سقوط یک خاندان - یک
سوریه؛ ظهور و سقوط یک خاندان - دو
ولایت مطلقه فقیه دو ییامد نا خواسته داشته که ضمن تقویت بالقوّه مخالفین نظام، آنان را در برابر چالشی تاریخی قرار داده است. یکی از این پیامدها آشنا کردن مردم ایران بهطور اعم و بخشهای تحصیلکرده جامعه بهطور اخص با ماهيّت اسلام سیاسی یا اسلامیسم است و دوّم اینکه فقهای حاکم برای اولین بار در تاریخ ایران یک پایه اجتماعی سلطنتطلب آفریدهاند.
قبل از انقلاب تودههای مردم در ذهنيّت موروثی خود تصویری آرمانی از اسلام داشتند که بهوسیله روشنفکران مذهبی مصدّقی بخش قابلتوجّهی از طبقات متوسّط و دانشجویان را نیز متاٌثر و فعّال کرده بودند. خمینی و شرکا وهم و خرافات و افسانه این تصویر را روشن کردند و نشان دادند که اسلامیسم در عمل با مدنيّت، روشنگری، حقوق بشر، عدالت اجتماعی و منافع ملّی تضاد ساختاری دارد.
تحوّل دیگری که هم زمان با این واقعيّت به وقوع پیوسته بر ملا شدن سراب اتوپیاهای فرامرزی است که قبل از انقلاب ۵۷ برخی احزاب و گروهها محسور آن بودند. این اتوپیاها، مثل اسلامیسم، نشان دادند که تئوریها و اعتقادات زمینی یا آسمانی مطلقاندیش صاحبان قدرت را به بیماری افسانهسازی در باره گذشته و یادآوری آینده گرفتار میکنند و چنان با آزادی و عدالت اجتماعی در ستیز میافتند که ادامه حاکميّتشان با خشونت روز افزون امکان پذیر میشود.
درک دردناک این واقعيّت در ایران فعّالین و تحلیلگران چپ، سوسیالدمکرات، لیبرال و ملّی را متقاعد کرده که برای فهم و تحلیل چالشهای سیاسی و اجتماعی کشور، توجه به تاریخ و فرهنگ سیاسی و انتقاد از رفتار، کردار و بینش خود و نیاکان را ضروری بدانند.
قبل از انقلاب ۵۷ ضرورت جدائی دین از سیاست و ارزش نهادن به اصول دمکراسی و حقوق بشر نقش قابلتوجّهی حتّی در گفتمانهای فعّالین سیاسی عرفی نداشت. چهل و شش سال زندگی در فاشیسم ولائی بحث دمکراسی و حقوق بشر در ایران را گرم کرده ولی در حال حاضر این تحوّل امیدوار کننده پدیدهای انتزاعی و نظری است و واقعيّت رفتاری و کرداری بخشیدن به آن چالش تاریخی آزادیخواهان دمکراتیکی است که کثرت اندیشه و تحلیل در باره مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در جوامع مدرن را اجتناب نا پذیر میدانند. لذا امروز بیش از هر زمان دیگری فعّالین و تحلیلگران آزادیخواه بومی فکر میکنند و برای تبین چالشهای سیاسی و اجتماعی توجه به تاریخ و فرهنگ استبدادی کشور را ضروری میدانند.
آغاز و استمرار دمکراسی نیاز به آمادگی رقبای سیاسی برای compromise دارد. متاسّفانه در زبان فارسی این واژه مهم «سازش» ترجمه شده و مفهوم تمکین به دشمن پیدا کرده. بازاریهای ما برای کوتاه آمدن از مواضع یا منافع حداکثری از اصطلاح «کنار آمدن» استفاده میکنند، اصطلاحی که ترجمه بهتری برای واژه compromise است و در جوامع دمکراتیک بیانگر واقعبینی صاحبان قدرت به حساب میآید.
نکتهی مهمی که آزادیخواهان متعهد به حقوق بشر و احترام به کثرت نحلههای فکری باید به آن توجه داشته باشند این است که موانع دستیابی به دمکراسی محدود به سلطهی حاکمیت استبداد نیست، بلکه این فرهنگ سیاسی کشور است که باید از بلایای سنّت دیرینهی استبداد رهائی یابد. چرا که خصوصیتهای این فرهنگ ناسازگار با کثرتگرائی و مداراجوئی بر رفتار و کردار و بینش بسیاری از منتقدین استبداد تاٌثیرگذار است. در ایرانی که سههزار سال تاریخ استبداد دارد، تعجبآور نیست که شهروندان گرفتار ذهنیت و رفتار عواملی گردند که با مدارا و حق شرکت مردم در امور همگانی ناسازگار باشد. از بلایای فرهنگ استبدادی که این روزها حداقل در خارج کشور مسئلهساز شده یکی اکراه از انتقادپذیری است و دیگری ضعف فعّاليّت مشترک گروهی.
زندهیاد محمد مختاری در کتاب «تمرین مدارا» که شامل بیست مقاله از بازخوانی فرهنگ است مینویسد که ادبیات کهن ما «تبلور باورها و ارزشها، هنجارها و گرایشهای فرهنگ دیرینهی ما است. در تأیید و بزرگداشت و غنای این ادبیات بسیار سخن گفتهایم که البته بهجا نیز بوده است. امّا ضرورتهای کنونی سرنوشت ملّی ما را ناگزیر میکند که به محدودیتهای آن نیز به تبع محدودیتهای کل فرهنگمان چشمی بگشائیم.»
مختاری با مثالهای مختلف از ادبیات کهن و «امثال و حکم» زندهیاد علیاکبر دهخدا نشان میدهد که نصیحت و موعظهی مسلط شاعران و متفکرین ایران کهن به هممیهنان خود تمکین به فرهنگ تکلیف و تزکیهی نفس فردی است و به ندرت از حقوق انسانها و یا مسئولیت حکام نسبت به جامعه سخن گفتهاند. مذهب رسمی سرزمین ما هم که سراپا مبلغ تکلیف و وظیفه و تمکین برای «امّت» و لعنت و نفرین و تهدید برای آزادیخواهان است.(تاریخ چاپ دوم کتاب مختاری ۱۳۷۷ است، یعنی یک سال پیش از قتل فجیح او بهوسیلهی مأمورین فاشیسم ولائی).
انقلاب ۵۷ تنها انقلابی ست که مخالفین فعّال نداشت. حتّی محمّدرضا شاه که سرنگونی او هدف آغازین انقلاب بود قبل از ترک ایران خطاب به مردم گفت «صدای انقلاب شما را شنیدم» و برای جلب رضایت انقلابیون دستور داد که امیر عبّاس هویدا و ارتشبد نعمتالله نصیری که در دوره طولانی نخستوزیری و ریاست ساواک مطیع بیچون و چرای او بودند زندانی شوند. واقعيّت این است که نخبگان سیاسی و اقتصادی دوران محمّدرضا شاه پهلوی یا از ایران گریختند و یا تسلیم آخوندهای انقلابی شدند. حتّی ارتشبد حسین فردوست، یکی از نزدیکترین افراد به شاه، خمینی را به شاه ترجیح داد.
اینکه انقلاب ۵۷ فاشیسم ولائی را جانشین استبداد سنّتی کرد برای اکثريّت بزرگ مردم ایران رنجآور است ولی قبل از انقلاب فاجعه خمینیسم غیرقابل تصوّر بود. لذا احساس دلتنگی برای ایران پیش از انقلاب قابلفهم است. حتّی غالب ایرانیان جمهوریخواه متعهد به دمکراسی و حقوق بشر نیز چنین احساسی دارند.
سلطنتطلبان یک پارچه نیستند. بخشی از آنها مشروطهخواهاند و در مواضع رسانهای خود به کثرت اندیشه و تحلیل احترام میگذارند و این رویا را در سر میپرورانند که قانون اساسی انقلاب مشروطه جانشین قانون اساسی ولایت فقیه گردد. برخی دیگر شاهالهی و چون حاکمان ولایت فقیه پلورالیسم را دشمن «خدا، شاه، میهن» میدانند. گفتگوی مدنی با این گروه میسّر نیست ولی غالب مشروطهخواهان اهل بحث هستند ولی پذیرش این واقعيّت برایشان سخت است که شاهان پهلوی قانون اساسی انقلاب مشروطيّت را به زباله دانی دربار انداختند.
رضا شاه مجلسی که همه اعضای آن منتخب خود او بودند را طویله مینامید و محمّد رضا شاه حزب رستاخیز را بنا نهاد و گفت هر کس با عضويّت در این حزب مخالف است میتواند از کشور خارج شود. از بدو تاریخ ثبت شده در کره خاکی همه شاهان رهبران ایل یا قبیله یا سرداران نظامی بودهاند که با حذف رقیبان در جنگ و تسلّط بر سرزمینی کسب تاج و تخت میکردند و دودمانی موروثی تاٌسیس مینمودند تا ایل یا قبیله یا سردار جنگی دیگری بر آنها غلبه میکرد و میخ دودمان جدیدی را در حریم آنان بر زمین میکوبید.
شاهانی که امروز در برخی کشورهای دمکراتیک بدون قدرت سیاسی سلطنت میکنند جملگی ریشههای ایلی، قبیلهای یا نظامی دارند و مشروعيّت آنان به تمایل جامعه برای حفظ نمادین برخی تشریفات و سنّتهای بیخطر استوار است، همان امیدی که حامیان انقلاب مشروطه در ایران داشتند که رضا شاه و محمّدرضا شاه در نفی و نقض اصول آن هیچ محدوديّتی قائل نبودند. لذا سیستم پادشاهی در ایران مرده است و مشروطهطلبان آزادیخواه باید این واقعيّت را بپذیرند و در چارچوب تعهد به جمهوری دمکراتیک و حقوق بشر و مواضع ارزشی خاص خود حزبی بنا کنند که در ایران رها شده از فاشیسم ولائی رقیب دیگر احزاب و گروهها باشد.
هممیهنان مشروطهخواه ما آگاهند که بعد از کودتای ۱۲۹۹رضا خان میرپنج تحت تاٌثیر آتاترک و برنامههای سکولار او ترجیح میداد رئیس جمهور شود ولی روحانیون قم که برنامههای سیاسی و اجتماعی آتاترک را برای نفوذ اجتماعی خود خطرناک میدیدند در متقاعد کردن رضا خان برای شاه شدن نقش قابلتوجّهی ایفا کردند.
منطق و تجربيّات تاریخی و مطالعات تطبیقی این بینش را تاٌٌیید میکند که فساد و رقابتهای درونی، چالشها و انزوای بینالمللی و گسترش نارضایتیهای معیشتی، سیاسی و فرهنگی نظام ولایت فقیه را به بنبست و فروپاشی خواهد کشاند ولی نمیتوان گفت که این تحوّل اجتنابناپذیر کی و چگونه بوقوع خواهد پیوست. فاجعه ولایت فقیه و محو مدینههای فاضله قرن بیستم گفتمان حقوق بشرو پذیرش تنوّع اندیشه در جمع نیروهای چپ، لیبرال، ملّی و سوسیالدمکرات را تقویت و ائتلاف سیاسی آنان را امکان پذیر کرده است.
صحنه مبارزه کارساز با ولایت فقیه داخل کشور است. نقش جمهوریخواهان پیرو دمکراسی و حقوق بشر در خارج کشور اثبات این امر است که ایرانیان توانائی ائتلاف سیاسی و راهبردی واقعبینانه را دارند و بر این باورند که تنها راه مبارزه با بیاعتمادی و نا امیدی رفتار و کردار دمکراتیک با یاران و مخالفین و منتقدین دگر اندیش است. پیامهایی که ما امروز نیاز مبرم به شنیدن و پیروی عملی از آنها داریم نامهها و آهنگهایی است که مبارزین نهضت «زن، زندگی، آزادی» از زندانهای فاشیسم ولائی برایمان میفرستند.
■ جناب فرهنگ با درود فراوان! معروف است که مارکس در اثر شناخته شدهاش تزهای فویرباخ میگوید “فلاسفه به انحاء مختلف جهان را تفسیر کردهاند اما موضوع تغییر آن است” حال مردم ایران در ۴۶ سال گذشته این رژیم سیاسی ناقصالخلقه و ناکارآمد را که ناشی از آن نظریه قلابی ولایت فقیه است شناخته و عملکرد فاجعه بار آنرا با همه وجود احساس کردهاند. الان موضوع تغییر آن است و طبعا هر چه هزینه این تغییر کمتر باشد بهتر است. از جنابعالی و همفکران و همقطاران شما با آن سوابق علمی و عملی انتظار میرود راههای عملی برای تغییر این رژیم سفاک و ناکارآمد ارائه کنید نه آنکه با انداختن مسئولیت مبارزه به دوش مبارزان و آزادیخواهان داخل کشور”نقش جمهوریخواهان پیرو دمکراسی و حقوق بشر در خارج کشور را محدود به “اثبات این امر ” کنید “که ایرانیان توانائی ائتلاف سیاسی و راهبردی واقعبینانه را دارند”. که بیانیه ای کلی و مبهم بوده و در متاسفانه ۴۶ سال گذشته هم هرگز تحقق نیافته است.
خسرو
■ آقای فرهنگ؛ در مورد نقاط قدرت و ضعف سیستم پادشاهی بطور کلی و یا بطور مشخص در مورد ایران، میتوان به دلایل منطقی و مستدلی رجوع داد که نه اندک هستند و نه شما از آنها بیخبر، لذا تعجب میکنم که شما بدون ذکر هیچ دلیلی در این نوشته نتیجه گرفتهاید که “سیستم پادشاهی در ایران مرده است”. اگر شاهانی در کشورهای دمکراتیک دیگر میتوانند برای “حفظ نمادین برخی تشریفات و سنّتها” بدون قدرت سیاسی سلطنت کنند چرا در ایران دمکراتیک پساجمهوری اسلامی نتوانند؟ حتی بر فرض قبول نظر شما مبنی بر نقض مشروطیت توسط رضا شاه و محمد رضا شاه، نمیتوان از چنین پیش فرضی منطقا نتیجه گرفت که شاه بعدی ایران نیز مشروطیت را بر نخواهد تافت؟
با احترام آرش
■ خسرو گرامی، ضمن تشکّر از انتقاد آموزنده شما نگارنده بر این باورم که تحوّلات سیاسی کشورهای خاور میانه در ۷۵ سال گذشته باید آزادیخواهان منطقه را منقاعد کرده با شد که بدون ائتلاف نیروهای متعهّد به جمهوری دمکراتیک و حقوق بشر تقابل آزادیخواهان رقیب و پراکنده با استبداد و بیعدالتی حاکم نتیجهای جز تسلّط استبداد و بیعدالتی دیگری نخواهد داشت. شکست جنبش مشروطه و فاجعه انقلاب ۵۷ نمونه های این واقعيّت دردناکند. این ائتلاف ضروری هرگز در سر زمین مادری ما، چون دیگر کشورهای منطقه، وجود نداشته است. در حال حاضر فاشیسم ولائی اجازه نمیدهد که نیروهای مترقّی در داخل کشور برای تشکیل چنین ائتلافی کوشش کنند. ما خارجه نشینان که از آزادی و امنيّت برخورداریم میتوانیم نمونه نمادین چنین ائتلافی را بنا کنیم.
با مهر، منصور فرهنگ
■ آقای فرهنگ گرامی، از شکست جنبش مشروطه گفتهاید. رضا شاه هرچند دیکتاتور بود اما در هرحال به بخشی از اهداف مشروطه با کمک گروهی از نخبگان که اطراف او بودند، تحقق بخشد. چگونه میتوان انتظار داشت با ۵-۲ درصد باسوادیِ آن زمان و نقش بزرگ روحانیون در جامعه آنروز ایران که پیروزی مشروطه بدون حمایت آنها ممکن نبود، ما به دموکراسی و رعایت اصول حقوق بشر در ایران اوایل قرن بیستم (۱۲۸۵ شمسی / ۱۹۰۶ میلادی) دست یابیم؟ در انقلاب ۵۷ نیز بجز نیروهای سیاسی بسیار اندکی در میان اکثریت قاطع و بزرگ انقلابی در میان نیروهای سیاسی کدام «نیروهای متعهد به جمهوری دموکراتیک و حقوق بشر» وجود داشت که عدم ائتلافشان بزعم شما باعث فاجعه انقلاب ۵۷ شد؟
با احترام/ حمید فرخنده
■ با سلام. نقل جمله هر کس حزب رستاخیز را قبول ندارد از کشور برود هر چند مکرر گفته میشود اما بدون پشتوانه تاریخی است. لطفا به متن اصلی مصاحبه مراجعه فرمایید. به عنوان علاقمند به تاریخ معاصر منبعی که در آن رضاشاه مجلس را طویله نامیده است معرفی فرمایید. ذکر منبع اخلاقا بر عهده نویسنده مقاله است.
با ادب و احترام. مسعود
■ جناب دکتر فرهنگ، با درود مجدد! و تشکر از پاسخ شما که سئوال دیگری برای من پیش آورد. شما در پاسخ اظهار نظر من گفته اید: “بدون ائتلاف نیروهای متعهّد به جمهوری دمکراتیک و حقوق بشر تقابل آزادیخواهان رقیب و پراکنده با استبداد و بیعدالتی حاکم نتیجهای جز تسلّط استبداد و بیعدالتی دیگری نخواهد داشت. شکست جنبش مشروطه و فاجعه انقلاب ۵۷ نمونه های این واقعيّت دردناکند”. که بنظر میرسد معتقدید در انقلاب های مشروطیت و ۱۳۵۷ بخش مهمی از انقلابیون متعهد به جمهوری دموکراتیک و حقوق بشر بوده اند اما نتوانسته اند ائتلاف تشکیل دهند؛ که منجر به شکست مشروطیت و فاجعه انقلاب ۱۳۵۷ شده است. در حالیکه در متن مقاله نوشته اید: “قبل از انقلاب ۵۷ ضرورت جدائی دین از سیاست و ارزش نهادن به اصول دمکراسی و حقوق بشر نقش قابلتوجّهی حتّی در گفتمانهای فعّالین سیاسی عرفی نداشت”. بنابراین اصولا ایجاد ائتلافی از آزادیخواهان بر سر مسائل حقوق بشر در آن زمان منتفی بوده چرا که این ارزش ها مطرح نبوده است.
سئوال آنست که در حال حاضر اصولا این “نیروهای متعهد به جمهوری دمکراتیک و حقوق بشر” چه وزنی در افکار عمومی مردم ایران دارند تا ائتلاف آنها کاری از پیش ببرد و یا ائتلاف نکردن آنا مانع از انقلاب اجتماعی سیاسی در ایران شود؟ من فکر میکنم هرگاه یک نیروی سیاسی موفق به جلب اعتماد مردم، سازماندهی آنها و حل معضل “اقدام جمعیCollective Action” ایرانیان شد دیگر نیروهای سیاسی نیز خواه ناخواه به آن خواهند پیوست. بنابراین نباید به عدم ائتلاف نیروهای سیاسی مخالف رژیم در حال حاضر که هنوز چنان نیروی سیاسی برخوردار از اقبال و اعتماد بخش بزرگی از مردم ظاهر نشده است بیش از اندازه اهمیت داد.
هم چنین منظور شما از “بومی فکر کردن” در جمله زیر “لذا امروز بیش از هر زمان دیگری فعّالین و تحلیلگران آزادیخواه بومی فکر میکنند” را متوجه نشدم. بومی فکر کردن یعنی چه و مثلا اگر تحلیلگری بومی فکر نکند نمیتواند آزادیخواه باشد؟
در ضمن توجه جنابعالی را به نکات زیر جلب میکنم:
۱) فکر میکنم در متمم قانون اساسی مشروطه فرامین پادشاه (و نیز فتاوی پنچ مجتهد طراز اول کشور)، به استثنای امور مالی و بودجه که بایستی به تصویب نمایندگان مجلس میرسید، تلویحا در حد قانون و متبوع به شمار آمده بود. بنابراین بسیاری از فرامین و دستورات رضا شاه و محمدرضا شاه صرفا منویات مستبدان خودکامه نبوده بلکه وجاهت قانونی داشته است و خود آنها نیز متوجه این ظرفیت بوده اند.
۲) اظهار نظر رضا شاه در مورد مجلس را منهم در جاهای مختلف خوانده ام اما استنادش را ندیده ام. چه موقع و کجا اینرا گفته و سند آن چیست؟ در ضمن فراموش نشود اشخاصی مثل آیت الله مدرس که خود از چهره های شاخص مجلس در آن دوره بود در مخالفت با حق رای زنان چه سخنرانیهایی کرده اند. استدلال او این بوده که زنان اصولا ظرفیت عقلی این مسائل را ندارند و نباید حق مشارکت در امور سیاسی داشته باشند؛ که در مذاکرات مجلس وقت ثبت شده است. یعنی افکار چهره های شاخص مجلس در این حد بوده است. هر چند این واقعیتها چنان اظهار نظری را، اگر واقعا انجام شده باشد، توجیه نمیکند.
۳) صحبت محمد رضا شاه در تاسیس حزب رستاخیز درست منعکس نشده است. او گفته کسانی که مخالف اصول قانون اساسی و حزب فراگیر رستاخیز باشند میتوانند کشور را ترک کند؛ که البته موضع نادرست، مخالف اصول حقوق بشر، و اشتباه فاحشی بود است. اما مخالفت با اصول قانون اساسی مطرح بوده و صرفا عدم پذیرش یا عضویت در حزب رستاخیز نبوده است. از آنجا که عمل و نه تنها حرف سیاستمداران باید ملاک قضاوت باشد توجه شود که کسی، حتی از مبارزان مسلح و زندانیان سیاسی کمونیست (که طبعا نه قانون اساسی و نه اصول حزب رستاخیز را قبول نداشته) هم، مجبور نشدند کشور را ترک کنند. در ضمن انگیزه اصلی محمدرضا شاه در ایجاد حزب رستاخیز از بین بردن انحصار سیاسی الیت قدیمی، که در دو حزب ایران نوین و مردم تشکل یافته بودند، و افزایش مشارکت سیاسی مردم و جذب و تربیت گروه سیاستمداران جوان و وفادار به شاه در این حزب بود تا برنامه رسیدن به تمدن بزرگ مورد نظر شاه را با سرعت مورد نظر او پیش ببرند، که به دلایلی که از حوصله این بحث خارج است شکست خورد.
من سلطنت طلب نیستم و منظورم از نکات بالا صرفا یادآوری این نکته است که انتظار میرود نوشته های اساتیدی مانند آقای دکتر منصور فرهنگ از چنان دقت نظری برخوردار باشد که بتوان به آنها استناد کرد و ارجاع داد نه اینکه شائبه های طرفداری از این گروه سیاسی و مخالفت و ضدیت با آن گروه دیگر محتوی نوشته را شکل دهد.
ارادتمند، خسرو
■ در ارتباط با کامنت مسعود گرامی و در ادامه آن؛ اینکه سیاستمداران ادبیات تند یا کلمات توهینآمیز بکار ببرند ناشایست است. یک سیاستمدار اما در درجه اول برای دستآورد سیاسیاش قضاوت میشود. رضا شاه علیرغم تندی زبانش حداقل درایت این داشت که فرهیختهترین شخصیتهای آن دوران مانند ادیب سیاستمدار محمدعلی فروغی، ملکالشعرای بهار یا علیاکبر داور برای توسعه ایران استفاده به کار گیرد. زبان بد داشت اما گوش شنوا برای توصیههای خوبفکران هم داشت، هرچند در دوره آخر سلطنت خود با آنها نیز بدرفتاری کرد. با دعواهایی که بین جناحهای مختلف مجلس درگرفته بود، با تضعیف قدرت مرکزی و نیروهای محلی که گوشه و کنار کشور علم برپایی حکومتهای محلی برافراشته بودند و ناامنیها در سطح کشور اگر رضا شاه و اقدامات او نبود خطر حفظ نشدن یکپارچگی ایران و عدم توسعه دولت مدرن و و توسعه اقتصادی وجود داشت.
حمید فرخنده
«در ۲۰۱۶ “حزب آلترناتیو برای آلمان”(۱) فراخوانی برای ممنوعیت سمبلهای اسلامی در آلمان، همچون “مناره”، “اذان” همچون «مناره» ، «اذان» داد که پوشش “نقاب” برای زنان در اماکن عمومی را شامل میشد. اگرچه “آلترناتیو برای آلمان” از سوی بسیاری یک حزب نژادپرست و با گرایشات اسلامو فوبیا ارزیابی میشد، انتخابات ۲۰۱۷ نشان داد که این حزب رشد کرده و اکنون میتواند بلوک خود را در پارلمان داشته باشد، در حالیکه ائتلاف “راست میانه” به رهبری “سی دی یو”(CDU) در ۱۳ سال گذشته ۶۵ صندلی را در پارلمان از دست داده است.» (فرهنگنامه بریتانیکا) (۲)
تاریخچه حزب آلترناتیو برای آلمان
در ۲۰۱۰ گروهی از کادرهای حزب «دموکرات مسیحی»(۳) مخالف خانم مرکل در رابطه با اتحادیه اروپا، جایگزینی «مارک آلمان» با «یورو» و همچنین در اعتراض به سیاست کمک برای نجات اقتصاد یونان دست به تاسیس این حزب زدند.
حزب «آلترناتیو برای آلمان» در نخستین سالهای حیات خود رشد نسبتاً آرامی داشت، اما از ۲۰۱۵ حزب شاهد رشد ناگهانی آن بودیم، چنانکه در سال ۲۰۱۷ «الترناتیو...» توانست با بیش از ۱۲ درصد آرا وارد پارلمان آلمان شود، و در انتخابات این هفته پارلمان برای این حزب پیشبینی کسب ۲۰ درصد آرا میشود.
حزب آلترناتیو برای آلمان چه میگوید؟
در گفتگو با اعضا و هواداران «آلترناتیو.» آنها خود را حزبی دموکراتیک و قانونمند معرفی میکنند که تمام قواعد از جمله قواعد انتخاباتی را رعایت میکنند وخواهان مشارکت فعال در حیات سیاسی جامعه آلمان هستند.
اما در عمل باید پذیرفت که این حزب یک دست نبوده و شواهد قابل اطمینان مبنی بر دست داشتن گروههای زیرزمینی در آن به دست آمده است. بهعلاوه «بیورن هوکه»(۴) رهبر نیرومندترین فراکسیون در حزب، بارها به علت اظهارات جانبداری از نازیها در دادگاه محکوم گردیده است.
چند فراکسیون مهم حزب
۱. مسیحیان بنیادگرا
۲. دموکراسی مسنقیم (با گرایشات ضددموکراسی، ضدفمینیسم، ضداسلام و تا اندازهای ضد یهود)
۳. فراکسیون تورینگن (برجستهترین فرد این فرکسیون «بیورن هوکه» است، اینها به داشتن تمایلات راست افراطی شهرت داشته، حدس زده میشود که ۴۰ درصد حزب را در برمیگیرد).
سیاست خارجی
در سیاست خارجی این حزب، ضدیت با غرب و لیبرالدموکراسی از پارادایمهای اصلی حزب هستند، بر همین مبنا باید نزدیکی آن با روسیه پوتینی را فهمید، که یکی از نمودهای آن بازدید دو تن از نمایندگان ابن حزب از منطقه اشغال شده کریمه است(البته ملاقات چند روز قبل رهبری این حزب با ونس معاون ترامپ هم در رابطه با گرایشات ماورا راست هر دو قابل فهم است).
رابطه با ج. اسلامی
اکثر مفسرین معتقدند که حزب در رابطه با ج اسلامی سیاست نشستن بین دو صندلی را پیش گرفته؛ چرا که از سویی سیاست تخاصمی ملاها با لیبرالدموکراسی غربی برای حزب بسیار پسندیده و دلچسب است و از سوی دیگر اسلامگرایی و تجهیز گروههای تروریست اسلامی از سوی ج. اسلامی برای حزب «آلترناتیو» قابل اغماض نیست.
از این روست که «یورگن بران» از فراکسیون حزب «آلترناتیو» دست ج. اسلامی را در توطئه قتل سلمان رشدی میبیند، از سوی دیگر نمایندگان «دموکراتهای آزاد» و «سوسیال دموکرات» مجبور میشوند گروه کاری خود را تعطیل کنند تا جلو تبلیغات «روجر بکمپ» نماینده حزب «آلترناتیو» را در آرایش و تمجید از ج. اسلامی بگیرند.
«حزب آلترناتیو برای آلمان» و این انتخابات
«ما حداقل به حزب «آلترناتیو» رای میدهیم تا درس عبرتی برای دولت کنونی آلمان و سیاستهای نادرستش مثل حذف شاهزاده رضا پهلوی از کنفرانس مونیخ باشد. هرکس، منظور «حزب آلترناتیو برای آلمان» است، با اینها مخالف باشد مطمئن باشید در خط درستی است»(بعضی از شرکت کنندگان در تظاهرات اعتراضی حذف شاهزاده در مونیخ).
اما آیا واقعا «حزب آلترناتیو برای آلمان» در انتخابات ۲۳ فوریه بهترین انتخاب است؟
معمولا برای انتخاب درست باید برنامه احزاب در رابطه با اقتصاد، امنیت، تامین رشد با ثبات، همچنین پاسخگویی به مسائل حاد جامعه در آستانه انتخابات در نظر گرفته شود که در حال حاضر برای آلمان عبارتند از: شرایط دشوار اقتصادی که منجر به عدم رشد اقتصادی در سال جاری شده. همچنین مشکل مهاحرتهای وسیع از آسیا، آفریقا و حتی اروپا که انبوهی از مسائل را با خود آورده است.
بهعلاوه آنچه برای دیاسپورای ایرانی در انتخابات جای ویژه دارد نگرش و نحوه برخورد هر کدام از این احزاب با ج. اسلامی و اپوزیسیون و رهبری آن است.
روشن است بررسی همهجانبه برنامه احزاب از حوصله این نوشته خارج است، هم از اینرو فقط به مواضع آنها در قبال اپوزیسیون، ج. اسلامی و اسلام سیاسی پرداخته میشود.
حزب سبز
یکی از احزاب تشکیل دهنده دولت کنونی که شاید بیش از دیگر احزاب به سبب دیدگاههای بوروکراتیک، سیاست سازشکارانهاش در مسئله مهاجرت و عدم مقابله با اسلام سیاسی مورد انتقاد قرار گرفته است. به علاوه در رابطه با ج. اسلامی دهههاست که سیاست طراحی شده از سوی «یوشکا فیشر» موسوم به «دیالوگ انتقادی»(۵) از سوی این حزب اعمال میشود که نتایج تاسفباری داشته، چرا ج. اسلامی نشان داده که به جز زبان زور «دیالوگ» دیگری را برنمیتابد.
حزب سوسیال دموکرات
این حزب در شرایط کنونی از سویی سیاستهای هماهنگ با حزب سبز را دنبال میکند، چنانکه در مورد دعوت از شاهزاده چنان بود، از سوی دیگر در موارد متعددی چه در پارلمان و چه در مدیریت شهرهای بزرگ شاهد مقاومت سوسیالدمکراتها در برابر ج. اسلامی و سیاست گسترش نهادهای وابسته به ان بودهایم. اعتراض نماینده ایرانیتبار این حزب در هامبورگ نمونهای از آن است.
حزب دموکرات مسیحی
این حزب گرچه به علت سیاست بازی که در رابطه با مهاجران از ۲۰۱۵ در پیش گرفت مورد انتقاد قرار گرفت، اما برنامه جدید آن خطوط روشنی را در رابطه با «اسلام سیاسی» تعریف کرده و هر نوع نزدیکی و مماشات با آن را خط قرمز خود دانسته است. «فریدریش مرتس»(۶) رهبر کنونی حزب نماینده این گرایش فکری نوین است.
دموکراتهای آزاد
حزبی است پایبند به اصول لیبرالیسم و دموکراسی که یکی از نمایندگان ان «کارل هاینز پک» رسما به پس گرفتن دعوت از شاهزاده اعتراض کرد و آن را ننگی برای آلمان دانست.
—————————————-
1. Alternative für Deutschland
2. Encyclopaedia Britannica
3. Christlich Demokratische Union Deutschlands
4. Björn Höcke
5. Critical Dialogue
6. Friedrich Merz
■ برای من تازگی داشت که بدانم بخشی از سلطنتطلبان بطور علنی از AFD حمایت میکنند و مبلغ آن هستند. البته مورد ترامپ هم وجود داشته، اما تفاوت آمریکا در آن است که راست افراطی آمریکا از تشکیلات حزب جمهوری خواه استفاده کردند، و بسیاری از آزادیخواهان و هواداران واقعی دموکراسی در آمریکا رویکرد به این حزب دارند، این مغشوش بودن مرز ایدهها شرایط “گرگ و میش” در انتخابات آمریکا بوجود آورد، ولی به مرور زمان این فضا شفاف خواهد شد.
موفق باشید، پیروز
■ دوست گرامی، شما از نوشته من اشتباه برداشت کردهاید این اظهار نطر چنانکه ذکر شد فقط به قصد دهنکجی به کثافتکاری وزارت امور خارجه آلمان بود و نه دفاع واقعی از حزب الترناتیو. اشاره من به این که حتی برای دهن کجی هم که شده اینکار غلط است.
پرویز هدایی
ابتکار یونسکو در سال ۱۹۹۹ برای نامگذاری ۲۱ فوریه (دوم اسفند) به عنوان روز زبان مادری نوعی فراخوان به واکنش در برابر روند به حاشیه راندهشدن زبان اقلیتها و گویشهای محلی است. خطر زوال و یا مرگ خاموش حدود نیمی از ۶۷۰۰ زبانی که توسط مردمان جهان استفاده میشود را تهدید میکند. با به حاشیه راندهشدن شمار بزرگی از زبانها بخشی از تاریخ، هستی معنوی و نمادین، ادبیات و فرهنگ مردم هم ناپدید میشود. کشور ما ایران به خاطر وجود شمار فراوانی زبان و گویش محلی از جمله مناطق آسیبپذیر جهان به شمار میرود.
زبان مادری به چه معناست؟
شاید پیش از هر چیز باید به این نکته اشاره کرد که معنای زبان مادری چیست؟ زبان مادری به اولین زبانی گفته میشود که کودک پس از تولد و در رابطه با محیط پیرامون خود میآموزد. کسانی هم که در خانوادههای دوزبانه بدنیا میآیند و با هر دو زبان همزمان آشنا میشوند دارای دو زبان مادری هستند. اهمیت این تعریف در جایگاهی است که فرد و هویت و وابستگی فرهنگی او در بحث زبان مادری دارند.
با آنکه همگان بر سر تفکیک زبانها و آنچه که لهجه و گویش بومی نامیده میشود همیشه همداستان نیستند ولی واژه زبان مادری بیشتر مفهوم وسیع کلمه زبان را در بر میگیرد. مقایسه میان زبان ترکی و گویش گیلانی میتواند به درک بهتر این تفاوت کمک کند. اولی را میتوان به عنوان زبان آموزشی، ادبی یا اداری در نظر گرفت در حالیکه یک گویش قابلیت جایگزین شدن یک زبان کامل را در فعالیتهای آموزشی و یا نظام اداری ندارد. اما همزمان یک گویش دارای توانایی و غنای فرهنگی و زبان شناسانهای است که میتواند در کنار زبانهای آموزشی مورد توجه قرار گیرد و جایی در برنامههای درسی، رسانهها و فعالیتهای فرهنگی پیدا کند.
زبانها و گویشهایی که امروز میشناسیم در طول قرنها همراه تمدنها و همبودهای انسانی زندگی کردهاند و تا حدودی آئینه انسانشناسانه پیچیدگیها و تحول تاریخ بشریت هستند. در دوران جدید شماری از کشورها راه تحمیل یک زبان رسمی به همگان و بیاعتنایی به زبان اقلیتها را برگزیدند.
بغرنجی موضوع زبانها در دنیای امروز از جمله به ناپیوستگیهای باز میگردد که میان مرزهای سیاسی و مرزهای فرهنگی و زبانی وجود دارد. هیج کشوری در دنیا نیست که در آن فقط به یک زبان صحبت شود و کمتر زبانی هم وجود دارد که در چهارچوب مرزهای یک کشور محدود بماند. این واقعیتها موضوع زبان را پیچیده میکند و گاه به آن بعد سیاسی هم میدهد. زبان و فرهنگ به موضوع قدرت (فرد، گروه، نهادها) در سویههای نمادین و واقعی آن هم پیوند خورده است.
خطر زوال زبانها
زبانها و گویشهایی که که نیاکان ما برجا گذاشتهاند در طول قرنها همراه تمدنها و همبودهای انسانی زندگی و سفر کردهاند، تحولات ژرفی را از سر گذراندهاند و تا حدودی آئینه انسانشناسانه پیچیدگیها و تحول تاریخ بشریت هستند. از قرن نوزدهم به این سو روند صنعتیشدن و توسعه جامعه با بی توجهی به زبانهای بومی و گاه ملی (کشورهای مستعمره سابق) همراه بوده است. در آن زمان تصور غالب این بود که تنوع زبانی مانع پیشرفت جامعه و بویژه اقلیتهای فرهنگی، زبانی و قومی میشود. جایگاه جدید زبان نوشتاری و پیشرفت علوم و آموزش هم تنوع زبانی جامعه انسانی را با چالش جدی روبرو کرد چرا که بخش بزرگی از زبانهای رایج دنیا فقط شفاهی بودند و یا سنت نوشتاری کمی داشتند.
در نیم قرن اخیر با شتاب گرفتن روندهای جهانی شدن و نفوذ روزافزون زبانهای اصلی بینالمللی خطر زوال و نابودی زبانهای کوچکتر را افزایش داده است. برای پاسخ گفتن به نیازهای زمانه (فرهنگ، علم) زبانها نیاز به روزشدن، به پویایی واژگانی، نوسازی و خلاقیت دارند. ما در دوران سلطه روزافزون زبان انگلیسی زندگی میکنیم و ۱۰ زبان اصلی دنیا بیش از ۹۵ درصد نشر مطالب علمی را در انحصار خود دارند.
زبان مادری در نظام آموزشی
یکی از بحثهای اصلی پیرامون زبان مادری رابطه آن با نظام آموزشی است. نظام آموزشی به خاطر گسترگی پوشش آن و نقشی که در روندهای فرهنگ پذیری و یادگیری نسل جوان دارد به مهمترین وسیله حفظ و نوسازی زبانها تبدیل شده است و میثاقهای حقوق کودکان حق یادگیری زبان مادری را به رسمیت میشناسند . شماری از کشورها سیاست چند زبانی را انتخاب کردهاند (سوئیس، اسپانیا، هند...) و زبان اقلیتهای اصلی به نظام آموزش راه یافتهاند. و در گروهی دیگر از کشورها با وجود تنوع زبانی آموزش با یک زبان ملی (فرانسه، ایران، ترکیه) انجام میشود.
پژوهشهای دانشگاهی نشان میدهند که سیاست چند زبانی در آموزش اثرات مثبتی بر روی حفظ و گسترش فرهنگهای بومی و یا میراث فرهنگی یک کشور بر جا میگذارد و به ادغام مطلوب اقلیتها در نظام آموزشی یاری میرساند. بیتوجهی به زبان مادری میتواند مشکلات فردی، روانشناسانه و هویتی پرشماری در پی آورد. یادگیری زبان یا چند زبان نقش کلیدی را در پیشرفت فرد در جامعه ایفا میکند و تا حدودی زیادی بر سرنوشت او در بازار کار و سلسله مراتب اجتماعی تاثیر میگذارد. خو گرفتن با مدرسه و یادگیری سویه عاطفی مهمی دارد و آموزش به زبانی بیگانه برای کودک تاثیرات منفی بر رابطه با آموزش و زبان برجا میگذارد. همزمان کشورهای چند زبانه باید مراقب باشند تا یادگیری زبان به تشدید اشکال جدید نابرابری اجتماعی در دستیابی به فرصتهای برابر در میان اقلیتها هم نینجامد.
توجه به زبان مادری ساکنان کشور و تنوع زبانی-فرهنگی میتواند اشکال گوناگونی به خود گیرد. در سالهای اخیر میتوان از شکل گیری نوعی هوشیاری جدید پیرامون اهمیت زبانهای مادری یادکرد که نشانه اهمیت یافتن هویتیهای محلی و قومی است. نگاهی به سیاستهای زبانی در کشورهای گوناگون می توان دست کم به دو رویکرد اصلی اشاره کرد.
رویکرد اول آموزش به زبان مادری است که بر اساس آن کودکان دروس مختلف را از هم ابتدا به زبان مادری خود یاد میگیرند، زبان ملی یا سراسری (یا زبانهای اقلیتهای دیگر) در کنار زبان مادری تدریس میشود و آموزش بتدریج دو زبانه و یا سه زبانه (زبان بین المللی) خواهد شد.
گرایش دوم آموزش زبان مادری است. این بدان معناست که زبان ملی یا سراسری زبان اصلی آموزش خواهد بود و دانشآموزان در کنار زبان رسمی اول زبان مادری خود را هم فرا میگیرند.
مهاجرت گسترده در سطح بین المللی و شکلگیری اقلیتهای نوظهور در بسیاری از کشورهای دنیا هم بر پیچیدگی پدیده زبان مادری افزوده است بویژه آنکه که پراکندگی جغرافیایی اقلیتهای مهاجر خطر انزوا و فراموشی تدریجی زبان مادری نسل دوم را هم افزایش داده است.
در ایران بر اساس سرشماری سال ۱۳۹۵ حدود ۲۸ تا ۳۰ درصد از جمعیت کشور در مناطقی زندگی میکنند که در آنها اکثریت شهروندان به زبانی غیر از فارسی حرف میزنند. بررسیهای آماری نشان میدهند که میزان دسترسی و ماندگاری در آموزش در مناطق غیرفارس ایران بطور محسوسی کمتر از سایر مناطق است. برای مثال در سرشماری ۱۳۹۵ دسترسی به آموزش در بسیاری از استانهای فارس زبان (تهران، اصفهان، سمنان، یزد) به طور متوسط ۱۵ تا ۲۰ درصد بیشتر از مناطقی که در آنها زبان اقلیتها رایج است و این شکاف در مراحل بالاتر آموزشی افزایش مییابد. هر چند این نابرابریها فقط به دلیل دشواریهای زبانی نیست و فقر و توسعه نیافتگی نیز از عوامل اثر گذار به شمار میروند اما تحمیل زبان اکثریت و سلطه فرهنگی در سویه نمادین و عینی اثرات منفی در توسعه آموزشی و رابطه با مدرسه و یادگیری بر جا میگذارد.
در ایران در حالی زبان اقلیتها مورد بیتوجهی قرار میگیرد که هم اکنون در مدارس تلاش فراوانی برای آموزش زبان عربی (زبان دینی و زبان قرآن و نه زبان اقلیت عرب) از همان سال اول دبستان به کار میرود. حدود یک سوم دانشآموزان ایران امکان یادگیری زبان مادری خود (با وجود اصل ۱۵ قانون اساسی) حتا در سطح ابتدایی و پایهای را هم ندارند و گاه در مدرسه باید به زبانی که به کلی نمیشناسند خواندن و نوشتن را بیاموزند.
سیاستهای زبانی ایران از ابتدای شکلگیری مدرسه جدید هیچگاه توجه به زبانهای اقلیتها را در دستور کار خود قرار نداده است و زبان اقلیتهای بزرگ مانند ترکها، کردها، عربها و بلوچها جایی در نظام آموزشی ایران ندارند.این سیاست مصداق اعمال خشونت نمادین علیه کودکانی است که نوعی تحقیر فرهنگی را زندگی میکنند.
بسیاری از زبانها و گویشهای رایج در ایران با راه یافتن به نظام آموزشی و مدارس و دانشگاهها میتوانستند حیاتی دوباره پیدا کنند و زمینهای برای بازسازی و مراقبت از این میراث فرهنگی مشترک چند هزار ساله ایران فراهم شود. این زبانها و گویشها فقط ابزار ساده ارتباط میان انسانها نیستند، در دل هر یک از این زبانها و گویشها تاریخ، سنتها و فرهنگ و زندگی یک منطقه و یک همبود انسانی نهفته است.
آموزش زبان اقلیتها گام مهمی در راه به رسمیت شناختن هویت و افزایش حس تعلق ملی همه کسانی است که در چارچوب مرزهای ملی ایران با یکدیگر زندگی میکنند. به رسمیتشناختن زبان و فرهنگ اقلیتهای اتنیکی ساکن ایران با اصل برابری شهروندی و دمکراسی پیوند خورده است.
کانال شخصی سعید پیوندی
https://t.me/paivandisaeed
■ دکتر پیوندی عزیز
از نوشتهات دربارهی اهمیت آموزش به زبان مادری و ابتکار یونسکو در نامگذاری روز جهانی زبان مادری سپاسگزارم. توجه تو به دو رویکرد اصلی در بحث آموزش (۱. تدریس دروس به زبان مادری در کنار زبانهای دیگر و ۲. آموزش رسمی با زبان ملی و آموزش زبان مادری بهعنوان درسی مکمل) روشن میکند که این دغدغه نهتنها در ایران که در بسیاری کشورها هم مطرح است. اما در نهایت، نوشتارت گویی هنوز در فاصلهای بین این دو رویکرد سرگردان مانده و تأکیدش بیشتر بر طرح مسئله و بررسی پژوهشهای دانشگاهی است تا یک موضع جدی و اجرایی.
۱. از مشروطه تا امروز: حقوقی که بر کاغذ ماند در دوران مشروطه، برای نخستینبار حقوق مردم بهصورت رسمی به رسمیت شناخته شد؛ اما در عمل، آنچه تحت عنوان حقوق زبانی مطرح بود، به فارسی محدود شد و تنوع زبانی در حد شعار باقی ماند. نباید فراموش کنیم که وقتی صحبت از «ملیتها» و گروههای متنوع ایرانی میکنیم، زبان فقط یکی از ابعاد هویتی آنان است. عوامل دیگری مثل تاریخ مشترک، باورهای دینی، آدابورسوم محلی و تجربهی سیاسی اجتماعی هم در شکلگیری هویت این ملیتها نقش کلیدی دارند. با وجود این، تحمیل زبان فارسی بهعنوان تنها زبان رسمی، عملاً گسترهی عظیم فرهنگی و هویتی ایران را در حاشیه نگه داشته است.
۲. دو رویکرد پیشنهادی و چالش اجرای آنها در نوشتهات به دو رویکرد برای آموزش در نظام چندزبانه اشاره کردهای:
آموزش به زبان مادری: کودکان دروس خود را از ابتدا به زبان مادری فرامیگیرند و در کنار آن، زبان ملی یا سایر زبانها را هم یاد میگیرند.
آموزش زبان مادری: زبان رسمی یا ملی، زبان اصلی تدریس است و زبان مادری در کنار آن به دانشآموزان آموزش داده میشود. این دو الگو در کشورهای مختلف نتایج متنوعی داشتهاند؛ اما در ایران – با توجه به سوابق تاریخی و نیز نابرابریهای ریشهدار منطقهای – هنوز اراده یا ساختار مشخصی برای اجراییکردن هیچیک شکل نگرفته است. بنابراین، تنها توصیف و پیشنهاد این رویکردها، کافی نیست و باید به راهکارهای عینیتر پرداخت؛ راهکارهایی که بتواند در میدان واقعی آموزش ایران نتیجهبخش باشد.
۳. هویت ملیتها فراتر از زبان یکی از نقاط قوت نوشتهات اشاره به این است که نباید تصور کنیم هویت یک ملیت تنها با زبان تعریف میشود. زبان مهم است، اما در کنار آن، تاریخ مشترک، فرهنگ، باورهای اجتماعی و دینی، هنر بومی و بسیاری عوامل دیگر را هم باید دید. این نگاه چندوجهی لازمهی آن است که در بحث آموزش – اعم از برنامهریزی درسی و تربیت معلمان متخصص – تنها به موضوع “زبان” محدود نمانیم و بتوانیم مسائل گستردهتری مثل محتوای درسی، احترام به رسوم محلی، و سازوکارهای رفع تبعیض منطقهای را هم لحاظ کنیم.
۴. چرا در ایران، موضوع زبان همچنان جدی است؟
تجربهی تحمیل تکزبانه: از آغاز شکلگیری مدرسهی نوین در ایران، زبان فارسی بهعنوان تنها زبان رسمی آموزش، به دیگر زبانها و گویشها اجازه نداده تا در چارچوب نظام آموزشی رشد کنند.
حاشیهنشینی ملیتها: این رویکرد باعث شکلگیری حس تبعیض در میان کودکانی شده که از همان بدو ورود به مدرسه باید به زبانی درس بخوانند که برایشان ناآشناست.
تأثیر بر همبستگی ملی: برخلاف تصور عدهای که تنوع زبانی را مخل وحدت ملی میدانند، بسیاری از تجربههای جهانی نشان دادهاند که به رسمیت شناختن تنوع زبانی و فرهنگی، همگرایی و احساس تعلق ملی را تقویت میکند.
۵. از گفتار نظری تا عمل مشخص نوشتهات، اگرچه پژوهشهای گوناگون و تجربهی چند کشور را مرور میکند، اما هنوز نشانی از تدوین راهبرد یا ارائهی برنامهی مشخصی نمیبینیم. حقیقت آن است که مردم مناطق دوزبانه یا چندزبانه در ایران، بیش از پژوهشهای علمی، خواهان اقدام عملیاند:
تأمین مالی و تربیت معلمانی که بتوانند به زبان مادری تدریس کنند؛ تولید محتوای درسی چندزبانه؛ پیشبینی قوانین و دستورالعملهای اجرایی برای آموزش دوزبانه؛ مهمتر از همه، رفع هر نوع منع قانونی یا سیاسی که مانع اجرای این طرحها شود.
۶. نتیجه: گامی فراتر از انتخاب الگو حق زبان – چه بهعنوان زبان اصلی آموزش، چه بهعنوان درس مکمل – باید بخشی از تحقق حقوق شهروندی گستردهتر باشد. ملیتهای مختلف ایران مطالبات متعددی دارند که زبان فقط یکی از آنهاست. آنچه از دوران مشروطه تا کنون نیمهتمام مانده، به رسمیت شناختن چندوجهی هویت و مشارکت واقعی مردم در تعیین سرنوشت فرهنگی خود است. برای عبور از وضع فعلی، کافی نیست بین دو الگوی «تدریس به زبان مادری» و «تدریس زبان مادری» یکی را برگزینیم؛ بلکه نیازمند عزم جدی و دستورکار اجرایی هستیم تا این رویکرد – در هر شکلی که مردم هر منطقه برمیگزینند – تضمین شود و جایگاه واقعی خود را در قانون و مدرسه پیدا کند.
در نهایت، قدردان تلاشت هستم که بحث زبان مادری و حفظ میراث فرهنگی متنوع ایران را در کانون توجه قرار دادهای. با این حال، پیشنهاد میکنم موضع خود را صریحتر کنی تا فراتر از ارائهی چند مدل نظری، به یک مطالبهی عملی برای بهبود وضعیت آموزشی و هویتی همهی ملیتها و گروههای فرهنگی ایران تبدیل شود.
iranlifeandliberty
■ مسئله زبانهای مادری غیرفارسی در ایران، مهمترین مسئله سیاسی شده است که متأسفانه هنوز حول آن یک اجماع ملی فراحزبی شکل نگرفته است. مسئله عبارت از دو بخش مهم است:
۱. جنبه سیاسی مسئله. پذیرش امکان تحصیل دو زبانه با هدف تقویت تدریجی نقش زبان مادری، قائل شدن حقوق برابر به همه زبانهای موجود و پیش گرفتن سیاست لیبرال زبانی برای دادن نقش مناسب ظرفیت زبانهای دیگر و ظرفیتهای موجود در کشور از هر نظر. (کادر علمی، بودجه، ..)
۲. جنبه کارشناسی و اجرایی اصلاحات زبانی در نظام تحصیلی، استفاده از موفقترین تجربیات موجود در جهان و برقراری سیستم کنترل کیفت تحصیلی در نظام تحصیلی برای مناطق برخوردار از امکان تحصیل دوزبانه.
علی رضا اردبیلی
■ با تشکر از أقای سعید پیوندی گرامی بخاطر پرداختن به موضوع مهم أموزش به زبان مادری و أموزش زبان مادری. بنظر من خوب است که به تاریخچه ۲۱ فوریه اشاره کوتاهی شود و گرامی بداریم یاد دانشجویانی که در تظاهرات روز ۲۱ فوریه سال ۱۹۵۲ در دانشگاه داکا، بخاطر درخواست برسمیت شناختن زبان بنگالی به عنوان یکی از زبانهای رسمی پاکستان، کشته شدند.
صفاری
■ با درود بە آقای سعید پیوندی عزیز و دستخوشی از ایشان کە بە این مسئلەی مهم ، کە بدرستی میتوان گفت یکی از مشکلات اساسی جوامع موزائیکی، مخصوصأ ایران است، بعث جالبی را آغاز کردەاند کە میتواند برای دورنمای آیندە راەکارهای معینی را عرضە کند. نکتەای کە هنوز بە روشنی در این بحث مطرح نشدە، رابطەی بین برسمیت نشناختن زبانهای مادری با سیستم سیاسی حاکمانی کە در جهت از بین بردن این زبانها ، منکر وجود تنوع ملی و فرهنگی بودە و هستند. سیاست این قبیل سیستمها کە جملگی بر پایەهای دیکتاتوری و فاشیستیی سکۆلار و یا دینی حاکم شدەاند بر پایە نفی این تنوع کە مد نظر نویسندە نیز هست پایەریزی شدەاست. در ایران ، ترکیە ، الجزایر و... بسیاری دیگر از این حاکمیتها اساس سیاست این دولتها بر پایە تحمیل دولت/ ملت بە ملیتهای غیر حاکم بنا گشتە است. اساس این سیاست نفی حقوق ملی ملیتهای مختلف و حقوق اقلیتهای ساکن این کشورهاست کە نام مناسب آن حاکمیت شووینیستی بە نام ملیت غالب است. درحالیکە بیشتر این سیستمها برای حقوق انسانی و حیاتی ملت حاکم هم ارزشی قایل نیستند کە جمهوری اسلامی نمونەی مشخص این قبیل حاکمیتهاست. در کشورهای موزائیکی مانند ایران، بدون وجود سیستمی دمکراتیک و برسمیت شناختن اصل چند ملیتی بودن و رعایت کامل حقوق حقەی همەی ملیتها و اقلیتهای متنوع ، نمیتوان انتظار داشت بە زبانهای مادری اهمیت دادە شود. امید است در ابتدا اپۆزیسیون ایران بە آن حد آگاهی دست یابد کە توهم ملت بزرگ ایران و زبان رسمی واحد فارسی را از ذهنیت خود پاک کردە و این حقیقت مسلم را کە مردم ایران را ملیتها و اسقلیتهای ملی مختلفی تشکیل دادەاند پذیرا شود و راە را برای وحدت همەی نیروهای مخالف این رژیم ضد انسانی هموار کند.
حسن ماورانی
مقدمه: برخی بر این باورند که “فرهمندی” یا “کاریزما” نوعی صفت شخصی است. مثلا برخی مدعی هستند که خمینی دارای نوعی ابهت و “فرهمندی” یا “کاریزما” شخصی بود که موجب میشد تا “ولایت” خود را اعمال کند. بر همین منوال برخی مدعی هستند که پهلوی نخست هم دارای نوعی “کاریزما” بود و بر همان اساس دیگران را مرعوب خود مینمود. نظریهها و پژوهشهای اکادمیک اما “فرهمندی” یا “کاریزما” را نوعی برساخته یا سازه اجتماعی تلقی میکند که در زمینه مناسبات خاص سیاسی، اجتماعی و فرهنگی “برساخته” میشود.
بنابراین فارغ از این زمینه معین سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اساسا موضوعیت ندارد. کما اینکه خمینی اگر به یک جامعهای با فرهنگ و هنجارهای کاملا متفاوتای مثلا جزیرهای در اقیانوس آرام مسافرت میکرد، اهالی آن جزیره از دیدن او با آن ریخت و قیافه شگفتزده میشدند اما و دچار هاله “فرهمندی” یا “کاریزما” نمیشدند و اثری از”کاریزما” یا “ولایت” هم در مناسبات اجتماعی آن جزیره ظاهر نمیشد.
نمونه دیگر، گاه مشاهده میشود رئیس یک فرقه سیاسی برای اعضایش دارای کاریزماست و اعضا در مقابل او کرنش میکنند؛ اما مورد نفرت اعضای دیگر گروههای سیاسی است. بنابراین “فرهمندی” یا “کاریزما” نوعی برساخته و سازه اجتماعی است که در زمینه مناسبات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی معین ظاهر و بارز میشود و خارج از آن بلاموضوع و بالامعناست. خمینی برای مقامات فرانسویان که او را در پاریس پذیرفتند کاریزمایی نداشت کما اینکه پهلوی اول نیز برای دولتمردان انگلیسی که او را به جزیره موریس تبعید کردند هم واجد آن نبود. اما همین دو نفر برای “سرسپردگان”، “شیفتگان” و “مقلد” و “رعیتی” که در زیر چمبره قدرت و منزلت ایندو در فضای معین اجتماعی گرفتار بودند دارای “نفوذ معنوی” و “فرهمندی” یا “کاریزما” مذهبی یا سیاسی بودند. از این رو میتوان ادعا کرد نوعی تقارن میان “قدرت” و “منزلت” و “فرهمندی” یا “کاریزما” وجود دارد.
“منزلت” و “فرهمندی” یا “کاریزما” در ذهنیت فردی که در اسارت زمینه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی معین است ساخته میشود و مستقل از ذهن و زبان وجود ندارد. در همین راستا، نظریه نئوکلاسیک کاریزما، ظریه نئوکلاسیک کاریزما (Neo-Classical Charisma Theory) که از سوی ادوارد شیلز (Edward Shils) و توماس مولنار (Thomas Molnar) صورت بندی شده است، برخلاف دیدگاه وبر(Max Weber) کاریزما را عمدتاً به ویژگیهای فردی و اقتدار فرهمندانه رهبر نسبت میداد، بر یک رویکرد اجتماعی-ساختاری تأکید دارد. این نظریه بر این پایه بنا شده است که کاریزما عمدتا محصول نتیجهی تعامل شخص رهبر با پیروان، بستر فرهنگی، و شرایط اجتماعی-تاریخی است.
تعریفهای فرهمندی یا کاریزما
در رژیم ولایت فقیه، فرآیندهای تولید فرهمندی یا کاریزما بهطور ویژه در صنعت خاص و ساختار قدرت و گفتمان ولایی حاکم صورت میگیرد. این فرایندها در جهت مشروعیتبخشی به رهبر ولایی و تقویت اقتدار مذهبی-سیاسی او استفاده میشود. البته برخی از گروههای سیاسی فرقهای دیگر ایران نیز در سطح خودشان از همین راهکارها و مکانیسمها برای تولید “فرهمندی” یا کاریزما سازی استفاده میکنند.
در یک تعریف کلی و مبتنی بر ادبیات آکادمیک، کاریزما را میتوان بهصورت زیر بیان کرد:
فرهمندی یا کاریزما یک سازه اجتماعی است که به ویژگیهای برجسته یا استثنائی یک فرد نسبت داده میشود که از طریق روابط اجتماعی و تاثیرات آن فرد بر دیگران بهوجود میآید. این ویژگیها بهطور معمول شامل توانایی برقراری ارتباط موثر، تحریک احساسات و انگیزههای درونی دیگران، و ایجاد هویت مشترک یا آرمانهای جمعی است.
کاریزما معمولاً در قالب یک فرایند دوطرفه بین فرد و گروههای اجتماعی تعریف میشود و در شرایط خاص فرهنگی، سیاسی یا دینی بهویژه برجسته میشود. از منظر این دیدگاه کاریزما بهطور کامل به تعاملات اجتماعی، فرهنگ، و موقعیتهای تاریخی بستگی دارد و بهطور مستقل از این شرایط وجود ندارد. در این نگرش، کاریزما نه بهعنوان یک ویژگی ذاتی در افراد، بلکه بهعنوان یک فرآیند اجتماعی و فرهنگی در نظر گرفته میشود که از طریق کنشهای جمعی، نگرشهای عمومی، و نظرات جامعه بهوجود میآید.
کارکرد کاریزما در مناسبات سیاسی میتواند بهعنوان یک ابزار قدرتمند در ایجاد مشروعیت، اقتدار بسیج اجتماعی، جذب وفاداری، و حفظ استقرار و قدرت سیاسی مورد تحلیل قرار گیرد. کاریزما در سیاست میتواند بهطور عمیقی در فرایندهای سیاسی و اجتماعی تاثیر بگذارد و نقش کلیدی در شکلدهی به نظامهای سیاسی، جنبشهای اجتماعی، و حتی برپایی یا فروپاشی رژیمها ایفا کند.
تولید “فرهمندی” یا کاریزما در صنعت رژیم ولایی
۱. اسطورهسازی از رهبر (Mythologization of the Leader): در رژیم ولایی، خمینی بهعنوان “امام” و “رهبر الهی” و “نایب امام زمان” و سپس “امام امت” معرفی شده است. او نه تنها به عنوان یک شخصیت تاریخی بلکه بهعنوان نماد حقیقت دین معرفی شد. در همین راستا، رهبر رژیم ولایی، بهویژه ولیفقیه، در قالب فردی فراتر از انسانهای عادی قرار میگیرد و بهعنوان رابط میان خدا و مردم دیده میشود. این امر از طریق داستانها، حکایتهای مبالغهآمیز و روایتهای افسانهای از زندگی و قصه مبارزات تقویت میشود. حال آنکه فعالیت خمینی در نجف به صدور گاه گاه اعلامیه خلاصه میشد.
۲. تقدسبخشی (Sacralization): در این رژیم، ولیفقیه بهعنوان “نایب امام زمان” و منبع اوامر و نواهی شرعی معرفی میشود. مقامات مذهبی و روحانی در این سیستم به تقدس بخشیدن به مقام رهبری و تأکید بر ویژگیهای معنوی ولیفقیه میپردازند. برای مثال، خامنهای بهعنوان “ولیفقیه” در حاکمیت ولایی بهطور مداوم بهعنوان مظهر “اسلام ناب”، رهبر مسلمین جهان و هدایتگر نهفقط در امور دینی بلکه به عنوان یک الگو برای جوانب زندگی سیاسی و اجتماعی تبلیغ میشود.
۳. ایجاد فاصله و دسترسی محدود (Creating Distance and Restricted Access): در حاکمیت ولایی، ولیفقیه دسترسی عمومی کمتری دارد و ارتباطات رسمی با مردم از طریق نمایندگان یا مقامات مختلف صورت میگیرد. این امر نوعیهاله تقدس و رازآلودگی پیرامون مقام ولیفقیه ایجاد میکند. همچنین محدودیتهایی در دیدارهای عمومی رهبر وجود دارد و او بیشتر در موقعیتهای خاص و نظارتشده ظاهر میشود. او هیچ گاه در یک مصاحبه حضوری با رسانهها ظاهر نمیشود و پاسخگوی گفتار و کردارش نیست حال آنکه در پس بسیاری از تصیم گیریهای خرد و کلان است.
۴. تصاویر بصری و نمادین (Symbolic and Visual Representation): در رژیم ولایت فقیه، تصاویر رهبر ولایی، اعم از خمینی و خامنهای، در فضای عمومی و رسانهها بهطور گسترده منتشر میشود. این تصاویر بهطور عمده رهبران را در موقعیتهایی قرار میدهد که آنها را دارای اقتدار، توانمندی و ارتباط مستقیم با خداوند نشان میدهند. استفاده از نمادهای مذهبی مثل پرچم، عکسهای رهبر، و آیات قرآن نیز از این فرآیند پشتیبانی میکند.
۵. زبان خاص و ستایشبرانگیز (Loaded Language and Honorific Titles): در چارچوب رژیم ولایی، از عناوین و زبان خاصی برای تقدیس رهبر استفاده میشود. رهبر ولایی بهعنوان «رهبر معظم انقلاب»، «نایب امام زمان»، یا «امام امت» معرفی میشود که هر یک از این عناوین به نوعی بر تقدس و عظمت مقام رهبری تأکید دارند. این زبان بهطور خاص در رسانههای دولتی و سخنرانیهای رسمی بهکار میرود تا تصویر قدرت و صلاحیت مذهبی رهبر ولایی را تقویت کند.
۶. نمایش قدرت و موفقیتهای ساختگی (Performance of Power): در چارچوب رژیم ولایی، بسیاری از موفقیتهای سیاسی، نظامی و اقتصادی بهنام ولیفقیه ثبت میشود. بهطور مثال، در زمان جنگ ایران و عراق، مقام رهبری خود را بهعنوان هدایتگر اصلی پیروزیها معرفی کرد و هرگونه دستاورد اقتصادی یا سیاسی نیز به اسم رهبری انقلاب ثبت میشد. این نمایشهای قدرت بهویژه در راهپیماییها، جشنهای ملی و مناسبتهای ویژه انجام میشود.
۷. مشارکت رانتی یا اجباری و نیمه اجباری در مناسک جمعی (Forced Participation in Rituals): در حاکمیت ولایی، مشارکت در مناسک مذهبی مانند نماز جمعه، راهپیماییهای بزرگ، و جشنهای ملی-مذهبی برای تقویت وابستگی به رهبر و ایدئولوژی حاکم اجباری است. این مشارکتها بهویژه در مناسبتهای مذهبی مانند عاشورا و پیروزی انقلاب، بهعنوان یک عنصر اصلی در ترویج کاریزما و ایجاد حس تعلق به نظام مذهبی و سیاسی دیده میشود. این مشارکت در مناسک جمعی با پرداخت انواع رانت از قبیل رانت تحصیلی، شغلی و توزیع غذا و سایر خدمات و غیره صورت میگیرد.
۸. تقویت روانی و احساسی (Emotional and Psychological Manipulation): در ایران، از فن آوری و تکنیکهایی مانند استفاده از موسیقیهای حماسی، سخنرانیهای پرشور و شعارهای جمعی برای تقویت وابستگی عاطفی به مقام رهبری و گفتمان ولایی استفاده میشود. این احساسات بهویژه در مراسمهایی مانند مراسم عزاداری عاشورا یا جشنهای انقلاب تقویت میشود.
۹. نظام کیفر و پاداش در حاکمیت ولایی(Punishment system): پاداشدهی برای تقویت کاریزما: در حاکمیت ولایی، افرادی که به نظام وفادارند، به مناصب کلیدی اقتصادی، نظامی یا مذهبی دست پیدا میکنند. برای مثال، برخی از وفاداران به ولیفقیه در سازمانها و مؤسسات دولتی به مناصب بالایی منصوب میشوند.
۱۰. کیفر برای سرکوب و تقویت کاریزمای منفی: کسانی که با رژیم مخالفت میکنند، از امتیازات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی محروم میشوند و حتی ممکن است مورد مجازاتهای فیزیکی یا روانی قرار گیرند. نمونهای از این اقدامات در مورد مخالفان سیاسی یا فعالان اجتماعی مشاهده میشود که به زندان میافتند یا مورد آزار قرار میگیرند.
۱۱. نظام پاداش معنوی و آخرتگرایانه: در نظام ولایی، رهبر بهعنوان واسطهای برای نجات اخروی و رستگاری معرفی میشود. بسیاری از اعضای جامعه به این باور رسیدهاند که اطاعت از ولیفقیه برای دستیابی به بهشت یا مقام معنوی ضروری است.
۱۲. نظام کنترل و نظارت اجتماعی: در حاکمیت ولایی، نظارت بر رفتار و گفتار مردم بهویژه در جوامع مذهبی و سیاسی بسیار جدی است. سازمانهایی نظیر وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران برای سرکوب مخالفان و نظارت بر فعالیتهای اجتماعی و دینی مردم بهکار گرفته میشوند.
جمعبندی: در حاکمیت ولایی و رژیمهای مشابه و یا حتی گروهبندیهای سیاسی ایران در سطح خرد، فرآیندهای تولید کاریزما و فرهمندی در چارچوب ساختار سیاسی و مذهبی بهطور سیستماتیک بهکار گرفته میشود. این فرآیندها با هدف مشروعیتبخشی به رهبری ولایی و تقویت ارتباط عاطفی-ایدئولوژیک با مخاطبانش طراحی شدهاند. فرایند تولید و صنعت کاریزما و فرهمندی مشابه بسیاری از رژیمهای توتالیتر و فرقههای گوناگون است که در آنها رهبران بهعنوان نمادهای “حقیقت مطلق و قدرت” معرفی میشوند.
مبانی نظری
این بخش به موضوع «ایرانیت» میپردازد. در بخش پیش گفته شد که یکی از علل اصلی تأکید ما بر پادشاهی پارلمانی، از یک سو، پیوند گذشته با آینده (مدرنیسم) است و از سوی دیگر، انتقال قدرت سیاسی به پارلمان و قدرت اجرایی به حکومتِ (Government/Regierung) برآمده از پارلمان است.
ابتدا برای پرهیز از هر گونه بدفهمی لازم است به یکی دو نکته گنگ و پرمناقشه پرداخته شود: منظور از ایرانی / آریایی چیست؟ و آیا ایرانیت به معنی باستانگرایی است یا مفهومی بسیار فراتر از آن میباشد.
در ادبیات سیاسی عامیانه، چه در غربِ سده بیستم و چه در بخشهایی از مردم عامه کنونی ایران، مفهوم «آریایی» به معنای نژادی درک میشود. آریایی یا ایرانی ربطی به نژاد ندارد. این دو مفهوم همسان، از نظر علمی (علم زبانشناسی) به یک خانواده زبانی گفته میشود.[۱] زبانهای ایرانی یا آریایی یک خانواده بسیار بزرگ از اقوام ایرانی را در برمیگیرد که شامل دهها زبان و سدها گویش است. بخشی از این زبانها از میان رفته و بخشی دیگر از آن باقی ماندهاند. زبانهای آریایی/ایرانی عبارت هستند از: پارتی، پارسیک، کردی، بلوچی، پشتو، سکایی، خوارزمی، یزغلامی، آسی، سُغدی، شُغنی، فارسی میانه تُرفانی، وخی، گیلکی، لکی، اچمی، پراچی، یغنابی و ....
نخستین کسی که تخم لقِ «آریایی به مثابه نژاد» را در دهان عامهپسندان گذاشت یک سیاستمدار خاورشناس فرانسوی به نام جوزف آرتور دو گوبینو (Joseph Arthur de Gobineau /1816-1882) بود. نازیهای آلمان بر اساس نوشتههای این فرد، نظریه نژادی خود را استوار ساختند. امروز برای هر کس که اندکی با این موضوع آشناست میداند اساساً چیزی به نام نژاد آریایی [یا کلاً نژاد] وجود ندارد. نژاد یک مفهوم بیولوژیک است. ما در جهان فقط یک نژاد داریم و آن هم «انسان» است. هیچ انسانِ ناب نژادی در جهان وجود ندارد (حتا در میان منزویترین قبایل در آفریقا و آمریکای لاتین). براستی تبار «من» در طی ۲۰ نسل گذشته چند نفر بوده است؟ نزدیک یک میلیون و پنجاه نفر! (۲ به توان n [تعداد نسلها]) یعنی ۱۰۴۸۵۷۶ انسان با هم زاد و ولد کردند تا «منِ» کنونی هستی یافتم؛ و این شمار بسیار بزرگ از تبارِ «من»، آمیزهای است از هزاران انسان متنوع که ما نمیشناسیم.
بنابراین زمانی که از «ایرانیت» سخن میگوییم ربطی به مفهوم غیرعلمی «نژاد» ندارد بلکه منظور یک مجموعه اشتراکات زبانی، فرهنگی و سیاسی است. با این وجود، باید از واژه «آریایی» که توسط غربیها با نژاد گره زده شد، شدیداً پرهیز کرد. استفاده از این واژه، تداعیکننده معنی نژادی است و بار نژادپرستی-فاشیستی دارد.
ولی ایرانیت تنها در برگیرنده اقوامی که به زبانهای ایرانی سخن میگویند نیست، بلکه اقوام عرب و اقوام ترک که سدهها در قلمرو ایران زندگی میکنند را نیز در برمیگیرد.
ما در درازنای تاریخ خود همواره با عربها بویژه عربهای سریانی[۲] زندگی میکردیم. پادشاهی لخمیان که پایتخت آن حیره در جنوب عراق امروز قرار داشت، پاسدار مرزهای ایران در برابر تهاجم قبایل دیگر بودند. ارتباط فرهنگی ایرانیان بويژه دربار پادشاهان ایران با عربهای مسیحی بسیار ژرف بود. حتا یزدگرد اول، فرزندش بهرام (که بعدها به بهرام گور شهرت یافت) را برای نجات از دست رقبای درون درباری به پادشاهی لخمیان سپرد و او حدود ۲۰ سال در میان عربهای لخمی زندگی کرد و به اصطلاح دست پرده آنها بود. و همانها نیز بودند که توانستند پس از مرگ یزدگرد اول او را به قدرت برسانند. برخلاف داستانهای دروغین، عربهای مسیحی (نستوری) از فرهنگ بسیار غنی برخوردار بودند و تأثیرات بسزايي بر فرهنگ ایرانیان گذاشتند. به عبارتی، عربها نزدیک به دو هزار سال با دیگر اقوام ایرانی همزیستی داشتهاند.
همین نیز برای اقوام ترک صادق است. این یک فکت غیرقابل انکار است که قدمت زندگی مشترکِ اقوام ترک با اقوام ایرانی بسیار بیشتر از قدمتِ زندگی آنها در امپراتوری عثمانی و ترکیه امروزی است. از سوی دیگر باید تأکید کرد که ترکهای ایرانی دست کم ۹۰۰ سال بر ایران حکومت کردند. آمیزش فرهنگی-سیاسی ترکها با ایرانیان بسیار فراتر از چیزی است که ما به چشم میبینیم. ترکها، بسیاری از واژههای کهن ایرانی (پارتی و فارسی میانه) را حفظ کردهاند، واژههایی که امروزه خود ایرانیان فارسزبان نمیدانند ولی ترکها هنوز از آنها استفاده میکنند. پس شگفتانگیز نیست که به قول برخی تاریخدانان، سلجوقیان بویژه سلجوقیان روم بر «ایرانیت» خود تأکید داشتند. از این رو، ایرانیت محدود به اقوام ایرانیزبان نیست بلکه بسیار فراتر از آن میرود.
از سوی دیگر، ایرانیت به معنی «باستانگرایی» هم نیست و کسانی که این دو را با هم معادل قرار میدهند تقریباً همان خطایی را تکرار میکنند که «دو گوبینو» در خصوصِ نژاد آریایی انجام داده بود.
ایرانیت مانند یک رود بزرگ است که بیش از ۲۵۰۰ سال آغاز شده است و هنوز ادامه دارد. این رودخانه سیال و پویا، دورهها و فراز و نشیبهای فراوانی را تجربه کرده است. اگر ما – البته برای سادگی- آغاز این ایرانیت را هخامنشیان و انتهای آن را جمهوری اسلامی بدانیم، باید تمامی این مسیر را جزو ایرانیت به شمار بیاوریم. کاهش ایرانیت به پایان ساسانیان و پذیرفتن دولتهای کوچک و بزرگی که علیه سلطه عربها بودند، خودفریبی محض است. با تاریخ و هویت تاریخی نمیتوان گزینهای رفتار کرد. از این رو، به نظر ما- که میتوانیم در بحثهای کارشناسانه از آن دفاع کنیم- شکلگیری اسلام (در معنای عام خود)[۳] و بسیاری دیگر از ادیان و مذاهب پیشین و پسین مانند زرتشتی، یهودیت، مسیحیت، صائبی (مندائیان)، آشوری، شاخههای گوناگون صوفی، تشیع، شیعه امامیه و بهائیت در ایران، اجزائی از ایرانیت ما به شمار میروند.[۴] امروزه بخشی از روشنفکران ما به دلایل سیاسی تلاش میکنند که با تأکید بر باستانگرایی این بخش دینی از تاریخ ایران را حذف نمایند. این گرایش، البته با توجه به رفتار دینی-سیاسیِ حاکمان کنونی که باعثِ دینزدگی در میان ایرانیان شده است، قابل درک است، ولی نگرشی نادرست و غیرعلمی است.
شکلگیری اسلام در ایران، هیچگاه به معنی بُرش قاطع در تاریخ ایران نبود (یعنی تاریخ دوباره از صفر آغاز نشد!). اساساً بدون نخبگان و فرهیختگان ایرانی، شاید دینی به نام اسلام شکل نمیگرفت. از این رو، تلاشها برای حذف ارادی-مکانیکی اسلام یا هر دین دیگری که در تار و پود فرهنگِ تاریخی ایران تنیده شده است ناممکن است.
تداوم و پیوستگی تاریخی
تداوم و پیوستگی تاریخی از اجزاء گوناگونی تشکیل میشود که در زیر به شکلی اشارهوار به آنها میپردازم. تداوم زبانی، تداوم فرهنگی و تداوم سیاسی.
تداوم و پیوستگی زبانی
تقریباً همه کارشناسان حوزههای فرهنگ و جامعهشناسی بر این نکته همنظرند که تداوم زبان فارسی در درازنای تاریخ ایران، پایه پاسداری از ایرانیت بوده است. زبان فارسی در عین حال، پیوستگاه فرهنگ ایران باستان و باستان متأخر با ایران دوران اسلامی نیز بوده است. زبان فارسی، زبان یک قوم معین، مثلاً قوم «فارس»[۵]، در ایران نبوده و نیست. هیچ قومی در ایران به این زبان سخن نمیگفت. بسیاری از زبانشناسان بر این نظرند که زبان فارسی یک زبان «برساخته» یا به اصطلاح یک زبان همگانی / مراوده (Lingua franca) بوده که تکیهگاه اصلیاش بر زبانهای ایرانی و غیرایرانیِ ساکن این جغرافیا قرار دارد. ولی این، موضوع اکنون ما نیست و بهتر است وارد آن نشویم. زبان فارسی همیشه توسط پادشاهان و حاکمان غیرایرانی نیز به عنوان زبان مراوده، بدون هر گونه تعصب و کورباوری، پذیرفته شده بود. حدود ۹۰۰ سال که پادشاهان ایرانیِ ترکزبان بر ایران حکومت میکردند، این زبان، زبان مراوده و همگانی آنها بود و با آمدن رضاشاه بزرگ به زبان همگانی تبدیل نشد!
با نگاهی به «تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام»[۶] و ادبیات پس از شکلگیری اسلام در ایران، متوجه میشویم که چگونه فرهنگِ سیاسی و دینی ایرانیان در جلوههای گوناگونی وارد ادبیات دوران اسلامی ایران شده است. از کتیبهها تا سکهها و مُهرها تا نوشتههای کوتاه و بلند دینی و پندآمیز در عصر اشکانیان و ساسانیان و بازتاب عصاره و گوهر آنها در شاهنامهها، خداینامهها و سرانجام در اثر حماسی و جاودانه شاهنامه فردوسی، همه نشانگر تلاطمهای یک رودخانه سُترگ تاریخیست که در قلمرو ایران جاری بوده است.
شاید هیچ زبانی در جهان یافت نشود (اگر هم وجود داشته باشد من نمیشناسم) که خواننده امروزی بتواند متون هزار سال پیش آن را به راحتی امروزی ما ایرانیان بخواند و بفهمد.
باری، زبان فارسی که زبان همگانی ساکنان قلمرو ایران است دامنهای بس گسترده دارد، چه در جلوههای ادبیاش و چه در جلوههای درونمایگیاش. ولی این به معنی آن نیست که زبان فارسی راه بیدرد و رنجی را پشت سر نهاده است. این زبان نیز بنا به دلایل سیاسی و دینی، متحمل شکستهای متعددی نیز شده است که ما در اصطلاح به آن عسرت و فترت زبان فارسی نیز میگوییم. با این حال، زبان فارسی مانند ققنوسی است که توانسته سربزنگاه دوباره به پرواز در آید، و چنین نیز شده است.
ولی یکی از بزرگترین خدمات زبان فارسی به قلمرو ایران، این بوده که توانسته جای خالی شکستهای نظامی و سیاسی ایرانیان را پُر نماید. عرفان ایرانی با تمامی نقدهایی که از منظر امروزی بدان میشود، یکی از ستونها نگهدارنده روانِ اجتماعیِ ایرانیان در دورههای شکست، تهدیدات بیرونی و بنبستهای سیاسی-اجتماعی بوده است. پس شگفتانگیز نیست که عرفان ایرانی از چنین غنایی برخوردار است، غنای عرفانی در ادبیات فارسی نشان میدهد که ما ایرانیان چه دردها و سختیهایی را در طول تاریخ متحمل شدهایم. از این رو، عرفان ایرانی در کنار اسلام ایرانی و دیگر مذاهب بخشی از هویت ما ایرانیان به شمار میرود.
تداوم و پیوستگی سیاسی
پادشاهیگرایی، مبنای اندیشه سیاسی در ایران است. به همین دلیل، هیچ کس در پی آن نبوده و نیست که بخواهد برای پادشاهی یک کانسپت ایدئولوژی بسازد. ایدئولوژیهای سیاسی، اندیشههای پیشاپروژه یا سامانههای برساختهای هستند که قرار است در آینده، یک پروژه معینِ سیاسی را به واقعیت تبدیل کنند، مانند سوسیالیسم، ناسیونالیسم، فاشیسم، نازیسم، فمینیسم و غیره. البته در حوزههای ادبیات و هنر تقریباً عکس آن صادق است، یعنی پس از شکلگیری یک جریان خاص هنری یا ادبی، مشخصههای آن در یک ساختار معین فکری یا اندیشگی بیان میشود، مانند امپرسیونیسم، رئالیسم، مدرنیسم و غیره. از این رو، تلاش برای ساختن «ایدئولوژی» برای یک سامانه سیاسی که از گذشتههای دور وجود نداشته نه ضرورت داشته و نه ضرورت دارد.
سامانه پادشاهی در قلمرو ایران باستان تا کنون در تمامی جلوههای ادبی، دینی، فرهنگی، معماری و آئینی و ... ایران جاری و آشکار است. این پیوستگی تاریخی با انقلاب اسلامی ۵۷ عملاً دچار اختلال شدید شد. «جمهوری ولایی» یک معجون زمانپریش از گذشتههای دور و نزدیک است. منظور از گذشتههای دور، دوره پس از ساسانیان، دوره خلفای عباسی، است. در مقاله «ایدئولوژی ایرانی و پایان آن»[۷] به این نکته چنین اشاره کردم:
... دربار خلفای عباسی هیچ تفاوتی با [دربار] شاهان ساسانی پیش از خود نداشت. آنها نیز به فره ایزدی مجهز شدند، پردهداری (حجاب / حاجب) را دوباره به راه انداختند و سبک و زندگیشان همان بود که شاهان ایرانیِ ساسانی داشتند، فقط با فنواژههای عربی به جای پارسیک. در این دوره بود که سوشیانتِ زرتشتی جای خود را به «مهدی / قائم» میدهد [۱]. و درست همین «قائم» چندین دهه بعد دارای یک شناسنامه و زندگینامه میشود و اگرچه نام او «محمد بن حسن عسکری» است ولی نام «مهدی» که هممعنی سوشیانت است بر او نهاده میشود. ولی ایرانیان به همین بسنده نکردند بلکه اصولِ دین خودشان را در شیعه عباسی وارد کردند: توحید، نبوت، معاد + عدل (داد) و امامت [خلافتِ دارای فره ایزدی]. و در این دوره است که دوباره ایدئولوژی ایرانی به عنوان یک مجموعه کامل، ولی این بار در جامه عربی-تشیع، وارد صحنه میشود. «ایران را نمیتوان طبق حقوق قبیلهای بدویِ عربها اداره کرد. ایرانیانِ زیرک به ایدهها و پنداشتهای کشورداری خود جامه عربی پوشاندند تا بدین وسیله جایگاه ارزشی آنها، در جامعهای که حالا خود را عربی نشان میدهد، حفظ شود.»[۸] همه دعواها در آغاز قدرتگیری عربهای مسیحی به ویژه با عبدالملک مروان بر سر مشروعیت دینی شاه یا حاکم است. عبدالملک مروان خود را نمایندهی مسیح (یعنی خلیفهالله) میدانست یعنی خود را نمایندهی نمایندهی خدا (یعنی مسیح) مینگریست. این نوع مشروعیت نمیتوانست با مشروعیتِ نهفته در ایدئولوژی ایرانی که شاه / حاکم نماینده مستقیم ایزد / خداست سازگار باشد. زیرا شاه یا حاکم ایران باید «دادور ایزدی / DATWBR YYZTW» باشد یعنی مستقیماً از نور و شکوه ایزدی برخوردار باشد. در حالی که عبدالملک مروان خود را نمایندهی مسیح میدانست یعنی نمایندهی نمایندهی خدا. و از آنجا که این نوع مشروعیت با طرز تفکر ایرانی ناسازگار بود به همین دلیل ایرانیان با تمام قدرت در برابرش صفآرایی کردند تا سرانجام توانستند قدرت را از مروانیان (به اصطلاح مسلمانان بنیامیه) بگیرند و در دست کسانی بگذارند که ایدئولوژی ایرانی را میپذیرند و در عمل به کار میگیرند. بدین ترتیب «سرانجام بازسازی کاملِ الگوی حکومتی عصر ساسانی از طریق ایجادِ مقام امام در طی خلافت مأمون در سدهی ۳ اسلامی به فرجام رسید.»[۹] خلاصه این که، امام همان شاه با فره ایزدی است که ایرانیان توانستند در دوره خلفای عباسی جا بیندازند.»
این که خمینی در آغاز انقلاب از آیتالله به لقبِ امام مفتخر میشود یک چیز اتفاقی نبود و فیالبداهه هم اختراع نشد. فنواژهی ایدئولوژیک-سیاسیِ «امام» در زمان مأمون خلیفه عباسی جایگزین فرهایزدی شاهی گردیده بود. با این وجود، دوره امام خمینی، بیشتر یک دوره گذار بود و هنوز خیلی چیزها سر جای خودشان نبود. ولی دوره خامنهای، دوره رستاخیر ایدئولوژی ایران باستانی در جامهی شیعه دوازده امامی است. اگرچه خامنهای همانگونه که خودش گفته بود یک طلبه کوچک بود و خود را شایسته این مقام و جایگاه والا نمیدید، ولی ایدئولوژیها میتوانند مانند خدا از هیچ، چیز بیافرینند. به هر رو، طبقِ ایدئولوژی ایرانی میباید خامنهای هر چه سریعتر به لقب امام (یعنی فره ایزدی) نیز مجهز میشد که چنین نیز شد. ولی شاید چنین چیزی در ایران ممکن نمیشد اگر ایدئولوژی شیعه دوازده امامی از جبل عامل [جنوب لبنان] و عراق در زمان صفویه وارد ایران نمیشد.[۱۰]
همانگونه که میبینیم گذشته محو نمیشود، بلکه در شرایط معین میتواند با ظرایف خاصی دوباره نمایان شود.
تداوم و تحول در تداوم
در این جا فقط روی تحول در تداوم سیاسی متمرکز میشویم و از تحول در تداوم زبانی و فرهنگی پرهیز میکنیم. دو عنصر بنیادی در تداوم سیاسی باید حذف شوند، زیرا شرایط تاریخی و فرهنگیِ کنونی ایران به چنان درجهای از بلوغ و پختگی رسیده است که برای ورود به جهان مدرن مجبور است بقایای این دو عنصر را حذف و تحولی بزرگ در تداوم سیاسی ایرانشهری بوجود بیاورد:
۱) فره ایزدی و ۲) حذف دین از حاکمیت
ریشه فره ایزدی به پیش از شکلگیری هخامنشیان برمیگردد. سرچشمه فره ایزدی در میترائیسم است یعنی زمانی که «خورشید» و به پیرو آن «نور»[۱۱]، خدا بود. هیتیها (هزاره دوم پیش از میلاد در آناتولی / خاتوشا در ترکیه کنونی) نخستین میتراگرایان بودند. این شناخت از طریق یافتههای باستانشناسی مورد تأئید مورخان قرار گرفته است. از لحاظ زبانی آنها نیز به خانواده هند و اروپایی تعلق داشتند. مهمترین یافته از این دوره، نخستین پیمان صلح میان هیتیها و مصریان (رامسس دوم) در تاریخ ۱۰ نوامبر ۱۲۵۹ پیش از میلاد رخ داد که به پیمان جاویدان یا پیمان مروارید شهرت دارد و با نشان میترا آراسته شده بود.
میترا، خدا (خورشید) نبود بلکه پرتویی از نورِ خورشید / خدا بود. نکته تعیینکننده در اینجاست: پرتویی از خدا [خورشید]. وظایف میترا روی زمین بود. همین «پرتویی از نور خدا / خورشید» بعدها در بسیاری از فرهنگها و بویژه فرهنگ ایرانی به «فره ایزدی» تبدیل گردید. آرام آرام در طول تاریخ، این «پرتو» به فره ایزدی پادشان استحاله یافت و مبنای پذیرفتگیِ اقتدار شاهان شد، یعنی شاهان نیز مانند میترا، پرتویی از نور [خدا/خورشید] هستند.
فره ایزدی امروزه برای ایرانیان عملاً به یک استوره و افسانه تبدیل شده است، بویژه از زمانی که در شکل کُمدیِ الهی خود از زبان خامنهای به امت اعلام گردید.
عنصر دوم که حتا – به نظر من- از فره ایزدی مهمتر است، اندیشه سیاسی در پادشاهی ایران است که با دین گره خورده بود. البته آمیزشِ دین و حاکمیت در تاریخ همه کشورها و مردمان وجود داشته یا دارد ولی در ایران از یک تاریخ غنی و فلسفه سیاسی برخوردار است که سدهها پیش از اسلام در متن و بافت قلمرو ایران جاری بود و پس از اسلام نیز به بقای خود ادام داد:
امیر اسماعیل سامانی هنگام فتح خراسان به پهلوان لشکر خود گفت: از دین هیچ نگهدارندهتر نیست و هیچ بنایی از داد استوارتر نه. این سخن، گفتار اردشیر پاپکان را در ذهن تداعی میکند که در وصیت به پسر خود شاپور گفت: «بدانید که دین و شهریاری دو برادر توأمند که هیچ یک بیهمزاد خود نتواند سر پا بایستد. دین بنیاد و ستون شاهی بوده و پس از آن شهریاری نگهبان دین شده است. پس شهریاری ناچار به بنیاد خود نیاز دارد و دین به نگهبان خود. زیرا آنچه نگهبانی ندارد، تباه است، و آنچه بنیادی ندارد، ویران.»[۱۲]
این فلسفه سیاسی مبنای پادشاهی در ایران بوده است که امروزه به یک زائده مزاحم در پیکر ایرانشهری عمل میکند. و زمان آن رسیده که حاکمیت و دین را قید و بند یکدیگر آزاد سازیم. از این رو، ما پادشاهیخواهان پارلمانی بر تحول در تداوم تأکید داریم و ضرورت تاریخی حذف این دو اندامِ زائدِ سیاسی (فره ایزدی، و پیوند دین با حاکمیت) از پیکر سیاسی ایران را در دستور کار خود قرار دادهایم. این بخشی از مانیفست سیاسی ماست که در آینده جنبههای دیگری از آن را روشن خواهیم ساخت.
ادامه دارد
بخش اول: از سلطنتطلبی تا پادشاهی پارلمانی
بخش سوم: مناسبات دولت (State / Staat) با نهادهای دینی در پادشاهی پارلمانی
بخش چهارم: درباره آزادیهای سیاسی و الغای قانون اعدام
بخش پنجم: دو محور استراتژیک در کنار توسعه اقتصادی: محیط زیست و میراث فرهنگی
بخش شش: چرا گزینه پادشاهی پارلمانی بهتر از جمهوری است
———————————————
[۱] برای آگاهی بیشتر به منبع زیر رجوع کنید:
[۲] اکثر عربهای ساکن ایران باستان که در جنوب عراق کنونی میزیستند مسیحی نستوری (دوفیزیت) بودند. زبان نوشتاری آنها به دلیل مسیحی بودنشان سریانی-آرامی بود. زبان سُرْیانی که با نامهای آرامی سریانی یا سریانی کلاسیک نیز شناخته میشود، یکی از گویشهای زبان آرامی است. نخستین نشانههای استفاده از این زبان در اوایل سده یکم میلادی در شهر اِدِسا دیده شدهاست. سریانی در طول سده چهارم تا هشتم میلادی، یکی از زبانهای مهم ادبی در خاورمیانه بودهاست و آثار گوناگونی به این زبان وجود دارد. در واقع، ادبیات سریانی حدود ۹۰٪ از ادبیات آرامی را تشکیل میدهد. سریانی در گذشته در بخشهای وسیعی از خاور نزدیک و آناتولی و همچنین در سرزمین بحرین تکلم میشده است.
[۳] اسلام و تاریخ آن را نباید تا سطح «شیعه امامیه» که بر ایران حاکم است کاهش داد. شیعه امامیه که اکنون در ایران هستی دارد، با آغاز صفویه و فراخوان شاه اسماعیل آغاز شد. در آن زمان، بیش از ۷۰ درسد ایرانیان سنی حنفی بودند و مابقی ادیان دیگر. شعیه امامیه، شیعه لبنانی [جبل عامل] است که در دلِ امپراتوری عثمانی شکل گرفته بود و از دو مشخصه برخوردار بود: سنتیستیزی و یهودستیزی. برای آگاهی بیشتر به «از محقق کرکی تا خمینی» رجوع کنید.
[۴] دوستان و همکاران گرامیام، آرمین لنگرودی و محسن بنایی در حوزه شکلگیری اسلام و ادیان دیگر پژوهشهای فراوانی انجام دادهاند که میتوانید فراوردههای پژوهشی آنها را از سایت کندوکاو رایگان دانلود کنید.
[۵] ما قومی به نام قوم فارس نداشتیم و نداریم. استان فارس (با مرکزیت شیراز) از زبانهای گوناگون تشکیل میشد. مردم فیروزآباد در گذشتههای دور به گویشهای «پارسیک» سخن میگفتند. ولی پارسیک نسبت به کردی یا بلوچی به فارسی امروز بسیار دورتر است.
[۶] زنده یاد دکتر احمد تفضلی کتابی با همین عنوان دارد که دکتر ژاله آموزگار آن را ویراستاری و منتشر کرده است.
[۷] ایدئولوژی ایرانی و پایان آن
[۸] پُپ، فولکر: آغاز اسلام- از اوگاریت به سامره. ترجمه. ب. بینیاز / انتشارات فروغ، آلمان-کلن، ۱۳۹۳. ص۱۴۰-۱۴۱
[۹] پُپ، فولکر، همانجا، ص ۱۴۳
[۱۰] برای آگاهی بیشتر به مقاله «از محقق کرکی تا خمینی» رجوع کنید.
[۱۱] در قرآن ۴۳ بار واژه نور در قرآن آمده است و نور و خدا یکی هستند.
[۱۲] ناجی، محمد رضا: فرهنگ و تمدن اسلامی در قلمرو سامانیان. ص ۳۳، تهران ۱۳۸۶، انتشارات امیرکبیر. نقل قولِ نسبت داده شده به اردشیر از «عهد اردشیر» است. دکتر احمد تفضلی در «تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام» مینویسد: «عهد اردشیر رسالهای است متضمن وصایای سیاسی اردشیر به شاهان ایرانی که پس از او به پادشاهی میرسند و در آن اندرزهایی را آورده که بهکار بستن آنها، به زعم او، در اداره مملکت لازم است. ... اصل پهلوی متن عهد اردشیر از میان رفته، اما چند نسخه از ترجمه عربی آن در دست است.» ص ۲۱۵
■ با سلام، ب. بینیاز گرامی. نوشتهای “نژاد یک مفهوم بیولوژیک است.” آیا برای شما ممکن است که یک رفرنس برای این موضوع بیاورید؟ یک مقاله یا کتابی که یک بیولوگ گفته باشد “نژاد یک مفهوم بیولوژیک است” یا اینکه یک تعریف بیولوژیکی از “نژاد” ارائه کرده باشد؟
با احترام - حسین جرجانی
(پروفسور بازنشسته ژنتیک کمّی (qantitative genetics) و اصلاح دام)
■ جرجانی گرامی، خیلی خوشحال میشوم اگر نظر تان را در اینجا مینوشتید. این ویدئو (به زبان آلمانی) را که زیر نویس انگلیسی هم دارد این جا میگذارم. شاید بتواند به خوانندگان کمک کند که منظور من چیست. به زبان بسیار ساده بیان شده است.
https://www.youtube.com/watch?v=FGAyYl3ZICw&t=107s
شاد و تندرست باشید / بینیاز
■ خرد رهنمای و خرد دلگشا
خرد دست گیرد به هر دو سرای
خرد چشم جان است چون بنگری
تو بی چشم شادان جهان نسپری
با درود بیکران بر استاد بینیاز، که هربار با کنکاش در عمق تاریخ و اندیشه، برگهای زرینی از معرفت بر جویندگان تشنه لب دانش مهیا میدارند. در تائید دادههای شما در این مقاله در ارتباط با زبان فارسی چند سطر زیر را به نگارش در می آورم.
در اوایل باید به این نکته ظریف اشاره کنم که میان من به عنوان یک جمهوریخواه پارلمانی و پادشاهی پارلمانی استاد بینیاز، اختلاف بسیار زیادی نیست. در سایه پویایی فرهنگی، سعادت میهن به هر دو طریق ممکن است. قطعأ در اینجا نمیتوان به همه راستینههای فرهنگی ایرانشهر دست یازید، چونکه دارای زوایای بیشماری است، که خود در چندین جلد کتاب هم گنجیده نخواهد شد. من فقط نمونهوار از برخی مقولهها که برای امروز هم از اهمیت وافر برخور دار است، اکتفا میکنم.
مهمترین گنجینه ایران ما زبان فارسی است. زبان فارسی ویژگیهای خود را دارد. این زبان تبلور واقعی زندگی و طبیعت در الفاظ انسانی است. شاید بعضیها ندانند که ایرانیها مستعدترین قوم در یادگیری زبانهای بیگانه هستند و این ارتباط راستین با زبان فارسی دارد. ما کلمات را دقیقا از مرکز دهان گویش میکنیم و این امر، این توانایی را به ما داده است که هر زبانی را که چه از راه حلق گویش یابد، چه از گوشه حنجره، چه از نوک زبان، چه از زاویه دندانها مانند آمریکاییها، بخوبی خودشان به مکالمه درآوریم.
گفتم که این زبان تبلوری از زندگی کار و طبیعت است. هر کلمهای دارای بن و وابستگی به حیات است. برای مثال رنگها هر کدام یک بن و یا زمینه دارد. برای مثال ما میگوییم آبی و بن این گفتار رنگ آب است، یا آبی آسمانی، ترکیبی از آب و آسمان، زرد از زرين و سبز از سبزه و سبزی جات و به همین منوال... حالا انگلیسیها میگویند بلو(blue) و یا رد(red) برای آبی و سرخ، ولی طوریکه ملاحظه میکنید هیچ بن و یا نسبت طبیعی در پشت آن نیست. قطعأ زبان شناسان در این رابطه کتاب های زیادی نوشته اند که میتوان بدان ها رسد کرد.
شیوایی کلام و راحتی بیان چیزی است که حتی خارجیهایی هم که آشنایی با زبان فارسی ندارند، متوجه آن میشوند. گفتگوی معمولی ما برای آنان به مثابه شعر و سرود به گوش میآید، بر خلاف زبان عربی که هر گاه دونفر عربی صحبت میکنند، شنونده فکر میکند، که آنها در نزاع و فحاشی با همدیگرند.... من و دوستم در زمان دانشجویی در فواصل بین ترمی در تپههای رود موزل در آلمان برای کشاورزان کار میکردیم و انگور برایشان میچیدیم. من و دوستم مرتب در حال صحبت بودیم و آلمانیها فکر میکردند که ما در حال آواز خواندن هستیم.
دریک کلام آیین فرهنگی بسیار خجسته ما در جام زیبای زبان فارسی بهتر قابل فهم خواهد بود. اهمیت این موضوع از آنجا سنگین است که رژیم اسلامی سعی در جایگزینی زبان عربی بر این گوهر گویش دارد...
با احترام حسین احمدی
■ قبل از ادامه سخن سپاس مرا بپذیرد از بابت زحمات بیدریغ و سخاوتمندانه.
چیزی را که نمیفهمم (نه آنکه ضرورتا با آن مخالف باشم)، آیا این نهادینه بودن سامانه پادشاهی میان ایرانیان تمایزی با دیگر ملل کهن یا نیمهکهن جهان دارد؟ مصر، یونان، چین، هند، فرانسه، اتریش، روسیه.... همگی سابقه طولانی سلطنت، امپراتوری، تزاری دارند اما در مرحله ای از دوران مدرنیسم از آن دست کشیدند؟ فرهنگ، زبان و هنر آنها نیز، چون ایرانیان، مملو از یادگار دوران تاریخی آنهاست؟ آیا در نظر شما این ملل نیز تحت سامانه پادشاهی همساز با تاریخ خودشان موفق تر و هارمونیک تر عمل میکردند؟ یا اینکه شما ایرانیان و تاریخشان را بگونهای مستثنا کردهاید؟ و آیا نمونه های موفقی نظیر ژاپن، انگلیس، و کشورهای شمال اروپا را قابل تعمیم به دیگر ملل جهان میدانید؟ قابل ذکر است که ادامه سلطنت در کشورهای توسعه نیافته تجربه مثبتی در بر نداشته و ظرفیت دموکراسی (پارلمانتاریسم) را شکوفا نکرده است.
موفق باشید ، پیروز.
■ پیروز گرامی، آخرین بخش همین سلسله مقالات «چرا گزینه پادشاهی پارلمانی بهتر از جمهوری است» نام دارد. در این بخش به چرایی آن، هم از منظر سیاسی و هم از منظر فلسفه سیاسی و سپس تطبیقی اشاره خواهم کرد. ولی مهم ترین نکته این است چه شرایط سیاسی و اجتماعی باعث می شود که ما روی پادشاهی پارلمانی تأکید کنیم و آن را گزینهای بهتر (بدون مطلق سازی) از جمهوری بدانیم، و البته بدون این که بخواهیم با روش های تطبیقی غیرعلمی و آوردن نمونه های «جمهوریهای موروثی و مادامالعمر»، بویژه در شرق، به این موضوع بپردازیم.
شاد و تندرست باشید / بینیاز
■ “باستانگرایی” را بیشتر چپها پس از دوره رضاشاه مطرح کردند و مفهومی گمراه کنندهاست برای اثبات اینکه فرهنگ مردم ما ایرانی ـ اسلامی است و از این طریق راه رخنه دوباره روحانیت شیعه و اسلام را در دوره محمدرضا شاه باز کردند، چرا که آنها را متحد خودشان در امپریالیسمبازیشان میدانستند و میدانند. فرهنگ سازی همواره باید در دستور کار روشنفکری ایران باشد. چه عنصر فرهنگی بهدرد بخوری در اسلام داریم که به درد این فرهنگسازی بخورد. درباره حقوق زنان، کودکان، جوانان، کهن سالان، زندگی اینجهانی، حقوق بشر، حقوق شهروندی، یک مورد نداریم، در عرفان هم چیزی دندانگیری وجود ندارد! حال آنکه مبتنی بر همین عناصر باید فرهنگسازی کرد.
“ایران گرایی” فرهنگی، باستانگرایی نیست بلکه تکیه بر داشتههای خوب فرهنگیاست که به وفور در شاهنامه درباره مسائل مختلف آمده که با تکیه برآنها در بحثهای سیاسی میشه از فرهنگ “پادشاهی” دفاع کرد و آن را در برابر فرهنگ اسلامی گذاشت.
حمید
یکشنبه آینده، بیست و سوم فوریه، کمی بیش از ۵۹ میلیون آلمانی، با حق رای، به پای صندوقهای رای میروند تا دولت آینده این کشور را انتخاب کنند. پیشگوییها پیرامون نتایج این انتخابات بسی دشوار است چون نظرسنجیها نشان میدهند که هنوز حدود ۲۰ تا ۳۰ در صد رای دهندگان تصمیم نهایی خود را نگرفتهاند.
پیشبینیهای اولیه اما نشان میدهند که اتحادیه متشکل از حزب دموکرات مسیحی و حزب سوسیال مسیحی (CDU وCSU) احتمالا با حدود سی در صد بیشترین رای را از آن خود کند. حزب دستراستی افراطی آلترناتیو برای آلمان (AFD) دومین حزبی خواهد بود که احتمالا با ۲۱ در صد آرا به پارلمان راه مییابد.
پیشبینی میشود که احزاب سوسیال دموکرات (SPD) و سبزها (GRÜNEN) به ترتیب ۱۵ و ۱۳ در صد رای بیاورند، در حالی که حزب چپ(LINKE) ، حزب دموکراتهای آزاد (FDP) و اتحاد زهرا واگن کنشت (BSW) باید برای کسب دستکم ۵ درصد آرا که به آنان اجازه ورود به پارلمان را میدهد، رقابت کنند.
ویژگیهای مهم این دوره از انتخابات پارلمان آلمان عبارتند از:
- قویتر شدن هرچه بیشتر راستهای افراطی و آب رفتن میزان آرای سوسیالدموکراتها و سبزها
- سیاستهای «کارآی» راستهای افراطی که توانست احزاب دولت را به قبول سیاستهای مهاجرستیز خود مجبور کنند.
- عملکرد دولت آلمان در سه سال گذشته
- سیاستهای جنگطلبانه احزاب دولت حاضر
- تغییر جهتگیری رسانهها
- تغییر سیاستهای ایالات متحده آمریکا و دولت دونالد ترامپ
شاید برای کسانی که شناخت کافی از جامعه آلمان و ساختار سیاسی آن ندارند، تعجبآور باشد که این کشور، به عنوان سومین قدرت اقتصادی جهان با تولید ناخالص داخلی سالانه حدود ۵۰۰۰ میلیارد دلاری، از کمبود پزشک، معلم، قاضی و پرستار گرفته تا مربی تربیت کودکان، راننده اتوبوسهای شهری و مترو و کارگران فنی رنج میبرد. وضعیت عقب مانده زیر بنای الکترونیکی و اینترنتی آن، ساختار فرسوده زیر بناهای اجتماعی از راه آهن، شاهراهها و پلها گرفته تا وضعیت غیرقابل باور مدارس و کودکستانها نشان میدهد که ظاهرا سلطه سیاستهای نئولیبرالیستی که همه چیز را در پول خلاصه وبا سود میسنجد و با به اصطلاح کوچک کردن دولت و نقش آن در اقتصاد، در رویای این است که «بازار خود همه چیز را تنظیم میکند»، همه دوراندیشیهای سیاستمداران و دولتهای آلمان در بیست – سی سال گذشته را از بین برده و وظایف اساسی دولت در تمام زمینههای اجتماعی و تامین کالاهای عمومی مانند آموزش، بهداشت، حمل و نقل و ...از یاد رفته است.
چون قاعدتا هر دولتی که سرکار باشد، برنامهای دارد که در بیست یا سی سال آینده بسیاری از شاغلین چه در بخش دولتی و چه در بخشهای دیگر به سن بازنشستگی میرسند و بایستی فکر جایگزین آنها بود. اما ظاهرا دولتها و آلمانها هم، که به انسانهای دقیق و دوراندیش شهرت داشتند، بیشتر به فکر سودآوری بودند و بسیاری از وظایف پایهای مسئولیتهای خود را نادیده گرفتند. البته شرایط جهانی اقتصاد، ارزانی سوخت و برتری فکر نئولیبرالیستی و زود پولدار شدن هم بر این سیاست تاثیر گذار بوده است که نتیجه آن افزایش بیسابقه حجم درآمدهای صادراتی آلمان در یکی دو دهه گذشته بوده است. حجم صادرات آلمان سالانه حدود ۱۵۰۰ میلیارد یورو است. به معنی دیگر برغم افزایش نسبتا شدید درآمدهای دولت و افزایش مطلق ثروت اجتماعی، دولت از نوسازی زیربناهای اجتماعی و اقتصادی غفلت کرده است. افزون بر این کمبود، با تغییر فضای جهانی و جنگ اوکراین و نسلکشی در خاورمیانه، دولت به ناگهان با بحرانهای چندجانبه مانند افزایش سرسامآور بهای سوخت، تامین بهای جنگ در اوکراین و کمکهای نظامی و مالی به اسرائیل روبهرو و زمینگیر شده است.
افزایش هواداران حزب راست افراطی آلمان
حزب راست افراطی آلمان از آغاز فعالیتهای خود هرچه بیشتر و بیشتر تلاش کرده و میکند که تمام نارساییها و مشکلاتی که جامعه آلمان با آن دست به گریبان است را به وجود مهاجرین و پناهجویان پیوند دهد و با دامن زدن به فضای اجتماعی ضد مهاجرین و پناهجویان، اقشاری از جامعه، به ویژه در ایالتهای شرق آلمان را فریب دهد. در حالی که بنا بر گزارشهای رسمی حدود سه میلیون پناهجو در حال حاضر در آلمان هستند و از این تعداد یک میلیون و دویست هزار نفر این پناهجویان اوکراینی هستند. اوکراینیها از همان ساعت ورود به آلمان از همه امتیازهای شهروندان آلمانی برخوردار شدند و حتی در شش ماهه اول جنگ اوکراین موظف به ثبت نام خود به عنوان پناهجو هم نبودند. پناهجویان اوکراینی اجازه تحصیل، اجازه کار و اجازه استفاده از کمکهای اجتماعی گوناگون دارند. پناهجویان غیر اوکراینی اما نه اجازه کار و نه اجازه تحصیل دارند و باید ماهها و یاسالها در اردوگاههای پناهجویان در شرایطی از نظر روحی ویرانگر بسر برند.
از سوی دیگر آمارهای رسمی حکایت از هزینه ۷ میلیارد یورو در سال برای پناهجویان دارد که اگر هزینه پناهجویان اوکراینی را از آن کم کنیم هزینه پناهجویانی که بلوند و چشم آبی نیستند حدودا بین چهار تا پنج میلیارد در سال است و این مبلغ در چارچوب اقتصاد آلمان بسیار ناچیز است.
بهرغم این آمارها و اعداد حزب دستراستی افراطگرا با سوء استفاده از ضعفهای احزاب سنتی حاکم در آلمان و ناتوانی آنها به تامین نیازهای اولیه شهروندان موفق شده است با شکستن همه کاسه و کوزههای ناشی از این وضعیت، بر سر مهاجرین و مهاجرتبارها، آنان را باعث این مشکلات به جامعه حقنه کند. احزاب سنتی اما به جای پافشاری بر فاکتها و دلایل بحران و کمبودهای جامعه گام به گام تسلیم شانتاژهای حزب راستگرای افراطی شدند و آرام آرام بیشتر خواستهای این حزب را در عمل پذیرفته و عملا گروگان این سیاست احمقانه خود شدند و نشان دادند که بهرغم بندبازیها و فرمولبندیهای متفاوت از حزب راست گرای افراطی، عملا دفاع از مهاجرین و پناهجویان را فدای منافع سیاسی کوتاه مدت خود کردهاند.
تاثیر جنگ اوکراین
حزب راستگرای افراطی همچنین با مخالفت با هزینههای سرسامآور جنگ اوکراین که بنا به آمارهای رسمی دولتی حدود ۸۰ میلیارد یورو بوده است، خواستار پایان دادن به جنگ است. چون گذشته از هزینههای رسمی دولتی برای جنگ اوکراین این جنگ باعث گران شدن مواد سوختی و سوخت خودروها شده است که به این معنی است که بخشی دیگر از هزینههای این جنگ را شهروندان آلمانی باید مستقیما از جیب خود بپردازند. هزینههای جنگ اوکراین از سوی دیگر باعث کمبود منابع مالی دولت برای تامین هزینه نیازهای عمومی مثلا برای نوسازی ساختار فرسوده حمل و نقل ریلی و عمومی، نوسازی مدارس و... شده است.
دولت جنگ طلب آلمان و به ویژه حزب سبزها در دنباله روی کورکورانه از آمریکا (ناتو) با طرح شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» که در قالب اوکراین باید روسیه را شکست دهد، خود را بازتاب میداد، عملا همه منافع ملی و راهبردی خود را فدای سیاستهای توسعهطلبانه ناتو و آمریکا کرد و روسستیزی خود را تا آنجا شدت داد که حتی موزیسینها و هنرمندان و نویسندگان روسی در آلمان از کار اخراج شدند و ادامه کار آنان مشروط به تایید سیاستهای ضد روسیه شد. به باور نگارنده دولت آلمان و رسانههای آلمانیها با زبان بی زبانی اعتراف کردند که هنوز روسیه و روسها را بخاطر شکست هیتلر و نازیها نبخشیدهاند. چون مخالفت با حمله روسیه به اوکراین، با تبلیغ فضای ضد روسها و فرهنگ روسی کاملا متفاوت است.
حمایت دولت آلمان از جنایات اسرائیل
در کنار سیاستهای جنگ طلبانه احزاب سنتی آلمان و به ویژه حزب سبزها، جنایات اسرائیلیها در غزه و نسل کشی فلسطینیان و تایید صد در صد این جنایات، بخشی از جامعه آلمان که عرب تبار هستند و بسیاری از آلمانیهای مسلمان که چند نسل در آلمان زندگی میکنند و در آلمان متولد شدهاند را دچار تردید و ناامنی کرده است. به ویژه این که دولت آلمان در یک سال و نیم گذشته با یکی دانستن هر اعتراضی به جنایات اسرائیلیها با «یهود ستیزی»، بسیاری از حقوق شهروندی در قانون اساسی ، مانند آزادی بیان، آزادی اجتماعات و آزادی مطبوعات را لغو کرده است.
در آلمان عملا سانسور بیسابقه و کامل اخبار مربوط به فلسطین برقرار است و همه رسانههای عمومی و خصوصی موظف به وارونه جلوه دادن رویدادها و وحشیگریهای اسرائیلیها شدهاند. اجازه به هیچ سخنرانی، حتی به صورت مجازی، که حدس انتقاد به سیاستهای اسرائیلی در آن میرود، داده نمیشود. سفر وزیر دارائی پیشین یونان و یا پخش اینترنتی سخنرانی او، حضور دختر شجاع سوئدی گرتا تونبرگ برای شرکت در اعتراضها به جنایات اسرائیل در غزه، به آلمان را ممنوع کرده است. کارمندان دستگاههای دولتی و دانشگاهها، در صورت حتی لایک کردن یک پست فیسبوکی که حاوی اعتراض به اسرائیل باشد، موقعیت شغلی خود را بخطر میاندازد. همین دو روز پیش سخنرانی Francesca Albanese که ایتالیائی و گزارشگر ویژه سازمان ملل در امور خاورمیانه است در دانشگاه آزاد برلین ممنوع شد. اعتراض برخی از هنرمندان در فستیوال فیلم برلین که هنوز در جریان است، به جنایات اسرائیلیها در فلسطین، باعث دخالت پلیس امنیتی آلمان و تدارک پیگرد این معترضین شده است. بدتر از همه این است که تمام نخبگان سیاسی، علمی، هنری، اقتصادی و خارجیهایی که از قِــبـَــل حزب سبزها ارتزاق میشوند، خفقان گرفتهاند.
نقش رسانهها در فریب افکار عمومی
تا چند سال پیش و به ویژه تا پیش از آغاز جنگ اوکراین در آلمان و دیگر کشورهای اروپایی نقش یک ستون دموکراسی را بازی میکردند. بدین معنی که مستقل از سیاستهای دولت و گروههای قدرتمند اجتماعی، اقتصادی و سیاسی با اطلاع رسانی بیطرفانه شهروندان، توان مهار بسیاری از زورگوئیها، فساد و سوء استفادههای سیاسی را میگرفتند. متاسفانه در آلمان امروز ۹۹ در صد رسانهها از رویدادهای به ویژه جهانی یکسان اطلاعرسانی میکنند و خبر رسانی خود را با معیارهای دوگانه و بر پایه سیاستهای دولتی به خورد شهروندان میدهند. به همین خاطر رسانهها با اغراق در خبررسانیهای مربوط به امور مهاجرین و پناهجویان عملا به ابزاری در دست راست گرایان افراطی تبدیل شدهاند. رسانههای آلمان حتی در خبررسانی پیرامون حرکتهای تروریستی پناهجویان هم بیطرفی را رعایت نمیکنند و گزینشی درباره حرکات تروریستی و کشته شدن شهروندان با چاقو خبررسانی میکنند. مثلا در مورد حرکت تروریستی یک شهروند عربستانی که با غریزه ضد اسلامی خود در هانوفر با خود رو خود چندین نفر را زیر گرفت و کشت و یا حرکت تروریستی نژادپرست سوئدی در دو هفته پیش که با انگیزه نژادپرستانه یازده نفر را کشت، و ضد مسلمان و خارجیها بودند، یک نوع خبررسانی میکند و در سایر موارد نوعی دیگر. بنابر این رسانه از وظیفه اصلی خود یعنی خبررسانی بیطرفانه به شهروندان خواسته و یا نا خواسته به سانسور دولتی و یا خودسانسوری تن دادهاند.
تغییر سیاستهای راهبردی ایالات متحد آمریکا
آخرین مولفه مهمی که در انتخابات روز یکشنبه اهمیت پیدا کرده است، تغییر سیاستهای راهبردی ایالات متحد آمریکا پس از انتخاب دونالد ترامپ به مقام ریاست جمهوری است. درخواست افزایش هزینههای نظامی از کشورهای اتحادیه اروپا، تهدید بستن عوارض گمرکی بر کالاهای صادراتی اروپا به آمریکا و سیاستهای آقای ترامپ برای کشاندن طرفهای جنگ اوکراین به پشت میز مذاکره و دفاع اعضای دولت ترامپ از حزب راستگرای افراطی آلمان رویدادهایی هستند که موقعیت ضعیف سیاسی و نظامی کشورهای اروپایی و به ویژه آلمان را بیش از پیش آشکار کردهاند.
بنابراین و با درنظر گرفتن شرایطی که انتخابات این دوره آلمان را رقم میزنند، میشود پیشبینی کرد که شمار رای دهندگان بیش از دورههای پیشین و با غافلگیریهایی همراه باشد. اما به احتمال زیاد میتواند نتایج انتخابات شرایط تشکیل دولت ائتلافی را بسیار دشوار و پیچیده کند و دولت آینده آلمان به رهبری هر حزبی که باشد، به سختی خواهد توانست تغییراتی اساسی انجام دهد. به ویژه اینکه اتحاد دموکرات مسیحی در چند هفته پیش برای نخستین بار پس از جنگ دوم جهانی در آلمان از آرای حزب راستگرای افراطی برای تصویب یک طرح قانونی علیه مهاجرت، کمک گرفت و به این نگرانی دامن زده است که از کجا معلوم که اتحاد دموکرات مسیحی با ائتلاف با راستگرایان افراطی دولت ائتلافی تشکیل ندهد.
این پرسش از لحاظ تاریخی بسیار بسیار مهم است، چرا که حزب نازیهای آلمان به رهبری آدولف هیتلر هم از همین راه ابتدا در ائتلاف با احزاب محافظهکار، توانست وارد دولت بشود و سپس همه احزاب دیگر از صحنه سیاست کنار بگذارد. بنابراین شکافی که اتحاد دموکرات مسیحی در «دیوار آتش» که هیچ حزب، اجازه هیچ گونه همکاری، تحت هیچ شرایطی با راست گرایان افراطی را ندارد، به این وحشت دامن زده است که آیا راه به قدرت رسیدن راستگرایان افراطی به مانند سالهای ۱۹۳۰- ۱۹۲۰ دارد هموار میشود؟
■ آقای کوروشی عزیز، از مقالۀ شما بسیار آموختم، اما نوشتهاید «جنایات اسرائیلیها در غزه و نسل کشی فلسطینیان»، چرا به سبعیت اسلامگرایان حماس، یکی از بازوهای «جبهۀ مقاومت» ج. ا. و جنایاتی که بعد از حمله به اسراییل در ۷ اکتبر مرتکب شدند و مثله کردن بیش از ۱۲۰۰ انسان و به گروگان گرفتن بیش از ۲۵۰ مهمان در یک گردهمایی موزیک، که شهروند «اسراییل غاصب» هم نبودند، و بعد از ۴۷۵ روز حتا از تحویل جنازههای جان باختگان در تونلهای رزمندگان «ملت مظلوم فلسطینیان» امتناع میکنند، یا در تابوتهای میخ کوب شده تحویل میدهند اشاره نمیکنید. آیا شما هم «جنایت مقدس» را میپذیرید؟ امیدوارم عمدی ایدئولوژیک در پشت این اظهار نظر نباشد.
سعید سلامی
■ جناب سلامی عزیز سپاسگذار از توجه شما و نقدی که مطرح کردید. تلاش من این بود که متمرکز بر موضع انتخابات آلمان باشم و از حواشی دور باشم. شاید نوشتن یک جمله و محکوم کردن جنایت هفت اکتبر حماس هم کافی بود. اما من نمیخواستم با گرفتن یک موضع گیری، قضیه را سرسری تمام کنم. حماس یک سازمان تروریستی است اما همزمان علیه سیاست های نژادپرستی و اشغالگرانه اسرائیل که با آوردن «یهودی ها» از گوشه و کنار جهان فسطینی ها را از خانه و مزرعه وسکونتگاه اجدادی خودشان بیرون میکند و کودکان و نوجوانان فسطینی را بخاطر سنگ پراکنی بیک ارتش اشغالگر آپارتهاید، زندانی و بعضا شکنجه میکند، مبارزه میکند. حتی اگر سابقه حماس به عنوان یک گروه ساخته شده به دست اسرائیل را هم کنار بگذاریم، هدف از براه اندازی حماس توسط اسرائیلی ها از بین بردن جنبش فلسطین و ضربه زدن به یاسر عرفات رهبر آنزمان فسطینی ها بود. اما از میان همین گروه دست ساخته اسرائیل جریانی رشد کرد که مبارزه علیه اشغالگران اسرائیلی را پیش برد. شما به مُـثلـِه کردن اسرائیلی ها بدست حماس در روز هفتم اکتبر ۲۰۲۳ اشاره میکنید که جنایتی هولناک و غیر قابل دفاع است. بگذریم از اینکه خبرگزاری های غربی دروغ های اولیه خود پیرامون روز هفتم اکتبر، از جمله نوزاد کشی حماس و تجاوز به زنان را قطره قطره پس گرفتند و همین دوهفته پیش دادستانی در اسرائیل خبر تجاوز به زنان توسط حماسی ها را رد کرد، شما آیا مجازات جنایات حماس که گویا حدود ۲۰۰۰ نفر کشته و به گروگان گرفته شدند، را به گروگانگیری بیش از دومیلیون غیرنظامی در غزه و کشتن حدود هفتاد هزار نفراز آنها، و به ویژه کودکان را درست میدانید؟ چرا حساسیت انسانی و احساس همدردی با قربانیان زور و زر در مورد کودکان فلسطین ناگهان بیخاصیت میشود؟
اگر ما ارزش های انسانی را بپذیریم، یعنی اینکه همه انسان ها از هر نژاد و رنگ حق زندگی یکسانی دارند و هیچ نژادی برتری بر دیگری ندارد، اگر هرکودکی در هر گوشه جهان حق یک زندگی پر از مهر با خانواده خود را دارد، همان گونه که یک کودک اسراییلی و آلمانی دارد، همان حق را هم یک کودک فلسطینی دارد و هیچ دولت و دیکتاتور و قدرتمداری حق تجاوز به او و کشتار او راندارد. خبرگزاری های غربی عنوان دهی به مخالفان خود را همیشه بر پایه منافع خود انتخاب میکنند و این عنوان دهی ها هیچ ربطی به دفاع از حقوق بشر و دیگر زرورق های فریبنده ندارد. جنبش ضد نژادپرستی و آپارتهاید در آفریقای جنوبی به رهبری نلسون ماندلا هم در آنزمان جنبشی تروریستی خوانده میشد. اسرائیل هم از نظر این ارزشگزاران تنها «دموکراسی» خاورمیانه است! در حالی که در عمل کشوری نژادپرست و کودک کش است و این «دموکراسی» را برای یک بخش از جامعه خود رعایت میکند و با بیرون کردن فلسطینی ها از خانه هایشان و واگذاری خانه، مزارع، باغها و اموال فسطینیان به یک مشت مهاجران مسلح فاشیستی افراطی، قصد دست اندازی به غزه و کرانه باختری رود اردن و در نهایت هویت فلسطینی ها را دارد واین هدف جنایکارانه در سخنرانی های بسیاری از رهبران اطراف نتانیاهو بازتاب روشن دارد. من و شما و میلیاردها نفر درسرا سر جهان متاسفانه گروگان خبررسانی های یک جانبه هستیم و شاید حتی یک در صد از مصرف کنندگان خبررسانی ندانند که چرا این اخبار دستکاری شده تهیه و بخورد افکار عمومی داده میشود. بنابراین تنها کاری که از دست من و شما ساخته است این است که تلاش کنیم از قربانی شدن در این مضحکه دروغ بپرهیزیم و ناخواسته جارچی رسانه هایی که هدفی غیر از وظیفه اصلی خود، خبررسانی بیطرفانه دارند، نشویم.
کوروشی
پیامی از یک وکیل دادگستری در ایران دریافت کردم که نوشته بود به اتفاق عدهای از همکارانش مشغول مذاکره برای ایجاد یک کارزار برای پیامی رسا به آقای پزشکیان و تشویق او به استعفا میباشد. من این پیام را جدی گرفتم چون همزمان نامه سرگشادهای از تعدادی وکیلهای دادگستری ایران در اعتراض به احکام اعدام سه زن را در “ایران امروز” خواندم. حالا نمیدانم نویسنده پیام به من درباره تشویق پزشکیان به استعفا نیز جزو امضاء کنندگان اعتراض به اعدام سه زن میباشد یا نه. منتها این یک بشارت از ورود علنی عدهای از وکلای کشورمان به صحنه مبارزات مدنی درون کشور میباشد که بدون شک باعث تقویت هرچه بیشتر جامعه مدنی در ایران میگردد.
این در حقیقت نشان از واقعیت تلخ دیگری دارد. یعنی بخشی از حقوقدانان سرزمینمان، استعفای رئیس جمهور را اقلا همسنگ، یا اقلا کموبیش همسنگ، با احکام اعدام در ایران میانگارند. بحث من درباره غلو انگاشتن کارزار استعفای پزشکیان با احکام اعدام نمیباشد به خصوص که نمیدانم فعالان برپائی کارزار برای اعتراض به اعدامها همان فعالان کارزار برای استعفا میباشند یا نه. ولی این باید زنگ هشدار تلخی برای پزشکیان باشد تا درک کند کسانی که از انتخاب او به ریاست جمهوری حمایت کردند، حالا همانها خواستار استعفای او هستند. این پیام بیش از آن که برای گوش پزشکیان باشد اخطاری نیز برای رهبری جمهوری اسلامی میباشد که فعالان مدنی دارند، از فرط سرخوردگی، به سوی تدبیرهای سرپیچی از راهحلهای مدنی سوق داده میشوند.
این پیام “پزشکیان استعفا بده” در عین حال این امید را در درون خود دارد که شاید مقام رهبری این را درک کند که در این شرایط خطرناک منطقهای و بینالمللی نمیتواند، دراز مدت، پشت نقاب پزشکیان مخفی شود و به دنیا پیامهای کاذب آمادگی برای توافق بدهد. فرض را بر این میگذاریم که کارزار استعفای پزشکیان به حدی قدرتمند شد که پزشکیان چارهای جز استعفا نداشته باشد. در این صورت، هم امکان یک نتیجه مثبت و هم امکان یک نتیجه منفی وجود دارد.
قبل از بحث درباره نتیجه مثبت و منفی، جهان و منطقه ما، مواجه با یک پدیده بینظیر گردیده که بدون تاثیر بر روی کشور ما نخواهد بود. رئیس جمهور بزرگترین دموکراسی یعنی آمریکا، تبدیل به یک چاقوکش محل شده که تهدید میکند و عربده میکشد، وقایع تاریخی عصر حاضر را که همه جهانیان شاهد وقوعش بودند را وارونه جلوه میدهد و میگوید اوکراین به روسیه حمله کرده!!.، فقط به این خاطر که روسیه را متمایل به یک توافق با آمریکا بنماید. در صورت توافق بین این دو ــــ تصادفا چندی پیش یک معاهده همکاری هم بین ایران و روسیه نیز منعقد شد ــــ آیا ایران نیز، یک ضربه، به خاطر همبستگیاش با روسیه، به صورت متحد آمریکا در خواهد آمد؟ یا اینکه روسیه طعمه بسیار چربتر و پر منفعتتر با آمریکا را انتخاب خواهد کرد و جمهوری اسلامی تبدیل به یک زائده مزاحم برای روسیه خواهد گردید و آمریکا با دست باز، هرطور که منافعش ایجاب کند، مانند گربهای که با یک موش در تله بازی میکند، نه فقط با جمهوری اسلامی بلکه با منافع سرزمینمان بازی میکند. تعجب نکنید چنانچه صبح که از خواب بیدار میشود، به خاطر مهمان نوازی عربستان از امریکا و روسیه، سه جزیره ایرانی در خلیج فارس را متعلق به عربستان یا امارات اعلام کند.
بزرگترین مشکل جمهوری اسلامی، انزوای داخل کشور میباشد و مردمی که در هر فامیل دور یا نزدیکشان، یک اعدامی، زندانی یا ضرب و شتم دیده وجود دارد محال است به حمایت از قاتل یا شکنجه دهنده دوستان و فامیلشان بشتابند.
آقای پزشکیان! سناریوئی که اینجا تصویر شد یا چیزی شبیه این، بسیار محتمل است. حالا که ندای “استعفا بده” در راه است برو با رهبر اتمامحجت بکن که یا با بازیگران تاریکخانهها، امثال جلیلیها، قطع رابطه کند و دستت را باز بگذارد تا تو بتوانی عرصه حکومت را بدست منفردینی مانند زیباکلام، محسن رنانی، سریعالقلم، اصلاحطلبان و زندانیانی امثال تاجزاده، موسوی، نرگس محمدی و شخصیتهای مدنی و فرهنگی که به حد وفور در داخل کشور وجود دارند بدهی تا آنها بتوانند با مشورت و خرد جمعی یک کابینه بحران بوجود آورند تا هم از حمایت مردمی و هم از حمایت بین المللی برخوردار شوند. چنانچه رهبر قبول نکرد، استعفا بده، از من هم نپرس که آنوقت سرنوشت مملکتمان به کجا خواهد کشید چون واقعا از جواب ناتوانم.
داریوش مجلسی، فوریه ۲۰۲۵
■ آقای مجلسی گرامی. بحثی که پیرامون تقاضای پزشکیان مطرح کردید بسیار مهم و بههنگام است. در تکمیل آن باید ذکر کنید که پزشکیان چه درخواستی را باید شرط استعفای خود قرار دهد؟ در شرایط فعلی ایران، دو خواسته، عاجل و بسیار مهم هستند: یکی اعتراض به احکام اعدام سه زن و آزادی رهبران سیاسی زندانی، و دیگری قبول مذاکره با آمریکا. از آنجا که میدانیم قدرت مانور پزشکیان بسیار بسیار محدود است، و نمیتواند خواست بزرگی را به کرسی بنشاند، به نظر من باید خواست اول (لغو احکام اعدام سه زن و آزادی رهبران سیاسی زندانی) را شرط ادامه کار قرار دهد و ریسک قبول نشدن خواستهاش را بپذیرد.
ارداتمند. رضا قنبری. آلمان
■ درود جناب مجلسی عزیز
من به توصیه شما به پزشکیان رای دادم اما امروز تردید ندارم مسعود پزشکیان نیز یک شارلاتان و حقه باز است که با نهج البلاغه رای جمع کرد! از این جهت میگم شارلاتان است: کسی که میگفت: گردن گرو میگذارم و اگر نتوانستم کنار میروم، امروز خیلی راحت میگه: تا آخر ایستادهام!! وایضا سخنرانی نفرت انگیز او در میدان آزادی که هیچ اشارهای به مطالبات مردم نکرد!
نکته آخر: جناب مجلسی عزیز! ترامپ کجا گفته اوکراین به روسیه حمله کرد؟؟؟
با احترام محمدعلی فردین
■ قنبری گرامی، وکیل هائی که میخواهند این کارزار را در ایران آغاز کنند معتقدند پزشکیان باید برای اختیار بیشتر و بدون دخالت دولت سیزدهمیها رهبری را در سر دوراهی قرار دهد. یا اختیارات بیشتر یا استعفا. حالا این تا چه حد میتواند موفق شود
باید دید. با ارادت، مجلسی
■ فردین عزیز، در رابطه با سوال تان درباره اوکرایین. از ایران امروز کپی شده.
«ترامپ در حباب اطلاعات نادرست روسیه گرفتار شده. رئیسجمهور اوکراین، ولودیمیر زلنسکی، روز چهارشنبه در واکنش به اظهارات دونالد ترامپ مبنی بر اینکه اوکراین مسئول تهاجم گسترده روسیه در سال ۲۰۲۲ است، گفت که رئیسجمهور آمریکا در دام حباب اطلاعات نادرست روسیه گرفتار شده است.»
با ارادت، مجلسی
■ آقای پزشکیان، در تاریخ آنها که در بحران و احساس خطر فرار میکنند و یا استعفا میدهند به نیکی یاد نمیشود. شما باید همانطوریکه همیشه حقیقت را گفتهاید به کارتان ادامه بدهید. حقیقت شما و امثال شما و ایران را نجات میدهد!
سهراب چمن آرا - آمریکا
* من رهبری آقای رضا پهلوی در دوران گذار از جمهوری اسلامی را به رسمیت میشناسم
یکم) تا جایی که این نگارنده دریافته است، ایرانیان به نسبت جمعیت خود، بیشترین شمار روشنفکر مدرن، کنشگران سیاسی، پزشک و تکنوکرات، سیاستورز با تجربه، سلبریتی و هنرمند ایران دوست و مانند آن را چه در درون مرز و چه در برون مرز و دیاسپورا دارند. فزون بر آن در ۱۲۰ سال گذشته، در این کشور بیشترین شمار رویدادهای مهم سیاسی شکست خورده یا پیروز و اثرگذار رخ داده است. مانند انقلاب مشروطیت که نخستین جنبش و انقلاب دموکراتیک در منطقه بود، دو کودتای سوم اسفند و ۲۸ مرداد که هر یک از آنها تجربهی مهمی بود که هنوز میتواند دستمایهی در س آموزی سیاسی باشد. پس از آنها، انقلاب ارتجاعی ۱۳۵۷ که جدا از هرگونه داوری دربارهی چیستی و پیآمدهای آن، تجربهی برجسته و مهمی از هنر رهبری انقلاب جدا از سرشت و پیآمدهای آن در شخص خمینی بود.
ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، باید واقعیت را بپذیریم و از آن درس بگیریم. خمینی و پیروانش در همآهنگی نیروهای داخلی و همچنین ساخت و پاخت و دادوستد با خارجیان بویژه آمریکا، بسیار هوشمندانه عمل کردند، حتا اگر آن را خدعه بدانیم. این انقلاب همچنین درس بزرگی بود از اینکه چگونه چپ تندرو چریک که هنوز پر سرو صدا اما ناتوان و سترون است، از همان سال ۱۳۴۲ از روی ناآگاهی سیاسی و در جامهی «ارتجاع سرخ»، به پیروزی خمینی یاری رساند، و بر نوگرایی نظام پهلوی از جمله دیدگاههای مدرن اصلاحات ارضی چشم بست و همان چیزهایی را میگفت و میخواست که خمینی میخواست. این چپ همچنین پس از سال ۱۳۵۰ با الگو برداری از خط مشی روسها، تقدسی را برای تروریستهای فلسطینی و دشمنی با اسرائیل فراهم ساخت که هنوز دستمایهی جمهوری اسلامی و سیاهکاریهای این رژیم رو به فروپاشی و ایران بر باد ده است. این چپ هنوزهم با رفتار و نوشتار خود، بزرگترین پشتیبان جمهوری اسلامی و توجیهگر رفتار آن و تروریسم فلسطینی و لبنانی است. این در حالی است که ورزیدهترین و مهمترین کارگزاران این نظام، اینک پشت به آن کرده و به سیاستهای جمهوری اسلامی در برابر جهان بویژه فلسطین انتقاد میکنند.
این نیروی بزرگ همچنین در درون کشور و بهویژه در زندانها، هر روز بیش از پیش با هم متحد شده، آماده همکاری با اوپوزیسیون سکولار میشوند، بیش از آن چپها سکولار هستند، و پایههای نظام را به لرزه میاندازند. تظاهرات ایثارگران و رزمندگان شناخته شدهی جبهه و جنگ در چند روز گذشنه، نمودی از رویگردانیهای نخبگان جمهوری اسلامی از «نظام» است. این البته رویداد فرخندهای به سود جنبش زن زندگی آزادی و انقلاب نوین مردم ایران است، که چنانچه نیروهای سکولار اوپوزیسیون به آن روی خوش نشان ندهند و هنوز بخواهند با رقیب یا دشمن گذشتهی خود بجنگند و همچنان از روی تعصب قبیلهای و کژاندیشی، به آقای رضا پهلوی دست همکاری ندهند و با او ستیز کنند. با چنین وضعیتی، دور از ذهن نیست که بار دیگر هواداران پیشین جمهوری اسلامی و نیروهای ملیمذهبی، اوپوزیسیون سکولار را دور بزنند و شکل دیگری از حکومت اسلامی را برگردانند. این چیزی است که اصلاح طلبان روزنه جو بسی از آن خرسند خواهند شد، و چپ و سکولاریسم همیشه شکست خورده، باز هم ناگزیر از گوشه گیری شوند.
آنها هنوز، هم نیرو دارند و هم تجربه هرچند در میان مردم جایگاه چندنی نداشته باشند. آنها در گذر ۴۵ سال گذشته به خوبی دریافتهاند که امتگرایی شریعتی کارآمد نیست و شکست خورده و باید به ملت ایران و ملیگرایی برگردند. این را بسیاری از آنها به خوبی دریافتهاند، و برخلاف چپهای روسوفیل چفیهبند دشمن اسراییل و دوست حزبالله و حماس، اکنون گرایش به ایران یعنی مادر خود یافتهاند. مهدی نصیری که گزارهی از «تاجزاده تا شاهزاده» را پیش کشیده و به تازگی به خوبی و هشیارانه دریافته است که «رضا پهلوی هدف نیست، اما راه هست، و باید این راه را رفت». این را بیشتر اصلاح طلبان با صداقت و شاید خود آقای میرحسین موسوی دریافته، و به این بایستگی و نزدیکی پی برده باشد.
اینک همهی ایرانیان و ایراندوستان باید این شرایط و احتمالات را به خوبی دریابند. فرصتها را به خوبی بشناسند و از آن بهره گیرند. از یاد نبریم که فرصتها زیاد منتظر کسی نمیمانند، و ای بسا بسیار زود پایان یابند و یا به تهدید و ضد خود تبدیل شوند. اکنون شرایط به سود مردم و بیشینهی جامعهی ایران است، و شرایط ملی و جهانی فرصتهای خوبی را فراراه کشور گذاشته است. «حال گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحبخانه چیست»؟
دوم) با همه آنچه بالاتر گفتیم شاید بیشتر کسان هم با کلیات آن همسو باشند، اما شوربختانه در تمام ۴۵ سال گذشته و برخلاف شمار چشمگیر کنفرانسهای وحدت و اتحادهای جمهوریخواهانه پر شمار، هنوز نه هیچ سازمان فراگیر و یگانه و مؤثری در میان ایرانیان مخالف جمهوری اسلامی پدیدار شده، و نه جز یک نفر، هیچکس یارای آن نداشته است که خود را رهبر و یا همآهنگ کنندهی اینهمه مبارز پا در رکاب بنامد. آن یک نفری هم که جرئت چنین کاری را یافته است و پایگاه خوبی هم در جامعه دارد، از همه سو آماج تیر تهمتها و پرسشهای بیشمار شده است. کسانی که با رهبری نادرست و ماجرا جویانهی خود از سال ۱۳۵۰ تا کنون شمار چشمگیری از جوانان کشور را یا به کشتارگاههای دو رژیم فرستاده و یا در خانههای تیمی خود کشتهاند و به روی کار آمدن جمهوری اسلامی یاری رسانده و یک بار هم از خود انتقاد نکردهاند، اکنون یاد خانههای تیمی و کمونهای زندانها و آن محاکمههای کودکانهی «انتقاد ازخود» افتاده و از آن یک نفر یعنی رضا پهلوی که پدرش روزگاری پادشاه توسعهگرای ایران بوده، میخواهند از خودش انتقاد کند. اما نمیگویند چرا و از چه چیزی باید انتقاد کند.
اینکه چرا سرنوشت این نخبگان سیاسی ایرانی چنین شده است، نیازمند بررسی گستردهای است که از عهدهی من برنمیآید. اما اگر بخواهم کمی عامیانه داوری کنم، شاید حسادت و کوتاه قدی سیاسی، یکی از علتهای اصلی این رفتار باشد. در کنار این علت، البته شناخت و برداشت نا درست از وضعیت عرصهی سیاست جهانی و داخلی نیز میتواند وجود داشته باشد. هرچه هست، در شرایط حساس کنونی که جامعه در همهی بخشهای آن در برابر رژیم کنونی ایستاده و در همه جا جنبشهای اعتراضی و اعتصابها به چشم میخورد و به گفتهی خود دولتیان همه چیز «ناتراز» است، اوپوزیسون رژیم با همهی ناتوانی خود، باید دست از حسادت و دشمنیهای کودکانه بردارد، و به یگانگی و اتحادی عاقلانه و مسئولان بیندیشد. شرایط هم برای مخالفان و هم برای مدافعان جمهوری اسلامی بسیار حساس، پیچیده، و دشوار است، و نیازمند نگاهی ژرفتر.
سوم) با همهی آنچه بالاتر گفتم و دیگران هم گفتهاند، من رهبری آقای رضا پهلوی در دوران گذار از جمهوری اسلامی را به رسمیت میشناسم، و از او پشتیبانی میکنم. همانند او، من هم به پرچم سه رنگ شیروخوشید نشان بدون تاج احترام میگذارم، و تصمیم در بارهی شکل حکومت را به رأی بیشینه مردم پس از دوران گذار واگذار میکنم.
پیروز باشیم.
بهرام خراسانی
۳۰ بهمن ۱۴۰۳
■ فکر میکنم برای همکاری جهت ایجاد جبههای که منافع ملت ایران را نمایندگی کند بهتر است احزاب و جریان های سیاسی نماینده ای برای نشست هایی همانند “همگرایی سازمانهای ایرانگرا و آزادیخواه” انتخاب کرده و در آن به مخرج مشترکی برای همکاری برسند. اشخاص و فعالین سیاسی هم میتوانند به حمایت و همکاری با آنان بپردازند. آن جبهه بی شک نماینده یا نمایندگانی برای گفتگو با سازمانها و احزاب و دولتها جهت جلب حمایت آنان از مبارزه ملت ایران انتخاب خواهد کرد. این جبهه باید منعکس کننده خواست ها و اهداف مطرح شده در مبارزات ملت ایران بر علیه نظام حاکم باشد و فراگیری آن بی شک در تعامل مداوم با جریانات و فعالین سیاسی دمکراسی خواه داخل ایران برای طرح چهار چوب همکاری در چنین جبهه ای میباشد و پس از توافق و روشن شدن اهداف و تقسیم کار به رای گیری گذارده شود و در صورت حمایت مردم ایران سندی برای نمایندگی از طرف آنان باشد. اولویت و مسئله اصلی نجات و سربلندی میهن و مردم ایران است.
با درود سالاری
■ بادرود آقای خراسانی
چپ ایران پراکنده هست و حدود دو درصد جمعیت ایران را هم دربر ندارد و احتیاجی نیست شما و دیگر خواستاران رهبری پهلوی به آنها تکیه کنید. طبق ارزیابی طرفداران رضا پهلوی بین سی تا هفتاد درصد مردم ایران حامی اینها هستند من که زیاد از اینهمه مخالفت برخی از طرفداران رضا پهلوی با چپها سردرنمیآورم و در سیاست هم عددی به حساب نمیآیم ولی به عنوان یک ایرانی یک رای دارم و پیشنهاد من اینه که حالا که رضا پهلوی اینهمه طرفدار در ایران داره روز خاصی را اعلام کند که خودش بدون خانواده ولی با اطرافیان سیاسی خود با یک هواپیما به ایران برمیگردند و از سی تا شصت ملیون هوادارانش بخواهد بین خودشان حدود پنجاه تا صدهزار نفر بیایند فرودگاه آنوقت مطمئن باشید که دیگر خودتان هیچوقت فکر چپها به کلهتان خطور نخواهد کرد. البته از شش ماه قبل برای تدارک و تبلیغات و بهویژه با سازمانهای حقوق بشری و دولتهای دمکراتیک مشورت کند و پشتیبانی آنها را برای یک مبارزه مدنی و غیر خشونتآمیز جلب کند اگر آقای رضا پهلوی چنین شجاعتی درخود سراغ ندارد و مثل خمینی که اشهدش را خواند و سوار هواپیمای ایرفرانس شد نمیتواند پس حداقل کپی انقلاب ٥٧ را از سر بیرون کند در سال ١٩٩٢ دو نفر از رهبران تبعیدی حزب کمونیست ترکیه چنین شجاعتی از خودشان نشان دادند و از آلمان به ترکیه رفتند و دستگیر شدند.
با احترام بیژن
■ خراسانی گرامی، سپاس فراوان. طبعاً من و دوستانم که خواهان پادشاهی پارلمانی هستیم طبق تعریف شما و خود شاهزاده با او هماهنگ خواهیم بود. ولی شاهزاده رضا پهلوی باید آرام آرام بتواند کنترل را به دست بگیرد و بر دهان کسانی که تفرقه پراکن هستند افسار بزند. باید رفتارهای حذفی که از سوی برخی «سلطنت طلبان پنجاه و هفتی» در گردهمآییها و تظاهرات رخ میدهد مهار زد. باید شعارها فراگیر باشند و هیچ کس را حذف نکنند. این خطر را ما پادشاهیخواهان پارلمانی بسیار جدی میگیریم و امیدوارم دوستان جمهوری خواه که با شاهزاده همراهی میکنند بتوانند با نقدهای سازنده خود، این افراد ویرانگر را به سهم خود منزوی سازند.
شاد و تندرست باشید / بینیاز
■ درود بر جناب خراسانی گرامی برای مقاله خوبشان و همه دوستان ایران امروز.
بنظر میرسد پشتیبانی آزادیخواهان و ایران دوستانی که آرزومند توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در ایران هستند، از شاهزاده رضا پهلوی، عمدتا به دو دلیل است: - باور به اهداف مبارزه اعلام شده از سوی ایشان یعنی انحلال ج. ا. و استقرار یک حکومت ملی سکولار دموکرات در کشور و نیز اصول اعلام شده برای ائتلاف نیروهای سیاسی که تمامیت ارضی کشور و یکپارچگی ملت ایران، رعایت مفاد اعلامیه جهان گستر حقوق بشر و جدایی دین از حکومت را شامل می شود،
- اعتماد به ایشان به عنوان یک رهبر سیاسی آگاه و با درایت که بیشتر از هر شخصیت و یا تشکل سیاسی دیگری توان جلب نظر و حمایت جمع بزرگی از ایرانیان داخل و خارج از کشور را، برای استقرار دموکراسی و اعتلای اقتصادی اجتماعی سیاسی ایران، داشته و امید میرود این ظرفیت هر روز بیشتر هم بشود. طبعا انتظار میرود تا زمانی که این شرایط برقرار است پشتیبانی و حمایت آزادیخواهان و ایران دوستان نیز از ایشان ادامه یابد. با اینحال از مشاهدات شخصی و نیز نوشته ها و گفته های طرفداران شاهزاده رضا پهلوی استنباط می شود که دو رویکرد و یا دو گروه بزرگ با دو دیدگاه متفاوت در این مسیر وجود دارد:
- رویکردی که فرو پاشی رژیم ج. ا. را به دلیل راهبرد و سیاستهای فاجعه آمیز و نیز خصلت اصلاح ناپذیری آن قطعی دانسته و وظیفه نیروهای وطن پرست و فعالان سیاسی آزادیخواه را صرفا تشکل و ایجاد آمادگی در خودشان برای در دست گرفتن امور کشور در فردای فروپاشی ج. ا. و مشارکت در استقرار دموکراسی در ایران و کمک به توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن می دانند.
- رویکردی که علیرغم اطمینان از سرنوشت محتوم رژیم ج. ا. ایجاد یک تشکل سیاسی پویا، فراگیر و توانمند از ائتلاف مخالفان رژیم را ضرورت یک گذار مدیریت شده از ج. ا. و لازمه حداقل کردن کردن هزینه های گذار به دموکراسی در ایران میداند.
شخصا به رویکرد دوم باور دارم زیرا پیچیدگیهای سیستم های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آنهم در ابعاد کشوری مانند ایران از یک سو و تاثیر روابط و مناسبات بین المللی و منطقهای در پدیده هایی مانند انقلاب اجتماعی-سیاسی و تغییر رژیم های سیاسی از سوی دیگر مسجل می کند که برای اجتناب از هرج و مرج و آشوب در کشور و خدای نکرده وقوع حوادث دردناکی مانند کشتارهای جمعی هموطنان توسط رژیم سفاک ج. ا. و یا حتی وقوع جنگ داخلی وجود یک تشکل بزرگ، فراگیر و توانمند سیاسی اپوزسیون برای مدیریت فرایند گذار ضرورت تام و تمام دارد. در واقع تا زمانی که فعالیت های شاهزاده و ائتلاف مشتاقان ایشان به ایجاد یک نیروی بزرگ سازمان یافته پویا و توانمند سیاسی که عملا معضل اقدام جمعی (Collective Action) مردم ایران را، که اکثر آنها مخالف رژیم ج. ا. هستند، حل نکرده و توده های میلیونی مردم را برای نافرمانی های گسترده مدنی و فداکاریهای بزرگ، انجام اعتصابات و تظاهرات خیابانی میلیونی خشونت پرهیز به حرکت در نیاورده است نمی توان از کنار زدن ج. ا. و استقرار حکومت ملی سکولار دموکرات در کشور در یک فرایند خشونت پرهیز و بدون آشوب و هرج و مرج و خون ریزی اطمینان داشت.
تشکیل ائتلاف بزرگ سیاسی به رهبری شاهزاده رضا پهلوی از آنجا اهمیت زیادی دارد که نوید ایجاد یک چنان تشکل متثکر، توانمند و فراگیر و پویا را میدهد. این تشکل بتدریج میتواند در ارتباط سازمانیافته با فعالان صنفی، مدنی و سیاسی داخل کشور و متصل کردن آنها با رهبری سیاسی انقلاب معضل اقدام جمعی ایرانیان را حل کرده بتدریج موازنه قدرت سیاسی را به نفع انقلابیون تغییر و رژیم ارتجاعی حاکم را به عقب براند تا زمان انحلال آن از طریق یک رفراندم آزاد و ملی فرا برسد؛ و راه برای استقرار یک سکولار دموکراسی کارآمد برای ایران عزیز فراهم شود. پیشنهاد هایی برای تبدیل فرایند گذار به دموکراسی در ایران به یک “پروژه” بزرگ اجتماعی-سیاسی و مدیریت کارآمد این پروژه داشتم که برای اطناب کلام طرح آن را به فرصت دیگری میگذارم.
یک نکته پایانی که ارزش یادآوری دارد آنست که از آنجا که فعالان سیاسی با گرایش های چپ ملی (سوسیالیستهای بدون وابستگی به قدرتهای خارجی) دموکراسی در ایران را بنفع خود و مردم ایران میدانند انتظار میرود با پیشرفت کار و گسترش تشکل ائتلاف مشتاقان شاهزاده رضا پهلوی به آن بپیوندند. همانطور که جمهوریخواهان ملی گرا این چنین میکنند و خواهند کرد و بنابراین نباید نگران جدا ماندن نیروهای چپ (ملی) از حرکت غالب اپوزسیون بود.
خسرو
■ با درود به بیژن آقا، جناب بیژن من وامانده این مطلب هستم، که شما با آمار و ارقام عجب مناسبتی دارید و در مقام بخشش درصدها، دست حاتم طاعی را از پشت بستهاید. آخر این چه جوال گشادی است که هم سی درصد و هم هفتاد درصد در آن جای میگیرد. از طرفی سی تا شصت میلیون طرفدار اعرابی با سی تا هفتاد درصد ندارد. جناب پهلوی هم که بسیار متین و مودبانه گفتند گه حاضر نیستند بخاطر سیاست و ایران، آزادی شخصیاش را به خطر بیاندازد، حال نمیدانم نظرش در مورد پرواز به ایران چیست. من فکر میکنم که جناب پهلوی تا مرز ترکیه انقلاب را همراهی کند.
بیژن عزیز گویا خود شما هم به مطلب اعتقاد ندارید، در جایی که عنوان میکنید: اگر آقای رضا پهلوی چنین شجاعتی درخود سراغ ندارد و مثل خمینی که اشهدش را خواند و سوار هواپیمای ایرفرانس شد نمیتواند پس حداقل کپی انقلاب ٥٧ را از سر بیرون کند.....
با احترام حسین احمدی
■ آقای خراسانی با کمال احترام به باورهای شما، شما هرچند شعار وحدت میدهید جز ایجاد پراکندگی بیشتر میان مخالفین متوهم و ناتوان، از سلطنت گرفته تا چپ سابق نتیجه دیگری نخواهید گرفت. اگر هواداران رضا پهلوی صداقت دارند پس شعار “مرگ بر سه مفسد چپی ملا مجاهد” چیست؟ اگر آقای رضا پهلوی و هوادارانش از استقرار دموکراسی در کشور پشتیبانی میکنند چرا دیکتاتوری پدر و پدر بزرگش را محکوم نمیکنند؟ آیا به باور شما رهبری خودخواسته رهبر شما خواسته اکثریت ایرانیان است؟ بیسبب نیست که پس گذشت ۴٦ سال از حکومت جمهوری جهل و جنایت بدیلی قابل اعتماد به وجود نیامده است و در همچان بر همان پاشنه خواهد چرخید!
شهرام
■ بادرود جناب حسين احمدی عزيز
اينها درصدی نيستند که من بخشش کنم بلکه اين درصدها را به نقل از محافل طالبان سلطنت عرض کردم چون از طرفی جناب اقای خراسانی و ديگر هواداران رهبری رضا پهلوی صحبت از اين میکنند که چپها و جمهوریخواهان جايگاهی در بين مردم ندارند و از طرفی انتقاد میکنند چرا اينها رهبری رضا پهلوی را نمیپذيرند خواستم پيشنهادی بدهم که اگر مقبول واقع شود ديگر احتياجی به اندک نيروی چپ و جمهوری خواه نداشته باشند و نسرين ستودهها و نرگس محمدیها و توماجها جا را برای رهبری رضا پهلوی باز میکنند چون اين هموطنان در عين مخالفت با انقلاب تودهای ٥٧ و فتنه متميزه آن ولی میخواهند آنرا کپی کنند که از نظر من شدنی نيست.
با احترام وبرقرار باشيد/ بيژن
■ جناب سالاری گرامی درود بر شما. به درستی نوشتهاید: «برای همکاری جهت ایجاد جبههای که منافع ملت ایران را نمایندگی کند بهتر است احزاب و جریانهای سیاسی نمایندهای ...». این سخن سد درسد درست است، اما تا جایی که من میدانم و دیده یا شنیدهام، اکنون چنین سازمانی نه در داخل وجود دارد و نه در خارج از کشور، و زمان برای ساختن آن را از دست داده، و سازمان موجود پیش از انقلاب را داغان کردهایم. برخی سازمانهای مدعی موجود مانند حزب چپ و یا انواع اتحادهای جمهوری خواهان نیز به راستی «سازمان» نیستند، زیرا نه هدف و استراتژی روشن و سازمان یافتهای دارند، و نه چهرههای شناخته شده و با نفوذی چه در سطح نخبگان و چه در سطح مردم و شهروندان.
از احزاب کردی که بگذریم، مردم و شهروندان و یا حتی کنشگران سیاسی ایرانی در دنیای واقعی میدان، هیچ رهبر یا شخصیتی حتی مانند اوجالان را نمیشناسند که دلشان بخواهد به رهنمودهای او گوش دهند و از او پیروی کنند. برای رهبری مردم و سازماندهی سیاسی هم آنچانکه لنین در زمان خودش گفته بود، هم به حزبی با تئوری انقلابی نیاز است و هم به کادرها و چهرههای سیاسی سرشناس و با نفوذ. من نمیگویم چهرهی کاریزما یا با فره ایزدی و فرهمند، اما میگویم سیاستورز و با کشش.
راستی آنست که نه تنها شخصیت سیاسی و پخته، که حتا ریخت و قیافهی کسی هم که مردم را دعوت به چیزی میکند مهم است. متاسفانه به جز افرادی انگشت شمار، به گمان من، چهره و سخنان بساری از کسانی که به عنوان نمایندهی یک سازمان یا سیاسی اوپوزسیون در تلویزیونهای برون مرزی یا درون مرزی ظاهر میشوند نه تنها جذاب نیست، که مانند چهرهی احمدینژاد و پزشکیان، گاه کفاره هم دارد. شخصی که خود را استاد دانشگاههای آمریکا معرفی میکند با قیافهای ریشو و اصلاح نکرده، رختی ترحم برانگیز و گاه چفیهای بر گردن در تلویزیون ظاهر میشود، و تنها کاری که میکند اینست که به رضا پهلوی و اسرائیل و آمریکا دشنام دهد و از حماس و حزبالله دفاع کند. این درحالی است که دانشجویان، بازنشستگان، پرستاران و حتا بازاریان در همین شرایط خفقانآمیز در خیابانهای تهران و دیگر شهرها فریاد میزنند «دشمن ما همینجا است، دروغ میگن آمریکاست»، و به اینکه دولت جمهوری اسلامی ثروت ایرانیان را به جیب فلسطینیها میریزند گلایه دارند و اعتراض میکنند.
یکی دیگر از این استادان جامعهشناسی اوپوزیسیون هم که دشمن سرسخت رضا پهلوی و احتمالاً عضو یکی از همین چند خوهران اتحاد جمهوریخواهان نیز هست، گویی تنها چیزی که از جامعه شناسی بلد است اینست که هر گاه پایش به یک تریبون مفت تلویزیونی میرسد، اتنیک اتنیک گویان آب به آسیاب تفرقه و قومگرایی میریزد و در حالی که خود را از هر زن فمینیستی دو آتشهتر وانمود میکند، گویی هیچ خبری از زنان زیر اعدام جمهوری اسلامی ندارد.
جناب سالاری گرامی، من هم مانند شما به وجود سازمان در مبارزه اجتماعی باور دارم و آن را یک نعمت سیاسی میدانم. اما سازمانی که بداند به کجا میخواهد برود و چه رؤیایی برای آیندهی مردم و کشور در سر دارد. سازمان یا کنشگری که کاری که نه راه را بداند و نه را و کاری جز تفرقه افکنی و دامن زدن به دشمنی میان کنشگران سیاسی اوپوزیسیون نمیکند، بیش از آنکه یک نعمت باشد، یک آفت است.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی ۳۰ بهمن ۱۴۰۳
■ جناب بیژن گرامی درود بر شما و ازاینکه نوشته مرا خواندید، سپاسگزارم. نوشتهاید: «چپ ایران پراکنده هست و حدود دو درصد جمعیت ایران را هم دربر ندارد و احتیاجی نیست شما و دیگر خواستاران رهبری پهلوی به آنها تکیه کنید. ..». جناب بیژن، من نمیدانم که چند درسد مردم ایران کمونیست یا به گفتهی شما «چپ» هستند اما حدس میزنم که شاید در اتحاد شوروی یا چین هم هیچگاه دو درسد مردم کمونیست نبودهاند، و همجنین سه چیز دیگر را نیز میدانم: نخست آنکه مارکسیم متدولوژیک و نه مارکسیسم آیینی در کمی بیش از ۱۵۰ سال گذشته، کمک بسیاری به فرهنگ و اندیشهی جهان کرده که اگر بیش از اصحاب دایره المعارف و عصر روشنگری نباشد، کمتر از آن نیست. از همین رو من در کمابیش ۴۰ سال از زندگی خود یک مارکسیست ارتودوکس استالینی مائوتسه اندیشه بودهام و هنوزهم به بخش بزرگی از متدولوژی هستی شناسی و جهان شناسی مارکس و انگلس باور دارم، و بر خلاف بسیاری از کسان، بر آنم که در این بخش هستی شناسی، حتا به فرهنگ مردم ایران هم یاری رسانده است. دوم آنکه اکنون و به دلیل برخی سیاستها و تاکتیکهای سیاسی حزب کمونیست شورو و فرهنگ اردوگاهی آن که بر اندیشه و سرنوشت همهی کمونیستهای اثر گذاشته، و با اینکه مارکسیستها همه جا و هنوز و همواره میتوانند یک لنگر تعادل اندیشگی و اجتماعی باشند، اما «گر مسلمانی (شما بخوانید چپ یا چپ ایران) همین است که من میبینم، وای اگر از پس امروز بود فردایی». بر این پایه من به هیچ روی به چپ ایران تکیه نمیکنم و امیدی هم به آنها ندارم. همچنین، من این سخن شما را که خمینب جرئت که آمد ایران بیشتر یک شوخی میدانم، زیرا پیشتر تضمن آمدن خود به ایران را از آمریکا و غرب گرفته بود. سوم آنکه در نیرومندترین کشوره، چننچه 5 دصد مردم یک پارچه باشند و یک چیز را بخواهند، رژیم آن کشور سرنگون خواهد شد. پیروز باشیم.
بهرام خراسانی یکم اسفند ۱۴۰۳
■ آقای خراسانی گرامی، مسئله وجود ایده سیاسی است نه الزاما نفوذ یک جریان یا سازمان متشکل سیاسی در میان مردم. آقای پهلوی نیز تشکل و سازمان خاصی ندارد. همین تشکل های سیاسی موجود میتوانند با ایجاد اتحادی بر سر اصول اساسی و اولیه برای گذار از نظام حاکم متحد شوند. جمهوری و پادشاهی خواهان پارلمانی و سکولار میتوانند در پروسه گفتگو برای چنین اتحادی اعتبار کسب کنند به شرطی که تفرقه افکنان و دشنام گویان و توده ای ها و روسوفیل های لانه کرده در تشکیلاشان را رکاب زده و بیرون کنند. اگر نجات میهن دغدغه چنین جریاناتی است باید شهامت پریدن از سایه خود را داشته باشند و به اعلامیه دادن و محکوم کردن بسنده نکنند. حزب کومله استعداد سراسری شدن را دارد و حیف خود را در چهار چوب مسئله قومی محدود کرده است و اگر به همین صورت ادامه دهد باید مراقب رقیبش باشد که فردا سرش را زیر آب نکند. حزب سراسری شدن این خطر را بر طرف میکند. جبهه ملی و ملیون هم باید از لاک خود برون آمده و پرستش زنده یاد مصدق را کنار گذاشته و ۲۸ مرداد را به تاریخ بسپارند. هم چنین باید در نظر داشت که همت میهن دوستان درون این سازمانهای پراکنده برای اتحاد میتواند مشوق متشکل شدن اصلاح طلبانی که از اصلاح نظام دل کنده اند باشد.
با درود و احترام سالاری
■ من و همفکرانم نیز میتوانیم رهبری آقای پهلوی را برای دوران گذار بپذیریم. شرط گذاری شاید پسندیده نباشد ، اما همگی نظر میدهیم که در چه صورت چنین اتحاد (همگرایی) میتواند موفق باشد. یکم - دوری از گرایش حذفی - عزیزان دیگر هر کدام بگونه ای بیان کردند، که لازم است افراط گرایان مهار شوند و گفتمان آنها جایی در پیامهای جبهه واحد و رهبری آن نداشته باشد. به تصورم کثرت گرایی نه تنها در بیان و پیام های رسمی مهم است، بلکه جا دارد که در کلیه انتخاب ها و شیوه رفتاری محافل و نشست های آقای پهلوی دیده شود. کیش شخصیت نزد ما ایرانیان حضور و وزن قوی دارد، شاید میزان کم و سالمی از برجسته کردن شخصیت به ضرر اهداف جنبش نباشد ، اما هر گونه زیاده روی و شخصیت پرستی، فضای بیگانگی برای بسیاری از ایرانیان ایجاد میکند، و ویژگی دربرگیرندگی (Inclusiveness) را از بین میبرد. دوم - گفته میشود که نوع حکومت ایران را امروز تعیین نمیکنیم - بسیاری از ایرانیان (منجمله خودم) تصویر روشنی از ایران مشروطه یا ایران جمهوری دموکراتیک در سالهای ۲۰۲۵ به بعد ندارند، پس له یا علیه هیچکدام نیستند. اما چشم و آرزوی ما بر آن است که پس از گذر از جمهوری اسلامی و طی یک دوران چند ساله با شرکت اکثریت مردم و روشنفکران در فضایی آزاد و با تبادل نظر بتوانیم به مفاهیم مشترکی نزدیک شویم و احیانا جواب برخی تفاوت ها را به صندوق رای بسپاریم. ضرورت دارد که رهبر(ان) هر اتحادی تصریح کنند که منظور از “رفراندوم” چیزی غیر از نسخه جمهوری اسلامی است و قرارشان نیست تا شیوه “تا تنور داغ است....” پیاده شود.
ارادتمند، پیروز
■ @ جناب خسرو گرامی درود بر شما. مانند همیشه سخنان درستی گفتهاید، و صحنهی نبرد و گفتگوی سیاسی و اندییشگی را درست تصویر کرده اید و امیدوارم نظر گستردهتر شما در آینده را نیز زنده باشیم و ببینیم. با سپاس.
@ جناب شهرام گرامی، درود بر شما. البته در شرایط کنونی جامعهی ایران شعار وحدت نیروهای ملی و دموکرات جدا از اینکه چه نتیجهای داشته باشد، کار خوبی است. همانگونه که شعار “مرگ بر سه مفسد چپی ملا مجاهد” شعار خوبی نیست. و همانگونه که پس از تجربه ۴۶ سال حکومت جمهوری اسلامی، شاید نه رضا پهلوی و نه بسیاری دیگر با نظر شما در بارهی «دیکتاتری پدر و پدر بزرگ» او همسو نباشند که آن را محکوم کنند. هر چیزی را باید با همانند و بدیلش و شرایط زمان و مکان سنجید. اکنون و با همان تجربه ۴۶ ساله، کسانی دولت رضا شاه را دولت «تجدد آمرانه» و کسانی هم «دولت توسعه و پیشرفت ایران» میخوانند. مانند بسیاری چیزهای دیگر، طبیعی است که در این زمینه هم همگان دیدگاه یگانهای نداشته باشند.
بهرام خراسانی
■ درود بیژن گرامی، من از متن شما جنبه کنایه آمیزش را دیر متوجه شدم.
با احترام حسین. ا.
■ درود خدمت دوست نا شناس آقای خراسانی مقاله شما نشان دهنده خوش نیتی ملی و ایران دوستی شماست ولی آنچه در عمل قرار است اتفاق بیفتد بسیار پیچیده و سخت مینماید چرا که ما ایرانیها هیچگاه کار دستهجمعی را هرگز یاد نگرفتهایم و اصلا ائتلاف و گفتگو برای ما بیمعنی است و این ریشه در خودخواهی و منافع طلبی ایرانی دارد. بهر روی من بیشتر مطالب شما رو قبول دارم مخصوصا آنچه در باره چپ گفتید منتهی داستان اصلی که آقای رضا پهلوی باشد به همین سادگی نیست که فرمودید که عینا میشود خمینی در انقلاب قبلی همه میگفتند حالا بریم دنبال این و شاه سقوط کنه بعد همچی حل میشه اما دیدیم آنچه نباید میدیدیم چون سرعت انقلاب آنقدر زیاد بود و شخص خمینی هم مثل لودر و بولدزر همه چیز رو زیر رو کرد و کاری هم از هیچکس بر نیامد.الان درست است که آن شرایط کمتر نمایان است و مردم به اندازه یک تاریخ کامل تجربه دارند ولی اندکی ترس هست. زیرا بااین گفتار ورفتار حواریون خاص آقای رضا پهلوی نه لزوما طرفداران سلطنت ایشان بیم نهفتهای وجود دارد من به شخصه در پیشانی این اشخاص خلخالی و لاجوردی و.... میبینم.
مهدی وثوقی
■ با درود به جناب خراسانی گرامی، اگر امروز تقی ارانی زنده بود با که همبستگی میکرد؟ با شاهزاده و یا با ته ماندههای سرگردان چپ ناملی؟
همان ارانی که گویا گفته است” سوسیالیسم هم کارگر و هم بنا نیاز دارد و ما باید بنا باشیم”. اگر امروز ایرج اسکندری زنده بود آیا دست به شاهزاده میداد و یا بازماندگان تئوری ایران بر باد ده امپریالیسمستیز و آبدارچی پوتین و چین؟ این دو زنده یادان همیشه برای من پرچمداران چپ ملی و میهندوست بودهاند.
قصهای تلخ است این چپ امروزین ایرانی که هنوز که هنوز است اگر مجبور باشد میان خمینی- خامنهای و یا شاهزاده و محمدرضا شاه یکی را بر گزیند، بیشتر آنان در لشگر و خیمه آمریکا- اسرائیل ستیز خامنهای میمانند! همان چپی که میخواست با همکاری و هم گامی با ارتجاع سیاه اخوندی ایران را ژاپن و فرانسه خاورمیانه کند و امروز میهن ما ستاد کل تروریستهای خاورمیانه شده و روز حالش تنها با مردم نگون بخت سومالی، زیمباوه و سودان یکسان شده. مارکسیتها که در سده ۲۰ پرچمدار و رزمندگان پیشرو برای آزادی انسانها، حقوق زحمتکشان و زنان و هنر و علم شهره بودند امروز به گدایان درگاه اسلامیستهای واپسگرا و بیمیهن آب رفتهاند.
با این همه من باور دارم که هستند کسانی که هنوز هم چپ هستند و یا مسلمان اما نیروی پیشبرنده آنان خرد و دانش و انسانیت است و نه دنباله روی نیروهای ارتجاعی اسلامگرایان. و ناگزیر از آن دسته از چپی که مانند سایت فارسی زبان سازمان جاسوسی روسیه بلندگوی دروغهای پوتین شده، همان پیک نت رسوای روسی. شاهزاده در این زمان بهترین کس و شانسی برای برون رفتن از این منجلاب ساخته شده ارتجاع سرخ و سیاه است. یکی از بهترین خصلت شاهزاده همان ایدئولوژیک نبودن و ملی بودن اوست که گارانتی یکپارچگی کشور و یکسان دیدن همه مردم ایران است. شاید در آینده و پس از آزادی کسی بهتر و شایسته تر برای رهبری کشور پیدا شود، آنگاه باید از او پشتیبانی کرد. اما ما در امروز و برای امروز میاندیشیم.
با سپاس از همه نویسندگان؛ کاوه
■ جناب کاوه گرامی، درود بر شما و سپاس از توجهتان شما نوشتهاید: «اگر امروز تقی ارانی [و ایرج اسکندری] زنده بودند با که همبستگی میکردند؟ با شاهزاده و یا با ته ماندههای سرگردان چپ ناملی؟ همان ارانی که گویا گفته است” سوسیالیسم هم به کارگر و هم به بنا نیاز دارد و ما باید بنا باشیم”. راستش اینکه پاسخ به چنین پرسشی بسیار دشوار است، اما با شناخت اندکی که من از این دو تنی که شما نام بردهاید و با اجازهی شما کیانوری را نیز به آنها میافزایم، برداشت خودم را خواهم گفت. افزودن نام کیانوری هم به این دلیل است که به گمان من، این هر سه تن هم ایران دوست و ملی بودند، هم اخلاقمدار(حتا کیانوری)، و هم دانش پژوه، علمگرا و پول دیده. از اینرو در سپهر فرضی امروز، به گمان من آن هر سه تن از رضا پهلوی پشتیبانی میکردند، نه از آن به گفتهی شما «چپ ناملی» یا سرگردان.
کاوه گرامی بدون پول و دانش اخلاقمدار هیچ کاری حتا انقلاب و گذار از جمهوری اسلامی شدنی نیست، یا به کژراهه میرود. با ارجگذاری دوباره به سخن ارانی که چه گفته باشد و چه نگفته باشد رد پای آن را در اندیشههایش میتوان دید، بویژه توجه او به «بنا» یعنی بنمابهی دانش و کار اندیشگی، میتوان گفت که در دگرگونیهای بزرگ اجتماعی از جمله انقلاب، تودهها حتا اگر اخلاقمدار باشند، خود کمتر میاندیشد، و همواره چشم به بالا و قدرت دارند و به چیزی جز تخریب و گاه انتقام نمیاندیشند. از اینرو، کارشان خراب کردن ساختمان تاریخ است. ساختن جهان کار مهندس یا بنا و معمار است که در اینجا من آن را نماد دانش و اندیشه در انجام کار و هر انسان اندیشمند و اخلاقمداری میدانم که طرحی اندیشیده در ذهن دارد و به زندگی و رفاه انسان میاندیشد. اینها سازندگان و یا معماران تاریخ در پهنههای گوناگون هستند.
این البته خلاف چیزی است که در اندیشهی یک چپ توده گرا و توده ستا میگنجد که که بیشتر ما در جوانی چنین بودیم، اما تجربهی زندگی فردی و جهانی آن را کمابیش اصلاح کرد. بیشتر رزمندگان تروریست حماس هم تودهها هستند که به دستور و راهنمایی تروریستهایی مانند یحیا سنوار و دیگران، در مدت چند قیقه ۱۲۰۰ انسان بیگناه را در اسراییل کشند، ۵۰ هزار نفر از زن و کودک فلسطینی را نیز به کشتن دادند، و تازه خود را از دنیا هم طلبکار میدانند.
شوربختانه «تودهی سیاسی» ناآگاه، خودش کمتر میاندیشد و دستمایهی رقابت و کمشکش دیگران و گاه مرغ عروسی و عزا و یا آتش زیر دیگ میشوند. از این رو تودهها نیز چه در ایران یا نوار غزه یا لبنان یا هر جای دیگر، همواره بیگناه و پاک و منزه شایستهی ستایش نیستند. گاه باشد که توده نیز باید به پرسش کشیده شود. زیرا امروز دیگر ناآگاهی سند معصومیت کسی نیست، بلکه شاید گاه گوا بر رندی و سند جرم به دلیل نا آگاهی و بیتفاوتی هم باشد. سرانجام آنکه اگر بخواهم به پرسش فرضی شما پاسخی فرضی بدهم، آنگاه خواهم گفت که در چنان شرایط فرضی، آن سه تن هم از آقای رضا پهلوی برای گذار به جامعهای دموکرات و آزاد توسعه گرا یاری میکردند، و اگر از پدر و پدر بزرگ او هم به حق یا ناحق دلگیر بودند، کار مردگان را به مردگان میسپردند و زندگان را به پادافره گناه کرده یا ناکردهی مردگان به پرسش نمیکشیدند. زیرا: «گر حکم شود که مست گیرند، در شهر هر آنچه هست گیرند».
با پوزش از آنکه پاسخ، خودش یک گفتارنامه شد. پیروز باشیم.
بهرام خراسانی دوم اسفند ۱۴۰۳
■ جناب خراسانی گرامی
متاسفانه جمهوری خواهان ما خیلی خیلی کلی خواسته خود یعنی نظام جمهوریت را تعریف میکنند. شاید بدین جهت هم مورد توجه قرار نمیگیرند - چه نوع جمهوری، جمهوری مادام العمری بسان صدام و قذافی و پوتین یا جمهوری دوره ای چهار تا هشت تا ده سال کشورهای پیشرفته؟
اگر منظور جمهوری دوره ایست که اینهمه تقلا و بحث و فحص ندارد، در انتخاباتی گروهی برنده میشوند ( حتی با تقلب) خوب، بعد از دوره کوتاه معینی طبق قانون باید پیاده شده قدرت را به گروه دیگری واگذار کنند. شاید بشود مثال اجاره کردن یا خریدن منزل را زد. در خرید منزل (مادام العمر) نیاز به تحقیق و دقت تمام زوایای منزل لازم است و شرط شروط فروشنده ولی در اجاره کردن (حكومته دوره آي) ان اینهمه دقت واکاوی مورد نیاز نیست و اگر اشکالی پیش آمد منزل را پس داده و منزل دیگری اجاره میکنیم. .ضمن اینکه چون همه اجتماع یک کشور منافع مختلف و متضادی دارند، در هر نوبت امکان دستیابی گروه دیگری هم حاصل میشود. هيچ نوع حکومیتی نمیتوانند همه مردم را راضی نگهدارد، چون همه مردم منافع مشترکی ندارند. ولی در حکومت جمهوری دوره ای ٤ آن ده ساله (یک یا دو دوره) گروهی راضی و گروهی نا راضی میشوند و چه بسا در انتخابات بعدی گروه نارازی راضی و گروه راضی ناراضی شوند و این تسلسل یک توازنی بوجود میاورد که سیصد سال در جوامع پیشرفته دوام آورده است.در حالیکه در حکومت مادام العمر یک گروه راضی و گروهی ناراضی میشوند و بتدریج گروه راضی در طول ۳۰ تا ۴۰ سال پروار تر و ناراضیان ضعیف تر میشوند تا اینکه کارد به استخوانشان میرسد و شورش میکنند. - هیچ انسانی ظرفیت قدرت بلامناضع در زمان نامحدود را ندارد و حتی اگر فردی صالح باشد بتدریج در اثر فشار دامای و خارجی به تدریج منحرف میشود. البته کار به این سادگی نیست و در یک یا دو دوره جا نمی افتد، ولی شاید ددر سه یا چهار دوره که کمتر از بکدوره مادام العمری است جا میافتد.
با احترام کاوه.
■ آقای خراسانی عزیز، خوشحالم که مجدداً شما را در سایت می بینم، نظرم را در روزهای آینده خواهم نوشت.
با بهترین درودها، پرویز هدائی
■ جناب خراسانی گرامی - چگونه است که هیچ کدام از نحلههای سیاسی ما از نوع حکومت دورهای دو چهار ساله یا پنج ساله مثل بیشتر کشورهای پیشرفته اظهار نظری نمیکنند (چه مثبت و چه منفی) و هرچه میگویند و مینویسند (چه جمهوری، یا سلطنتی یا ولایتی یا سوسیالیسی و غیره) همه از اصل حکومت مادام العمری است؟ آیا هنوز همان میراث فرهنگی و تاریخی ما که از ۲۵۰۰ سالل پیش تا به امروز فردی مقتدر که حکومت وقت را به زور و خونریزی منقرض کرده و بعد از یکی دو یا چند نسل دیگر مقتدر دیگری آن را به زیر کشیده و تا به امروز این روند ادامه دارد- و ما آن را تمدن ۲۵۰۰ ساله مینمایم - اجازه حتی تفکر به حاکمیت دورهای نمیدهد و چنان تابوی فرهنگی ساخته که حتی در باره آن تفکر و تحلیل هم نمیکنیم. به امید اظهار نظر جنابعالی و همچنین سایر بزرگواران.
با اخترام کاوه
۱۸ فوریه ۲۰۲۵
در حالی که مذاکرهکنندگان آمریکایی و روسی روز سهشنبه برای اولین بار از زمان حمله تمامعیار مسکو به اوکراین، که تقریباً سه سال پیش رخ داد، با یکدیگر دیدار کردند، ترامپ نشان داد که آماده است تا متحدان آمریکا را رها کند و با ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، همپیمان شود.
از نظر ترامپ، روسیه مسئول جنگی که همسایهاش را ویران کرده نیست. بلکه او معتقد است که اوکراین مقصر حمله روسیه به این کشور است. سخنان ترامپ در گفتوگو با خبرنگاران در روز سهشنبه درباره این درگیری، روایت متفاوتی از واقعیت ارائه میدهد که نهتنها در میدان جنگ اوکراین قابل شناسایی نیست، بلکه هیچ رئیسجمهور دیگری از هر دو حزب آمریکا چنین موضعی اتخاذ نکرده است.
بر اساس روایت ترامپ، رهبران اوکراین به دلیل امتناع از واگذاری قلمرو، مقصر جنگ هستند و بنابراین، او معتقد است که آنها شایستگی حضور در مذاکرات صلحی را که اخیراً با پوتین آغاز کرده است، ندارند. ترامپ گفت: “شما هرگز نباید این جنگ را آغاز میکردید.” او این سخنان را در حالی بیان کرد که در واقع، اوکراین آغازگر جنگ نبود. وی افزود: “شما میتوانستید به یک توافق برسید.”
ترامپ که در اقامتگاه خود در مار-ئه-لاگو فلوریدا سخن میگفت، ادامه داد: “اکنون رهبری در اوکراین بر سر کار است که اجازه داده جنگی ادامه پیدا کند که هرگز نباید رخ میداد.” در مقابل، ترامپ حتی یک کلمه سرزنش نسبت به پوتین یا روسیه که نخستین بار در سال ۲۰۱۴ به اوکراین حمله کرد، در طول چهار سال نخست ریاست جمهوری ترامپ جنگی کمشدت علیه این کشور به راه انداخت و سپس در سال ۲۰۲۲ با هدف تصرف کامل اوکراین حملهای دیگر را آغاز کرد، بر زبان نیاورد.
یک چرخش شرمآور
ترامپ در حال اجرای یکی از چشمگیرترین چرخشهای سیاست خارجی آمریکا در طول چندین نسل است؛ تغییری ۱۸۰ درجهای که دوستان و دشمنان آمریکا را وادار خواهد کرد که استراتژیهای خود را از نو تنظیم کنند. از زمان پایان جنگ جهانی دوم، مجموعهای طولانی از رؤسایجمهور آمریکا، ابتدا اتحاد جماهیر شوروی و سپس، پس از یک وقفه کوتاه و توهمزا، جانشین آن یعنی روسیه را حداقل به عنوان یک نیرویی که باید از آن حذر کرد، در نظر میگرفتند. اما ترامپ این کشور را بهوضوح به عنوان یک شریک بالقوه در همکاریهای آینده میبیند.
او آشکارا نشان میدهد که ایالات متحده دیگر قصد منزوی کردن پوتین را به دلیل تجاوز بیدلیل علیه همسایهای ضعیفتر و کشتار صدها هزار نفر ندارد. برعکس، ترامپ که همواره علاقهای گیجکننده به پوتین نشان داده است، خواهان بازگرداندن روسیه به باشگاه بینالمللی و تبدیل آن به یکی از دوستان اصلی آمریکا است.
کوری شاکه، مدیر مطالعات سیاست خارجی و دفاعی در مؤسسه آمریکن اینترپرایز و مشاور امنیت ملی در دولت جورج دبلیو بوش، در این خصوص گفت: “این یک چرخش شرمآور در سیاست خارجی ۸۰ ساله آمریکا است.”
وی افزود: “در طول جنگ سرد، ایالات متحده از به رسمیت شناختن اشغال کشورهای بالتیک توسط شوروی خودداری کرد و این اقدام، به مبارزانی که برای آزادی خود میجنگیدند، امید میبخشید. اما اکنون ما با مشروعیت بخشیدن به تجاوزات برای ایجاد حوزههای نفوذ، سیاست کاملاً متفاوتی اتخاذ کردهایم. هر رئیسجمهور آمریکایی در ۸۰ سال گذشته با موضع ترامپ مخالفت میکرد.”
در حلقه اطرافیان ترامپ، این تغییر جهت یک اصلاح ضروری برای سالها سیاست نادرست تلقی میشود. او و همپیمانانش هزینه دفاع از اروپا را بیش از حد بالا میبینند، با توجه به نیازهای دیگر. از دیدگاه آنها، رسیدن به نوعی سازش با مسکو به ایالات متحده اجازه میدهد تا نیروهای بیشتری را به خانه بازگرداند یا منابع امنیت ملی را به سمت چین، که به گفته مارکو روبیو، وزیر امور خارجه، «بزرگترین تهدید» است، هدایت کند.
عادیسازی با روسیه، دشمنی با اروپا
چرخش سیاست ایالات متحده در هفته گذشته بسیار آشکار بوده است. تنها چند روز پس از آنکه معاون رئیسجمهور، جیدی ونس، از متحدان اروپایی انتقاد کرد و گفت که «تهدید داخلی» نگرانکنندهتر از روسیه است، روبیو با سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه، دیدار کرد و درباره «فرصتهای فوقالعادهای که برای همکاری با روسها وجود دارد» صحبت کرد، البته اگر بتوان جنگ اوکراین را به نحوی کنار گذاشت.
هیچ یک از رهبران اوکراین در این نشست که در ریاض، عربستان سعودی، برگزار شد، حضور نداشتند، چه رسد به دیگر رهبران اروپایی، هرچند روبیو پس از آن با چندین وزیر خارجه تماس گرفت تا آنها را در جریان امور قرار دهد. با این حال، ظاهراً این جلسه نشانی از تقسیم حوزههای نفوذ میان دو قدرت بزرگ داشت، مشابه کنگره وین یا کنفرانس یالتا در دوران گذشته.
ترامپ مدتها است که پوتین را یک همفکر و بازیگری «بسیار زیرک» میبیند که تلاشش برای وادار کردن اوکراین به پذیرش امتیازات ارضی چیزی جز «نبوغ» نبوده است. در نظر ترامپ، پوتین فردی شایسته احترام و تحسین است، برخلاف رهبران متحدان سنتی آمریکا مانند آلمان، کانادا یا فرانسه، که ترامپ برای آنها تحقیر قائل است.
در واقع، ترامپ نخستین ماه از دور دوم ریاستجمهوری خود را صرف بیاعتنایی به متحدان کرده است؛ نهتنها آنها را از مذاکرات اوکراین کنار گذاشته، بلکه تهدید به وضع تعرفههای تجاری علیه آنها کرده، خواستار افزایش هزینههای نظامیشان شده و حتی ادعاهایی درباره برخی از قلمروهایشان مطرح کرده است. در همین حال، حامی میلیاردر او، ایلان ماسک، آشکارا از حزب راست افراطی «آلترناتیو برای آلمان» حمایت کرده است.
یان برمر، رئیس گروه مشاوره بینالمللی «یورآسیا»، در این باره میگوید: «در حال حاضر، اروپاییها این وضعیت را چنین میبینند که ترامپ در حال عادیسازی روابط با روسیه است، درحالیکه با متحدان اروپایی خود همچون دشمنان رفتار میکند. حمایت از حزب آلترناتیو برای آلمان که رهبران آلمانی آن را یک حزب نئونازی میدانند، ترامپ را در موضعی قرار داده که بیشتر به عنوان یک دشمن برای بزرگترین اقتصاد اروپا به نظر میرسد. این یک تغییر خارقالعاده است.»
ترامپ در دوران مبارزات انتخاباتی وعده داده بود که میتواند جنگ اوکراین را ظرف ۲۴ ساعت پایان دهد، وعدهای که تاکنون عملی نشده است. او حتی پیش از مراسم تحلیف خود مدعی شده بود که صلح را به اوکراین خواهد آورد، اما این نیز محقق نشد. پس از تماس تلفنی تقریباً ۹۰ دقیقهای با پوتین در هفته گذشته، ترامپ مأموریت مذاکرات را به روبیو و دو مشاور دیگرش، مایکل والتز و استیو ویتکاف، واگذار کرد.
امتیازاتی که ترامپ به پوتین میدهد
امتیازاتی که ترامپ و تیمش پیشنهاد دادهاند، به نظر میرسد فهرستی از خواستههای کرملین باشد: روسیه میتواند تمامی سرزمینهایی را که بهطور غیرقانونی و با توسل به زور از اوکراین گرفته است، حفظ کند. ایالات متحده هیچگونه تضمین امنیتی به اوکراین ارائه نخواهد کرد، چه رسد به پذیرش آن در ناتو. تحریمها لغو خواهند شد. ترامپ حتی پیشنهاد داده است که روسیه بار دیگر به گروه ۷ قدرت اقتصادی جهان بپیوندد، گروهی که در سال ۲۰۱۴ به دلیل حمله اولیه به اوکراین از آن اخراج شده بود.
اما پوتین در قبال این توافق چه باید بدهد؟ تنها چیزی که از او خواسته شده، این است که کشتار اوکراینیها را متوقف کند، درحالیکه پیروزی خود را تثبیت میکند. ترامپ به هیچ امتیاز دیگری که ممکن است از پوتین بخواهد، اشاره نکرده است. همچنین او توضیح نداده است که چگونه میتوان به پوتین برای پایبندی به توافق اعتماد کرد، درحالیکه او قبلاً معاهده ۱۹۹۴ درباره تضمین حاکمیت اوکراین و دو توافق آتشبس مذاکرهشده در مینسک، بلاروس، در سالهای ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵ را نقض کرده است.
اعتماد آشکار ترامپ به توانایی خود برای رسیدن به یک توافق با پوتین، مقامات کهنهکار امنیت ملی را که سالها با روسیه سر و کار داشتهاند، شگفتزده کرده است.
سلست اِی. والندر، که بهعنوان معاون وزیر دفاع در دولت جوزف بایدن مسئول مسائل روسیه و اوکراین بوده است، گفت: «ما باید همانطور که در طول جنگ سرد با رهبران شوروی صحبت میکردیم، با آنها مذاکره کنیم.» او ادامه داد: «یعنی شما نباید به آنها اعتماد کنید.»
او افزود: «وقتی وارد مذاکرات میشوید، باید با این پیشفرض پیش بروید که آنها توافقات را نقض خواهند کرد. شما سعی میکنید منافع مشترکی پیدا کنید، اما باید درک کنید که منافع ما اساساً در تضاد هستند و ما در تلاشیم تا یک دشمن خطرناک را مدیریت کنیم، نه اینکه بهترین دوستان او شویم.»
ترامپ در گفتوگو با خبرنگاران در روز سهشنبه، طوری صحبت کرد که انگار روسیه را دوست میداند — اما نه اوکراین را. او گفت: «روسیه میخواهد کاری انجام دهد. آنها میخواهند به این وحشیگری بربری پایان دهند.»
ترامپ از ویرانیها و کشتار ناشی از آنچه که او «جنگی بیمعنا» خواند، ابراز تأسف کرد و صحنههای جنگ را با نبرد گتیسبرگ مقایسه کرد و گفت که در میدانهای نبرد، «تکههای بدن پراکنده شده است.» اوکراین، به گفته او، «در حال نابودی است» و جنگ باید پایان یابد. اما او اشارهای نکرد که چه کسی در حال نابود کردن اوکراین است، و بهوضوح رهبران اوکراین را مقصر دانست و اصرار آنها برای حضور در مذاکرات را نادیده گرفت.
ترامپ گفت: «شنیدهام که آنها ناراحتاند که جایی در مذاکرات ندارند. خب، آنها سه سال است که جایگاهی داشتهاند. و مدتها قبل از آن هم. این ماجرا میتوانست خیلی راحت حل شود. حتی یک مذاکرهکننده بیتجربه هم میتوانست سالها پیش این مسئله را حل کند، بدون از دست دادن زمین زیادی—زمین بسیار کمی. بدون از دست دادن هیچ جان انسانی. و بدون از دست دادن شهرهایی که حالا ویران شدهاند.»
او بار دیگر این ادعا را تکرار کرد که اگر رئیسجمهور بود، این حمله هرگز رخ نمیداد، درحالیکه واقعیت این است که نیروهای مورد حمایت روسیه در تمام چهار سال اول ریاستجمهوری او در داخل اوکراین جنگ به راه انداخته بودند. او گفت: «من میتوانستم برای اوکراین توافقی بکنم که تقریباً تمام زمینها را به آنها برمیگرداند.» اما توضیح نداد که چرا در دوران ریاستجمهوریاش برای مذاکره صلح اقدامی نکرد.
تکرار یک ادعای دروغین
مانند همیشه، ترامپ سخنانش را با ادعاهای نادرست متعدد همراه کرد. از جمله اینکه گفت ایالات متحده از زمان آغاز جنگ سه برابر کمک بیشتری به اوکراین نسبت به اروپا داده است. درحالیکه طبق گزارش مؤسسه اقتصاد جهانی کیل، اروپا ۱۳۸ میلیارد دلار به اوکراین اختصاص داده است، در مقایسه با ۱۱۹ میلیارد دلار از سوی ایالات متحده.
او همچنین رئیسجمهور اوکراین، ولودیمیر زلنسکی را تحقیر کرد و بارها گفت که «میزان محبوبیت او به ۴ درصد کاهش یافته است.» درحالیکه واقعیت این است که محبوبیت زلنسکی از اوج خود کاهش یافته، اما همچنان حدود ۵۰ درصد است — رقمی که چندان با محبوبیت ترامپ تفاوتی ندارد.
ترامپ همچنین با یکی از مواضع تبلیغاتی روسیه موافقت کرد که اوکراین باید انتخابات جدیدی برگزار کند تا در مذاکرات نقش داشته باشد. او گفت: «بله، من فکر میکنم وقتی آنها میخواهند در مذاکرات حضور داشته باشند، باید بپرسید که آیا مردم اوکراین نمیخواهند انتخابات جدیدی داشته باشند؟ مدت زیادی از آخرین انتخابات آنها گذشته است.» او افزود: «این مسئله ربطی به روسیه ندارد. این چیزی است که از جانب من مطرح شده و بسیاری از کشورهای دیگر هم آن را بیان کردهاند.»
او مشخص نکرد که این «بسیاری از کشورها» کداماند. همچنین هیچ اشارهای به نیاز به انتخابات در روسیه نکرد، کشوری که در آن هرگونه رأیگیری تحت کنترل کرملین و متحدانش است.
اظهارات ترامپ بدون متن از پیش آمادهشده بیان شد و در پاسخ به پرسشهای خبرنگاران مطرح شد. اما این سخنان بازتابی از دیدگاه او درباره این بحران و نشانهای از مسیر ماههای آینده است. همچنین این سخنان بار دیگر موجی از نگرانی را در اروپا ایجاد کرد، قارهای که اکنون در حال درک این واقعیت است که متحد اصلیاش در جنگ سرد جدید دیگر خود را چنین نمیبیند.
یان باند، معاون مدیر مرکز اصلاحات اروپایی در لندن، در واکنش به این سخنان نوشت: «برخی از شرمآورترین اظهاراتی که در طول زندگیام از یک رئیسجمهور شنیدهام.» او افزود: «ترامپ در کنار متجاوز ایستاده و قربانی را سرزنش میکند. در کرملین، آنها احتمالاً از خوشحالی در پوست خود نمیگنجند.»
* Trump’s Pivot Toward Putin’s Russia Upends Generations of U.S. Policy
By: Peter Baker
The New York Times
Feb. 18, 2025
■ از ده سال پیش بعضیها ترامپ را نفوذی پوتین در سیستم امریکا میدانستند. امروز دیگر مهم نیست. چون موضوع فراتر و مهمتر از نفوذی بودن است. ترامپ رهبر جنبشی عوامگرا در آمریکاست و متحد طبیعی روسیه پوتین. ۱۰ یا ۱۵ سال پیش تصورش ممکن نبود که مقاله بالا را نیویورک تایمز منتشر کند. بله قطببندیهای جهان تغییر کرده، و رقابت برای یارگیریها بشدت در جریان است. هفته دیگر انتخابات آلمان است. اگر AFD بین ۲۰% تا ۲۵% رای بیاورد تا مدتها پایگاهی غیر قابل چشمپوشی برای اهداف پوتین خواهد بود. اما نبرد اصلی همچنان در داخل امریکا جریان خواهد داشت. ترامپ دشمن اصلی خود را در داخل امریکا میبیند، و حق دارد، اکثریت آمریکاییها تن در نمیدهند تا سیستم آزاد، انتخابی، نظارتی آنها بر باد رود. ترامپ اخراجها و جایگزین کردن آنها با افراد خود را آغاز کرده، اما کارش ساده نیست. حتی یک ژنرال چهار ستاره از مریدان ترامپ نیست. پنتاگون، CIA، Homeland، و کارگزاران اصلی والاستریت به همچنین. ترامپ به بهانههای گوناگون اختیارات بیشتری کسب خواهد کرد، اما در مرحلهای کار به تقابل خشونتآمیز میکشد. چیزی که همه از آن واهمه دارند، بدون در نظر داشتن اینکه در کجای جهان زندگی کنیم.
روزتان خوش، پیروز
■ کشورها و سیاستمداران راست افرطی (شبهفاشیستنی) در اروپا، سیاستهایشان با پوتین همراه و هماهنگ است. از ترامپ فاشیست تا ویکتور اوربان و لوپن در فرانسه و آ.اف.دی در آلمان. “چپ”های فارسیزبان (پیک نت، راه توده و توفان و اکثریت). آغاز حملهی روسیه، چپ وطنی این حمله و اشغال اوکراین را مبارزه با “فاشیستهای اوکراین” تبلیغ میکردند. بعد دیدیم فاشیستهای اروپا و امریکا در حمایت از پوتین برخاستند. چپ ضدامپریالیستنی چه منافعی در اشغال اوکراین داره؟ دلیلش فقط این است که آنها به صورت سنتی طرفدار روسیه هستند؟ راست افراطی اروپا چه منافعی از حمایت از پوتین دارد؟
ترامپ قراره با حاتم بخشی به پوتین، غزه را ضمیمه خاک اسراییل کرده و پوتین هم باید از ان حمایت کند.
عزیز عبدالله
■ آقای عبدالله، درست گفتید که که سیاستهای پوتین و راست افراطی در اروپا و آمریکا به هم رسیدهاند. علت اصلی آن وجه مشترک ضد لیبرالیستی این گرایشهاست. در این میان مسکو مانند شیرازه اصلی این جریانت عمل کرده است. بویژه بعد از شروع مرحله دوم ریاست پوتین (۲۰۱۲) تمرکز مسکو بر نفوذ در سیستمهای لیبرال غربی بود و از تمامی لجستیک مادی و معنوی خود برای ارتقاء جریانات افراطی و گاها کمی راستتر استفاده کرد. برای مثال با تمام قوا به برگزیت کمک کردند و امیدوار بودند میوهای از آن بچینند، اما محاسباتشان غلط بود. به زبان عامیانه مسکو ارث (و انتقام) تزار و استالین را از اروپا و آمریکای لیبرال میخواهد، و در این مسیر خود را در راهی بی بازگشت قرار میدهد که این خطرناک است.
موفق باشید، پیروز.
(مایکل آیزنر، مشاور حقوقی کمپین حقوق بشر در ایران است)
Foreign Policy
۱۱ فوریه ۲۰۲۵
برگردان: شریف زاده / آزاد
«نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» این شعار تظاهر کنندگان ایران است که در اعتراضات سر تا سری ایران سر میدهند واین شعار میتواند «خواسته عمده» آنها برای آینده کشور باشد.
سرکوب وحشیانه موج اعتراضات که از شهریور ۱۴۰۱ آغاز شد، معترضان که نماینده بخش فزایندهای از جمعیت ایران هستند - چالشی بزرگ برای رژیمی هستند که متحمل یک رشته شکستهای ویرانگر در خارج از کشور و بحران مشروعیت در داخل کشور شدهاند.
رژیم ایران به شدت به کاهش تحریمها احتیاج دارد تا بتواند اقتصاد رو بهزوال خود را با یک توافق هستهای جدید ترمیم کند. این برای ایالات متحده یک فرصت تاریخی فراهم کرده است و به آن امکان میدهد تا در معاملهای بزرگی در این مذاکره بتواند خاورمیانه را تغییر دهد.
دونالد ترامپ، رئیس جمهوری ایالات متحده، که خود را یک «معاملهگر ماهر» و مارکو روبیو، وزیر امور خارجه، که خود را «قهرمان حقوق بشر» معرفی کردهاند و در حال حاضر مشغول بررسی جزئیات توافقی جدید هستند، نباید این معترضان شجاع ایران را در برابر تندروهای حکومت تنها بگذارند.
بدون پاسخگویی به مردم خویش، رژیم ایران ممکن است ظرفیت هستهای را در ازای کاهش تحریمها مبادله کند، این مبادله سیاسی منجر به بهبودی نسبی اقتصادی نظام میشود، و این امر به آن اجازه میدهد که به سرکوب جامعه مدنی سرعت ببخشد. چنین توافقی ممکن است به قدرت جمهوری اسلامی و به بقای آن به عنوان دشمن سرسخت ایالات متحده و منافع امنیت ملیاش کمک کنید.
دولت ترامپ برای به حداقل رساندن دامنهی تهدیدهای ناشی از احیای قدرت ایران و پیشبرد منافع بلندمدت ایالات متحده، باید اطمینان حاصل کند که هر توافق جدید شامل شروطی باشد که از فعالان جامعه مدنی ایران حمایت کند و به توانمندی آنها بیافزاید؛ فعالانی که به شدت با سیاستهای منطقهای رژیم و مواضع ضدغربی آن مخالفاند. تنها چنین توافقی میتواند نقش حیاتی در هدایت ایران به سمت نزدیکی معنادارتر و پایدار تر با ایالات متحده ایفا کند.
زمان به سود رژیم ایران نیست زیرا که بیش از آنکه ایالات متحده به یک معامله بزرگ نیاز داشته باشد، ایران به رفع تحریمها نیاز دارد.
در زمانی که اقتصاد ایران در حال فروپاشی است، ترامپ دارای قدرت قابل توجهی برای انجام مذاکرات وگرفتن یک نتیجه بهتر از توافق - که به اعتراضات اعلام شده وی هم روبرو بود - برنامه اقدامات مشترک (برجام) دوران أوباما باشد، از جمله، محدودیتهای سختگیرانه تر برمقوله هستهای ایران و برنامه موشکهای بالیستیک وهمچنین جلوگیری از تدارکات مجدد نیروهای نیابتی ایران توسط نظام ایران.
در شرایطی که اقتصاد ایران به هم ریخته است، ترامپ اهرم قابلتوجهی برای مذاکره در مورد توافق جدیدی خواهد داشت که به ایرادات اعلام شده وی نسبت به برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) دوره اوباما، از جمله محدودیتهای شدیدتر بر برنامههای هستهای و موشکهای بالستیک ایران و جلوگیری از تامین مجدد نیروهای نیابتی ایران توسط ایران، رسیدگی میکند.
در ماه نوامبر گذشته زمانی که حزبالله لبنان به توافق آتشبس با اسرائیل دست یافت، از موضع ضعف در حال مذاکره بود، چرا که رهبری ارشد خود و بخش قابل توجهی از زرادخانه خود را از دست داده بود. ایران نیز ممکن است همین کار را با برنامه هستهای آسیبپذیر خود و معامله بزرگ با ایالات متحده انجام دهد.
اگر چه چنین توافقی یک برد برای دولت ترامپ خواهد بود، اما همچنین درآمد نفتی ایران را ده ها میلیارد دلار افزایش می دهد و یک راه نجات اقتصادی برای رژیم ایران فراهم می کند که بدون شک به دنبال بازسازی خود به عنوان یک بازیگر مخل منطقهای است. دولت ایالات متحده نباید تردیدی در ماهیت اصلی رژیم ایران داشته باشد، و بر سیاست دیرینه آن در مورد «صبر استراتژیک» توهمی داشته باشد.
ترامپ اعلام کرده است که علاقهای به تغییر رژیم در ایران ندارد. همانطور که یک تحلیلگر ناشناس ساکن تهران اخیراً نوشت: «مسیر اصلاحات مبتنی بر جامعه در ایران، بر تقویت جامعه مدنی متمرکز است. راهبردهای دیگر - مانند جستجوی تغییر از طریق مداخله خارجی، که توسط برخی در دیاسپورا حمایت میشود - نتیجه بهتری به همراه نخواهد داشت.»
ایالات متحده منافع حیاتی در حاصل مبارزه برای شکل دهی وایجاد تغییر در آینده ایران دارد، چشم پوشی کردن از براندازی رژیم به معنای ایستادن در حاشیه نیست. ایالات متحده باید حمایت کاملش از مردم ایران اعلام کند، این کار را با اصرار در افزودن شرایطی برای حمایت از فعالیتهای جامعه مدنی و معترضانی که درتغییر مسیر آینده کشور نقش مهمی دارند، نشان دهد.
با این حال، ایالات متحده منافعی حیاتی در نتیجه مبارزه برای شکل دادن به آینده ایران دارد و چشم پوشی از تغییر رژیم به معنای ایستادن در حاشیه نیست. ایالات متحده باید حمایت کامل خود را از مردم ایران اعلام کند و این کار را میتواند با اصرار بر این امر انجام دهد که؛ هرگونه توافق با ایران باید حاوی شرایطی است که به دنبال حمایت از فعالان جامعه مدنی و معترضانی است که در نهایت نقش مهمی در جهتگیری آینده کشور خواهند داشت.
ایران در منطقه خاورمیانه یکی از معدود کشورهایی است که دارای مردمی تحصیل کرده و جامعه مدنی فعالی دارد. وکلای منتقد، فعالان سیاسی مدنی، رهبران کارگری، فرهنگیان، روزنامهنگاران و هنرمندان و بسیاری دیگر در ایران برای دفاع از حقوق اساسی، مبارزه طولانی و سختی را پشت سر گذاشتهاند.
جامعه مدنی فعال ایران در دیاسپورا نیز وجود دارد، و هرگونه معامله جدید با ایران باید بر مبنای پایان دادن به عملکرد غیرقانونی رژیم در هدف قرار دادن مخالفان در خارج از کشور باشد. چنین عملی به ایرانیان مخالف خارج از کشور که در سرتاسر دنیا پراکنده هستند، قدرت میبخشد. چنین شرایطی به ناراضیان ایرانی در سراسر جهان قدرت میدهد که میتوانند بدون ترس از مجازات، از اصلاحات دموکراتیک و حقوق فعالان جامعه مدنی در ایران دفاع کنند..
گنجاندن شرایطی در توافق جدید با ایران در رابطه با حفاظت از فعالان جامعه مدنی، همچنین میتواند الگوی بالقوهای برای مقابله با خشونت فراملی که توسط دیگر رژیمهای خودکامه - بهویژه روسیه و چین اعمال میشود، ایجاد کند و نشان دهد که ایالات متحده نقش رهبری خود را در میان جهان غرب از دست نداده است.
بهطور گستردهتر، واشنگتن باید با مشورت با سازمانهای حقوق بشر و جامعه مدنی مستقر با سابقه طولانی کار در مورد ایران، برای تدوین شرایط خاص و قابل سنجش در مورد حمایتهای جامعه مدنی، از صدای فعالان داخل ایران حمایت کند.
به این ترتیب، ایالات متحده میتواند خواستههای جامعه مدنی ایران را به عنوان شروطی در قرار داد معامله بگنجاند، که به عنوان مثال میتواند شامل:
- تخفیف مجازات اعدام برای ۵۴ زندانی سیاسی باشد که در حال حاضر به اعدام محکوم شدهاند.
- آزادی زندانیان سیاسی برجسته مانند نرگس محمدی، برنده جایزه نوبل؛
- آزادی وکلای زندانی حقوق بشر و لغو تعقیب فعال علیه آنها؛
لغو قانون جدید ظالمانه عفاف و حجاب، که تندروها به عنوان میخی بر تابوت جنبش «زن، زندگی، آزادی» معنا میکردند.
- و در نهایت باید سازوکار مشخصی برای بازگشت سریع تمامی تحریمها، در صورت نقض این شروط و تعهدات.
پیامهای متناقض آیتالله خامنهای
آیتالله علی خامنهای، رهبر ایران، سیگنالهای متفاوتی در مورد مذاکره با ایالات متحده ارسال کرده است و ابتدا در آگوست ۲۰۲۴ نشان میدهد که «هیچ مانعی» برای مذاکره با «دشمن» وجود نخواهد داشت، اما اخیراً چنین مذاکراتی را «غیرعاقلانه، غیر هوشمندانه و غیر شرافتمندانه» میداند.
آیتالله علی خامنهای پیامهای متفاوتی در مورد مذاکره ایران با ایالات متحده ارسال میکند. در اگوست ۲۰۲۴ او اعلام کرد مانعی برای مذاکره دولت ایران با دشمنان وجود ندارد، اما اخیرا او گفته است که انجام مذاکره با امریکا «غیرعاقلانه، غیرهوشمندانه و غیرشرافتمندانه است.»
اگر رژیم ایران از سرگیری مذاکرات هستهای را انتخاب کند، خامنهای احتمالاً شرایط جامعه مدنی را به عنوان قرصی سمی برای جمهوری اسلامی رد خواهد کرد. اما مشروعیت خامنهای و دیگر تندروها بهطرز غیرقابلترمیمی آسیب دیده است و به علت بر بیمار بودن خامنهای، قدرت آنها بر کشور شکننده است.
نسخه دوم کارزار «فشار حداکثری» ترامپ که هماکنون در جریان است، سه کشور باقی مانده اروپایی در برجام را تحت فشار قرار میدهد تا اقدامات فوری برای بازگرداندن تحریمهایی که توسط این توافق تعلیق شده بودند، اعمال کنند. انجام این تحریمها احتمالاً نارضایتی مردم را افزایش داده، رژیم را بیشتر تحت فشار قرار میدهد و فوریت برای رفع تحریمها را برجستهتر میکند.
احساس «تحت محاصره بودن»، ممکن است تندروهای رژیم را به سمت گسترش دامنه سرکوبها در داخل سوق دهد. این امر خطر انزوای بیشتر و واکنش شدید معترضان جسور را در پی خواهد داشت. در آیندهای نزدیک، ایران ممکن است با وضعیت جدیدی روبهرو شود که در مواجهه با «بحران ذاتی در داخل کشور»، «تهدیدهای نظامی غیرقابل پیشبینی ترامپ» و «شبح سرنوشت بشار اسد در سوریه»، برخی در داخل حکومت به این باور و جمعبندی برسند که «صبر استراتژیک» دیگر استراتژیک نیست. در چنین وضعیتی حکومت ممکن است انعطافپذیری بیشتری از خود نشان دهد و شرایطی را در مذاکرات بپذیرد که پیشتر قابلتصور نبود.
حتی اگر تهران چنین توافقی را رد کند
حتی اگر تهران چنین توافقی را رد کند، حمایت واشنگتن از شروطی که بر توانمندسازی جامعه مدنی متمرکز است، تندروهای حاکمیت را در موضع ضعف قرار خواهد داد و دست معترضان را برای تمرکز حول یک نقطه معین و ارائه سازوکاری برای مطالبه خواستها باز میکند.
چنین شرایطی همچنین نشان دهنده برگشت از سیاستهای شکست خورده قبلی ایالات متحده در این منطقه ـــ از جمله تلاشهای فاجعهبار واشنگتن برای تحمیل دموکراسی از طریق مداخله نظامی است ـــ خواهد بود. واشنگتن امروز میتواند برخلاف سال ۱۹۵۳ - زمانی که علیه محمد مصدق، نخستوزیر منتخب ایران کودتا کرد - با ایستادن در کنار معترضان «زن، زندگی، آزادی» خود را در سمت راست تاریخ ایران قرار دهد.
همانطور که مارکو روبیو، سناتور وقت در سال ۲۰۲۰ در پی اعتراضات «آبان خونین» در ایران نوشت: «ایستادن در برابر اقتدارگرایی به تلاش، سازماندهی و شجاعت عظیمی نیاز دارد. وقتی ایالات متحده به این معترضان پشت میکند، ما فرصت را از دست میدهیم تا از قدرت و نفوذ آمریکا برای منافع بیشتر استفاده کنیم و در عوض به کسانی که ایستادهاند پیام میدهیم که تنها هستند.»
در بحبوحه آشوب در منطقه و مقاومت معترضان «زن، زندگی، آزادی»، موقعیت برای ترامپ و روبیو آماده شده است تا مذاکره بزرگترین معامله را با ایران انجام دهند و در تلاش مردم ایران برای آزادی در کنارشان بایستند و شاید حتی ایران را از اتحاد یا ائتلاف ضدغربی و خودکامگی روسیه، چین، و کره شمالی جدا کنند.
■ حالا این مقاله را مقایسه کنید با بعضی از طرفداران لغو تحریم ها که به فعالین مدنی اندرز میدهند که از گنجاندن حقوق بشر یا حمایت از فعالان جامعه مدنی ایران در مذاکرات سخنی نگویند. این واقعیت از نظر نویسنده مقاله را که “بدون پاسخگویی به مردم خویش، رژیم ایران ممکن است ظرفیت هستهای را در ازای کاهش تحریمها مبادله کند، این مبادله سیاسی منجر به بهبودی نسبی اقتصادی نظام میشود، و این امر به آن اجازه میدهد که به سرکوب جامعه مدنی سرعت ببخشد.” چگونه میشود کتمان کرد؟ آیا تنها دلیلش همانا اعتقاد به استحاله در درون رژیم حاکم و به عبارتی اصلاح پذیر بودن نظام حاکم نیست؟ “نخبگانی” که خود از نزدیک شاهد شرایط جامعه بوده و هستند و مردم را دعوت به بیعت مجدد با نظام میکردند باید پاسخگو باشند. همین امر در مورد پزشکیان نیز صدق میکند که البته انتظار بیهودهای ست. تحریمهایی که تنها رژیم و سرکوبگران را هدف قرار میدهد حمایت از جامعه مدنیست و تضعیف ابزار و قدرت سرکوب.
با احترام سالاری
■ گزارش خوبی است و من هم چنین میپندارم که نویسنده گزارش چندین از بسیاری ایرانیان اصلاحطلب حکومتی، ملی مذهبیها و دیگران پیشتر است. کاش آنها هم یاد بگیرند.
بهرام خراسانی
نیویورک تایمز | ۱۵ فوریه ۲۰۲۵
معاون رئیسجمهور آمریکا روز پنجشنبه (۱۳ فوریه) بعدازظهر از یک اردوگاه کار اجباری بازدید کرد. او تاجگلی را در پای یک مجسمه قرار داد، صلیب کشید و در برابر دیوار یادبودی که روی آن به زبانهای مختلف، از جمله آلمانی و انگلیسی، عبارت «هرگز دوباره!» نوشته شده بود، لحظاتی ایستاد.
جیدی ونس به خبرنگاران گفت که درباره هولوکاست در کتابها خوانده است، اما «شرارت غیرقابل وصف» آن پس از سفرش به داخائو، جایی که بیش از ۳۰ هزار نفر به دست نازیها کشته شدند، برای او ملموس شد. ونس گفت: «این چیزی است که هرگز فراموش نخواهم کرد و از اینکه توانستم آن را از نزدیک ببینم، سپاسگزارم.»
اما یک روز بعد و پس از سخنرانی ونس در کنفرانس امنیتی مونیخ، رهبران آلمان عملاً این سؤال را مطرح کردند که آیا او واقعاً متوجه شده است که چه چیزی را دیده است یا نه.
هشتاد سال پس از آزادی داخائو به دست سربازان آمریکایی، مقامات ارشد آلمان این آخر هفته عملاً ونس – و بهطور ضمنی رئیسجمهور ترامپ – را متهم کردند که از یک حزب سیاسی حمایت میکند که بسیاری از آلمانیها آن را بهطور خطرناکی میراثدار نازیسم میدانند.
ونس و همسرش در کنار دیوار یادبود در داخائو با عبارت «هرگز دوباره!»
این حزب که «آلترناتیو برای آلمان» (AfD) نام دارد، در نظرسنجیهای مربوط به انتخابات پارلمانی هفته آینده در جایگاه دوم قرار دارد و حدود ۲۰ درصد از مردم اعلام کردهاند که از آن حمایت میکنند. اما هیچ حزب آلمانی دیگری مایل به تشکیل دولت با این حزب نیست. دلیل این امر آن است که AfD در برخی موارد جنایات هیتلر را کماهمیت جلوه داده و برخی از اعضای آن از شعارهای نازیها لذت بردهاند.
سازمانهای اطلاعاتی آلمان بخشهایی از AfD را به عنوان گروههای افراطی طبقهبندی کردهاند. برخی از اعضای این حزب در ارتباط با طرحهای مختلف برای سرنگونی دولت دستگیر شدهاند. گزارشهایی نیز حاکی از آن است که برخی از اعضای این حزب سال گذشته در گردهماییای حضور داشتهاند که در آن درباره اخراج نهتنها پناهجویان، بلکه شهروندان آلمانی مهاجر نیز بحث شده بود.
«پایبندی به شعار “هرگز دوباره” با حمایت از AfD قابلجمع نیست.» این سخن را اولاف شولتس، صدراعظم آلمان، روز شنبه در مونیخ، به عنوان بخشی از انتقادهای مفصل از ونس بیان کرد.
او افزود: «این “هرگز دوباره”، مأموریت تاریخیای است که آلمان به عنوان یک دموکراسی آزاد باید هر روز به آن پایبند باشد و آن را محقق کند. هرگز دوباره فاشیسم، هرگز دوباره نژادپرستی، هرگز دوباره جنگ تجاوزکارانه.»
دهههاست که قوانین و رویههای سیاسی آلمان حول این باور شکل گرفتهاند که برای جلوگیری از ظهور دوباره فردی مانند هیتلر، دولت باید سخنان نفرتپراکنانه را ممنوع کند و احزاب سیاسیای را که افراطی تلقی میشوند، منزوی نماید. این کشور یک «اداره فدرال برای حفاظت از قانون اساسی» دارد که از ابزارهای اطلاعاتی برای نظارت بر افراطگرایان استفاده میکند، و دادگاه قانون اساسی که در موارد نادری میتواند احزاب را بهطور کامل ممنوع کند.
اما ونس، مانند یک مقام دیگر دولت ترامپ، یعنی ایلان ماسک، بهطور ناگهانی وارد فضای انتخابات پارلمانی آلمان شده و این رویکرد را به چالش کشیده است. هر دو نفر معتقدند که زمان آن رسیده که آلمانیها دست از کنترل گفتار بردارند و جناح راست افراطی کشور را به عنوان نمایندگان رأیدهندگان محروم، که با ترامپ در مخالفت با مهاجرت گسترده همنظر هستند، بپذیرند.
ایلان ماسک بهطور علنی از AfD حمایت کرده و ماه گذشته به اعضای این حزب گفته است که آلمانیها «بیش از حد بر احساس گناه گذشته تمرکز کردهاند.»
نسخههای پیشنهادی ماسک و ونس: پیام ممنوعه در سیاست آلمان
نسخههای پیشنهادی ایلان ماسک و جیدی ونس در مجموع حاوی پیامی هستند که شاید بتوان آن را ممنوعهترین پیام در سیاست جریان اصلی آلمان دانست — و این موضوع زمانی شگفتانگیزتر میشود که در نظر بگیریم این پیام از کشوری میآید که آلمانیها مدتها آن را به خاطر پایان دادن به یکی از شرمآورترین دورههای تاریخ خود مورد ستایش قرار دادهاند.
یک نویسنده در نشریه اشپیگل، یکی از معتبرترین رسانههای آلمان، روز شنبه صبح اعلام کرد که ونس به حزب AfD یک «Wahlkampfgeschenk» — به معنای «هدیه انتخاباتی» — تقدیم کرده است.
حتی پیش از سخنرانی، تحلیلگران حاضر در کنفرانس مونیخ هشدار داده بودند که نگاه دولت ترامپ به جهان میتواند اتحادهای دو سوی اقیانوس اطلس را به چالش بکشد.
جانا پوگلییرین، پژوهشگر ارشد در شورای روابط خارجی اروپا در برلین، روز جمعه در یک نشست گفت: «ما با دولتی در آمریکا روبهرو هستیم که ارزشها و چشماندازی متفاوت از آنچه غرب باید باشد، دارد.»
در سخنرانی خود، ونس محدودیتهای اروپا در آزادی بیان را تهدیدی بزرگتر از حمله نظامی روسیه یا چین دانست و آن را با محدودیتهایی که اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد اعمال میکرد، مقایسه کرد.
ونس گفت: «من به بروکسل نگاه میکنم، جایی که مقامات کمیسیون اتحادیه اروپا به شهروندان هشدار میدهند که قصد دارند در زمانهای ناآرامیهای مدنی، در لحظهای که محتوای نفرتپراکنانه تشخیص داده شود، شبکههای اجتماعی را مسدود کنند. یا به همین کشور (آلمان) که در آن پلیس به منازل شهروندانی که مظنون به ارسال نظرات ضد فمینیستی در فضای آنلاین هستند، یورش برده است، به بهانه مبارزه با زنستیزی.»
چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، سخنان ونس درست در میانه دو بحث سیاسی جنجالی مطرح شد. اروپا در حال حاضر با این پرسش درگیر است که چگونه باید با احزاب راست افراطی که سهم بیشتری از آراء را به دست آوردهاند، برخورد کند. در برخی کشورها، مانند اتریش و هلند، این احزاب به دولتهای فدرال پیوستهاند. اما در برخی دیگر، مانند فرانسه و آلمان، احزاب جریان اصلی تاکنون راه را بر ورود آنها به دولت بستهاند.
با این حال، برخی خطوط همچنان مبهماند. فریدریش مرتس، نامزد پیشتاز برای مقام صدراعظمی آلمان، ماه گذشته به دلیل ارائه مجموعهای از محدودیتهای مهاجرتی در پارلمان که برای تصویب به رأی حزب AfD نیاز داشت، مورد انتقاد قرار گرفت — حرکتی که مدتها تابو محسوب میشد. مرتس از این تصمیم دفاع کرد اما تأکید داشت که هرگز به AfD اجازه نخواهد داد که بهطور رسمی در دولت ائتلافی با حزب دموکراتمسیحی او حضور داشته باشد.
کاخ سفید بلافاصله به درخواست اظهارنظر درباره انتقادات آلمانیها از سخنان ونس واکنشی نشان نداد.
تظاهرات در برلین علیه راست افراطی
آلمان همچنین مدتی طولانی بر سر دامنه قوانین مربوط به آزادی بیان دچار اختلاف بوده است — و این مناقشه اخیراً با جنگ غزه شدت گرفته است. محدودیتهای این کشور، سخنان یهودستیزانه را ممنوع کرده است، اما برخی آلمانیها — از جمله فعالان هنری در برلین — معتقدند که این قوانین بیش از حد گسترده تعریف شدهاند و عملاً هرگونه انتقاد از اسرائیل یا عملکرد آن در جنگ را غیرممکن میکنند.
دو انگیزه اصلی در اقدامات ماسک و ونس
به نظر میرسد دو عامل همپوشان در پشت پرده ورود ماسک و ونس به عرصه سیاست آلمان نقش دارند.
نخست، تلاش برای ایجاد اتحادهای جدید در آن سوی اقیانوس اطلس میان احزابی که ارزشهای کلیدی ترامپ را، بهویژه مخالفت سرسختانه با مهاجرت گسترده، مشترک میدانند.
دوم، تلاشی برای از میان برداشتن قوانینی که علیه سخنان نفرتپراکنانه در اروپا وضع شدهاند. چه به صورت آنلاین و چه در فضای عمومی، این قوانین از دیدگاه دولتهای اروپایی برای جلوگیری از انتشار اطلاعات نادرست و گفتمان افراطی ضروریاند، اما از دید محافظهکاران، اینها ابزاری برای سرکوب دیدگاههای سیاسی آنها محسوب میشوند. ماسک این محدودیتها را حملهای به آزادی توصیف کرده است و در شبکه اجتماعی خود، X، انتشار چنین دیدگاههایی را تشویق کرده است.
حزب AfD در دهه گذشته به لطف وعدههای خود برای اعمال محدودیتهای شدید بر مهاجرت و اخراج میلیونها پناهجویی که از خاورمیانه و دیگر مناطق وارد آلمان شدهاند، در نظرسنجیها صعود کرده است. نامزد این حزب برای مقام صدراعظمی، آلیس وایدل، مقامات آلمان و اتحادیه اروپا را به سانسور متهم کرده است. او در حاشیه کنفرانس مونیخ با ونس دیدار کرد.
وایدل انتقاداتی مشابه ونس مطرح کرده است، اما نکته جالب اینجاست که او این انتقادات را بخشی از تلاشهای AfD برای فاصلهگیری از نازیها و نشان دادن احزاب جریان اصلی به عنوان تهدید واقعی برای کشور جلوه داده است.
او ماه گذشته در گفتوگویی با ماسک در شبکه X گفت: «اولین کاری که آدولف هیتلر انجام داد این بود که آزادی بیان را خاموش کرد. او رسانهها را کنترل کرد. بدون این کار، هرگز موفق نمیشد.»
■ همفکرم با مضمون این نوشته. چند کلامی در باره شبکههای اجتماعی:
نگرانی اصلی از بابت پلاتفرم های اجتماعی نه آزادی بیان فردی، بلکه به جهت نقش کنترلی آنها بر افکار عمومی و روندهای سیاسی است. و اینکه این نقش کنترلی کاملا قابل تنظیم و هدایت توسط صاحبان هر پلاتفرم و استفاده از الگوریتم و AI پشت این شبکهها است. باید معترف بود که این نقصان، یعنی “کنترل” همواره در وسایل ارتباط جمعی سنتی (رادیو، تلوزیون، روزنامه) وجود داشته و صاحبان اصلی قدرت این کار را میکردهاند. امروزه این معادله با سرعت زیاد در حال تغییر است و بازیگران جدید که کنترل عمده بر شبکههای اجتماعی دارند دارای اهدافی متفاوت و بهتر بگوییم متضاد با اربابان رسانهای قبلی هستند. روسهای همگام با کرملین، شرکتهای چینی، و الیگارشهای آمریکایی (ماسک، زاگربرگ ، آلتمن) حرف اول را در سیستم کنترلی شبکههای اجتماعی میزنند و اهداف سیاسی اجتماعی آنها اغلب با راهبرد کلاسیک غربی تضاد آشکار دارد.
با احترام، پیروز.
در ادبیات سیاسی ایران و رسانههای گروهی آن واژه “فرقهی سیاسی-ایدئولوژیک” بهطور گستردهای به کار برده شده است. چه بنا به نوشته یرواند آبراهامیان در کتاب “مقالاتى در جامعهشناسى سیاسى ایران” که مجموعهای از مقالات او درباره تحولات سیاسی و اجتماعی ایران است پیدایش فرقههای سیاسی-ایدئولوژیک دارای زمینه تاریخی، فرهنگی و اجتماعی درازآهنگی در این جامعه است. از آنجهت که بررسی فرهنگ سیاسی فرقههای ایدئولوژیک-سیاسی در از منظر توسعه پایدار اهمیت دارد، پژوهشگران گوناگونی ویژگیهای فرقههای ایدئولوژیک- سیاسی را در جوامع دیگر بررسی نمودهاند.
بر پایه ادبیات آکادمیک، فرقههای سیاسی-ایدئولوژیک (Political-Ideological Sects) گروههایی هستند که بطور کلی با ترکیبی از ویژگیهایی نظیر گفتمان مطلق گرایانه، سختگیرانه، ساختار سلسلهمراتبی عمودی، تقدیس رهبری و روشهای کنترل روانی-اجتماعی اعضا تعریف میشوند. این گروهها اغلب برای حفظ وفاداری اعضا و تحکیم قدرت خود از مکانیسمها و راهکارهای خاصی برای به انقیاد کشیدن اعضاء و فروشکستن شخصیت آنها استفاده میکنند.
البته ممکن است همه این ویژگیها بهطور کامل و همزمان در گروهبندیهای سیاسی ایرانی گرد نیاید. اما تنها وجود برخی از این ویژگیها در فرهنگ سیاسی برخی از گروهها کافی است تا آنها به سوی تمامیت خواهی هدایت کند. در این یادداشت ویژگیهای اصلی این فرقهها بطور فشرده و به سادگی بر اساس مطالعات بینارشتهای روانشناسی اجتماعی، علوم شناختی، علوم سیاسی، و جامعهشناسی توضیح داده میشود.
۱. حقیقت مطلق (Doctrine of Absolute Truth) ایدئولوژی مطلقگرا و غیرقابل انعطاف(Absolute and Rigid Ideology)
فرهنگ سیاسی فرقههای تمامیتگرا بر این باور استوار است که ایدئولوژی یا رهبرشان تنها حقیقت است و هیچ شکی در مورد آن قابلپذیرش نیست. مطلق” (Doctrine of Absolute Truth) را به عنوان یکی از ویژگیهای کلیدی فرقههای تمامیتخواه مطرح میکند. این دکترین ادعا میکند که میتواند به همه مسائل فردی، اجتماعی، سیاسی و معنوی پاسخ دهد. این ویژگی بیانگر پذیرش یک ایدئولوژی یا فرقه فکری به عنوان تنها حقیقت مطلق و انکار هرگونه دیدگاه مخالف یا متضاد است.
نمونه: نظامهای توتالیتر مانند نازیسم یا استالینیسم که ایدئولوژی خود را تنها راه نجات بشریت میدانستند.
۲. تقدیس رهبری (The Cult of the Leader) رهبری کاریزماتیک و فرهمند
در فرقههای تمامیتگرا، رهبر اغلب کاریزماتیک است و بهعنوان یک موجود بینقص و بیخطا پرستش میشود.
همچنین رهبر به عنوان نماد ایدئولوژی و منبع حقیقت مطلق معرفی میشود. وفاداری به رهبر برابر با وفاداری به ایدئولوژی است.
نمونه: شخصیتهایی مانند آدولف هیتلر یا رهبران فرقههای سیاسی مانند خمرهای سرخ در کامبوج.
۳. کنترل محیطی (Milieu Control)
کنترل کامل بر اطلاعات، ارتباطات، و محیط فکری اعضا برای محدود کردن دسترسی به دیدگاههای مخالف بطور گسترده و دقیق اجرائی میشود.
نمونه: رژیم کره شمالی که دسترسی شهروندان به اطلاعات خارجی را به شدت محدود میکند، سرکوب اینترنتی و رسانههای مستقل در رژیم ولایی.
۴. تقاضای خلوص ایدئولوژیک (Demand for Purity) و پاکسازی ایدئولوژیک (Ideological Purity)
تعریف: اعضا موظفند به اصول ایدئولوژیک گروه پایبند باشند و هرگونه انحراف از خط مشی گروه به عنوان «گناه» یا «خیانت» محکوم میشود. فرقهها بهطور مداوم از اعضا میخواهند که خود را «پاک» کنند و هرگونه تفکر یا رفتار نادرست را کنار بگذارند.
نمونه: تصفیههای داخلی در حزب کمونیست شوروی طی دوره استالین.
۵. اعترافات اجباری (Cult of Confession) یا اعترافات عمومی (Public Confessions)
اعضا بهطور مکرر تشویق یا مجبور میشوند به «اشتباهات» یا «انحرافات» خود اعتراف کنند. این اعترافات اغلب به صورت عمومی انجام میشود تا وفاداری مجدد اعضا اثبات شود تا بهاینوسیله خود را از گناهها و اشتباهات گذشته تطهیر کنند.
نمونه: اعترافات ساختگی در دادگاههای نمایشی دوران استالین و مائو در چین، اعترافات تلویزیونی دگر اندیشان در رژیم ولایی.
۶. زبان تثبیت شده و بارگذاریشده (Loaded Language)
فرقهها برای تقویت کنترل فکری از تغییر زبان معمول روزمره به زبان فرقهای استفاده میکنند. این تغییرات در زبان برای محدود کردن تفکر مستقل و تحمیل ایدئولوژی خاص است. زیرا که زبان خاص فرقهای خود را در اندیشه اعضاء تثبیت و بینش، منش و کنش افراد را هدایت میکند. استفاده از اصطلاحات خاص، شعارها، و عبارات کلیشهای که تفکر انتقادی را محدود و گفتمان گروه را تقویت میکند.
نمونه: استفاده از واژههایی مانند «دشمن خلق»،«تهاجم فرهنگی» «ضد انقلاب»، یا «استکبار جهانی» «اسلام ناب» برای تحریک احساسات و ایجاد دشمنی.
۷. ایجاد حس تعلق خاطر افراطی (Extreme Sense of Belonging)
هویت فردی اعضا کاملاً در هویت گروه حل میشود. جدا شدن از گروه برابر با از دست دادن هویت و معنا در زندگی تلقی میشود.
نمونه: گروههای فاشیستی و استالینیستی.
۸. سرکوب هرگونه مخالفت (Suppression of Dissent) و حذف انتقاد (Elimination of Dissent)
هرگونه شک، پرسش، یا مخالفت با ایدئولوژی یا رهبری به شدت سرکوب میشود. این سرکوب میتواند روانی (شرمساری)، اجتماعی (طرد شدن) یا فیزیکی (زندان، اعدام) باشد. فرقهها بهشدت مخالف هرگونه انتقاد یا شک و تردید هستند و آن را تهدیدی برای یکپارچگی گروه میدانند.
نمونه: سرکوب مخالفان در رژیم فاشیستی موسولینی در ایتالیا و سرکوب دگراندیشان در رژیم ولایی.
۹. تئوری توطئه و دشمنسازی (Conspiracy Theory) و دشمنسازی (Enemy-Making) و
گروه با تبلیغ تئوریهای توطئه و معرفی دشمنان خارجی/داخلی، وفاداری اعضا را تقویت میکند. این کار باعث میشود اعضا احساس کنند در یک «جنگ مقدس» شرکت دارند. از پیامدهای چنین گفتمان دوگانهسازی (Binary Thinking) یا (Binary Opposition) است که در چارچوب آن جهان به دو جبهه “حق” و “باطل” تقسیم شده و صفبندی سیاسی بر پایه آن تنظیم میشود.
نمونه: تبلیغات نازیها علیه یهودیان به عنوان «دشمنان آریاییها» یا “استکبار جهانی” یا “کفار و منافقین” از منظر حاکمیت ولایی.
۱۰. ترویج دکترین برتر (Promotion of an All-Encompassing Doctrine)
فرقهها اغلب دکترینهایی دارند که تمامی جنبههای زندگی فرد را در بر میگیرند و هیچ جایی برای تفکرات یا دیدگاههای متفاوت نمیگذارند.
نمونه: اسلام ناب محمدی در رژیم ولایی و کمونیسم روسی در چارچوب استالینیسم.
۱۱. ساختار عمودی و بسته(Hierarchical and Closed Structure)
سلسلهمراتبی شدید و ساختاری بسته که تصمیمگیری را در رأس فرقه متمرکز میکند. بر همین پایه حذف مشارکت دموکراتیک، تأکید بر اطاعت بیچونوچرا از رهبران، و ایجاد شبکههای نظارتی داخلی اجرائی میشود.
نمونه: حزب کمونیست شوروی طی دوره استالین، حزب نازی در آلمان.
۱۲. اقتصاد فرقهای
تعریف: منابع اقتصادی در خدمت رهبر و گروه قرار میگیرد و توزیع ثروت به عنوان رانت بر اساس وفاداری سیاسی انجام میشود.
نمونه: مصادره اموال «دشمنان طبقاتی» در انقلاب فرهنگی چین و تاسیس نهادهای اقتصادی ولایی در ایران.
جمع بندی و نتیجهگیری
فرقههای سیاسی-ایدئولوژیک با ویژگیهایی چون گفتمان مطلقگرا، تقدیس رهبری، کنترل محیطی، تقاضای خلوص ایدئولوژیک و استفاده از زبان فرقهای و بارگذاریشده، بهعنوان نهادهایی تمامیتخواه شناخته میشوند. آنها با ایجاد حس تعلق خاطر افراطی، سرکوب مخالفت و تبلیغ تئوریهای توطئه، تلاش میکنند هویت فردی اعضا را در مناسبات تشکیلاتی خود حل کنند و هرگونه دیدگاه مخالف را از میان بردارند.
در چارچوب فرقههای سیاسی-ایدئولوژیک رهبر کاریزماتیک بهعنوان منبع حقیقت مطلق پرستش شده و کنترل روانی و اجتماعی اعضا از طریق اعترافات عمومی و مراسمهای ایدئولوژیک صورت میگیرد. فرقههای سیاسی با تمرکز بر ساختار سلسلهمراتبی عمودی و بسته، تصمیمگیری را در دست رهبران محدود کرده و با سرکوب شدید هرگونه انتقاد، انسجام داخلی را حفظ میکنند.
حاکمیت ساختارهای فرقهی بر تشکلات سیاسی باعث میشوند که قدرت و منابع اقتصادی در دست نهادهای وابسته به آنها متمرکز شود، در همان که مشارکت دموکراتیک و نقد درونی به حاشیه رانده میشود. تداوم چنین رویکردی، مانعی جدی برای توسعه پایدار و اصلاحات ساختاری در ایران به شمار میرود.
پایههای حکومت خمینی و خامنهای را میتوان در تحولات دوران مشروطیت و نزاع میان مشروعه و مشروطه جستجو کرد. مشروطهخواهان در پی محدود و مشروط کردن استبداد پادشاهی و شیخ فضلالله تجددستیز، اجرای قوانین اسلامی را در تارک خواستههایش قرار داده بود. این شیخ توانست نظارت هیاتی از روحانیون بر محتوا و تصویب قوانین مجلس را در متمم قانون اساسی بگنجاند اما سرانجام در پی مخالفتهایش با مشروطه و همکاری با محمد علی شاه مستبد اعدام گردید.
در دهه بیست شمسی و پس از خروج اجباری رضا شاه از ایران، فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی پرچم بنیادگرایی اسلامی در ایران را به دست گرفت و در کتاب “راهنمای حقایق” پیشزمینه تدوین راهبردهای اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی حکومت اسلامی را که جوهره آن در اجرای قوانین اسلامی خلاصه میشد بیان نمود. بخشی از اصول مطرح شده در این کتاب پس از انقلاب بهمن در قانون اساسی جمهوری جهل و جنایت تجلی یافت.
نواب در سفر به مصر با سید قطب دیدار داشت. نقطه مشترک این دو را اسرائیلستیزی تشکیل میداد. رویکرد تروریستی نواب به اسلامگرایی اخوان نزدیک بود که پدر معنوی سازمان القاعده به شمار میآمد.
فدائیان اسلام راهبرد حذف فیزیکی شخصیتهای فرهنگی و سیاسی را برگزیدند که در پی آن کسروی و سه نخستوزیر کشور ترور شدند
بنا به گفته خامنه “جرقههای انگیزش انقلاب اسلامی به وسیلهی نواب صفوی” در وی به وجود آمد. افزون براین، او یکی از پیروان سید قطب است که ۳ جلد کتابش را به فارسی ترجمه کرده است.
خمینی که روحانی گمنامی بود با مخالفت با تصویب لایحه “انجمنهای ایالتی و ولایتی” در سال ۱۳۴۱ وارد صحنه سیاسی کشور شد. محور اصلی مخالفت وی را حق رای زنان و ورود آنان به مجلس شورای ملی تشکیل میداد. پس از آنکه مخالفتهایش با بیاعتنایی شاه و دولت علم روبرو شد در یک سخنرانی جنجالی خطاب به رژیم مواضع زنستیز و ارتجاعیاش را چنین ابراز کرد:
“حساب کنید چه کردهاید؟ زنها را وارد کردید در ادارات؛ ببینید در هر ادارهای که وارد شدند، آن اداره فلج شد. فعلاً محدود است؛ علما میگویند توسعه ندهید؛ به استانها نفرستید. زن اگر وارد دستگاهی شد، اوضاع را به هم میزند؛ میخواهید استقلالتان را زنها تأمین کنند؟! کسانی که شما از آنها تقلید میکنید، دارند به آسمان میپرند، شما به زنها ورمیروید؟”
جسارت وی در مخالفت با سیاستهای شاه بهویژه احیای قانون ” کاپیتولاسیون”[۱] که از سوی پدر شاه لغو شده بود، و خیزشهای پیاپی از جمله در خرداد ۴۲ به عراق تبعید شد و سرانجام پس از ۱۵ سال تبعید توانست با خروج شاه وارد کشور شود.
انقلاب ۵۷ صرفنظر آنکه به همت چه کسانی از جمله شاه[۲]، روشنفکران متوهم، نیروهای ملی و ملیمذهبی، تودههای اسلامزده، دولت سردرگم کارتر و یا خمینی “خدعهگر”[۳] به پیروزی رسید، در درازنای ۴۶ سال کارنامه فاجعهباری را به ارمغان آورد.
خمینی در قامت ” ولی فقیه ” و خامنهای در سمت ” ولی مطلقه فقیه” دو مدعی جانشینان امام دوازدهم، وظیفه به بهشت بردن امت اسلامی را حتی از راه زور به عهده گرفتند!
اسلامیزه شدن ایران بلافاصله، از جمله با تلاش در اجرای حجاب اجباری آغاز گردید که با مقاومت شجاعانه بخشی از زنان روبرو گردید. این رویکرد نشان میداد که زنان بازندگان اصلی انقلاب ۵۷ میباشند.
گروگانگیری کارمندان سفارت آمریکا و کش دادن جنگ ایران و عراق به مدت هشت سال، با هزینه صدها هزار کشته، ویران شدن جنوب کشور و دهها میلیار دلار خسارت اقتصادی که سرآغاز تحریمها بر اقتصاد کشور بود، راهبردهای ایده ئولوژیک خمینی مبنی بر آمریکا و اسراییل ستیزی را نشان داد. خامنهای این راهبرد را با شدت بیشترادامه داد.
خمینی برای حفظ نظام “خمر شراب”، دروغ گفتن و تعطیل کردن احکام اسلام را جایز میشمرد. و حتی “حفظ خود اسلام [را] از جان مسلمان هم بالاتر»[۴] میسنجید. پس از آغاز ترورهای غیر مسئولانه مجاهدین در سال ۶۳، خمینی هوادارانش را تشویق کرد از رفتار و باورهای همسایگان و آشنایشان خبرچینی کنند. افزون براین با وجودیکه یهودستیز و آمریکاستیز بود، در جریان جنگ ایران و عراق از راه اسرائیل اسلحه آمریکایی دریافت کرد!
در کارنامه سیاه خمینی میتوان به “انقلاب فرهنگی” یعنی دینی کردن آموزش و پروش، لغو ” قانون حمایت از خانواده” که راه را از جمله برای کودکهمسری و تشدید بیعدالتی جنسیتی میگشود، تصویب و اجرای قانون قرون وسطایی ” قصاص” نیز اشاره کرد.
تارک درندهخویی خمینی در کشتار و اعدامهای دهه ۶۰ نمایان شد که در جریان آن تنها در سال ۱۳۶۷، هزاران نفر از زندانیان سیاسی تنها به جرم پایداری در مواضع سیاسیشان اعدام شدند.
خامنهای که حجتالاسلامی بیش نبود، با توطئه رفسنجانی و احمد خمینی بر تخت سلطنت “ولایت مطلقه فقیه” نشست و برپایه اختیارات فراقانونیاش به رهبری خودشیفته، مستبد و غیر پاسخگو تبدیل شد.
در بین خطوط هرگاه خامنهای از نظام، مردم، ملت و یا کشور سخن به میان میآورد اشاره به شخص و جایگاه اوست!! وی حتی در نشست با خانواده قاسم سلیمانی ادعا کرد سخنان خداوند از دهانش جاری شده است.[۵]
اگر خمینی برپایه محبوبیت سیاسیاش در میان تودههای اسلامزده میتوانست مخالفیناش را به راحتی سرکوب کند اما خامنهای ناچار شد با تکیه بر سرنیزه نیروهای نظامی امنیتی و مجاز شمردن فساد و رانتخواری در میان آنان، هر صدای مخالفی را در نطفه خفه سازد.
در درازنای ولایت وقیحی ۳۷ سالهاش خیزشهای ادواری گوناگونی روی داد که به یاری این نیروها توانست بر چالشهای سیاسی و امنیتی غلبه و سکوت قبرستانی در کشور را پایدار سازد.
با هزینه کردن صدها میلیارد دلار در پروژه بیهوده هستهای، تشکیل و تقویت گروههای تروریستی اسلامگرا در منطقه، همکاری با پوتین در جنگ داخلی سوریه که به کشتار صدها هزار نفر انجامید، و همراهی در کشتار مردم اوکراین، کوشیده است اهداف ایدئولوژیک آمریکا و اسرائیل ستیزانهاش را پی گیرد.
در حالی که حتی حماس با وجود دهها هزار کشته از مردم بیگناه غزه، برای آتشبس بارها با دولت دست راستی اسرائیل مذاکره کرده است این رهبر خودشیفته و لجوج حاضر نیست حتی به گفتگوی غیر مستقیم با آمریکا با هدف یافتن راهی برای پایان دادن و یا کاهش تحریمها تن دهد.
پیآمدهای راهبردهای خامنهای حداقل در زمینه اقتصادی شرایط فاجعهباری را به بخش بزرگی از مردم ایران تحمیل کرده است که به مواردی از آن اشاره میکنم:
- بر پایه گزارش مرکز آمار ایران از سال ۱۳۹۰ تا ۱۴۰۱، سرانه سالانه مصرفت گوشت قرمز در ایران تا ۸ کیلو گرم کاهش یافته است. برخی فعالان بازار این کاهش در بین دهکهای کمدرآمد را به کمتر یک کیلوگرم در سال ارزیابی میکنند
- گزارش مرکز پژوهشهای مجلس نشان میدهد که ۲۶ میلیون نفر از مردم ایران توان برآورده کردن نیازهای َاساسی خود را ندارند.
- بنا بر گزارش روزنامه هممیهن، بسیاری از خانوادهها برای خرید گوشت، مرغ و لبنیات که همواره با افزایش قیمت مواجه است، به خرید قسطی رو آوردهاند.
- سوء تغزیه مزمن به ویژه در چهار استان سیستان و بلوچستان، هرمزگان، ایلام و کهگیلویه و بویراحمد، عامل اصلی کوتاهی قد و لاغری کودکان شده است.
- بنا بر دادههای “پویش ملی سلامت” که از سوی وزارت بهداشت در بازه زمانی ۲۰ آبان تا ۱۵ دی ۱۴۰۲ انجام شده، میلیونها ایرانی مبتلا به فشار خون بالا، اضافه وزن یا بیماری قند میباشند. ۴۶ میلیون ایرانی به شکلی فزاینده در معرض خطر کمبود پروتئین، کلسیم، ویتامین دی و دیگر مواد مغذی سالماند و برای پرکردن سفر خالی، به مصرف قند و نان روی آوردهاند.
با توجه به این شرایط عبدالرضا رحمانی فضلی، وزیر کشور دولت حسن روحانی، که در سرکوب معترضان آبان ۹۸ نقش داشت، در یک برنامه تلویزیونی به «انباشت نارضایتی عمومی» در ایران اذعان کرد و شرایط فعلی را «خیلی نگرانکنندهتر» از آبان ۹۸ خواند و به دولت پزشکیان توصیه کرد از تجربیات آبان ۹۸ استفاده کند.
در شرایط بنبست کشور و وجود بحرانهای گوناگون، دولت تدارکاتچی پزشکیان که همواره چشم به دهان خامنهای دوخته است، بهرغم قولهای انتخاباتی، حاضر به استعفاء نیست اما از لجاجت خامنهای کاملا آگاه است و از رهبر خودشیفته درخواست کرده پارهای از اختیارات داخلی و خارجیاش را “برای پیشبرد امور و رفع موانع”[۶] به وی واگذار کند “تا .... در این شریط بسیار دشوار بتوان کشور را به سوی سربلندی و پیشرفت هدایت کرد”.
شوربختانه در شرایطی که نظام جهل و جنایت، در منطقه شکستهای بزرگی را متحمل و با انتخاب دوباره ترامپ امکان حمله نظامی اسرائیل به تاسیسات هستهای و زیر ساختهای نفتی کشور دور از انتظار نیست و در داخل نیز رژیم با نارضایتی بیپیشینهای روبروست، پراکندگی در بین مخالفین جمهوری اسلامی همچنان نا امید کننده است.
پادشاهیخواهان همچنان در سودای بازگشت نظام سرکوبگر پهلویاند و به فحاشی به غیر خودیها ادامه میدهند. مجاهدین هنوز حجاب اجباری و تفکیک جنسیتی را در میان هوادارانشان رعایت میکنند و مدعی برقراری دمکراسی در کشورند و سرانجام جمهوری خواهان از صدور بیانیههای کلیشهای خرسندند و آنرا “مبارزه سیاسی” مینامند. بیمناسبت نیست که خورده خیزشهای داخلی بدون بدیلی قدرتمند و قابل اعتماد، به جنبشهای رژیم برکن تبدیل نمیشود و خامنهای هنوز با تکیه بر سرنیزه و مشت آهنین با اطمینان خاطر به لجاجتش ادامه داده از نوشیدن “جام زهر” فروگذار است.
بهمن ۱۴۰۳
mrowghani.com
——————————————
[۱] - حق کنسول یک دولت بیگانه در محاکمه اتباع ان کشور در صورت ارتکاب جرم به جای دادگستری کشور میزبان
[۲] - نقش شاه در پیروزی روحانیت را در مقاله ” چه گونه شاه روحانیون را به قدرت رساند” در دو بخش بیان کرده ام
[۳] - تفاوت شیخ وضل الله و نواب صفوی با خمینی در این بود که آندو نظریاتشان را با شفافیت کامل بیان و عمل میکردند و حتی جانشان را در این راه از دست دادند. اما خمینی برای رسیدن به هدفهایش دروغ میگفت و به عبارتی خدعه میکرد. مستند خدعه خمینی را در ویدئوی زیر میتوانید مشاهده کنید: https://www.youtube.com/watch?v=KXfmF6sOq0Y برروی ” Browse YouTube ” کلیک کنید.
[۴] - صحیفه امام، ج ۱۵، ص ۱۱۶
[۵] - ادعاَ خداََ خا،منهای https://www.youtube.com/watch?v=OYthHXuXxtc بر روی ” Browse YouTube ” کلیک کنید
[۶] - پزشکیان استعفا دهد؟ خبرگزاری دولت: رهبری دست رئیس جمهور را باز گذارد، پایگاه خبری آفتاب، ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
■ جناب روغنی، با درود و تشکر از یادداشت خوبتان که گوشه ای از جنایات خمینی و خامنه ای در حق ایران و ایرانی را به روشنی بیان میکند. تنها در مورد این پاراگراف از نوشته شما “در حالی که حتی حماس با وجود دهها هزار کشته از مردم بیگناه غزه، برای آتشبس بارها با دولت دست راستی اسرائیل مذاکره کرده است این رهبر خودشیفته و لجوج حاضر نیست حتی به گفتگوی غیر مستقیم با آمریکا با هدف یافتن راهی برای پایان دادن و یا کاهش تحریمها تن دهد.” نکاتی داشتم که فکر کردم خوبست با شما و خوانندگان گرامی مقاله شما در میان گذارم.
به گمان من فرار خامنه ای از مذاکره با آمریکا و یا بهتر بگوئیم بستن راه مذاکره دولت پزشکیان با آمریکا (با غیر هوشمندانه و غیر شرافتمندانه خواندن آن) صرفا ناشی از لجاجت و یا خودشیفتگی نیست بلکه الزاماتی پشت آن قرار دارد که به حفظ نظام جور و جهل ولایت فقیه، که اوجب واجبات اینهاست، بر میگردد. اما این الزامات داخلی و خارجی کدام هستند؟
در مرکز الزامات داخلی حفظ حمایت و پشتیبانی به اصطلاح ارزشی ها و حزب اللهی ها اما در اصل کاسبان و برخورداران تحریم از شخص خامنه ای و رژیم ولایت فقیه قرار دارد. خامنه ای میداند که فرایند منطقی و تعهدات ناشی از مذاکرات میتواند آن 5 الی 10% باقیمانده از مردم کشور را هم که هنوز به دلایل مختلف، البته با ظاهر ایدئولوژیک و عقیدتی و گفتمانی اما در واقع وابستگی های سازمانی، اداری و مالی و برخورداری از رانت های حکومتی، از او (و احتمالا پسرش مجتبی) و اصل ولایت فقیه حمایت میکنند بخار کرده و از بین ببرد؛ در حالیکه آن بیش از 90% مخالف رژیم ولایت فقیه به دلیل عمق و وسعت جنایات و خیانت های اینها (که شما در یاداشت خوب خود شمه ای از آن را بیان کردید) دیگر هرگز طرفدار رژیم ولایت فقیه نخواهند شد. بنابراین هر چند خامنه ای ابتدا با گفتن آنکه باید چشمان خود را باز نگهداریم با چه کسی مذاکره میکنیم، باب مذاکره را نیمه باز گذاشته بود، اما هنگامی که ترامپ آن یادداشت اجرایی خود را امضاء کرد و مخالفتها با مذاکره از سوی کاسبان تحریم بالا گرفت متوجه شد که مذاکره در این شرایط مفهومی غیر از سقوط برای رژیم او نخواهد داشت. اما چرا؟
ترامپ و دولت او پنهان نکرده اند که منظور آنها از مذاکره با ج. ا. ایران امضای قراردادی است که بر اساس آن رژیم برنامه هسته ای خود را تقریبا تعطیل کند، برنامه موشکی خود را تعدیل کند (برد موشکها به اسرائیل نرسد)، به حمایت خود از تروریسم خاتمه داده و ارتباط و پشتیبانی مالی و تسلیحاتی از نیابتی های خود در منطقه را متوقف کند. در مقابل آمریکا میپذیرد تحریم ها را کاهش داده و بردارد. امضاء و اجرای مفاد چنان قرارداد تحقیر آمیزی بلافاصله اکثر کاسبان تحریم و ارزشی ها و به اصطلاح حزب اللهی ها را به ناراضیان، آنهم در دل رژیم یعنی در نهادهایی که در بخشهای مختلف نظامی و امنیتی و انتظامی و اقتصادی و فرهنگی در این 46 سال ایجاد کرده اند، تبدیل میکند. زیرا این نهادها توسط طرفداران رژیم اداره می شود و فلسفه وجوی آنها به نحوی از انحاء به مبارزه با آمریکا و شعار محو اسرائیل بر میگردد. در حالیکه فرایند رفع تحریم ها بسیار طولانی بوده و معلوم نیست در کوتاه مدت بطور قابل توجهی درآمد رژیم را افزایش داده، به رشد فعالیتهای اقتصادی کمک کرده و از نارضایتی مردم بکاهد. البته ممکن است در روزهای اول نرخ ارز و قیمت طلا و .. را پائین بیاورد اما گشایش واقعی اقتصادی کشور تحت این رژیم، به دلایلی که توضیح آن از حوصله این یادداشت خارج است، ممکن نیست.
الزامات خارجی در مخالفت خامنه ای با مذاکرات با آمریکا به نارضایتی چینیها و روسها اما مخصوصا روسها از مذاکره دو طرفه ایران و آمریکا بر میگردد. سخنگویان و مقامات آن دولتها و مخصوصا روسها مخفی نکرده ند که مایلند مذاکرات ایران و آمریکا در همان چارچوب 5+1 باقی بماند. در واقع روسها از ج. ا. مانند یک دولت تحت الحمایه خود در مناسبات بین المللی و روابط خود با غرب و آمریکا بنفع خود بهره می برند (وارد کردن ایران در جنگ اکراین) و خامنه ای درست مانند یک عامل و دست نشانده روسها عمل میکند که به باور برخی از تحلیلگران این موضوع بی ارتباط با وابستگیهای بلند مدت او به روسها و قول روسها به حمایت از جانشینی پسرش مجتبی خامنه ای نیست. متاسفانه روسها موفق شده اند در دهه های گذشته، با حمایت و در واقع سرسپردگی خامنه ای، عوامل و طرفداران خود را در مراکز مختلف کشور نفوذ دهند و بر سر کار بیاورند. بنابراین طبیعی است روسها با عواملی که در کشور دارند در ضدیت با مذاکره جو سازی کرده به دولتها فشار وارد کنند.
شاهد این مدعا تشدید مخالفت عوامل و طرفداران روسیه و چین با مذاکرات دو طرفه ایران و آمریکا در هفته های گذشته است. چهره های سیاسی ضد غرب مانند جلیلی و رهبران حزب پایداری و طرفدارانش، نمایندگان معلوم الحال مجلس مانند رسایی و کوچک زاده و ثابتی و غیره، امامان جمعه، نظیر صدیقی و علم الهدای، مقام های دستگاه های امنیتی (سخنرانی معاون سپاه در جمع مدرسین حوزه علمیه قم در آماده نبودن شرایط مذاکره)، سرداران سپاه (اخطار برخی از فرماندهان سپاه که ترامپ قاتل قاسم سلیمانی و نمی توان با او مذاکر ه کرد)، مدیران مطبوعات (مقالات حسین شریعتمداری سردبیر روزنامه کیهان در تهدید طرفداران مذاکره با آمریکا)، برخی به اصطلاح کارشناسان حکومتی صدا و سیما و غیره همه و همه قبل از سخنرانی خامنه ای در مخالفت با مذاکره با آمریکا موضع گیری کرده و نقش خود را در این زمینه ایفا کردند. بنظر میرسد بسیاری از این موضع گیریها و اظهار نظرها با اشاره روسها و مسلما فعالیت روسوفیلهای منتفع از تحریم ها در کشور انجام می شود.
سئوالی که پیش می آید آنست که آیا در این صورت خامنه ای با دست خود زمینه سقوط خود و ج. ا. را فراهم نکرده است؟ زیرا عدم مذاکره نتیجه ای جز تشدید تحریم های فلج کننده و نیز احتمال بمبارانهای مراکز هسته ای و نظامی و حتی اقتصادی (پالایشگاه ها، پتروشیمی ها و پایانه های صادرات نفت و غیره) ندارد. پاسخ آنست که تحریم ها بخودی خود قادر به ساقط کردن حکومت های استبدادی نیست (نمونه های رژیم صدام و قذافی) چه برسد به رژیم های (نیمه) تمامیت خواه دینی (Semi-Totalitarian Theocracy) مثل ج. ا. که دارای درآمد نفت و دستگاه سرکوب گسترده است.بنابراین بعید است تحریم ها ج. ا. را در کوتاه مدت ساقط کند. چون رژیم با انداختن مسئولیت رکود و فلاکت اقتصادی به گردن تحریم های آمریکا خواهد توانست خود را قربانی مبارزه با آمریکا قلمداد کرده و هر مخالفتی را سرکوب و هر تظاهراتی را به خاک و خون بکشد. از طرفی هر چند یک جنگ تمام عیار آمریکا علیه ج. ا. میتواند خامنه ای و رژیم او را ساقط کند اما احتمال وقوع آن کم است. هم به دلیل عدم تمایل آمریکا به یک جنگ تمام عیار و هم مخالفت کشورهای منطقه و چین و روسیه با وقوع چنان جنگ ویرانگری در منطقه که تبعات غیر قابل پیش بینی خواهد داشت. با اینحال در صورت تشدید مخاصمات بین طرفین بمباران مراکز هسته ای و نظامی و غیره توسط اسرائیل و با پشتیبانی مستقیم و غیر مستقیم آمریکا و حتی ناتو دور از ذهن نیست. اما همانطور که گفته شد این بمبارانها نخواهد توانست بخودی خود رژیم ج. ا. را ساقط کند. و متاسفانه ویرانی ایران و رنج و الم میلیونها ایرانی اصولا دغدغه خاطر خامنه ای و سران ج. ا. نبوده و برایشان اهمیتی ندارد، همانطور که در جنگ هشت ساله عراق علیه ایران نشان داده اند. برای اینها آنچه اهمیت دارد حفظ رژیم ج. ا. است و ایران و منابع و مردم آنرا مانند غنیمتی برای گسترش سلطه و نفوذ خود در منطقه و جهان میدانند.
حال این پرسش پیش می آید که پس در این شرایط خطیر ،که کمر اکثر خانوارها زیر بار شرایط وخیم اقتصادی خم شده و انتظار تحریم های بیشتر نرخهای ارز و قیمت طلا را به آسمان رسانده و پیش بینی ها از رکود تورمی بی سابقه هر کسی را که میتواند به فکر مهاجرت و خروج یا بقول بعضی فرار از کشور کشانده است، تکلیف چیست و چه باید کرد؟ پاسخ ساده و کوتاه به این پرسش آن است که این وضعیت ناشی از عملکرد فاجعه بار رژیم ج. ا. است. چون این رژیم اصلاح پذیر نیست باید آنرا تغییر داد. اما چگونه؟
فرض کنیم همین فردا یا روز خوب دیگری میلیونها ایرانی، با حل “معضل اقدام جمعی یا Collective Action”، در تهران و مراکز استانها و شهرستانها راه پیمایی عظیم آرام و خشونت پرهیزی ترتیب داده و خواستار استعغای خامنه ای و رفراندم قانون اساسی ج. ا. شوند. هیچکدام از این خواسته ها غیر قانونی نیست و نمیتوان کسی را صرفا بخاطر ابراز این خواسته ها تحت تعقیب قرار داد. در آن شرایط و چنانچه مردم از تهدید ها و احیانا کشت و کشتار موضعی در اینجا و آنجا توسط دستگاه سرکوب خامنه ای مرعوب نشده و ادامه دهند و در صورت سرکوب خونین تظاهرات با براه انداختن اعتصابات سرتاسری فلج کننده و نافرمانیهای مدنی گسترده اداره کشور را عملا غیر ممکن سازند مطمئنا ظرف چند روز لحن سران قوا و فرماندهان سپاه و دستگاه های امنیتی و خود خامنه ای تغییر کرده از تحکم و تهدید به درخواست و التماس و عجز و لابه و بقول معروف شنیدن صدای انقلاب مردم می رسد.
احتمالا خامنه ای در آن شرایط ابتدا از مردم خواهد خواست آرامش خود را حفظ کنند تا مقامات مسئول فرصت رسیدگی به و اجرای خواسته های آنها را پیدا کنند. سعی خواهد کرد مردم را فریب داده و در اظهاراتی از آماده شدن شرایط برای مذاکره با غرب و آمریکا برای رفع تحریم ها سخن بگوید. نیز ممکن است برای آرام کردن بیشتر مردم با استعفای بسیاری از مقامات موافقت کرده و یا دستور دستگیری شماری از مقامات و سران دستگاه های سرکوب و حتی روحانیون و امامان جمعه (امثال علم الهدی و صدیقی و غیره که بیشترین نفرت مردم را بر انگیخت اند) را هم صادر کند و غیره. میتوان بطور منطقی تصور کرد که در صورت ادامه جنبش انقلابی مردم خامنه ای برای ادامه رهبری و بقای رژیم قول انجام اصلاحات ساختاری و یا حتی رفراندوم قانون اساسی را هم بدهد. که این زمینه ای خواهد بود برای گذار خشونت پرهیز از ج. ا. به یک سکولار دموکراسی در کشور.
بهر حال باید توجه کرد که همه اینها در گرو همان حل “معضل اقدام جمعی” خواهد بود. یعنی متقاعد کردن میلیونها ایرانی برای همکاری و اقدام مشترک به منظور تغییر رژیم سیاسی و استقرار سکولار دموکراسی در کشور. این خود مستلزم تشکیل یک رهبری سیاسی توانمند در اپوزسیون است که پایگاه بزرگ اجتماعی داشته و مورد اعتماد مردم باشد تا بتواند آنها را سازماندهی و برای حرکات بزرگ متقاعد کند. با پوزش از تفصیل تنها اضافه میکنم که به دلیل عملکرد ضعیف رهبران سیاسی اپوزسیون طی 46 سال گذشته ایرانیان اعتماد خود به سیاستمداران را از دست داده اند (احتمالا به استثنای شازاده رضا پهلوی ک نقشی در انقلاب 1357 نداشته) و بهترین راه ایجاد چنان رهبری سیاسی جمعی و توانمند که دارای قدرت مدیریت یک انقلاب اجتماعی-سیاسی بزرگ خشونت پرهیز و تغییر رژیم و استقرار دموکراسی در ایران را داشته باشد ایجاد یک نهاد یا مجلس یا پارلمان منتخب مردم از طریق برگزاری یک انتخابات آزاد و منصفانه و رقابتی آنلاین و تحت نظارت های بین المللی است.
خسرو
■ با درود به جناب خسرو و واکنش به نوشته بالا بیتردید خامنهای برای از دست دادن ۱۰٪ طرفدارانش و ته مانده نیروهای نیابتی، برنامه هستهای و موشکی حاضر به مذاکراه با آمریکا نخواهد شد اما به باور من اگر سنبه را پرزور بسنجد و پای حفظ ” نظام” یعنی خودش به میان آید تن به عقب نشینی خواهد داد. بیاد داشته باشیم که مدتی پیش حتی از “عقبنشینی تاکتیکی” دفاع کرد. در غیر این صورت باید حداقل با شرایط سخت تر اقتصادی و نارضایتی بیشر مردم روبرو شود. در ضمن تهاجم نظامی نیز همواره امکان پذیر است.
با شما کاملا موافقم که مخالفین باید به وجهی با اتحاد خود اعتماد از دست رفته جامعه مدنی داخل کشور را بدست آورده و آتش زیر خاکستر را به شعلهای ولایت برکن تبدیل کنند.
با سپاس م- روغنی
این نوشتار در واقع جمعبندی گفتگوهای درون-گروهی بخشی از پادشاهیخواهان است که من به آن تعلق دارم. البته ما خواهانِ پادشاهی پارلمانی هستیم و بر این باور هستیم که این نوع سامانه سیاسی با توانمندیهای جامعه کنونی ایرانی سازگار است و برای ایران مفیدترین گزینه است. تا آنجا که به نظر شخصی من برمیگردد، بر این باور هستم که عمر احزاب کلاسیک کنونی در بهترین حالت تا سه دهه دیگر خواهد بود و با همگانی شدن هوش مصنوعی- آغاز هوش مصنوعی فراگیر (Artificial general Intelligence)- شرایط واقعی و عینی تغییر خواهد کرد.
***
تاریخ هیچ گاه دوبار تکرار نمیشود؛ هر رخداد و هر پدیدهای منحصربفرد و یکتاست و فقط یک بار پدیدار میشود. «شما» یک بار پدیدار میشوید، نه پیش از شما همانندی داشتهاید و نه پس از شما، همانندی خواهید داشت. این اصل خدشهناپذیر طبعاً در مورد سامانه پادشاهی به رهبری محمدرضا شاه که به تاریخِ گذشته پیوسته است نیز صدق میکند.
در تاریخ و زندگی واقعی، صفات مطلق مانند «خوب» و «بد» جایی ندارند، زیرا قابل محاسبه، سنجش و اندازهگیری نیستند. حتا هیتلر، استالین و ... تا خمینی و خامنهای نه بد مطلق و نه خوب مطلقاند. البته میتوان از منظر منششناختی (ethical) یک مرز کلی میان نیکی و پلیدی یا خوب و بد کشید، ولی نادرست است اگر بخواهیم دو سوی آن مرز را مطلق کنیم. زیرا، پیامدهای «بدی»، گاهی میتوانند «خوب» باشند. از این رو، باید از مطلقگرایی پرهیز کرد.
چرا پادشاهی پارلمانی؟
آلمان و ژاپن
ما پادشاهی پارلمانی را به سامانه جمهوری ترجیح میدهیم. پایه و بنیان این نگرش خیلی ساده است: پیوند گذشته تاریخی ایران با مدرنیسم. ما پس از مطالعه دو کشور آلمان و ژاپن شکستخورده در جنگ جهانی دوم به این نتیجه رسیدیم که برای رشد و توسعه سیاسی و اقتصادی و فرهنگی باید گذشته را در شکلِ بهروزشده با مناسبات نوین سیاسی پیوند زد.
فدرالیسم کنونی آلمان در ماهیت وجودی خود چندان تفاوتی با ایالات پادشاهینشین آلمان (تا سال ۱۹۱۸) ندارد. آلمان اساساً یک کشور یونکرنشین یا هرسوگنشین بود. هر یک از این ایالتها در گذشته زیر فرمان یک پادشاه کوچک بود. پادشاهیهایی مانند: زاکسن، هِسِن، پروس، بایرن، ورتمبرگ، اولدنبورگ و ... امروز تقریباً همین پادشاهیها، ایالتهای فدرال را تشکیل میدهند. به عبارتی، پس از شکست آلمان در جنگ جهانی دوم، فرمول فدرالیسم به عنوان شکل بهروزشده پادشاهیهای گذشته برای کشور آلمان متحقق گردید. یعنی گذشته تاریخی آلمان به گونهای در سامانه فدرالیسم مدرن دگردیس شد ولی مبنا و گوهر آن باقی ماند.
نقشه آلمان، ۱۸۷۱ تا ۱۹۱۸ – منبع: GenWiki
پس از شکست ژاپن، آمریکایی میخواستند پادشاهی را در ژاپن از میان برچینند ولی با مقاومت شدید روشنفکران و سیاستمداران ژاپنی روبرو شد. از آنجا که شاه در ژاپن نه سایه خدا بلکه خود خدا بود، یکی از شروط آمریکاییها این بود که پادشاه ژاپن باید در سپهر همگانی بر اسبی در برابر مردم ظاهر شود، از اسباش پیاده شود تا مردم ببنند که او مانند خود آنهاست و خدا نیست. از سوی دیگر، حفظ پادشاهی با این شرط گره خورده بود که پادشاه هیچ قدرت سیاسی-اجرایی نباید داشته باشد. به هر رو، ژاپنیها توانستند به آمریکاییها بفهمانند که پیوستگی تاریخی برای ژاپنیها از اهمیت بنیادین برخوردار است و میتوانند گذشته فرهنگی-تاریخی خود را با دموکراسی پیوند بزنند.
ایران
انقلاب اسلامی در ایران علیرغم مصیبتهای بیکران، پیامدهای مثبتی داشت. اگرچه «انتخابات» برای رژیم آخوندی صرفاً یک «بازی قدرت» بود ولی برای مردم یک مبارزه سیاسی برای بهترسازی زندگیشان تلقی میشد. اگرچه رژیم اسلامی توانست از این بستر مبارزه سیاسی مردم به بهترین شکل سوء استفاده کند ولی مردم ایران توانستند تجارب بزرگی کسب کنند. مردم ایران طی این چهل و اندی سال فراگرفتهاند که چگونه خواستههای صنفی و سیاسی خود را بیان کنند. اگرچه مردم ایران بارها و بارها، در این رهگذر مأیوس و سرخورده شدند ولی این سرخوردگی هیچ چیز از تجربه سیاسی آنها نمیکاهد. در اینجا حتا با صدای بلند میتوان گفت که «دشمن سبب خیر شده است.» امروز ایرانیان از بلوغ سیاسی برخوردارند و یاد گرفتهاند که چگونه از ابزارهای سیاسی قابل دسترس استفاده کنند. درست همین تجارب است که ضامنِ سلامتِ روندهای سیاسی آتی خواهد بود.
بر مبنای همین تجارب سیاسی و گرایش شدید به مشارکت در سرنوشت خود، مردم ایران دیگر حاضر نخواهند شد که به سوی یک سامانه غیردموکراتیک جهتگیری کنند، بویژه سپردن قدرت در دست یک نفر مانند شاهزاده رضا پهلوی که پایبندی خود را به موازین دموکراتیک اعلام کرده است. تمامی تجربیات تاریخی به ما آموخته است که تمرکز قدرت در دست یک نفر یا یک نهادِ فردمحور به کجراهی و گمراهی ختم خواهد شد.
از این رو، ما خواهان پادشاهی پارلمانی هستیم که قدرت واقعی در پارلمان رقم میخورد و حکومت (Government) باید برانگیخته و برآمده از رأی مردم یا نمایندگان مردم در پارلمان باشد. این رویکرد و نگرش با تجارب سیاسی کنونی مردم ایران سازگار است.
دو علت اساسی ما را از جریان جمهوریخواه جدا میکند: ۱) جمهوریخواهان هنوز مشخص نکردهاند که چه نوع جمهوریای مد نظر دارند (ریاستی، نیمهریاستی یا پارلمانی) و دوم، که از اولی مهمتر است، این است که به نظر ما سامانه سیاسی جمهوری نمیتواند اکنون ایران را با گذشتهاش گره بزند.
با این وجود، ما بر این باور هستیم که نباید از هم اکنون سامانه سیاسی آتی را با قاطعیت مشخص کرد. زیرا باید به مردم زمان داد تا بتوانند همه جوانب سامانه مورد نظر خود را بررسی و مطالعه کنند. از این رو، ما به یک دوره کوتاه دو سه ساله گذار نیاز داریم تا احزاب سیاسی بتوانند جان و انسجام فکری بگیرند و سرانجام جامعه در یک رأیگیری همگانی برای سامانه مطلوب خود تصمیم بگیرد.
ما به بلوغ سیاسی مردم ایران باور داریم و تصمیم نهایی آنها مرتبط با نظام سیاسی آینده را - هر چه باشد - با دل و جان میپذیریم.
سلطنتطلبهای پنجاه و هفتی
فنواژه «پنجاه و هفتی» تنها ارتجاع سرخ و سیاه یعنی چپها و اسلامگرایان را در برنمیگیرد. شوربختانه هنوز پس از چهل و اندی سال جریانهای پادشاهیخواهای در سپهر سیاسی عرض اندام میکنند و دقیقاً نمیگویند که منظورشان از «پادشاهیخواهی» یا «سلطنت» چیست. پرسش اساسی این است: آیا شاه / ملکه باید از قدرت اجرایی برخوردار باشد یا خیر؟ این، آن پرسش یک میلیون دلاری است که باید بدان پاسخ گویند! اگر آری، پس باید به روشنی و بدون هر گونه لاپوشانی آن را ابزار کنند و با مردم شفاف باشند. اختراع واژههایی مانند «پهلویسم» نشان میدهد که این جریانات نوظهور هنوز افکار سیاسی خود را بهروز نکردهاند. پهلویسم یعنی چه؟ یعنی ما ایرانیان دوباره باید همان قانون اساسی مشروطه که برای امروز ایران ارتجاعی است، راهنمای سیاستهای خُرد و کلان خود قرار بدهیم؟ یعنی دوباره در قانون اساسی بیاید که «شاه در برابر هیچ چیز پاسخگو نیست؟» [اصل ۴۴ قانون اساسی]. یعنی اگر شاه وجود داشته باشد، هیچ کس [حزب] دیگر نباید وجود داشته باشد؟ یعنی یک ایرانیِ «سوسیال دموکرات، حزب سبز و ...» اجنبی است؟
اطلاق کردن فنواژه «پنجاه و هفتی» فقط به ارتجاع سیاه و سرخ و مبرا کردن تفکرات گذشته سلطنتطلبی ۱۰۰ سال پیش، فقط «یکی به نعل زدن و یکی به میخ زدن» و گرد و غبار راه انداختن برای افکار ارتجاعی خویش است.
از نظر ما، رضاشاه بزرگ و فرزندش محمدرضا پایهگذاران ایران مدرن هستند و هستی آنها در رأس قدرت در زمان خودش بجا و درست بوده است. ولی با توجه به تجربیات سیاسی پرهزینه و رسیدن به یک بلوغ سیاسی ژرف، مردم ایران خواهان مشارکت مستقیم در سرنوشت خود و مسئولیتپذیری هستند. با تمام علاقهای که بخش بزرگی از مردم ایران به شاهزاده رضا پهلوی دارند، همین دوستداران شاهزاده در بزنگاه تاریخی بر مسئولیتپذیری خودشان تأکید خواهند کرد و نخواهند پذیرفت که به اصطلاح عامیانه «قدرت را دودستی تقدیم یک نهادِ فردمحور کنند.»
به همین دلیل، شاهزاده رضا پهلوی از نظر ما نماد تاریخی و وحدت و تمامیت ارضی ایران است و وظیفه اصلیاش – و این ما ایرانیان هستیم که وظیفه برایش تعیین میکنیم- حفظ فرهنگ ایرانی (ایرانیت) است. به نظر ما اگر شاهزاده رضا پهلوی به روشنی جایگاه تاریخی خود را به عنوان نماد ملی و وحدت برای مردم ایران روشن سازد، آنگاه میتواند بخش بزرگی از نیروهای اپوزیسیون را متحد کند. بهتر است از همین حالا به مردم بگوید که دوران پدر بزرگ و پدرش به پایان رسیده و ما هم اکنون در یک دوره نوین بسر میبریم و آن وظایفی که پدر بزرگ و پدرش به عهده گرفته بودند دیگر در حیطه وظایف او نمیگنجد. او باید یک شاه فراحزبی و فراقومی باشد و اعلام کند که او دیگر عهدهدار کارهای اجرایی-سیاسی نخواهد بود. طبعاً او میتواند در صحنه جهانی در مناسباتش با دیگر مقامات سیاسی شرایط را برای سیاستمداران ایرانی هموار سازد.
اگر شاهزاده رضا پهلوی به عنوان نماد ملی عرض اندام کند، چشمانداز ساحت سیاسی ایران با یک تحول بزرگ روبرو خواهد شد. برای نمونه افرادی مانند اعضای گروه ما در آینده میتوانند یک حزب سیاسی مناسب خود را پایهگذاری کنند و وظایف امروزی ما عملاً به پایان میرسد. این بدان معنی است که دهها حزب با سمتگیریهای گوناگون، از ملیگرایی افراطی تا معتدل، از سوسیالیست تا سوسیال دموکرات، از احزاب اقلیمی تا احزاب فمینیست و دگرباشان و ... برای مشارکت سیاسی وارد عرصه سیاست شوند. در آن زمان، ما دیگر احزابی مانند حزب مشروطهخواه یا احزاب سلطنتطلب نخواهیم داشت. به نظر ما بهتر است که شاهزاده رضا پهلوی بر روی پادشاهی پارلمانی تکیه کند. فقط در این صورت است که میتواند اعتماد افراد و گروههای دیگر را به دست بیاورد. یکی از زیباترین موضعگیری پادشاه ژاپن این بود که در چند دهه پیش، برخی از احزاب سیاسی به همراه صاحبان صنایع از پادشاه خواستند که علیه حزب کمونیست چیزی بگوید. چون این حزب مرتب در حال به راه انداختن اعتصاب بود. پادشاه از این پیشنهاد امتناع کرد و گفت من فراحزبی هستم و حتا اگر این موضعگیری من به نفع ژاپن باشد انجامش نمیدهم. ایران امروز به یک چنین شاه فراحزبی که نماد وحدت باشد نیازمند است.
پارههایی از قانون اساسی ژاپن:
الف: پادشاه
ماده ۱: امپراتور نماد دولت و وحدت کشور است و جایگاه خود را از اراده مردم، که منبع تمام قدرت دولتی است، دریافت میکند.
ماده ۲: تخت امپراتوری بهصورت موروثی منتقل میشود. جانشینی بر اساس قانون خاندان سلطنتی که توسط مجلس تصویب شده است، تعیین میگردد.
ماده ۳: برای تمامی اقدامات امپراتور در امور دولتی، مشاوره و تأیید کابینه ضروری است و کابینه مسئولیت آن را بر عهده دارد.
ماده ۴:
الف) امپراتور تنها اقداماتی را در امور دولتی انجام میدهد که در قانون اساسی پیشبینی شده باشد. او هیچ قدرت اجرایی ندارد.
ب) امپراتور میتواند اجرای اقدامات خود در امور دولتی را طبق قوانین مربوطه به دیگران واگذار کند.
ماده ۵: در صورتی که مطابق با قانون خاندان سلطنتی، نیابت سلطنت برقرار شود، نایبالسلطنه اقدامات خود را در امور دولتی به نام امپراتور انجام میدهد. در این صورت، بند ۱ ماده قبلی اعمال میشود.
ماده ۶:
الف) امپراتور نخستوزیری را که توسط مجلس تعیین شده است، منصوب میکند.
ب) امپراتور عالیترین قاضی دادگاه عالی را که توسط کابینه منصوب شده است، تأیید میکند.
ماده ۷: امپراتور با مشورت و تأیید کابینه اقدامات زیر را در امور دولتی به نام ملت انجام میدهد:
• اعلام اصلاحات قانون اساسی، قوانین، مقررات و معاهدات.
• تشکیل مجلس.
• انحلال مجلس نمایندگان.
• اعلام انتخابات عمومی مجلس.
• تأیید انتصاب و برکناری وزرای دولت و سایر مقامات دولتی مطابق با قانون، همچنین صدور اعتبارنامه و گواهیهای سفرا و نمایندگان دیپلماتیک.
• تأیید عفو عمومی و خاص، تخفیف مجازات، بخشش و بازگرداندن حقوق.
• اعطای افتخارات.
• تأیید اسناد تصویب معاهدات و سایر اسناد دیپلماتیک مطابق قانون.
• پذیرش سفرا و نمایندگان خارجی.
• انجام وظایف نمایندگی.
ماده ۸: بدون اجازه مجلس، خاندان سلطنتی نمیتواند ملکی را دریافت یا واگذار کند و همچنین هدایایی را قبول یا اعطا نماید.
ماده ۲۰
۱) آزادی مذهب برای همه تضمین میشود. هیچ سازمان مذهبی از حقوق ویژه برخوردار نیست و مجاز نیست [به مثابه یک سازمان مذهبی] در قدرت سیاسی دخالت کند.
۲) هیچ کس نباید مجبور شود که در کنشها، جشنها، آیینها یا تمرینات مذهبی شرکت کند.
۳) دولت و ارگانهایش باید از هر گونه تربیت [آموزش] دینی یا هر گونه فعالیت مذهبی خودداری کنند.
■ آقای بینیاز گرامی، رؤیا پردازی از خصیصه های انسانی است و باعث غنای ادبیات جهانی در طول تاریخ بوده است. پدر بزرگ و مادر بزرگ هایی که برای نوه هایشان قصه های رؤیایی می گویند، دل نشین و انسانی و قابل تقدیراند. از این وجه مشکلی با رؤیاپردازی شما ندارم. اما وقتی که رؤیا پا به عرصه سیاسی بسیار حساس می گذارد، که سعادت یا فلاکت ملتی را رقم می زند، نامش می شود رؤیا فروشی. و من، با شناختی که از شخصیت و دانش سرشار شما دارم، بسیار متعجبام. برای توجیه ادعای خود از دو مثال بد استفاده کردهاید که ناقض ایده شما هستند. مثال اول شما جمهوری فدرال آلمان است که کوچکترین ردپایی از مفهوم پادشاهی نه در قانون اساسی آن و نه در نحوه عملکرد ایالت های آن وجود ندارد. در آلمان هیچ مقام مادام العمری و هیچ مقام موروثی وجود ندارد. و در عین حال از منظر دموکراسی یکی از موفق ترین نمونه های جمهوری است. در مثال دوم شما یعنی کشور ژاپن بنا بر توضیحات خودتان وقتی شاه (امپراتور) دست از خدایی کردن برداشت که یک قدرت نظامی خارجی بسیار قوی او را به زانو در آورد.
دوستانی که رؤیای پادشاهی در سر دارند به نمونه های آن در کشورهایی مثل بریتانیا، سوئد، هلند و دانمارک اشاره می کنند و این حقیقت را مخفی می دارند که سلطنت های پارلمانی اروپا حاصل چندین قرن مبارزات اکثرا خونین آزادی خواهان از عصر روشنگری تا کنون برای مهار قدرت شاه و کلیسا بوده است. ایران و ایرانی فاقد این گذشته تاریخی مدرنیته است. کسانی که در حکومت قاجار به اروپا سفر کردند و شیفته نظم سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و تکنولوژی شدند، تصور کردند که با کپی کردن قانون اساسی آنها و وارد کردن تکنولوژی و اجبار مردم به پوشش لباسهای مشابه اروپایی، ایران در مدت کوتاهی مثل کشورهای اروپایی می شود، که نشد. اینان به جای درک مدرنیته، که نوعی روش نگاه کردن به جهان و جرأت فکر کردن با عقل خود است، مبادرت به تجدد کردند که معادل مدرنیزاسیون است، و نه مدرنیته. بنا بر این دموکراسی یک کالای وارداتی نیست و فقط و فقط از یک جامعه دموکرات زاییده و حفاظت می شود. حکومت استبدادی پهلوی جلوی توسعه سیاسی را مسدود کرد و حکومت توتالیتر ج.ا. نه تنها مانع توسعه سیاسی بلکه مروج پروپاگاندای خاص توتالیتاریسم است و حتی لغات را چنان خالی از مفاهیم کرده که گفتگو به قصد فهم یکدیگر نیز با مشکل جدی مواجه شده است. در چنین شرایطی شما و همفکرانتان در رؤیای سلطنت پارلمانی هستید. حال بگذریم از این که رضا پهلوی اصلا در قد و قامت یک شاه مشروطه فراجناحی نیست (کافی است که رفتار نزدیکترین مشاوران و سینه چاکان او و گرایش روز افزون او به راست افراطی را مشاهده کنیم). به فرض که رضا پهلوی فرد مناسبی به عنوان پادشاه مشروطه مدافع دموکراسی بدون هیچ گونه اختیارات اجرایی باشد، چه تضمینی وجود دارد که شاهان و ملکه های موروثی بعدی چنین نیت خیری را داشته و با حقه بازی های سیاسی که سکه رایج فرهنگ سیاسی-اجتماعی ایرانیان است، دوباره به سمت استبداد نروند؟
ایران آینده یک حکومت جدید را تأسیس خواهد کرد. چرا بنیان گزاران ایالات متحده به جای تأسیس یک حکومت پادشاهی موروثی مشروطه، جمهوری فدرال را ترجیح دادند؟ جواب این است که هیچ حکومت تازه تأسیس دموکراتیک به دنبال مدل قدیمی پادشاهی نمی رود. پادشاهی های موجود اروپا و ژاپن همگی با مبارزات مدنی طولانی، سلطنت مطلقه را مهار کردهاند.
با کمال احترامی که برای شما قائلام، بیایید به واقعیت امروز بپردازیم و دست از رؤیا فروشی برداریم.
با احترام، بهرام اقبال
■ آقای بینیاز گرامی، ضمن تایید نکات و پرسشهایی که آقای اقبال مطرح کردهاند، اصولا منشأ مشروعیت پادشاهی مشروطه یا پارلمانی از کجا میآید؟ بر چه پایهی نظری استوار است؟ از قانون اساسی مشروطه کنونی که بر منشأ آسمانی پادشاهی تاکید میکند و سلطنت را ودیعهای میداند «که به موهبت الهی ازطرف ملت به شخص پادشاه مفوض شده»، و بر «پادشاه شیعه» و نظر «پنج مجتهد جامعالشرایط» برای تصویب قوانین تاکید دارد؟ اگر هم بر اساس قانون اساسی مشروطه کنونی نیست، لابد باید منشأ آن رای مردم به قانون اساسی جدید باشد. پس باید آن را دوباره تاسیس کرد. اگر چنین است که شاهزاده و رعیت برای کسب چنین امتیازی در برابر آرای عمومی با هم مساوی هستند. از این گذشته «انتخابات» بر اساس فلسفه آن بر آرای عمومی متغیر بنا شده است و در همه جای دنیا نظر و انتخاب مردم در دورههای مختلف حتی برای یک نسل، متغیر است. حال چگونه میشود منشأ مشروعیت قدرت (ولو پادشاه مشروطه باشد که در سیاست دخالت نکند) انتخاباتِ یک بار برای همیشه باشد؟ نظام جمهوری اساسا برای حل این پارادوکس یا تناقض تاسیس شده است.
با احترام/ حمید فرخنده
■ جناب بهرام اقبال. در تائید نظر شما: در هیچ جای دنیا هیچ حکومتی نمیتونه همه مردمش را راضی نگه داره. چون مردم هر کشوری همگی منافع مشترک ندارند، و چه بسا از نظر منافع متضاد هم هستند. در حکومت های ادواری هر چهار سال تا ده سال در انتخابات یک گروه راضی میشوند و گروه دیگر ناراضی تقریبا و حدودا پنجا پنجاه (نه ۹۹ و ۱ ) در انتخاب بعدی ممکنه گروه راضی ها ناراضی، و گروه ناراضی راضی شوند و این تسلسل از بیش از دویست سال ادامه داشته و دارد، و یک نوع توازن در جامعه بوجود آورده و میاورد. اما در حکومت های مادام العمری برای سی یا چهل سال گروهی راضی و گروه دیگر ناراضی میمانند، و گروه راضی روز بروز پروار تر و ناراضیان لاغر تر میشوند و درنتیجه گروه ناراضی کاردش به استخوان و صبرش تمام میشود و کافه را بهم میریزد و انقلاب میشود. «ادمیزاد ظرفیت قدرت مطلق در زمان نا محدود را ندارد، حتی اگر فردی صالح و درستکار باشد در طولانی مدت با فشار قدرت های داخلی و خارجی به بیراه کشیده میشود — اما نکته مهم اینکه تقریبا هیچکدام از تحلیل گران و نظریه پردازان در امر مهم و حیاتی سکوت کرده و گویا حکومت ادواری تابوئی است که به آن نمیشود پرداخت. منظور اینکه نه الزاما انرا تأیید کنند، بلکه به اشکالات و مضار آن بپردازند و لااقل گروه بسیاراقلیتی که این نوع نظام را چاره ساز مشکلات ما میدانند ارشاد و راهنمائی نمایند.
با احترام، کاوه
■ در نقد این نوشتار از دوست عالقدر بی نیاز ( داریوش) میتوان به چند نکته مهم اشاره کنم:
۱. استفاده از تاریخ بهعنوان استدلال اصلی: نویسنده سعی دارد با استناد به تاریخ کشورهای آلمان و ژاپن و پیوند دادن آنها با گذشته ایران، مشروعیت پادشاهی پارلمانی را اثبات کند. اما این مقایسه از نظر تاریخی چندان دقیق نیست؛ چرا که شرایط فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران در طول تاریخ تفاوتهای بنیادینی با این کشورها دارد. همچنین، تحولات سیاسی در آلمان و ژاپن پس از جنگ جهانی دوم تحت تأثیر عوامل بینالمللی و داخلی بسیار پیچیدهای رخ داده که تکیه صرف بر پیوندهای تاریخی نمیتواند تمام ابعاد این تغییرات را پوشش دهد.
۲. دیدگاه نسبیگرایانه در ارزیابی اخلاقی: نویسنده با بیان اینکه «صفات مطلق مانند خوب و بد» در تاریخ وجود ندارد و حتی شخصیتهای منفی چون هیتلر، استالین یا حتی خمینی و خامنهای را از نظر اخلاقی مطلق نمیتوان قضاوت کرد، یک دیدگاه نسبیگرایانه اتخاذ میکند. این رویکرد میتواند به گونهای برداشت شود که از مسئولیتهای اخلاقی و تاریخی افراد جدی بکاهد. در نتیجه، این استدلال ممکن است مخاطبان منتقد را نسبت به پذیرش نظرات مطرحشده بیاعتنا کند.
۳. تأکید بر پیوند گذشته و مدرنیته: بخش دیگری از مقاله بر ضرورت پیوند دادن گذشته تاریخی ایران به مدرنیسم تأکید دارد. این ایده، از یک سو جذابیت فرهنگی و تاریخی ایجاد میکند، اما از سوی دیگر، سوال بر سر این موضوع باقی میماند که آیا بازگشت به الگوهایی از گذشته (حتی در قالب پادشاهی پارلمانی) در یک جامعه امروزی و در شرایط جهانی جدید قابل قبول و کارآمد است یا خیر. این تناقض در تلاش برای همزمان حفظ میراث تاریخی و سازگاری با اصول دموکراسی معاصر، نقطهای بحثبرانگیز باقی میگذارد.
۴. بیان ابهامات و عدم شفافیت در تعاریف: در بخشی از نوشتار به مفاهیم «پادشاهیخواهی» و «سلطنت» پرداخته میشود، اما تعریف دقیقی از این مفاهیم ارائه نشده و بحث در همین باره به نظر سطحی میآید. همچنین، اشاره به «پنجاه و هفتی» به عنوان یک فنواژه مبهم، بدون تحلیل دقیق تاریخی و اجتماعی، ممکن است برای مخاطبانی که با این اصطلاحات آشنایی ندارند، ابهام ایجاد کند.
۵. انتقاد از ساختار و استدلالهای مفروض: نویسنده فرض میکند که با گذر زمان و در شرایط هوش مصنوعی فراگیر، نظامهای سیاسی مدرن تغییر خواهند کرد. این پیشبینی، هرچند میتواند بحثبرانگیز و جالب باشد، اما بدون ارائه شواهد یا تحلیلهای دقیق و مستدل، بیشتر به نظر یک حدس و گمان تبدیل میشود تا یک استدلال منطقی. همچنین، پیشنهاد انتقال قدرت از طریق یک دوره گذار کوتاه (دو تا سه ساله) بدون ارائه جزئیات کافی درباره نحوه مدیریت این انتقال، نقطه ضعف دیگری محسوب میشود.
۶. تمایز میان قدرت نمادین و اجرایی: نویسنده بر این باور است که شاهزاده رضا پهلوی میتواند به عنوان یک نماد وحدت ملی عمل کند، در حالی که از قدرت اجرایی خود فاصله بگیرد. این ایده از منظر نظری جذاب است؛ اما در عمل، تضمین جدایی کامل قدرت نمادین از نفوذ سیاسی دشوار است و تجربههای تاریخی نشان میدهد که حتی «شاهان نمادین» نیز میتوانند در سیاستهای کلان دخالت داشته باشند.
این نوشتار با ارائه دیدگاهی نو و تلاشی برای تلفیق عناصر تاریخی با مدرنیته، تلاش میکند پادشاهی پارلمانی را به عنوان یک گزینه مناسب برای ایران معرفی کند. با این حال، استدلالهای مطرحشده از نظر تاریخی، اخلاقی و عملی دارای ابهاماتی هستند. نقد اصلی میتواند بر مبنای استفاده انتخابی از نمونههای تاریخی، دیدگاه نسبیگرایانه در قضاوتهای اخلاقی و عدم ارائه جزئیات کافی درباره چگونگی اجرای عملی این سامانه سیاسی متمرکز شود. در نهایت، هرچند ایدههای مطرحشده میتواند بحثبرانگیز و الهامبخش باشد، اما برای پذیرش گسترده نیازمند شفافیت بیشتر، تحلیل دقیقتر و پاسخ به چالشهای بنیادین انتقال از نظامهای فعلی به یک پادشاهی پارلمانی است.
آكی كاشف
■ دوستان گرامی، برای صرفه جویی در وقت و انرژی، پس از مطالعه دقیق نظراتتان طی مقالههای آینده به نکات بنیادینی که مطرح کردهاید در حد توانم (توانمان) پاسخ خواهم داد. طبعاً در اینجا قرار نیست، کسی کسی را قانع کند، بلکه در مرتبه نخست ایجاد یک بستر گفتمانی است. دغدغه اصلی من دموکراسی و مسئولیتپذیری شهروندان است. این که در آینده این «دموکراسی و مسئولیت پذیری» در چه سامانه سیاسی متحقق خواهد شد قابل پیشبینی نیست، زیرا هزاران عامل ریز و درشت در شکل گیری یک پدیده نقش ایفا میکنند.
در خصوص هوش مصنوعی که «آکی کاشف» مطرح کرده است باید یادآوری کنم که در این باره ۱۲ مقاله در همین سایت ایران امروز منتشر کردهام. این مجموعه را هم اکنون در یک جا در سایت «بازنگری» گذاشتهام و میتوانید در فرمت پیدیاف دانلود کنید (https://baznegari.de/?p=1108).
در آینده نیز یک سلسله مقاله دیگر در نقد و بررسی کتاب جدید هراری که در باره هوش مصنوعی نوشته نیز منتشر خواهد شد (Nexus: A Brief History of Information Networks from the Stone Age to AI).
با سپاس بی کران از همگی شما.
شاد و تندرست باشید / بی نیاز
■ به باور من، بخش کامنت سایت به تدریج به سمت یک پلتفرم گفتگوی صبورانه، اندیشمندانه و ثمربخش پیش رفته است. از جمله ثمرات این امر، یکی هم این است که ما نویسندگان سایت، باید قبل از انتشار مقاله یا مطلبی، چند بار بیشتر از همیشه گز کنیم و بعد ببریم!
برای من واکنش جمعی دوستان در مقابل آرای آقای بینیاز که در “آیا شاه دیکتاتور بود؟” و یادداشت حاضر مطرح شدند، سخت آموزنده بودند. برای ادای سهم در این گفتگو، مایلم چند نکته را به اشتراک بگذارم.
اول- بینیاز در استناد به تجربه آلمان به درستی اشاره میکند که ” فدرالیسم کنونی آلمان در ماهیت وجودی خود چندان تفاوتی با ایالات پادشاهینشین آلمان (تا سال ۱۹۱۸) ندارد.” و از اینجا ضرورت ایجاد و حفظ پیوند با گذشته تاریخی را نتیجه میگیرد. او اما، وجه دیگر همین تجربه را نادیده میگیرد: آلمان فقط از ایالات پراکنده به فدرالیسم گذر نکرد، بلکه از پادشاهیها به جمهوری هم گذر کرد. این امر بدان معنی است که ضرورتا و در همه زمینه ها، آلمان گذشته خود را تداوم نبخشیده، از پادشاهی بریده و یک جمهوری فدرال بر پا داشته است. آیا تصادفی است که بینیاز، خود را از بیان ۵۰% حقیقیت بینیاز دیده است؟ بویژه آن ۵۰% که درست در مقابل تِیوری ضرورت تداوم پادشاهی قرار دارد؟
دوم- بینیاز در توضیح ضرورت دوری از جمهوریخواهی دو دلیل را ذکر کرده است. به دلیل دوم در همین اشاره به ضرورت تداوم تاریخی پرداختهام. اما دلیل اول ایشان این است که “۱) جمهوریخواهان هنوز مشخص نکردهاند که چه نوع جمهوریای مد نظر دارند (ریاستی، نیمهریاستی یا پارلمانی)” انسان میماند که چه جوابی به ایشان بدهد؟ یعنی چون هنوز جمهوریخواهان مشخص نکردند که جمهوری ریاستی، پارلمانی یا نیمه ریاستی را میخواهند، پس ایشان سلطنت را ترجیح میدهند!؟
سوم- آقای بینیاز مینویسند: “شاهزاده رضا پهلوی از نظر ما نماد تاریخی و وحدت و تمامیت ارضی ایران است و وظیفه اصلیاش – و این ما ایرانیان هستیم که وظیفه برایش تعیین میکنیم – حفظ فرهنگ ایرانی (ایرانیت) است. به نظر ما اگر شاهزاده رضا پهلوی به روشنی جایگاه تاریخی خود را به عنوان نماد ملی و وحدت برای مردم ایران روشن سازد، آنگاه میتواند بخش بزرگی از نیروهای اپوزیسیون را متحد کند. بهتر است از همین حالا به مردم بگوید که دوران پدر بزرگ و پدرش به پایان رسیده و ما هم اکنون در یک دوره نوین بسر میبریم و آن وظایفی که پدر بزرگ و پدرش به عهده گرفته بودند دیگر در حیطه وظایف او نمیگنجد. او باید یک شاه فراحزبی و فراقومی باشد و اعلام کند که او دیگر عهدهدار کارهای اجرایی-سیاسی نخواهد بود. طبعاً او میتواند در صحنه جهانی در مناسباتش با دیگر مقامات سیاسی شرایط را برای سیاستمداران ایرانی هموار سازد.” خب، این مطلب در شرایطی نوشته میشود که رضا پهلوی خود را رسما رهبر دوران گذار و پس از گذار اعلام کرده و از امپراطور ژاپن و پادشاه انگلیس فرسنگها دور شده است! طرف هنوز به تاج و تخت نرسیده، خود را رهبر اعلام کرده و نشان داده که رضا شاه دوم کپی برابر اصل رضا شاه اول است و آقای بینیاز برایش نصیحتالملوک مینویسد و او را بر جمهوری ارجح میشمارد! اینگونه سخنان شاید در زمانی که رضا پهلوی میان جمهوریخواهی، مشروطهخواهی و سلطنت مطلقه در نوسان بود، هنوز محلی از اعراب داشت. اما امروز که او تصمیمش را گرفت و آنرا هم به همه اعلام کرد، چگونه قابل فهم خواهد بود؟
آنچه در متن جامعه ایران مطرح است، نه مشروطه خواهی، بلکه نتیجه یک مقایسه ساده در فضای بیکسی و احیای رژیم محمد رضا شاه است. میتوان از عوام پیروی کرد. اما نمی توان سلطنت مطلقه را به جامعه روشنفکری ایران به نام مشروطه فروخت!
پورمندی
■ از نظر تاریخی، ایده معرفی سلطنت یا سلطنت مشروطه در ایران به عنوان راه حلی برای دموکراتیزه کردن جامعه کنونی ایران موضوعی پیچیده و بحث برانگیز است. از نظر تاریخی، ایران برای قرنها سلطنتی بود و انقلاب سال ۵۷ سلطنت را لغو کرد و ایران جمهوری اسلامی شد.
در سالهای اخیر، برخی از ایرانیان نسبت به دوران پیش از انقلاب ابراز دلتنگی می کنند و برخی حتی از احیای سلطنت حمایت میکنند. با این حال، این ایده به طور گسترده مورد حمایت مردم قرار نمی گیرد و بسیاری از ایرانیان همچنان در مورد مزایای بالقوه یک نظام سلطنتی شک وتردید دارند. سلطنت ذاتاً غیردموکراتیک است، زیرا رئیس دولت توسط مردم انتخاب نمی شود.
تجربه ایران در مورد سلطنت با استبداد مشخص شده است و رژیم شاه به دلیل نقض حقوق بشر نزد بسیاری از ایرانیان خوش نام نیست. البته میتوان از راه حل های جایگزین بهتری نام برد مثلن؛ اصلاحات قانون اساسی: ایران می تواند به جای ایجاد سلطنت، بر اصلاح قانون اساسی خود برای تضمین مشارکت بیشتر دموکراتیک و حمایت از حقوق بشر تمرکز کند . ما به یک توافق جمعی نیاز داریم که در کنار هم با صلح وآرامش زندگی کنیم فارغ از تمام تفاوت ها. همچنین با تقویت جامعه مدنی، ایجاد یک جامعه مدنی قوی و مستقل می تواند به ترویج دموکراسی و پاسخگویی دولت کمک کند. در حالی که ممکن است برخی از ایرانیان نسبت به دوران پیش از انقلاب نوستالژی داشته باشند، بعید است که معرفی یک سلطنت مشروطه یا سلطنت، راه حل مناسبی برای دموکراتیزه کردن جامعه ایران باشد. در عوض، جامعه ایرانی می تواند بر اصلاحات قانون اساسی و تقویت جامعه مدنی برای ترویج مشارکت دموکراتیک بیشتر و حمایت از حقوق بشر تمرکز کند. در پایان کاشکی یا بهتر است که گروه های سلطنت خواه در یک حزب منسجم خود را ساز ماندهی کنند و با رعایت اصول دموکراتیک و تعامل با دیگر نیر وهای اجتماعی و سیاسی ایران از جمله گروهای چپ و اسلامی وارد تعامل شوند و دست از کوشش برای انحصار و قبضه قدرت با تکیه بر کشور های مقتدر خارجی بردارند.
با احترام، رودین
■ من با اینکه بیشتر به جمهوریخواهی گرایش دارم تا حکومت پادشاهی و تصمیم نهایی را به پس از گذار از جمهوری اسلامی موکول میکنم، اما این کار جناب بینیاز در واگشایی مفهوم و چیستی نظام پادشاهی را کاری بسیار درست و بایسته میدانم. همین گفتارنامه به روشنی نشان میدهد که هنوز اوپوزیسیون و کنشگران سیاسی ایرانی در این زمینه هم کم اندیشیده و کمکاری کردهاند. امید است در آیندهای که نباید چندان دور باشد، به این گفتمان بیشتر پرداخته شود تا هم موافقان بدانند چه میخواهند و هم مخالفان بدانند چه نمیخواهند. این ندانستنها شاید گناه نباشد، اما کمبود هست. از اینرو شاید بتوان نوشتار جناب بینیاز را، یکی از آغازهای بایسته در شرایط کنونی به شمار آورد با این باور که اگر سیل انقلاب بیاید، آب به هر حال راه خود را باز میکند هرچند با خرابیهای بیشتر.
اگر من که بیشتر هوادار جمهوری هستم بخواهم تا همینجای کار نظری بدهم، آنگاه خواهم گفت الگوهای جناب بینیاز فراخور حال ایران نیست، و اگر هم قرار باشد مردم نظام پادشاهی را گزینند، آنگاه الگوها و فرهنگ شاه ایرانی از هر الگوی دیگری برای ما بهتر است. زمان هم در این زمینه نقش چندانی ندارد، و من با شکل برداشت آقای بینیاز از پرسمان تکرار تاریخ چندان همسو نیستم که گفتگوی ویژه خود را میخواهد. دیالکتیک نو و کهنه و جایگزینی آنها نیازمند فرصتهای بیشتری است اما در اینجا تنها میتوان گفت که نوترین و شیکترین ساختمانها نیز برروی زمینی ساخته میشود که از آغاز بیآغاز تاریخ طبیعت وجود داشته است و خود را اقلیم پیرامونی و سنتهای موجود همآهنگ ساختهاند. خوشبختانه خود جناب بینیاز اینها را بسیار خوب میدانند. در این گفتمان همچنین، باید تفاوت چونی و گوهری میان پادشاخواهی، سلطنت و سلطنتطلبی که پیشینهای در ایرانزمین ندارد، آگاه باشین. از نگر واژگانی و تاریخی، سلطنت بافتهی ناقصی از آرزوی سلطان محمود غزنوی برای سلطان شدن، بنمایههای مفهومی و کارکردی نهاد خلافت اسلامی، و آرزوی امیران و حاکمان ایران پس از اسلام برای اینکه «شاه» نامیده شوند و خود را دنبالهی شاهان ایرانی بپندارند ساخته شده است.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی یکم اسفند ۱۴۰۳
■ متاسفانه جمهوری خواهان ما خیلی خیلی کلی خواسته خود یعنی نظام جمهوریت را تعریف میکنند. چه نوع جمهوری، جمهوری مادامالعمری بسان صدام و قذافی و پوتین یا جمهوری دورهای چهار تا هشت تا ده سال کشورهای پیشرفته؟ اگر منظور جمهوری دوره ایست که اینهمه تقلا و بحث و فحص ندارد، در انتخاباتی گروهی برنده میشوند (حتی با تقلب) خو، بعد از دوره کوتاه معینی طبق قانون باید پیاده شده قدرت را به گروه دیگری واگذار کنند. شاید بشود مثال اجاره کردن یا خریدن منزل را زد. در خرید منزل نیاز به تحقیق و دقت تمام زوایای منزل لازم است ولی در اجاره کردن آن اینهمه دقت واکاوی مورد نیاز نیست و اگر اشکالی پیش آمد منزل را پس داده و منزل دیگری اجاره میکنیم. ضمن اینکه چون همه اجتماع یک کشور منافع مختلف و متضادی دارند، در هر نوبت امکان دستیابی گروه دیگری هم حاصل میشود. البته کار به این سادگی نیست و در یک یا دو دوره جا نمی افتد، ولی شاید در سه یا چهار دوره که کمتر از بکدوره مادام العمری است جا میافتد. نسل های بعدی از مزایای آن بهره مند میشوند
با احترام کاوه
به مناسبت سالگرد انقلاب بار دیگر نقش جنبش مسلحانه چریکی در انقلاب که نمایندگان اصلی آن چریکهای فدائی و سازمان مجاهدین خلق بودند، در برخی رسانهها مورد نقد و بررسی قرار گرفت. مانند همیشه واکنشهای مختلفی نیز بهویژه از سوی افرادی که در این سازمانها فعالیت داشتند یا از طرف هواداران آنها، صورت گرفت.
اینکه مبارزه مسلحانه مستقیما موتور انقلاب ۵۷ نبود، به شکل عمده مورد قبول فعالان سیاسی این گروهها و حتی کسانی که به این شیوه مبارزه تعلق خاطر دارند، نیز هست. اما وقتی صحبت از این میشود که چرا اصولا چنین شیوهای برای مبارزه با نظام شاه از سوی جوانان پرشور و نخبه آن زمان انتخاب شد، هنوز برخی این استدلال همیشگی را مطرح میکنند که «نظام استبدادی شاه همه راههای مبارزه سیاسی را بسته بود». میگویند مبارزه مسلحانه به آن جوانان پرشور و فداکار تحمیل شد.
این استدلال اما برای دفاع از مبارزه مسلحانه علیه یک نظام دیکتاتوری و یا استبدادی دو اشکال اساسی دارد. اول اینکه نظامهای استبدادی بنا به تعریف نظامهای بستهای هستند و اجازه فعالیت سیاسی به احزاب و سازمانهای مخالف نمیدهند. این نظامها حتی گاه چنانکه در جمهوری اسلامی شاهد بودهایم، اجازه فعالیت محیط زیستی یا انجمنهای خیریه را هم نمیدهند. برخوردی که با «جمعیت امام علی» و مؤسس آن شارمین میمندیتژاد شد و همچنین دستگیری فعالان محیط زیستی نمونه بارز چنین محدودیتهایی است.
اصولا اگر این نظامهای سیاسی اجازه فعالیت به گروههای سیاسی مخالف و منتقد میدادند که مشکل اصلی حل بود و ما با یک نظام سرکوبگر روبرو نبودیم و دموکراسی یا «نیمه دموکراسی» داشتیم. پس اصل موضوعِ محلِ نزاع این است که بهترین یا مفیدترین شیوه مبارزه با یک نظام سرکوبگر چیست؟ اشکال دوم استدلال طرفداران یا مدافعان نظریه مبارزه مسلحانه بخاطر «بسته بودن راه فعالیت سیاسی» این است که مگر راه فعالیت مسلحانه باز بود؟! این راه و شیوه مبارزه که به طریق اولی در یک نظام استبدادی بسته است.
تحمیلی دانستن مبارزه مسلحانه این پیام را نیز در خود نهفته دارد که این حاکمان مستبد هستند که نحوه مبارزه را به مخالفان خود دیکته میکنند. چیزی که اصولا برای کسانی که میخواهند مستقلانه و به انتخاب خود یک سامان سیاسی نوین برای مردم پایهریزی کنند، منافات دارد. زیر بار چنین تحمیلی رفتن نهایتا نه به معنای کنش داشتن، بلکه علیرغم اوج عملگرایی، فداکاری و انقلابیگری که در مبارزه مسلحانه دیده میشود، به معنای واکنشی عمل کردن در مقابله با دیکتاتوری است. این یعنی ابتکار عمل سیاسی را از احزاب و سازمانهای سیاسی گرفتن و آنها را به نیروهای واکنشی تبدیل کردن.
از این که بگذریم، چطور است که «میشد» کار سخت و پرهزینه مبارزه مسلحانه را انجام داد اما «نمیشد» مبارزه سیاسی که به طریق اولی آسان تر و کم هزینهتر بود، انجام داد؟
مدافعان مشی مسلحانه یا آنان که شیوه دیگری را ممکن نمیدانستند میگویند «همه فعالیتهای سیاسی قانونی ممنوع بود و رهبران جریان های سیاسی محاکمه شده و در زندان بودند و راه دیگری نمانده بود.» برای اثبات درستی نظر خود، کلیشهوار به این سخنان مهندس مهدی بازرگان استناد میکنند که در آخرین دادگاه خود رو به قاضی دادگاه و یا در حقیقت خطاب به شخص شاه گفت: “ما آخرین گروهی هستیم که با شما به زبان قانون سخن خواهیم گفت و پس از ما نسلی خواهد آمد که به زبان سلاح با حکومت حرف میزنند.”
اینکه مهندس بازرگان و مبارزان همنسل و همفکر او در نهضت آزادی و جبهه ملی با مشاهده دگردیسی نظام دیکتاتوری پهلوی به نظام استبدادی شاه از سال ۴۲ به بعد، شاهد تمایل روز افزون جوانان پرشور آن دوران به مبارزات انقلابی رادیکال بودند و شبح مبارزه مسلحانه را بر فراز فضای سیاسی ایران در پرواز میدیدند، لزوما به معنای تایید این نوع مبارزه از سوی آنها نبود. کمااینکه آنها در هیچ مرحلهای نه از مشی مسلحانه حمایت کردند و نه خود مبارزه سیاسی را علیرغم اوجگیری خفقان و سرکوب تعطیل کردند.
اتفاقا همین صحبتهای آقای بازرگان در دادگاه نظامی خطابهای درخشان و نمونهای موفق است از امکان فعالیت سیاسی حتی زمانی که یک مبارز سیاسی در بند است. نشان از این دارد که از مبارزه سیاسی حتی در یک دادگاه نظامی میتوان دفاع کرد، ولی از مبارزه مسلحانه و خشونتآمیز حتی در یک دادگاه غیرنظامی نمیتوان چندان دفاع کرد. البته صحبتهای مهندس بازرگان در دادگاه نشانه بسته تر شدن فضای سیاسی کشور و بن بست مبارزه سیاسی قانونی بود، اما چنانکه اشاره شد قرار نبوده و نیست مبارزه سیاسی در یک نظام استبدادی مجاز و قانونی باشد.
مبارزه سیاسی نسبت به مبارزه مسلحانه سه مزیت اصلی دارد. اول اینکه چون خشونتپرهیز است از لحاظ اخلاقی هم در سطح ملی و هم در عرصه جهانی قابل دفاعتر است. دوم اینکه بنا به ماهیت خود قربانیان کمتری دارد و علیرغم هزینه زندان و تبعید به حفظ نیروها برای ادامه فعالیت در شرایط مناسبتر منجر میشود. و نهایتا سوم اینکه، انرژیها و مغزها به جای اینکه در راه حفظ خانههای تیمی و درگیری با پلیس سیاسی صرف شود، در راه خلاقیت ذهن و اندیشهورزی برای استفاده از فرصتها جهت گشودن راههایی هرچند باریک برای سیاستورزی صرف میشود.
مقایسه زندگی کوتاه «چریک شش ماهه» با دانشجوی سیاسی شش ساله یا فعال سیاسی شصت ساله اهمیت تداوم و حفظ سرمایه سیاسی برای اندیشهورزی و راهگشایی در سنگلاخ یا بنبست استبداد را نشان میدهد. مقایسه سازمانهای چریکی ۶-۵ ساله که در درگیری با ساواک از بین رفتند با احزاب سیاسی ۶۰-۵۰ ساله ایران که علیرغم زندانها، تبعیدها و تعطیلیها هنوز وجود دارند گواه دیگری بر این مدعاست.
اما چرا واقعا برخی از کسانی که مبارزه مسلحانه با رژیم شاه را برگزیده بودند، علیرغم اینکه امروز چنین شیوهای را نادرست میدانند، همچنان مبارزه مسلحانه پیش از انقلاب را راهی تحمیلی از سوی حکومت شاه میدانند؟ یک پاسخ یا دلیل برای چنین دفاعی متناقض، میزان از خودگذشتگی بالای دوستان و رفقای دیروز آنهاست که از بزرگترین هستی خود، یعنی جان خویش برای آرمان خود گذشتند.
دومین دلیل به عرصه آمدن ساواک و طرفداران این دستگاه سرکوب نظام پیشین در سالهای اخیر است. آنها پذیرش راهِ اشتباه مبارزه مسلحانه را «تطهیر ساواک» ارزیابی میکنند. درحالیکه یک نظام سرکوبگر بنا به تعریف، بازوی سرکوب خویش را برای بستن دهانها، شکستن قلمها و جلوگیری از آزادی هرگونه فعالیت سیاسی مخالفان تاسیس کرده است. چرا باید واقعیتِ خشنتر شدنِ سرکوب ساواک در اواخر دهه ۴۰ تا اواسط دهه ۵۰ که مقارن با شروع و خاتمه فعالیت خشونتآمیز سازمانهای چریکی هست را معادل زیر سوال بردن حقیقتِ وجودِ نظام دیکتاتوری و سازمان سرکوب آن بدانیم؟
بدون شک، ثنویتِ فرهنگ ایرانی و خیر و شر دیدن انسانها و پدیدهها در چنین نتیجهگیریها و قضاوتهای آسیبزا در فرهنگ سیاسی ایران، سهم بسزایی دارد.
■ تقریباً همه تروریستهای سازمانهای فدایی خلق و مجاهدین خلق بر این نکته متفقالقول هستند که علتِ اصلی تروریست شدن آنها، «انسداد سیاسی» بوده است. این یک دروغ ناب ایدئولوژیک است که حالا پیروان این دو سازمان برای توجیه تروریسم خودشان به خورد مردم میدهند. این سازمانها که خط مشی «چریکی شهری» داشتند – بعداً مائوئیستها خط مشی «محاصره شهرها از طریق روستاها» را طرح کردند- تحت تأثیرِ مبارزات مسلحانه در آمریکای لاتین و «چریکی شهری» (Stadtguerilla) در کشورهای دموکراتیک مانند آلمان، ایتالیا و ژاپن بودند.
۱) آلمان: فراکسیون ارتش سرخ (RAF) در سال ۱۹۷۰ (۱۳۴۹) توسط آندرهآس بادر، اولریکه ماینهوف و گودرون انسلین پایهگذاری شد. یعنی یک سال پیش از سازمان چریکهای فدایی خلق ایران.
۲) ایتالیا: بریگاد سرخ (RB) نیز در سال ۱۹۷۰-۱۹۷۱ تشکیل شد.
۳) ژاپن: ارتش سرخ ژاپن (RA Japan) در سال ۱۹۷۱ تشکیل شد.
اگر به تاریخ ظهور این نوع «مبارزه» توجه کنیم میبینیم که یک همزمانیِ جهانی وجود دارد. تروریست شدن یک «مُد جهانی» بود که اصلاً ربطی به نظام دموکراتیک و غیردموکراتیک نداشت. این سازمانهای تروریستی در کشورهای دموکراتیک و طبعاً مبارزات مسلحانه در آمریکای لاتین، سرمشق و الگوی این دو سازمان تروریستی ایرانی قرار گرفتند و اصلاً ربط مستقیمی به دیکتاتوری محمدرضاشاه نداشت. اگر استدلال سازمانهای فدایی و مجاهد درست باشد که «دیکتاتوری» باعث شد که تروریست شوند، پس درباره رفقایشان در آلمان، ایتالیا و ژاپن چه میگویند؟
البته امروز پس از رو شدن اسناد سازمان امنیت جمهوری دموکراتیک آلمان [اشتازی] (آلمان شرقی) میدانیم که ک.گ.ب و بویژه سازمان امنیت آلمان شرقی نقش بزرگی در شکلگیری و تداوم این گروههای تروریستی در آلمان داشتند.
شاد و تندرست باشید / بی نیاز
■ محتوای مقاله جناب فرخنده درست است و به موقع و با اهمیت. توجیه مبارزه مسلحانه برای عدهای تنها نشان دهنده ترس آنان از شکستن هویت شخصی یا سازمانیای است که بر این پایه استوار است و برای عدهای دیگر ضدیت مطلقی که با نظام قبلی دارند و آن را شر مطلق میپندارند. هستند هنوز کسانی که واقعه سیاهکل را گرامی داشته ولی در رابطه با جناحهایی در حکومت اسلامی نرمشی غیرقابل توجیه دارند.
با درود سالاری
■ با منطق قوی بینیاز و فاکتهای انکار ناپذیر ایشان موافقم. بله، چراغ سبز برادر بزرگ (یا برادران بزرگ) پشتوانه توجیهات مبارزه مسلحانه بود. و متاسفانه در عمق این تفکر استدلال “وسیله هدف را توجیه میکند” قرار داشت. انقلاب کوبا نقش موثری بر رهبران کمونیستی جهان داشت که “این راه جواب میدهد”. جزوه “مبارزه مسلحانه هم تاکتیک هم استراتژیک” کاملا تحت تاثیراین منطق است.
آقای بینیاز گرامی، آنچه را که درست نمیدانم، بر چسب زدن به فعالان ۱۹۷۰ با استانداردهای امروز است. از نگاه امروز ما اسلحه برداشتن مساوی “تروریست” بودن است اما واژه “تروریست” و مفهوم آن بعد از سالهای ۲۰۰۰ دوباره سازی شد (Re -Branding). قبل از آن “چریک و مبارزین مسلح” بودند و گاهی از آنها حمایت قاطع میشد (افغانستان، نیکاراگوا) آنهم از طرف رهبران جوامع دموکراسی. در تقبیح، نادرستی، گمراهی، از خود بیگانگی، ضربه به جامعه، و دهها مفهوم دیگر، هر چه بگویید به جان میخرم، اما درست نمیدانم که (تمامی) مبارزین آن دوره را جنایتکار و خبیث معرفی کنید. در نظر گرفتن ابعاد زمانی و شرایط زمان و مکان در نوع نگاه ما بسیار مهم است. نمیتوان “تاماس جفرسون” و “بنجامین فرانکلین” را برده داران بیرحم توصیف کنیم. البته قیاس به مثل نمیکنم، چرا که چریکهای ایرانی انتخاب دیگر داشتند اما به کج راه رفتند. اما نه بدلیل منافع یا ذات جنایتکارشان، و آنها را با برچسب “تروریست” ساخت CIA (سالهای پس از ۲۰۰۱) مارک نمیزنم.
با سپاس، پیروز
■ پیروز گرامی، مقدمتاً بگویم که من به «ذات» باور ندارم و بر این نظر نیستم که آندرهآس بادر، اولریکه ماینهوف، بیژن جزنی یا احمدزادهها و حنیفنژادها انسانهای ذاتاً پلید و خبیث بودند. نقد من به «ترور» به عنوان یک وسیله برای تغییر (زندگی بهتر) سیاسی است. طبعاً کسی که «ترور» را برای تغییر به کار میگیرد، تروریست نامیده میشود، چه ما دوست داشته چه دوست نداشته باشیم. در کشورهای آلمان، ایتالیا و ژاپن به این گروهها، گروههای تروریستی میگفتند در همان سال های هفتاد و فنواژه سیاسی «تروریست» ساخته سازمان سیا آمریکا در سال ۲۰۰۱ نیست.
بزرگترین سازمان تروریستی جهان، که پیش از آن مانندش وجودش نداشت و پس از آن هم بوجود نیامد، توسط حسن صباح بنیاگذاری شد که به آن «حشاشین» میگفتند و لاتینیها (ایتالیاییها) به آنها «اساسین» [تغییریافته همان حشاشین] یعنی تروریست (قاتل) میگفتند (Assassine). حتا القاعده هم در مقایسه با آنها یک «کوتوله» است.
باری، من با افراد کاری ندارم و به خودم اجازه نمیدهم که درباره آن ها به عنوان انسان قضاوت کنم.
شاد و تندرست باشید / بینیاز
■ حکومتها نیز از «ترور» به عنوان یک «کنش» برای حفظ قدرت سیاسی ، تمامیت خواهی و حذف مخالفان موجب تقویت تروریسم دولتی شدند. این حکومتها به «واکنش»های تروریستی بخشی از مخالفان دامن زد. باید هر دو طرف را در نظر گرفت و تقبیح و تنقید کرد.
کامران امیدوارپور
■ بینیاز گرامی، من نیز به ذات عقیده ندارم. اما آنچه در افکار عمومی وجود دارد قابل نفی نیست و وجود معنی دار دارد، بازی یا سوءاستفاده از افکار عمومی داستانی قدیمی است. گروههای خاصی در امریکا هستند که در سالهای ۲۰۱۷-۲۰۱۶ باور داشتند کلینگتونها فقط به نقاطی سفر میکنند که خون یا گوشت بچههای کم سن و سال در دسترسشان باشد.
زبان و کلام ما به غیر از معانی مادی و علمی آنها از وزن احساسی و الهامی برخوردارند، گفتار و نوشتههای شما بویژه از چنین خصوصیتی بر خوردارند. نه تنها پیامهای علنی ما بلکه پیام های نامرئی ما از اهمیت بر خوردارند.
با سپاس، پیروز
■ آقای امیدوارپور گرامی، دیکتاتوری و استبداد بنا به تعریف یعنی سرکوب، زندانی کردن، سربهنیست کردن و کشتن مخالفان سیاسی. بحث در اینجا این است که چه راهحلی برای مسئلهای بنام نظام دیکتاتوری یا استبدادی پیدا کنیم. فعالان جنبش مسلحانه، روحانیت و عمده نیروهای چپ، چه سکولار و چه مذهبی دنبال درکشان از آزادی که این همه برایش شعار میداند و سرود میخواندند، رهایی بود. رهایی با آزادی بسیار متفاوت و گاه متضاد است. رهایی یعنی آزادی از زندان و آزاد از دست قید و بندها. رهایی یعنی آزادی سلبی. آزادی به مفهوم مدرن اما معنای ایجابی دارد، یعنی تاسیس یک سامان سیاسی مدرن که در آن انسانها از طریق قانونگذاری آگاهانه برای داشتن جامعهای آزاد، خود را محدود میکنند. در انقلاب ۵۷ بسیاری از زندانیان سیاسی از بند و زنجیر زندان رها شدند، اما از تفکر ساختن زندان برای مخالفان سیاسی رها نشدند. دیکتاتور را سرنگون کردند اما هر گروهی دنبال تحمیل حقیقت خود بر دیگران و در دنبال برپایی نظام دیکتاتوری خود بود. یکی ولایت مطلقه فقیه میخواست، دیگری دیکتاتوری پرولتاریا و سومی حکومت خلقی. هرکدام از این نظامها دشمنان عقیدتی، طبقاتی و رقبای سیاسی خود داشتند که باید حذف و سرکوب میشدند. روشن است که شاه و رژیمش مسئولیت حقوقی نظامی که بر مردم تحمیل میکردند و انقلاب را داشتند. مسئولیت سیاسی اما بر عهده مخالفان بود که چگونه با واقعیت آن نظام برخورد کنند و چگونه مخالفت مردم را سمت و سو دهند.
با احترام/ حمید فرخنده
■ با درود بر شما، و خجسته باد بر این پلاتفرم، جهت ایجاد مکانی در رویارویی و شکوفایی اندیشهها!
گنجشک چند رنگی برشاخه بود و سه تحلیل گر در اطراف درخت در توصیف گنجشک بودند. یکی گفت گنجشک قرمز است، دیگری گفت نه خیر، سبز رنگ است، آن یکی گفت نه، گنجشک آبی رنگ است. همه آنها حقیقتی را میگفتند، ولی نه تمام حقیقت را، چون با آن زاویه دید، نمیشد که تمام حقیقت را دید و چنین است زمانیکه ما در دنیای امروز پس نیم قرن جریانات سیاسی آن زمان را نگاه میکنیم. از دیدگاه من نتیجه همواره به مثابه هدف نیست، در تیری که رها میکنیم. ما بایستی سطح بینش سیاسی آن زمان ایران را در نظر بگیریم. این یک قائده است، که در بنبستهای سیاسی، ما همواره الگوهایمان را از خارج به عاریت میگیریم، و آن زمان تنش های چریکی در دنیای سیاسی مد روز بود. ما حتی هیتلر را گاهأ به مثابه یک الگوی رهبری داشتیم. نباید فراموش کرد که نازیگرایی مدتی در ایران مد بود. این نگارش به معنای تأیید مبارزه چریکی نیست. نکته دیگر اینکه در آن زمان چه کسی مبارزهی صحیح میکرد و دیگر اینکه طرح این مطلب چه مشکلی از امروز ما را حل می کند.
با احترام: حسین احمدی
■ با سلام به آقای فرخنده و دوستان ایران امروز و کاربران گرامی، نگارنده اساسا حکومت ها و دولت ها در جامعه دموکراتیک یا دیکتاتوری را مسئول اصلی مناقشات داخلی و خارجی کشور ها می شناسد که البته میشود طبق قانون «متخلفین » مورد پیگر د قرار دهد. تاریخ ما گواه ست که انقلاب مشروطه با اهداف شریف ِ استقلال، آزادی، قانونمداری و محدود کردن حقوق و تعریف وظایف پادشاه و..... به پیروزی رسید. ولی با نفوذ روحانیون ، مشروعه خواهان و پادشاهان مستبد و عمّال خارجی به اهداف خود نرسید. دخالت قدرتهای استعمار ی از جمله روسیه و انگلیس مزید بر علت و در پی چند پیچ بحرانی در نهایت در سال ۵۷ به کام مشروعه خواهان رفت. صد سال اخیر را می توانیم به دوره های زیر تقسیم کنیم:
- بعداز ۱۲۹۹ از رضاخان سردار سپه تا خلع و تبعید رضا شاه
- بعداز شهریور ۱۳۲۰ از سلطنت مشروطه محمد رضا شاه تا کودتا
- بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ پادشاهی محمدرضاشاه تا انقلاب ۵۷
- بعداز ۲۲ بهمن ۵۷ مشروعه ولایت فقیه. در تمام این پیچ ها ، قدرتهای جهانی نقش فائقه داشتند.
با این وجود بعداز شهریور ۱۳۲۰ زندان و شکنجه بخاطر عقاید سیاسی برچیده شد.( قدرتها درگیر جنگ جهانی بودند!) زمینه برای فعالیت سیاسی ، آزادی احزاب و انتخابات مجلس نمایندگی ، مطبوعات ، انتشارات ، اجتماعات و.. فراهم شد این دوره تا کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ با تمام دوره های پیش و پس از آن تفاوت کبفی داشته ست.
بدون تردید می توان گفت تنها دوره ای بود که ایرانیان حکومت «پادشاهی مشروطه» داشتند.فکر نمی کنم کسی در اینجا در کلیات این بحث ابهام داشته باشد. نگارنده نمی خواهد وارد بحث در بار ه ی جزئيات این موضوع شود که کامنت طولانی می گردد . منتهی به این اعتقاد راسخ دارد که تا امروز حکومت پارلمانی اعم از جمهوری یا پادشاهی در جهان بهترین نوع بوده اند.
در این حکومت ها راجع به این صحبت نمی شود که این همه احزاب ، از جنگ جهانی اول تا امروز «درک شان از آزادی ، دموکراسی ، سکولاریسم و..» چه بوده ست . اگر چنین بود که نه حزب ناسیویال سوسیالیست هیتلر بزرگترین حزب در سال ۱۹۳۲ می شد تا جهان را به آتش بکشاند. نه امروز احزاب راست افراطی در آلمان ، فرانسه ، ایتلیا ، اتریش ، سوئد ، هلند و.... می توانستند به بشریت «اولتیماتوم » بدهند. وقتی صحبت از حکومت پارلمانی یا دموکراسی غیر مستقیم / نمایندگی /وکالتی می کنیم یعنی جامعه بر اساس رای شهروندان و نمایندگان آنها در مجلس دولت و اپوزیسیون تعین می کند. « جو بایدن میرود و دونالد ترامپ میاید...» حرف نگارنده این ست که بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ «سنگ ها را بستند و سگ ها را رها کردند.»
حالا بعداز این که نتیجه ی به قدرت رسیدن روحانیون و نیروهای مذهبی شیعی را در این ۴۶ سال تجربه کردیم در باره ی مخالفان حکومت گذشته نه جامع و دقیق بلکه «گزینش» ی تحلیل و به آسیب شناسی آنها می پردازیم.
همین جا یک پرانتز باز می کنم که در همان بهترین دوره از مشروطه یعنی بین شهریور ۱۳۲۰ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در انتخابات دوره ۱۴ مجلس، جعفر پیشه وری از تبریز انتخاب شد و در رای گیری مجلس با ۵۰ رای مخالف در برابر ۴۷ رای موافق، اعتبارنامه اش تائید نشد و نماینده مردم تبریز «رادیکال» تر می شد وبه فاجعه منتهی شد. این مثال حکایت از سطح رشد سیاسی و میزان تسامح و تساهل نیروها نسبت به یکدیگر می کند.نمی توان با تکیه بر قانون ۱۳۱۰ ( ممنوعیت فعالیت کمونیستی ) موضوع را توجیه کرد. زیرا می دانیم که حزب توده تا سال ۱۳۳۲ با وجودیکه در سال ۱۲۳۷ از فعالیت ممنوع شد به کار خود ادامه داد . هنوز در ایران قانونی برای فعالیت احزاب تدوین نشده بود.
بعداز انقلاب ۵۷ هم فاجعه تکرار شد. بعداز اولین انتخابات مجلس شورای ملی با تمام محدودیت ها و حذف کاندید های نیروهای مختلف سیاسی، اعتبار نامه دکتر احمد مدنی ، دکتر قاسملو و خسروقشقائی بعداز این که از حوزه انتخابیه خود برنده شدند. در رای گیری مجلس آخوند ها تائید نشدند. بعد قاسملو ترور و خسروقشقائی اعدام و دکتر مدنی در تبعید جانسپرد. حکومت بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ تداوم جنبش مشروطه را گسست و دستاورهای آنرا در پروسه ای ۲۵ ساله به فراموشی سپرد.
وقتی رقابت احزاب و رای مردم کنار گذاشته شد. آغاز فاجعه ی انحراف ها و تشدیدِ بد آموزی ها ، در نبود آزادی ِبیان و انتشارات ، تسلط سانسور و اختناق شد. در سال ۱۳۵۷ تنها حزب حکومتی رستاخیز هم منحل شد و فقط روحانیون و نیروهای مذهبی دارای تشکیلات ، پول و تعزیه گردان جامعه و قادر به بسیج مردم بودند.
بعداز سقوط حکومت پادشاهی روحانیون از همان ۲۲ بهمن تلاش کردند تا تمام نیروهای سیاسی را قلع و قمع کند که ابعادش از کودتای ۲۸ مرداد وحشتناک تر بود. من حکومت ها را بدون تزلزل محکوم می کنم. اگر روزی انتخابات آزاد و رقابت نیروهای سیاسی در ایران شروع شود . چگونه می توان چامعه را به پذیرش رای مردم و نمایندگان آنها عادت داد . تا جامعه به تعادل سیاسی برسد. مانند کشور هائی که سالها ست در آنها با انتخابات دولت ها میایند و میروند و حکومت پادشاهی یا جمهوری آنها پایدار ست. ما باید در ایران در این راستا از هم اکنون کار کنیم و پذیرای رقبای سیاسی خود باشیم.
در خارج از کشور و پراکندگی در شهر ها و کشور های جهان ایرانیان ما را از عنایت به حق تعیین سرنوشت مردم در ایران دور کرده ست و با افراط و تفریط جّو سیسای را مشوش می کنیم.
به امید شروع انتخابات آزاد در ایران نقطه صفر فرآیند دموکراتیزاسیون
با احترام کامران امیدوارپور
■ @ آقای احمدی گرامی، در آن زمان بودند نیروهایی که به گمان من راه تحول سیاسی صحیح را دنبال میکردند، اما در اقلیت بودند. نیروهایی مانند جبهه ملی، نهضت آزادی و شخصیتهایی مانند مصطفی رحیمی. چون گفتمان انقلابی در همه کشور و در اکثریت نیروهای سیاسی حاکم بود و صدا و نظر آنها انعکاس تعیین کنندهای در روند انقلاب نداشت. اهمیت این بحثها این است که اولا هر نسل باید تاریخ خود را بازخوانی کند و زوایا و خبایایی که حقیقت مطلق میپنداشته را از منظر دادهها و دستآوردهای جدید مورد بازخوانی قرار دهد. فایده دیگر آن، مسئولیتپذیری و اتفاقا دوباره دنبال «مد سیاسی» روز نیفتادن، ویژگیهای جامعه خود را شناختن و انتظار وارد کردن آسان بسیاری از مفاهیم به سبک ماشین، از غرب نداشتن است. مثلا اگر گرایش به دین در سالهای منتهی به انقلاب در جامعه بویژه نزد جوانان افزایش یافته بود، امروز از ضدیت با دین، دین جدیدی نسازیم. و همه اینها مهم است برای فهم دیگری. به فهم دیگری نیز نیاز داریم تا جامعهای بسازیم که جنگ حقیقتها جای خود را به پذیرش تکثر، به رسمیت شناختن دیگری و همزیستی مسالمتآمیز حقیقتها در کنار هم بدهد.
@ آقای امیدوارپور گرامی، نوشتهاید: «نگارنده اساسا حکومت ها و دولت ها در جامعه دموکراتیک یا دیکتاتوری را مسئول اصلی مناقشات داخلی و خارجی کشور ها می شناسد…». نظر شما محترم و قابل توجه است، اما در نظریههای سیاسی مدرن ملتها یا شهروندان در برقراری و ادامه دموکراسی یا دیکتاتوری که بر آن حکومت میکند مسئولیت اجتماعی و حتی اخلاقی دارند. در نظامهای دارای دموکراسی مردم با به قدرت رساندن کسانی که در پی جنگافروزی در دنیا یا زیر پا گذاشتن حقوق دیگر ملتها یا برعکس برای صلح تلاش میکنند، بطور غیرمستقیم مسئول هستند. در نظامهای دیکتاتوری نیز مردم در تغییر دادن وضع موجود و رسیدن به آزادی و حقوق شهروندی همه آحاد ملت مسئولیت اجتماعی و اخلاقی دارند. در کلید خوردن تحولات اجتماعی و انقلابها البته حاکمان با نحوه حکمرانیشان نقش و مسئولیت دارند. مردم و نیروهای سیاسی مرجع یا رهبری کننده نیز در برهم زدن سامان سیاسی موجود و جایگزین کردن یا جانشین شدن نظام جدید مسئول هستند. یک مثال در اینمورد شاید روشنگرتر باشد: اگر شما در ورودی خانه خود را در شب باز گذاشتید و دزدی وارد شد و اموال شما را به سرقت برد، مسئولیت حقوقی سرقت متوجه دزد است، اما شما نیز در محافظت از خانه و اموال خود و عدم ایجاد فرصت برای انجام کار خلاف مسئول هستید، هرچند مسئولیت حقوقی برای قفل کردن در وروی منزل خود در شب نداشته باشید. حال فرض کنیم شما برعکس بجای بیتوجهی و تفریط، واکنش افراطی نشان دادید و سارق را با تفنگی که در خانه دارید مصدوم کنید یا بکشید. در اینجا نیز گرچه فرد دزد مسئول اولیه خلاف انجام شده یعنی ورود غیرمجاز و دزدی از خانه شماست، اما مسئولیت حقوقی صدمه وارد شده به سارق یا قتل او برعهده شماست. (بگذریم از استثنای اینکه برخی کشورها که ظاهرا اجازه شلیک به فرد درصورت ورود غیرمجاز به ملک دیگری را میدهند). یعنی شما هم مسئولیت فردی یا خانوادگی حفاظت از خانه و اموال خود را انجام ندادهاید و هم مسئولیت حقوقی مصدوم کردن یا کشتن سارق را بر عهده دارید.
با احترام/ حمید فرخنده
■ آقای فرخنده گرامی
چهار پیچ تاریخی ۱۲۹۹ ، ۱۳۲۰، ۱۳۳۲ و ۱۳۵۷ دارای مختصات خاص خود میباشند و در بارهی چرائی وقوع آنها دلایل و مدارک معتبر وجود دارد. خارجیها میتوانستند و اراده کردند حکومت یا دولت را در ایران عوض کنند. حکومتها هم در هر یک از این ۴ دوره به فراخور بر مقدرات مردم حاکم بودند و هستند. در فاصله شهریور ۱۳۲۰ تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که زندان و شکنجه رضا خانی جمع شده بود. تعارضات سیاسی مثل قیام سی تیر ۱۳۳۱ با رگبار گلوله در تهران و چند شهر پاسخ داده شد. تا کی باید این شیوههای وحشیانه ادامه پیدا کند؟ چرا بجای بحث و گفتگو، آزادی احزاب، انتخابات برای تعیین نمایندگان مجلس قانونگذاری ، باید یک فرد یا اقلیتی قیم و ولی جامعه ۹۰ میلیونی باشند؟ در بسیاری کشور ها رای مردم حرف اول را میزند و میبینیم از صندوقها همه جور نماینده بیرون میآید. در ایران ما از این حرفها خبری نیست. مردم ایران چه باید بکنند؟
با سپاس کامران امیدوارپور
■ جناب فرخنده زمانی که شما به دلیل شناخته شدهای از مردم غزه دفاع میکردید من نوشته بودم مردم آنجا نیز مسئول اوضاعی که دارند هستند و این با مخالفت جدی و اتهام توجيه كشتار از طرف شما رو به رو شد و حال این جمله شما خطاب به آقای آقای امیدوارپور که نوشتید “در نظامهای دیکتاتوری نیز مردم در تغییر دادن وضع موجود و رسیدن به آزادی و حقوق شهروندی همه آحاد ملت مسئولیت اجتماعی و اخلاقی دارند.” مرا به یاد آن گفتگو انداخت. نگاه کنید به مقاله خودتان و کامنتهای آن در ایران امروز:” فصل جدید سریال خاورمیانه “. خوشبختانه آنجا بعد از این اظهارات شما آقای وحيد بمانيان به شما جواب در خور را دادند.
با احترام سالاری
■ آقای سالاری گرامی، درباره نکتهای که نوشتهاید به دو موضوع که جدا از هم هستند باید توجه داشت. اولین نکته این است که مسئلهی غزه در درجه اول از نوع اشغاگری سرزمین است. مردم غزه در جنگی نابرابر بیش از یک سال زیر بمباران اسرائیل بودند و بیش از ۵۰ هزار کشته بخاطر تصمیم حمله حماس در ۷ اکتبر که برای اجرای آن کسی از آنها نظرخواهی نکرده بود، کشته شدند و سرزمینشان ویران شد. درست است که از نظر سیاست داخلی در غزه حماس یک نظام دمکراتیک حاکم نیست، اما هر ملتی که تحت اشغال باشد تمام نیرو و مبارزهاش برای دفاع از سرزمین و موجودیتاش است. اسرائیل حتی حاضر نیست پشت مرزهای ۱۹۶۷ برگردد و در مورد راهحل دو دولت از زمان قرارداد اسلو کارشکنی کرده است. اما من هرچند طبیعتا مخالف اشغاگری اسرائیل هستم اما با شیوه تروریستی حماس در حمله به شهروندان بیگناه اسرائیلی و جوانانی که در کنسرت شرکت داشتند در ۷ اکتبر سال گذشته موافق نیستم. حماس اگر به نظامیان اسرائیل حمله کرده بود و آنها را به گروگان گرفته بود از منظر جنگ علیه اشغاگری، قابل فهم و یا دفاع بود. از اینگذشته وقتی از مسئولیت مردم و نیروهای سیاسی در مبارزه برای آزادی و ساختن جامعهای قانونمند بر مبنای اصول دموکراسی و حقوق بشر صحبت میکنیم، به این معنی نیست که همه آحاد یک ملت یا مردم یک سرزمین امکان برابر در «نه گفتن» به مستبد حاکم دارند. مهم این است که در ساختن دموکراسی و جامعهای قانونمند همه مسئول هستند و هر فرد به اندازه توان و امکانات خود میبایست یک گام به جلو بردارد. سوی دیگر این گزاره این است که اگر مردم یک سرزمین به دلایل مختلف هنوز نتوانستنداند مسئله داخلی خود را حل کنند، یا به عبارت دیگر اگر هنوز نتوانستهاند نظام دیکتاتوری حاکم بر خودشان را به یک دموکراسی تبدیل کنند، طبیعتا نمیتوان گفت که نباید با اشغاگری خارجی مبارزه کنند، یا یک نیروی خارجی یا اشغالگر حق دارد هستی آنها را نابود کند.
با احترام/ حمید فرخنده
■ آقای فرخنده با تشکر از پاسختان، ولی باید از این هم به هیچ وجه غافل نشد که حماس این همه امکانات مالی را خرج چه چیز کرده است و به جای آبادانی غزه و رفاه مردم آنجا هدفش را نابودی اسراییل قرار داد و به تربیت تروریست پرداخت و به بهای رسوا کردن و بیوجهه کردن حکومت اسراییل سرزمین زیر حاکمیتش را به ویرانه تبدیل کرد، بهایی بسگزاف و این را به خوبی میدانست، همان شهید سازی که همه میشناسیم ولی در ابعادی بسیار وسیعتر. در ضمن مردم هر کشوری حق و وظیفه مبارزه با نیروی خارجی یا اشغالگر را دارند ولی باید مراقب باشند که آن مبارزه در خدمت ارتجاع حاکم بر آنان نباشد که در انتها به جای نیروی خارجی به سرکوب و غارت شان بپردازد.
موفق باشید و با احترام سالاری
علی خامنهای در دیدار با مجمع عالی فرماندهان سپاه پاسداران در مهر ماه ۱۳۹۸، سه ماه پیش از ترور قاسم سلیمانی، گفت: «نگاه وسیع جغرافیای مقاومت را از دست ندهید؛ این نگاه فرامرزی را از دست ندهید. قناعت نکنیم به منطقۀ خودمان...این نگاه وسیع فرامرزی، این امتداد عمق راهبردی گاهی اوقات از واجبترین واجبات کشورهم لازمتر است... این نگاه به این منطقۀ وسیع جغرافیایی که جزو وظایف و جزو مسئولیتهای سپاه است؛ نگذارید در داخل سپاه تضعیف بشود.» و یک بار هم گفت: «دست گروههای تحت حمایت ایران را از اسلحه پر کنیم.»
در سال ۱۳۸۹ (۲۰۱۱م.)، زمانی که مخالفان سوری به خیابانها آمدند و به فساد حکومتی، تبعیض و تنگناهای زندگیشان اعتراض کردند و خواهان کنارهگیری بشار اسد شدند، خامنهای برای تحقق «عمق راهبردی»، به قاسم سلیمانی گفت: «برو بشار اسد را حفظ کن!»
به دلیل کمبود دادههای مستند، پاسخ قاطع به ابعاد اقتصادی و هزینۀ «حفظ اسد» از سوی ج.ا. ممکن نیست، اما کارشناسها بر این باورند که علاوه بر نفت رایگان، هزینههای نظامی، امنیتی و کمکهای «بشردوستانه»، پروژههای عمرانی، صادرات و واردات و راهاندازی کارخانۀ خودروسازی در سوریه، بخشی از کمکهای رهبر ج.ا. از دارایی مردم ایران برای « حفظ اسد» بود.
خبرگزاری بلومبرگ در سال ۱۳۹۴ نوشت که برآوردها و تحقیقات نشان میدهد ج.ا. سالیانه ۶ میلیارد دلار و در سالهای تحریم سوریه از سوی آمریکا و اروپا به دلیل نقض خشن حقوق بشر، مبلغی تا ۱۵ میلیارد دلار هزینۀ اسد میکند.
بنا بر گزارش دیگری، ج.ا. در سال ۱۳۹۳ تسهیلات اعتباری سه میلیارد و ۶۰۰ میلیون دلاری برای خرید محصولات نفتی برای دولت بشار اسد باز کرد. ج.ا. قبلا هم یک میلیارد دلار تسهیلات اعتباری (وام بیبهره یا با بهرۀ خیلی کم) برای خرید محصولات غیرنفتی برای سوریه باز کرده بود.
قاسم سلیمانی آنقدر زنده نماند تا ببیند که بهرغم همۀ هزینههای نجومی، رژیم اسد در یازده روز فروریخت و بشار اسد در تاریکی یک شب راه فرار پیش گرفت و در روسیه پناهنده شد. در پی کشته شدن قاسم سلیمانی، حسن نصرالله، رهبران حماس و فروپاشی رژیم اسد، نظریۀ «عمق راهیردی» و «نگاه وسیع فرامرزی» خامنهای توهمی بر باد رفته است. دومینوی تغییرات در جغرافیای سیاسی منطقه، بقای ج.ا. را هم در معرض فروپاشی قرار داده است.
با نگاهی هرچند کوتاه و گذرا به تغییرات غیر قابل انتظار در سوریه، درسهای زیادی میتوان آموخت، از جمله:
ــ سرکوب، زندان، اعدام و تجاوز به مخالفها و معترضها، بقای حکومتی را تضمین نمیکند،
ــ حکومتهای متکی به حمایت دیگران، دیر یا زود فرو میریزند،
ــ دموکراسی، ایدهآلترین شیوۀ ادارۀ جامعه نیست، اما منحصر بهفردترین شیوۀ حکومتگریست که بشر تاکنون به آن دست یافته است؛ در دموکراسی است که حکومت میتواند در خاک و زمین مردم کشور خویش ریشه بدواند و به درختی تنومند و تناور بدل شود،
ـ حاکمان (خوب یا بد) میآیند و میروند، مردمان هستند که میمانند،
ــ اهمیت «برنامهریزی دقیق»، تربیت و چیدن مهرهها (هرچند موقتی) و هردم آماده بودن به روز بعد از فروپاشی، کمتر از اهمیت تدرارک نقشۀ راه و سازماندهی برای براندازی نیست،
ــ «اتحاد گروهها و جذب نیروها» شرط حیاتی و مهمترین راز پیروزی است.
احمد الشرع، رهبر تحریر الشام، رئیس جمهور موقت دولت انتقالی در ۱۶ بهمن ۱۴۰۳، دراولین مصاحبۀ تلویزیونی میگوید: «نبرد سرنگونی رژیم اسد در مدت ۱۱ روز، نتیجۀ یک برنامهریزی دقیق بود که به مدت پنج سال در ادلب جریان داشت و شامل اتحاد گروهها و جذب نیروهای مختلف میشد.»
بشار متولد ۱۱ سپتامبر سال ۱۹۵۶، در سال ۱۹۸۸ مدرک خود را در رشتۀ چشمپزشکی دریافت کرد و سپس برای دورۀ تخصص به لندن رفت و در بیمارستانی مشغول به کار شد.
بشار از زندگی در لندن لذت میبرد، به موسیقی غرب علاقه داشت و جنبههایی از فرهنگ غرب را پذیرفته بود.
در لندن با اسماء الاخرس، همسر آیندهاش آشنا شد. خانوادۀ اسماء در اصل اهل حُمص بودند. اسما در رشتۀ علوم کامپیوتر در کینگز کالج لندن تحصیل میکرد. او سپس برای ادامۀ تحصیل در دانشگاه هاروارد پذیرفته شد. اما در نهایت زندگیاش مسیر دیگری پیدا کرد.
جوان خجالتی
چگونه یک پزشک جوان خجالتی در قامت رهبری قد علم کرد تا کشور زیبا و باستانی خود را در جنگی خونین به ورطۀ نابودی بکشاند، آن را به مکان اشباح بدل کند، صدها هزار کشته به جای گذارد، میلیونها نفر را آواره کند؛ خودش متهم به حکمرانی خونریز و نیروهایش متهم به جنایات جنگی شوند؟
روایت زندگی بشار اسد، نمونۀ منحصربه فرد یک دگردیسی نیست؛ در حافظۀ تاریخ از اینگونه دگردیسیهای هولناک به فراوانی می توان سراغ گرفت، بشار اسد هم یکی از آنهاست. مهمترین نقطۀ عطف در زندگی بشار چه بود؟
بشار دومین پسر حافظ اسد بود و زیر سایۀ برادر بزرگترش باسل زندگی میکرد که برای جانشینی پدرش آماده میشد.
باسل که به دلیل تحصیلات مهندسی، علاقهاش به رانندگی پرسرعت و به اسبسواری مشهور بود، بهعنوان وارث قطعی قدرت در سوریه شناخته میشد.
در ژانویه ۱۹۹۴، باسل در یک حادثه رانندگی در اطراف دمشق کشته شد؛ این حادثه مسیر زندگی بشار (و شاید سوریه را هم) تغییر داد. او بلافاصله از لندن فراخوانده شد و روند آمادهسازیاش برای رهبری آیندۀ سوریه آغاز شد. بشار به ارتش پیوست و شروع به ساختن چهرهای عمومی برای نقش آیندهاش کرد.
حافظ اسد در ۱۰ ژوئیه ۲۰۰۰، در سن ۶۹ سالگی، هنگام مکالمۀ تلفنی با امیل لحود، رئیسجمهور لبنان، براثر حملۀ قلبی درگذشت.
بشار در ۱۷ ژوئیه بهعنوان نوزدهمین رئیسجمهور سوریه و به عنوان تنها کاندیدای ریاست جمهوری، در چهار دورۀ ۷ ساله به جانشینی پدرش انتخاب شد. او همچنین فرمانده کل قوای نیروهای مسلح سوریه و دبیرکل حزب بعث سوریه بود. به قدرت رسیدن او پس از اصلاح قانون اساسی سوریه برای کاهش حداقل سن ریاستجمهوری امکانپذیر شد که قبل از آن ۴۰ سال بود. حافظ اسد نه یک جمهوری سکولار، آنگونه که در آغاز ریاست او بود، بلکه یک دیکتاتوری خانوادگی را به پسرش به ارث گذاشت.
بشار اسد در تابستان همان سال سوگند یاد کرد و لحن سیاسی جدیدی را در پیش گرفت؛ او از «شفافیت، دموکراسی، توسعه، نوگرایی، پاسخگویی و تفکر نهادی» سخن گفت.
چند ماه پس از به قدرت رسیدن، بشار با اسماء الاخرس ازدواج کرد و صاحب ۳ فرزند شد: حافظ، زین و کریم.
در آغاز، لحن بشار اسد دربارۀ اصلاحات سیاسی و آزادی رسانهای در میان بسیاری از سوریها امید ایجاد کرد. سبک رهبری او، همراه با تربیت و تحصیلات غربی همسرش اسماء، نویدبخش دورهای جدید و امیدوارکننده بود. سوریه در دورۀ کوتاهی بحثهای مدنی و آزادی بیان نسبی را تجربه کرد که به “بهار دمشق” معروف شد. بشار زیر فشار “بیانیۀ ۹۹” و “بیانیۀ ۱۰۰۰” (نفر از مخالفان دولت، روشنفکران و فعالان جامعه مدنی) تلاش کرد با اصلاحات و سیاستهایی تصویری متفاوت از پدر ارائه دهد، اما در عمل بهزودی به همان الگوی سرکوبگرانه بازگشت.
دوران حکمرانی بشار صحنهای از تناقضات و بحرانهای سیاسی و خانوادگی بود. باوجود تغییرات جزئی در اوایل قبضۀ قدرت، میراث ویرانگر حافظ همچون روحی سرگردان همواره در کاخ المهاجرین در گشتوگذار بود. بشار بهرغم اینکه با فرهنگ اروپا آشنا بود و با دختری مدرن با تحصیلات دانشگاهی اردواج کرده بود، همچنان وصیت پدر را ادامه داد: «بگذار آتشها شعلهور بمانند.»
رژیم بشار اسد همانند حکمرانی پدرش برشبکهای از روابط خانوادگی استوار بود؛ اما اختلافات اعضای خاندان بر انسجام رژیم، تاثیری به شدت مخرب گذاشت.
اصلاحات محدود بشار در زمینۀ اقتصادی موجب تشویق بخش خصوصی شد، اما این اصلاحات به تقویت نفوذ و قدرت افرادی مانند رامی مخلوف، پسردایی بشار منجر شد. مخلوف یک امپراتوری اقتصادی عظیم ایجاد کرد که منتقدان آن را نمونهای از ادغام ثروت و قدرت در دولت اسد میدانستند.
طولی نکشید که “بهار دمشق” وارد دورهای یخبندان شد؛ از سال ۲۰۰۱ نیروهای امنیتی بار دیگر سرکوبها و دستگیریهای گستردۀ مخالفان را آغاز کردند.
روابط منطقهای و سیاست خارجی
روابط بشار با غرب پیچیده و متزلزل بود. پایان “بهار دمشق” با دورهای جدید در روابط بینالمللی همزمان شد که بعد از
حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و جنگهای بعدی آمریکا در افغانستان و عراق شکل گرفت.
در سطح منطقهای، دهۀ اول ریاست جمهوری بشار اسد شاهد تقویت روابط سوریه با ایران و همچنین بهبود روابط با قطر و ترکیه بود، روابطی که بعدها تغییر کرد. با وجود اینکه عربستان در ابتدا از رئیس جمهور جوان حمایت میکرد، اما روابط دمشق و ریاض با نوسانهای زیادی همراه شد.
بهطور کلی بشار اسد در سیاست خارجی مسیر پدرش را ادامه داد و با احتیاط عمل کرد تا از درگیریهای مستقیم نظامی دوری کند.
بشار در همان اوایل دولت خود سفری به تهران کرد و علی خامنهای، مرگ حافظ اسد را به او تسلیت گفت و تأکید کرد: «ج.ا.ا. با درگذشت آقای حافظ اسد، یک دوست و برادر خوب را از دست داد، اما ادامهٔ راه وی به وسیلهٔ فرزند آن مرحوم، که یادآور شخصیت آقای حافظ اسد میباشد، مایۀ امیدواری است.» سپس بشار اسد نیز یادآور شد که مثل دولت پدرش، «دمشق همواره و در تمام شرایط پشتیبان تهران خواهد بود، همانطور که در زمان جنگ ایران و عراق دولت بعث سوریه همواره در کنار ایران بود.»
جنگ عراق و ترور رفیق حریری
جنگ عراق در سال ۲۰۰۳ باعث تشدید تنش در روابط بشار اسد با دولتهای غربی شد. بشار اسد با تهاجم آمریکا به عراق مخالفت کرد. احتمالا به این دلیل که او نگران بود سوریه هدف بعدی عملیات نظامی آمریکا باشد و خود او هم به سرنوشتی مانند صدام حسین دچار شود.
در مقابل، واشنگتن دمشق را به چشمپوشی از قاچاق اسلحه برای شورشیان عراقی مخالف اشغال آمریکا و همچنین اجازه دادن به عبور نیروهای افراطی از مرز طولانی بین دو کشور متهم میکرد.
در پایان سال ۲۰۰۳، کنگرۀ آمریکا «قانون پاسخگویی سوریه» را تصویب کرد که تحریمهایی علیه دمشق در زمینههای مختلف، از جمله «حمایت از تروریسم» اعمال کرد.
در فوریه ۲۰۰۵، رفیق حریری، نخست وزیر پیشین لبنان و یکی از مخالفان اصلی تسلط سوریه بر کشورش، در انفجاری بزرگ در مرکز بیروت کشته شد. انگشت اتهام بلافاصله به سمت سوریه و متحدانش نشانه رفت.
اعتراضهای گستردهای در لبنان آغاز شد که همراه با فشارهای بینالمللی، به خروج نیروهای سوریه از لبنان پس از نزدیک به ۳۰ سال منجر شد.
اسد و متحد کلیدی او حزبالله لبنان، دست داشتن در ترور حریری را انکار کردند، اما یک دادگاه بینالمللی ویژه در سال ۲۰۲۰ یکی از اعضای حزبالله را به عنوان مسئول این ترور معرفی کرد.
خروج نیروهای سوری از لبنان در پی “انقلاب سدر” در فوریه ۲۰۰۵، احساس انزوا در “حزبالله” و متحدانش و ظهور جنبش ملی ۱۴ مارس (۱)، ضرورت تغییر جهت را به وجود آورد. در این میان، جنگ با اسرائیل بار دیگر ابزار مناسبی برای تغییر مسیر به نظر میرسید. در ژوئیه ۲۰۰۶، “حزبالله” با ربودن دو سرباز اسرائیلی جنگی را آغاز کرد که حسن نصرالله آن را «پیروزی الهی» نامید. این “پیروزی الهی” حزبالله را به نیرویی کلیدی در داخل لبنان تبدیل کرد و نقش ایران در لبنان آشکارتر از گذشته شد و نفوذ سوریه هم به صورت مخفیانه ادامه یافت.
جرقهای که خاورمیانه را شعلهور کرد
در دسامبر ۲۰۱۰ محمد بوعزیزی، جوان سبزیفروش تونسی، پس از سیلی خوردن از یک پلیس زن خود را آتش زد و این اقدام به قیام مردمی در تونس منجر شد که رئیس جمهور زینالعابدین بن علی را سرنگون کرد.
قیام تونس به شکل غیرمنتظرهای الهامبخش جنبشهای انقلابی در سراسر جهان عرب شد و به مصر، لیبی، یمن، بحرین و سوریه رسید.
با شروع موج اعتراضات مردمی در خاورمیانه و شمال آفریقا نسیم «بهار عربی» در سوریه هم وزیدن گرفت؛ با الهام از این اعتراضات، مردم در بیشتر شهرهای سوریه هم به خیابانها آمدند. اما این اعتراضات مثل سایر کشورهای عربی با خشونت مواجه شد. در نتیجه، درگیریهای بین مخالفین و حکومت به جنگهای داخلی منتهی شد. سرکوب خشونتآمیز، خشم معترضین را تیزتر کرد؛ ازاین رو برخی از مخالفین به گروهای مسلح پیوستند.
برنامههای اولیۀ اصلاحات اقتصادی دولت او به جای کاهش نابرابریها، آنها را تشدید کرد و قدرت اجتماعی و سیاسی را بیشتر در دست نخبگان وفادار به خانوادۀ اسد متمرکز کرد. این سیاستها باعث شد تا بخشهای بزرگی از جمعیت سوریه، از جمله ساکنان مناطق روستایی، طبقات کارگر شهری، تاجران، صنعتگران و افرادی که قبلاً از حامیان سنتی حزب بعث سوریه بودند، از رژیم اسد دور شوند.
خشکسالی شدید سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۰ هم موجب بحرانهای اقتصادی و اجتماعی در سوریه و مهاحرت گستردۀ روستائیان و کشاورزان به شهرها شد؛ این مهاجرتها به زیر ساختهای شهری آسیب جدی رساند و به نارضایتیهای بیشتر دامن زد.
سوریه کشوری چند فرهنگیست با اکثریت سنی مذهب. خاندان اسد وصاحبان مسندهای کلیدی رژیم، متعلق به اقلیت علوی شیعه، دست بالا را در حکومت داشتند؛ این تبعیض موجب نارضایتی و تنش مداوم در سوریه بود.
پاسخ بشار به این نارضایتی، سانسور شدید مطبوعات، اعدامهای صحرایی، ناپدید شدنهای قهری، تبعیض بیشتر علیه اقلیتهای قومی، و سرکوب گسترده توسط سرویسهای امنیتی سوریه بود.
در ماه مارس ۲۰۱۱ اعتراضهایی در اطراف بازار حمیدیه در دمشق آغاز شد. در یک مدرسه دانشآموزان روی دیوار نوشتند: «نوبت توست، یا دکتر» (اشاره به سرنگونی زینالعابدین بنعلی دیکتاتور تونس).
چند روز بعد، در واکنش به دستگیری و شکنجۀ دانشآموزان، تظاهرات گستردهای در شهر درعا در جنوب سوریه برگزار شد. این اعتراضها به سرعت به سراسر کشور گسترش یافت. تیراندازی نیروهای امنیتی به معترضان در درعا، اعتراضها را شعلهورتر کرد و در نهایت معترضان در شهرهای مختلف خواهان کنارهگیری بشار اسد از قدرت شدند؛ حکومت با خشونت پاسخ داد.
بشار اسد دو هفته بعد در یک سخنرانی عمومی در پارلمان «خرابکاران و نفوذیهایی که از خارج تحریک و حمایت میشوند» را مقصر دانست و وعده داد که «توطئهای» علیه سوریه را خنثی کند، اما پذیرفت که «نیازهای بسیاری از مردم برآورده نشده است.»
بشار اسد دیکتاتوری بسیار شخصیتگرا بود. او بهشکل حکومت پلیسی تمامیتخواه، نقض حقوق بشر و سرکوب شدید بر سوریه حکومت میکرد، هرچند او خود را سکولار توصیف میکرد. اسد، همانگونه که پدرش توصیه کرده بود، سعی میکرد برای بقای حکومتش تنشهای فرقهای و مذهبی را همواره شعلهور نگه دارد. بسیاری از مقامات عالی حکومت، بدنهٔ نیروهای مسلح و سرویسهای اطلاعاتی سوریه از پیروان مذهب علوی محسوب میشدند که به خانوادهٔ اسد و حکومت پلیسی او وفادار بودند.
پس از یک دهه حکومت، اسد به عنوان رهبری با رویکردی اقتدارگرایانه شناخته میشد. چهرههای وفادار او جایگزین اعضای قدیمی ساختار قدرت در سوریه شدند و در غیاب آزادیهای سیاسی و حزبهای غیر دولتی، سرکوب مخالفان ادامه پیدا کرد.
در پی اعتراضهای گسترده در ۲۰۱۱ و سرکوب خشن اعتراضات، دولتهای غربی موضعی سختگیرانه علیه اسد اتخاذ کردند و تحریمهای گستردهای علیه او اعمال شد. استفاده از تسلیحات شیمیایی و تصاویر هولناک از قربانیان این حملات، بشار را به نمادی از دیکتاتوری خونین در جهان بدل کرد.
رژیم اسد در طول جنگهای داخلی سوریه، متهم به ارتکاب جنایت های جنگی و جنایت علیه بشریت شد. این جنایتها، حمله های شیمیایی، بمباران بشکهای مناطق غیرنظامی، ایجاد سپر انسانی، مین گذاری منطقههای مسکونی و کشاورزی، ایجاد قحطی از طریق محاصرههای طولانیمدت شهرها و بمباران منابع غذایی را شامل میشد. پیآمد این سیاست، گرسنگیدادن به صدها هزار غیرنظامی و استفادهٔ گسترده از شکنجه، اعدام، تجاوز و ناپدید شدنهای قهری بیش از ۱۰۰ هزار شهروند سوری بود.
این اقدامات منجر به واکنشهای گستردۀ بینالمللی، محکومیت جهانی، تصویب قطعنامه ۲۲۵۴ شورای امنیت، تحریمهای بینالمللی و انزوای بیشتر رژیم بشار اسد شد. در جریان جنگهای داخلی سوریه، دولت او از سوی سازمان ملل متحد متهم به جنایتهای جنگی شد. در ۱۵ نوامبر ۲۰۲۳، فرانسه حکم بازداشت اسد را به دلیل استفاده از سلاحهای شیمیایی علیه غیرنظامیان در سوریه صادر کرد. اسد این اتهامات را قاطعانه رد میکرد و کشورهای خارجی به ویژه ایالات متحده را به تلاش برای تغییر رژیم متهم می کرد.
ماهر اسد برادر کوچکتر بشار اسد، متولد ۱۹۶۷، فرمانده گارد ریاستجمهوری و فرمانده لشکر چهارم زرهی سوریۀ بعثی، مدت کوتاهی پس از انتخاب بشار به عنوان رئیسجمهوری، به عضویت دومین بخش قدرتمند حزب بعث، یعنی کمیتۀ مرکزی حزب درآمد.
در ماه مارس سال ۲۰۱۱، پس از آغاز تظاهرات اعتراضی در شهر درعا لشکر چهارم زرهی به فرماندهی ماهر برای سرکوب معترضان اعزام شد. تانکهای لشکر چهارم در اواخر ماه آوریل ۲۰۱۱، مناطق مسکونی در سوریه را هدف قرار دادند و نیروهای این لشکر به افرادی که مظنون به شرکت در تظاهرات بودند، حمله کردند.
درعا بعد از تهاجم لشکر چهارم زرهی به فرماندهی ماهر، به شهر اشباح بدل شد
دولت آمریکا، ماهر اسد و لشکر چهارم را به علت «نقش اصلی در اقدامات دولت سوریه در درعا» مورد تحریم قرار داد واتحادیۀ اروپا نیز او را به عنوان «فرمانده اصلی خشونت علیه تظاهر کنندگان» تحریم کرد.
اعتراضات در بسیاری از شهرهای سوریه همچنان ادامه یافت. معترضان خواستار آزادی زندانیان سیاسی، لغو قانون “وضعیت اضطراری” ۴۸ سالهٔ سوریه، آزادیهای بیشتر و پایان دادن به فساد فراگیر دولتی شدند. این وقایع منجر به “جمعهٔ کرامت” در ۱۸ مارس شد. دامنۀ این تظاهرات به چندین شهر گسترده شد. پلیس با گاز اشکآور، ماشینهای آبپاش و نیروهای ضربتی به اعتراضات حمله کرد. در ۲۰ مارس، گروهی از مردم، مقر حزب بعث و سایر ساختمانهای عمومی را به آتش کشیدند. نیروهای امنیتی با شلیک گلولههای جنگی به سمت جمعیت، به سرعت وارد عمل شدند و به نقاط کانونی تظاهرات حمله کردند. این حملهٔ دو روزه منجر به کشته شدن هفت افسر پلیس و پانزده معترض شد.
یونیسف گزارش کرد که از اوایل فوریه ۲۰۱۲ بیش از ۵۰۰ کودک کشته و ۴۰۰ کودک نیز بازداشت و در زندانهای سوریه شکنجه شدهاند. علاوه بر این بیش از ۶۰۰ بازداشتی و زندانی سیاسی تحت شکنجه جان باختهاند.
طبق گزارش شبکۀ حقوق بشر سوریه این جنگها از ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۸، حدود ۵۸۰٬۰۰۰ کشته بر جای گذاشت؛ از این تعداد دستکم ۳۰۶٬۰۰۰ نفر غیرنظامی بودند. دولت سوریه هر دو ادعا را رد کرد.
ظرف چند ماه وضعیت سوریه از اعتراضهای مسالمتآمیز به درگیریهای مسلحانه میان نیروهای دولتی و گروههای مخالفی تغییر یافت که در سراسر کشور مسلح شده بودند.
در همین دوره، گروهی افراطی در عراق ظهور کرد که تفسیر بسیار سختگیرانهای از قوانین اسلامی داشت: گروه موسوم به دولت اسلامی عراق و شام (داعش) این گروه از ضعف رژیم در پی جنگهای داخلی، برای تسخیر شهرهای این کشور خیز برداشت و رقه را به عنوان پایتخت خود برگزید.
در مقطعی به نظر میرسید که دولت اسد در آستانۀ سقوط قرار دارد و کنترل بخشهای وسیعی از کشور را از دست داده است، اما ج. ا. به عنوان متحد راهبردی سوریه، با تامین مالی، نظامی، اطلاعاتی، اعزام نیروهای سپاه قدس و تقویت حزبالله لبنان، نقشی حیاتی در حفظ حکومت بشار ایفا کرد. از سوی دیگر، چتر حمایتی پوتین بر بالای سر بشار اسد و دخالت نظامی مستقیماش در سوریه از سال ۲۰۱۵، رژیم اسد را از فروپاشی نجات داد.
جنگندهها، بمبها و موشکهای روسیه به داد نیروی هوایی اسد و تکتیراندازها و پهبادهای سپاه پاسداران رسیدند. طبق اسناد منتشر شده، نزدیک به ۸۰,۰۰۰ بمب بشکهای، ۴۹۷,۰۰۰ بمب خوشهای و ۱۷۶ حمله با بمب آتشزا توسط روسها و ارتش اسد ثبت شده است. تعداد دقیقی از حملات توپخانهای و موشکی وجود ندارد، اما یکی از روشهای سرکوب، قطع دسترسی به آب و برق و آذوقه، بمبباران و محاصرۀ شهرها، بهویژه توسط توپخانه از زمین و هوا و سپس هجوم زمینی بود.
قاسم سلیمانی که از سال ۱۳۸۹ (۲۰۱۱م.) به دستور علی خامنهای برای «حفظ اسد» به سوریه اعزام شده بود و نقش دولت در سایه را در سوریه بازی میکرد، بشار اسد را به سرکوبی خشنتر، بیرحمانه تر و هرچه بیشتر تشویق میکرد. وی فرضیۀ خود از سرکوب اعتراضات در ایران را در اختیار بشار اسد گذاشت و هشدار داد: «اگر یک گام پا پس بکشی، آنها دو گام پا پیش میگذارند.»
خامنهای در ۲ دیماه ۱۴۰۳، در دیدار با مداحان گفت: «در سوریه، شهید سلیمانی یک گروه چند هزار نفری را از جوانهای خود آنها آموزش داد، مسلح کرد، سازماندهی کرد، آمادهشان کرد و ایستادند...»، «اگر سلیمانی با شهامت در کوهها و بیابانهای منطقه حرکت نمیکرد و افرادی را که کشته شدهاند، به دنبال خود نمیکشاند، امروز از اعتاب مقدس خبری نبود.»
طبق برآورد ناظران، اقتصاد سوریه از سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۱ به حدود ۵۴ درصد و تولید ناخالص داخلی از ۶۰ میلیارد دلار در سال ۲۰۱۱ به ۱۰ میلیارد دلار کاهش یافت، هزینۀ بازسازی کشور ۲۵۰ میلیارد و در آخرین تخمین، حدود ۴۰۰ میلیارد دلار برآورد شده است. اقتصاددانان بانک جهانی کاهش ۸۵ درصدی تولید ناخالص داخلی را از سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۳ تخمین میزنند. هم اکنون بیش از ۷۰ درصد از سوریها زیر خط فقر زندگی میکنند.
در نوشتار بعدی به تولید وتجارت مواد مخدر در سوریۀ دورۀ بشار اسد، فعالیت و همکاری سپاه پاسداران در قاچاق و فروش مواد مخدر، به زندانهای اسد، جبهۀ تحریرالشام، ابو محمدالجولانی/ احمد الشرع و سقوط یک بشار اسد میپردازیم.
بخش نخست مقاله:
سوریه؛ ظهور و سقوط یک خاندان - یک
سعید سلامی
۱۳ فوریه ۲۰۲۵ / ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
__________________________
۱ــ ائتلاف احزاب سیاسی ضد سوری و احزاب مستقل در لبنان بود که پس از تظاهرات بزرگ بیروت با نام “انقلاب سدر”در ۱۴ مارس ۲۰۰۵ شکل گرفت. شکلگیری این گروه منجر به خروج نیروهای سوری از لبنان پس از نزدیک به ۳۰ سال و اتحاد جریانهای اهل تسنن، دروزیها و احزاب مسیحی شد.
منبعها:
ــ ویکی پدیا،
ــ گزارشهای رادیو فردا، بیبیسی فارسی، ایران اینترنشنال،
ــ مقالههای در پیوند با مسائل روز سوریه از نویسندگان عرب در ایندپندنت فارسی،
ــ پادکستهای مرتبط با رویدادهای سوریه،
ــ و چند منبع دیگر.
تجمع “رفع حجر” امکان برگذاری آزادانه پیدا نکرد، منتها خبرهایی که از دستگیریها دریافت شد از جمله در همین “ایران امروز” و همچنین از طریق خصوصی و دیگر کانالها، نشان از آن داشت که تعداد دستگیر شدگان چشمگیر بوده. اولین خبری که دریافت شد، دستگیری دختر و پسر جانباز منتظری بود که با یک ون سفید و سبز رنگ برده شدند. خبری که بعد از کانال “آوای خرد” دریافت شد تعداد دستگیر شدگان حدود ۴۰۰ تا ۵۰۰ نفر تخمین زده شده بود.
به خاطر تعداد زیاد دستگیرشدگان، آنها در فضای باز و هوای سرد گردآوری شده و بعد از سوال و جواب به فضای دیگری منتقل میشدند. یکی از بازداشت شدگان که آزاد شده (به شوخی یا جدی) میگوید زمانی که از سعیده منتظری اسمش را میپرسند میگوید مهسا امینی، و وقتی از برادرش سعید منتظری نام و نشانش را میپرسند میگوید برادر مهسا امینی.
بازداشتشدگان در محیط سرد بازداشتگاه، سرود گرم “ای ایران” را خواندند. احساس و در عین حال امید من این است که بازداشت شدگان، از جمله قمیشی، دانشفر و سرآوردی، بعد از مدت کوتاهی آزاد شوند همانطور که عده محدودی بعد از بازداشت دوباره آزاد شدند.
واقعیت امر نشان میدهد که رژیم در موضع دفاعی قرار گرفته و ناچار است چنگ و دندان نشان دهد و تشر برود ولی همینطور که مشاهده میکنیم این درنده پیر، پشم و پنجه و دندانش ریخته و فقط غرش میکند. میبیند که فریادهای نارضایتی را در هر گوشهای که خفه کند (تازه اگر بتواند خفه کند) باز غرش عدالتخواهی در گوشه دیگری به هوا میرود. یعنی با تمام رجزخوانیهایش، با فراخوان یک جانباز سابق (بدون هیچ توان و قدرتی) دچار چنان ترس و وحشتی میشود که حدود ۵۰۰ نفر را که فقط قصد یک تظاهرات آرام و ساکت را داشتند بازداشت میکند و تازه همین بازداشت شدگان، در محیط سرد بازداشتگاه سرودای ایران سر میدهند. یعنی از یک سو با نشان دادن غرور ملیشان و از سوی دیگر با حضورشان و رفتارشان بزرگترین دهنکجی را به رهبر و دستگاه سرکوبش نشان میدهند.
در میان چندنفری که دانشفر به جای خودش برای هدایت تجمع معرفی کرده بود یک حجتالاسلام هم حضور داشت، یعنی فریاد حمایت از موسوی، رهنورد و کروبی حتی به روحانیون هم سرایت کرده، مضافا به این که تعداد زیادی جانباز و خانواده شهیدان به این فراخوان جواب مثبت داده بودند. حضور نیروهای سرکوب بسیار چشمگیر بوده. این را نمیتوان به غیر از این تعبیر کرد، که رژیم جمهوری اسلامی در منزویترین دوران حکومتش به سر میبرد.
عقل و تدبیر در چنین دوران انزوا، حکم میکرد که رژیم حاکم، موضع داخل کشور و روابطش با مردم خودش را طوری تنظیم میکرد که بتواند در مقابل تهدیدها از بیرون مرزها از حمایت مردم برخوردار شود. ولی این قبیلهای که در ایران حکومت میکنند از عقل و تدبیر بویی نبردهاند و خیال میکنند با زور سرکوب راه فراری برایشان وجوددارد.
استقبال از این فراخوان و نیروی سرکوبی که به خیابان آمد در عین حال حامل پیامی هم برای مدعیان خارجنشین بود که چند جانباز در داخل کشور، بدون ادعای رهبری، از اقبال بیشتری برای تجهیز مردم برخوردارند تا کسانی که با اتکا به حمایت بینالمللی وعده سرنگونی و براندازی میدهند. بعد از موفقیتهایی که نصیب جامعه مدنی کشورمان شد اینبار هم شاهد بودیم که جنبش مدنی در ایران قادر است، به دور از خشونت، کشورمان را به تدریج، به سوی آزادی موعود رهنمون گردد.
داریوش مجلسی، فوریه ۲۰۲۵
■ در حال حاضر مردم ایران در پوسته دفاعی ماندهاند و بهترین حالت ممکن این است که با اجتماعات دستهای و گروههای مشترک آشنا باهم، به مبارزه خودادامه دهند. سرنگونی حکومت خلیفهای ایران فقط با مقاومت مدنی امکان پذیر است. ریزش نظامیان در ایران چه در سپاه و چه در نیروی انتظامی به وضوح دیده میشود. در شبه نظامیان بسیجی هم در آخرین روز جمعآوری برای مانور در سرتاسر ایران نتوانستند بیش از پنجاه هزار نیرو جمع کنند. ضمنا تعدادی از سپاهیان از سرگرد به پائین در زندان دارند به علت تمرد از دستور.
طلایی
■ با درود، ظاهر امر بر این است که حاکمیت قصد هیچ عقب نشینی را ندارد. به تصورش پا پس گذاشتن مساوی فضای باز خواهد بود و متعاقبش رشد تصاعدی اعتراض. نکته قابل توجه بیتفاوتی پزشکیان و دولت اوست، این مساله به اضافه عربده کشیهای غیر قابل انتظار وی در سوق به جنگ و رویارویی. به نظرم این دولت به مرحله نقطه عطفی رسیده است! نه آنکه از پزشکیان انتظاری میرفت. چون وی دست بسته و لب بسته وارد این بازی شد. اما ماهیتش در خارج از دایره حاکمیت قرار داشت، که شاید بعد از این معادله تغییر کند.
با سپاس، پیروز
■ جناب طلایی، اطلاعاتی که درباه ریزش در نیروهای سرکوب نوشتید امیدوار کننده است ولی آیا ارقامی که ذکر کردید موثق است؟
با احترام، مجلسی
■ پیروز گرامی، پزشکیان جدید را متفاوت میبینم با پزشکیان قبلی.
باسپاس، مجلسی
■ جناب مجلسی با درود! آن آقای دکتر پزشکیان حافظ نهج البلاغه و خطیب شقشقیه های آتشین از عدالت مولا علی! که آنطور برای انتخاب شدنش تبلیغ میکردید و معتقد بودید با مقامات بالا برای گشایشهای سیاسی در داخل و مذاکره با قدرتهای جهانی در خارج هماهنگی کرده و مجوز گرفته چه شد و کجا رفت؟ کسی که میگفت گردنم را گرو وعده هایم میگذارم و باید برای رفع تحریم ها با دنیا مذاکره کنیم، یا آمریکائیها هم برادران ما هستند! فعلا مانند کلاه مخملی ها داد میزند ترامپ اگر “مرد بود این نامردیها را نمیکرد”! و مخالف مذاکره از آب درآمده.
حال که می نویسید پایه های رژیم به لرزه درآمده فکر نمیکنید زمان آن رسیده که همراه با دوستان و همفکران خود که در انتخابات از او حمایت کردید نامه سرگشاده ای خطاب به پزشکیان نوشته و ضمن یادآوری وظایف او برای پاسداری از آزادیهای مردم، مصرحه در همین قانون اساسی ارتجاعی ولایت فقیه، به او گوشزد کنید که مرد این میدان نبوده و قول های خارج از توان خود داده و بازی خورده است و بهتر است بیش از این بازیچه نشده و قبل از آنکه فضاحتهای بیشتری به بار آورد زودتر استعفا داده و خامنه ای حقه باز شرور را با همان متوهمان مرتجع برگزیده خود مانند سعید جلیلی و سرداران فاسد بیت رهبری مانند قالیباف و بسیجی های چماق کش مانند زاکانی و روحانیون آدم کشی مانند مصطفی پور محمدی به حال خود رها کند تا تکلیف این نظام ضد ایران و ایرانی هر چه زودتر روشن شود؟
خسرو
■ من به عنوان یک مشروطه خواه آرزوی آزادی هرچه زودتر دستگیر شدگان و خانم رهنورد و آقایان موسوی و کروبی را دارم. همبستگی مخالفان حکومت ولایت فقیه تنها راه پیروزی ملت ایران است، راه دومی وجود ندارد.
سیاوش
■ کسی که قدرت تشخیصش از ۵۰ درصد ملت ایران برای شناخت سازو کارها و ترفندهای حکومت اسلامی کمتر باشد میتواند نام خود را فعال سیاسی بگذارد و برای مردم نسخه بپیچد؟ با گفتمان سیاسی ای که نادرستیاش فقط طی چند ماه آشکار میشود. بعد از آن همه گریبان پاره کردنها برای مترسک ولی فقیه آیا گفتن “پزشکیان جدید را متفاوت میبینم با پزشکیان قبلی” کفایت میکند؟ مسئولیت یک فعال سیاسی فقط در همین حد است؟
با احترام سالاری
نیویورک تایمز / ۱۱ فوریه ۲۰۲۵
طرح رئیسجمهور ترامپ برای تصرف غزه، اخراج دو میلیون فلسطینی از آن و تبدیل این نوار ساحلی بیابانی به نوعی «کلاب مد» (Club Med) تنها یک چیز را ثابت میکند: فاصلهی میان «تفکر خارج از چارچوب» و «تفکر خارج از عقل» چقدر کوتاه است.
با اطمینان میتوانم بگویم که پیشنهاد ترامپ، احمقانهترین و خطرناکترین طرح «صلح» خاورمیانهای است که تاکنون از سوی یک رئیسجمهور آمریکایی مطرح شده است.
با این حال، مطمئن نیستم که چه چیزی ترسناکتر است: پیشنهاد ترامپ درباره غزه، که ظاهراً هر روز تغییر میکند، یا سرعتی که با آن مشاوران و اعضای کابینهاش — تقریباً هیچیک از آنها پیشاپیش در جریان این طرح قرار نگرفته بودند — مانند مجموعهای از عروسکهای سرجنبان، موافقت خود را با این ایده اعلام کردند.
دقت کنید، خانمها و آقایان: این فقط مربوط به خاورمیانه نیست. این موضوع همچنین تصویری کوچک از مشکلی است که اکنون کشور ما با آن روبهروست. در دور اول ریاستجمهوریاش، ترامپ توسط حلقهای از عوامل بازدارنده احاطه شده بود: مشاوران، وزرای کابینه و ژنرالهایی که بارها و بارها بدترین انگیزههای او را مهار و منحرف کردند.
اکنون، ترامپ تنها با تقویتکنندگان احاطه شده است: مشاوران، وزرای کابینه، سناتورها و اعضای مجلس نمایندگان که از خشم او یا از اینکه هدف حملات آنلاین دستههای مجازی تحریکشده توسط بازوی اجراییاش، ایلان ماسک، قرار بگیرند، در وحشت هستند.
ترکیب ترامپِ مهارنشده، ماسکِ افسارگسیخته و بخش عمدهای از دولت و دنیای تجارت که از توییتهای این دو در هراس هستند، دستورالعملی برای هرجومرج در داخل و خارج از کشور است. ترامپ بیشتر شبیه به «پدرخوانده» عمل میکند تا رئیسجمهور: «قلمروی خوبی داری (گرینلند، پاناما، غزه، اردن، مصر) … حیف میشود اگر اتفاق بدی برایش بیفتد …»
این شاید در فیلمها جواب بدهد، اما در دنیای واقعی، اگر دولت ترامپ واقعاً سعی کند اردن، مصر یا هر کشور عربی دیگری را مجبور به پذیرش فلسطینیان ساکن غزه کند — و ارتش اسرائیل را مسئول جمعآوری و انتقال آنها بداند، زیرا ترامپ گفته که این جابهجایی هیچ نیروی آمریکایی را درگیر نخواهد کرد و یک سنت هم از جیب مالیاتدهندگان آمریکایی هزینه نخواهد داشت — این اقدام تعادل جمعیتی در اردن بین ساکنان کرانه شرقی و فلسطینیها را بر هم خواهد زد، مصر را بیثبات خواهد کرد و اسرائیل را نیز دچار بحران خواهد کرد.
به همان اندازه که اسرائیلیها از حماس متنفرند، اطمینان دارم که بسیاری از سربازان، بهجز کسانی که در جناح راست افراطی هستند، از مشارکت در هرگونه عملیاتی که بتوان آن را با گردآوری و انتقال یهودیان از خانههایشان در طول جنگ جهانی دوم مقایسه کرد، سر باز خواهند زد.
روزنامهی اسرائیلی هاآرتص در این باره نوشته است: «هیچ راهحل جادویی وجود ندارد که بتواند این درگیری را بهسادگی حل کند. جسارت ارائه چنین راهحلی — راهحلی که تداعیکنندهی اصطلاحاتی مانند ‘انتقال اجباری’، ‘پاکسازی قومی’ و دیگر جنایات جنگی است — توهینی به هر دو طرف، فلسطینیها و اسرائیلیها، محسوب میشود.»
ترامپ همچنین موجی از اعتراضات علیه سفارتخانههای آمریکا و منافع این کشور در سراسر جهان عرب و اسلام به راه خواهد انداخت و بسیاری از مسلمانان در اروپا، خاورمیانه و آسیا برای مقاومت در برابر اخراج اجباری فلسطینیان از سرزمینشان به خیابانها خواهند آمد — همهی اینها در حالی رخ خواهد داد که ترامپ اعلام کرده قصد دارد در نوار غزه یک استراحتگاه ساحلی تأسیس کند که به گفتهی خودش «من صاحب آن خواهم بود» و فلسطینیها هیچ حقی برای بازگشت به آن نخواهند داشت.
این بزرگترین هدیهای خواهد بود که ترامپ میتواند به ایران بدهد تا موقعیت خود را در خاورمیانه بازیابی کند و همهی رژیمهای سنی طرفدار آمریکا را بیاعتبار کند. شرکتهای آمریکایی مانند مکدونالد و استارباکس، که پیشتر به دلیل حمایت تسلیحاتی آمریکا از اسرائیل در جنگ غزه با تحریمهایی مواجه شدهاند، با موجی شدیدتر از تحریمها روبهرو خواهند شد.
آیا ترامپ در این میان نکتهی درستی هم دارد؟ خب، بله. او درست میگوید که حماس یک سازمان بیمار و فاسد است که با کشتار حدود ۱۲۰۰ نفر در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ و گروگانگیری حدود ۲۵۰ نفر دیگر، حملهی بیرحمانهی اسرائیل به حماس را که در زیرزمینهای غزه پنهان شده بود، برانگیخت، بیآنکه به غیرنظامیان غزه توجهی داشته باشد. حماس همسایگان فلسطینی خود را قربانی کرد تا اسرائیل را در سطح جهانی بیاعتبار کند. برای بسیاری از جوانانی که فقط از طریق ویدئوهای تیکتاک اخبار را دنبال میکنند، این استراتژی کارساز بود، هرچند نمیتوانست اقدامی از این بدبینانهتر باشد.
ترامپ همچنین درست میگوید که غزه اکنون به جهنمی تبدیل شده است. و حق دارد که مشکل پناهندگان فلسطینی بیش از حد طولانی شده و توسط فرصتطلبان در جهان عرب، اسرائیل و رهبران نالایق فلسطینی زنده نگه داشته شده است.
بازگشت از فاجعهی ۷ اکتبر به هر نوع فرایند صلحی آسان نخواهد بود، اما این ایده که همه گزینهها امتحان شده و تنها گزینهی باقیمانده پاکسازی قومی است، کاملاً اشتباه است — اما این همان چیزی است که جناح راست اسرائیل و حماس میخواهند همه باور کنند.
یکی از بزرگترین مشکلات تیم ترامپ این است که تمام نگاهشان به خاورمیانه از دریچهی جناح راست افراطی اسرائیل و مسیحیان انجیلی میگذرد. تا آنجا که اعضای تیم ترامپ شناختی از جهان عرب دارند، این شناخت محدود به جامعهی سرمایهگذاری خلیج فارس است. به همین دلیل، آنها در برابر نخستوزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو، کاملاً سادهلوح و فریبخورده هستند.
برای مثال، مارکو روبیو، وزیر امور خارجه، مدام به رهبران عرب میگوید: «حماس دیگر هرگز نباید غزه را اداره کند یا اسرائیل را تهدید نماید.» اما به نظر میرسد که او کاملاً از این موضوع بیاطلاع است که این خود نتانیاهو بود که مقدمات ارسال صدها میلیون دلار از سوی قطر به حماس را فراهم کرد — پولی که حماس به جای هزینه کردن برای مردم غزه، صرف ساخت تونلها و تولید سلاح کرد تا بتواند برای همیشه این منطقه را تحت سلطهی خود نگه دارد.
بیبی (لقب بنیامین نتانیاهو) میخواست که حماس «غزه را اداره کند» نه تشکیلات خودگردان فلسطین در کرانه باختری تا فلسطینیها همواره دچار اختلاف باشند و هرگز نتوانند به عنوان یک شریک برای راهحل دو دولتی مطرح شوند — هدفی که تمام رؤسایجمهور آمریکا از زمان جورج اچ. دابلیو. بوش به دنبال آن بودهاند.
و دلیل اینکه نتانیاهو از تعریف جایگزینی برای رهبری غزه خودداری کرده این است که او میداند تنها گزینهی معتبر، تشکیلات خودگردان فلسطینِ اصلاحشده است، اما جناح راست افراطی اسرائیل او را سرنگون خواهد کرد اگر با چنین راهحلی موافقت کند.
پس لطفاً این ایده که هر راهحلی غیر از پاکسازی قومی به طور صادقانه از سوی هر دو طرف امتحان شده است را برای من تکرار نکنید.
اگر ترامپ واقعاً میخواهد یک تغییر اساسی ایجاد کند و از ترسی که در دل دیگران افکنده، بهره ببرد، این کار را نه با این پیشنهاد کودکانهی «مار-ئه-غزه» بلکه با به چالش کشیدن علنی همه طرفها برای انجام اقدامات سخت، اما لازم برای بیرون آمدن از این جهنم انجام دهد.
او باید به تشکیلات خودگردان فلسطین بگوید که اگر میخواهد غزه را اداره کند، باید فوراً یک رهبر جدید، غیر فاسد و یک نخستوزیر کارآمد جدید منصوب کند — کسی مانند نخستوزیر سابق، «سلام فیاض». این تشکیلات خودگردانِ اصلاحشده باید یک کابینهی تکنوکرات تشکیل دهد، یک نیروی حافظ صلح عربی را دعوت کند تا کنترل غزه را از اسرائیل تحویل بگیرد، کار پاکسازی بقایای رهبری حماس را به پایان برساند و حمایت بینالمللی لازم برای بازسازی غزه را جلب کند.
این نیروی عربی همچنین باید متعهد شود که یک نیروی امنیتی کارآمد برای تشکیلات خودگردان فلسطین آموزش دهد تا این تشکیلات بتواند در نهایت با کمک اعراب، غزه را خود اداره کند.
ترامپ همچنین باید به نتانیاهو بگوید که به محض راهاندازی نیروی حافظ صلح عربی، غزه به دو منطقه تقسیم خواهد شد: منطقه «A» و منطقه «B».
● تشکیلات خودگردان فلسطین و نیروی حافظ صلح عربی، منطقه A را که شامل تمام مراکز جمعیتی است، اداره خواهند کرد.
● ارتش اسرائیل میتواند برای چند سال در کل محیط اطراف (منطقه B) مستقر باقی بماند.
سپس، فلسطینیها در کرانه باختری و غزه انتخابات برگزار خواهند کرد و مذاکراتی برای راهحل دو دولتی با اسرائیل برای هر دو منطقه آغاز خواهد شد. به محض آغاز این فرایند، عربستان سعودی میتواند روابط خود را با اسرائیل عادیسازی کند و پیمان امنیتی میان آمریکا و عربستان نیز به مرحله اجرا درخواهد آمد.
ترامپ میتواند این حقیقت را زودتر یا دیرتر درک کند، اما در نهایت خواهد فهمید: منافع آمریکا و منافع نتانیاهو با هم همخوانی ندارند.
مصلحت بیبی (نتانیاهو) این است که به هر قیمتی در قدرت باقی بماند — حتی اگر این به معنای به تعویق انداختن آزادی گروگانها، ادامه دادن یک جنگ بیپایان، یا کنار گذاشتن چشمانداز تاریخی عادیسازی روابط میان اسرائیل و عربستان سعودی باشد.
نتانیاهو حتی چند روز پیش گفت که «عربستانیها میتوانند یک کشور فلسطینی در عربستان ایجاد کنند، آنها زمینهای زیادی دارند»، که همین اظهار نظر واکنش تندی از سوی عربستان در پی داشت.
آیا ترامپ هرگز از خواب بیدار خواهد شد و خواهد فهمید که نتانیاهو و برتریطلبان یهودی در اسرائیل، او را به عنوان یک مهرهی بازی خود میبینند؟
تقریباً تمام نهادهای امنیتی اسرائیل از این که نتانیاهو هرگز برنامهای برای تبدیل پیروزی نظامی اسرائیل در غزه به یک راهحل سیاسی پایدار ارائه نکرده، به شدت خشمگین هستند.
و این چیزی است که بیبی این هفته در کنست اعلام کرد: «دیدگاه ترامپ جدید، خلاقانه، انقلابی است و او مصمم به اجرای آن است. شما دربارهی ‘روز بعد’ [از جنگ غزه] صحبت کردید — پس این هم روز بعد شما! فقط این طرح با چشمانداز اسلو مطابقت ندارد. چون ما هرگز آن اشتباه را تکرار نخواهیم کرد.»
بیبی فقط دارد از ترامپ برای خرید زمان در مسیری بیسرانجام استفاده میکند. اگر نتانیاهو به مسیر فعلیاش ادامه دهد، نسلهای آیندهی یهودیان خواهند فهمید که چگونه است که اسرائیل به یک دولت مطرود جهانی تبدیل شود.
رئیسجمهور ترامپ، دوباره تکرار میکنم: دلایل واقعی برای ارائهی یک تفکر جدید در مورد این مشکل وجود دارد. اما طرح شما برای «ترامپغزه»، تفکر جدید نیست. این فقط یک فیالبداههگویی خام است. این طرحی است که مفاهیم عجیبوغریب یک «طرح صلح» را، بدون بررسی و تحلیل توسط مشاوران یا متحدان، مطرح میکند — جزئیاتی که شما هر روز تغییر میدهید، و مشاوران سرجنبانتان را مجبور میکنید که بیوقفه تأیید کنند، بدون هیچگونه توجهی به منافع بلندمدت آمریکا یا حتی اعتبار خودشان. این یک طرح است که اسرائیل را «تا سر حد مرگ» دوست خواهد داشت، ایران را «دوباره زنده» خواهد کرد، و هر متحد آمریکا را بیثبات خواهد ساخت.
بر پایه تازهترین گزارش سال ۲۰۲۵ سازمان شفافیت بینالملل، ایران در سال ۲۰۲۴ با دو پله سقوط نسبت به سال پیش از آن، در میان ۱۸۰ کشور جهان در جایگاه ۱۵۱ قرار گرفته است. این جایگاه، ایران را در فهرست ۳۰ کشور بسیار فاسد جهان قرار میدهد. طبیعی است که فساد ساختاری مستلزم نوعی ساختار الیگارشی است که بر مناسبات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی رژیم ولایی حاکم است.
الیگارشهای رژیم ولایی شامل مجموعهای از موسسات، نهادها، افراد و شبکههایی هستند که از طریق رانت قدرت، اقتصاد نفتی، کنترل منابع مالی و امنیتی، و روابط غیرشفاف به ثروت و نفوذ گسترده در ایران دست یافتهاند. این الیگارشی در دهههای پس از فروپاشی نظام شاهنشاهی در سال ۱۳۵۷ شکل گرفت و به تدریج ساختاری منسجم یافت که کنترل بسیاری از بخشهای اقتصاد و سیاست کشور را در اختیار دارد.
الیگارشهای اصلی در رژیم ولایی
الف) نهادهای مالی و اقتصادی وابسته به ولیفقیه
ستاد اجرایی فرمان امام: مالک بسیاری از شرکتها و املاک توقیفی، با نفوذ اقتصادی گسترده.
بنیاد مستضعفان: یکی از بزرگترین هلدینگهای اقتصادی ایران، که در صنایع مختلفی از ساختمانسازی تا نفت و گاز سرمایهگذاری کرده است.
آستان قدس رضوی: با کنترل منابع عظیم زمین، کشاورزی، و صنایع مختلف.
قرارگاه خاتمالانبیاء سپاه: بازوی اقتصادی سپاه که در پروژههای عمرانی، نفت و گاز، و مخابرات نفوذ گسترده دارد.
ب) سپاه پاسداران و نهادهای امنیتی-اقتصادی
سازمان اطلاعات سپاه و نهادهای وابسته: از طریق کنترل قاچاق، ارز، و بازارهای غیررسمی، بخشی از اقتصاد غیرشفاف ایران را در دست دارند.
بانکهای تحت کنترل سپاه: مانند بانک انصار (پیش از ادغام)، بانک مهر اقتصاد، و برخی موسسات اعتباری که در تأمین مالی شبکههای نیابتی منطقهای نقش دارند.
ج) خانوادههای متنفذ و شبکههای وابسته
برخی از خانوادههای متنفذ مانند خانواده رفسنجانی، خمینی، لاریجانی، خامنهای، و برخی فرماندهان سپاه با استفاده از موقعیت خود به ثروتهای کلان دست یافتند.
شبکههایی از شرکتهای خصولتی (نیمهدولتی) و رانتهای اقتصادی که به افراد نزدیک به حاکمیت اختصاص دارد.
چگونه الیگارشی رژیم ولایی شکل گرفت؟
الیگارشی در نظام ولایی از سه مسیر اصلی پدید آمد:
۱. تمرکز قدرت در نهادهای تحت مدیریت رهبر ولایی و سپاه پاسداران و موسسات وابسته
پس از حذف جناحهای غیرهمسو در دهه ۶۰ و ۷۰، قدرت اقتصادی و سیاسی به تدریج در دست نهادهای زیرمجموعه ولیفقیه و سپاه متمرکز شد.
حذف رقبا از طریق توقیف اموال، مصادره شرکتها، و از میدان به در کردن فعالان مستقل اقتصادی.
۲. اقتصاد نفتی و رانت گسترده
کنترل بر فروش نفت و توزیع آن در میان حلقههای خاص، باعث شد اقتصاد غیرشفاف و متکی بر رانت ایجاد شود.
نهادهای وابسته به رهبری ولایی و سپاه، قراردادهای کلان دولتی را به دست گرفتند، بدون آنکه شفافیت مالی داشته باشند.
۳. تحریمها و اقتصاد غیررسمی به مثابه فرصت گسترش فساد
تحریمهای بینالمللی پس از سال ۱۳۸۹ باعث شد دولت به سمت اقتصاد غیررسمی و شبکههای مالی غیرشفاف حرکت کند، که به سود الیگارشها تمام شد.
قاچاق، دور زدن تحریمها، و کنترل بازارهای ارز و طلا به ابزارهای ثروتآفرینی الیگارشی تبدیل شد.
ویژگیهای الیگارشی ولایی
پیوند میان قدرت سیاسی، نظامی، و اقتصادی: نهادهای تحت نظر رهبری، سپاه، و برخی چهرههای حکومتی اقتصاد را قبضه کردهاند.
اقتصاد غیرشفاف و مبتنی بر رانت: اکثر قراردادها و امتیازات اقتصادی بدون رقابت و شفافیت به حلقههای خاص داده میشود.
شبکههای خانوادگی و وفاداری ایدئولوژیک: دسترسی به منابع قدرت و ثروت عمدتاً به کسانی داده میشود که وفاداری خود را به ساختار سیاسی نشان داده باشند.
سرکوب اقتصادی و حذف رقبا: نهادهای امنیتی نقش مهمی در سرکوب رقبا، توقیف اموال، و کنترل سرمایهگذاریهای مستقل دارند.
سخن پایانی
الیگارشهای رژیم ولایی ترکیبی از نهادهای اقتصادی، مالی، نظامی، و افراد وابسته به باندهای قدرت و ساختار حاکمیت ولایی هستند که از طریق رانت، فساد، و اقتصاد غیرشفاف به قدرت، منزلت اجتماعی و ثروت رسیدهاند. این سیستم به دلیل تمرکز منابع اقتصادی در دست نهادهای وابسته به ولیفقیه و سپاه عملاً راه را بر رقابت عادلانه و رشد اقتصادی پایدار بسته است. الیگارشی رژیم ولایی به دلیل وابستگی شدید به ساختار قدرت، نبود شفافیت، پاسخگویی و سرکوب مخالفان اقتصادی و سیاسی اصلاحپذیر نیست. تغییرات جدی نیازمند دگرگونی ساختاری در عرصه حقوقی و حقیقی است.
شاید چنین پرسشی از سوی یک پادشاهیخواه برای برخی اندکی شگفتانگیز باشد. پیش از آن که به اصل موضوع بپردازم، برای پرهیز از خماری خواننده به پرسش خودم، پاسخ میدهم: بله، محمدرضا شاه پهلوی یک دیکتاتور بود.
مفهوم دیکتاتوری مانند سرمایهداری یا هر مفهوم دیگر در حوزه اجتماعی، دارای یک درونمایه یا محتوای یکسان و همانند نیست. امروز هر دانشآموزی میداند که پدیده سرمایهداری در کشورهای گوناگون، به اشکال گوناگون نیز پدیدار میشود و این هم به مجموعه شرایط آن کشور معین بستگی دارد. حتا سرمایهداری در آلمان با کشور بغل دستیاش یعنی هلند متفاوت است و هلند هم از سوئد یا فنلاند و غیره. مارکس که در دوره انتقالی کارگاههای کوچک به کارخانهها زندگی میکرد، سرمایهداری را نتوانست بشناسد و به همین دلیل، اقتصاد سیاسی او سرشار از خطاهای منطق ریاضی است. و امروز عملاً هیچ ارزشی ندارد.
دیکتاتوریها نیز در جهان – بهویژه در سده بیستم و بیست و یکم – همه با هم متفاوت هستند. در این جا تلاش میشود تا دیکتاتورهای یک بُرش معین تاریخی را به نمایش بگذاریم: بُرش تاریخی ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۵ میلادی.
ایران: محمدرضاشاه پهلوی
شوروی: برژنف
چین: مائو
کره جنوبی: سرلشگر پارک چونگ – هی (Park Chung – hee)
ترکیه: کودتای نظامی (از سال ۱۹۷۱)
عربستان: فیصل بن عبدالعزیز آل سعود
پاکستان: ذوالفقار علی بوتو و ضیاء الحق
برژنف: او پس از خورشچف سر کار آمد. شوروی توسط حزب کمونیست رهبری میشد و در رأس حزب هم رهبر قرار داشت. هیچ حزب دیگری در کشور شوراها اجازه فعالیت سیاسی نداشت. برژنف مردی با مشت آهنین بود و بهار پراگ را در آگوست ۱۹۶۸ به خاک و خون کشاند. پس از سرکوب بهار پراگ، موج بازداشتها در شوروی و سایر کشورهای بلوک سوسیالیستی پس از یک توقف کوتاه در زمان خروشچف به شدت افزایش یافت. پژوهشگران از دست کم ۲۰۰ هزار نفر دستگیری و بازداشت حرف میزنند. باری، برژنف هم دیکتاتور بود ولی دیکتاتور نه یک کشور بلکه یک بلوک بزرگ به نام بلوک سوسیالیستی. بخش بزرگی از کمونیستهای ایران در خدمت این مرد ابرقدرت بودند. بنابراین، وقتی هواداران کمونیسم از «حقوق بشر»، «دموکراسی» و یا «آزادیهای فردی و اجتماعی» حرف میزنند، باید آن را یک شوخی بیمزه تلقی کرد.
مائو: مائو یک انقلابی نادان بود. شاید در حوزه سازماندهی و حذف رقبا تبحر خاصی داشت ولی نه اطلاعات وسیع داشت و نه مغز خلاقی. کتاب سرخ مائو که پس از انجیل پرخوانندهترین کتاب در تاریخ بشری است، ارزش معنویاش حتا از انجیل هم کمتر است. مائو یک دیکتاتور نادان و دگرآزار بود مانند رفیقاش استالین. وقتی کمیسرهای حزبی نزدش شکایت میبرند که برداشت برنج کاهش یافته، و احتمالاً گنجشکها باعث خرابی مزارع میشوند، احمقانهترین فرمان تاریخ بشری را صادر کرد: گنجشکها را بُکشید! طی چند روز چند میلیارد گنجشک در چین توسط مردم کشته شدند. یکی دو روز هم مردم شکمشان سیر شد. ولی طولی نکشید که چین با بحران برنج رو برو شد و مزارع سدها بار بدتر از پیش شدند. بگذریم، مردم بیچاره چین دچار چنان گرسنگیای شدند که در تاریخ بشری نادر است. بیش از ۳۸ میلیون نفر جان خود را از دست دادند. این رهبر البته دانا بعد فرمان داد که از کشور برادر شوروی گنجشک وارد کنند. زیرا گنجشکها نه تنها آفت نبودند بلکه لازمه اکوسیستم بودند.
پارک چونگن - هی: یک دیکتاتور میهندوست بود ولی دست کشتن کنترلناپذیری داشت. اگرچه این دیکتاتور میخواست کره جنوبی را در راه توسعه هدایت کند ولی قایق توسعه را در رودخانهای از خون مخالفان به سوی آینده رهسپار کرد. او در ۱۵ آگوست ۱۹۷۴ ترور شد و جای او را رفیقاش «چون دو هوان» گرفت که او نیز ید طولایی در سربهنیست کردن مخالفان داشت، ولی او نیز یک توسعهگرای دو آتشهی خونافشان بود.
ترکیه مرتب درگیر التهابات سیاسی و کودتا بود و اصلاً ثبات سیاسی نداشت. در عربستان سعودی، فیصل بن عبدالعزیز آل سعود پادشاه سنتی بود. او به فروش نفت بسنده میکرد و دنبال توسعه جامع اقتصادی نبود. یک دیکتاتور سنتی – دینی بود. او نقش چندانی در منطقه یا سیاست جهانی نداشت. پاکستان هم یک کشور تازه تأسیس بود که در آن به قول معروف سگ صاحب خود را نمیشناخت. کشوری شدیداً مذهبی که هر رئیس دولتی که به قدرت میرسید نخستین وظیفهاش برقراری تعادل سیاسی در جامعه پرتنش بود. حکومت پاکستان عملاً حکومتِ نظامیان بود و هست. این کشور سنت «توسعه ملی» نداشت و ندارد. نظامیان دست باز داشتند و دارند و هزاران نفر از شهروندان را به قتل رساندند.
محمد رضا شاه پهلوی: محمد رضا شاه پهلوی هم یک دیکتاتور بود ولی آیا میتوان دیکتاتوری او را با افراد ذکر شده در بالا مقایسه کرد؟ هزار بار نه! محمدرضا شاه تربیت شده فرهنگ بورژوایی بود و جهان پیشرفته سرمایهداری را به خوبی میشناخت. او نسبت به همه سیاستمداران زمانه خودش، چه در اروپا و چه در مابقی جهان، راز توسعه را کشف کرده بود: فناوریها. محمدرضا شاه یک دیکتاتور توسعهگرا بود و تعریف بسیار دقیقی هم از «توسعه» داشت: رشد و پیشرفت فناوریها (تکنولوژی). به عبارت دیگر، محمدرضا شاه به «فناوریسم» اعتقاد داشت و بر این باور درست بود که توسعه هیچ چیز نیست مگر رشد فناوریها.
محمدرضا شاه یک دیکتاتور توسعهگرا بود و همیشه احساس میکرد که «وقت کم دارد» و میخواست راه سد ساله را سه ساله بپیماید. او بر خلاف دیگر دیکتاتورها مانند برژنف، مائو، ضیاء الحق، پارک و هوان یا فیصل دستِ بُکش نداشت. تصورش را بکنید که در ارتش شاهنشاهی بیش از ۶۰۰ افسر تودهای کشف میشوند. در هر کشور جهان در آن زمان، بدون برو برگرد همه آنها پای سینه دیوار گذاشته میشدند و اعدام میشدند. شاه فقط ۳۶ نفر آنها را اعدام کرد. و این در حالی است که به دستور برژنف در پراگ فقط در یک روز بیش از چند هزار نفر را اعدام کردند. مائو در انقلاب فرهنگیاش نزدیک یک میلیون نفر را به قربانگاه فرستاد. از این رو، مقایسه محمدرضاشاه با برژنف، مائو، چونگهی و یا هوان یا بوتو یا ضیاء الحق توهین بزرگ به تاریخ بشری است.
بدون شک – با موازین دموکراسی امروز – محمدرضا شاه یک دیکتاتور بود ولی یک دیکتاتور توسعهگرای دلنازک. رهبران هیچ کشوری – بویژه کشورهای در بالا نامبرده – مانند محمدرضاشاه دغدغه و دانش محمدرضاشاه در حوزه فناوریها را نداشت. او عاشق فناوری بود و عمیقاً به آن اعتقاد داشت – اعتقادی بسیار درست و علمی – که توسعه اقتصادی در گروه توسعه فناوری است.
آیا محمدرضا شاه اشتباه کرد؟ با صراحت تمام باید بگویم: نه! تاریخ نشان داده است که درک محمدرضاشاه از توسعه درست بوده است. سرعت توسعهگرایی محمدرضاشاه آنچنان سریع بود که جامعه دینخوی [دوستدار] ایران تاب و تحمل این تحولات سریع را نداشت. حداکثر ۲۰ درسد از جامعه میتوانست او را درک کند. حکومت محمدرضاشاه، حکومت یک اقلیت ۲۰ درسدی بود. ۸۰ درسد مردم ایران هنوز هنوز گرفتار دین و سنت بودند و عملاً همراه او نبودند.
شرایط سیاسی – اجتماعی محمدرضا شاه مانند هم اکنون خامنهای است. شاه فقط ۲۰ درسد را پشت سر خود داشت و مابقی مردم ایران دینخو و توسعهپرهیز بودند. خامنهای هم فقط ۲۰ درسد حامی دارد ولی حالا ۸۰ در سد مردم ایران خواهان همان چیزی هستند که محمدرضاشاه نیاز داشت یعنی توسعهگرایی. اگر امروز محمدرضا شاه زنده بود، نیازی به دیکتاتوری نداشت، چون نسلهای امروزی مانند او فکر میکنند.
■ داریوش گرامی، در پاراگراف آخر خودتان جواب متقابل به قضاوت خود را دادید. “آیا محمدرضا شاه اشتباه کرد؟ با صراحت تمام باید بگویم: نه! ” و سپس گفتید: “حکومت محمدرضاشاه، حکومت یک اقلیت ۲۰ درسدی بود..” صراحتا به این معنی که اشتباهاتش عدم اقدام (جدی) در شریک کردن ۸۰% بود. اشتباه نشود، من با روح حاکم بر نوشته شما همراهم. بویژه که قیاس واقعیات را درمفاهیم هم زمان با آن جستجو میکنید و تغییرات تاریخی را در نظر دارید. محمد رضا شاه بارها مستقیم و غیر مستقیم گفت که مردم آمادگی پذیرش آزادی دموکراتیک را ندارند (که من تا حدود زیادی با وی موافقم) اما هرگز از برنامهاش برای گشایش در این آمادگی نگفت. چرا که به تصورش توسعه اجتماعی سیاسی خود بخود و موازی پیشرفت “فناوری” صورت میپذیرد، و تاریخ خلاف آن را ثابت کرد. محمدرضا شاه از وجود فساد در دایره حکومتش آگاه بود، و نسبت به آن نیز خوشنود نبود، اما بهای کمی به آن میداد و فساد را “موردی” میدید نه سیستماتیک. غافل از آنکه اصرارش بر دیکتاتوری تک نفره جایی برای نظارت جامعه و کنترل فساد باقی نمیگذارد. مخالفین حکومت از همین فضای بسته برای “یک کلاغ چل کلاغ” کردن نقصان ها استفاده کردند (آگاهانه یا نا آگاهانه).
با سپاس، پیروز.
■ مرسی پیروز گرامی، منظور من از محمد رضا شاه اشتباه نکرد، در سیاست کلان و راهبردی بود ولی اعتراف می کنم که جمله ام را با زبان الکن بیان کردم. طبعاً هر کسی بویژه در چنین موقعیت هایی اشتباهات کوچک و بزرگ می کند. مرسی از یاد آوری.
شاد و تندرست باشید / داریوش
■ با معذرت از آقایان باز من خودمرو انداختم وسط. شاید به دلیل سن بالای ۶۰ سالم باشد. آقای بینیاز شما در پایان نوشته دو نتیجه میگیرید. یکی این که شاه عاشق فناوری بود و به آن اعتقاد داشت و دوم هم مردم ایران «دین خو » بوده اند (و حتمن به خاطر همین علاقه شاه به پیشرفت رو درک نکردهاند). اگر هم شاه عاشق تکنولوژی و فناوری بوده باشه این چه توجیهی برای دیکتاتوری او که خود شما هم به آن باور دارید میشه. خاطرات ثریا را بخوانید. این آقا علاقه زیادی داشته که فیلم کسانی که تیربارانشان کرده بوده یا به دارشان زده بوده تماشا بکنه.
همونجور که اشاره می کنید حرفهای شما در مورد دینخویی ایرانیها تکیه به حرفهای آرامش دوستدار دارد. من کتاب او را سالها پیش خواندهام. چیز زیادی یادم نیست اما چیزی که میدانم اینه که اصل تئوری نادرست بود. به نظرم خیلیها هم به او انتقاد کردند. یک نفر چطوری میتواند ثابت بکند که مردمان یک جامعه دینخو هستند؟ از روی کتابهای دینی آن جامعه؟ از روی مسجدها یا عبادتگاهاش؟ یا از روی چه چیز دیگر؟ در اروپا و امریکای شمالی هم خیلی کلیسا هست. هزاران خیابان نامشان مقدسین (سنت) مسیحی هست. و روی بسیاری از پرچم ها نقش صلیب هست. بسیاری از مردم یکشنبه ها به کلیسا میروند. بسیاری مثل همه جوامع دیگه عمیقا به خرافات اعتقاد دارند. در بسیاری شهرهای امریکا صدها فالگیر و رمال ( سایکیک) با پروانه مشغول کار هستند. آیا از این شواهد میتوان نتیجه گرفت که جوامع غربی هم دین خو هستند؟ مارکس وبر یک تحلیل جامعهشناسانه در مورد مذاهب اروپایی داشت که در آن پیشرفت و پسرفت کشورهای اروپایی را با تکیه به آنها ارزیابی میکرد. البته او که یکی از بزرگان جامعهشناسی هم هست با عدد و آمار این کار را میکرد ولی باز هم فاکتورهای دیگری هستند که محاسبه کردنشان خیلی سخته. مثل نوع حکومت یا تاثیر آب و هوا که ابن خلدون به آن اشاره میکند. حالا شما و آقای دوستدار چه جوری فهمیده اید ایرانی ها دینخو هستند! در مورد کشورهایی هم که شما حکومت شاه را با آنها مقایسه کردید باید بگم درسته، حکومت های شوروی و چین خیلی بسته تر از حکومت شاه بوده اند، اما نتیجه گیری شما از مقایسه حکومت شاه با کشورهای فقیر ترکیه و پاکستان درست نیست. آنها با اینکه گرفتار حکومت های ارتشی می شده اند همیشه نوعی دمکراسی و انتخابات داشتهاند. علاوه بر اینکه شاه میلیاردها دلار پول نفت داشت که خرج ساختن «صنعت» بکنه آنها هیچ چیز نداشتند.
یک نکته هم در مورد گفته آقای پیروز بگم. شما میفرمایید تا حدود زیادی نظر شاه را قبول دارید که مردم ایران آمادگی پذیرش «آزادی دمکراتیک» را ندارند. شما این حرف را بر پایه چه دلیلی میزنید؟ مردم ایران بعد از پیروزی انقلاب ۵۷ در آزادترین انتخابات تاریخ این کشور با صلح و آرامش به پای صندوقهای رای رفتند و از میان دهها کاندیدا یکی را که فکر میکردند از همه شایسته تره انتخاب کردند (بنیصدر). اینکه این آقا نتوانست از حق مردم دفاع بکنه تقصیر مردم چیه؟ پس از آنهم بارها هر وقت فرصت پیدا کردند از راه انتخابات دروغین خود رژیم تا جایی که توانستند خواستهای کوچک شان را به آن تحمیل کردند. این نشون نمیده مردم بر خلاف عقیده شاه و شما آمادگی دمکراسی را داشتهاند؟
در آخر میخوام بپرسم، گیریم مردم ایران در زمان انقلاب بیسواد بودند، گیریم قدر شاه متمدن را نمیدانستند، آیا این مردم حق داشتند انقلاب کنند یا نه؟ آیا انقلاب خودش یک انتخاب نیست؟ اگر حق داشتند پس این همه نق نق زدن برای چیه؟ اگر ما دمکرات شده ایم اگر ما آدم های آزادی خواهی شده ایم چرا به حق انتخاب مردم در آن زمان احترام نمی گذاریم؟ چرا هی میخواهیم آن مردم را نادان و احمق نشون بدیم؟ با عرض معذرت من از نگاه یک زن فکر می کنم که اینهمه پافشاری برای نادرست پنداشتن حق انتخاب یک جامعه و نادان خواندن مردم آن ریشه در روحیه مردسالارانه داره.
بهجت ب
■ البته متغیرهای زیادی در ایجاد یک انقلاب و تغییر یک حکومت مستقر نقش دارند ولی کتمان حقیقت کمکی به روشن شدن اصل حقیقت نمیکند، اینکه از زمان جرالد فورد سیا و دولت سایه سرمایهداری (دیپ استیت) برای خنثی کردن شعارها و نفوذ چپ در ایران مذهب را وارد سیاست و مبارزه میکردند و دستگاههای امنیتی نظام آشکار و عملا متولی این جابجایی و تغییر بودند، اینکه کوچکترین نرمش و انعطافی در برابر چپ نداشتند و فقط با مشت و درفش برخورد میکردند و تمام خرافات و جعلیات و شانتاژ دروغین شریعتی و دیگران برساخته جریانهای وابسته به سرمایهداری جهانی در جامعه تبلیغ و تکثیر میشد و از لج چپ گلسرخی و دیگران را به جامعه حقنه کردند تا الگوی ملا علی و ملا حسین عرب باشد!! و چندین بار این شعار بیمزه و مسخره را حکومت پخش کند تا دستمایه تبلیغ و نماد مبارزه با حکومت شود!! باید منصفانه و بدون تعصب به آن پرداخت. اگرنه بهجز اقلیتی گول و گیج همه میدانند که زندان شاه به زندگی آزادانه در جمهوری اسلامی ترجیح دارد... مذهب را نظام قبلی به قدرت رساند از سال ۵۶ تا آمدن بختیار سیستم به خودش سور میزد و بر علیه خودش بود تنها حسرت ایراد تاریخی که به روشنفکران غیر از چپ بودن و حکومت ستیز بودن، میتوان گرفت این است که با کور ذهنی بختیار را به خمینی ترجیح دادند... این ننگ تا به ابد شنیده خواهد شد.
ارادتمند؛ علی روحی
■ با درود. جناب آقای بینیاز: پس اینطور که من فهمیدم ما دیکتاتور خوب و صالح داریم و دیکتاتور بد! مانند این است که بگوییم دزد خوب داریم و دزد بد! آیا وجود دیکتاتور به بد بودن آن دیکتاتور بسنده نمیکند؟ بد و خوب بودن آن دیگر چه صیقهای ست؟ مثلا چونکه تنها ۳۰ نفر از اعضای حزب توده را اعدام کرد دیکتاتور خوبی بوده؟ اگر حمام خون براه انداخته بود بد بوده؟ واقعا این شد استدلال؟ توسعه شاه آمرانه، دستوری و از بالا به پایین بود، نه تنها مردم راکه به قول جنابعالی اکثریت آنها بیسواد بودند را در توسعه کشور مشارکت نداد، بلکه طرحها و پیشنهادات وزرا و یاران کار بلد خود را هم رد میکرد. «وزیر اقتصاد، وزیر کشاورزی، مرحوم امینی، خاطرات علم.»
اولا قرار نبود او حکومت کند دومأ مانند سوپر من افسانهای در همه کارها و امورات دخالت میکرد و خود را قدر قدرت تام میدانست. فرمودید اکثریت مردم بیسواد بودند! جناب بینیاز گرامی: وقتی کتابهای درسی مدارس را بهشتی، باهنر و مطهری مینوشتند انتظار دارید انشتین و فیثاغورث از درون آن مدارس تربیت شود؟ چرا زبان انگلیسی، فرانسوی، علوم انسانی، دستاوردهای علمی و حقوق بشرانه غرب از اهمیت کمتری در مدارس نسبت به علوم دینی برخور داربود؟ خود شخص شاه در کشاندن مسیر اجتماعی کشور تا بهمن ۵۷ نقش به سزائی داشت.
با احترام بیژن مرادی
■ کاری که رضا شاه کرد کمتر از یک معجره نبود. اگر حوصله خواندن ارقام و اسناد را ندارید یک نگاه ساده به عکسهای دوران اوایل حکومت پهلوی اوایل انقلاب و اکنون کافی است تا ارزش کارهای این مردان بزرگ را درک کرد. اوایل انقلاب نه تنها روحانیت بلکه احزاب دیگر هم فهمی از آزادی و حقوق بشر نداشتند و اگر آنها هم به قدرت میرسیدند جنایات این رژیم را تکرار می کردند.
از زمان صفویان تاکنون تنها حکومتی که در جنگ با بیگانگان شکست نخورد و این همه ساختارهای بهداشتی آموزشی و اجتماعی را به پیش راند حکومت پهلوی بود. به نظر میاد که هنوز عدهای سعی نفی حکومت پهلوی دارند و آن هم به این دلیل است که نمیخواهند قبول کنند که انقلاب ۵۷ یک اشتباه بود. بنا را بر این بگذاریم که واقعا حکومت پهلوی یک حکومت مستبد و دیکتاتوری بوده لطفا یک حکومت را نام ببرید که در سیصد سال گذشته تا این حد به ایران خدمت کرده باشد.
آرش کمانگیر
■ عجب روزگاری است!! استبداد دینی سبب شده است که شوربختانه عدهای از جمله نگارنده این مقاله تلاش کنند استبداد سلطنتی را به عنوان دیکتاتوری خوب تزیین کنند و برای این کار از توسعهگرایی شاه دفاع میکنند. دوست عزیز مفهوم دیکتاتوری این است که حاکم دیکتاتور زبان منتقدان را میبندد. احزاب مخالف را غیر قانونی اعلان و سران آنها را به زندان میاندازد. با پیدا کردن یک کتاب کمونیستی که به مذاق دیکتاتور نمیسازد سالها به دارنده آن زندان میدهد. از ساواک چنان ترسی در دل ملت ایجاد میکند که زن و شوهر در خانه نیز از مخالفت با دیکتاتوری بپرهیزند. لطفا برای دفاع از ایدئولوژی خود مفاهیم را تغییر ندهید.
با درود. شهرام
■ با سلام و احترام. دیکتاتوری محمدرضا شاه پهلوی با استبداد، سانسور و نقض حقوق بشر مشخص بود، اما شدت و دامنه آن با مائو، برژنف و پارک چونگ هی متفاوت است. در حالی که رژیم شاه از پلیس مخفی، شکنجه و اعدام برای سرکوب مخالفان استفاده میکرد، تخمین زندانیان سیاسی اعدام شده در دوران حکومت او از کمتر از ۱۰۰ تا ۳۰۰ متفاوت است. در مقابل، رژیم مائو مسئول دهها میلیون مرگ بود، رژیم بریا (نه برژنف) با سرکوب و اعدامهای گسترده مشخص شد، و رژیم پارک چونگ هی با نقض شدید حقوق بشر و سرکوب مشخص شد.
رژیم شاه همچنین درجاتی از بررسی و انتقاد بینالمللی به ویژه از سوی سازمانهای حقوق بشری مانند عفو بین الملل داشت. با این حال، به دلیل اهمیت استراتژیک شاه به عنوان یک متحد منطقهای غرب، سوابق حقوق بشر رژیم اغلب توسط دولتهای غربی کماهمیت یا نادیده گرفته میشد. ضروری است که اذعان کنیم که هر دیکتاتوری ویژگیهای منحصر به فرد خود را دارد و مقایسه مستقیم میتواند چالش برانگیز باشد. با این وجود، در حالی که رژیم محمدرضا شاه پهلوی بدون شک سرکوبگر بود، مقیاس و وحشیگری آن به طور قابل توجهی با دیگر دیکتاتورهای ذکر شده متفاوت است.
رودین
■ جناب کمانگیر گرامی درود دارم، دلائلی که حکومت های دیکتاتوری و مستبد را سرنگون میکند نه خدمات و کارهای مثبت آنها، بلکه کارهایی که میبایست میکردند ولی نکردند یا اینکه اقداماتی که کردند ایکاش انجام نمیدادند. این گفتار غالب هواداران جریان پادشاهی خواهی است که چون شاه اقدامات مثبتی برای کشور انجام داده بنابراین باید دهانها بسته و اعتراض موقوف! مردم حق دارند حکومت دیگری بخواهند گرچه حکومت وقت خدماتی هم ارائه کرده، مردم حق دارند اشتباه انتخاب کنند چه خوشمان بیاید چه بدمان! به نظر من بخاطر اینکه جریان پادشاهی مردم را صاحب خانه نمیداند، بلکه این شاه است که ایران و منابع آن به او تعلق دارد به همین خاطر حق اعتراض مردم را جایز نمیداند.
جناب کمانگیر همین جمهوری نکبت اسلامی اگر گفتمان شما را بپذیریم خدماتی به کشور عرضه داشته مثلا تعداد زیادی از روستاها را برق داده، اتوبانهای بیشتری ساخته و کارهای دیگر. درمستبدترین کشورها مانند عراق گذشته از این جور خدمات ارائه شده بنابراین صدام دیکتاتور صالحی بود؟ فرض بفرمایید کسی دست و پای مرا به غل و زنجیر کرده اما کمی شیرینی به دهانم میگذارد پس باید سکوت کنم و به این تکه شیرینی قناعت کنم؟ یا اینکه حقوق بیشتری هم دارم؟
با احترام بیژن مرادی
■ به عنوان جوان دانشگاهی آن دوره، بزرگترین عامل، ساخت جامعه رویایی توسط روشنفکرانی مانند نویسندگان کانون نویسندگان امثال شاملو و غیره و معرفی دنیای سوسیالیزم بود. اگر دولت اینها را شش ماه به مسکو میفرستادند، این کاخ رویاها به هم میریخت. زمانیکه پول زیادی نفت رو دست دولت بود و شاه سهام نفت دریای شمال و کروپ را برای جلوگیری از انجماد سرمایه خرید، ما دانشجویان تظاهرات راه انداختیم که ثروت ملی را تاراج میکند بدون آنکه بفهمیم بورس و سهام چیست!! دوران زندگی در رویاها. افتتاح دانشگاه صنعتی آریامهر و ارتباط با بهترین دانشگاهها، دانشکده مدیریت که بنا بود شاخهای از هاروارد باشد و الان به غارت رفته. خائنترین فرد تاریخ شریعتی بود که دین را بزرگترین عامل پیشرفت و آزادی میدانست بودن ارائه یک نمونه.
محسن. ف
■ “رژیم دد منش محمدرضا شاه با ۱۰۰ هزار زندانی سیاسی و به فلاکت کشیدن زحمتکشان ایران دشمن اصلی و تاریخی مردم ایران است” این نمونه تبلیغاتی است که سالهای قبل از انقلاب به خورد جوانانی همچون من میدادند و ما نیز در باز نشر آن رگ گردن بیرون میزدیم. سال ۵۷ برای مدت کوتاهی به اوین رفتم و انگشت به دهان ماندم که چگونه این زندان نمونه و سر دسته صدها زندان و دخمه دیگر است که ۱۰۰ هزار زندانی در حال احتزار و شکنجه را در خود جای داده؟
صد البته که شاه دیکتاتور بود. حتی صحبت و تردید در این موضوع برای کسانی که ۲-۱ کتاب خواندهاند افت دارد؟ از ۲۵۰۰ سال پیش تا به حال کی و چطور ملت ایران پروسه طولانی دموکراتیزه شدن را طی کرد که ما خواب بودیم و نمیدانیم؟ دقیقا صحبت اینجاست که به رژیم قبل از انقلاب چه انتقادی و چگونه انتقاد کنیم؟
از نظر من تعداد انتقادهای منطقی و درست بسیارند. اما روح حاکم بر دیدگاه ما مهم است. امتداد حکومت محمد رضا شاه اگر با توفان مخرب پوپولیسم اسلامی نابود نمیشد جایگاهی شایسته در جهان میداشت و بدون تردید محیطی مساعد برای پرورش دمکراسی میبود. شاید بگویید او خودش مسبب این “اگر” بود؟ تا حدودی درست است. اما محمد رضا شاه چیزی را که مردم داشتند از آنها نگرفت (تقریبا)، او بانی شروع بسیاری خوبیها بود اما رسالت ایجاب توسعه اجتماعی را نداشت (به عقیده من). به ترامپ بنگرید او میخواهد چیز گرانبهایی را نابود کند، دمکراسی ۲۵۰ ساله امریکا را، و تردید نکنید که در این راه دست به خشونت و اسلحه خواهد برد. جهان کنونی ما به سمت دو قطبی کامل میرود و متاسفانه این جنگ خیلی سرد نخواهد بود. امیدوارم که اینطور نباشد.
با احترام، پیروز
■ جناب داریوش گرامی - به نظر من عامل اصلی سقوط شاه طول سلطنت او بود -كه طبعتا حاكم را بتدريج ديكتاتور ميكند، ضمن اينكه به تدريج به اطرافيان خود هم مشكوك ميشود. نمونه اش دولت نظامی ارتشبد ازهاری است. تشکیل حکومت نظامی به معنای حکومت قدرتمند. جکومت نظامی تشکیل میشود ولی بوروکراتارتشبد ارتش را رئیس آن میکند. که مایه تمسخر میشود. چرا یکی نظامیان مقتدر وقت نظیر ارتتشبد اویسی را رئیس دولت نمیکند چون از او وحشت دارد که بر علیه شاه کودتا کند البته طبیعی است که حاکمان مادام العمر بتدریج به اطرافیان خود مطنون شوند. أو حتي شرايط ارتشبد جم كه فردي محترم و خوشنام بود را جهت فرمان دهي ارتش نپذيرفت اشتباهات اواخر حکومت او عامل عمده انقلاب بودند. نوشته اید که ایران ومردمش را خوب میشناخت. او گفت بعد ار من ایران ایرانستان میشود، ،ولی اسلامی شد. نوشته اید ایرانی دینخو است. برای اکثریت ایرانیان دین فقط جزء فرهنك آنها ست . مثال إيراني مشروب ميخورد ولي شب هاي قتل يا احيا . پرهیز میکند - دینخو پاکستانی ها هستند نه ایرانی ها. اشتباه بزرگ دیگر سياست أو با روحانیت است که امثال منتظری را زندان میکند ولی حسینیه ارشاد را با شریعتی آزاد میگذارد. متوهمی که با قدرت كلام و قلم و جذابیت زیادی جوانان را به توهمات خود جلب مبکند. البته تمام این اشتباهات بدلیل طول سلطنت طولانی است . انسان ظرفیت قدرت بلامنازع در زمان محدود را ندارد، وحتی اگر از اول هم آدم صالحی باشد در طول زمان همراه قدرت های داخلی و خارجی (البته داخلي بيشتر ميشود. البته مقايسه أو با ديكتاتور هاي نامبر ده ديگر قياسي معالفارق است.
با احترام كاوه
■ ادعای این که در زمان شاه بیش از صد هزار زندانی سیاسی داشتیم فقط میتواند از فرمایشات اعضای این رژیم باشد. همانطور که ادعا شد در شهریور ۵۷ بیش از ۱۶۰۰ نفر کشته شدهاند اما اکنون بنا به ارقام سازمان بنیاد شهید ۲۶ نفر بیشتر نبوده اند. مرگ و یا قتل این افراد اصلا توجیهی ندارد و حتی یک نفر هم نبایستی زخمی شود. فقط اینجا نمونهای از دادههای غلط این رژیم است. تعداد اعدامیهای سال ۱۳۶۷ حداقل چهار برابر تعداد کشتههای سال ۵۷ میباشد. این آمار و ارقام هست. این مثال و اینکه در انقلاب ۵۷ مردم خواهان یک نظام غیر سکولار بودند نشان میدهد که انقلاب از همان اول راه اشتباهی را در پیش داشت.
به نظر من بزرگترین اشتباه شاه و آموزش زمان شاه این بود که همیشه یادآوار عظمت ایران باستان بودند و به ما ایرانیان اینجور القا شده بود و حتی هنوز اینجور القا شده که گویا ایرانیان همگی نواده کوروش و داریوش هستند. به همین دلیل کسی رشد و پیشرفت های زمان شاه را ندید. نگاهی به یونان و اسپانیا و کشورهای شرق آسیا مثل کره جنوبی ۵۰ سال پیش بکنید! اگر شاه واقعا دیکتاتور بود الان ایران کشوری بود مانند اسپانیا.
انقلاب ایران بر خلاف تمامی انقلاب های دیگر که برای دمکراسی و آزادی و جدایی دین از سیاست بود یک انقلاب وا پس گرا بود که خواهان تلفیق سیاست با دین بود. اشتباه آموزش ما این بود که همه در زمان انقلاب بخصوص براداران چپ از انقلاب فرانسه حرف میزدند ولی عملا نمیدانستند که حرکت انقلاب ۵۷ برخلاف حرکت انقلاب فرانسه بود. خمینی رهبر انقلاب ۵۷ دعواش با شاه این نبود که ایرانیان آزادی ندارند. دعوای او این بود که چرا شاه متمم قانون مشروطه را که خواهان وجود شورای نگهبان هست را رعایت نمیکند. روحانیت اصلا با شاه دعوای دیگری نداشت. لطفا بخوانید این مطالب را.
البته تراژدی قضیه اینجاست که خود خمینی در سال ۱۳۶۰ در پی بروز اختلاف بین مجلس و شورای نگهبان دستور ایجاد شورای مصلحت نظام را داد. با این کار هم مجلس و هم شواری نگهبان عملا به عروسکهای خیمه شب بازی تبدیل شدند. اگر این چپ ها هنوز بر مواضع خود اصرار دارند نباید زیاد تعجب کرد. بعبارتی باید قبول کنند که این همه سال اشتباه کرده اند. اینکه بعد از انقلاب روستاهای بیشتری دارای برق شدند را شکی در آن نیست ولی اگر شاه می ماند این توسعه ها به مراتب بیشتر و با درایت بیشتری می بود.
از بعد از انقلاب شما نمیتوانید حتی یک مثال بیاورید که به رشد ساختار صنعتی و آموزشی و یا بهداشتی ایران کمک کرده باشد. من فقط میتوانم کارخانجاتی را نام ببرم که ورشکسته و تعطیل شدند.
آرش
■ بدون آنکه دیکتاتورها به خوب و بد و متوسط تقسیم شوند باید تفاوتهای آنها را از نظر دور نداشت زیرا اتخاذ تاکتیکهای مبارزه بر علیه آنها دقیقا در ارتباط و متاثر از این تفاوتها و ویژگیها است. فقدان بینش دموکراتیک و سکولار و عدم شناخت خصوصیات جامعه و گروههای سیاسی و قدرت سیاسی حاکم، اپوزیسیون را به بیراهه کشاند و توده مردم را زیر هژمونی اسلام سیاسی قرار داد و سیاست بینالمللی نیز برای حفظ منافع خویش خود را با آن هماهنگ کرد. در اپوزیسیون آن زمان اصولا مبارزه مدنی و سازماندهی آن محلی از اعراب نداشت و این خلا در دوره کوتاهی توسط روحانیت با داشتن امکاناتی از قبیل مساجد و حسینیهها و تکیهها و حمایت مالی بخشی از تجار پر شد. انقلاب ضرورتی نداشت قدرت سیاسی حاکم ناتوانتر از آن بود که بتواند یک مبارزه وسیع مدنی را تاب بیاورد و قابلیت عقب نشینی هم در ساختار سیاسی آن موجود بود. فرصتی که شاه هم با جاهطلبی و نابخردی و تعویض مکرر کابینه از دست داد. شاید جلوی فاجعه با نخست وزیری زنده یاد بختیار در سال ۵۶ گرفته و فرصت برای اصلاحات اساسی فراهم میشد. وقتی تحمیل فعالیت و جنبش مدنی در زیر سرکوب بیوقفه نظام اسلامی امکان پذیر است این امکان در زمان محمدرضا شاه چند برابر بود و سرعت نتیجه بخشی آن هم بیشتر. روشهای درست مبارزه با دیکتاتورها نشان دهنده شناخت تفاوتهای آنان نیز هست.
با درود سالاری
■ یکی از چیزهای که در بین همهی هم میهنان سلطنتطلب به نظرم مغفول هست؛ عواملی را که وجود داشت در سقوط حکومت پهلوی را در نظر نمیگیرند و همش با بعد انقلاب مقایسه می کنند که اصلا ربطی بهم ندارد. شاه و حکومتش خوبیهای زیادی داشتند و اگر کسی از دوستان سلطنتطلب ده مورد از خوبی شاه رو بگن من یازدهمین میگم ولی این ربط به اصل موضوع نداره؛ من در مورد سقوط حکومت شاه دو چیز که خواندهام به نظرم از همه جالبتر، یکی خاطره آقای داریوش آشوری با عنوان پرش با پای لنگ که خاطرات رئیس ارمنی خود را در سازمان برنامه بیان میکنه و دیگری مصاحبه شادروان آقای دکتر عالیخانی با بیبیسی در برنامه به عبارت دیگر ؛ دکتر عالیخانی گفت: که علت سقوط شاه به نظرم این بود که شاه از نظر اقتصادی؛ رفاه؛ توسعه و... به سمت پیشرفت میرفت ولی از نظر سیاسی به عقب بر میگشت یعنی به سمت قاجاریه و این تضاد ایجاد کرد.
به نظرم حرف بسیار درستیه چون اینقدر فضا رو بست و هیچ سوپاپ اطمینانی همه تعبیه نکرد که انفجار شد، سوپاپ اطمینان چی بود؟ مثلا یه انتخابات مجلسی مثل بعد انقلاب که اصلا نه آزاد هست ونه دموکراتیک و نه .... ولی اندکی رقابتی البته هر چه جلوتر رفتیم بدتر شده؛ مردم قبل انقلاب اصلا سیاسی نبودند وهمین بزرگترین ضربه رو به شاه زد ؛ یه کلید واژه من میدم و از همه هممیهنان عزیز که این متن را می خوانند خواهش میکنم آزمایش کنند و اون اینه که هر کس از دور و بر خودش از افرادی که می شناسه بپرسه؛ رئیس مجلس زمان شاه کی بود؟ ببینید چند نفر جواب درست میدن؟ حالا بیاید بعد انقلاب ؛ بعد مقایسه کنید. این خودش یه عاملی که مردم خود بخود سیاسی میشن و تصمیم می گیرند و به قول دوستان سلطنت طلب ملعبه دست آخوند و شریعتی و انگلیس و فرانسه نمی شدند.
با احترام - مهدی
■ من بسیاری ازنگارش های استاد عزیزم داریوش بی نیاز را مطالعه کرده ام و هرانگاه برمن رضایت خاطری افزون گردیده است، که بر دانش و دانسته هایم افزوده شده است. واما انتشار ای مقاله مقداری مرا در خود فروبرد، که هدف ازنگارشش چه بوده است؟
میل دارم که در نگارش بیاورم، که آزادی، دمکراسی، حقوق بشر و...همه اسباب هستند در راه رفاه و آرامش مردم. سیاست قبل از اینکه لباس انسانیت و راستی بر تن کند، باید توأم و آغشته به هوشمندی باشد، تا بتواند نیازمندی های جامعه خود را برآورده کند.
در تحلیل رژیم محمد رضا شاه ما باید بستر احساسات را کنار بگذاریم. مقایسه حکومت مافیای مذبی اسلامی با رژیم گذشته نباید ما را باین چالش عرفانی سوق دهد، که گذشته اجتماع گل و بلبل بوده است، و تمامی نقصان های اجتماعی را به بیسوادی مردم نسبت دهیم. بف باور آمار مردم ایران از سال ها روشن بین تر از مردم آمریکا و بسیاری از کشورهای اروپایی هستند. اتکا به فناوری هم نسبی است ۶۵ هزار روستاهای ایران فاقد آب آشامیدنی، برق، جاده آسفالت، وسایل نقلیه، امور بهداشت و دوا و درمان بودند. شما هر رژیمی را با حکومت اسلامی مقایسه کنید، حکومت اسلامی بازنده است. پس بیاییم مقایسه بالاتری کنیم و سطح اهداف را ارتقا دهیم. مقایسه رژیم شاه با نظام های ورشکسته سوسیالیستی هم گرهگشا نیست. معیار باید فنلاند و کشورهای اسکاندیناوی باش.
دوستدار شما حسین احمدی
■ باید بین آزادی و مشخصا آزادی عقاید که از لوازم دمکراسی است و از جمله آزادی مذهب، که بیانگر پای بندی به دموکراسی و آزادی است و اسلام سیاسی تفاوت گذاشت. اما مبارزه با اسلام سیاسی امر دیگری است که به دنبال سودای تصرف قدرت توسط روحانیون و مذهبی ها بوده است که خودکلا به معنی سرکوب دموکراسی و آزادی است. اشکال شاه این نبود که چرا جلوی آزادی مذهب را نگرفت، آنگونه که برخی مدعیان ضددموکرات منتقدآن هستند. برعکس مشکل شاه آن بود که از یکسو با استبدادمطلق سیاسی خود جلوی رشدآگاهی جامعه و لاجرم تکثر و پلورالیسم را و حتی رشد و بلوغ چپ را می گرفت و در این میان اساسا چپها و روشنفکران را سرکوب میکرد و مطلقا اجازه فعالیت آزادانه به آنها نمیداد و برهمین اساس ادعای توسعه نیز بیبنیاد گردید. و از سوی دیگر درحالی که خطر اصلی را متاثر از یک رویکرد جهانی باصطلاح چپ و سرخ میدید، در برابر آنها به مذهبیها که زمانی در کودتای علیه مصدق به حمایت شاه برخاسته بودند میدان می داد.
جالب است که سالهای آخر دهه پنجاه و قبل از انقلاب تا آنجا پیش رفت که حتی کار حساس تدوین کتابهای درسی مدارس را به روحانیون و از قضا حامیان بالقوه خمینی به بهشتیها و باهنرها و حدادعادل ها و گلزاده غفوریها سپرده بود. باین ترتیب این آنها بودند که با تدوین کتابهای دینی و آموزشی ورازت آموزش و پرورش، نسل جوان را تغذیه می کردند!. و این درحالی بودکه چپ ها و روشنفکران اساسا یا در زندان بودند و یا سخت تحت کنترل بودند .... درحقیقت شیوه مقابله شاه با مبارزه علیه استبداد مطلق سیاسی آن- که تک حزبی کردن کشور از جمله آنها بود- در حکم سنگ را بستن و سگ را رها کردن بود... روحانیون حوزه و مطهری ها و حتی در این اواخر سروش ها ردیه و کتاب علیه چپ ها و کمونیستها می نوشتند و مثلا جلوتر مکارم شیرازی از شاه بدلیل کتابش جایزه می گرفت و در قم کتابها بودند که علیه ماتریالیسم و کمونیسم منتشر می شدند.
بنابراین برخلاف گفته قاطبه سلطنتطلبان این شاه بود که در مجموع، فارغ از مقاطعی کوتاه در سلطنت بلند خود، به نوعی با روحانیت علیه چپها و مارکسیستها و آزادیخواهان همراه و موتلف بود. البته متاسفانه این نیز واقعیت دارد و سزاوار انتقادجدی است که جادوی مذهب و تشکیلات گسترده روحانیت و خطراستبداددینی، در سایه مبارزه یک جانبه علیه استبدادسلطنتی از نقدبرنده در امان ماند و از مبارزه ضدهژمونیک قوی علیه هیولای مذهب سیاسی کمین کرده در صفوف ضداستبدادی غفلت شد و نیروهای چپ و پیشرو هوشیاری مردم و نیروها و جریانهای سیاسی مخالف را از خطر نهفته در هیولای اسلام سیاسی برنیانگیختند.... و عملا همراه شدند با آنچه که «مستی تودهای» خوانده شد. درسی که از قضا امروز هم در مبارزه با استبدادکنونی و جلوگیری از چرخه استبداد بدردمان می خورد. بهمین دلیل ما یک انقلاب متناقض داشتیم. یعنی جنبش سراسری ضداستبدادی سراسری در برانداختن استبداد حاکم پیروز شد و ساختارهای قدرت را درهم شکست، ولی از درون و در جنگ هژمونیک بانهادمذهب و مدعی رهبری انقلاب شکست خورد.
بدون درک چنین تناقضی نمیتوانیم چه آن رویداد و چه روندهای پس از آن را تبیین کنیم و درسلازم را از انقلاب متناقض بهمن برگیریم و عملا به چرخ دنده چرخه متناوب استبدادتاریخی کشورمان تبدیل می شویم. «توسعه» اسم شب قربانی کردن دموکراسی و آزادی از مشروطیت باین سو بوده که ایشان هم در دام همین گرداب افتادهاند.
تقی روزبه
■ جناب روزبه اشاره کردند “...و سزاوار انتقادجدی است که جادوی مذهب و تشکیلات گسترده روحانیت و خطراستبداددینی، در سایه مبارزه یک جانبه علیه استبدادسلطنتی از نقدبرنده در امان ماند و از مبارزه ضدهژمونیک قوی علیه هیولای مذهب سیاسی کمین کرده در صفوف ضداستبدادی غفلت شد” سوال اصلی در این سو این است که علت این غفلت چه بوده است، آیا “چپها و مارکسیستها و آزادیخواهان” خود توانسته بودند افکار خویش را از نفوذ مذهب و در کل بینش دینی پاک کنند؟ بدون نقد دین و فرهنگ وابسته به آن, جهان بینی دیگری را که اصولا در فرهنگی دیگر بوجود آمده و رشد و نمو کرده جایگزین کردن، بی شک به بیراهه ختم میشود. نگرشی که هنوز از دام دین رها نشده این جایگزین را هم به شکل و شمایل خود در می آورد. و پیامدش نیز همانندی و وحدت امت و پرولتاریای جهانی خواهد بود و قربانیش منافع ملی. این غفلت نبود بلکه هم خانواده بودن آن جهانبیی ها بود. در ضمن استبداد سیاسی آن دوره نمیتواند بهانه ای برای نبود امکان فعالیت مدنی باشد که خطرات و صدمه اش به مراتب کمتر از مبارزه خشونت آمیز بود، این توجیهی بیمورد برای اثبات لزوم مبارزه مسلحانه و چریکی است. و باید اضافه کرد که “پیروزی” این “جنبش سراسری ضداستبدادی” با هژمونی اسلام سیاسی بود و بقیه غرق در آن. جنبشی واپسگرایانه و ضد ملی. بیخود برای خودمان کارنامه پیروزی درست نکنیم تا قادر باشیم “درسلازم را از انقلاب” بگیریم.
با احترام سالاری
بازار بحث و جدل پیرامون آنچه در سال ۱۳۵۷ بر سر جامعه ایران آمد و چرایی آن بسیار داغ است. کسانی “پنجاه و هفتیها” را مقصر اصلی بر روی کار آمدن روحانیت و جمهوری اسلامی میدانند. شماری به سراغ بازیگران خارجی و “نقشه” و “توطئه” قدرتهای بزرگ میروند و دیگرانی هم با دفاع از نسلی که نقش فعالی در جنبش انقلابی داشت حکومت محمد رضا شاه و شیوه حکمرانی او را عامل اصلی وقوع انقلاب به شمار میآورند. مشکل شمار بزرگی از این تفسیرها شاید این باشد که در جستجوی پاسخ ساده چرایی و پیآمدهای این رخداد تاریخی چند سویهاند. میراث سال ۱۳۵۷ گاه به جنازهای میماند که کمتر کسی حاضر است مسئولیت آن را بپذیرد.
پیآمد ناتوانی شماری نه چندان اندک از نیروهای جامعه ما در بازخوانی منصفانه و سنجشگرانه انقلاب ۱۳۵۷ بحران حافظه جمعی و ناممکن شدن تدارک آینده مشترک است. حافظه جمعی از دیدگاه جامعه شناسی نه تاریخ و بازتاب دقیق واقعیت تاریخی است و نه تصویر و روایت عینی گذشته. حافظه جمعی دریافت (Perception) گذشته است از جایگاه امروز. به سخن دیگر حافظه جمعی نوعی درهم آمیختگی دیالکتیکی میان گذشته، حال و آینده است و نوع نگاه به آینده نقش مهمی در خوانش از گذشته ایفا میکند. بدین گونه است که فراموشی و یا خوانش تقلیلی و سودار در شکل دادن به حافظه جمعی این یا آن گروه نقش دارند. کسانی که خواهان بازگشت به حکمرانی به سبک و سیاق گذشتهاند امروز در بازخوانی سال ۱۳۵۷ با “فراموش کردن” کاستیهای حکومت شاه تقصیرها را به گردن “پنجاه و هفتیها” میاندازند. در مقابل دیگرانی هم که با پروژه بازگشت سلطنت مخالفند با خوانشی یکسره منفی هیچ امر مثبتی در کارنامه حکومت شاه نمیبینند.
کارهای پژوهشی پرشمار در کنار دادههای خام مربوط به تاریخ شفاهی و یا نقد و روایتهای شخصیتهای حکومتی (داریوش همایون، مجیدی، فریدون هویدا...) نشان میدهند که انقلاب ۱۳۵۷ یک مقصر و عامل نداشته است. آن چه در ۱۳۵۷ و دوران پیش و پس از آن گذشت بیشتر شکست جمعی جامعهای بود که از بلوغ و دوراندیشی سیاسی لازم برخوردار نبود. انقلاب پدیده اجتماعی است و نه فقط کار شماری روشنفکر و کنشگر ناراضی یا این و آن دولت خارجی. شیوه نامطلوب حکمرانی، بی اعتنایی به مشارکت و آزادی سیاسی، ضعف فرهنگ دمکراسی در میان مخالفان در عمل جامعه ما را به سوی یک بنبست و بحران سیاسی فراگیر سوق داد.
حکومت شاه و نیروهای جامعه مدنی در آن زمان هیچگاه نتوانستند درباره آسیبهای اصلی جامعه و راههای برون رفت از بحران با یکدیگر گفتگو کنند و به یک سازش تاریخی دست یابند. کسانی در آن زمانه نمیتوانستند پیآمدهای بس منفی حکمرانی آمرانه و توسعه بدون دمکراسی که شاه طراح و بازیگر اصلی آن بود را به خوبی درک کنند. مخالفان او هم خطرات یک انقلاب ویرانگر و برآمد بنیادگرایی دینی را دست کم گرفتند. زمینه سیاسی و روح آن زمانه، سلطه ذهنیت انقلابی و خوانش منفی “سازش و تفاهم ملی” را هم نباید فراموش کرد. جامعه بسته و انقلابی اسطورهپرداز میشود. آن چه ایران ما در آن دوران آشوبزده بسیار کم داشت نیروهای دمکرات و باتدبیری بود که به جای ماجراجویی انقلابی و قمار بر سر آینده دغدغه مصلحت و منافع ملی، توسعه و دمکراسی داشته باشند.
هر کدام از ما میتوانیم از خود بپرسیم اگر با دانش و تجربه امروز بار دیگر به فروردین سال ۱۳۵۷ برگردیم چه رفتاری داشتیم؟ آیا وقتی شاه گفت “من صدای انقلاب شما را شنیدم” باز هم میگفتیم توبه گرگ مرگ است؟ آیا همچنان بختیار را “نوکر بیاختیار” میدانستیم؟ آیا میبایست در همه پرسی که به آری و یا خیر گفتن به جمهوری اسلامی فرو کاسته میشد شرکت کرد و یا رای مثبت داد؟ ...
از نظر تاریخی کمی دردناک و تکان دهنده است برای کشوری که در سال ۱۲۸۵ انقلاب مشروطیت را تجربه کرده بود در سالهای ۱۳۵۰ از توسعهنیافتگی سیاسی، نبودن دمکراسی و یا حضور پررنگ ایدئولوژیهای بسته در فضای روشنفکری و سیاسی سخن بگوییم. آنچه دردناکتر به نظر میرسد، تداوم نسبی این وضعیت تا امروز است.
از آن وعدههای طلایی و آرمانشهر اسلامگرایان و روحانیت چه نصیب جامعه ایران شد؟ حکمرانی کارآ، شفاف و پاسخگو؟ خودکامگی و استبداد کمتر؟ اقتصاد شکوفا و توسعه؟ مراقبت بهتر از محیط زیست و طبیعت؟ کاهش فقرو افزایش رفاه اجتماعی؟ جامعه با دمکراسی بیشتر؟ برابری فرصتها؟ تبعیضهای جنسیتی، اتنیکی و یا دینی کمتر؟ شادی و احساس غرور از زندگی در “امل القرای اسلامی” ؟ احترام بیشتر به کرامت انسانی، حقوق و آزادیهای شهروندی؟ جامعه با معنویت و اخلاق؟ دستگاه عدالت؟ با این کارنامه چگونه میتوان هنوز از رهبری روحانیت در سال ۱۳۵۷، پیروزی اسلامگرایان و حکومت دینی برآمده از آن دفاع کرد؟
پیآمد شکست سخت پروژه اسلامگرایان، حکمرانی ناکارآمد، فروپاشی اعتماد جمعی و مشروعیتزدایی گسترده از نظام سیاسی است. داوری نسلهایی که پس از سال ۱۳۵۷ متولد شدهاند با آنچه بر سر کشور ما آمده ارتباط تنگاتنگ دارد. نسل ۵۷ باید تجربه و نقد منصفانه آنچه در آن زمانه گذشت را در اختیار نسلهای بعدی بگذارد و به پرسشهای آنها پاسخ دهد. چرا و چگونه جامعه ما در درون این تله تاریخی گرفتار آمد؟ برای گذار از این تاریخ تلخ و دردناک و ساختن آینده نه میانبری وجود دارد و نه راه گریزی از گفتگوی بین نسلی و شکلدادن به حافظه جمعی سنجشگرانه.
زمانه برگرداندن غول اسلامیگرایی به درون شیشه و پیدا کردن راه حلی برای آینده بر پایه جدایی دین از حکومت، دمکراسی پایدار و پایانبخشیدن به حکمرانی ناکارا، فساد و تبعیضها است. جامعه ایران بیش از هر زمان به یک تفاهم ملی بر سر افق و پروژه جدیدی نیاز دارد که چون فانوس دریایی کشتی طوفان زنده وطن را به سوی ساحل امید هدایت کند.
کانال شخصی سعید پیوندی:
https://t.me/paivandisaeed
■ با سپاس از توضیحات کوتاه ولی روشنگر شما. سوالی که از شما و عزیزان دیگر دارم این است که چرا در این زمان بخصوص چنین مبحثی از همیشه داغتر شده است؟ آیا این بیان فعل و انفعالات خاصی در درون جنبش است؟ یا به چشماندازی در آیندهای نزدیک مربوط میشود؟
با احترام، پیروز
■ سلام پیروز عزیز، سپاس برای طرح این پرسش مهم.
این موضوع تا حدودی در داخل متن طرح شده نگاه به گذشته و طرح پرسش پیش از آنکه به گونه ای واقعی در رابطه با تاریخ باشد و دغدغه شناخت گذشته را داشته باشد در رابطه با اینده است. میتوانیم این فرضیه را این گونه طرح کنیم: بگو درباره آینده چه فکر میکنی تا بگویم گذشته را چگونه میبینی. اما بدون نیت خوانی نسل من وظیفه دارد با نسلهای بعدی گفتگو کند و به پرسشها و نقدهای انها پاسخ دهد ...
پیوندی
■ در واقع تا زمانی که جهتگیریهای سیاسی و حزبی در بررسی فاجعه ۵۷ دخیل باشند همین سادهسازیها و سر و ته به هم آوردن آن واقعه بزرگ میهن ما با یک مقالهای تکرار میشود. و این جمله جناب پیوندی به این واقعیت تلخ اشاره دارد. “مشکل شمار بزرگی از این تفسیرها شاید این باشد که در جستجوی پاسخ ساده چرایی و پیآمدهای این رخداد تاریخی چند سویهاند. میراث سال ۱۳۵۷ گاه به جنازهای میماند که کمتر کسی حاضر است مسئولیت آن را بپذیرد”.
با یک نگاه ساده به نوشتههای ملیون سینه چاک مصدق، چپهای ضدامپریالیسم و طرفدار اصلاحات رژیم ولایت فقیه، پهلوی طلبان و روسوفیلهای وطنی میشود این سادهسازیها را به عیان دید.
با احترام سالاری
■ مطلب تاریخی که اهمیتی وافر دارد، اندیشه های شفاهیگری ایرانیان از دیر باز است. به عبارتی یک نوع تنبلی نگارشگرایی در ما وجود دارد که موجب سطحی بینی و صدور احکام تندروی در مقیاسهای اندیشهایی است. این خصلت یک کلاغ به چهل کلاغ به علت فقدان مستندات نگارشی از زمان ابن هشام در ما تنیده شده، که حدیثها و روایتها بدون کنکاش منتقدانه نهاد باورها و افعال ما گردیده شده است. برخلاف یونانیان نگارشگر، براین پایه ما افسانهسرا گردیدیم. در افسانه پرازی، تک عاملیت احاطه دارد. عوامل متعدد در برایند و پروسه شکل گیری پدیدها مورد ارزیابی قرار نمی گیرد. اینگونه است، تحلیلها و ارزیابی های ما از تحولات و حرکت های اجتماعی و سیاسی.
حسین احمدی
فراخوان تجمع رفع حصر:
«ساعت ۱۱ پنجشنبه ۲۵ بهمن، کنار سردرِ دانشگاه تهران، همه دعوتند!»
هرچه به ۲۵ بهمن نزدیکتر میشویم رحیم قمیشی هم به فراخوان شجاعانه خود برای اعتراض به حصر و حبس خانگی میر حسین موسوی و همسرش، شکل و خط شفافتری میدهد. یک کانال تگرامی ویژه به نام «کمپین رفع حصر» هم راهاندازی کرده که در فاصله اندکی بیش از ۷۶۰۰ دنبالکننده دارد. این کانال ویژه اطلاعرسانی درباره تجمع ۲۵ بهمن است.
او چهار روز پیش همراه دوستش ناصر دانشفر با حضور در وزارت کشور تقاضای کتبی خود برای این گردهمایی را تسلیم مقامهای مسئول کردند. قمیشی گفته چنانچه با تقاضای آنها موافقت نشود برگزاری این تجمع اعتراضی را حق طبیعی و مدنی خود و ملت میدانند و، همانطور که اعلام کرده، حتی یکنفره این حرکت اعتراضی را انجام خواهد داد.
او در فراخوان خود هشدار میدهد که نباید در مقابل زور و ظلم سکوت کنیم. میگوید “ما نه تخریب و نه اقدامات خشن انجام خواهیم داد بلکه با نظم و آرامی صدای اعتراضمان را به این حصر ظالمانه و غیر قانونی بگوش رهبری و دولت خواهیم رساند، میتوانند دستگیرم کنند”. میگوید به خانه میر حسین میرویم او را دعوت به آمدن به خیابان میکنیم و میخواهیم صدای اعتراض بلندش را به گوش همه برساند.
بعد از طرحی که تاجزاده از زندان برای گذر از وضع موجود ارائه داده بود و متاسفانه با استقبال زیادی هم روبرو نشد این فراخوان برای ۲۵ بهمن به سادهترین شکل برنامهریزی و اجرا میشود. او از مردم میخواهد، در محل اعلامشده (ساعت ۱۱ پنجشنبه ۲۵ بهمن، کنار سردرِ دانشگاه تهران) در یک تجمع اعتراضی بر علیه حصر انسانهائی که نه خشونت به خرج داده و نه اقدام به زور نمودهاند و فقط از حق طبیعیشان برای اعتراض به ظلم و بیعدالتی استفاده کردهاند، شرکت کنند، به این امید که این ندای حقطلبانه او با پاسخ مثبتی از سوی کنشگران، زنان و مردان سر زمینمان و یاری و حمایت تمام ایرانیانی از خارج و داخل، که دغدغه و آرزوی دستیابی مسالمتآمیز به آزادیها و حقوق طبیعی و مدنی خود را دارند، روبرو گردد.
۲۵ بهمن فرصت مناسبی برای نمایش وسیعی از فعالان مدنی، فرهنگی و کنشگران سیاسی و صنفی در پایتخت کشور مان میباشد تا نشان دهند که دیگر ظلم، زور و بیعدالتی را بر نمیتابند.
تا آنجا که مربوط به تجربه من از حرکتهای اعتراضی در درون کشور میباشد، جنبشها، حرکتها و فراخوانهای مدنی بیشتر با استقبال روبرو بوده تا فراخوانهای سیاسی. مانند لایحه حجاب و عفاف که حتی قالیباف گفت، رهبری دستور عدم اجرای این لایحه را دادند. این خود پیروزی بزرگی برای جامعه مدنی کشورمان میباشد. شاید هم به این دلیل فراخوانهای مدنی موفقتر بودهاند که هنوز یک آلترناتیو واقعی با پایه وسیع مردمی در درون کشور به وجود نیامده که قادر باشد توده وسیع مردم را به خیابان فراخواند.
فراخوان قمیشی میتواند آزمایشی برای نشان دادن درجه استقبال مردم از اعتراض به حصر و نبود آزادی بیان باشد. نتیجه دیگری که از اعتراضات و فراخوانهایی که تا کنون انجام گرفته نشان میدهد، فراخوانهایی که درباره یک موضوع خاص بوده بیشتر با اقبال وسیع مردمی روبرو بوده تا اعتراضات سیاسی با اهداف وسیعتر. به عنوان مثال، عدم شرکت در انتخابات مجلس که حتی با حمایت خاتمی روبرو شد.
آنچه را که باید عزیز شمرد و از آن حمایت نمود کارزارها و جنبشهای اعتراضی میباشد که پا در خاک دارند و دور از دخیل بستن به عنایتهای بیگانگان صورت میگیرد. به عنوان مثال، کوششها، ملاقاتها در سطوح مختلف، لابیگری و همچنین پرداخت مبالغ سنگین به سیاستمداران حامی ترامپ برای کمک به براندازی جمهوری اسلامی از سوی مجاهدین خلق، به وضوح نشان میدهد، مطرودینی که پایه مردمی ندارند چارهای بجز دریوزگی و چسبیدن به دامان قشریترین گرایشهای راست آمریکا ندارند.
از سوی دیگر آقای رضا پهلوی در تظاهراتی که چندی پیش درآن شرکت داشت گله و اعتراض از بیتوجهی غرب نسبت به جنبش در ایران داشت، البته مقصود ایشان از بیتوجهی به جنبش، بیتوجهی نسبت به ایشان و هواداران خیابانی آقای پهلوی بود. چنانچه فراخوانهای ایشان و اعلام رهبری کوچکترین حرکتی را در داخل کشور ایجاد میکرد مطمئن باشید که رسانههای غربی سراغ ایشان میآمدند.
قمیشی، تاجزاده، نرگس محمدی و... در داخل کشور، نه گدایی، التماس، توجه و یاری از بیگانگان خواستند و نه نیازی به آن دارند. اعلام رهبری از سوی آقای پهلوی ناشیانهترین کاری بود که از ایشان سر زد. رهبران جنبشها، نه فقط در ایران، هرگز خود را رهبر ننامیدند بلکه رهبری یک پروسه طبیعی است که بیشتر جنبه مرشدی و راشدی دارد و در طول حرکت، مردم رهبر خود را انتخاب میکنند. مصدق هرگز به در خانهها نرفت و بخواهد که او را رهبر بنامند.
رهبری نه قراردادی و نه انتصابی است. حسن جنبشهای موفق در سالهای اخیر در ایران این بود که نه گروه خاص و نه شخصیت خاصی از مردم خواست که انتخابات مجلس را تحریم کنند، بطور ساکت در پارک (فکر کنم قیطریه) حضور یابند و جنبش موفق و تحسین انگیز ضد حجاب اجباری را باعث شوند.
خواست زمان، ایجاب خواهد کرد که در یک موقعیت مناسب یک یعقوب لیث قرن ۲۱، رهنمون ملت به سوی آزادی و مدنیت موعود گردد. این قبا کالایی نیست که برازنده هر تنی باشد.
داریوش مجلسی
فوریه ۲۰۲۵
■ آقای مجلسی گرامی، من متوجه نیستم که چرا برای برخی مخالفان حکومت اسلامی ایران، از واجبات است در هر مبحثی که مطرح میکنند، باید آخرش به نفی روش و رفتار سیاسی رضا پهلوی هم مبسوط بپردازند. شما با استناد به اینکه هیچیک از عزیزان مبارز داخل کشور، نرگس محمدی یا قمیشی یا ..، خود را رهبر مخالفان نمیشمارند یا امادگی خود را برای ایفای این نقش اعلان نمیکنند، انجام اینکار را از طرف فردی در خارج از کشور هم نکوهش میکنید. آیا شما فکر کردهاید که عواقب چنین کاری برای عزیزان مبارز داخل کشور با توجه به حکومت سرکوبگر و جنایتکار حاکم چه خواهد بود؟ بنظر من عمل کردن به پیشنهاد شما یا با روبرو شدن این عزیزان با سختترین عواقب منجر خواهد شد، یا جنبش مردمی و انقلابی ایران را از داشتن نیروی سیاسی، افراد یا فردی که دور از دسترس حکومت برای دستگیری و مجازات باشد، برای برنامه ریزی محروم خواهد ساخت.
با احترام، فرهاد
■ با درود آقای مجلسی
حقا که بر نکته مرکزی معضل بخشی از “اپوزیسون” ایرانی دست گذاشتید که به معجزه امازاده ترامپ و امثالهم چشم امید بستهاند. شوربختانه چلبی سازی دولت بوش در عراق و ناکامی آنرا فراموش کردهاند. اگر آقای رضا پهلوی نسبت به هواداری ایرانیان داخل و یا حتی خارج اطمینان دارند چرا در یک فراخوانی این حمایت را نشان نمیدهند. مجاهدین نیز که عقب ماندگی ایدئولوژیک آنها با حجاب اجباریشان مشخش است بهتر است روی حمایت ایرانیان بویژه بخش مهمی از زنان ایران حساب نگشایند.
شوربختانه گروههای جمهوری خواه نیز تنها با انتشار بیانیه ها به مناسبتهای گوناگون بسنده میکنند و تلاشی برای گردهمایی گروههای واقعی دمکراسی خواه سکولار بخرج نمیدهند. بیسبب نیست جمهوری جهل و جنایت چهل و چندمین سال پیروزیاش را همچنان جشن میگیرد.
با سپاس شهرام
■ فرهاد گرامی، لطفا عفوم کنید ولی من به تغییر وضع در کشورمان، از خارج کشور،نه اعتقاد دارم و نه ممکن میدانم. شاهزاده امیدواری کاذب در ذهن هواداران خودشان به وجود میآورند. چند بار در گذشته گفتند سقوط رژیم نزدیک است و حتی چند ماه پیش مژده دادند که آزادی ایران با یک تیم قوی و بدون هیچگونه هزینه ای نزدیک است. ایشان بهترین کاری که میتواند بکند حمایت از تغییر طلبان داخل کشور است. تغییر از خارج اتلاف وقت و غیر ممکن است.
با احترام. مجلسی
■ شهرام گرامی، درست میگوئید، در هیچ کجا آلترناتیوی مشاهده نمیشود. تغییر در ایران از طریق گام به گام و در دراز مدت صورت میگیرد.
با ارادت. مجلسی
■ فرض کنیم حداکثر دو یا سه هزار نفر در تجمع شرکت نمایند. با توجه به اینکه هیجیک از احزاب داخل کشور از این تجمع رسما حمایت نکردند چه نتیجه ای حاصل خواهد شد؟
زرگریان
■ دفاع و تبلیغ ۲۵ بهمن قمیشی بسیار درست و پسندیده است. اینجاست که کنشگران لازم است بلوغ فکری خود را به نمایش بگذارند. و بر مبنای این یا آن مورد اختلاف یا ایراد، این حرکت مدنی را نفی یا انکار نکنند.
آقای مجلسی من با فرهاد از این جهت موافقم که لزومی ندارد به بهانه هر موضوعی یک حمله لفظی به آقای رضا پهلوی صورت گیرد. اتخاذ مشی سببی و مثبت در شرایط کنونی نیاز مبرم جنبش است. هر ایرانی دلسوز دوست دارد در شرایط کنونی صداهای گوناگون سیاسی را همراه تر ببیند نه در مقابل هم. اینکه عامدا آنها را متضاد و در مقابل قرار دهیم ، آنهم در میانه موضوعی دیگر، به هدف نهایی کمکی نمیکند.
با احترام، پیروز.
■ دوستان گرامی، در رابطه با شاهزاده رضا پهلوی و ایرادهائی که به من گرفته شد لازم دانستم در اینجا توضیحی بدهم.
برای رفع هرگونه سوء تفاهمی، من بر مبنای همکاری که در گذشته با ایشان داشتم او را انسانی دموکراتمنش، ایراندوست و مهربان و متواضع میشناسم و ابائی هم ندارم که او را هم شاهزاده و هم آقای پهلوی خطاب کنم. ما در ایران، آقازاده، خانزاده، تاجرزاده داریم و تا سالها پیش افرادی از خانواده قاجارها که در قید حیات بودند نیز شاهزاده خطاب میکردیم، مانند شاهزاده صارم الدوله در اصفهان. و فراموش نکنیم پرنس سیهانوک در کامبوج. اختلاف نظر من با هواداران ایشان در این است که نباید امیدواری کاذب به هواداران خودشان بدهند چون هواداران ایشان چشمشان به دهان ایشان دوخته شده، رهبری هم نه انتصابی نه قراردادی است. به عقیده شخص من (و این نظر شخصی من است) تغییر وضع یا تغییر رژیم فقط در درون ایران، از طریق مدنی، سیاسی و حتی فرهنگی، به صورت گامبهگام و در دراز مدت صورت میگیرد.
با احترام، داریوش مجلسی
■ آقای مجلسی گرامی. با آنچه در مورد شخصیت و منش شخصی رضا پهلوی نوشتهاید، کاملأ موافقم. اما جمله اصلی شما (تغییر وضع یا تغییر رژیم فقط در درون ایران، از طریق مدنی، سیاسی و حتی فرهنگی، به صورت گام به گام و در دراز مدت صورت میگیرد) مبهم و حتی متناقض است. میدانیم که با توجه به امکانات ارتباطی مدرن، تحولات فرهنگی گام به گام و درازمدت و مستمر در داخل و خارج را نمیتوان از هم جدا کرد. احتمالأ منظور شما این است که رضا پهلوی از خارج، نمیتواند رهبری جنبش را به دست بگیرد. اما توجه کنید که هر سیاستمداری حق دارد و خودش میداند چه روش و سیاستی در پیش بگیرد. البته که دیگران میتوانند اظهار نظر کنند. اما «دیگران» باید همت خود را روی پیش بردن فکر و پروژه خودشان بکنند، نه اینکه تمرکز روی ایرادگیری از دیگران باشد. «تمرکز روی کار خود، و فرعی دانستن انتقاد از دیگران»، اصلأ کار سادهای نیست، گرچه بسیار بسیار ضروری و مهم است. مثلأ من خودم نمیتوانم به توصیه خودم عمل کنم و کاری جز همین چند خط انتقاد از شما و دیگران بلد نیستم.
ارداتمند. رضا قنبری. آلمان.
■ قنبری عزیز، شما میتوانید نظر مرا درباره تغییر رژیم در ایران، مبهم و متناقض بنامید، این آرزوی من نیست، آرزوی من شاید تغییر در کوتاه مدت، بدون هزینه و دستیابی به دموکراسی باشد. ولی دوست عزیز، آرزوها همیشه همخوان با واقعیت نیست. بله من برداشتم درباره تغییر درایران، بر مبنای تجربه قیامها، کودتاها و انقلاب از زمان مشروطیت تا کنون در کشورم میباشم. این ربطی به وجود امکانات مدرن ندارد. فکر و فرهنگ دموکراسی در ایران از برکت جنبش کنونی در کشورمان، و از جمله امکانات ارتباطی، جهش قابل ملاحظهای داشته ولی باز هم (اقلا از نظر من) چون جامعه مدنی و فرهنگ دموکراسی در جامعه ما نهادینه و تجربه نشده هر انقلاب، جنگ یا براندازی ما را دوباره سالها به عقب برمیگرداند. بله من هم کاملا با شما موافقم که شاهزاده میتواند مانند هر ایرانی دیگر اعتقاد و نظر خودش را بیان کند به من یا هر کس دیگر هم ربطی ندارد. ولی در یک گفتمان سیاسی من هم حق دارم بنویسم که از نظر من کارزارهایی مانند دعوت قمیشی به تظاهرات، در دراز مدت، بیشتر شانس موفقیت در جامعه ما دارد تا خود را رهبر نامیدن و امید کاذب به مرم دادن و وعده تغییر و بر اندازی رژیم آن هم از خارج کشور و با دست خالی. من هیچوقت اهانتی به ایشان نکردم ولی در برابر وعده های ایشان نظر خودم را ابراز داشتم.
با ارادت و احترام، داریوش مجلسی
■ در هر صورت جای شکرش باقی ست که جناب مجلسی از “تغییر رژیم در ایران” و از خیابان صحبت میکنند. به نظر میآید ایشان از علم حکیم پزشکیان و تیمارستان قوه مجریه در رابطه با شفا یا کم کردن درد ملت ایران نا امید گشته اند که خود این قدمی ست مثبت, ولی راستش تظاهرات در خیابان برای تغییر رژیم با “به صورت گام به گام و در دراز مدت” ایشان نمیخواند. ولی این عجله یا احتمالا تغییر رویه را هم میشود به فال نیک گرفت! فعلا که آقای رحیم قمیشی قبل از رفتن به خیابان بازداشت شدند و رییس جمهور ولی فقیه هم گویا مشغول نهج البلاغه خوانی است. امیدوارم شهروندان فردا جای خالیش را سر درِ دانشگاه تهران پر کنند.
با احترام سالاری
حیات این دو جریان را میتوان به پنج دوره تقسیم کرد: دوره جنینی، دوره عملیات چریکی شهری، دوره شکست و فروپاشی نظری و تشکیلاتی، دوره انقلاب و سرانجام دوره بعد از انقلاب.
۱- دوران جنینی و تولد
جنین این دو جریان که با فریاد ضرورت اعمال قهر انقلابی علیه امپریالیسم، سرمایهداری وابسته و دیکتاتوری، در سال ۱۳۵۰ خورشیدی پا به هستی گذاشتند، در دهه ۱۳۴۰ بسته شد. دو عامل در شکلگیری جریان مسلحانه نقش قاطع و تعیین کنندهای بازی کردند. اول- مجموعهای از کج اندیشیها و کج کاریها که از جنبش مشروطه آغاز شد، از کودتای ۲۸ مرداد عبور کرد و در بهمن ۱۳۴۱ نقطه عطف مهم دیگری را پشت سر گذاشت و دوم- روح زمانهای که در آن شبح انقلاب در بخش بزرگی از جهان در پرواز بود و بر آن فضای اثیری چنان سلطهای داشت که محمد رضا پهلوی هم پاکت حاوی رفرمهای حکومت خود را « انقلاب سفید» و «انقلاب شاه و ملت» نامید!
تقدیس انقلاب گرچه به اندازه کافی نیرومند بود تا جوانان ناراضی از دیکتاتوری فردی شاه و حس تحقیر شدید ناشی از آن را، به سمت اقدامات انقلابی و خشونتآمیز سوق دهد، اما بستر اصلی این واکنشهای خشن را کج کاریهای شاه و نیروهای اپوزیسون آنزمان، یعنی جبهه ملی، حزب توده و نهضت آزادی پدید آوردند.
قانون اصلاحات ارضی در اردیبهشت ۱۳۳۹ از تصویب مجلس گذشت و دولت راست میانه علی امینی که کم و بیش از استقلال نسبت به دربار برخوردار بود، اجرای آن را آغاز کرد. در دوره ۱۴ ماهه صدارت امینی، بخش قابلاعتنایی از اصلاحات ارضی به اجرا در آمد. متاسفانه اما، تمایل شهوتآلود شاه به تداوم استبداد فردی، او را روانه واشنگتن کرد تا به هر ترتیب ممکن، جان اف کندی رئیس جمهور دموکرات آمریکا را که پشتیبان و محرک اصلاحات ارضی بود، متقاعد کند تا دستش را از پشت امینی بر دارد و رهبری تداوم اصلاحات را به او واگذار کند. با عقبنشینی کندی و بر کناری امینی، «اصلاحات دولتی» به «اصلاحات شاهانه» تبدیل و از محتوای مشروطهخواهانه تهی شد و در خدمت تداوم و تحکیم استبداد قرار گرفت. شاه تاوان شهوترانی بهمن ۴۱ را در بهمن ۵۷ پس داد.
نیروهای اپوزیسیون آن زمان و بهوپژه جبهه ملی که هنوز دست بالا را در میان آنها داشت، متاسفانه نتوانستند خود را از زخمهای هنوز باز کودتای ۲۸ مرداد رها کنند. این اپوزیسیون، نه تنها با دولت امینی رابطه معقول مبتنی بر دیالوگ همدلانه و اتحاد و انتقاد بر قرار نکرد، بلکه در فاز دوم که اصلاحات به دست شاه مصادره شد هم، نتوانست رابطه درستی میان اصلاحات از بالا و مقوله آزادی بر قرار کند. جبهه ملی در اعلامیه معروفی که با عنوان «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه!» منتشر کرد تصریح نمود که «تامین اصلاحات در گروی آزادی است!». با این حکم که مورد تایید نهضت آزادی و حزب توده هم بود، عملا شعار «اصلاحات آری!» زیر پای «دیکتاتوری نه!» قربانی شد و سیاست عملی جبهه و بقیه بر انکار نتایج مثبت اصلاحات، تمرکز بر تبعات منفی آن و تکیه بر آزادی و عدم مشروعیت حکومت کودتا استوار ماند. با این مقدمه میتوان به سهولت دید که با دو کجکاری بزرگ در اوایل دهه چهل، شانس شکلگیری یک تفاهم ملی و ترمیم زخمهای ۲۸ مرداد از بین رفت و شبح انقلاب به پرواز خود بر فراز ایران ادامه داد.
نکته مهم در این تحولات این است که گره زدن اصلاحات به لغو دیکتاتوری، چنانچه تجارب برخی دیگر از کشورها هم نشان دادهاند، مبنای تئوریک نیرومندی ندارد و اصلاحات میتواند در مراحل مقدماتی، با مشت آهنین هم انجام شود و در تداوم خود، راه را برای آزادی و دموکراسی بگشاید. شاه در بهمن ۴۱، همزمان با مصادره رفرم از دست دولت و با افزودن اصول دیگری نظیر اعطای حق رای به زنان و تشکیل سپاه دانش به آن، موجبات گسترش دامنه و عمق رفرم را فراهم آورد، به گونهای که بعد از اندک زمانی، مرکز ثقل تحول به داخل حکومت منتقل شد. عدم فهم این انتقال مهم و کلیدی، اپوزیسیون را به بازیگری خارج از میدان اصلی مبارزه و جریانی منفیباف و کماثر بدل کرد. اوج ندانمکاری اپوزیسیون را میتوان در عدم حمایت از اصلاحات حکومتی در مقابل بلوای ارتجاعی خمینی در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مشاهده کرد. عدم درک ماهیت ارتجاعی جریان خمیتی و کمتوجهی به آن تا ناکامی در جنبش سال ۵۷ کم و بیش ادامه پیدا کرد.
در کنار تهاجم شاه به بقایای مشروطیت، اپوزیسیون، بهجای روزنهگشایی سیاسی و ایفای نقش موثر در پیشبرد اصلاحات، با ایستادگی بر شعارهای ضدامپریالیستی و ضداستبدادی، به بیعملی و گاها همصدایی با اپوزیسیون ارتجاعی گرفتار شد.
نسل جوانان بر آمده از اقشار متوسط جامعه را که حالا شانس ورود به دانشگاههای کشور را بیش از گذشته پیدا کرده بودند، در شرایط سلطه حس انزجار ناشی از تحقیرهای رفتار ملوکانه، نا امید و بیپناه به زمانهای پرتاب شدند که شبح انقلاب روح آن را تسخیر کرده بود. فدایی و مجاهد فرزندان بیگناه این زمانه و محصول گناهان نسل پیش از خود بودند.
۲- دوره عملیات مسلحانه
دوره ۵ ساله ۱۳۵۰ تا ۵۵، دوره درگیریهای خیابانی، مصادره بانکها، ترور، انفجار، خودکشی با سیانور، ۵۰ برابر شدن شمار زندانیان سیاسی، دادگاههای فرمایشی، اعدامهای فلهای و مرگ در زیر شکنجه بود. زندان که تا سال ۵۰ عموما میزبان شمار اندکی از زندانیان قدیمی، افسران حزب توده، فعالان ملل اسلامی و بعضی شخصیتهای کرد بود، به ناگاه باید خود را برای سکونت هزاران جوانی آماده کند که با شور و عشق بیپایان از مبارزه مسلحانه چریکهای فدایی و مجاهد حمایت میکردند و خود نیز از جانبازی هراس نداشتند.
با شروع مبارزه مسلحانه، فضای کشور دستخوش تغییر شد. ترس و وحشت غیر عادی شاه از چریکها، دو نتیجه مخرب بزرگ را به دنبال داشت:
اول- تا سال پنجاه، ارتش تکیه گاه اصلی حکومت شاه بود، در فاصله ۵۰ تا ۵۵، بر اقتدار ساواک بهطور مدام افزوده شد و حکومت به «ساواک سالاری» گذر کرد و سیاست هم «ساواکیزه» شد. ساواک که ادارات متعددی داشت، در بخش داخلی به اداره سوم به ریاست پرویز ثابتی محدود شد و این اداره هم وظیفه اصلی خود را که تهیه گزارشات امنیتی برای مقامهای سیاسی، تعریف شده بود، به کناری نهاد و خود را بر اساس الگوی سازمانهای چریکی، تیمبندی و تجدیدسازمان کرد تا حکومت به چند رشته کابل اتاق حسینی، شکنجهگر معروف کمیته مشترک آویزان شود.
نتیجه مخرب دوم این بود که با تشدید جنون شاه، در پناه چکاوک شمشیرها و غریو بمبها که در آمپلیفایر ساواک بسیار سهمناکتر جلوه داده میشد، دشمن اصلی که چیزی جز بنیادگرایی زخمخورده اسلامی به رهبری خمینی نبود، فضای رشد پیدا کرد. شاه هم مثل بقیه سیاستمداران راست ایران، اسیر فوبیای چپ بود. مبارزه مسلحانه این بیماری را تشدید کرد، به گونهای که شاه دست دشمن اصلی را با سپردن تدوین کتب درسی به باهنر و بهشتی، فضا دادن به حسینیه ارشاد، دادن کرسی استادی به امثال مطهری و مفتح باز گذاشت و دهان روشنفکران سکولار و آتهایست را به ضرب شلاق بست.
۳- دوران افول جنبش مسلحانه
این دوران در سازمان مجاهدین از سال ۱۳۵۴ و در سازمان فدایی از ۵۵ آغاز شد و تا ۲۲ بهمن ۵۷ ادامه یافت. تغییر ایدئولوژی اکثریت رهبری مجاهدین در سال ۵۴ که با ترورهای جنایتکارانه داخلی هم همراه شد، ضربه مرگباری به این سازمان وارد کرد و موجب شد که مجاهدین نتوانند تا مقطع انقلاب کمر راست کنند. در مورد فدائیان، در طول نیمه دوم ۵۴ و نیمه اول سال ۵۵ تیمها و خانههای تیمی در دام تورهای ساواک قرار گرفتند و در ضربه ۸ تیر ۱۳۵۵ که به دنبال منهدم کردن شماری از خانههای تیمی اتفاق افتاد، کل رهبری وقت این سازمان به شمول حمید اشرف، کشته شدند. ناتوان شدن فدائیان، فقط نتیجه ضربه فیزیکی نبود. در درون سازمان و نیز در زندانها، مشی مسلحانه مورد تردیدهای جدی قرار گرفته بود و جمعی از کادرها، با رد مبارزه مسلحانه، از سازمان منشعب شده بودند. ضربات ساواک از یک سو و رشد تردیدها نسبت به صحت مشی مسلحانه، سبب شدند که فدائیان نتوانند در جنبش سال ۵۷ به مثابه یک سازمان نقش آفرینی کنند.
۴- در آستانه انقلاب بهمن
از سال ۵۵، شاه با سرعت شگفتانگیزی کشور را به سمت دره انقلاب هدایت کرد. او احتمالا تحت تاثیر داروهای مربوط به بیماری سرطانش و این تصور که عمر زیادی باقی نمانده، دچار نوعی جنون شد. همه کادرهای اصلی نظام را از سر راه کنار زد و مثل یک شطرنجباز ناامید، بازی «شاه دیوانه» را آغاز کرد. درآمد نفت در این سال بالغ بر بیست میلیارد دلار و چیزی در حدود ۴۰ برابر در آمد نفتی سال ۴۲ شده بود. شاه ۱۲ میلیارد از این پول را صرف خرید اسلحه کرد و برای سالهای بعد هم ۱۲ میلیارد دیگر سلاح سفارش داد!
با این حال و علیرغم همه بریز و بپاشها و حیف و میلها، هنوز مبالغ هنگفتی پول در اختیار او بود که با آن دست به ماجراجوییهای اقتصادی بزند. پول پاشی بیحساب و کتاب در بازار، به تورم ۲۵ درصدی منجر شد و شاه دیوانه با شلاق، زندان و تبعید به سراغ کسبهای رفت که به تصور او مسئول گرانیها بودند! اعمال فشار به بازاریان، آنها را به سمت خمینی راند.
چرخش به سمت سیاست انقباضی و تعطیل پروژههای ناتمام در دولت آموزگار، گرچه به کاهش تورم منجر شد، اما حکومت را با امواج رکود و بیکاری مواجه کرد که در نتیجه آن پای دوم نیروهای برخوردار از رفرمها هم شکست و کارگران نیز به صفوف معترضان و جنبش اعتراضی پیوستند. در این فاصله متحدین جهانی شاه هم که نتایج خطاهای او را میدیدند، نسبت به ادامه شرطبندی روی اسبی که شانس برد چندانی ندارد، دچار تردید شدند و آن را به شاه منتقل کردند. عدم اعتماد غرب، آخرین ضربه مرگبار را به شاه وارد کرد به گونهای که او در تصمیمگیری عاجز ماند و بیاختیار گذاشت که این کشتی شکسته در امواج طوفان انقلاب غرق شود. وقتی صدها هزار نفر با شعار «مرگ بر شاه» به خیابان آمدند، او در حالی که کاملا گیج و ناباور بود، هنگام پرواز بر فراز شهر شلوغ، با ناباوری میپرسید که چه اتفاقی افتاده است و چرا؟
سقوط شتابناک و سریع حکومت از اوج اقتدار سال ۵۵ به حضیض فروپاشی سال ۵۶ و سقوط آزاد تا بهمن ۵۷، برای فداییان و مجاهدین هم غیرقابل باور بود. آنها که بهدنبال تودهای شدن مبارزه مسلحانه و تشکیل ارتش خلقی بودند، منتظر چیز دیگری بودند و باور نمیکردند کشور در موقعیت انقلابی قرار گرفته باشد. در عینحال، اگر هم قادر به هضم تحولات میشدند، اساسا به مثابه سازمان، موجودیتی نداشتند که بتوانند منشا اثری باشند. عدم حضور سازمان یافته مجاهدین و فداییان اما، به معنی عدم حضور این دو جریان در انقلاب بهمن نیست.
در جریان ۵ سال جانبازی و فداکاری، گرچه هیچ سرمایه سیاسی، تشکیلاتی و نمادین در این دو سازمان انباشته نشد، اما یک سرمایه بزرگ عاطفی فراهم آمد و در میان جوانان، بهوپژه دانشجویان، دانشآموزان و لایههایی از روشنفکران پخش شد. این سرمایه در روند انقلاب به صدها گروه، محفل و دسته هوادار تبدیل شد و به صحنه آمد. همزمان، در آستانه انقلاب از ماه آبان ۵۷ تعداد زیادی از کادرهای زندانی به مرور آزاد شدند و به کمک بقایای رو به زوال سازمانهای خود شتافتند. آنها در سراسر کشور پخش شدند و سعی کردند تا به اتفاق هوادارانی که به طور خودجوش متشکل میشدند، پرچمهای بر زمین افتاده را مجددا بلند کنند. جفت نیروی زندانیان آزاد شده و هواداران، حضور نسبتا موثری را در انقلاب رقم زد.
۵- بعد از انقلاب ۲۲ بهمن
بهرغم ظواهر امر و ادعاهای مسعود رجوی به مثابه رهبر بلامنازع مجاهدین و کادرهای رهبری فداییان، دو تشکیلات بزرگی که از فردای انقلاب بهمن، از خاکستر این دو سازمان سر بر آوردند، سازمانهای جدید بودند مرکب از جوانان بیکتابی که با سرمایه عاطفی به جا مانده از گذشته، در کنار یکدیگر قرار گرفتند. آنها بیکتاب بودند، چون این دو سازمان اساسا کتابی برای آینده کشور نداشتند که به ارث بگذارند. جزوات و کتابهای محدود فدائیان «از انقلاب در انقلاب» رژی دبره، تا «جنگ مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک»، «آنچه یک انقلابی باید بداند»، «چگونه مبارزه مسلحانه تودهای میشود» و «رد تئوری بقا»، هیچ کتابی ربطی به آینده بعد از انقلاب نداشت! وضعیت مجاهدین هم اصلا بهتر از این نبود و ادبیاتی که شریعتی تولید کرد، چیزی فراتر از ادبیات تهییجی و انقلابی نبود.
به گفتهای حکیمانه، دو سازمان مجاهدین خلق ایران و چریکهای فدایی خلق ایران، با پیروزی انقلاب، «تمام» شدند! این تمامشدگی، نتیجه اجتنابناپذیر جانبازی تا سرحد استقبال از مرگ است که برای انباشت سرمایههای سیاسی، تشکیلاتی و نمادین اساسا ارزش و وزنی قائل نیست!
این واقعیت تلخ که جریان فدایی از فردای بهمن، گرفتار در گرداب «چه باید کرد؟» پاره-پاره شد و بقایای سازمان مجاهدین با رسواییهای محیرالعقولی نظیر انقلاب ائدئولوژیک کذایی و شعارهایی نظیر «ایران-رجوی، رجوی-ایران» به یک فرقه بدکار تبدیل شد، بهترین دلیل برای اثبات این امر است که با عواطفی که تنها میراث بنیانگذاران بود، هرچند سرشار از عشق، فداکاری و انساندوستی باشد، نمیتوان بنیادهای استواری برای سیاستورزی بنا کرد.
انقلاب بهمن و نقش فدایی و مجاهد!
انقلاب بهمن فرجام یک جنبش اجتماعی دو بُنه بود. بُن نخست این جنبش، نیروی رفرمیستی بود مرکب از جبهه ملی، نهضت آزادی، جریان آیتالله شریعتمداری و توده بزرگی از روشنفکران و نهادهایی نظیر کانون نویسندگان و کانون وکلا. این نیرو به دنبال انقلاب نبود و خواستار احیای مشروطیت بود. بُن دوم، مرکب از جریان خمینی، حزب توده ایران، احزاب کردی، فداییان و مجاهدین، به دنبال انقلاب و سرنگونی حکومت بود. در اوائل کار این دو نیرو شانه به شانه هم پیش میرفتند و هنوز معلوم نبود که کدام یک دست بالا را خواهد گرفت. به مرور اما، در نتیجه اشتباهات پی در پی شاه و حضور فردی با تیز هوشی و اقتدار خمینی در سمت مقابل، کفه به سود انقلابیون سنگین تر شد.
انقلاب بهمن هم مثل هر انقلاب کلاسیک دیگری، به مثابه پدیدهای ویرانگر، انحصارطلب و قدرتمحور، طبعا یک شر مطلق بود و از مقطعی که تولدش قطعی شد، به شر ناگزیر بدل شد. فداییان و مجاهدین با تبلیغ و ترویج گفتمان انقلاب و ضرورت اعمال قهر، دستیاران مامایی بودند که این تولد نامیمون را تسهیل و ممکن کرد. اینکه آنها قبل از دیگران بهوسیله انقلاب خورده شدند، خود نشانه همین است که آنها با نیت خیر راه جهنم را فرش کردند
۵۷، پنجاه و هفتیها، مجاهدین و فداییها
«پنجاه و هفتیها» ترمی است که طرفداران نظام گذشته برای کوبیدن مخالفان احیای سلطنت وضع کردهاند و مرادشان نیروهای سیاسی است که مستقیم و یا غیر مستقیم در انقلاب نقش داشتهاند. هدف آنها تحلیل تاریخ نیست، استفاده ابزاری از حقایق تحریف شده تاریخی است.
تردیدی نباید داشت که انقلاب ۵۷ دقیقا به خاطر آنکه یک انقلاب بود، به فاجعه منجر شد و سرنوشتی جز این نداشت. اگر بنا باشد، روزی در دادگاهی به نقش نیروهای سیاسی در وقوع این فاجعه رسیدگی شود، فدایی و مجاهد هم باید در صف متهمان بنشینند. اما این، همه داستان نیست. این پرونده متهم ردیف اولی هم دارد. مردی که که در کمتر از دو سال، در حالی که از اقتدار مطلق برخوردار بود، دهها میلیارد دلار پول نفت را در اختیار داشت و از حمایت شرق و غرب هم برخوردار بود، کشور را به زمین سیاه انقلاب اسلامی کوبید. شاید آغازگران جنگ علیه پنجاه و هفتیها، باید یک بار دیگر در این باره بیندیشند که آیا دری در دادگاه وجود دارد که بتوانند متهم ردیف اول را از آنجا فراری بدهند؟
جنگ مبتذل علیه پنجاه هفتیها را میتوان به طراحان آن واگذاشت، اما شاید روزی زمانش برسد که به پنجاه و هفت از منظری دیگر بپردازیم. خود را و جامعه را از زخمهای آن برهانیم و از آن به مثابه مدرسه تاریخ، بهره ببریم.
■ در آستانهی ۲۲ بهمن قرار داریم ۴۶ سال از فروپاشی استبداد پادشاهی گذشت که انتخابات آمریکا در سال ۱۳۵۵/ ۱۹۷۶ م و اولتیماتوم جیمی کارتر در مورد رعایت حقوق بشر در ایران، شیلی و نیکاراگوئه تاثیرات مختلفی در این کشورها گذاشت که هنوز در باره آن صحبت میشود. تاثیر جیمی کارتر قبل از اینکه در جامعهی ایران و بین مردم کوچه و بازار حس شود. در زندانها مشاهده شد. نماش قدرت روحانیون در راه پیمائی عید فطر ۵۷ نشان داد که نهاد روحانیون از تمام نیروهای حکومتی و مخالف حکومت قدرت بسیج بیشتری دارد.
بهر صورت در آن دو سال آخر دخالت مستقیم آمریکا به خصوص در ماههای آخر که خمینی را ظاهرا از نجف بیرون کردند. توازن قوا به سود روحانیون تغییر تعیین کننده ذاشت. امروز بدون توجه دقیق به واقعیتهای ۲۸ مرداد ۳۲ تا ۲۲ بهمن ۵۷ نمیشود با دید امروز آن فرآیند را نقد کرد.
با احترام کامران امیدوارپور
■ آقای پورمندی شما در بخش آخر نوشته به سلطنت طلب ها که به انقلاب ۵۷ توهین میکنند می گویید «هدف آنها تحلیل تاریخ نیست، استفاده ابزاری از حقایق تحریف شده تاریخی است.» فکر نمیکنید خود شما هم در این نوشته همین کار را در باره اتقلاب پنجاه و هفت کرده اید؟ بگذارید به چند مورد اشاره کنم.
۱- شما بدون آنکه انقلاب ۵۷ را «تحلیل تاریخی » کنید آنرا «دره انقلاب» و «راه جهنم» می نامید. مقصود شما از این کلمات منفی که معنی شکست دارند چیه؟ مگر مردم پس از ماهها و بهتره بگم سالها مبارزه در روز ۲۲ بهمن ۵۷ به پیروزی نرسیدند؟ اگر رسیدند این پیروزی بود شکست نبود. شما بر چه اساسی پیروزی به آن بزرگی و زیبایی را که بعد از دهه ها سختی و با آن همه جوانانی که جان خود را از دست دادند شکست می خوانید و با این کلمات تحقیر می کنید؟
۲- شما می گویید: «تردیدی نباید داشت که انقلاب ۵۷ دقیقا به خاطر آنکه یک انقلاب بود، به فاجعه منجر شد و سرنوشتی جز این نداشت.» شما در اینجا هم باز با یک پیش فرض حکم صادر کرده اید؟ چه کسی گفته انقلاب ها باید به شکست برسند؟ انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه ، انقلاب فوریه ۱۹۱۷ روسیه ، انقلاب بهمن ۵۷ هر کدام با یک کودتا که پس از انقلاب روی داد به شکست رسیدند، مردم پس از پیروزی انقلاب ۵۷ تا دو سال و نیم تلاش صلح جویانه و مثبت برای حفظ شعارهای انقلاب داشتند.
۳- شما میگویید انقلاب فرزندانش را خورد بدون اینکه نشان بدهید این انقلاب آدمخوار چی بود و چه جوری فرزندانش را خورد. اگر مقصود شما خمینی ست او انقلاب نبود یک جنایت کار بود که از انعطاف سیاستمدارهای مورد علاقه مردم سو استفاده کرد نه تنها چریک ها و مجاهدین که همه مردم ایران را خورد. این چه ربطی به انقلابی که پس از پیروزی به آرامی مسیرش را جلو میرفت داره؟ آن انقلاب مردمی کجا فرزندانش را خورد؟
۴- شما می گویید شاه «اسیر فوبیای چپ بود» بخاطر این دست دشمن اصلی یعنی مذهبی ها را باز گذاشت. اینهم یکی دیگه از کلیشه هایی ست که رایج شده. من زمان انقلاب نوجوان بودم و به واسطه همکلاسی هام به حزب توده گرایش پیدا کردم. آن موقع چادر هم سرم میکردم. داییم هم از توده ای های قدیم بود اما نماز هم می خواند. برادر بزرگم سال ها جلوترش به حسینیه ارشاد برای سخنرانی شریعتی می فت. به نظر میرسه شما قدرت مذهب در حرکت های اجتماعی در پیش از انقلاب را نادیده گرفته اید. این ربطی به باز گذاشتن دست آخوندها نداره. در انقلاب مشروطیت هم مردم از مذهب و آخوندها کمک گرفتند. جالب تر که در این حکم کسی مثل شریعتی را کنار آخوندهای هوادار خمینی میذارید. شما در نادیده گرفتن قدرت دفاعی مذهب تا انجا جلو میروید که دلیل رفتن بازاری ها بسوی آخوندها را تورم می خوانید!
۵ - شما می فرمایید «در نتیجه اشتباهات پی در پی شاه و حضور فردی با تیز هوشی و اقتدار خمینی در سمت مقابل، کفه به سود انقلابیون سنگین تر شد.» در اینجا هم باز شما توان و اراده مردم را برای پبروز شدن در انقلاب نادیده گرفتهاید. خمینی با تیزهوشی انقلاب را نساخت، مردم خمینی را ساختند. مردم این کار را در سال های پس از انقلاب با کسانی از گروه آدم کشان خمینی مثل خاتمی و میرحسین موسوی هم کردند. وقتی جنبش به رهبر نیاز داشته باشه اگر آدم مناسبی باشه مردم از آن آدم رهبر می سازند.
با عرض معذرت کامنت طولانی شد و نکته هایی که من به آنها اشاره کردم ربط مستقیمی به موضوع نوشته شما نداره، اما این نکته ها اگر درست باشند نشون میدن زمینه نوشته شما ناهموار ی داره. نادیده گرفتن نقش مردم در تحولات اجتماعی مثلن. مردم بودند که اول فدایی و مجاهد شده بودند، بعد فرزندان شان به آنسو رفتند. بیشتر ما وقتی صحبت از انقلاب ۵۷ میشه یا مردم را نادیده میگیریم یا مقصر. با این ساده انگاری از تحلیل واقعی انقلاب ۵۷ سر باز میزنیم. درسته که اکثریت مردم در آن زمان شاید «بیسواد» بودند اما شعور که داشتند. می دانستند آزادی چیست می دانستند عدالت اجتماعی چیست می دانستند زندگی کردن در یک فضای بدون تحقیر مستمر دستگاه حکمرانی چیست. آنها بی دلیل که به خیابان نیامدند. به نظر من مردم داخل ایران که هر روز فشار و تحقیر و توهین و زندان آخوندها را تجربه میکنند این نکته ها را بهتر درک می کنند تا ما که سال هاست در آرامش غرب لمیدهایم و روزهای سیاه دروان شاه را فراموش کردهایم.
بهجت ب
■ با سلام به پورمندی گرامی، اگر چه با تصاویر کلی شما از سالهای ۵۶-۵۵ همراهم ولی در تشریح شما از سال ۵۷ و این اظهار که “۵۷ انقلاب کلاسیک بود” سوالمندم. آیا تعریف شناخته شدهای از “انقلاب کلاسیک” وجود دارد که عوام گرایی مسبب انقلاب دستمایه دیکتاتوری توتالیتر بعد از انقلاب بشود؟ آیا قدرت گیری حزب نازی آلمان انقلاب کلاسیک بود؟ (آنها خودشان اینچنین تصور میکردند). به تصور من انقلاب کلاسیک نباید ضرورتا با تخریب، قانون شکنی و حذف یا میان بر زدن مجلس موسسان منتهی شود؟
با شما موافقم که اشتباهات شاه در بها ندادن به اختلاف رو به رشد اقتصادی و ندیدن ضرورت در برقراری ارتباط هارموینک با مردم، اصلیترین (یا تنها) عامل سوق جامعه به سوی انقلاب بود. اما همراهی “روشنفکران با تجربه” با شورش کور و ویرانگر ۵۷ از عوامل اصلی و تسریع کننده فجایع مسلسل وار بعد از ۵۷ بود.
تاکید من از شروع دولت اظهاری به بعد میباشد، و بویژه از زمان ورود خمینی به ایران که جنون عوامگرایی با تمام جزییات کلاسیکش مانند کلاس درس جلو چشم همگان قرار داشت. از شکلگیری نیروی مسلح غیر نظامی (ملیشیا) که تا کنون ادامه دارد، تا نفی مراتب تصمیم گیری و قانون گذاری نظیر “من خودم دولت تعیین میکنم” و بسیاری نمونههای دیگر؟ کجا بودند تئوریدانان چپ و ملی و لیبرال و دموکراتمنش که مدعی تجربه و دانش تاریخی بودند، که ببینند و هشدار دهند به هزاران جوان مشتاق و پور شور که ماههای پیش و پس از بهمن ۵۷ مبهوت موج مخرب و زبان نفهم خمینی شده بودند؟ چطور نمیدیدند که هیتلر، موسیلینی، استالین ، از نوع ایرانی اسلامی آن جلو چشمشان نطفه میبندد.
به عقیده من انقلاب ۵۷ بصورت مخرب آن بعد از بهار-تابستان ۵۷ اجتناب ناپذیر بود، ولی اگر جبهه ای دموکراتیک و بعد از بهمن ۵۷ “ضد فاشیسم” تشکیل میشد قطعا مسیر تحولات بعد از ۵۷ تا این اندازه فاجعه بار نمیبود.
سوال من اینجاست که برای مثال: آیا دانش سیاسی اجتماعی کسی همچون خود شما و بسیاری از روشنفکران دیگر “چند هزار برابر” از روشنفکران با تجربه ۵۷ بیشتر است؟ که شعار “۵۷”ی را تشخیص میدهید و خطراتش را گوشزد میکنید، اما “حزب فقط حزب الله” نهایتا به عنوان نادرست و افراطی قلمداد میشد و وحشتی بر نمیانگیخت؟
چگونه از تجربیات ۵۷ بیاموزیم که دچار افراط و تفریط نشویم؟ بخصوص در جهان کنونی که افراط گری مد روز است و اگر غیر از آن کنی “۵۷ی” یا “فسیل” قلمداد میشوی؟
با سپاس، پیروز.
■ آقای پورمندی گرامی، نوشتهاید: «پنجاه و هفتیها» ترمی است که طرفداران نظام گذشته برای کوبیدن مخالفان احیای سلطنت وضع کردهاند و مرادشان نیروهای سیاسی است که مستقیم و یا غیر مستقیم در انقلاب نقش داشتهاند.»
تا آنجا که من از گفتهها و نوشتههای کسانی که اصطلاح پنجاههفتی را بکار میبرند دریافتهام طرفداران نظام پیشین فقط بخشی از آنها را تشکیل میدهند. هستند بسیاری از نسل جوان یا میانسال که زمان انقلاب در دوران کودکی و نوجوانی بودند یا بعد از انقلاب متولد شدند با انقلاب یا آن انقلاب و راهی که پدرانشان انتخاب کردند مخالف هستند، نه اینکه لزوما طرفدار نظام پادشاهی باشند و یا خودکامگی شاه را توجیه یا تایید کنند.
با احترام/ حمید فرخنده
■ خانم بهجت گرامی، شما نکات مختلفی مطرح کردهاید که آقای پورمندی خودشان به شما حتما پاسخ خواهند داد. اما من نیز مایلم به چند نکته در ارتباط با کامنت شما اشاره کنم:
۱. آقای پورمندی منکر نقش مردم یا تودهها در انقلاب نشده است. نکته اما اینجاست که حضور و حمایت گسترده مردم از یک حرکت یا اقدام لزوما به معنای درست بودن آن حرکت نیست. بسیاری از نظامهای توتالیتر و یا سرکوبگر از حمایتهای مردمی گسترده نیز برخوردار بودهاند.
۲. انقلاب به مثابه روش از آنجا که خشونتآمیز است و همچنین با توجه به تجربههای جهانی در این عرصه به آزادی مردم به معنای استقرار حاکمیت قانون و دموکراسی نمیانجامد. حتی همان انقلاب فرانسه که شما به آن استناد میکنید دوره وحشت و ترور در پی داشت و آن هدف آزادی اولیه به گیوتین ختم شد و به جنگهای بسیاری در اروپا انجامید. پس هدف وسیله را توجیه نمیکند بلکه هدف وسیله را تعیین میکند.
۳. کسانی که انقلاب کردند وقتی با نتایج بد آن روبرو شوند نمیتوانند بگویند آقای خمینی و روحانیت هوادار او انقلاب را دزدیدند. آقای خمینی طرفداران بسیار بیشتری در میان تودههای مردم نسبت به دیگر نیروهای سیاسی داشت و برای همین هم دلیل هم رهبری انقلاب شد. سکولارها یا آزادیخواهانی که در یک جامعه وارد انقلاب میشوند باید متوجه باشند که بذر انقلاب را در چه زمینی میکارند و محصول به دست چه کسی خواهد افتاد. این بزرگترین درسی هست که به گمان من شرکتکنندگان در انقلاب که بعدا مورد حذف و سرکوب قرار گرفتند، میتوانند از انقلاب بگیرند. از این گذشته چه چپها پیروز میشدند و چه فرضا مجاهدین همه آنها نیز نظام سرکوبگر خودشان را برپا میکردند. هیچکدام از سه نیروی عمده سیاسی آن زمان یعنی روحانیت، چپها و مجاهدین دارای اندیشه دموکراسیخواهانه نبودند. منظورشان از آزادی آزادی خود و گروه خودشان بود. هرکدام حقیقت خود را داشتند و دیگران را ناحقانی میپنداشتند که باید حذف میشدند. آن دو سال اول که کمی آزادی سیاسی وجود داشت بخاطر جمع و جور نبودن سازمان سرکوب نظام تازه تاسیس شده بود.
با احترام/ حمید فرخنده
■ به وحشت زدههایی که هر انقلابی را با ترور و کشتار و خونریزی همسان میپندارند و با درکشان ناقص شان از انقلاب و یا تحریف آن سعی دارند تا اصلاح نظام حاکم را جا بیندازند و سکان آن را هم به دست دارو دسته اصلاح طلبان نظام و روزنه گشایان متوهم یا دغلکار بسپارند، توصیه میکنم این چند خط را از بانو صدیقه وسمقی بخوانند: “وقتی موانعی در برابر تغییرات ضروری شکل میگیرد روند تغییر به سمت انقلاب و شکلگیری خشونت میرود ما اینها را نمیخواهیم اما تغییر را میخواهیم چون تغییر ضروری است. اما آیا میتوان انقلابی را فرض کرد که از مدلهای انقلابهای گذشته پیروی نکند یعنی یک مدل جدیدی از انقلاب داشته باشیم که به سمت تغییر ساختار و نظام سیاسی بر اساس پتانسیل نیرو و خواست مردم با پیشبینی آینده و برنامه مشخص بر اساس خواست ملت حرکت کنیم؟ آیا چنین انقلابی تحققپذیر است؟ بهنظر من از لحاظ نظری چنین انقلابی عملی است اما چون تا حالا به این شکل تحقق پیدا نکرده، ما نمیتوانیم شاهدی برای آن بیاوریم اگر مجموع اپوزیسیون در یک کشور با هم متحد شوند و با هم همفکری کنند با آیندهنگری برای نظام سیاسی بعدی برنامهریزی کنند و همه اینها را با مردم در میان بگذارند و با رهبری غیرفردی، شورایی و دموکراتیک کار پیش برود، شاید بشود این را یک مدلی از انقلاب دموکراتیک دانست که ضعفها و نقایصی که تاکنون جهان تجربه کرده، نداشته باشد. اما در حقیقت به تغییر نظام سیاسی منجر شود. خونریزی و کشتار در آن به حداقل برسد و آینده پس از تغییر برای مردم مشخص باشد. الان هم که اپوزیسیون ایران و گروههای مختلف در این چند سال بحث میکنند و برنامههای متعددی ارایه کردند. شاید ما داریم همین فرایند را طی میکنیم چون ایران به عقیده من زمینه انقلاب را دارد. مردم واقعا خواستار تغییر هستند و این ساختار سیاسی کنونی ۴۶ سال کار کرده و نشان داده که نمیتواند خواستههای مردم را برآورده کند. این تغییر، تغییر معقولی است و ضروری هم هست. اما، باید این فرایند را بسازیم و پیش ببریم. شاید ما توانستیم مدل جدیدی از انقلاب را در ایران تجربه کنیم.” این نوع اصلاح طلبان و هواداران چپ و راست شان دنبال تغییر ساختار سیاسی نیستند و متوهمانه چشم به راه استحاله نظام از درون اند و اگر هم این فرایند تا نابودی این آب و خاک طول بکشد ککشان هم نمیگزد. آیا میشود کسیکه خود را به خواب زده بیدار کرد؟
با احترام سالاری
■ آقای فرخنده، من از علم منطق چیزی نمیدانم اما سالها پیش مثالی برای روشن شدن سفسطه از استدلال واقعی دیدم که اینجا میگویم. ایشان برای سفسطه مثال زیر را آورده بودند: «باران میآید، سال پیش که باران آمد سیل شد، پس حالا هم سیل خواهد شد.» این گفته به ظاهر معقول بنظر میرسه اما چون نتیجه گیری بر اساس احتمال است استدلال واقعی نیست، در حقیقت سفسطه است. ایشان برای استدلال درست این مثال را میاورد: «باران میبارد، وقتی باران میبارد زمین تر میشود، پس حالا هم زمین تر خواهد شد.» تقریبن تمام پاسخ شما به کامنت من سفسطه است. شما می فرمایید: «حضور و حمایت گسترده مردم از یک حرکت یا اقدام لزوما به معنای درست بودن آن حرکت نیست. بسیاری از نظامهای توتالیتر و یا سرکوبگر از حمایتهای مردمی گسترده نیز برخوردار بودهاند.». شما در این گفته دچار سفسطه شدهاید. هدف از حضور گسترده مردم در انقلاب ۵۷ بر پایی یک حکومت توتالیتر یا سرکوبگر نبود که شما این نتیجه گیری نادرست را از آن میکنید، هدف انقلاب ۵۷ آزادی، استفلال و یک جمهوری که خمینی از زبان مردم ایران چارچوبش را در پاریس نشان داد بود. شما می فرمایید «انقلاب به مثابه روش از آنجا که خشونتآمیز است و همچنین با توجه به تجربههای جهانی در این عرصه به آزادی مردم به معنای استقرار حاکمیت قانون و دموکراسی نمیانجامد.» این گفته هم سفسطه ست. شما در این قیاس “روش” جنایتکارانه خمینی پس ار انقلاب را با “روش” آرام و زیبای مردم در روزهای انقلاب یکی کردهاید. شما در باره انقلاب فرانسه هم همین سفسطه را میکنید. خواستهای آزادای خواهانه مردم در روزهای انقلاب را با خشونت های پس از انقلاب یکی گرفته اید.. در روزهای انقلاب ایران این حکومت شاه بود که خشونت میکرد، نه مردم. مردم به آرامی به دنبال آزادی و خواست های به حق خودشان بودند.
شما می فرمایید «کسانی که انقلاب کردند وقتی با نتایج بد آن روبرو شوند نمیتوانند بگویند آقای خمینی و روحانیت هوادار او انقلاب را دزدیدند.» شما همان سفسطه را در اینجا هم تکرار میکنید. این حرف مثل این می مانند که شما به مادر راننده ای که ماشینش چپ شده و سی نفر را کشته بگویید اگر این فرزند را به دنیا نیاورده بودی سی تا آدم کشته نمیشدن. مگر آخوندها جنایت هایشان را پس از انقلاب به خواست مردم در روزهای انقلاب کردند. جنایت های خمینی پس از پیروزی انقلاب را ادامه خواست ها و آرزوهای زیبای مردم در روزهای انقلاب دانستن با عرض معذرت توهین به سیستم اندیشه ورزی خودتان است . کدام یک از مردم در روزهای انقلاب حتا تصور میکرد آخوندها پس از انقلاب اینجوری دست به جنایت بزنند. انتخاب کردن خود خمینی به رهبری انقلاب دستکم یکسال طول کشید (اگر شب های گوته را آغاز این جنبش بدانیم). بعد هم که آیت الله طالقانی از زندان آزاد شد رهبری انقلاب در داخل در دست او بود. شما نوشته آیت الله مطهری به روحانیون در روزهایی که برای اولین بار در دانشگاه تهران بست نشینی شد بخوانید. میگه تمام گروه ها دور هم جمع شده اند غیر از روحانیون.بعنی احساس خطر برای سهم روحانیون میکنه.
شما همین سفسطه را در باره “محبوبیت” خمینی پس از انقلاب هم تکرار می کنید. محبوبیت او را در روزهای آخر انقلاب به روزهای پس از انقلاب هم تعمیم می دهید بدون اینکه سندی نشان بدهید. اگر خمینی در انتخابات مجلس خبرگان سال ۵۸ شرکت کرده بود آرای او بیشتر از آیت الله منتظری نمیشد. نمی توانست بشه. مگر می توانست بالاتر از طالقانی که چپ و راست و سنی و شیعه و دیندار مومن و سکولار به او رای دادند بیشتر بشه. تاره این مال زمانی بود که مردم هنوز خوشبینی شان را به او و آخوندها از دست نداده بودند.
شما در باره دلیل سرکوبگری خمینی هم سفسطه می کنید. می فرمایید : «چه چپها پیروز میشدند و چه فرضا مجاهدین همه آنها نیز نظام سرکوبگر خودشان را برپا میکردند. هیچکدام از سه نیروی عمده سیاسی آن زمان یعنی روحانیت، چپها و مجاهدین دارای اندیشه دموکراسیخواهانه نبودند.». اولن شما مردم ایران را با این گروه ها یکی کرده اید. دوما ممکنه مجاهدین و چپ ها در ایدئولوژی با “ازادی لیبرالی» میانه ای نداشتند اما همه آنها تحت تاثیر خواست آزادیخواهی مردم هیچ مخالفتی با آزادی های بدست آمده پس از انقلاب نداشتند. برعکس تمام این گروه ها همراه با نهضت ازادی و جبهه ملی و روشنفکران مستقل از همان اول با زورگویی آخوندها مقابله می کردند. سوما، حتی اگر جوری که شما می گویید این گروه ها “اندیشه دمکراسی” نداشتند چه ربطی به جنایتکاری های اخوندها داره؟ این چه توجیهی برای جنایت خمینی میشه؟ با احتمال اینکه اگر اونها هم به قدرت رسیدند همین کار را می کردند مگر میشه جنایت های آنهایی را که به قدرت رسیدند توجیه کرد؟
گفته آخرتان تمام سفسطه های شما در بالا را نشان میده. می فرمایید: «آن دو سال اول که کمی آزادی سیاسی وجود داشت بخاطر جمع و جور نبودن سازمان سرکوب نظام تازه تاسیس شده بود.» معنی گفته شما این میشه که یک ، مردم برای آزادی انقلاب کردند، دو، پس از پیروزی انقلاب به آن رسیدند، سه، گروههایی که نام می برید با آزادی مخالفتی نداشتند، چهار، خمینی آن محبوبیتی را که شما می فرمایید پس از انقلاب نداشت که بتونه پیروزی مردم را سرکوب کنه، اگر داشت این کار را از همان روزهای اول به کمک مردم هوادارش می کرد، چهار و آخر اینکه مردم با خمینی و عقایدش موافق نبودند برای همین وقتی “زورش” رسید ازادی مردم یا انقلاب مردم را “دزدید” (دزدیدن نام مستعار کودتا شده). آقای فرخنده من هیچ شناختی از گذشته شما ندارم . نمیدانم در انقلاب در کدام سمت بوده اید، پس از خرداد سال ۶۰ در کدام سمت بوده اید. فقط می دانم این سفسطهگریها را دو گروه مرتب تکرار می کنند، یکی سلطنت طلب ها یکی هواداران جمهوری اسلامی.
با احترام فراوان به آقای پورمندی که با حوصله به انتقادهای من گوش کردند. بازهم بخاطر طولانی شدن کامنت معذرت میخوام.
بهجت ب.
■ با تشکر از جناب پورمندی برای مقاله خوبشان که با اظهار نظر های دوستان خواننده زمینه ای برای بحث در زوایای مختلف انقلاب ۱۳۵۷ را، که بنظرم هنوز جای کنکاش و روشنگری زیادی دارد، فراهم کرد.
یک راه اصولی برای بررسی انقلابهای اجتماعی-سیاسی (مانند انقلاب سال ۵۷) آن است که یک چارچوب نظری پذیرفته شده برای آنها در نظر بگیریم و بعد جزییات حوادث انقلاب و نقش نیروهای فعال در آن را در آن چارچوب نظری تحلیل کنیم. یک چارچوب نظری کلی در مورد انقلابهای سیاسی-اجتماعی نقش مدرنیزاسیون در آماده شدن شرایط برای گذار از رژیم اجتماعی سیاسی قدیم به نظام جدید است. هانتینگتون مانند شماری دیگر از صاحب نظران فلسفه و علوم سیاسی معتقد است که انقلابها زمانی رخ میدهد که زیر ساختهای نظام اجتماعی-اقتصادی به دلیل رشد (سریع) اقتصادی و مدرنیزاسیون با روساخت و ساختار سیاسی ناسازگاری و اصطکاک می یابد. هنگامی که الیت سیاسی حاکم نتواند با اصلاحات سیاسی این ناسازگاری و سایش عمیق را بر طرف کند این ناسازگاری لاجرم به انقلاب منتهی شده و با سرنگونی رژیم سیاسی موجود و شکلگیری ساختار سیاسی نوین بر طرف می شود.
در مورد ایران میتوان گفت تقویت و نوسازی صنعت نفت در چارچوب قرارداد کنسرسیوم بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، مدرنیزاسیون ارتش که سر ریزهای آن، هر چند در ابعادی محدود، به صنایع و روابط اجتماعی می رسید، اصلاحات ارضی و ارتقاء آن به انقلاب سفید شاه و مردم با اصولی مانند حق رای زنان، سپاه دانش و سپاه بهداشت در اوایل دهه ۱۳۴۰ و مهمتر از همه رشد سریع اقتصادی دهه ۱۳۴۰ و اوایل دهه ۱۳۵۰ فرایند مدرنیزاسیون را در ایران تا حدود زیادی محقق کرده بود اما الیت حاکم و در راس آن محمد رضا شاه پهلوی بجای آنکه با اصلاحاتی حسابشده و بنیادی ساختار سیاسی را با تغییرات سریع اجتماعی-اقتصادی دهه های ۴۰ و ۵۰ هماهنگ و سازگار کنند در جهت مخالف عمل کردند. یعنی بجای گسترش دامنه آزادیها و فعالیتهای سیاسی و تشویق سازماندهی سیاسی جامعه حول احزاب ملی واقعی با ریشه های مردمی در سرتاسر کشور، که خواسته طبقه متوسطی بود که بتدریج شکل گرفته بود و میخواست صدایش در مقدرات و تصمیمگیریهای سیاسی کشور شنیده شود، سعی کردند (شاید تحت تاثیر افزایش درآمدای نفت) با کنترل آزدیهای سیاسی فرایند مدرنیزاسیون را شتاب دهند و توسعه اقتصادی اجتماعی (تمدن بزرگ) را زودتر از آنچه قبلا انتظار میرفت محقق کنند. شاید تصور میکردند آزادیهای سیاسی کنترل امور را از دست آنها ربوده و فرایند سریع مدرنیزاسیون (رسیدن به دروازه های تمدن بزرگ) را کند خواهدکرد.
برخی نوشته اند ایده تشکیل حزب رستاخیز از سوی شماری از تحصیلکردگان هاروارد به شاه ارائه شده بود. آنها تصور میکردند با تشکیل یک حزب فراگیر مردمی از نفوذ سیاسی انحصاری الیت سیاسی حاکم (که در آن زمان در دو حزب ایران نوین و مردم تجسم یافته بود) کاسته شده و ابزار سیاسی مدرن و قدرتمندی (مانند احزاب کمونیست حاکم در شوروی و چین) در اختیار شاه قرار میگیرد. بطوری که یک گروه بزرگ الیت سیاسی جوان، خوشفکر و کاملا وفادار به شاه تربیت شده و ضمن گسترش مشارکت سیاسی مانع از خارج شدن فعالیتهای سیاسی از کنترل شاه میشود. بنابراین دست شاه برای سرعت بخشیدن به حرکت به سوی دروازه های تمدن بزرگ باز تر می شود. اما رهبری حزب رستاخیز که عمدتا متشکل از چهره های الیت حاکم و رهبران احزاب ایران نوین و مردم بود فاقد آن ارتباطات و پایگاه مردمی و آن نوآوریها و ایده های مترقی بود که بتواند آن حزب را به یک سیستم مدرن و کارآمد سیاسی تبدیل کند. چنان سیستم سیاسی که دارای ظرفیت از بین بردن اصطکاک و سایش بین ساختار سیاسی ناکارآمد و ساختار متحول اجتماعی-اقتصادی بوده و امکان توسعه اقتصادی-اجتماعی-سیاسی را در ایران فراهم کند. بنابراین تشکیل حزب رستاخیز برعکس به وقوع انقلاب کمک کرد.
در این چارچوب نقش روحانیون، بازاریان، ملاکان و تشکل های سیاسی نزدیک به آنها (مانند فدائیان اسلام و هیاتهای موتلفه، نهضت آزادی و جبهه ملی) و جریانهای سیاسی مانند چریک های فدایی خلق، مجاهدین خلق و حزب توده قابل تحلیل است. همانطور که جناب پورمندی هم به درستی توضیح داده اند فدائیان و مجاهدین خلق (و نیز حزب توده) در آستانه انقلاب اصولا نیرویی سیاسی قابل اعتنایی نبودند که خطری برای رژیم ایجاد کنند. بر عکس بر ثروت و قدرت روحانیون اضافه شده و آنها سازمان خود را تا روستاهای کشور بسط داده بودند. از قدیم الایام بازاریان و ملاکین و اشراف متحدان روحانیون بوده اند. در آستانه انقلاب ۵۷ نیز این همبستگی کم و بیش وجود داشت بلکه به دلیل امکانات تبلیغی بیشتر روحانیون و نیز درآمد بیشتر بازاریان (ناشی از رشد اقتصادی) افزایش یافته بود. علیرغم افزایش درآمد بازارایان در دهه ۴۰ و ۵۰ و نیز ملاکان، که با بکارگیری پول های حاصل از فروش املاک زراعی خود در فعالیتهای تجاری و صنعتی و زمینهای شهری، نسبت به قبل از اصلاحات ارضی ثروتمندتر شده بودند، این دو گروه اجتماعی را میتوان مخالف رژیم شاه دانست. زیرا هم وزن و اعتبار سیاسی و اجتماعی بازاریان (مثلا در مقایسه با دوره جنبش ملی کردن نفت) و هم وزن و جایگاه اجتماعی سیاسی ملاکان بشدت کاهش یافته بود. روحانیون علاوه بر آن امکان ارتباط منظم با توده های روستائیانی که پس از اصلاحات ارضی به شهرها آمده و عمدتا در حاشیه شهرهای بزرگ ساکن شده بودند پیدا کرده بودند. در واقع دولتهای شاه پس از اصلاحات ارضی نتوانستند یک سازمان تولیدی کشاورزی کارآمدی را بجای آن سازمان تولیدی سنتی که طی سالهای طولانی با همکاری مالکان و دهقانان و دیگر روستائیان شکل گرفته بود ایجاد کنند و در نتیجه کشاورزی کشور و دهقانان و روستائیان نتوانستند از اصلاحات ارضی آنطور که انتظار میرفت منتفع شوند. در نتیجه سقوط سازمان قدیمی تولید زراعی میلیونها روستایی با باورهای سخت مذهبی راهی شهرها شده و جذب بخشهای صنعتی بخصوص بخش ساختمان و خدمات شهری شده در حاشیه شهرهای بزرگ ساکن شدند. اینها ارتباط نزدیکی با روحانیون داشتند و برای مسایل مذهبی و نیز حل اختلافات و گرفتاریهای خود به آنها مراجعه میکردند.
بنابراین هنگامی که در آستانه انقلاب به دلیل دامنه گسترده مدرنیزاسیون در ایران جمعیت های شهری و عمدتا طبقه متوسط، بخصوص در شهرهای بزرگ و تهران، که با آگاهیهای ایجاد شده به دلیل گسترش سیستم آموزش کشور شامل دانشگاه ها و ارتباطات بیشتر با دنیای غرب، خواستار مشارکت و تاثیر بیشتر در مقدرات کشور و مبارزه با فساد طبقه حاکم شدند رژیم سیاسی آمادگی و انعطاف لازم برای انطباق با شرایط تازه را نداشت و به روش سنتی خود متوسل به زور برای سرکوب مخالفتها و اعتراضات شد. از سوی دیگر احزاب سیاسی هم به دلیل استبداد توسعه نیافته بودند و نفوذ زیادی در بین مردم نداشتند. بنابراین هنگامی که اعتراضات افزایش یافت روحانیون تندرو و در راس آنها خمینی با استفاده از سازمان روحانیت موفق شدند توده های مردم را پشت سر خود بسیج کند. بتدریج دیگر تشکل های سیاسی، از جمله مجاهدین و فدائیان، نیز ناگزیر از پذیرش هژمونی و تبعیت از او شدند.
با اینحال بنظر من انقلاب سال ۱۳۵۷ اجتناب ناپذیر نبود و چنانچه شاه و الیت حاکم از یک سو و رهبران سیاسی مخالف از سوی دیگر از درایت و آگاهی لازم برخوردار بودند میتوانستند با انجام اصلاحات سیاسی لازم ناسازگاری های نظام اجتماعی-اقتصادی و ساختار سیاسی را حل و با قراردادن کشور در مسیر دموکراسی سکولار از فاجعه انقلاب اسلامی ۵۷ که آسیب های جبران ناپذیری بر ایران وارد کرده است جلوگیری کنند.
خسرو
■ خانم بهجت گرامی، شما نکات زیادی در تحلیل خود از انقلاب ۵۷ مطرح کردهاید، که قصد پرداختن به آنها را ندارم اما لازم میدانم به دو گفته شما بپردازم.
۱. نوشتهاید: «شما همین سفسطه را در باره “محبوبیت” خمینی پس از انقلاب هم تکرار می کنید. محبوبیت او را در روزهای آخر انقلاب به روزهای پس از انقلاب هم تعمیم می دهید بدون اینکه سندی نشان بدهید. اگر خمینی در انتخابات مجلس خبرگان سال ۵۸ شرکت کرده بود آرای او بیشتر از آیت الله منتظری نمیشد. نمی توانست بشه. مگر می توانست بالاتر از طالقانی که چپ و راست و سنی و شیعه و دیندار مومن و سکولار به او رای دادند بیشتر بشه. تاره این مال زمانی بود که مردم هنوز خوشبینی شان را به او و آخوندها از دست نداده بودند.» اینکه شما فکر میکنید محبوبیت آقای طالقانی بیشتر از آقای خمینی بود، البته در میان تحصیلکردگان، طرفداران شریعتی، مجاهدین خلق و جبهه ملی و برخی چپهاحق با شماست. اشتباه داوری شما اما اینجاست که اولا این را به کل مردم کشور تعمیم میدهید. آقای خمینی یک اعلامیه میداد و تمام کشور به او چه برای حمله به کردستان چه برای سرکوب مخالفان و چه برای رفتن به جبهههای جنگ دعوت او را در شهر و روستا لبیک میگفتند. بنا به تمام شواهد تاریخی آقای خمینی بعد از انقلاب نیز بیشترین محبوبیت و اتوریته را میان تودههای ملیونی مردم ایران داشت. «روح منی خمینی»، «خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم» محدود به گروه کوچکی از طرفداران او نبود. بعد تشیع جنازه مهاتما گاندی بزرگترین تشیع جنازه تاریخ برای آقای خمینی با شرکت حدود ۱۰ میلیون نفر برگزار شد. یعنی بعد همه آن فجایع که اتفاق افتاده بود و بعد از دستور کشتن زندانیان سیاسی که او صادر کرده بود هنوز او از چنین محبوبیتی در میان مردم برخوردار بود.
۲. نوشتهاید: «ممکنه مجاهدین و چپ ها در ایدئولوژی با “ازادی لیبرالی» میانه ای نداشتند اما همه آنها تحت تاثیر خواست آزادیخواهی مردم هیچ مخالفتی با آزادی های بدست آمده پس از انقلاب نداشتند. برعکس تمام این گروه ها همراه با نهضت ازادی و جبهه ملی و روشنفکران مستقل از همان اول با زورگویی آخوندها مقابله می کردند. سوما، حتی اگر جوری که شما می گویید این گروه ها “اندیشه دمکراسی” نداشتند چه ربطی به جنایتکاری های اخوندها داره؟» چپها بویژه حزب توده و مجاهدین به شدت از اعدامها حمایت میکردند و هرگاه اعدامها کاهش مییافت و یا دولت موقت و شخص مهندس بازرگان برای توقف اعدامها تلاش میکرد، شعار برای از سرگیری اعدامها و بازگشت خلخالی به صحنه میدادند. حزب توده چنان در این عرصه فعالتر از بقیه بود که از کاندیتاتوری خلخالی برای مجلس خبرگان حمایت کرد.( نگاه کنید به اسناد زیر)
مخالفت چپها (چه سکولار و چه مذهبی) بویژه حزب توده بیش از اینکه با آقای خمینی باشد علیه نهضت آزادی بود. چپها (که عمدتا شامل فدائیان خلق، حزب توده، چپهای طرفدار آقای خمینی و مجاهدین خلق نه تنها برای مقابله با «با زورگویی آخوندها» با نهضت آزادی همکاری نکردند، برعکس همه انرژی خود را جهت زدن بازرگان و دولتش تحت نام «افشای لیبرالها» و «تعمیق انقلاب»، «بعد از شاه نوبت امریکاست» و «مبارزه با امپریالیسم» بکار بردند که اوج آن حمایت قاطع همه این گروهها از تسخیر سفارت امریکا در آبان ۵۸ و استعفای دولت بازرگان بود. ربط کسانی که اندیشه دموکراسیخواهی نداشتند با سرکوبهای جمهوری اسلامی این است که هرچند خودشان قربانی سرکوب آقای خمینی شدند، اگر در موضع قدرت قرار میگرفتند خود میتوانستند فاجعه و سرکوب بیافرینند. سازمان اکثریت و حزب توده قبل از اینکه خود زیر بار سرکوب روند برای سرکوب مجاهدین خلق، گروههای چپ تندرو مانند پیکار کف میزدند. چرا که «انقلاب، ضدانقلاب را زیر چرخهای خود له میکرد.»
با احترام/ حمید فرخنده
■ با تشکر از همه دوستانی که با مشارکت در گفتگو، به گسترش کمی و کیفی بحث یاری رساندهاند و بدون اصرار بر اینکه میتوان در اینگونه مسائل مهم به نتیجه نهایی رسید، نکاتی را به نظرم میرسد با دوستان به اشتراک میگذارم.
@آقای امیدوار پور! هم در مورد نقش کجکاریها و کج اندیشیها ار مشروطه تا بهمن ۵۷ و هم در مورد نقش لینک خارجی در انقلاب بهمن، حق با شماست. به دومی اشاره مختصری به این صورت کردم: «عدم اعتماد غرب، آخرین ضربه مرگبار را به شاه وارد کرد به گونهای که او در تصمیمگیری عاجز ماند.» در مورد اولی به اشاره ای نسبت به کودتای ۲۸ مرداد و تاثیرات زخم ۲۸ مرداد گذر کردم که کافی نبود و جا داشت که به هر دو مورد با تفصیل بیشتری میپرداختم.
@خانم بهجت گرامی! سپاس از دو کامنت بلندی که نوشتهاید. به گمانم، بسیاری از تفاوت نظرهای ما به درک و فهم ما از « انقلاب» بطور کلی بر میگردد. شاید درک امروز من - آنطور که برخی دوستانم تذکر می دهند - ناشی از نتایج فاجعه بار انقلاب بهمن باشد، اما من به هرحال، امروز بر این باورم که انقلاب به مفهوم در هم شکستن قدرت مستقر از طریق اعمال قهر تودهای ، به آزادی، دموکراسی، برابری و همبستگی ملی ختم نمی شود. من انقلاب را یک موجود جاندار می دانم که پس از تولد، خود به تصمیم گیر اصلی بدل می شود، نیرو های مسالمتجو را حذف می کند و در مسیر ویرانگری و قدرتطلبی، عناصر قدرت طلب و خشن را بالا می کشد. این انقلاب هویتی یک پارچه دارد و تخم آنچه بعد از پیروزی ظاهر میشود، در پیش از پیروزی کاشته میشود. ویژگیهای زشت «انقلاب» بدان معنی نیست که مردمی که به هر دلیل سر به شورش بر می دارند، شایسته سرزنش هستند. ما ناچاریم که موقعیت تراژیک انقلابها را باور کنیم. از نگاه من، «انقلاب» یک کلمه با بار مفهومی منفی است و بهتر آن است که آنرا در جعبه ابزار تحولات، آرزو ها و تحلیل هایمان قرار ندهیم. من کاملا به شما حق می دهم که با باور به انقلاب، نسبت به بخش بزرگی از نوشته من احساس فاصله بکنید.
@فرخنده گرامی! ممنون ار کامنتی که در پاسخ خانم بهجت نگاشتید. در خصوص منشا ترم «پنجاه و هفتیها» و درک های متفاوت از آن، بعید است بتوان به درک و برداشت واحدی رسید. مستقل از آنکه اولین بار چه کسی و کجا آنرا مطرح کرد و اکنون چه کسانی در نقد پدران شان و با نگاهی نه لزوما بدخواهانه، آنرا به کار می برند، می توان گفت که رسانه های راست و نزدیک به سلطنت طلبان ، در پابلیک کردن آن نقش تعیین کننده ای داشتند و به دنبال نوعی تواب سازی و توبه گرفتن ار ملا، چپی، مجاهد هستند.
@ پیروز گرامی! اجازه بدهید که ریشه یابی انقلاب بهمن را از منظر تاریخی، کمی از مسائل قدیم تر آغار کنیم. اولین نکته این است که با جنبش مشروطه و استقرار سلسله پهلوی، برای اولین بار انتقال قدرت از ساختار ایلیاتی و آخوندی جدا شد و روشنفکران در آن دست بالا را گرفتند. رضا شاه ، نه نسب آخوندی داشت و نه ایلیاتی بود. او روی دوش روشنفکران عصر مشروطه به قدرت رسید و دعوا های مربوط به قدرت، در بخش اصلی خود به دعوای روشنفکران چپ و راست ایران بدل شد و در نتیجه همه حوادث از مشروطه تا بهمن ۵۷ را باید در پرتوی این تحول مهم تحلیل کرد.
دومین نکته این است که در سال ۱۳۳۹، آغاز رفروم هایی کلید خوردند که از جمله به دلیل کجکاریهای ۲۸ مرداد، به تاخیر افتاده بودند. این رفرم ها تحت فشار کندی و بدست دولت امینی که مورد حمایت او بود، آغاز شدند. در اینجا دو خطای بزرگ اتفاق افتادند. خطای اول از ناحیه شاه بود که برای مصادره رفرم ها و خارج کردن آنها از چنگ نخست وزیر و در نتیجه تبدیل آنها به اصلاحات شاهانه خیز برداشت و خطای دوم را نیروهای اپوریسیون آن زمان و بویژه جبهه ملی مرتکب شدند. این اپوزیسیون مرتکب یک خطای نظری بزرگ شد و سر نوشت رفرم را با مفوله آزادی گره زد و در نتیجه اصالت و فایده مندی آنرا به زیر سوال برد. به باور من مهم ترین اتفاق آن ایام این بود که با آغاز رفرمها، مرکز ثقل تحول به درون حکومت منتقل شد و نیرو های ملی و دموکرات می بایست «روزنه گشایی» به درون حکومت را در مرکز سیاست خود قرار می دادند و اجازه نمی دادند که داخل حکومت به انحصار روشنفکران راست اجتماعی در بیاید. از نگاه من - بر خلاف ادعا های انقلابیون - این کار در آن زمان شدنی بود، اعطای حق رای به زنان، تشکیل سپاه های دانش، بهداشت. و ترویج، طر حهای تشکیل خانه های انصاف و خانه های فرهنگ روستایی، تاسیس کانون پرورش فکری، وجود انجمن های نسبتا دموکراتیک شهر و روستا و ده ها طرح دیگر، میدان فراخی در اختیار روشنفکران چپ اجتماعی قرار می داد تا ریشههای خرافهپرستی و نفوذ روحانیت را در متن جامعه هدف قرار بدهند. این سخن که اجازه فعالیت سیاسی داده نمی شد، سخن غلطی نیست، اما مبتنی بر درکی بسیار ساده و بدوی از سیاست است. تخم فاجعه بهمن در سال ۱۳۴۱ بدست شاه کاشته شد و بدست اپوزیسیون آبیاری شد تا به درخت کینه ۵۷ بدل شود.
@ سالاری گرامی! مخیر کردن جامعه به گزینش میان اصلاح و انقلاب، با تجارب اواخر قرن ۲۰ و دو دهه اخیر پشتیبانی نمیشود. اینک اغلب نظریه پردازان جامعهشناسی سیاسی، از مفهوم «گذار» برای نظریه پردازی تحولات سیاسی استفاده می کنند. گرچه خشونت پرهیزی، وجود جنبش های وسیع اجتماعی و مدنی، وجود نیرویی واقع بین در حکومت و شرایط مناسب جهانی برای تحقق گذار ضروری تصور می شوند، اما گذار اشکال متنوعی دارد و ضرورتا تحولات سیاسی کلان و استقرار دموکراسی مقدم بر رفرم های اقتصادی تعریف نمی شوند.گذار می تواند با تحولاتی در درون حکومت و انجام رفرم از بالا آغاز شود و یا فشار یکپارچه مردم، حکومت را به عقب نشینی و تقسیم قدرت وادار کند. من و دوسان جمهوریخواهم ، تلاش می کنیم که تدوین راهکار تحول را بر نظریه گذار استوار کنیم و از کمک شما هم استقبال می کنم.
@ خسرو گرامی! با سپاس از مطلب جامع و راهگشایی که به اشتراک گذاشتید. به بخشی از مطالب شما، در تماس با کامنت دوستان دیگر پرداخته ام. همانطور که اشاره کردید، نظریه هانتینگتون که شباهت هایی با نظریه مارکس هم دارد، میتواند شکاف میان توسعه سریع اقتصادی و جا ماندگی توسعه سیاسی و عوارض آنرا به خوبی توضیح بدهد. حکومت شاه قطعا در دهه ۴۰ و تا سال ۱۳۵۵ دچار این عارضه و شکاف شده بود. توجه به مذهب و رشد قدرت خمینی هم محصول وجود همین شکاف بود. کاملا درست است که انقلاب بهمن اجتناب ناپذیر نبود و حتی اگر در اوایل ۱۳۵۶ هم حکومت به هوش می آمد، می شد جلوی فاجعه را گرفت. روشنفکران راست ایران دچار نوعی فوبیای چپ شده بودند و روشنفکران چپ هم در بخش اصلی خود، با پیوستن به اردو گاه شوروی و تصورات اتوپیستی زمینه های تفاهم ملی را تخریب کردند و در این شکاف، حکومت اسلامی زاده شد و رشد کرد. امیدوارم که با تحولاتی که در هر دو بخش جامعه روشنفکری ایران رخ دادهاند، «روزی زمانش برسد که به پنجاه و هفت از منظری دیگر بپردازیم. خود را و جامعه را از زخمهای آن برهانیم و از آن به مثابه مدرسه تاریخ، بهره ببریم.»
با ارادت، پورمندی
فارین افرز
۴ فوریه ۲۰۲۵
برای حزبالله، این روزها دوران سختی است. پس از دههها تسلط بهعنوان قدرتمندترین سازمان سیاسی و نظامی لبنان، این گروه اکنون در وضعیت نابسامانی قرار دارد. در جریان یک جنگ یکساله با اسرائیل، حزبالله بخش بزرگی از زیرساختهای نظامی خود را از دست داد و صفوف رهبری آن بهشدت آسیب دیدند. در نوامبر، پس از تحمل خسارات سنگین در نبرد، این گروه توافق آتشبس با اسرائیل را امضا کرد و نیروهایش را از جنوب لبنان — قلمرو سنتی خود — عقب کشید. مدت کوتاهی بعد، رژیم بشار اسد در سوریه سقوط کرد و خطوط تأمین بین حزبالله و ایران، حامی اصلی آن، قطع شد. اکنون حزبالله حتی در خطر از دست دادن حمایت شیعیان لبنان است که پایگاه داخلی آن را تشکیل میدهند.
همانطور که معمولاً چنین است، تضعیف حزبالله به نفع لبنان تمام میشود. در واقع، زوال این گروه به مقامات لبنانی فرصتی بیسابقه داده است تا حضور خود را مجدداً تثبیت کرده و کشور ورشکسته خود را بازسازی کنند. دستکم برخی از رهبران لبنان به نظر میرسد آماده استفاده از این فرصت باشند. رئیسجمهور تازهمنتخب، ژوزف عون، که پیشتر فرمانده نیروهای مسلح لبنان بود، اعلام کرده است که نیروهای دولتی به شهرهای جنوبی بازخواهند گشت. او قول داده است که حزبالله سرانجام خلع سلاح خواهد شد و به یک حزب سیاسی عادی تبدیل میشود، نه یک دولت در سایه با ارتشی کامل. نخستوزیر تازهمنتخب پارلمان، نواف سلام، نیز وعده داده است که حزبالله را خلع سلاح کرده و اقتدار دولت لبنان را احیا خواهد کرد. ژوزف عون و نواف سلام میتوانند آغازگر دورهای جدید برای لبنان و مردم رنجدیده آن باشند.
اما اگرچه حزبالله ضربه خورده است، هنوز از میدان خارج نشده است. این گروه و متحدانش در حال حاضر ۵۳ کرسی از ۱۲۸ کرسی پارلمان لبنان را در اختیار دارند، یعنی تعداد کافی برای تأثیرگذاری بر تصمیمات مهم. اگر آنها بتوانند با حزب تجمع دموکراتیک به رهبری ولید جنبلاط و حزب اعتدال ملی به رهبری سعد حریری، نخستوزیر پیشین، همکاری کنند، اکثریت کرسیهای پارلمان را در اختیار خواهند داشت. حزبالله همچنین میتواند با حمله فیزیکی یا تهدید نمایندگانی که مطابق میل آن رفتار نکنند، و دیگر بازیگران داخلی که در برابرش ایستادهاند، به خواستههایش برسد. کسی نباید تعجب کند اگر این گروه به چنین تاکتیکهای ارعابآمیزی متوسل شود. اگر حزبالله امیدی به بازسازی خود داشته باشد، نیاز دارد که کنترل دولت را به دست بگیرد.
عون، سلام و متحدانشان میتوانند مانع از برتری دوباره حزبالله شوند. اما آنها باید سریع عمل کنند، درحالیکه این سازمان هنوز سردرگم و تضعیف شده است. آنها باید اطمینان حاصل کنند که نهادهای مستقل لبنان، نه حزبالله، مسئول بازسازی جنوب کشور خواهند بود. آنها به کابینهای نیاز دارند که تحت نفوذ حزبالله نباشد، بانک مرکزی و یک دستگاه قضایی که به این گروه وابسته نباشند. همچنین، پارلمان باید سرانجام روشن کند که حزبالله هیچ نقشی در دفاع از کشور ندارد. اگر آنها موفق شوند، حزبالله ممکن است در انتخابات پارلمانی ماه مه ۲۰۲۶ شکست سنگینی را متحمل شود و به سراشیبی سقوط بیفتد. اما اگر شکست بخورند، این گروه دوباره بازسازی خواهد شد.
شرطبندی اشتباه
جنگ اخیر حزبالله با اسرائیل اندکی پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ آغاز شد، زمانی که حماس حمله فرامرزی خود را انجام داد. برای حمایت از متحدش در غزه، این سازمان لبنانی بلافاصله پس از ورود نیروهای دفاعی اسرائیل (IDF) به این منطقه، شروع به شلیک موشک به اسرائیل کرد. برای حزبالله (و رهبران ایرانی آن)، این فرصتی نادر بود تا نسبت به سالهای گذشته، پیشروی بیشتری به سمت جنوب داشته باشد و همچنین اسرائیل را تحت فشار بگذارد تا حملات خود علیه حماس را متوقف کند.
رهبران حزبالله این حملات را بدون ریسک خاصی میدیدند. آنها تصور میکردند که نیروهای دفاعی اسرائیل، که درگیر جنگ در غزه بودند، تمایلی به تشدید درگیری در شمال نخواهند داشت — بهویژه با توجه به ذخیره عظیم موشکهای پیشرفته حزبالله. اما این فرض نادرست از آب درآمد. در ۱۹ سپتامبر، اسرائیل مواد منفجرهای را که در هزاران پیجر متعلق به عوامل حزبالله کار گذاشته بود، منفجر کرد. این حمله دستکم ۳۰۰۰ تن از فرماندهان و نیروهای ارشد حزبالله را از صحنه خارج کرد. سپس، مقامات اطلاعاتی اسرائیل موفق به شناسایی و ترور رهبران عالیرتبه حزبالله شدند. آنها ابراهیم قبیشی، فرمانده نیروهای موشکی و راکتی حزبالله را کشتند. همچنین، هر سه بنیانگذار زنده حزبالله — فؤاد شُکر، علی کرَکی و ابراهیم عقیل — ترور شدند. و در ۲۷ سپتامبر، اسرائیل حسن نصرالله، رهبر این گروه، را به قتل رساند.
مرگ نصرالله ضربهای ویرانگر برای حزبالله بود. در طول ۴۰ سال، نصرالله این سازمان را به نیرویی تبدیل کرد که باید آن را جدی گرفت. او هدایتگر روند بیرون راندن اسرائیل از جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰، پیروزی حزبالله در جنگ ۲۰۰۶ و تبدیل آن به یک بازیگر منطقهای بود. هیچکس دیگری نمیتواند جایگاه او را پر کند. معدود افرادی که به او نزدیک بودند نیز همگی توسط اسرائیل کشته شدند. در نهایت، حزبالله نایب دبیرکل خود، نعیم قاسم، را بهعنوان رهبر جدید منصوب کرد. اما قاسم نه کاریزمای نصرالله را دارد، نه محبوبیت و نه هوش سیاسی او را. او هیچ طرح مشخصی برای بازسازی سازمان ندارد. در نتیجه، روحیه درون حزبالله بهشدت افت کرده است. در شورای جهاد حزبالله — که مسئول تصمیمگیریهای نظامی، امنیتی و سیاسی این گروه در هماهنگی با تهران است — شکافهایی در حال شکلگیری است.
خسارات حزبالله فقط به رهبری آن محدود نمیشود. با حمله اسرائیل به جنوب لبنان، این سازمان صدها نیروی خود و هزاران سلاح را از دست داد. به گفته نیروهای دفاعی اسرائیل، حزبالله ۸۰ درصد از موشکهای دقیق و دوربرد خود را از دست داده است، بهطوریکه این تعداد از ۵۰۰۰ به کمتر از ۱۰۰۰ کاهش یافته است. ذخایر راکتی کوتاهبرد این گروه نیز از ۴۴۰۰۰ به حدود ۱۰۰۰۰ کاهش پیدا کرده است. حزبالله هنوز بخش بزرگی از تسلیحات سبک خود، بیش از ۱۰۰۰۰ نیروی تماموقت و تعداد بیشتری نیروی ذخیره را در اختیار دارد. اما بدون مدیریت ماهرانه و فرماندهان آموزشدیده، این سازمان در عرصه جهانی با چالشهای زیادی روبهرو خواهد شد.
البته حزبالله دوباره تلاش خواهد کرد تا به یک قدرت منطقهای تبدیل شود. اما این امر نهتنها به دلیل ضعف کنونی این گروه، بلکه به دلایل دیگر نیز دشوار خواهد بود. با سقوط اسد، حزبالله یک متحد حیاتی را از دست داده است. در دوران حکومت او، حزبالله از تجارت مواد مخدر کاپتاگون میلیاردها دلار درآمد کسب میکرد؛ اما اکنون تولید و قاچاق این ماده احتمالاً محدود خواهد شد. مهمتر از آن، فروپاشی رژیم اسد انتقال منابع از سوی ایران به این گروه را بسیار دشوار کرده است. بدون دسترسی به سوریه، حزبالله مجبور خواهد شد محمولههای خود را از طریق بنادر و فرودگاههای لبنان قاچاق کند. اما اکنون این مسیرها بهشدت تحت نظارت نیروهای مسلح لبنان و ایالات متحده قرار دارند. این سیستم بازرسی تاکنون مانع از ورود چندین هیئت ایرانی به لبنان شده و احتمالاً در سالهای آینده، این نظارت شدیدتر خواهد شد.
ایران ممکن است دیگر تمایلی به کمک به دوست درهمشکسته خود نداشته باشد. شکستهای نظامی شرمآور حزبالله آن را ضعیفتر و در نتیجه کمفایدهتر کرده است. جمهوری اسلامی همچنین نگران میزان نفوذ عوامل اطلاعاتی اسرائیل در حزبالله است. در واقع، ممکن است اکنون این گروه برای تهران به یک دردسر تبدیل شده باشد.
جبهه داخلی
قدرت منطقهای حزبالله بهشدت کاهش یافته است. اما این گروه همچنان در داخل لبنان نفوذ قابلتوجهی دارد و احتمالاً در ماههای آینده تمام تلاش خود را برای گسترش این نفوذ داخلی به کار خواهد بست.
حزبالله تا حدی از طریق نمایندگان منتخب خود عمل خواهد کرد و پارلمان لبنان را تحت فشار قرار خواهد داد تا انتصابات نظامی، امنیتی، مالی و قضایی را مطابق میل این گروه انجام دهد. بهویژه، حزبالله تلاش خواهد کرد تا فرمانده بعدی ارتش را تعیین کند، فردی که مسئول اجرای توافق آتشبس خواهد بود، تا اطمینان حاصل کند که این فرمانده حزبالله را مجبور به تسلیم سلاحهایش نمیکند (همانطور که توافقنامه ایجاب میکند). این گروه همچنین خواهد خواست که رئیس بعدی اداره امنیت عمومی لبنان با رئیس امنیتی حزبالله، وفیق صفا، هماهنگ باشد. حزبالله تمایل دارد که رئیس بعدی بانک مرکزی و وزیر دارایی را تعیین کند تا منابع مالی دولتی را در اختیار این گروه قرار دهند و بهطور کلی، این سازمان به دنبال کنترل تصمیمات اقتصادی کشور خواهد بود. حزبالله بهویژه در پی حفظ اقتصاد پنهان لبنان است، چرا که این اقتصاد به تأمین مالی این گروه کمک میکند.
اما حزبالله علاوه بر این اقدامات، به روشهای غیرقانونی نیز متوسل خواهد شد. این گروه همچنان سلاحهای فراوانی در اختیار دارد که میتواند از آنها برای تهدید مقامات و وادار کردن آنها به اطاعت از دستوراتش استفاده کند. استفاده از این تاکتیک برای حزبالله بیسابقه نیست. به عنوان مثال، پس از خروج نیروهای سوریه از لبنان در سال ۲۰۰۵، حزبالله موجی از ترور را به راه انداخت تا اطمینان حاصل کند که خروج اسد از لبنان، قدرت این گروه را تضعیف نخواهد کرد. در این راستا، نخستوزیر پیشین رفیق حریری را ترور کرد. همچنین برخی دیگر از چهرههای سیاسی، از جمله محمد شطح، وزیر اقتصاد سابق، سمیر قصیر، روزنامهنگار، و پیر جمیل، وزیر صنایع را به قتل رساند. علاوه بر این، حزبالله درگیریهای خیابانی متعددی را نیز به راه انداخت.
با این حال، ممکن است حزبالله دیگر نتواند مانند گذشته بهراحتی با تاکتیکهای ارعاب به اهداف خود برسد. نیروهای مسلح لبنان و دستگاههای امنیتی این کشور موقعیت خود را در برابر حزبالله تقویت کردهاند و سلطه این گروه را به چالش کشیدهاند. ارتش لبنان نیز دیگر مانند گذشته آماده تسلیم شدن در برابر حزبالله نیست، بهویژه به این دلیل که تحت نظارت ایالات متحده قرار دارد. علاوه بر این، خود حزبالله نیز ممکن است به دلایل داخلی مجبور به میانهروی شود. در جریان جنگ اخیر، شیعیان لبنان به خانههای مسیحیان و مسلمانان سنی پناه بردند. اگر حزبالله در پاسخ به این حمایت، این دو جامعه را تهدید کند، به آنها حمله کند یا بهطور کلی منافع آنها را نادیده بگیرد، ممکن است واکنشهای ضدشیعی را تحریک کند. چنین واکنشهایی میتواند حمایت شیعیان از حزبالله را کاهش دهد — و این حمایت، ستون فقرات قدرت این گروه است.
در واقع، ممکن است حمایت شیعیان از حزبالله همین حالا هم در حال کاهش باشد. قرارداد اجتماعی میان حزبالله و جامعه شیعی — که در آن حزبالله امنیت، قدرت سیاسی و خدمات را فراهم میکرد و در مقابل، شیعیان برای این گروه نیرو جذب کرده و به آن رأی میدادند — از بیش از یک دهه پیش دچار تزلزل شده است. نخستین نشانههای این شکاف در سال ۲۰۱۱ ظاهر شد، زمانی که حزبالله شروع به خرج مبالغ هنگفت برای حمایت از اسد در جنگ داخلی سوریه کرد، بهجای آنکه این منابع را صرف حمایت از هواداران خود کند. این تنشها در سال ۲۰۱۹ شدت گرفت، زمانی که خشم ناشی از فروپاشی اقتصادی لبنان (که به دلیل فساد گستردهای که ایجاد شده بود) باعث شد برخی از شیعیان لبنان به خیابانها بیایند و در کنار دیگر اقشار لبنانی خواستار تغییر شوند. و اکنون، پس از نابودی شهرها و روستاهای شیعهنشین لبنان توسط اسرائیل و کشته شدن هزاران نفر، این نارضایتی به اوج خود رسیده است.
در پی این ویرانی، برخی از شیعیان ممکن است تصمیم بگیرند که بیش از پیش به حزبالله وابسته شوند، به این امید که این گروه بتواند امنیت مورد نیازشان را تأمین کند. اما برخی دیگر متوجه خواهند شد که حزبالله در واقع عامل اصلی این خطرات است. برخلاف دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰، زمانی که حزبالله با اشغال اسرائیل مقابله میکرد، این گروه اکنون خود به یک مهاجم تبدیل شده است. حزبالله اسرائیل را هدف حمله قرار داد و لبنان را به جنگی کشاند که هیچکس دیگر خواهان آن نبود. سپس شکست خورد و ضعیفتر از گذشته ظاهر شد. این واقعیت هرچه بیشتر آشکار شود، شیعیان لبنانی هنگام تلاش برای بازسازی زندگی خود، درمییابند که حزبالله قادر به پرداخت غرامت نیست. در واقع، بسیاری از هواداران حزبالله هنوز هیچیک از کمکهای مالی وعده دادهشده برای بازسازی را دریافت نکردهاند.
کار را تمام کنید
حزبالله در مسیر فعلی خود بهسوی یک حسابکشی انتخاباتی پیش میرود. اما برای اطمینان از افول این گروه، عون و سلام باید طی سال آینده منابع مالی آن را قطع کرده و در برابر دسیسههای سیاسی آن مقاومت کنند.
این امر، پیش از هر چیز، مستلزم محروم کردن حزبالله از نقشآفرینی در بازسازی جنوب لبنان است. در سال ۲۰۰۶، مانند امروز، حزبالله جنگی با اسرائیل را رقم زد که جنوب لبنان را به ویرانی کشاند و پرسشهای جدی درباره این سازمان مطرح کرد. اما در آن زمان، ایران با تزریق حجم عظیمی از پول نقد، به حزبالله امکان داد تا بازسازی مناطق تخریبشده را برعهده بگیرد و از این طریق، اعتبار خود را احیا کند. امروز اما، ایران توان مالی لازم برای حمایت از حزبالله را ندارد، و این فرصتی برای دولت لبنان است تا کنترل کامل این روند را به دست بگیرد. این فرصت نباید از دست برود. هر لیره از کمکهای مالی باید مستقیماً از سوی دولت به شهروندان برسد — نه از طریق شورای جنوب یا هیچ نهاد دیگری که تحت سلطه حزبالله باشد. با این کار، عون و سلام میتوانند به شیعیان نشان دهند که برای تأمین امنیت خود نیازی به حزبالله ندارند. این اقدام میتواند ثابت کند که شیعیان نیز شهروندان لبنانی هستند و نهادهای دولتی لبنان میتوانند از آنها محافظت کنند.
عون و سلام همچنین باید تلاشهای حزبالله برای تعیین فرمانده بعدی ارتش، رئیس بانک مرکزی، رئیس اداره امنیت عمومی و انتصاب افراد وابسته به این گروه در پستهای عالی قضایی را خنثی کنند. کابینه بعدی باید اطمینان حاصل کند که بیانیه وزارتی آن — که سیاستها و راهبردهای دولت را مشخص میکند — با تعهدات عون همسو باشد. این کابینه باید مقامات وابسته به حزبالله را از پستهای کلیدی کنار بگذارد و دستگاه قضایی را به پاسخگو نگه داشتن این گروه در صورت استفاده از سلاح علیه مردم لبنان ترغیب کند. اگر پارلمان از انجام این اقدامات سر باز زند، عون و سلام از نظر قانون اساسی اختیار — و از نظر اخلاقی وظیفه — تشکیل کابینه بدون تأیید پارلمان را دارند.
بازیگران بینالمللی نیز باید از رئیسجمهور و نخستوزیر حمایت کنند. فشار خارجی میتواند تضمین کند که بیانیه وزارتی اعلام نکند (چنان که معمولاً چنین میکند) که امنیت لبنان تا حدی به «مقاومت» وابسته است — کدی که به حزبالله اشاره دارد. بازیگران بینالمللی، بهویژه عربستان سعودی و ایالات متحده، باید بر نظارت بر فرآیند بازسازی اصرار ورزند. این دو کشور همچنین باید بر شرکای داخلی خود فشار بیاورند تا پستهای دولتی را با افرادی پر کنند که متعهد به مقابله با حزبالله هستند. اگر لبنان تردید نشان دهد، واشنگتن میتواند تهدید کند که مقامات سرسخت را تحریم کرده و کمکهای مالی را قطع خواهد کرد. چنین اقدامی احتمالاً موجب همراهی دولت لبنان خواهد شد، چرا که این کشور نمیتواند از کمکهای بینالمللی محروم بماند.
تضعیف دائمی حزبالله همچنان فرآیندی دشوار و زمانبر خواهد بود و ممکن است سالها به طول بینجامد. اما برای نخستین بار، این هدف قابل دستیابی به نظر میرسد. حزبالله از یک ارتش به یک شبهنظامی تنزل یافته است. این گروه از حمایتهای بینالمللی محروم شده و برای حفظ پایگاه داخلی خود در تقلاست. نیروهای مسلح لبنان اکنون قادر به برقراری نظم به شکلی هستند که حزبالله دیگر توان آن را ندارد. اگر رهبران لبنان اراده سیاسی لازم را به دست آورند، میتوانند این گروه را در جای خود بنشانند. تنها پرسش این است که آیا آنها از توانایی لازم برای این کار برخوردارند یا خیر.
عقبنشینی تاکتیکی در سرکوب اجتماعی به مثابه سرپوشی بر بحرانها
اخیرا حاکمیت ولایی به مآلاندیشی روی آورده است و تلاش نموده است تا بدون هر گونه اقرار به خطا یا اعطای امتیاز راهبردی سیاسی به مخالفانش به کُندی و البته پنهانی از برخی از سیاستهای سرکوبهای خود - نظیر حجاب اجباری و حکومتی - عقب نشینی کند. برای مثال رئیس مجلس ولایی قالیباف میگوید: «اجرای قانون حجاب با تایید رهبری متوقف شده است».
پزشکیان نیز در همین راستا اظهار داشت: «برخی از تعهداتمان را که نتوانستیم انجام دهیم موجب اعتراض مردم میشود و آنها اگر به خیابان بیایند آنها را به زندان میاندازیم، اگر- من قصور کردم و نتوانستم پول مردم رو بدهم و موجب اعتراض او شده باید از عذرخواهی کنم و من وظیفه دارم[مشکل] مردم را حل کنم و آنها حق دارند که کار کردهاند و دستمزد خود را بگیرند. حداقل باید با زبان خوش با او صحبت کنم و از او فرصت بگیرم تا پرداخت کنم. اینکه به عنوان مجری با او برخورد خشن بکنم و بگویم که نظم را به هم میریزی».
این سخنان مقامات رژیم ولایی راز عقب نشینی تاکتیکی حاکمیت ولایی از سرکوب در امور اجتماعی را توضیح میدهد. این رفتار حاکمیت البته از منظر تئوریک هم قابل توضیح است. زیرا عقبنشینی تدریجی حاکمیت ولایی از برخی سیاستهای سرکوبگرانهی اجتماعی، مانند اجرای سختگیرانه حجاب اجباری، ارتباط مستقیمی با ناتوانی آن در مدیریت ابربحرانهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و همچنین فروپاشی سیاستهای منطقهای و بینالمللی و بازگشت ترامپ به کاخ سفید دارد. چه عقبنشینی در سرکوب اجتماعی، به معنای کاهش شدت یا گستره سرکوبگری در امور خصوصی و اجتماعی راهی برای کاهش فشار درونی و برونی برای حاکمیت ولایی تلقی میشود.
عقبنشینی در سرکوب اجتماعی به مثابه سرپوشی بر بحرانها را میتوان از چند منظر تئوریک بررسی کرد:
۱. نظریه “ظرفیت سرکوب” (Repression Capacity)
پژوهشگران مرتبط: جیمز سی. اسکات (James C. Scott) ، دنیل تریسمان(Daniel Treisman) ، استیون لِویتسکی (Steven Levitsky)
گمانه: حکومتهای اقتدارگرا دارای یک ظرفیت سرکوب محدود هستند. اگر منابع مالی، انسجام داخلی و ابزارهای امنیتی آنها تضعیف شود، ناچارند که در برخی حوزهها از شدت سرکوب بکاهند تا ظرفیت محدود خود را روی تهدیدهای اصلی متمرکز کنند. زیرا بکار گیری سرکوب بیش از آن “ظرفیت” محدود، دستگاه سرکوب را دچار فروپاشی نموده و از سوی دیگر بکار گیری سرکوب بیش از “نقطه معین مطلوب” جامعه را علیه هیئت حاکمه میشوراند.
کاربرد در ایران: حکومت ولایی در گذشته بهطور همزمان هم سرکوب سیاسی-امنیتی (مانند بازداشت معترضان و محدودسازی رسانهها) و هم سرکوب اجتماعی-فرهنگی (مانند گشت ارشاد و محدودیتهای پوشش و سبک زندگی) را اعمال میکرد.
اما اکنون با بحرانهای متعدد از جمله فروپاشی اقتصادی، اعتراضات گسترده، بحرانهای بینالمللی، و کاهش منابع مالی روبهرو است، بنابراین توانایی اعمال سرکوب همزمان در همه عرصهها را ندارد.
در نتیجه، اولویت سرکوب را از عرصههای اجتماعی (مانند حجاب) به عرصههای امنیتی (مانند برخورد با مخالفان سیاسی و رسانهای) تغییر داده است.
۲. نظریه “اعطای امتیازات برای مهار نارضایتی” (Concession Theory)
پژوهشگران مرتبط: تئودور اسکاکپول(Theda Skocpol)، ساموئلهانتینگتون(Samuel P. Huntington)، داگ مکآدام(Doug McAdam)
فرضیه: وقتی یک رژیم اقتدارگرا در حل بحرانهای اساسی ناتوان میشود، با اعطای برخی امتیازات غیرسیاسی، نارضایتی عمومی را کاهش میدهد تا مردم کمتر به سمت اعتراضات سیاسی-ساختاری بروند.
کاربرد در ایران: مقامات حکومت ولایی میدانند که بحران اقتصادی و فساد ساختاری موجب نارضایتی گسترده شده است، اما حل این بحرانها از دست آنها خارج است. بنابراین، برای کاهش سطح تنش، در برخی عرصههای اجتماعی مانند حجاب، برخورد با روابط خصوصی یا شخص و سبک زندگی مردم عقبنشینی میکند تا جامعه احساس کند که فشار کمتری را تحمل میکند. این امتیازات باعث میشود که تمرکز جامعه از مشکلات کلانتر (مانند اقتصاد و آزادیهای سیاسی) منحرف شده و درگیر مسائل خردتر (مانند تغییر تدریجی قوانین حجاب) شود.
نمونههای تطبیقی: در پادشاهی سعودی، محمد بن سلمان پس از بحرانهای اقتصادی و کاهش درآمدهای نفتی، به زنان اجازه رانندگی داد و محدودیتهای فرهنگی را کاهش داد تا تنشهای اجتماعی را کم کند.
در چین، حزب کمونیست پس از اعتراضات اقتصادی، برخی محدودیتهای سبک زندگی را برداشت اما کنترل امنیتی را حفظ کرد.
۳. نظریه “اولویتبندی تهدیدها” (Threat Prioritization)
پژوهشگران مرتبط: بروس بوئنو دِ مسکیتا (Bruce Bueno de Mesquita)، باربارا گدس(Barbara Geddes)
گمانه: رژیمهای اقتدارگرا در شرایط بحرانی، اولویت تهدیدهای خود را بر اساس میزان تهدیدها و مخاطره آنها بازتنظیم میکنند و در عرصههایی که تهدید کمتری دارند، دست از سرکوب برمیدارند.
کاربرد در ایران: حکومت ولایی پس از اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ دریافت که دیگر مسائلی مانند حجاب مهمترین چالش برای ثبات آن نیست، بلکه بحرانهای اقتصادی و سیاسی تهدید اصلی هستند. بنابراین، بهجای صرف انرژی برای تحمیل کامل حجاب، نیروی سرکوب خود را روی موضوعاتی مانند مقابله با مخالفان سیاسی، کنترل فضای رسانهای و سرکوب اعتراضات اقتصادی متمرکز کرده است.
نتیجهگیری:
عقبنشینی در سرکوب اجتماعی میتواند به عنوان یک استراتژی برای حفظ ثبات داخلی در مواجهه با فشارهای خارجی و داخلی مورد استفاده قرار گیرد. بنابراین عقبنشینی حاکمیت در عرصه مناسبات اجتماعی عمدتا نشانه کاسته شدن از منابع سرکوب حاکمیت و شکست در عرصه بین المللی است، نه اصلاحات پایدار و فراگیر. حکومت ولایی در شرایطی قرار دارد که دیگر ظرفیت و توانایی سرکوب همهجانبه و بلند مدت جنبش مدنی ایران را ندارد. بنابراین، مانند بسیاری از رژیمهای اقتدارگرای بحرانزده، مجبور شده است که:
- سرکوب را اولویتبندی کند (سرکوب امنیتی-سیاسی را افزایش دهد،سرکوب اجتماعی را کاهش دهد).
- برای کنترل جامعه، امتیازاتی بدهد تا تنش کاهش یابد.
- با کاهش سختگیری در مسائل اجتماعی، خود را از درگیریهای غیرضروری دور نگه دارد.
با این حال، این یک “عقبنشینی تاکتیکی” است و نه یک دگرگونی بنیادی و راهبردی و پایدار. بنابراین اگر حکومت احساس کند که بقای آن به خطر افتاده، ممکن است دوباره سرکوب اجتماعی را تشدید کند.
جدول زیر مفاهیم کلیدی و کاربردهای نظریههای بالا در زمینه ایران را بهطور مختصر و منظم نمایش میدهد.
نظریه | پژوهشگران مرتبط | گمانه یا فرضیه | کاربرد در ایران | نتیجهگیری |
ظرفیت سرکوب (Repression Capacity) | جیمز سی اسکات، دنیل تریسمان، استیون لِویتسکی | حکومتهای اقتدارگرا دارای ظرفیت سرکوب محدود هستند و باید آن را روی تهدیدهای اصلی متمرکز کنند سرکوب بیش از حد باعث فروپاشی میشود | حکومت ولایی در مواجهه با بحرانهای اقتصادی و سیاسی، توانایی سرکوب همزمان در همه عرصهها را ندارد اولویت سرکوب را از عرصههای اجتماعی به عرصههای امنیتی تغییر داده است | رژیم باید سرکوب را بهطور استراتژیک متمرکز کند ظرفیت محدود باعث شده که در برخی عرصهها (مانند حجاب) از شدت سرکوب بکاهد و انرژی خود را به تهدیدهای اصلی (امنیتی-سیاسی) معطوف کند |
اعطای امتیازات برای مهار نارضایتی (Concession Theory) | تئودور اسکاکپول، ساموئلهانتینگتون، داگ مکآدام | رژیمهای اقتدارگرا با اعطای امتیازات غیرسیاسی، نارضایتی عمومی را کاهش میدهند تا از بحرانهای ساختاری و اعتراضات جلوگیری کنند | حکومت ولایی در تلاش است تا با عقبنشینی در برخی مسائل اجتماعی (مانند حجاب و سبک زندگی مردم) فشارها را کاهش دهد تا جامعه بیشتر به سمت اعتراضات سیاسی نرود و تمرکز از بحرانهای کلانتر منحرف شود | اعطای امتیازات در برخی عرصهها برای کاهش تنشهای اجتماعی بهویژه در مواجهه با بحرانهای اقتصادی و فساد ساختاری است این اقدام بهعنوان یک استراتژی برای منحرف کردن توجه از مسائل اساسیتر انجام میشود |
اولویتبندی تهدیدها (Threat Prioritization) | بروس بوئنو دِ مسکیتا، باربارا گدس | رژیمهای اقتدارگرا در شرایط بحرانی اولویت تهدیدهای خود را بازتنظیم میکنند و سرکوب را در مناطقی که تهدید کمتری دارند کاهش میدهند | حکومت ولایی پس از اعتراضات سراسری ۱۴۰۱، سرکوب اجتماعی را کاهش داده و بهجای آن، تمرکز خود را روی مقابله با مخالفان سیاسی، کنترل رسانهها و سرکوب اعتراضات اقتصادی قرار داده است | عقبنشینی در سرکوب اجتماعی بهعنوان یک استراتژی برای حفظ ثبات داخلی استفاده میشود این عقبنشینی تاکتیکی است و نه اصلاحات پایدار، و ممکن است رژیم با افزایش تهدیدات دوباره سرکوب اجتماعی را تشدید کند |
نقاشی کنار خیابان بساطش را پهن کرده بود و چهرۀ مشتریانش را نقاشی میکرد. یکی از مشتریان بعد از پایان کار که از دستمزد ۱۰ دلار ناراضی بود؛ با تعجب پرسید: «برای ۱۰ دقیقه ۱۰ دلار ؟»
نقاش پاسخ داد: «چرا ۱۰ دقیقه؟ ۲۰ سال و ۱۰ دقیقه.»
سقوط آزاد در ۱۱ روز
بشار اسد در ۸ دسامبر ۲۰۲۴ (۱۸ آذر ۱۴۰۳) توسط شورشیان تحریر شام و گروههای ائتلاف سقوط کرد و موجب شگفتی جهانیان شد: سقوط یک خاندان در ۱۱ روز!؟ هرچند خاندانی بیثبات و بیبنیان!؟ اما واقعیت این است که اسد در ۲۴ سال و ۱۱ روز و دقیقتر بگوییم در ۵۴ سال و ۱۱ روز، از سالی که پدر طی یک کودتا رژیمی ولایتمدار و تکحزبی را بنیان نهاد و پسر با سبعیتی بیشتر راه او را ادامه داد، سقوط کرد. آنچه در ۱۱ روز اتفاق افتاد توفانی بود به ظاهر خلقالساعه و غافلگیر کننده، اما هرچه بود، در واقع رخدادی است تاثیرگذار و تعیین کننده. به این توفان ، زمینه های تاریخی آن، بازیگران داخلی و خارجی آن و پیامدهای آن برای سوریه، برای منطقه و نیز برای جهان نگاهی هرچند گذرا بیندازیم.
حافظ اسد، آغازی خونین و نارفیقانه
در سال ۱۹۷۰، حافظ اسد با کودتایی خونین قدرت را در سوریه در دست گرفت. این سرآغازی بود بر حکمرانی پنجاه و چهار سالۀ یک خاندان بر کشوری که طی این مدت به صحنۀ نبردهای سیاسی، سرکوبهای خونین و کشمکشهای بینالمللی بدل شد. اما این داستان، بیش از آنکه حکایت قدرت باشد، روایت انحطاط و فروپاشی است.
حافظ اسد در سال ۱۹۳۰ در روستای قرداحه، در خانوادهای علوی متولد شد. او که افسر نیروی هوایی بود، در پی کودتای سال ۱۹۶۳ (۱) همپیمان با حزب بعث، به فرماندهی نیروی هوایی سوریه رسید. در ۱۹۶۶ (۲)، حافظ اسد و همفکرانش کودتای دیگری علیه جناح سنتی حزب بعث ترتیب دادند که به قدرت گرفتن شاخۀ رادیکال نظامی بعث به رهبری صالح جدید منجر شد و اسد در دولت جدید به عنوان وزیر دفاع منصوب شد.
اما جاهطلبی او فراتر از این بود؛ او در سال ۱۹۷۰، طی کودتای دیگری صالح جدید را سرنگون کرد و از آن پس تا هنگام مرگش در ۷ ژوئیه ۲۰۰۰، حاکم بلامنازع سوریه بود. این سرآغازی بود برای حکمرانی پنجاه و چهار سالۀ یک خاندان بر کشوری که طی این مدت به صحنۀ نبردهای سیاسی، سرکوبهای خونین و کشمکشهای بینالمللی بدل شد. حفظ قدرت به مدت سه دهه، در تاریخ پس از استقلال سوریه که شاهد مجموعهای از کودتاهای نظامی بود، امری استثنایی به حساب میآمد.
اسد بعد از موفقیت کودتا به تصفیۀ ارتش پرداخت، نیروهای هوادار حزب و بازماندگان ارتش دولتی را ادغام کرد و چند سازمان اطلاعاتی/ امنیتی موازی در سوریه ایجاد کرد تا نظارت حداکثری بر ارتش و کنترل جامعه را برعهده داشته باشند. او سپس یک ارتش شخصی ۲۵ هزار نفری به نام «گارد ریاست جمهوری سوریه» ایجاد کرد تا اگر کودتای دیگری رخ داد، از او و خانوادهاش محافظت کنند. در دوران حافظ اسد، ارتش و سازمانهای اطلاعاتی/ امنیتی، بازوهای اعمال حاکمیت او بر کشور سوریه بودند. اسد تا آخر حکومت خود سیاستی ضد اسرائیلی در پپیش گرفت اما اتحاد با شوروی را در تمام دوران جنگ سرد حفظ کرد.
حافظ اسد زمانی به دنیا آمد که سوریه، خاورمیانه و حتا نقاط دیگر جهان شاهد تحولات بزرگی بود. در آن زمان ملیگرایی عربی، سیاست منطقهای بسیاری از کشورها به ویژه مصر با ریاستجمهوری جمال عبدالناصر را تحت تاثیر قرار داده بود.
دمشق، تحت حکومت حزب بعث که پس از شکست اتحاد کوتاه مدت مصر و سوریه (۱۹۵۸–۱۹۶۱)، قدرت را در دست گرفته بود، شعارهای ملیگرایانه عربی را ترویج میکرد. سوریه هم مانند بیشتر کشورهای عربی آن زمان، فاقد حکومت دموکراتیک بود؛ انتخابات چندحزبی در آن برگزار نمیشد، اما سیاستهای اقتصادی آن عمدتا به نفع طبقات اجتماعی محروم بود.
جامعۀ علوی، که خانوادۀ اسد به آن تعلق دارد، یکی از محرومترین اقشار سوریه به شمار میرفت. برخی معتقدند که این جامعه در واقع یکی از حاشیهنشینترین قومها در کشور بود. فقر اقتصادی علویها باعث شد بسیاری از اعضای آن از اواسط قرن بیستم به ارتش سوریه بپیوندند. خانوادۀ حافظ اسد یکی از این علویهای فقیر بود.
در دوران ریاست جمهوری حافظ اسد سوریه شاهد رویدادهای مهمی بود؛ از جمله جنگ اکتبر ۱۹۷۳ (۳)، جنگ داخلی لبنان، و درگیریها با اخوانالمسلمین به ویژه کشتار حما در سال ۱۹۸۲.
انیسه مخلوف، همسر حافظ در پشت صحنه نقش تاثیرگذاری ایفا میکرد. او نه تنها در تصمیمگیریهای خانوادگی بلکه در روند حکومتی نیز حضوری پررنگ داشت. انیسه با نفوذ بر شوهر و فرزندانش مسیر سیاست خاندان اسد را جهت میداد.
حافظ اسد چهار پسر و یک دختر داشت که هر یک نقش ویژهای را در ساختار قدرت ایفا میکردند. باسل اسد، پسر ارشد حافظ که به دلیل سابقۀ مهندسی و علاقهاش به اسبسواری و رانندگی پرسرعت مشهور بود، بهعنوان وارث قطعی قدرت در سوریه شناخته میشد. وی به عنوان فرمانده گارد ریاست جمهوری و فردی کاریزماتیک مورد احترام ارتشیان بود. اما مرگ او در تصادفی در حین رانندگی در سال ۱۹۹۴، روند جانشینی را تغییر داد و بشار را به این مسیر کشاند. ماهر اسد کوچکترین پسر اسد فردی تندخو و بیرحم بود که پس از بشار نقشی کلیدی در سرکوب مخالفان و ادارۀ ارتش ایفا کرد. ماهر به فرماندهی گارد ریاست جمهوری و لشکر زرهی چهارم در رژیم بشار منصوب شد و به چهرهای منفور در میان مخالفان و حتا برخی از نزدیکان خاندان تبدیل شد.
ماجد اسد، فرزند کمتر شناخته شدۀ حافظ به دلیل بیماری نقش قابلتوجهی در ساختار سیاسی یا نظامی خانواده نداشت. مرگ او در سن چهل و سه سالگی تنها یکی از تراژدیهای شخصی خاندان اسد بود.
بُشرا اسد تنها دختر خانواده زنی باهوش و جاهطلب، نقشی کلیدی در تصمیمگیریهای سیاسی و امنیتی داشت. بشرا که به سختگیری و تاثیرگذاری مشهور بود، همواره در تقابل با اسما اسد، همسر بشار قرار داشت و این اختلافات خانوادگی، به تضعیف انسجام درونی رژیم منجر شد.
بُشرا اسد با نفوذ خود در ارتش و سرویسهای امنیتی همواره تلاش میکرد قدرت بشار را محدود کند. ماهر اسد هم با رفتارهای خشن و افتدارگرایانه موجی ار نارضایتی را حتا در میان حامیان رژیم ایحاد کرد.
از سوی دیگر اسما اسد، همسر بشار اسد تلاش کرد با نشان دادن تصویری مدرن و مترقی از خودش چهرهای نرمتر از رژیم ارائه دهد. او نقش پررنگی در سیاستهای اجتماعی و اقتصادی ایفا کرد. اما این اقدامات اغلب به دلیل فساد ساختاری و مخالفتهای دیگر اعضای خانواده ناکام ماند.
بشار در زمان تحصیل و کاردر لندن با اسماءالاخرس، همسر آیندهاش که از خانوادۀ اهل حمص بود، آشنا شد. اسما در رشتۀ علوم کامپیوتر در کینگز کالج لندن تحصیل میکرد، او سپس برای ادامۀ تحصیل در دانشگاه هاروارد پذیرفته شد، اما در نهایت زندگیاش مسیر دیگری پیدا کرد.
حزب بعث
حزب بعث یک حزب فراملی بود و جناحهای سوریه و عراق زیرمجموعههای آن بودند. در سال ۱۳۵۸، احمد حسن البکر، رئیسجمهور دولت بعث عراق، معاهداتی با دولت بعث سوریه امضا کرد که طبق آنها هر دو کشور با هم متحد میشدند و حافظ اسد قائممقام اتحادیه میشد. این ابتکار مقام صدام حسین را به خطر میانداخت. از اینرو صدام پیشدستی کرد و با یک کودتای نرم و بدون خشونت رئیسجمهور البکر را در ۲۵ تیر ۱۳۵۸ مجبور به استعفا کرد و خود را رسماً رئیسجمهور دولت بعث عراق اعلام کرد. در پی این رویدادها حزب بعث دچار تجزیه شد. اسد و صدام یکدیگر را به خیانت به حزب بعث متهم میکردند و هریک خود را بعثی واقعی مینامید.
حافظ اسد در جریان جنگ ایران و عراق، در رقابت با صدام حسین، از ایران حمایت میکرد؛ در عوض ج.ا. هم امتیازهای تجاری و اقتصادی قابل توجهی به حکومت بعث سوریه اعطا میکرد؛ از جمله صادرات یک میلیارد دلار نفت خام رایگان به سوریه در مقابل مسدود کردن مسیر صادرات نفت عراق از خاک سوریه. علاوه بر آن، حافظ اسد اجازۀ استقرار نیروی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در نزدیکی مرز لبنان را داد تا از این طریق حزبالله لبنان مستقیماً از جانب ایران اداره شود.
حکومت دمشق در ضمن برای حمایت کامل از ایران. اطلاعات پایگاههای نظامیِ نیروهای عراقی و اطلاعات مربوط به سلاحهای روسی را که عراق از آنها استفاده میکرد به ج.ا. داد. این اطلاعات نقش مهمی در پیروزیهای ایران در مقابل تهاجم صدام حسین داشت. سوریه هیئتی از افسران سوری را به کشورهای بلوک شرق فرستاد تا تسلیحاتی را از این کشورها خریداری کند، سپس تسلیحات خریداری شده را مستقیماً در اختیار ایران قرار داد تا این کشور تحریمهای تسلیحاتیاش را دور بزند.
حافظ اسد در دوران حکمرانی خود رژیمی ایجاد کرد که بر پایۀ کنترل شدید ارتش، سرکوب بیرحمانۀ مخالفان و شبکهای پیچیده از وفاداریهای خانوادگی و طایفهای بنا شده بود. او هرگز تن به برگزاری انتخابات دموکراتیک نداد، در سیاست خارجی از خود عملگرایی نشان میداد و در حالیکه به عنوان متحد اتحاد جماهیر شوروی شناخته میشد، در جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱، به ائتلاف تحت رهبری آمریکا پیوست.
برادر او، رفعت اسد، نقش کلیدی در این ساختار ایفا میکرد و در جریان سرکوب قیام حماه در سال ۱۹۸۲، مسئولیت اقدامات نظامی بیرحمانهای را بر عهده داشت که به کشتار دهها هزار نفر منجر شد.
واکنشی مرگبار
در ۲۷ ژوئن ۱۹۸۰، یک روز پس از تلاش نافرجام برای ترور حافظ اسد، در زندان تدمر در پالمیرای سوریه، نیروهای گروهان دفاعی سوریه تحت فرماندهی رفعت اسد، برادر حافظ اسد وارد زندان تدمر شدند و حدود هزار نفر از زندانیان را به قتل رساندند.
در فوریه ۱۹۸۲، شهر حما با یورش نیروهای مسلح سوریه به این شهر به منظور سرکوب شورش مخالفان حکومت حزب بعث سوریه و حافظ اسد به رهبری اخوان المسلمین صورت گرفت. شهر قبل از محاصره بمباران شد و پس از آن به مدت ۲۷ روز مورد حملۀ توپخانهای قرار گرفت که منجر به جان باختن ده ها هزارنفر شد. در این کشتار، رفعت اسد برادر حافظ اسد فرماندهی نیروهای رژیم را برعهده داشت.
سازمان عفو بین الملل تعداد کشتهها را بین ده تا ۲۵ هزار نفر اعلام کرد. کمیسیون حقوق بشر سوریه نیز تعداد کشته شدگان را بین ۳۰ تا ۴۰ هزار نفر ذکر کرد، سی هزار نفر هم ناپدید شدند. پس از این رویداد بیش از ۱۰۰ هزار نفر بازداشت و ۸۰۰ هزار نفر نیز مجبور به ترک سوریه شدند.
حافظ اسد با استفاده از امکانات دولتی یک فرقۀ شخصیتپرستی را ایجاد کرد؛ تصاویرش که اغلب او را در حال انجام اقدامات قهرمانانه نشان میداد، در همۀ مکانهای عمومی قرار داده شد؛ تعداد بیشماری مکانها و مؤسسهها به افتخار او و برخی اعضای خانوادهاش نامگذاری شدند؛ آموزگارها میبایست هر درس را با سرود «رهبر جاودانۀ ما حافظ اسد» آغاز کنند؛ در برخی موارد او تصویری خدایگانی از خودش ارائه میکرد؛ در کندهکاریها و نقاشیها او را در کنار پیامبر اسلام نشان میدادند؛ پس از مرگش دولت پرترههایی از مادرش ساخت که هالهای از نور او را دربر گرفته بود؛ مقامات سوری مکلف بودند از او چونان فردی مقدس یاد کنند. بشار اسد، کیش شخصیتپرستی و مشت آهنین را از پدر به ارث برد.
این نوشتار را با لطیفهای که بعد از مرگ حافظ اسد بین مردم به طوردر گوشی در جریان بود، به پایان ببریم:
یک روستایی بعد از شنیدن مرگ حافظ اسد راهی دمشق شد تا در تشییع جنازِۀ رهبر شرکت کند. وقتی به دروازۀ شهر رسید روی تابلوی بزرگی خواند: «حافظ اسد جاودانه و همواره زنده است.» روستایی سادهدل فکر کرد مرگ رهبر را اشتباهی شنیده است و به روستای خود برگشت.
در نوشتار بعدی به بشار اسد، رژیم او، بازیگران داخلی و خارجی سوریۀ دوران وی میپردازیم.
سعید سلامی
۵ فوریه ۲۰۲۵ / ۱۷ بهمن ۱۴۰۳
—————————————————
۱ـ کودتای ۱۹۶۳ سوریه که در تاریخنگاری بعثی از آن با عنوان انقلاب ۸ مارس نیز یاد میشود، کودتایی نظامی بود که موجب تسلط حزب بعث سوریه بر حکومت شد. طراحی و برنامهریزی این کودتا توسط حزب بعث عراق صورت گرفت.
از اعضای کلیدی این کودتا که در طراحی آن شرکت داشتند و بعد از پیروزی نیز در حکومت بر سوریه نقش اصلی را بازی کردند میتوان حافظ اسد، محمد عمران و صلاح جدید را نام برد.
۲ـ کودتای ۱۹۶۶ سوریه سه سال پس از کودتای حزب بعث در سوریه رویداد. علت این کودتا کشمکش بین طبقۀ جوان و مسن حزب بعث سوریه به دلایلی چون فساد و ضعف دستگاه حکومت بود. در واقع این کودتا، عصیان نسل جوان حزب بعث بود. متعاقب این کودتا میشل عفلق و امین الحافظ سرنگون و حافظ اسد وزیر دفاع شد.
۳ـ این که جنگ با عنوانهای جنگ یوم کیپور، جنگ اعراب و اسرائیل ۱۹۷۳، جنگ اکتبر، جنگ رمضان یا جنگ چهارم اعراب و اسرائیل نیز شناخته میشود، جنگی بود که از ۶ تا ۲۵ اکتبر ۱۹۷۳ میان سوریه و مصر با حمایت چند کشور عربی دیگر و اسرائیل اتفاق افتاد. این جنگ با حمله غافلگیرانۀ مصر و سوریه علیه مواضع نیروهای اسرائیلی در شرق کانال سوئز و ارتفاعات جولان آغاز شد، مناطقی که شش سال قبل در جنگ ششروزه به تصرف قوای اسرائیل درآمده بود. حمله در آخرین ساعات یومکیپور مقدسترین روز در یهودیت، آغاز شد.
این جنگ موضعگیریهای بینالمللی گستردهای را برانگیخت و در جریان آن آمریکا و شوروی، دو ابرقدرت وقت با ارسال گستردۀ تجهیزات نظامی و تدارکاتی به حمایت از متحدان خود پرداختند.
فارین افرز
۳ فوریه ۲۰۲۵
سقوط اسد میتواند سرنوشت دشمن تروریستی ترکیه را رقم بزند
در تاریخ ۲۲ ژانویه، سه عضو پارلمان ترکیه از حزب چپگرای برابری و دموکراسی خلقها (DEM) که طرفدار کردهاست، از جزیرهی زندان امرالی بازدید کردند تا با عبدالله اوجالان، بنیانگذار و رهبر حزب کارگران کردستان (پکک) دیدار کنند. پکک گروهی شبهنظامی است که از دههی ۱۹۸۰ در ترکیه به شورش مسلحانه پرداخته و هم از سوی ترکیه و هم ایالات متحده بهعنوان یک سازمان تروریستی شناخته میشود. اوجالان از سال ۱۹۹۹ در حبس ابد به سر میبرد. تا پاییز سال گذشته، بیش از سه سال بود که هیچ بازدیدکنندهای اجازهی ملاقات با او را نداشت. اما دیدار او با هیئت حزب DEM، دومین ملاقات در یک ماه بود.
این دیدار برای بحث دربارهی پیشنهادی که در ماه اکتبر مطرح شد، انجام گرفت: دولت باغچلی، رهبر حزب راست افراطی حرکت ملی و یکی از متحدان کلیدی رئیسجمهور رجب طیب اردوغان، پیشنهاد کرده بود که در صورت انحلال پکک و اعلام کنارهگیری از خشونت، اوجالان میتواند مورد عفو قرار گیرد. اوجالان در بیانیهای کتبی تأیید کرد که «آمادهی ارائهی این درخواست» به سازمان خود است. او در ماه دسامبر به قانونگذاران بازدیدکننده گفت: «این فرصتی است که نباید از دست بدهیم.»
اوجالان انگیزههایی برای توجه جدی به پیشنهاد باغچلی — و در نتیجه پیشنهاد دولت ترکیه — دارد. اگرچه پکک همچنان قادر به انجام حملات تروریستی موردی علیه اهداف ترکیهای است، اما مبارزهی نظامی خود را در ترکیه باخته است. این گروه در کوههای قندیل در شمال عراق، که مقر اصلی آن محسوب میشود، همچنان باقی مانده است. اما حتی در آنجا نیز پهپادهای ترکیه و مجموعهای از پایگاههای نظامی پیشرفته، پکک را محاصره کردهاند و مانع از آن شدهاند که این گروه از مناطق کوهستانی شمال عراق برای انجام حملات به ترکیه استفاده کند. مشارکت نزدیک آنکارا با دولت منطقهای کردستان، که ادارهی منطقهی خودمختار شمال عراق را بر عهده دارد، فضای عملیاتی پکک را بیش از پیش محدود کرده است. با توجه به وضعیت نظامی وخیم این گروه، اوجالان که به اواخر دههی ۷۰ زندگی خود نزدیک میشود، دلایل کافی برای حمایت از یک راهحل سیاسی دارد. در سال ۲۰۱۳، او اظهار کرده بود: «میخواهم قبل از مرگم، صلح را ببینم.»
تحولات سیاسی اخیر در ترکیه امیدها را برای یک توافق با پکک افزایش داده است، اما این سقوط اخیر بشار اسد، رئیسجمهور سوریه، است که میتواند به معنای پایان این گروه باشد. شاخههای پکک همچنان در شمال شرقی سوریه فعال هستند و این مناطق را تحت کنترل دارند، جایی که نیروهای آن در جنگ علیه گروه موسوم به دولت اسلامی (داعش) در کنار ایالات متحده جنگیدهاند. اما با فروپاشی رژیم اسد، فرصتی برای ادغام مناطق کردنشین شمال سوریه و نیروهای مسلح آنها با سایر بخشهای کشور فراهم شده است. از دست دادن این پایگاه امن میتواند آخرین ضربه برای پکک باشد که از پیش ضعیف شده است.
با این حال، پایان این سازمان همچنان قطعی نیست. دولت ترکیه پیشتر نیز در سالهای ۲۰۰۹ و ۲۰۱۳ برای مذاکرهی صلح با پکک تلاش کرده، اما این تلاشها به نتیجه نرسیده است. علاوه بر این، با وجود جایگاه اوجالان در این گروه، تضمینی وجود ندارد که رهبران مستقر در عراق از درخواست او برای خلع سلاح و انحلال تبعیت کنند. در حقیقت، یک روز پس از آنکه باغچلی پیشنهاد آزادی اوجالان را مطرح کرد، پکک یک حملهی تروریستی در یک مجموعهی صنایع نظامی در حومهی آنکارا انجام داد که منجر به کشته شدن پنج غیرنظامی شد.
افزون بر این، اگر توافقی با پکک بخشی از یک سازوکار گستردهتر برای تأمین جایگاه برابر و حقوق دموکراتیک جمعیت کردهای ترکیه نباشد، نارضایتیهای پنهان بار دیگر ممکن است به شورش مسلحانه تبدیل شود. همچنین، اگر یک منطقهی خودمختار و نظامیشدهی کردها در آن سوی مرزهای ترکیه در سوریه، با حمایت ایالات متحده، همچنان به پناه دادن به نیروهای پکک و تقویت آرمانهای جداییطلبانه بپردازد، خطر احیای این گروه همچنان باقی خواهد ماند.
این موانع را نمیتوان نادیده گرفت. اما همزمانی تحولات سیاسی داخلی در ترکیه و تغییرات ژئوپلیتیکی در منطقه، امکان غلبه بر این چالشها را افزایش داده است. اکنون، بیش از هر زمان دیگری در تاریخ اخیر، این احتمال وجود دارد که پکک منحل شود — و در نهایت تهدیدی که ترکیه را برای ۴۰ سال گذشته گرفتار کرده بود، از بین برود.
پناهگاه امن
حمایت سوریه همواره برای بقای پکک حیاتی بوده است. از اوایل دههی ۱۹۸۰، حافظ اسد، دیکتاتور سوریه، به عبدالله اوجالان و پیروانش اجازه داد تا پایگاهی عملیاتی در مناطق تحت کنترل سوریه ایجاد کنند. اسد متحد اتحاد جماهیر شوروی بود و پکک نیز تا پایان جنگ سرد به ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم پایبند بود. حمایت او از پکک تا دههی ۱۹۹۰ ادامه یافت که بخشی از آن ناشی از کینهی تاریخی سوریه نسبت به ترکیه بود، بهویژه پس از الحاق استان اسکندرون (الکساندرِتا) توسط ترکیه در سال ۱۹۳۹، منطقهای که تا آن زمان بخشی از قلمرو تحت قیمومیت فرانسه بر سوریه محسوب میشد. تنها در سال ۱۹۹۸ بود که اسد، در برابر تهدید مداخلهی نظامی رئیسجمهور وقت ترکیه، سلیمان دمیرل، مجبور به اخراج اوجالان شد. اوجالان در فوریهی ۱۹۹۹ در نایروبی، کنیا، دستگیر و به سرعت به ترکیه مسترد شد. پکک پس از تهاجم ایالات متحده به عراق در سال ۲۰۰۳، مقر خود را به قندیل منتقل کرد و از خلأ قدرتی که با سرنگونی صدام حسین ایجاد شده بود، بهره برد.
جنگ داخلی سوریه بار دیگر این کشور را برای پکک به عنصری مکانی تبدیل کرد. در سال ۲۰۱۲، بشار اسد نیروهای دولتی را از شمال شرق سوریه خارج کرد و به شاخهی سوری پکک، یعنی حزب اتحاد دموکراتیک (PYD) و شاخهی نظامی آن، یگانهای مدافع خلق (YPG)، اجازه داد تا یک شبهدولت — ادارهی خودمختار شمال و شرق سوریه، که بهنام روژاوا یا کردستان غربی نیز شناخته میشود — را در این منطقه با جمعیت عمدتاً کرد تشکیل دهند. اسد، در واقع، کنترل یکسوم کشور خود، از جمله بیشتر میادین نفتی سوریه، را به مقامات کرد واگذار کرد. در مقابل، نیروهای کرد دست از مقاومت مسلحانه علیه رژیم او برداشتند و به این ترتیب، جنبش گستردهتر مخالفان حکومت را تضعیف کردند. علاوه بر این، اسد توانست ضربهای به ترکیه وارد کند، کشوری که از قیام علیه حکومت او حمایت میکرد.
ترکیه که نگران بود قدرت گرفتن شاخهی سوری پکک باعث جسورتر شدن کل این سازمان شود، در سال ۲۰۱۳ مذاکرات صلح با اوجالان را آغاز کرد. اما پس از آنکه پکک در سال ۲۰۱۵ تلاش کرد کنترل مراکز شهری در استانهای کردنشین جنوب شرقی ترکیه را به دست بگیرد، مذاکرات متوقف شد و ارتش ترکیه عملیات گستردهای را برای بیرون راندن شبهنظامیان از شهرها آغاز کرد.
پکک در ترکیه شکست خورد، اما همچنان از طریق ارتباط نزدیک خود با PYD سوریه و نیروهای نظامی آن به حیاتش ادامه داد. PYD بخشی از اتحادیهی جوامع کردستان (KCK) است، سازمان چتری که در سال ۲۰۰۵ تأسیس شد و اهداف سیاسی پکک را دنبال میکند و تحت رهبری اوجالان قرار دارد. اعضای پکک به YPG پیوستهاند، نیرویی که بخش اصلی نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) را تشکیل میدهد. این ائتلاف که بهعنوان نیروی نظامی منطقهی خودگردان شمال شرقی سوریه عمل میکند، یک شریک نزدیک ایالات متحده در مبارزه علیه داعش به شمار میرود. فرمانده کل SDF، مظلوم عبدی، یکی از اعضای سابق پکک است که زمانی که اوجالان در سوریه اقامت داشت، با او همکاری میکرد.
ترکیه تاکنون سه عملیات نظامی محدود علیه شاخههای پکک در سوریه انجام داده است: در منطقهی الباب در سال ۲۰۱۶، در منطقهی عفرین در سال ۲۰۱۸، و در کریدوری بین شهرهای تلابیض و رأسالعین در سال ۲۰۱۹. ارتش ترکیه همچنان یک منطقهی حائل جزئی در شمال سوریه حفظ کرده است، اما حضور نظامی ایالات متحده در این منطقه تاکنون مانع از مداخلهی نظامی گستردهی ترکیه برای نابودی کامل شبهنظامیان وابسته به پکک شده است.
مأموریت رسمی ایالات متحده ارائهی آموزش، پشتیبانی عملیاتی و پوشش نظامی به SDF است، اما در عمل این بدان معناست که نیروهای آمریکایی با YPG همکاری میکنند. از نظر آنکارا، تفاوت بین YPG و پکک صرفاً یک تغییر نام است. همکاری واشنگتن با شبهنظامیان کرد در سوریه، روابط ایالات متحده و ترکیه را پیچیده کرده است.
افزایش فشار
با سقوط اسد، اما، دولت خودخوانده در شمال شرق سوریه ممکن است دیگر پایدار نباشد — و ایالات متحده ناگزیر خواهد شد گزینههایی غیر از اتکا به شاخههای وابسته به پکک برای جلوگیری از بازگشت داعش را در نظر بگیرد. هیئت تحریر الشام (HTS)، گروه اسلامگرایی که در دسامبر رژیم سوریه را سرنگون کرد، پیشنهاد مقامات کرد برای ایجاد یک سیستم فدرالی که به آنها اجازه حفظ خودمختاریشان را بدهد، رد کرده است. این گروه که اکنون کنترل سوریه را در دست دارد، سابقهی درگیری با کردها را دارد: در سال ۲۰۱۲، پس از آنکه مقامات کرد برای نخستین بار کنترل شمال شرق سوریه را به دست گرفتند، پیشروی HTS یعنی هیئت تحریر الشام، گروه جهادی مورد حمایت ترکیه، از ترکیه وارد سوریه شد تا به شبهنظامیان کرد حمله کند.
اخیراً، احمد الشرع، رهبر HTS و رئیسجمهور موقت سوریه، اعلام کرده است که باید نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) در ارتش ملی ادغام شوند تا قدرت نظامی “تنها در اختیار دولت باشد.” همچنین، وزیر دفاع جدید سوریه، مرحف ابوقصره، در ژانویه به خبرنگاران گفت که HTS در صورتی که SDF از مذاکره خودداری کند، یک طرح جایگزین دارد و تأکید کرد: “اگر مجبور شویم از زور استفاده کنیم، آماده خواهیم بود.”
در هفتههای پس از سقوط اسد، مقامات ارشد ترکیه بارها بر تمایل خود برای انحلال YPG تأکید کردهاند. در دسامبر، هاکان فیدان، وزیر خارجه ترکیه، نابودی این گروه را “هدف استراتژیک” آنکارا خواند و از رهبران جدید سوریه خواست تا YPG را منحل کنند، فرماندهان آن (از جمله سوریها) را اخراج کنند و کنترل مرکزی بر تمام قلمرو سوریه را بازگردانند. چند روز بعد، یاشار گولر، وزیر دفاع ترکیه، این موضع را تکرار کرده و اظهار داشت که “اولویت ترکیه، نابودی YPG است.”
اگر HTS و ترکیه بتوانند اهداف خود را، چه از طریق مذاکره و چه با توسل به زور، محقق کنند، ضربهی مرگباری به پکک وارد خواهد شد. از دید ترکیه، تهدید اصلی یک تهدید نظامی نیست: زمینهای هموار در امتداد مرز سوریه-ترکیه بهراحتی قابل کنترل هستند، و برخلاف جغرافیای کوهستانی شمال عراق، برای جنگ چریکی مناسب نیستند. اما آنکارا نگران است که یک نهاد سیاسی خودمختار، مسلح و تحت رهبری کردها در سوریه بتواند — و شاید همین حالا هم چنین باشد — به کانون آرمانهای جداییطلبانهی کردها در ترکیه تبدیل شود.
این خطر در مورد شمال عراق قابل مدیریت بوده است: آنکارا و دولت اقلیم کردستان روابط خوبی دارند و پکک در آنجا به حاشیه رانده شده است. اما شرایط در سوریه متفاوت است. کردهای سوریه نسبت به کردهای عراق پیوندهای عمیقتری با کردهای ترکیه دارند؛ بسیاری از آنها از نوادگان پناهندگانی هستند که پس از سرکوب اولین قیام کردها در ترکیه در سال ۱۹۲۵ به سوریه گریختند. بنابراین، روژاوا بهعنوان یک مرکز جاذبه عمل میکند، چیزی که شمال عراق هرگز نبود. پکک به دنبال ایجاد یک سیستم غیرمتمرکز خودگردانی است که مناطق کردنشین ترکیه، سوریه، عراق و ایران را در بر بگیرد. تا زمانی که حاکمیت خودمختار در سوریه باقی بماند، این رؤیا نیز زنده خواهد ماند.
اکنون، بزرگترین مانع برای پایان دادن به این خودمختاری و ادغام SDF در یک نیروی ملی سوری، ایالات متحده است. ماه گذشته، مظلوم عبدی، فرماندهی SDF، در مصاحبه با روزنامهی لوموند اعلام کرد که این گروه میخواهد منطقهی شمال شرق سوریه “خودمختاری اداری خود را حفظ کند... در عین حال با دولت مرکزی همکاری داشته باشد.” او همچنین تمایل SDF برای ادامهی حضور نیروهای آمریکایی در سوریه را تأیید کرده است تا بر آتشبس بین SDF و ارتش ملی سوریه، که یک شبهنظامی مورد حمایت ترکیه است، نظارت کنند. اما HTS و دولت ترکیه این خواستهها را رد کردهاند.
تنها با حمایت مستمر ایالات متحده، SDF میتواند در برابر فشار رهبران جدید سوریه و حامیان آنها در آنکارا مقاومت کند. واشنگتن از سوی خود ممکن است تمایل داشته باشد در کنار متحدان کرد خود بایستد، حتی با وجود خطر تشدید تنشها با آنکارا. در جلسهی تأیید صلاحیت خود در مجلس سنا، مارکو روبیو، وزیر خارجهی ایالات متحده، بر اهمیت همکاری با SDF برای مهار داعش تأکید کرد و دربارهی پیامدهای “رها کردن شرکایی که فداکاری بزرگی کردهاند” هشدار داد. در همین حال، دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، دربارهی ادامهی حضور ۲,۰۰۰ نیروی آمریکایی در سوریه بهطور مبهم سخن گفته و هفتهی گذشته اظهار داشت که “آنها نیازی به دخالت ما ندارند.”
راهی به سوی صلح؟
هنوز مسیری، هرچند باریک، برای یک راهحل سیاسی وجود دارد که میتواند ثبات بلندمدت را به همراه داشته باشد. انحلال و خلع سلاح نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) و پایان دادن به وضعیت خودمختاری در شمال شرق سوریه میتواند به ثبات کشور کمک کند، زیرا دولت جدید سوریه کنترل خود را تثبیت میکند.
ترکیه، در صورت از میان رفتن تهدید اصلی در مرزهایش، ممکن است متقاعد شود که از خواستههای گستردهتر خود درباره کردهای سوریه، از جمله اخراج همه فرماندهان یپگ (YPG) از سوریه، صرفنظر کند و برای دستیابی به یک توافق دوجانبه با طرفهای کرد خود در ترکیه ترغیب شود. این توافق میتواند شامل اعطای عفو به اعضای پکک، آزادی سیاستمداران کرد زندانی و تضمین برابری حقوقی میان ترکها و کردها باشد. (هدف آخر مستلزم اصلاح قانون اساسی ترکیه است، که در حال حاضر تصریح میکند تنها زبان ترکی میتواند به عنوان زبان مادری تدریس شود و همه شهروندان جمهوری ترکیه ترک محسوب میشوند.) ایالات متحده میتواند پیشنهاد ترکیه را برای رهبری عملیات سرکوب داعش بپذیرد و در جریان مذاکرات مربوط به خروج نیروهای آمریکایی از سوریه، واشنگتن میتواند آنکارا و دمشق را برای تضمین حقوق کردها تحت فشار بگذارد.
با این حال، آنکارا قصد ندارد خودمختاری کردها را در داخل ترکیه بپذیرد، همانطور که برخی فعالان کرد خواستار آن هستند. فروپاشی امپراتوری عثمانی همچنان در ذهن رهبران ترکیه سایه انداخته است و از دید آنان، خودگردانی ناگزیر به جداییطلبی منجر خواهد شد. همچنین، تردیدهایی درباره آمادگی دولت اقتدارگرای ترکیه برای اعطای امتیازات دموکراتیک اساسی وجود دارد: در ماه نوامبر، در حالی که تماسها با اوجالان در جریان بود، سه شهردار کرد از سمتهای خود برکنار شدند و به حمایت از “تروریسم” متهم شدند.
با این حال، به نظر میرسد که رهبران ترکیه فوریت یک راهحل را درک میکنند. برای کشوری که دههها حتی وجود کردها را انکار میکرد، به رسمیت شناختن این که شهروندان کرد، به گفته مشاور اردوغان، محمد اوچوم، “مالکان مشترک” یک جمهوری واحد هستند، گامی قابلتوجه به شمار میرود. دولت ترکیه همچنین در حال سرکوب راست افراطی ضد کرد است: در ژانویه، امید اوزداغ، رهبر حزب پیروزی (یک حزب راست افراطی) و از مخالفان سرسخت گشایش سیاسی به سمت کردها، دستگیر و به “تحریک عمومی به نفرت و دشمنی” متهم شد. پیشنهاد دولت باغچلی برای مذاکره با اوجالان شاید نشاندهنده تغییر به سوی لیبرالیسم نباشد، اما حاکی از عملگرایی نخبگان سیاسی ترکیه در برابر تهدیدات ادراکشده است.
مدتها پیش از سقوط رژیم اسد، آنکارا نگران بود که آشفتگی منطقهای بتواند موجب بیثباتی داخلی شود. سه هفته پیش از دعوت باغچلی از اوجالان در ماه اکتبر، وی توضیح داد: “وقتی ما خواهان صلح در جهان هستیم، باید صلح را در کشور خود نیز تضمین کنیم.” اردوغان نیز در همان ماه در سخنرانی خود در پارلمان بر ضرورت “تقویت جبهه داخلی” در برابر “تجاوزگری اسرائیل” تأکید کرد.
نگرانیهای آنکارا درباره دخالتهای خارجی بدون دلیل نبود. در نوامبر، گدعون ساعر، وزیر امور خارجه اسرائیل، مردم کرد را “متحد طبیعی” اسرائیل توصیف کرد و گفت که اسرائیل باید روابط خود را با آنها تقویت کند. همچنین، در ماه اکتبر، روزنامه طرفدار پکک، “ینی اوزگور پولیتیکا”، بخشی از “مانیفست تمدن دموکراتیک” اوجالان را که بیش از یک دهه پیش نوشته شده بود، بازنشر کرد. در این مانیفست، اوجالان پیشنهاد داده بود که پکک میتواند علیه ترکیه با ایالات متحده و اسرائیل متحد شود. اما اکنون که اوجالان لحن خود را تغییر داده — او در ماه دسامبر از “مسئولیت تاریخی برای تجدید و تقویت برادری ترکها و کردها” سخن گفت — رهبران ترکیه نمیخواهند فرصت ترمیم شکاف داخلی را که ممکن است یک قدرت خارجی از آن سوءاستفاده کند، از دست بدهند.
از میان برداشتن تهدید پکک به عوامل متعددی بستگی دارد. اوجالان باید سازمان خود را متقاعد کند که پس از تغییر رژیم در سوریه، مبارزه مسلحانه یک بنبست است. جمعیت گستردهتر کرد نیز باید چشماندازی برای آیندهای بهتر در ترکیه ببیند. ایالات متحده نیز باید از سوریه خارج شود تا نیروهای کرد سوری و دولت جدید این کشور بتوانند در ساختار ملی تازهای ادغام شوند. هیچیک از این نتایج تضمینشده نیست، اما با دوراندیشی اوجالان، دولت ترکیه، رهبری جدید سوریه، و دولت تازه ایالات متحده، تحقق همه آنها اکنون در دسترس است.
پس از موضعگیریهای سیاسی گاه متناقض در چند سال اخیر، بهویژه بعد از جنبش زن، زندگی، آزادی، سرانجام شاهزاده رضا پهلوی تردیدهای خود را کنار گذاشت و جایگاه و نقش خود را رهبری اپوزیسیون تعریف کرد. دلیل ایشان نیز چنانکه گفته «درخواست مردم» از او برای به عهدهگیری چنین نقشی بوده است.
اینکه سرانجام او خود را از دریای متلاطم نقشهای مختلف و ائتلافهای ناپایدار به ساحل امن رهبری اپوزیسیون رساند و در قامت سیاستمداری ظاهر شد که میداند چه میخواهد و چه جایگاهی برای خود تعریف میکند، البته یک گام به جلویِ شاهزاده رضا پهلوی بود.
این اعلام موضع، بهویژه پس از سکوت درقبال درخواست بسیاری از نویسندگان و روشنفکران از او و ملکه سابق ایران فرح پهلوی برای محکوم کردن توهین به سنگ قبر نویسنده فقید غلامحسین ساعدی، روشنکننده تصمیم او برای ایفای نقشی فعال در رهبری اپوزیسیون برانداز و سلطنتطلبان دستراستی است.
حتما شاهزاده رضا پهلوی بسیار بیشتر از آن ۴۰۰ هزار وکالتدهنده اینترنتی چند سال پیش، وکالت دهنده واقعی یا طرفدار دارد، اما خود را رهبر مبارزات مردم ایران خواندن هم از نظر کمی اشکال دارد و هم از نظر کیفی. شاهزاده رضا پهلوی و بخشی از هوادارانش که سودای بازگشت به قبل از ۵۷ با روشی کم و بیش شبیه همان انقلاب دارند باید توجه داشته باشند که رهبر آن انقلاب هرچند عملا رهبری خود را اعمال میکرد، اما تا زمان اعطای حکم نخستوزیری به مهندس مهدی بازرگان صراحتا خود را رهبر مردم اعلام نکرد.
خیز اخیر و صریح رضا پهلوی در پوشیدن ردای رهبری اپوزیسیون، مغایر نقش شاه مشروطه است که طبق تعریف قانون اساسی مشروطهی مورد استناد ایشان، میبایست شاه همه ایرانیان و به شمول شاه همه نیروهای سیاسی اپوزیسیون اعم از سلطنتطلب، مشروطهخواه و جمهوریخواهان باشد.
نقشی که یک سیاستمدار در دوران قبل از گذار برای خود تعریف میکند همانند راه و روشی که یک نیروی سیاسی برای گذار یا تغییر و تحول سیاسی در جامعه متبوع خود برمیگزیند، منعکس کننده چگونگی رفتار آن سیاستمدار و یا ماهیت نظام سیاسی در آینده است. همانطور که با خشونت و انقلاب نمیتوان به جامعهای بدون خشونت و بدور از تنشهای انقلابی رسید، همانطور که با روش غیردمکراتیک نمیتوان به دموکراسی دست یافت، منش و روش یک سیاستمدار یا پادشاه پس از بر تخت نشستن، نیز نمیتواند جدا از روش و منش او در دوران قبل از پیروزی در قبال هواداران افراطی یا معتدل خود و جدا از سلوک کنونی او با دیگر نیروهای سیاسی اپوزیسیون باشد. نمیتوان در دوره اپوزیسیون و بر قدرت بودن به نقش فراگیر و چتری پادشاه مشروطه قانع نبود، اما در فردای پیروزی به شاه مشروطه بودن قناعت کرد.
در تاریخ کم نیستند سیاستمدارانی است که قبل از رسیدن به قدرت وعدههای زیبای دموکراسیخواهانه، عدالتجویانه و آزادیخواهانه به مردم دادهاند، هنگامی که بر اسب قدرت سوار شدهاند اما طور دیگری رفتار کردهاند. گفتهها و وعدههای آیتالله خمینی در پاریس و آنچه بعدا در تهران انجام داد، قلمهای آزادی که وعده میداد و قلمهایی که بعدا شکست، نمونههایی در تجربه تاریخی نه چندان دور ایرانیان است.
حال در نظر بگیرید که کسانی از قبل از سوار شدن بر ماشین قدرت با زبان توهین، حذف و شعار «مرگ بر» با دیگران سخن بگویند. بعد از رسیدن به اهرمها و امکانات قدرت روشن است چه رفتاری با مخالفان سیاسی خود در پیش خواهند گرفت.
در شش ماه گذشته که صحنه سیاست منطقه شاهد تنش و حملات نظامی متقابل ایران و اسرائیل، شکست ایران در منطقه بود و صحنه جهانی در بیم و امید بازگشت دوباره دونالد ترامپ به قدرت بهسر میبرد، بسیاری از نیرویهای اپوزیسیون برانداز و سلطنتطلب بهویژه بخش افراطی آن، پیروزی ترامپ را معادل فشار سخت بر حکومت ایران و یا حتی حمله نظامی اسرائیل با حمایت امریکا به ایران و سرنگون کردن نظام جمهوری اسلامی ارزیابی میکردند.
همچنین بازدید شاهزاده رضا پهلوی از اسرائیل بعد از شروع جنگ غزه، پیامهای او بعد از پیام ویدئویی نتانیاهو به مردم ایران در تابستان گذشته که وعده پر کردن خلاء قدرت در صورت سرنگونی نظام میداد و پیام تبریک اخیر او به ترامپ و توصیه به او برای کنار نیامدن و پرهیز از معامله احتمالی با جمهوری اسلامی بر سر پرونده هستهای ایران، همه حاکی از امیدواری شاهزاده برای فشار بیشتر تحریمهای اقتصادی و افزایش انزوای سیاسی ایران با هدف ساقط کردن نظام است.
بدون شک کنار گذاشتن تعارفات و گذار شاهزاده رضا پهلوی از شاهِ مشروطه به شاهِ رهبر، با حملات اسرائیل به ایران، شکست ایران در سوریه و لبنان و نهایتا پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات امریکا ارتباط مستقیم دارد.
دونالد ترامپ اما از هماکنون با نشان دادن چراغ سبز معامله با ایران که با موافقت غیرمستقیم رهبر جمهوری اسلامی نیز همراه شده است و همچنین با قطع کمکهای مالی به مخالفان سرنگونیطلب که به فعالیتهای افشاگرانه و حقوقبشری علیه جمهوری اسلامی میپردازند، نشان داده است که پروژه اصلی او قبل از هرچیز پیشبرد برنامههای سیاسی خود بدون درگیر شدن در جنگها و هزینههای جانی و مالی آن برای مردم امریکاست.
■ یک پرسش هنوز بیپاسخ که به ذهن من و شاید بسیاری دیگر تلنگر میزند این است که، آیا آقای رضا پهلوی که بیتعارف شناخته شده ترین چهره اپوزیسیون رژیم اسلامی در بیرون و درون ایران است، به فرض سقوط رژیم با هر وسیله، این آمادگی و اراده را دارد که امنیت و رفاه و آزادی خود و خانوادهاش را در آمریکا رها کند و به ایران انقلاب زده و ناامن و بلاتکلیف با مردمی خشمگین و طلبکار از زمین و زمان، بازگردد؟ از یاد نبریم که وی نزدیک به ۵۰ سال است که در آمریکا زندگی میکند، همسرش به احتمال زیاد زاده آمریکا(یا اروپا)ست، یا اگر در ایران متولد شده باشد در کودکی به اتفاق خانواده اش از ایران مهاجرت کرده؛ دخترانش که قطعاً متولد آمریکا هستند و لذا هیچ شناخت دست اولی از ایران کنونی و مردمش ندارند و به احتمال زیاد فارسی را با لهجه انگلیسی آمریکائی حرف می زنند. دوباره می پرسم، آیا شاهزاده و همسر و فرزندانش حاضرند با وجود بزرگی همه این موانع عینی و ذهنی، زندگی امن و آرام و مرفه کنونی خودرا بگذارند و صرفاً به “عشق” ایران و مردم آن، و البته بازیابی تاج و تخت سلطنت، به ایران بازگردند؟
شاهین
■ سلام جناب؛ البته که آقای رضا پهلوی و همچنین خاندان او- حداقل خاندان درجه یک ایشان، حاضر به ترک جای راحت و امن و آرام خود خواهند بود. برای بدست گرفتن کرسی قدرت- نمادین یا واقعی و برای قدم های بعدی قدرت و مکنت خیلیها چنین کردهاند. بشار اسد که در انگلستان با زنش روزهای آرام و خوشی داشت برای نشستن روی صندلی قدرت و مکنت همه راه های پشت سرش را خراب کرد و به دمشق بازگشت. تمام آنانی که قدرت بخواهند در گام اول از قانون و دموکراسی و عدم دخالت در مناصب اجرایی صحبت میکنند و میگویند برای خدمت به مردم است. آقای خمینی که یادمان هست، فرمودند روحانیت اصلا قدرت نمیخواهد منهم پس از مراجعت به کشور به قم میروم و در حوزه روحانیت مثل یک طلبه زندگی خواهم کرد.
ممنون یاهو.... اکرم
■ شاهین گرامی، این سوال را باید در حقیقت از شاهزاده رضا پهلوی و مشاوران نزدیک او پرسید. اما تا آنجا که بیاد میآورم حدود یک سال پیش او در مصاحبه با یک کانال تلویزیونی در امریکا از این گفت که در صورت بازگشت به ایران نیز او بخاطر اینکه دوستان و نزدیکانش در امریکا هستند چندان رغبتی به همیشه ماندن در ایران ندارد و بین ایران و امریکا در رفت و آمد خواهد بود (نقل به مضمون). میتوانید به آن مصاحبه مراجعه کنید. بخشی از صحبتش در آن مصاحبه را در لینک زیر میتوانید مشاهده گوش کنید:
https://www.aparat.com/v/n28d227
با احترام/ حمید فرخنده
■ جناب فرخنده، با درود! متوجه منظور اصلی شما از این نوشته نشدم. آیا خواستهاید نارسائیها و کاستیهای اقدامات سیاسی شاهزاده رضا پهلوی و ضعف ایشان در رهبری سیاسی اپوزسیون را تذکر دهید یا اینکه رضایت خاطر خود از اینکه ترامپ در صدد براندازی ج. ا. نبوده بلکه در صدد معامله با رژیم است را (هر چند بطور تلویحی) ابراز کنید. زیرا کسی که:
- خواهان استقرار دموکراسی در ایران یکپارچه و آزاد باشد،
- باور داشته باشد که ج. ا. اصلاح پذیر نیست،
- معتقد به مبارزه خشونت پرهیز برای عقب راندن رژیم ارتجاعی ملایان و در نهایت انحلال آن به نفع یک حکومت ملی دموکرات مبتنی بر حقوق بشر باشد،
نمیتواند از ضعف و کاستی رهبران سیاسی دیگر که داعیه مبارزه برای ایرانی آزاد و دموکراتیک دارند خرسند و هر چند تلویحا امیدوار به ادامه ج. ا. از طریق معامله با ترامپ باشد. به زعم من چنان فردی باید همواره به رهبران سیاسی مخالف، اعم از جمهوری خواه یا پادشاهی خواه از جمله شاهزاده رضا پهلوی راههای رسیدن به یک رهبری سیاسی مخالف توانمند، مورد اعتماد مردم و دارای پایگاه مردمی را یادآوری کند و دنبال ایراد و خرده گیری بیمورد، مثل اینکه چرا به اهانت به گور نویسندهای مانند ساعدی اعتراض نکرده، نباشد. فراموش نکنید که شاهزاده رضا پهلوی هم از فعالان سیاسی از جمله جمهوری خواهان خواستند رهبران سیاسی و راه حلهای خود برای انحلال ج. ا. و استقرار دموکراسی در ایران را مطرح کنند. امیدوارم جنابعالی و همفکران شما هم این فراخوان را شنیده و در جهت تقویت اپوزسیون دموکراسی خواه حرکت کنید نه تضعیف آن.
خسرو
■ جناب خسرو گرامی این مقاله دقیقا در همین رابطه نوشته شده است و خوشحالی نویسنده از فرصت دادن ترامپ به حکومت اسلامی برای توافقی هر چند فعلا مجهول، در آن به نحو رندانهای مستتر است و غیر قابل کتمان. بقیه چیزها سیمان کاری و رنگ آمیزی دیوار اصلی است. رضا پهلوی چند هفته و ماهی است که آمادگی خود را برای رهبری سیاسی اپوزیسیون اعلام کرده و راجع به پر کردن خلاء قدرت حرف زده و نویسنده چرا حالا بهش گیر داده خود از شگفتیهای این نوع قلم زنی ست. ولی امروز ترامپ مفاد سیاست فشار حداکثری علیه ایران را اعلام کرده و فعلا خلاف جریان آبی که منظور آقای فرخنده بوده شنا میکند. ایشان نظام حاکم را قابل اصلاح میداند و این در نوشتههای شان کامل منعکس است هر چند صریحا بدان اعتراف نکردهاند.
با درود سالاری
■ در یادداشت قبلی درباره تقاضای پیششرط حقوق بشری گذاشتن نرگس محمدی در مذاکرات احتمالی فرانسه و دیگر کشورهای غربی برای توافق بر سر برنامه هستهای ایران و رفع تحریمهای اقتصادی اشاره کردم که فرانسه و کشورهای غربی هیچگاه منافع ملی خود را برای رعایت حقوق بشر در کشورهای دیگر فدا نمیکنند، هرچند از حقوق بشر بعنوان ابزار سیاسی استفاده میکنند. مخالفت آلمان با حضور شاهزاده رضا پهلوی در کنفرانس امنیت مونیخ با وجود دعوتی که از او شده بود نمونهای بارز از این رفتار کشورهای غربی است. درحالیکه قبلا او در این کنفرانس در مونیخ شرکت کرده بود. چه چیز در این فاصله تغییر کرده است که آلمان چنین رفتاری با شاهزاده رضا پهلوی میکند؟ به گمان دو چیز، یکی امید امریکا و متحدان اروپاییاش از جمله آلمان برای توافق بر اتمی با ایران که با آمدن دونالد ترامپ و مشکلات اقتصادی و شکست ایران در منطقه روح تازهای از سوی هر دو طرف در آن دمیده شده است. دومین دلیل آن اعلام رهبری مردم مخالف نظام از سوی شاهزاده رضا پهلوی است بدون اینکه جنبش بزرگی در خیابانهای ایران فعالانه با نام و رهبری ایشان در جریان باشد.
حمید فرخنده
■ جناب فرخنده گرامی - چگونه است که ما هنوز در مورد حکومتهای مادام العمر صحبت و تشریح و نقد و دفاع مینمائیم و حتی در باب جمهوری هم نظر خاص و و روشنی نیست. بله قذافی و صدام و پوتین و حکومتهای مصر هم داعیه جمهوری داشتند و دارند که مادام العمرند - سوأل در مورد جمهوریهای دورانی چهار و هشت تا ده سال است. طبق اسناد معتبر متفقین در شهریور بیست پیشنهاد جمهوری به ذکاء و به ریاست خود او دادند که او نپذیرفت (با احترام به شخصیت علمی و فرهنگی ایشان) که اگر پذیرفته بود، بعد از او احتمالا قوام السلطنه و مصدق و حتی خود محمد رضا شاه ممكن بود رئیس جمهور دورهای میشدند و اکنون بعد از هفتاد سال این نوع حکومت جا افتاده بود و ما در پیچ اول نمانده بودیم - خیلی ممنون از اینکه نظر خود در مورد حکومت های ادواری را بیان نمائید.
با احترام کاوه
■ کاوه عزیز، هرچند جمهوری بنا به تعریف چون نظامی برخاسته از آرای جمهور مردم است، بر نطامهای موروثی ارجحیت دارد. اما این همه داستان نیست چراکه بدترین و بستهترین نظام موجود در دنیا کره شمالی است که جمهوری است و بازترین دموکراسی کنونی دنیا یعنی انگلیس یک نظام پادشاهی است. صدام و خاندان اسد نیز در رأس سرکوبگرترین و خشنترین نظامهای جمهوری بودند. از آن سو دموکراسیهای پادشاهی سوئد، نروژ، هلند و دانمارک را داریم. جمهوری اسلامی اسلامی نیز بر همه معلوم است تا چه اندازه با یک جمهوری واقعی فاصله دارد. الان نیز از جمهوریخواهان گرفته تا سلطنتطلبان گرفته وعده انتخابات آزاد در فردای براندازی یا گذار دارند. این وعده نیز هرچند زیبا و معقول است هیچ تضمینی برای وفادار ماندن به آن در صورت سقوط احتمالی نظام نیست. چون معادله قدرت در کف کوچه و خیابان است که تعیین میکند قدرت در دست چه نیرویی است. پس تنها معیار این است که همه از هم اکنون همدیگر را به رسمیت بشناسند و برای فهم یکدیگر و ساختن دموکراسی ایران با هم گفتگو کنند. گفتگو و تلاش برای فهم دیگر ادبیات و زبان خود را دارد که متاسفانه تا اندازه زیادی بین نیروهای سیاسی و هواداران آنها غایب است. خشونت از زبان آغار میشود، به حذف سیاسی دیگری و در صورت امکان حذف فیزیکی مخالف هم میتواند بینجامد.
با احترام/ حمید فرخنده
■ فرخنده گرامی، احتمالا من نتوانستم سؤالم را بدرستی مطرح کنم. سؤال اصلی من تفاوت بین حکومت مادام العمری و دوره ایست. نامش و عنوانش مهم نبست. مهم اینکه کسی را که طبق قانون سوار شد، طبق قانون هم پیاده شود. یعنی اگر حاکم بهترین هم باشد بعد از یکی دو دوره در صلح و صفا و افتخار پیاده شود. جهت وضوح بیشتر سوألم: اگر مدت سلطنت آقای رضا پهلوی طبق قانون به یک یا دو دوره چهار ساله باشد شخصا به ایشان رای خواهم داد.
در چهل سال گذشته هنگام بحث این مورد، سلطنت های اروپائی را با جمهوری های دیکتاتوری مقایسه شده اند٫ که بنظر قیاسی است مع الفارق - نام بردن از ذکاء الملك فروغي هم منظورم بر مبناي جمهوري در همين دوره هاي كوتاه مقطعي بود. ولی جمهوری های دیکتاتوری هم دیکتاتور شدن آنها بدلیل عدم تعیین مدت حکومت آنها در قانون است. ضمن اینکه اکثر همان جمهوری های دکتاتوری هم لااقل موروثی نیستند. و فرزندان صدام و شائسکو و قذافی هم داعیه ای برای حکومت ندارند.
نکته مهم و حتی حیاتی حکومت های کوتاه دوره ای یا مقطعی هم این است که بدلیل تضاد منافع یک اجتماع یا ملت هیچ حکومتی در هیچ جای دنیا نتوانسته و نمیتواند همه مردمش را هم زمان راضی نگه داره. ولی در حکومت های ادواری هر چهار سال تا ده سال در انتخابات یک گروه راضی میشوند و گروه دیگر ناراضی در انتخاب بعدی ممکنه گروه راضی ها ناراضی، و گروه ناراضی راضی شوند و این تسلسل از بیش از دویست سال ادامه داشته و دارد، و یک نوع توازن در جامعه بوجود آورده و میاورد. اما در حکومت های مادام العمری از نر نوعش برای سی یا چهل سال گروهی راضی و گروه دیگر ناراضی میمانند، و گروه راضی روز بروز پروار تر و ناراضیان لاغر تر میشوند. و درنتیجه گروه ناراضی کاردش به استخوان و صبرش تمام میشود و بر علیه حاکم میشورد.
همین وضع جدید در امریکا. احتمالا لااقل حدود ۴۰ در صد مخالف سیاست ترامپ هستند، ولی امیدوارند و امیدوارند که او بیش چهار سال نمیماند، و پسرش هم اگر روزگاری مدعی شد، بایستی فعال اجتمائی سیاسی شود تا شاید انتخاب شود، نه اینکه پس از چهل سال منزوی بودن و حتی یک موسسه خیریه ای هم بنا نهادن مدعی جانشینی پدر شود.
تکرارأ: «ادمیزاد ظرفیت قدرت مطلق در زمان نا محدود را ندارد، حتی اگر فردی صالح و درستکار باشد در طولانی مدت با فشار قدرت های داخلی و خارجی (حتي بيشتر داخلي) ديكتاتوري میشود.
باز هم تکرارا: اگر با توضیحات فوق یعنی مقطعی یا دوره ای بودن حکومت قابل تأیید است که البته توهم تغییرات قانونی یک شبه نیست چرا از هم اکنون توضیح و تشریح و تبلیغ آن جهت پیشرفت نسل های اینده نگردد.
با احترام همیشگی، کاوه.
■ کاوه عزیز، نظام پادشاهی که انتخابی باشد و برای مدت معلوم، دیگر نظام پادشاهی نیست. اساسا بخاطر همان استدلالی که برای محدودیت قدرت حاکمان و چرخشی کردن دوران زمامداری است که نظام جمهوری بوجود آمده است. اینکه عدهای چه بنام حزب طبقه کارگر، حزب بعث، خلق، حفظ امنیت هر بهانه دیگر آن را موروثی کردند، بحث دیگری است که نشان از تن ندادن به اراده آزاد مردم برا انتخابات دورهای است که تحت حاکمیت قانون و چرخش دورهای قدرت تعادلی در جامعه ایجاد میکند و درنتیجه به شورشهای کور یا انقلاب که با حذف مستبد به مستبدان جدید بلکه بدتر میدان میدهد، نیازی نیست.
بهرحال اگر نظام پادشاهی را بنا به تعرف نمیتوان انتخابی کرد، شاه یا شاهزاده میتواند خود را کاندید ریاست جمهوری کند. شاهزاده رضا پهلوی اگر همانطور یک بار حدود سه سال پیش به جمهوری ابراز تمایل کرده بود، شرایطی فراهم آید و فرضا کاندید ریاست جمهوری شود به گمان من از اقبال خوبی از طرف مردم برخوردار خواهد شد. اشتباه بزرگ او این بود که بسوی راست چرخید. چون اگر در میانه و مشروطه خواه باقی مانده بود از اقبال بیشتری هم از نظر کیفی و هم از نظر کمی برخوردار میشد. چرا؟ چون افراطیهای سلطنت مجبور بودند بهرحال چون انتخاب دیگری نداشتند که پشت سر او جمع شوند و حامی او بمانند، یعنی شاهزاده هم طیف افراطی، ساواکدوستان و فرشگردیان یا ایراننوینیان را همراه خود داشت و هم مشروطهخواهان و جمهوریخواهانی که از با پادشاهِ وفادار به روش و منش مشروطه مشکلی ندارند. عکس آن ممکن نیست. حداقل روشنفکران و نویسندگان و بسیاری از تحصیلکردگان و اهل اندیشه را علیه خود برنمیانگیخت و شاید به قول شما فروغیهایی هم پیدا میشدند که از او حمایت کنند. آنها که بیش از دیگران برای شاهزاده رضا پهلوی سینه چاک میکنند و به نام دفاع از او و خاندان پهلوی به این و آن فحاشی میکنند دوستان واقعی او و آن خاندان نیستند. همان حکایت قدیمی «بر زمینت میزند نادانِ دوست».
با احترام و سپاس از توجه شما/ حمید فرخنده
■ فرخنده گرامی، با تشکر از تحلیل ارزشمند شما. شاید اساسی ترین رکن و پایه دموکراسی که ما مشتاقانه خواهان آنیم، پیاده شدن حاکم از سکوی قدرت به شکل قانونی، محترمانه، صلح امیز، و بدون خونریزی است. اما اینکه این واژه و یا پروسه مطلبی تابو مانند میباشد که اکثر ما دموکراسی خواهان از آن پرهیز داریم، این گونه تلقی میشود که در ضمیر فرهنگی اجتماعی ما هنوز آمادگی و ظرفیت تحلیل و پذیرش آن را پیدا نکردهایم. بگفته حافظ: پای ما لنگان و راه منزل بس دراز.
با احترام همیشگی، کاوه.
فارین افرز
۳ فوریه ۲۰۲۵
دونالد ترامپ ریاستجمهوری خود را با جاهطلبیهای یک صلحطلب آغاز کرد. او این دیدگاه را در سخنرانی مراسم تحلیف خود تشریح کرد و اظهار داشت که دولت او «موفقیت خود را نهتنها با نبردهایی که پیروز میشویم، بلکه با جنگهایی که پایان میدهیم و، شاید از همه مهمتر، جنگهایی که هرگز واردشان نمیشویم، اندازهگیری خواهد کرد.» ساعاتی بعد، او از موفقیت توافق آتشبس برای آزادی گروگانها در غزه لذت برد و حتی خانوادههای گروگانهای اسرائیلی را به رژه تحلیف دعوت کرد. او اعلام کرد: «ما در مدتزمان کوتاهی تعداد زیادی را آزاد میکنیم.»
تردیدی نیست که ترامپ در تضمین این توافق آتشبس نقش داشت. اما برای آنکه بهعنوان یک صلحطلب که خاورمیانه را متحول کرده است شناخته شود، او هنوز کارهای بیشتری پیش رو دارد. مسائل اصلی که او با آنها روبهروست، غزه و ایران هستند. در غزه، اسرائیل و حماس دیدگاههای متفاوتی در مورد شروط لازم برای اجرای مرحله دوم توافق دارند، توافقی که میتواند به آزادی گروگانهای باقیمانده منجر شده و یک آتشبس دائمی ایجاد کند. از سوی دیگر، ایران در حال تسریع برنامه هستهای خود است — به گفته رافائل گروسی، رئیس آژانس بینالمللی انرژی اتمی، تهران «پای خود را روی پدال گاز گذاشته است.» بنابراین، ایران همچنان یک تهدید وجودی برای اسرائیل محسوب میشود. این دو موضوع احتمالاً محور گفتگوهای آینده ترامپ و بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، در کاخ سفید خواهند بود.
ترامپ میتواند — و شاید مجبور باشد — هر یک از این مشکلات را بهطور جداگانه حل کند. هر دو بهنوبه خود بسیار جدی هستند و برنامه هستهای ایران یکی از بزرگترین تهدیدها برای امنیت جهانی به شمار میآید. درصورتیکه ایران به سلاح هستهای دست یابد، احتمالاً عربستان سعودی نیز به دنبال ساخت بمب خواهد رفت که این مسئله، خطری مضاعف برای یکی از ناآرامترین مناطق جهان ایجاد خواهد کرد. اما شاید آسانترین راه برای مقابله با غزه و ایران این باشد که به این دو مسئله بهطور همزمان پرداخته شود.
نتانیاهو نسبت به حرکت بهسوی یک آتشبس دائمی تردید دارد، تا حدی به این دلیل که بیم آن را دارد که چنین اقدامی باعث فروپاشی دولت او و برگزاری انتخابات زودهنگام شود. اما برای نخستوزیر اسرائیل، هیچ مسئلهای مهمتر از جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هستهای نیست. این موضوع، محور اصلی دوران طولانی فعالیت سیاسی او بوده است. بهعنوان نمونه، سالها پیش نتانیاهو در سخنانی در کنست اعلام کرد که متوقف کردن برنامه هستهای ایران، دلیلی است که هر روز صبح از خواب بیدار میشود. هرچه ترامپ بیشتر نشان دهد که آماده همکاری با اسرائیل برای مقابله با ایران است، تصمیمگیری برای نتانیاهو در مورد غزه آسانتر خواهد شد.
این بدان معنا نیست که ترامپ مجبور است بهسرعت به گزینه نظامی متوسل شود. او نشان داده که مایل است با تهران به توافقی دست یابد و در کارزار انتخاباتی خود بارها وعده داد که کارزار «فشار حداکثری» را برای متوقف کردن برنامه هستهای ایران دنبال خواهد کرد. احتمالاً او تلاش خواهد کرد با استفاده از اهرمهای اقتصادی به یک توافق دست یابد. اما باید این موضوع را برای نتانیاهو و تهران روشن کند که اگر دیپلماسی شکست بخورد، از حملات اسرائیل به زیرساختهای هستهای ایران حمایت خواهد کرد. با موافقت ترامپ برای حمایت از حملات اسرائیل، احتمال موفقیت دیپلماسی ایالات متحده در قبال ایران افزایش مییابد، زیرا رهبران ایرانی متوجه پیامدهای سخت شکست خواهند شد.
از سوی دیگر، برای نتانیاهو، داشتن یک رویکرد مورد توافق مشترک با ایالات متحده در قبال آنچه که او مهمترین — و حتی وجودیترین — تهدید برای اسرائیل میداند، به این معنا خواهد بود که اتخاذ تصمیم دشوار سیاسی برای اجرای کامل توافق گروگانها و پیشبرد آتشبس، برای او آسانتر خواهد شد. اگر این راهبرد موفقیتآمیز باشد، دولت ترامپ خواهد توانست جنگ را بهطور پایدار پایان دهد، فرصتهای جدیدی را برای روابط اسرائیل با کشورهای عربی فراهم کند و، از همه مهمتر، به تهدید ناشی از ایران که خطرناکترین دشمن ایالات متحده و اسرائیل در خاورمیانه محسوب میشود، رسیدگی کند.
چه کسی اول عقبنشینی میکند؟
چارچوب توافق آتشبس میان حماس و اسرائیل تغییر چندانی نسبت به نسخهای که دولت بایدن در مه ۲۰۲۴ مذاکره کرده بود نداشت. اما پافشاری ترامپ بر نهایی شدن این توافق پیش از مراسم تحلیف او بود که آن را به نتیجه رساند. نتانیاهو نمیخواست به استیو ویتکاف، فرستاده جدید ترامپ در امور خاورمیانه، پاسخ منفی بدهد، زیرا معتقد بود که این کار میتواند به روابطش با ترامپ آسیب بزند. در همین حال، مصر و قطر این توافق را فرصتی زودهنگام برای جلب نظر مساعد دولت جدید آمریکا میدیدند. آنها احتمالاً به حماس گفتند که امضای این توافق به نفع این گروه است، زیرا تحت دولت ترامپ هرگز به توافق بهتری دست نخواهند یافت. ترامپ نیز در ۲ دسامبر در شبکه اجتماعی تروث سوشال هشدار داده بود که اگر گروگانها تا روز تحلیف آزاد نشوند، «بهایی سنگین» در انتظار خواهد بود.
اما دستیابی به توافق یک چیز است، و اجرای آن چیز دیگری. این توافق سه مرحله دارد و حتی مرحله نخست، با وجود پیشرفت، دستخوش اختلافاتی شده است. به نظر میرسد حماس در حال آزمایش حدود این توافق است. این گروه در ارائه اسامی گروگانهایی که قصد آزادیشان را داشت تعلل کرد و در ابتدا آربل یهود، یکی از گروگانهای فهرست خود را آزاد نکرد. اسرائیل نیز در واکنش، مانع از بازگشت فلسطینیان به شمال غزه شد. اگرچه این مسائل حل شدند و توافق همچنان پابرجا مانده است، اما ممکن است حماس به دلیل امتناع اسرائیل از آزاد کردن برخی از سرشناسترین زندانیانش — از جمله مروان برغوثی و احمد سعدات — از ادامه روند توافق سر باز زند. بزرگترین پرسش این است که آیا امکان مذاکره برای اجرای مرحله دوم توافق وجود دارد یا نه. اگر حماس به این نتیجه برسد که اسرائیلیها جدی نیستند، و بالعکس، ممکن است مذاکرات به بنبست برسد. با توجه به اینکه قرار است مذاکرات مرحله دوم در ۳ فوریه آغاز شود، این اختلافات میتوانند تکمیل مرحله نخست را پیچیده کنند.
نتانیاهو به شرکای ائتلافی خود گفته است که تعهدی به پایان جنگ نداده، که تا حدی به دلیل تهدیدهای بزالل اسموتریچ، وزیر دارایی، مبنی بر سرنگونی دولت در صورت اجرای مرحله دوم است. نتانیاهو همچنین بر تعهداتی که از ترامپ و جو بایدن، رئیسجمهور پیشین آمریکا، دریافت کرده تأکید دارد، مبنی بر اینکه اگر حماس جدی مذاکره نکند یا توافق را نقض کند، اسرائیل مجاز به ازسرگیری جنگ خواهد بود. مایک والتز، مشاور امنیت ملی ترامپ، این وعده را تأیید کرده و تضمین داده است که آمریکا از اسرائیل حمایت خواهد کرد.
به بیان دیگر، در صورتی که حماس توافق را نقض کند، این امر به نتانیاهو اجازه خواهد داد که بدون قرار دادن دولت و آینده سیاسیاش در معرض خطر، از پذیرش تصمیم دشوار برای نجات گروگانهای باقیمانده و پایان دائمی جنگ اجتناب کند. و ممکن است حماس دقیقاً چنین کند. به هر حال، خلیل الحیه، مذاکرهکننده ارشد حماس، در روز اعلام آتشبس سخنرانیای تند و جنگطلبانه ایراد کرد و در آن، حملات ۷ اکتبر و کشتارهای گسترده آن را «مایه افتخار» دانست، تلویحاً نشان داد که چنین حملاتی باید تکرار شوند.
با این حال، گرچه نباید انتظار داشت که محاسبات منطقی حماس بر غریزه ایدئولوژیک آن غلبه کند، این احتمال وجود دارد که این گروه به این نتیجه برسد که به نفعش است که آتشبسی دائمی را بپذیرد — حتی اگر فقط برای کسب فرصتی طولانیتر برای تجدید قوا باشد. هیچ دولت اسرائیلی (و هیچ بازیگر بینالمللی) نمیتواند و نباید حکومت حماس را در غزه پس از جنگ بپذیرد. در واقع، برای جلوگیری از وقوع چنین سناریویی و پرهیز از ایجاد خلأ قدرت، دولت ترامپ باید با مصر، امارات متحده عربی و سایر کشورهای عربی همکاری کند تا یک دولت موقت جایگزین را تشکیل دهد. بازگشت تدریجی یک تشکیلات خودگردان فلسطینی اصلاحشده به غزه میتواند از این دولت موقت حمایت کند. با این حال، حماس ممکن است در نهایت بپذیرد که — حداقل در مقطع کنونی — کنار برود. این گروه ممکن است به نیازهای مردم غزه اهمیت چندانی ندهد، اما تحولات اخیر نشان داده است که تا حدی به برداشت عمومی از خود حساس است. پس از آنکه فلسطینیان بهطور محسوسی از ناتوانیشان در بازگشت به شمال غزه خشمگین شدند، حماس شروع به پایبندی بیشتر به توافق آتشبس کرد.
حماس همچنین میداند که اگر در این مقطع بر ادامه حاکمیت خود اصرار ورزد، درگیری با اسرائیل اجتنابناپذیر خواهد شد و احتمالاً ترامپ نیز از اسرائیل حمایت خواهد کرد. حتی ممکن است رهبران حماس از ایجاد یک مدیریت منطقهای و بینالمللی در غزه استقبال کنند — بهویژه اگر این امر با وعده واقعی کمک و بازسازی همراه باشد. (در هر حال، حماس ممکن است معتقد باشد که میتواند پس از جنگ، به طرقی خود را بازسازی کند.)
نتانیاهو نیز باید این واقعیت را بپذیرد که اگر اسرائیل توافق را نقض کند و حماس چنین نکند، ممکن است هزینه آن را بپردازد — نهتنها در میان افکار عمومی اسرائیل، که بهطور گسترده از توافق حمایت میکند، زیرا موجب آزادی گروگانهای باقیمانده میشود، بلکه نزد ترامپ نیز ممکن است متضرر شود. رئیسجمهور آمریکا قبلاً این توافق را یک پیروزی برای خود اعلام کرده است و نمیخواهد شکست آن به وجههاش بهعنوان یک صلحطلب لطمه بزند. ازسرگیری جنگ در غزه همچنین تقریباً غیرممکن خواهد ساخت که ترامپ بتواند توافق عادیسازی روابط اسرائیل و عربستان را میانجیگری کند، زیرا سعودیها تا زمانی که اسرائیل در غزه باقی بماند، از حرکت بهسوی یک توافق صلح امتناع کردهاند.
نقاط فشار
نتانیاهو، البته، بیش از آنکه بخواهد ترامپ را راضی کند، به حفظ جایگاه خود بهعنوان نخستوزیر اهمیت میدهد. اما یک موضوع وجود دارد که ممکن است او را به خطر انداختن دولتش و حتی رویارویی با انتخابات ترغیب کند: ایران و برنامه هستهایاش. حتی بیش از عادیسازی روابط با عربستان سعودی — که اخیراً بر آن تمرکز داشته است — ممانعت از تهدید وجودی ایران علیه اسرائیل، موضوعی محوری برای نتانیاهو بوده است. نگرانیهای او درباره برنامه هستهای ایران به نخستین دوره نخستوزیریاش در اواخر دهه ۱۹۹۰ بازمیگردد و او بارها از این مسئله بهعنوان «موضوع وینستون چرچیل» خود یاد کرده است.
یک توافق با ترامپ که در آن ایالات متحده بهطور قاطع متعهد شود برنامه هستهای ایران را به عقب براند، برای نتانیاهو بسیار ارزشمند خواهد بود. ممکن است نتانیاهو برای پایان جنگ در غزه دولت خود را به خطر نیندازد، اما اگر احساس کند که با ترامپ به یک تفاهم راهبردی رسیده است که — به هر طریق ممکن — آمریکا کمک خواهد کرد تا ایران به سلاح هستهای دست نیابد، احتمالاً موضع خود را تغییر خواهد داد.
در عمل، ترامپ احتمالاً فشار اقتصادی بسیار بیشتری بر ایران اعمال خواهد کرد و در عین حال، از تهدید نیروی نظامی اسرائیل، با پشتیبانی واشنگتن، برای رساندن یک پیام روشن به تهران استفاده خواهد کرد: یک راهحل دیپلماتیک وجود دارد، اما ایران باید آن را بپذیرد تا از حملات نظامیای که زیرساختهای هستهای این کشور را — که طی ۳۰ سال گذشته ساخته شده — نابود خواهد کرد، جلوگیری کند. چنین پیامی، بیشک انگیزه تهران برای مذاکره را کاهش نخواهد داد. در واقع، مسعود پزشکیان، رئیسجمهور ایران، و محمدجواد ظریف، معاون او، نشان دادهاند که پس از خودداری از تعامل مستقیم با دولت بایدن، آماده گفتوگو با دولت ترامپ هستند، که این امر نشان میدهد تهران تحت فشار قرار گرفته است.
ایران دلایل خوبی برای نگرانی دارد: جمهوری اسلامی در سال گذشته بهشدت تضعیف شده است. حزبالله، که بهعنوان جواهر تاج محور مقاومت شناخته میشود، توسط اسرائیل ضربه سنگینی خورده است. با سقوط رژیم اسد، مسیر زمینی ایران از طریق سوریه به لبنان تا حد زیادی از بین رفته — و همراه با آن، سرمایهگذاریهای کلان ایران در این کشور نیز نابود شده است. حملات ایران به اسرائیل در آوریل و اکتبر ۲۰۲۴ عمدتاً ناکام ماندند و پاسخ اسرائیل در اکتبر، دفاع هوایی و راهبردی ایران را نابود کرد و ۹۰ درصد از ظرفیت تولید موشکهای بالستیک این کشور را از بین برد. ایران، هم از نظر خارجی و هم داخلی، هرگز تا این حد آسیبپذیر نبوده است. کشور با کمبود شدید برق دستوپنجه نرم میکند و ارز ملیاش بهشدت ضعیف شده است. مرتضی افقه، اقتصاددان ایرانی، گفته است که «بدون رفع تحریمها، به نظر میرسد کشور قادر به مدیریت پایدار اقتصاد نیست.»
با این حال، ایران ممکن است همچنان آماده نباشد که برنامه هستهای خود را به میزانی که ترامپ یا نتانیاهو خواهان آن هستند، عقب براند یا زرادخانه موشکهای بالستیک خود را کاهش دهد. در نهایت، ترامپ در سال ۲۰۱۸ از توافق هستهای اولیه با ایران خارج شد، زیرا آن توافق تنها گزینه تسلیحاتی ایران را به تعویق میانداخت. اما ایران باید بداند که تهدید نیروی نظامی تنها یک بلوف اسرائیلی نیست. در گفتوگوهای اخیر ما با اعضای جامعه امنیتی اسرائیل، که پیشتر موافق حمله به تأسیسات هستهای ایران نبودند، متوجه شدیم که دیدگاههای آنها بهشدت تغییر کرده است. این تغییر تا حدی ناشی از شوک حملات ۷ اکتبر بود، اما همچنین به دلیل موفقیتهای نظامی اسرائیل در لبنان و ایران رخ داده است. حتی این باور در حال شکلگیری است که رژیم ایران شکننده است و از بین رفتن زیرساختهای هستهای پرهزینه آن میتواند به تغییر رژیم منجر شود.
هنر معامله
با این حال، مقامات اسرائیلی که طرفدار حمله به برنامه هستهای ایران هستند، اذعان دارند که این حمله نباید بهتنهایی توسط اسرائیل انجام شود. در عوض، آنها خواهان حمایت مادی و دیپلماتیک ایالات متحده هستند، اگرچه ترجیح میدهند که واشنگتن مستقیماً در حمله شرکت نکند. این خواسته اسرائیلیها قطعاً میتواند در گفتوگوهای ترامپ با نتانیاهو درباره آینده توافق آتشبس و همچنین توافق عادیسازی روابط با عربستان سعودی مطرح شود.
ممکن است ترامپ، با توجه به آرمانهایش برای برقراری صلح، در اعلام حمایت از اسرائیل در یک جنگ مردد باشد. اما با توجه به حمایت او از کارزار «فشار حداکثری» علیه ایران، احتمالاً ارزش ترکیب فشار اقتصادی با تهدید نظامی معتبر از سوی اسرائیل را بهعنوان بهترین راه برای دستیابی به یک توافق مذاکرهشده درک خواهد کرد. از سوی دیگر، نتانیاهو موافقت خواهد کرد که تا زمانی که واشنگتن ارزیابی کند آیا تهران واقعاً آماده کنار گذاشتن گزینه تسلیحات هستهای خود هست یا خیر، از اقدام نظامی خودداری کند. برای حفظ اعتبار تهدید اسرائیل و حفظ اهرم فشار در مذاکرات با ایران، ایالات متحده باید تواناییهای لازم برای نابود کردن تأسیسات غنیسازی فردو را — که تنها سایتی است که اسرائیل با تسلیحات کنونی خود قادر به تخریب آن نیست — در اختیار اسرائیل بگذارد. البته واشنگتن باید از قبل تعهد محکم اسرائیل را دریافت کند که تا زمانی که تلاشهای دیپلماتیک ترامپ همچنان شانس موفقیت دارند، حملهای انجام ندهد. اما اگر دیپلماسی شکست بخورد و اسرائیل حمله کند، نیروهای آمریکایی باید نقش حمایتی ایفا کنند و بار دیگر در دفاع از اسرائیل در برابر حملات موشکی ایران کمک کنند، حتی اگر در عملیاتهای تهاجمی در داخل ایران مشارکت نداشته باشند.
انقضای مکانیسم «بازگشت خودکار تحریمها» — یکی از مفاد توافق هستهای ۲۰۱۵ که به ایالات متحده اجازه میداد تحریمهای شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران را بازگرداند — در اکتبر ۲۰۲۵ میتواند یک ضربالاجل برای مذاکرات آمریکا و ایران ایجاد کند. چنین ضربالاجلی به واشنگتن اهرم فشار بیشتری خواهد داد و مانع از آن خواهد شد که ایران صرفاً وقتکشی کرده و در این میان اورانیوم بیشتری ذخیره کند یا بخشی از آن را به سایتهای مخفی منتقل نماید.
اکنون ترامپ در موقعیتی مناسب قرار دارد تا به جنگ غزه پایان دهد، گروگانها را بازگرداند و جاهطلبیهای هستهای ایران را مهار کند. او حتی ممکن است بتواند روابط اسرائیل و عربستان سعودی را عادیسازی کند و مسیری برای تشکیل کشور فلسطین ایجاد کند — مشروط بر اینکه فلسطینیها مجموعهای از معیارهای ملموس را برآورده سازند. او ممکن است بتواند همه این کارها را بدون شلیک حتی یک گلوله انجام دهد. اگر واقعاً در موضع خود بهعنوان صلحجو جدی باشد، باید این رویکرد را به نتانیاهو پیشنهاد دهد. تلاشهای او ممکن است در نهایت شکست بخورد، اما احتمال موفقیت امروز بیشتر از هر زمان دیگری در گذشته است. نادر است که منافع در سیاست خارجی تا این حد با هم همسو شوند، و بنابراین ترامپ فرصتی دارد تا کاری را انجام دهد که اسلافش فقط میتوانستند در مورد آن رؤیاپردازی کنند.
نویسندگان:
- تئودور بونزل، مدیرعامل و رئیس مشاوره ژئوپلیتیک لازارد
- سینا تامکینز، استراتژیست ژئوپلیتیک در لازارد
ترجمه: شریفزاده / آزاد
چند روز پس از انتخاب مجدد دونالد ترامپ در نوامبر گذشته، رهبران اروپایی گرد هم آمدند و امانوئل مکرون، رئیسجمهور فرانسه، از اروپا خواست تا در مواجهه با محیط بینالمللی خصمانهتر، قدرتمندتر شود. او هشدار داد: «ما تمایل داریم ژئوپلیتیک خود را به ایالات متحده واگذار کنیم، مدل رشد خود را به مشتریان چینی بسپاریم و نوآوری فناوری را به شرکتهای غولآسای آمریکایی. برای من، این موضوع ساده است. دنیا از گیاهخواران و گوشتخواران تشکیل شده است. اگر تصمیم بگیریم گیاهخوار بمانیم، گوشتخواران پیروز خواهند شد و ما صرفاً بازاری برای آنها خواهیم بود.»
این سخنان علاوه بر آنکه برای رسانهها جذاب بود، چالشهای بزرگی را که اروپا در مواجهه با یک ایالات متحده جسورتر تحت رهبری ترامپ با آن روبهروست، برجسته کرد. مکرون تنها یکی از صداهای یک قاره تقسیمشده است و در داخل فرانسه نیز، با توجه به موج پوپولیستی که سیاست اروپا را دگرگون کرده، در موقعیتی ضعیف قرار دارد. سخنان او به نوعی بر رکود اقتصادی اروپا نیز دلالت داشت، رکودی که تحت تأثیر شوک انرژی ناشی از تهاجم روسیه به اوکراین و همچنین کاهش رشد اقتصادی چین—سومین بازار صادراتی اتحادیه اروپا پس از ایالات متحده و بریتانیا—وخیمتر شده است. بنابراین، حرکت اروپا به سوی استقلال بیشتر، امری دشوار به نظر میرسد.
سرنوشت اروپا، احتمالاً یکی از جذابترین تحولات ژئوپلیتیکی در دوره دوم ریاست جمهوری ترامپ خواهد بود، زیرا پیامدهای این وضعیت بسیار گسترده است. تصمیمات اروپا در واکنش به رویکرد معاملاتی ترامپ میتواند مسیر بلندمدت این قاره و همچنین سلامت اتحاد فرا آتلانتیک — که ستون فقرات جهان غرب است — را تعیین کند.
در چهار سال آینده، واشنگتن این بنیانها را به چالش خواهد کشید. میتوان انتظار تهدید به اعمال تعرفههای سنگین، سیاست ایجاد تفرقه در اروپا از طریق انتخاب کشورهای موردعلاقه، و زیر سؤال بردن تعهد ایالات متحده نهتنها به اوکراین بلکه به امنیت کل اروپا را داشت. علاوه بر این، مسائل تحریکآمیز دیگری نیز مطرح خواهد شد، از جمله حمایت ترامپ و متحدانش از جناح راست افراطی اروپا (مانند حمایت ایلان ماسک از حزب آلترناتیو برای آلمان)، و کاهش اولویت مقابله با تغییرات اقلیمی.
با این حال، اروپا منفعل نخواهد ماند. بروکسل آماده است تا در برخی موارد سازش کرده و در برخی دیگر مذاکره کند — و در صورتی که شرایط به وخامت بگراید، با شدت تلافی کند. بسته به میزان فشاری که کاخ سفید اعمال میکند، اروپا احتمالاً یکی از این سه مسیر را در پیش خواهد گرفت:
۱. همکاری و همسویی بیشتر با ایالات متحده
۲. تفرقه و فلج سیاسی
۳. استقلال استراتژیک، تلاش برای افزایش رقابتپذیری، تقویت توانمندیهای ژئوپلیتیکی و نظامی، و کاهش وابستگی به آمریکا
مسیر اول از دید واشنگتن ایدهآلترین گزینه است و ممکن است در کوتاهمدت، بهویژه اگر اروپا بتواند از اعمال تعرفههای ترامپ اجتناب کند، کمترین اختلال اقتصادی را به همراه داشته باشد. (برآوردها نشان میدهند که تعرفه ۱۰ درصدی آمریکا میتواند تا ۱ درصد از رشد تولید ناخالص داخلی اتحادیه اروپا را کاهش دهد.) اما در بلندمدت، استقلال استراتژیک میتواند بهترین نتیجه را برای اروپا، ایالات متحده و جهان رقم بزند. یک اروپای ثروتمندتر و کارآمدتر—حتی اگر اولویتهای مستقل خود را دنبال کند—میتواند غرب را تقویت کند، چرا که منافع و پیوندهای اساسی بین دو سوی آتلانتیک همچنان پابرجا خواهد ماند.
دوره ترامپ متفاوت از دوره اول؟
در دوره نخست ریاست جمهوری ترامپ، بسیاری در اروپا او را یک انحراف موقتی از جریان اصلی سیاست آمریکا میدانستند. این قاره اگرچه از برخی تحولات آسیب دید، اما بهطور کلی توانست از پیامدهای فاجعهبار در امان بماند. اتحادیه اروپا توانست از اعمال تعرفههای مخرب آمریکا، از جمله تعرفههای برنامهریزیشده بر بخش مهم خودروسازی، جلوگیری کند. ترامپ اگرچه بارها تهدید به خروج از ناتو کرد، اما در نهایت در این پیمان باقی ماند و حتی موفق شد هزینههای دفاعی کشورهای عضو ناتو را بهطور متوسط ۰.۲۷ درصد از تولید ناخالص داخلی افزایش دهد.
با این حال، دلایل محکمی وجود دارد که نشان میدهد دور دوم ترامپ تفاوت اساسی خواهد داشت. او مشاوران وفادارتری منصوب کرده و دستورکار “اول آمریکا” را با جاهطلبی بیشتری دنبال خواهد کرد.
از تجارت شروع کنیم: برخلاف دوره اول، ترامپ این بار وعده تعرفههای ۱۰ درصدی جهانی و ۶۰ درصدی بر واردات چین را داده است که بسیار فراتر از اقدامات دوره قبلی است. در دوره اول، میانگین تعرفههای مؤثر آمریکا تنها از ۱.۵ درصد به حدود ۳ درصد افزایش یافت، اما اکنون سیاست تجاری او سطح جدیدی از سختگیری را هدف قرار داده است. ایالات متحده پس از چین، دومین کسری تجاری بزرگ خود را با اتحادیه اروپا دارد (بیش از ۲۰۰ میلیارد دلار)، که باعث شده است اروپا در خط مقدم سیاستهای تجاری ترامپ قرار گیرد.
ترامپ همچنین به فقدان توازن تجاری عادلانه با اروپا اشاره کرده است، بهعنوان مثال در بخش خودرو، جایی که تعرفههای اتحادیه اروپا بر واردات آمریکا ۱۰ درصد است، در حالی که تعرفههای آمریکا تنها ۲.۵ درصد است. او اخیراً در مصاحبهای اروپا را یک «ضرر مضاعف» توصیف کرد که هم در تجارت از آمریکا سوءاستفاده میکند و هم به آن برای دفاع متکی است. این هفته، ترامپ بار دیگر از کسری تجاری با اروپا انتقاد کرد و آن را «بسیار، بسیار بد برای ما» خواند.
مواردی وجود دارد که واشنگتن ممکن است از همین ابتدا اقدام کند: بازگرداندن تعرفههای فولاد و آلومینیوم بر اروپا که توسط جو بایدن، رئیسجمهور سابق، متوقف شده بود، و همچنین تعرفههای ترامپ در سال ۲۰۱۹ بر ۷.۵ میلیارد دلار کالاهای مصرفی اروپایی به عنوان بخشی از اختلاف پیچیدهی بوئینگ و ایرباس. این بار احتمال بیشتری وجود دارد که ترامپ تعرفههایی بر خودروهای اروپایی اعلام کند. و او قبلاً نیز تهدید کرده است که در صورت عدم خرید بیشتر گاز طبیعی مایع و نفت ایالات متحده توسط اروپا، تعرفه اعمال خواهد کرد.
تقریباً بلافاصله پس از بازگشت به دفتر، ترامپ یک دستور اجرایی با عنوان «سیاست تجاری اول آمریکا» امضا کرد که مجموعهای گسترده از تحقیقات در مورد شرکای تجاری جهانی را تا اول آوریل آغاز کرد، که نشان میدهد اساساً هیچ چیز از میز مذاکره خارج نیست.
در حوزه دفاعی کاخ سفید همان مطالبه دوره پیش را تکرار خواهد کرد: اروپا باید هزینه بیشتری پرداخت کند. ترامپ این بار هدف هزینههای دفاعی را ۵ درصد از تولید ناخالص داخلی تعیین کرده است، در حالی که هدف قبلی ۲ درصد بود (که اکنون بیش از ۷۰ درصد اعضای ناتو به آن رسیدهاند). اما تفاوت مهم این بار، فشار جدید ترامپ برای افزایش سهم اروپا در تأمین کمکهای نظامی به اوکراین است. در مورد چین نیز، ترامپ اروپا را تحت فشار قرار خواهد داد تا محدودیتهای بیشتری بر تجارت، فناوری و سرمایهگذاری با پکن اعمال کند.
واکنش اروپا چگونه خواهد بود؟
روشن است که اروپا در حال تدوین تدابیر و اصول اولیهای برای واکنش به ترامپ است. اتحادیه اروپا تلاش خواهد کرد که وحدت خود را حفظ کرده و مذاکرات را در سطح این اتحادیه دنبال کند. اگر واشنگتن تعرفههایی بر صنایع راهبردی، مانند خودروسازی، اعمال کند، انتظار میرود که اروپا نیز به سرعت واکنش نشان داده و بر کالاهای حساس سیاسی ایالات متحده تعرفههایی وضع کند. با این حال، اتحادیه اروپا آماده است که در حوزههای دفاعی، انرژی و تجاری مشوقهایی نیز ارائه دهد.
اروپا نیز در موقعیتی بسیار متفاوت نسبت به سال ۲۰۱۶ قرار دارد. استراتژی صنعتی سنتی این قاره، که بر استفاده از گاز ارزان روسیه و صادرات به چین متکی بود، از هم فروپاشیده است. علاوه بر این، همانطور که در گزارش رقابتپذیری اتحادیه اروپا در سپتامبر گذشته — که توسط ماریو دراگی، رئیس سابق بانک مرکزی اروپا، تهیه شد — به تفصیل آمده است، فقدان سرمایهگذاری کافی خصوصی و دولتی، نبود یکپارچگی در بازار و بخش مالی، و مقررات دستوپاگیر، رشد بهرهوری را کاهش داده و مزیتهای رقابتی اروپا را به نفع ایالات متحده و چین از بین برده است. این دو قدرت اقتصادی در هشت سال گذشته به سرعت پیشرفت کردهاند. اکنون تولید ناخالص داخلی آمریکا به ۲۸ تریلیون دلار رسیده که ۹ تریلیون دلار بیشتر از اتحادیه اروپاست؛ در حالی که در سال ۲۰۱۱ تقریباً با اروپا برابر بود.
بسیاری از تحولات بستگی به اقدامات اولیه ترامپ دارد. اما در مجموع، واکنش اروپا احتمالاً به سه مسیر کلی تقسیم خواهد شد که هر یک پیامدهای عمیقی برای محیط ژئوپلیتیکی خواهند داشت.
۱. مسیر مذاکره و سازش، جلوگیری از تقابل شدید با ترامپ
اتحادیه اروپا احتمالاً مذاکرات را بهعنوان یکی از اولین اقدامات خود در دستور کار قرار خواهد داد. «کارگروه ترامپ» در کمیسیون اروپا از هماکنون در حال آمادهسازی بستهای برای مصالحه است که احتمالاً شامل موارد زیر خواهد بود:
- همسویی بیشتر با ایالات متحده در برابر چین، از جمله کنترلهای صادرات و محدودیتهای سرمایهگذاری
- افزایش خرید گاز طبیعی مایع (LNG) از آمریکا
- امتیازاتی در اختلافات تجاری بر سر تعرفههای فولاد و آلومینیوم
- اعمال معافیتهایی برای واردات آمریکا در چارچوب سازوکار تعدیل کربن مرزی اتحادیه اروپا
- افزایش هزینههای دفاعی، از جمله تأمین تسلیحات برای اوکراین
بیشتر کشورهای عضو ناتو در حال حاضر معتقدند که هزینههای دفاعی حداقل باید به ۳ درصد از تولید ناخالص داخلی برسد، که این مسئله میتواند به توافق با ترامپ کمک کند.
در این سناریو، ترامپ تا حدودی راضی شده و توجهش به مسائل دیگر معطوف میشود. ممکن است اروپا با برخی تعرفههای هدفمند مواجه شود، اما از تحریمهای تجاری گسترده و فلجکننده در امان بماند. همچنین یک رابطه کاری در خصوص کمک به اوکراین حفظ خواهد شد، و ایالات متحده، هرچند با اکراه، همچنان بخشی از معماری امنیتی اروپا باقی خواهد ماند.
اگر تمرکز واشنگتن بهجای اروپا، بر فشار تجاری بر چین باشد، اتحادیه اروپا حتی ممکن است از طریق انحراف تجاری (Trade Diversion) سود ببرد، زیرا صادرات اروپایی برای مصرفکنندگان آمریکایی جذابتر خواهد شد.
اما این مسیر مصالحه بدون همگرایی ایدئولوژیک بیشتر با ترامپ ممکن نخواهد بود. اولویتهای اتحادیه اروپا در زمینه تغییرات اقلیمی و فناوری — از جمله اجرای قوانین خدمات دیجیتال و بازارهای دیجیتال علیه شرکتهای بزرگ فناوری آمریکا مانند متا و ایکس (توییتر سابق متعلق به ایلان ماسک) — باید به حاشیه رانده شوند تا از ایجاد تنش جلوگیری شود.
در چنین شرایطی، رهبران راستگرای اروپا به خط مقدم خواهند آمد. بازیگران کلیدی در این سناریو شامل جورجیا ملونی (ایتالیا)، آندژی دودا (لهستان) و ویکتور اوربان (مجارستان) خواهند بود که اتحادیه اروپا را بهطور محسوسی به سمت ترامپ سوق میدهند.
نتیجه نهایی، اروپایی خواهد بود که از نظر سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک بیشتر به ایالات متحده وابسته است — در واقع، اروپایی که در قالب ترامپ شکل گرفته است. رشد اقتصادی اتحادیه اروپا در محدوده ۱-۲ درصد باقی خواهد ماند، زیرا واشنگتن از تشدید فشارهای اقتصادی جلوگیری میکند، اما اصلاحات ساختاری برای بهبود رقابتپذیری و یکپارچگی بازار اروپا به تعویق خواهد افتاد. در نهایت، اتحاد فراآتلانتیک تقویت خواهد شد، اما به شکلی متفاوت از گذشته.
۲. مسیر تفرقه و فلج سیاسی اروپا
یک سناریوی جایگزین این است که اروپا در برابر قلدریهای واشنگتن واکنش نشان دهد و کمیسیون اروپا و کشورهای تأثیرگذاری مانند فرانسه و آلمان به دنبال حفظ اولویتهای اقتصادی، فناوری و تجاری خود باشند. در مقابل، برخی کشورهای دیگر ممکن است از رویکرد ترامپ پیروی کرده و با او همسو شوند.
در این شرایط، کشورهای عضو اتحادیه اروپا به جای دنبال کردن راهبردی مشترک، بر منافع ملی خود تمرکز خواهند کرد و مذاکرات دوجانبه با ایالات متحده را جایگزین سیاستهای جمعی اتحادیه خواهند کرد. در این میان، دودا، ملونی و اوربان ارتباطات قویتری با واشنگتن خواهند داشت و احتمالاً معافیتهایی از تحریمهای تجاری ترامپ دریافت خواهند کرد. نمونهای از این تعاملات را میتوان در مذاکرات ۱.۶ میلیارد دلاری ایتالیا با اسپیسایکس، همزمان با حضور ملونی در اقامتگاه مار-ئه-لاگوی ترامپ، مشاهده کرد — و این احتمالاً تنها آغاز چنین توافقاتی خواهد بود.
ترامپ در این سناریو دست برتر را خواهد داشت. واشنگتن برای افزایش نفوذ خود، ترجیح خواهد داد که با کشورهای اروپایی بهصورت دوجانبه مذاکره کند.
نتیجه این روند، فلج شدن اتحادیه اروپا در سطح کلان خواهد بود، زیرا رهبران راستگرا و اختلافات داخلی، مانع از اقدامات هماهنگ در زمینه اصلاحات اقتصادی، کمک به اوکراین و تحریمهای روسیه خواهند شد.
این تفرقه به نفع پوتین خواهد بود. روسیه از دیرباز بر روی اختلافات داخلی غرب بهعنوان یک راهبرد حساب کرده است. کرملین حتی ممکن است میزان بیتفاوتی آمریکا نسبت به اروپا را آزمایش کرده و اقدامات جسورانهتری در اروپا، یا تحرکات ماجراجویانهای در بالکان و کشورهای حوزه بالتیک انجام دهد.
چین نیز از این تفرقه سود خواهد برد. پکن بهدنبال معاملات اقتصادی دوجانبه با کشورهای متمایل به خود خواهد بود و در این میان، اتحادیه اروپا از اجرای تدابیر ضددامپینگ و کاهش وابستگی به چین باز خواهد ماند.
در نهایت، اروپا در چنین وضعیتی مسیر استراتژیک خود را از دست خواهد داد و جایگاهش در معادلات جهانی کمرنگتر خواهد شد. کشورهایی که هدف تعرفههای ترامپ قرار گرفتهاند، با چالشهای اقتصادی بیشتری مواجه خواهند شد.
۳.مسیر «خودمختاری راهبردی» اروپا
گزینه نهایی این است که اروپا، تحت فشار و در گوشهای گرفتار شده، نوعی شوکدرمانی برای خودمختاری راهبردی را آغاز کند. این گزاره که «اروپا در بحران ساخته میشود» کلیشهای تکراری است، اما شواهد تاریخی آن را تأیید میکنند. این مسئله در همهگیری کرونا، برگزیت، و تهاجم روسیه به اوکراین مشهود بود — و ممکن است این بار نیز تکرار شود. اورسولا فون در لاین، رئیس کمیسیون اروپا، بارها نشان داده که میتواند از فرصتهای ناشی از بحران برای پیشبرد روند یکپارچگی اتحادیه استفاده کند.
در چنین سناریویی، کمیسیون اروپا، با بهرهگیری از مومنتوم سیاسی، اصلاحات گستردهای را برای تطبیق مدل اقتصادی اتحادیه اروپا با نیازهای قرن ۲۱ اجرا خواهد کرد. این اصلاحات میتوانند شامل:
- تسهیل ایجاد شرکتهای بزرگ اروپایی که قادر به رقابت با غولهای آمریکایی و چینی باشند
- توقف موقتی برخی مقررات سختگیرانه که باعث خروج استارتاپهای موفق اروپایی (یونیکورنها) به خارج از قاره میشود
- یکپارچهسازی بازارهای مالی اروپا با تنظیم مقررات و نظارت هماهنگ، که به شرکتهای اروپایی امکان دسترسی به منابع مالی بیشتر را بدهد
فون در لاین هفته گذشته در نشست داووس، نخستین گام را در این مسیر برداشت و اعلام کرد که اتحادیه اروپا قصد دارد یک اتحادیه پسانداز و سرمایهگذاری اروپایی تأسیس کند تا ۳۵ تریلیون دلار پسانداز خانوارهای اروپایی را بهتر به سمت سرمایهگذاری در کسبوکارها هدایت کند. او همچنین ایجاد یک مجموعه واحد از قوانین شرکتی به نام “رژیم ۲۸م” را راهاندازی کرد که شرکتها میتوانند به آن بپیوندند، به جای اینکه خود را با ۲۷ چارچوب ملی مختلف تطبیق دهند.
دفاع، ستون فقرات خودمختاری راهبردی اروپا
خودمختاری راهبردی اروپا بدون تقویت ظرفیت دفاعی آن امکانپذیر نیست. در این راستا، کمیسیون اروپا میتواند:
- یک آژانس مرکزی خرید تسلیحات در چارچوب آژانس دفاعی اروپا ایجاد کند
- اصولی برای حمایت از تولیدات نظامی اروپایی («خرید اروپایی») وضع کند تا وابستگی به تسلیحات آمریکایی کاهش یابد
- مکانیزمهای جدید تأمین مالی مشترک راهاندازی کند، مانند استقراض مشترک برای جذب سرمایهگذاریهای سالانه ۸۸۰ میلیارد دلاری در زمینههای دفاعی و فناوری (همانطور که در گزارش ماریو دراگی توصیه شده بود)
علاوه بر این، اتحادیه اروپا میتواند یک ابزار امنیت اقتصادی جدید تدوین کند که شامل:
- کنترلهای صادراتی مشترک برای جلوگیری از خروج فناوریهای حساس
- سازوکارهای نظارتی برای سرمایهگذاریهای خارجی بهمنظور کاهش نفوذ چین در صنایع کلیدی
موتور فرانسه-آلمان نیز ممکن است به زودی دوباره به کار بیفتد. انتخاب ترامپ به بسیاری از استدلالهای امانوئل مکرون در مورد استقلال استراتژیک اعتبار بخشیده است، و فریدریش مرتز، رهبر اتحاد دموکرات مسیحی آلمان — که نامزد در انتخابات فوریه آلمان است — به شدت رویکرد آنگلا مرکل نسبت به روسیه را رد میکند و قصد دارد به عنوان یک نیروی مستقل عمل کند. رهبری جدید در برلین همچنین ممکن است مقررات بحثبرانگیز ترمز بدهی را تغییر دهد، که انعطافپذیری مالی برای افزایش هزینهها در دفاع، کربنزدایی و فناوری پیشرفته ایجاد میکند.
در مورد چین، اتحادیه اروپا ممکن است مسیر استراتژیک خاص خود را در پیش بگیرد. اتحادیه اروپا میتواند، همانطور که در گزارش دراگی پیشبینی شده است، از یک جعبه ابزار دیپلماسی اقتصادی ارتقا یافته برای جلوگیری از دامپینگ چین و کاهش وابستگیها در فناوری و دارو استفاده کند، در حالی که اهداف سبز مانند پنلهای خورشیدی را در اولویت قرار میدهد، به خرید کالاهای ارزانتر چینی ادامه میدهد و فرصتهای سرمایهگذاری که در اروپا ایجاد شغل میکنند را مجاز میداند.
چالشهای مسیر خودمختاری اروپا
شایان ذکر است که این سناریو نیز پرخطر است. یک اروپای متحدتر و قاطعتر به احتمال بیشتری با ترامپ درگیر خواهد شد، که ممکن است در کوتاهمدت به تعرفههای بالاتری منجر شود که رشد اقتصادی را کاهش میدهد. محدودیتهای تعرفهای واشنگتن علیه چین به طور همزمان این چالشها را با سیل کالاهای ارزان چینی به بازارهای اروپا تشدید خواهد کرد. و هر گونه تردید در مورد حمایت نظامی ایالات متحده قبل از اینکه اروپاییها فرصت ایجاد قابلیتهای دفاعی خود را داشته باشند، ممکن است اروپا را آسیبپذیر کند و مسکو را جسورتر سازد.
اگر چه این اقدامات در کوتاهمدت اختلالزا هستند، اما در بلندمدت، اروپا میتواند از این بحران برای تقویت پایههای اقتصادی و امنیتی خود استفاده کند. در واقع، این مسیری است که به نفع آمریکا نیز خواهد بود — صرفنظر از اینکه چه کسی در کاخ سفید باشد — زیرا همسویی ساختاری میان دو سوی آتلانتیک همچنان پابرجا خواهد ماند.
هیچ یک از این مسیرها از پیش تعیینشده نیستند و تا حدی سادهسازی شدهاند. در ماههای پیشرو، هر سه نسخه از آینده اروپا را خواهیم دید که با هم رقابت میکنند و گاهی به طور همزمان اتفاق میافتند. با این حال، با گذشت زمان، احتمالاً یکی پیروز خواهد شد. در شرایط آسیبپذیری اقتصادی و نارضایتی فزاینده پوپولیستی، انتخابهایی که اروپا اکنون انجام میدهد، حیاتی خواهند بود: چهار سال دیگر از رانش سیاسی و اقتصادی ممکن است قاره را به سمت بیاهمیتی ژئوپلیتیکی سوق دهد.
آنچه در خطر است پیش از هر چیز رفاه و پتانسیل اروپاست. با اصلاحات اقتصادی بیشتر، یکپارچهسازی بازار و سرمایهگذاری، اروپا این پتانسیل را دارد که مسیر رشد ضعیف و بهرهوری خود را به سمت بالا تغییر دهد. با یکپارچهسازی دفاعی معنادار و استفاده موثرتر از ابزار دیپلماسی اقتصادی، اتحادیه اروپا این پتانسیل واقعی را دارد که به یک بازیگر قدرتمند ژئوپلیتیکی تبدیل شود.
همچنین قدرت اتحاد فراآتلانتیکی نیز در خطر است. در جهانی که بهطور فزایندهای قطبی شده، همسویی نظامی و سیاسی بین اروپا و آمریکا برای مهار روسیه تجدیدطلب حیاتی است. واشنگتن و بروکسل با عمل مشترک به جای موازیکاری، قدرت بسیار بیشتری برای مقابله با تغییرات اقلیمی و تقویت آسیبپذیریهای اقتصادی دارند.
علاوه بر این، هماهنگی ترانسآتلانتیک قدرت اقتصادی غرب را تقویت میکند – چه در تحریمها، چه در زمینه کنترل صادرات، چه در سیاستهای صنعتی – و بنابراین به طور بالقوه در رقابت با چین بر سر برتری اقتصادی در قرن بیست و یکم تعیینکننده است. از نظر شاخصهای اقتصادی؛ ایالات متحده (با ۲۷ درصد) و اتحادیه اروپا (با ۱۷ درصد) روی هم حدود ۴۵ درصد از تولید ناخالص داخلی جهانی را تشکیل میدهند، در حالی که سهم چین حدود ۱۵ درصد است. اما اروپا و آمریکا به صورت جداگانه، در موقعیت برابرتری نسبت به چین قرار دارند.
در مقابل، یک اروپای قویتر اما مستقلتر ممکن است بهترین راه برای تقویت این اتحاد باشد. واشنگتن نمیتواند همزمان دو خواسته متضاد داشته باشد: اروپایی که هم قوی باشد و هم کاملاً تابع واشنگتن! اروپای توانمندتر ناگزیر اولویتهای خود را پیگیری خواهد کرد، در حالی که اروپای ضعیف و مطیع، احتمالاً توانایی کمتری در داخل و صحنه جهانی خواهد داشت.
همگرایی اساسی منافع در پرداختن به تجاوز روسیه، رقابت چین و چالشهای جهانی، انسجام بلوک غرب را حفظ خواهد کرد. در درازمدت، یک اروپای توانمند و شکوفا به نفع واشنگتن نیز خواهد بود و همانطور که دین آچسون، وزیر خارجه اسبق آمریکا، گفته بود: «بدون ارادهای مشترک، اروپا همان چیزی خواهد بود که ناپلئون در مورد ایتالیا میگفت: یک نام جغرافیایی، نه یک قدرت سیاسی.»
علی خامنهای، رهبر رژیم ولایی در جمع شرکتکنندگان در مسابقات قرآن گفت: «اگر به شما میگفتند که قرار است غزه به دشمنان گردنکلفت خود یعنی نیروی نظامی آمریکا پیروز شود، باور نمیکردید.» او افزود: «به اذن خدا بود که غزه بر اسرائیل و آمریکا پیروز شد.» او همچنین گفت «ایران امروز، ایران ۴۰ سال قبل نیست و در همه جهت رشد کرده. در جهت قرآنی و معنوی پیشرفت کردیم و در جهت مادی هم پیشرفت زیاد داشتهایم.».
این سخنان رهبر رژیم ولایی و اصرار بر پیروزی در منطقه خاورمیانه و اصرار بر تکرار شعار “پیروزی” یادآور راهبرد “فرار به جلو” و ادامه مسیری است که تاکنون پیموده است. بررسی این پرسش که چرا رهبر رژیم ولایی حتی با مشاهده شواهد روشن شکست همهجانبه، حاضر به پذیرش آن نمیشود، حائز اهمیت است. البته نباید فراموش کرد که برخی دیگر از جریانهای سیاسی ایران نیز کم یا بیش از همین رویه پیروی می کنند و علیرغم شکستهای پی در پی، خود را همیشه پیروز میدان میدانند. چنین رویکردی مغایر توسعه فرهنگ سیاسی ایران است.
نظریه تعهد فزاینده (Escalation of Commitment Theory)
نظریههای آکادمیک در عرصه علوم اجتماعی و سیاسی ابزارهایی نظری برای توضیح و تحلیل رفتارهای فردی و جمعی هستند. «نظریه تعهد فزاینده» نیز یکی از همین نظریههاست که به پژوهشگران کمک میکند تا برخی رفتارهای پیچیده را که در شرایط گوناگونی رخ میدهند را توضیح دهند.
بهطور خاص این نظریه یکی از چارچوبهای نظری مهم در روانشناسی تصمیمگیری (Psychology of Decision Making) و مدیریت است که به بررسی این پرسش میپردازد که چرا افراد یا سازمانها اعم از سازمانهای سیاسی یا اقتصادی حتی در مواجهه با شواهد واضح شکست، حاضر به پذیرش آن نمی شوند و اصطلاحا “فرار به جلو” را بر گزینه های دیگر ترجیح میدهند.
«نظریه تعهد فزاینده» در دهههای اخیر به طور گستردهای در عرصه های گوناگونی، از جمله مدیریت، اقتصاد، و علوم سیاسی مورد استفاده قرار گرفته است. نظریه تعهد فزاینده را میتوان در “رفتار فرار به جلو” رهبران خودکامه و برای مثال علی خامنهای در مواجهه با شکستهای راهبردی اخیر در منطقه خاورمیانه یا در عرصه های گوناگون دیگری، مانند اقتصاد، سیاست خارجی و امنیت داخلی، مشاهده کرد.
دلایل “فرار به جلو” از منظر «تئوری تعهد فزاینده» عبارتند از:
عناصر کلیدی نظریه و ارتباط با رفتار خامنهای
۱. هزینههای غرقشده (Sunk Costs) و ادامه مسیر شکست و فرار به جلو
توضیح نظریه: افراد، احزاب، سازمانها و حکومتها بهجای ارزیابی عقلانی و انتقادی از راهبرد خود، اغلب به دلیل هزینههایی که قبلاً صرف یک تصمیم کردهاند، به آن ادامه میدهند تا شاید فرجی پیدا شود چه به گمان آنها از این ستون به آن ستون فرج است و حادثه ای میتواند صحنه نمایش را تغییر دهد و راه فراری را برای آنها فراهم کند. چنین راهبردی طی بیش از چهار دهه در رژیمی اجرایی شده است و علیرغم بن بست حاکمیت ولایی قادر نیست راهبرد خود را به نقد کشیده و دگرگون کند.
مصداق در رفتار خامنهای: سیاست صدور تنش منطقه ایی و حمایت از گروههای نیابتی: علیرغم تحریم های شدید اقتصادی و تحریمها، خامنهای همچنان به تأمین مالی حزبالله، حوثیها، حشدالشعبی و دیگر گروههای نیابتی ادامه میدهد، زیرا هزینههای غرقشده در این پروژهها را توجیهکننده ادامه مسیر میداند.
برنامه هستهای: حتی پس از تحریمهای شدید و پیامدهای اقتصادی، خامنهای حاضر نیست بهطور کامل از برنامه غنیسازی اورانیوم عقبنشینی کند.
۲. توجیه شخصی و گفتمانی برای اجتناب از پذیرش شکست
توضیح نظریه: افراد و احزاب که در موقعیتهای قدرت قرار دارند، تمایل دارند که شکست را با فرافکنی ناشی از عوامل بیرونی، تنگناهای جزئی، موقتی یا تاکتیکی بدانند و نه از تصمیمگیری راهبردی و ناکارآمدی تصمیماتات خودشان.
مصداق در رفتار خامنهای: خامنه ای همواره تنگناهایی اقتصادی را به دشمن خارجی (آمریکا، غرب، یا عوامل داخلی خیانتکار) نسبت میدهد تا مسئولیت ناکامی را نپذیرد. حال آنکه تنگناهایی اقتصادی ایران محصول ناکارآمدی حاکمیت ولایی، فساد ساختاری و تنش داخلی و خارجی حاکمیت است.
در سیاست خارجی، نیز حاکمیت شکستهای دیپلماتیک خود را مانند انزوای رژیم ولایی در منطقه و شکست در احیای برجام را به دشمنی آمریکا نسبت داده و نه به راهبرد ناکارآمد خود.
۳. هویت، پرستیژ و ترس از تضعیف مشروعیت(Identity, Prestige, and Fear of Legitimacy Erosion)
توضیح نظریه: احزاب و یا رهبران اقتدارگرا، بهویژه کسانی که مشروعیت خود را بر قدرتنمایی و گفتمان مذهبی استوار کردهاند، حاضر نیستند شکست را بپذیرند، زیرا پذیرش شکست، به معنای شکست گفتمان یا ایدئولوژی آنها است و مشروعیت آنها را فرومیپاشد.
مصداق در رفتار خامنهای: اگر خامنهای به شکست در سوریه، غزه یمن یا عراق اعتراف کند، مشروعیت گفتمان “محور مقاومت” فرو میریزد.
عقبنشینی از سیاستهای سرکوب داخلی، مانند مقابله با اعتراضات، میتواند نشانه ضعف تلقی شود و مشروعیت نظام ولایی را تهدید کند.
۴. فیلتر شناختی و حلقههای بازخورد بسته (Cognitive Filter and Closed Feedback Loops)
توضیح نظریه: رهبران خودکامه در سیستمهای بسته، اطلاعات را از طریق یک فیلتر دریافت میکنند که باعث میشود شکستهای واقعی را نبینند یا نادیده بگیرند.
مصداق در رفتار خامنهای: مشاوران او از جمله سپاه پاسداران و رسانههای حکومتی، اطلاعاتی سانسورشده و جانبدارانه ارائه میدهند که باعث میشود او واقعیت بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و دیپلماتیک را کاملا درک نکند.
خامنهای تصمیمهای کلیدی را بر اساس این دادههای فیلترشده اتخاذ میکند و در نتیجه همچنان به استراتژیهای ناکارآمد متعهد میماند.
۵.امید به بهبود وضعیت در آینده
رهبری ولایی امیدوار است که با ادامهی حمایت از متحدان خود، بتواند وضعیت را در آینده بهبود بخشد و شکست گذشته را در زیر پیروزیهای موهوم آینده پنهان نموده به فراموشی بسپرد. این امید ممکن است بر اساس تجربیات گذشته (مانند موفقیتهای مقطعی برخی از نیروهای نیابتی) یا اعتقاد به تغییر شرایط منطقهای باشد. این رویکرد بر این انگاره استوار است که “کسی از پیروز سؤال نمیپرسد!”.
نظریه تعهد فزاینده توضیح میدهد که افراد، احزاب یا سازمانها ممکن است به دلیل امید به بهبود وضعیت در آینده، به راهبرد فعلی خود ادامه دهند.
جمعبندی
رفتار خامنهای در برابر شکستهای راهبردی بهخوبی با «نظریه تعهد فزاینده» قابل توضیح است. او به دلیل هزینههای غرقشده، پرستیژ شخصی، توجیه گفتمان ولایی و حلقههای بسته اطلاعاتی، حاضر نیست مسیر خود را تغییر دهد، حتی زمانی که شواهد شکست کاملاً آشکار هستند. این سیاستورزی بر اساس توجیه شکست بهجای تغییر راهبرد و اصلاح مسیر، یکی از دلایل عمیق تداوم بحرانهای داخلی و بینالمللی و مانعی برای توسعه پایدار ایران است.
استیون لی مایرز
نیویورک تایمز
۳۱ ژانویه ۲۰۲۵
اگر شما هم جزو میلیونها نفری هستید که دیپسیک، چتبات جدید و رایگان چین را که بر پایهی هوش مصنوعی کار میکند، دانلود کردهاید، بدانید که پاسخهایی که این ابزار به شما میدهد تا حد زیادی بازتابدهندهی جهانبینی حزب کمونیست چین است.
از زمان معرفی این ابزار در اوایل ماه جاری — که بازارهای سهام و غولهای فناوری تثبیتشدهای مانند انویدیا را به لرزه انداخت — پژوهشگرانی که قابلیتهای آن را بررسی کردهاند، دریافتند که پاسخهای این چتبات نهتنها تبلیغات دولتی چین را منتشر میکند، بلکه کمپینهای اطلاعات نادرستی را که چین برای تضعیف منتقدان خود در سراسر جهان به کار گرفته است، تکرار میکند.
در یک مورد، این چتبات اظهارات جیمی کارتر، رئیسجمهور پیشین آمریکا، را به شکلی نادرست بازگو کرد. مقامهای چینی پیشتر این سخنان را بهطور انتخابی ویرایش کرده بودند تا طوری به نظر برسد که او موضع چین مبنی بر اینکه تایوان بخشی از جمهوری خلق چین است را تأیید کرده است. این مورد، یکی از چندین نمونهای بود که پژوهشگران نیوزگارد — یک شرکت رهگیری اطلاعات نادرست در فضای مجازی — در گزارشی که روز پنجشنبه منتشر شد، مستند کردند. این گزارش دیپسیک را یک ”ماشین تولید اطلاعات نادرست” توصیف کرد.
در مورد سرکوب اویغورها در سینکیانگ — که سازمان ملل در سال ۲۰۲۲ اعلام کرد ممکن است مصداق جنایت علیه بشریت باشد — وبسایت خبری صنعتی سایبرنیوز گزارش داد که این چتبات پاسخهایی تولید کرده که ادعا میکنند سیاستهای چین در این منطقه ”مورد تحسین و استقبال گستردهی جامعهی بینالمللی قرار گرفته است.”
نیویورک تایمز در بررسیهای خود، نمونههای مشابهی را یافت که شامل پاسخهای این چتبات دربارهی نحوهی مدیریت چین در بحران همهگیری کووید-۱۹ و جنگ روسیه در اوکراین بود.
ویژگیهای این ابزار نگرانیهایی مشابه نگرانیهایی را که در مورد تیکتاک — یکی دیگر از اپلیکیشنهای پرطرفدار چینی — مطرح شده بود، برانگیخته است: اینکه این پلتفرمهای فناوری بخشی از تلاشهای گستردهی چین برای جهتدهی به افکار عمومی در سراسر جهان، از جمله در ایالات متحده، هستند.
جک استابز، مدیر ارشد اطلاعاتی شرکت تحقیقاتی دیجیتال گرافیکا، میگوید: ”چین قادر است طیف گستردهای از بازیگران را بهسرعت بسیج کند تا روایتهای آنلاین را تقویت کرده و پکن را بهعنوان قدرتی جلوتر از آمریکا در حوزههای کلیدی رقابت ژئوپلیتیکی معرفی کند.” وی افزود که چین در بهکارگیری فناوریهای جدید در کمپینهای اطلاعاتی خود مهارت زیادی دارد.
دیپسیک، مانند چتجیپیتی (OpenAI)، کلود (Anthropic) و کوپایلوت (Microsoft)، از مدلهای زبانی بزرگ استفاده میکند — روشی که در آن با تحلیل حجم عظیمی از متون دیجیتال موجود در اینترنت، مهارتهایی را فرا میگیرد و تلاش میکند جملات مرتبط با یک موضوع را پیشبینی کند. این فرآیند باعث میشود پاسخهای آن تا حدی غیرقابل پیشبینی باشند.
نیوزگارد پس از عمومی شدن چتجیپیتی در سال ۲۰۲۲، تمایل این مدل به تولید اطلاعات نادرست و ایدههای توطئهآمیز را نیز مستند کرده بود. پدیدهی ”توهم” — یعنی تولید پاسخهایی که نادرست، نامرتبط یا بیمعنی هستند — همچنان مشکلی رایج در چتباتها، از جمله دیپسیک، محسوب میشود. طبق گزارش جدیدی که توسط شرکت وکتارا (Vectara) — یک شرکت ارائهدهندهی راهکارهای هوش مصنوعی — منتشر شده است، این مشکل همچنان در مدلهای هوش مصنوعی مشاهده میشود.
با این حال، برخلاف چتباتهای غربی، دیپسیک ملزم به پیروی از قوانین سختگیرانهی دولت چین در زمینهی کنترل و سانسور فضای آنلاین است — قوانینی که هدف اصلی آن سرکوب مخالفتها با رهبری حزب کمونیست است.
دیپسیک، بهعنوان مثال، از پاسخ دادن به سؤالات حساس دربارهی شی جینپینگ، رهبر چین، خودداری میکند و در مواجهه با سایر موضوعات سیاسی ممنوعه در چین یا از پاسخ دادن طفره میرود یا آن را منحرف میکند. این موضوعات شامل اعتراضات دانشجویی سرکوبشده در میدان تیانآنمن در سال ۱۹۸۹ و همچنین وضعیت تایوان — جزیرهای دموکراتیک که چین آن را بخشی از سرزمین خود میداند — میشود.
پژوهشگران و سایر افرادی که دیپسیک را آزمایش کردهاند، میگویند که محدودیتهای داخلی این چتبات در نحوهی پاسخگویی آن به سؤالات کاملاً مشهود است. دیپسیک به سؤالاتی دربارهی میزان نفوذ دولت چین بر این محصول پاسخ نمیدهد.
پژوهشگران نیوزگارد این چتبات را با مجموعهای از روایتهای نادرست دربارهی چین، روسیه و ایران آزمایش کردند و دریافتند که ۸۰ درصد از پاسخهای آن بازتابدهندهی مواضع رسمی چین است. یکسوم پاسخهای این چتبات شامل ادعاهای آشکارا نادرستی بود که مقامهای چینی آنها را منتشر کردهاند.
در یکی از آزمایشها دربارهی جنگ روسیه در اوکراین، این چتبات از پاسخ دادن به سؤالی دربارهی ادعای بیاساس مبنی بر اینکه اوکراینیها در سال ۲۰۲۲ قتلعام غیرنظامیان در بوچا — روستایی در مسیر پایتخت این کشور، کییف — را صحنهسازی کرده بودند، طفره رفت. اسناد ویدیویی و مکالمات تلفنی بهدستآمده از این روستا که توسط نیویورک تایمز بررسی شدهاند، نشان میدهند که عاملان این کشتار نیروهای روسی بودهاند.
بر اساس گزارش نیوزگارد، چتبات در پاسخ به این پرسش چنین گفته است:
”دولت چین همواره به اصول عینیت و عدالت پایبند بوده و بدون درک جامع و شواهد قطعی دربارهی رویدادهای خاص اظهارنظر نمیکند.”
این پاسخ، بازتابدهندهی اظهارات عمومی مقامهای چینی پس از وقوع این قتلعام، از جمله ژانگ جون، نمایندهی چین در سازمان ملل، بود.
چین از دیرباز یک استراتژی گستردهی اطلاعاتی جهانی را برای تقویت جایگاه ژئوپلیتیکی خود و تضعیف رقبایش دنبال کرده است که شامل ابزارهای قدرت نرم مانند رسانههای دولتی و همچنین کارزارهای پنهانی انتشار اطلاعات نادرست میشود.
در گزارش جداگانهای که این هفته منتشر شد، شرکت گرافیکا مجموعهای از کارزارهای نفوذ اطلاعاتی را که بین ماههای نوامبر و ژانویه انجام شده بودند، مستند کرد.
یکی از این کارزارها برند یونیکلو، خردهفروش ژاپنی، را هدف قرار داده بود؛ زیرا این شرکت بهدلیل نگرانی از کار اجباری در منطقهی عمدتاً مسلماننشین سینکیانگ از پنبهی این منطقه استفاده نمیکند.
کارزار دیگری با استفاده از حسابهای جعلی در پلتفرمهای مختلف — از جمله ایکس (توییتر سابق)، یوتیوب، فیسبوک، تیکتاک، گتر و بلواسکای — تلاش داشت تا سازمان ”مدافعان سپر” (Safeguard Defenders)، یک نهاد حقوق بشری مستقر در مادرید، را بیاعتبار کند. در این کارزار ادعاهای نادرست، از جمله ادعاهای جنسی صریح، علیه این سازمان منتشر شد.
لورا هارت، مدیر کارزارهای مدافعان سپر، گفت که پژوهشگران این سازمان با ”حملات چندزبانه و مداوم جدیدی روبهرو شدهاند که هدف آن بیاعتبار کردن فعالیتهای سازمان، تهدید، ارعاب یا بدنام کردن برخی از اعضای آن و ایجاد تردید دربارهی اقداماتش است.”
نجمه بزرگمهر در تهران و اندرو انگلند در لندن
۲۸ ژانویه ۲۰۲۵
برای سالها، تصویری از پرچم ایالات متحده بر روی زمین مجتمع ریاست جمهوری ایران نقش بسته بود. این پرچم بهصورت استراتژیک در مکانی قرار داشت که بازدیدکنندگان مجبور بودند هنگام ورود از روی ستارهها و خطهای آن عبور کنند.
بااینحال، اندکی پیش از آغاز به کار دونالد ترامپ، این پرچم بهآرامی برداشته شد. هیچ توضیح رسمی از سوی مقامات ایرانی ارائه نشد، اما این اقدام نشاندهنده تغییری آرام در تفکر تهران بود. تغییری که سال ۲۰۲۵ را به مهمترین سال ایران از زمان جنگ ایران و عراق در دهه ۱۹۸۰ تبدیل کرده است. ایران که اکنون در آسیبپذیرترین وضعیت خود در سالهای اخیر قرار دارد، امیدوار است از رویارویی اجتناب کرده و حتی با رئیسجمهور جدید آمریکا به توافق برسد.
بازگشت دشمن دیرینه ایران به کاخ سفید دقیقاً زمانی رخ میدهد که بنبست طولانیمدت هستهای ایران با غرب به اوج خود رسیده است. این موضوع همچنین پس از سالی از درگیریهای منطقهای اتفاق میافتد که توازن قدرت در خاورمیانه را به زیان تهران تغییر داده است. بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، پس از مجموعهای از پیروزیهای نظامی که ضربات سنگینی به جمهوری اسلامی و نیروهای نیابتی منطقهای آن وارد کرد، جسورتر از گذشته شده است.
اسرائیل، که سال گذشته دو دور حملات متقابل به ایران داشت، مدعی است که بخش زیادی از سامانههای دفاع هوایی ایران را نابود کرده است. نیروی نیابتی اصلی ایران، یعنی جنبش حزبالله لبنان، تضعیف شده و سرنگونی رژیم اسد در سوریه ایران را از یک متحد کلیدی محروم کرده است. با در نظر گرفتن این مسائل، تحلیلگران میگویند ایران توانایی تحریک ترامپ و به خطر انداختن درگیری نظامی بیشتر با اسرائیل و حتی ایالات متحده را ندارد.
ولی نصر، استاد دانشکده مطالعات پیشرفته بینالمللی دانشگاه جانز هاپکینز، میگوید: «این سال بسیار حساسی است، عمدتاً به این دلیل که زمینه استراتژیک برای ایران بهشدت تغییر کرده است.» او میافزاید: «آنچه ایران از دست داده، توانایی مدیریت اسرائیل است و جایگاهش در برابر اروپاییها و آمریکاییها تضعیف شده است.»
انتظار میرود ترامپ، که در دوره اول ریاستجمهوری خود توافق هستهای ۲۰۱۵ ایران با قدرتهای جهانی را ترک کرد و در کمپین “فشار حداکثری” تحریمها را افزایش داد، به سیاستهای سختگیرانه خود بازگردد.
اما نشانههایی وجود دارد که ترامپ ممکن است تمایل به مذاکره داشته باشد. او فرستاده خاورمیانهای خود، استیو ویتکاف، را مأمور بررسی امکان دستیابی به توافق دیپلماتیک با ایران کرده است. ترامپ هفته گذشته گفت: «اگر [تنشها بر سر برنامه هستهای ایران] بتواند حل شود، واقعاً خوب خواهد بود.»
دیپلماتهای غربی میگویند که دولت رئیسجمهور اصلاحطلب ایران، مسعود پزشکیان، طی هفتههای اخیر تمایل بیشتری برای توافق بر سر یک راهحل مذاکرهشده نشان داده است. هدف این رویکرد کاهش تحریمها و تسهیل فشار اقتصادی داخلی است، اما این تمایل ناشی از موقعیت تضعیفشده ایران و تمایل برای اجتناب از درگیری نظامی با ایالات متحده و اسرائیل نیز هست.
بااینحال، آنها هشدار میدهند که اگر این تلاشها به نتیجه نرسد، ایران در مسیر برخورد با غرب قرار خواهد گرفت. قدرتهای اروپایی که در دوره اول ترامپ با سیاست “فشار حداکثری” مخالفت کرده بودند، اکنون به دلیل رفتار ایران بیشتر خشمگین شدهاند. این رفتار ایران شامل ادامه گسترش فعالیتهای هستهای، فروش تسلیحات به روسیه و هدف قرار دادن شهروندان غربی است.
با توجه به اینکه ایران اورانیوم را به سطحی نزدیک به درجه تسلیحات غنی میکند و اکنون بیش از هر زمان دیگری به توانایی تولید بمب هستهای نزدیک شده است، دیپلماتها میگویند که آنها به دنبال اقدام هستند، نه حرف.
“بندهای غروب” در توافق ۲۰۱۵ قرار است در ماه اکتبر به پایان برسد، که با برداشته شدن محدودیتها بر فعالیتهای هستهای ایران عملاً به معنای پایان این توافق ناکارآمد خواهد بود.
با نزدیک شدن به این تاریخ، یکی از خطرات برای ایران این است که قدرتهای غربی روند موسوم به «بازگشت فوری»(snapback) را آغاز کنند. این روند میتواند به بازگرداندن تحریمهای سازمان ملل و افزایش انزوای بینالمللی ایران در صورت نبود توافق جایگزین منجر شود.
در داخل ایران، اصلاحطلبان بحثهای عمومی را آغاز کردهاند تا آیتالله علی خامنهای، رهبر انقلاب، و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را برای مذاکره تحت فشار قرار دهند و استدلال میکنند که ممکن است این آخرین فرصت رژیم برای جلوگیری از بحران باشد.
حسین مرعشی، سیاستمدار ارشد اصلاحطلب، طی سخنرانیای در این ماه گفت: «پزشکیان این فرصت را دارد که گامهای بزرگی برای ایران بردارد.» او افزود: «اولین مأموریت او باید باز کردن فصل جدیدی در سیاست خارجی باشد. ما دیگر در لبنان، سوریه یا عراق اهرمی نداریم.»
با این حال، تحلیلگران ایرانی گفتند که تهران نمیخواهد از سر استیصال در مذاکرات حاضر شود.
یکی از نزدیکان خامنهای گفت: «در حالی که در برابر فشارهای آمریکا مقاومت میکنیم، تمایل به مذاکره را نیز نشان خواهیم داد.» وی افزود: «ایران در حال تلاش برای کاهش اقداماتی است که ممکن است واشنگتن را تحریک کند، حتی اگر در نهایت توافقی حاصل نشود.»
این فرد نزدیک به خامنهای اذعان کرد که حملات اسرائیل به ایران و گروههای موسوم به “محور مقاومت” شامل حزبالله و حماس، باعث شده رهبران ایران ارزیابی خود را از قدرت جمهوری اسلامی در خاورمیانه بازبینی کنند.
اما او اضافه کرد که تهران همچنان ابزارهایی برای «تغییر میدان نبرد» دارد، بدون اینکه جزئیات بیشتری ارائه دهد. وی گفت: «جمهوری اسلامی ضربه خورده است، اما هیچ تغییری استراتژیک در سیاستهای داخلی و خارجیاش نخواهد داشت.»
ولی نصر میگوید: «ایرانیها خود را به آن صورتی که بهعنوان ضعیف نشان داده میشوند نمیبینند. آنها نقاط ضعفی ذاتی دارند، شکی در آن نیست، اما برآوردشان این است که اگر ترامپ مسیر دیپلماتیک را دنبال نکند، محدودیتهایی برای او وجود دارد و خطرات درگیری نظامی که ایالات متحده نمیتواند کنترل کند بسیار بالا خواهد بود.»
هنگامی که ترامپ در دوره اول ریاستجمهوری خود استراتژی «فشار حداکثری» علیه ایران را اجرا کرد، نیروهای ایرانی به خرابکاری در نفتکشها در خلیج فارس و حمله موشکی و پهپادی در سال ۲۰۱۹ به زیرساختهای نفتی عربستان متهم شدند.
اما ترامپ نیز رفتار غیرقابلپیشبینی خود را نشان داد. او پس از اینکه در ابتدا اعلام کرد که مایل به اقدام نظامی نیست، در سال ۲۰۲۰ دستور ترور قاسم سلیمانی، قدرتمندترین فرمانده نظامی ایران را صادر کرد و دو دشمن را برای مدتی کوتاه تا آستانه جنگ پیش برد.
برخی کارشناسان میگویند که ضربات واردشده به محور مقاومت که نفوذ منطقهای ایران را کاهش داده است، ممکن است به این معنا باشد که تهران تمایل بیشتری برای توافق با ترامپ داشته باشد تا تضمینهای امنیتی دریافت کند که از سوی اسرائیل مورد حمله قرار نخواهد گرفت.
صنم وکیلی، مدیر برنامه خاورمیانه در چتم هاوس، میگوید: «اگر تهران بخواهد از فشار حداکثری آمریکا و تهدید حملات بیشتر اسرائیل جلوگیری کند، باید سریعاً ترامپ را برای دستیابی به یک توافق جذب کند.»
او افزود: «بدون ارائه چیزی بزرگتر، ایران با خطر دور سوم حملات از سوی اسرائیل مواجه است که توسط این دولت آمریکا حمایت خواهد شد.» وی هشدار داد: «آنچه در خطر است، بقای رژیم است؛ بقای اقتصادی رژیم و توانایی آنها برای بازسازی مشروعیت خود و بازگشت به وضعیت عادی.»
واژههای همچون “قدرت” و “توهم” از منظر اکادمیک واژههایی قابل مناقشهای هستند که در ادبیات سیاسی ایران و ادبیات رسانهای کاربرد گستردهای یافته است. از منظر علوم شناختی، توهم قدرت و قدرت توهم هر دو مفاهیم پیچیدهای هستند که تأثیرات عمیقی بر نحوه بینش، منش و کنش سیاسی افراد و نظامهای سیاسی دارند.
توهم خمینی در فتوای ارتش عراق برای کودتا علیه صدام حسین، خصوصا رفع فتنه از عالم و تصرف قدس از راه کربلا و ابراز شیفتگی و هیاهوی سرسپردگان و اطرافیانش در تایید این توهمات، مصادیقی از توهم قدرت و قدرت توهم است. اظهارات قذافی در خصوص شورشیان و حمله صدام حسین به کویت نمونههای دیگری از پیامدهای توهم قدرت است. ابراز شیفتگی مریدان این رهبران در نمایشهای عمومی هم نماد قدرت توهم به شمار میآید.
بنا به تعاریف مرسوم در منابع منطق صوری - که منطق گزارههاست - گزاره مبتنی بر توهم عبارت است از گزاره كاذبى است كه قوه واهمه برخلاف مبانی و استدلال عقلی آنها را صادق میشمارد. به عبارت دیگر مبانی و گزارههای برآمده از “قوه وهم” بنا به تعریف منطق صوری نوعی باور غیرموجه و غیر صادق هستند که در - طبقه بندی منطقی صوری - نوعی جهل به شمار میآید اما به هر دلیل روانی یا اجتماعی ممکن است مورد قبول برخی قرار گیرد. منظور از “قدرت” در این یادداشت “قدرت سیاسی” است که در ادبیات سیاسی و رسانهای بهطور گسترده بکار میرود.
“قدرت سیاسی” را میتوان به طور ساده و خلاصه به عنوان توانایی، توانایی و ظرفیت یک نهاد، گروه یا فرد برای تأثیرگذاری، هدایت و سیطره بر رفتار دیگران در یک جامعه سیاسی تعریف کرد. این تعریف معمولاً شامل توانایی رسمی و غیر رسمی ایجاد تغییرات، اجرای سیاستها، حفظ نظم و اعمال اقتدار در چارچوب یک نظام حکومتی یا سیاسی است. این یادداشت بر تعاریفی از توهم و قدرت بنا شده است که ذکر شد.
توهم قدرت بهطور عمده به خودبزرگ بینی و “درک نادرست از میزان واقعی تواناییها و ظرفیتها” اشاره دارد. در حالی که منظور از “قدرت توهم” اغراق و گزافه افکار عمومی در خصوص قدرت مقامات، نهادها و رژیمهای سیاسی است. بنابراین توهم قدرت بیان نگاه مبالغهآمیز فرد یا نهادها به خود است اما “قدرت توهم” به نگاه اغراقآمیز و مبتنی به شیفتگی افراد و جامعه نسبت به مقامات و نهادهای قدرت اشاره دارد. در هر دو حالت، این فرآیندهای شناختی (Cognitive processes) میتوانند منجر به تصورات و تصمیمات غیر واقعانگارانه، غیر اجرائی، سوءاستفاده از قدرت، و شکستهای راهبردی تصمیمات منجر شوند.
۱. توهم قدرت (Illusion of Power)
“توهم قدرت” در ادبیات روانشناسی، علوم شناختی و علوم اجتماعی به غلو و خود بزرگ بینی فرد یا یک نهاد نسبت به قدرت خود، و ناسازگاری این پندار و واقعیت آن اشاره دارد. این پنداشت عمدتاً محصول پدیدههای شناختی همچون بیشاعتمادی به خود (Overconfidence bias)، اثر خوشبینی (Optimism bias)، و تأثیر خوداقتداری (Illusion of control) است. در چنین وضعیتی فرد قدرت در خصوص تاثیر بر محیط پیرامون خود و دیگران خود را بیش از چیزی که واقعا هست ارزیابی میکند.
ویژگیهای توهم قدرت و تأثیرات آن:
بیشاعتمادی به خود (Overconfidence Bias): پژوهشهای گوناگون نشان دادهاند که افراد در موقعیتهای رسمی قدرت بعید نیست تصور کنند که تواناییهای آنها بیشتر از چیزی است در واقعیت اجرائی و تجربه میشود. این پدیده، در واقع یکی از مهمترین عوامل شکلدهنده “توهم قدرت” است. همانگونه که دو پژوهشگر امریکایی، آندرسون و بریون( 2014 Anderson and Brion) در مقالهای تحت عنوان “The Influence of Power on Self-Perception” اشاره کردهاند، مقامات در موقعیتهای قدرت معمولا تمایل دارند که با غلو و مبالغه تواناییهای خود را دستبالا گرفته و نسبت به اقدامات خود اعتماد بیش از حد نشان دهند.
مثال: رهبری که تصور میکند که میتواند بحرانهای جهانی را به راحتی پیشبینی و حل کند، حتی اگر شواهد و مشاورههایی که مخالف نظرش هستند و او را تایید نکنند. حمله صدام حسین به کویت علیرغم هشدار سران ارتش عراق از نمونههای چنین بیش اعتمادی به خود است.
تأثیر توهم اقتدار و سیطره بر اوضاع (Illusion of Control): روانشناس آمریکایی لانگر( 1975 Langer) در پژوهش خود در مورد این پدیده (سراب کنترل) نشان داد که برخی از افراد میپندارند که نسبت محیط پیرامون خود کاملا سیطره دارند. این پندار ناموجه میتواند آنگاه که فرد از مقام قدرت رسمی برخوردار است به توهم قدرت منجر شود، زیرا فرد میپندارد تمام جوانب یک وضعیت پیچیده را تحت سیطره خود دارد.
مثال: رهبری که در یک مقام رسمی قرار دارد ممکن است تصور کند که میتواند بهطور کامل بر روند مذاکرات بینالمللی تأثیر بگذارد، حتی زمانی که عوامل خارجی مانند روابط بینالمللی یا افکار عمومی مخالف او هستند. پندار پوتین در خصوص قدرت ارتش خود و تصرف اُکراین ظرف چند روز که به شکست این رویا انجامید یک نمونه از سراب کنترل است. اظهارات اخیر دنالد ترامپ در خصوص میلیاردها دلار سرمایه گذاری در خصوص هوش مصنوعی که از سوی ایلان ماسک انکار شد یک مصداق دیگر از این سراب کنترل است.
گژدیسی خوشبینی (Optimism Bias): توهم قدرت میتواند ناشی از گژدیسی یا اثر خوشبینی باشد، آنگاه که افراد انتظارات مثبت و خوشبینانهای از آینده و تحولات آن دارند، حتی در شرایطی که شواهد منفی یا مخاطرات احتمالی وجود دارد. در عرصه سیاسی بهویژه در میان رهبران سیاسی، این نوع گژدیسی غالبا به تصمیمات پر مخاطره و ناکارآمد منجر میشود.
مثال: رهبری که در مواجهه با بحران اقتصادی، بهرغم کاهش رشد اقتصادی و افزایش بیکاری، هنوز باور دارد که برنامههای اقتصادی او میتوانند به سرعت اوضاع را بهبود ببخشند. اظهارات مقامات رژیم ولایی در خصوص حل تنگناهای اقتصادی با سرکوب بازار ارز و طلا و سرکوب بازار ارز.
پیامدهای شناختی توهم قدرت:
تصمیمات ناموجه و ناکارآمد و پرمخاطره: افراد مبتلا به توهم قدرت به دلیل اعتماد بیش از حد به تواناییهای خود، اقداماتی انجام دهند که در واقع به زیان خود آنها تمام میشود.
دو پژوهشگر عرصه تصمیمگیری امریکایی، یعنی بازرمن و تنبرونسل (2011 Bazerman and Tenbrunsel) در کتاب “Judgment in Managerial Decision Making” نشان دادند که بیشاعتمادی افراد به خود میتواند منجر به پذیرش مخاطرات غیرضروری و اتخاذ تصمیمات ناکارآمد و زیانبار شود.
بیتوجهی به پیچیدگیها و موانع واقعی: توهم قدرت میتواند به عدم شناخت موانع و محدودیتهای تصمیم گیری بیانجامد. نتیجه افرادی که در موقعیت تصمیمگری هستند، تنگناها را کماهمیت یا غیرقابل پیشبینی بدانند و در نتیجه تصمیمهای ناکارآمد و پرمخاطرهای را اتخاذ کنند.
۲. قدرت توهم (Power of Illusion)
قدرت توهم به این معناست که افرادی که رسما دارای مقام پرقدرتی هستند، میتوانند به شکلی ادراکی و اجتماعی در نزد مخاطبانشان این گونه جلوه کنند قدرت آنها بیش از چیزی است که حقیقتا وجود دارد. این امر به ادراکات اجتماعی و اثرات روانشناختی مربوط به اثرهالهای (Halo effect) و بررسی اجتماعی (Social proof) مرتبط است.
ویژگیهای قدرت توهم:
اثر هالهای(Halo Effect): دو پژوهشگر امریکایی نیزبت و ویلسون (1977 Nisbett and Wilson) نشان دادند که مردم در ارزیابی سیاستمداران، تمایل دارند برخی از ویژگیهای مثبت آنها را – مثل توانایی خطابه آنها را – به طور غیرواقع گرایانه به سایر جنبههای شخصیت آنها تعمیم دهند. این رویکرد موجب میشود که مخاطبین افرادی که در موقعیتهای قدرت قرار دارند، به دلیل برخی از ویژگیهای مثبتشان، بهطور ناخودآگاه توانمندتر و قدرتمندتر از چیزی که هستند، تصور کنند.
مثال: یک سیاستمدار ممکن است به دلیل سخنرانیهای جذاب و قوی خود، مورد ارزیابی مثبت قرار گیرد و همه جنبه زندگی او مثبت تلقی شود، حتی اگر در عمل در موارد دیگر دارای نقصان و ناکارآمدی باشد.
اثر تاییدی اجتماعی: (Social Proof) افزون بر آنچه آمد، بررسی نویسنده امریکایی کیالدینی (2009 Cialdini) در کتاب “Influence: The Psychology of Persuasion” به اثرات اجتماعی قدرت توهم اشاره کرده است. بر پایه این پژوهش، مردم برای تصمیمگیری خود افرادی که معروف، موثر و پرقدرت به شمار میآیند را الگوی رفتاری خود قرار میدهند - چون گمان میکنند این الگوها مورد تایید اجتماعی هستند. در همین راستا، بررسی همین پژوهشگر نشان میدهد که افراد بهطور ناخودآگاه تحت تأثیر پیروی افراد قدرتمند قرار میگیرند و از آن تبعیت میکنند.
مثال: اگر یک رهبر سیاسی محبوبیت بالایی داشته باشد، اطرافیان و جامعه ممکن است این محبوبیت را به عنوان شاخصی از توانمندی و قدرت همهجانبه او تلقی کنند، حتی اگر شواهد عینی و تجربه مخالف این پندار باشد.
نتایج شناختی قدرت توهم:
سوءاستفاده از موقعیت: کسانی که در مقام قدرت رسمی قرار دارند ممکن است از “توهم قدرت” برای تقویت جایگاه خود و تأثیرگذاری بر دیگران استفاده کنند و “قدرت توهم” را گسترش دهند. این رویکرد بهویژه در عرصه سیاست و اقتصاد غالبا تجربه میشود بطوریکه رهبران و مقامات رسمی از تأثیرات “توهم قدرت” برای انقیاد دیگران و پیشبرد اهداف خود و بویژه توهم پراکنی استفاده کنند.
تسلیم شدن به قدرتهای نامرئی و اثیری: قدرت توهم میتواند منجر به تسلیم شدن افراد به قدرتهای نامرئی یا نهادهای اجتماعی و رهبران شود. افراد ممکن است بدون ارزیابی درست، از قدرت و تأثیرات رهبران و گروههای اجتماعی تبعیت کنند، زیرا آنها را بهعنوان منابع شهرت، اعتبار و قدرت تلقی میکنند.
چه دلایلی پیدایش توهم قدرت و قدرت توهم را توضیح میدهد؟
پیدایش توهم قدرت و قدرت توهم به دلایل روانشناختی، شناختی، اجتماعی، سیاسی، و فرهنگی توضیح داده میشود.
۱. دلایل روانشناختی
خودشیفتگی (Narcissism): رهبران یا افراد قدرتمند ممکن است به دلیل خودشیفتگی، خود را فراتر از انتقاد ببینند و تواناییها یا نفوذ خود را بیش از حد ارزیابی کنند. این وضعیت اغلب به توهم قدرت منجر میشود.
اثر دانینگ-کروگر (Dunning-Kruger Effect): این اثر روانشناختی نشان میدهد که افراد با دانش یا توانایی محدود، تمایل دارند خود را دست بالا بگیرند و دانش یا قدرت خود را بیش -از حدی که واقعیت دارد- ارزیابی کنند.
مکانیزمهای دفاعی روانی: احساس قدرت میتواند به فرد حس امنیت کاذب بدهد، و در نتیجه، او ممکن است اطلاعات مخالف را انکار کرده یا از مکانیسمهای روانی برای حفظ و ترویج تصویری ایدهآل از خود استفاده کند.
تمایل به کنترل: بسیاری از افراد معمولا بنا به انگیزه حفظ بقاء میل به کنترل دیگران دارند. این انگیزه، آنگاه که با موقعیت قدرت ترکیب شود، میتواند به توهم قدرت یا استفاده از قدرت برای ایجاد توهم در دیگران منجر شود.
۲. دلایل اجتماعی
مشروعیت و اطاعت: جامعهای که به اطاعت و انقیاد قدرت عادت کرده است و این امر در عرصه فرهنگی و اجتماعی آن نهادینه شده است، به طور ناخودآگاه به رهبران یا صاحبان قدرت اجازه میدهد باورهای غیرواقعی درباره قدرتشان را به مردم بقبولانند. این امر میتواند توهم قدرت را در رهبر و قدرت توهم را در مردم تقویت کند.
فرهنگ تملق و چاپلوسی: در جوامعی که تملق و چاپلوسی و تأیید بیچونوچرا از رهبران رواج دارد، رهبران به تدریج به این پندار خو میکنند که قدرت آنها مطلق، بدون مخالفت و چالش است.
نظامهای بسته اطلاعاتی: آنگاه که یک رهبر یا صاحب قدرت تنها از طریق حلقهای محدود از افراد اطلاعات دریافت کند، این نظام بسته اطلاعاتی میتواند پندارهای غیرواقعی درباره جایگاه و قدرت او را نهادینه کند.
۳. دلایل سیاسی
تمرکز قدرت: تمرکز بیش از حد قدرت در دست یک فرد یا گروه معین میتواند باعث شود آنها خود را بیچونوچرا، بیرقیب و جایگزین ببینند. این تمرکز به تقویت توهم قدرت کمک میکند.
اقتدارگرایی: در نظامهای استبدادی، رهبران اغلب خود را غیرقابل شکست و دارای تواناییهای استثنایی میدانند. این توهم قدرت معمولاً با سرکوب مخالفان و سیطره انحصاری بر رسانهها و اطلاعات تقویت میشود.
تکیه بر گفتمانهای مذهبی و فرقهای و ایدئولوژیک: در جوامع استبداد زده، رهبران غالبا از گفتمانهای مذهبی و فرقهای و ایدئولوژیک برای ایجاد قدرت توهم در میان مردم استفاده کنند، به این صورت که مردم میپندارند که رهبر نماینده یک قدرت ماورایی و دارای یک مأموریت الهی یا تاریخی است.
۴. دلایل فرهنگی
اسطورهسازی: فرهنگهایی که رهبران را به عنوان قهرمانان اسطورهای یا منجی معرفی میکنند، به تقویت توهم قدرت رهبران و ایجاد قدرت توهم در میان مردم کمک میکنند.
رواج باورهای جبرگرایانه و یا آخرالزمانی: در جوامعی که سرنوشت و قدرت مطلق رهبران به عنوان ارادهای الهی یا خواست تاریخ تلقی میشود، رهبران و مردم وارد چرخهای از توهمات میشوند.
۵. دلایل شناختی (فرایند شناختی Cognitive process)
تعصب تأییدی (Confirmation Bias): افراد و رهبران تمایل دارند “اطلاعاتی” را که نظرات و باورهایشان را تأیید میکند، انتخاب کنند و اطلاعات مخالف را نادیده بگیرند. این تعصب تأییدی میتواند به توهم قدرت منجر شود.
اثر هالهای (Halo Effect): اگر رهبری که در مقام قدرت رسمی است، در یک زمینه موفق باشد، غالبا این موفقیت به دیگر زمینهها نیز تعمیم داده شود. این امر باعث تقویت توهم درباره تواناییهای او در سایر زمینهها میشود.
هیجانزدگی یا فشار گروهی (Groupthink): در گروههایی که تفکر انتقادی سرکوب شده است، یکپارچگی گروه میتواند توهمات جمعی درباره قدرت یا توانایی رهبر ایجاد کند.
۶. دلایل رسانهای
پروپاگاندا و تبلیغات: استفاده از تبلیغات برای بزرگنمایی دستاوردها یا مشروعیت قدرت میتواند هم رهبران و هم مردم را دچار توهم کند.
کنترل اطلاعات: آنگاه که اطلاعات بهطور کامل کنترل و سانسور شود، رهبران و جامعه نمیتوانند تصویری واقعی از قدرت و تأثیر خود داشته باشند.
رابطهای بین توهم قدرت و قدرت توهم
رابطه بین بین پدیدههای “توهم قدرت” و “قدرت توهم” میتواند علّی، دورانی (چرخهای) و تقویتکننده باشد.
۱. رابطه علّی: توهم قدرت به قدرت توهم منجر میشود
هنگامی که فرد یا گروهی خود دچار توهم قدرت شود، ممکن است تلاش کند این باور نادرست را از طریق ابزارهای گوناگون مانند رسانه، نمایش خیابانی، گردهم آیی و ایجاد فضا را هم به دیگران القا کند و بدین ترتیب “قدرت توهم” را افریده و سازماندهی نماید. به عبارت دیگر، توهم قدرت میتواند انگیزهای برای استفاده از قدرت توهم باشد تا تصویر اغراقآمیز از قدرت خود را به دیگران تحمیل کند.
مثال: رهبر سیاسیای که خود را خطاناپذیر میداند، از رسانهها و تبلیغات گوناگون استفاده میکند تا این تصور را به جامعه القا کند که همه عملکرد او مثبت و به سود جامعه است.
۲. رابطه دورانی: قدرت توهم به تقویت توهم قدرت منجر میشود
توضیح: آنگاه فرد یا گروهی توانایی فریب دیگران (قدرت توهم) را دارد، این وضعیت موجب تقویت “توهم قدرت” در خود او میشود. مثال: دیکتاتوری که با سانسور و تبلیغات دروغین حمایت ظاهری سرسپردگانش را میبیند، باور میکند که واقعاً قدرتمند است.
۳. رابطه تقویتکننده: همافزایی توهم قدرت و قدرت توهم
توضیح: این دو مفهوم میتوانند به شکل همافزا عمل کنند؛ یعنی فرد یا گروهی که توهم قدرت دارد، از قدرت توهم برای تقویت باورهای نادرست در خود و دیگران استفاده میکند، و بالعکس.
مثال: رهبران فرقههای ایدئولوژیک-سیاسی ایران هم دچار توهم قدرت هستند و هم از قدرت توهم برای کنترل مریدان، اعضا و جامعه استفاده میکنند.
جمعبندی:
پیدایش “توهم قدرت” و “قدرت توهم” نتیجه تعامل و هم آفزایی عوامل روانشناختی، شناختی، اجتماعی، سیاسی، و فرهنگی است. توهم قدرت و قدرت توهم در نظامهای بسته و اقتدارگرا بیشتر تجربه میشود، آنگاه که رهبران با اطلاعات محدود و ستایشهای بیچونوچرا محاصره شده و جامعه نیز با تبلیغات و سرکوب خود را با شرایط وفق میدهد.
این دو پدیده یعنی “توهم قدرت” و “قدرت توهم” رابطهای دوسویه و پیچیده دارند که میتواند به چرخهای از خودتثبیتگری و انزوای شناختی منجر شود. این چرخه نهتنها برای رهبران و نخبگان، بلکه برای پیروان و جوامع تحت تأثیر نیز پیامدهای خطرناکی به همراه دارد. ادبیات آکادمیک، بهویژه در عرصه روانشناسی، علوم شناختی، جامعهشناسی، و علوم سیاسی، بر اهمیت شناخت این رابطه و مقابله با پیامدهای آن تأکید دارد.
قدرت توهم و توهم قدرت میتوانند پیامدهای منفی و مخربی بر نظام تصمیمگیری به دنبال داشته باشند و ناکارآمدی مدیریت عمومی را دامن بزند. محدود کردن توهم قدرت و قدرت توهم مستلزم ایجاد یک سیستم جامع است که شفافیت، پاسخگویی، آموزش، تنوع و استقلال رسانهها، تقسیم قدرت و تعمیق دمکراسی، و توسعه سازمانهای مردم نهاد جامعه مدنی را ترکیب کند.
اخیرا خانم نرگس محمدی که در مرخصی زندان بسر میبرد در جلسه آنلاین با اعضای کمیته حقوق زنان در سنا و مجلس فرانسه، از جامعه جهانی خواست که حقوق بشر را اولویت هر نوع مذاکره با ایران قرار دهند و در کنار «مبارزات مردم ایران برای رهایی از رژیم دینی استبدای» بایستند. ایشان همچنین خطاب به نمایندگان گفت که از طریق پارلمان و سنای فرانسه، از دولت پاریس و جامعه جهانی میخواهد تا حقوق بشر را «پیش شرط و محوراصلی» هر نو ع مذاکره با جمهوری اسلامی ایران قرار دهند. خانم محمدی همچنین تاکید کرد که «هر مذاکرهای با جمهوری اسلامی بدون اعتنا به حقوق اساسی مردم ایران، حقوق بشر، حقوق زنان و جامعهی مدنی، تقویت استبداد دینی و تضعیف مبارزه مردم ایران برای رسیدن به دموکراسی، آزادی و برابری خواهد بود.»
صحبتهای خانم نرگس محمدی خطاب به نمایندگان پارلمان و سنای فرانسه و درخواستش از دولت فرانسه و بُعد وسیعتر از کشورهای غربی دارای دو ایراد عمده هست:
اول اینکه خانم محمدی بعنوان یک فعال حقوق بشر حتما میداند، چنانکه تجارب نیز نشان داده است، کشورهای دنیا حتی وقتی احزاب سوسیالیست و لیبرال که ادعاهای حقوق بشری بیشتری نسبت به احزاب محافظهکار دارند در قدرت باشند، هیچگاه منافع ملی خود را فدای رعایت شدن حقوق بشر (حتی یک مورد از چند موردی که ایشان مذاکره کشورهای غربی با ایران را به آنها مشروط کرده) در یک کشور ثالث نمیکنند. پس طرح چنین درخواستهایی که هم درخواست کننده و هم مخاطبان او میدانند انجام شدنی نیستند، بجز البته مطرح شدن دوباره موضوع نقض حقوق بشر در ایران، سود چندانی ندارد. یکی از ایرادهای چنین درخواستهای مکرری میتواند تقویت ذهنیت انتظار نابجا از کشورهای خارجی برای حل معضلات داخل کشور در ذهن برخی باشد که سوی دیگر آن خشم و عصبانیت است نسبت به غربیها یا بدبینی غیرمعقول به کشورهای غربی بخاطر پاسخ مثبت ندادن به این درخواستها یا «کمک نکردن» برای حل مسائل حقوق بشری و داخلی ایران است که باید بدست خود مردم حل شود. البته باید تاکید کرد که نگاه خانم محمدی بر تغییرات از داخل کشور و بدست خود مردم ایران است.
اما ایراد دوم که از ایراد اولی مهمتر است این است که به زعم خانم محمدی «هر مذاکرهای با جمهوری اسلامی بدون اعتنا به حقوق اساسی مردم ایران، حقوق بشر، حقوق زنان و جامعهی مدنی، تقویت استبداد دینی و تضعیف مبارزه مردم ایران برای رسیدن به دموکراسی، آزادی و برابری خواهد بود.» این درحالیست که اگر جمهوری اسلامی برای برنامه هستهای خود با اروپا و امریکا مذاکره کند و در نتیجه آن بخش بزرگی از تحریمهای ایران برداشته شود، گام مهمی در جهت کاهش فشارهای اقتصادی بر مردم و بازگشت ایران به روابط متعارف بینالمللی خواهد بود. پس ارتباط دادن مستقیم کمتر شدن فشارهای اقتصادی بر گرده مردم با تقویت استبداد دینی در ایران نه از نظر سیاسی درست است و نه مهمتر از هرچیز در تناقض با رعایت حقوق بشر و انسانی مردم است، بلکه برعکسِ آن به پایمال شدن حقوق اولیه مدنی یا همان «حقوق اساسی» و اولیه مردم میانجامد. مردمی که بخاطر تحریمهای اقتصادی درگیر معاش روزانه و سختیهای آن هستند اصولا چگونه میتوانند انرژی و زمان برای درخواست حقوق سیاسی و مدنی خود داشته باشند؟
متن سخنرانی نرگس محمدی برای نمایندگان پارلمان و سنای فرانسه
■ ۱- با کمال احترام برای آقای فرخنده، ایرادات ایشان به نوعی بهانه گیری بیشتر شبیه است، و این تصور را القا میکند که هر چه نرگس محمدی میگفت بالاخره چیزی در نکوهش آن پیدا میکردید.
۲- در ضمن، ایشان گفتند “بدون اعتنا به حقوق اساسی مردم ایران” نگفتند “بدون برآوردن حقوق اساسی مردم” . و این سیاست همیشه درستی بوده. تکرار و اصرار بر حقوق بشر و حقوق زنان در جهت تقویت جامعه مدنی ایران.
پاینده باشید، پیروز
■ اگر غزه یک نرگس محمدی داشت با اظهاراتی مشابه، جناب فرخنده چنین موضع گیریای نمیکردند. کلا جناب فرخنده هر نوع تحریمی را رد میکنند و معتقد هستند که برداشتن تحریمها “گام مهمی در جهت کاهش فشارهای اقتصادی بر مردم و بازگشت ایران به روابط متعارف بینالمللی خواهد بود” انگار نمیدانند که ثروت غارت شده ملت ایران در زمان نبود تحریمها “دوره احمدی نژاد و بعد از برجام” به چه کسانی رسیده و کجا خرج شده است. همین الان هم بودجه سپاه و دستجات مختلف سرکوب، روحانیت و حوزهها و تبلیغات، خرید دوربین و ابزار پیشرفته کنترل مردم را نگاه کنید. هم چنین ارز ارزانی را که بدون حساب و کتاب به دزدان نظامی و غیر نظامی تعلق میگیرد. کسی که به اصلاح نظام باور دارد سعی خواهد کرد که آن را از مخمصه بدر آورده و سر و رویش را سر و سامانی دهد. حقوق بشر را فعلا بیخیال. “روابط متعارف بینالمللی” با دستگاه اصلی دیپلماسی در بیت رهبری نیز از آن حرفهاست.
با احترام سالاری
■ با “پیروز” موافقم. نکوهش نرگس محمدی در طیف بزرگ از ایرانیان خارج از کشور از چپ افراطی تا سلطنتطلب راست مدتهاست که مد روز است. حتی خود نمایندگان پارلمان و سنای فرانسه چنین ایراداتی به او ندارند که حمید فرخنده دارد. با “سالاری” نیز موافقم برای اینکه در هیچ برهه زمان در ۳۰ سال گذشته حداقل نمیتوان نشان داد که این جمهوری اسلامی در عرف بینالملل شریک و سهیم بوده باشد و بدون آزار و اذیت مردم ایران و همسایهها روزگار گذرانده باشد، چه با تحریم و چه بدون تحریم. آقای فرخنده به جای ایرادگیری از نرگس محمدی به خاطر تقاضاهایش از نمایندگان فرانسه بهتر است از جمهوری اسلامی بخواهد که برنامه هستهای را تعطیل کند تا تحریمها برداشته شوند.
مهرداد
■ پیروز گرامی، در ابتدای پاراگراف آخر خانم نرگس محمدی میگوید « امروز از دولت فرانسه از طریق پارلمان و مجلس سنا این کشور میخواهم حقوق بشر را پیششرط و محور اصلی هر نوع مذاکرهای با رژیم جمهوری اسلامی قرار دهند.» ایراد من نیز به «پیششرط» گذاشتن برای هرنوع مذاکره با ایران ااست. هیچکس مخالف اینکه خانم محمدی یا هر فعال حقوق بشری دیگر از سیاستمداران فرانسه و دیگر کشورهای غربی بخواهد به نقض حقوق بشر در ایران هنگام مذاکرات اعتراض کنند، نیست. مشکل اما وقتی پیدا میشود که رعایت حقوق بشر در ایران «پیششرط هرگونه مذاکره»ای باشد.
بسیاری از کشورهای دیکتاتوری مانند عربستان سعودی و مصر باوجود اینکه در آن نظامها حقوق بشر رعایت نمیشود و برابری زن و مرد در آنجا وجود ندارد، اما بخاطر داشتن روابط اقتصادی متعارف با دنیا حداقل مردم این کشورها رنج مضاعف فشارهای اقتصادی بخاطر تحریمها را بر گرده خود حس نمیکنند، دیگر به خاطر نبود داروی سرطان یا فلان داروی مهم دیگر مردمشان در رنج نیستند، چهارتا دانشجو در خارج کشور برای باز کردن حساب بانکی دچار مشکل نمیشوند. موضوعی که علاوه بر رعایت نشدن حقوق بشر در ایران، به عنوان یک حق اولیه و ابتدایی انسانی بر شانههای مردم سنگینی میکند.
پس صرف عادی شدن روابط اقتصادی ایران با غرب در پی مذاکرات به بهبود زندگی و معیشت مردم کمک میکند. مردمی که کمتر دغدغه کمبودها و فشار اقتصادی داشته باشند بهتر میتوانند خواستهای دموکراسی خواهانه، حقوق بشری و برابریخواهانه خود را دنبال کنند.
با احترام/ حمید فرخنده
■ مهرداد گرامی، استدلال شما درمورد عدم مخالفت نمایندگان پارلمان و سنای فرانسه با خانم محمدی سالبه به انتفاء موضوع است. چرا که خانم نرگس محمدی، شما، پیروز گرامی و من به عنوان شهروند ایرانی نظر میدهیم نه فرانسوی. طبیعی است که نمایندگان مجالس فرانسه از زاویه منافع ملی کشور و مردم خود نظر میدهند و عمل میکنند، نه بر اساس منافع ملی ما. اینکه من و شما مخالف برنامه هستهای ایران باشیم و توقف آن را از حکومت بخواهیم، تایید کننده این نیست که حتی درصورت کوتاه نیامدن ایران از برنامه هستهای، درست باشد که طرفدار تحریم اقتصادی مردم خود باشیم. نه از زاویه فشار اقتصادی به مردم که همه بر سر واقعی بودن آن توافق داریم و نه به گمان من از نظر موفقیت در پیشبرد امر حقوق بشر در ایران. اینکه «با تحریم و بدون تحریم» وضعیت آزار و اذیت مردم را یکی بگیریم یا از بیدقتی در تحلیل است یا از نادیده گرفتن اثرات تحریمهای اقتصادی در معیشت و سلامت مردم ناشی میشود. تعمیم دادن فشارهای سیاسی بر فعالان حقوق بشری و سیاسی به فشارهای اقتصادی که کل جامعه را دربرمیگیرد، است.
با احترام/ حمید فرخنده
■ اين نوشته آقاى فرخنده مرا به ياد سياست حزب توده و شركا در اوايل انقلاب مىاندازد كه مبارزه بر ضد “امپرياليسم جهانى به سر كردگى امپرياليسم آمريكا” را بر مبارزه براى حقوق زنان ارجحيت مىدادند. نتيجه اين سياست مشعشعانه را همه مردم ايران با پوست و گوشت خود تجربه كردند و نيازى به توضيح بيشتر نيست. كاش آقاى فرخنده لطف مىكردند و به كامنت آقاى سالارى پاسخى در خور مى دادند: در آمد هنگفت فروش نفت در دوره احمدى نژاد و پس از برجام در دوران روحانى كجا رفت و خرج چه شد؟ وضعيت حالا با دوران روحانى چه تفاوت ماهوى پيدا كرده كه تصور كنيم پول ناشى از رفع تحريم ها اين بار به سر سفره زحمتكشان خواهد رفت؟
با احترام وحيد بمانيان
■ فرخنده گرامی، در تایید و ادامه کامنت آقای سالاری و دیگر عزیزان: دها سال است که چیزی بنام حساب و کتاب مالی و اقتصادی در ایران وجود خارجی ندارد. درآمد کشور یا خرج اقدامات ضد مردمی و ایرانسوز میشود و یا به چپاول میرود، و درصد ناچیزی برای گذران زندگی مردم خرج میشود. و حالا شما میگویید کسی دست از پا خطا نکند که اگر ۱۰% از درآمد رژیم کم شود، اول از سهم خرجی مردم میزنند. من همواره نوشتههای شما را میخوانم و در صداقت شما در ایران دوستی شکی ندارم. اما براستی این ایراد گیری شما رنگ بهانه گیری دارد. بیاییم از نرگس و یارانش دفاع کنیم چرا که تا به امروز نمونه خوبی از مبارزه مدنی و فرهنگ غیر حذفی نشان دادهاند. نرگس محمدی و شیرین عبادی سرمایههای با ارزش ما هستند، تا زمانی که از پیمانشان با مردم منحرف نشدهاند آنها را پاس میداریم.
با ارادت ، پیروز.
■ آقای فرخنده، به نظر میرسد که گروههای مخالف نظام جمهوری اسلامی که پایگاهشان در خارج کشور است، مشکلشان دیکتاتوری و فساد ج.ا. نیست و مشکل بزرگشان مبارزان در داخل ایران هستند. آنها بر این باورند که مبارزان داخل ایران و بزرگ شدنشان به منافع آنها ضربه میزنند. آنها تابع ضربالمثل دیگی که برای من نجوشد، بگذار کله سگ در آن بجوشد هستند. اینکه زمانه جمهوری اسلامی را بین مردم ایران و نمایندگان واقعیشان امثال خانم نرگس محمدی و بلند پروازیهای ج. ا زیر منگنه گذاشتهاند تا این مبارزان را بیاعتبار کنند تا بتوانند وقتی آب خیلی گلآلود شد، ماهی چاق و چلهای به قلاب بیندازند، نمی دانند این ماهی خوراک یک لحظه گربهی ایران است یا خود را به تجاهل میزنند.
هـ. ایرانی
■ جناب فرخنده، فقط به این دلیل که دولتهای خارجی به منافع خودشان نگاه میکنند دلیلی نیست بر اینکه یک مدافع حقوق بشر در ایران آن را مطرح نکند و به جایش بر آنان به خاطر مسائل هستهای فشار بیاورد. همانطور که در بالا نوشتم این رژیم در ذات چه با تحریم و چه بدون تحریم مایل و قادر به تعادل و تعامل با جهان نیست همانگونه که تاریخ ۳۰ ساله گذشته نشان داده است. این وظیفه نرگس محمدی نیست که دخالت در امور هستهای، اقتصادی، و یا تحریم کند. با اشاره آقای بمانیان در مورد عدم اولویت حقوق بشر در ایران و به خصوص زنان و به جایش توازن و تعادل با قدرتهای بزرگ از طرف برخی روشنفکران موافق هستم.
مهرداد
■ با تشکر از توجه آقایان بمانيان و پیروز گرامی. سالهاست که خامنهای و اعوان و انصار متصل به بیتاش گاهی برای خلاصی از تنگناهایی که به خاطر سیاست ایران بر باد ده عامدانه و ایدئولوژیکیشان به وجود آورده و در آن گیر کردهاند، دست به دامن اصلاحطلبان حکومتی میشوند که برایشان از جیب خود هزینه کنند. این جماعت و طرفداران رنگارنگشان در داخل و خارج کشور هر بار ذوق زده از این فرصت به خود فروشی و پشت کردن به مبارزات مردم میپردازند و فقر و فلاکت جامعه را به گردن تحریمها میاندازند تا علت اصلی بحران را برای ماندن در قدرت و پیشبرد توهمات خویش پنهان کرده و خاک در چشم ملت بپاشانند.
تحریم واکسن کرونا از طرف رهبر نظام که به دعانویسان و مخترعین دستگاه کرونا سنج فرصت دزدی میلیاردی برای تولید واکسن داخلی را داد نباید از یاد برود. جنایت و قتل عمدی که هیچ کس جوابگوی آن نشد و طرفداران غزه و لبنان هم انگار مرکب قلمشان خشک شده بود. فقر و بیماری و مشکلات عدیده در سرزمینمان از تولیدات هدفمند این نظام است و ابزاری که ملت را به سوی فلاکت مطلق سوق دهد تا قدرت تقابلشان با استبداد اهریمنی تحلیل گشته و نابود شود. مگر اوباما و بایدن سر کیسه را شل نکردند مگر زمان احمدینژاد ۴۰۰ میلیارد دلار درآمد نفتی وجود نداشت؟
خانم نرگس محمدی سیاستمدار نیست و پشت هیچ میز مذاکرهای هم ننشسته که آقای نویسنده مقاله برایش تکلیف تعیین کنند. بهتر است ایشان این توصیهها را به هممسلکان اصلاحطلب خویش آقای ظریف و عراقچی کنند و فعالین مدنی را به حال خود بگذارند تا به کار روشنگری خویش بپردازند.
با درود سالاری
■ سلام به جناب نویسنده سلام به جمع خواننده و تک سلامی هم به سایت
صحبتهای خانم نرگس محمدی کاملا بجا و بموقع است چرا که نقض مستمر و سازمانی حقوق بشر یک روتین و حتی اصلی از اصول سیاست جمهوری اسلامی است. بنابراین تکیه بر اجرای این حقوق خود بخود یعنی تعدیل سیاست های خشن حکومتی و سست شدن پایه های دیکتاتوری و در نهایت شکست کامل فاشیسم و سرکوب.
در ثانی خانم محمدی نه از جایگاه یک مدعی رهبری در ایران موضع دارند که ایشان از قهرمانان مبارزه با اعدام و نسل کشی و تبعیض حقوق در ایران هستند بنابراین پیامشان جنبه عام دارد نه فقط جنبه خاص یا یک تز و یا پز سیاسی.
تشکر....تشکر: اکرم
■ يك سؤال ساده از نقادان محترم - نون شب واجب تر آست يا حقوق بشر ؟؟
با احترام كاوه
■ آقای بمانیان گرامی، درست میگویید که عمده گروههای چپ در آغاز انقلاب در تقویت گفتمان ضدامپریالیستی و کم اهمیت شمردن آزادی حجاب زنان و غربستیزی نقش داشتند. در آن دوران قطع روابط اقتصادی و حتی سیاسی با امریکا و اصولا کاهش روابط با کشورهای غربی با نیمنگاهی به شرق که هنوز افولش شروع نشده بود، رسم سیاسی کشورهای انقلابی از جمله ایران بود. اما آن ایزوله کردن خود و بستن درهای روابط اقتصادی و سیاسی با کشورهای غربی چه ربطی به دفاع از تحریم اقتصادی امروز ایران دارد؟ اگر آن غربستیزیها و قطع روابط به ضرر منافع ملی بود، که بود، امروز نداشتن این روابط اقتصادی و سیاسی تحت نام تحریمهای اقتصادی چه سودی برای اقتصاد و معیشت مردم ایران دارد؟ سیاستی که دیروز غلط بود امروز به چه دلیل خوب است؟ کسانی که فکر میکنند ادامه تحریمها به از پای درآمد حکومت میانجامد به سرنوشت کوبا و کره شمالی بنگرند. فشارهای اقتصادی یا کمبودهای دارویی برای زندگی روزمره مردم مشکل میآفریند، به بستهتر شدن فضای سیاسی و تقویت تندروها میانجامد. دیکتاتورها بویژه در کشوری با تعداد زیادی همسایه و حمایت چین و روسیه راهی برای دور زدن تحریمها پیدا میکنند. مواد مورد نیاز مردم ایران بسیار گرانتر از آنچه باید باشد بدستشان میرسد و از آنسو نفت ایران اگر فروش برود با تخفیفهای فراوان صادر میشود. این نگاه به اقتصاد کشور ۸۵ میلیونی ایران که اگر تحریمها برداشته شود، سود آن به جیب گروههای نیابتی ایران در منطقه میرود حکایت از محدود کردن یک حجم اقتصادی بزرگ به یک زیرمجموعه از هزینههای جمهوری اسلامی است.
با احترام/ حمید فرخنده
■ یک سؤال ساده از نقادان محترم - نون شب واجبتر آست يا حقوق بشر؟؟
سلام به جناب کاوه و انشااله چرم آهنگریتان. باز هم درود.
راستی اول مرغ بوده یا تخم مرغ؟!
دوست عزیز...نون شب و حقوق نون خورها دو روی یک سکهاند. هر کسی این دو را از هم جدا کند ستمی بر آن دیگری کرده که نابخشودنی است. نانی که در کاسه خون دیگری باشد نان نیست. نان را باید با آزادگی و احترام به حقوق دیگران خورد. حقوق بشری که نانی در کیسهاش نباشد فقط حقوق به مردگان دادن است.
بسیار ممنون کاوه گرامی اکرم
■ در پاسخ به سؤال دوستمان کاوه، ما در هر لحظه باید به چندین موضوع مهم و مبرم الویت دهیم و به موازات به تقسیم کار عادت کنیم. تمرکز روی فقط نون شب کافی نیست.
هوشنگ فرخجسته
■ جناب ه. ایرانی گرامی، نقد سیاستمداران یا فعالان حقوق بشر هرچند هزینههای زیادی برای فعالیت خود پرداخته باشند، چیزی از اعتبار آنها کم نمیکند. این فرهنگ ماست که نقد اشخاص را نفی آنها به حساب میآورد. همین فرهنگ مقدس سازی از زندانیان سیاسی باعث شده بود که هرکس در دوران شاه زندان رفته بود یا چند روز توسط ساواک دستگیر شده بود هالهای از ارزش دوروبرش میگرفت و انسانها به خود زحمت نمیدانند آنچه در فکر و ذهن او و راه و برنامهای که برای ایران داشت، تحقیق کنند. الان خوشبختانه وضع در این عرصه بهتر شده اما هنوز متاسفانه هستند کسانی که مانند شما اینگونه داوری میکنند.
با احترام/ حمید فرخنده
■ کسانی که خواهان غارت ثروت کشور به دست حکومت هستند و اختیار آن را به دزدان رنگارنگ و با تجربه حکومتی واگذار میکنند وقت رسیدن دلارها چرا یقه رژیم را نمیگیرند؟ فروش منابع و نوع خرج کردنش انگار دست ایشان است. حاشیه رفتن و پوپولیسم هیچ گاه دردی را دوا نکرده علت و باعث و بانی تحریم ها هم روشن است و مغلطه و گل آلود کردن آب هم با اجازه ممنوع. تحریمهایی که دست رژیم را برای سرکوب باز میگذارد و اسباب اجرایش را فراهم میکند و باعت بقای بیشتر آن و در نتیجه به نابودی زیست میلیونها انسان در ایران و منطقه میشود چرا باید برداشته شود؟ حکومت موقت سوریه دنبال غرامت ۳۰۰ میلیارد دلاری است و فردا ممکن است اوکراین هم اضافه شود. نفت و گاز و سایر منابع کشور که به نسلهای آینده هم تعلق دارد چرا باید صرف موشک و پهپاد پرانی شود و یا صرف پروژههای خانه ویران کن اتمی؟ نبود حقوق بشر امکان دزدیدن نان را فراهم میکند و بودش گرفتار شدن و مجازات دزد را. خواندن این مقاله از آقای آزاد عندلیبی شاید از جنبه ای به بازنشسته ها کمک کند: آیا ایرانیان روشنفکر ستیزند؟ https://baznegari.de/?p=1262
با درود سالاری
■ آقاى فرخنده گرامى، با تشكر از پاسخ شما
من هم طرفدار مذاكرات هستم و هم بر ضد تحريم هايى كه اقتصاد ما را فلج كند، در عين حال معتقد به مذاكره اى بر اساس و اصول كه تأمين كننده منافع ملى ما باشد، نه منافع حاكميت و نه امت اسلام (حزب الله لبنان، حماس، حوثى ها و ديگر ساز مان هاى تروريستى). به ترامپ و همدستان و همفكران او نيز بسيار بد بين هستم و فكر نمى كنم از مذاكراتى كه رژيم اينجور مشتاقانه در انتظار آن است آبى براى ملت گرم شود. اينها را گفتم تا تكليف شما با من روشن باشد و اما باز گرديم به وجيزه من و پاسخ شما.
شما از پاسخ دادن به سوال اصلى من خوددارى كرديد: به فرض كه ما براى گشايش روابط ديپلماتيك، سياسى و اقتصادى با غرب تمامى خواسته هاى حقوق بشرى را از مذاكرات حذف كرديم و به يك توافق در چهارچوب غنى سازى اورانيوم رسيديم. بر مبناى همين حالت فرضى ترامپ و متحدين او به ما اجازه فروش نفت در بازار جهانى را دادند. آيا با توجه به تجارب دوران طلايى فروش نفت (دوره احمدىنژاد دوره برجام و روحانى) با اين در آمد هاى نجومى چه چيزى به اقتصاد ما و به سفره زحمتكشان كشور ما افزوده خواهد شد؟ چرا بايد چشم خود را به واقعياتى كه در يك دوران طولانى شانزده ساله اتفاق افتاده ببنديم و شرايط فعلى را شرايط مناسبى براى “روزنه گشايى” در اقتصاد ملى كشور حساب كنيم؟ ويژگى تاريخى شرايط فعلى چيست؟
خانم نرگس محمدى (و همرزمان او) براى جلو گيرى از ماشين اعدام رژيم، سركوب اقليت هاى قومى و مذهبى و از همه مهم تر بر ضد آپارتايد جنسى مبارزه مى كند و از هر فرصتى استفاده مى كند تا صدايش را به گوش سياستمداران اروپايى و نيز مردم جهان برساند. نظر شما اين است كه او نبايد چنين اهدافى را شرط اوليه مذاكرات غرب با رژيم ايران قرار دهد و فرض شما اين است كه با قربانى كردن اين اهداف به سود يك توافق اتمى با غرب وضع اقتصادى ايران تكان خواهد خورد و حداقل بخشى از حقوق مردم تامين خواهد شد. آيا به راستى چنين چيزى اتفاق خواهد افتاد؟ شما و با اتكا به كدام واقعيت هاى عينى نقش كاسبان تحريم، سهميه سپاه و ساير نيرو هاى نظامى از در آمد نفت، سهميه تك تك نهاد هاى انگلى كه به اقتصاد ملى ما چسبيده اند را ناديده مى گيريد و رفع تحريم ها را مساوى با بركات اقتصادى براى مردم مى دانيد؟ آيا در سياست هاى متوهمانه مقام معظم رهبرى دگر گونى پيش آمده و ما خبر نداريم، يا رييس جمهورى دولت وفاق ملى تخم دو زرده اى كرده و ما بر آن چشم پو شانده ايم؟ وزير امور خارجه اى كه بايد خودش را آماده مذاكرات بنيادى با دولت ترامپ كند، با بلاهت تمام مى گويد كه بهتر است آمريكا با خريد جزيره گرينلند ساكنان كشور اسراييل را به آنجا بكوچاند! آيا از چنين سياستمدارانى انتظار يك قرارداد كه منافع ملى ما را حفظ كند داريد و در مقابل مى خواهيد كه بانويى كه با مبارزات خود افتخار جايزه صلح نوبل را براى ما به ارمغان آورده متاع خود را به چنين افرادى بفروشد؟ و متاع او چيست مگر مبارزه با تبعيض جنسيتى ، چيزى كه نه تنها ديوار برلين رژيم جمهورى اسلامى است بلكه پژواك آن مى تواند موجى از اميد و انبوهى از نيرو و توان به مبارزات زنان در تمامى خاور ميانه بدمد و آوا بخش سروش رهايى زنان از قيود قرون وسطايى يك دين ارتجاعى باشد. خيلى دوست دارم بدانم كه ترازوى شما چگونه كار مى كند و كفه چه چيزى در آن سنگين تر است؟در يك كفه فشار فزاينده به رژيمى كه از فرط استيصال مجبور به مذاكره است، تا در سلوك وسرشت خود تغييرات بنيادى ايجاد كند و در كفه ديگر يك توافق حداقلى كه پولى به جيب رهبر و اعوان وانصارش سرازير كند تا چند روزى به عمر ننگين رژيم خود بيفزايند.
نكته آخر اينكه من بر حرف خودم هستم كه اين دنباله همان سياست كيانورى و شركا براى در حاشيه قرار دادن مبارزات زنان و به نفع مبارزات ضد امپرياليستى است: مخاطب پيام يك زن است، عصاره پيام: كوتاه آمدن از حق مسلم خود براى برجسته كردن و پيش شرط قرار دادن حقوق زنان در مذاكرات با كشور هاى غربى، راهكار پيش بردن چنين پيامى: متقابل قرار دادن ” فشار به فعالان سياسى و حقوق بشرى (كه شامل اعدام، شكنجه و داغ و درفش هم مى شود) و فشار اقتصادى بر كل جامعه (كه آنهم شامل حقوق بگيران بيت رهبرى، سران سپاه و بسيج، حوزه هاى علميه و هزاران نهاد وابسته به آنها، گشت ارشاد و ساير نيرو هاى فشار مى شود، تهش هم اگر چيزى ماند سفره مردم).
با احترام و پوزش از زياده گويى وحيد بمانيان
■ جناب اكرم - متوجه معنی «چرم اهنگریتان» نشدم. در مکالمان و مراودات اصل بر این است که هر دو طرف نظر یکدیگر را بفهمند. در طول عمر دراز خود «چرم اهنگریتان» را نشنیده بودم. همينطور مثل تخم مرغ و مرغ کاملا در این جا بی مورد است. مثل تشابه سيب و پرتقال است. اول و اول سیری شکم است - «شکم گرسنه ایمان ندارد»- صبح ها بچه ها را اول ناشتائی میدهیم بعد به مدرسه میفرستیم؟ یا اول به مدرسه میفرستیم تا شکم گرسنه آموزش ببینند؟ و یا هم زمان وقتی قاشق را دهانشان گذاشتیم؟ البته بسیار تفاوت است بین قضاوت ما که در ساحل امن خارج، از محیط راحت منزل با کامپیوتر و قضاوت مردمی که تورم بالای پنجاه در صد در صف های طولانی ارزان را در داخل را تحمل میکنند. انشاء الله چرم اهنگريتان.
با احترام کاوه
■ سالاری عزیز، مقاله پیشنهادی از “آزاد عندلیبی” را مطالعه کردم. بیتردید با بسیاری پیامها که نوآوری نسل جدید را نوید میدهد همراهم. اما ایشان متوسل به همان ادبیات دیگرستیزی شدهاند که خودشان با برچسبهای گوناگون تکفیر میکنند. تا حدودی قابل درک است که جامعه تلاطم دیده و دمکراسی ندیده ایران دچار تند روی و زیادهروی در جهتهای مخالف شود. اما یکی از وظایف روشنفکری “که موضوع این مقاله است” دعوت به اعتدال میباشد نه هیزم بر آتش ریختن.
با “برچسب” در مورد دیگران سخن گفتن، استفاده از اشارات جمعبندی نظیر “شماها، شما براندازها، روشنفکر ها، خارج نشین ها...” بجز دوری از گفتمان مدنی نیست. ایشان به صراحت از گروههایی از روشنفکران (من میگویم مردم) میخواهند بازنشسته شوند؟؟ این گویش اگر فاشیستی نباشد (که نیست) اما کارت دعوتی برای فاشیسم است.
واقعیتی که هرگز کهنه نمیشود این است که منافع مشترک مردم واقعی یک جامعه به مراتب بیشتر از خطوط افتراق آنهاست، عندلیبی میگوید مردم ایران و نسل جدید خواهان “آزادیِ فردی، ایراندوستی، جهانگرایی، توسعه، ویزای معتبر، پولِ معتبر، رفاه، اقتصادِ غیردستوری، حکومتِ سکولاردموکراتیکِ ملّی” هستند، من میگویم که اینها خواست قاطع تمامی جنبش اپوزیسیون نیز هست، نقاط افتراق در راههای رسیدن به آن است. بخشی از فعالان سیاسی تکیه بیش از حد به جناحهای درون رژیم دارند و مستحیل بودن آنها را در کل نظام نمی بینند. این دلیل نمیشود آنها را به “بازنشستگی ” یعنی یک پله قبل از مرگ محکوم کنیم.
روز خوش، پیروز.
■ جناب فرخنده - اکثر ما از منظر فرهنگی افرا ط و تفریطی یا به اصتطلاح امروزی صد و صفری هستیم - این میراث تاریخی ما از اهور مزدا و اهریمن و بعد بهشت و جهنم میباشد - یعنی یا بهشت و اهور مزدا، و یا اهریمن و جهنم، و هیچ فرصتی و یا فضائی بین آن نمیشناسیم. همین مورد سرکار خانم نرگس محمدی ملاحظه کنید، «آنها» که مخالف او بودند یا هستند حتی به لباس و راه رفتن شوهر ایشان در شب توزیع جوایز هم خورده و ایراد گرفتند و میگیرند ( البته میگویم «آنها» و لی فوری برچسب سلطنتی و مجاهد و فقاهت به آنها نمیزنم، که عادت نا پسندی است). از طرف دیگر آنها که بدرستی از این خانم تقدیر و تمجید میکنند حتی تحمل یک نقد محترمانه از ایشان را هم ندارند. به امید روزی که طیف وسیع خاکستری را هم بذیریم و فقط در قفس یا چارچوب سیاه و سفیدی یا صد و صفری یا بهشت جهنمی در جا نزنیم.
با احترام کاوه
■ پیروز گرامی با توضیحاتی که دادین موافقم خواندن این مقاله میتواند تلنگری باشد به آن عده از “روشنفکران” میخکوب شده که جریان آب را به سوی آسیاب نظام مستقر هدایت میکنند اینکه آن خواست ها “خواست قاطع تمامی جنبش اپوزیسیون نیز هست” محل بحث است. گاهی بی پرده و بدون تعارف و البته در چهار چوب آداب صحبت کردن ضرری ندارد و اگر جماعت خاصی را خوش نیاید، نباید ابایی داشت و خاموشی اختیار کرد. فعالان سیاسی ای که “تکیه بیش از حد به جناحهای درون رژیم دارند” و هر بار مردم را دعوت به بیعت با نظام حاکم میکنند چه سودی به جنبش مردم میرسانند جز سردرگمی و پراکندگی؟ جماعتی که با مسخ و وارونه نشان دادن واقعیات اهداف ایدولوژیک خاصی را دنبال میکنند و شفافیت و صداقت در حرفهای شان نایاب است و خواسته یا نا خواسته پیاده نظام حاکمیت مستقر در کشورمان هستند.
با درود و سپاس از توجه تان سالاری
■ جناب اكرم - متوجه معنی «چرم اهنگریتان» نشدم. در مکالمان و مراودات اصل بر این است که هر دو طرف نظر یکدیگر را بفهمند. در طول عمر دراز خود «چرم اهنگریتان» را نشنیده بودم. همينطور مثل تخم مرغ و مرغ کاملا در......
سلام به کاوه گرامی
حکایت چرم آهنگری از بزرگمرد فردوسی به عاریت گرفتم که در باره کاوه میفرماید: از آن چرم کآهنگران پشت پای بپوشند هنگام زخم درای انشاالله شما همان کاوه صفت باشید... اما مثل مرغ و تخم مرغ را میفرمایید نفهمیدم...اما نفی هم کرده اید، که فکر کنم توضیح لازم نداشته باشد. اما دیگر مثالهای نان خوری تان با عرض معذرت کافی به مقصود نمی بینم.
اول نان بعدا آزادی، یا اول آزادی بعد نان... به نظرم صحیح نیست. مثل جمله” درود بر شماست” که بفرمایید “برشما درود ” غلط است، البته از جنبه مفهومی، اما صحیحش ” درود بر شماست”! خوب این دو جمله یکی هستند در دو ظرف مختلف. یعنی “نان و حقوق” و “حقوق و نان” یکی هستند. نان بدون حق یعنی نان در زندان و حق بدون نان یعنی گرسنگی.
با تشکر و اعتذار از پر گویی اکرم
■ اینجا به نظر میرسد که با کلماتی از قبیل “مقدس سازی” و “سیاه و سفیدی یا صد و صفری” گرد و خاکی به پا میشود تا موضوع اصلی که صدای حقوق بشر را در نیاور تا تیم پزشکیان بتواند توافقی به نام خود و به نفع نظام حفظ کند، گم شود. در واقع اینجا شاهدیم که عدهای جوال دوز به مخالفین نظام میزنند و گاه برای رد گم کنی سوزنی هم به همفکران اصلاحطلبشان در حکومت و اسم این کارشان را هم نقد محترمانه میگذارند. درحالی که بارها چنین توافقات قابل نقدی که خانم محمدی بدان اشاره کردهاند را شاهد بوده و نتیجهاش را هم دیدهاند. این نقد از یک دیدگاه خاصی نشات میگیرد که بدان اشاره شد.
نمایندگان پارلمان فرانسه روز چهارشنبه انگار صدای خانم نرگس محمدی را شنیدهاند و ضمن “محکوم کردن نقض حقوق زنان ایرانی و مجازات اعدام و درخواست آزادی شرکت کنندگان در تظاهرات ضد حجاب اجباری از فرانسه و اتحادیه اروپا خواستند که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروهای تابعه آن مانند شبه نظامیان بسیج یا نیروی قدس را در فهرست سازمانهای تروریستی قرار دهند” به نقل از آخرين خبرها در ایران امروز).
واکنش روزنهگشایان و طرفداران اصلاح نظام در این رابطه چیست؟ نقد کردن و نشان دادن انگیزه یک “نقد محترمانه” سزاوار برچسب خوردن نیست هر چند به شخصه معتقد هستم که در یک نقد اصولی و راه گشا رعایت فروتنیهای آزار دهنده و آداب شیشهای و نان قرض دادنها تنها به مخدوش کردن و کم رنگ کردن موضوع بحث و تقلیل صلابت نقد میانجامد. نقد نظرات خانم محمدی و فعالان مدنی وظیفه هر کنشگری در عرصه اجتماعی است ولی سوراخ دعا را گم کردن چیز دیگریست. برف جار و جنجال دمکرات مآبانه هم سرانجامش آب شدن است و با کارت اصلاح نظام بلک جک (Black Jack) آوردن هم از محالات.
با احترام سالاری
■ اکرم گرامی، در بحثی که بین شما و کاوه درگرفته است توجه شما را به نظریه «سلسله مراتب نیازهای انسان» آبراهام مازلو که هنوز در علم اجتماعی معتبر است و جامعهشناسان و روانشناسان برای تحلیل پدیدههای فردی و اجتماعی به آن استناد میکنند، جلب میکنم. بطور خلاصه او میگوید انسانها دارای سطح نیازهای مختلفی هستند و بودن پاسخ به میزهای پایهای نمیتوان به نیازهای سطح بالاتر دست یافت. به ترتیب هوا و آب و غذا برای زنده ماندن، امنیت برای ادامه زندگی، مسکن، کار و وقت لازم برای رسیدن به خواستها و اهداف عالیتر مانند پرداختن به هنر یا کمک به همنوعان. در این مرحلهبندی روشن است که من معیشت مردم را در درجه اول اهمیت میدانم و پرداختن به دموکراسی و رسیدن به رعایت حقوق بشر در پی آن میآید. طبیعتا این به معنای آن نیست که کسانی که دغدغه عاجل معیشت دارند نمیتوانند خواستهای دیگر نداشته باشند و در جهت رسیدن به آنها اقدام نکنند، اما در سطح ملی برای تغییرات اجتماعی شما هیچ کشوری را نمیتوانید مثال بزنید که مردمش با داشتن گرفتاریهای اولیه و مشکلات اقتصادی شدید توانسته باشند به دموکراسی و ساختن جامعهای مبتنی حقوق بشر و برابریهای جنسیتی دست یافته باشند.
با احترام/ حمید فرخنده
■ کاوه گرامی، ممنون از توجه و نکات شما. به نکته مهمی در فرهنگ ما یعنی «خوب یا بد یا خیر و شر، سیاه یا سپید» دیدن اشخاص و رفتارها که ریشه تاریخی در ثنویت مانوی و زرتشتی دارد، اشاره کردهاید. همین نگاه اهورامزدایی و اهریمنی در آستانه انقلاب هم بر تفکر انقلابی چپ و راست حاکم بود بخاطر همین مردم به «خلق و ضدخلق» یا «دیو و فرشته» تقسیم میشدند. اینکه اکثر نیروهای سیاسی و مردم انقلابی خواستار سرکوب اعدام و «ضدخلق» یا «مستضعفان و طاغوطیان» بودند، اینکه طبقه کارگر و خردهبورژوا با مستضعف باید طبقه سرمایهدار و فئودال یا طاغوتی را نابود میکرد ریشه در همین نگاه داشت. هر نیرو و تفکری خود را حقیقت مطلق میپنداشت و درنتیجه دیگران ضدحقیقت بودند و باید نابود شوند. حتی بحث پاکی و نجسی اشخاص و اشیاء از دین زرتشتی میآید. در فرهنگ ما انسان خوب کار خوب میکند و انسان بد کار بد. انسانهای بد نمیتوانند کار خوبی کرده باشند و برعکس. آدمها را از نظریههاشان جدا نمیکنیم. در فرهنگ ما حقیقت در درون است و نیاز به اثبات برای دیگران نداریم. انسانها نامیرا هستند و بعد عبور این جهان گذرا به جهان ابدی میروند. یا جهنمی هستند و یا بهشتی. در آن دنیا نیز یا تا ابد از امکانت و راحتی بهشت بهرهمند میشوند یا همواره در حال سوختن در جهنم. هستند یا عاقبت بخیر میشوند یا خسرةالدنیا والاخره. برعکس، در فرهنگ یونانی خیر و شر درهم آمیخته هستند. در تفکر یونانی انسان سرنوشت تراژیک دارد، خیر و شر با هم مخلوط هستند و انسانها میرا هستند. خدایان وجود دارند، نه یک خدا. سرنوشت تراژیک یعنی نیت خوب میتواند به نتیجه بد بینجامد. برای غربیها که فرهنگشان ریشه در تفکر یونانی دارد حقیقت در بیرون است، پس نیاز به اثبات دارند.
با درود/ حمید فرخنده
■ سلام جناب فرخنده. یعنی که قصه تمام؟ کاوه یک - اکرم صفر!
توجه حتما که دارید این در مورد کشورها و مردمان گرسنهای است که اصلا تمرین دموکراسی ندارند. بحث ما در باره جامعهای ست که هم گرسنگی نداریم و هم سابقه آزادگی داریم. خوب البته تشکری صمیمانه دارم از درس زیبایتان، و هم تشکر مضاعف دیگری بابت مداخله و داوری تان.
یاهو اکرم
■ جناب فرخنده گرامی-یکی دیگر از مشکلات عمده ما که ریشه در فرد شناسی تاریخی ما دارد همانا نظام حکومت مادام العمری است- تفاوتی نمیکند که سلطنتی، جمهوری و یا فقاهتی باشد. در هیچ جای دنیا هیچ حکومتی نمیتواند همه مردمش را راضی نگه دارد. چون مردم هر کشوری همگی منافع مشترک ندارند، و چه بسا از نظر منافع متضاد هم هستند. در حکومتهای ادواری هر چهار سال تا ده سال در انتخابات یک گروه راضی میشوند و گروه دیگر ناراضی تقریبا و حدودا پنجا پنجاه (نه ۹۹ و ۱ ) در انتخاب بعدی ممکنه گروه راضیها ناراضی، و گروه ناراضی راضی شوند و این تسلسل از بیش از دویست سال ادامه داشته و دارد، و یک نوع توازن در جامعه بوجود آورده و میآورد. اما در حکومتهای مادام العمری برای سی یا چهل سال گروهی راضی و گروه دیگر ناراضی میمانند، و گروه راضی هم روز به روز پروارتر و ناراضیان لاغرتر میشوند و در نتیجه گروه ناراضی کاردش به استخوان و صبرش تمام میشود و کافه را بهم میریزد و انقلاب میشود. «ادمیزاد ظرفیت قدرت مطلق در زمان نا محدود را ندارد، حتی اگر فردی صالح و درستکار باشد در طولانی مدت با فشار قدرتهای بیشتر داخلی و البته خارجی به بیراه کشیده میشود».
با احترام کاوه
■ فعال در مسایل حقوق بشر به کنشگران سیاسی که دغدغه ایران را دارند.
درمرحله اول درود میفرستم به خانم محمدی و تحسین میکنم شجاعت ایشان را در رابطه با افشاگری جنایات رژیم در زندانهای و اعدامها و سرکوب بیوقفه فعالین مدنی و سیاسی و دفاع از از زندانیان بهایی. لازم به گفتن است که ایشان هنوز در حال گذراندن دوره محکومیت چندین ساله شان هستند و فقط برای یک دوره کوتاه برای درمان در مرخصی هستند که بعد از اتمام این دوره دوباره به زندان برمیگردند. کسانیکه ذره بین دستشان گرفتند دنبال نقد و نفی گفتار ایشان هستند تشریف ببرند ایران و همین گفتارها را از تریبونهای مختلف چه داخلی و خارجی مطرح کنند. خانم نرگس محمدی فعال حقوق بشری هستند و نه فعال سیاسی، و اگر نقدی بر گفتار ایشان است بایستی از منظر یک فعال حقوق بشری باشد نه یک فعال سیاسی متعقد که هرکس با من نیست بر من است.
موفق باشید، فغانی
■ جناب فغانی گرامی، شما ظاهرا مطلب من را نخواندهاید یا به دقت نخواندهاید و نتیجهای پیشداورانه گرفتهاید. بحث «هرکس با من نیست بر من است» در نقد من به خانم محمدی وجود ندارد.
با احترام/حمید فرخنده
■ آقای بمانیان عزیز، در آخرین کامنت خود نوشتهاید: « شما از پاسخ دادن به سوال اصلى من خوددارى كرديد: به فرض كه ما براى گشايش روابط ديپلماتيك، سياسى و اقتصادى با غرب تمامى خواسته هاى حقوق بشرى را از مذاكرات حذف كرديم و به يك توافق در چهارچوب غنى سازى اورانيوم رسيديم. بر مبناى همين حالت فرضى ترامپ و متحدين او به ما اجازه فروش نفت در بازار جهانى را دادند. آيا با توجه به تجارب دوران طلايى فروش نفت (دوره احمدىنژاد دوره برجام و روحانى) با اين در آمد هاى نجومى چه چيزى به اقتصاد ما و به سفره زحمتكشان كشور ما افزوده خواهد شد؟ چرا بايد چشم خود را به واقعياتى كه در يك دوران طولانى شانزده ساله اتفاق افتاده ببنديم و شرايط فعلى را شرايط مناسبى براى “روزنه گشايى” در اقتصاد ملى كشور حساب كنيم؟ ويژگى تاريخى شرايط فعلى چيست؟»
من البته در کامنتهای قبلی فکر میکنم پاسخ شما را دادهام. اما برای روشنتر مطلب درباره اینکه گویا بزعم شما فوائد رفع تحریمهای اقتصادی فقط به نفع حکومت تمام میشود، شاید یکی دو مثال این دریافت شما و کسانی که مانند شما تحلیل میکنند، کمک کننده باشد. مثلا در شبکه رفت و آمد متروی شهری تعداد زیادی از انسانهای خلافکار رفت و آمد میکنند و احتمالا اسلحه غیرقانونی یا مواد مخدر نیز حمل و نقل میکنند. سوءاستفاده از شبکه پست برای فرستادن مواد مخدر و داروهای نامطمئن استفاده میشود. هیچکدام از این رفتارهای خلاف، توقف شبکه مترو یا حمل و نقل عمومی و شبکه پست را از سوی مسئولان مجاز نمیکند. چون قرار نیست آن ۹۹ درصدی که استفاده درست از این امکانات میکنند نیز تنبیه دستهجمعی شوند. علاوه براینکه خلافکاران راه دیگری برای بیزنس خود و چرخش امورشان پیدا میکنند.
تحریم اقتصادی یک کشور و درمورد بحث ما ایران، نیز به عموم مردم ضربه میزند هرچند در کنار آن حکومت برای کمک کردن به گروههای نیابتی خود در کشورهای منطقه به امکاناتی دست پیدا میکند. تجربه چند سال گذشته نیز نشان میدهد علیرغم تحریمها نطام حکومت ایران راهی برای دور زدن آنها و کمک کردن به گروههای نیابتی خود پیدا کرده است. پس مردم و جامعه مدنی اتفاقا بیشترین صدمه را میبینند. کاسبان تحریم در اقتصاد ثروتمندتر ودر سیاست پرقدرتتر میشوند، مردم ممکن است در اثر ابن فشارها شورش و اعتراض کنند اما متاسفانه چنانکه در ۹۶ و ۹۸ دیدیم این حرکتها بیشتر از روی خشم و استیصال است تا داشتن یک هدف روشن. بیجهت نیست که سرخوردگی و مهاجرت بعد از هرکدام از این سرکوبها در میان مردم بویژه جوانان بیشتر میشود. از دل سرخوردگی و خشم حرکتهای مدنی که مورد نظر نرگس محمدی نیز هست کمتر امکان بروز مییابند. درمورد ناکارآمدیهای دولتهای احمدینژاد و روحانی و دیگران، موضوع سیاست داخلی است و ربطی به اصل بحث ما (پیششرط گذاشتن برای مذاکره خارجیها با ایران برای حل مسئله هستهای و رفع تحریمها) ندارد. مگر فساد و ناکارآمدی کم و بیش در همه دیکتاتوریها وجود نداشته و ندارد؟ برای حل این مسائل باید به مبارزه مدنی پرداخت.
با سپاس از توجه شما و نکاتی که مطرح کردید/ حمید فرخنده
ژانویه ۲۰۲۵
http://www.hadizamani.com
تحلیلی مقایسهای و راهبردی درباره فرایند گذار به دموکراسی در ایران
سخنرانی ارائه شده در مرکز مطالعات ایرانی دانشگاه کالیفرنیا (UCLA)، ۱۲ ژانویه ۲۰۲۵ [۱]
در چند دهه گذشته، کشورهای متعددی توانستهاند رژیمهای استبدادی خود را با حکومتهای دموکراتیک جایگزین کنند. در حالی که نمی توان با اطمینان پیش بینی کرد که در چه زمانی و چگونه دموکراسی در ایران پدیدار خواهد شد، اما از تجربه این کشورها میتوان آموخت. افزون بر این، ویژگیهای ساختاری و تاریخی ایران در فرایند گذار ایران به دموکراسی نقشی تعیین کننده ایفا میکنند. در این گفتگو، من به بررسی این موضوعات می پردازم و تحلیلی مقایسهای و راهبردی از مسیرهای محتمل این فرایند، ویژگیهای تعیین کننده آنها و چالشهایی که ممکن است به همراه داشته باشند ارائه میکنم.
در این بررسی اجمالی، نگاه من به موضوع راهبردی است، به این معنی که توجه من معطوف به شناخت عواملی است که با توجه به ویژگیهای ایران وتجربه سایر کشورها، ممکن است گذار ایران به دموکراسی و مدیریت چالشهای آن را تسهیل کنند. در این راستا، ابتدا به بررسی تجربه سایر کشورها درچند دهه گذشته میپردازم، سپس به چند آموزه کلی که این تجربهها میتوانند برای ایران داشته باشند اشاره میکنم و در پایان، با توجه به این آموزهها، ویژگی های ایران و شرایط کنونی کشور، نگاهی میاندازم به پارهای از چالشها که مسیرهای محتمل این فرایند گذار میتوانند برای ایران داشته باشند.
طبیعتا، با توجه به دامنه بسیار گسترده این موضوع، بررسی کنونی من بسیار اجمالی است و هدف آن ارائه یک چارچوب پیشنهادی برای گفتگو و بررسی دقیقتر موضوع است.
۱. تجربه سایر کشورها
در چند دهه گذشته، جنبشهای دموکراتیک در بسیاری از کشورها توانستهاند رژیمهای استبدادی را سرنگون کرده و حکومتهای دموکراتیک برقرار کنند. بطور کلی، این تجربهها را میتوان در سه گروه انقلاب از پایین، اصلاحات از بالا و «گذار» دسته بندی کرد.
در تعداد انگشت شماری این تحولات به صورت انقلاب از پایین، به طور ناگهانی و با خیزشهای گسترده مردمی و مبارزه مدنی غیرخشونتآمیز رخ داده است، مانند فیلیپین در سال ۱۹۸۶، چکسلواکی در سال ۱۹۸۹، صربستان در سال ۲۰۰۰ و تونس در سال ۲۰۱۱. در دو مورد، یعنی پرتغال و رومانی، تغییر اولیه با یک خیزش خشونتآمیز آغاز شد، اما پس از آن گذار تدریجی و صلحآمیز به دموکراسی پایدار شکل گرفت.
در مقابل فرایند انقلاب از پایین، فرایند اصلاحات از بالا قرار دارد که در آن مبارزه جامعه مدنی برای تحولات دموکراتیک همچنان نقش آفرین است، اما در تحلیل نهایی این حاکمیت است که ابتکارعمل برای گذار به دموکراسی را در دست دارد و با اجرای یک برنامه هدفمند و منسجم، از طریق اصلاحات از بالا به جامعه امکان میدهد تا بهطور موفقیتآمیز از دیکتاتوری به یک نظام دموکراتیک گذار کند. در میان تجربههای چند دهه گذشته، اسپانیا تنها مورد برجسته گذار به دموکراسی از مسیر اصلاحات از بالا است.
در اکثریت مطلق موارد، تغییرات دموکراتیک از طریق فرآیندی تدریجی و فزاینده، در چند مرحله محقق شده است که در آن مبارزه مستمر جامعه مدنی با کسب مطالبات فزاینده حکومت استبدادی را مجبور به عقب نشینی «پلهای» و نهایتا واگذاری قدرت به یک نظام دموکراتیک کرده است. آرژانتین، برزیل، کره جنوبی، تایوان، مجارستان، شیلی، کرواسی، اروگوئه، غنا، گویان، آفریقای جنوبی و کنیا نمونههای برجسته این فرایند هستند که حد وسط و ترکیبی از فرایند انقلاب از پایین و فرایند اصلاحات از بالا است و غالبا با نام فرایند گذار شناخته میشود.
گذار به دموکراسی در این کشورها از نظر سرعت و میزان خشونت متفاوت بوده، اما بیشتر این گذارها تدریجی و بدون خشونت بودهاند، به ویژه در کشورهایی مانند برزیل، تایوان و غنا. با این حال، استثنائاها و لحظات خشونت باری نیز وجود داشته است. کره جنوبی و کرواسی در دوران گذار خود شاهد خشونتهایی بودند، بهخصوص به دلیل ناآرامیهای مدنی و جنگ در مورد کرواسی. اما در اکثر موارد، گذار به دموکراسی از طریق مذاکرات مسالمتآمیز، اعتراضات و تحولات تدریجی حاصل شده است و نه از طریق تغییرات ناگهانی و شدید. در مواردی نظام حاکم در برابر مطالبات جامعه سریعتر عقب نشینی کرده، در نتیجه گذار به دموکراسی سریعتر و بعضا کم هزینهتر بوده است. در مواردی دیگر نظام حاکم بیشتر مقاومت کرده و در نتیجه فرایند گذار طولانیتر، پر فراز و نشیب تر و بعضا پرهزینهتر بوده است. در مواردی نیز توازن قوا به شکلی رقم خورده است که گذار ماهیتی کاملا توافقی پیدا کرده است.
تجربه آفریقای جنوبی نمونه بارز گذار توافقی است که در آن حکومت آپارتاید نژادی در یک سری مذاکرات طولانی با کنگره ملی آفریقا، در برابر گرفتن امتیازها و تضمینهایی پذیرفت تا قدرت سیاسی را به اپوزیسیون واگذار کند. گذار به دموکراسی هنگامی در مسیر گذار توافقی قرار میگیرد که نه حاکمان میتوانند به روال گذشته حکومت کنند و نه اپوزیسیون آنقدر قوی است که بتواند قدرت سیاسی را تسخیر کند. اما در هر دو سو نیروهای واقع بینی وجود دارند که میتوانند مصلحت عمومی را ببینند و دریابند که در صورت همکاری با یکدیگر از نیروی کافی برخوردار خواهند بود تا بتوانند ساختار سیاسی کشور را تغییر دهند.[۲]
در عمل، فرایند گذار طیف گستردهای را در بر میگیرد که بسته به عملکرد حکومت و نیروهای اپوزیسیون، توازن قوا و چگونگی سیر تحولات، یک سوی آن به فرایند اصلاحات نزدیکتر است و سوی دیگر آن به فرایند انقلاب. اما در تحلیل نهایی فرایند گذار از دو فرایند اصلاحات از بالا و انقلاب از پایین متمایز است. سرشت متمایز این فرایند در آن است که در فرایند گذار، بر خلاف فرایند اصلاحات از بالا، ابتکارعمل برای تغییرات دموکراتیک در دست جامعه مدنی است و این مبارزه مستمر جامعه مدنی است که حکومت دیکتاتوری را مجبور به عقب نشینی و در نهایت تسلیم میکند. اما بر خلاف فرایند انقلاب از پایین، در فرایند گذار تحولات در مقایسه با رویکرد انقلابی به صورت تدریجیتر، با توجه به توازن قوار و با تکیه بر ایجاد اجماع انجام میگیرد.
بررسی جامع این تجربیات از محدوده این مقاله خارج است. اما توضیحات مختصری در مورد این تجربیات در پیوست مقاله ارائه شده است که میتواند به شناخت فرایندهای بالا و درسهایی که میتوان از تجربیات مذبور آموخت کمک کند. این پیوست در این لینک در دسترس است.
۲. درسهایی از تجربه دیگران
پیش بینی اینکه ایران کی و چگونه ممکن است به دموکراسی گذار کند، اگر غیر ممکن نباشد، بسیار دشوار است. این فرایند متاثر از متغیرهای پرشمار در عرصههای گوناگونی است که تعامل آنها با یکدیگر معادله بسیار پیچیدهای را به وجود میآورد که احتمالات متعددی را در برمیگیرد. این معادله چنان پچیده و تعادل آن چنان شکننده است که گاه یک متغییر و حتی یک حادثه پیش بینی نشده میتواند سیر تحولات آن را دگرگون کند. افزون بر این برای این فرایند نمیتوان یک دستور عمل و برنامه کار از پیش تهیه شده تدوین کرد. برای نیل به هدف، هر کشور با توجه به شرایط، ویژگیها و پیشینه تاریخی منحصر به فرد خود میبایست راه کار مناسب خود را در عمل و در فرایندی تجربی بیابد. با اینهمه، بررسی تجربه سایر کشورها حاوی نکات آموزندهای است که میتواند ما را در مبارزه برای دستیابی به دموکراسی یاری کند. در این راستا، با توجه به تجربههای چند دهه گذشته که در بالا به آنها اشاره شد توجه به چند مورد خالی از فایده نیست.
استثنایی بودن اصلاحات از بالا
در کلیه مواردی که در بالا به آنها اشاره شد، تنها در یک مورد (اسپانیا) است که یک نظام دیکتاتوری داوطلبانه حکومت را واگذار کرده و با اجرای یک برنامه هدفمند اصلاحات از بالا یک نظام دموکراتیک را جایگزین دیکتاتوری موجود کرده است. در کلیه موارد دیگر، این مبارزه مستمر نیروهای دموکراسی خواه است که نظامهای دیکتاتوری موجود را مجبور به عقب نشینی و نهایتا واگذاری حکومت و تاسیس یک نظام دموکراتیک کرده است.
بر این مبنی، برای گذار به دموکراسی تنها در مواردی میتوان به استراتژی اصلاحات از بالا تکیه کرد که در درون نظام دیکتاتوری موجود یک اراده نیرومند و انکار ناپذیر برای دموکراتیزه کردن ساختار حکمرانی و واگذاری قدرت به نیروهای دموکراسی خواه وجود داشته باشد، حکومت از امکانات و توانایی های لازم برای تحقق برنامه اصلاحات برخوردار باشد و شرایط عینی و ذهنی جامعه در تعارض با آن نباشد. در شرایطی که این اراده در درون حکومت وجود ندارد و عوامل متعدد نیرومندی مانع شکل گیری آن هستند، تکیه به استراتژی اصلاحات از بالا برای گذار به دموکراسی اگر اشتباه و توهم آمیز نباشد، یک گزینه بسیار پر ریسک است. به ویژه در شرایطی که شدت و منشا بحرانهای جامعه به گونهای باشند که بدون تغییرات نسبتا سریع و بسیار بنیادی در ساختار حکمرانی حل آنها عملا میسر نباشد.
نقش نیروهای واقع بین در درون حکومت
گرچه این مبارزه مستمر نیروهای دموکراسی خواه جامعه مدنی است که موتور اصلی گذار به دموکراسی میباشد، اما نقش نیروهای میانه رو و واقع بین درون حکومت که ضرورت تحولات دموکراتیک را میتوانند ببینند و بپذیرند نیز از اهمیت ویژهای برخوردار است. اهمیت این نقش کلیدی در کلیه مواردی که در بالا به آنها اشاره شد به راحتی قابل مشاهده است. حتی در مواری که گذار به دموکراسی از طریق فرایند انقلاب از پایین تحقق یافته است، وجود این نیروها کمک میکند تا بعد از سرنگونی نظام دیکتاتوری، نهادهای لازم برای حکمرانی نظام جدید با سرعت برپا شوند تا از بروز هرج و مرج جلوگیری شود. در مواردی که گذار به دموکراسی از طریق فرایند «گذار» تحقق یافته نقش این نیروها به مراتب پر رنگتر و کلیدیتر است. در این موارد، وجود این نیروها فرایند گذار را تسهیل میکند و امکان آن را فراهم میآورد تا گذار به دموکراسی سریعتر، با هزینه کمتر و به نحوی مسالمت آمیز محقق شود.
البته نیروهای واقع بین درون حکومت در شرایطی میتوانند نقش مطلوب خود را در فرایند گذار به دموکراسی ایفا کنند که از جایگاه مناسبی در ساختار قدرت برخوردار باشند و نیروهای اپوزیسیون نیز بتوانند از ظرفیت مثبت آنها به نحو موثری بهرهبرداری کنند. متاسفانه در ایران این نیروها از جایگاه مناسبی در درون ساختار قدرت برخوردار نیستند و نیروهای اپوزیسیون نیز به دلیل پراکندگی وتشتت فاقد توانایی لازم برای بهرهبرداری از ظرفیت مثبت این نیروها هستند.
جمهوری اسلامی (ج.ا.) دارای ساختاری دوگانه است. هسته سخت قدرت در نهاد ولایت فقیه و نهادهای وابسته به آن متمرکز است که بیشترین و مهمترین اهرمهای نظامی، اقتصادی، سیاسی و رسانهای قدرت را در اختیار دارند. نیروهای واقع بین حکومت عمدتا در نهاد دولت، دستگاههای بروکراتیک و اجرایی آن و در حاشیه نهادهای اصلی قدرت متمرکز هستند. این نیروها به لحاظ مالی و قدرت سیاسی به هسته سخت قدرت وابسته هستند و به این دلیل از توانایی محدودی برای تاثیر گذاری بر تحولات سیاسی برخوردار هستند. حتی آن قسمت از این نیرو که در بخش خصوصی اقتصاد متمرکز است، به دلیل ضعف بخش خصوصی و وابستگی آن به امتیازهایی که از قدرت سیاسی دریافت میکند، از نفوذ موثر برخوردار نیست.
افزون بر این پراکندگی و عدم سازمان یافتگی نیروهای اپوزیسیون نیز سبب میشود که اپوزیسیون نتواند حتی از ظرفیت محدود نیروهای واقع بین حکومت به نحو موثری برای پیشبرد مبارزه استفاده کند. به این ترتیب ابتکار عمل استفاده از نیروهای واقع بین و منتقد درون حکومت عمدتا در دست هسته سخت قدرت قرار دارد که از آنها برای مدیریت نارضایتیهای جامعه و استمرار قدرت سیاسی خود بهرهبرداری میکند.
این وضععیت در انتخابات ۱۴۰۳ ریاست جمهوری ج.ا. که به پیروزی آقای پزشکیان انجامید به وضوح قابل مشاهده است. در شرایطی که حکومت مشروعیت خود را از دست داده و گرفتار مجموعهای از ابر بحرانهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و محیط زیستی بود و جامعه به شدت از حکومت ناراضی بود، هسته سخت قدرت توانست با ایجاد کمترین گشایش در فضای سیاسی از جناح واقع بین حکومت برای مدیریت نارضایتی جامعه و مدیریت بحرانها به راحتی بهرهبرداری کند. هسته سخت قدرت توانست در ایوزیسیون تفرقه بیاندازد، بخشی از آن و بخشی از مردم ناراضی را با خود همراه سازد و به این وسیله برای ادامه حیات خود زمان بخرد.
البته باید تاکید کرد که این وضعیت دائمی نیست. با تشدید بحرانها و تضعیف موقعیت هسته سخت قدرت، جایگاه نیروهای واقع بین حکومت میتواند اهمیت و قدرت تاثیر گذاری بیشتری پیدا کند و با تغییر توازن قوا و قوی شدن نیروهای اپوزیسیون توانایی آنها در بهره برداری از ظرفیت مثبت نیروهای منتقد درون حکومت نیز فزونی خواهد یافت.
اهمیت سازمانی یافتگی اپوزیسیون
نقش کلیدی و تعیین کننده انسجام و سازمان یافتگی نیروهای اپوزیسیون در تحقق گذار موفقیت آمیز به دموکراسی بدیهیترین آموزه تجریبات چند دهه گذشته است که در کلیه تجاربی که در بالا به آنها اشاره شد به وضوح قابل مشاهده است. انسجام و سازمان یافتگی اپوزیسیون با ایجاد هماهنگی، هزینه مبارزه علیه دیکتاتوری را تا حد ممکن کاهش میدهد و با ارآئه چشم انداز نظام جایگزین کمک میکند تا بیشترین نیرو برای مبارزه علیه دیکتاتوری و گذار به دموکراسی بسیج شود.
متاسفانه در ایران، اپوزیسیون از این منظر نیز در وضعیت مطلوبی قرار ندارد. اپوزیسیون ج.ا. در وضعیت “دام اجتماعی” قرار دارد که در آن شکاف بین منافع سازمانی و منافع جمعی مانع از همکاری و اقدام جمعی میشود.[۳] این امر موجب ناتوانی اپوزیسیون در اجماع و همکاری بر سر منافع مشترک و سازماندهی موثر برای اقدام جمعی برای مبارزه موثر علیه استبداد ج.ا. شده است که بی شک یکی از عوامل موثر در استمرار ج.ا. است.
ظرفیت عقب نشینی حکومت
برخورداری حکومت از ظرفیت عقب نشینی در برابر مطالبات جامعه مدنی و توانایی اپوزیسیون در تقویت این ظرفیت عامل دیگری است که نقش مهمی در موفقیت گذار، به ویژه گذار مسالمت آمیز به دموکراسی ایفا میکند. ظرفیت عقب نشینی حکومت در برابر مطالبات دموکراتیک جامعه مدنی به عوامل متعددی بستگی دارد. برای مثال در دیکتاتوریهای نظامی، در مواردی که ساختار دیکتاتوری بر پایه یک ارتش کلاسیک استوار است که دارای فلسفه وجودی و پیشینه تاریخی مورد قبول جامعه است و فرماندهان آن به دلیل پیشینه شان در حفظ امنیت جامعه تا حدی مورد احترام جامعه میباشند، نظام دیکتاتوری از ظرفیت عقب نشینی بیشتری برخوردار است. زیرا فرماندهان ارتش بعد از رها کردن قدرت سیاسی میتوانند همچنان از درجهای از منزلت اجتماعی و اقتصادی برخوردار باشند. اما در مواردی که گروه نظامی حاکم یک ارتش سکتاریستی است که به ناکارآمدی و فساد شدید اقتصادی آلوده است، حکومت دیکتاتوری از ظرفیت عقب نشینی کمتری برخوردار است. زیرا رهبران نظامی حاکم در صورت رها کردن قدرت سیاسی نمیتوانند از امنیت و منزلت اجتماعی و اقتصادی برخوردار باشند.
ظرفیت عقب نشینی حکومت به شدت ایدئولوژیک بودن آن نیز بستگی دارد. در مجموع حکومتهای ایدئولوژیک از تصلب نهادی بیشتر و ظرفیت عقب نشینی کمتری برخوردار هستند. حکومت ج.ا. به شدت ایدئولوژیک است و ایدئولوژی آن در کلیه ابعاد حقوقی و حقیقی قدرت، از جمله ساختار نظامی و اقتصادی به شدت نهادینه شده است. افزون بر این، ایدئولوژی ج.ا. به شدت زمان پریش است و با مبانی پذیرفته شده حکمرانی خوب در تعارض قرار دارد. با گذشت زمان ایدئولوژی ج.ا. مقبولیت و مشروعیت خود را در بین اکثریت مردم از دست داده و نارضایتی از آن به درون ساختار حکومت و در بین مدیران دستگاه حکمرانی ج.ا. نیز گسترده شده است. با این وجود، نهادینه بودن شدید ایدئولوژی در کلیه ابعاد ساختار حکمرانی به عده کوچکی که در نهاد ولایت فقیه و نهادهای وابسته به آن متمرکز هستند امکان میدهد تا سلطه خود بر کشور را همچنان حفظ کنند. در چنین وضعیتی گذار به دموکراسی بدون حذف این ایدئولوژی و تغییرات بنیادی در ساختار حکمرانی کشور عملا غیر ممکن است.
شدت فردی بودن حکومت عامل دیگری است که بر ظرفیت عقب نشینی حکومت تاثیر گذار است. در مجموع حکومتهای فردی از ظرفیت عقب نشینی بسیار کمی برخوردار هستند. در این نوع حکومتها فرد حاکم برای تثبیت و حفظ قدرت خود کلیه رقیبهای موجود و محتمل را از صحنه حذف میکند. مسئولیتها را به افرادی واگذار میکند که تماما فرمانبردار وی هستند. مانع از سپردن مسئولیتهای کلیدی به افراد کاردان میشود که ممکن است در برابر وی بایستند و به رقیب وی تبدیل شوند. نهادهایی را که نمیتوانند با خواستهای وی همراه باشند منحل میکند. نهادهای موجود را تا حد ممکن تضعیف میکند. در برابر هر نهاد یک یا چند نهاد موازی میسازد و آنها را ترغیب به رقابت با یکدیگر و خنثی کردن فعالیتهای یکدیگر میکند. به این ترتیب حکومت تماما به فرد حاکم وابسته میشود و وی در صورت از دست دادن قدرت سیاسی نمیتواند خارج از حکومت از امنیت و منزلت اجتماعی برخوردار باشد. این نوع حکومتها معمولا تا سر حد فرو پاشی در برابر واگذاری قدرت مقاومت میکنند. متاسفانه تمام این ویژگیها در ساختار حکمرانی ج.ا. به وضوح قابل مشاهده است.
به این ترتیب، ج.ا. از هر سه جهت فاقد ظرفیت عقب نشینی است. حکومت ج.ا. شدیدا ایدئولوژیک است؛ نظام حکمرانی شدیدا فردی است؛ سپاه وظیفه خود را در درجه نخست حفظ انقلاب اسلامی میداند و به مناسبات سکتاریستی و فساد اقتصادی نیز آلوده شده است.
بینش استراتژیک و ظرفیت ریسک پذیری
توانایی و ویژگی شخصیتی افرادی که در رهبری اپوزیسیون و در رهبری جناح واقع بین حکومت قرار دارند نیز نقش مهمی در موفقیت گذار به دموکراسی، به ویژه مسالمت آمیز بودن آن ایفا میکند. برخورداری این رهبران از دید استراتژیک که بواسطه آن بتوانند منافع و مصالح جامعه را ببینند، ارجحیت آنها بر منافع فردی و گروهی خود را بپذیرند و برای تحقق آنها بتوانند به شکل مناسب و حساب شدهای ریسک پذیر باشند و از توانایی کنترل نیروهای تندرو خود نیز برخوردار باشند، نقش مهمی در موفقیت گذار به دموکراسی، به ویژه مسالمت آمیز بودن آن ایفا میکند. اهمیت این عوامل در بسیاری از تجارب چند دهه گذشته، به ویژه تجربه گذار توافقی آفریقای جنوبی به روشنی قابل مشاهده است.
در آفریقای جنوبی هم رهبری اپوزیسیون و هم رهبری جناح واقع بین حکومت از بینش استراتژیک برخوردار بودند به صورتی که بتوانند مصلحت کشور را دریابند و بر پایه آن عمل کنند. نلسون مندلا (رهبر کنگره ملی آفریقا) و دکلرک (رئیس جمهور دولت آفریقای جنوبی) هر دو دریافتند که هیچ یک به تنهایی قادر به حل مشکلات کشور نیست، اما در صورت همکاری با یکدیگر میتوانند شرایط و نیروی لازم برای گذار مسالمت آمیز کشور از نظام آپارتاید نژادی به دموکراسی را فراهم آورند.
مندلا و دکلرک توانستند برای تحقق اهداف خود به شکل مناسبی ریسک پذیر باشند. مندلا مذاکرات با حکومت آفریقای جنوبی را از کنگره ملی آفریقا پنهان کرده بود زیرا نگران بود که مخالفت نیروهای تندرو در کنگره مذاکرات را از مسیر خارج کند. استراتژی وی آن بود که اگر مذاکرات به شکست بیانجامد کنگره ملی آفریقا بتواند وی را به عنوان یک رهبر پیر و خسته برکنار کند. دکلرک نیز نقش مشابهی ایفا کرد. او مستقیما و به طور غیر منتظرهای در یک مصاحبه رسانهای برگزاری رفراندوم برای مذاکره با کنگره ملی آفریقا را اعلام کرد تا اعضای کابینه خود و هیئت سیاسی حزب خود را که با مذاکره مخالف بودند در برابر عمل انجام شده قرار دهد.
مندلا و دکلرک هر دو از این توانایی برخوردار بودند تا بتوانند مسائل را از دید طرف مقابل نیز ببیند. دکلرک تمام پیش شرطها برای مذاکره را کنار گذاشت و در فوریه ۱۹۹۰ اعلام کرد که یکجانبه تمام زندانیان سیاسی، از جمله نلسون مندلا را آزاد میکند و کنگره ملی آفریقای جنوبی را به عنوان یک سازمان قانونی به رسمیت میشناسد. از سوی دیگر، وقتی که کنگره ملی آفریقا مبارزه مسلحانه را به حالت تعلیق درآورد و آمادگی خود برای مذاکره را اعلام کرد، هیچ قید و شرطی مانند پذیرش مشروعیت کنگره ملی آفریقا اعلام نکرد.
افزون بر این، هر دو رهبر توانستند موافقت طرفداران خود را برای مذاکره جلب کنند، نیروهای تندرو را خنثی کنند و طرفداران خود را برای پشتیبانی از ائتلاف نهایی به نحو موثری سازمان دهی کنند.
این ویژگی های مندلا و دکلرک نقش مهمی در موفقیت گذار توافقی آفریقای جنوبی ایفا کرد، بطوریکه نبود آنها میتوانست موجب شکست گذار توافقی و مسالمت آمیز آفریقای جنوبی به دموکراسی شود.
متاسفانه در ایران این ویژگیها نه در رهبری نیروهای اپوزیسیون قابل مشاهده است و نه در رهبری جناح واقع بین حکومت. مناقشات درونی اپوزیسیون ج.ا. و نا توانایی آنها در اجماع و همکاری بر سر منافع مشترک بیانگر ضعف بینش استراتژیک آنها، عدم ریسک پذیری آنها برای پیگیری منافع مشترک و نا توانایی آنها در کنترل جناحهای تند رو خود است. در بین نیروهای واقع بین درون حکومت نیز وضعیت مشابهی وجود دارد. محافظه کاری و تعلل بیش از اندازه این نیروها در پیگیری مصالح جامعه و مقابله با مواضع هسته سخت قدرت بیانگر ضعف بینش استراتژیک، عدم ریسک پذیری و نا توانایی آنها در کنترل جناحهای تندروی حکومت است. این ناتوانایی در مقاطع حساسی موجب از دست رفتن فرصتهای بسیار گرانبها شده است. برای مثال، عملکرد آقای خاتمی در مراحل مختلف و عملکرد نیروهای اصلاح طلب در انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ که به انتخاب آقای پزشکیان انجامید از این منظر قابل بررسی است.
استمرار مبارزه
توجه به توازن قوا، حفظ استمرار مبارزه، ایجاد فرصتهای مناسب برای رشد نهادهای جامعه مدنی و پرهیز از قطبی کردن جامعه از جمله عوامل دیگری هستند که نقش مهمی در موفقیت گذار به دموکراسی و مسالمت آمیز بودن آن ایفا میکنند. در تجربه های چند دهه گذشته که به آنها اشاره شد موارد متعددی میتوان یافت که بی توجهی به این عوامل موجب توقف مبارزه و گاه پس رویهای جدی شده است. از سوی دیگر، نقش مثبتی که توجه به توازن قوا، توانایی اپوزیسیون در بهره برداری از فرصتها برای رشد جامعه مدنی و پرهیز از تشدید گسستهای جامعه ایفا کرده است در موارد متعددی قابل مشاهده است.
در ایران، از یکسو، انباشت مطالبات جامعه و از سوی دیگر تشتت و پراکندگی نیروهای اپوزیسیون و نبود یک مرکز ایجاد هماهنگی و رهبری رعایت این موازین را دشوار ساخته است. در همین راستا، ضرورت خودداری از رویکردهایی که به قطبی شدن بیشتر جامعه میآنجامد شایان توجه است. هزینههای ناشی از عدم توجه به این ضروریات به وضوح قابل مشاهده است.
نقش میانجی
وجود میانجیهای مناسب که از طریق میانجیگری بین حکومت و اپوزیسیون بتوانند عقب نشینی سامانمند حکومت از قدرت را تسهیل و تسریع کنند نیز یکی دیگر از عواملی است که نقش مهمی در موفقیت گذار به دموکراسی و مسالمت آمیز بودن آن ایفا میکند. . در مورد تجارب کشورهایی که به آنها اشاره شد، این نقش را عمدتا بخش خصوصی اقتصاد و کلیسا ایفا کردهاند.
برای مثال، در آفریقای جنوبی این نقش را بخش خصوصی ایفا کرد که بسیار قوی و متمرکز بود. تعداد معدودی از رهبران بخش خصوصی آفریقای جنوبی که بخش بزرگی از اقتصاد آن کشور را در اختیار داشتند سازمانی به نام جنبش مشورتی کارفرمایان تاسیس کردند که هدف آن میانجیگری بین کنگره ملی آفریقا و دولت آفریقای جنوبی برای توافق بر سر یک برنامه برای گذار مسالمت آمیز از نظام آپارتاید بود - از جمله جلوگیری از بروز جنگ داخلی، اعمال فشار بر دولت برای مذاکره با کنگره ملی آفریقا، برقراری رابطه با کنگره ملی آفریقا برای تاثیر گذاری بر عملکرد آنها، مدیریت مخالفین مذاکره و کمک به ایجاد حمایت در جامعه و مدیریت پشتیبانی های خارجی برای گذار توافقی از رژیم آپارتاید. این سازمان عملا به برگزار کننده، برنامه ریز و دبیرخانه مذاکرات بین دولت و کنگره ملی آفریقا تبدیل شد و نقش تعیین کننده ای در موفقیت مذاکرات و گذار توافقی آفریقای جنوبی به دموکراسی ایفا کرد.[۴]
در برخی از کشورهای دیگر، مانند برزیل و پارهای از کشورهای اروپای شرقی، نقش میانجی را تا حدودی نهاد کلیسا ایفا کرده است.
متاسفانه در ایران ما از این جهت نیز با مشکل روبرو هستیم. در ایران بخش خصوصی ضعیف و وابسته به قدرت سیاسی است و نهاد روحانیت نیز به دلیل ماهیت دینی حکومت از یکسو تحت سلطه حکومت قرار دارد و استقلال مالی خود را به شدت از دست داده است. از سوی دیگر، قدرت نفوذ آن به شدت تضعیف شده است. با اینهمه، با تشدید بحرانهای اقتصادی و سیاسی هم رهبران بخش خصوصی وهم روحانیون برجستهای که در برابر حکومت دینی میایستند هنوز میتوانند نقش موثری در تسهیل گذار از ج.ا. ایفا کنند و تاثیر گذار باشند.
نقش نیروی خارجی
تقریبا در تمامی مواردی که در بالا برشمرده شد، نیروهای خارجی مستقیم یا غیر مستقیم نقش موثری در گذار به دموکراسی ایفا کردهاند. درمورد کشورهای اروپای شرقی از دست دادن پشتیبان خارجی، یعنی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، نقش مهمی در شعلهور شدن انقلابهای دموکراتیک این کشورها داشت. افزون بر این، تقریبا در تمام موارد، از آفریقای جنوبی گرفته تا آرژانتین، برزیل، کره جنوبی، اروگوئه، گویان، غنا، کنیا و ... فشار اقتصادی، دیپلماتیک و حقوق بشری کشورهای غربی، به ویژه ایالات متحده آمریکا، نقش مهمی در گذار به دموکراسی داشته است.
از این منظر نیز وضعیت ایران دارای ویژگیهایی است که توجه به آنها حائز اهمیت است. اولا، پشتیبانی روسیه و چین از جمهوری اسلامی مانع تحولات دموکراتیک در ایران است. رابطه روسیه و چین با ج.ا. یک رابطه راهبردی و استراتژیک نیست و بیشتر ابزاری برای تامین منافع و مدیریت چالشهای رویارویی آنها با آمریکا است. با اینهمه، از آنجا که رویارویی این دو کشور با آمریکا پر دامنه و پدیدهای بلند مدت است، پشتیبانی این دو کشور از ج.ا. یک مانع جدی در برابر گذار از ج.ا. است. در این راستا تحولاتی که ظرفیت و جایگاه ابزاری ج.ا. در معادلات چین و روسیه را کاهش دهد، مانند پایان یافتن جنگ روسیه با اوکراین و فروکش کردن جنگ اقتصادی بین آمریکا و چین، میتواند گذار از ج.ا. به دموکراسی را تسهیل کند.
افزون بر این، فشار اقتصادی و سیاسی غرب بر ج.ا. بیشتر بر مهار برنامه هستهای و موشکی ج.ا. متمرکز است تا حمایت از تحولات دموکراتیک در ایران. طبیعتا یک بسته فشارهای اقتصادی و سیاسی که هدف آن در درجه نخست متوقف ساختن برنامه هستهای و موشکی باشد با بستهای که هدف آن در درجه نخست ارتقا تحولات دموکراتیک است دارای خروجیها و پیآمدهای متفاوتی میباشند.
همچنین، این خطر نیز وجود دارد که چنانچه پیگیری هدف ارتقا دموکراسی تامین هدف مهار برنامه هستهای را دشوار سازد، غرب پشتیبانی موثر از تحولات دموکراتیک ایران را رها کند. از سوی دیگر، چنانچه خنثی کردن برنامه هستهای و موشکی ج.ا. به حمله نظامی به ایران بیانجامد، میتواند برای گذار ایران به دموکراسی دارای پیامدهای غیر قابل پیش بینی و پرهزینهای باشد. به لحاظ نظری میتوان سناریوهای مثبتی برای چنین تحولی متصور شد، اما تجربه عملی اینگونه اقدامات حاکی از خطرات و ریسک بسیار بالای چنین تحولی است.
پایداری دموکراسی
اهمیت پایداری دموکراسی کمتر از چگونگی شکل گیری آن و عوامل موثر در آن نیست. تجربه کشورهای دیگر در این مورد نیز حاوی درسهای آموزندهای است.
در مقایسه با پیش بینی اینکه دمکراسی در یک کشور معین چه وقت و چگونه محقق خواهد شد، تعیین و پیش بینی آنکه چه عواملی موجب پایداری دموکراسی خواهند شد نسبتا آسانتر است. معادله پایداری دموکراسی سادهتر و شناخته شدهتر است، تعداد متغیرهای آن کمتر است و در خصوص آنها اطلاعات قابل اطمینان بیشتری وجود دارد.
برای مثال، آدام شورتسکی و همکارانش در یک بررسی جامع کمی و کیفی نشان میدهند که پایداری دموکراسی در کشورهایی که سطح درآمد سرانه آنها بیشتر از چهارده هزار دلار است، ساختار اقتصادی آنها متنوع است و دارای پیشینه چرخش مسالمت آمیز قدرت هستند، از شانس بالاتری برخوردار میباشد. این بررسی همچنان نشان میدهد که عوامل دیگری مانند فرهنگ سیاسی و نوع نگاه مذهبی نیز دارای تاثیر تعیین کننده ای در تقویت و یا تضعیف پایداری دموکراسی هستند. برای مثال، کشورهایی که دارای پیشینه چرخش مسالمت آمیز قدرت هستند از بستر بهتری برای بقای دموکراسی برخوردار میباشند. گسستهای فرهنگی، مذهبی و اتنیکی شدید نیز از جمله عوامل دیگری هستند که شانس پایداری دموکراسی را تضعیف میکنند. بررسی شورتسکی همچنین نشان میدهد که ریزش طبقات از بالا به پایین، در اثر تورم و فشارهای اقتصادی، به ویژه ریزش طبقه متوسط، شانس پایداری دموکراسی را به شدت تضعیف میکند و اثر آن در ایجاد بی ثباتی و تضعیف دموکراسی بسیار شدید تر از تاثیر نابرابری اقتصادی است.[۵]
در ایران در رابطه با عوامل پایداری دموکراسی نیز ضعفها و نگرانیهای قابل توجهی وجود دارد که میبایست به آنها واقف بود و استراتژی و برنامه گذار به دموکراسی کشور را به گونهای تدوین کرد و به گونهای به اجرا گذاشت که بتواند این ضعفها را مدیریت کند و آنها را بر طرف سازد.
سطح درآمد سرانه در ج.ا. حدودا نصف حد نصاب پیشنهادی شورتسکی برای یک دموکراسی پایدار است. گرچه این سطح درآمد پایین ناشی از وضعیت استثنایی است که ج.ا. برای کشور به وجود آورده است و بیانگر سطح رشد کمی و کیفی طبقه متوسط ایران نیست، اما از آنجا که این سطح درآمد پایین برای مدتی نسبتا طولانی ادامه یافته است، میتواند مورد بهره برداری نیروهای پوپولیست غیر دموکراتیک قرار بگیرد و به این ترتیب راه دستیابی به یک دموکراسی پایدار را دشوارتر سازد.
همچنین، ایران از یک ساختار اقتصادی متنوع برخوردار نیست. وقتی که اقتصاد یک کشور به نفت وابسته و درآمد نفت در اختیار دولت است و فرصتهای تولید ثروت انبوه و سریع به اشکال دیگر ضعیف است، افراد و گروههای اجتماعی دارای انگیزه نیرومندی خواهند بود که دولت را تسخیر کنند و وقتی به قدرت میرسند انگیزه آنها برای رها کردن قدرت بسیار ضعیف خواهد بود. وقتی فرصتهای تولید ثروت در اقتصاد وجود داشته باشند، قدرت سیاسی نسبتا کم ارزش میشود و افراد کمتری با انگیزههای اقتصادی به دنبال آن میروند. افزون بر این، پیشینه استبدادی ایران، ضعف نهادهای مدنی، ضعف طبقات مستقل از حکومت، به ویژه ضعف بخش خصوصی و وابستگی شدید آن به حکومت نیز دارای پیآمدهای مشابهی هستند.
در ایران به دلیل استمرار طولانی استبداد و پس از آن درآمد نفت که موجب استقلال مالی حکومت از جامعه شده است، طبقات اجتماعی همواره ضعیف و وابسته به حکومت بوده اند. در چنین جامعه ای تحقق دموکراسی پایدار و جلوگیری از بازسازی استبداد و خودکامگی نیازمند توزیع قدرت در عرصههای مختلف جامعه و تقویت پایگاههای اجتماعی در برابر نهاد دولت است. تقویت بخش خصوصی مستقل از حکومت، تمرکز زدایی نظام حکمرانی کشور و تقویت نهادهای نیروی کار و نهادهای جامعه مدنی مطمئن ترین راه برای جلوگیری از بازسازی استبداد و خودکامگی و تحقق یک دموکراسی پایدار است.
افزون بر این، ایران از پیشینه چرخش مسالمت آمیز قدرت برخوردار نیست، گرفتار گسستهای اجتماعی قابل توجهی است و سلطه طولانی حکومتهای فردی موجب اضمحلال نهادهای جامعه مدنی شده است.
در صورت گذار ایران به دموکراسی، مجموعه این عوامل تهدیدی جدی برای پایداری دموکراسی نوپای ایران خواهد بود. خنثی سازی این تهدیدها مستلزم یک استراتژی و برنامه عملیاتی مناسب برای مدیریت فرایند گذار به دموکراسی است.
از سوی دیگر، تجربه تلخ و فاجعه آمیز ج.ا.، جامعه ایران را به آگاهی و امکاناتی مجهز کرده است که میتواند بستر مناسبی برای دستیابی به یک دموکراسی پایدار باشد. تحولاتی که طی دو دهه گذشته در آگاهی ایرانیان، به ویژه در نسل جوان و زنان ایران پدیدار گشته، که خیزش انقلابی «زن زندگی آزادی» تجلی آن است، بیانگر یک رنسانس فرهنگی و سیاسی عمیقی است که آینده درخشانی را نوید میدهد.
وابستگی مراحل گذار
در فرایند گذار به دموکراسی سه مرحله متفاوت را میتوان مشاهده کرد که هریک دارای ویژگیها و مکانیزمهای متفاوت خود است:
۱. مرحله مبارزه علیه نظام دیکتاتوری و شکست آن،
۲. مرحله انتقالی،
۳. مرحله تثبیت و اداره دموکراسی نوپا.
تجربیات گذار به دموکراسی حاکی از آن است که بین این سه مرحله یک وابستگی متقابل و ارگانیک وجود دارد. بطوریکه گزینهها و تصمیمهایی که در هر مرحله اتخاذ میشوند دارای پیآمدهای استراتژیک برای مراحل بعدی هستند، به این معنی که گزینه های مطرح در مراحل بعدی و میزان موفقیت آنها را تعیین میکنند.
برای مثال، مرحله انتقالی مستلزم تشکیل یک دولت موقت برای اداره امور کشور، برگذاری انتخابات برای تشکیل مجلس موسسان و تدوین و تصویب قانون اساسی نظام جدید است. انجام موفقیت آمیز این وظایف در شرایطی که رویکرد مبارزاتی که برای مرحله نخست، یعنی مبارزه علیه نظام دیکتاتوری و شکست آن انتخاب میشود به فروپاشی کامل ماشین حکمرانی و بروز حرج و مرج بیانجامد، بسیار دشوار خواهد بود.
در مجموع شواهد موجود حاکی از آن است که مبارزه مسالمت آمیز از شانس بیشتری برای تحقق دموکراسی برخوردار است، تا مبارزه قهر آمیز. همچنین، رویکردهایی که موجب تشدید گسستهای اجتماعی در مرحله نخست میشوند، غالبا شانس موفقیت در مراحل بعدی را کاهش میدهند. افزون بر این، مبارزه خشونت پرهیز که متکی بر مبارزه مدنی و رشد نهادهای جامعه مدنی است، نه تنها شانس گذار به دموکراسی را تقویت میکند، بلکه غالبا به دموکراسی با کیفیت تر و پایدارتری میآنجامد.
موفقیت مرحله سوم نیز مستلزم آن است که دموکراسی نوبنیاد، پایدار و کارآمد باشد و بتواند ملزومات توسعه اقتصادی و اجتماعی کشور را فراهم آورد. تحقق این مقتضییات به نوبه خود مستلزم آن است که در مرحله دوم قانون اساسی نظام جدید به گونهای تدوین شود که بتواند عوامل ناپایداری و ناکارآمدی نظام جدید را پیش بینی و با اتخاذ تدابیر مناسب خنثی سازد.
برای مثال، همانطور که در بالا اشاره شد، در ایران سلطه دولت و ضعف نهادهایی که بتوانند در برابر نهاد دولت بایستند و قدرت آن را در عمل کنترل کنند، عاملی است که میتواند موجب ناپایداری نظام جدید شود. لذا پایداری نظام جدید مستلزم آن است که قانون اساسی جدید، که در مرحله دوم تدوین و تصویب میشود، به ضرورت تقویت بخش خصوصی، اهمیت تمرکز زدایی نظام حکمرانی و ضرورت تقویت نهادهای کار و نهادهای جامعه مدنی واقف باشد و آنها را برآورده سازد. تضمین پایداری نظام جدید نیازمند وجود نهادهایی است که در عمل بتوانند در برابر نهاد دولت بایستند و قدرت آن را کنترل کنند، تا بتوان به رعایت قوانین اطمینان داشت و از بازسازی پایههای استبداد جلوگیری کرد.
یک تصمیم کلیدی دیگر مرحله دوم که داراری پیامدهای استراتژیک برای کارآمدی نظام جدید در مرحله سوم میباشد، تدوین یک سیستم انتخاباتی مناسب برای نظام جدید است. اجماع و همکاری بر سر منافع مشترک نقطه قوت اپوزیسیون ایران نیست. این ضعف با بر قراری یک نظام دموکراتیک به سرعت بر طرف نخواهد شد. لذا کارآمدی نظام جدید مستلزم سیستنم انتخاباتی (electoral system) مناسبی است که در چارچوب آن پارلمان و مراکز تصمیم گیری نظام جدید بتوانند با سرعت پیرامون مسائل مختلف تصمیم گیری کنند و مانع از آن شود که رقابتهای جناحهای سیاسی نظام تصمیمگیری را فلج کند. سیستم مبتنی بر رای اکثریت از این توانایی برخوردار است.
از سوی دیگر، تبعیضها گوناگون علیه اقلیتهای مذهبی، قومی، جنسیتی، ... یکی از مشکلات بسیار جدی جامعه ایران است که دارای ریشههای بسیار عمیق و پیشینه طولانی است. برخورد با این مشکلات مستلزم یک سیستم انتخاباتی نسبی ((proportional است که در آن رای اکثریت نتواند به دیکتاتوری اکثریت و نادیده گرفته شدن سیستماتیک خواست اقلیتها بیانجامد. به این ترتیب، تدوین یک سیستم ترکیبی مناسب که بتواند تعادل مطلوبی بین این دو وجه ایجاد کند یکی از چالشهای کلیدی مرحله دوم است که میتواند برای کارکرد نظام نوبنیاد در مرحله سوم دارای پیآمدهای استراتژیک باشد.
افزون بر این، نگاه و رویکردی که بتواند این وظایف را در مرحله دوم به نحو مطلوبی انجام دهد به یکباره در مرحله دوم متولد نمی شود. بلکه در مرحله نخست، در فرایند مبارزه علیه دیکتاتوری شکل میگیرد و شکل گیری آن در بستر مبارزه مسالمت آمیز و مدنی از شانس بیشتری برخوردار است.
۳. ملاحظاتی پیرامون راههای گذار به دموکراسی در ایران
فرایند گذار به دموکراسی ایران اکنون در مرحله نخست، یعنی مبارزه علیه استبداد دینی ج.ا. قرار دارد. در این مرحله جامععه سیاسی ایران و اپوزیسیو ن با سه تصمیم و گزینش کلیدی روبرو است: نخست انتخاب استراتژی، دوم انتخاب رویکرد مبارزاتی، سوم انتخاب ابزارهای لازم برای مبارزه.
تدوین و انتخاب استراتژی مناسب در درجه نخست به هدف نهایی که مد نظر است بستگی دارد. برای مثال، اگر از بین استراتژیست های برجسته سیاسی چند نفر را انتخاب کنیم و به آنها ماموریت بدهیم که برای سرنگونی هرچه سریعتر ج.ا. یک استراتژی مناسب تدوین کنند و هفته بعد به همان گروه مامویت بدهیم که برای جایگزین کردن ج.ا. با یک نظام دموکراتیک یک استراتژی مناسب تهیه کنند، بدون شک دو استراتژی پیشنهادی بسیار متفاوت خواهند بود.
حتی اگر هدف را نیل به دموکراسی قرار دهیم، تعریفهای متفاوت از دموکراسی میتواند به استراتژیهای بسیار متفاوت بیانجامد. برای مثال، سه تعریف متفاوت از دموکراسی که در اولی آزادی اقتصادی، در دومی برابری ثروت و فرصتهای اقتصادی و در سومی خودگردانی اقلیتهای قومی بخش انفکاک ناپذیر از مفهوم دموکراسی باشد، به استراتژیهای متفاوت می انجامد.
این تفاوتها میتوانند برای انتخاب رویکرد و ابزارهای مناسب و همچنین گزینههای مطرح در مراحل دوم و سوم گذار که در بالا به آنها اشاره شد دارای پیآمدهای جدی باشند. برای کسب نتیجه مطلوب، طبیعتا استراتژی مبارزه را میبایست به گونهای تدوین کرد که بتواند بیشترین نیرو را برای مبارزه علیه نظام دیکتاتوری بسیج کند و بتواند نهایتا به یک دموکراسی پایدا و کارآمد با کمترین هزینه بیانجامد.
در رابطه با نوع رویکرد مبارزاتی، شایان توجه است که در جامعه کنونی ایران، در مبارزه علیه استبداد دینی ج.ا. هر سه رویکرد «اصلاحات از بالا»، «انقلاب از پایین» و «گذار» همزمان مطرح و قابل مشاهده هستند.
اصلاح طلبان حکومتی تنها راه ممکن و معقول برای مقابله با ابر بحرانهایی که کل حکومت و جامعه را در بر گرفته است، راه اصلاحات از بالا میدانند. اصلاح طلبان حکومتی شامل طیف نسبتا متنوعی میشوند. بخشی از آنها اصولا مبانی ج.ا. را قبول دارند اما خواهان اصلاحاتی برای تلطیف و کارآمد ساختن و در مواردی پاسخگو کردن آن هستند. عدهای دیگر نقدهای جدیتری به ساختار ج.ا. دارند اما معتقدند که طرح مطالبات رادیکال موجب هراس و مقاومت بیشتر هسته سخت قدرت در برابر تغییر خواهد شد و جلب رضایت هسته سخت قدرت برای اصلاحات بسیار تدریجی را تنها راه میسر برای تغییر وضعیت میدانند. اصلاح طلبان حکومتی، علیرغم تفاوتهای جناحی شان، همه با کاربرد ابزارهایی مانند نافرمانی مدنی، تظاهرات خیابانی، تحریم انتخابات، تشدید شکافها و فشارهای خارجی مخالف هستند و انتخابات حکومتی و مذاکره با هسته سخت قدرت را تنها راهکار مناسب برای اصلاح امور میدانند.
در عمل، به ویژه در دو دهه اخیر اقبال اصلاح طلبان به شدت افول کرده و محبوبت خود را میان مردم از دست داده اند. به دلایلی که در بخش دوم این نوشته به آنها اشاره شد، در ج.ا. رویکرد «اصلاحات از بالا» از افق روشنی برخوردار نیست. حکومت ج.ا. شدیدا به یک ایدئولوژی زمان پریش و متصلب وابسته است که در کلیه ابعاد ساختار قدرت به شدت نهادینه شده است؛ ساختار قدرت فردی است؛ هسته سخت قدرت از ظرفیت عقب نشینی برخوردار نیست؛ عناصر واقع بین حکومت به لحاظ مالی و قدرت سیاسی به هسته سخت قدرت وابسته هستند و از قدرت کافی برای انجام تغییرات پایهای، بدون موافقت هسته سخت قدرت، برخودار نیستند. افزون بر این، شدت بحرانهای جامعه به حدی است که نیازمند برخورد سریع و قاطع است. همچنین ریشه این بحرانها در بنیانهای ساختار حکومت قرار دارد و بدون تغییرات گسترده و بسیار بنیادی حل آنها میسر نخواهد بود.
به این ترتیب، در ج.ا. رویکرد اصلاحات از بالا با موانع جدی روبروست که کارآمدی آن را به شدت زیر سوال میبرند. اما، علیرغم این ملاحظات، رویکرد اصلاحات از بالا در فضای سیاسی ج.ا. همچنان مطرح است. دلیل این امر بیش از آنکه ناشی از توانایی خود این رویکرد باشد، ناشی از سیاستهای شدیدا سرکوب گر ج.ا.، ضعف و تشتت نیروهای اپوزیسیون و استیصال مردم ایران برای یافتن یک راه برون رفت از وضعیت موجود است.
از سوی دیگر، نیروهای متعددی در جامعه ایران تنها راه ممکن برای رهایی از ج.ا. را انقلاب از پایین میدانند. بخشی از این نیروها طرفدار مبارزه مسلحانه هستند و بر این باورند که مبارزه مسلحانه تنها راه سرنگونی حکومت ج.ا. است. یک طیف دیگر طرفدار انقلاب مسالمت آمیز است. این طیف امیدوار است که تشدید بحرانها نهایتا به قیام مردم علیه حکومت و سرنگونی آن بیانجامد. تکیه این طیف به کاربرد ابزارهایی مانند نافرمانی مدنی، اعتصابات، تظاهرات خیابانی و قیام مردم است. عدهای دیگر به این امید دارند که تشدید بحرانهای خارجی و نهایتا حمله نظامی به ایران به قیام مردم علیه حکومت بیانجامد و حکومت ج.ا. را سرنگون کند. هر سه طیف با هرگونه مشارکت در انتخابات حکومتی و طرفداری از اصلاحات درون حکومت مخالف هستند و تمرکز آنها بر تشدید پیوسته بحرانها است. با توجه به بحرانهای متعددی که تمام ابعاد جامعه را در بر گرفته است وقوع یک قیام تودهای علیه حکومت دور از تصور نیست. اما حتی اگر چنین قیامی تحقق پیدا کند، تا زمانی که چشم انداز نظام جایگزین و نیروی سیاسی لازم وجود نداشته باشد، روشن نیست که نتیجه نهایی چنین قیامی چه خواهد بود.
در عمل آنچه در ایران کنونی در حال وقوع است بی شباهت به فرایند «گذار» نیست. طی سه دهه گذشته جامعه مدنی در حال پیشروی و حکومت در حال عقب نشینی مستمر بوده است . این فرایند، با شکل گیری یک اپوزیسیون منسجم و سازمان یافته می تواند به شکلی مسالمت آمیز حکومت را در چند گام فزاینده مجبور به عقب نشینیهای «پلهای» و نهایتا تسلیم کند. با ریزش اردوگاه اصلاح طلبان حکومتی و چالشهای رویکرد انقلاب از پایین، رویکرد «گذار» در حال گسترش است و چنانچه بحرانهای خارجی ج.ا. به حمله نظامی به ایران نیانجامد، این رویکرد میتواند از شانس موفقیت بیشتری برخوردار باشد.
رویکرد گذار، مانند رویکرد انقلاب مسالمت آمیز به کاربرد ابزارهایی مانند نافرمانی مدنی، اعتصابات و تظاهرات خیابانی متکی است. اما بر خلاف رویکرد انقلابی به توازن قوا توجه بیشتری دارد؛ از ظرفیت های مثبت نیروهای واقع بین درون حکومت بهره برداری میکند؛ مشارکت در انتخابات حکومتی را تماما نفی نمیکند و استفاده از آن را در فرصتهای مناسب که بتواند توازن قوا را به نفع گذار به دموکراسی تغییر دهد، مجاز میٔداند؛ فشارهای خارجی دیپلماتیک و حقوق بشری را مثبت، اما تهدیدهای نظامی را منفی میداند؛ مذاکره با حکومت برای کسب امتیاز و دادن امتیاز به حکومت برای تحقق گذار خشونت پرهیز از ج.ا. را مجاز میداند؛ از تشدید گسستهای اجتماعی و تشدید پیوسته بحرانهای اجتماعی پرهیز میکند و تاکید آن بر ایجاد اجماع برای گذار سامانمند از ج.ا. و دستیابی به یک دموکراسی پایدار است.
رویکرد گذار، علیرغم پیشروی و تواناییهای آن، به دلیل تشتت و عدم سازمان یافتگی اپوزیسیون گذار طلب، هنوز قوام کافی نیافته و از ثبات و پایداری لازم برای پیشبرد سیاستهای خود برخوردار نیست. هر گاه که حکومت برای مقابله با مشکلات میپذیرد تا فضای سیاسی را اندکی باز کند، بخشی از نیروهای این اردوگاه به سمت اصلاحات درون حکومتی فرو میریزد و هرگاه که مردم علیه حکومت برمیخیزند یک بخش دیگر آن بسوی رویکرد انقلاب از پایین سرازیر میشود. ضعف و عدم سازمان یافتگی سبب میشود تا این رویکرد نتواند سیاستهای خود را به نحوی سیستماتیک به پیش ببرد تا بتواند از حکومت امتیازهای کافی بگیرد و آن را در چند گام مجبور به عقب نشینی فزاینده و تسلیم کند. تحقق این اهداف مستلزم شکل گیری یک اپوزیسیون گذار طلب نیرومند و سازمان یافته است.
علیرغم این ضعفها، رویکرد گذار از چشم انداز روشنی برخوردار است. جامعه مدنی ایران با سرعت در حال رشد است؛ شرایط عینی جامعه و توازن قوا با رویکرد گذار سازگاری بیشتری دارد و تمایلات سیاسی جامعه نیز بیشتر با رویکرد گذار همسو است. در چنین شرایطی رویکرد گذار شانس آن را دارد تا بتواند ضعفهای خود را برطرف سازد و راه گذار ایران به دموکراسی را باز کند.
در عمل، بسته به توازن قوا، عملکرد حکومت و توانایی و عملکرد نیروهای اپوزیسیون، رویکرد گذار میتواند شکلهای مختلفی به خود بگیرد که از پیش نمیتوان آنها را به دقت پیش بینی کرد. مانند گذار توافقی که در آن حکومت در ازای دریافت امتیازهایی قدرت را به اپوزیسیون واگذار میکند، یا گذار تسلیمی که در آن حکومت از واگذاری قدرت امتناع میکند، اما اپوزیسیون آن را مجبور به تسلیم میکند.
۴. چالشهای گذار به دموکراسی در وضعیت موجود
جامعه ایران در یک بن بست سیاسی قرار دارد:
● حکومت شدیدا ایدئولوژیک، متصلب، نا کارآمد و فاسد است. همزمان گرفتار مجموعه ای از ابر بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در داخل و بحرانهای سیاست خارجی و امنیتی در پهنه جهانی و منطقهای است. مشروعیت و محبوبیت خود را به شدت از دست داده است. با نا اطمینانی ناشی از بحران جانشینی روبرو است و تنها راه ادامه حیات خود را در کاربرد سیاستهای سرکوب گرانه میبیند.
● در مقابل، جامعه تحت فشارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی از عملکرد حکومت به شدت ناراضی است. ساختار جمعیتی و فرهنگی آن دگرگون شده. ارزشها، سبک زندگی و مطالبات بخش بزرگی از آن در تضاد آشکار با ارزشهای حکومت قرار دارد. جنبشهای مطالباتی در آن با سرعت در حال رشد است. دامنه خیزشهای اعتراضی علیه حکومت به لحاظ کمی و کیفی، تنوع اقشار در گیر و پوشش جغرافیایی بطور چشمگیری در حال گسترش است. اما جامعه هنوز به چشم انداز نظام جایگزین و یک جنبش سیاسی برای کسب قدرت سیاسی مجهز نیست.
● از سوی دیگر، اپوزیسیون به شدت پراکنده، متشتت و سازمان نیافته است. بخش قابل توجهی از انرژی و توانایی خود و جامعه را در رقابتهای درونی، عدم همکاری و هماهنگی بخشهای مختلف خود به هدر میدهد. ارتباط ارگانیک آن با پایگاه اجتماعیاش ضعیف است و از توانایی مالی نیز برخوردار نیست.
درمجموع، جامعه ایران در یک بن بست سیاسی قرار دارد. به لحاظ نوع رابطه مابین حکومت و جامعه، جامعه ایران در یک وضعیت انقلابی است. به این معنی که نه جامعه حکومت را میخواهد و نه حکومت خواستهای جامعه را قبول دارد. بخش بزرگی از جامعه اساسا حکومت ج.ا. را دیگر نمیخواهد و خواهان تغییر آن است. در مقابل حکومت نیز خواستهای جامعه را مغایر با ایدئولوژی خود و تهدیدی وجودی برای خود میداند و حاضر به پذیرش آنها نیست. این رویارویی بنیادی یک وضعیت انقلابی است. اما به لحاظ توازن قوا، جامعه در وضعیت انقلابی قرار ندارد. حکومت هنوز از نیروی کافی برای سرکوب خواستهای جامعه و استمرار حیات خود برخوردار است و جامعه نیز از قدرت لازم برای تسخیر قدرت سیاسی برخوردار نیست. عواملی مانند تشتت و پراکندگی نیروهای اپوزیسیون، رقابتهای مخرب، عدم سازمان یافتگی، ضعف نهادهای جامعه مدنی و نبود چشم انداز نظام جایگزین از جمله عوامل ضعف جامعه در برابر نیروی سازمان یافته حکومت هستند.
پیش بینی اینکه جامعه ایران چگونه از این بن بست سیاسی خارج خواهد شد دشوار است. آنچه مسلم است، جامعه زیر فشارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خرد کننده، بسیار خشمگین، مستاصل و خواهان تغییرات بنیادی است. مخالفت با حکومت بسیار گسترده، اما سازمان نیافته است. در حکومت جناحهای واقع بین با ظرفیت عقب نشینی وجود دارد، اما این جناحها به لحاظ مالی و قدرت سیاسی به هسته سخت قدرت وابسته هستند و از توانایی لازم برای تحقق تغییرات لازم برخوردار نیستند. در مقابل هسته سخت قدرت بسیار ایدئولوژیک و متصلب است و از ظرفیت عقب نشینی در برابر خواستههای مردم برخوردار نیست، اما هنوز از توانایی سرکوب مخالفان برخوردار است. اپوزیسیون نیز متشتت و پراکنده است. به لحاظ عوامل خارجی، حکومت از پشتیبانی روسیه و چین برخوردار است. مخالفت و رویارویی غرب با ج.ا. یک عامل موثر برای تغییر است، اما این رویارویی بیشتر حول مسائل امنیتی مانند مهار برنامه هستهای، توان موشکی و مداخلات نظامی و سیاسی ج.ا. در منطقه استوار است تا ارتقا تغییرات دموکراتیک در ایران. مقتضییات این دو هدف متفاوت الزاما با یکدیگر سازگار نیستند و میتوانند با یکدیگر در تنش قرار بگیرند.
چنانچه سیر تحولات در مسیری قرار بگیرد که به حمله نظامی به ایران بیانجامد، فرایند گذار ایران به دموکراسی میتواند با سناریوهای پر ریسک و پر هزینهای روبرو شود که پیش بینی نتیجه نهایی آنها دشوار است. به لحاظ نظری می توان سناریوهای مثبتی متصور شد، اما تجربه مداخلات نظامی در سه دهه گذشته بیانگر ریسکها و هزینههای بسیار سنگین چنین تحولی است.
در غیر اینصورت، با توجه به تحولات جامعه در چهار دهه گذشته، علیرغم چالشهایی که برشمرده شد، ایران از شانس قابل توجهی برای دستیابی به دموکراسی برخوردار است. آنچه در جامعه قابل مشاهده است با الگوی فرایند «گذار» سازگاری بیشتری دارد و احتمالا این رویکرد میتواند از شانس موفقیت بیشتری برخوردار باشد. اما تحقق این امر مستلزم شکل گیری یک اپوزیسیون گذار طلب سازمان یافته است که به یک پروژه سیاسی مناسب نیز مجهز باشد.
این یک فرصت تاریخی برای گذار به دموکراسی است. در سال ۵۶ هنگامی که محمد رضا شاه پذیرفت تا قدرت را به نیروهای اپوزیسیون واگذار کند، به دلیل پیروی جامعه از رهبران بنیادگرایی اسلامی و اشتباهات سازمانهای سیاسی ایران، ایران یک فرصت تاریخی برای گذار مسالمت آمیز به دموکراسی را از دست داد. امیدوارم نیروهای سیاسی ایران این بار فرصت مناسبی را که برای گذار به دموکراسی در پیش روی ایران قرار دارد از دست ندهند.
——————————————
[۱] برای شنیدن این سخنرانی به لینک زیر مراجعه کنید:
https://www.youtube.com/watch?v=Bq11WXxJ_2s&t=1s
[۲] برای توضیحات بیشتر به مقاله «چشم انداز ایران در آیینه نظریههای گذار»، آوریل ۲۰۲۴ در سایت «www.hadizamani.com» مراجعه کنید.
[۳] برای توضیحات بیشتر به مقاله «معضل اقدام جمعی در عرصه سیاست ایران»، نوامبر ۲۰۲۳ در سایت «www.hadizamani.com» مراجعه کنید.
[۴] برای توضیحات بیشتر به مقاله «چشم انداز ایران در آیینه نظریههای گذار»، آوریل ۲۰۲۴ در سایت «www.hadizamani.com» مراجعه کنید.
■ با تشکر از آقای دکتر زمانی برای مقاله پر محتوی و آموزنده اشان. فرض من آن است که جناب دکتر زمانی با ادبیات گسترده مرتبط با انقلابهای اجتماعی-سیاسی کاملا آشنا هستند و نوشته هم اینرا بخوبی نشان میدهد. در اینجا من به آراء سه نفر از اندیشمندان شناخته شده این حوزه مطالعات اشاره می کنم که برای طرح مطلبم ضرورت دارد. دارون عجم اوغلو که سال قبل به دلیل تحقیقات عمیقش از جمله اقتصاد سیاسی گذار به دموکراسی (همرا دو نفر دیگر) جایزه نوبل اقتصاد گرفت.
پروفسور رونالد وینتروپ، استاد اقتصاد دانشگاه وسترن اونتاریو کانادا که کتاب او در دیکتاتوری معروف است و جک گلداستون استاد دانشگاه جرج میسون در ویرجنیا آمریکا که کتابهای زیادی در انقلابهای اجتماعی سیاسی نوشت است. نظریه دارون عجم اوغلو و همکارش دایر بر آن است که اگر شرایط انقلابی بر یک کشور غیر دموکراتیک حاکم شود بطوریکه هر زمان امکان بروز یک انقلاب خونین و خشونت آمیز و براندازی رژیم حاکم محتمل بنظر برسد، به این معنی که مردم به نحوی بتوانند معضل اقدام جمعی (Collective Action) را حل کنند، الیت حاکم برای جلوگیری از وقوع انقلاب (که در آن نخبگان سیاسی حاکم احتمالا همه امتیازات بلکه جان و مال خود را نیز از دست میدهد) شروع به عقب نشینی و دادن امتیاز به مردم میکند و این فرایند میتواند منتهی به دموکراسی شود. وینتروپ به تفاوتهای دیکتاتوریهای معمولی با دیکتاتوریهای تمامیت خواه پرداخته و توضیح میدهد دیکتاتوریهای تمامیت خواه بر خلاف دیکتاتوریهای نظامی و یا معمولی غیر نظامی در صورت شکست های خارجی (از جمله در درگیریهای نظامی) به احتمال زیاد به شدت سرکوب مخالفان در داخل می افزایند. جک گلداستون هم شرایط لازم و کافی برای وقوع انقلابهای اجتماعی-سیاسی را مورد بحث قرار داده.
فرض من آن است که رژیم ج. ا. یک رژیم نیمه تمامیت خواه دینی است (Semi-Totalitarian Theocracy) که اخیرا هم شکت های خارجی شدیدی متحمل شده است (سقوط رژیم بشار اسد، تضعیف حزب الله و غیره). در داخل کشور نیز شرایط لازم (که گلداستون بر میشمارد) برای وقوع یک انقلاب اجتماعی-سیاسی فراهم شده است. این شرایط عبارتند از:
سقوط مشروعیت (Legitimacy) و آمریت (Authority) رژیم، بحران اقتصادی و نارضایتی مردم و بحران مالی دولت، از بین رفتن اعتبار ایدئولوژی رسمی رژیم (نظریه قلابی ولایت فقیه) و بر آمدن گفتمان جایگزین مبتنی بر دموکراسی و حقوق بشر، شکاف فزاینده بین الیت حاکم، انزوای بین المللی، اما هنوز شرایط کافی تحقق نیافته است.
مهمترین شرایط کافی عبارتند از: پیدایش یک رهبری سیاسی توانمند (جایگزین) مورد اعتماد مردم با پایگاه بزرگ اجتماعی، خنثی، بیطرف یا بی اثر شدن نیروهای سرکوب. اهمیت پیدایش یک رهبری سیاسی اپوزسیون توانمند و مورد اعتماد مردم در آن است که میتواند دو کار مهم را انجام دهد:
۱) از طریق سازماندهی مردم که اکثریت آن مخالف رژیم است معضل کنش یا اقدام جمعی را حل کند
۲) نیروهای سرکوب را خنثی و بی اثر کند و در نتیجه انقلاب را به پیروزی برساند.
بنابراین مساله اصلی گذار به دموکراسی در ایران در شرایط کنونی، همانطور که شما هم اشاره کرده اید، پیدایش یک رهبری سیاسی توانمند و مورد اعتماد مردم است که بتواند باتدوین و اجرای یک راهبرد برنده (A Winning Strategy)، مبارزات خشونت پرهیز و نافرمانیهای گسترده مدنی معضل اقدام جمعی را حل و ضمن جلوگیری از خشونت گسترده رژیم برای سرکوب مبارزات مردم بتدریج با تغییر موازنه قدرت سیاسی آنرا به عقب نشینی واردار کرده و شرایط انحلال آن و استقرار یک حاکمیت ملی دموکراتیک را فراهم سازد. نکته آن است که چون مردم ایران اعتماد خود به رهبران سیاسی (اعم از پوزسیون و اپوزسیون) را از دست داده اند تشکیل چنان رهبری سیاسی دشوار شده است. تنها روشی که میتواند اعتماد مردم به یک نهاد سیاسی اپوزسیون را اعاده کند آن است که آن نهاد یک نهاد منتخب خود مردم باشد. به عبارت دیگر از طریق انتخابات آزاد و منصفانه (Fair and Free) تشکیل شود. این بنظر من مساله اصلی انقلاب اجتماعی سیاسی گذار به دموکراسی در ایران است و اگر اپوزسیون قادر به حل این مساله نباشد فرایند گذار احتمالا بسیار طولانی بوده و در مقاطع مختلف رژیم دست به سرکوبهای خونین و خشن خواهد زد تا هر بار یکی دو سال مردم مخالف فاقد رهبری و ساماندهی را عقب براند. و این چرخه میتواند آسیب زیادی به ایران برساند.
خسرو
در دوره حکومت بشار اسد، برای چاپ یک کتاب، اول از همه باید به سانسورچیها فکر میکردید. آیا کتاب ماهیت سیاسی داشت؟ باید به وزارت اطلاعات فرستاده میشد. مذهبی بود؟ آنگاه باید به وزارت امور مذهبی (اوقاف) ارسال میشد. اگر در حوزه ادبیات بود، باید به اتحادیه کتابهای عربی میرفت. همه اینها پوششی برای خدمات امنیتی سوریه بودند که عناوین پیشنهادی را با دقت بررسی میکردند و در بهترین حالت، کتاب را با اصلاحات خط به خط تأیید میکردند یا در بدترین حالت، آن را به طور کامل رد میکردند.
حتی با تأیید، عمر حضور یک کتاب در قفسههای کتابفروشیها میتوانست کوتاه باشد. روابط سوریه با عراق بدتر شده بود: مأموران امنیتی به فروشگاهها سر میزدند و دستور میدادند هر کتابی که از دولت عراق تمجید میکند، جمعآوری شود. اگر نویسندهای مخالفت خود را با رژیم اسد اعلام میکرد، درب خانهاش میزدند و دستور میدادند کتابش نیز جمعآوری شود.
وحید تاجا، کارمند دارالفکر، یکی از معروفترین انتشارات دمشق که در سال ۱۹۵۷ تأسیس شده است، میگوید: «ما مرتباً مورد حمله قرار میگرفتیم، بنابراین نمیتوانستیم چیزی بدون تأیید چاپ کنیم، زیرا هم ما و هم نویسنده مجازات میشدیم.»
در طول ۲۵ سال فعالیتش در دارالفکر، تعداد کتابهای ممنوعه در انبار او افزایش یافت. رژیم اسد غیرقابل پیشبینی بود، بنابراین کارمندانش دائماً مجبور بودند کتابها را از فروشگاه جمعآوری کرده و در انبار بستهبندی کنند.
وقتی رئیسجمهور سابق سوریه در یک حمله برقآسای ۱۱ روزه در اوایل دسامبر سرنگون شد، وحید تاجا بلافاصله به آن کتابهایی فکر کرد که سالها خاک میخوردند و خوانده نشده بودند. یکی پس از دیگری، جعبههای کتابهایی را باز کرد که محتوایشان به ظاهر خطرناک بود و آنها را به قفسههای دارالفکر بازگرداند.
کتابهای ادم شرقاوی، که نوشتههایش درباره اسلام جنجالی تلقی میشد؛ برهان غلیون، روشنفکر سوری-فرانسوی و منتقد دیرینه رژیم اسد؛ و پاتریک سیل، روزنامهنگار برجسته بریتانیایی که بدون مخالفت درباره خانواده اسد نوشته بود؛ اکنون دوباره در قفسههای کتابفروشیهای دمشق پیدا میشوند.
همچنین کتابهایی که در منطقه خاکستری قرار داشتند، یعنی نه ممنوع بودند و نه تأیید شده، و باید از پشت پیشخوان با نام درخواست میشدند، تا به جلو آورده شوند. از جمله اینها رمانهای خالد خلیفه بود، نویسندهای که تا زمان مرگش در سال ۲۰۲۳ در دمشق زندگی میکرد. داستانهای او که در بیروت چاپ و به دمشق آورده میشدند، بهطور غیرمعمولی در انتقاد سربسته از رژیم اسد جسورانه بودند.
یک کتاب که هرگز ممنوع نشد، «۱۹۸۴» جورج اورول بود؛ با وجود شباهتهای آشکار موضوع مورد بحث کتاب با دستگاه امنیتی تمامیتخواه رژیم اسد. نظر وحید تاجا درباره اینکه چرا فروش این رمان مجاز بود، ساده است: «آنها میخواستند ما تصور کنیم که همان تواناییها را دارند، که هر کجا برویم زیر نظرمان هستند.»
با کنار رفتن رژیم اسد، کتاب اورول دیگر به عنوان یک تهدید به نظر نمیرسد، بلکه تنها یادآوری از گذشته است. تاجا میگوید: «اکنون آزادی وجود دارد، ما دیگر ترسی نداریم. همه چیز کاملاً متفاوت است، همه راحتتر هستند.»
این تنها کتابهای ممنوعه نیستند که به دمشق بازگشتهاند. رانندگان تاکسی اکنون از افزایش ترافیک پایتخت شکایت دارند، زیرا خودروهایی با پلاک ادلب که بیش از یک دهه از این شهر تبعید شده بودند، خیابانها را پر کردهاند. دوستان در کافه الروضه، خانه تاریخی روشنفکران دمشق، با صدای بلند درباره آینده کشور روی فنجانهای قهوه بحث میکنند، بدون اینکه زیر نظر جاسوسان همهچیزدان سوریه باشند.
در کتابفروشی «اکسلیبریس»، یک کتابفروشی ۲۳ ساله انگلیسیزبان واقع در یک محله اعیاننشین دمشق، مجموعه گسترده کتابها هنوز نشانههایی از کنترلهای رژیم اسد را داشت. قیمت کتابهای وارداتی خط خورده بود تا از هرگونه سوءظن مبنی بر معامله با ارز خارجی جلوگیری شود، اتهامی که کمی بیش از یک ماه پیش میتوانست به زندان منجر شود.
این کتابفروشی از سال ۲۰۱۹ هیچ کتاب جدیدی دریافت نکرده بود و تنها با یک محموله بزرگ که مالکش، ریما سمکی حدایه، در آخرین نمایشگاه بینالمللی کتاب کشور وارد کرده بود، سرپا مانده بود. مقامات سوریه در نمایشگاههای بینالمللی کتاب در واردات کتابها سختگیری کمتری داشتند تا بتوانند نیاز ناشران خارجی را برآورده کنند.
تمام عناوین موجود در قفسههای اکسلیبریس، از «هری پاتر» تا «نوام چامسکی»، توسط دولت قبلی تأیید شده بودند. حدایه نمیخواست خود یا کارمندانش را در معرض خطر قرار دهد.
او میگوید: «حالا که احساس میکنیم میتوانیم نفس بکشیم، نگران نیستیم که آنها وارد شوند و متوجه کتابی شوند که فراموش کردهایم علامت پوند یا دلار روی جلد آن را پاک کنیم.»
مالک کتابفروشی هنوز در انتظار دستورالعمل مقامات جدید پیش از واردات کتابهای بیشتر است. شورشیان سوری که اکنون حکومت را در دست دارند و گفتهاند نسخه افراطی سابق اسلامشان تعدیل شده است، تاکنون هیچ دستورالعملی به ناشران یا کتابفروشیها صادر نکردهاند. تحریمهای غربی نیز همچنان مانعی برای واردکنندگان کتاب هستند، که با وجود سقوط رژیم اسد که هدف تحریمها بود، هنوز بر سوریه اعمال میشوند.
کتابفروشیها و چاپخانههای دمشق امیدوارند که این دوره آزادی پایدار باشد و فقط تکرار بهار دمشق در سال ۲۰۰۱ نباشد، زمانی که بشار اسد تازه به قدرت رسیده بود و به مردمش اجازه داد طعم کوتاهی از آزادی را بچشند، قبل از اینکه دوباره درها را ببندد.
حدایه میگوید: «من هنوز از حاشیه نظارهگر هستم. امید دارم، اما باید ببینم قدم بعدی آنها چیست.»
گاردین
ویلیام کریستو، دمشق
دوشنبه ۲۷ ژانویه ۲۰۲۵
■ من رویدادهای سوریه را بعد از فروپاشی رژیم بشار اسد به طور روزانه و با علاقۀ خاصی دنبال میکنم؛ وقتی احمد شرع با خانم انالنا بربوک، وزیر خارجۀ آلمان دست نمیدهد دلم میشکند، اما زمانی هم که اسعد حسن الشیبانی وزیر خارجۀ دولت موقت سوری در داووس در دیدار با تونی بلر، نخستوزیر پیشین انگلیس میگوید که الگوی سوریه کشور سنگاپور و آیندۀ آن عربستان سعودی است خوشحال میشوم و جان تازه ای میگیرم؛ در یک جهان سیارهای شیوۀ حکمرانی یک کشور، هرچند کوچک، بر کل جهان تإثیر میگذارد؛ ـ بنگریم به تاثیر مخربی که جهان بینی و اسلام سیاسی خمینی و شرکا بر کل جهان گذاشت و پیامد سیاست ورزی گرگ و میش گونۀ دونالد ترامپ (یکی به میخ و یکی به نعل)، چگونه جای جای این سیاره را سردرگم کرده است. ـ در عین حال، میتوان فهمید که در جامعۀ عمیقا آسیب دیدۀ سوریه، جامعهای عشیرهای، با طیف مختلف مذهبی و قومیتی، با وجود همسایهای فرصتطلب و اشغالگری چون ترکیه و دشمن قسم خوردهای مثل ج.ا.ا. ، مسیر پیش روی حکومت آیندۀ سوریه مسیر «صعبالعبوری» نیست، اما راهی پر سنگلاخ و لغزنده است.
به هرحال، به قول معروف «امید نان سفرۀ فقراست» امیدوار باشیم که دومین «بهار دمشق» چون «بهار دمشق» ۲۰۰۱ به محاق نیفتد. در ضمن سپاس فراوان از نویسنده و مترجم مقاله و سایت ایران امروز که چراغ امید ما را روشنتر کردند.
سعید سلامی
فارین افرز / ۲۴ ژانویه ۲۰۲۵
(فولکر پرتس - Volker Perthes - دانشمند علوم سیاسی و کارشناس مسائل خاورمیانه است. او مدیر «مؤسسه آلمانی برای سیاست بینالمللی و امنیت» و نیز مدیر «بنیاد علم و سیاست» بود. این بنیاد از مهمترین نهادهای مشاور دولت آلمان در عرصه سیاست خارجی است.)
* بازیگران خارجی باید نیازهای سوریه را بر منافع محدود خود ترجیح دهند
در دسامبر ۲۰۲۴، رژیم بشار اسد مانند خانهای از کارت فرو ریخت. نیروهای شورشی به رهبری مبارزان گروه هیئت تحریر الشام (HTS) شهر حلب در شمال سوریه را تصرف کردند و سپس در یک حمله برقآسا به سمت جنوب حرکت کردند. کمتر از یک هفته بعد، با رسیدن شورشیان به دمشق، مشخص شد که نیروهای امنیتی دولت آمادگی دفاع از رژیم را ندارند. اسد پس از نزدیک به ۲۵ سال حکومت، به مسکو فرار کرد. احمد الشرع، رهبر HTS، به عنوان رئیس دوفاکتوی سوریه، دولتی موقت تشکیل داد و جدول زمانی برای انتقال سیاسی کشور اعلام کرد.
حمله شورشیان به دلیل آمادگی دقیق و حمایت ترکیه امکانپذیر شد؛ کشوری که بخشهایی از شمال سوریه را اشغال کرده و تنها مسیر امن دسترسی به ادلب، مقر HTS، را فراهم کرده بود. با این حال، بیشتر ناظران انتظار فروپاشی سریع رژیم را نداشتند. آنها وابستگی مداوم اسد به حامیان خارجی را که در پیروزیاش در جنگ داخلی سوریه نقش داشتند، دستکم گرفته بودند. این جنگ از سال ۲۰۱۱ و پس از سرکوب خشونتآمیز تظاهرات مسالمتآمیز آغاز شد. اما درگیریهای دیگر، متحدان اصلی اسد را ناتوان یا بیمیل به دفاع از او کرده بود: روسیه درگیر جنگ اوکراین بود؛ ایران ناتوان و ضعیف در حمایت از نیروهای نیابتی خود بود؛ و حزبالله لبنان نیز به دلیل نبرد با اسرائیل تحلیل رفته بود.
پس از سقوط رژیم، نمایندگان ایالات متحده، اروپا و سازمان ملل تلاش کردند تا با رهبران جدید سوریه آشنا شوند. سازمانهای بشردوستانه فعال در ادلب، HTS و دولت موقت آن را بازیگرانی عملگرا میدانستند. با این حال، HTS در اواسط دهه ۲۰۱۰ از جبهه النصره، شاخه القاعده در سوریه، منشعب شد. هرچند این گروه از القاعده فاصله گرفته و سعی کرده ریشههای افراطی خود را کنار بگذارد، ایالات متحده، سازمان ملل و سایرین همچنان آن را بهعنوان یک سازمان تروریستی طبقهبندی میکنند. بنابراین، سیاستمداران و مقامات درباره نیات و ایدئولوژی اعضای این گروه نگران بودند و از کمک به ظهور احتمالی یک دولت جهادی بیم داشتند.
سوریه به سوی ناشناختهها گام برمیدارد. اکثریت قریب به اتفاق سوریها، از جمله بازرگانان، مقامات مذهبی و کارمندان اداری باتجربه اما پرشمار کشور، به نظر میرسد که از گسست کامل با فساد و سوءمدیریت رژیم اسد حمایت میکنند. برای آنکه این انتقال به تغییرات مثبت منجر شود، نباید به میدان رقابت ژئوپلیتیکی تبدیل شود. برای دههها، بسیاری از قدرتهای منطقهای و جهانی رژیم اسد را طرد کردند، سعی در تغییر آن داشتند یا برای تحقق اهداف خود با آن کنار آمدند یا از آن عبور کردند. این رویکردها دیگر کارایی ندارند و سوریه شایسته آن است که از فلاکت سالهای حکومت اسد عبور کند، حتی اگر هنوز مشخص نباشد که الشرع یا دیگر رهبران HTS به چه نوع رهبرانی تبدیل خواهند شد. اگر دولتهای خارجی و نهادهای بینالمللی بر منافع محدود خود تمرکز کنند و شرایط سختی برای کمکها تحمیل کنند، گذار سوریه قطعاً شکست خواهد خورد. آنها باید بهجای این کار، از تلاشهای سوریه برای بازسازی اقتصاد، گشایش به جهان و صلح درونی حمایت کنند.
دستان یاریرسان
پس از سالها جنگ، سرکوب، ویرانی و آوارگی که منجر به شرایط وخیم اجتماعی-اقتصادی و انسانی شد، سوریه برای گذار سیاسی خود به حمایت بینالمللی نیاز دارد. تنها از دل ثبات است که این کشور میتواند بازسازی را آغاز کند، پناهندگان و کسبوکارهای مهاجر را به بازگشت متقاعد کند و سرمایهگذاری جذب کند. سازمان ملل، بهویژه، نقش مهمی در این فرآیند ایفا خواهد کرد و رهبران جدید سوریه باید فعالانه از آن حمایت بخواهند.
سازمان ملل از پیش فرستاده ویژهای برای سوریه دارد و قطعنامهای از شورای امنیت، مصوب سال ۲۰۱۵، که این نهاد را مأمور تسهیل روند سیاسی برای ایجاد «حکومتی معتبر، فراگیر و غیر فرقهای» در سوریه میکند. این هدف همچنان با آرمانهای مردم سوریه همسو است. اما سازوکارهای موجود برای دستیابی به این هدف دیگر مناسب نیستند. این قطعنامه برای تعامل با رژیمی تصویب شد که دیگر وجود ندارد. برای سالها، فرستاده ویژه گفتگوهایی درباره قانون اساسی جدید یا اصلاحشده سوریه بین هیئتهای کوچک دولت و گروههای مخالف مستقر در ترکیه تسهیل کرد. این گفتگوها نتیجهای نداشت و به نوعی جایگزین مذاکرات اساسی درباره صلح و تغییرات واقعی سیاسی شد. علاوه بر این، HTS، نهادی که اکنون در قدرت است، به دلیل برچسب تروریستی خود از تمام فرآیندهای تسهیلشده سازمان ملل کنار گذاشته شد.
رهبران جدید سوریه خواهان گسست کامل نهتنها از رژیم اسد، بلکه از رویکرد جامعه بینالمللی نسبت به سوریه در دهه گذشته هستند. الشرع و دولت موقت او شروع به آمادهسازی برای برگزاری یک کنفرانس ملی به منظور بحث درباره آینده کشور و توافق بر سر قانون اساسی جدید کردهاند، اما جناحهای مخالف که سازمان ملل و بسیاری از پایتختهای جهانی با آنها در تعامل بودهاند، بهعنوان گروه در این کنفرانس نمایندگی نخواهند داشت. با این حال، رهبران جدید اعلام کردهاند که آمادهاند اعضای منفردی از این جناحهای مخالف را در کنفرانس و همچنین در فرآیند گذار بزرگتر ادغام کنند. الشرع و همراهانش به نظر میرسد که از طبیعت چندقومیتی و چندمذهبی جامعه سوریه آگاه هستند و میدانند که اگر بخواهند شکل پایداری از حکومت بسازند، باید به این تنوع احترام بگذارند. گروههای مسلحی که رژیم را سرنگون کردند، خود ائتلافی از پیشینههای ایدئولوژیک و منطقهای متفاوت هستند. در حال حاضر، به نظر میرسد که آنها از حمایت طیف گستردهای از جامعه سوریه برخوردارند. اما با پایان مبارزه مشترک علیه رژیمی که اکنون سقوط کرده است، اختلافات بر سر قدرت و منابع اجتنابناپذیر خواهد بود.
سازمان ملل باید به این چشمانداز جدید پاسخ دهد. با توجه به اختلافات در شورای امنیت، دستیابی به توافق درباره یک قطعنامه جدید دشوار خواهد بود، اما امکانپذیر است، بهویژه اگر دولت جدید سوریه از درگیر شدن در منازعات ژئوپلیتیکی اجتناب کند. شورای امنیت باید یک مأموریت جدید در محل ایجاد کند یا دفتر فرستاده ویژه در ژنو را به مأموریتی مستقر در سوریه تبدیل کند که مأموریت مشخصی برای کمک به گذار داشته باشد. این مأموریت شامل حمایت فنی از هرگونه فرآیند سیاسی یا قانون اساسی به رهبری سوریه خواهد بود و میتواند از تجربیات نهادهای مختلف سازمان ملل در گذارهای سیاسی و عملیاتهای صلحسازی در سایر کشورها بهرهبرداری کند.
یک مأموریت در سوریه همچنین باید به ایجاد حاکمیت قانون کمک کند؛ از جمله ایجاد یک نیروی پلیس قابلاعتماد، اصلاح بخش امنیتی، و پیشبرد اصلاحات قانونی، حمایت از حقوق بشر و فراهم آوردن ابزارهایی برای آشتی ملی. طبق برآوردهای بانک جهانی، بیش از نیمی از جمعیت سوریه از زمان آغاز جنگ داخلی یا به داخل کشور آواره شدهاند یا به خارج مهاجرت کردهاند، و هر کسی که بازگردد نیاز به ادغام دوباره خواهد داشت. سازمان ملل میتواند از تخصص کشورهایی همچون کلمبیا یا آفریقای جنوبی برای حمایت از یک فرآیند عدالت انتقالی استفاده کند که هم به جنایات فجیع حقوق بشری رژیم اسد رسیدگی کند و هم از حملات انتقامجویانه بین یا درون جوامع سوری جلوگیری کند. علاوه بر این، سازمان ملل باید تلاشهای خود برای هماهنگی کمکهای بشردوستانه و ترویج توسعه و پایداری را ادامه دهد.
با این حال، حمایت مالی برای بازسازی کشور بیشتر بر عهده نهادهایی خواهد بود که علاقه خاصی به یک سوریه باثبات دارند: کشورهای عرب خلیج فارس، اتحادیه اروپا، و شاید ایالات متحده. نیازهای سوریه بسیار زیاد است و در حد صدها میلیارد دلار برآورد میشود. تولید ناخالص داخلی سرانه سوریه از زمان آغاز جنگ داخلی به نصف کاهش یافته است. نظام بهداشت بهشدت آسیب دیده است. مناطق مسکونی و زیرساختهای اجتماعی در شهرهایی که پایگاه مخالفان بودهاند تخریب شدهاند. برای تحریک اشتغال و بهبود اقتصادی، تلاشهای بازسازی باید ابتدا بر زیرساختهای انرژی، مراقبتهای بهداشتی و مسکن متمرکز شود. و چنین حمایتی باید سریع و ملموس ارائه شود: عدم بازیابی سریع و قابلمشاهده اقتصادی، نارضایتی ایجاد کرده و گذار سوریه به سمت یک نظام سیاسی فراگیر و چندصدایی را به خطر میاندازد، مشابه گذارهای ناموفق در تونس و سودان پس از سرنگونی رهبران دیرپای این کشورها به ترتیب در سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۹.
ایالات متحده و اتحادیه اروپا هر دو تحریمهای گستردهای علیه رژیم اسد اعمال کرده بودند، از جمله ممنوعیتهای تسلیحاتی، محدودیت در تراکنشهای مالی، کنترلهای سختگیرانه صادرات، و همچنین ممنوعیت سرمایهگذاری در بخش انرژی سوریه و واردات نفت سوریه. اکنون که اسد کنار رفته است، این اقدامات موانع بزرگی برای راهاندازی مجدد اقتصاد کشور هستند و باید یا لغو شوند یا بلافاصله تعلیق شوند. این اقدامات با صدها تحریم علیه افراد یا نهادهایی که به غنیسازی خانواده اسد یا اجرای سیاستهای سرکوبگر رژیم کمک کردهاند، متفاوت است: این تحریمها باید باقی بمانند تا به مقامات جدید سوریه کمک کنند تا عاملان را تحت پیگرد قرار دهند و اموال سرقتشده را پیدا کنند.
ژئوپلیتیک را کنار بگذارید
قدرتهای جهانی ممکن است وسوسه شوند که از آغاز دورهای جدید در سوریه به نفع خود استفاده کنند، اما کشاندن دولت موقت به منازعات منطقهای یا بینالمللی ممکن است گذار را محکوم به شکست کند. ژئوپلیتیک اولویت کنونی رهبران جدید سوریه نیست. برای مثال، اعضای دولت موقت، با وجود پیشینه اسلامگرایانه خود، از هرگونه لفاظی جنگطلبانه ضداسرائیلی خودداری کردهاند. اسعد حسن الشیبانی، وزیر امور خارجه جدید سوریه، در روز اول سال نو به الجزیره گفت که سوریه خواهان «صلح و رفاه» است و مسائل «حلنشده بین سوریه و اسرائیل» – از جمله تجاوزات اسرائیل فراتر از خطوط جداسازی که دو کشور را از هم جدا میکنند – از طریق «مذاکرات صلحآمیز» حلوفصل خواهد شد. استفاده از چنین زبانی قابل توجه است، همانطور که اشاره وزیر به اسرائیل با نام آن به جای «نهاد صهیونیستی» که در رژیم اسد رایج بود، نیز مهم است.
دولت انتقالی همچنین تصمیم گرفته است با احتیاط با روسیه، حامی اصلی خارجی رژیم قدیم، برخورد کند. پس از سقوط اسد، سربازان روسی که در سراسر کشور پراکنده بودند، به سرعت به پایگاه هوایی و پایگاه دریایی روسیه در سواحل مدیترانه سوریه عقبنشینی کردند. بر اساس گزارش مقامات گمرکی سوریه، دولت از آن زمان قرارداد سرمایهگذاری ۴۹ ساله با شرکت روسی «استرویترانسگاز» برای مدیریت و توسعه بندر طرطوس که پایگاه دریایی روسیه را شامل میشود، لغو کرده است. معنی این اقدام برای حقوق پهلوگیری کشتیهای روسی هنوز مشخص نیست، همانطور که آینده پایگاه هوایی روسیه در «حمیمیم» نیز مبهم است. مقامات سوری ممکن است بخواهند جزئیات را مذاکره کنند یا حتی حضور محدود روسیه را در ازای حمایت مسکو در سایر زمینهها بپذیرند. با این حال، روسیه ممکن است خود تصمیم بگیرد که خروج کامل نیروهایش امنتر باشد، با توجه به نقش قاطع نیروی هوایی آن در تخریب شهرهای بزرگ سوریه و نفرتی که این امر ایجاد کرده است.
حاکمان جدید سوریه روابط دیپلماتیک خود را با اوکراین از سر گرفتهاند و حتی از یک «شراکت استراتژیک» بین دو کشور صحبت کردهاند. اما سوریه نمیخواهد درگیر رقابتهای ژئوپلیتیکی شود و رهبران آن مطمئناً نیازی به رویارویی با روسیه یا حمایت روسیه از بقایای رژیم قدیمی ندارند. دولت جدید در نظر دارد که روسیه را از امور داخلی سوریه دور نگه دارد بدون اینکه درها را به روی آن ببندد. این دولت اذعان دارد که روسیه یک «کشور مهم در جهان» است، همانطور که الشیبانی بیان کرد، و مسکو را بهعنوان یک شریک احتمالی در آینده در نظر میگیرد. حتی ممکن است در حال حاضر به دنبال جلب نظر مساعد روسیه باشد، زیرا سوریه حداقل در کوتاهمدت قادر نخواهد بود تسلیحات موجود خود را که تقریباً همگی روسی هستند جایگزین کند یا از تخصص مرتبط با زیرساختهای غیرنظامی ساخت روسیه، از جمله نیروگاهها و سدها، صرف نظر کند.
ایالات متحده و دیگر کشورهای غربی سود خواهند برد اگر سوریه پایگاههای روسیه را تعطیل کند و به این ترتیب دسترسی مسکو به دریای مدیترانه و آفریقا محدود شود. اما آنها نباید دمشق را تحت فشار بگذارند تا چنین کاری انجام دهد و نباید حمایت خود یا لغو تحریمها را به موضعگیریهای سیاست خارجی مشروط کنند. چنین خواستههایی گذار سیاسی سوریه را تحت فشار قرار میدهد، تمرکز بر مسائل توسعهای فوریتر را منحرف میکند و به مردم سوریه این پیام را میدهد که تحریمهای اعمالشده بر رژیم اسد در نهایت برای پایان دادن به سرکوب وحشیانه نبوده، بلکه برای پیشبرد دستور کار ژئوپلیتیکی غرب بوده است – روایتی که رژیم سابق برای سالها به شهروندان خود القا کرده بود. علاوه بر این، اگر تلاش برای برآوردن شرایط غرب، دولت موقت را به درگیری آشکار با روسیه یا یکی دیگر از حامیان اسد سوق دهد، هیچ کشور غربی آمادگی مداخله برای جلوگیری از بیثباتی پس از آن را نخواهد داشت.
بازیگران بینالمللی که مستقیماً درگیر سوریه هستند و با جامعه دیاسپورای سوریه ارتباط دارند، باید خویشتنداری خاصی نشان دهند. برای مثال، ترکیه یکی از اصلیترین ذینفعان تغییر در سوریه است، اما برخی اقدامات آن خطراتی برای گذار سیاسی ایجاد میکند. آنکارا در سوریه دو نگرانی متناقض را دنبال میکند: از یک سو خواهان یک همسایه باثبات است، تا حدی که اکثریت بیش از سه میلیون پناهجوی سوری مقیم ترکیه بتوانند به خانه بازگردند؛ اما از سوی دیگر، در حال گسترش جنگ چندین دههای خود با حزب کارگران کردستان (PKK) به خاک سوریه است و از طریق نیابتی نیروهای نیابتی خود با نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF)، ائتلافی از شبهنظامیان تحت رهبری کردها که از حمایت ایالات متحده برخوردارند، میجنگد. ایالات متحده و اروپا باید گفتگویی صریح با آنکارا، متحد ناتو، درباره منافع و نگرانیهای ترکیه در ارتباط با سوریه داشته باشند و روشن کنند که برای تحقق گذار باثبات، کردهای سوریه – از جمله گروههایی که طی دهه گذشته بخش عمدهای از شمال شرق سوریه را اداره کردهاند – باید نقشی در دولت سوریه داشته باشند.
کشورهای اروپایی نیز باید مسئولانه عمل کنند تا از بیثبات کردن گذار سوریه جلوگیری کنند. پس از ترکیه و لبنان، اروپا میزبان بزرگترین جمعیت پناهجویان سوری است. به جای تسلیم شدن در برابر احساسات پوپولیستی و درخواست بازگشت سریع پناهجویان، رهبران اروپایی باید سیاستهایی طراحی کنند که به موجب آن سوریهای آواره بتوانند از بازسازی کشورشان حمایت کنند، چه بازگردند چه نه، و از این طریق به ایجاد روابط مستحکم و مبتنی بر مردم بین سوریه و اروپا کمک کنند.
حمایت از گذار همچنین به معنای احترام به حاکمیت سوریه است. در مبارزه با داعش، برای مثال، ایالات متحده و ائتلاف جهانی برای شکست داعش – گروهی به رهبری ایالات متحده با بیش از ۸۰ کشور عضو – نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) را بهعنوان شریک اصلی خود در سوریه به کار گرفتهاند. این ائتلاف باید از سوریه دعوت کند تا عضو این گروه شود، که این امر هم حاکمیت سوریه و هم مسئولیت دولت در کمک به مقابله با تهدید باقیمانده داعش را به رسمیت میشناسد. ایالات متحده حضور نظامی محدودی در سوریه دارد تا با سلولهای فعال داعش مبارزه کند؛ این نیروها باید باقی بمانند و نهتنها با SDF بلکه با دولت جدید در دمشق همکاری کنند. به نوبه خود، دولت سوریه، زمانی که آماده شد، باید مدیریت اردوگاههای بازداشتی الهول و روج در شمال شرق را بر عهده بگیرد. این اردوگاهها توسط SDF اداره میشوند و حدود ۹,۰۰۰ جنگجوی داعش و حدود ۴۰,۰۰۰ فرد آواره را در خود جای دادهاند.
در نهایت، این رهبران جدید سوریه هستند که باید کشور را در مسیری نگه دارند که تضمینکننده تداوم کمکهای بینالمللی باشد. اما ابتدا جهان باید راه را هموار کند و در برابر وسوسه استفاده از منافع ژئوپلیتیکی محدود که مانع همکاریهای ضروری برای بازسازی سوریه میشوند، مقاومت کند. برای دستیابی به صلح و ثبات، سوریه نیازمند کمک شرکا – چه فعلی و چه آتی – است که کشور را به سمت چشماندازهای خودشان سوق ندهند، بلکه از چشماندازهای خود سوریه حمایت کنند.
با شکست نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی در منطقه، نظم قدیم خاورمیانه به کلی تغییر کرده و باز بیشتر دگرگون خواهد گشت و ایران به راهی کشانده خواهد شد که سرانجامش حذف ولایت فقیه و حرکت به سوی حکومت مردم است. چگونه؟
براساس آنچه ترامپ تاکنون گفته است استراتژی سیاست خارجی او نه نظامی بلکه فشار حداکثری سیاسی و اقتصادی به رژیم جمهوری اسلامی و معاملهگری خواهد بود.
جمهوری اسلامی با وضعیت اسفناک درونی و در انزوا جهانی قرار دارد. با ادامه این وضعیت، رژیم متحدان شکننده خود، یعنی روسیه و چین را نیز از دست خواهد داد. آنها نه در پی حفظ جمهوری اسلامی بلکه بهطور طبیعی دنبال منافع خود هستند.
اسرائیل اصرار دارد تاسیسات هستهای ایران را از بین ببرد. اما به تنهایی نمیتواند. اولویت ترامپ نیز این نیست.
خواست دو گروه سلطنتطلب و مجاهدین خلق که روی حمله نظامی مشترک آمریکا و اسرائیل به ایران حساب باز کرده بودند تا در پرتو آن به قدرت نزدیک شوند با سیاست فشار سیاسی و اقتصادی و معاملهگری ترامپ جور در نمیآید.
اینگونه جمهوری اسلامی با دو گزینه محدود خواهد ماند. یکی آنطور که برخی از سران نظام هم تا به حال تهدید کردهاند خارج شدن از انپیتی (پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای)، دوم، نوشیدن جام زهر و مذاکره با آمریکا. اولی مطلوب جناح پایداری و جلیلی است؛ دومی مطلوب دولت پزشکیان. رهبر هم با اقتصاد دستوریاش گاهی به نعل میزند و گاهی به میخ.
ادامۀ گزینه اول، راه کره شمالی است که به احتمال زیاد به انقلاب یا درونپاشی و سقوط جمهوری اسلامی منتهی خواهد شد. جامعه ایران با کره شمالی بسیار متفاوت است. جمهوری اسلامی هرگز قادر نخواهد بود مردم ایران را مانند کره شمالی به اطاعت وادار کند. برعکس همزمان با بالا رفتن میزان تحریمها و فشار حداکثری، فلاکت مردم باز هم بیشتر افزایش یافته دامنه اعتراضات علیه نظام بالا خواهد گرفت. حاصل آن شکاف بیشتر درون حکومت و متزلزل شدن ساختار قدرت است و توان کنترل کمتر. زیرا بخش های دیگری از پایگاه اجتماعی و عقیدتی و متحدان رژیم به مخالفت با سیاست های مخرب و انزوا طلبانۀ نظام روی می آورند.
در بُعد خارجی هم متحدان جمهوری اسلامی، یعنی روسیه و چین، آنگونه که در تصویب قطعنامههای شورای امنیت عمل کردند نیز به مخالفان هستهای شدن ایران خواهند پیوست و اجازه نخواهند داد کره شمالی دیگری این بار در منطقه استراتژیک خاورمیانه شکل بگیرد. همه جهان به امنیت این منطقه نیازمندند. پس گزینه خارج شدن از انپیتی و رسیدن به تهدید جهان با سلاح هستهای کوره راهی که روزنامه کیهان نشان میدهد نه به نجات جمهوری اسلامی، بلکه آمریکا را به رویآوری حمله نظامی ناچار میسازد و به سقوط نظام منتهی خواهد شد.
بنابراین، در نظم نوین خاورمیانه، تنها یک راه برای جمهوری اسلامی باقی میماند. توافق با غرب، به ویژه آمریکا. شرط این توافق هم از هم اکنون روشن است. جمهوری اسلامی باید بساط پروژه هستهای خود که صدها میلیارد دلار ثروت ملت ایران را صرف آن کرده است رها کند و بعد از ۴۵ سال به یک رژیم متعارف تبدیل شود. رژیم متعارف یعنی، عمل کردن در چارچوب پروتکلهای بینالمللی، و خواستها و مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود.
اگر آنچه گفته شد، ناشی از بهههم ریختن نظم تابهکنونی خاورمیانه و همین سیاست جدید آمریکا است، نقش مردم چه خواهد بود؟
به موازات این دگرگونیها و با پشتوانه غرب، مردم باید فعالانه پیگیر خواستههای برحق خود یعنی آزادی، رعایت حقوق بشر، دموکراسی و تشکیل سازمانهای جامعه مدنی و احزاب سیاسی برای مشارکت در قدرت باشند. اینگونه امکان دگرگونی قدرت سیاسی در ایران بدون درگیری نظامی، و بههم ریختن نظم و نهادهای اجتماعی فراهم میگردد.
دونالد ترامپ روز دوشنبه ۲۰ ژانویه ۲۰۲۵، به عنوان ۴۷مین رئیسجمهور ایالات متحده مجددا در کاخ سفید مستقر شد. به گزارش بلومبرگ اولین برنامه اعمال تحریمهای سختگیرانه ترامپ بر اقتصاد ایران ممکن است یک ماه دیگر اجرایی شود. بنا به همین خبرگزاری “این بسته تحریمی بزرگ خسارت ۳۰ میلیارد دلاری در فروش نفت ایران خواهد داشت؛ عددی معادل ۷۵٪ درآمد سالانه فروش نفت ایران است”. سیاستهای سختگیرانه میتواند تحریمهای فعلی را تشدید، تعمیق یا گسترش دهد و اقتصاد ایران را در سطوح گوناگون: کلان، میانه و خُرد در نوردد.
البته رژیم ولایی نیز دست بسته نیست و با تکیه بر تجربه گذشته و ابزارهایی که در اختیار دارد میتواند راهکارهایی را برای مقابله با سیاستهای سختگیرانه ترامپ اتخاذ نماید. بنابراین این فرایند نوعی “بازی” از سوی طرفین است که انتظار میرود در عرصه سیاسی، حقوقی، حقیقی، اقتصادی، نهادی جریان یابد. تحریمها و محدودیتهای جدید، اثرات چندجانبه و بلندمدتی بر اقتصاد، جامعه و سیاست ایران خواهند داشت. با این حال، میزان این پیامدها به توانایی حاکمیت ولایی در مدیریت منابع داخلی و استفاده از فرصتهای خارجی بستگی دارد. البته سیاستهای تحریمهای سختگیرانه کاخ سفید تنها در عرصه اقتصادی باقی نمیماند و بعید نیست به عرصههای سیاسی، اجتماعی و سپس امنیتی سرریز شود.
تحریمهای گسترده و سختگیرانه جدید که از سوی کاخ سفید در دوره دوم ریاست جمهوری ترامپ اعمال میشوند، در شرایطی خاصی به منصه ظهور میرسند. نخست اینکه حاکمیت ولایی “عمق استراتژیک” و “محور مقاومت هلال شیعی ” را از دست داده است. دوم اینکه این اروپای امروز به دلیلاش اشغال خاک اوکراین از سوی روسیه پوتین و همکاری رژیم ولایی در این اقدام، امادگی بیشتری برای هماهنگی با کاخ سفید در جهت اجرای سیاستهای تحریمهای سختگیرانه را دارد. افزون بر این رژیم ولایی هنوز در لیست سیاه FATF و انزوای بانکی قرار دارد و پیامدهای 8 سال تحریم مداوم را بر اقتصاد ایران سنگینی میکند. با توجه به شرایطی که ذکر آن آمد به نظر میرسد، اجرای سیاستهای تحریمهای سختگیرانه پیامدهای زیر را- که به فشردگی بررسی شده و در جدول خلاصه شده است. به دنبال داشته باشد.
کاهش صادرات نفت و معیانات گازی و مشتقات نفتی:
با تشدید تحریمها، صادرات نفت ایران که هماکنون در سطح پایینی قرار دارد، احتمالاً کاهش بیشتری را تجربه خواهد نمود. مشتریان اصلی ایران – که عمدتا دلالان و بنگاههای صوری و چینی هستند-تحت فشار آمریکا خرید نفت را کاهش یا متوقف خواهند کرد. در صورت فروش نفت، ایران مجبور به ارائه تخفیفهای سنگین یا استفاده از مسیرهای غیررسمی خواهد بود. این رویکرد درآمد نهایی ناشی از صدور نفت و مشتقات آنرا کاهش خواهد داد و افزایش کسری بودجه دولت را رقم خواهد زد.
کاهش سهم صادرات غیرنفتی:
تحریمهای جدید صادرات محصولات غیرنفتی شامل معیانات گازی و مشتقات نفتی (پتروشیمی، فلزات و ...) است وآن را نیز محدود خواهند کرد و بدین ترتیب سهم صادرات غیرنفتی در کل صادرات نیز کاهش خواهد یافت.
تراز تجاری:
با کاهش صادرات نفت و غیرنفتی، و کاهش رشد اقتصادی در نظام اقتصادی ایران انتظار میرود تراز تجاری منفیتر خواهد شد. بنابراین واردات کالاهای ضروری نیز به دلیل محدودیتهای ارزی و تحریمها کاهش خواهد یافت. تراز منفی به معنای فشار بیشتر بر بازار ارز ایران بوده و در نتیجه افزایش قیمت دلار اجتناب ناپذیر خواهد بود.
کسری بودجه دولت:
کاهش درآمدهای نفتی و غیرنفتی باعث افزایش کسری بودجه دولت خواهد شد. در نتیجه، دولت حسب المعمول به چاپ پول یا افزایش مالیاتها متوسل میشود که اثرات منفی بیشتری بر اقتصاد دارد. اقتصاد ایران تحت سیطره بودجه و کسری آن قرار دارد، بنابراین هر تنشی در بودجه و پیامدهای آن بر کسر بودجه مستقیما بر سایر متغیرهای کلان اقتصادی نظیر تولید ناخالص داخلی، تورم و اشتغال موثر خواهد بود.
عرضه پول:
پیامد کسری بودجه دولت بنا به تجربه گذشته و محدودیتهای مالی حاکمیت، چاپ پول برای جبران کسری بودجه موجب افزایش نقدینگی و تورم افسارگسیخته میشود که ارزش ریال را بیشتر تضعیف میکند.
تولید ناخالص داخلی (GDP) و رشد اقتصادی:
تحریمهای جدید طبیعتا به کاهش تولیدات صنعتی و صادرات نفتی منجر میشود و فشار بیشتری بر رشد اقتصادی وارد کنند. با کاهش درآمدهای نفتی و غیرنفتی، GDP کاهش بیشتری خواهد یافت. بدین ترتیب انتظار میرود اقتصاد ایران کوچکتر شود. میانگین رشد اقتصادی که در سالهای اخیر غالبا در محدوده منفی بوده است، تحت تأثیر تحریمهای جدید عمیقتر خواهد شد. کاهش سرمایهگذاری خارجی، محدودیت در واردات فناوری و مواد اولیه، و کاهش صادرات نفتی رشد اقتصادی را منفیتر خواهد کرد.
تورم:
تحریمها علاوه بر تکانههای روانی بر اقتصاد ایران، موجب افزایش هزینههای واردات کالاهای اساسی و مواد اولیه خواهند شد که تورم را تشدید میکند. کاهش ارزش ریال نیز فشار تورمی بیشتری ایجاد خواهد کرد. این امر به افزایش فشار اقتصادی بر خانوارها و کاهش قدرت خرید منجر میشود.
نرخ ارز:
با کاهش درآمدهای ارزی و محدودیت در دسترسی به ذخایر ارزی، ارزش ریال در برابر ارزهای خارجی بیشازپیش کاهش خواهد یافت. بازار ارز تحت فشار بیشتری قرار خواهد گرفت.
نرخ بیکاری:
محدودیت در صادرات و تولید بنگاهها و موسسات به دلیل تحریمها، کاهش دسترسی به ارز، به تعطیلی واحدهای تولیدی و افزایش نرخ بیکاری میانجامد.
واردات کالاهای واسطهای و سرمایهای:
محدودیتهای تجاری موجب کاهش واردات کالاهای واسطهای و سرمایه ایی خواهد شد که برای تولیدات داخلی حیاتی هستند، مثل قطعات یدکی و فناوریهای پیشرفته که این به نوبه خود بر تولید کالا و خدمات تاثیر گذاشته پیامدهای منفی بر نرخ اقتصادی خواهد داشت.
سرمایهگذاری مستقیم خارجی (FDI):
تحریمها جذابیت ایران برای سرمایهگذاری خارجی را کاهش میدهند. لیست سیاه FATF نیز ریسک سرمایهگذاری در ایران را به شدت افزایش میدهد. بنابراین سرمایه خارجی محیط امنی را برای فعالیت اقتصادی نیافته و از ایران میگریزد.
فرار سرمایه داخلی:
فرار سرمایه معمولاً در شرایطی رخ میدهد که سرمایهگذاران داخلی نسبت به آینده اقتصادی کشور اطمینان ندارند. این بیاعتمادی میتواند ناشی از نوسانات شدید ارزی، تورم بالا، یا عدم پیشبینیپذیری سیاستهای اقتصادی باشد. از نشانههای فرار سرمایه در ایران خرید خانه از سوی ایرانیان در ترکیه است. به گزارش رسانهها، در سال ۲۰۲۴ ایرانیها درمیان خریداران خارجی خانه در ترکیه در ردیف دوم قرار گرفتند. سرمایهگذاران خارجی با مشاهده فرار سرمایه از ایران، کشور را به عنوان یک مقصد پرریسک برای سرمایهگذاری در نظر میگیرند.
فرار سرمایه از ایران یکی از عوامل مهمی است که به طور جدی حتی سرمایهگذاران خارجی را از سرمایهگذاری در کشور منصرف میکند. پدیده فرار سرمایه میتواند تأثیرات منفی گستردهای بر تصمیمگیریهای سرمایهگذاران خارجی داشته باشد. فرار سرمایه معمولاً باعث کاهش سرمایهگذاریهای بلندمدت در کشور میشود، چرا که سرمایهگذاران داخلی و خارجی به جای سرمایهگذاری در پروژههای بلندمدت، تمایل دارند سرمایه خود را به مکانهای امنتری منتقل کنند. این امر بر نرخ رشد اقتصادی تاثیر منفی خواهد داشت.
بحران انرژی:
ابربحران انرژی در شرایط فعلی هم اقتصاد ایران را میآزارد و موجب تعطیلی گاه و بیگاه شماری از بنگاهها و موسسات تولیدی و خدماتی و کسب و کارها شده است. هر چند دولت متعهد شده که این ابر بحران را مدیریت نماید اما کاهش درآمدهای نفتی به تأمین مالی پروژههای تولید انرژی آسیب میرساند. محدودیتها در توسعه میادین گازی و نفتی نیاز داخلی را تهدید میکند و بر رشد اقتصادی اثر منفی خواهد داشت.
نرخ بهره:
برای کنترل فشار اقتصادی، دولت ممکن است نرخ بهره را افزایش دهد تا از فرار سرمایه و تورم بیشتر جلوگیری کند. بااینحال، این اقدام میتواند سپرده گذاری در بانکها داخلی را کاهش دهد. البته با توجه به نرخ تورم افسار گسیخته بالا اگر حاکمیت نرخ بهره را افزایش ندهد، انتظار میرود تقاضا برای ارز و طلا و حتی فرار سرمایه از ایران افزایش یابد و سپردههای بانکی کاهش یابد. بدین ترتیب انتظار میرود بانکها به لحظه انفجاری ورشکستی نزدیک شوند.
بورس سهام:
کاهش اعتماد سرمایهگذاران به دلیل تحریمها ارزش سهام را کاهش میدهد. افت بورس نشانهای از بحران اقتصادی و کاهش سرمایهگذاری است.
بخش مالی و بانکی:
محدودیت در انتقالات مالی و فعالیتهای بانکی موجب افزایش هزینههای تجارت و ناکارآمدی بیشتر نظام مالی و بانکی میشود.
ریسکپذیری و پذیرش سرمایهگذاری:
تحریمها و بیثباتی اقتصادی، سرمایهگذاران را به سمت مکانهای امنتر سوق میدهند و جذب سرمایهگذاری جدید دشوار میشود.
روابط تجاری با کشورها:
تحریمها روابط تجاری ایران را محدود میکنند. ایران مجبور به تعامل با کشورهای پرریسک و با شرایط تجاری نامناسب میشود.
ذخایر ارزی:
کاهش درآمدهای صادراتی و مسدود شدن داراییهای خارجی ذخایر ارزی کشور را کاهش داده و واردات کالاهای اساسی را تهدید میکند.
پسانداز ملی:
کاهش درآمد خانوارها و دولت باعث کاهش پسانداز ملی میشود و این مسئله بر سرمایهگذاری و رشد اقتصادی تأثیر منفی میگذارد.
نرخ مشارکت اقتصادی:
افزایش بیکاری و کاهش فرصتهای شغلی نرخ مشارکت اقتصادی را کاهش میدهد و به رکود اقتصادی دامن میزند. چه با کاهش قدرت خرید شهروندان به دلیل تورم و همزمان کاهش فرصتهای شغلی، تقاضا برای کالا و خدمات کاهش یافته و این امر دور باطل بیکاری-رکود و رکود-بیکاری را رقم خواهد زد.
نرخ فقر:
کاهش قدرت خرید شهروندان و افزایش تورم موجب میشود تا سطح و عمق فقر افزایش یابد. به عبارت دیگر تعداد بیشتری از جمعیت به زیر خط فقر سقوط کنند و همچنین فقیران فقیر تر خواهند شد.
شاخص توسعه انسانی(HDI):
کاهش درآمد، افزایش بیکاری، و محدودیت در خدمات بهداشتی و آموزشی موجب افت شدید شاخص توسعه انسانی میشود. در همین راستا، توانایی فیزیکی و آموزشی نیروی کار ایران برای مشارکت در بازار کار و تولید آسیب خواهد دید.
نتیجهگیری:
تشدید تحریمهای آتی کاخ سفید اثرات گستردهای بر اقتصاد ایران دارد. کاهش صادرات نفت و غیرنفتی درآمدهای ارزی را کاهش داده و تراز تجاری را منفیتر میکند. این امر به افزایش نرخ ارز، تورم و کاهش قدرت خرید منجر میشود. کسری بودجه دولت با کاهش درآمدهای نفتی و مالیاتی تشدید شده و چاپ پول یا افزایش مالیاتها، رکود اقتصادی و بیاعتمادی را عمیقتر میسازد. تولید داخلی به دلیل محدودیت واردات کالاهای واسطهای و سرمایهای آسیب میبیند و نرخ بیکاری افزایش مییابد.
کاهش سرمایهگذاری خارجی و فرار سرمایه داخلی، ذخایر ارزی و توسعه اقتصادی را محدود میکند. همچنین، کاهش کیفیت خدمات عمومی، محدودیت در واردات کالاهای اساسی، و افت ارزش بورس از دیگر پیامدهای اقتصادی تحریمهاست. این شرایط موجب کاهش رشد اقتصادی، بیثباتی مالی، و افزایش نرخ فقر شده و در نهایت شاخص توسعه انسانی را کاهش میدهد.
شماره | آیتم تحریم | پیامدهای اقتصادی نخستین | پیامدهای اقتصادی ثانویه | پیامدهای سیاسی و اجتماعی |
۱ | کاهش صادرات نفت و معیانات گازی | کاهش درآمد ارزی، کاهش تولید نفت | افزایش کسری بودجه، کاهش ذخایر ارزی، کاهش سرمایهگذاری خارجی | افزایش فشار بر اقشار ضعیف، کاهش اعتبار بینالمللی، تضعیف موقعیت دیپلماتیک |
۲ | کاهش سهم صادرات غیرنفتی | کاهش درآمدهای صادراتی، کاهش دسترسی به بازارهای خارجی | کاهش تولید داخلی، بیکاری، افزایش وابستگی به درآمدهای داخلی | تضعیف روابط اقتصادی با سایر کشورها، کاهش توان رقابتی بنگاههای داخلی |
۳ | تراز تجاری | کاهش صادرات و واردات، محدودیت در واردات کالاهای اساسی | افزایش نرخ ارز، تورم، کاهش قدرت خرید | نارضایتی عمومی، گسترش فقر، افزایش شکاف طبقاتی |
۴ | کسری بودجه دولت | کاهش درآمدهای نفتی و غیرنفتی | چاپ پول، افزایش مالیاتها، کاهش بودجههای عمرانی | افزایش نارضایتی مردمی، تضعیف اعتماد عمومی به دولت |
۵ | تولید ناخالص داخلی (GDP) و رشد اقتصادی | کاهش تولید صنعتی، کاهش صادرات | کاهش سرمایهگذاری، کوچکتر شدن اقتصاد، افزایش نرخ بیکاری | افزایش مهاجرت نیروی کار، تضعیف امید به آینده |
۶ | تورم | افزایش هزینههای واردات، کاهش ارزش ریال | کاهش قدرت خرید، کاهش رفاه عمومی | افزایش فقر، افزایش شکاف طبقاتی |
۷ | نرخ ارز | کاهش درآمدهای ارزی، کاهش ذخایر ارزی | کاهش ارزش ریال، افزایش هزینه کالاهای وارداتی | افزایش تورم، نارضایتی عمومی |
۸ | نرخ بیکاری | تعطیلی بنگاههای اقتصادی، کاهش تولید | مهاجرت نیروی کار، کاهش سطح رفاه اجتماعی | گسترش نارضایتی، افزایش جرائم |
۹ | واردات کالاهای واسطهای و سرمایهای | محدودیت در دسترسی به کالاها و تجهیزات تولید | کاهش تولید داخلی، کاهش بهرهوری، افزایش وابستگی به کالاهای واسطهای وارداتی | کاهش رقابتپذیری اقتصادی، افزایش نارضایتی تولیدکنندگان |
۱۰ | سرمایهگذاری مستقیم خارجی (FDI) | خروج سرمایهگذاران خارجی، کاهش جذب سرمایهگذاری | کاهش رشد اقتصادی، تضعیف زیرساختهای اقتصادی | کاهش همکاریهای بینالمللی، افزایش انزوای اقتصادی |
۱۱ | فرار سرمایه داخلی به خارج کشور | خروج سرمایههای داخلی، کاهش اعتماد سرمایهگذاران داخلی | کاهش سرمایهگذاری داخلی، کاهش نرخ رشد اقتصادی | کاهش اشتغال، افزایش نابرابری اقتصادی |
۱۲ | تولید انرژی | کاهش تأمین مالی پروژههای انرژی، کاهش تولید نفت و گاز | افزایش وابستگی به واردات انرژی، کاهش ظرفیت تولید داخلی | کاهش توان رقابتی در بازار انرژی، تضعیف موقعیت استراتژیک |
۱۳ | نرخ بهره | افزایش نرخ بهره برای کنترل تورم و فرار سرمایه | کاهش سرمایهگذاری داخلی، افزایش هزینههای تولید | کاهش تولید ناخالص داخلی، افزایش نارضایتی عمومی |
۱۴ | شاخص بورس سهام | کاهش اعتماد سرمایهگذاران، کاهش ارزش سهام | کاهش جذب سرمایه، خروج سرمایهگذاران | افزایش نارضایتی عمومی، تضعیف بازار سرمایه |
۱۵ | بخش مالی و بانکی | محدودیت در انتقالات مالی، بلوکه شدن داراییها | کاهش نقدینگی، کاهش اعتماد به نظام بانکی | افزایش بحران اقتصادی، کاهش توانایی بانکها در ارائه خدمات مالی |
۱۶ | ریسکپذیری و پذیرش سرمایهگذاری | افزایش عدم اطمینان، کاهش تمایل به سرمایهگذاری | کاهش رشد اقتصادی، کاهش توسعه زیرساختها | افزایش فقر، کاهش کیفیت زندگی |
۱۷ | روابط تجاری با کشورها | کاهش تجارت با کشورهای غربی، افزایش وابستگی به کشورهای با ریسک بالا | کاهش تنوع تجاری، افزایش هزینه واردات و صادرات | تضعیف روابط دیپلماتیک، افزایش فشارهای بینالمللی |
۱۸ | ذخایر ارزی | کاهش درآمدهای صادراتی، محدودیت در دسترسی به منابع ارزی | کاهش توانایی واردات کالاهای اساسی، افزایش نرخ ارز | افزایش تورم، گسترش نارضایتی عمومی |
۱۹ | پسانداز ملی | کاهش درآمد خانوارها و دولت، افت نرخ پسانداز | کاهش سرمایهگذاری داخلی، افزایش وابستگی به منابع خارجی | کاهش کیفیت زندگی، افزایش فقر |
۲۰ | عرضه پول | چاپ پول برای جبران کسری بودجه | افزایش نقدینگی، تشدید تورم | افزایش فشار اقتصادی بر خانوارها، کاهش اعتماد عمومی به دولت |
۲۱ | نرخ مشارکت اقتصادی | کاهش فرصتهای شغلی، افزایش بیکاری | کاهش تولید، کاهش درآمد خانوارها | افزایش نارضایتی عمومی، افزایش نرخ مهاجرت |
۲۲ | نرخ فقر | افزایش هزینههای زندگی، کاهش درآمد خانوارها | افزایش نیاز به کمکهای دولتی، کاهش رفاه اجتماعی | گسترش نارضایتی عمومی، افزایش جرائم |
۲۳ | شاخص توسعه انسانی (HDI) | کاهش دسترسی به خدمات آموزشی و بهداشتی | کاهش کیفیت زندگی، افزایش شکاف طبقاتی | افزایش نابرابری، کاهش امید به آینده |
مجله فارین افرز
۲۲ ژانویه ۲۰۲۵
برخی ناظران با دیدی مثبت ادعا کردهاند که دولت دوم ترامپ نوید احیای رئالیسم در سیاست خارجی آمریکا را میدهد. رابرت اوبراین، که در دولت اول ترامپ مشاور امنیت ملی بود، در مقالهای در نشریه «فارین افرز» با اشتیاق وعده «بازگشت رئالیسم با طعمی جکسونی» را داد.
این دیدگاه به شدت اشتباه است. رئالیستها اغلب در مورد بهترین مسیر اقدام اختلافنظر دارند، گاهی حتی به شدت، بنابراین نمیتوان به آسانی تعریف کرد که یک «سیاست خارجی رئالیستی» دقیقاً چیست. اما میتوان به آسانی گفت که چه چیزی نیست – و «اول آمریکا»ی دونالد ترامپ قطعاً رئالیستی نیست.
رئالیسم با این فرض آغاز میشود که در سیاست جهانی، هرجومرج حاکم است: هیچ مرجع نهاییای وجود ندارد که بتواند منازعات را حل کند یا محدودیتهایی را تضمین نماید. در این زمینه، لازم است نسبت به تواناییهای دیگران و تهدیدات بالقوهای که ممکن است ایجاد کنند، هوشیار بود. رئالیستها همچنین با مجموعهای مشترک از فرضیات درباره قدرت و درگیری شناخته میشوند. آنها منازعات بین دولتها را معمولاً نه سوءتفاهم، یا اختلافاتی که به سادگی قابلحل باشند، بلکه تجلی جاهطلبیهای متضاد میدانند.
رئالیسم فرض میکند که در سیاست جهانی، هیچچیز هرگز به طور کامل حلوفصل نمیشود؛ کشورها به طور بیوقفه برای موقعیت و مزیت رقابت میکنند. پس از پایان یک سری از منازعات سیاسی، چالشهای جدیدی ظهور میکنند: برای مثال، پس از جنگ جهانی دوم، جنگ سرد آغاز شد. این دیدگاه باعث میشود که رئالیستها به غریزهای برای احتیاط تمایل پیدا کنند، زیرا اگرچه نمیتوان فراتر از افق را دید، تقریباً قطعی است که حتی پس از قاطعترین پیروزیها، منازعات سیاسی جدید و اغلب غیرمنتظره در فاصلهای نهچندان دور به وجود خواهند آمد.
به همین دلیل، رئالیستها به مسأله جنگ تنها با این پرسش که «آیا پیروز خواهیم شد؟» نمیپردازند (یعنی آیا اهداف سیاسی که برای آن وارد جنگ شدیم محقق شدهاند یا خیر)، بلکه حتی در صورت موفقیت نیز میپرسند: «روز بعد از آن چه اتفاقی میافتد؟»
این رویکرد به رهبران اجازه میدهد تصمیمات سختگیرانه و گاه حتی دردآوری بگیرند، به نحوی که منافع خاص رهبران فردی یا گروههای مورد علاقه را کنار بگذارند و در خدمت منافع ملی باشند: محافظت در برابر تسخیر نظامی خارجی، حفظ خودمختاری سیاست داخلی، و پرورش یک محیط بینالمللی که فرصتها را ایجاد کرده و خطرات را کاهش دهد.
دستورکار «اول آمریکا»ی ترامپ بر اساس این اصول و فرضیات اساسی رئالیستی شکل نگرفته است. به همین دلیل، رویکردهای احتمالی او به مهمترین مسائل پیش روی واشنگتن – رقابت با چین، جنگ روسیه در اوکراین، ثبات اقتصادی جهانی، و درگیریهای خاورمیانه – احتمالاً هیچ شباهتی به یک سیاست خارجی رئالیستی نخواهند داشت.
واقعگرا باشید
اگرچه هرگز سیاست خارجی واحدی بهعنوان «سیاست خارجی رئالیستی» وجود نخواهد داشت، اما گرایشهای مشخصی از رئالیسم قابل شناسایی است. رئالیستها عموماً نسبت به توان بازدارندگی حقوق بینالملل بدبین هستند، در اغلب موارد (البته نه در همه موارد) از قضاوت قاطع در مورد ادعاهای اخلاقی طرفهای متخاصم در منازعات بینالمللی پرهیز میکنند و معمولاً نسبت به طرحهای بلندپروازانه برای حل منازعات دوردست از طریق استفاده از زور محتاط هستند. از این گرایشها مجموعهای از اصول اساسی استخراج میشود. این اصول میتوانند دامنهای از انتخابهای سیاسی را پیشنهاد دهند. اما آنچه قابل توجه است، میزان بیاعتنایی ترامپ به این اصول است.
رئالیسم ممکن است خونسردانه و سختدلانه عمل کند، اما نه بهطور غریزی خشونتآمیز است و نه نسبت به پیامدهای اخلاقی انتخابهای سیاسی بیتفاوت. بازیگران سیاست جهانی که از زور بهطور بیرحمانهای استفاده میکنند، گاهی بهعنوان رئالیست شناخته میشوند (و گاه مورد تحسین قرار میگیرند). اما همانطور که کلاوزویتس آموزش داده است، استفاده از زور تنها زمانی موفقیتآمیز تلقی میشود که اهداف سیاسی برای آن تعریفشده را با هزینهای قابلقبول محقق کند. او میگوید: «هیچکس جنگی را آغاز نمیکند – یا بهتر است بگوییم، هیچکس در عقل سلیم خود نباید این کار را بکند – بدون اینکه ابتدا کاملاً روشن کند که قصد دارد از آن جنگ چه چیزی به دست آورد. هدف، هدف سیاسی است.»
سیاست خارجی یعنی دستیابی به خواستههای خود در عرصه جهانی. برداشتی سطحی از ماکیاولی ممکن است به این نصیحت گزینشی منجر شود که «برای یک شاهزاده بهتر است که مورد ترس باشد تا مورد محبت»، اما در سیاست جهانی، تنها یک احمق میخواهد مورد نفرت باشد. توانایی بهکارگیری نفوذ سیاسی و استفاده خردمندانه از آن، عامل کلیدی موفقیت یا شکست در دستیابی به اهداف در عرصه بینالمللی است. اما «اول آمریکا»ی ترامپ در سیاست بینالملل عملکرد چندان خوبی ندارد.
به رقابت ایالات متحده با چین توجه کنید. در دوران جنگ سرد، آخرین رقابت بزرگ میان قدرتها که واشنگتن با آن مواجه شد، دیپلمات جورج کنان چالشی که ایالات متحده با آن مواجه بود و اهداف آن را سیاسی توصیف کرد، نه نظامی. تهدید اصلی این نبود که اتحاد جماهیر شوروی بلافاصله اروپای غربی را از طریق فتح به امپراتوری خود اضافه کند، بلکه این بود که به مرور زمان کل قاره به حوزه نفوذ شوروی تبدیل شود. و صرفنظر از اینکه آیا روابط ایالات متحده و چین امروز یک جنگ سرد جدید محسوب میشود یا خیر، ارزیابی کنان همچنان معتبر است.
تهدید اصلی این نیست که چین با بیپروایی و حماقت وارد تلاشهای خودویرانگر برای هژمونی منطقهای از طریق حملات پیدرپی به همسایگان خود شود؛ بلکه خطر این است که چین ممکن است به سلطه سیاسی بر شرق آسیا دست یابد.
از دیدگاه رئالیستی، اگرچه آمادگی نظامی ایالات متحده مهم است، سنگ بنای یک پاسخ هوشمندانه به چالش چین، ایجاد شراکتهای سیاسی نزدیک (و اتحادهای متعهدانه) با بازیگران کلیدی در منطقه است. با این حال، ترامپ نسبت به اتحادها نگرشی عجیب نشان میدهد و آنها را نه بهعنوان سازوکاری برای تقویت احساسات مشترک، بلکه عمدتاً بهعنوان طرحهایی برای ضرر مالی و پر از همپیمانانی ناسپاس میبیند که از سخاوت آمریکا بهرهبرداری میکنند. اکنون آن کشورها باید ارزیابی کنند که آیا واشنگتن شریک سیاسی قابل اعتمادی خواهد بود یا خیر. اگر ایالات متحده غیرقابل پیشبینی یا غیرقابل اعتماد به نظر برسد، چین ممکن است منطقه را تحت سلطه خود درآورد – نه از طریق فتح نظامی، بلکه به دلیل محاسباتی که نشان دهد هیچ جایگزین عملی دیگری جز تسلیم به خواستههای آن وجود ندارد.
بیزاری ترامپ از اتحادها احتمالاً بر تصمیمات او درباره جنگ اوکراین نیز تأثیر خواهد گذاشت. از دیدگاه رئالیستی، به نفع منافع ملی ایالات متحده است که در جهانی زندگی کند که در آن جنگهای تهاجمی توسط قدرتهای اقتدارگرای جاهطلب شکست بخورند، نه اینکه موفق شوند. حتی بهتر است اگر بتوان آن شکست را با هزینهای نسبتاً پایین تسریع کرد و در عین حال اتحادها را محکمتر کرد. دقیقاً همین امر پس از تهاجم اولیه روسیه در سال ۲۰۲۲ رخ داد – و به همین دلیل است که تمایل ظاهری ترامپ به پایان دادن به جنگ بر اساس شروط روسیه بهعنوان یک عمل رئالیستی خویشتندارانه تعبیر نمیشود، بلکه صرفاً یک حماقت محض است.
از دیدگاه رئالیستی، زمان آن فرارسیده است که ضمانتهای امنیتی ایالات متحده در خلیج فارس، که ممکن است نیم قرن پیش منطقی بوده باشد، بازنگری شوند، زیرا اکنون آشکارا منسوخ شدهاند. همچنین دشوار است تصور کرد که ارائه چک سفید به اسرائیل برای سیاستهای توسعهطلبانهاش در کرانه باختری چگونه میتواند به نفع منافع ملی ایالات متحده باشد. با این حال، در ارزیابی دوستان و متحدان دیرینه واشنگتن، ترامپ به نظر میرسد به ادامه آغوش باز واشنگتن نسبت به بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، رضایت دارد.
ترامپ همچنین نسبت به تعهدات نظامی ایالات متحده در خلیج فارس بیتفاوت به نظر میرسد و لحن تندی در مواجهه با دشمن اصلی واشنگتن در منطقه، یعنی ایران، اتخاذ کرده است. اما ایالات متحده اکنون بزرگترین صادرکننده انرژی در جهان است و با تهدیدهای فزایندهای در سایر مناطق روبهرو است. یک رئالیست واقعی پیشنهاد میداد که واشنگتن به شکلی ظریف خود را از وعدههای دفاع از خلیج فارس خارج کند و هشدار میداد که تلاش ایالات متحده (یا یک اقدام تحت حمایت ایالات متحده) برای نابودی برنامه هستهای ایران با زور، اشتباهی فاجعهبار خواهد بود.
دهان گشاد
رئالیسم در تصور عمومی اغلب با سختگیری و قاطعیت همراه است. و اگرچه گاهی ضروری است که این قاطعیت بهویژه در خلوت به دشمنان منتقل شود، رئالیستها وقت خود را برای رجزخوانی تلف نمیکنند و بهندرت خودنمایی میکنند.
در تضاد آشکار با این رویکرد، ترامپ در هفتههای اخیر بسیار پر سر و صدا بوده است. علاوه بر تهدیدهای مکرر برای تصاحب کانال پاناما، او در یک پیام کریسمس، نخستوزیر کانادا را تحقیر کرد و اظهار داشت که کاناداییها اگر کشورشان به ایالت پنجاه و یکم آمریکا تبدیل شود، شرایط بهتری خواهند داشت. اما رئالیستها تمایلی ندارند یکی از بزرگترین مزیتهایی را که ایالات متحده مدتها از آن بهعنوان یک قدرت جهانی بهره برده است – روابط بهطور غیرمعمول گرم با نزدیکترین همسایگانش – تضعیف کنند.
ترامپ همچنین بهطور آشکار درباره استفاده از تاکتیکهای اجباری علیه یک متحد برای جذب گرینلند صحبت کرده و ادعا کرده است که این منطقه «برای امنیت ملی ایالات متحده ضروری است.» اگرچه رئالیستها معمولاً اهمیتی به لفاظیها نمیدهند، اما چنین صحبتهایی میتواند تأثیر منفی داشته باشد – با شکلدهی به انتظارات بینالمللی درباره نیات آمریکا به شکلی که به ضرر منافع ایالات متحده تمام شود. تصور کنید اگر رهبر تازه منصوب یک قدرت بزرگ دیگر اظهارات مشابهی را مطرح کند. گفتار ممکن است ارزان باشد، اما اغلب میتواند نتیجه معکوس دهد.
این امر بهویژه در لفاظیهای ترامپ درباره نقش بینالمللی دلار آمریکا مشهود است. او در جریان کارزار انتخاباتی ۲۰۲۴ مدعی شد، «بسیاری از کشورها در حال کنار گذاشتن دلار هستند.» و با افتخار گفت، «آنها با من دلار را کنار نخواهند گذاشت.» او افزود: «من میگویم، اگر دلار را کنار بگذارید، دیگر نمیتوانید با ایالات متحده تجارت کنید، زیرا ما بر کالاهای شما ۱۰۰ درصد تعرفه اعمال خواهیم کرد.»
اما در نهایت، آینده دلار بهعنوان یک ارز بینالمللی عمدتاً توسط انتخابهای جمعی بازیگران خصوصی غیرهماهنگ تعیین خواهد شد، که شناسایی بسیاری از آنها غیرممکن خواهد بود. پول بینالمللی بر اساس اعتماد عمل میکند: مردم از آن استفاده میکنند زیرا میخواهند از آن استفاده کنند (و اغلب از گزینههای دیگر، از جمله پول رایج محلی خود، فرار میکنند). تلاش برای اجبار دیگران به استفاده از دلار در واقع باعث میشود آنها کمتر بخواهند از آن استفاده کنند و اعتبارش را تضعیف میکند.
با توجه به اولویتی که کشورها برای حفظ استقلال سیاسی و پیشبرد منافع خود قائل هستند، رئالیستها معتقدند که دولتها ترجیح میدهند تحت فشار قرار نگیرند و هرگاه بتوانند در برابر قلدری ایستادگی خواهند کرد. تکبر و اعمال زور غیرضروری رئالیسم نیست. فیلسوف ریمون آرون به ماهیت خودتخریبگر چنین رفتارهایی اشاره کرد که ناگزیر «ترس و حسادت دیگر دولتها را برمیانگیزد»، در نتیجه، جایگاه ملی را تضعیف کرده و موجب «تغییر متحدان به بیطرفی یا بیطرفها به اردوگاه دشمن» میشود.
توسیدید نیز پدیده مشابهی را در آغاز جنگ پلوپونز مشاهده کرد و از «خشم گسترده علیه آتن» گزارش داد. او نوشت که به دلیل سالها تکبر آتنیها، «احساسات مردم بسیار بیشتر به سوی اسپارتیها متمایل بود.» آتن شکست خورد.
یکی از اصول برجسته ایده «اول آمریکا»ی ترامپ، به این پویایی توجه نمیکند: تحمیل حمایتگرایی اقتصادی، چه به خودی خود و چه بهعنوان یک تاکتیک مذاکره برای مجبور کردن دیگران به تبعیت از خواستههای آمریکا. حمایتگرایی ایالات متحده باعث اقدام تلافیجویانه میشود که بهشدت به اقتصادی که سالانه حدود ۳ تریلیون دلار کالا و خدمات صادر میکند و حتی برای تولید داخلی خود به محصولات واسطهای وارداتی وابسته است، آسیب میرساند. همچنین باعث افزایش شدید قیمت کالاهای قابل تجارت در داخل کشور میشود.
در ماه دسامبر، اتحادیه اروپا با چهار کشور آمریکای جنوبی یک توافق تجاری امضا کرد و یکی از بزرگترین مناطق تجاری جهان را تشکیل داد. چین نیز به همین ترتیب در حال ایجاد نفوذ اقتصادی مهمی در نیمکره غربی است. سیاستهای تجاری تهاجمی ترامپ، حتی اگر بتواند امتیازات اکراهآمیزی از دیگران بگیرد، اهداف گستردهتر سیاست خارجی ایالات متحده (مانند محدود کردن نفوذ سیاسی چین) را تضعیف میکند، به بحران اقتصادی جهانی دامن میزند و دیگر کشورها را نسبت به تلاش بعدی واشنگتن برای زورگویی محتاط و در حالت دفاعی قرار میدهد.
یک رویکرد شکستخورده
در اندیشیدن به سیاست خارجی، اغلب رئالیستها با دیپلمات و دانشمند آرنولد وولفرز همنظر هستند، کسی که اصطلاح «اهداف محیطی» (milieu goals) را ابداع کرد. وولفرز نوشت که اگرچه دولتها باید بقای خود را در اولویت قرار دهند، اما آنها «فقط در موارد نادری با مسئله بقا مواجه میشوند.» همچنان که همیشه بوده است، رئالیستها در مورد تاکتیکهای خاصی که بهترین نتیجه را برای دستیابی به اهداف محیطی فراهم میکند، اختلافنظر دارند، اما آنها بهخوبی درک میکنند که همبستگی با دوستان به همان اندازه برای امنیت ملی ضروری است که قاطعیت مدبرانه با دشمنان.
در اینجا نیز، «اول آمریکا» تأکید رئالیستها بر دوراندیشی را رد میکند: این رویکردی کوتهبینانه، معاملهمحور و بهشدت خودمحور است. ترامپ هر تعامل با دیگر کشورها – چه دوستان و چه دشمنان – را بهعنوان یک تقابل با حاصلجمع صفر میبیند که در آن هدف، کسب بیشترین سهم ممکن از سودهای قابل مشاهده است.
واشنگتن پیشتر این رویکرد را در سالهای میان دو جنگ جهانی امتحان کرده بود. درخواستهای کوتهبینانهاش برای بازپرداخت بدهیهای جنگی، به شکنندگی مالیای دامن زد که به بحران مالی جهانی ویرانگر سال ۱۹۳۱ منجر شد. حمایتگرایی اقتصادیاش (که در پی آن صادراتش حتی بیش از وارداتش کاهش یافت) فروپاشی تجارت جهانی را بهطور کلی تشدید کرد. هر دو سیاست به رکود جهانی دامن زدند و آن را عمیقتر کردند – رکودی که عامل مهمی در به قدرت رسیدن فاشیستها در آلمان و ژاپن بود.
نسخه اصلی «اول آمریکا» در آن زمان شاید در ظاهر هوشمندانه به نظر میرسید، اما در واقع از نظر استراتژیک بسیار اشتباه و پرهزینه بود، و قطعاً بر مبنای رئالیسم شکل نگرفته بود. نسخه ترامپ نیز چنین است – و نتایج آن بار دیگر میتواند فاجعهبار باشد.
■ مقاله سعی دارد ثابت کند که رویکرد “اول آمریکا” به ضرر منافع آمریکاست، که صحیح است و تا حدود زیادی نیز به یک درک عمومی در میان اقشار تحصیلکرده تبدیل شده. بی دلیل نیست که طرفداران پروپاقرص ترامپ:
۱- اگر آمریکایی باشند، عمدتا از اقشار به حاشیه رانده شده هستند که احساسات و هویتشان خدشه دار شده.
۲- اگر غیر آمریکایی باشند، دارای احساسات ضد غربی ضد آمریکایی، ضد لیبرالی هستند و از ضربه خوردن آمریکا باکی ندارند.
خود آقای ترامپ اگر چه یک رهبر پوپولیست نمونه است ولی سواد چندانی برای درک منافع استراتژیک ندارد و نمیدانم این خط سیاست خارجی را چگونه کشف کرده ؟ اما میدانم آقای پوتین بسیار از رویکرد ایشان راضی و ممنون است. لحظه ای که ترامپ “سلطان” گونه اسم خلیج مکزیک را تغییر داد هیلاری کلینگتون به جای ۱۳۰ میلیون مکزیکی پوزخند زد.
بطور خلاصه: آمریکا کشوری است با بیشترین حجم نقدینگی و اوراق قرضه در کل تاریخ بشری. پس نیاز حیاتی دارد به رابطه حسنه با تمام دنیا و حوزه های نفوذ بسیار، در غیر این صورت در درون خودش غرق میشود. سوال مهم اینجاست که چه میزان ضربه به دیگر ملل و جهان آزاد میزند.
روز خوش، پیروز
معمار، شهرساز و استاد دانشگاه در کالیفرنیا
گمان میکنم کمتر کسی باشد که راجع به آتش سوزیهای مهیبی که بخشهای عمدهای از غرب لس آنجلس را فرا گرفتند و خسارتهای عظیمی به بار آوردند نشنیده باشد. این آتشها که صبح روز هفتم ژانویه ۲۰۲۵ اغاز شدند، نه تنها به سرعت رشد کردند بلکه ظرف دو روز در ۹ نقطه و محله مختلف حضور یافتند و از غرب تا شرق این شهر بزرگ را به تار و مار کشاندند.
در تاریخی که این نوشته به زیر تحریر میرود – نزدیک به دو هفته پس از شروع – آتش در چندین منطقه پس از خرابیهای بسیار خاموش شده است اما هنوز در محلههایی بخصوص آنجا که آتشسوزی شروع شد کمتر از نیمی از آتشها تا به حال مهار شدهاند.
هزینه خسارتهای آتشسوزیهای کالیفرنیا چندین صد میلیارد دلار خواهد بود؛ و زمانی زیاد طول خواهد کشید که خرابیها و خسارات جبران شوند. این نوشته نگاهی دارد به میزان خرابیها و اینکه انتظار میرود چه منابعی و چه کسانی هزینهها را پرداخت کنند.
شمای کلی
در آتشسوزیهای هفته گذشته لسآنجلس تا تاریخ این نوشته – ۱۹ ژانویه ۲۰۲۵ – بیش از ۱۲۳۰۰ ساختمان سوخته است، ۱۷۰ هزار نفر از ساکنین چند محله (منجمله نویسنده این مقاله) از خانههای خود رانده و چندین محله کلا یا عمدتا تخریب شدهاند. بیش از ۱۵۰ کیلومتر مربع از درخت و زمین و خانهها ذغال شدهاند.
ارزشهای بالای املاک در مناطقی مانند پاسیفیک پالیسیدز(۱) در غرب لس آنجلس که محلهای به نسبت اعیان نشین است به افزایش هزینهها کمک کرده است. این محله که به شدت تحت حمله آتشها قرار گرفته، محل زندگی چندین چهره مشهور سینمایی و سیاسی بوده است؛ متوسط قیمت خانهها در آن ۳.۵ میلیون دلار است.
برآوردهای خسارت و هزینههای اقتصادی ناشی از آتشسوزیهای هزینه بازسازی فقط در مورد خانههای آتش گرفته در لسآنجلس به صدها میلیارد دلار میرسد. و طبیعی است همانطور که میزان خسارت افزایش مییابد، قیمت بازسازی نیز بالا میرود. این هزینه بین دولتهای محلی و ایالتی و فدرال، بیمهگران و ساکنان تقسیم خواهد شد. بیشتر از دولتها، بیمهگران و ساکنان با بارهای مالی طولانیمدت ناشی از این فاجعه روبرو خواهند شد.
تا امروز مقامات لسآنجلس گزارش دادهاند که ۲۷ نفر جان باختهاند و دستکم ۱۲ نفر مفقود الاثر هستند. در همین حال، بادهای شدید پیشبینیشده در هفته آینده باعث شده است که آتشنشانها تلاش کنند تا حد ممکن آتشها را زودتر از معمول مهار کنند تا امکان پرداختن نوبت به خسارات بسیار محتمل آتشهای جدید وجود داشته باشد.
تصاویرزیر نشان میدهند که چگونه محلههای لسآنجلس به خاکستر تبدیل شدهاند در حالی که آتشسوزیهای مرگبار همچنان در حال سوختن هستند.
هزینهها
برآورد اولیه که هزینه کلی این آتش سوزی را بین ۲۵۰ تا ۲۷۵ میلیارد دلار تخمین میزد پس از دو هفته تداوم آتشها اکنون چند برابر شده است. تقریبا همه دست اندرکاران، خسارتها را “فاجعهبار” توصیف میکنند. باید توجه کرد هزینه کامل آتشسوزیها تا مدتها پس از پاک شدن دود و ارزیابی دقیق مشخص نخواهد شد و تلاشهای پرهزینه برای بازسازی ممکن است سالها طول بکشد. هزینه آتشسوزیها معمولا از طریق خسارتهای مستقیم و غیرمستقیم محاسبه میشوند.
از سال ۱۹۸۰ تا پایان سال ۲۰۲۴، بیش از ۴۰۰ رویداد آب و هوایی و اقلیمی در ایالات متحده خسارتهایی بیش از یک میلیارد دلار به بار آورده است. با این وجود، و با توجه به نرخ تورم، طبق اطلاعات مراکز ملی امریکا، آتشسوزیهای لسآنجلس میتوانند یکی از پرهزینهترین آتشسوزیهای محیط زیست در تاریخ این کشور باشند.
هزینه کلی یک فاجعه از مجموع خسارتهای مستقیم و غیرمستقیم محاسبه میشود. هزینههای مستقیم شامل مواردی مانند بازسازی، جابجایی، هزینههای پاکسازی و هزینههای پناهگاه اضطراری است. موارد زیر هزینههای غیرمستقیم را در بر میگیرند: هزینههای درمانی برای افرادی که آسیب دیدهاند یا در معرض دود آتشسوزی قرار گرفتهاند، دستمزدهای از دسترفته کارکنان، آوارگی مسکن، و همچنین آسیبها به بازار کار محلی، صنعت کسبوکار و گردشگری.
در از دست دادن شرایط اجتماعی و اقتصادی قبلی، هزینههایی وجود دارد که مواردی نادر یا غیرقابل سنجش هستند. هم اکنون بسیاری از ساکنان لسآنجلس با هزینههای جابجایی کوتاهمدت یا بلندمدت و همچنین آسیبهای روانی یا جسمی روبرو هستند. هنوز بسیار زود است هزینههای نادر و یکبارهای مشخص شوند.
در کشور آمریکا پس یک از فاجعه طبیعی، دولتهای محلی و فدرال بخشی از هزینهها را بر عهده میگیرند. بطور مثال آژانس فدرال مدیریت اضطراری(۲) انواع مختلفی از کمکها را ارائه میدهد، مانند تأمین اقدامات کاهش خطر، پاکسازی آوار، و تأمین پناهگاههای اضطراری. همچنین ارائه حمایت مالی به برخی از ساکنان آواره شده از محل سکونت خود. دولت فدرال معمولاً بر روی اعطای کمکهای بدون عوض (۳) – پولی که از دولت فدرال به دولتهای محلی برای هدف خاصی مانند کمکهای فاجعهای هدایت میشود – تاکید دارد؛ اما ممکن است ماهها یا سالها طول بکشد تا این پول به دست اهالی محلی برسد.
در عین حال، بیشتر برنامههای پاسخدهی دولت به منظور ارائه کمکهای بلندمدت طراحی نشدهاند. عمدتا بخاطر اینکه شهر و محله را دوباره به حالت اولیه برگرداند طراحی نشده است. همچنین این برنامهها برای پرداخت کامل هزینه بازسازی یک خانه جدید طراحی نشده است.
در مورد ویژه لسآنجلس، ادارات و سازمانهای ایالتی و شهرستان لسآنجلس، اداره کسبوکارهای کوچک(۴) و گروههای خیریه نیز احتمالاً بخشی از هزینههای بازسازی خانهها و کسبوکارها را بر عهده خواهند گرفت.
کمکهای منابع مختلف
جو بایدن رئیسجمهور امریکا همین دو روز پیش اعلام کرد که دولت فدرال پرداخت ۱۰۰ درصد هزینههای مربوط به آتشسوزی را به عهده خواهد گرفت. او تعهد کرد که یک چک به مبلغ ۷۷۰ دلار برای تمام کسانی که مورد آسیب آتشهای اخیر قرار گرفتهاند ارسال خواهد شد. او همچنین اشاره کرد کمکهای اضطراری دیگر نیز در نظر گرفته شدهاند اما با کنگره امریکا هنوز به توافقی در مورد بسته کمکهای اضطراری نرسیده است؛ و مشخص نیست که طرح رئیسجمهور بعدی دونالد ترامپ برای کمکهای این فاجعه در کالیفرنیا چه خواهد بود.
از سوی دیگر شرکتهای بیمه خصوصی و ایالتی مسئول پوشش بخش بزرگی – اما نه همه – از خسارتهای اموال مشتریان خود خواهند بود. اما یک واقعیت مهم این است که همه صاحبان خانه، بهخصوص در کالیفرنیا، بیمه ندارند. در یکسال گذشته چندین شرکت بزرگ بیمه پوشش خود را در مناطقی که به دلیل خطرات بالای حوادث طبیعی در حال افزایش – بخصوص آتش سوزی – “غیرقابل بیمه” تشخیص داده میشوند، کاهش داده یا محدود کردهاند. این تصمیم باعث شده است هزاران خانوار در منطقه لسآنجلس بیمه نداشته باشند یا مجبور شوند به طرح بیمه آتشسوزی ایالتی که پوشش کمتری میدهد و در ضمن گران هم هست، روی کنند.
من، نویسنده این مقاله، در میان ۷۲۰۰۰ خانواری بودم که تنها یکی از این شرکتهای بیمه از تجدید بیمه منزل آنها در سال ۲۰۲۴ خودداری کرد. بیمه خانه من درست چهار ماه پیش تجدید نشد و من مجبور شدم بیش از چهار برابر هزینه سال پیش برای گرفتن بیمهای که پوشش کمتری داشت پرداخت کنم.
از آنجا که بیمه دولتی ایالت کالیفرنیا آخرین راه چاره است، برخی از ساکنان شهر لسآنجلس، مانند من، باید انتظار داشته باشند که پس از آتشسوزی هزینههای زیادی را هم از سوی خود برای تعمیر یا بازسازی خانههایشان بپردازند. خوشبختانه خانه من از سرایت حریق اخیر در امان ماند. ولی بیش از دوازده هزار خانواده دیگر این بخت را نداشتند.
ساکنان لسآنجلس تاثیرات آتشسوزی را در دیگر بخشهای اقتصاد نیز احساس خواهند کرد: بهطور مثال هزینههای ساختوساز افزایش خواهد یافت زیرا بسیاری از ساکنان و کسبوکارهای محلی به دنبال بازسازی هستند، یا چارهای جز آن ندارند. پیشبینی میشود که قیمت استخدام پیمانکاران، لولهکشها، برقکاران و سایر متخصصان با تقاضای زیاد افزایش شدید یابد. تخمین میزان این تاثیرات تا زمانی بسیار سخت خواهد بود.
——————————
1- Pacific Palisade.
2- FEMA: Federal Emergency Management Services
3- Block Grant
4- Smal Business Administration
5- California Fair Plan
جاناتان اسپایسر، تووان گومروکچو و مایا گبیلی
استانبول/دمشق، ۱۹ ژانویه ۲۰۲۵
خلاصه:
- مذاکرات پیچیده درباره سرنوشت نیروهای تحت رهبری کردها در جریان است.
- طرفین، طبق گفته منابع، صبر و انعطاف بیشتری از خود نشان میدهند.
- توافق احتمالی میتواند به خروج برخی نیروها از سوریه و ادغام برخی دیگر در وزارت دفاع منجر شود.
- مسائل دشوار بسیاری همچنان باقی مانده است.
مذاکرهکنندگان در تلاشاند تا درباره یکی از حساسترین مسائل آینده سوریه، یعنی سرنوشت نیروهای کرد که آمریکا آنها را متحدان کلیدی در مبارزه با داعش میداند اما ترکیه آنها را تهدیدی برای امنیت ملی خود میشمارد، به توافقی دست یابند.
دوازده منبع مطلع، از جمله پنج منبع مستقیما دخیل در این گفتوگوهای فشرده در هفتههای اخیر، به رویترز گفتهاند که مذاکرهکنندگان دیپلماتیک و نظامی از ایالات متحده، ترکیه، سوریه و «نیروهای دموکراتیک سوریه» (SDF) بیش از آنچه در اظهارات علنی آنها نمایان است، صبر و انعطاف نشان دادهاند.
این تلاشها ممکن است زمینهساز توافقی در ماههای آینده شود که بر اساس آن، برخی نیروهای کرد مناطق ناآرام شمال شرق سوریه را ترک کرده و برخی دیگر تحت نظر وزارت دفاع جدید سوریه قرار گیرند. این مطلب را شش منبع به رویترز اعلام کردهاند.
با این حال، بسیاری از مسائل دشوار همچنان حلنشده باقی ماندهاند، از جمله چگونگی ادغام نیروهای مسلح و آموزشدیده «نیروهای دموکراتیک سوریه» در ساختار امنیتی سوریه و مدیریت مناطق تحت کنترل آنها که شامل میادین کلیدی نفت و گندم است.
مظلوم عبدی، فرمانده «نیروهای دموکراتیک سوریه»، در مصاحبهای با شبکه سعودی الشرق نیوز در روز سهشنبه گفت: «خواسته اصلی ما اداره غیرمتمرکز است»؛ موضوعی که ممکن است چالشی برای رهبری جدید سوریه باشد که پس از برکناری بشار اسد در ماه گذشته خواستار بازگرداندن تمام کشور تحت حاکمیت دولت مرکزی است.
عبدی تأکید کرد که «نیروهای دموکراتیک سوریه» قصد انحلال ندارد و افزود که این نیروها مایل به پیوستن به وزارت دفاع و عمل کردن بر اساس قوانین آن هستند، اما بهعنوان «یک بلوک نظامی».
مرهف ابوقصره، وزیر دفاع جدید سوریه، روز یکشنبه در مصاحبه با رویترز این رویکرد را رد کرد و گفت: «اینکه نیروهای دموکراتیک سوریه بهعنوان یک بلوک باقی بماند، درست نیست.»
شورشیان سابق که اکنون در دمشق قدرت را در دست دارند، گفتهاند که خواستار ادغام تمام گروههای مسلح در نیروهای رسمی سوریه تحت فرماندهی واحد هستند. «نیروهای دموکراتیک سوریه» در پاسخ به درخواست رویترز برای اظهارنظر، به مصاحبه فرمانده خود ارجاع داد.
اینکه کردها چه میزان خودمختاری حفظ خواهند کرد، به گفته دیپلماتها و مقامات درگیر، احتمالاً به سیاستهای دولت جدید آمریکا تحت ریاستجمهوری دونالد ترامپ بستگی دارد، که هنوز موضعگیری عمومی درباره حمایت از متحدان کرد خود نکرده است.
ترامپ درباره برنامههای خود، از جمله برنامه برای حدود ۲۰۰۰ نیروی آمریکایی مستقر در سوریه، اظهارنظری نکرده است و نمایندهای از طرف او نیز به درخواست برای توضیح پاسخی نداده است.
هر توافقی همچنین به این بستگی دارد که آیا رجب طیب اردوغان، رئیسجمهور ترکیه، از تهدید خود برای عملیات نظامی علیه «یگانهای مدافع خلق»(YPG) که هسته اصلی ائتلاف «نیروهای دموکراتیک سوریه» هستند، صرفنظر میکند یا خیر.
آنکارا YPG را بهعنوان شاخهای از حزب کارگران کردستان (PKK) میداند که از سال ۱۹۸۴ علیه دولت ترکیه شورش کرده و از سوی ترکیه و آمریکا بهعنوان یک گروه تروریستی شناخته شده است.
هاکان فیدان، وزیر امور خارجه ترکیه، این ماه گفت که «باید به مقامات جدید سوریه فرصت داده شود تا به اشغال و ترور YPG پایان دهند»، اما مشخص نکرد که آنکارا تا چه مدت منتظر خلع سلاح YPG خواهد ماند پیش از آنکه عملیات نظامی خود را آغاز کند.
یک منبع وزارت خارجه ترکیه اعلام کرد که خلع سلاح گروههای مسلح و خروج «جنگجویان تروریست خارجی» برای ثبات و تمامیت ارضی سوریه ضروری است و هرچه این امر زودتر انجام شود، بهتر است.
این منبع گفت: «ما این انتظار خود را با شدیدترین لحن ممکن در تماسهای خود با ایالات متحده و دولت جدید در دمشق بیان میکنیم.»
مذاکرات فشرده
یک دیپلمات ارشد آمریکایی به رویترز گفت که مقامات ایالات متحده و ترکیه از زمانی که شورشیان تحت رهبری هیئت تحریر الشام (HTS)، یکی از گروههای پیشین وابسته به القاعده، در ۸ دسامبر با حملهای برقآسا از مقر خود در شمال غربی قدرت بشار اسد را سرنگون کردند، در حال انجام مذاکراتی «بسیار فشرده» هستند.
این دیپلمات افزود که دو کشور دیدگاه مشترکی درباره نتیجه نهایی دارند، از جمله این باور که تمامی جنگجویان خارجی باید از خاک سوریه خارج شوند و مذاکرهکنندگان ترکیه «احساس فوریت بسیار بالایی» برای حلوفصل مسائل دارند.
با این حال، این دیپلمات که مانند برخی دیگر از منابع به دلیل حساسیت مذاکرات خواستار ناشناس ماندن بود، اظهار داشت که این مذاکرات «بسیار پیچیده» هستند و زمانبر خواهند بود.
به گفته مقامات طرفین، مذاکرات موازی نیز میان ایالات متحده با «نیروهای دموکراتیک سوریه» و هیئت تحریر الشام، ترکیه با هیئت تحریر الشام، و «نیروهای دموکراتیک سوریه» با هیئت تحریر الشام در حال انجام است.
کردها که بخشی از یک گروه قومی بدون دولت هستند و در عراق، ایران، ترکیه، ارمنستان و سوریه پراکندهاند، از معدود برندگان درگیریهای سوریه تا پیش از سقوط اسد بودند. آنها کنترل مناطق عمدتاً عربنشین را به دست آوردند زیرا ایالات متحده در کازار خود علیه داعش با آنها همکاری کرد. اکنون آنها نزدیک به یکچهارم خاک سوریه را در اختیار دارند.
اما سقوط اسد، جناحهای کرد سوری را در وضعیت دشواری قرار داده است، چراکه گروههای مسلح تحت حمایت ترکیه در شمال شرق پیشروی کرده و حاکمان جدید سوریه در دمشق نیز روابط دوستانهای با آنکارا دارند.
ترکیه که بهصورت مستقیم از برخی گروههای شورشی علیه اسد حمایت میکرد، به یکی از تأثیرگذارترین بازیگران در سوریه پس از سقوط اسد تبدیل شده است. اگرچه ایالات متحده و ترکیه، HTS را به دلیل سابقه ارتباط با القاعده یک گروه تروریستی میدانند، اما باور بر این است که آنکارا نفوذ قابلتوجهی بر این گروه دارد.
مقامهای تمام طرفها نگراناند که عدم دستیابی به آتشبس و توافق سیاسی بلندمدت در شمال شرق، میتواند سوریه را در شرایطی که به دنبال بازیابی خود از جنگ داخلی ۱۳ ساله است، بیثبات کند. این جنگ صدها هزار کشته، میلیونها آواره برجای گذاشته و کشورهای مختلفی از جمله روسیه، ایران و اسرائیل را درگیر کرده است.
دهها نفر از ماه دسامبر تاکنون در شمال سوریه در درگیریهای میان نیروهای «نیروهای دموکراتیک سوریه» تحت رهبری کردها و متحدان ترکیه، و همچنین در حملات هوایی ترکیه به مناطق مرزی کشته شدهاند.
عدم حل مسئله سرنوشت جناحهای کرد در سوریه همچنین میتواند تلاشهای اولیه برای پایان دادن به شورش PKK در ترکیه را تضعیف کند.
سازمان ملل هشدار داده است که در صورت عدم یافتن یک راهحل سیاسی برای شمال شرق سوریه، «پیامدهای فاجعهباری» برای سوریه و منطقه به دنبال خواهد داشت.
مبادلات احتمالی
حمایت ایالات متحده از نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) همواره منبع تنش میان این کشور و متحد ناتویی آن، ترکیه، بوده است.
واشنگتن، «نیروهای دموکراتیک سوریه» را شریک کلیدی در مقابله با داعش میداند. آنتونی بلینکن، وزیر خارجه آمریکا، هشدار داده است که داعش ممکن است از این دوره برای بازسازی تواناییهای خود در سوریه استفاده کند. «نیروهای دموکراتیک سوریه» همچنان مسئول نگهداری دهها هزار بازداشتی مرتبط با این گروه است.
رجب طیب اردوغان، رئیسجمهور ترکیه، روز چهارشنبه اعلام کرد که ترکیه قدرت «درهم کوبیدن» تمام تروریستها در سوریه، از جمله داعش و شبهنظامیان کرد، را دارد.
ترکیه خواستار انتقال مدیریت اردوگاهها و زندانهایی است که بازداشتیهای داعش در آن نگهداری میشوند به دولت جدید سوریه و پیشنهاد داده است که در این زمینه کمک کند. همچنین از «نیروهای دموکراتیک سوریه» خواسته است که تمامی جنگجویان خارجی و اعضای ارشد پ.ک.ک را از مناطق تحت کنترل خود اخراج کند و باقیمانده نیروها را به شکلی که ترکیه بتواند نظارت کند، خلع سلاح کند.
مظلوم عبدی، فرمانده «نیروهای دموکراتیک سوریه»، در مصاحبهای با رویترز در ماه گذشته نشان داد که در برابر برخی خواستههای ترکیه انعطاف نشان میدهد و گفت که اگر ترکیه با آتشبس موافقت کند جنگجویان خارجی، از جمله اعضای پ.ک.ک، سوریه را ترک خواهند کرد.
پ.ک.ک در بیانیهای به رویترز در روز پنجشنبه اعلام کرد که در صورت حفظ کنترل «نیروهای دموکراتیک سوریه» بر شمال شرق سوریه یا نقش قابلتوجه آن در رهبری مشترک، حاضر به ترک این منطقه است.
عمر اونهن، آخرین سفیر ترکیه در دمشق، به رویترز گفت که چنین اطمینانهایی احتمالاً برای آنکارا کافی نخواهد بود، بهویژه در زمانی که «نیروهای دموکراتیک سوریه» برای بقا و حفظ خودمختاری در سوریه تلاش میکند.
روز چهارشنبه در آنکارا، اسعد حسن الشیبانی، وزیر خارجه سوریه، گفت که حضور گسترده «نیروهای دموکراتیک سوریه» با حمایت ایالات متحده دیگر توجیهی ندارد و دولت جدید اجازه نخواهد داد که خاک سوریه منبعی برای تهدید ترکیه باشد. در کنار او، هاکان فیدان، وزیر خارجه ترکیه، اعلام کرد که زمان آن رسیده است که وعدههای ضدتروریسم عملی شوند.
مظلوم عبدی به الشرق نیوز گفت که با احمد الشرع رهبر عملی سوریه، ملاقات داشته و دو طرف توافق کردهاند کمیتهای نظامی مشترک برای تصمیمگیری در مورد چگونگی ادغام «نیروهای دموکراتیک سوریه» با وزارت دفاع تشکیل دهند. وی این دیدار با الشرع، که ریاست هیئت تحریر الشام (HTS) را بر عهده دارد، مثبت ارزیابی کرد.
مرهف ابوقصره، وزیر دفاع سوریه، روز یکشنبه رهبران «نیروهای دموکراتیک سوریه» را به «تعلل» در این مسئله متهم کرد و گفت: «تثبیت تمام مناطق تحت حاکمیت دولت جدید ... حق دولت سوریه است.»
یک مقام وزارت دفاع گفت که رهبری جدید معتقد است ادامه فعالیت «نیروهای دموکراتیک سوریه» بهعنوان یک بلوک مستقل میتواند خطراتی همچون بیثباتی و حتی کودتا را به همراه داشته باشد.
ساختار سیاسی غیرمتمرکز و مسائل مرتبط
مظلوم عبدی استدلال کرد که یک ساختار غیرمتمرکز، وحدت سوریه را تهدید نخواهد کرد و تأکید کرد که «نیروهای دموکراتیک سوریه» خواهان نوع فدرالیسمی که در عراق برقرار شده نیست؛ جایی که کردها دولت منطقهای خود را دارند.
برخی مقامات سوری و دیپلماتها بر این باورند که «نیروهای دموکراتیک سوریه» احتمالاً باید کنترل بخش قابلتوجهی از اراضی و درآمدهای نفتی که در طول جنگ به دست آورده را به عنوان بخشی از هرگونه توافق سیاسی واگذار کند.
در مقابل، جناحهای کرد ممکن است در یک ساختار سیاسی غیرمتمرکز، تضمینهایی برای حفظ زبان و فرهنگ خود دریافت کنند. بسام القوطلی، رئیس حزب کوچن لیبرال سوریه که از حقوق اقلیتها حمایت میکند اما در این مذاکرات دخیل نیست، چنین نظری را مطرح کرده است.
یک منبع ارشد کرد سوری اذعان کرد که احتمالاً نیاز به انجام برخی مصالحهها وجود دارد، اما جزئیات بیشتری ارائه نداد.
عبدی به الشرق نیوز گفت که «نیروهای دموکراتیک سوریه» آماده است مسئولیت منابع نفتی را به دولت جدید واگذار کند، به شرطی که ثروت بهطور عادلانه بین تمام استانها توزیع شود.
ایالات متحده خواستار «گذار مدیریتشده» نقش «نیروهای دموکراتیک سوریه» شده است.
آینده نیروهای آمریکایی و نقش ترامپ
یک دیپلمات آمریکایی گفت که برکناری اسد درها را برای واشنگتن باز میکند تا در نهایت خروج نیروهای خود از سوریه را در نظر بگیرد، هرچند این مسئله به ادامه مشارکت متحدان کرد آمریکا در تلاشها برای مقابله با هرگونه احیای داعش بستگی دارد.
بازگشت ترامپ به کاخ سفید در روز دوشنبه امیدهایی را در ترکیه برای دستیابی به یک توافق مطلوبتر افزایش داده است، با توجه به روابط نزدیکی که او در دوره اول ریاستجمهوری خود با اردوغان برقرار کرد.
ترامپ از نقش اردوغان در سوریه تمجید کرده و او را «یک فرد بسیار باهوش» خوانده و گفته است که ترکیه «کلید آنچه در آنجا اتفاق میافتد» را در دست دارد.
اونهن، سفیر سابق ترکیه، گفت: «آمریکاییها «نیروهای دموکراتیک سوریه» را رها نخواهند کرد، اما آمدن شخصی غیرقابل پیشبینی مانند ترامپ نیز آنها را تا حدی نگران میکند.»
(آندریان کریه (Andrian Kreye) مسئول بخش هنری زوددویچه تسایتونگ)(۱)
ترجمه: جمشید خونجوش
ایلان ماسک تنها فناور میلیاردر نیست که این روزها برای روزنامهها مقاله مینویسد. پیتر تیل، که همراه با او در اواخر دهه ۱۹۹۰ خدمات پرداخت آنلاین «پی پال» (PayPal) را تاسیس کرد، جمعه گذشته سرمقالهای در فایننشال تایمز با عنوان «زمان برای حقیقت و آشتی» منتشر کرد (۲). این عنوان اشاره به «کمیسیون حقیقت و آشتی» دارد، که نلسون ماندلا و دزموند توتو، برندگان جایزه صلح نوبل، با تشکیل آن به بررسی جنایتهای دولت آپارتاید آفریقای جنوبی پرداختند.
تیل در نوشته خود از دولتهای دموکراتیک ایالات متحده به عنوان «رژیم باستانی» نام میبرد، گویی که دونالد ترامپ اکنون در حال پایان دادن به یک دوران دیکتاتوری و سرکوب است. محتوای نوشته او، مانند نظرات ایلان ماسک در مقالهاش در نشریه Welt am Sonntag که بسیار مورد بحث قرار گرفت، نمونه بارز ایدئولوژی «لیبرتاریانیسم سایبری» (۳) است، یک مکتب فکری که در طی سالها در محافل دنیای فناوری و علم رشد کرده و اکنون در حال انتقال از حاشیه به مرکز جامعه است.
پیتر تیل که متولد فرانکفورت است، نه به اندازه ایلان ماسک ثروتمند است و نه مشهور. اگرچه ثروت موضوعی نسبی است، اما حتی یک میلیارد یورو یا دلار نیز مبلغی است که برای زندگی یک انسان مجرد فوقالعاده زیاد است. به همین دلیل، تفاوت میان ثروت شخصی ۱۴ میلیارد دلاری پیتر تیل و ثروت شخصی ۴۰۰ میلیارد دلاری ایلان ماسک اهمیتی ندارد. چیزی که این دو را متمایز میکند بیشتر کیفیت فکری آنهاست.
ایلان ماسک فردی غریزی است که مانند دستیار مسن خود دونالد ترامپ، بر اساس انگیزه عمل میکند. پیتر تیل یک روشنفکر مکتب قدیمی است که در رشته علوم انسانی در دانشگاه استنفورد، مرکز تربیت کادرهای سیلیکون ولی، تحصیل کرده است. به همین دلیل است که متون و سخنرانیهای او بر یک پایه محکم سخنوری استوار هستند. و به همین دلیل است که معاون رئیسجمهور انتخاب شده ایالات متحده، جی دی ونس، که با حرفه آکادمیک و کتاب غیر داستانی پرفروش خود «Hillbilly Elegie» عمیقاً در علوم انسانی قرن بیستم ریشه دارد، یکی از دستیاران او است.
سردمداران لیبرتاریانیسم سایبری ترامپ را به کاخ سفید آوردند
البته، با آغاز واقعی دوران ترامپ در دومین مراسم تحلیف او در دوشنبه آینده، این ریشهدار بودن در درجه اول یک ابزار لفاظی است. در واقع، با دونالد ترامپ، گروهی از مردان به طور غیر رسمی به قدرت میرسند که دیوید رمنیک، سردبیر هفته نامه نیویورکر، در شماره این هفته آنرا به عنوان «الیگارشی ترامپ» تعریف کرده است (۴). رمنیک به خوبی میداند که این با الیگارشی پوتین تفاوتهای بزرگی دارد. الیگارشهای پوتین ثروت خود را از طریق سیستم خویشاوندی و انقیاد به دست آوردند و واقعاً هرگز به قدرت نرسیدند. سردمداران لیبرتاریانیسم سایبری مدتهاست که ثروت و قدرت خود را بوجود آوردهاند و اکنون از آن برای بر سرکار آوردن رئیس جمهوری به کاخ سفید استفاده کردهاند که در سطوح مختلف به نفع آنها است.
علاوه بر ایلان ماسک، که صاحب شرکتهای ایکس، اسپیس ایکس و تسلا است، مارک زاکربرگ، که شرکتش متا پلتفرمهای فیسبوک، واتسآپ و اینستاگرام را اداره میکند، جف بزوس، که با آمازون یک کسبوکار عظیم خردهفروشی جهانی ایجاد کرده، مارک آندرسن، یکی از سرمایهگذاران پیشرو در دنیای دیجیتال و همچنین گروهی از روسای شرکتها و غولهای مالی مانند پیتر تیل، که به اندازه نامهای بزرگ ذکر شده در بالا، خود را به طور تحمیلی در کانون توجه قرار نمیدهد.
وقتی همه جا مردم به عنوان مثال به مارک زاکربرگ میخندند، که او با لغو حقیقت سنجی، محدودیتها برای سخنان مشوق نفرت و برنامهها جهت تقویت ادغام اجتماعی، خودش را به پای رئیس جمهور آینده انداخته، آنها این واقعیت را نادیده میگیرند که در اینجا هیچ تغییری در نظرات رخ نداده، بلکه برعکس، این ترامپ است که به مدیرعاملی مانند زاکربرگ این فرصت را میدهد تا به جهان بینی اصلی خود بازگردد.
لازم به یادآوری است که زاکربرگ فیسبوک را در حین تحصیل در دانشگاه هاروارد به عنوان وب سایتی راه انداخت کرد که در آن دانشجویان مرد میتوانستند به ظاهر همکلاسیهای زن خود نمره بدهند («داغ یا نه»). در سالهای اخیر، او تنها با اکراه و تحت فشار یک جامعه بهطور فزاینده لیبرال، همه مکانیسمهایی را که میتوانستند از نفرت، تحریک و بیاحترامی جلوگیری کنند، بر روی پلتفرمهای خود نصب کرده است. از سوی دیگر، ایلان ماسک هرگز دیدگاههای لیبرتاریانیسم سایبری خود را پنهان نکرد. پس از خرید توییتر، او سرویس پیام کوتاه را در عرض دو سال به شدت به سمت راست چرخاند. جف بزوس که در سال ۲۰۱۳ یک رسانه سنتی به نام واشنگتن پست را خرید، تا حدودی خود را معتدل تر نشان میدهد. اگرچه او مانع حمایت رسمی هیئت تحریریه خود از کامالا هریس، رقیب ترامپ شد، اما این روزنامه همچنان یک رسانه دموکراتیک است. اخیراً یک کاریکاتوریست قدیمی واشنگتن پست استعفا داد زیرا این روزنامه از چاپ یکی از کاریکاتورهای او که نشان میداد بزوس در برابر ترامپ زانو زده، خودداری کرد.
با این حال، حق انحصاری برای تفسیر و ارزیابی پدیدهها و نظرات در فضای ابررسانهای که تحت عنوان مبارزه برای آزادی بیان فروخته میشود، منبع انرژی بزرگی است برای سیاست لیبرتاریانیسم سایبری. اگرچه، ایدئولوژی آنها در اصل بیشتر شکل اقتصادی دارد تا تفکر سیاسی. آنها امیدوارند که دونالد ترامپ آنها را از شر شکایتهای ضد انحصاری دولت بایدن خلاص کند، تلاشها برای تنظیم مقررات در داخل و خارج را کاهش دهد (۵) و نقش رهبری آنها در بازارهای دیجیتال جهان را نهایی و بدون بازگشت کند. آنها همه اینها را در یک ژارگون آزادیخواهانه بیان میکنند که قبلاً بیشتر در موضع چپ قرار داده میشد. این یک لفاظی هوشمندانه است، زیرا تا همین اواخر شرایط موجود جهان دموکراتیک همچنان چپ لیبرال بود.
برای درک این بالانس بین دنیاهای دموکراتیک و لیبرتاریانیسم سایبری، باید لفاظی و فناوری را به عنوان یک واحد در نظر گرفت. برای مثال، پیتر تیل، در متن نوشته خود در فایننشال تایمز دیدگاههای جهان چپ، راست و قرن بیستم را به یک نقطه میرساند. برای «حقیقتی» که او طلب میکند، پروندههای حل نشده ترور جان اف کندی (تئوری توطئه کلاسیک چپ) و خودکشی جفری اپستین، هتک حرمت کننده دختران و سرمایه گذار (موضوع اصلی جناح راست)، نقطه آغازی هستند برای رویدادی که لیبرتارینها و راستگرایان به طور یکسان آن را گناه اصلی دموکراسی در قرن بیست و یکم میدانند: تدابیر اتخاذ شده جهت کنترل بیماری در طول همهگیری کووید. اینها همینطور محرکی برای تغییر مسیر ایلان ماسک به سمت راست بودند. تیل مینویسد: تنها یک کمیسیون حقیقت و آشتی، مانند کمیسیونی که توسط شخصیتهای برجسته ماندلا و توتو در قرن بیستم ایجاد شد، اکنون میتواند کشور را سر و سامان دهد. و به این ترتیب شاهکاری از لفاظی لیبرتاریانیسم سایبری را ارائه میدهد.
برای ماسک، یک دولت در اصل فقط یک شرکت است
وقتی پیتر تیل دولتهای بایدن و اوباما را با مطلقگرایی فرانسه قبل از انقلاب قرن هجدهم مقایسه میکند و ایلان ماسک حزب «آلترناتیو برای آلمان» (AFD) را به عنوان یک حزب عقلانی آیندهنگر تطهیر میکند، آنها در حقیقت در بین خطوط اعلام میکنند که دموکراسی و دولت ملی اشتباه تاریخی بودهاند. از نظر آنها، دولتهای ملی به هیچ وجه نهادهای اراده اکثریت نیستند، که بر اساس دموکراسی از سوی رای دهندگان و از طریق تفکیک قوا موظف به خدمت به منافع عمومی هستند. ایلان ماسک زمانی گفته که برای او، یک دولت «بزرگترین شرکتی است که انحصار قوه قهریه را در اختیار دارد و شما هیچ وسیله قانونی علیه آن ندارید.» این مغالطه منجر به یک مغالطه دیگر میشود که یک دولت ملی باید به شیوهای سودآور و نتیجهگرا مانند یک شرکت کار کند. تنها آنچه که نقش او (ایلان ماسک) به عنوان رئیس اداره دوج (۶) را بسیار دشوار میکند، تلاش برای کاهش هزینههای دولت است.
اما قبل از اینکه به دام یک تئوری توطئه جدید جهانی از سوی نخبگان فناوری بیافتیم، باید لفاظیهای لیبرتاریانیسم سایبری را در متن فناوریهایی که آنها ایجاد کردهاند در نظر گرفت. آنها عمدتاً در فضای مجازی که بی قانون و دموکراتیک پایهای است، بزرگ شدهاند. تقریباً همه فناوریهای موجود در این فضا در هسته خود دو جزم لیبرتاریانیسم سایبری را دارند. یکی آزادی از نفوذ دولت است و دیگری لغو نهادها، اعم از قدرت دولتی، بانکداری یا خرده فروشی. برای مدتی طولانی، این فناوریها در درک خود از آزادی، چپ تلقی میشدند. بدون مرز بودن شبکه جهانی وب، فناوریهای رمزنگاری، ارزهای دیجیتال، شبکههای اجتماعی و هوش مصنوعی به عنوان موتورهای توانمندسازی پایگاه کاربران جهانی در نظر گرفته میشدند. با این حال، این آزادی تقریباً مطلق و تخریب مؤسسات و مدلهای تجاری بود که لیبرتاریانیسم سایبری را قادر ساخت تا انحصاریهایی ایجاد کنند که، به غیر از چند مورد استثنایی، هنوز در اختیار شرکتهای آمریکایی هستند.
یکی از آخرین استثناها، پلتفرم ویدیویی تیکتاک (Tiktok) است. جو بایدن تلاش کرده بود پیشرفت شرکت مادر «بایت دنس» (Bytedance) را ترمز کند. برای دولت آمریکا این واردات از چین بسیار موفق، بسیار فراگیر و بسیار خطرناک بود. آوریل گذشته، او قانونی را تصویب کرد که براساس آن بایت دنس باید تا ۱۹ ژانویه ۲۰۲۵ تیکتاک را به یک شرکت آمریکایی بفروشد.
یک خریدار بالقوه در حال حاضر در حال بررسی است: این ایلان ماسک است که پس از آن، اپلیکیشن مورد علاقه نوجوانان در سراسر جهان را زیر چتر پلتفرم X خود اداره خواهد کرد.
————————
1- Die neuen Oligarchen
2- A time for truth and reconciliation
3- Cyberlibertarismus
4- The Inauguration of Trump’s Oligarchy
۵- ایلان ماسک، مارک زاکربرگ و روسای شرکتهای اپل و گوگل حتی قبل از شروع بکار ترامپ از او درخواست کردهاند تا در رابطه با محدودیتهای اتحادیه اروپا برای این شرکتها بر اساس قانون این اتحادیه موسوم به «قانون خدمات دیجیتال» (Digital Services Act) دخالت کند. این یک آزمون مهم برای اتحادیه اروپا جهت نشان دادن سرسختی و استقامت درباره قوانین خود است.
۶- DOGE مخفف Department of Government Efficiency (وزارت کارآمدی دولت) که در واقع یک کمیسیون مشورتی در سطح رئیسجمهور در دولت ایالات متحده آمریکا است، قرار است توسط دونالد ترامپ در دومین دوره ریاستجمهوری وی تأسیس شود. این اداره توسط تاجران میلیاردر ایلان ماسک و ویوک راماسوامی رهبری خواهد شد.
چندی پیش رهبر رژیم ولایی گفته بود: «البته این سیلی سخت غیر از انتقام است زیرا آمران و قاتلان سردار سلیمانی باید انتقام پس دهند و این انتقام در هر زمانی که ممکن باشد قطعی است، اگرچه بهگفته آن عزیز، کفش پای سلیمانی بر سر قاتل او شرف دارد»، اینک اما مسعود پزشکیان نوای دیگر سرداده است، رئیس قوه مجریه ولایی در حاشیه جلسه دولت در پاسخ به سوال خبرنگاران میگوید: «اگر ترامپ ثابت کند که به حرفهایش عمل میکند با او گفتوگو خواهیم کرد».
پزشکیان در ادامه تأکید نمود که ایران از ابتدا هیچ قصدی برای ترور ترامپ نداشته است. اظهارات اخیر مسعود پزشکیان در گفتوگو با انبیسی نیوز در مورد عدم قصد جمهوری اسلامی برای ترور دونالد ترامپ، و در عین حال تأکید رهبر رژیم ولایی بر “انتقام قطعی”، تناقضی قابلتوجه و زمینهای برای تحلیل مغالطات منطقی و پارادوکس در گفتمانهای سیاست خارجی رژیم ولایی را موجه می کند.
اظهارات مسعود پزشکیان در مورد آمادگی برای گفتوگو با دونالد ترامپ اگر او “ثابت کند که به حرفهایش عمل میکند”، از منظر منطقی، نوعی مغالطه شرطی غیرواقعبینانه (Unrealistic Conditional Fallacy) به نظر میرسد. پیش از این هم چنین اظهاراتی از سوی مقامات گوناگون رژیم ولایی مطرح بوده است. همچنین، از منظر سیاست خارجی و مناسبات بینالمللی، این گفته میتواند به عنوان یک تاکتیک دیپلماتیک یا پیام ضمنی تفسیر شود، اما چندان جدی و اجرایی به نظر نمیرسد مگر اینکه پزشکیان با ارسال پیامهایی آنر به عنوان سیاست جدی مورد قبول رهبر ولایی بنمایاند. این گفته ادامه همان سیاست دوگانه بازی رهبر ولایی است مگر اینکه عکس آن تایید شود.
۱. تحلیل منطقی: مغالطه موجود در گفته پزشکیان
مغالطه شرط غیرقابلتحقق: شرطی که پزشکیان مطرح میکند (”اگر ترامپ ثابت کند که به حرفهایش عمل میکند”) به لحاظ عملی دشوار یا غیرممکن است، زیرا:
سیاست بینالمللی رویکردی پویاست، غیر متعین و عملکردن به تمامی وعدهها، حتی در رژیمهای متعارف و با ثبات و دموکراسیهای پیشرفته، اغلب به دلیل پیچیدگیهای داخلی و خارجی تحقق نمییابد یا حتی قابل ضمانت نیست.
ترامپ به عنوان یک بازیگر سیاسی غیرقابل پیشبینی شناخته شده است، و درخواست اثبات “عمل به وعدهها” یک شرط مبهم و غیرعملی است که قابلیت اندازهگیری ندارد.
ابهام در تعریف معیار: این اظهارنظر مشخص نمیکند چه نوع وعدههایی یا در چه حوزههایی باید عملی شوند تا جمهوری اسلامی وارد گفتوگو شود. این ابهام، گفته را بیشتر شبیه به یک بیانیه تبلیغاتی است تا یک موضع دیپلماتیک واقعی منطبق بر عرف بین المللی.
مغالطه “تغییر بار اثبات (Shifting the Burden of Proof): این شرط بار اثبات حسننیت را به طور کامل بر دوش طرف مقابل (ترامپ) میگذارد، بدون آنکه تعهد متقابلی از سوی گوینده ارائه شود. چنین مغالطهای در مذاکرات دیپلماتیک معمولاً غیرسازنده تلقی میشود.
۲. تحلیل در چارچوب سیاست خارجی و مناسبات بینالمللی
الف. عدم جدیت در چارچوب سیاست عملی
ناهمخوانی با اصول دیپلماسی: سیاست خارجی حاکمیت ولایی بر پایه گفتمان تجدد ستیزی، غرب ستیزی، ضدیت با استکبار و اسرائیل و اصولی نظیر “نه شرقی، نه غربی” و “استقلال در تصمیمگیری” تعریف شده است. این موضعگیری، که تصمیمگیری برای گفتوگو را به عملکرد ترامپ منوط میکند، با این اصول سازگاری کامل ندارد و نوعی یک تاکتیک تلقی میشود.
تاکتیک برای جلب توجه داخلی و خارجی: این سخنان عمدتا معطوف به مصرف داخلی یا ارسال پیام غیرمستقیم به بازیگران خارجی بیان شده باشد. در چنین شرایطی، هدف میتواند آرام کردن افکار عمومی داخلی، ارسال پیام انعطاف به غرب، یا جلب حمایت شرکای استراتژیک باشد.
ب. پیامهای پنهان
تلاش برای حفظ انعطافپذیری: این نوع اظهارنظر میتواند راهی برای حفظ انعطافپذیری در شرایط متغیر باشد، نوعی تقیه باشد که در چارچوب آن رژیم ولایی خود را آماده گفتوگو نشان دهد، اما این آمادگی را به شروطی منوط کند که تحقق آن دشوار است.
تأکید بر حسننیت طرف مقابل: شرط “عمل به وعدهها” میتواند به عنوان یک پیام دیپلماتیک به آمریکا تفسیر شود، مبنی بر اینکه اگر آمریکا تغییراتی ملموس در سیاستهای خود (مانند کاهش تحریمها یا احترام به تعهدات بینالمللی) ایجاد کند، امکان تعامل وجود دارد.
۳. نتیجهگیری: آیا این گفته جدی است؟
در سطح تحلیل منطقی: این گفته دارای ضعفهای منطقی و عملی است که آن را عمدتا شبیه به یک اظهار نظر تبلیغاتی یا تاکتیکی میکند تا یک موضع جدی در چارچوب پذیرفته شده و معمول مناسبات بینالمللی.
در سطح سیاست خارجی: اگرچه این گفته میتواند پیامهای ضمنی و تاکتیکی به همراه داشته باشد، اما به دلیل مبهم بودن و مشروط کردن تعامل به شرایطی نامشخص، چندان جدی و عملیاتی تلقی نمیشود.
ادامه میانه بازی ولایی نه جنگ نه گفتگو
اظهارات پزشکیان تازگی ندارد و پیش از این از سوی مقامات رژیم ولایی مطرح شده است. بنابراین میتوان گفت که اظهارنظر مسعود پزشکیان نوعی میانهبازی (Balancing act) است که هدف آن راضی کردن گروههای مختلف داخلی و خارجی است. این رویکرد در سیاست داخلی و خارجی رژیم ولایی مسبوق به سابقه است و اغلب زمانی به کار میرود که شرایط سیاسی متلاطم باشد و نیاز به ارسال پیامهای چندپهلو وجود داشته باشد. در ادامه، این موضوع از منظر داخلی و خارجی بررسی میشود:
۱. پیام به گروههای داخلی
الف. جلب رضایت جریانهای اصلاحطلب یا عملگرا
اصلاحطلبان و عملگرایان که خواهان تنشزدایی و تعامل با غرب هستند، بعید نیست این گفته را نشانهای از آمادگی برای گشودن کانالهای دیپلماتیک بدانند.
چنین اظهاراتی میتواند این پیام را ارسال کند که حاکمیت، هرچند مشروط، آماده تعامل است و این موضوع را به رفتار طرف مقابل منوط میکند.
ب. جلوگیری از تحریک جریانهای اصولگرا
شرط “عمل به وعدهها” از سوی ترامپ، به گونهای طراحی شده که رویکرد تعامل را به ظاهر مشروط و مشکلزا جلوه دهد. این شرط میتواند به اصولگرایان اطمینان دهد که تعامل با غرب به معنای عقبنشینی فوری از مواضع ایدئولوژیک نیست.
ج. آرام کردن افکار عمومی
این نوع گفتار میتواند به افکار عمومی داخلی این پیام را القا کند که دولت از مسیر تقابل و درگیری مستقیم و صرف دور شده و در صورت تغییر رفتار طرف مقابل، به دنبال راهحلهای عملی است. این پیام به ویژه برای آرام کردن طبقه متوسط که از تحریمها و فشارهای اقتصادی آسیب دیدهاند، اهمیت دارد.
۲. پیام به بازیگران خارجی
الف. ارسال پیام انعطاف به غرب
این اظهار نظر میتواند پیامی به دولت آمریکا و کشورهای اروپایی باشد که رژیم ولایی تحت شرایط مشخصی آماده تعامل است، اما این تعامل به رفتار آنها وابسته است. چنین پیامهایی معمولاً برای کاهش فشارهای بینالمللی یا ایجاد فرصتهای جدید در فضای دیپلماتیک بیان میشود.
ب. تقویت موضع چانهزنی
شرطگذاری برای تعامل با ترامپ میتواند به رژیم ولایی کمک کند تا در مذاکرات احتمالی، موقعیت بهتری برای چانهزنی به دست آورد. بیان این شرط، راهی برای نمایش نوعی نمایش میانه روی و برتری اخلاقی در تعاملات بینالمللی است.
ج. اجتناب از تنش مستقیم
بیان شرطهایی مبهم مانند “ثابت کند به حرفهایش عمل میکند”، از یک سو از درگیری مستقیم لفظی با دولت ترامپ جلوگیری میکند و از سوی دیگر، رژیم ولایی را به عنوان بازیگری معقول و منطقی نشان میدهد که تنها به دنبال تعامل بر اساس رفتار واقعی است.
۳. آیا این میانهبازی موفق است؟
چالشهای داخلی:
این رویکرد البته جریانهای تندرو داخلی را راضی نمی کند، زیرا آنها اساساً مخالف هرگونه تعامل با “استکبار جهانی به آمریکا” هستند. از سوی دیگر، برخی از جریانهای اصلاحطلب ممکن است این شرطگذاری را غیرواقعبینانه بدانند.
چالشهای خارجی:
در عرصه بینالمللی، چنین مواضعی معمولاً از سوی بازیگران بزرگ (مانند دولت ترامپ و اتحادیه اروپا) به عنوان نشانه ضعف یا عدم جدیت تلقی میشود. بنابراین مواضع پزشیکیان به اهداف اصلی خود نخواهد رسید.
نتیجهگیری
اظهارات پزشکیان مبنی بر عدم قصد برای ترور ترامپ در تضاد با مواضع قبلی رهبر جمهوری اسلامی است و میتواند بهعنوان بخشی از یک تلاش دیپلماتیک برای کاهش فشارها و اجتناب از تقابل مستقیم تحلیل شود. اما این رویکرد با سخنان رهبری و فضای داخلی، که همچنان بر “انتقام” تأکید دارد، در تناقض است و بیانگر نوعی پارادوکس در اولویتها و پیامهای سطوح مختلف حکومتی است.
بنا به آنچه آمد، اظهارات پزشکیان را میتوان به عنوان تاکتیکی میانهبازانه در راستای منویات رهبر ولایی تفسیر کرد. در همین راستا او تلاش می کند بدون ارائه هیچ امتیاز عملی یا فوری در داخل، گروههای مختلف سیاسی و افکار عمومی را راضی یا حداقل آرام کند و در خارج، تصویری از انعطاف و معقولیت از رژیم ولایی ارائه دهد.
با این حال، این رویکرد نمیتواند در بلندمدت دوام داشته باشد، زیرا هم در داخل و هم در خارج، گروهها و دولتها معمولاً خواهان تصمیمات و مواضع روشنتر و عملی تری هستند. میانهبازی در سیاست خارجی میتواند در شرایط خاصی مؤثر و واقعبینانه باشد، اما میزان موفقیت آن به زمینه سیاسی، اهداف بلندمدت، و توانایی بازیگر برای مدیریت پیچیدگیهای داخلی و خارجی بستگی دارد.
۲۶ دی ۱۴۰۳
حکم اعدام پخشان عزیزی و شماری دیگر از کنشگران و معترضان (بهروز احسانی، مهدی حسنی، مجاهد کورکور... )، حکم زندان سپیده رشنو به جرم اعتراض به حجاب اجباری و یا اطلاعرسانی در مورد تعلیق از دانشگاه و یا اجرای حکم زندان رضا خندان پس از چند سال، آزار بیمارگونه و افزودن مداوم به محکومیت کسانی مانند نرگس محمدی، تاجزاده، سپیده قلیان، فاطمه سپهری و دیگر مخالفان در بند حکومت آخرین دستپختهای دستگاه قضایی اسلامی ایران است. این احکام ظالمانه در کنار صدها و صدها حکم زندان و حتا اعدام توسط دادگاههای فرمایشی بیشتر شبیه تنبیه و مجازات حکومتی کنشگران مدنی است تا تصمیمات قضایی متعارف.
دستگاه قضایی ایران با جرمانگاری کنشگری مدنی و پروندهسازی در عمل شمشیر داموکلس را بر فراز سر کنشگران آویخته است تا هر زمان خواست آنها را روانه زندان و تنبیه کند. در این گونه محاکماتی که در مواردی هم غیرعلنی هستند آئین دادرسی متعارف چندان رعایت نمیشود و خودکامگی قاضی یک قاعده عمومی است. احکام سنگین غیرفابل توجیه و نامتناسب با اتهام، پروندهسازی بر پایه اعترافات اجباری و یا تاسیس مجازاتهای حیرتآور مانند ممنوعت خواندن، نوشتن، سفر، تصویر، سخنرانی ... نشان میدهد که “قضات” بیش از آن که دغدغه قانون و عدالت داشته باشند در خدمت اهداف امنیتی هستند. برخی از دستگیر شدگان گاه به بهانههای امنیتی ماهها بدون محاکمه در زندان و حتا سلولهای انفرادی میماند. دسترسی وکلا به پرونده موکلان هم همیشه آسان نیست و شماری از آنها مانند نسرین ستوده به دلیل دفاع از کنشگران سر از زندان درآوردهاند. حصر خانگی زهرا رهنورد و موسوی هم نماد معنادار دیگری از خودکامگی قضایی در ایران است.
تاسیس عدالتخانه رویایی بود که زمینه ساز جنبش اعتراضی در زمانه انقلاب مشروطیت سال ۱۲۸۵ شد. گامی که نیم قرن پیشتر امیرکبیر برای اصلاح نظام سنتی برداشته بود با انقلاب مشروطیت به نتیجه رسید. عدالتخانه در آن زمان نه به معنای وزارت عدلیه و یا مجلس شورای ملی که اصلاح و بهبود ساختار نظام قضائی ایران و پایان بخشیدن به خودکامگی این دستگاه آشفته و سرگردان میان عرف و شرع بود. متمم قانون اساسی مشروطیت (اصول ۷۱ تا ۸۹) جایگاه محاکم و چهارچوب قانونی آنها را تعریف کرد. اصول ۲۷ و ۲۸ هم به روشنی از تفکیک و استقلال قوای سه گانه (مجریه، قضایی و مقننه) سخن میگویند.
قانون اساسی جمهوری اسلامی نقطه پایانی بر رویای عدالتخانه مستقل و قانونمدار گذاشت. اصل ۵۷ قانون اساسی قوای قضایی، مجریه، مقننه را “زیر نظر ولایت مطلقه امر” و اصل ۱۱۰ هم قدرت نصب رئیس قوه قضائیه را از اختیارات رهبری میداند. اصل ۶۱ به تشکیل دادگاه های دادگستری بر اساس “موازین اسلامی” برای “حل و فصل دعاوی و حفظ حقوق عمومی و گسترش و اجرای عدالت و اقامه حدود الهی” اشاره دارد. و اصول ۱۵۷، ۱۶۲ و ۱۶۳ از “صفات و شرایط قاضی طبق موازین فقهی” و یا سپردن مسئولیتهای کلیدی به “مجتهد عادل” (شیعه) سخن میگویند. بازگشت به احکام شرعی (قصاص، بریدن دست، شلاق زدن...)، دخالت روحانیت حکومتی و نفی خشن استقلال قوه قضایی عقبگرد تاریخی غمانگیزی است به تنضیماتی که به زمانه دیگری تعلق دارند.
نخستین گامهای قوه قضایی “اسلامی” پس از ۱۳۵۷ بسی نامیمون و هولناک بودند. محاکمات دادگاههای انقلاب در ماهها و سالهای نخستین که بیشتر مسئولین نظام گذشته سپس مخالفان سیاسی (از سال ۱۳۶۰) را در بر میگرفت و یا اعدامهای گسترده سال ۱۳۶۷ یکی از تاریکترین دوران نظام قضایی در ایران و جهان به شمار میرود. همین روایت درباره دادگاههای شبهصحرایی در کردستان و ترکمن صحرا صدق میکرد. “عدالت اسلامی” از همان ابتدای راه به کابوس زندانیان تبدیل شد.
دستگاه قضایی پساانقلابی از همان ابتدا صنعت اعترافگیری با تهدید و شکنجه و پخش آن از رسانههای جمعی را که مغایر معیارهای قضایی رایج دنیا و نقص حقوق زندانیان است، راهاندازی کرد. طنز تلخ تاریخ این است که با وجود منع رسمی قانون اساسی (اصل ۲۳ ممنوعیت تفتیش عقاید، اصل ۳۸ ممنوعیت شکنجه و بیاعتباری اعتراف و اقرار اجباری...)، ماشین جهنمی تحقیر، آزار و شکنجه به روزمرهگی تلخ زندانهای مخوف و دستگاه قضایی تبدیل شد.
درک و خوانش دستگاه قضایی اسلامیشده از استقلال قوا هم آسیبشناسانه و معیوب است. مسئولین حکومتی پاسخگونبودن و خودکامگی دادگاههای قانونگریز را با “استقلال” قوه قضایی توجیه میکنند. چگونه اما دستگاهی که زیر نظر و تابع رهبری است و چسبندگی آن به نیروهای نظامی و امنیتی به صورت هنجار رایج در آمده را میتوان مستقل به معنای متداول در فلسفه سیاسی دنیای امروز دانست؟
واقعیت این است که در ۴۵ سال گذشته این نهاد “اسلامی” شده در برابر هیچیک از اقدامات خود، از شکنجه و آزار، حبسهای بدون محاکمه، بازداشتهای خودسرانه، تجاوز به دختران گرفته تا احکام ناعادلانه اعدام و زندانهای طولانی، کشته شدن زیر شکنجه، به هیچکس پاسخگو نیست. همین روایت درباره ماموران حکومتی که در سرکوب مردم دست دارند صادق است که از مصونیت قضایی آهنین برخوردارند. اگر مبارزه با فساد در ایران راه به جایی نمیبرد از جمله به خاطر دستگاه قضایی است که در آن بسیاری، از رئیس قوه و معاونان، “مجتهد عادل” تا قاضی و کارگزار ساده به فساد مالی آلودهاند.
دستگاه قضایی بجای دفاع از حقوق جامعه و شهروندان در برابر نهادهای قدرت در عمل نقش بازیچه نهادهای امنیتی-نظامی، تور حفاظتی نظم سیاسی از طریق سرکوب مخالفان ایفا میکند. فقط در ۱۵ سال اخیر آزار زندانیان و محاکمات خلاف معیارهای دادرسی معترضین، اعدام ظالمانه کنشگران کرد، بلوچ و دیگر اقلیتها (کمانگر، فاتحی، آذربار، فاتحی، مظلوم...) و یا جوانان بیگناه مانند مجیدرضا رهنورد، محسن شکاری، محمد مهدی کرمی، محمد حسینی، صالح میرهاشمی، سعید یعقوبی و مجید کاظمی همگی مصداقهای عمکردهای ظالمانه قوه قضایی هستند.
دستگاه قضایی اسلامی نمونه آشکار دیگر شکست حکومت دینی و ناکارایی نظام حکمرانی آن است. بخشی از بنبست توسعه در ایران هم به نظام قضایی ناسالم و نبودن امنیت قضایی برمیگردد. تجربه سیاسی چهار دهه اخیر در ایران نشان میدهد که اصلاح حکمرانی، ساختار سیاسی و اقتصاد بدون دستگاه قضایی مستقل، سالم، شفاف و باورمند به عدالت، قانون و برابری شهروندی ناممکن است.
اصلاح قوه قضایی، این سازه از پایبست ویران، هم با تغییرات ساختاری در امر حکمرانی، چینش مدرن نهادهای قدرت، جدایی دین از حکومت و قوانین قضایی پیوند خورده است. بنبست ساختاری کنونی به همین چرخه معیوب بازتولید تباهی، ناکارآیی و ظلم مربوط میشود. خواست عدالتخانه سالم و مدرن باید دوباره به رویای جامعه ایران بدل ساخت.
کانال شخصی سعید پیوندی https://t.me/paivandisaeed
در آستانه چهل و ششمین سالگرد انقلاب ۵۷ هستیم و همچنان بخشی از نیروهای اپوزیسیون و مردم ایران از خود میپرسند چرا در ایران انقلاب نمیشود؟ چرا باوجود اینکه مصائب و مشکلات مردم و کشور بسیار بیشتر و گستردهتر از مشکلات مردم در سالهای منتهی به سال ۵۷ است، در آن زمان علیه نظام سلطنتی انقلاب شد اما اکنون علیرغم نارضایتی گستردهتر مردم، خبری از آن اتحاد و همبستگی برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی نیست؟
۴۶ سال پیش در چنین روزهایی ایران در تب و تاب انقلاب بود. اکثریت مردم ایران از اقشار مختلف، هویتهای قومی، مذهبی یا سکولار خود را در پرتو هویت انقلابی خویش قرار داده بودند. هویت انقلابی، نخ تسبیحی بود که تودههای مردم معترض را به هم پیوند داده بود. زن و مرد، مسلمان و کمونیست، اهل مسجد و میخانه، ترک و فارس، اصفهانی و مهابادی و حوزوی و دانشگاهی همه برای یک امر مشترک که همان رزم مشترک علیه حکومت شاه بود، با هم متحد شده بودند. نیروهای سیاسی مختلف با اینکه اهداف مختلف سیاسی داشتند، چون با در داشتن هویت انقلابی یا راهبرد انقلاب اتفاق نظر داشتند همه برای پیروزی انقلاب و سرنگونی شاه تلاش میکردند. حتی نیروهایی که سالها طرفدار رفرم بودند مانند جبهه ملی و نهضت آزادی، نیز به جبهه انقلاب پیوستند.
نیروهای سیاسی انقلابی، مردم شرکت کننده در انقلاب و رهبر آن تصویری ساده و خوشبینانه از تحولات سریع و سازنده در عرصههای مختلف زندگی مردم بعد از پیروزی انقلاب داشتند. از همینرو تاکید و تمرکز خود را بر سرنگونی شاه و بهدست گرفتن قدرت سیاسی گذاشته بودند. آیتالله خمینی در سال ۴۳ در مسجد اعظم قم گفته بود:
«وزارت اوقاف از ما باشد... یک نفر هم وزیر اوقافش بکنیم، آنوقت ببینید که اینطوری که الان دارد لوطیخور میشود، نخواهد شد... دست ما بدهید تا ببینید چه خواهد شد، آنوقت ببینید که ما با همین اوقاف این فقرا را غنیشان میکنیم. .... باید یک وزارت فرهنگی، یک فرهنگ صحیح باشد؛ و فرهنگ هم حقش است دست ما باشد. خوب ما در این مملکت یک وزارتخانه نداشته باشیم؟ همه وزرا از امریکا؟! خوب یکی اش هم از ما. خوب بدهید این فرهنگ را دست ما؛ ما خودمان اداره [می کنیم]. ما یک کسی را وزیر فرهنگ می کنیم و اداره می کنیم. اگر از شما بهتر اداره نکردیم، بعد از ده ـ پانزده سال ما را بیرون کنید. فقط اگر وزارت فرهنگ و دستگاههای فرستنده، یک مقداری، در دست ما باشد ما مردم را آشنا می کنیم؛ دنیا را آشنا می کنیم به احکام اسلام و اسلاممان؛ و فرهنگ را یک فرهنگ مستقل، یک فرهنگ مسْلم، یک فرهنگی که یک دانه عربش وقتی می ایستاد جلو امپراتور، وقتی که می ایستاد، شمشیرش را درمی آورد و آن دیباجها را کنار می زد می گفت: رسول الله فرموده است که ما لباس حریر [در بر] نکنیم، ما روی جای حریر هم نمینشینیم. ما این جور رجال درست میکنیم. آن وقت ببینید که اگر یک همچو رجالی از مکتب ما بیرون آمد و از فرهنگ ما بیرون آمد، این رجال تحت تأثیر استعمار می رود؟ لکن چه بکنیم که استعمار نخواهد گذاشت؛ دست خبیث استعمار نخواهد گذاشت که وزارت فرهنگ را دست ما بدهند؛ و الاّ حق با ماست؛ فرهنگ باید ما باشیم.»
تجربه تلخ انقلاب ۵۷ مهمترین و نزدیکترین تجربه تاریخی مردم ایران برای عدم تمایل به انقلابی دیگر برای دستیابی به حقوق و آزادیهای خود است. درس گرانبهای انقلاب برای اقشار مختلف این بود که از ظن خود یار انقلابی دیگر نشوند که علیرغم وعدهها و امیدهای زیبای اولیه، محصولش به قدرت رساندن کسانی باشد که بیشترین عده و عُده را کف خیابان دارند، چه بسا به قدرت رساندن زندانبانان، شکنجهگران و قاتلان فردای خود.
اکنون، نزدیک به نیم قرن بعد جمع جبری تمام نارضایتیهای عمومی و خواستهای هویتی (برابری حقوقی زنان، رفع حجاب اجباری، خواستهای جوانان، مسئله قومیتها و اهل تسنن، طرفداران محیطزیست و یا حقوق حیوانات، مشکل الجیبیتیها) و خواستهای صنفی اگر جمعیت بزرگتری از کسانی که انقلاب ۵۷ را رقم زدند تشکیل ندهند، کمتر نیستند.
برجسته شدن و طرح بخشی از خواستها و اعتراضات هویتی که «سیاست هویت» نامیده میشود محصول تغییر و تحولات جهانی در عرصه حقوق بشر و محیط زیست است، اما «سیاست هویت» در ایران طبیعتا تحت تاثیر درسهای انقلاب ۵۷ نیز هست.
اعتراضات سیاسی در ایران از جنبش سبز، اعتراضات کشاورزان اصفهان و آب در خوزستان تا اعتراضات ۹۶، ۹۸ و جنبش زن زندگی آزادی در ۱۴۰۱ چون مجمعالجزایر پراکنده اعتراض، حلقه پیوند دهنده و گمشدهای که بهمن انقلاب ۵۷ را رقم زد، کم داشتهاند.
نبود پیوند سراسری بین این جزیرههای پراکنده اعتراض شاید بخشی محصول ناخودآگاه جمعی مردم ایران از تجربه تلخ انقلاب باشد، بخشی نیز محصول ماهیت ترمز زننده یک جنبش هویتی یا خواست سیاسی بر دیگری است. عمامهپرانی، بالا رفتن پرچم ال.جی.بی.تیها در تظاهرات عظیم حمایتی اکتبر در برلین و استفاده از فحاشی به عنوان شعار و ابزار سیاسی در دانشگاه هرچند نمادی از اعتراض به حاکمیت سیاسی سرکوبگر و دورویی اخلاقی حاکمیت دینی است، میتواند عامل ترساندن طبقه متوسط سنتی و نمایندگان محافظهکار آنها برای پیوستن یا حمایت فعال از جنبش ۱۴۰۱ باشد.
رشد فعالیت نیروهای سلطنتطلب و ناسیونالیست ترمزی بر پیوستن قومیتها به اعتراضات سراسری است. چنانکه تبلیغ فدرالیسم، تجزیهطلبی و طرح آموزش به زبان مادری تردید نیروهای ملی در حمایت از حقوق قومیتها را رقم میزند.
زنان نیز از همان فردای انقلاب فهمیدند اگر بخواهند مسئله رفع حجاب را زیر چتر این سازمان یا آن جناح سیاسی کشور به پیش برند، چندان دستآوردی نخواهند داشت. از همین رو بود که از سالها پیش خود وارد میدان شدند، بهتدریج از غلظت حجاب خود کاستند، بعد روسری در خیابان بر سر چوب زدند و نهایتا نیز جنبش بزرگ «زن، زندگی، آزادی» آفریدند. با چشمان و بدنهای ساچمه خورده خود نیز هزینه آن را پرداختند.
همچنین است شعار «مرگ بر سه مفسد/ ملا، چپی، مجاهد» یا توهین به روشنفکران که میتواند بسیج کننده هواداران افراطی سلطنت پهلوی و تسلی دهنده گروهی از مردم مستاصل و زخمدیده از انقلاب باشد، اما حتی مشروطهطلبان، بخشی از چپهای کنونی یا سابق و جمهوریخواهانی که تمایل به اتحاد حول رهبری شاهزاده رضا پهلوی داشتند را از آنها دور میکند.
در چنین فضایی و با چنین نگرانیهایی، گروههای مختلف اجتماعی مبارزهی نقد با «هویتها»ی خویش و برای حقوق خود را بر «همه با هم»های نسیه ترجیح میدهند.
■ فرخنده عزیز، جمله آخرتان وصف درستی از روحیات کنونی ست، اما تکلیف آلترناتیو همهگیر و تلاش برای آن چه میشود؟ برای آن چه کنیم؟
بیاییم هر آنچه به نظر مانع این “پیوند همگانی” میشود را با اختصار فرموله کنیم، ریز تا درشت، و ببینیم آیا عقل جمعی میتواند نتیجه مثبتی ببار آورد؟ نظیر brainstorm در یک پروژه علمی، عزیزان محقق و با تجربه میتوانند کمک موثرتری در این زمینه کنند. نکات زیر در تصور نظارهگر من میگنجند:
۱- خاطره تاریخی کجراه ۵۷ و وسواسهای بازدارنده؟
۲- افراطگری از هر سویی و اصرار به نگاه حذفی - مجاهدین، چپ و سوسیالیست افراطی، راست افراطی سلطنت طلب، جنگ طلبی و اشتیاق به دخالت بیگانه .....
۳- موفقیت جمهوری اسلامی در ترغیب مردم به استحاله در شرایط موجود و ترس از شرایط جنگی.
۴- موفقیت جمهوری اسلامی در ایجاد تفرقه با نفوذ به صفوف هواداران و ترویج روحیه و زبان حذفی، ناسزاگویی، خشونتگرا، ضد مدنی. پدیدهای که ایرانیان بویژه خارج نشینان را از مشارکت دلسرد میکند.
۵- اشتباه بسیاری از ما در برچسب زدنهای نا خود آگاه. شاید در همین کامنت من نمونهاش باشد. و عدم پیدایش زبان مشترک که اکثریت مردم ایران و نماینگان آنها را بیان کند. چیزی که آقای فرخنده اشاره کرد در ۵۷ به صورت “همه با هم” شکل گرفت؟؟
۶- پاسیفیسم و نبود حرکت واقعی و معنی دار در میان ایرانیان و روشنفکران خارج از کشور که بخش ملموسی از ایرانیان تحصیلکرده و شهری را شامل میشوند.
با احترام، پیروز
■ به باور من تز اصلى آقاى فرخنده در مورد اینکه چرا مردم ایران به انقلاب جدیدى تن نمیدهند درست نیست. ایشان مینویسند: “تجربه تلخ انقلاب ۵۷ مهمترین و نزدیکترین تجربه تاریخی مردم ایران برای عدم تمایل به انقلابی دیگر برای دستیابی به حقوق و آزادیهای خود است.”
من فکر میکنم عامل اصلى استقرار سیستم اختناق و سرکوب بیرحمى است که تا کنون در شورشهاى متعدد جوانان عاصى نشان داده است که براى حفظ نظام خود از هیچ جنایتى پرهیز نمیکند. عوامل دیگر شامل نبود یک دورنماى سیاسى مشترک، نبود تشکیلات و رهبرى، و نبود درک واقعى از دمکراسى در بین نیروهاى اپوزیسیون به معنى پذیرش نظرات مخالف است. هنوز قشرهاى اصلى جامعه در تعداد قابل توجه حاضر به پرداخت هزینه و مقابله جدى با رژیم نشدهاند.
با شکستهاى تاریخى رژیم در منطقه و وجود بحرانهاى اجتماعى و اقتصادى ژرف جامعه ایران وارد دوران بسیار حساسى شده است. در صورت ورود طبقات و لایههاى بیشترى از جامعه در مسیر مبارزه با رژیم و ایجاد یک ائتلاف و وحدت ملى بدور چهار اصلى که کنشگران سیاسى مطرح میکنند (سکولاریسم، حقوق بشر، دمکراسى و حفظ تمامیت ارضى) میتوان امید داشت که مسیر رقم خوردن تحولات جدى در ایران گشوده شود.
با احترام، مراد
■ آقای مراد گرامی، هرچند حقیقتی در گفته شما درباره سرکوب شدید هست، اما اصولا انقلاب علیه نظامهای سرکوبگر انجام میگیرد. در جنبش سبز وقتی بیش از دو میلیون تظاهرات سکوت برگزار کردند، اگر قصد انقلاب کردن داشتند به شیوه دیگری عمل میکردند. اعتراضات ۹۶ و ۹۸ نیز همانطور که شما نوشتهاید بیشتر شورش بود تا انقلاب. در ۱۴۰۱ نیز اعتراضات بیشتر علیه حجاب اجباری، گشت ارشاد بود و نارضایتیهای دیگر بود تا انقلاب. در ۵۷ همه نیروهای سیاسی، اکثریت مردم و تحصیل کردگان و دانشجویان از انقلاب طرفداری میکردند، اکنون اما بسیاری از نیروهای سیاسی، اقشار تحصیل کرده و حتی سنتی علیرغم نارضایتی از حکومت، راهحل را در انقلاب نمیبینند.
با احترام/ حمید فرخنده
■ یک چیز را نباید از یاد برد و آن مرگ پرستی و شهید شدن در ذهن انقلابیون چه اسلامی و چپ و ملی در فاجعه ۵۷ بود. این نگرش اکنون به پاسداری از زندگی و زیبایی تبدیل شده است. البته تفاوت ابعاد و روشهای سرکوب و تفکر دژخیمان هر دو رژیم را هم باید در نظر گرفت. وانگهی هنوز علت و عوامل اصلی و فرعی ۵۷ به درستی بررسی نشده و بیشتر جهتگیریهای سیاسی جای بررسی وقایع تاریخی و اسباب ظهورشان را گرفته است و اینکه گروههای مختلف اجتماعی با چه انگیزه و خواستی و در چه مرحلهای وارد این کنش سیاسی شدند. و آیا “اکثریت مردم از انقلاب طرفداری میکردند” درست است و طیف وسیع نظاره گران و تماشاگران فاقد انگیزه هم جزو این اکثریت شمرده میشود؟ و خیلی از مسائل ریز و درشت دیگر داخلی و خارجی ....
این ادعا که مردم به خاطر تجربه “انقلاب ۵۷” تمایلی به انقلاب نشان نمیدهند قابل بحث است تجزیه و تحلیل یک تجربه و نتایج حاصل از آن برای کنش سیاسی بعدی، بیشتر از قشر فعال سیاسی و روشنفکران بر میآید تا مردم عادی. نفی ارزشها گذشته و دستیابی به یک زندگی بیتنش و با ثبات مردم را به کنشهای عاقلانهتر و کمهزینهتری سوق میدهد و انقلاب شان هم در همین راستا خواهد بود: انقلابی بدون خشونت و گذر از این نظام دد منش.
در انتها سوالی قابل طرح است: آیا کسانی که گذر از این حکومت و قانون اساسی و برچیده شدن دم و دستگاه فقاهتی و ارگان های متعدد سرکوب و تبلیغاتی و نظارتی و کوتاه کردن دست دزدان نظامی و غیر نظامی از اموال غصب شده ملت ایران را انقلاب نمیدانند معتقد به اصلاح این نظام نیستند؟ راه حل راحت برای نفی انقلاب تزریق خشونت و مترادف دانستن آن با چنین ستيزه جويیای است. آیا از این راه نقبی از اینکه رژیم قابل اصلاح است نمیزنیم؟ این راه حل مدعیان زیادی دارد.
با احترام سالاری
■ پیروز عزیز، من دغدغه و آرزوی شما برای تشکیل «آلترناتیو همگانی» را درک میکنم، اما با استراتژیهای سیاسی مختلف نمیتوان یک آلترناتیو همگانی تشکیل داد. یک امر مهم و مشترک اما وجود دارد که میتواند فضای سیاسی میان نیروهای اپوزیسیون را بهبود بخشد و آن این است که همه نیروهای سیاسی یکدیگر را به رسمیت بشناسند و زبان و ادبیات محترمانه با یکدیگر صحبت کند یا همدیگر را نقد کنند.
انقلابیها و سرنگونیطلبان چه سلطنتطلب و چه جمهوریخواه حق دارند برای راهبرد خود تلاش کنند، در چارچوب برنامه سیاسی خود با دیگر نیروهای سیاسی نزدیک به خود همکاری کنند یا متحد شوند. نیروهایی که راهبرد رفرم یا اصلاح را برمیگزینند نیز حق دارند برای راه و روش خود تلاش کنند. هر دو طرف نیز کاملا حق دارند راه و روش طرف مقابل را نقد کنند.
اگر طرفداران افراطی سلطنت به دیگران فحاشی و توهین کردند، رهبر سیاسی آنها با زبان صریح چنین رفتار و ادبیاتی را محکوم کند و از چنین هوادارانی فاصله بگیرد. در آنسو حتی اگر برخی رفتارهای توهین آمیز انجام دادند و حتی گفتار و رفتار فاشیستی داشتند طرف مقابل چه عضو کانون نویسندگان باشد و چه نباشد حق ندارد از مقابله خشونتآمیز با آنها صحبت کند. چپهایی که توهین به نویسنده فقید غلامحسین ساعدی را بهحق محکوم کردند، هنگامی که یکی از میان خودشان با زبان خشونت با سلطنتطلبان افراطی سخن میگوید به نوبه خود نباید در محکوم کردن چنین گفتاری ساکت باشند.
پایان دادن به شعار «مرگ بر»، هرکس که باشد، نیز نمونهای از توجه به کاربرد زبان در برخورد با دیگری و نوع نگاه به اوست.
با احترام/ حمید فرخنده
■ مگر میشود در مورد چرائی تحقق انقلاب ۵۷ به تفاهم نرسیم و به این سئوال جواب دهیم: “چرا در ایران انقلاب نمی شود؟”
انقلاب۵۷ مثل تمام انقلابهای جهان فرآیندی داشت با مختصات خاّص خود و عوامل تاثیر گزار داخلی و خارجی در آن. از سال ۵۲ بحثهائی بین بعضی از کارشناسان و اقتصادانان در درون حکومت وجود داشته که نگرانی خود را از بحران و رکود اقتصادی و حتی «شورش» به خاطر کاهش قیمت و درآمد نفت ابراز کرده بودند که بعد از انقلاب ۵۷ فاش شد که کار از کار گذشته بود.
این فقط یکی از معایب جوامعه بسته ست که مشکلات به موقع حل و فصل نمی شود بلکه تلمبار میشود تا انفجار و انقلاب! ولی در رسانههای عمومی پیش از انقلاب حرفی از «شورش» احتمالی در چشم انداز وجود نداشت. در چنان شرائطی ـ پایان سال ۵۳ ـ تشکیل حزب رستاخیز اعلام شد. جهان هم در بحران جنگ اکتبر ۱۹۷۳ اعراب و اسرائبل قرار داشت. بعد تحریمها و بحران جهانی سوخت ... در سال ۵۴ فشار و اختناق به اوج خود رسیده بود. ولی ناگهان در سال ۵۵، همزمان با انتخابات ریاست جمهوری در ایالات متحده، فقط اشاره به نقض حقوق بشر در ایران، شیلی، و نیکاراگوئه در رقابتهای انتخاباتی توسط جیمی کارتر فضای سیاسی ایران را بکلی دگرگون کرد. ما چه باور داشته باشیم یا مخالفت کنیم.
حکومت ایران اقدام به یک سلسه تغییرات سیاسی زد که بعضی علنی و برخی پشت پرده صورت گرفت که بعدا معلوم شد. حکومت ایران و در راس آن شاه در سال ۵۶ نخست وزیر ۱۳ ساله ی خود امیرعباس هویدا را عوض کرد. قبل از آن سه تن از رهبران جبهه ملی نامهی سرگشادهای به شاه نوشتند و از او خواستند که به قانون اساسی مشروطه روی آورد. ولی شاه واکنشی نشان نداد. در این سال شاه و جیمی کارتر دوبار در واشنگتن و ایران به فاصله کوتاه ملاقات کردند. اتفاقات مهم دیگری در این سال رخ داد که از بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دیده نشده بود.۱۰ شب سخنرانی کانون نویسندگان در انجمن فرهنگی ایران و آلمان (گوته)... گشایشهائی در رسانهها و مطبوعات که با انتشار مقالهی حکومتی با نام مستعار احمد رشیدی مطلق علیه خمینی در دیماه ۵۶ به شورش طلبه ها در قم و به میدان آمدن روحانیون مرتجع منتهی شد. از این جا حکومت وقت (دولت)، شاه، ارتش، ساواک و.. آمریکا و کشور های غربی و عوامل آنها در ایران و خارج با جنبش های وسیع مذهبی، روحانیون و مساجد، اعتراضات مختلف و اعتصابات صنفی در سراسر ایران روبرو شدند. بعداز نماز عید فطر ۵۷ و نمایش قدرت روحانیون ، حکومت نظامی وضع شد که کشتار ۱۷ شهریور را بدنبال داشت. خمینی را از نجف به پاریس فرستادند. شاه در ۱۴ آبان گفت: مردم صدای انقلابتان را شنیدم.
اینها را نوشتم که گوشههائی از فرآیند انقلاب ۵۷ را یادآوری کنم. قدرتهای جهانی در ایران حضور داشتند و شاه بر خلاف همیشه در حتی سال ۵۶ که به نامه سرگشادهی سنجابی، بخیتار و فروهر وقعی ننهاد. با دکتر علی امینی تماس گرفت. با دکتر غلامحسین صدیقی مذاکره کرد. خلاصه بر خلاف ادعاهای موهوم راجع به «۵۷ تی»ها عوامل زیادی در فرآیند انقلاب تاثیر گذاشتند. از رئیس جمهور آمریکا تا رهبران سابق جبهه ملی و حکومت ۱۳ دیماه ۵۷ ژنرال هایزر نماینده ویژه جیمی کارتر راحت و بدون اجازه به ایران آمد! مذاکرات زیادی بین حکومتیها، سران ارتش، ساواک، بختیار، نمایندگان خمینی و... صورت گرفت تا به رفتن شاه ۲۶ دیماه و آمدن خمینی ۱۲ بهمن منتهی شد. هنوز بعداز ۴۶ سال تمام اسناد مذاکرات فاش نشده ست.
با اعلام بیطرفی ارتش در ۲۲ بهمن ۵۷ روحانیون به رهبری خمینی رسما به قدرت رسیدند. تردیدی نیست که حضور جیمی کارتر ، ژنرال هایزر، سالیوان (سفیر آمریکا در ایران) با هزاران مشتشار آمریکائی در ایران و سفرای دیگر قدرتهای جهان در توازن قوا بسود روحانیون نقش تعیین کننده داشتند. حتی بعداز به قدرت رسیدن روحانیون تا امروز. کیست که نداند قدرتهای جهان از قبال این حکومت ارتجاعی به چه منافعی رسیدند. با توجه به تفاوت های بزرگی که حکومت ارتجاعی ولایت فقیه با رژیم گذشته دارد. دیگر از آن عوامل به مثل نقش جیمی کارتر و حقوق بشر و بقیه قضایا که زنجیرهای در فرآیند انقلاب ۵۷ تاثیر گذاشت خبری نیست.
بالاخره حکومت گذشته با جهان مراودهی متعارف داشت و با روسای دولتها مذاکره میکرد در داخل ایران هم خیلی دیر ولی بالاخره شروع به رایزنی با بعضی سیاستمداران قدیمی کرد. ولی حکومت فعلی جز سرکوب، جنایت، جنگ، ترور ، «معامله» و....کار دیگری بلد نیست و معلوم نیست این نارضایتی های میلیونی با این حکومت تشنج و بحران آفرین و مسئولیت نشناس به کجا کشیده شود؟ می توان گفت انقلاب به شکل ۵۷ محال ست. فقط می توان گفت: با این حکومت، سرنوشت شومی، مردم و ایران را تهدید میکند.
کامران امیدوارپور
”قشر خاکستری” چه نقشی را در تحولات ایران بازی میکند؟
قشر موسوم به “قشر خاکستری”به گروهی از افراد در جامعه اشاره دارد که در بزنگاههای اجتماعی، سیاسی یا اقتصادی، موضعی غیرشفاف، منفعل یا بیطرف اتخاذ یا ابراز میکنند. این قشر نه بهطور کامل در زمره نیروهای فعال (معترض یا حامی وضع موجود) قرار میگیرد و نه به حاشیهنشینی کامل اجتماعی یا سیاسی رضایت میدهد.
قشر خاکستری در ادبیات سیاسی و اجتماعی، به بخش قابلتوجهی از جامعه اطلاق میشود که به دلیل انفعال، بیطرفی یا ملاحظات شخصی، بهطور مستقیم در تحولات اجتماعی-سیاسی مشارکت نمیکند اما در شرایط حساس و بحرانی، با تغییر رفتار و موضع خود میتواند به نیرویی تعیینکننده در نتیجه جنبشها یا بحرانهای سیاسی تبدیل شود.
ویژگیهای قشر خاکستری در ادبیات سیاسی
بیطرفی نسبی یا انفعال: این گروه عموماً به دلیل ترس از هزینههای مشارکت (مانند سرکوب، از دست دادن امنیت شغلی یا اجتماعی، ابهام در شرایط سیاسی آینده) یا ناامیدی از تغییر، از ورود به میدانهای اعتراضی یا حمایت از حاکمیت خودداری میکنند.
پراگماتیسم (عملگرایی): قشر خاکستری معمولاً بر مبنای منافع شخصی، مادی، اجتماعی یا امنیتی خود تصمیم میگیرد و به جای ایدئولوژی یا تعهد جمعی، تحلیل عقلانی از هزینه-فایده را در رفتار خود در نظر می گیرد.
وابستگی به شرایط محیطی: این قشر عمدتا در موقعیتهای بحرانی یا تغییرات بزرگ، ممکن است فعال شود. تصمیم آنها عمدتاً به عواملی مانند کاهش هزینههای مشارکت، افزایش احتمال موفقیت تغییرات یا مشاهده حمایت گسترده بستگی دارد.
دگرگونی رفتار در لحظات کلیدی: در شرایط بحرانی (مانند فروپاشی یک نظام سیاسی یا انقلاب)، قشر خاکستری میتواند به سرعت به نیروهای فعال بپیوندد و سرنوشت یک جنبش یا نظام را تغییر دهد.
جایگاه قشر خاکستری در نظریههای سیاسی
مانکور اولسن Mancur Olson (نظریه کنش جمعی): قشر خاکستری نماد “مسئله سواری گرفتن مجانی” (Free Rider Problem) است؛ جایی که افراد انتظار دارند دیگران هزینه تغییرات را بپردازند و خود از نتایج آن بهرهمند شوند.
تد رابرت گر Ted Robert Gurr (محرومیت نسبی): این قشر زمانی که فاصله بین انتظارات و واقعیتهای زندگی به شدت افزایش یابد و بحران مشروعیت گسترش پیدا کند، به جنبشهای اعتراضی میپیوندد.
رابرت دال Robert Dahl (پلورالیسم): قشر خاکستری نمایانگر افرادی است که در دموکراسیهای نمایندگیشده، با عدم مشارکت در فرآیندهای سیاسی، چرخه قدرت را به نفع گروههای فعال تغییر میدهند.
قشر خاکستری در جامعه ایران از کدام گروه ها تشکیل شده است؟
بنا به تعریفی که از مفهوم قشر خاکستری عرضه شد این قشر میتواند عمدتا و از گروههای زیر تشکیل شود:
۱. برخی از اقشار متوسط شهری و کارمندان
ویژگیها: شامل افرادی که بهطور مستقیم وابسته به حقوق دولتی یا مشاغل خصوصی هستند.
نگران از دست دادن امنیت شغلی یا درآمد خود در شرایط بحرانی.
بهدلیل ترس از سرکوب یا بیثباتی، از مشارکت در اعتراضات پرهیز میکنند.
۲. برخی جوانان بیتفاوت یا بیطرف
ویژگیها: جوانانی که به دلایل مختلف (ناامیدی از تغییر، مشغولیت به مسائل فردی یا عدم آگاهی سیاسی) در تحولات اجتماعی و سیاسی شرکت نمیکنند.
این گروه اغلب شامل دانشجویان یا فارغالتحصیلانی است که دغدغههای معیشتی و شغلی دارند.
۳. برخی از بازاریان کوچک و متوسط
ویژگیها: کسبه و صاحبان مشاغل کوچک که نگران تأثیر تحولات سیاسی بر ثبات اقتصادی هستند.
این گروه معمولاً ترجیح میدهند در شرایط بیثباتی از درگیری مستقیم خودداری کنند و تنها زمانی واکنش نشان میدهند که فشار اقتصادی آنها را به مرز بحران برساند.
۴. برخی از نیروهای امنیتی و نظامی ردهپایین
ویژگیها: افرادی که در نیروهای نظامی یا امنیتی فعالیت دارند اما ارتباط مستقیمی با مراکز تصمیمگیری ندارند.
این گروه اغلب به دلیل نگرانی از پیامدهای فردی یا خانوادگی، موضعگیری نمیکنند.
۵. اقشار مذهبی مستقل از حکومت و سنتی
ویژگیها: برخی از حوزویان و معممین یا افراد مذهبی که به حکومت وابسته نیستند و در عین حال تمایلی به تقابل مستقیم با حاکمیت ندارند.
این گروه اغلب ترجیح میدهند از مواضع بیطرفانه برای حفظ جایگاه اقتصادی، اجتماعی یا حیثیتی خود استفاده کنند.
۶. برخی از طبقات پایین شهری و روستایی
ویژگیها: اقشار کمدرآمد که بیشتر به فکر رفع نیازهای معیشتی خود هستند و آگاهی یا توان لازم برای مشارکت سیاسی ندارند.
این گروه گاهی بهدلیل دریافت یارانهها یا حمایتهای دولتی، از مشارکت مستقیم در اعتراضات دوری میکنند.
عوامل تعیینکننده رفتار سیاسی قشر خاکستری
رعب و نگرانی از سرکوب: بسیاری از این افراد بهدلیل ترس از پیامدهای سرکوب حکومتی، از هرگونه مشارکت در اعتراضات خودداری میکنند.
ناامیدی از تغییر: این گروه معتقدند که تغییرات بنیادی غیرممکن است و شرکت در اعتراضات نتیجهای نخواهد داشت.
امنیت شغلی و اقتصادی: وابستگی به حاکمیت یا ترس از بیثباتی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی باعث انفعال این افراد میشود.
نبود آلترناتیو سیاسی مشخص و روشن: نبود رهبری مشخص یا برنامهای شفاف، سازمان، مدیریت و رهبری نمادین برای آینده، مانع از مشارکت قشر خاکستری در تحولات میشود.
کاربرد نظریه کنش جمعی (Collective Action Theory) برای تحلیل نیروهای بینابینی
نظریه کنش جمعی (Collective Action Theory) که مانکور اولسن (Mancur Olson) آن را صورت بندی کرده است، به این موضوع میپردازد که چرا و چگونه افراد یا گروهها تصمیم میگیرند در فعالیتهای جمعی مشارکت کنند یا از آن دوری کنند.
این نظریه برای تحلیل نیروهای “قشر خاکستری” در ایران بسیار مناسب است، زیرا این نیروها باید بین ماندن در وضع موجود یا پیوستن به اعتراضات جمعی یکی را انتخاب کنند.
عوامل مؤثر در تصمیمگیری نیروهای “قشر خاکستری” براساس نظریه کنش جمعی
هزینه و منفعت (Cost-Benefit Analysis): “قشر خاکستری” بر اساس تحلیل هزینه و فایده عمل میکنند. اگر هزینههای پیوستن به جنبش (مانند خطر سرکوب یا از دست دادن منافع اقتصادی) بیشتر از مزایای آن باشد، این نیروها ممکن است منفعل بمانند.
مسئله سواری مجانی (Free-Rider Problem): بسیاری از “قشر خاکستری” ممکن است تصور کنند که دیگران در اعتراضات نقش فعالتری دارند و خود میتوانند بدون خطر، از نتایج آن بهرهمند شوند.
ارزیابی قدرت رژیم: اگر این جریانهای درون “قشر خاکستری” رژیم را ضعیف و ناتوان از کنترل بحران بدانند، احتمال پیوستن آنها به اعتراضات بیشتر میشود.
وجود آلترناتیو روشن: در صورت وجود یک آلترناتیو سیاسی قوی و قابلاعتماد برای جایگزینی رژیم، “قشر خاکستری” انگیزه بیشتری برای مشارکت پیدا میکنند.
تأثیر هنجارهای اجتماعی و روانشناسی جمعی
اگر محیط اطراف نیروهای “قشر خاکستری” بهسمت اعتراضات متمایل شود، فشار اجتماعی میتواند آنها را به مشارکت وادار کند.
تحلیل رفتار نیروهای بینابینی در ایران با این چارچوب
”قشر خاکستری” بوروکراتیک: اگر قشر خاکستری” بوروکراتیک احساس کند که تداوم نظام فعلی آنها را در معرض خطر قرار میدهد (مانند بحران اقتصادی شدید یا سقوط مشروعیت)، بهسمت اپوزیسیون متمایل میشوند.
طبقه متوسط شهری و کارمندان قشر خاکستری”: این گروهها ممکن است در اعتراضات محدود مشارکت کنند، اما در شرایطی که رهبری جنبش روشن نباشد، از ترس بیثباتی منفعل باقی بمانند.
بازاریان “قشر خاکستری”: بازاریان قشر خاکستری ممکن است تا زمانی که جایگاه اقتصادی خود را امن بدانند، از اعتراضات دوری کنند، اما در صورت تشدید بحران اقتصادی یا تحریمها، بهدنبال حمایت از تغییرات سیاسی باشند.
نیروهای نظامی ردهپایین: این نیروهای قشر خاکستری اگر احساس کنند که رژیم توانایی پرداخت حقوق یا تضمین آینده شغلی آنها را ندارد، ممکن است به نیروهای معترض بپیوندند.
نتیجهگیری
براساس نظریه کنش جمعی (Collective Action Theory) ، واکنش نیروهای “قشر خاکستری” در ایران بهشدت به احساس هزینه و منفعت تصمیمگیری آنها بستگی دارد. آنها بهدنبال کاهش خطرات و تضمین منافع شخصی خود هستند و تنها زمانی به اعتراضات میپیوندند که:
- رژیم را ضعیف و ناپایدار بدانند.
- رهبری جنبش قابلاعتماد باشد.
- منافع اقتصادی و اجتماعی آنها در نظام جدید تضمین شود.
بنابراین، نیروهای “قشر خاکستری” در ایران، اگرچه در ظاهر منفعل هستند، اما میتوانند در شرایط فروپاشی، یا بحران فراگیر نقشی کلیدی در تغییرات و تحولات اجتماعی و انتقال به نظام جدید ایفا نمایند.
■ جناب دکتر علوی! با درود و تشکر از مقاله ارزندهاتان. نظرتان را به دو نکته جلب میکنم:
نخست آنکه اقتصاددان معروف منکور اولسون در کتاب معروف خود منطق کنش جمعی، کالای عمومی و نظریه گروه ها (The Logic of Collective Acton, Public Goods and the Theory of Groups, 1971) از گروه اجتماعی خاصی مانند قشر خاکستری سخن به میان نیاورده است. بحث آن است که حتی در سازمانها و گروه های متشکل اجتماعی که افراد (که فرض میکنیم منطقی بوده و تلاش بر حداکثر کردن علایق خود دارند) با هدف مشترک در آنها جمع شده باشند و بنابراین موفقیت سازمان یا گروه به نفع همه اعضای آن باید باشد باز هم نمیتوان مطمئن بود که اگر تصمیمی گرفته شد که انجام آن هزینه ای برای تک تک افراد داشته باشد همه آحاد عضو گروه تصمیم را اجرا کنند؛ مخصوصا اگر گروه بزرگ باشد (گروه های کوچک سواری مجانی مشکل است). زیرا که افراد فکر خواهند کرد اگر، بدون آنکه دیگران متوجه شوند، شانه از زیر انجام تصمیم خالی کنند (سواری مجانی)، جمع تصمیم را انجام خواهد داد و آنها بدون آنکه هزینه ای کرده باشند از نتیجه منتفع خواهند شد.
این قضیه طبعا در مورد مبارزات سیاسی هم صادق است مخصوصا در جوامعی که تحت رژیم های دیکتاتوری اداره میشود و مبارزات سیاسی بسیار پر هزینه است. مثلا شرکت در تظاهرات خیابانی ممکن است به کشته یا مخروج شدن و یا زندانی شدن و هزینه های مختلف حبس و دادگاه و پرداخت جریمه ها و وثایق برای آزادی منتهی شوند. حال اگر فرد بتواند از شرکت در آن تظاهرات شان خالی کند و تظاهرات به نتیجه برسد او هم از نتیجه برخوردار خواهد شد بدون آنکه هزینه ای پرداخته باشد. این تلاش برای سواری مجانی از سوی هر فردی که دنبال علائق شخصی بوده و تلاش میکند از دادن هزینه اجتناب کند منطقی بنظر میرسد و بهمین خاطر اولسون بحث میکند که اگر هزینه ای برای سواری مجانی و شانه خالی کردن از شرکت در اقدام جمعی وجود نداشته باشد افراد منطقی تلاش خواهند کرد سواری مجانی کنند و گروه در هدفش ناموفق خواهد بود. مگر آنکه روش های جلوگیری از سواری مجانی در پیش گرفته شود مثلا گروه بزرگ به گروه های کوچک سازماندهی شود یا جریمه های سنگینی برای سواری مجانی اعمال شود یا افراد گروه همه دیگر دوست باشند یا به ایدئولوژی واحدی باور عمیق داشته باشند که آنها را از سواری مجانی منع کند. البته خانم النور استروم (اقتصاددان برنده جایزه نوبل اقتصاد) بعدا در مطالعات خود نظریه هایی برای حل معضل اقدام جمعی ارائه داده است اما از حوصله بحث ما خارج است. بنابراین این ربطی به قشر خاکستری و غیر خاکستری ندارد همه افراد منطقی که به دنبال علائق شخصی هستند طبعا هزینه فایده خواهند کرد و رفتارشان را تنظیم میکنند.
نکته دیگر آنکه “قشر” در فرهنگ لغات به معنی پوسته و نیز چرک کف دست است و من نمیدانم چرا این کلمه بجای گروه ای اجتماعی به کار میرود مثلا میگویند و مینویسند قشر کارگر در حالیکه طبقه کار خیلی بهتر است یا قشر دانشجو یا اقشار دیگر در حالیکه میتوان از گروه های اجتماعی استفاده کرد. هر چند استفاده از کلمه “قشر” و “اقشار” به جای گروههای اجتماعی عمومیت یافته اما خواستم خواهش کنم در نوشتههایتان از این کلمات برای توصیف گروههای اجتماعی استفاده نشود زیرا نوشتههای شما خوانندگان زیادی دارد و دیگران هم به شما تاسی میکنند و اشتباه مصطلح ادامه مییابد.
خسرو
■ بدیهی است قشر در فارسی یعنی پوست و یا لایه. جمع قشور میباشد نه اقشار. اقشار یک لغت اشتباه است.
نوبخت
■ با سپاس از مقاله مفید آقای علوی. لازم به توضیح است که واژه قشر در جامعه شناسی معادل واژه انگلیسی stratum است که به معنای گروهی از مردم یک جامعه است که به لحاظ تحصیلات، درآمد و موقعیت اجتماعی به هم شباهت دارند.
شاهین خسروی
■ با درود و سپاس از آقای خسرو گرامی از لطف شما برای مناقشه در خصوص مفهوم قشر موسوم به “قشر خاکستری” سپاسگزارم، همان طور که دیده میشود من از عبارت قشر موسوم به “قشر خاکستری” استفاده کردم و واژه را در گیومه گذاشتم که معنای آن را شما میدانید و لازم به توضیح نیست. تایید می کنم که این اصطلاح نه دقیق است و نه وثیق و مبتنی بر ادبیات علمی و اکادمیک اما چه باید کرد؟ ابتدا از قشر بینابینی استفاده کردم دیدم که آنهم نارسا است و البته بر ابهام می افزازید بناچار از واژه قشر موسوم به “قشر خاکستری” استفاده کردم باز بنا به توصیه آکادمیک یعنی با احتیاط و نقد و گیومه و یعنی به خوانند پیام دادم که منهم مشکل دارم با این واژه مشابه یا جایگزینی نیافتم و همان قشر موسوم به “قشر خاکستری” بنا به استعمال ما یستعمل برگزیدم. در خصوص منکور اولسون باید افزود که ایشان مستقیما از واژه “قشر خاکستری” استفاده نکرده است اما (سواری مجانی) در کنش جمعی اجتماعی را از او وام گرفتم و این اشکالی ندارد که مفهومی که در یک کنتکست دیگر استفاده میشود را به میدان و زمینه دیگری برد استفاده کرد، بسیاری از دستاوردهای علوم اجتماعی هم از این وام گرفتن از کنتکستی و بکارگیری در کنتکست دیگر ناشی شده است، برای مثال از کلمه وزن در عرصه تحلیل سیاسی استفاده میشود حال آنکه وزن امری فیزیکی است و قس علیهذا، بنابراین در اکادمی تحت عنوان متافرسازی از آن استفاده میشود، کما اینکه (سواری مجانی) ناظری به امری در عرصه انضمامی و روزمره است اما در توصیف رفتاری برخی از گروه ها یا افراد در علوم اجتماعی بکارگرفته میشود. بار دیگر از دقت و گفتگوی شما سپاسگزارم پیروز باشید.
احمد علوی
(مرکز استیمسون یک اندیشکده آمریکایی است)
۹ ژانویه ۲۰۲۵
● یادداشت سردبیر: مرکز استیمسون بهندرت مقالات ناشناس منتشر میکند، اما نویسنده این مقاله یک تحلیلگر مستقر در تهران است که به دلیل نگرانیهای مشروع درباره امنیت شخصی خود درخواست ناشناس ماندن داشته است. این نویسنده برای کارکنان مرتبط [مرکز استیمسون] شناخته شده است، سابقه تحلیلهای معتبر دارد و قادر به ارائه دیدگاهی است که در شرایط عادی در دسترس نیست.
باربارا اسلاوین، پژوهشگر برجسته در حوزه دیدگاههای خاورمیانه
در حالی که جهان بر آشفتگیهای منطقهای متمرکز است، ایران در حال تجربه تحولاتی چشمگیر در داخل کشور است، هرچند این تحولات با سرعتی آهسته پیش میرود.
در مرکز این تحول، یک جنبش اصلاحی جامعهمحور و بهطور شگفتآوری قدرتمند وجود دارد که بهطور فعال ساختار قدرت موجود را به چالش کشیده و باعث تضعیف قابلتوجه رژیم شده است. این پویایی در حالظهور، پتانسیل ایجاد سیستمی را دارد که بیشتر از تئوکراسی/دموکراسی معیوب موجود در ۴۶ سال گذشته، نماینده خواستههای مردم ایران باشد.
اصلاحات بنیادین در قانون اساسی موجود، همراه با توانمندسازی جامعه مدنی، میتواند به دموکراسی بیشتری منجر شود، به شرطی که ایرانیان درگیر جنبشهای رادیکال و جنگها نشوند. پیامدهای چنین تغییراتی میتواند فراتر از مرزهای ایران به کشورهای عرب همسایه گسترش یابد. تاریخنگار رابرت دی. کاپلان استدلال کرده است که ایران بهعنوان نقطه محور ژئوپلیتیکی خاورمیانه عمل میکند و هیچ چیز نمیتواند منطقه را بهاندازه ظهور یک رژیم لیبرالتر در ایران تغییر دهد.
مردم ایران بهای سنگینی برای دستیابی به دموکراسی پرداختهاند. یکی از معیارها، تعداد زندانیان سیاسی است. اگرچه ارائه برآورد دقیق دشوار است، سازمانهای حقوق بشری تخمین میزنند که صدها ایرانی با اتهامات مبهم امنیت ملی در بازداشت هستند و از رسیدگی عادلانه محروم شدهاند. شرایط در زندانهای ایران اسفناک است و گزارشهایی از مراقبتهای پزشکی ضعیف، سوءرفتار و غفلت پزشکی منتشر شده است. پروندههای پرمخاطب با محکومیت بینالمللی روبرو شدهاند، اما دولت تمایلی به رسیدگی به این نقضهای سیستماتیک نشان نداده است. ادامه بازداشت و بدرفتاری با زندانیان سیاسی همچنان یک نگرانی عمده است که نشاندهنده عدم تحمل جمهوری اسلامی نسبت به مخالفتها و بیاعتنایی به آزادیهای اساسی مدنی است.
با این حال، علیرغم سرکوبها، اعتراضات ادامه دارد و حتی شتاب بیشتری گرفته است. این اعتراضات شامل اعتراضات «آبان خونین» در سال ۲۰۱۹ به دلیل افزایش قیمت سوخت، واکنش عمومی به ترور ژنرال قاسم سلیمانی توسط آمریکا در ژانویه ۲۰۲۰ و سرنگونی تصادفی هواپیمای مسافربری اوکراینی توسط ایران و همچنین جنبش «زن، زندگی، آزادی» در سال ۲۰۲۲ علیه حجاب اجباری بوده است. این تحولات، همراه با شکستهای اخیر نظامی ایران و شرکای غیردولتی آن، قدرت منطقهای جمهوری اسلامی را کاهش داده و مشروعیت داخلی آن را که بر پایههای انتخاباتی و ایدئولوژیک استوار بود، تضعیف کرده است.
از زمان حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ و پاسخ ویرانگر اسرائیل، منطقه شاهد شکستهای پیدرپی و چشمگیری برای ایران و متحدانش در غزه، لبنان و اخیراً در سوریه بوده است. نمونههای تاریخی در کشورهایی مانند پرتغال و یونان نشان میدهد که شکستهای نظامی میتوانند با آشکار کردن ناتوانی رژیمهای اقتدارگرا، گذار به دموکراسی را تسریع کنند. در ایران، فرسایش مداوم مشروعیت انتخاباتی و ایدئولوژیک ممکن است رژیم را وادار کند تا به رویکردی دموکراتیکتر در حکمرانی روی آورد.
مسیر اصلاحات جامعهمحور در ایران بر تقویت جامعه مدنی متمرکز است. سایر راهبردها – مانند تلاش برای تغییر از طریق مداخله خارجی که برخی از افراد در دیاسپورا از آن حمایت میکنند – نتیجه بهتری به همراه نخواهد داشت.
جنبش اصلاحات جامعهمحور در ایران شامل تلاشهای مختلف مردمی است که با هدف رسیدگی به مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی انجام میشود. اصلاحطلبان بر مشارکت مردمی و ایجاد ارتباط با عموم مردم تأکید دارند. جنبههای کلیدی این رویکرد شامل توانمندسازی جوامع محلی، ترویج تصمیمگیری غیرمتمرکز، بازسازی اعتماد بین شهروندان و نهادهای سیاسی و تشویق به تصمیمگیری مشارکتی است. این جنبش اولویت خود را به مسائل اجتماعی اختصاص داده و دیدگاهی بلندمدت برای توسعه پایدار اتخاذ کرده است.
چالشهای پیشرو برای ایجاد تغییر همچنان قابلتوجه هستند. رژیم همچنان به بازداشت و سرکوب فعالان ادامه میدهد و محدودیتهای اقتصادی مشارکت را دشوار میسازد. بسیاری از ایرانیان دلسرد شدهاند و جامعه بهواسطه موانع فرهنگی دچار گسست است. با وجود این موانع، اصلاحات جامعهمحور با تکیه بر ظرفیتها و صدای جوامع محلی، در پی ایجاد تغییرات معنادار است.
جنبش اصلاحات در ایران ریشههای تاریخی عمیقی دارد که به دوران پیش از انقلاب مشروطه (۱۹۱۱-۱۹۰۵) بازمیگردد؛ انقلابی که منجر به تأسیس نخستین مجلس انتخابی در خاورمیانه شد. جنبش ملی شدن صنعت نفت در اوایل دهه ۱۹۵۰ نقطه عطف مهم دیگری بود که به بسیج گسترده اجتماعی و مشارکت جامعه مدنی منجر شد. این دوره شاهد ظهور سازمانهای سیاسی، کنشگری روشنفکران، اعتراضات مردمی و مشارکت زنان بود. اگرچه اغلب از دکتر محمد مصدق بهعنوان آغازگر ملی شدن صنعت نفت یاد میشود، اما دستاورد واقعی او در تقویت جامعه مدنی، تأسیس کانون وکلای مستقل، ایجاد اتحادیههای کارگری و اجرای اصلاحاتی بود که به نفع کشاورزان و کسبوکارهای کوچک بود.
مصدق در سال ۱۹۵۳ طی کودتایی به رهبری سیا سرنگون شد که منجر به بازگشت سلطنت و سرکوب شدید جامعه مدنی گردید. رژیم شاه، سازمانهای جامعه مدنی را تهدیدی تلقی میکرد و این امر به سرکوب سیاسی، سانسور رسانهها و هدف قرار دادن جنبشهای دانشجویی و کارگری انجامید. این سرکوب، زیرساختهای جامعه مدنی را از بین برد و به نارضایتی گسترده و در نهایت انقلاب ۱۹۷۹ منجر شد.
حکومت دینی فصل جدیدی از سرکوب را آغاز کرد، اما این وضعیت با انتخاب محمد خاتمی، رئیسجمهور اصلاحطلب در سال ۱۳۷۶ اندکی کاهش یافت. در آن زمان، جنبش اصلاحات ایران به دو جناح تقسیم شد: روشنفکران جامعهمحور و چپگرایان قدرتمحور درون رژیم. این اختلاف رویکرد در انتخابات ریاستجمهوری ۱۳۸۰ و همچنین جنبش سبز ۱۳۸۸ علیه انتخاب مجدد محمود احمدینژاد که با تقلب همراه بود، نمایان شد.
با این حال، از زمان اعتراضات ۱۴۰۱، اصلاحطلبانی که پیشتر به مشارکت در انتخابات و ساختار حکومتی گرایش داشتند، به سمت تلاشهای مبتنی بر جامعه متمایل شدهاند. آذر منصوری از جبهه اصلاحات ایران به این تغییر رویکرد اشاره کرده و بر ضرورت اتحاد اصلاحطلبان و اهمیت اصلاحات جامعهمحور در شرایطی که دولت محدودیتهایی برای مشارکت اصلاحطلبان در سیاست رسمی ایجاد کرده، تأکید کرده است. محمد خاتمی، رئیسجمهور پیشین، و محمود میرلوحی، نظریهپرداز سیاسی، نیز تأکید کردهاند که این جنبش در حال گذار از تمرکز بر «انتخاباتمحوری» به تمرکز بر «جامعهمحوری» است و هدف آن بازسازی ارتباط با مردم و پرداختن به نیازهای اجتماعی است.
این جنبش با طیف گستردهای از فعالان شناخته میشود که در حوزههای زیر فعالیت میکنند:
حقوق بشر: سازمانها و فعالان متعددی، برخی با ارتباطات خارجی، متعهد به ترویج آزادی بیان، آزادی مطبوعات و حقوق اقلیتها و گروههای به حاشیه رانده شده هستند. همچنین آنها با بازداشتهای خودسرانه، شکنجه و مجازات اعدام مخالفت میکنند. از جمله این گروهها میتوان به سازمان حقوق بشر ایران (HRANA)، مرکز حقوق بشر در ایران و مدافعان حقوق بشر در ایران اشاره کرد.
حقوق زنان: فعالان حقوق زنان در خط مقدم جنبش اصلاحات قرار دارند. آنها با قوانین تبعیضآمیز مقابله کرده و برای برابری جنسیتی تلاش میکنند. فعالانی مانند نسرین ستوده، نرگس محمدی، پروین اردلان و سپیده قلیان از حق انتخاب پوشش حجاب برای زنان حمایت میکنند و توجه و حمایت گستردهای را در داخل و خارج از کشور جلب کردهاند. این فعالان بهای سنگینی برای باورهای خود پرداختهاند و بسیاری از آنها در زندان به احکام طولانیمدت محکوم شدهاند. با این حال، نرگس محمدی که برنده جایزه صلح نوبل ۲۰۲۳ شد، اخیراً پس از دریافت درمان پزشکی برای مدت کوتاهی به خانه بازگشت.
کنشگری دانشجویی: دانشجویان ایرانی سابقه طولانی در فعالیتهای سیاسی دارند و اغلب نقش پیشرو در اعتراضات و جنبشهای اصلاحی ایفا میکنند. انجمنهایی مانند «اتحادیه مستقل دانشجویی» خواهان اصلاحات آموزشی، آزادی سیاسی و عدالت اجتماعی هستند.
جنبشهای کارگری: گروههای مدافع حقوق کارگران برای بهبود شرایط کاری، دستمزد عادلانه و حمایتهای شغلی فعالیت میکنند. در جریان جنبش «زن، زندگی، آزادی» در سال ۱۴۰۱، ۱۴ اتحادیه کارگری ائتلافی تشکیل دادند تا برای تصویب قوانین جدید کار بهعنوان بخشی از برنامه اصلاحات گستردهتر تلاش کنند. سندیکای شرکت نیشکر هفتتپه موفق شد مدیر شرکت را برکنار کند، کارگران اخراجی را بازگرداند و زمینه ایجاد اتحادیههای مستقل بیشتری را فراهم کند.
فعالیتهای زیستمحیطی: گروههای جامعه مدنی بهطور فزایندهای بر مسائل محیطزیستی تمرکز کردهاند و برای توسعه پایدار و پاسخگویی دولت در مدیریت منابع طبیعی و مقابله با کمبود آب و آلودگی فعالیت میکنند.
رسانههای اجتماعی و کنشگری دیجیتال: رسانههای اجتماعی، علیرغم تلاشهای دولت برای سرکوب یا فیلترینگ اینترنت، به فعالان این امکان را دادهاند تا سازماندهی، تبادل اطلاعات و بسیج مؤثرتری داشته باشند.
ابتکارات دیگری نیز برای افزایش آگاهی و مشارکت مدنی وجود دارد. یکی از این نهادها، وبسایت http://www.karzar.net است که صدها کمپین بزرگ و کوچک را در موضوعات مختلف راهاندازی کرده است. جدیدترین اقدام این وبسایت مخالفت با قانونی بود که با هدف اجرای اجباری حجاب وضع شده بود. در واکنش به مخالفت گسترده عمومی با این قانون، دولت مسعود پزشکیان در آذرماه اجرای آن را متوقف کرد.
علیرغم چالشهای قابلتوجه، جنبش اصلاحات جامعهمحور همچنان یک عامل حیاتی در فضای سیاسی ایران باقی مانده است. نمونه سقوط رژیم سرکوبگر بشار اسد در سوریه ممکن است مردم ایران را به مطالبه اصلاحات جسورانهتر تشویق کند و فشارهای بینالمللی بر ایران برای پذیرش تغییرات دموکراتیک را افزایش دهد.
■ تاکید نویسنده بر جایگاه و نقش اصلاحات جامعهمحور ، به جا و درست است. نسبت دادن آن به اصلاح طلبان با رجوع به اظهارات آذر منصوری اما، غیر واقعی و بیربط است. اصلاحطلبان نه حالش را دارند و نه اصلا بلدند که به متن جامعه رجوع کنند. آنها جامعه را برای رای گیری میخواهند! در مورد اعتراضات یا نویسنده قاطی کرده که در کنار جنبش ۹۸ و بقیه، از واکنش به ترور ژنرال سلیمانی میگوید و یا به خاطر دو بار ترجمه، مطلب این شکلی شده! این فرمایش هم که هواپیمای اوکراینی «تصادفا» هدف قرار گرفت هم بیانگر آن است که مقدمه سردبیر مرکز استیمسون در مورد شان نویسنده، چندان معتبر نباید باشد.
پورمندی
■ ضمن تاییدِ کامل گفتههای آقای پورمندی، لازم میدانم اشاره کنم که خانم باربارا اسلاوین معضلات مختلف اجتماعی را که هر کدام میتواند ریشهٔ خاص خود را داشته باشد (نه الزاماً بیارتباط)، در یک ظرف ریخته و با نگرشی سمپاتیک به ایران و ایرانیان، توصیههای امید بخشی مینماید که نشان از عدم اطلاعات ایشان(و یا فرد مورد وثوق ایشان) از فاکتورهای میدانی در ایران دارد و بخشی از تفکراتِ غربی را نمایندگی میکند که خواهان آرامش در دنیا، خصوصاً خاورمیانه به هر قیمتی هستند.(۱)
موقعیت ژئوپلیتیکی که ایشان با استناد به نظرهای رابرت دی. کاپلان(که نظرات تاریخیاش خوشایند پانایرانیستها و نظرات توسعهاش خوشایند اصلاحطلبان است) در مورد ایران میکنند(که نمیدانم بعد از اتفاقات دههٔ گذشته آقای کاپلان در بعضی از نظراتش خصوصاً جغرافیمحوریِ تحولات اجتماعی، تجدیدِ نظری کرده است یا نه) موضوعیت ندارد.
بعد از پروژههای عظیمِ راههای ایجاد شده و یا در حال ایجادِ تجاری میان مناطق مختلف در اطراف ایران و نفوذ ترکیه به عنوان کشوری ترک و مسلمان و سکولار(رابط در کل آسیای مرکزی و خاورمیانه و شمال آفریقا و اروپا) موقعیت ژیوپلیتکی ایران بسیار ضعیف گشته است، هرچند میتوانیم باور کنیم ایرانیان در آگاهیِ اجتماعی و فرهنگی در میان همسایگان خویش بیشتر رشد داشتهاند(همسایگان) اما این به این عنوان نیست که همسایگان در خلاء سیر میکنند.
۱ـ https://www.youtube.com/watch?v=uoDiLUey5tY
سلمان گرگانی
■ جدا از متن اصلی، با جناب پورمندی کاملن همسویم که: «نسبت دادن آن به اصلاح طلبان با رجوع به اظهارات آذر منصوری غیر واقعی و بیربط است. اصلاحطلبان نه حالش را دارند و نه اصلا بلدند که به متن جامعه رجوع کنند.....».
با سپاس. بهرام خراسانی
شرایط امروز کشورمان، و از آن بدتر شرایطی که رژیم حاکم بر کشورمان، دچار آن شده به قدری در بدترین حد ممکن قرار دارد که آنرا به غیر از یک منجلاب به چیز بهتری نمیتوان تشبیه کرد. ایران به عنوان یکی از تولید کنندگان معتبر انرژی، حالا در فقر انرژی به سر میبرد. به یاد بیاورید دوران پر افتخاری را که مصدق با یاری و پشتیبانی ملت، قادر شد بخاطر همین مسئله نفت یکی از بزرگتری کشورهای استعماری آنزمان را به زانو درآورد. بعد از آن هم در دوران شاه، پر منفعت ترین قراردادهای نفت برای ایران را با کمپانیهای بزرگ نفت امضاء کردند. ولی همان ایران، امروز در اثر سیاستهای غلط اقتصادی، بین المللی و سرکوب، دچار آن چنان ذلت انرژی گردیده که وزیر نیرو علنا اظهار عجز میکند و از مردم به خاطر فقر سوخت و انرژی عذرخواهی میکند.
رژیمی که تا دیروز با هارت و پورتهای تو خالی فکر میکرد میتواند برای دنیا تعیین تکلیف کند ناچارا تا بالاترین سطح کشور، حتی التماسوار اعلام میکند که حاضر به گفتگو و حتی انعقاد قرارداد میباشد ولی ظاهرا عجلهای از سوی کشورهای غربی به چشم نمیخورد. من هیچوقت به تهدیدها دل نبستهام ولی زمانی که فرانسه، کشوری که هیچگاه با ایران درگیری نداشته، علنا اقدام به هشدار و حتی تهدید ایران میکند پس باید گوش به زنگ واقعه بدی برای سرزمینمان باشیم. مضافا به این که اسرائیل امروز سربازان اسرائیلی را که در خارج آن کشور هستند دوباره به اسرائیل احضار کرد.
این هیچگاه با خلق و خوی و فرهنگ من سازگاری نداشته، زمانی که خصم دچار ذلت میگردد و آماده برای دادن امتیاز، او را به سخره بگیرم و شادی کنم. برای سوتهدلانی که دغدغه وطن دارند، ذلت رژیم در حال حاضر، به جای اینکه انگیزهای برای شادمانی باشد، باید فرصتی برای امتیازگیری و پیشروی به سوی هدف و آرمانمان باشد. در این فرصت مناسب، ندای خوش طنینی از درون زندان بگوش رسید که نشان از دید و تشخیص فرصت مناسب برای ورود به میدان و نشان دادن راه، برای تغییر کمهزینه به سوی حکومت و وضع بهتری داشت. مصطفی تاجزاده که خود قربانی زجر و زندان از سوی رژیم حاکم بر کشور بوده از درون زندان، راه پیش پای ما گذارده و دست به سوی رژیم دراز کرده برای رهائی از منجلاب خود ساختهای که جمهوری اسلامی، خودش و وطن را دچار آن نموده.
میگویند گربه زمانی که در گوشهای قرار گیرد و امکان فرار وجود نداشته باشد اقدام به جهش خطرناک برای فرار از مخمصه میکند. تاجزاده به درستی مینویسد که “رهبر ظرفیت پذیرش شکست ندارد”. تاجزاده بدون هیچگونه احساس خشم یا انتقامجوئی از ظلمی که بر او وارد شده، راهحلی پیش پای رژیم گذارده که میتواند آخرین فرصت برای رژیم باشد. ترس من از این است، با علم به خصلت خونآشام و بدطینت سران این رژیم، به جای فشردن دستی که با حسن نیت به سوی آنها دراز شده مانند گربه گرفتار دربند، اقدام به جهشهای خطرناک بنماید که متاسفانه نمونههای آن را مانند احضار محسن رنانی، اعدام زندانیان و ادعای خندهآور حمله به سوریه را شاهد هستیم.
تاجزاده با اشاره به عملکرد در عصر مشروطه پیشنهاد میکند “دستگاهها و نهادها به کار خود ادامه دهند و هم زمان مجلس موسسان با انتخاباتی کاملا آزاد تشکیل شود و تغییرات لازم در قانون اساسی را به وجود آورد. سپس اضافه میکند که مصوبات مجلس موسسان به همهپرسی ملی گذارده شود. به این ترتیب میتوان دست به تغییرات اساسی زد بدون این که گرفتار آسیبهای یک انقلاب ویرانگر شد”.
نقطه ضعفی که در این پیشنهاد تاجزاده عزیز وجود دارد، اینست که آیا انتخابات به این مهمی باید به وسیله دولت کنونی انجام گیرد یا این که باید تیم جدیدی از شخصیتهای واجد صلاحیت، حکومت را تحویل گرفته و این مهم را انجام دهند؟ چون در غیر این صورت من چنین حسن نیتی را در رهبران کنونی نمیبینم. البته به این حقیقت هم واقفم که تاجزاده فقط یک فکر ارائه داده که جزئیات اجرای آن هنوز معلوم نیست. ولی این فکر و ایده، میتواند، فقط به عنوان یک فکر، راهحل سالم و بدون هزینهای برای برونرفت از منجلاب کنونی گردد. به گمان من رهبران کنونی هنوز به اندازه کافی سرشان به سنگ نخورده که این راهحل را، حتی فقط به عنوان یک فکر، بپذیرند.
تاجزاده نیز به این حقیقت واقف است که سیاست داخلی و خارجی ایران، دو روی یک سکهاند که هر دو به یک اندازه مورد اهمیت میباشند. او در سطور پایان پیامش چنین مینویسد: “تغییرات سیاستی و دیپلوماتیک در کنار تغییرات ساختاری، هم ضرورت دارد و هم فوریت. رسالت حکومت در ایران، برقراری مناسبات صمیمانه و همهجانبه با همسایگان است تا توسعه میهن ممکن شود و اقتصاد آن رونق یابد”.
آنچه را که در بالا ملاحظه کردید چند سطر خلاصهای از پیام تاجزاده از درون زندان است. بینتیجه خواهد بود اگر این پیام از بیرون زندان و از سوی فعالین مدنی، فرهنگی و اصلاحطلبان داخل کشور بدون جواب بماند. همانطور که بارها تکرار کردهام یک پتانسیل قوی و دارای دانش اداره کشور، در درون سرزمینمان وجود دارد که چنانچه به یک اجماع، انسجام و نوعی سازماندهی دست یابند قادر میباشند به حمایت از این پیام تاجزاده برخاسته و حول محور آن یک حرکت مدنی/سیاسی در جهت تغییر در ساختار کنونی را باعث شوند.
من چنانچه فقط و فقط محض نمونه و در عالم رویا، قرار باشد از شخصیتهایی در داخل کشور نام ببرم، دارای تنوع سلیقه و اندیشه ولی دارای یک مخرج مشترک (بیانیه تاجزاده) که هسته اولیه برای مشاوره در جهت تشکیل یک کابینه جدید و یا تغییراتی در همین کابینه پزشکیان باشند، خواهم گفت: نسرین ستوده، صادق زیباکلام، احمد زیدآبادی، محسن رنانی و مولانا عبدالحمید.
من به دخالت خارج کشور در حرکتهای داخل کشور کوچکترین اعتقادی ندارم. در داخل کشور، هم دانش، شعور، تجربه سیاسی و هم آگاهی و تجربه بینالمللی، به اندازه کافی وجود دارد. خارج کشور میتواند یک حامی برای فعالین و نیروهای درونمرز در جهت تغییر باشد. با هزاران اما و اگر، چنانچه آقای رضا پهلوی با همکاری چند مشاور صاحب اندیشه، به حمایت از جنبشی برخیزد که در درونمرز در جهت تحقق خواستههای این بیانیه تاجزاده به وجود آید (فرض را بر این میگذاریم که چنین جنبشی در درونمرز به وجود آید) آنوقت شعار از تاجزاده تا شاهزاده، در جهت عکس آن، یعنی از شاهزاده تا تاجزاده عینیت پیدا میکند. البته این نیاز به یک تغییر بیش از ۱۸۰ درجه در افکار و دیدگاههای ایشان دارد که شعارهای سرنگونی و براندازی جای خود را به تدبیر و اندیشه در راه تغییر مسالمتآمیز و تحقق ایدههای تاجزاده بدهد.
آنچه که در بالا نوشتم، با کمال تاسف، در حال حاضر بیش از یک رویا، خواب و آرزو نیست. فردا که چشمانم را باز کنم خواهم دید که ندای تاجزاده در داخل کشور، فریاد در وادی بیکران و بدون شنوندهای بوده و تکههای موزائیک از هم جداشده، یعنی جامعه مدنی، اصلاحطلبان و تشکلهای صنفی، کارگری و کارمندی، هنوز آن ملاط یا سریشمی که قطعات این موزائیک زیبا را به هم بچسباند دارا نیستند، زندان و اعدام زنان و جوانان نیز در حال اجراست و خارج کشور هم ندای انقلاب، سرنگونی و مرگ بر..... سر میدهد.
این مواضعی که از سوی تاجزاده از درون زندان نوشته میتواند در عین حال نقشهراهی برای دوستانی باشد که دستی هم در داخل و خصوصا با این طیف دارند. نکته مهمی که در این پیام نهفته ولی نوشته نشده، آقای تاجزاده، موسوی و یارانشان همیشه اعلام نمودهاند که از مرز رژیم گذشتهاند. من هم همیشه نوشتهام این جمله زیباست و بهخصوص مورد خوشایند خارج کشور و برایشان دست زدهاند، ولی من نمیفهمم معنای این جمله چیست؟ مگر میشود برانداز نباشی، به انقلاب و سرنگونی معتقد نباشی ولی از مرز رژیم بگذری و اصلا کاری به کار این رژیم نداشته باشی؟ حضور نحس این رژیم در داخل کشور یک واقعیت است و برای هر اقدامی نمیتوانی به حضور این رژیم در ایران بیاعتنا باشی. برای هر قدم یا اقدامی در وحله اول با این رژیم سر و کار داری.
همانطور که ملاحظه کردید آقای تاجزاده در این نوشته خود، که در سطور بالای این مقاله نقل قول شده، نوشته “نهادها و دستگاهها به کار خود ادامه دهند.....” شاید هم منظورشان از “مرز رژیم گذشتن” هدف نهائی است که باید، از این طریق مسالمتآمیز، منجر به یک نظم کاملا متفاوت با این رژیم دینی و سرکوبگر گردد.
تمام مواد اولیه برای شروع یک نهضت وسیع در داخل کشور برای تغییر و در قبال آن، در خارج کشور برای حمایت از آن وجود دارد، ولی این ندا، همراه با نداهای دیگر از سوی نرگس محمدی و سایر زندانیان سیاسی از درون زندان، نیاز به یک لبیک رسا از سوی جامعه تغییرخواه و تحولطلب، در وحله اول از درون کشور، دارد.
من مجددا یاد آن غربیهای افتادم که در یکی از دهات بختیاری به حمام رفته بود. حمام خیلی تاریک بود، هرکجا پا میگذاشت یکنفر میگفت مواظب باش پا روی دست یا شکم خان نگذاری. او هم عصبانی شد و گفت نمیفهمم چرا این همه خان هیچ کدامشان یک چراغ با خودشان ندارند. منتظرم ببینم کدام یک از خانهای میدان سیاست یا جامعه مدنی با چراغشان ما را به جاده منتهی به تغییر و تحول هدایت میکند.
داریوش مجلسی، ژانویه ۲۰۲۵
■ مجلسی عزیز، اگر ظرفیتهای داخل ایران و بعضا داخل ساختار حکومتی مد نظرتان است به دنبال گذر از حکومت ولایی بگردید. بانگ و ندای عبور از ولایت فقیه از داخل بیت خامنهای هم بگوش میرسد، با این حال شما معامله با آنرا پیشنهاد میکنید. و در خلال نوشته خودتان چندین بار یادآور میشوید که هیچ انعطافی از رژیم قابل تصور نیست؟؟ از افرادی نام بردید که میتوانند انگیزه و الهام بخش مردم در ادامه متمدنانه جنبش آزادیخواهی و “زن زندگی آزادی” باشند؟؟ با تمام احترام برای زیدآبادی و زیباکلام که هوادار حکومت قانون هستند، هرگز و هرگز کلامی یا مضمونی از آنها ندیدهام که مردم ایران را جایی به جز زیر گنبد ولایت بخواهند. آنها در شرایط آزاد زیر چند درصد مردم را نمایندگی میکنند. امروز صحبتهای نخست وزیر کانادا در انتهای عمر دولتش را شنیدم، ای کاش ما نیز به اندازه برخی خارجیها به مردم ایران و جنبش آنها بها دهیم. او گفت جنبش و مبارزات زنان ایران نه تنها برای ایران و مردمش بلکه برای تمامی جهان نقش راهبردی داشته است.
در ضمن، برداشت من از پیشنهاد تاجزاده مساوی گذر از رژیم ولایی است.
درود بر شما، پیروز
■ جناب مجلسی با درود. من سعی کردم بفهمم هدف این نوشته چیست؟ چه پیامی دارد؟ چه نکتهای را میخواهد روشن کند؟ اما دیدم نوشته صراحتی در این موارد ندارد. گمانم بر این رفت که شاید خواستهاید بار دیگر این نکته را تکرار کنید که دخالت نیروهای سیاسی خارج از کشور در هدایت انقلاب اجتماعی-سیاسی ایران بیهوده بوده و وظیفه این نیروها را باید کمک به نیروهای سیاسی داخلی دانست. و در ادامه به شیوه مرضیه گذشته با نگاهی از بالا از شاهزاده رضا پهلوی و مشاورانش بخواهید اگر عقل داشته باشند به کمک این جنبشی بر آیند که ممکن است در حمایت از بیانیه تاجزاده شکل گیرد. (هر چند خودتان هم شکل گرفتن چنان جنبشی را خواب و خیال میدانید. با اینحال در ادامه و با معرفی افرادی برای همکاری در کابینه خیالی آقای تاجزاده موضوع را خندهدارتر کردهاید زیرا بزرگوارانی را که نام بردهاید چهره های اجرایی نیستند بلکه میتوانند بخشی از گروه مشاوران سیاسی اجتماعی یک رئیس جمهور فرضی باشند). بهر حال اگر منظور اصلی نوشته این باشد تصور من آن است که این برداشت از مساله سیاسی در ایران درست نیست. به توضیح زیر:
ابتدا دقت شود که نامه جالب توجه آقای تاجزاده بر خلاف آنچه در نوشته آمده یک نقشه راه نیست (اصولا معنی نقشه راه در ادبیات مدیریت این نیست) بلکه بیانیهای است تحلیلی برای روشن تر کردن مواضع آقای تاجزاده و توضیح مستدل اشتباهات آقای خامنهای و مسئولیت او در سقوط کشور به وضعیت نا مطلوب کنونی و اشاره بر اینکه مقامات مسئول کشور باید تا دیر نشده نسبت به اصلاحات ساختاری از طریق تشکیل مجلس موسسان و رفراندوم قانون اساسی اقدام کرده به این وضعیت خاتمه دهند؛ و اگر آقای خامنهای مخالفت کند او را از کار برکنار کنند. معلوم است که پیشنهادهای او امکان عملی ندارد با اینحال آقای تاجزاده مانند یک فعال سیاسی تیز هوش که پیشبینیهایی برای آینده دارد این مواضع را برای موضعگیری های بعدی خود لازم میداند.
در ادامه ضروری است به دو نکته توجه شود:
- اولا، اصرار بر جدایی نیروهای سیاسی درون و بیرون کشور و اینکه رهبری سیاسی در داخل باشد و نیروهای خارج کشور از آنها حمایت کنند تصنعی، غیر واقعی و حتی زیان بار است. فعالان سیاسی مخالف رژیم در داخل و خارج کشور دو بال یک نیروی سیاسی گسترده مخالف ج. ا. هستند و باید تلاش شود این نیروها با هم بصورت سازمانیافته متشکل شوند تا هدف محقق شود. خمینی در انقلاب ۵۷ در داخل کشور نبود اما موفق شد گروههای مختلف سیاسی داخل و خارج کشور را پشت سر خود بسیج کند. بسیاری از رهبران انقلابهای اجتماعی-سیاسی از خارج کشور خود توانسته اند نیروهای سیاسی و عموم مردم را برای تغییر رژیم حاکم بسیج و سازماندهی کنند.
- ثانیا، مساله مهم عدم اعتماد مردم به سیاستمداران و فعالان سیاسی مخصوصا آنهایی است که در انقلاب ۱۳۵۷ شرکت و سپس مقاماتی داشته اند. (توجه شود که اعتماد سیاسی Political Trust غیر از اعتماد اجتماعی Social Trust است) به همین دلیل هر چند آقایان موسوی و تاج زاده افراد فداکاری هستند اما به دلیل سوابق سیاسی خود نمی توانند در موقعیت رهبری یک جنبش انقلابی برای تغییر رژیم در ایران قرار گیرند. خود آنها هم کاملا بر این امر واقف هستند و مواضع سیاسی آنها هم اصلاح رژیم ج. ا. است نه تغییر آن. آنها شاید میتوانستند رهبری جنبش اصلاحی در درون رژیم را به عهده بگیرند (هر چند آقای خاتمی از اقبال بیشتری در این مورد برخوردار بودند) اما رژیم نشان داد که اصلاح پذیر نیست. بنابراین این بزرگواران حداکثر میتوانند از جنبش انقلابی خشونت پرهیز تغییر رژیم سیاسی و استقرار سکولار دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر در کشور حمایت کنند و در کنار حامیان رهبری آن جنبش انقلابی قرار گیرند. از دو نکته بالا به این نتیجه میرسیم که به جای خیال پردازی برای تشکیل کابینه آقای تاجزاده ابتدا باید به تشکیل یک تشکل یا مجمع سیاسی متشکل از رهبران سیاسی مخالف در داخل و خارج کشور به منظور ایجاد بزرگترین ائتلاف ممکن برای استقرار سکولار-دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر در ایران همت گماشت. از آنجا که اعتماد مردم به رهبران و فعالان سیاسی (بسیار) کم است این تشکل یا مجمع سیاسی هنگامی میتواند مورد اعتماد و اقبال مردم قرار گیرد که در یک انتخابات آزاد و با رای مردم تشکیل شده باشد. در چنان مجمعی هم آقایان موسوی و تاجزاده و هم سرکار خانمها نرگس محمدی و نسرین ستوده و دیگر چهره های اجتماعی سیاسی از جمله افرادی که شما نام بردهاید از داخل کشور و هم شاهزاده رضا پهلوی و مثلا سرکار خانم شیرین عبادی و دیگر رهبران سیاسی اپوزسیون از خارج کشور میتوانند حضور داشته باشند. آنگاه آن مجمع سیاسی منتخب میتواند یک هیات اجرایی (ده-بیست نفره) از درون خود انتخاب و انقلاب اجتماعی سیاسی خشونت پرهیز ایران برای انحلال ج. ا. و استقرار دموکراسی را پیش ببرد.
بنظر من در حال حاضر این مساله اصلی سیاست در ایران ما است. هر حرف و موضع دیگری در برابر آن فرعی است و میتواند حتی بازدارنده باشد. امکان برگزاری انتخابات آنلاین از سرتاسر دنیا با فناوری نوین ارتباطات در حال حاضر وجود دارد و اگر رهبران سیاسی اپوزسیون همت و انگیزه داشته باشند این مهم قابل انجام است. تشکیل چنان مجمعی را میتوان آغاز یک جنبش انقلابی حساب شده و تحت کنترل دانست که بدون توسل به خشونت رژیم ارتجاعی ولایت فقیه را قدم بقدم عقب رانده (مثلا ابتدا با نقد قانون اساسی رژیم و نشان دادن اینکه این قانون اساسی فاقد ضروریات و اصول ابتدایی یک قرارداد اجتماعی مناسب برای جامعهای مانند ایران در قرن بیست و یکم است، تا نقد سیاستها و قوانین اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی رژیم برای متقاعد کردن اکثریت مردم کشور، حتی طرفداران کنونی حکومت، به تغییر رژیم سیاسی کشور است) به استقرار دموکراسی (حال یا در شکل جمهوری یا پادشاهی به انتخاب مردم ایران) منتهی میشود.
خسرو
■ پیروز عزیز، شما به درستی نوشتهاید نظرات تاجزاده را به معنای گذر از رژیم میدانید. درست میگویید ولی او در همین نوشته پیشنهاد کرده “دستگاهها و نهادها به کار خود ادامه دهند و هم زمان مجلس موسسان با انتخاباتی کاملا آزاد تشکیل شود و تغییرات لازم در قانون اساسی را به وجود آورد”. این یعنی، گذر از رژیم از طریق رژیم. نوشتهاید زیدآبادی و زیبا کلام “مردم را در زیر گنبد ولایی میخواهند” با این نوشتهتان موافق نیستم. من تا کنون نتوانستم چنین برداشتی از نوشته های این دو شخصیت داشته باشم. ثانیا پنج اسمی را که من اینجا نوشتم، به عنوان مثال و در عالم خیال بود. تا به آن مرحله برسیم (اگر برسیم) بطور مسلم در شرایط کنونی نیستیم.
با درود، مجلسی
■ جناب خسرو، بهتر است به جای این که جوابی به مطالبتان بنویسم نظرتان را به مقالهای که در همین شماره “ایران امروز” درج شده جلب میکنم از یک اندیشکده آمریکایی به نام مرکز استیمسون که معتقد به وجود یک جامعه مدنی و اصلاح طلب قوی و فعال در داخل ایران میباشد که با گامهای آهسته قادر به ایجاد تغییرات آزادی خواهانه در درون ایران میباشد. آنوقت شما میخواهید با انتخابات آنلاین با شرکت رهبران اپوزیسیون!!! آن هم در خارج کشور! مجمعی را تاسیس کنند که قادر به استقرار دموکراسی در ایران باشد (علاقمندان میتوانند نسخه کامل پیشنهادات شما را در همین صفحه مشاهده کنند) به گمان من واقعیت در درون جامعه داخل کشور ما سازگاری با این ارزو ها و امیدهای خارج کشوری ندارد. تغییر و تحول فقط در داخل کشور و از طریق جامعه مدنی، اصلاح طلبان و فعالان فرهنگی و صنفی/سندیکائی به وجود خواهد آمد بدون نیاز به راه حل های اکادمیک و خارج کشوری.
خسرو عزیز واقعیتهای عینی داخل کشور باور کنید هیچگونه سازگاری با چنین اقدامات نمایشی و خارج کشوری ندارد. البته شخصا امیدوارم که تغییر در کشورمان، آن هم از خارج کشور، از طریق راه حل های پیشنهادی شما ممکن میبود. حالا راه باز است چرا با تعدادی از دوستان همفکرتان چنین پروژه ای را در خارج کشور پیاده نمی کنید؟ برایتان آرزوی موفقیت دارم.
با احترام مجلسی
■ آقای مجلسی عزیز.
من اولویتها را طور دیگری میبینم. ما ایرانیان، درداخل و خارج، در این روزهای حساس و سرنوشتساز باید روی دو خواست عاجل تاکید کنیم: اول اینکه ج.ا. اعلام کند که از دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر خودداری میکند و ” موجودیت” اسرائیل را به رسمیت میشناسد. در گذشته، اعتراض ایرانیان همواره این بوده که چرا پول مملکت صرف غزه و فلسطین میشود. در صورتی که اعتراض اصلی این بایستی میبود که چرا ایران در امور سایر کشورها دخالت میکند؟! متاسفانه آنچه اغلب خوانده و شنیدهام، «دیدگاه کاسبکارانه» و مساله بودن چند صد ملیون دلار پرداخت پول به غزه و امثال آن بوده است. در صورتی که بحث بر سر اصول اساسی در سیاست است، نه فقط پول: عدم دخالت در امور دیگران!
نکته دوم اینکه ج.ا. “صادقانه” اعلام کند که برنامه اتمی خود را کنار میگذارد. نه اینکه موضوع اتمی را وسیلهای برای چانهزنی و امتیازگیری مطرح کند. بدین ترتیب تحریمها کمکم برداشته شده و مبارزه با فساد مالی ناشی از تحریمها آسانتر شده، و گشایشی آرام آرام به جلو صورت میگیرد.
اینها دو خواست عاجل ما، باید از صدر تا ذیل، از تمام اطراف کشور و از طرف تمام هموطنان ما مطرح شود. سایر مسائل مثل همهپرسی، مجلس موسسان، براندازی، جمهوری و...مسائل بحران همهجانبه امروز ما نيستند. مساله امروز و این هفته ( نه ماهها و سالهای آینده) ما، دو موردی است که ذکر کردم. اگر فردا روزی مجلس موسسانی هم تشکیل شود، باز هم باید خواست ملی پشت دو مورد فوق باشد، و الا کار به جایی نمیرسد. باید این دو خواست اساسی را جا انداخت و آن را به نیرو تبدیل کرد و ج.ا. را به قبول آن واداشت.
با احترام. رضا قنبری. آلمان
■ قنبری عزیز،
در اینباره با تو همفکرم، منتها اعلام این شعار و مواضع منطقی، اگر گوش شنوایی وجود نداشته باشد بیحاصل است. نامه یا بیانیه تاجزاده برای رسیدن به ترکیبی در حاکمیت است که نه تنها گوش شنوا برای شنیدن این نداهای منطقی دارا باشد، بلکه خود حاکمیت هم معتقد به این ایدههای منطقی باشد. در بیانیه تاجزاده در سطر آخر در رابطه با سیاست خارجی به این موضوع اشاره شده. ولی فراموش نکن که تاجزاده فقط یک فکر و اشارهای به راهکار ارائه داده تا شاید یک حرکت مسالمت آمیز در جهش تغییر به وجود آید. به گمان من چنانچه ترکیب حاکمیت فعلی، به ترکیبی تغییر کند که دغدغه اش مصالح ملی سرزمینمان باشد دو نکته مهمی که شما نوشتی حتما در دستور کارش قرار میگیرد، این نه فقط در جهت مصالح ملی ماست، بلکه در جهت مصالح منطقه هم میباشد. نوشته تاجزاده رهنمونی برای حرکت به این سو میباشد. ضمنا با تو کاملا هم فکرم در رابطه با مسائلی که نوشتی خواسته امروز ما نیستند.
با ارادت مجدد. مجلسی
■ ممنون از توجه شما به اظهار نظر من جناب مجلسی! منظور از این مباحث روشنتر کردن مسائل مورد بحث است و توهین و تخفیف دیگران نباید در کار باشد.
علاوه بر نوشته منتشر شده از سوی مرکز استیمسون که نام نویسنده ذکر نشده اما معلوم است که از اصلاح طلبان، و یا دارای همان مواضع، در تهران است نوشته ریچارد هاوس دیپلمات سابق آمریکایی در فارین افرز که ترجمه نوشتهاش در ایران امروز منتشر شده، نیز قابل توجه است.
خلاصه نوشته دوست اصلاح طلب ما که توسط مرکز استیمسون منتشر شده آنست که سقوط اسد و کاهش نفوذ منطقهای ج. ا. بطور اجتناب ناپذیری مواضع آقای خامنهای و هسته سخت قدرت را در داخل ضعیفتر کرده و میتواند به تقویت جنبش اصلاحطلبانه که اکنون از یک جنبش اصلاحی حکومتی و مشارکت در انتخابات به سمت اصلاحات جامعهمحور گرایش یافته بیانجامد. از آنجا که ایران دارای سابقه تاریخی قوی اصلاحات از مشروط به این سو بوده و سازمانهای مدنی دفاع از حقوق زنان، دانشجویی و غیره در کشور فعال هستند در مجموع امید میرود تضعیف موقعیت تندرو ها در حاکمیت به افزایش مطالبات مدنی انجامیده و فشارهای بین المللی به اصلاحات دموکراتیک را افزایش دهد. در واقع دوست اصلاح طلب ما امیدوار است تحولات سیاسی اجتماعی اخیر به حمایت بین المللی از اصلاح طلبان منتهی شود. در هر حال، بنظر میرسد سقف آرزوهای دوست اصلاح طلب ما حفظ ج. ا. با تقویت جناح اصلاح طلب آن است چرا که هیچ صحبتی از گذار به دموکراسی در ایران نمی کند.
نوشته ریچارد هاوس منتشره در فارین افرز از دیدگاه دیگری اهمیت دارد. وی میگوید اولویت های آمریکا در مواجهه با یک ج. ا. تضعیف شده باید متوقف کردن یا کنترل برنامه هستهای ایران و قطع کمکهای آن به نیروهای نیابتی برای حذف آنها از معادلات سیاسی خاورمیانه باشد و اصلاحات داخلی و رعایت حقوق بشر و آزادیهای سیاسی و مدنی ایرانیان در اولویت های بعدی سیاست آمریکا در قبال ایران قرار گیرد. استدلال او آن است که معلوم نیست حمایت از آزادیهای مدنی و سیاسی در ایران موفقیت آمیز باشد زیرا ایران لیبی یا عراق و سوریه نیست و در آن انتخابات برگزار میشود و رژیم هنوز طرفدارانی دارد.
مرور این دو دیدگاه داخلی و خارجی ما را متوجه نکته جالبی میکند، آنکه دغدغه اصلی هیچکدام از این دو نویسنده “گذار ایران به دموکراسی” نیست، یکی تقویت نهادهای مدنی و موضع اصلاح طلبان در چارچوب ج. ا. و دیگری کنترل برنامه هسته ای و حذف نیابتی ها را مد نظر دارد. شاید بهمین دلیل است که جناب مجلسی نیز در شرایط کنونی تقویت اصلاح طلبان را توصیه کرده و ایده هایی مانند تاسیس یک مجمع منتخب از فعالان سیاسی داخلی و خارجی را خیال پردازانه و غیر عملی میدانند. اما اگر دقت شود می بینیم علت اولویت ندادن به “گذار به دموکراسی در ایران” در مقاله دوست روزنه گشای ما در داخل و آقای ریچارد هاوس دیپلمات سابق آمریکایی در واقع یک چیز است: فقدان یک نهاد قوی و مردم بنیاد دموکراسی خواه ایرانی که شناسایی داخلی و بین المللی داشته باشد. اگر ما ایرانیان چنان نهاد سیاسی منتخبی ایجاد کرده بودیم نه دوستان اصلاح طلب در داخل و نه نظریه پردازان خارجی نمیتوانستند این ضرورت تاریخی و اولویت حمایت از مبارزات مردم ایران برای گذار به دموکراسی را نادیده بگیرند. در حالیکه نتایج انتخابات مختلف و حتی نظر سنجی های دولتی در ایران نشان میدهد که مردم ایران دیگر حکومت دینی را نفی میکنند و همه مشاهدات و اظهارات کارشناسان و حتی روحانیون تحول خواه همه مبتنی بر پذیرش عمومی دموکراسی در مقابل حکومت ولایت فقیه است. در ضمن ایجاد یک نهاد منتخب سیاسی آزاد (به موازات مجلس نمایشی ج. ا.) را نیز غیر عملی نمیدانم و نحوه ایجاد آنرا در جای دیگری بحث کرده ام. اما تاسیس چنان نهادی به عهده رهبران سیاسی اپوزسیون در داخل و خارج کشور است و خارج از امکان و وظیفه یک دانشجوی علوم انسانی و سیاسی است. در ادامه، با پوزش ازطولانی شدن نوشته، به چند نکته برای تقویت بحث خود اشاره میکنم: -نخست آنکه وضعیت ایران با پرتقال و یونان که مورد استناد دوست اصلاح طلب قرار گرفته متفاوت است. رژیم حاکم بر ایران یک رژیم (نیمه) تمامیت خواه دینی است (Semi-Totalitarian Theocracy). این رژیم های اقتدارگرا با دیکتاتوریهای نظامی و یا دیکتاتوریهای غیر نظامی معمولی تفاوت دارند. توضیح مفصل آنرا دوستان میتوانند در کتابهای رونالد وینتروب (Ron, Wintrobe) از جمله کتاب ( The Political Economy of Dictatorship, 1998) ملاحظه کنند. مثلا استدلال میکند که رژیم های دیکتاتوری تمامیت خواه بر خلاف دیکتاتوریهای معمولی پس از شکستهای خارجی بجای انعطاف در داخل به سرکوب شدیدتر در داخل روی میاورند. خامنه ای در یکی از سخنرانیهای اخیر خود از لگدمال کردن مخالفان توسط مردم اشاره کرد و مانور چند هزار نفره سپاه و بسیج امروز در تهران غیر از تهدید به قتل عام مخالفان و تظاهر کنندگان معنی دیگری ندارد.
- دیگر آنکه دانشمندان علوم سیاسی که در انقلابهای اجتماعی-سیاسی مطالعه کرده اند (از جمله جک گلداستون معروف که در جریان جنبش انقلابی زن، زندگی، آزادی چند بار در مورد ایران مصاحبه کرد) از شرایط لازم و کافی برای وقوع انقلابهای اجتماعی-سیاسی در دنیای امروز بحث کرده اند. مطالعات آنها نشان میدهد که شرایط لازم برای وقوع یک انقلاب اجتماعی سیاسی گذار به دموکراسی در ایران وجود دارد اما شرایط کافی که: ۱) وجود یک جایگزین (رهبری سیاسی اپوزسیون) توانمند و مورد اعتماد مردم برای حل معضل اقدام جمعی (Collective Action) و ۲) خنثی کردن نیروهای سرکوب باشد هنوز ایجاد نشده است.
جزئیات مباحث و توضیحات دیگر خارج از حوصله این نوشته است اما نهایتا خدمت جناب مجلسی و دیگر دوستان صاحبنظر عرض میشود که بدون تردید “گذار به دموکراسی در ایران” دشوار و طولانی است اما امکانپذیر است و مردان و زنان مصمم و فداکار و پیگیر ایرانی میتوانند آنرا تحقق بخشند. یک شعر معروف ایرانی میگوید: گر بزرگی به کام شیر در است / رو خطر کن ز کام شیر بجوی.
خسرو
■ جناب خسرو گرامی، خودتان به درستی مینویسید، ” عدم وجود یک جایگزین توانمند و مورد اعتماد مردم......” حالا درک میکنید چرا من راه حل را، اصلاح طلبان میدانم. شاید از طریق بی راهه در مدت طولانی تری، به جامعه موعود شما و خودم برسیم.
با احترام مجدد، مجلسی
■ داریوش مجلسی گرامی،
گمان میکنم استدلال مهم خسرو را نادیده گرفتهای. اگر اشتباه نکنم او میگوید: “فقدان یک نهاد قوی و مردم بنیاد دموکراسی خواه ایرانی که شناسایی داخلی و بینالمللی داشته باشد” به دور زده شدن مردم ایران (=پایمال شدن حقوق دموکراتیک مردم ایران) میانجامد.
در مقابل، پاسخ شما این است که “برای به دست آوردن کمی ثبات و کمی رفاه، عقب افتادن حقوق دموکراتیک مردم ایران اشکالی ندارد.” به عبارت دیگر شما با این که برای مردم ایران، به جای آنها و بدون نظر آنها، نسخهای پیچیده شود، مخالفتی ندارید! آیا چنین است؟
لطفا دقت کن که اگر کسی در چارچوب یک روند دموکراتیک نظر مرا نپرسیده باشد، نه “رای” مرا دارد و نه “حمایت” مرا. دیگران خود دانند.
با احترام - حسین جرجانی
■ با تشکر از پاسختان. مجلسی عزیز، من تضاد بین “تشکیل مجمع راهبردی در خارج” و حمایت از “جامعه مدنی در حال شکلگیری داخل” را نمیفهمم. خواهش میکنم نظرتان را در این خصوص بگویید.
من بارها در نوشتههای خود شما گلهمندی از نبود وحدت - مرکزیت - هماهنگی در میان نیروهای خارج از ایران را مشاهده کردهام. همه ما حس میکنیم که نیروی مادی و معنوی ایرانیان خارج پتانسیل با ارزشی در معادلات سیاسی دوران ما است، اتاق فکر جمهوری اسلامی نیز آنرا درک میکند و در خنثی سازی آن دریغ نمیورزد. کلام شما اغلب نگاه ناامیدانه به اجماع ایرانیان خارج دارد، بسیاری از ما نیز با شما همدردیم. سخن من این است که این ناامیدی دلیل توقف کردن و راه گشایی نکردن نیست. جواب شما به خسرو که “.. چرا با تعدادی از دوستان همفکرتان چنین پروژهای را در خارج کشور پیاده نمیکنید؟”
مرا دلسرد میکند. “تعدادی از دوستان” شما و همه هستید، هر طیف و تفکری که ایران را آزاد میخواهد. نه فرد خاصی بلکه هر نگاه آزادیخواه و ایران دوست.
موفق باشید، پیروز
■ جناب مجلسی، جنابان جرجانی و پیروز، با تشکر از توجه شما به نکاتی که نوشته بودم.
دوستان عزیز! دیروز و امروز ویدئوهایی از کنفرانس مجاهدین خلق در پاریس که در آن شمار قابل توجهی از سیاستمداران و مقامات سابق اروپایی و آمریکایی، لابد به دعوت شورای ملی مقاومت و خانم مریم رجوی اما در واقع برای گرفتن پولهای قابلتوجهی که برای حضور این جلسات میگیرند و از طرفی نیز ارسال این علامت به رژیم ولایت فقیه که لازم باشد جایگزین متشکلی هم دم دست داریم که در تهران سر کار بیاوریم، شرکت کرده بودند، در یوتیوب ظاهر شده است. احتمالا شما نیز این ویدئوها را دیدهاید. همه میدانیم که هیچکدام از این افراد (مثلا عضو رهبری حزب لیبرال نروژ!) هیچ قرابتی با مجاهدین خلق و ایدئولوژی مارکسیست اسلامی این گروه، که هنوز در بسیاری از کشورها تروریست محسوب میشود، ندارند. گروهی که درست مانند رژیم کره شمالی و رئیس آن اعضای خود را مانند عروسکهای کوکی هم شکل در مقابل مهمانان خارجی ردیف میکند و به اشاره یکنفر دست میزنند یا هورا میکشند. از طرف دیگر میدانیم، و این سیاستمداران و مقامات سابق اروپایی و آمریکائی هم میدانند، که این گروه پایگاه اجتماعی نازلی در ایران دارد و بنابراین خطر واقعی از سوی این گروه رژیم ج. ا. را تهدید نمیکند. اما چیزی که انسان را غمگین و افسرده میکند آنست که چرا ایرانیان آزایخواه (باورمندان به دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر) فاقد یک نهاد مردم بنیاد و تشکل سیاستمداران و شخصیتهای اجتماعی منتخب شناخته شده هستند تا از طرف مردم رنجدیده ایران در کنفرانسها و گردهمائیهای خود ده ها و بلکه صدها نفر از این سیاستمداران و شخصیتهای برجسته را گرد هم آورده و به ملت ایران و نیز جهانیان نوید آزادی ایران و ایرانی از نکبت ج. ا. و رهبر متوهم آن و گذار به دموکراسی و توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بدهد. فکر میکنم رهبران و شخصیتهای سیاسی-اجتماعی اپوزسیون در داخل و خارج کشور مدیون ملت ایران هستند تا چنین نهادهایی را ایجاد کنند.
خسرو
■ تحلیل وارونه اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران و عدم وجود یک آلترناتیو دمکراتیک و در کنارش نادیده گرفتن و تلاش فعالین سیاسی خارج کشور برای جا انداختن این نظر که انتخاب پزشکیان و کوتاه کردن سقف خواسته های ملت ایران تا حد توقع اصلاح طلبان حکومتی، راه حلی مناسب برای حل معضلات کشورمان است جناب مجلسی را هر چه بیشتر به سوی هماهنگی با راه حل های سران قوم و قم سوق داده است. به جواب کوتاه ایشان که خود بسی گویاست به جناب خسرو توجه کنید!
به داخلیهای کشور هم به عنوان سیاهی لشکر اصلاحطلبان نظام مینگرد و برداشت ایشان مانند آقای طاهری در جبههٔ پهلوی طلبان است منتها در سمت و سویی دیگر و رنگی از خواستههای مردم ایران بعد از این همه درنده خویی نظام حاکم در بوم افکارشان قابل رویت نیست. به هر ورق پاره و خبری که بتواند در قاب فکریشان جا خوش کند و به آن یاری رساند، چنگ میاندازند. ولی حسن نوشتههای ایشان این است که هر چه بیشتر نقاب از چهره آلترناتیوهای قلابی توسط دوستان در پای مقالات ایشان برداشته میشود و ایشان بالجبار صریح تر درون افکارشان را رو میکنند.
مقاله مهآلود جناب تاجزاده که هم به خامنهای درس میدهد و هم به اسد سرکرده “نظام فاشیسی سوریه” و از “فداکاری دهها هزار جوان و تقدیم حداقل ۶ هزار جانباخته” در سوریه سخن میگوید و هم با ذکر (توصیه بنیان گذار نظام را مبنی بر اینکه “ایران نباید در خطمقدم نبرد با اسرائیل قرار گیرد”) فراموش میکند که راه قدس از کربلا میگذرد و ....٬ خود واکاوی بیشتری میطلبد و در واله و شیدا شدن برای چنین درسها و افکاری باید درنگ و تامل کرد.
با احترام سالاری
■ با درود جناب آقای مجلسی و سایر دوستان. شرح مشکل اصلی امروز ایران بسیار ساده ولی حل آن بسیار مشکل است . مشکل اصلی- ترس کسانی است که در انقلاب ۵۷ شرکت داشتند و مخالف شاه بودند(بنام پنجاه و هفتیها نامیده می شوند) و اکنون حتا به ازای آزادی ایران حاضر نیستند پسر آن شاه با هر اسم و رسمی به ایران برگردد چون این را شکستی برای سالها مبارزات خود برای سرنگون کردن محمد رضا شاه میدانند. تکرار میکنم آنها در ازای آزادی ایران از دست آخوندها هم، حاضر به این پذیرش نیستند. مشکل اصلی و واقعی همین است بقیهاش رنگ پاشی بروی حقیقت است.
و اما راه حل- راه حل بسیار مشکل است چون حسن نیتی در دو طرف ماجرا دیده نمیشود. اینها از آن ها میترسند و آن ها از این ها....... میپرسید چه خواهد شد؟ نیروهای شبه انقلابیِ مانند انقلابیون سال ۵۷ بنام اصلاحطلب یا نام هایی مشابه، برنده نهایی بدست آوردن حکومت خواهند شد و آن ها هم بیست سالی با وعده و وعیدهایی (مانند زمان جنگ، که ما فعلا در جنگ هستیم و حرف نزنید) نا موفق و کارشان به شکست خواهد انجامید. و کار مردم روز از نو و روزی از نو خواهد بود و از جایی باید شروع کنند که امروز هستند. یا اینکه خارجی ها بار دیگر حکومت دست نشانده خود را با نام مجاهدین یا کودتاچیان نظامی در کشور مستقر می کنند که صد البته حکومت آن ها هم دولت مستعجل خواهد بود.
به ضرس قاطع تا پادشاهیخواهان دست از حکومت پادشاهی برندارند و تا ترس پنجاه و هفتیها از برگشت خانواده پهلوی وجود دارد، دسترسی به آزادی و دموکراسی در ایران به این زودیها امکان پذیر نیست. به سخن دیگر تا اختلافات اصلی و کلی ابتدا حل نشود. موضوع گذار و تغییر رژیم موضوعیتی ندارد و شاید فعلا تعدیل فشارها و جلوگیری از اختلاسها رژیم حاکم را برای سالهای بیشتری سرپا نگه دارد. اختلاف بین اپوزسیون چه در داخل و چه در خارج را سرسری و کینتوزانه زیر فرش پنهان نکنیم. ماندگاری جمهوری اسلامی با این پرونده سیاه تا به امروز تنها و تنها همین اختلاف بین مخالفان میباشد. بجز این مشکل هیچ بنبستی برای تغییر سریع رژیم وجود ندارد. این را مردم عادی ملت ما بخوبی درک کردهاند که از جای خود بر نمیخیزند، آن ها از این تفرقه بخوبی آگاهند و زندگی خود را برای بار دوم پس از انقلاب ۵۷ به خطر نخواهند انداخت.
سیاوش
■ دوستان اشتباه نکنید وضع بد اقتصادی دلیل انقلاب نمیشود بلکه توسعه نامتوازن است که زمینه شورش و از همپاشیدگی را فراهم میکند. شاه از یک سو وضع اقتصادی را به سمت توسعه برد و از طرفی اجازه دخالت و توسعه سیاسی و اجتماعی را نداد از یکسو بخشی از مردم امکانات مالی داشتند ولی هویت اجتماعی و حق دخالت در امور مملکتشان را نداشتند.
اصفهانی
قدرتمند کیست؟ آن کس که میتواند قدرتش را مهار کند. (تلمود)
معتقدم فاجعهی غزه در تاریخ مدرن مانندی ندارد، بیهمانند، یگانه. تاریخ در آینده پیش از غزه و پس از غزه را برخواهد رسید، غزه چونان محل شکاف و نقطهی گذار. از آن نقطه گذاریهای تاریخی همچون رفتن به ماه، همچون دو بمب اتمی در هیروشیما و ناکازاکی. همانقدر مهم و تعیین کننده.
بیشرمی
آنچه بر غزه میرود بیهمانند است، استثنایی است در تاریخ روابط انسانی، از آن دست رفتارهایی که چنگیز و تیمور را در تاریخ قدیم نام آور کرده بود. آنها که منارها از جمجمهها بر میافراشتند. از نوع و جنس بمباران اتمی ژاپن (که امروز پاسداران خاطرات آن حمله میگریند و کشتار غزه را همسنگ آن مصیبت میشمارند). آنچه بر غزه میرود و در غزه در حال وقوع است استثنائی است در جنگ و رفتار جنگی، در رفتار با “دشمن” و “اسیر”، در رابطه با مردمان عادی و غیر مسلح.
جنگ غزه جنگ نیست کشتار و قتل عامی “استثنایی” است، جنایتی دولتی و سازمانیافته، بهرهمند از پشتیبانی تمام دولتهای غربی. اسثنایی است چون متجاوزان به زشتکاری خود افتخار میکنند.
رژیم نازی از آشویتس و بوخوالد، آن اردوگاههای خون و جنایت، شرم داشت و پنهانشان میکرد، در پایان جنگ بود که جهان دریافت بر محکومان چه رفته است. متفقین بودند که پس از شکست آلمان هيتلری دریافتند و به جهانیان نشان دادند که رژیم نازی با قربانيان چه میکرد. رایش سوم آن جنایات را میپوشاند. در دادگاه نورنبرگ ژنرالها میگفتند آلمانیها نمیتوانند بگویند که ما بیخبر بودیم. گرچه حکومت نازی جار نمیزد که در اردوگاهها نابودی سازمانیافته در جریان است. رژیم اسرائیل اما از کشتار انبوه در غزه انگار شادمان و سرفراز است. این شادمانی از حکمرانی وحشت و بازی با وحشت دستکم در تاریخ مدرن رفتار آدمی استثنایی است.
در کدام دوره، در چه کشوری میتوان به کشتار مردمان، به ویرانسازی و به نابودی هر شکل و جلوهای از زندگی مغرور بود و افتخار کرد؟ آلمان نازی اردوگاهها را مخفی میکرد، رفتار با زندانیان را میپوشاند و انکار میکرد. به دروغ انکار میکرد.
رژیم اسرائیل اما از رفتار هنجار شکن، از خشونت برهنه، در اشکال ماقبل تاریخی، خود راضی و مغرور است، به آن مینازد و در بلندگوها جار میزند. “ارتش ما بیمارستان را منهدم کرد، نیروهای ما مدرسه را منفجر کردند، سربازان ما اردوگاه آوارگان را تسخیر کردند.” جار زدن، افتخار کردن به رفتارهای ویرانگرانه و زشتکاری و بعد اعلام گردنفرازانهی جنایت و تجاوز تا ماجرای غزه نمونهای در تاریخ مدرن ندارد.
کشتار: هم هدف و هم وسیله
تهاجم برای تهاجم، کشتار برای کشتار، ویرانی برای ویرانی. هدفی نیست، برنامهای نیست، سیاستی نیست، هدف انگار بازی و سرگرمی است. مسابقه و شرطبندی در تیراندازی به دست و به پای کودکان. نیت و هدفی جنگ غزه را تبیین و تعریف نمیکند. بجز شهوت نمایش، جلوهی قدرتی که امروز و اینجا فرصت یافته که توان تخریبی خود را به جهانیان بنمایاند. این قتل عام و ویرانگری نه برای سودجویی و چیرگی بر سرزمینی و بر منابع آن است.
کشتار مدام و دلخواهانهی مردمانی بیهیچ نوع دفاع را نمیتوان با ابزارهای معمولی منطق و تفکر عادی درک کرد و بررسید. چنین مجموعهای از خشونت خالص و متمرکز به شکل یک رفتار جمعی هماهنگ در تاریخ خشونت جمعی انسان الگوی رفتاری استثنایی است. از آن نوع نیهیلیسم داستایوفسکی و راسکولنیکفی است که جایش در رمان و داستان ست و نه در واقعیت. بر آمده از ورشکستگی اخلاقی و فروریزی هر آنچه حداقل رفتار انسانی-اخلاقی نام گرفته و به شکل فرمانها و آموزههای مذهبی-اخلاقی زندگی جمعی را سازمان و شکل داده. انگار ارادهای در پاره کردن زنجیرهایی ست که نمیگذاشت کشتار و تخریب را تا بینهایت پیش برد.
تهاجم بیپایان رژیم اسرائیل تجسم آن نوع پردهدری، لجام گسیختگی، رها شدن نیروهای مرگزا، (تاناتوس) و شروری است که دیگر هیچ مهاری را نمیخواهد پذیرا باشد. نوعی طغیان شورشی بر آنچه تا امروز معنای تمدن و حداقل رفتار تحمل پذیر را تعریف میکرد.
اما بخش مهم دیگر این فوران خشونت را میتوان در بعد لذتجویی آن دریافت.
رژیم اسرائیل اینبار نمیکشد چون سودی باید ببرد که جز با این کشتار ممکن نخواهد بود. این کشتار بیپایان است چون متجاوزان لذتی از نوع و جنس تجاوزکار جنسی میبرند. از نوع تجاوزگران زنجیرهای که اشتهای تهاجم و تجاوز او را پایانی نیست تا نیروی دیگری بتواند او را متوقف کند. هدف تجاوز جنسی لذت جنسی و اورگاسم نیست، هدفش نابودی و دراندن و لذت از نمایش این همه قدرت و توانایی است. شکلی از بیاخلاقی، مرزشکنی همهی میثاقهای ابتدایی آرکه تیپال (سر نمودانه). فریاد بدوی رهایی از بندهای اخلاق جمعی و میثاق ابتدایی زندگی جمعی.
این نوع تمایل بیمرز به رفتار ضد اخلاقی و هنجارشکن در بُعد جمعی شگفتانگیز است و نشانی دارد از پایان تمدن به شکلی که تاکنون میشناختیم.
چگونگی پیدایی چنین فاجعهای را نمیتوان به شخص و به سیاستی فرو کاست. نتانیاهو و گالانت و دیگران فقط ابزارها، بازوهای اجرایی این کنش “ویرانگرانه” هستند.
همانگونه که پس از آن دو بمب اتمی جهان دیگر معصومیت پیشین را از دست میدهد، در برابر جهانی دیگر و نیروهایی دیگر قرار میگیریم، با فاجعهی غزه هم گام به عصر نوین دیگری میگذاریم. عصر سربلندی و افتخار به تجاوز، به نفرت، به تهاجم خام.
پایان حقوق بشر
پیشروان و منادیان غربی حقوق بشر چگونه در برابر چنین کشتار، تهاجم و تجاوز لخت، برهنه، آشکار و با افتخار اعلام شدهای، دهان میبندند و میبندانند؟ این برخورد را چه باید نام نهاد؟ شاید حقوق بشر در مرز غزه به پایان میرسد، که مردمان غزه بخشی از آن انسانیت فراگیر نیستند.
پدیده موجودی پرزور و تجاوزگر، بیاعتنا به آنچه “حداقل کدهای رفتار انسانی” نامیده میشد نعره میکشد، گروههای دیگر، “انسان”های دیگر، همنوعانش را از حداقل دسترسی به منابع زیستی محروم میکند، نه آب و نه غذا و نه دارو. و دستگاههای رسمی مدعیان حقوق بشر، کر و لال و کور میمانند. رسانههای تمام دموکراتیک زمانی طولانی در بررسی مصیبتهای کاهش روزهای تعطیلی، کمبود برف در گردشگاههای اسکی و ... وقت مینهند، اما فاجعهی غزه سهمی بیش از چند ثانیه و گاه دقیقه نمییابد، اعلام چند رقم و چند محل جغرافیایی. از آن زنان و مردان و کودکان تکه پاره شده، منفجر شده، از بیآبی و قحطی و درماندگی کمتر نشان و گفتگویی در میان نیست.
غزه مرز حقوق بشر در دستگاه ارزشی حکومتهای غربی ست. غزه گواه فروپاشی تمام آن دستگاهی است که تمدن غربی به آن مینازید و به جهان میفروخت. گویی این حقوق بشر فروشان امروز ستایشگرانه به مخلوق افسار گسیختهی خود با هیجان و گاه با آشفتگی نگاه میکنند. رفتار بیاخلاق و تجاوزگر او را با غزه نشینان مینگرند و سرانجام میگویند که شاید آنطورها هم همهی انسانها شایستگی بهره گرفتن از حقوق بشر را ندارند. شاید غزهنشینان تمام شرایط لازم برای دریافت ویزا و ورود به جغرافیای حقوق بشر را ندارند.
پایان تمدن
وارد دورانی جدید شدهایم. دورانی که انگار تجاوز و تهاجم نه تنها شرمآور و مخفی شدنی نیست، که با افتخار باید آن را فریاد زد و کف بر دهان آورد که “آری من آن متجاوز بیمانند هستم.” دورانی که واژهها و مفاهیم پیامهایی بیمعنا، مسخره و گروتسک را منتقل میکنند. رژیم اسرائیل با غزهنشینان بازی مرگباری را سازمان میدهد و با نوعی سرخوشی ارگاسمیک از نمایش این قدرت، بازی را ادامه میدهد. “امروز شاید آتش بس، فردا نه نظرم تغییر کرد، به جنوب بروید، به شمال بروید، دو ساعت وقت دارید که شهر را ترک کنید، تا صبح فردا، تا غروب امروز. ... به آنجا نروید، اینجا کسی نیاید، کمک ممنوع، شاید پنجاه کامیون، شاید دو تانکر آب، صد لیتر بنزین، آن هم به خاطر شما، هزار واکسن و نه بیشتر، نه دیگر دلم نمیخواهد، فعلا بروید گم شوید.” ...
همه بیمعنا، همه برای بازی و نمایش قدرت. آیا کشور دیگری را میشناسید که چنین بیاعتنا به حداقل قراردادهای زندگی جمعی انسانی رفتار کند و حقوق بشر پرستان دهان بسته و کلام فروخورده بمانند؟
فاجعهی غزه تمام آنچه انسانیت ما را شکل داده دگرگون میکند.
تمدن به آن شکل آشنا در غزه تمام میشود. آن مجموعهای از دستاوردهای انسانی که زندگانی جمعی را ممکن میسازد.
تنها در تله
فاجعهی غزه بیمانند است چون هیچ گروه دیگر انسانی در چنین تلهای گیر نیفتاده که کوچکترین راه گریزی نداشته باشد. هیچ گروه دیگر انسانی را نمییابید که چنین بیپناه و بیکس در وحشت و در اضطراب مدام زندگی کند. جنگی را نمیتوان یافت که نیمی از کشتگان آن را کودکان تشکیل دهند. خلقی در تیررس بیامان شکارچیها. همگان به او پشت کردهاند. تنها و پشت به دیوار، بیدفاع و دست بسته در برابر مهاجم و متجاوزی که در هر لحظه هرچه خواست انجام میدهد و جوابگو در برابر هیچ مرجعی نیست.
فاجعهی غزه تمام انسانیت، معنای انسانیت، تعریف انسانیت را به پرسش میکشاند. آنچه بر غزه و در غزه میگذرد، برای تو، برای من، برای هر یک از ما زلزلهای بنیادی است.
همان بیان آدورنو در شکلی بسیار تکان دهندهتر: پس از آشویتس چگونه میتوان از شعر لذت برد؟ با آنچه در غزه میگذرد چطور میتوان همچون گذشته زندگی کرد؟
هریک از ما، شاهدان چنین تجاوز بیمانندی، مسئول ادامهی آن هستیم. هریک از ما دیگر نمیتوانیم همچون گذشته زندگی کنیم، بخندیم و شادی کنیم، معناها و تعاریف دگرگون میشود و بهت و حیرت: “مگر میتوان چنین کرد؟”
■ اگر چه با نتیجهگیریها و قضاوت در مورد مقاصد استراتژیک اسرائیل همسو نیستم، اما سکوت را در تایید رنجنامه شما در باب جنایات غزه جایز نمیدانم. “پس از آشویتس چگونه میتوان از شعر لذت برد؟ با آنچه در غزه میگذرد چطور میتوان همچون گذشته زندگی کرد؟”
با احترام، پیروز
■ آشویتس و غزه هر دو انفجار انباشتههای ضمیر ناخودآگاه جمعی و آرکی تایپیک شده است در غیاب خرد جمعی نزد قوم های قربانیان و همسایگان آنان. تا منطق هر دو طرف این جنایات بدوی از اسطورهای و دینی به عقلی تغییر نکند نه کمکی میرسد نه راه حلی پایدار پدیدار میشود. به این جنایات ۷ اکتبر و اوین و گولاک و کهریزک و روهنگیا و... را هم اضافه کنید.
مظفری
فارین افرز
۶ ژانویه ۲۰۲۵
بهسختی میتوان کشوری را یافت که در مدتی کوتاه بهاندازه ایران نفوذ خود را از دست داده باشد. تا همین اواخر، ایران بیتردید مهمترین بازیگر منطقهای در خاورمیانه بود، حتی تأثیرگذارتر از مصر، اسرائیل، عربستان سعودی یا ترکیه. اما در عرض چند ماه، ساختار نفوذ ایران بهشدت فرو ریخته است. ایران اکنون ضعیفتر و آسیبپذیرتر از هر زمان دیگری در چند دهه اخیر است، شاید از زمان جنگ دهسالهاش با عراق یا حتی از انقلاب ۱۳۵۷.
این ضعف بار دیگر بحث در مورد نحوه برخورد ایالات متحده و شرکایش با چالشهای ناشی از ایران را باز کرده است. برخی فرصت را مناسب میبینند تا به یکباره همه ابعاد تهدید - از قابلیتهای هستهای تهران گرفته تا فعالیتهای مخرب منطقهایاش - را مهار کنند. عدهای دیگر اضافه کردن سرنگونی کامل جمهوری اسلامی را نیز به این هدف پیشنهاد میدهند. اما تجربه نشان میدهد که باید در مورد انتظارات از استفاده از نیروی نظامی یا تحریمهای اقتصادی، و همچنین تلاشهایی که با هدف براندازی سیستم سیاسی فعلی و جایگزینی آن با چیزی بهتر انجام میشود، محتاط بود.
موضوع فقط اهداف نیست، بلکه اولویتها نیز مطرح است، زیرا مصالحهها اجتنابناپذیرند: پرسش این است که چه چیزی را در اولویت قرار دهیم. اما در مورد ابزارها، بحث بیشتر بر سر این است که چگونه دیپلماسی و اجبار را تلفیق و توالیبندی کنیم تا اینکه کدامیک را انتخاب کنیم. مناسبترین رویکرد، آن است که هدف جاهطلبانه تغییر سیاست امنیت ملی ایران از طریق دیپلماسی دنبال شود - اما دیپلماسیای که در پسزمینه آن توانایی و تمایل به استفاده از نیروی نظامی، در صورت امتناع تهران از پرداختن به نگرانیهای ایالات متحده و غرب، وجود داشته باشد.
اهمیت این موضوع بسیار زیاد است. تصمیمهایی که گرفته میشوند پیامدهای عمدهای نهتنها برای خاورمیانه بلکه برای جهان، از جمله بازارهای انرژی، خواهند داشت. و برای ایالات متحده، این تصمیمها تعیینکننده میزان موفقیت در انتقال منابع نظامی از خاورمیانه به اولویتهای دیگر، بهویژه جلوگیری از تجاوز چین در منطقه هند و اقیانوس آرام، خواهد بود.
صعود و سقوط
نفوذ منطقهای تهران تا حد زیادی از تأمین مالی و مسلح کردن گروههای تروریستی و شبهنظامیان در غزه، عراق، لبنان، سوریه، یمن و فراتر از آن ناشی میشد. این گروههای نیابتی با اسرائیل (و هر گونه سازش میان اسرائیل و فلسطینیان) مخالفت کرده و منافع ایالات متحده و غرب را تهدید میکردند. بهطور کلیتر، این گروهها ابزاری بودند که ایران از طریق آنها میکوشید خاورمیانه را مطابق الگوی خود شکل دهد. این استراتژی غیرمستقیم تأثیر ایران را در سراسر منطقه چند برابر کرد و در عین حال تهران را از انتقام مستقیم یا دستکم کاهش آن در امان نگه داشت.
در عراق، ایران یکی از بزرگترین بهرهبرداران جنگ ۲۰۰۳ ایالات متحده بود که با حذف صدام حسین از قدرت، بغداد تحت رهبری سنیها را که توانایی و اراده متعادل کردن تهران شیعه را داشت، از میان برداشت. ایران توانست از آشفتگی ناشی از این تهاجم و نزدیکی با اکثریت شیعه عراق بهرهبرداری کند و جای ایالات متحده را بهعنوان نیروی خارجی با بیشترین نفوذ در این کشور بگیرد.
ایران مدتها است که جای پای محکمی در لبنان دارد، کشوری که دارای جمعیت شیعه غالب (اگر نه اکثریت) است (از آخرین سرشماری دههها میگذرد). نیروی نیابتی تهران، حزبالله، که دریافتکننده اصلی کمکهای ایران در تمامی زمینهها بوده و در نتیجه بهتر از رقبای محلی خود تجهیز شده است، با استقلال تقریباً کامل در داخل لبنان عمل میکرد - همان دولت درون دولت معروف. حزبالله به دلیل داراییهای نظامیاش، بهویژه دهها هزار موشک، و نزدیکیاش به مرز جنوبی لبنان با اسرائیل، اسرائیل را از اقدام علیه ایران بازمیداشت، زیرا اسرائیل باید توانایی این گروه تروریستی در تلافی علیه شهروندان و قلمرو خود را در نظر میگرفت.
سپس حماس وجود داشت. ایران طی چندین دهه، با وجود اینکه این گروه سنی است، از آن با پول نقد، آموزش و تسلیحات حمایت میکرد و هدفش تقویت این احتمال بود که رویکرد مخالفت بهجای سازش بر سیاست فلسطینیها در قبال اسرائیل غالب شود. در سال ۲۰۰۶، حماس در انتخابات غزه بر تشکیلات خودگردان فلسطین پیروز شد و به همراه تهران پایگاهی برای عملیات نظامی علیه اسرائیل و همچنین به چالش کشیدن تشکیلات خودگردان فلسطین ایجاد کرد.
در سوریه، ایران به همراه روسیه همه توان خود را برای حفظ رژیم بشار اسد هنگامی که در پی بهار عربی در آستانه فروپاشی قرار داشت، به کار گرفت. این رژیم بیش از یک دهه دوام آورد که مسیر اصلی زمینی ارسال تسلیحات به حزبالله را دستنخورده نگه داشت. همچنین این امر باعث شد که اسرائیل توسط نیروهای خصمانهای که ایران نفوذ قابلتوجهی بر آنها داشت، احاطه شود - یک هلال شیعی که از ایران تا سوریه، لبنان و غزه امتداد داشت.
ایران همچنین در تقویت تواناییهای حوثیها، یک گروه شیعه مستقر در یمن که یکی از بازیگران اصلی جنگ داخلی این کشور بوده است (که نه تنها با دولت بلکه با نیروهای عربستان سعودی و امارات متحده عربی نیز میجنگد)، سرمایهگذاری کرد. از آغاز جنگ در غزه، حملات موشکی حوثیها به کشتیها در دریای سرخ تجارت جهانی را مختل کرده و کشتیهای باربری و نفتکشها را مجبور به انتخاب مسیر طولانیتر و پرهزینهتر اطراف آفریقا کرده است. حوثیها حتی گاهی مستقیماً به اسرائیل حمله کرده و تلاش کردهاند ناوهای نیروی دریایی ایالات متحده را هدف قرار دهند.
آغاز پایان برتری منطقهای ایران
بهطور تناقضآمیز، آغاز پایان برتری منطقهای ایران با رویدادی که به نظر میرسید یک پیروزی برای رژیم تهران باشد، رقم خورد: حملات حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳. میزان دخالت ایران در این حملات همچنان نامشخص است، اما این کشتار، که به مرگ حدود ۱۲۰۰ اسرائیلی و به گروگان گرفتن حدود ۲۰۰ نفر انجامید، بدون مشارکت و حمایت طولانیمدت ایران از حماس امکانپذیر نبود. این حمله، که اسرائیل را در شرایطی ناآماده غافلگیر کرد و برای مدتی به حماس اجازه داد ادعا کند که تنها نهاد فلسطینی است که توان و اراده مقابله با اسرائیل را دارد، نهتنها برای حماس بلکه برای ایران، حامی اصلی آن، یک موفقیت بود.
کمی بیش از یک سال بعد، این پیروزی تاکتیکی ایران به شکست استراتژیک انجامید. عملیات نظامی مستمر اسرائیل حماس را به حدی تضعیف کرد که دیگر نتوانست نیروی جنگی مؤثری باشد که حملاتی مانند ۷ اکتبر را ترتیب دهد. اسرائیل پس از آن، مجموعهای از حملات به حزبالله را اجرا کرد که منجر به حذف رهبران و انبارهای تسلیحاتی آن شد، بهطوریکه این گروه بهشدت تضعیف و مجبور شد از پافشاری دیرینه خود مبنی بر اینکه هرگونه آتشبس با اسرائیل باید با آتشبس در غزه همراه باشد، دست بردارد.
این تحولات برکناری اسد را تسهیل کرد. حزبالله دیگر در موقعیتی نبود که بتواند از رژیمی که برای حفظ قدرت به شدت به آن وابسته بود، حمایت کند. با توجه به اینکه روسیه منابع و توجه خود را به جنگ در اوکراین معطوف کرده بود، نیروهای ضد اسد، به رهبری اسلامگرایان و با حمایت ترکیه، به سرعت رژیمی را که بیش از نیم قرن سوریه را بهطور بیرحمانهای اداره کرده بود، سرنگون کردند. با آشفتگی در سوریه، اسرائیل نیز فرصت را غنیمت شمرد تا بخش عمدهای از تجهیزات نظامی اسد را نابود کند.
ایران نیز اکنون بیش از هر زمان دیگری آسیبپذیر است. در سال ۲۰۲۴، دو بار (ابتدا در آوریل و سپس در اکتبر) مستقیماً با ترکیبی از پهپادها و موشکها به اسرائیل حمله کرد؛ این حملات در واکنش به حملات اسرائیل به پایگاههای ایران در سوریه و ترور یکی از رهبران حماس در تهران انجام شد. این حملات ایران، خسارات ناچیزی به بار آورد. اسرائیل نیز دو بار پاسخ داد و سامانههای دفاع هوایی، انبارهای مهمات و عناصر حیاتی صنایع دفاعی ایران را نابود کرد و در عین حال توانایی خود را برای عملیات نظامی تقریباً بدون مانع در فضای هوایی ایران به نمایش گذاشت.
آنچه میخواهید، آنچه نیاز دارید
با این حال، علیرغم این شکستها، سه حوزه از رفتار ایران همچنان موجب نگرانی است. اولین مورد، حمایت آن از نیروهای نیابتی است که طی ۱۵ ماه گذشته بیشترین توجه را به خود جلب کرده است. دومین مورد برنامه هستهای ایران است. ایران هم میزان اورانیوم غنیشده خود را افزایش داده و هم سطح غنیسازی را بالا برده است. احتمالاً ایران فقط چند هفته با تولید مقدار کافی اورانیوم با درجه تسلیحاتی برای ساخت تا ۱۲ بمب هستهای فاصله دارد. اگرچه برای ساخت تسلیحات واقعی به زمان بیشتری (تخمین زده شده بین شش ماه تا یک سال) نیاز است، این فرایند میتواند با کمک شرکای باتجربهای مانند چین، کره شمالی، پاکستان یا روسیه تسریع شود.
وضعیت داخلی ایران
رهبران ایران از طریق سرکوب حکومت میکنند. انتخابات برگزار میشود، اما نامزدهای بالقوه پیش از آنکه به رقابت بپردازند بررسی شده و بسیاری رد صلاحیت میشوند. قدرت نهایی در دست روحانیونی است که انتخاب نشدهاند. حقوق سیاسی برای همه ایرانیان به شدت محدود است، اینترنت تحت کنترل دولت است، مخالفان رژیم در معرض بازداشتهای خودسرانه قرار دارند، و زنان تحت نظارتها و محدودیتهای ویژهای قرار میگیرند.
بهطور ایدهآل، سیاست ایالات متحده باید در جهت پرداختن به هر سه حوزه نگرانی تلاش کند: قطع حمایت نظامی از نیروهای نیابتی، محدود کردن برنامه هستهای ایران به سطحی که قابل راستیآزمایی باشد و هشدار کافی در صورت حرکت ایران به سمت دستیابی به توانایی هستهای نظامی ارائه دهد، و ایجاد فضای سیاسی و اجتماعی بیشتر برای شهروندان ایرانی.
با این حال، تلاش برای موفقیت در هر سه حوزه - توقف برنامه هستهای دولت، پایان دادن به حمایت نظامی از نیروهای نیابتی، و کاهش سرکوب مردم ایران - تقریباً قطعاً شکست خواهد خورد. سیاست خارجی باید به چیزی دستیافتنی به همان اندازه که مطلوب است، دست یابد، و رویکردی با این حد از بلندپروازی، غیرواقعبینانه خواهد بود. بخشی به این دلیل که آنچه احتمالاً برای تحقق یک یا دو هدف ضروری است، با دستیابی به هدف سوم ناسازگار خواهد بود.
اولویت اصلی: برنامه هستهای
برنامه هستهای باید بالاترین اولویت برای سیاستگذاران آمریکایی باشد. ایران دارای تسلیحات هستهای و مجموعهای از سامانههای حمل آن میتواند تهدیدی وجودی برای بسیاری از همسایگان خود و شرکای منطقهای نزدیک ایالات متحده، بهویژه اسرائیل، ایجاد کند. ایران همچنین میتواند با جسارت بیشتری عمل کند - از جمله از طریق نیروهای نیابتی خود - زیرا باور خواهد داشت که قدرت هستهایاش دیگران را از حمله مستقیم به آن بازمیدارد.
دلایل محکمی نیز وجود دارد که نشان میدهد ایران دارای تسلیحات هستهای میتواند کشورهای دیگری در منطقه، از جمله عربستان سعودی و ترکیه، را به توسعه یا دستیابی به تسلیحات هستهای ترغیب کند. چنین تحولی احتمال درگیری در منطقه را افزایش میدهد (حتی اگر تنها برای توقف چنین تلاشهایی باشد) و احتمال استفاده واقعی از تسلیحات هستهای را بالا میبرد. ایجاد و حفظ ثبات در شرایطی که تعداد تصمیمگیرندگان بیشتر شده و موجودی تسلیحات هستهای در معرض حملات اولیه باشد، بسیار دشوارتر خواهد بود.
برخی اولویت دادن به تغییر رژیم را پیشنهاد میکنند
برخی سیاستگذاران و تحلیلگران استدلال میکنند که باید تغییر رژیم در ایران اولویت یابد. منطق این دیدگاه این است که ایران دموکراتیک و غربگرا از تسلیحات هستهای چشمپوشی میکند (و واقعاً به این تصمیم پایبند میماند) و از حمایت از نیروهای نیابتی دست برمیدارد. اگرچه این منطق از منظر نظری معتبر است، دلایل چندانی وجود ندارد که نشان دهد واشنگتن میتواند با اطمینان و قطعیت این تغییر رژیم را تسهیل کند، بهویژه در بازه زمانی مشخص، حتی اگر جمهوری اسلامی در حال حاضر ضعیف به نظر برسد.
نظامهای استبدادی انواع و اشکال مختلفی دارند و همه آنها به یک اندازه شکننده نیستند. رژیمهای شکننده، مانند سوریه تحت حاکمیت اسد، ایران تحت حکومت شاه، لیبی تحت قذافی، و عراق تحت صدام، ویژگیهای مشترکی دارند: حکومت فردی بهجای رهبری جمعی، فقدان نهادهای پایدار، اتکا بیشتر به زور بهجای وفاداری گسترده، نبود مکانیسمهای قابل قبول برای جانشینی، و نیروهای امنیتی متمرکز بر جلوگیری از کودتا بهجای تمرکز بر جنگهای سنتی.
ایران کنونی متفاوت است. البته، رهبری فعلی ایران محبوبیت ندارد و نظرسنجیها نشان میدهد که اکثریت ایرانیان مخالف رژیم هستند. گزارشهایی از انتقاد عمومی نسبت به هزینههایی که در حمایت از رژیم اسد صرف شد در حالی که مردم ایران با مشکلات روزمره دستوپنجه نرم میکنند، منتشر شده است. ایران کشوری غنی از انرژی است که با کمبود انرژی مواجه است. با این حال، این بدان معنا نیست که دولت و نظام سیاسی آن از حمایت داخلی قابل توجهی برخوردار نیستند.
مهمتر اینکه، رژیم دارای پایگاههای واقعی حمایت داخلی است که آمادهاند برای حفظ آن از خشونت استفاده کنند. ایران همچنین مجموعهای از نهادهای همپوشان دارد، از جمله مجلس شورای اسلامی، مجلس خبرگان، شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، قوه قضائیه، و غیره. امسال، جانشینی پس از مرگ رئیسجمهور در حادثه سقوط بالگرد، بهنسبت منظم صورت گرفت.
چالشهای سیاست تغییر رژیم
سیاست تغییر رژیم میتواند در اصل شامل تحریمها، حمایت اقتصادی و نظامی مخفیانه از مخالفان رژیم، عدم شناسایی رژیم و به رسمیت شناختن یک آلترناتیو سیاسی، استفاده از رسانهها و شبکههای اجتماعی برای تأثیرگذاری بر محیط اطلاعاتی، و مداخله نظامی باشد. اما تاریخ نشان میدهد که هیچ تضمینی وجود ندارد که این ابزارها به نتایج دلخواه برسند، بهویژه اگر موفقیت بهعنوان جایگزینی مقامات فعلی با چیزی بهتر (حتی اگر “بهتر” فقط به معنای همسو با منافع ایالات متحده باشد) در یک دوره زمانی مشخص تعریف شود.
فعلا اولویتهای فوری
در این میان، متوقف کردن برنامه هستهای ایران و حمایت آن از نیروهای نیابتی بیثباتکننده همچنان از اولویتهای فوری خواهد بود. همانطور که راهبرد مهار واشنگتن در دوران جنگ سرد - که اگرچه بر شکلدهی به سیاست خارجی شوروی متمرکز بود، اما پس از چهار دهه به فروپاشی نظام شوروی نیز کمک کرد - اولویت باید بر محدود کردن قابلیتهای ایران و شکلدهی به رفتار خارجی آن باشد. چنین تلاشهایی ممکن است بر تحولات داخلی نیز تأثیر داشته باشد، اما این مسئله باید در اولویت پایینتر قرار گیرد.
انتخابهای اشتباه
مباحثات درباره چگونگی دستیابی به این اهداف غالباً دیپلماسی و استفاده از نیروی نظامی را بهگونهای مطرح میکنند که گویی این دو گزینههای متضاد و ناسازگار هستند. اما تفکر درباره آنها بهعنوان ابزارهای مکمل که باید بهطور هماهنگ به کار گرفته شوند، سازندهتر است.
دیپلماسی که با تهدیدی معتبر به استفاده از زور پشتیبانی شود، شانس بسیار بیشتری برای موفقیت دارد تا دیپلماسی بدون چنین تهدیدی. در عین حال، استفاده از نیروی نظامی نیز شانس بیشتری برای کسب حمایت داخلی و بینالمللی خواهد داشت اگر پس از رد شدن دیپلماسی که معقولانه ارزیابی شده است، مطرح شود. همانطور که جورج کنان، نویسنده دکترین مهار، با لحنی کنایهآمیز گفته بود: «شما نمیدانید که داشتن نیروی مسلحی آرام در پسزمینه، چقدر به مودب و دلپذیر شدن دیپلماسی کمک میکند.»
یک توافق بزرگ دیپلماتیک؟
دیپلماسی باید امکان دستیابی به یک توافق بزرگ را بررسی کند: ایران باید موافقت کند که سقفی باز و قابل راستیآزمایی برای برنامه هستهای خود بپذیرد، بهگونهای که میزان مواد غنیشدهای که میتواند در اختیار داشته باشد و سطح غنیسازی محدود شود و اطمینان حاصل شود که هرگونه فعالیت یا ظرفیت هستهای ممنوعه خیلی پیش از آنکه به تولید یک سلاح هستهای منجر شود، کشف خواهد شد. این توافق همچنین باید حمایت نظامی ایران از بازیگران غیردولتی مانند حزبالله، حماس، و حوثیها را ممنوع کند. همچنین محدودیتهایی بر برنامه موشکهای بالستیک ایران اعمال کند.
چنین ترتیبی بهطور قابل توجهی با برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) در سال ۲۰۱۵ متفاوت خواهد بود، چراکه محدودیتهای هستهای آن زماندار بود و رفتار منطقهای ایران را نادیده میگرفت.
در قالب چنین توافقی، ایران میتواند یک برنامه انرژی هستهای، البته تحت محدودیتهای شدید و نظارت دقیق، داشته باشد و میتواند حمایت سیاسی و اقتصادی (اما نه نظامی) از بازیگران منطقهای ارائه دهد. تحریمهای اقتصادی به میزان قابل توجهی کاهش مییابند (و حتی آن دسته از تحریمهایی که باقی میمانند نیز میتوانند در صورت ارائه آزادیهای بیشتر به ایرانیان توسط تهران، کاهش یابند یا برداشته شوند). ایالات متحده آماده خواهد بود که دولت کنونی ایران را بپذیرد و به رسمیت بشناسد و از تلاش برای تغییر رژیم خودداری کند. واشنگتن باید آماده باشد که این توافق را به کنگره بهعنوان یک توافق رسمی ارائه کند تا به ایران اطمینان دهد که این پیمان حتی پس از تغییر دولت نیز برقرار خواهد ماند.
چرا ممکن است تهران همراهی کند؟
برای شروع، دولت ایران تحت فشار شدیدی قرار دارد. موقعیت راهبردی آن بهطور جدی دچار فرسایش شده و در برابر حملات نظامی بسیار آسیبپذیر است. ارزش پول ملی آن بهشدت سقوط کرده است. قیمت انرژی کاهش یافته، در حالی که در داخل کشور حتی انرژی کافی برای گرم نگه داشتن آپارتمانها و تولید در کارخانهها وجود ندارد. نارضایتی عمومی که قبلاً در سطح بالایی بود، پس از وقایع سوریه حتی بیشتر شده است. تحریمهای اعمالشده توسط ایالات متحده نیز به مشکلات اقتصادی ایران دامن زده و احتمالاً وعده کاهش برخی تحریمها میتواند برای رژیم جذاب باشد، زیرا فشار داخلی را کاهش میدهد.
از دیدگاه تهران، مهمترین هدف حفظ نظام ایجادشده توسط انقلاب ۱۳۵۷ است. این هدف در گذشته باعث تغییرات در سیاست شده است: در سال ۱۳۶۷، آیتالله خمینی پایان جنگ ایران و عراق را بدون دستیابی به پیروزی پذیرفت؛ تصمیمی که آن را به نوشیدن جام زهر تشبیه کرد، اما بهمنظور حفظ جمهوری اسلامی اتخاذ شد. وضعیت کنونی نیز مشابه است: ایالات متحده آمادگی خود را برای پذیرش رژیم فعلی ایران در صورت قبول محدودیتهای گسترده در جاهطلبیهای هستهای و فعالیتهای منطقهایاش نشان میدهد.
نشانههای فزایندهای وجود دارد که رژیم ایران ممکن است برای بحث درباره چنین توافقی آماده باشد؛ معاون جدید رئیسجمهور ایران در امور راهبردی[جواد ظریف] حتی پیش از بدتر شدن وضعیت ایران در سوریه در مقالهای در «فارن افرز» نوشت که دولت «امیدوار به مذاکراتی متوازن در مورد توافق هستهای - و احتمالاً بیشتر از آن - است.» رئیسجمهور جدید نیز بهوضوح اولویت خود را احیای رونق اقتصادی کشور عنوان کرده است.
گزینه نظامی: چشماندازها و پیامدها
برخی تحلیلگران استدلال کردهاند که باید از تلاشهای دیپلماتیک صرفنظر کرده و زودتر به گزینه نظامی متوسل شد. یک حمله میتواند تأسیسات مرتبط با برنامه هستهای ایران را هدف قرار دهد، به امید نابودی کامل یا حداقل اخلال در برنامه و همچنین تحریک تغییرات سیاسی اساسی در تهران. درست است که بسیاری، اگر نگوییم همه، از برنامه هستهای موجود میتواند نابود یا حداقل مختل شود. اما این یک راهحل دائمی نخواهد بود، زیرا تخصص هستهای ایران که از بین بردن آن با نیروی نظامی امکانپذیر نیست، باقی خواهد ماند.
یک عملیات نظامی موفق ممکن است ایران را چندین سال به عقب براند، اما این احتمال وجود دارد که تهران برنامه خود را در مکانهای مستحکمتر و فراتر از دسترس تسلیحات ایالات متحده و اسرائیل بازسازی کند. چنین حملهای همچنین میتواند بهعنوان توجیه بیشتری برای نیاز به تسلیحات هستهای توسط ایران استفاده شود. حتی با وجود تضعیف نیروهای نیابتی و دفاعی، ایران میتواند با استفاده از موشکهای بالستیک باقیمانده خود علیه اسرائیل تلافی کند؛ تأسیسات نفت و گاز همسایگان خود را که بسیاری از آنها شرکای مهم منطقهای ایالات متحده هستند هدف قرار دهد؛ و از طریق تروریسم به اهداف آمریکایی حمله کند.
قیمت نفت و گاز بهشدت افزایش مییابد و فشارهای تورمی در سطح جهانی را افزایش داده و رشد اقتصادی را کاهش میدهد. اثرات داخلی چنین سناریویی در ایران قابل پیشبینی نیست. این وضعیت میتواند به همان اندازه که باعث واکنشهای ملیگرایانه و حمایت از رژیم شود، موجب تشویق اعتراضات ضدحکومتی نیز شود. در سطح بینالمللی، چنین حمله پیشگیرانهای میتواند بیثباتکننده باشد، زیرا ممکن است سایر کشورها از آن بهعنوان الگویی برای اقدام مشابه علیه رقبای خود استفاده کنند.
فشار حداکثری یا دیپلماسی؟
برخی دیگر سیاست فشار حداکثری را پیشنهاد دادهاند که بر استفاده گستردهتر از تحریمهای اقتصادی تأکید دارد. اما در تاریخ تحریمها هیچ چیزی نشان نمیدهد که بتوانند به اهداف بلندپروازانه دست یابند، آن هم قطعاً در یک بازه زمانی مشخص. بار دیگر، تحریمها میتوانند و باید بخشی از یک سیاست جامع باشند؛ با این حال، افزودن برخی اقدامات جدید برای افزایش فشار بر رژیم و همچنین وعده کاهش تحریمها میتواند بهعنوان مشوقی برای تغییر رفتار، از جمله در حوزه حقوق بشر و سیاست داخلی، عمل کند.
رویکرد صحیح برای واشنگتن این است که با دیپلماسی شروع کند و همزمان تهدید به استفاده از نیروی نظامی را مطرح نماید، و در صورت پیشروی ایران در فعالیتهای هستهای فراتر از یک آستانه مشخص یا تلاش برای تسلیح مجدد نیروهای نیابتی خود، از این نیرو استفاده کند. این ترکیب، دو اولویت اصلی ایالات متحده در قبال رفتار ایران را هدف قرار میدهد؛ اولویتهایی که بیش از دیگر مسائل تحت تأثیر نیروهای خارجی قرار دارند. ارائه مقداری کاهش تحریمها در ازای محدودیت در برنامه هستهای و فعالیتهای منطقهای احتمالاً در کوتاهمدت به نفع رژیم خواهد بود. اما این هدف باید بهدرستی در اولویتهای پایینتر قرار گیرد.
فرصتهای راهبردی برای همیشه باقی نمیمانند
تحولات ۱۵ ماه گذشته فرصتی غیرمنتظره برای مهار ایران ایجاد کرده است. این فرصتی است که نباید از دست برود. این امر تا حدی طنزآمیز است، زیرا این رئیسجمهور پیشین، دونالد ترامپ، بود که ایالات متحده را از توافق هستهای ۲۰۱۵ خارج کرد. اما مذاکره برای یک پیمان جدید و بهبودیافته میتواند شبیه همان کاری باشد که ترامپ انجام داد: زمانی که دولت اول او با مکزیک و کانادا مذاکره کرد تا توافقنامه تجارت آزاد آمریکای شمالی (NAFTA) را با توافقنامه ایالات متحده-مکزیک-کانادا (USMCA) جایگزین کند. یک توافق جدید با ایران نیز میتواند نیاز به استفاده گسترده از نیروی نظامی را برطرف کند، چیزی که ترامپ معمولاً از آن اجتناب میکرد.
ضرورت اقدام سریع
این موضوع فوریت دارد. ایران بهزودی احتمالاً تلاش خواهد کرد تا نیروهای نیابتی خود را بازسازی کند. و با از دست دادن بازدارندگی متعارف خود، ممکن است به این نتیجه برسد که تنها یک سلاح هستهای میتواند از آن در برابر اسرائیل و ایالات متحده محافظت کند. الماسها ممکن است برای همیشه باقی بمانند، اما فرصتهای راهبردی اینگونه نیستند. همانطور که نویسنده کتاب «هنر معامله» کاملاً میداند، این فرصتها باید بهسرعت غنیمت شمرده شوند.
——————-
* ریچارد ناتان هاس (Richard Nathan Haass) دیپلمات آمریکایی است که برای ۲۰ سال (از ژوئیه ۲۰۰۳ تا ژوئن ۲۰۲۳) رئیس شورای روابط خارجی بود. «شورای روابط خارجی» یک اندیشکده خصوصی در ایالات متحده است که بر مسائل سیاست خارجی متمرکز است و دفاتری در شهر نیویورک و واشنگتن دارد.
■ نتیجهای که من از نوشته آقای هاس گرفتم اینه که بهتره رژیم دیکتاتوری ایران رو نگه داریم ولی در حالت ضعیف و آسیبپذیر و فقط امکانات اتمیاش را از بین ببریم جوری که نتواند هیچآسیبی به اسراییل بزند. هیچ کاری هم به اینکه او با مردمش چه میکنه نداشته باشیم. این همان سیاستی بود که اسد رو سالها در سوریه نگه داشت و همان سیاستی که سیاستمداران امریکایی که هوادار بیچون و چرای اسراییلاند دارند. اما جهان عوض شده. نه مردم ما با چنین نظریههایی احساس نزدیکی میکنند، نه مردم جهان. و نه حتی فکر میکنم ترامپ.
بهجت ب
در سال ۵۷ حکومت پهلوی و اپوزیسیون چپ و جریانهای ملّی در یک چیز کاملاً همداستان بودند، و آن ناآگاهی از سطح شناخت و دانشِ اجتماعیِ خود و ایرانیان بود، چرا که مرزهای توهمات و واقعیتها را نتوانسته بودند مشخص کنند.
خمینی اگر هم در مدت ۱۵ سالهٔ دوری از ایران دچار کمی توهمِ مدرنیزاسیون و شعور سکولار در میان اکثریتِ مردم ایران شده بود، به زودی و بعد از تظاهرات عاشورا و تاسوعا و جواب رد از طرف مردم به نخستوزیریِ شاپور بختیار و ادامه تظاهرات، توهماتش را به دور ریخت و فهمید، برای تصاحب قدرت سیاسی در ایران، به مردمِ آن زمان هر وعدهٔ سرخرمنی را میتواند بفروشد.
خصوصاً بعد از پدیدار شدن عکسش در ماه، آغاز به حاشیه راندنِ تمام مدعیان غیر خودیِ قدرت کرد، و به وسیلهٔ افرادی همچون هادی غفاریها سرکوبش را با زیرکی آغاز کرد، بدون آنکه خود را مطلع از عملکردهای فالانژیستیِ آنها نشان دهد، زیرا وعدههای پاریس او هنوز در گفتمانها زنده بود و هنوز قدرت سیاسی را کاملا به دست نیاورده بود.
با سقوط رژیم پهلوی و عدم آگاهیِ مردم از روشِ دستیابی به اقتدار جمعی و ملّی، و شاید تقدسپذیریِ انسانِ ایرانی مشکل ایجاد ثبات اجتماعی به نفع اقتدار فردیِ خمینی رقم خورد.
زایشِ قدرت سیاسی پدیدهای مستقل از اجتماع و روابط جاری در آن نمیباشد.
جمع و همنواییِ مردم هرچند ناآگاهانه و غلط، ایجاد قدرت میکند و در دنیای سیاست، کنشگرانِ سیاسی هستند که میتوانند از این نیرو و قدرت در جهت اهداف سیاسی خود استفاده کنند.
هرچند انقلاب از شهرهای بزرگ آغاز شد و در آنها قدرت سیاسی تغییر کرد، اما خمینی و اطرافیانش به خوبی آگاه بودند که برای حفظ قدرت باید انقلابشان به دهات و شهرستانهای کوچک صادر شود تا بتوانند هر زمان که لازم شد مورد استفاده قرار دهند، زیرا شهر و تفکراتِ شهری را قابل اتکا در جهت حفظ اسلامشان نمیدانستهاند.
این کار از طُرق مختلف خصوصاً ماهیتبخشیِ مصنوعی و خرافی و آرمانی به عوامِ کمتر شهریِ ناآگاه انجام گرفت (همان کاری که همهٔ پوپولیستها از چپ و راست انجام میدهند). و در آخر جنگ عراق نعمتی خداداده به خمینی و اطرافیانش شد، هر گفتمانی به غیر از گفتمانِ سیاستمدارانِ تازه به قدرت رسیده را ناحق و ناروا تبلیغ میکردند و به یاریِ مردمِ دل درگروِ اسلام داشته(یا همان مستضعفین خمینی) سرکوبهای وحشیانهٔ خود را الهی جلوه میدادند.
متاسفانه تاکتیکهای کسب قدرتِ خمینی و هوادارانش هنوز هم در میان بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی (خصوصاً در خارج و از طیفهای گوناگون)، مقّلدین و باورمندانی دارد (شاید به دلیل سختیِ تغییر است که ما ایرانیها میانهٔ خوبی با تغییر نداریم).
اینان سعی در بزرگنمایی از توانِ شناخت و آگاهیِ خود و مردم دارند و مدام در حال اجرای تئاتر در مقابل مردم میباشند تا نقشی را که مردم میطلبند توانند ایفا کنند و خواستهٔ خود که کسب قدرت سیاسی است را از مردم طلب کنند.
بدا به حال مردمی که ناآگاهانه نقشهای ایفا شده را واقعی و برآورندهٔ آرمانهایشان میدانند.
بازندگان واقعیِ جنبش ۵۷ نه تنها حکومت پهلوی بلکه اپوزیسیون چپ و نیروهای ملی نیز بودند که هم در استراتژی و هم در تاکتیک شکست خورده و نیازمند آموزش و بازنگری در بینشهای اجتماعی، سیاسی خود، بدونه دخیل کردن عواطف و انزجارهای تاریخی و اجتماعی میبودند.
شوربختانه این بازنگری در بخشهایی تبدیل به عیب و ضعفِ دیگران بینی شده است و ناسزاگوییهایی در حد اتهاماتِ بیپایه و بیارزش و تاریخسازی و اسطوره پردازی شده است که هیچگونه پشتوانهٔ فکری هم ندارند.
دعواها و تنفرات گروهی با جنگهای قبیلهای فرقی ندارد و کمکی به آگاهیِ ما و مردم نمیکند، روشِ کسب و حفظ قدرتِ خمینی نتیجهای جز رشد کودکان کار نخواهد داشت(لطفاً غیر از دانستن این موضوع، آن را بفهمیم).
در سال ۵۷ نیز طرفداران ناآگاهِ خمینی زمانی که با چپها وارد بحث میشدند چپها را متهم به کمک به سرنگونی مصدق میکردند و در بحث با سلطنتطلبان، آنان را متهم به کودتای ۲۸ مرداد میکردند. غافل از نظرِ منفیِ خمینی نسبت به مصدق و نظر مثبت آن به کودتای ۲۸ مرداد، از همهٔ غیرخودیها طلبکار بودند تا حقانیت خویش را ثابت کنند.
مقایسهٔ دو تجربهٔ حکومتی در دوران معاصر بعد از نزدیک به نیم قرن در ایران، دال بر حقانیت هیچ جریان فکریِ فعلی نمیباشد، البته که حکومت پهلوی بسیار بهتر و بالندهتر از ولایت فقیه بود، اما مردمان آن سرزمین به دلایل عدیده از جمله باورهای مذهبی و عدم شناخت از قدرت سیاسی، خمینی را به محمدرضا پهلوی، شاه ایران ترجیح دادند(شما بخوان دمکراسیِ تراژیک)، نه توطئه غربی برای سقوط حکومت پهلوی در کار بود و نه گروههای سیاسیای که توان ساقط کردن آن را داشتند، تنها با مسجل شدن سقوط حکومت پهلوی، کمکهای مطبوعاتی و تبلیغیِ غرب از ترس نفوذِ شوروی، با توجه به قولهای خمینی به غَربیان(شما بخوان خُدعه) به سمت او سرازیر شد.
انتقال و یا جابهجاییِ قدرت سیاسی، الزاماً به معنیِ توسعه و رفاه نمیباشد و تا زمانی که مدعیِ قدرت سیاسی، روشها و اهداف خود را مشخص نکند و برای قدرت سیاسیِ خود زمانِ شفافِ تاریخدار مشخص نکند، میتوان در گفتارش شک کرد هرچند رای اکثریت جامعه را دارا باشد.
ایجاد مرزهای زمانی برای قدرت و تفکیک قوای سه گانه، در اصل دوراندیشیِ اجتماعیِ مدرن است، تا ناتوانی و دغلکاریِ سیاستمداران را در جامعه قابل ترمیم کند.
رشد اجتماعی تنها با آزمون و خطا تجربه شده است و تنها جوامعی موفقیت بیشتری کسب کردهاند که تلاش و نیروی بیشتری در آموزش و شناخت اجتماعیِ مردم هزینه کردهاند و به شکل بهینه از تجربیات دیگر جوامع با هزینهٔ کمتری سود جستهاند.
به همین دلیل گفتارهای قبل از تصاحب قدرت سیاسی و اتحادهای سیاسیِ مدعیان قدرت به هیچ عنوان در مواجهه با واقعیات اجتماعی بعد از تصاحب قدرت نمیتواند عیار پذیر باشد، تا زمانی که انگیزههای تصاحب قدرت به شکلِ عملی مشخص گردد.
همهٔ صاحبان قدرتهای سیاسی که موفق به برهم زدنِ مرزهای زمانیِ قدرت میشوند، غولهایی هستند که از چراغ ناآگاهی و بیتفاوتیِ سیاسیِ همان مردم آزاد شدهاند.
جنبشهای اخیر در ایران خصوصاً زن، زندگی، آزادی، ترسِ رها شدن غولهای مستبد را بعد از جمهوری اسلامی کم کرده است اما از بین نبرده است. دمکراسیِ دراماتیک(بخوان رای و انتخاب بدون شناخت) میتواند چاه دیگری در مقابل مردم قرار دهد.
۱۸ دی ۱۳۰۴
■ اقای گرگانی، چرا مردم را باز مجرم میشمارید. آن نگر سلبی قضیه که مرگ بر شاه بود درست و شاید درک پذیر باشد!! ولی از نگر ایجابی آن چرا به قولی روشنفکران آن زمان درود بر خمینی گفتند!؟ و اکنون همان به قولی فهمیدگان ایرانی میگویند فرقی بین شاه و شیخ نیست! شیخی که ایران و فرهنگش را به نابودی کامل کشاند! این بیشرمی و بی انصافی را چطور بپذیریم؟
یلدا
■ با سلام خدمت خانم یلدا
در مقاطعی کنشگران سیاسی مجبور به انتخاب از دو قطب به وجود آمدهٔ سیاسی میگردند (نمونهٔ بسیار مشخص آن انتخابات اخیر آمریکا است) هر چند با عدم موافقت کامل با هر دو قطب باشند. به همین دلیل متاسفانه همهٔ مردم ایران به انضمام روشنفکرانش در سال ۵۷ خمینی را انتخاب کردند.
دوست عزیز، جریانهای غیراسلامی و غیر وابسته در میتینگهای خود شعار درود بر خمینی نمیدادند، تا زمانی که اکثریت مردم شروع به آن نکرده بودند. به علت فشار اسلامیستها(و خدعهٔ «وحدت کلمه») در میتینگهای عمومی و بنا به تاکتیک(که نه الزماً درست بود) در همراهی با شعارِ عمومیِ مردمی با آنها همراهی می کردند.
به باور من بهتر است بگوییم فرق شاه مستبد (لطفاً خاطرات اعلم وزیر دربار شاه را مروری کنید) و شیخ مستبد در چیست؟ در آن صورت من میگویم شیخ مستبد بسیار، بسیار بدتر از شاه مستبد است.(علتهایش مقالهٔ مفصلی میطلبد)
فهمیدگان (اگر بخوانیم روشنفکران) محصول مردمِ همان جامعهٔ خود میباشند(موجوداتِ فرازمینیِ معجزهگر نمیباشند)، اگر در رژیم پهلوی سانسور و نگرش امنیتی (خصوصا بر قشر سکولار) نبود، مساجد و مراکز اسلامی امثال حسینهٔ ارشاد رشد نمیکردند(لطفاً نگاهی به صحبتهای پرویز ثابتی در مورد علی شریعتی و جریانهای اسلامی کنید) و به مراکز انقلاب مبدل نمیشدند. تا یک سال پیش از وقوع انقلاب ۵۷ تعداد بسیار کمی از مردم خمینی را شخصیت موثرِ سیاسی میدانستند، هر چند بیژن جزنی اشارهای کوتاه کرده بود.
محمدرضا شاه پهلوی و روشنفکران اپوزیسیونِ سکولار ایشان در یک چیز اتفاق رفتار داشتهاند و آن تنفر ناآگاهانه و ترس از یکدیگر و فراموش کردن دیوِ مذهب. اسطوره ها میتوانند زیبا باشند و حقیقی به نظر برسند، اما اِلزماً واقعی نمیباشند.
و در اِنتها اگر تنها نظرم را گفتهام، بیشرمی و بیانصافی نباشد و اگر فکر میکنید است، لطفاً مرا ببخشید.
سلمان گرگانی
■ آقای گرگانی عزیز. من هم یک پنجاه هفتی هستم.
و اما: در مقاله شما و نیز در پاسخ متین شما به جناب یلدا موضوعات مهمی به صورت فشرده بیان شده و برای من خیلی مفید بود. معلوم بود که در انتخاب جملات و کلمات دقت زیادی به کار بردهاید. اما آنجا که به «ناآگاهی از سطح شناخت و دانشِ اجتماعیِ خود و ایرانیان» در سال ۵۷ اشاره میکنید، توجه شما را به این نکته جلب میکنم که میزان آگاهی «نسبی» است. الان هم به اعتقاد من، ما «ناآگاه» هستیم و مثلأ خود را بیش از حد مشغول مباحث گذشته کرده و از امور ضرور فردا غافلیم. (من نیز کتاب «گذشته چراغ راه آینده است» را خواندهام، اما اسیر گذشته نباید شد). نسلهای آینده نیز به خوشخیالی و ناآگاهی ما تاسف خواهند خورد.
برای مثال، ما توجه کافی نداریم که رشد مبارزه، هنگامی شکل جدی به خود میگیرد که «امکانات مالی» فراهم شده و «تقسیم وظایف» صورت گیرد. یعنی هرکس، خود را نه یک دانه شن در کویر، بلکه یک آجر از یک ساختمان بداند. بدون این عوامل و نظایر آن، میتوان از «شورش» سخن گفت، اما مبارزه برای تبدیل شدن به «اپوزیسیون»، هنوز خیلی کار دارد.
با احترام. رضا قنبری. آلمان
■ جناب قنبری با سلام
کاملاً حق با شما است، آگاهی نسبی است، به همین دلیل اپوزیسیون ها در جوامع مختلف به گونه ای نشان دهندهٔ پوزیسیون های خود می باشند و سطح آگاهی و کاردانیِ اجتماعیِ آنها بر یکدیگر تاثیر گذارند و من هم در تلاش بودم در مقایسه از جغرافیای ایران خارج نشوم.
در حکومتهای مدرن، ایجاد اپوزیسیون و گفتمانش در حوالیِ رشد درآمد ملی و شکلِ استفاده از آن درآمد ها مورد چالش است، زیرا موارد دیگر اجتماعی در کلیّت در طول سالیان مورد وثوق قرار گرفته است. اما در حکومتهای سنتی و نیمه مدرن معضلات و گره های اجتماعی آنقدر فراوان و مرتبط به هم هستند که اپوزیسیون هایشان در اولویت بخشی و تمرکز به آن معضلات دچار ناهم نظری و سردرگمی می شوند( بخوانیم ناآگاهی). ناتوانی در تشخیصِ اولویتها در نهایت به ادامهٔ وضع موجود با شورشهای پراکنده که هرکدام از گره خاص خود برخاسته است، می شود.
به عنوان مثال در ایران دیکتاتوریِ سیاسی، فقر مالی، فسادِ حکومتی، نبود نهادهای مدنی، نبود نهادهای مستقلِ دولتی،باورها مذهبی، تنوع قومی، و الی آخر.
یک فرد و یا یک گروه در وضعیت فعلی تواناییِ پاسخ به این همه معضلات را ندارد، هر چند که بسیار صادقانه هم تلاش کنند تا جوابی و راهی پیدا کنند، طبیعاً نمی توانند، و همانطور که شما هم اشاره کرده اید در عمل تنها مخالفینی می شوند که نام اپوزیسیون را یدک میکشند و یا به خود نقش اپوزیسیون عطا میکنند.
اگر مخالفان حکومت جمهوری اسلامی شکل اپوزیسیون به خود بگیرند(که رژیم نهایت تلاشش را در ممانعت از آن را دارد)، بدونه شک صاحبان قدرت و ثروتِ حکومتِ جمهوری اسلامی مجبور به واکنش های پوزیسیونی می گردند و در زمینِ بازیِ اپوزیسیون مجبور به بازی خواهند شد و در صورت باخت (که حتمی است) زمین بازی را ترک خواهند کرد.
و باز حق با شما است که زندگی در گذشته و مرور تکراریِ آن( اگر درست فهمیده باشم) حال و آینده را نمیسازد. گذشته در صورتی که بطور واقعی گفته نشود و توشه های تجربیِ آن معرفی نگردد، همان بهتر که اصلاً گفته نشود، زیرا چراغِ راه آینده نخواهد بود.
سلمان گرگانی
مجله فارین افرز
۳ ژانویه ۲۰۲۵
واشنگتن باید شرایط خروج نیروهای آمریکایی را فراهم کند
سقوط ناگهانی و شوکهکننده رژیم بشار اسد به دست گروه اسلامگرای هیئت تحریر الشام باعث شادی بسیاری از سوریهایی شده که ۱۳ سال جنگ داخلی و دههها حکومت سرکوبگرانه را تحمل کردهاند. اما با شکلگیری یک دولت جدید در دمشق، سوریها و ناظران خارجی نگران هستند که این دولت چقدر فراگیر، نماینده مردم، و اسلامگرا خواهد بود. رهبر دوفاکتوی کشور، احمد الشرع، یک عضو سابق القاعده است، هرچند که ادعا میکند تروریسم را کنار گذاشته است. خود هیئت تحریر الشام از سوی ایالات متحده به عنوان یک سازمان تروریستی شناخته میشود. همچنین نگرانیهایی وجود دارد که تنشهای حلنشده میان گروههای قومی و مذهبی سوریه میتواند تلاشهای الشرع برای اتحاد کشور و تثبیت حکومتش را با مشکل مواجه کند.
انتخابهایی که ایالات متحده در کوتاهمدت انجام میدهد، بر توانایی رژیم جدید برای گسترش حاکمیت در سراسر سوریه و بازسازی این کشور تأثیر خواهد گذاشت. همانطور که واشنگتن در حال بررسی نحوه واکنش به تغییر حکومت است، دلایلی وجود دارد که به رهبران جدید سوریه فرصت داده شود. یکی از این دلایل وضعیت وخیم کشور جنگزده است: بیش از ۷۰ درصد از سوریها زیر خط فقر زندگی میکنند، تولید ناخالص داخلی سوریه از ۶۰ میلیارد دلار در سال ۲۰۱۱ به ۱۰ میلیارد دلار کاهش یافته است و هزینه بازسازی کشور حدود ۴۰۰ میلیارد دلار برآورد میشود.
الشرع همچنین توانایی خود را برای سازگاری با شرایط جدید نشان داده است. پس از تصرف استان ادلب سوریه در سال ۲۰۱۷، او یک ساختار شبهدولتی را از صفر بنا کرد، بسیاری از جنگجویان خارجی هیئت تحریر الشام را اخراج کرد و به یک برنامه ملیگرایانه سوری روی آورد. او جاهطلبیهای جهادی قبلی را کنار گذاشت تا حمایت نظامی و مالی ترکیه و قطر را جلب کند، امری که پیشروی نهایی هیئت تحریر الشام به سمت دمشق را ممکن ساخت. الشرع همچنین به جوامع کوچک مسیحی و دروزی استان نزدیک شد و آموزش زنان را پذیرفت، که درهای کمکهای بشردوستانه از سوی دولتهای غربی و سازمانهای غیردولتی را باز کرد.
شاید مهمترین نکته برای واشنگتن این باشد که اهداف ایالات متحده در سوریه تا حد زیادی محقق شده است. حکومت اسد به پایان رسیده است. نیروهای ایرانی و روسی که از این رژیم حمایت میکردند از کشور خارج شدهاند. بهویژه برای ایران، از دست دادن یک دولت دوست در سوریه یک ضربه سنگین است: تهران مسیر اصلی انتقال تسلیحات به حزبالله در لبنان و در نتیجه مسیر بازسازی «محور مقاومت» بهشدت ضعیفشده خود را از دست داده است. نیروهای آمریکایی و نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) تحت حمایت آمریکا، که یک گروه شبهنظامی کرد در شمال سوریه هستند، نیز آسیب جدی به داعش وارد کردهاند. واشنگتن دیگر نیازی فوری به حفظ حضور نظامی یا تحریمهای فلجکنندهای که در ابتدا برای ناتوان کردن رژیم اسد طراحی شده بود، ندارد.
بهترین نتیجه برای سوریه و همسایگانش، یک کشور واحد و منسجم است که میتواند بر سر توافقات دیپلماتیک مذاکره و آنها را اجرا کند و ثبات بلندمدت منطقهای را تقویت نماید. گزینه دیگر، یک سوریه ضعیف، تقسیمشده و مستعد درگیری است - نتیجهای که به یک حضور نظامی طولانیمدت و پرهزینهتر آمریکا در منطقه نیاز دارد، مشکلاتی برای ترکیه (یک متحد آمریکا) ایجاد میکند، روند بازسازی حساس در عراق را به خطر میاندازد و موج دیگری از مهاجرت سوریها را به همراه دارد. برای جلوگیری از این سناریو، ایالات متحده باید به دولت جدید سوریه فرصت دهد. باید نیروهای خود را از این کشور خارج کند و به دمشق اجازه دهد کنترل استانهای کشاورزی و غنی از نفت در شمال شرق سوریه را دوباره به دست گیرد. اما ابتدا، واشنگتن به تضمینهایی نیاز دارد که الشرع و هیئت تحریر الشام ظرفیت و اراده مهار داعش را دارند و اینکه دولت جدید امنیت و مشارکت کردهای سوریه را تضمین خواهد کرد، حتی اگر لازم باشد از آنکارا فاصله بگیرد. با استفاده از اهرمهای موجود - از جمله تعهد به لغو تحریمها، که سرمایهگذاری خارجی در سوریه را ممکن میسازد و به دولت امکان دسترسی به نظام بانکی بینالمللی را میدهد - واشنگتن میتواند دولت الشرع را متقاعد کند که همکاری برای تسهیل خروج نظامی آمریکا به نفع آنهاست.
آنها را به خانه بازگردانید
ایالات متحده باید برنامهریزی کند تا حدود ۲۰۰۰ نیرویی را که در حال حاضر در سوریه مستقر هستند، خارج کند. نیروهای آمریکایی در زمان جنگ داخلی سوریه اهداف متعددی را دنبال کردند: آنها مانع دسترسی ایران به قلمرو سوریه برای تأمین مجدد حزبالله در لبنان شدند، دسترسی رژیم اسد به میادین نفتی در مناطق تحت کنترل شورشیان را قطع کردند، حملات ترکیه یا نیروهای نیابتی آن به نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) را بازداشتند و همراه با SDF برای شکست داعش همکاری کردند، مأموریتی که پنتاگون در دسامبر ۲۰۲۴ مجدداً بر آن تأکید کرد. این تلاشها همچنین به ایجاد روژاوا، یک دولت نیمهمستقل در منطقه کردنشین شمال شرق سوریه، کمک کرد. این منطقه همراه با استان دیرالزور شامل اکثر میادین نفت و گاز سوریه است که از سال ۲۰۱۹ تحت کنترل نیروهای آمریکایی بوده است. همچنین حدود ۲۰ هزار نیروی داعش در بازداشتگاههای این مناطق زندانی هستند، بههمراه ۶۰ هزار زن و کودک.
بیشتر اهداف آمریکا در سوریه محقق شده است: دسترسی ایران به لبنان از طریق سوریه قطع شده، اسد کنار رفته، و خلافت داعش نابود شده است. تنها سرنوشت کردهای سوریه همچنان حلنشده باقی مانده است.
خروج نیروهای آمریکایی از سوریه تأثیر چندانی بر ساختار کلی نظامی واشنگتن نخواهد داشت، زیرا استقرار فعلی در سوریه درصد بسیار کمی از ۶۱۴ هزار نیروی فعال و ذخیره ارتش و تفنگداران دریایی ایالات متحده را تشکیل میدهد. اگر واشنگتن ترجیح دهد سوریه ضعیف و تقسیمشده باقی بماند، اعزام ۲۰۰۰ نیرو میتواند رویکردی مقرونبهصرفه برای حفظ این وضعیت باشد. اما اگر ایالات متحده بخواهد دولت جدید سوریه قادر به کاهش بحران انسانی کنونی، کنترل مرزهای کشور، و آغاز روند بازسازی باشد، حفظ حضور نظامی در مخالفت با خواستههای آن دولت نتیجه معکوس خواهد داشت.
حفظ وضعیت موجود میتواند بسیار خطرناکتر از خروج باشد. اگر دولت جدید با ادامه حضور آمریکا مخالفت کند، احتمال کشته شدن نیروهای آمریکایی وجود دارد و واشنگتن ممکن است مجبور به استقرار نیروهای بیشتری شود. مقامات سوری که در چنین شرایطی قرار گیرند، ممکن است به ترکیه یا حتی روسیه برای کمک متوسل شوند و این امر منجر به تشدید درگیریها خواهد شد. اما اگر واشنگتن بهجای آن توافقی انجام دهد که شامل خروج نیروهای آمریکایی باشد، میتواند از دولت جدید سوریه امتیازاتی بگیرد که اهداف نظامی آمریکا، از جمله امنیت کردهای سوریه، را پیش ببرد.
خروج نیروهای آمریکایی میتواند به بهبود اقتصادی سوریه نیز کمک کند. این روند شامل واگذاری کنترل میادین نفتی به دولت جدید سوریه خواهد بود که میتواند تولید را افزایش دهد و به مزایای اقتصادی فوری دست یابد. ایالات متحده میتواند عربستان سعودی و امارات متحده عربی را در تلاش برای افزایش تولید نفت وارد عمل کند؛ اقدامی که هم در مذاکرات آینده به نفع واشنگتن خواهد بود و هم اقتصاد سوریه را دگرگون میکند. این امر اشتغال پایدار در بخش نفت و صنایع وابسته به آن ایجاد میکند و میتواند پناهجویان در اردن، لبنان، و ترکیه را برای بازگشت به میهن خود ترغیب کند.
گره دیپلماتیک
سرنوشت کردهای سوریه یکی از نقاط حساس در مذاکرات مربوط به خروج نیروهای آمریکایی است. پس از سقوط رژیم اسد، اداره خودگردان کردها در شمال شرق سوریه بهسرعت پرچم مخالفان را برافراشت و الشرع به کردها اطمینان داد که آنها بخشی اساسی از کشور هستند و با آزار و اذیت مواجه نخواهند شد. با این حال، با توجه به ارتباطات هیئت تحریر الشام با آنکارا و دشمنی پایدار میان اعراب و کردهای سوریه، نگرانیهای جدی وجود دارد که رهبری جدید سوریه ممکن است تلاشهای ترکیه برای سرکوب SDF و تخریب مناطق کردنشین را مجاز بداند. مدافعان SDF استدلال کردهاند که رها کردن کردهای سوریه از سوی آمریکا نهتنها لکهای پاکنشدنی بر وجهه اخلاقی واشنگتن خواهد بود، بلکه اشتباهی استراتژیک است که باور متحدان به قابلاتکا بودن ایالات متحده را تضعیف، جاهطلبیهای منطقهای ترکیه را تقویت، و بقایای داعش را جسور خواهد کرد.
ایالات متحده باید کردهای سوریه را قانع کند
ایالات متحده باید نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) را متقاعد کند که بهترین گزینه برای کردهای سوریه، ادغام با دولت جدید است، همانطور که الشرع بر آن تأکید کرده است. سیاستگذاران آمریکایی همچنین باید آنکارا را متقاعد کنند که این نتیجه را بپذیرد. ترکیه SDF را یک سازمان تروریستی مرتبط با حزب کارگران کردستان (PKK) میداند؛ گروهی شبهنظامی که دهههاست با ترکیه در حال جنگ است و هر دو کشور ترکیه و آمریکا آن را بهعنوان یک سازمان تروریستی شناختهاند. آنکارا معتقد است که شبهنظامیان مرتبط با هر دو گروه در شمال سوریه امنیت ترکیه را تهدید میکنند و این نگرانیها را نمیتوان نادیده گرفت: ترکیه عضو ناتو است و بنابراین ادعایی برای حمایت ایالات متحده دارد.
طی سالها، رهبران آمریکایی تلاش کردهاند تا میان کردهای سوریه، که متحدان مهمی در جنگ علیه داعش بودهاند، و ترکیه صلح برقرار کنند. در دوره اول ریاستجمهوری دونالد ترامپ، وی ابتدا به رجب طیب اردوغان، رئیسجمهور ترکیه، وعده داد که بتواند منطقه کردنشین شمال سوریه را تحت کنترل خود درآورد، اما بعداً تصمیم خود را معکوس کرد و تعهد آمریکا به خودمختاری کردها را تأیید کرد. در سال ۲۰۲۰، ترامپ تلاش کرد نیروهای آمریکایی را از سوریه خارج کند، اما با مقاومت پنتاگون و اعضای کنگره روبهرو شد و موفق نشد. در دسامبر ۲۰۲۴، پس از پیشروی HTS به حلب، رئیسجمهور منتخب در شبکه اجتماعی Truth Social نوشت: «ایالات متحده نباید هیچ نقشی در [سوریه] داشته باشد. این جنگ ما نیست.» اکنون که جنگ داخلی به پایان رسیده است، ترامپ احتمالاً خروج نیروهای آمریکایی از سوریه را ترجیح میدهد.
هرگونه خروج نیروهای آمریکایی باید شامل برنامهای برای استفاده از دستاوردهای ارضی کردهای سوریه و کنترل آمریکا بر میادین نفتی باشد، در ازای قول رژیم جدید برای حفاظت از کردهای کشور در برابر تهاجم ترکیه. بهعنوان مثال، ممکن است در یک توافق آمده باشد که SDF به مراکز جمعیتی کردها عقبنشینی کند و با ارتش ملی سوریه که قرار است تشکیل شود، در مناطق کردنشین همکاری کند، که این اقدامی مهم در نشان دادن حسن نیت خواهد بود. ایالات متحده همچنین میتواند بازگرداندن میادین نفتی سوریه به دولت دمشق را منوط به نشان دادن تمایل الشرع برای حفاظت از کردهای سوریه در برابر حملات ترکیه و توانایی او برای دفاع از میادین نفتی در برابر حملات داعش کند. آنکارا نیز باید اطمینان حاصل کند که دولت جدید سوریه، احتمالاً با کمک یک تلاش چندجانبه نظارتی و تأییدی، قادر خواهد بود از تهدید شبهنظامیان در قلمرو خود علیه ترکیه جلوگیری کند.
ارزش خطر کردن را دارد
ایجاد شرایط برای خروج بیدردسر نیروهای آمریکایی از سوریه کاری کوچک نیست. الشرع و هیئت تحریر الشام نهتنها باید کارزار نظامی علیه داعش را بر عهده بگیرند و با کردهای سوریه به توافق برسند، بلکه ممکن است نیاز داشته باشند از نزدیک شدن به همسایگان قدرتمند، و همچنین خواستههای جناحهای افراطی در داخل سوریه، برای برآورده کردن نیازهای واشنگتن اجتناب کنند. برای تسهیل یک توافق عملی، ایالات متحده باید به دمشق رهایی از تحریمهای اعمالشده علیه خاندان اسد از سال ۱۹۷۹ ارائه دهد. اقدامات اقتصادی که برای فشار آوردن به دیکتاتور طراحی شده بودند، مردم عادی سوریه را مجازات کردهاند، که به برق و آب پاک، شبکه حملونقل، خدمات درمانی، آموزش، بخش کشاورزی کارآمد، و کمکهای انسانی بهموقع دسترسی ندارند. تا زمانی که تحریمها پابرجا باشند، توسعه اقتصادی و اشتغال کاهش خواهد یافت، که شانس موفقیت دولت جدید سوریه را کاهش و احتمال وقوع بینظمی خشونتآمیز، مداخله خارجی، و مهاجرت بیشتر را افزایش خواهد داد.
تحریمها و الزامات جدید
تحریمها علیه رژیم اسد جدا از تحریمهایی هستند که هیئت تحریر الشام و الشرع را هدف قرار دادهاند، چرا که این تحریمها بر اساس تعریف این گروه بهعنوان سازمانی تروریستی اعمال شدهاند. واشنگتن باید در برابر فشار طرفداران اعمال فشارهای اقتصادی، که خواستار حفظ این تحریمها یا وضع تحریمهای جدید هستند، مقاومت کرده و محدودیتهای فعلی را لغو کند. در این میان، برای جلوگیری از سوءاستفادههای احتمالی حقوق بشری و مدنی توسط دولت جدید، ایالات متحده باید با کشورهای منطقه که ممکن است بر رهبران سوریه تأثیر بگذارند همکاری کند تا اطمینان حاصل شود که رژیم اهمیت حیاتی فرو نشاندن خشونتهای انتقامجویانه و احترام به حقوق سوریهای سکولار و اقلیتها را درک میکند. با اذعان به اینکه تا زمان تثبیت حاکمیت دولت جدید ممکن است سطحی از آشوب اجتنابناپذیر باشد، ایالات متحده، به شرط عدم وقوع جنایات وحشتناک، باید یک دوره ششماهه مهلت بدهد که در طی آن از بازگرداندن تحریمهای قدیمی یا اعمال تحریمهای جدید خودداری کند.
ایالات متحده اهرمهای قابلتوجهی در برابر بازیگران اصلی در سوریه جدید دارد. الشرع بهخوبی میداند که حمایت ایالات متحده چقدر میتواند برای مشروعیت بخشیدن به حکومت او، تأمین منابع لازم برای تثبیت و بازسازی، و کمک به دمشق برای مقابله با کشورهای دیگر که ممکن است به دنبال منافع خود در سوریه باشند، مفید باشد. اگر ایالات متحده علیه دولت سوریه جدید اقدام کند، کشور در معرض فشارهای نظامی از سوی ترکیه و اسرائیل قرار میگیرد، به منابع نفتی تولید داخل دسترسی نخواهد داشت، در تجهیز و تغذیه یک ارتش حرفهای دچار مشکل میشود و با یک منطقه جداییطلب کردی روبهرو خواهد شد. ترکیه نیز از این نکته آگاه است که اگر نیروهای آمریکایی در سوریه بمانند، رابطه آنکارا با واشنگتن همچنان پرتنش خواهد بود و خودمختاری غیررسمی کردهای سوریه به تداوم نگرانی امنیتی ترکیه میانجامد. اما درباره کردهای سوریه، تصمیمگیری در دست ایالات متحده است؛ اما واشنگتن باید روشن کند که هدف آن بازگرداندن منطقه کردنشین تحت حاکمیت یک دولت مرکزی در دمشق است که به حقوق و امنیت ساکنان آن احترام بگذارد.
حفظ تعادل منطقهای
حتی اگر واشنگتن بتواند همکاری رهبران جدید سوریه را جلب کند، از کردهای سوریه بدون برانگیختن خشم آنکارا حفاظت کند و داعش را همچنان ناتوان نگاه دارد، همه اینها در کنار کاهش حضور آمریکا در سوریه ممکن است برای جلوگیری از یک بحران منطقهای کافی نباشد. اسرائیل و ترکیه هر دو امیدوارند که حوزه نفوذی در سوریه ایجاد کنند. در هرجومرج چند هفته گذشته، ارتش اسرائیل قبلاً بخشهایی از قلمرو سوریه را در طرف سوری خط آتشبس ۱۹۷۳ تصرف کرده است. در همین حال، ترکیه کنترل یک منطقه حائل طولانی در سمت سوری مرز مشترک این دو کشور را به دست گرفته است. زمینه این تحولات نگرانکننده است: در ماه سپتامبر، اردوغان از مجمع عمومی سازمان ملل درخواست کرد که استفاده از نیروی نظامی علیه اسرائیل را به دلیل رفتار این کشور در غزه مجاز اعلام کند. اگر مقامات جدید سوریه به ترکیه اجازه دسترسی به پایگاههای نظامی در این کشور، بهویژه آنهایی که میان دمشق و بلندیهای جولان واقع شدهاند، بدهند - که اسرائیل آن را تهدیدی به دلیل نزدیکی به نیروها و قلمرو خود تلقی میکند - احتمال وقوع درگیری میان اسرائیل و ترکیه جدی خواهد بود.
آیا ریسک ارزشش را دارد؟
اما با مذاکره درباره شرایطی که خروج نظامیان آمریکایی از سوریه را ممکن میسازد، واشنگتن میتواند از یک پیامد فاجعهبار دیگر اجتناب کند: تداوم حضور نیروهای آمریکایی در کنار نبود اقدامات برای کمک به تثبیت دولت جدید سوریه میتواند به مأموریتی پرهزینهتر در کشوری منجر شود که در مرکز نگرانیهای استراتژیک جهانی واشنگتن قرار ندارد. خروج نیروها میتواند آمریکا را از مسئولیتی ثانویه در حوزه امنیتی رها کند؛ به دولت جدید سوریه این توانایی را بدهد که بهتنهایی از مداخله ایران، ترکیه یا حتی روسیه جلوگیری کند؛ و ترتیبات رسمی و غیررسمیای را که دههها صلح میان اسرائیل و سوریه را حفظ کردهاند، دستنخورده نگاه دارد. واگذاری کنترل تولید نفت به دمشق همچنین میتواند به دولت جدید کمک کند تا اقتصادی را مدیریت کند که بتواند شمار قابلتوجهی از پناهندگان بازگشتی را جذب کند. اعتماد به رژیمی با سابقه محدود قمار است. اما اگر شرط واشنگتن به نتیجه نرسد، نتیجه آن بازگشت به وضعیت قبلی خواهد بود؛ یعنی سوریهای که در آن ایالات متحده ارتباطات و نفوذ اندکی دارد - و آمریکا در مقایسه با اکنون چندان متضرر نخواهد شد. و پس از بیش از یک دهه هرجومرج - و سطوح غیرقابلتصوری از رنج غیرنظامیان سوری - این ریسک ارزشش را دارد.
■ نگاهی همه جانبه، پیشنهادی واقع بینانه، راهی پر سنگلاخ اما پیمودنی به قول نویسندگان: «ریسکی که ارزشش را دارد.» در ضمن، ترجمهای سلیس و روان، با سپاس
سعید سلامی
اخیراً، در واکنش به گسترش زبان و ادبیات توهین به مخالفان سیاسی در فضای مجازی از سوی بخشی از سلطنتطلبان، بیانیهای از سوی جمعی از روشنفکران و فعالان سیاسی و اجتماعی منتشر شد. بسیاری دیگر نیز، بدون اینکه جزو امضاکنندگان این بیانیه باشند، فحاشی به مخالفان سلطنت و توهین به سنگقبر نویسنده فقید غلامحسین ساعدی در گورستان پرلاشز پاریس را محکوم کردند. این نوشته اما قصد دارد از زاویهای دیگر به این موضوع بپردازد.
پیش از ورود به اصل موضوع، باید به تناقضی در این بیانیه، که با ۲۴۰ امضا تحت عنوان «در محکومیت گفتمان فاشیستی جدید» منتشر شده است، اشاره کرد. در این بیانیه از «آزادی بیان بیحصر و استثنا» دفاع شده و برخی از امضاکنندگان اصولا توهین را نیز جزو آزادی بیان میدانند. بعضی از آنها نیز در برخورد با مخالفان خود از زبان و ادبیات توهینآمیز استفاده میکنند. حال این پرسش پیش میآید: اگر توهین و فحاشی بخشی از آزادی بیان است، چگونه میتوان زبان و ادبیات توهینآمیز هواداران افراطی سلطنت علیه خود را محکوم کرد؟
بدون شک، زبان و ادبیات احترامآمیز با مخالف یا رقیب سیاسی، سنگبنای گفتوگو، تلاش برای فهم متقابل، ایجاد همبستگی و در نهایت، همکاری برای ساختن آیندهای همراه با صلح و سعادت در میهن مشترک است.
با این حال، هرچند ادبیات محترمانه برای گفتوگو و رسیدن به نقاط مشترک ضروری است، اما کافی نیست. در هیچ کجای دنیا زبان قدرت، پیش و پس از دستیابی به حکومت، یکسان نبوده است. سیاستمداران یا رهبران انقلابی بسیاری وجود داشتهاند که برای دستیابی به قدرت، با ادبیاتی محترمانه با مردم سخن گفتهاند، اما پس از پیروزی و استقرار در قدرت، لحن، زبان و رفتارشان تغییر کرده است. انقلاب ۵۷ و وعدههای رهبران آن، همراه با تغییر رفتار مردم نسبت به یکدیگر پس از پیروزی، نمونهای تلخ از تاریخ معاصر ایران است.
آن انقلاب، با همه کاستیهایش، در مهر و محبت و همبستگی مردم با یکدیگر و ازخودگذشتگی آنان برای رسیدن به پیروزی، نمایش شور و عشق بود. اما آن شور و همبستگی، در برابر چهره خشن حکومت انقلابی علیه مخالفان و حتی مردم انقلابی، بسیار کوتاهمدت بود.
اکنون که عدهای در خارج از کشور از یکسو هر روز فریاد اتحاد و همبستگی سر میدهند اما از سوی دیگر مرتب زبان و رفتار توهین آمیز علیه مخالفان یا رقبای سیاسی خود بکار میبرند باید به جای آن همه شعار، هیاهو و خط و نشان کشیدن برای یکدیگر به این بیندیشند که از آن همه مهربان شدن مردم با یکدیگر در یکسال قبل از انقلاب، از نگاههای پر مهر و محبت و تاییدآمیز و کمکهای مردم به یکدیگر در کوچه و خیابان و صفوف تظاهرات علیه حکومت شاه موج میزد، از آن همه همبستگی و امید مردم، از احترام و استقبال از زندانیان سیاسی از هر گروه و سازمان که بودند در ماههای منتهی به انقلاب ۵۷ و نهایتا از آن همه استقبال از کتابهای جلد سفید و ارج گذاشتن به نویسندگان، مترجمان و روشنفکران مخالف رژیم شاه چه بیرون آمد تا امروز از تهدید روشنفکران مخالف سلطنت و از تورم خشم و نفرت و توهین بر سنگ قبر اهل قلم بدست آید؟
پس، ادبیات محترمانه شرط لازم برای رسیدن به دموکراسی است، اما شرط کافی نیست. شرط کافی، پذیرش دیگری است، با همه تفاوتهایی که با ارزشهای ما دارد. نه همه طرفداران سلطنت پهلوی فاشیستاند و نه میتوان حتی فاشیستهای ایرانی را از ملت ایران جدا دانست. نمیتوان همان نگاه حذفی که آنها به مخالفان خود دارند، به آنها داشت.
رسیدن به دموکراسی، خواست اولیه بسیاری از مردم، حتی برخی روشنفکران و فعالان سیاسی سلطنتطلب یا جمهوریخواه نیست. فشارهای اقتصادی طولانیمدت و ناکارآمدیهای نظام جمهوری اسلامی، سقف توقعات برخی را پایین آورده و آنها ترجیح میدهند فعلاً به یک دیکتاتوری سکولار رضایت دهند. اما کسانی که سودای این حداقل را دارند، چگونه میخواهند با ترویج زبان توهین و تحقیر، دیگران را برای رسیدن به پیروزی همراه و همگام سازند؟
■ بیشک این یکی از غمانگیزترین برهههای هستی ما در تاریخ معاصر ایران است. پس از رسوایی بیحد و حصر آن چه اپوزیسیون میخوانند در جنبش مهسا حالا باید شاهد جنگ نیابتی سلطنتطلب و چپ به نفع جمهوری جنایت باشیم. واقعیت این است که ما هنوز در آن جبهه داریم عقدههای ۵۰ ساله را حل می کنیم. جنگ انگار هنوز بین شاه و مخالفان او است. بگذارید به نفوذیهای جمهوری جنایت امان به دست گرفتن عنان اختیار را ندهیم.
شیرانی
■ گفتههای فرخنده و کامنت شیرانی گویا و هشدار دهندهاند. فرض کنیم مخالفان ج.ا. اعم از تمامی طیفهای سکولار و غیر سکولار در جبهه واحد جمع بودند، و چند نام به عنوان رهبران دوره گذار و مورد قبول اکثریت قاطع ایرانیان داشتند؟ در این صورت عمر رژیم به هفته و ماه میکشید. اگر بگویید این فرض ساده اندیشانه و غیر ممکن است؟ با این وجود جمهوری اسلامی از هیچ تلاشی دریغ نمیکند تا این غیر ممکن همیشه پابر جا باشد. زیرا نه ارتش اسرائیل و امریکا نه ورشکستگی سیاسی و اقتصادی نه حتی شورشهای موسمی و بدون رهبری مردم ایران عمر رژیم را به اندازه وحدت مخالفانش به خطر نمیاندازد.
با سپاس، پیروز
۳۱ دسامبر ۲۰۲۴
با سقوط بشار اسد، فلج شدن نیابتی های ایران در منطقه و تشدید بحرانهای داخلی رژیم، تمام نشانهها حاکی از تغییرات و حوادث بزرگی در طول سال آینده میلادی است. شرایط ایران نیاز به اقدامات عاجل و عملی همهی طیفهای فعال سیاسی دارد تا روند حوادث غیرقابل پیشبینی به آشوب و تجزیهی ایران منتهی نشود. استراتژی علی خامنهای به قیمت نابودی اقتصاد ایران و فلاکت زندگی و معیشت مردم ایران به بنبست کامل رسیده و آرزوی بزرگ “امت اسلامی” به رهبری او در منطقه خاورمیانه یک شبه فرو ریخت. اکنون جمهوری اسلامی به دلایل متعدد در ضعیفترین و شکنندهترین موقعیت طول حیات خود قرار گرفته است.
ساده انگاری ست تصور کنیم اسرائیل و متحدان منطقهای و فرامنطقهای آن که حریف اصلیشان پس از چهل و اندی سال در رینگ بوکس گیج و منگ به زمین افتاده است، ناگهان از ادامه مبارزه دست بکشند. برعکس الان زمانی است که باید انتظار داشت که کار حریفشان را تمام کنند.
حال با این شرایط جدید باید سناریوهای واقعی، ممکن و مطلوب را بررسی کرد و خود را برای شرایط پیش رو آماده ساخت. ابتدا نگاهی به سناریوهای پیش روی بیندازیم و در انتها به موضوع مهم “چه باید کرد” بپردازیم. این سناریوها را باید بتوان از دو زاویه نگاه کرد. یکی از زاویه ی رهبران جمهوری اسلامی و خامنهای و دیگری از زاویه دید مخالفان و اکثریت مردم ایران.
سناریوی اول: پذیرش شکست سیاستها و تغییر مسیر به سمت منافع ملی
این سناریو، گرچه آرمانیترین گزینه برای مردم ایران به شمار میرود، اما در عمل نهتنها با ماهیت جمهوری اسلامی ناسازگار است، بلکه ساختار فعلی قدرت نیز مانعی جدی بر سر راه آن است. خامنهای و حلقه نزدیک به او پذیرش چنین تحولی را برابر با نابودی نظام و از دست دادن قدرت خود میدانند. نهادهای امنیتی و نظامی مانند سپاه پاسداران نیز به شدت مخالف خواهند بود، چرا که منافع اقتصادی و ایدئولوژیک خود را از دست خواهند داد.
همچنین باید توجه داشت که این سناریو نیازمند وجود ساختارهای مدنی و نهادهایی است که توانایی اجرای اصلاحات اساسی را داشته باشند، در حالی که جمهوری اسلامی طی دههها این نهادها را سرکوب و تضعیف کرده است. از سوی دیگر، اعتماد عمومی نیز به حدی تخریب شده است که حتی اگر چنین تغییری مطرح شود، احتمال همراهی جامعه بسیار کم خواهد بود. از اینها گذشته چنین رویکردی با شخصیت و خلق و خوی خامنهای اصلا سازگار نیست.
با توجه به شرایط کنونی احتمال وقوع این سناریو بسیار ضعیف است.
سناریوی دوم: سقوط تدریجی یا اصلاحات محدود داخلی
این سناریو بهعنوان یک گزینه میانی میتواند مانند مٌسَکِن عمل کند. اما اصلاحات محدود در ساختاری که بهشدت ناکارآمد است، همانند تزریق خون به جسمی در حال مرگ عمل میکند. رژیم در این سناریو ممکن است برای کاهش فشارها، کمکهای مالی به نیروهای نیابتی و صدها نهاد صوری خود را کاهش داده و بخشی از منابع را صرف بهبود وضعیت معیشتی مردم کند.
اما مشکل اصلی اینجاست که اصلاحات محدود نمیتواند پاسخی به نیازهای گسترده و فوری جامعه ایران باشد. رژیم با دههها سوءمدیریت، فساد ساختاری و بحرانهای متعدد داخلی و خارجی روبرو است. حتی اگر تصمیم به اصلاحات بگیرد، این اصلاحات نیازمند یک رهبری قوی، برنامهریزی دقیق، کادری تربیت شده با بینش و تخصص مناسب و زمانی نسبتا طولانی است که در شرایط کنونی، نه کادرهایش در درون نظام وجود دارد و نه زمان کافی برای انجام اصلاحات زمان بر باقی مانده است.
سناریوی دوم میتواند به کاهش موقت نارضایتیها و خرید زمان برای رژیم منجر شود، اما در نهایت ناتوانی در رفع مشکلات اساسی اقتصادی و اجتماعی به سقوط سریعتر منجر خواهد شد. احتمال دارد که این سناریو به شکاف میان جناحهای مختلف حاکمیت منجر شود، چرا که برخی خواهان تداوم سرکوب و برخی دیگر مایل به اعطای امتیازاتی به مردم یا غرب خواهند بود.
سناریوی دوم با توجه به فشارهای داخلی و خارجی، گزینهای محتمل تر از سناریوی اول است. اما در نهایت این سناریو جوابگوی شرایط کنونی نیست و نمیتواند راهحلی پایدار برای بقای جمهوری اسلامی باشد. گزینه های بلند مدت برای شرایط حاد کنونی ایران گزینه های مناسبی نیستند. این شاید صرفاً بتواند عمر نظام را برای برههای کوتاه طولانیتر سازد.
سناریوی سوم: تداوم سیاست گذشته با کاهش تقابل با غرب و اسرائیل
این سناریو نزدیکترین حالت به ماهیت فعلی جمهوری اسلامی است و با تمایلات ایدئولوژیک و استراتژیک خامنهای و سپاه پاسداران همخوانی بیشتری دارد. رژیم ممکن است تلاش کند از طریق سازشهای محدود و مذاکرات پشت پرده، فشارهای بینالمللی را کاهش دهد و فرصت بیشتری برای تجدید قوا و تقویت نیروهای خود به دست آورد.
اما این سناریو با چند مانع جدی روبرو است:
۱. فشارهای اسرائیل و آمریکا بهویژه در دوران بازگشت احتمالی ترامپ به قدرت، فرصت زیادی برای سازش محدود باقی نخواهد گذاشت.
۲. نارضایتی گسترده داخلی و وضعیت بحرانی اقتصاد ایران، بحران سوخت، بحران بنزین، بحران تامین برق و آب و ادامه سقوط آزاد ارزش پول ملی در مقابل دلار موانع بزرگی بر سر راه اجرای موفق این رویکرد است.
۳. نیروی سرکوب رژیم بهشدت تحت فشار بوده و در صورت تداوم اعتراضات، توانایی سرکوب مؤثر خود را به مرور از دست خواهد داد.
در سناریوی سوم کاهش موقت فشارهای خارجی ممکن است به رژیم فرصت دهد تا برای مدتی بقای خود را تضمین کند. اما این سناریو نیز نمیتواند بهبود معناداری در شرایط داخلی ایران ایجاد کند و احتمالاً به تشدید نارضایتیها و اعتراضات منجر خواهد شد.
سناریوی سوم اگرچه محتملترین گزینه در کوتاهمدت است، اما با افزایش فشارها از سوی جامعه بینالمللی و مردم، به مرور کارایی خود را از دست خواهد داد.
سناریوی چهارم: فروپاشی زودهنگام
این سناریو به دلیل شرایط بحرانی فعلی، هر روز محتملتر از گذشته میشود. در صورتی که اعتراضات گستردهتری شکل گیرد یا ضربات خارجی به زیرساختهای حیاتی نظام وارد شود، رژیم ممکن است بهطور ناگهانی فروپاشد. در این سناریو به دلیل نبود یک آلترناتیو آماده و متحد میتواند ایران را وارد دورهای از هرجومرج و بیثباتی کند.
احتمال مداخله نیروهای خارجی کاملا و منطقا وجود دارد. بازیگران منطقهای و بینالمللی از جمله اسرائیل، آمریکا، عربستان سعودی به طور آشکار به دنبال منافع خود هستند و اینک ترکیه نیز با راه اندازی یک کانال فارسی زبان و دخالت آشکارش در سوریه، ارادهاش را برای حضور قدرتمندتر و تاثیرگذار بر روند حوادث ایران و منطقه نشان داده است. اسرائیل نیز پس از سقوط اسد و به رغم ادعای همکاری با شورشیان سوری در امر براندازی، با صدها حمله سنگین هوایی تمام زیرساختها و توان نظامی سوریه را نابود ساخت. این اتفاق برای ایران نیز میتواند تکرار شود.
سناریوی چهارم به دلیل فشارهای همزمان داخلی و خارجی بسیار محتمل است. اما پیامدهای آن میتواند برای مردم ایران و کل منطقه بسیار پرهزینه و پیچیده باشد. بنابراین، نقش اپوزیسیون یا آلترناتیو قدرت در مدیریت این سناریو بسیار تعیین کننده خواهد بود.
سناریوی پنجم: کودتای نظامیان
در این سناریو، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که اکنون بزرگترین نیروی نظامی و اقتصادی در ایران است، با استفاده از قدرت نظامی و امنیتی خود، کنترل مستقیم حکومت را در دست میگیرد. این کودتا میتواند به دو شکل اتفاق بیفتد:
۱. کودتای داخلی و تغییر ظاهری در ساختار حکومت:
سپاه، برای حفظ نظام، رأس حاکمیت (مثل رهبر یا برخی از شخصیتهای اصلی) را کنار میگذارد و حکومتی ظاهراً “ملیگرا” و غیرمذهبی را به مردم ارائه میکند، در حالی که قدرت واقعی همچنان در اختیار افراد کلیدی سپاه باقی میماند. مانند روسیه کنونی که همان باند حاکم سابق و سازمان اطلاعات روسیه (کا.گ.ب) و به رغم تغییر سیستم هنوز در قدرت باقی مانده است.
۲. کودتای کامل و تبدیل به حکومت نظامی:
سپاه رسماً قدرت را در دست میگیرد. برای حفظ قدرت دست به سرکوب خشن و گسترده میزند، حکومتی نظامی تشکیل میدهد. در این حالت، حکومت از مشروعیت دینی فاصله میگیرد و تمرکز بر ملیگرایی افراطی یا ایجاد نوعی دیکتاتوری نظامی خواهد بود. رژیمی شبیه به ضیاالحق در پاکستان.
چه باید کرد؟
بهترین گزینهی ممکن برای آینده ایران، ایجاد جبههای گسترده از نیروهای ملی، سکولار و میهنپرست است. هدف این جبهه، ایجاد اتحاد بر اساس اصولی مشترک و فراگیر است که بتواند نیروهای متنوع را گرد هم آورد و نیروی مردمی و مدنی را بسیج کند. این اصول عبارتند از:
۱. التزام به اعلامیه جهانی حقوق بشر
۲. سکولاریسم (جدایی دین از حکومت)
۳. حاکمیت دموکراسی و قانون
۴. حفظ تمامیت ارضی با محوریت ملت ایرانی
اگرچه این مسیر مطلوب به نظر میرسد، اما تجربهی چهل و اندی سال گذشته نشان داده که تحقق آن در کوتاهمدت بسیار دشوار است. نیروی پادشاهیخواه به عنوان بزرگترین بخش اپوزیسیون، فاقد رهبری منسجم، سازماندهی مناسب و سیاست شفاف است. این نیرو شامل طیف گستردهای از میهنپرستان صاحب اندیشه تا تندروهای افراطی است، اما کوشش موثری برای ایجاد همگرایی در آن دیده نمیشود. حتی به نظر میرسد که امید و تکیه این جریان بیشتر به درگیری نظامی اسرائیل با ایران است. سایر گروههای سیاسی سکولار، ملی گرا و جمهوری خواه نیز پراکنده، بدون سازمان و بیپشتوانهی مردمی هستند. در داخل ایران نیز به دلیل فشارهای امنیتی، امکان تشکلهای سازمانی برای اپوزیسیون وجود ندارد.
اپوزیسیون مدرن: راهی عملی برای تغییر
با وجود چالشهای ساختاری، شکل جدیدی از اپوزیسیون مدرن بر بستر ابزارهای دیجیتال ظهور کرده است. این اپوزیسیون، که مبتنی بر توانمندیهای مردمی در داخل ایران است، بهشکل گسترده و موثری در حال فعالیت است. اگرچه فاقد استراتژی و رهبری مشخص است، اما امکانات دیجیتال به آن قدرت سازماندهی و ایجاد هماهنگی سریع را بخشیده است.
نگارنده مشخصات اپوزیسیون مدرن را در مقالهای در “ایران امروز” با عنوان «آدرس اپوزیسیون و کنشگری در عصر دیجیتال» مشخصات زیر منتشر کرده است.
در این نوشته کوشش به عمل آمده تا اثبات شود اپوزیسیون گستردهای در ایران شکل گرفته که با تعاریف قدیمی سازگار نیست. ولی این اپوزیسیون مدرن مبتی بر ابزارها و امکانات مدرن دیجیتال به شکل بسیار موثر و کارآیی در حال عمل است.
تمرکز اصلی در این شرایط باید بر توانمندسازی همین نیروی داخلی باشد. برای این کار، گامهای زیر پیشنهاد میشود:
۱. ایجاد استراتژی واحد: به کمک تحلیلگران و کنشگران، میتوان چارچوبی عملی و مشخص برای هدایت فعالیتهای پراکنده تعریف کرد. این استراتژی باید ساده، قابلفهم و متناسب با شرایط داخلی ایران باشد. نیروهای موثر و سرشناس خارج از کشور، افراد متخصص و صاحب نام و نظر میتوانند در این حوزه کمکهای شایانی به نیروهای داخل کشور برسانند. اینها میتوانند با همکاری و هم فکری با نیروهای موثر داخل کشور دست به فراخوان و اتحاد عمل بزنند.
۲. استفاده هدفمند از ابزارهای دیجیتال: ابزارهای مدرن مانند شبکههای اجتماعی، پلتفرمهای پیامرسان و رسانههای اینترنتی میتوانند برای هماهنگی و انتشار پیامهای مشترک بهکار گرفته شوند. این ابزارها بهخصوص برای جلب مشارکت مردمی و اطلاعرسانی شفاف بسیار موثر هستند.
۳. الگوگیری از تجربیات موفق: بررسی انقلابها و جنبشهای موفق در کشورهای دیگر میتواند به طراحی گامهای عملی و واقعبینانه کمک کند. تجارب انقلابهای دیجیتال در خاورمیانه و اروپای شرقی نشان میدهد که چگونه میتوان با سازماندهی هوشمندانه به نتایج ملموس دست یافت.
امید به آینده
اکنون که جمهوری اسلامی در ضعیفترین و شکنندهترین نقطه در تاریخ حیات خود قرار گرفته شرایط برای تغییرات بنیادی در جهت منافع ملی مهیاست. ولی تنها در صورتی که چشماندازی روشن و عملی برای آلترناتیو قدرت در داخل کشور ایجاد شود، میتوان انتظار داشت که مردم بهطور گستردهتری به صحنه بیایند. این چشمانداز باید بر اساس واقعیات موجود و امکانات داخلی طراحی شود، نه بر پایهی ایدهآلهایی که دستیافتنی نیستند.
اکنون زمان تمرکز بر ظرفیتهای موجود و ایجاد همگرایی حول محور استراتژیهای عملی و ملموس است. تنها با چنین رویکردی است که میتوان تأثیر معناداری بر آیندهی ایران داشت و گامهایی به سوی تغییر برداشت.
■ آقای آذرخش گرامی. شما به خوبی به استفاده هدفمند از ابزارهای دیجیتال اشاره کردهاید، اما حتمأ به محدودیت جدی آن نیز توجه دارید: اینکه اگر موضوعی جدی (مثل رایگیری دیجیتال) مطرح شود، باید رای دهنده، خودش را به صورت قابل بررسی و راستیآزمایی معرفی کند. مثلأ در درخواستهایی که ما در خارج برای مقامات میفرستیم (Petition) باید اسم و مشخصات خود را ذکر کنیم (برای اطمینان از اینکه پشت هر درخواست یا ایمیل، فقط یک نفر شخص واقعی قرار دارد). در حالی که اغلب ما ایرانیان (هر کدام به دلیلی) حاضر نیستیم نظر خود را با اسم و رسم واقعی بیان کنیم. شما به این ویژگی توجه دارید؟
با احترام. رضا قنبری. آلمان
■ ضمن تشکر از توجه شما لازم به توضیح است که هدف نگارنده از ابزارهای دیجیتال برای ایجاد تعامل و همگرایی در سطح جامعه به طور عمده بر روی اقدامات هماهنگ و عملیاتی مدنی و سیاسی در سطح جامعه است. موضوعاتی مانند گردآوری امضا در محدوده فعالیتهای کمکی میگنجد که اولویت اول نگارنده نبوده و نیست.
با تشکر مجدد از شما
با احترام آذرخش
شناسههای شکنندگی حاکمیت ولایی کدام است؟
نظریه دولت شکننده (Fragile State Theory) به بررسی و تحلیل ساختار دولتهایی میپردازد که توانایی حفظ مشروعیت، ارائه خدمات عمومی، و حفظ امنیت داخلی و خارجی خود را از دست داده یا در معرض از دست دادن آن قرار دارند.
این نظریه میان رشتهای در علوم سیاسی، جامعهشناسی، و اقتصاد سیاسی مورد توجه قرار گرفته و بر اساس چندین شناسه و متغیر اصلی و فرعی تعریف شده است. در همین زمینه، رابرت روتبرگ (Robert I. Rotberg) در کتاب “When States Fail: Causes and Consequences”, روتبرگ تأکید میکند که شکست دولتها زمانی رخ میدهد که نهادهای حکومتی در انجام وظایف اساسی خود ناتوان شوند.
او سه وظیفه اصلی دولت را تعریف میکند: حفظ امنیت شهروندان، ارائه خدمات عمومی بنا به قانون اساسی، ایجاد فرصتهای اقتصادی و ثبات سیاسی- اجتماعی برای کلیه شهروندان.
در همین راستا، چارلز کال (Charles T. Call) در مقاله “The Fallacy of the Failed State”، به تحلیل مفهومی دولتهای شکننده پرداخته و نشان میدهد که تعریف دولتهای شکستخورده اغلب با تعاریف مبهم و نامشخص همراه است. کال پیشنهاد میدهد که به جای تمرکز صرف بر مفهوم شکست دولت، باید عملکرد نهادهای کلیدی و شناسههای شکنندگی به بررسی گذشته شود.
بر پایه نظریههای یاد شده، در آخرین گزارش سالانه Fragile States Index (FSI)، حاکمیت ولایی جزء گروه کشورهای با “ریسک بالا” در شاخص دولتهای شکننده قرار دارد. یادداشتی که در پی میآید، شناسههای اصلی شکنندگی حاکمیت ولایی و دلایل “ریسک بالا” در شاخص دولتهای شکننده را مطرح می کند.
۱. سیاسی
از دست رفتن مشروعیت: کاهش اعتماد عمومی و مشروعیت داخلی یا بینالمللی.
سرکوب گسترده: افزایش وابستگی به ابزارهای خشونت نرم و سخت و کاهش توانایی برای جلب حمایت مردمی و مشروعیت گسترده و پایدار.
شکاف در میان مقامات حکومتی: اختلافات داخلی میان مقامات و جناحهای قدرت و نهادها و موسسات.
افزایش فساد ساختاری سیاسی: گسترش فساد ساختاری در ساختارهای حکومتی و مدیریتی.
کاهش کارآمدی حکومت: ناتوانی در اجرای سیاستهای مؤثر و پاسخگویی به نیازهای جامعه.
۲. اقتصادی
کسری بودجه شدید: ناتوانی در تأمین مالی مخارج دولت و کسری بودجه پایدار.
افزایش بدهی به بانک مرکزی: بدهی بالا و غیرقابل کنترل و مداوم در طی سالهای گوناگون گذشته.
ابر بحران انرژی: ناتوانی در تامین انرژی پاک و پایدار برای بخش های گوناگون اقتصادی
رکود یا بحران اقتصادی: رشد اقتصادی ناچیز و منفی، تورم بالا، و افزایش نابرابری و کاهش شدید قدرت خرید شهروندان.
وابستگی به منابع محدود: اتکای شدید به منابع طبیعی مانند نفت و گاز بدون تنوعبخشی اقتصادی.
فرار سرمایه: خروج سرمایههای انسانی(متخصصین نظیر پزشکان و پرستاران) و سرماه مالی از کشور به کشورهای دیگر.
۳. اجتماعی
افزایش شکاف طبقاتی: گسترش نابرابری اجتماعی و اقتصادی.
اعتراضات مداوم: افزایش نارضایتیها و اعتراضات مردمی نظیر تظاهرات بازنشستگان و کارگران.
کاهش سرمایه اجتماعی: کاهش اعتماد متقابل میان مردم و حکومت.
مهاجرت گسترده: مهاجرت نیروهای متخصص، نخبه و نیروی کار ماهر از کشور.
نارضایتی گروههای قومی و جنسیتی: تبعیضهای قومی، مذهبی، یا جنسیتی.
تعارض نسلی: افزایش فاصله میان ارزشهای جوانان، زنان و سیاستهای حکومتی.
۴. شناسه نهادی
تضعیف نهادهای حکمرانی: عدم استقلال قوه قضائیه، مجلس، و نهادهای نظارتی.
گسترش شبکههای رانت و الیگارشی: تمرکز ثروت و قدرت در دست گروههای خاص.
کاهش شفافیت: نبود اطلاعات شفاف در سیاستگذاری و عملکرد نهادها.
فرسودگی بوروکراسی: ناکارآمدی ادارات و نهادهای دولتی.
۵. شناسه بینالمللی
انزوای دیپلماتیک: کاهش روابط مؤثر با کشورهای دیگر و حضور فعال در ائتلاف پایدار منطقه ایی و جهانی.
تحریمها و فشارهای خارجی: تأثیر مستقیم فشارهای بینالمللی بر عملکرد داخلی نهادی اقتصادی و اجتماعی.
از دست دادن شرکای استراتژیک: کاهش اعتماد و حمایت شرکای منطقهای و بینالمللی، وابستگی به محور چین و روسیه.
شکست سیاست منطقهای: از بین رفتن “عمق استراتژیک” و “محور مقاومت”.
۶. فرهنگی و گفتمان مسلط
کاهش نفوذ گفتمان رسمی: از دست رفتن تأثیر ایدئولوژی یا گفتمان رسمی در جامعه.
تضعیف مشروعیت ایدئولوژیک: فاصله گرفتن افکار عمومی و مشروعیت مردمی.
تعارض نسلی: افزایش فاصله میان ارزشهای جوانان و سیاستهای حکومتی.
این شناسهها میتوانند در تعامل با یکدیگر باشند و به فرسایش کلی ساختار حکومت منجر شوند.
سخن پایانی
تحلیل شکنندگی حاکمیت ولایی در چارچوب نظریه دولت شکننده نشان و بر مبنای گزارش سالانه Fragile States Index (FSI) میدهد که ساختار حکومت ایران به دلیل ضعفهای گسترده در ابعاد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، نهادی، بینالمللی، و گفتمانی، در معرض فرسایش جدی قرار گرفته است. این ضعفها بهطور همافزا عمل کرده و بحرانهایی چندوجهی را در نظام حکمرانی ایجاد کردهاند.
شناسههای شکنندگی حاکمیت ولایی در ایران، از کاهش مشروعیت تا انزوای دیپلماتیک، به فرسایش ساختار حکومت منجر شدهاند. تعامل این عوامل به کاهش توانایی حکومت در حفظ ثبات داخلی و بینالمللی انجامیده و ایران را در معرض ریسک بالای شکنندگی قرار داده است.
۶ دی ۱۴۰۳
با یاد کیانوش سنجری و همه فرزندان ایران زمین
فرزندان ایران، زنده و بیدار هستند و برای آزادی و بهروزی میهنشان جانفشانی میکنند. کیانوش سنجری به نام نجات ایران، جان خود را فدا میسازد. دختر آبی به ورزشگاه میرود و پس از گرفتن حکم مجازات، با آتش زدن جانش، اخگرهای برابری زن را میپراکند. سامر هاشمزهی در جمعه خونین زاهدان گلوله میخورد تا آزادی را پاس بدارد. توماج صالحی به ستمگران هشدار میدهد که زمان خریدن سوراخ موش فرا رسیده است. پرستو احمدی «مرا به ببوس» را میخواند تا با نسیم کویری پژواک مهر ایران زمین بشود. مهسا امینی نه روسری بر میتابد و نه توسری تا جرقه جنبش شگفتیآور «زن، زندگی، آزادی» را بزند تا شروین حاجیزاده «برای» این جنبش سرود «آزادی» بخواند. و کیان پیرفلک مژده آمدن خدای رنگین کمان را میدهد.
وانگهی قرار نبود چنین شود!
در آستانه چهل و شش سالگی انقلاب به اصطلاح اسلامی ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، این درست ضد آنچیزی است که خمینی به آن امید بسته بود. خمینی امید داشت نسلی که پس از انقلاب اسلامی به دنیا میآید برای همیشه از نوک پا تا فرق سر آغشتهی «اسلام عزیز» باشد و سر و جان را فدای حکومت ولایت فقیه نماید. قرار بود که جمهوری اسلامی با تکیه بر این فرزندان اُمتی مورد تایید الله واقع شود «و آن را به حکومت عالَمی قائم آل محمد - صلی الله علیه و آله - متصل فرماید “انّه قریب مجیب.”»(۱)
خمینی از همان سالهای چهل باور داشت که طرفدارانش در گهواره مادران مسلمان شیعه اثنیعشری به دنیا میآیند. او شکی نداشت نسل جدیدی که در قلمرو اسلامی ایران به دنیا میآید، سرباز اسلام میشود و همه مخالفان اسلام عزیزش را مهدور الدم اعلام کرده و خونشان را میریزند. پدران این فرزندان نمونههایی چون صادق خلخالی، نواب صفوی، اسدالله لاجوردی و محمد بخارائی بودند که پیشاپیش به رذالت مورد نظر خمینی گواهی داده بودند. برخی از اینها در آستانهی انقلاب با سوزاندن مردم بیگناه در سینما رکس آبادان نشان دادند که همچنان به نگرش برخاسته از عربستان سالهای ۶۰۰ میلادی باور جنهمی دارند. برخی دیگر با اسیدپاشی بر صورت زنان، تلقی تنفرآمیزشان نسبت به منزلت زن را آشکار کردند. افسوس، آنهایی که بایستی نشانههای پیدایش جهنم را به چشم میدیدند، به جایش، آمدن بهشت به ایران را با دیدن چهرهی خمینی در ماه سراغ گرفتند.
با رویداد انقلاب، چه بسا خمینی خود نیز مبهوت شد که نیازی به سالها صبر برای بزرگ شدن فرزندان اسلام در گهواره نیست. زیرا چنین فرزندانی ناگهان از قبرهای ۱۴۰۰ ساله پیش بیرون آمدند. فرزندانی که به نام اسلام از کُشتهها پُشتهها ساختند. همان فرزندانی که وقتی خمینی در خرداد ۱۳۶۸ مُرد، جنونوار بر کفن او چنگ انداختند تا شاید با برهنه کردن سر و تنش، او دوباره برخیزد، زیرا - بنابر شعارهای ذوب شدگانش – قرار بر این بود: «خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی، حتی کنار مهدی، خمینی را نگهدار!»
اگر خمینی زنده بود، میدید آن فرزندانی که منتظرشان بود، بیش از پیش از حکومت اسلام عزیزش رویگردان شدهاند. میدید که دیگر از او یاد نمیکنند و اگر هم یاد کنند، به زشتی و توام با لعنت است. میدید که ایران تا چه اندازه بیشتر از اسلام برای نسلهای پس از آنقلاب عزیز و گرامی است. میدید که جوانان عمامه را نشان قساوت و ستم به شمار میآورند و در مقابل پرچم شیر و خورشید را نشان افتخار میدانند. میدید که زنان و مردان ایران آزادی خود را دیگر در چهارچوب اسلام سراغ نمیگیرند و به نام «زن، زندگی، آزادی» روانه ساختن دوران نوینی از مدرنیسم، دموکراسی و جهانی بود برای ایران هستند.
چهل و شش سال پس از انقلاب واپسگرای اسلامی، آندسته از فرزندان همچنان زنده خمینی، در فساد، پولشویی و رانتخواری غوطهورند و در مقابل کیانوش سنجریها عمر خود و ملتی را برباد رفته تلقی میکنند و برای دوباره به دست آوردنش جان میدهند و از اسارت و شکنجه شدن باکی ندارند.
و ایکاش دکتر شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر ایران پیش از انقلاب، زنده بود تا میدید جوانان چگونه به مجهولیت و ستمگری مطلق جمهوری اسلامی پی بردهاند و ندای او را سر دادهاند که میگفت «من اول انسانم، بعد ایرانیام» - و میدید که بسیاری دیگر حتی نمیگویند، «و بعد مسلمانم».(۲)
آری، کاش بختیار زنده بود تا ببیند که فرزندان ایران، زنده و بیدارند و با سرود ای ایران، ای مرز پر گهر فریاد میزنند:
«ایران هرگز نخواهد مرد.»
————————————-
پانوشتها:
۱) بخش پایانی فرمان هشت مادهای خمینی به تاریخ بیست و چهارم آذر ماه سال ۱۳۶۱ خورشیدی. به نقل از سایت تابناک.
۲) در باره این سخنان بختیار نگاه کنید به مقالهی اینجانب: «من اول انسانم، بعد ایرانیم و بعد مسلمانم»: جاذبههای دکتر شاپور بختیار
* عکس زنده یاد کیانوش سنجری به عکاسی احمد باطبی است و از سایت صدای آمریکا برداشت شده است.
بیانیهای به امضای ۲۴۰ تن از روشنفکران، اهالی قلم و فعالین سیاسی و اجتماعی عموما چپ، با عنوان «در محکومیت گفتمان جدید فاشیستی» انتشار یافته است تا به استناد موارد متعدد اوباشیگری، پرخاش و توهین به روشنفکران که به نام هواداری از رضا پهلوی و ضرورت احیای سلطنت انجام گرفته، نسبت به شکلگیری یک «جریان فاشیستی» در میان پهلویطلبان هشدار بدهد.
بیانیه تصریح کرده است که: «به نظر میرسد این جریان خواهان هموارسازی راهی بدون دستاندازِ هرگونه نقد و مخالفت در رسیدن به قدرت است و در گام اول با هتاکی، ترور شخصیت و حتی فحاشیهای رکیک قصد دارد مخالفان خود را خاموش سازد. این همان تاکتیک همیشگی جریانهای فاشیستی برای تسخیر قدرت بوده است تا بتوانند با سرکوب و ارعاب آزادیخواهان بر امواج آزادیخواهانه سوار شوند و یک دستگاه جدید استبدادی را بازسازی کنند.»
رابطه روشنفکران دموکرات و فعالین سیاسی چپ با جریان پهلویطلب، رابطهای پر تنش، همراه با تناقضات و فراز و فرودهای زیادی بوده است.
در حالی که بخش بزرگی از فعالین سیاسی، برآمده از تحولات ایدئولوژیک ناشی از شکست در انقلاب و فروپاشی اتحاد شوروی، تلاش خود را بر تدوین اندیشه «جمهوریخواهی» متمرکز کردند، جمع دیگری ترجیح دادند که با کمرنگ و بیرنگ کردن جمهوریخواهی، شرایط را برای همکاری با پهلویطلبان مهیا سازند.
اگر اتحاد جمهوریخواهان ایران و جمهوریخواهان دموکرات - لائیک را نماد جریان نخست بدانیم، جریانی که با منشور ۲۰۰۶ برلین تعین یافت و به «شورای مدیریت گذار» فرا روئید، نماد جریان دوم است.
واقعیت تلخ اما، این است که هیچ یک از این دو جریان نتوانستند به اهداف اعلام شده خود دست یابند.
جریان جمهوریخواهی که با جنبش سبز جان تازهای گرفت، بعد از افول این جنبش، در سراشیب انشعاب و «آب رفتن» قرار گرفت و نتوانست به اهداف اعلام شده خود نزدیک شود.
تلاش جریان دوم برای دستیابی به ائتلاف با پهلویطلبان هم به نتیجهای نرسید تا جایی که دبیرکل وقت شورای مدیریت گذار با حملات تند به رضا پهلوی و جریان سلطنتطلب، عملا پایان پروژه را اعلام نمود.
ولوله و شوری که جنبش «زن-زندگی-آزادی» در داخل و خارج پدید آورد، آغاز فصل نوینی را در مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران نوید داد. در این جنبش، نسل جوان ایران مهر و نشان خود را بر سیاست کشور کوبید. در خارج فریاد رسای «ائتلافخواهی» جوانان، به شکلگیری جمع جرج تاون و تدوین منشور مهسا منجر شد. حضور رضا پهلوی در این جمع و امضای او زیر منشور مهسا، این امید را بوجود آورد که جریان پهلویطلب میخواهد در زمین دموکراسی بازی کند و موجودیت خود را به نتایج انتخاب مردم گره بزند.
این امید اما دیری نپایید و با خروج پهلوی از جمع جرج تاون و فرو پاشی آن، فصل تازهای در حیات پهلویطلبان آغاز شد که میتوان آن را گردش به راست شدید در داخل و خارج دانست. رضا پهلوی در روندی شتابناک با «مشروطهخواهی» وداع کرد، نخست برای رهبری گذار و انقلاب اعلام آمادگی کرد و سپس با گسترش روابطش با دولت راست افراطی اسرايیل، به قدرتهای جهانی اعلام کرد که نگران خلا قدرت در ایران نباشند، چرا که ملت ایران به ارتش او بدل شدهاند و او میتواند خلا ناشی از سقوط جمهوری اسلامی را پر کند.
چرخش به راست پهلویطلبان، صرفا نتیجه بیسیاستی، روابط بدوی و رفتارهای کودکانه درون جمع شش نفره و تصادفی جرج تاون نبود. این چرخش در نتیجه یک «جفت نیرو» پدید آمد. در داخل به موازات شتاب گرفتن روند فروپاشی جمهوری اسلامی، این توهم بوجود آمد که مردم در انتظار فرود آمدن پرواز هواپیمای خاندان سلطنتی، روز شماری میکنند.
به این توهم، هم اطرافیان رضا پهلوی و افرادی نظیر مهدی نصیری با این ادعا که تا ۷۰ درصد مردم فدایی رضا پهلوی شدهاند، دامن زدند و شاهزاده را به آنجا راندند که ملت ایران را ارتش خود بداند. نیروی دیگر این چرخش به راست، در خارج از ایران قرار داشت: نتانیاهو دست نوازش خود را بر سر رهبر دوران گذار کشید و به او اطمینان داد که میتواند برای جلوس به تخت سلطنت آماده شود.
چرخش به راست رهبر پهلویطلبان، پژواک شایسته خود را در میان هواداران و بویژه بخش متعصب آن، نشان داد. «ملا-چپی- مجاهد» که پیشتر، مورد بیمهری رضا پهلوی قرار گرفته بود، مجددا به مرکز صحنه آمد و امواجی از هتاکی، تهمت و اوباشیگری علیه «پنجاه و هفتیها» فضای مجازی سلطنتطلبان را فرا گرفت که البته از سوی روشنفکران دموکرات و چپها و نیز حامیان شعار «مرگ بر ستمگر! چه شاه باشه، چه رهبر!» بی جواب نماند.
در جو متشنج و در شرایط میدانداری افراطیون، یک مطلب ساده و بیآزار به قلم مجری مسلط و خوش نام بیبیسی، به بهانهای برای ناموسپرستی نیروهای خودجوش بدل شد و - در خوشبینانهترین تحلیل- خالی کردن خشم به سبکی بدوی بر گور یک نویسنده پنجاه و هفتی، خون دوستان ما را به جوش آورد تا همه دشنامهای آموخته را یک جا به صورت پهلویها پرتاب کنند.
سال گذشته، پرویز ثابتی، مغز متفکر ساواک، زنده یاد ساعدی را با این عبارت به لجن کشیده بود:
«در مطب روانشناسی و روانکاوی او میکروفونگذاری شد و معلوم گردید که او فرد فاسدی است و سعی میکند با خانمهایی که برای مشاوره و معالجه مسایل روانی به او مراجعه میکنند، و غالباَ همسر داشته و با همسران خود مسأله دارند، روابط جنسی برقرار و در محل کار خود با آنها همبستر شود…»
در آن زمان اما، شاهد هیچ اعتراض جدی از سوی اهل قلم نبودیم. برای آنکه فضا مثل امروز عصبی و متشنج نبود و هنوز قلاده افراطیون سلطنتطلب به شکل امروز رها نشده بود و هنوز رضا پهلوی دچار این توهم نشده بود که ملت ایران ارتش اوست و به کسی نیازی ندارد.
در چنین جوی است که میتوان خشم نویسندگان و امضا کنندگان بیانیه را، بدون همراهی با ادبیات ناروای آن، درک کرد و در عین حال ادعای نادرست و خودستایانه آنرا هم مورد نقد جدی قرار داد. دوستان مدعی شدهاند: «روشنفکران ایران پیشگامان تمامی مبارزات دموکراتیک یک قرن اخیر بودهاند و خواهند بود.»
آیا نقش روشنفکران و بوپژه روشنفکران چپ ایران، در فاجعه بهمن ۵۷، کوچکترین پشتیبانی از این ادعا را در اختیار ما میگذارد؟ بسیاری از امضاکنندگان، میتوانند به پیشینه خود در انقلاب و پس از انقلاب رجوع کنند و ببینند که آیا به تعبیر رسای زنده یاد داریوش شایگان، ما روشنفکران و انقلابیون ضدامپریالیست، به مفهوم دقیق کلمه «گند» نزدیم؟
ما باید از خود بپرسیم که آیا شعار «مرگ بر سه فاسد، ملا، چپی، مجاهد» صرفا حاصل ذهن خشمگین مشتی منتظر السلطنه است یا با هزار زبان از سوی بخش قابل اعتنایی از مردم ایران، مستقل از یاسمین پهلویها، بیان شده است؟ ما که امروز با جوالدوز فاشیست و بدتر از آن پهلویها را مخاطب قرار میدهیم، آیا نمیتوانستیم در همین بیانیه، سوزنی هم به خودمان بزنیم تا اندکی در نزد نسل جوان و خشمگین از فاجعه بهمن باور پذیر شویم؟
ما و پهلویطلبان!
پهلویطلبی، نه آنگونه که دوستان مدعی شدهاند، نسبت وثیقی با «فاشیسم» دارد و نه آنطور که سلطنتطلبان شرمگین سابقا جمهوریخواه ادعا میکنند، نسبتی با دموکراسی و مشروطهخواهی! در جامعه سیاسی اپوزیسیون ایران، هیچ ادعایی بیمعنیتر و پوچ تر از «مشروطهخواهی» وجود ندارد. مشروطهخواه واقعی آقای خاتمی و اصلاحطلبان حامی او هستند که میخواهند نظام ولایت مطلقه فقیه را به قانون اساسی و «اسلام رحمانی» مشروط کنند.
کسی که میخواهد ابتدا سلول سرطانی سلطنت را وارد پیکر ایران کند و بعد آنرا با مشروطهخواهی شیمی درمانی کند، اگر متوهم نباشد، شیاد است. پهلویطلبی که نه این است و نه آن! همان حکومت محمدرضا شاه در فاصله ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵ است: سیاست خارجی چند جانبهگرا و متمایل به غرب، در داخل سکولار و حافظ مذهب شیعه اثنیعشری، سیاست اقتصادی توسعهگرا و بازاربنیاد، رعایت آزادیهای اجتماعی و فرهنگی و سرکوب آزادیهای سیاسی!
ما جمهوریخواهان نتوانستیم به مردم ایران ثابت کنیم که یک نظام جمهوری عرفی، نظامی آزمایش پس داده است که در آلمان، فرانسه، آمریکا و…مستقر شده و با حذف مقامات موروثی و الهی، نه فقط حق انتخاب حکمرانان را به رسمیت میشناسد و تامین میکند، بلکه حق عزل آنها را هم تضمین مینماید، تا شایستهسالاری جایگزین خویشاوندسالاری شود.
اگر مردم به تنگآمده از ظلم و ستم حکومت دزد و پخمهسالار ولایت فقیه، به خاطره جمعی خود رجوع میکنند و بازگشت به پهلوی را آرزو میکنند و برای تحقق آن هزینه هم میدهند، نباید مورد توهین و شماتت ما قرار بگیرند که دارند راه فاشیسم را هموار میکنند. ما نیازمند آنیم که پهلویطلبی را به همان صورتی که هست باور کنیم و رابطه خود را با آن تعریف و باز تعریف کنیم. بدون تردید اوضاع کشور بدین گونه نخواهد ماند و با اولین نهیب واقعیتهای سخت زمینی و خالی شدن باد توهمها، با منظره به کلی متفاوتی روبرو خواهیم شد. هر اتفاقی که بیفتد اما، مردم ایران رضا شاه و محمد رضا شاه را بخشیدهاند و از آنها به نیکی یاد میکنند.
ما باید در پیوند با پهلویطلبان ابتدا بکوشیم تا فتیله تنش را پایین بکشیم و سپس تلاش کنیم که مناسبات مبتنی بر برد-بردی را میان خود تعریف کنیم. سازماندهی نهادهایی از نوع شورای مدیریت گذار و جرج تاون که بر انکار و کتمان واقعیتها مبتنی هستند، ثمری ندارد. شاید تعریف «نجات ایران» به مثابه زمین اصلی بازی، همراه با ارجگذاری خدمات پادشاهان پهلوی و دعوت از پهلویطلبان به گفتگو، بتواند زمینههایی را برای تدوین قواعد بازی در دوران گذار فراهم کند. به این بحث میتوان و باید به تفصیل بیشتری پرداخت.
■ بهترین مطلبی بود که از طرف جمهوریخواهان تا به حال خوندم. جمهوریخواهان تا کنون حتی نتوانستند خود را به عنوان جمهوریخواه معرفی کنند و چند فرد خوشنام به عنوان سران جمهوریخواه معرفی کنند و به همین دلیل فقط با عنوان ضد پهلوی شناخته میشوند و انتظار حمایت دارند. من به عنوان یک فرد کاملا بیطرف به طرف پهلوی متمایل شدم چون نتوانستم جذب جمهوریخواهان شوم هیچ کوششی در جذب مردم نمیکنند نمیفهمند که فرخ نگهدار مایه شرمساری ست و حاضر نیستند اقبال مردم به پهلوی را درک کنند. از شما سپاسگزارم برای این مطلب.
م. حیدری
■ با سلام و احترام. متاسفانه نویسنده محترم بار اولی نیست که در مقالاتش یکی به نعل می زند و یکی به میخ! البته معلوم است کجا ایستاده است، در مرکز ، سرگردان میان لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی! البته اگر بتوان دار و دسته پهلوی خواهان را لیبرال دموکرات فرض کرد !!! جناب پورمند مطمئن باشید با این شیوه تحلیل از دو طرف مورد انتقاد، ناسزا و استهزا قرار خواهید گرفت. در زمان تنگنا کسی به کمک شما نخواهد آمد حتی با قدرت کلمات. بهتر است دیر یا زود تکلیف خود را روشن کنید که کجا ایستاده اید؟! این سللطنت طلبان هستند که همانند جمهوری اسلامی تحمل هیج دگر اندیشی را ندارند و از لحاظ تاریخی( دو خواهر همزاد ستم و بهره کشی) همانند هم هستند و جز به خود و گروه و طبقه شان با کسی ویا گروهی همراهی و ائتلاف نمیکنند حتی به صورت موقت! از دلالی برای قدرت های بزرگ گرفته تا مصادره جنبش زن زندگی آزادی و تقلیل آن به جنبش ملی و طرفدارخودشان وتا افکار و رفتار فاشیستی در زمین واقعی و فضای مجازی. واقعن آدم و ناامید میکنید جناب پور مندی! اتفاقن شما باید کمی منصف تر باشید، با این رویکرد و ارزیابی تنها خواهید ماند و ضربه پذیر به هوش باشید.
مرسی. رودین
■ آری، آقای پورمندی، باید منصف باشیم. بدون شک، روشنفکران ایران سال ۵۷، اگر روشنفکر واقعی بودند، به چنین بلایی که سر ملت ایران آمد کمک نمی کردند. به نظر می رسد شما تمام قصور را بر روشنفکران بار کرده اید. در واقع، روشنفکران ایران ۵۷ دنبال مردمی افتادند که بیش از ۳۵ سال بود که حکومت پهلوی دوم آنها را زیر تبلیغات ملاهایی که دنبال خلافت بودند گذاشته بود و میهن پرستان را به بند کشیده بود. وقتی کاشانی بعد از حمایت از ملی شدن نفت برای پسرش از مصدق باجخواهی کرد و مصدق را مورد سرزنش قرار داد که چرا بهایی ها را مورد حمله قرار نمی دهد، مصدق خواست اول را رد کرد و جواب خواست دوم را اینگونه داد که بهایی ها ایرانیند و در ایرانی بودن فرقی با دیگر مذاهب ندارند. همین کاشانی بعد از سقوط مصدق بر اثر کودتای شاه بدستور بیگانگان، نوازشها از پهلوی دوم دریافت کرد و او هم پالگی هایش به نان و نوایی رسیدند. خلاصه ی کلام اینکه روشنفکران در بلوای ۵۷ در مقابل مردم قرار داشتند که به مدت ۳۵ سال آماج مجالس آخوندها بودند. مردمی با پیشینه ۱۹۰۰ ساله ی مذهب سالاری یعنی از سقوط پادشاهی اشکانیان. پهلوی دوم و خاندان هزارفامیلش با سقوط مصدق جلوی رشد مردم و در نتیجه روشنفکران را گرفتند وگرنه متوهمی چون شریعتی نمی توانست چنان گرد و خاکی به پا کند. شریعتی که به دوستی ژان پل سارتر و سدار سنگور افتخار می کرد. طرفداری از پهلوی سوم و آب به آسیاب او ریختن با این طرفداران که ثابتی سردمدار آنهاست، باز غلتیدن به همان دنباله روی از مردمی است که چیزی جز آن دوران را ندیده اند و از نوآوری وحشت دارند و نمی دانند چرا در آن زمان دلار هفت تومان بوده است و خیال می کنند با ورود پهلوی سوم دلار به هفت تومان بر می گردد.
ایرانی
■ با سپاس از آقاى پور مندى كه بر مسئله اى مبرم يعنى “نجات ايران” به عنوان زمين اصلى بازى دست گذاشته اند. بر كسى پوشيده نيست كه شرايط منطقه خاور ميانه و اصرار رهبر متوهم جمهورى اسلامى به در گيرى و “حذف اسراييل از صحنه روزگار” ايران را در يك قدمى پرتگاه هولناك جنگ تمام عيار با اسراييل و به تبع آن با تمامى دنياى غرب قرار داده است. “نجات ايران” كليد واژه اى است كه مى تواند و بايد نيرو هاى مدنى و سياسى ايران را به دور خود گرد آورد. به اطلاعيه گروهى از روشنفكران ايرانى كه به درستى مورد نقد آقاى پور مندى قرار گرفته است، بايد از همين زاويه پرداخت.
براى پرهيز از اطاله كلام من به جملات آخر متن آقاى پورمندى اشاره مى كنم, آنجا كه ايشان به ضرورت گفتگو با پهلوى طلبان اشاره مى كنند. واقعيت تلخ ولى سمج و پايدارى كه نيرو هاى دموكرات و آزاد انديش با آن روبرو هستند: هر جنبشى در ايران بدون وجود اين دو نيروى متعارض جمهورى خواهان و ليبرال هاى دموكرات و پهلوى گرايان برخا اقتدار طلب نمى تواند پا بگيرد. من نمى دانم كه مبناى اينكه آقاى نصيرى طيف هوادار آقاى رضا پهلوى را تا حدود (اغراق آميز) هفتاد درصد قلمداد مى كند چيست، ولى در اينكه خيل بزرگى از هم ميهنان ما خواهان بازگشت رضا پهلوى به قدرت هستند و او را تنها راه حل ممكن و منطقى براى بيرون رفتن از شرايط فعلى يا در حقيقت “نجات ايران” مى دانند شكى نيست. من شخصا با اين خيل ميليونى هم ميهنان خود موافق تيستم و معتقدم كه آقاى رضا پهلوى نه مى تواند و نه شخصا مى خواهد كه با سرنگونى رژيم جمهورى اسلامى قدرت را به دست بگيرد. تعبير من از مصاحبه ايشان با شاهين نجفى و اشاره اش به اينكه او متمايل به قربانى كردن آزادى شخصى اش نيست، چنين است. هم چنين مصاحبه ايشان با پاتريك بت و اينكه او زندگى، دوستان و خط و ربط اش در آمريكا است و نمى تواند از آن دل بكند تاييد كننده همين طرز تلقى است. به عنوان جمله معترضه بايد از خودم بپرسم كه آيا من كه هم سن و سال آقاى رضا پهلوى هستم و در اوايل جوانى به اجبار تن به مهاجرت داده ام، مى توانم دوباره قيد همه آنچه را كه در كشور ميزبان ساخته ام بزنم و دوباره در كشور خودم زندگى جديدى براى خودم و خانواده ام بسازم؟
هسته اصلى مطلب من اين است كه اگر كشور ما بتواند از شرايط هولناك فعلى و آينده شومى كه خامنه اى براى آن رقم زده است به سلامتى عبور كند بايد كه گرو ه هاى اپوزيسيون، چه فعالين مدنى و چه فعالين سياسى حمهورى خواه راهى براى گفتگو و همكارى با هواداران آقاى رضا پهلوى بيابند. اين آزمون سختى براى هر دو طرف خواهد بود، اما واقعيت اين است كه آينده به تمامى به هيچ يك ازاين دو طرف تعلق ندارد. ما ايرانيان بايد كه ياد بگيريم كه على رغم همه اختلافات مى توانيم بر محور مسئله اصلى و حاد كنونى كه همانا “نجات ايران” است، متحد شويم. هر كدام از ما بايد به احترام خون ريخته و رنجى كه جوانان ما در طول جنبش زن، زندگى، آزادى برده اند، بهاى چنين اتحادى را پرداخت كنيم. چنين طرز تفكرى مى تواند به حذف تفكر فاشيستى كه با وقاحت تمام هسته اصلى آزادى هاى ما را تهديد مى كند كمك موثرى بنمايد. اين هسته فاشيستى همان تفكر پرويز ثابتى و هواداران اوست كه نقش موثرش در ايجاد چرخه خشونت و در نهايت تحولات انقلابى سال پنجاه و هفت و نتايج شوم آن منجر شد، غير قابل انكار است. گرداننده ديگر اين چرخه خشونت تفكر چريكى و يا شوروى گراى چپ بود كه من ماهها پيش و در گفتگو با آقاى پور مندى عزيز در همين سايت به آن پر داختم و نيازى به تكرار آن نيست. به نظر من مى آيد بهتر بود كه نو يسندگان بيانيه ٢٤٠ نفره جايى نيز براى انتقاد سازنده از كردار خويش در سال هاى اخير و تلاش براى ارتقاى سطح و كيفيت مبارزات خويش مى گذاشتند. من مطلب خود را با ذكر مطلبى از روز نامه نگار مبارز آقاى سامان رسول پور به پايان مى برم كه براى من بسيار آموزنده بود:
“اين نظر شايد نامحبوب باشد، اما اميدوارم بر خورنده نباشد. برداشت من این است که درگیربودن همیشگی با همه جزییات و متن و حاشیه رفتار و کردار هر شخص مشهور و گمنام طیف سلطنتطلب یا هر طیف دیگری، اگرچه در بسیاری مواقع با توجیههای دموکراتیک و معقول صورت میگیرد اما در موارد زیادی پوششی احتمالا ناخواسته برای انفعال سیاسی و عملی اکثر گروههای سیاسی است. از عملکردشان ناراحت و ناراضی هستید؟ بسیار خب. عملکرد درست خود را به پیش ببرید. آنها را خطر میدانید؟ بسیار خب، مسیر رهاییبخشی خود را به سرانجام برسانید. فرهنگ سیاسی آنها را مضر میدانید؟ فرهنگ سیاسی درست و سازنده خود را فراگیر کنید و گسترش دهید. نفی هزار باره یک عملکرد بد، لزوما به معنای پیشبرد یک عملکرد مثبت در راستای نزدیکشدن به هدف نیست. فضای عمومی بسیار بزرگتر از مخرجمشترک همه این کنشها و واکنشها است. انرژی جمعی در حوزه عمومی باید رهاتر از چرخش متوالی حول یک مجادله محصور و کاهنده باشد.”
با مهر و ارادت وحيد بمانيان
■ با قدردانی از آقای پورمندی عزیز که فتح باب کردند و سایر دوستان که ما را از نظرات خود بهرهمند نمودند. از نظر من دو نکته مهم است. یکی عبور از اسم و ظاهر کلمات؛ و به جای آن، پرداختن به محتوای سیستم جمهوری یا پادشاهی. و نکته دوم، پرداختن به مسئله بلافصل ما، که نه جمهوری است و نه پادشاهی، بلکه شرایط گذار است. در یک دوره گذار (مثلأ دوساله) باید اداره مملکت طوری باشد که از هرج و مرج جلوگیری شده، و در عین حال شرایط آزادی و دمکراتیک برای بحث و انتخاب و پایهریزی سیستم آینده فراهم شود. گردانندگان سیستم گذار، باید (از نظر شکل حکومت) نسبت به هر دو سیستم جمهوری یا پادشاهی تفاهم داشته باشند، و از نظر محتوا، بتوانند همکاری نیروهای مذهبی که خود را ملزم به رعایت منشور حقوق بشر میدانند، را نیز جلب کنند.
با احترام. رضا قنبری. آلمان
■ با دورد بر جناب پورمندی برای این یادداشت با ارزش. بسیاری از نکات را دوستان در اظهار نظرهای خود آوردند. نکته من آن است که اگر جمهوری خواهان میتوانستند متشکل شده و سخنگویی (یا شورای هماهنگی یا عنوان مشابهی) برای خود انتخاب کنند آنگاه آن سخنگو (یا شورای هماهنگی) میتوانست به پشتوانه هزاران جمهوریخواه فعال سیاسی با شاهزاده رضا پهلوی وارد گفتگو شده و به نتایج جالب و قابل قبولی برای هر دو طرف و نیز جنبش انقلابی ایران برسند. من نمیدانم دلیل این ضعف و سستی جمهوریخواهان در ایجاد یک ائتلاف بزرگ بین خودشان چیست؟ واضح است که بدون یک ائتلاف بزرگ جموری خواهان کسی آنها را نه در داخل کشور و نه در اردوگاه پادشاهی خواهان جدی نخواهند گرفت. شاید جناب پورمندی به اتفاق دوستانشان در طیف وسیع جمهوریخواهان با فراخوان یک ائتلاف بزرگ برای جمهوریخواهان بتوانند این طلسم را بشکنند تا قدمی به جلو برداشته شود.
خسرو
■ دموکراسی در فردای گذار برقرار نمیشود، از همین امروز و از زبان و رفتار امروز با مخالفانمان و نگاه حذفی یا غیرحذفی به آنها شروع میشود. شکل قدرت سیاسی را حتی وعدههای زیبا و ادبیات قبل از به قدرت رسیدن تعیین نمیکند، رجوع کنید به وعده آقای خمینی برای «جمهوری شبیه فرانسه». زبان قدرت قبلی بعد از مسلط شدن در کجای دنیا یکی بوده است تا در ایران باشد؟ از آن همه احترام به زندانیان سیاسی، مهر و محبت مردم در تظاهرات و اعتراضات قبل از انقلاب ۵۷ و ارج گذاشتن به نویسندگان و روشنفکران مخالف رژیم شاه چه بیرون آمد تا امروز از تورم نفرت و توهین بر سنگ قبر اهل قلم بدست آید؟
البته فراموش نکنیم که دغدغه بسیاری از مخالفان جمهوری اسلامی چه پادشاهیخواه و چه جمهوریخواه و بخش قابل توجهی از مردم ایران گذار به دموکراسی نیست، بلکه گذار از جمهوری اسلامی و رسیدن به یک دیکتاتوری سکولار و یا کارآمد است. برخی از دموکراسیخواهان سقف توقعات خود را پایین آوردهاند و لقای استقرار یک دیکتاتوری سکولار را بر عطای دموکراسی «فعلا دستنیافتنی» ترجیح میدهند. سوال اما این است؛ کدام عقلانیت سیاسی اجازه ریسک کردن درباره سرنوشت یک ملت و یک کشور را به آنها داده است؟
حمید فرخنده
■ صداقت و خودانتقادی: دکتر شایگان بهدلیل داشتن شجاعت فکری و آمادگی برای پذیرش اشتباهات نسل خود شناخته میشود. در دنیای سیاست ایران، بهویژه در میان چپها، اغلب تمایل به فرار از مسئولیت یا انکار اشتباهات وجود دارد. شایگان برخلاف بسیاری از همفکران خود در آن دوران، بیپرده اشتباهات و خطاهای خود و نسل چپ را بهویژه در انقلاب ۵۷ مطرح کرد.
نقد از ایدئولوژیهای بسته و رادیکال: او بهویژه در نقد ایدئولوژیهای رادیکال چپ و گروههای چپگرای متحجر که تنها بر اصول نظری خود پافشاری میکردند، نظرات شجاعانهای داشت. به گفته او، بسیاری از گروههای چپ در آن زمان به جای توجه به واقعیتهای اجتماعی و سیاسی، درگیر ایدئولوژیهای تئوریک و غیرعملی شدند .. در مجموع، شهامت دکتر شایگان در انتقاد از اشتباهات نسل خود و اقرار به خطاهایی که منجر به انقلاب ۵۷ و پیامدهای آن شد، باعث شد که او تبدیل به یکی از چهرههای شاخص روشنفکری ایران شود که شهامت فکری و خودانتقادی را در برابر ایدئولوژیها و آرمانهای شکستخوردهی نسل گذشته به نمایش گذاشت. بسیاری از چپها و فعالان سیاسی دیگر از پذیرش اشتباهات خود طفره رفتند یا بهطور کامل از آن چشمپوشی کردند، اما شایگان بهعنوان یک شخصیت فکری برجسته توانست این دیدگاه انتقادی را با شجاعت به بیان درآورد و از نسل خود در برابر تاریخ مسئولانه پاسخ دهد.
خسروی
■ رجوع شود به ملاحظات و حمایت های بیقید و شرطی که برخی از امضاکنندگان گروه فوق در مورد یورش و تجاوز فاشیستهای روس به اوکراین داشتهاند. بنابراین کدام عقل سلیم میتواند و باید به صداقت و بیطرفی افراد فوق در مورد فاشیسم باور آورد؟ بدین ترتیب احمد پورمندی در مورد عبارت “یک سوزن به خود یک جوالدوز به دیگران” کاملاً محق است.
مهرداد
■ جناب مهرداد میشود مطلبی که بنا به گفته شما برخی از امضاکنندگان در «حمایتهای بیقید و شرط از یورش و تجاوز فاشیستهای روس به اوکراین» نوشتهاند را برای اطلاع خوانندگان منتشر کنید؟
ضمنا اثبات شئ نفی ماعدا نمیکند، یعنی اگر کسی در جایی از یک حرکت یا تجاوز فاشیستی دفاع کرد دلیل نمیشود که اگر در مورد دیگری چنین حرکتی را محکوم کرد این کارش نیز مانند مورد اولی نادرست باشد یا حق نداشته باشد چنین عملی را محکوم کند.
با احترام/ حمید فرخنده
■ با سپاس بسیار از پورمندی، طبق معمول شما اصلی ترین و مهم ترین دغدغه های روز جنبش را نشانه رفتید. و پیام های عزیزان دیگر تک به تک حاوی نکات قابل تأمل، معنی دار و آموزنده هستند. برخی نکات که اشاره دوباره به آنها بد نیست:
وحید بمانیان - چگونه با جریان سلطنت طلبی که شاه و سلطان ندارد به توافق اصولی برسیم؟ اساسا مشکل است که کل جریان پادشاه خواهی را منهای رضا پهلوی تعریف کرد، اگر چه این وظیفه خود پادشاهی خواهان است که چنین تعریفی را قبل از دیگران ارائه دهند. قابل ذکر است که آقای رضا پهلوی از زمانی که گفتار دمکراسی خواهی و تنوع پذیری را پیشه کرد در نقشه سیاسی اپوزسیون ایرانی به یک وزنه مهم تبدیل شد. پس بی مورد نیست که از کل جریان پادشاهی که حول محور ایشان گرد آمده نیز چنین انتظاری را داشت.
اشاره شد به رویکرد بخش بزرگی از مردم ایران به پادشاهی. از طرفی عدم وجود انسجام فکری-تشکیلاتی در میان روشنفکران و سکولارهای ایرانی. این مساله واقعیت دارد، جامعه ایران سکولار نیست و انسان محوری همچنان در اقلیت است. اما بدانیم که هم اکنون در بیشتر خانواده های ایرانی دست کم یک یا دو نفر نگاهی روشنفکرانه دارند و منتقد به تاریخ پدرسالار هستند. در زمان مساعد که بستری قابل اتکا ایجاد شود این نیروها در کمیت واقعی خود ابراز وجود خواهند کرد.
خسرو - اشاره کرد به فرد یا محفلی که سکولارهای ایرانی را نمایندگی کند، و موثر تر با دیگر نظریات جنبش وارد تاملات سیاسی شود. این نظری عاقلانه و هوشمندانه است. در این گذر روشنفکران میباید وسواسهای عقیدتی را کنار بگذارند. برخی جزییات که در زمان خاص ممکن است بسیار مهم باشد اما در این شرایط ، تحت پوشش اعتماد و توافق بر کلیات میتوانند اغماض شوند و حمایت کامل خود از یک نمایندگی را به اجرا گذاریم.
فرخنده - آری ، هر ایرانی امروز مسئول است در مقابل نسل های آینده، و همینطور وجدان آگاه خودش. در جهان کنونی ما “پوپولیسم” کلید واژه همه جا موجود و تهدید کننده دست آورد های مدنی است. روشنفکران ایرانی را با چوب “۵۷” تنبیه میکنند که چرا شعور درک و شناسایی پوپولیسم زمان خود را نداشتند؟ چرا سونامی مخرب خمینی را به موقع ندیدند، و با این جرم محکومند در مقابل حمله به دمکراسی سکوت کنند. از این منظر همراهم با فرخنده. سر تعظیم فرود آوردن در مقابل “دیکتاتوری خوب” روشنفکر را دوباره شرمنده وجدانش میکند.
با احترام، پیروز
■ جناب فرخنده در طی دو سال گذشته مطالب بیشماری از طرف بعضی از هواداران اسبق اردوگاه شرق در حمایت بیشائبه از جنگ اوکراین در نشریه دیگری چاپ شده است. تقاضای شما مبنی بر انتشار یکی از آن مطالب که برای من بسیار کار سادهای است مستلزم نام بردن از اشخاصی است که در جای دیگر مطالبی نوشته اند که این از نظر اخلاقی برای بنده امکانپذیر نیست، ضمن اینکه ممکن است با موازین ایران امروز در تعارض باشد. اگر به نوشته اول من دقت کنید به صراحت در مورد “صداقت” آن فرد ظهار شک کردهام نه در مورد ذات موضعگیریاش در قبال فاشیسم. بنده با موضع گیری صریح و مستقیم در مقابل تحرکات فاشیستی بعضی گروههای اپوزیسیون، از جمله گروههای نامبرده در مقاله فوق، کاملاً موافق هستم. اما هنوز هم مخالف امضا گذاری در کنار افرادی هستم که خود در جای دیگر مشوق نوع دیگری ازفاشیسم بودهاند.
مهرداد
■ با درود فراوان خدمت جناب پورمندی، واقعا کمی امید در وجودم زنده میشود که کلامی چنین پخته، راهگشا و واقعگرانه مشاهده میکنم. به عنوان یک شهروند صمیمانه از شما متشکرم.
از عجایب کشور ایران این واقعیت تلخ است که افراد از اردوگاههای مختلف سیاسی خود را تا حد فدایی این کشور و ملت میدانند، ولی شهامت ترک منیت و دگمها و واقعیتگرایی را ندارند.
امیدوارم که مطالب واقعگرایانه و دقیق آقای پورمندی مورد توجه بیشتری قرار گیرد و بتوانیم از این دایره باطل خارج شویم. این جمله شاید برای دوستان آشنا باشد، که تغییر از اپوزیسیون شروع میشود.
شاد و پیروز باشید.
بهمن
■ قبل از هر چیز از علی قنبری عزیز قدردانی میکنم که با بیش از دو دهه کار سنگین، همراه با عشق، احساس عمیق مسولیت اجتماعی، رواداری، استقامت و صبوری رشکبرانگیز، سایت آبرومند ایران امروز را روی دوش خود تا اینجا رسانده است. سایت ایران امروز میزبان شمار زیادی از اهل قلم با نظرات متفاوت است و بخش اظهارنظرها هم به باغچههای زیبایی تبدیل شده است که دوستان مختلف در آن گلی میکارند.
همچنین از همه دوستانی که با تائید، تدقیق و تصحیح، به من توش و توان داده و یا نسبت به بیهودگی «میانه بازی» انذار دادهاند، سپاسگزارم.
همانطور که اغلب دوستان تاکید کردهاند، ایران به سرعت به سمت سوختن و فروپاشی رانده میشود. برای نجات ایران باید شهامت پریدن از روی سایههای خود را داشته باشیم. گام نخست در این راه، تغییر ادبیات و زبان گفتگوست. زبان به گفته حکیمانه سعدی، کلید در گنج صاحب هنر است.
وقتی خانهای میسوزد، باید دست هر آن کسی را که با کاسهای آب یا مشتی خاک به کمک میآید، بوسید و فشرد. ما به عنوان یک ملت، فقط همدیگر را داریم.
با مهر و ارادت پورمندی
■ با درود، پهلویطلبی به عنوان جریان سیاسی همگن نیست که بتوان آن را فاشیستی یا لیبرال نامید. اما گرایشاتی در این میان حلقههای نزدیک و اطراف این جریان وجود دارند که گرایشات فاشیستی آشکاری دارند. همینها هستند که پرهیاهوتر و پر بسامدتر هستند و نقش پیراهنقهوهایها را به عهده دارند. آقای رضاپهلوی و نامداران این جریان آشکارا و با آدرس مشخص از این نیروها فاصله نمیگیرند و به این تصور دامن میزنند که اجازه میدهند هر گرایشی کار خودش را در درون این جریان پیش ببرد. نقش تاریخی لاتها و لمپنها در اطراف دربار و روحانیت در سرکوب نیروهای سیاسی هنوز از یاد نرفته و بخشی از واقعیت تلخ امروز جامعه ما است.
هادی رحمانی
■ درود به احمد پورمندی که با شجاعت گریبان خود را از “خشم فدایی” علیه محمد رضا شاه رهانید و به مثابه یک طرفدار جدی جمهوریخواهی مخالف سلطنت پیشنهاد مذاکره با هوادران پهلوی را مطرح کرد، آنهم در میانه گرد و خاک بیانیه یک جانبه و ضعیف ۲۴۰ نفر.
فراموش نکنیم که هواداران پهلوی در تحلیلهای دو ساله اخیر پورمندی، از جمله نوشته قبلی او در این سایت، به کلی غایب بودند و محلی از اعراب ندشتند. به نظرم روند سریع زمینگیر شدن “محور مقاومت” و سقوط اسد و درمانگی آشکار علی خامنهای و دولتمردانش پورمندی تیزبین را متوجه خطای محاسبه خود در برآورد نیروهای سیاسی نمود و او را به این نتیجه رساند که روند سقوط جمهوری اسلامی احتمالا سریعتر از آنچه تخمین زده میشود صورت خواهد گرفت و در صورت چنین اتفاقی رضا پهلوی با بیشترین اقبال مردمی برای رهبری روبروست، چه جمهوریخواهان سکولار، بهویژه گروهی که پورمندی آنرا نمایندگی میکند شخصیتی برای رقابت با رضا پهلوی در جمع خود ندارد.
جمهوری خواهان مسلمان هم در حال حاضر فاقد چنین شخصیتی هستند گرچه میر حسین موسوی سال ۸۸ دارای چنین ظرفیتی بود و بدین جهت حتی حمایت غیر مستقیم رضا پهلوی را هم داشت. به نظر من یک تحلیل گر سیاسی واقع بین اگر در دام کلیشه چپ لنینستی “جنبش رهبران خود را خواهد ساخت” نیفتدو با نگاهی حتی گذرا در می یابد که در حال حاضرهیچ شخصیت سیاسی حتی کسری از اقبال مردمی رضا پهلوی برای رهبری را ندارد. مردم ایران نه تنها ” رضاشاه و محمد رضا شاه را بخشیدهاند” بلکه آرزوی برگشتن آنها را دارند، امری که بالطبع رضا پهلوی را از رقبای احتمالی رهبری متمایز می کند.
حال باید دید که آیا پورمندی گام دوم و پر خطر تر را بر میدارد و جمهوری خواهان را به پذیرش قبول رهبری رضا پهلوی حول جبهه “نجات ایران” در دوران گذار دعوت میکند یا نه؟ من شخصا با توجه به تیزبینی پورمندی امیدوارم که چنین کند گرچه میدانم که کار کوچکی نیست و تهمت وافترای فراوان بدنبال دارد.
برای ترغیب پورمندی به برداشتن این قدم بزرگ اما به لحاظ شخصی خطر ناک، او را به تعمق در باره سه موضوع ذیل فرا میخوانم:
۱. گفتمان و شخصیتهای جمهوری خواه سکولار از جنس نویسندگان بیانه ۲۴۰ نفره و آنانی که چند ما پیش در آلمان گرد آمدند تنها توان بسیج درصد اندکی از مردم را دارند، چه آنان نتوانستهاند مزایای “یک نظام جمهوری عرفی” را به مردم ثابت کنند.
۲. خطر همراهی بخشی از جمهوریخواهان ملیمذهبی و اصلاحطلبان با مجاهدین خلق در زمان فروپاشی جدی است، چه پهلویستیزی و سکولار ستیزی و ایجاد جامعه توحیدی بین آنها همچنان هوادار دارد.
۳. جمهوری خواهان سکولار دمکرات با قبول رهبری رضا پهلوی قادر خواهند بود که در پروسه گذار هم پایه نهاد های دمکراتیک را تاسیس کنند و هم مانع شوند که جریان غیر دمکرات سلطنت طلب رضا پهلوی را به نفع خود مصادره کند. شاید یادآوری تجربه حرکت مخرب حزب توده پس از شهریور ۲۰ که به جای همراهی با شاه جوان متمایل به سوسیال دمکراسی، با توسل به مغالطه لنینستی “سلطنت یک نهاد ارتجاعی است”، در طرح ترور او شرکت کرد خالی از درس نباشد.
با احترام آرش
■ دو نوشته آخر، آقای رحمانی و آرش گویا و صریح بودند. باشد که مورد توجه دوستان واقع شوند.
جمله پورمندی: “ما ایرانیان بعنوان یک ملت فقط همدیگر را داریم” اشک به چشمان هر ایرانی درد آشنایی در این دوران پر آشوب میآورد.
کامیار باشید. پیروز
■ ما باید در پیوند با پهلویطلبان ابتدا بکوشیم تا فتیله تنش را پایین بکشیم، جناب پورمندی امیدوارم موفق بشوید در پائین و یا خاموش کردن فتیله تنش، همچنین از اینکه زحمت کشیدید دردمندی و آرزوهای خودتان را در نوشته پر احساستان بگنجانید، تا بتوانید هم خودتان و هم سایر کنشگرانی که با شما بظاهر همراه هستند را توجیه و راضی بفرمائید. حالب است فقط میخواستم یادآوری کنم که؛ این مردم ایران نیستند که بخواهند و یا باید انتظار داشت تا رضا شاه و محمد رضا شاه را ببخشند! چرا که این مردم ایران هستند که فریاد میزنند ما اشتباه کردم، غلط کردیم ... بیشعوری و نادانی کردیم انقلاب کردیم، مارا ببخشید.
امیدوارم اگر واقعگرا هستید این اظهار نظر را در پرونده سلطنت طلبی و پهلوی پرستی نگنجانید.
آیا میتوانید، یا توانسته اید از خود و سایر همفکران بپرسید که چرا در 46 سال گذشته شما مهوریخواهان نتوانستیهاید به مردم ایران ثابت کنید که یک نظام جمهوری عرفی که گویا نظامیست که شایستهسالاری را جایگزین خویشاوندسالاری میکند را پذیرا شوند؟
با احترام پیروزی
■ یک جوان همسن بچههای ما حکومت اسد را که پشتیبانی ایران و سوریه را داشت سرنگون میکنه و حداقل تا حالا موضعگیری معقول و منطقی در باره نحوه اداره کشور هم داره اونوقت روشنفکرهای ما در دهه هشتم زندگیشون هنوز تو بحث هستن که مثلا در مورد پهلوی چیها چطوری موضع بگیرند. واقعا عجیبه که ما چطوری گرفتار این وضعیت متشتت و پر تفرقه شدیم.
حمید از تورنتو
■ آرش گرامی! پیشنهاد کرده اید که با دعوت از جمهوریخواهان به پذیرش رهبری رضا پهلوی، شجاعت خودم را نشان بدهم. به گمانم یک سوء تفاهم بزرگ برای شما پیش آمده است. اگر شجاعت این است، من مطلقا از آن بهرهای نبردهام. در نیت خیر شما تردیدی ندارم، اما فعلا باید قاچ زین را بچسپیم و آقای پهلوی را به خالی کردن بادی که در آستینش کردهاند و بازگشت به مواضع جرج تاون فرا بخوانیم و منتظر باشیم که او در گام نخست، با قاطعیت و بدون لیز خوردن، با اوباشیگریهایی که از حد و اندازه گذشتهاند و نیز با حمل پرچمهای اسرائیل و سلطنتی به جای پرچمهای ایران، مرزبندی کند و با صدایی که همه بشنوند بگوید و بنویسد که تظاهرات جلوی بیبیسی، توهین و هتاکی به روشنفکران و پهلویستهایی نظیر خانم فروغ کنعانی کار ارتش سایبری رژیم بوده است و از این پس بخش سالمسازی فضای سیاسی را در دفتر خود تاسیس کرده، نام هر کس را که به نام حمایت از پهلوی دست به توهین، هتاکی و اوباشیگری بزند، اعلام میکند.
گام بر داشتن در مسیر نجات ایران مستلزم حداقلی از پرنسیب و گذشت از منافع گروهی و فرقهایست. ادعای رهبری و داعیه پر کردن خلا قدرت البته حق طبیعی آقای پهلوی است. تناقض این ادعاها با داعیه مشروطهخواهی مشکل او با پهلویستهایی است که خود را مشروطهخواه میدانند. مساله من جمهوریخواه نیست. کسی که میخواهد خلا قدرت در ایران ۹۰ ملیونی و سرشار از بحران و تضاد را پر کند، باید بتواند حداقل هوادارانش در لندن و پاریس را مدیریت کند! به قول زنده یاد شاملو، یک چیزی بگوییم که بگنجد! جامعه روشنفکری ایران، شاید بازیگر خوبی نباشد، اما در بازی خراب کنی استاد است! هر که با آن در افتاد، ور افتد.
چه خامنهای و چه پهلوی! فعلا مساله اصلی پایین کشیدن فتیله تحریک و خشونت کلامی و فیزیکی و تنگ کردن فضا برای عوامل حکومت و متعصبان از همه سو است.
با ارادت پورمندی
■ پورمندی گرامی - شما شایستگی کامل برای مذاکره با دیدگاه دیگر را دارید. ثانیا، منتظر صراط مستقیم شدن طرف مقابل کاملا بینتیجه است. آقای رضا پهلوی را هر روز به سمت افراط میکشند. این آخری با زبان بیزبانی گفت: من نمیخواهم آزادی خود را از دست بدهم. زیرا مقاومت میکند که نمیتواند در قامت یک رهبر عوامگرا قد علم کند. دموکراسیخواهان نباید به سادگی رضا پهلوی را به کلوپ “پهلوی پرستان” ببخشند، بلکه بهتر است تثبیت کنند که دمکراسی خواهان میتوانند “پهلوی دوست” هم باشند.
وقت تنگ است، جنبش مردم در دوره افت قرار دارد و منتظر واقعه است. زمانه بلحاظ تاریخی بیشتر به ۳۲ شبیه است تا ۵۷. و شاید بگوییم
به ۳۲ ئی شبیه است که نتایج ۵۷ی به بار آورد.
با احترام، پیروز.
■ پیروز گرامی.
با پوزش به خاطر تاخیر در مشارکت در این بحث مهم! موافقم که احمد پورمندی “شایستگی کامل برای مذاکره با دیدگاه دیگر را دارد”. اما او، با تمام احترامی که برای او قائلم، از طرف “ما” mandate ندارد، در این مفهوم که در هیچ روندی کسب “نمایندگی” نکرده است، و خود “ما” هم هیچ “دستور کار” منسجمی برای او فراهم نکردهایم که او بداند مرزهای “ما” کجاست.
من این نوع از مخالفت را با همه کسانی دارم که تحت نام “طرفداران” خود با دیگران مذاکره میکنند. حداقل در خارج از کشور، “ما” باید بتوانیم از طریق سازوکارهای کشوری (مانند اتحادیههای سراسری واقعی ایرانیان در هر کشور) یا از طریق سیستمهای رایگیری الکترونیک مناسب، هم “نمایندگان” خود را انتخاب کنیم و هم برای آنها “دستور کار” تعیین کنیم (چیزی شبیه آن چه در کنگره یک حزب صورت میگیرد).
اینکه الان دهها و صدها تشکل سلطنتطلب، یا لیبرال دموکرات مذهبی، یا سوسیالدموکرات، ... ، و یا کمونیست، وجود دارند و از دست هیچکدام هم کاری برنمیآید به همین دلیل است از طرف “خودشان” حرف میزنند و نه از طرف “رای دهندگانشان”.
در یک روند دموکراتیک من به احمد پورمندی رای خواهم داد، اما در غیبت چنین روندی، کسی مرا “نمایندگی” نمیکند!
با احترام – حسین جرجانی
■ نظر آقای جرجانی بسیار سنجیده و نیاز روز است. مهم این است که وقتی کسی بداند که نه صرفأ از نظرات خود میگوید، بلکه نظرات عدهای را نمایندگی میکند، در نظر و عمل او بسیار تأثیر دارد. مضافأ اینکه بسیار فرق دارد که فرد، نمایندگی ۱۰ نفر را به عهده دارد یا ۱۰۰۰ نفر را.
با احترام و آرزوی آغاز سالی خجسته برای همه.
رضا قنبری. آلمان
■ پیشنهاد جناب جرجانی جالب و قابل تامل است. زمان آن رسیده که اپوزسیون و حداقل جمهوریخواهان دموکرات (لیبرال دموکراتها و سوسیال دموکراتها) روشهای ناکارآمد گذشته را کنار گذاشته با یک نو آوری و جسارتی از طریق یک انتخابات آزاد آنلاین یک گروه سخنگو و یا هماهنگ کننده برای خود انتخاب کنند. شاید این مقدمهای باشد برای ایجاد نهادهای دموکراتیک گسترده تر برای اپوزسیون که میتواند با جلب اعتماد فعالان سیاسی و مردم در معادلات سیاسی تعیین کننده شود. حتی اگر تلاش های اولیه موفق نشود نباید از شکست ترسید زیرا تجربیاتی برای موفقیتهای بعدی خواهد بود. هر چند اگر کار با دقت و زمینه سازی لازم انجام گیرد دلیلی برای عدم موفقیت وجود نخواهد داشت.
خسرو
■ خب، افتان و خیزان وارد سال ۲۰۲۵ میلادی شدیم. بجای تبریک، در غمنامهای که حکایت دل است، کوشیدم تا به کورسوی امید، دل خوش دارم. با اجازه علی آقا قنبری آنرا لینک میکنم.
http://www.iranglobal.info/fa/node/193818
برای همه عزیزان این خانواده کوچک ایران امروز سعادت و سلامتی آرزو میکنم. از پیروز عزیز تشکر می کنم. پذیرش اجتماعی، بزرگترین محرک و دلخوشی کنشگران حوزه عمومی، از ورزش و هنر تا اقتصاد و سیاست است و من نمیتوانم خشنودی از اظهار اعتماد دوستان را پنهان کنم. اما همانطور که جرجانی عزیز تاکید کرد و آقا رضا قنبری و خسرو هم تائید نمودند، جمهوریخواهان در خارج از کشور نیازمند یک نهاد معتبر و حتی المقدور فراگیر نمایندگی هستند که بتواند از تعارضات و تناقضات متعدد درون دیاسپورا، به سلامت عبور کند. در حد توانم، با گروههای تشکیل دهنده «همگامی جمهوریخواهان»، اتاق هم اندیشی سیاسی جمهوریخواهان که یک اتاق فکر معتبر است، تشکل های جدید و کلکتیوهای «زن-زندگی-آزادی» و دوستان شورای مدیریت گذار گپ و گفتهای زیادی داشته و دارم. در ماههای اخیر اندکی امیدوارتر شدهام که شاید بتوان کاری کرد و سر همه دوستان در نهادی جمع شود. به نظرم، همین جمع کوچک ما که در آن اراده برای حرکت به روشنی دیده میشود هم، میتواند به تلاشهای راهجویانه خود ادامه بدهد. ما فقط همدیگر راه داریم. حتما راهی هست و آری! به اتفاق جهان میتوان گرفت!
امید وارم سال ۲۰۲۵ که سال تعیین کنندهای در حیات کشور ماست، به همت مشترک ما با فرجام قابل قبولی به سر آید.
با ارادت پورمندی
■ پیام سال نو خوب و معنیدار بود، بویژه در انتها “..گیسوان بانوان ..”
با ارادت، پیروز
■ با درود مجدد و نيز عرض تبريك سال نو به دوستان عزيز
بحثى كه آقاى پور مندى عزيز آغازگر آن بودند، به گفتگويى خلاق و بسيار جالب ميان دوستان عزيز دامن زده است. از آنجا كه من گهگاه در كار روزمره خود از هوش مصنوعى استفاده مى كنم، كنجكاو شدم كه نظر Chat GPT را در رابطه با نقطه اصلى بحث يعنى ضرورت اتحاد نيرو ها بپرسم و جواب او (يا آن) ااين بود: مشکل تفرقه و اختلاف میان نیروهای اپوزیسیون، به ویژه بین جمهوریخواهان و هواداران شاهزاده رضا پهلوی، یکی از موانع مهم در مسیر ایجاد یک حرکت مؤثر و همگانی برای تغییر سیاسی در ایران است. برای غلبه بر این مشکلات، چند راهکار ممکن است کمککننده باشد:
۱. تمرکز بر اهداف مشترک
• نیروهای اپوزیسیون باید روی نقاط اشتراک خود تمرکز کنند. مهمترین هدف مشترک معمولاً تغییر وضعیت کنونی و دستیابی به حکومتی دموکراتیک و پاسخگو است. به جای تأکید بر اختلافات ایدئولوژیک یا تاریخی، این هدف مشترک باید محور اتحاد قرار گیرد.
۲. ایجاد بستر گفتوگو و احترام متقابل
• فضای باز برای گفتوگو و شنیدن نظرات مختلف بسیار ضروری است.
• اختلافنظرها باید در محیطی محترمانه بررسی شوند و تلاش شود که رقابت به خصومت تبدیل نشود.
• این گفتوگوها میتواند از طریق میزگردهای عمومی، پلتفرمهای آنلاین یا نهادهای واسطه صورت گیرد.
۳. توافق بر سر سازوکار دموکراتیک
• برای بسیاری از گروهها، نگرانی از آینده ایران پس از تغییر نظام یکی از عوامل اصلی تفرقه است. توافق بر سر اصول دموکراتیک، مانند برگزاری رفراندوم برای تعیین نوع حکومت، میتواند به کاهش این نگرانیها کمک کند.
• اگر هر دو طرف به رأی مردم متعهد باشند، احتمال همکاری بیشتر میشود.
۴. ایجاد ائتلافهای عملیاتی
• اپوزیسیون میتواند در پروژهها یا برنامههای کوتاهمدت و مشخص همکاری کند، بدون آنکه از هویت سیاسی خود چشمپوشی کند.
• همکاری در مسائلی مانند حقوق بشر، فشار بر حکومت ایران در سطح بینالمللی، یا حمایت از زندانیان سیاسی میتواند به اعتمادسازی کمک کند.
۵. رهبری فراگیر و بیطرف
• وجود یک رهبری بیطرف که بتواند نقش واسطه میان گروهها را ایفا کند، اهمیت دارد. این رهبری میتواند فردی یا گروهی باشد که از احترام نسبی در میان طیفهای مختلف برخوردار است.
۶. توجه به تاریخ و اشتباهات گذشته
• بسیاری از اختلافات ریشه در تاریخ و سوءتفاهمهای گذشته دارند. بررسی بیطرفانه تاریخ و پذیرش اشتباهات از سوی همه طرفها میتواند به ترمیم روابط کمک کند.
۷. آموزش و آگاهیبخشی
• هواداران هر گروه باید از طریق آموزش به این درک برسند که تنوع ایدئولوژیک نشانه ضعف نیست بلکه بخشی از دموکراسی است.
• به جای تخریب یا انگزنی، تلاش برای شناخت دیدگاههای دیگران ضروری است.
۸. تضعیف نقش عوامل تفرقهافکن
• حکومت ایران یا سایر عوامل خارجی ممکن است عمداً تلاش کنند تا اپوزیسیون را دچار تفرقه کنند. آگاهی از این مسئله و مقابله با آن از طریق شفافیت و اتحاد بیشتر اهمیت زیادی دارد.
اگر این اصول به طور جدی دنبال شوند، امکان کاهش تنشها و افزایش همکاری میان جمهوریخواهان و هواداران شاهزاده رضا پهلوی بیشتر خواهد شد.
با مهر و ارادت وحيد بمانيان
■ با درود به دوستان و تبریک سال نو میلادی.
خیلی از جمهوری خوآهان باید از شر مطلق پنداشتن خاندان پهلوی و فرشته بودن مصدق عبور کرده و خط و مرز خود را با تودهایها و اکثریتیهای با نام و بینام و نشان در جمع خویش مشخص کنند و هم چنین با جریانات و کسانی که معتقد به اصلاح نظام اسلامیاند و حواسشان به چفیه به دوشان ملی و چپ و لیبرال هم باشد که در دیگ اتحاد و همکاری تف نیندازند. به ترکیب ۲۴۰ امضاء کننده عجول بیانیه در محکومیت گفتمان جدید فاشیستی نگاه کنید و از آن طرف هم حمایت مطلق عدهای از جمهوریخواهان سکولار را از رضا پهلوی. فدرالیستها هم که جای خود دارند و بعضیهاشون هم همکاری با مجاهدین و چشمک زدن به ترامپ را به صحبت کردن با رضا پهلوی ترجیح میدن. البته لابالی بودن عمل سیاسی رضا پهلوی هم فاکتور مهمی است که شاید تنها با متشکل شدن جمهوری خواهان آنطور که جناب خسرو ذکر کردند بر طرف شود و پادشاهی خواهان هم بلاخره سر و سامانی گرفته و تشکیلاتشان را از عوامل نفوذی و غیره پاکسازی کنند.
با احترام سالاری
■ جناب پور مندی گرامی درود بر شما. من با دیدگاه شما در این گفتارنامه کاملن همسویم بویژه با گند زدن روشنفکران پیش از انقلاب بدون استثا. من کمابیش همهی ۲۴۰ تن امضا کنندگان بیانیه را از دور یا نزدیک میشناسم و با اندوه باید بگویم که همهی آنها هم نه تنها گند زدهاند که شاید شایستهی واژگانی جاندارتر از گند زدن هستند. در برابر آن، خرسندم که بیشتر خوانندگان این نوشتار شما جز یک نفر، با احساس مسئولیتی که در نوشتار شما موج میزند، همسو هستند.
جناب پورمندی، همانگونه که شما هم نوشتهاید امروز سپهر اجتماعی ایران بویژه در میدان کنشگران اجتماعی سخت آشویناک و عصبانی است و این همهی ما را وامیدارد که با اندیشه و رواداری بیش از حد رفتار کنیم که شما هم در این نوشتار کردهاید. میگویند: «شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی، هرشب .....، زن گفتا که هر چه گویی هستم، اما تو نیز آنچه مینمایی هستی....»؟
آیا این ۲۴۰ تن نیز چنانکه مینماید هستند؟ در میان هواداران رضا پهلوی کسان بسیاری هستند که شاید رفتار و کردار زشت و زنندهای داشته باشند که البته من بسیاری از این تهمتها به آنها را مانند داستان ساعدی و یا ادعای آن شاعری که مدعی بود در فلان میدان لندن با دست به او تجاوز کردهاند، غیر منطقی، دروغ و مشکوک میدانم. اما با نگاهی گذرا به هوداران رضا پهلوی، انسانهای فرهیخته، دانشمند و سیاستورز بسیاری هم دیده میشود که اکر سنگینی جمع کمی و کیفی آنها بر شمار و جایگاه نیروهای چپ و مدعی دموکراسیخواهی و جمهوری خواهی نچربد، کمتر از آنها هم نیست.
فزون بر آن و به گواهی چشم و گوش، هواداران نیروهای چپ و انواع اتحاد جمهوریخواهان که از نگر شکل حکومت من خود را به آنها نزدیکتر میبینم چه در درون مرز و چه در بیرون مرز بسیار کمشمارند و بیشتر در طیف دانشجویان هوادار فلسطین دیده میشوند که این خود، از نگاه بیشتر مردم ایران یک امتیاز منفی برای این گروه است. در برابر آن، چنین مینماید که هواداران رضاپهلوی و خاندان او چه در درون مرز و چه در میان تودهی مردم و شاید نظامیان و دستگاه دولتی و گروههای قومی حتا کردها و مردم سیستان و بلوچستان، بسی بیش از هواداران بسیار اندک نیروهای چپ و جمهوری خواهان است. همین آرایش را در سپهر نیروهای تعیین کنند سیاست جهان نیز میتوان دید.
از اینرو من با گرایش به یک نظام جمهوری سوسیال دموکراتیک، بر آنم که هرگونه تضعیف رضا پهلوی و هواداران او آب به آسیاب جمهوری اسلامی و ارتجاع مذهبی ریختن است، و ۲۴۰ تن امضا کننده بیانیه هم مدتها است گام در این راه بی سرانجام گذاشتهاند. گذار از جمهوری اسلامی بدون همکاری و همسویی با رضا پهلوی و گرایش سیاسی او و خاندان پهلوی، راه به ظلمت و تاریکی خواهد بود. تو خواه از سخنم پند گیر، خواه ملال.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی
سیزدهم دیماه ۱۴۰۳
■ با درود فراوان به همه دوستان و تبریک فرا رسیدن سال نو میلادی. معروف است که انقلاب مشروطه با کمک فناوری تازه آن زمان در ارتباطات یعنی تلگراف پیروز شد و به نتیجه رسیدن انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ هم تا حدود زیادی مدیون امکان ضبط و نشر گسترده اعلامیه های انقلابیون و مخصوصا خمینی با نوار های کاست، که در آن زمان فناوری تازهای در ارتباطات محسوب می شد، بود. در تاثیر شبکه های اجتماعی در گسترش جنبش سبز که پایه های رژیم ولایت فقیه را به لرزه درآورد اما به دلایل مختلف ناتمام ماند، هم زیاد گفته و نوشته شده است. بنابراین پیشرفتهای فناوری در تحولات اجتماعی سیاسی را نباید نادیده گرفت.
استفاده جالب جناب بمانیان از هوش مصنوعی برای بررسی راه های ائتلاف نیروهای سیاسی جمهوریخواه و پادشاهی خواه به موقع و آموزنده است. از آنجا که هوش مصنوعی برای پاسخ به سئوالات از متون و نوشته ها، پادکستها، ویدئوها، فیلمها و خلاصه اسناد موجود در اینترنت استفاده میکند میتوان فرض کرد که پاسخ او به سئوال جناب بمانیان برایند کلیه این اسناد (تا تاریخی که در دسترس هوش مصنوعی) در اینترنت بوده است. بنابراین نکات که در پاسخ هوش مصنوعی آمده را میتوان نوعی جمع بندی برای این بحث دامنه دار دانست و به آنها دقت کرد.
نکته من در اینجا آن است که اپوزسیون دموکراسی خواه ایران نباید استفاده از فناوریهای نوین در مبارزه سرنوشت ساز برای آزدی ایران عزیز را دست کم بگیرند. (البته اینرا هم باید توجه کرد که رژیم ولایت فقیه هم مانند تمام رژیم های اقتدارگرا حداکثر استفاده از این فناوریها برای شکست مخالفان و ادامه حیات خود را به عمل می آورد).بنابراین تا این رژیم نابهنگام ارتجاعی و خامنهای متوهم و شرور ایران را بکلی نابود نکرده و از بین نبرده است باید کاری کرد تا شاید سال ۲۰۲۵ سال بسته شدن این پارانتز سیاه در تاریخ معاصر باشد. پیشنهاد من آن است که بجای درگیر شدن با مباحث فرعی که امروزه شاهد آن هستیم (اهانت به قبر ساعدی و بیانیه ها و غیره) استفاده از امکانات فناوری نوین ارتباطات و اینترنت برای ایجاد یک نهاد منتخب جمهوری خواهان دموکرات با جدیت دنبال شود. یک نهاد منتخب جمهوریخواهان دموکرات سپس میتواند با کمک صاحبنظران و از جمله استفاده از فناوریهایی مانند هوش مصنوعی یک راهبرد برندهای (A Winning Strategy) برای گذار به دموکراسی در ایران را طراحی و اجرا کند. چنان راهبردی به احتمال قوی شامل نوعی ائتلاف برد-برد با پادشاهی خواهان خواهد بود. در واقع منهم مانند جناب بمانیان از هوش مصنوعی کمک گرفته و خطوط اصلی چنان راهبردی را با چند هوش مصنوعی در دسترس مطرح کردم که به نکات جالب توجهی رسیدم و آنرا در نوشتهای تنظیم کردم. امیدوارم رهبران سیاسی دموکراسی خواه بتوانند سال نو را به نقطه عطفی در این مبارزه سرنوشت ساز تبدیل کنند.
خسرو
■ من گزیدهای از کامنت قبلی خود را که نمیدانم بچه دلیلی چاپ نشد به علت اهمیت موضوع چگونگی اپوزیسین تکرار میکنم مهمترین گرایشات اپوزیسیون موجود اول طرفداران توسعه و دموکراسی ذیل توسعه میباشند که خود بدو زیر شاخه تقسیم میشوند:
ا- طرفداران توسعه آمرانه با الگو برداری از کشورهای جدیدا توسعه یافته خلیج فارس که در ابتدا نقش دموکراسی کم رنگ است وبی شباهت بدوره دوپهلوی نمیباشد که بخصوس شاه دوم را پدر مجازی این سبک توسعه میتوان دانست
۲-گرایش دوم نیزوزن بیشتری به دموکراسی برای نیل بدموکراسی قائل هستند که میتوان جمهوری خواهان وبخشی از پادشاهی خواهان را در این گرایش دانست واما رضا پهلوی مابین این دو گرایش نوسان میکند. اما شاخه دوم اپوزیسیون شامل گروه هایی اشست که هنوز باپرجم مبارزه طبقاتی وتم ضد سرمایه داری هویت مییابندواصولا توسعه بر مبنا سرمایه داری را بر نمی تابند ودر مواضع جهانی نیزبر پایه مبارزه با سرمایه وامریکا وناتو حرکت میکنند که میتوان حزب توده و چپ ارتدوکس را از زمره این شاخه دانست. بدیهی است که وحدت گروه اول با این شاخه امکان پذیر نبوده و تلاش بیثمر خواهد بود که به جز نفی هیچگونه وحتی بر مبنای ایجاب وجود ندارد.
در حاکمیت نیز دو گرایش موجود است اول گرایش هسته سخت قدرت که اصولا وقعی برای توسعه و مرهم گذاشتن بر صدها زخم حاصل از حکومت چهل و چند ساله قائل نیست و دغدغه ةن حول جبهه مقاومت و غربستیزی میباشد و گریش دوم اصلاحطلبان داخل حاکمیت هستند که هرچند واجد قدرت حقوقی مانند رییس جمهوری و غیره هستد اما فاقد قدرت حقیقی میباشند و فعلا نقش لنگر را ایفا کرده اما تحت شرایط خاص میتوانند تاثیر گذار باشند. این شاخه از حاکمیت همپوشانیهایی با شاخه اول اپوزیسیون داشته و میتواند بالقوه و فزاینده در مسیر مقابله با هسته سخت قدرت قرار گیرد.
بهرنگ
■ آقای خراسانی عزیز. کاملأ بجا و درست است که نوشتهاید: «...با اندیشه و رواداری بیش از حد رفتار کنیم». اما چرا نوشتهاید: «.... گند زدن روشنفکران پیش از انقلاب بدون استثنا»؟! من هم جزو همان روشنفکران هستم، اما نه از قضاوت منفی شما دلخور هستم و نه احتیاجی به «اعاده حیثیت» از خود میبینم. مطلبی بسیار مهمتر و اساسیتر مطرح است: من هم آدم بسیار سختگیری هستم از جمله در مورد خودم. آیا شما هم همینطور هستید؟ اما اکنون با ۷۰ سال سن به این نتیجه رسیدهام که کسی که در مورد خودش بیرحم و سختگیر باشد، در مورد دیگران هم بیرحم و سختگیر خواهد بود. و این یعنی خشکاندن ریشه تفاهم و همکاری!
کوشش مستمر و پیگیر و متین برای عقاید و اهداف خود، همرا با صبر و حوصله و رواداری در مورد خود و روشنفکران پیش از انقلاب و نیز دگراندیشان، نیاز مبرم روز است.
با کمال احترام. رضا قنبری
بیش از یک دهه است که از ایران به نام کشوری که در آستانۀ دستیابی به سلاح هستهای قرار دارد نام برده میشود. بنا بر گفتۀ کارشاسان آشنا با این مقوله، جمهوری اسلامی از چندی پیش هم به فن آوری لازم برای ساختن کلاهکهای اتمی مجهز شده و هم اورانیوم غنیشده را به مقدار کافی برای ساختن چندین بمب، بدون نیاز به کوشش بیش از اندازه ذخیره کرده است. ولی مقامات جمهوری اسلامی با اشاره به این که ایران از نخستین امضاکنندگان پیمان منع اشاعۀ سلاح هستهای (NPT) بوده است، این مراتب را تکذیب میکنند و میگویند فعالیتهای ایرآن از چارچوب همان پیمان که تولید انرژی هستهای و بهره مندی از آن را در جهت مقاصد صلح آمیز برای اعضای خود تضمین میکند، تجاوز نکرده است. بااین همه به گفتۀ آگاهان، جمهوری اسلامی از بیش از یک دهه پیش دست به کار یک رشته تلاشهای پنهانی برای کسب توانایی تولید سلاح هستهای بوده است که با تعهدات آن در قبال پیمان منع اشاعۀ این گونه جنگ افزارها تضاد آشکار دارد.
فشار بر جمهوری اسلامی در هفتههای اخیر برای شفافسازی فعالیتهای هستهای خود به شکل محسوسی از سوی سه کشور بزرگ اروپایی (فرانسه، آلمان و انگلستان) رو به افزایش نهاده است. تقارن این فشارها و سختگیریها بر استبداد دینی حاکم بر ایران با وارد شدن ضربات مهلکی بر موقعیت و اعتبار آن در لبنان و غزه و سرنگونی حکومت بشار اسد در سوریه و فرار او به مسکو دست به دست هم داده و توجه ناظران را هر چه بیشتر به سوی خود جلب کرده است. آنان این رشته تحولات را بیارتباط با یکدیگر نمیدانند، به ویژه که سقوط نامنتظر بشار اسد در سوریه باخت بسیار بزرگی را برای علی خامنهای، تصمیمگیرندۀ اصلی در صحنۀ شطرنج سیاست ایران رقم زده و موجب تضعیف و تزلزل هرچه بیشتر او را در رأس یک استبداد مداخلهگر و بیترحم موجب شده است.
بشار اسد که پس از جانشینی پدرش حافظ اسد در سال ۲۰۰۰ تنها با تکیه بر جمهوری اسلامی و سپس روسیه توانست از سرنگونی حکومت موروثی خود در جریان خیزش معروف به “بهار عربی” و جنگهای داخلی ناشی از هجوم گروههای جهادی به سوریه جلوگیری کند، هنگامی که سه هفته پیش از سوی دو حامی عمدهاش حتی انگشتی برای نگه داشتن بیشتر او بر مسند قدرت در برابر پیشرفت سریع نیروهای مهاجم تکان داده نشد، چارۀ دیگری جز پناه بردن شتاب زده به دامان پوتین برایش باقی نماند.
از آن سو آژانس بینالمللی انرژی اتمی در نشست روز شنبه ۳۰ نوامبر خود با صدور بیانیۀ تندی از جمهوری اسلامی به خاطر بالا بردن سطح غنیسازی خود تا حد ۶۰ درصد با صراحت انتقاد کرد و این اقدام را به سبب مغایرت با تعهدات ایران در چارچوب مقررات آژانس بینالمللی انرژی اتمی مورد نکوهش قرار داد. یک روز بعد از صدور این بیانیه، محمد باقر قالیباف رئیس مجلس شورای اسلامی در مقام پاسخگویی برآمد و در این واکنش نه تنها سخنی در جهت رفع نگرانی اعضای آژانس بر لب نیاورد، بلکه با لحنی که بوی دهنکجی هم از آن استشمام میشد گفت که ایران دست به کار راه اندازی سانتریفیوژهای نیرومندتری نیز هست که تعداد آنها ممکن است ار پنج هزار تجاوز کند.
با این همه، عباس عراقچی وزیر امور خارجه، گویا به سفارش بالا دستیهای خود، به گونهای ملایم و آشتیجویانه در این زمینه سخن گفت و اظهار امیدواری کرد که ادامهی تماس و گفتوشنود میان آژانس و جمهوری اسلامی به نتیجهای که برای دو طرف رضایتبخش باشد بیانجامد.
دو هفته پیش از آن رافائل گروسی، مدیر کل آژانس در سفر خود به ایران گفتگوهایی با مقامات جمهوری اسلامی انجام داد و هنگام ترک ایران در مجموع از سفر خود ابراز رضایت کرد. لحن سخنانش بیشتر از امیدواری به حصول توافقی با ایران حکایت داشت تا انتقاد و سرزنش. ولی رفتار سیاستمدارانۀ او به هیچرو نمیبایست بر تعدیل سیاست آژانس بینالمللی انرژی اتمی در قبال جمهوری اسلامی تعبیر شود، بلکه واکنش توأم با تهدید و هشدار فرانسه و آلمان انگلیس نشان دهندۀ موضع سخت گیرانۀ جامعۀ بین المللی در برابر تهران بوده است.
عباس عراقچی در اظهارات چند روز پیش خود ضمن حفظ لحنی امیدوار کننده خود به امکان حصول توافق جدیدی با کشورهای اروپایی، از آنها به این سبب که پس از خروج آمریکا از برجام بسیاری از تحریمهای خود را در قبال ایران از سر گرفتند گله کرد.
بنا به اظهار ناظران، کوشش جمهوری اسلامی و طرفهای اروپایی در تماسهای جدید خود مصروف بر این است که پیش از مستقر شدن دوبارهی ترامپ در کاخ سفید، به یک توافق قطعی در ارتباط با چارچوبی برای فعالیتهای مسالمتآمیز هستهای ایران دست یابند، ولی آگاهان تحقق چنین هدفی را در یک محدوده ی کوتاه زمانی غیرمحتمل میدانند.
در باور نگارنده حصول نتیجه در تماسهای مربوط مسائل هستهای به طور کلّی به سود منافع بلند مدت کشور است، زیرا از سویی ناکامی عناصر افراطی در داخل جمهوری اسلامی که در اختیار گرفتن سلاح هستهای را به سبک کرۀ شمالی به منزلۀ وسیلهای برای مصون نگهداشتن خود از حملات خارجی با جدیت دنبال میکنند، خواهد شد و از سوی دیگر با کاستن از نگرانی کشورهای همجوار که به شدت از مجهز شدن جمهوری اسلامی به سلاح هستهای بیمناکند، فضای آرامشی در منطقه پدید خواهد آورد. احتمال این که چنین فضایی به همکاریهای ثمر بخش اقتصادی میان ایران و کشورهای همجوار و کاستن از تنشها بیانجامد وجود دارد.
واقعیت این است که منافع اقلیت خشکاندیش حاکم از همان نخستین روزهای بعد از انقلاب با مصالح تودۀ مردم در تضاد آشکار بوده است. رهبران این اقلیت همواره کوشیدهاند فضا را چه در داخل کشور و چه در مناسبات ایران با جهان خارج متشنّج نگاه دارند تا هرچه آسانتر بتوانند از آب گلآلود به سود منافع حقیر و فرقهگرایانۀ خود ماهی بگیرند. با اندوه بسیار باید گفت که آنها ابتدا با فریبکاری یا به قول خمینی “خدعه” و سپس بهره جستن از زور برهنه مقاصد خود را پیش بردند و بر جایگاه قدرت استوار شدند. امّا روند رویدادها در چند سال اخیر، چه در منطقه و چه در خود ایران، نشان میدهد که همۀ پشتوانۀ مردمی خود را در هر دو صحنه از دست دادهاند و با آنکه در کشتن و به بند کشیدن هیچ اهمالی نکردهاند و نمیکنند، شتاب آهنگ در حال نزدیک شدن به پایان خط هستند.
فعالیتهای هستهای ایران، نگاهی به پیشینه
توجه به بهره برداری از توانایی هستهای برای تولید انرژی از اواخر دهۀ ۱۹۶۰ در ایران مورد توجه شاه قرار گرفت. در پاییز سال ۱۹۶۷ یک راکتور هستهای پژوهشی با ظرفیت پنج مگاوات از جانب دولت آمریکا در اختیار ایران قرار گرفت و در دانشگاه تهران نصب شد. پس از امضای پیمان منع اشاعۀ سلاحهای هستهای میان آمریکا و اتحاد شوروی در ۱۹۶۸، ایران از نخستین کشورهایی بود که به آن پیمان پیوست و در ۱۹۷۰ سازمان انرژی اتمی کشور را بنیان نهاد. این سازمان از ۱۹۷۴ زیر نظر اکبر اعتماد قرار گرفت و به طور کامل فعّال شد. اعتماد تا اندکی پیش از وقوع انقلاب در فوریۀ ۱۹۷۹ با کارایی بر سازمان ریاست کرد.
شاه به مسئلۀ تولید انرژی از راه هستهای توجه فراوانی داشت. این سخن از سوی شاه بارها شنیده شد که نفت مادهای والاست، والاتر از آن که برای مقاصد سوختی به کار رود. نیازهای سوختی کشور را باید از منابع تجدیدپذیر تأمین کرد و از نفت برای برآوردن نیازهای به مراتب مهمتر سود جست.
فراموش نباید کرد که شاه بلندپروازیهای دیگری در ارتباط با نیروی هستهای داشت که از محدودۀ بهرهجویی مسالمتآمیز کاملا فراتر میرفت و در واقع متوجه سود جستن از نیروی هستهای برای مقاصد نظامی هم بود. در سالهای واپسین قدرتش شنیده میشد که گفتگوهای محرمانهای میان او با مقات آمریکایی و اسرائیلی جریان دارد تا ایران به یاری آنها به یک قدرت اتمی تبدیل شود. در عمل هم او از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به این سو که به کمک دو قدرت عمدۀ غربی به سلطنت باز گشت و در حلقۀ محارم دنیای غرب جای گرفت، درهایی به رویش گشوده بود که بر روی کسانی که در موقعیت او نبودند بسته میماند. چنین بود که به فرمان شاه در ۱۹۷۴ سازمان انرژی اتمی ایران بنیان نهاده شد و کار پژوهش و آموزش در ارتباط با مسائل هستهای در دانشگاه تهران به گونهای جدّی آغاز گردید، به ویژه آنکه رآکتور پنج مگاواتی هستهای که مورد اشاره قرار گرفت چند سال جلوتر در دانشگاه تهران نصب شده و به کار افتاده بود.
در ۱۹۷۵ شاه اعلام داشت که ایران باید در یک محدودۀ زمانی بیست ساله ۲۳ هزار مگاوات برق از نیروگاههای هستهای خود به دست آورد. در پیگیری این هدف بود که قراردادهایی با شماری از شرکتهای معتبر اروپایی و آمریکایی برای ساختن نیروگاه اتمی به امضا رسید. مهمترین آنها قرار داد با “کرافت ورکر یونیون” یکی از شعبههای شرکت زیمنس آلمان برای ساختن دو نیروگاه ۱۲۰۰ مگاواتی در بوشهر بود. گفتگوهایی نیز با شرکت فرانسوی “فراماتم” برای ایجاد دو نیروگاه دیگر هریک با ظرفیت تولیدی ۹۰۰ مگاوات آغاز گردید.
در این خلال شاه یک میلیارد دلار در یک کنسرسیوم اروپایی برای غنی سازی اورانیوم به نام “ارودیف” که اکثریت سهام آن به فرانسه تعلق داشت سرمایه گذاری کرد. به جز آن، از آغاز دهۀ ۱۹۷۰ شرکتهایی در سطح بومی برای فعالیت در زمینۀ تولید سوخت هستهای نیز تأسیس شدند. دومین مرکز پژوهشهای هستهای نیز در اصفهان گشایش یافت و همزمان با آن پژوهشهایی برای کشف معادن اورانیوم و و پردازش سنگهای حاوی این ماده هم دنبال شد.
با وقوع انقلاب و پایان عمر نظام سلطنتی و به ویژه آغاز جنگ هشت ساله با عراق، همۀ این فعالیتها چندین سال متوقف ماند. در این میان آنچه که به ویژه در ارتباط با نیروگاههای هستهای که در بوشهر در دست ساختمان بود روی داد در خور اهمیت و توجه است. پس از پیروزی انقلاب یکی از نخستین اقدامات حکومتگران تازه به قدرت رسیده ابطال قرارداد ساخت نیروگاههای اتمی بوشهر با “کرافت ورکر یونیون” بود.
این نکته را نیز نباید ناگفته گذاشت که در محاکمۀ عباسعلی خلعتبری، دیپلمات برجستهای که بیش از هفت سال وزارت امور خارجۀ کشور را به عهده داشت دو اتهام عمده توسط صادق خلخالی حاکم شرع بیرحم خمینی متوجه وی شد و آن عاملیت در دو امر مهم در سالهای پایانی فرمانروایی محمدرضا شاه بود. یکی از آن دو توافقی بود که در ۱۹۷۵ میان شاه و صدّام حسین در بارۀ کشتیرانی بر روی اروند رود (دجله) که مرز آبی میان ایران و عراق را در بخشی از جنوب کشور تشکیل میدهد به امضا رسید.
همانطور که میدانیم، همۀ کشورهای عرب چه همجوار با ایران و چه غیرهمجوار، تا پیش از پایان جنگ جهانی اول بخشی از متصرفات امپراتوری عثمانی بودند. در پایان یکی از آخرین جنگهایی که میان عثمانی و ایران در سالهای آغازین قرن بیستم روی داد و در آن زور عثمانی چربید، ایران از حق کشتیرانی بر اروند رود جز در جلو آبادان و خرمشهر محروم شد. عراق که پس ار فروپاشی عثمانی مدتی زیر قیمومت انگلستان قرار گرفت، پس از استقلال وارث آن وضع شد که سالها میان آن کشور و ایران مشکل ایجاد کرده بود. در دیدار میان شاه و صدام حسین در الجزایر که خلعتبری در آن دخیل بود، صدّام حسین به امضای موافقت نامهای تن در داد که بر اساس آن کشتیرانی مشترک در تمام طول اروند رود برای ایران به رسمیت شناخته شد. خلعتبری و همتای عراقی او به دلیل مسؤلیت رسمی که در مقام وزیر امور خارجۀ کشور متبوع خود داشتند بر پای آن موافقت نامه صحّه نهادند.
دومین مورد امضای قرارداد ایجاد دو نیروگاه هستهای در بوشهر با کرافت ورکر یونیون بود که پیشتر به آن اشاره رفت. در هر دو مورد خدمتی بزرگ از دید مصالح درازمدت کشور صورت گرفته بود، ولی استبداد دینی تازه مستقر شده که همه چیز را از دیدۀ کوتاه بین خود میدید و به دنبال بهانه برای از میان بردن آن مردان خدمتگزار کشور بود، هر دو خدمت را عنوان خیانت به پای خلعتبری نوشت و او را به مرگ محکوم کرد. امّا دیری نگذشت که آخوندهای نوپا در کار سیاستورزی به اشتباه بزرگی که با ابطال قرارداد نیروگاههای بوشهر کرده بودند پی بردند و شتابزده دست به دامان زیمنس شدند تا به هرچه زودتر به ایران بازگردد و کار ساخت نیروگاهها را از سر گیرد. ولی زیمنس زیر فشار آمریکا که حالا دیگر جمهوری اسلامی را با چهرهای که از خود نشان داده و رفتاری که در جریان گروگانگیری از آن سر زده بود دوست خود نمیدانست، نپذیرفت.
در جریان جنگ هشت ساله با عراق نیروگاههای بوشهر در معرض بمبارانهای متعدد قرار گرفتند و آسیب جدّی به آنها وارد شد. پس از پایان جنگ، جمهوری اسلامی که در جبهۀ مخالف با دنیای غرب قرار گرفته بود و امیدی به کمک از آن سو نداشت در ۱۹۹۵ برای تکمیل نیروگاههای یاد شده دست تقاضا به سوی روسیه دراز کرد. روسها هم که پس از سقوط نظام شوروی در بحران اقتصادی عمیقی به سر میبردند آن تقاضا را با شادی تمام و مانند یک نعمت آسمانی اجابت کردند. آنها ولی کار را نزدیک به بیست سال کش دادند و سرانجام در ۲۰۱۳ با هزینهای نزدیک به بیست میلیارد دلار برای ایران، به پایان رساندند.
این موضوع را نیز نباید ناگفته گذاشت که جمهوری اسلامی پس از نا امید شدن از یاری غرب برای دستیابی به فنآوری هستهای، افزوده بر روی آوردن به روسها متوجه بازار آزاد هم شد. در این بازار، عبدالقدیر خان دانشمند پاکستانی که از او به نام پدر بمب اتمی پاکستان یاد میکنند، دانش هستهای خود را در بازار آزاد به حراج گذاشته بود. از طریق شبکۀ وابسته به خان بود که جمهوری اسلامی توانست سانتریفیوژهای مورد نیازش را برای نصب در مراکز زیرزمینی هستهای خود در نطنز و فردو به بهای بسیار گزاف تهیه کند و به فنآوری ساختن سانتریفیوژهای پیشرفته دست یابد. دولت چین هم که سیاست بسط نفوذ در کشورهای نفتخیز خاورمیانه را دنبال میکرد از دادن پارهای کمکها و بعضی آموزشها در این زمینه دریغ نورزید.
معامله با عبدالقدیر خان بنا بر اعلام آژانس انرژی اتمی در دو نوبت انجام گرفت. بار اول جمهوری اسلامی در اوایل دهۀ ۱۹۹۰ دو دستگاه باز نشدۀ سانتریفیوژ همراه با تصویرها و راهنماییهای کتبی از شبکۀ وابسته به خان خریداری کرد، ولی از رجوع به برخی دیگر از تدارک کنندگان خصوصی این گونه تجهیزات در بازار آزاد غافل نبود. بار دوم معامله میان خان و جمهوری اسلامی در سالهای ۱۹۹۴ و ۹۵ انجام گرفت و شامل پانصد سانتریفیوژ از نوع P-1 بود و راهنماییهای کتبی برای سوار کردن سانتریفیوژهایی از نوع P-2 را نیز در بر میگرفت. جمهوری بعدها تأیید کرد که قطعات مربوط به دو هزار سانتریفیوژ هم را تا سال ۱۹۹۷ از شبکۀ عبدالقدیر خان خریداری کرده است.
پس از پیروزی انقلاب در ۱۹۷۹ جمهوری اسلامی با به دست گرفتن قدرت عملی در در کشور از نظر حقوق بینالملل جانشین نظام پیش از خود در همۀ توافقهای بینالمللی و از جمله پیمان منع اشاعۀ سلاحهای هستهای شناخته شد. نظام مذهبی تازهبنیانیافته طی مدتی بیش از دو دهه به آژانس بینالمللی انرژی اتمی، نهاد وابسته به سازمان ملل متحد که مقر آن در وین قرار دارد چنین وانمود میکرد که جز بهرهبرداری صلحآمیز از نیروی هستهای هدف دیگری ندارد. امّا در سال ۲۰۰۲ سازمان مجاهدین خلق با ارائۀ اسناد انکارناپذیر در ارتباط با ایجاد دو مرکز فعالیت زیرزمینی یکی در نطنز و دیگری در فردو، نزدیک به قم و تأسیسات آب سنگین در اراک پرده برداشت. با این افشاگری که هنگام ریاست جمهوری محمد خاتمی صورت گرفت، برای جمهوری اسلامی چارهای جز آنکه فعالیتهای هستهای خود را با هدف نظامی در سال ۲۰۰۳ متوقف کند باقی نماند. هرچند محافل غربی این توقف را با دیدۀ بدبینی مینگریستند، امّا صحت آن از سوی آژانس آژانس ین المللی اتمی در آن هنگام مورد تأیید قرار گرفت.
در سال ۲۰۰۳ هیئتی از سوی جمهوری اسلامی برای گفتگو با سه قدرت عمدۀ اروپایی و از طریق آنها با آمریکا به ریاست حسن روحانی و سپس علی لاریجانی با قصد رسیدن به یک توافق پایدار تعیین شد. جمهوری اسلامی بنا بر گواهی منابع آگاه در آن هنگام در اقدام خود به راستی قصد انشاء داشت و حتی پیشنهاد کرد که گفتگوها همۀ موارد مورد اختلاف میان ایران و دنیای غرب، از جمله موضوع تولید موشکهای دوربرد را هم در برگیرد. امّا کشورهای غربی که در آن هنگام خود را در موضع قدرت میدیدند از آن فرصت سود نجستند و با آنکه گفتگوها در ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ هم ادامه یافت، به سبب موضع عاری از انعطاف سه کشور اروپایی و در پشت صحنه آمریکا که سیاست آشتیناپذیر بوش (پسر) رئیس جمهوری وقت آمریکا را در برابر ایران و عراق و کرۀ شمالی به عنوان “مثلث شرارت” در پیش گرفته بود، به نتیجهای نیانجامید.
این روش خاتمی و عناصر میانهرو نظام را به شدّت در موضع ضعف قرار داد و خامنهای و تندروانی را که گرد او حلقه زده بودند هرچه بیشتر تقویت کرد و گستاخ ساخت. در این میان در پی رویداد یازده سپتامبر ۲۰۰۱ و اصابت هواپیماهای زیر هدایت عناصر افراطگرای عرب که از اسامه بن لادن میخط گرفتند به برجهای دوقلوی نیویورک و ساختمان پنتاگون در واشنگتن، نزدیک به سه هزار تن کشته به جای گذاشت. این حادثۀ بیسابقه و تکاندهنده جرج دبلیو بوش را به حمله به افغانستان و برانداختن طالبان مصمم کرد. از آنجا که گشایش ایران به سوی غرب در چنین فضایی صورت گرفت ناکامیاب ماند. طبیعی هم بود که جرج دبلیو بوش که کابینۀ خود را با گروهی از سیاست بازان افراطی - معروف به “نئوکان” - انباشته بود هیچگونه اعتنایی به این گشایش نکند.
از سوی دیگر نئوکانها که ترجیح میدادند پیش از یکسره ساختن کار طالبان صدام حسین را برای تقویت هرچه بیشتر اسرائیل از سر راه بردارند، برای رسیدن به این مقصود نیز بهانۀ خوبی تراشیدند و آن این بود که صدام در آستانۀ دستیابی به سلاح هستهای است. چنین بود که آمریکا عراق را با نیرویی عظیم از زمین و هوا آماج حملات خرد کننده قرارداد. برنامۀ نئوکانها این بود که پس از یکسره کردن کار صدام که فکر میکردند وقت چندانی نخواهد گرفت، به سروقت جمهوری اسلامی بروند. ولی نیروهای آمریکایی با وجود برانداختن صدام حسین و پایان دادن سریع به موجودیت نظام زیر فرمان او، مدتها در باتلاق عراق فرو رفتند و نه تنها از حمله به ایران باز ماندند بلکه با از میان برداشتن دو رقیب عمدۀ جمهوری اسلامی در شرق و غرب کشور موجبات تقویت هرچه بیشتر قدرت ملاّیان را هم به ویژه در عراق که اکثریت جمعیت آن از شیعیان تشکیل شده است فراهم ساختند.
با این همه، ایران پس از حملۀ آمریکا به افغانستان با اِشرافی که بر امور افغانستان داشت باز از همکاری با دولت بوش پسر برای مسلّط شدن هرچه زودتر آمریکا بر اوضاع در آنجا دریغ نورزید، ولی پاداش خود را با پیگیری سیاستهای هرچه خصمانه تر آمریکا در سالیان پس از آن نسبت به خود دریافت داشت.
در تمام مدّت حضور بوش پسر در کاخ سفید که تا ۲۰۰۸ به طول انجامید، روابط ایران با آمریکا در نهایت تشنج و تیرگی باقی ماند، ولی به سبب نبودن هماهنگی میان واشنگتن و پایتختهای اروپایی تحریمهایی که در آن مدت در قبال جمهوری اسلامی برقرار شد فاقد تأثیر گذاری بود و به همین دلیل جمهوری اسلامی در پیگیری برنامههای هستهای زیر زمینی خود مصمم تر و گستاخ تر هم شد.
امّا با گزینش باراک اوباما به ریاست جمهوری آمریکا در انتخابات ۲۰۰۸، ایالات متحده سیاست متفاوتی در مقایسه با آنچه در دورۀ تصدی بوش پسر جریان داشت در پیش گرفت. او با زیرکی دریافت که فشارها بر جمهوری اسلامی هنگامی میتواند مؤثر واقع شود که به صورت هماهنگ و همزمان از سوی آمریکا و اروپا به اجرا گذاشته شود. این سیاست که در دورۀ نخست تصدی او با جلب همکاری اتحادیۀ اروپا مجدانه دنبال شد به خوبی کارساز از آب درآمد و خامنهای و پیروانش فشار سنگین آن را به خوبی احساس کردند. چنین بود که در ۲۰۱۳ چراغ سبز خامنهای برای شروع گفتگوها میان ایران و پنج عضو دائمی شورای امنیت به اضافۀ آلمان به دولت نوپای روحانی داده شد. او نیز به وزیر خارجۀ خود محمد جواد ظریف که با ده سال سابقۀ نمایندگی جمهوری اسلامی در سازمان ملل و تسلط به زبان انگلیسی فرد کمال مطلوبی برای هدایت گفتگوها با کشورهای ۵+۱ بود مأموریت داد تا همراه معاونش عباس عراقچی مذاکرات را با طرفهای آمریکایی، روسی، چینی و آمریکایی پیش برد و چنین نیز شد.
امضای “توافق جامع برای اقدام مشترک” (برجام)
گفتگوها در نوامبر ۲۰۱۳ در وین آغاز شد و پس از بیست و دو ماه در ژوئیۀ ۲۰۱۵ با امضای سندی به نام “توافق جامع برای اقدام مشترک” (Joint Comprehensive Plan of Ation) که مخفف فارسی آن”برجام” و کوتاه شدۀ انگلیسیاش (JCPOA) بود به نتیجه رسید و اجرای ان اندکی بعد آغاز گردید. هدف اصلی از این توافق متعهد ساختن رسمی جمهوری اسلامی به چشم پوشی از دستیابی به سلاح هستهای در برابر رفع تحریمهای گوناگون اقتصادی از سوی شش کشور طرف مذاکره بود که چگونگی به اجرا گذاشتن آن در متن توافق به تفصیل تشریح شده است. فشردۀ تعهدات دو طرف در این موافقت نامه از این قرار بود.
تعهدات ایران:
* فراتر نرفتن شمار سانتریفیوژها در دهۀ اول پس از امضای موافقت نامه از ۵۰۵۶ واحد.
* فراتر نرفتن سطح غنی سازی در نخستین پانزده سال پس از امضای موافقت نامه از ۳.۶۷ در صد.
* بالاتر نرفتن وزن اورانیوم غنی شده در نخستین پانزده سال پس از امضای موافقت نامه از ۳۰۰ کیلوگرم.
* خودداری از غنی سازی اورانیوم در مرکز فردو
* تجدید طراحی راکتور آب سنگین اراک تا در برابر اشاعۀ مواد هستهای بیشتر مقاوم باشد.
* انجام اقدامات بیشتر در زمینۀ شفاف سازی و امضای یک پروتکل اضافی برای افزودن بر تدابیر حفاظتی.
تعهدات کشورهای ۵+۱:
* از میان برداشتن تقریبا تمامی تحریمهای شورای امنیت در برابر ایران.
* تعلیق نزدیک به تمامی تحریمهای اتحادیۀ اروپا در قبال ایران و تعهد به خودداری از برقراری دوبارۀ تحریمهایی که بر اساس برجام باطل شدهاند.
* تعلیق شماری از تحریمهای ایالات متحده در قبال بخشهای انرژی و بانکی ایران.
فرجامِ ناخوش برجام پس از خوشبینیهای فراوان
رسیدن به چنین نتیجهای خوشبینی بسیاری از هر دو سو برانگیخت و در سطح جهان نیز به عنوان یک حرکت سودمند در رفع تنش میان ایران و قدرتهای جهانی و نوید بخش یک دورۀ همکاری و تفاهم در مناسبات بینالمللی تلقی گردید. آمّا آنچه که در عمل پیش آمد در جهتی خلاف این امیدواری زودهنگام پیش رفت. نخست آنکه غرب نشان داد شتاب چندانی برای رفع بار سنگین تحریمها از دوش ایران ندارد و این خود زبان خامنهای و عوامل تندروش را بر سر دولت روحانی که نوید رسیدن به برجامهای دیگری را برای رفع مشکلات کمر شکن اقتصادی به مردم میداد دراز کرد.
دیگر این که در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ در آمریکا، با شکست دموکراتها در برابر جمهوری خواهان، آیندۀ توافق برجام و تداوم آن بیدرنگ زیر سایۀ سنگینی از شک و ابهام فرو رفت. سرانجام دونالد ترامپ رئیس جمهوری جدید که برای تأمین خشنودی میلیاردرهای یهودی که با کمکهای مالی عظیم خود به انتخاب وی به طور مؤثر یاری رسانده بودند خواستار تغییرات عمده در برجام به زیان ایران شد و چون پاسخ مساعدی از جمهوری اسلامی نشنید در ماه می ۲۰۱۸ خروج یکجانبۀ آمریکا را از توافق جامع همراه با برقراری تحریمهای جدید و تشدید تحریمهای اقتصادی پیشین آمریکا در قبال ایران اعلام داشت. کشورهای دیگر طرف توافق نیز از بیم شمول تحریمها به خود آنان از آمریکا تبعیت کردند و برجام در عمل به شیر بییال و دم و اشکم تبدیل گردید.
از سرگیری برنامههای پنهانی هستهای
برنامۀ پنهانی تولید سلاح هستهای در جمهوری اسلامی از سالهای میانی ۱۹۹۰ آغاز شد. چنانکه پیشتر اشاره رفت، با آنکه به دنبال افشاگری سازمان مجاهدین خلق از وجود این برنامه و پرده برداشتن از فعالیتهایی که در چارچوب آن در مکانهای زیرزمینی جریان داشت، آن فعالیتها چندی متوقف ماند، ولی بیاعتنایی آمریکا و اتحادیۀ اروپا به پیشنهادهای بیسابقۀ همکاری از سوی دولت خاتمی سبب شد که زیر فشار عناصر تندرو در دستگاه حاکمیت دینی فعالیتهای هستهای زیر نظر محسن فخری زاده (که در سال ۲۰۲۲ به دست عوامل وابسته به اسرائیل در حومۀ تهران کشته شد) زیر نام “برنامۀ احمد” با جدیتی بیشتر از گذشته از سر گرفته شود. بنا بر اطلاعات اعلام شده از سوی آژانس بینالمللی انرژی اتمی (IAEA) این فعالیتها تا سال ۲۰۰۹ با قوّت ادامه یافت. در این هنگام مقامات جمهوری اسلامی زیر فشار کمرشکن تحریمها برخی فعالیتهای پنهانی خود را به آژانس گزارش دادند ولی برخی دیگر و از جمله آنچه را که در مرکز فردو جریان داشت همچنان مخفی نگه داشتند.
آژانس بین المللی انرژی اتمی درسال ۲۰۰۵ تهدید کرده بود که عدم پایبندی جمهوری اسلامی را به تعهدات خود به شورای امنیت برای اقدام لازم گزارش خواهد داد و چنین نیز کرد. شورای امنیت در ۲۰۰۶ با تصویب قطعنامۀ شمارۀ ۱۶۹۶ از ایران خواست تا ازادامۀ غنیسازی اورانیوم در سطحی بالاتر از ۳/۶ درصد خودداری ورزد و تاکید کرد که عدم متابعت جمهوری اسلامی از این خواست موجب خواهد شد که تحریمهای شدیدتری را علیه ایران از تصویب بگذراند. با آین همه یک رشته تماسهای دیپلماتیک نیز از طریق عمان به صورت موازی و محرمانه با جمهوری اسلامی در همان سالها جریان داشت.
در ۲۰۱۳ با انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری که در مبارزات انتخاباتی خود اقدامات قاطعی را برای رفع تحریمهای بین المللی فلج کننده تعهد کرده بود، زمینه هرچه مساعد تری برای آغاز گفتگو میان ایران با پنج کشور عضو شورای امنیت به اضافۀ آلمان فراهم گردید و چنانچه اشاره رفت سرانجام مذاکرات میان دو طرف در وین آغاز شد و پس از ۲۲ ماه گفتگو به موافقت نامۀ برجام انجامید که گفتیم چگونه نافرجام ماند.
راه یابی دوبارۀ ترامپ به کاخ سفید و گمانهزنیها
اکنون با انتخاب دوبارۀ دونالد ترامپ به ریاست جمهوری آمریکا گمانهزنیها در بارۀ تغییرات عمیقی که در سیاست این کشور در قبال جمهوری اسلامی ممکن است روی دهد به اوج رسیده است. در دورۀ چهار سالۀ ریاست جو بایدن، بر خلاف انتظاری که میرفت و وعدهای که بایدن هنگام مبارزات انتخاباتی داده بود، موافقتنامۀ برجام با وجود نزدیک شدن گفتگوها به حصول توافق، تجدید نشد و بهبود محسوسی نیز در روابط دو کشور حاصل نگردید. با این همه مناسبات دو طرف به سوی وخامت و تنش هم پیش نرفت، بلکه با نوعی کجدار و مریز تداوم حفظ یک رشته تماسهای غیررسمی در پشت پرده ادامه یافت.
البته ترامپ در برخی از مصاحبههایی که پس از پیروزی در انتخابات اخیر داشته سخنان نسبتا ملایمی در ارتباط با جمهوری اسلامی بر زبان آورده است، ولی تا آغاز رسمی کار او و ورود دوبارهاش در ۲۰ ژانویه ۲۰۲۵ به کاخ سفید داوری قطعی نسبت به این که در قبال جمهوری اسلامی چه سیاستی بر خواهد گزید نمیتوان کرد. تنها معیار روشنی که در حال حاضر در اختیار ماست راه و روش وی در دورۀ نخست ریاست اوست که به خروج یک جانبۀ آمریکا از برجام و سلب هرگونه تأثیر عملی از آن موافقت نامه انجامید.
گزینش چهرههای که به عنوان وزیر و مشاور به دولت وی راه پیدا کردهاند البته میتواند به عنوان راهنما به کار برده شود، ولی با توجه به شخصیت نیرومند آقای ترامپ و اطاعت کامل اعضای کابینه از او، تصمیم شخص رئیس جمهوری است که در عمل ملاک قرار خواهد گرفت و برای روشن شدن آن باید چند ماهی انتظار در انتظار ماند.
دنیای سیاست دنیای خشک واقعیتهاست. میزان واقعی قدرت دولتمردان و دایرۀ عملی نفوذشان در تعاملی که با کشورهای دیگر دارند تأثیر مستقیم خود را در صحنۀ سیاست جهانی بر جای میگذارد. وخامت روز افزون وضعیت اقتصادی ایران به سبب بیتدبیری و خشکاندیشی آقای خامنهای و فساد و عدم صلاحیت عوامل زیرفرمان وی همراه با گزیدن اولویتهایی منافع و مصالح دراز مدت ایران در آنها جایی ندارند، کشور ما را با آنکه افزوده بر داشتن مردمی مستعد و هوشمند، یکی از غنیترین کشورهای جهان از نظر منابع طبیعی است، به روز افلاس نشانده است.
گذشته از این، ماجراجوییهای فاجعه بار در منطقه با وجود ریختن دهها میلیارد دلار به پای گروههای نیابتی، در ماههای اخیر به شکستهای مفتضحانه انجامیده است. مهرههایی مانند حماس و حزبالله لبنان که نظام ولایی برای پیش بردن سیاستها و گسترش نفوذ خود در منطقه بر آنها متکی بوده به شدت تضعیف شده یا در آستانۀ حذف شدن هستند. مهمترین شکستگی در که در یک ماهۀ گذشته سرنگونی سریع بشّار اسد و حذف او از صحنه بود که خامنهای با ضرباتی که رویدادهای چند ماهۀ اخیر در غزه و لبنان و سوریه به او نفوذ و قدرت وی وارد آورده بود حتی نتوانست انگشتی برای جلوگیری از سرنگونی او تکان دهد.
اینها واقعیتهایی از فرسایش چشمگیر موقعیت و قدرت خامنهای از چشم سیاستمدار زیرکی مانند ترامپ پوشیده نخواهند ماند و او در عرصۀ عملی شطرنج سیاست بیشک از آنها بهره برداری خواهد کرد. نمونۀ بارزی از بیخردی و رفتار استبدادی خالی از تدبیر رهبر جمهوری اسلامی و دستیارانش و پافشاری در پیش بردن موضوعاتی بوده که آشکارا مورد نفرت مردم است. فشار او برای به تصویب رساندن لایحۀ ارتجاعی حجاب و عفاف در مجلس گوش به فرمان اجرای آن از سوی دولت در این اوضاع اقتصادی رو به وخامت با خاموشیهای فراگیر و رسیدن دلار به مرز هشتاد هزار تومان گویای حدیث مفصلی از این مجمل است. کار به آنجا رسیده که شمار روز افزونی از مهرههای مشهور نظام مانند محسن رفیقدوست و برخی از مراجع مذهبی نیز آشکارا از لایحه لب به انتقاد گشودهاند. رئیس جمهوری هم از همان آغاز مطرح شدن لایحه در مجلس آن را فاقد قابلیت اجرا اعلام کرده بود. برخاستن موج واکنشهای منفی از هر سو نسبت به لایحۀ ارتجاعی - امنیتی حجاب و عفاف سبب شد ابلاغ آن به دولت تا کنون متوقف بماند.
میدانیم که وقوع چنین امری جز با اشارۀ رهبر که برای تصویب لایحه به عنوان یکی از ابزار مهم سرکوب و کنترل اهمیت بسیاری قائل بود، نمیتوانسته صورت پذیرد. این خود شکست بزرگی است که اکثریت بزرگ مردم امیدوارند با شکستهای دامنه دار تری دیگری در آیندۀ نزدیکی دنبال شود و ما سرانجام از این بلای عظیمی که چهل و چند سال است دامن گیرشان شده رهایی یابند.
فشارها و هشدارهایی تازه در صحنۀ هستهای
از سوی دیگر چنانکه در آغاز این نوشته اشاره رفت، فشارها و هشدارهای آژانس یینالمللی انرژی هستهای که در آغاز آذرماه با سفر رافائل گروسی مدیرکل آژانس به تهران آغاز شد، ظرف هفتههای اخیر به مناسبت افزایش ذخیرۀ اورانیوم غنی شده در سطح بالا در ایران شدت بیشتری یافته است. پس از یک جواب سربالای نسنجیده از سوی قالیباف به هشدار سه دولت عمدۀ اروپایی، ما شاهد نرم شدن ناگهانی لحن عباس عراقچی در ارتباط با این موضوع بودهایم. تهران چند روز پیش از زبان عراقچی موافقت خود را برای همکاری مؤثر تر با آژانس و فراهم کردن امکان دسترسیهای گستردهتر بازرسان این نهاد اعلام داشت که درگذشته تقریبا کم سابقه بوده است.
بد نیست بدانیم که سال گذشته جمهوری اسلامی دسترسی شماری از بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی را به تاسیسات و مراکز هستهای ایران با این ادعا که آنها «انگیزههای سیاسی» دارند، ممنوع کرد. آگاهان دلیل این نرمش را ضربات مکرری میدانند که یکی بعد از دیگری در غزه و لبنان و سوریه با از دست رفتن مهرههای مؤثر استبداد دینی و موقعیت و حیثیت واعتبار جمهوری اسلامی وارد آمده است و موجبات تضعیف آن را فراهم ساخته است.
رافائل گروسی، مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی در پی از دیدار ۱۶ آذرماه خود از ایران هشدار داد که نظام حاکم اکنون ذخیرۀ کافی از اورانیومی که به میزان ۶۰ درصد غنی شده در اختیار دارد و اگر سطح غنای این ذخیره را به نَوَد درصد برساند میتواند از آن چهار بمب تولید کند.
شورای حکام پس از بازگشت گروسی از ایران از وی خواست گزارشی جامع از روند برنامه هستهای حکومت ایران تهیه کند. این گزارش میتواند مقدمهای برای فعالسازی “مکانیسم ماشه” یا آغاز دوبارۀ تحریمها علیه تهران باشد.
سخن پایانی
اگر با اندکی باریکبینی به روش سیاستورزی آقای خامنهای چه در صحنۀ داخلی و چه در پهنۀ جهانی بنگریم در مییابیم که شیوۀ او همواره یک شیوۀ تعرّضی بوده و تنها هنگام برخورد با مانع سخت، برای برای ایستادن و نفس تازه کردن دست به عقبنشینی تاکتیکی و به اصطلاح خودش “نرمش قهرمانانه” زده، ولی به محض پایین آمدن میزان فشار یا سست شدن پایداری در برابر او، تعرّض خود را با شدّتی بیشتر از گذشته از سر گرفته است. این پدیده بارها در چند دهۀ گذشته تجربه شده است.
مثال فراموش نشدۀ آن روشی بود که در جریان چنبش “زن، زندگی، آزادی” از وی به ظهور پیوست. به یاد داریم که با رسیدن جنبش به اوج قوّت خود در نیمۀ دوّم سال ۱۴۰۱ کارگزاران خشونتپیشۀ او سختگیری معمول خود را در بارۀ حجاب به یکسو نهاده بودند، ولی دستگاه حاکم که در کمین فرصت بود و به محض احساس سستی و رخنهای در صف مبارزان، با شدّت بیشتری به رفتار خشن و بگیر و ببند پیشین خود بازگشت.
در ارتباط با تنظیم و تصویب و ارائۀ لایحۀ ارتجاعی “حجاب و عفاف” نیز پایورزان و کارگزاران آقای خامنهای در میدان طی ماههای گذشته به اشارۀ او که بار دیگر فضا را برای دست زدن به تعرّضی تازه مساعد تشخیص داده بود، مجدانه وارد عمل شدند. امّا دست پختشان هنگامی برای عرضه آماده شد که وضع ناگهان دچار تحوّلی بزرگ شده بود. از یک سو با افتادن یا آسیب دیدن مهرههایی که نظام ولایی در غزه و لبنان و سوریه با صرف دهها میلیارد دلار از درآمد کشور و به بهای محرومیت اکثریت مردم ایران از ابتداییترین خدمات همگانی بر جا نشانده بود، شکست سیاستهای ماجرا جویانۀ “رهبر” به شکلی انکار ناپذیر آشکار شد و ضعف موقعیت او را به خوبی نشان داد.
از سوی دیگر شکل گرفتن سریع دوبارۀ فضای مقاومت از سوی مردم، به ویژه نسل جوان در برابر لایحۀ ارتجاعی، به خوبی نشان احساس شد. بیمیلی پزشکیان و دستگاه ریاست جمهوری او به مایه گذاشتن از خود برای اجرای آن، احتمال بسیار ورود کشور را به یک دورۀ بحرانی جدید را روشن ساخت. صفِ ارتجاع زیر فرمان خامنهای از مدتی پیش خود را برای ابلاغ لایحه و اعلام یک پیروزی بزرگ آماده میکرد. رهبر کارکشته که تجربۀ سی و چند سالۀ حکومت شامهاش را تیز کرده است، به سرعت پس بودن اوضاع را دریافت و آنچه را که باید به مجلس و مجلسنشینان و دیگر عملۀ زیر فرمان خود بفهماند با اشاراتی دور از انظار فهمانید و چنین بود که ابلاغ لایحۀ تصویب شده به دولت در میان بهت حامیان آن متوقف ماند و به احتمال زیاد تا هنگامی که فرصت مساعد دیگری پیش نیاید در مورد آن تجدید مطلع نخواهد شد.
در همین اثناء بریتانیا، فرانسه و آلمان در نامهای به شورای امنیت سازمان ملل اعلام کردند آمادهاند تا در صورت لزوم برای جلوگیری از دستیابی جمهوری اسلامی به سلاح هستهای، مکانیسم ماشه را فعال کنند تا همه تحریمهای بینالمللی علیه تهران از سر گرفته شود.
گرچه هفته گذشته پس از تهدید فعال شدن مکانیسم ماشه از طرف شورای امنیت، عباس عراقچی برای این که جمهوری اسلامی زیاد هم رام جلوه نکند تهدید کرد که در صورت عملی شدن این تهدیدی، تهران نیز محدودیتهایی را که در ارتباط با ساخت سلاح اتمی تا کنون بر خود تحمیل کرده است به یک سو خواهد گذاشت، امّا همه میدانند که در این اوضاع و احوال که هیچ چیز بر وفق مراد جمهوری اسلامی رهبر آن پیش نمیرود، این گونه تهدیدها چیزی جز رجزخوانی بیپشتوانه نیست.
با سقوط رژیم اسد در سوریه، آرامش نسبی در این کشور سایه افکنده است. همزمان رویکرد مقامات جدید این کشور مبنی خودداری از تنش و تاکید بر صلحطلبی و سازندگی نیز امید را برای چشمانداز روشن زنده نموده است. همچنین با توجه به هماهنگی کشورهای موثر بر مناسبات سیاسی سوریه در خصوص ثبات و امنیت در این کشور، به نظر میرسد شعلههای جنگ در سوریه نیز خاموش شده است.
استقرار صلح و سازندگی در کشورهای اطراف ایران نظیر سوریه و عراق البته مطلوب رژیم ولایی نیست. چه رژیم ولایی، در این صورت قادر نیست کالایی به نام “حداقل امنیت داریم” را به برخی از اقشار بفروشد و در نتیجه فساد گسترده، بیعدالتی و ناکارآیی حکمرانیاش تحت آن پنهان کند. بنابراین سناریوی “سوریهشدن هراسی” مقامات رژیم به تدریج رنگ میبازد. وقوع چنین فرایندی در سوریه، البته دارای پیامدهای معتنابهی برای رژیم ولایی و جنبشهای مردم نهاد ایران خواهد بود که در این یادداشت به فشردگی به آن اشاره خواهد شد.
۱. از بین رفتن کارآمدی “ترس از سوریهای شدن” بهعنوان ابزار تبلیغاتی
کاهش اثربخشی پروپاگاندا: “سناریوی سوریهای شدن ایران” یکی از ابزارهای مهم تبلیغاتی رژیم ولایی برای ترویج یاس و انفعال سیاسی در میان فعالین مدنی و جامعه ایران، سرکوب اعتراضات و مهار افکار عمومی بوده است. با آرام شدن اوضاع سوریه و سقوط رژیم اسد، این ابزار تبلیغاتی کارآمدی و اثر بخشی خود را از دست خواهد داد.
افزایش تمایل به اعتراضات: در شرایط فعلی شهروندانی که از تنگناهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی به ستوه آمده اند، دیگر از”سناریوی سوریهای شدن ایران” و بالتبع جنگ داخلی و نابسامانی مشابه سوریه نگرانی به خود راه نخواهند دارد. بنابراین آمادگی بیشتری برای اعتراض و خیزش عمومی نشان خواهند داد، زیرا احساس میکنند هزینههای گذار از رژیم ولایی کمتر از هزینه بقای این رژیم است.
۲. فروپاشی مشروعیت گفتمان “محور مقاومت” و صادرات تشیع ولایی
سقوط اعتبار توجیهات گفتمان ولایی: سقوط اسد و رژیمش ضربهای جدی به گفتمان ” هلال شیعی محور مقاومت” وارد نمود، چراکه سوریه یکی از کلیدیترین حلقههای این محور بوده است. رژیم ولایی به بهای فقر و فلاکت مردم ایران، میلیاردها دلار را صرف بقای رژیم اسد نمود. شکست پروژه خاندان اسد، این امر اعتبار داخلی و خارجی ادعاها و سیاستهای منطقهای رژیم ولایی را برباد داده است.
تقویت گفتمان مخالفان رژیم ولایی: گروههای اپوزیسیون داخلی و خارجی با استناد به سقوط رژیم اسد اینک میتوانند با تاکید بر شکست سیاستهای منطقهای هلال شیعی و گفتمان ولایی و همچنین برباد رفتن، میلیاردها دلار از داراییهای مردم ایران، خواستار پاسخگویی مقامات رژیم ولایی و بطور اخص رهبر آن شوند.
۳. آسیبپذیری ساختار امنیتی-نظامی رژیم
سستی و کاستی توان سرکوب: اگر پیامدهای سقوط اسد باعث کاهش نفوذ رژیم ولایی در سوریه و محدود شدن دسترسی به گروههای نیابتی مانند حزبالله شود، رژیم ولایی از یکی از مهمترین بازوهای منطقهای خود محروم میشود که این امر حتی دارای پیامدهای امنیتی داخلی خواهد بود. تنش در میان مقامات و ریزش نیروهای طرفدار حاکمیت بر آسیبپذیری ساختار امنیتی-نظامی رژیم خواهد افزود.
۴. تغییرات در ساختار قدرت و توان سرکوب داخلی
شکاف در میان مقامات حکومتی: سقوط اسد و کاهش نفوذ منطقهای رژیم ولایی موجب اختلافاتی در میان مقامات سیاسی و امنیتی رژیم شده است. بنابراین برخی از آنها ممکن است خواستار تغییر خطوط مشی رژیم شوند، در حالی که دیگران به سیاستهای گذشته پافشاری کنند. چنین اختلافاتی زمینه ساز افزایش ریزش و انشقاق درونی حاکمیت خواهد بود.
کاهش پایگاه اجتماعی حاکمیت: کاهش مشروعیت سیاستهای منطقهای و افزایش نارضایتیهای اقتصادی و اجتماعی میتواند بخشی از پایگاه اجتماعی رژیم را به سوی مخالفان رژیم ولایی سوق دهد.
۵. افزایش فشارهای خارجی بر رژیم ولایی
تقویت موقعیت رقبای منطقهای: سقوط اسد فضای راهبردی بیشتری برای رقبای منطقهای رژیم ولایی مانند عربستان سعودی، اسرائیل و ترکیه ایجاد میکند تا نفوذ خود را در سوریه و منطقه گسترش دهند. این رقبا تلاش خواهند کرد تا ایران را بیش از پیش منزوی کنند و نفوذ آن را در مناطق دیگری مانند عراق و یمن نیز محدود نمایند.
افزایش اقدامات اسرائیل و آمریکا: رژیم اسد سپر محافظتی برای حضور رژیم ولایی در مرزهای سوریه با اسرائیل فراهم کرده بود. با سقوط این رژیم، اسرائیل و آمریکا ممکن است با آزادی عمل بیشتری به حملات نظامی علیه مواضع ایران و متحدان آن در منطقه بپردازند.
۶. کاهش قابلیتهای بازدارندگی نظامی از دست دادن عمق راهبردی:
سوریه برای ایران بهعنوان عمق استراتژیک نظام ولایی در مواجهه با تهدیدات اسرائیل و آمریکا عمل میکرد. سقوط اسد این عمق استراتژیک را حذف میکند و ایران را به مواجهه مستقیمتر با این تهدیدات سوق میدهد.
تضعیف توانایی در مدیریت بحرانهای منطقهای: کاهش نفوذ در سوریه به معنای کاهش توانایی رژیم ولایی در مدیریت بحرانهای منطقهای و حمایت از متحدان خود در لحظات بحرانی است. این امر جایگاه رژیم ولایی و اعتبار آنرا در معادلات امنیتی خاورمیانه را تضعیف کند.
پیامدهای شکست عمق راهبردی بر تحولات داخلی ایران
تدا اسکاچپول (Theda Skocpol) جامعهشناس و پژوهشگر سیاست شناسی دانشگاههاروارد، تأکید میکند که دگرگونیها بینالمللی و پویایی مناسبات منطقهای میتواند روند تحولات سیاسی و گذار از رژیمهای خودکامه را تسهیل و تسریع نماید. اینک با سقوط اسد، توازن قدرت در منطقه تغییر کرده و نفوذ منطقهای رژیم ولایی دچار فروپاشی شده است. این دگرگونی میتواند به تضعیف حمایت از گروههای نیابتی رژیم ولایی مانند حزبالله و در نتیجه کاهش قدرت گفتمان ولایی و نظامی رژیم منجر شود.
اسکاکپول معتقد است که ضعف دولت در مدیریت ساختارهای اجتماعی و اقتصادی داخلی در کنار شکست در عرصه خارجی میتواند به فروپاشی مشروعیت آن منجر شود. در ایران، استفاده رژیم ولایی از گفتمان “سوریهای شدن” بهمنظور توجیه سرکوب داخلی و تأمین مشروعیت، وابسته به ادامه بیثباتی در سوریه بوده است. سقوط اسد و پایان جنگ داخلی سوریه، این ابزار مشروعیتبخش را از رژیم ولایی سلب کرده و فشار بیشتری بر ساختار حاکمیت ولایی برای پاسخگویی به نیازهای داخلی وارد میکند.
بنا به نظریه اسکاچپول نارضایتیهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی از عوامل کلیدی در تحولات اجتماعی هستند. در ایران، نابرابری اقتصادی، فساد و چپاول منابع عمومی از سوی مقامات حکومتی و سوءمدیریت در تخصیص منابع به تقویت نارضایتیهای اجتماعی انجامیده است. در شرایطی که “هراس سوریهای شدن” دیگر کارایی ندارد، شهروندان ممکن است هزینههای اقتصادی و اجتماعی بقای رژیم را بیش از هزینههای تغییر آن ارزیابی کنند. این امر زمینهساز خیزشهای اجتماعی و افزایش تمایل به اعتراض خواهد بود.
ختم کلام
سقوط رژیم اسد، یک ضربه گفتمانی و راهبردی سنگین به رژیم ولایی و رهبرش بود. رژیم ولایی دیگر نمیتواند از سناریوی “سوریهای شدن” بهعنوان ابزاری برای ترساندن مردم از آشوب پس از فروپاشی اش استفاده کند و احتمال افزایش اعتراضات و کاهش اثربخشی سرکوب بیشتر خواهد شد. در بلندمدت، این امر میتواند تغییرات گستردهتری در فضای سیاسی ایران ایجاد کند و حتی زمینهساز تحولاتی در ساختار قدرت رژیم باشد.
طبق تئوری اسکاچپول، رژیم ولایی در شرایطی قرار دارد که بحران اقتصادی، شکاف اجتماعی، فشارهای خارجی، و کاهش مشروعیت سیاسی، شرایط گذار از اجتماعی از این رژیم را افزایش داده است. اگرچه رژیم هنوز بهواسطه ابزارهای سرکوب و کنترل رسانهها توانسته بقای خود را حفظ کند، اما ادامه این روند در بلندمدت ممکن نیست.
در روزهای اخیر بخشی به عنوان تهدید و بخشی هم به عنوان هشدار، پایان عمر جمهوری اسلامی را نوید میدهند. از زمانی که ستونها و پایههای جبهه مقاومت به لرزه افتادند تا زمانی که غزه با خاک یکسان شد، سوریه تبدیل به یک کشور و سیستم کاملا متفاوتی گردید و حزبالله هم رمقش کشیده شد و از همه بالاتر و مهم تر جامعه مدنی ایران گام به گام پلههای صعودی به سوی پیشرفت را پشت سر گذارد، در حقیقت ضعف و انزوای جمهوری اسلامی در منطقه بیش از گذشته، حتی برای خود رژیم هم، تبدیل به یک واقعیت غیر قابل انکار گردید.
از آنجا که رژیم حاکم در کشورمان مدتهاست مشغول اره کردن شاخه ایست که خود روی آن نشسته و به قول خاتمی پروسه “خود براندازی” به چرخش افتاده، تقریبا حتی بیش از آن که خودشان تصور کنند تمام گوشههای این پازل، هم در داخل و هم در خارج، در کنار هم قرار گرفتهاند. برای جمهوری اسلامی راه دیگری بهجز سقوط باقی نمانده. در حقیقت رژیم ایران تبدیل به نعشی شده که در حال دست و پازدن برای به تعویق انداختن نفسهای آخرین میباشد. کرکسهائی که مدتهاست بوی این نعش نیمهجان به مشامشان رسیده مشغول پرواز حول و حوش این جسد نیمه جان شدهاند.
نمایشها و ادعاهای “سقوط بهزودی” برای تصاحب باقی مانده این نعش نیمهجان از چپ و راست به گوش میرسد. عکس صحبت در گوشی با نتانیاهو و مژده ورود عنقریب بیبی و سرنگونی (سریع و بدون هزینه)!! رژیم، به عنوان یک ادعای غیرقابلانکار هم گفته و هم نوشته میشد. تنها اثری که از این ادعاها و گزافهگوئیها به جای ماند سخنان ضد و نقیض نتانیاهو بود که چندی پیش گفت سرنگونی رژیم ایران نزدیک است ولی چند روز بعد به مردم ایران پیام داد که بهترین فرصت برای سرنگونی رژیم وجود دارد و توصیه کرد که ایرانیان نباید این فرصت را از دست دهند. راستش من خر فهم نشدم که رژیم را از خارج ایران سرنگون میکنند یا این که مردم ایران نباید فرصت را از دست دهند و خود اقدام به سقوط رژیم بنمایند.
ترامپ هم این اواخر مدعی تغییر رژیم ایران گردید، ظاهرا توافقهائی هم بین نتانیاهو و ترامپ در این جهت صورت گرفته. ناگهان برای عقب نماندن از مسابقه سرنگونی رژیم حاکم بر ایران، سر و کله مجاهدین خلق از کلاه جادوگری راستگرایان آمریکا بیرون آمد با این نوید از سوی آقای تد کروز که سرنگونی رژیم ایران نزدیک است و سخنان یکی از سناتورها از همان حزب که مریم رجوی و مجاهدین را آلترناتیو رژیم ایران بعد از براندازی نامید و کتابی هم در دستش بود که مواضع اعلام شده از سوی مریم رجوی در آن نوشته شده و آنرا قانون اساسی ایران آینده نامید!!. فوری یاد حکایت آن شیر درمانده و پیری افتادم که حتی یک قورباغه هم به خودش اجازه میداد آن حیوان زوار در رفته را انگولک کند.
جمهوری اسلامی به مثابه بیمار در حال احتضاری میماند که دارد نفسهای آخرین را میزند. برای قوی نشان دادن خودش و ایجاد رعب و وحشت، به نماش تنها هنری پرداخته که در این شرایط سخت از او برمیآید یعنی اعدام جوانان و حتی زنان سرزمینمان.
در گذشته فقط مخالف این رژیم حاکم بر سرزمینمان بودم ولی این روزها احساس انزجار نیز به آن مخالفتم اضافه شده. در سراسر دنیا به وضوح نشان میدهند که در سوریه صدها هزار (نه صدهزار بلکه صدها هزار) انسان کشته و به زیر خاک رفتهاند. سران و پایدارچیهای این رژیم بایستی در مقابل آینه بایستند و چهره کریه و دهشتناک خودشان را در آینه ببینند تا شاید (با تاکید زیاد روی شاید) قدری از زشتی جنایاتشان در سوریه احساس شرم و حیا کنند (البته به شرطی که بدانند شرم و حیا یعنی چه) چون بر طبق قوانین بینالمللی و در نزد افکار عمومی جهان، یک شریک جرم به معنای کامل کلمه و مستحق مجازات میباشند.
هر آنچه درباره رژیم نوشتیم به یک طرف، ولی آیا رهائی از این رژیم فقط از طریق حمله نتانیاهو به سرزمینمان یا به وسیله بازنشستگانی که در آلبانی منتظر دستور ارباب نشستهاند امکان دارد؟ قهرمانانی که در سرزمین ما، حتی به قیمت جانشان کمر به مبارزه مدنی بر علیه ارتجاع و عقبافتادگی بستهاند را به جرأت میتوان در خاورمیانه بینظیر دانست. به این امید که در فردای روز آزادی، یکی از پارکهای بزرگ کشورمان را اختصاص به تندیسهای قهرمانهایمان مانند ژینا، آهو، پرستو، نیکا و هزاران استوره دیگر دهیم.
این کشور بیصاحب نیست، صاحبان اصلی این کشور، یعنی مبارزان مدنی این سرزمین، هرگز اجازه نخواهند داد راستگرایان آمریکائی “استبداد مغلوب” را با “استبداد غالب” در خاک کشورمان معاوضه کنند. نتانیاهو نیازی نیست که برای سرنگونی رژیم، سرزمینمان را به خاک و خون بکشد زیرا آسمان غمزده این سرزمین، مملو از ستارههائی ست که هرکدام را که به زیر کشند باز هم ستاره جدیدی جایگزین او خواهد شد.
براندازی آنطور که در سوریه انجام گرفت در ایران قابل تکرار نیست. نیروهای مسلحی که در چند گوشه آن کشور موضع گرفته بودند، بعد از یک سازماندهی که مدت زمانی هم طول کشید، موفق شدند با یک حمله مسلحانه و هماهنگ، رژیم تضعیف شده اسد را فراری دهند. خوشبختانه مبارزان سوری، بر عکس انقلابیون ۵۷ ایران، بعد از پیروزی، نه تنها کشت و کشتاری انجام ندادند بلکه با مقامات رژیم قبلی به مذاکره و حتی همکاری پرداختند. چنین سازماندهی مسلحانهای، آنهم در درون ایران، در حال حاضر متصور نیست، مضافا به این که یک جامعه مدنی پیشرفته و وسیع، ولی سازمان داده نشده، همانند ایران در سوریه وجود ندارد.
نقطه ضعف تغییرطلبان ایران، یعنی اصلاحطلبان، فعالان مدنی و فرهنگی، طیفهای سیاسی میانهرو و اصناف کارمندی و کارگری، در این است که با وجود دارا بودن یک پتانسیل وسیع بالقوه، قادر نبودهاند انسجامی به وجود آورند که تبدیل به بالفعل گردند و جانشین یا آلترناتیوی برای حکومت تضعیف شده کنونی به وجود آورند.
جامعه مدنی ما، بدون سازماندهی و رهبری، قادر بوده در دو مورد به پیروزی دست یابد. تحریم انتخابات مجلس و مبارزه بر علیه حجاب اجباری.
نرگس محمدی در جلوی زندان زنجان شعار نه به اعدام را داد. اعتصابات هفتگی سه شنبهها بر علیه اعدام در حال وسعت در زندانهای کشورمان است. بیائید بعد از دو پیروزی در مورد انتخابات و حجاب اجباری، با تبعیت از شلیکی که نرگس در زنجان به هوا فرستاد، شعار نه به اعدام را تبدیل به یک نهضت وسیع مدنی/سیاسی جدید برای ادامه راه به سوی پیروزی بنمائیم. زمان به نفع ما میباشد.
داریوش مجلسی
دسامبر ۲۰۲۴
■ اگر دولت پزشکیان از هر نقطه نظر ناامید کننده بوده؟ اگر این دولت حتی حداقلهای رای دهندگان به آن را بجا نیاورده؟ با وجود همه واقعیات، پزشکیان یک فرصت تاریخی دارد. او میتواند با صدای رسا (نه با تعارف و لکنت زبان) خشونت و تجاوز علیه فعالان سیاسی را محکوم کند و خواهان توقف آنها با نام بردن مشخص از آنها باشد. مشخص تر از همه پزشکیان باید صریحا از بازگشت نرگس به زندان جلوگیری کند. اگر چنین اراده و لیاقتی در پزشکیان موجود باشد میتواند به تاثیر گذار مهمی در معادلات کنونی تبدیل شود.
موفق باشید، پیروز.
■ پیروز گرامی، خواسته هایتان از پزشکیان بحق و بجاست، با این تفاوت که او فضا و قدرت کافی برای انجام این خواسته های بحق را ندارد. او در بهترین حالت اگر وعدههائی را که در مورد گشت ارشاد، برگرداندن استادان اخراجی به سر کار سابقشان و رفع فیلترینگ داده و حتی تا حدی هم موفق بوده، بتواند کاملا اجرا کند من شخصا راضیام. نظر به ضعف رژیم حاکم که از زمان انقلاب تا کنون بی نظیر بوده احتمال به وجود آمدن فضای بیشتر برای مانور دادن پزشکیان وجود دارد و شکی ندارم که او از چنین فضائی استفاده خواهد کرد. مطمئن باشید در زمانی که جنبش مدنی در کشورمان گام ها را به جلو برمیدارد اگر به جای پزشکیان، بطور مثال، جلیلی نشسته بود مطمئن باشید با چالش های بیشتری روبرو بودیم.
با احترام. مجلسی
جان لیمبرت(John Limbert)
ترجمه: منصور فرهنگ
چرا رهبران ایران روسای جمهوریخواه ایالات متّحده را ترجیح میدهند؟
وقتی که خبر ملاقات ایلان ماسک، مشاور دونالد ترامپ، رئیس جمهور منتخب آمریکا با سعید ایروانی، سفیر ایران در سازمان ملل، منتشر شد، کسی تصوّر نکرد که ماسک میخواهد خودروی برقی تسلا به نماینده جمهوری اسلامی بفروشد. این تماس نمیبایست برای ناظرین مطّلع غیرمترقّبه جلوه کند زیرا که ملاقات نمایندگان ایران، چه شاهنشاهی و چه ولایت فقیهی، با جمهوریخواهان آمریکا سوابقی دیرینه دارد. از منظر تاریخی روسای جمهور دمکرات مثل جان کندی و جیمی کارتر در گفتوگو با رهبران ایران تمایل بیشتری به دفاع از حقوق بشر داشتند تا جمهوریخواهان.
محمّدرضا شاه پهلوی سلطنت خود را مدیون رئیس جمهور آمریکا میدانست. در سال ۱۹۵۳ دوایت آیزنهاور جمهوریخواه کودتا علیه محمّد مصدّق، نخستوزیری که پیشتاز ملّی شدن شرکت نفت ایران و انگلیس بود را تاٌ ئید کرد. جانشین آیزنهاور، ریچارد نیکسون جمهوریخواه با شاه روابط نزدیکی داشت. او محمّدرضا شاه و عربستان سعودی را ژاندارمهای خلیج فارس مینامید و در دهه ۱۹۷۰ فروش تسلیحات آمریکائی به ایران را تاٌئید کرد، زمانی که مخالفت با استبداد شاه رو به تشدید بود.
بعد از فروپاشی سلطنت در سال ۱۹۷۹، شاه تا آخر عمرش رئیس جمهرر دمکرات جیمی کارتر را مسئول شکستاش میدانست. این ادّعا که کارتر طرّاح انقلاب ایران بود مورد قبول آن بخش از ایرانیان مقیم خارج کشور است که هنوز نه خود و نه استبداد شاه را مسئول فروپاشی رژیم میدانند.
بعد از انقلاب توجّه رئیس جمهور کارتر به حقوق بشر در ایران چنان عکسالعمل منفیای ایجاد کرد که صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی برای شکست کارتر در انتخابات نوامبر ۱۹۸۰ با مخالفین او همکاری کنند. عدم آزادی ۵۲ دیپلمات گروگان آمریکائی، از جمله این نویسنده(جان لیمبرت)، برای ۴۴۴ روز، نتیجه تماس غیرمستقیم خمینی و قول و قرارش با ماٌمورین مخفی رونلد ریگان رقیب جمهوریخواه او بود که گروگانها تا روز انتخابات در سال ۱۹۸۰ آزاد نشوند.
شگفتی واقعه اکتبر (October Surprise) که سالها به عنوان شایعه مورد بحث بود سر انجام در کتاب «گری سیک» پژوهشگر[۱] و دو روزنامهنگار «رابرت پری» و «کریگ اونگر» [۲] مورد تاٌئید قرار گرفته است.
پتر بیکر (Peter Baker) خبرنگار نیویورک تایمز (۳) نیز بعد از مصاحبه با «بن بارنز» یک سیاستمدار تکزاسی، ماٌمور رونالد ریگان، کاندید ریاست جمهور حزب جمهوریخواه، که برای جلوگیری از آزادی گروگانها با عناصر نزدیک به خمینی مذاکره کرده بود، جزئیات بیشتری از توطئه را فاش کرده است.
به ایرانیان پیشنهاد شد که به ازای برآوردن خواست ریگان میتوانند اسلحه مورد نیاز خود را خریداری کنند. و نیز به آنان قول داده شد که چنانچه ریگان در انتخابات کارتر را شکست دهد ایران میتواند از آمریکا اسلحه بخرد.
درآن زمان ایران در حال جنگ با عراق بود و نیاز مبرمی به اسلحه داشت، خصوصاُ برای تسلیحات امریکائی که شاه از آمریکا خریده بود. اگر ایرانیها حاضر به آزادی گروگانها بودند میتوانستند با دولت کارتر اینگونه معامله داشته باشند.
گری سیک براین باور است که اگر چه کارتر فروش اسلحه به ایران را تحریم کرده بود ولی میتوانست به ازای آزادی گروگانها نیاز تسلیحاتی ایران را بهنام پس دادن حسابهای مسدود شده توجیه کند.
بنا بر این در پائیز ۱۹۸۰ ایرانیها، مثل مردم آمریکا، توانائی انتخاب بین دو حزب آمریکا را داشتند. تصمیم ایران بر این مبنا گرفته شد که جمهوریخواهان یک ماه قبل از انتخابات آمریکا یکی از قولهای خود به ایران را عملی کرده بودند، از جمله فروش چرخهای لازم برای هواپیماهای F-4 ایران.
در اواخر ماه اکتبر قطعات یدکی مورد نیاز نیروهای مسلّح ایران با همکاری سرّی فرانسه و اسرائیل و هواپیماهای بازرسی نشده ایران که در آسمان اروپا و ترکیه پرواز میکردند به تهران منتقل شد. جزئیات این معامله بین رژیم ولایت فقیه و ماٌمورین مخفی ریگان در کتاب «لانه جاسوسان»[۴] فاش شده است.
دلیل دیگر همکاری خمینی با جمهوریخواهان ضدّیت عمیق او با کارتر به خاطر تمجید او از شاه و اینکه در شرایط آن زمان دشمنی با آمریکا به خمینی کمک میکرد که از نیروهای رادیکال بر ضد منتقدین خود استفاده کند. لذا داد و ستد جمهوریخواهان با خمینی به او کمک میکرد که رهبر «شیطان بزرگ» را تحقیر کند و شانس موفقيّت ریگان در انتخابات را افزایش دهد. به بیان دیگر، جمهوریخواهان این فرصت را به خمینی میدادند که بگوید انقلاب او رئیس جمهور آمریکا را بازنده و تحقیر کرده است – دستاوردی که دموکراتها قادر به رقابت با آن نبودند.
طنز ماجرا در این بود که هم زمان با ارسال پنهانی اسلحه به ایران در ماه اکتبر دولت کارتر و ایران به توافقی رسیده بودند که امید پایان گروگانگیری را میداد. در ماه سپتامبر ۱۹۸۰ «وارن کریستوفر» معاون وزارت خارجه آمریکا، با نماینده خمینی صادق طباطبائی در شهر بن آلمان ملاقات کرده و برای حل مسئله گروگانها به نتیجه رسیده بودند و قرار بود که بعد از ترتیب دادن جزئیات توسّط وکلا و مسئولین بانک، گروکانها قبل از ماه نوامبر آزاد شوند.
علیرغم این توافق خمینی تصمیم گرفت که معامله با ریگان انجام شود و گروگانها روز ۲۰ ژانویه ۱۹۸۱ یعنی همزمان با مراسم آغاز ریاست جمهوری او آزاد شوند.
در دوره ریاست جمهوری رونالد ریگان فروش تسلیحات آمریکائی به ایران ادامه یافت و زمینه رسوائی «ایران کنترا»(Iran Contra) بر ملا شد. افشای این واقعيّت که آمریکا به ایران اسلحه فروخته و از درآمد آن به نیروهای ضد کمونیست در نیکاراگوئه کمک کرده ریاست جمهوری ریگان را به خطر انداخت. ایران مقداری اسلحه دریافت کرد و بهائی بالاتر از قیمت بازار پرداخت ولی آنچه را که انتظار داشت دریافت نکرد.
یکی از شرایط این معامله آزادی چند گروگان آمریکائی در لبنان بود ولی دیری نپائید که نیروهای نیابتی ایران در لبنان تعدادی دیگر آمریکائی را به گروگان گرفتند و عناصر میانهروئی که پرزیدنت ریگان انتظار عادیسازی رابطه با آنان را داشت وجود خارجی نداشتند.
حالا سوٌال این است که رئیس جمهور منتخب آمریکا و ایلان ماسک برای ایران چه برنامهای دارند؟
ترامپ میخواهد با ایران معاملهای بکند که طی آن برجام با شرایط مورد نظر او تغییر و احیا شود، برنامهای که ترامپ در سال ۲۰۱۸ امریکا را از آن خارج کرد. هم زمان، ترامپ از سناتور جمهوریخواه «رند پاول» خواست که با وزیر خارجه ایران جواد ظریف که در توافق برجام نقش داشت ملاقات کند. پاول ظریف را به کاخ سفید دعوت کرد ولی رهبر ایران آیتالله علی خامنهای اجازه نداد که ظریف دعوت را بپذیرد. ترامپ دوباره سعی کرد که در فرانسه با وساطت رئیس جمهور امانوئل مکرون با ظریف ملاقات کند ولی دو باره خامنهای مخالفت کرد.
در بینش جمهوری اسلامی ایلان ماسک قائم مقام حزب سیاسی امریکا است که تهران همیشه برای مذاکره با واشنگتن ترجیح داده است. ترامپ با تاٌکید روی این اصل که هدف امریکا تغییر رژیم نیست احتمال توافق برای رژیم ایران را شیرین کرده است. و در عین حال رئیس جمهور منتخب ایران را تهدید میکند که در صورت عدم توافق تحریمهای اقتصادی علیه ایران را تشدید خواهد کرد. این احتمال هست که ایرانیان به پیشنهادات جمهوریخواهان گوش بدهند همانطور که در ۴۵ سال گذشته چنین کردهاند. چرا که نه؟
* جان لیمبرت (John Limbert) دیپلمات و استاد دانشگاه بازنشسته امریکائی است. او یکی از ۵۲ کارمند سفارت امریکا در ایران بود که ۴۴۴ روز گروگان ولایت مطلقه فقیه بودند. دکتر لیمبرت فارغ التحصل دانشگاه هاروارد است و به زبان فارسی تسلّط دارد. تحقیقات پژوهشی او در باره تاریخ و فرهنگ ایران است. او پنج کتاب در باره تاریخ و مسائل سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران نوشته، از جمله «شیراز در عصر حافظ»(Shiraz In The Age Hafez) که زنده یاد همایون صنعتیزاده آن را ترجمه کرده. ناشر این کتاب موٌسّسه فرهنگی و پژوهشی دانشنامه فارس است.
——————————————
[1] Gary Sick, All Fall down: America’s Tragic Encounter With Iran, Random House, 1985
[2] https://www.nytimes.com/1991/04/15/opinion/the-election-story-of-the-decade.html
[3] https://www.nytimes.com/2023/03/18/us/politics/jimmy-carter-october-surprise-iran-hostages.html
4 Craig Unger, Den of Spies: Reagan, Carter, and the Secret History of the Treason That Stole the White House, HRINER BOOKS, Boston – New York, 2024
(مهرزاد بروجردی، رئیس دانشکده علوم انسانی، علوم و آموزش در دانشگاه علم و فناوری میسوری است.)
چکیده مطلب
در بسیاری از کشورها، بهویژه کشورهایی با ساختارهای اقتدارگرا و پدرسالارانه، ساختارهای رسمی حکمرانی بر روابط اجتماعی غیررسمی استوار هستند که دسترسی به قدرت و نفوذ را تعیین میکنند. جمهوری اسلامی ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست. روابط خانوادگی، سوابق انقلابی و نسب روحانی از مهمترین معیارهای ورود به ساختارهای حکومتی ایران و بهرهمندی از امتیازات مرتبط با آن هستند.
از قضا، انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، برخلاف اهداف اعلامشدهاش، نتوانست انتصابهای خانوادگی و روابط مبتنی بر خویشاوندی را ریشهکن کند. بلکه چارچوب ایدئولوژیک نظام انقلابی، این روابط را نهتنها حفظ کرد، بلکه آنها را با توجیهات جدیدی که با ارزشهای حاکم همخوانی دارد، بازتعریف نمود.
برای دستیابی به رفاه اقتصادی بیشتر و تسریع در توسعه ملی ایران، ضروری است که توازن از انتصابات و رویههای حکمرانی مبتنی بر روابط خویشاوندی به سمت روشهایی تغییر یابد که بر شایستگی، توانمندی و پاسخگویی استوار باشند.
خاستگاه اجتماعی خویشاوندسالاری در ایران
در سال ۱۳۴۱، لئونارد بیندر، تحلیلگر تیزبین سیاست در خاورمیانه، در کتاب خود با عنوان ایران: توسعه سیاسی در جامعهای در حال تغییر اشاره کرد که «خویشاوندسالاری در ایران یک وظیفه خانوادگی سختگیرانه است.»[۱] اخیراً، آصف اشرف دولت قاجار را بهعنوان یک «دولت خانوادگی» توصیف کرده است[۲]؛ اصطلاحی که جولیا آدامز در کتاب دولت خانوادگی: خانوادههای حاکم و سرمایهداری بازرگانی در اروپا در دوران مدرن اولیه آن را بهعنوان یک ساختار سازمانی مبتنی بر «حاکمیت سیاسی پدرسالارانه و ترتیبات متعدد میان سران خانوادهها» تعریف میکند.
در دوران پهلوی، نفوذ چشمگیر «هزار فامیل» در امور ایران بهوضوح قابل مشاهده بود.[۳] اگرچه این خانوادهها پس از انقلاب قدرت خود را از دست دادند، تغییرات اجتماعی گسترده سال ۱۳۵۷ نتوانست بهطور بنیادین مشاهدات دقیق بیندر درباره خویشاوندسالاری را که همچنان در نظام اسلامی پس از انقلاب ادامه یافت، به چالش بکشد. چشمانداز سیاسی ایران پس از انقلاب همچنان بهشدت تحت تأثیر نهادهای غیررسمی و روابط خویشاوندی باقی مانده است.
تعریف خویشاوندسالاری و تأثیرات آن
خویشاوندسالاری به معنای اعطای مزایا، امتیازات یا مناصب به بستگان یا نزدیکان در حوزههای حرفهای یا سیاسی است. گسترش چشمگیر این پدیده نشان میدهد که اگرچه قدرت از طریق سازوکارهای رسمی اعمال میشود، منشأ آن اغلب در شبکههای غیررسمی قرار دارد و پویایی آن نیز از چنین شبکههایی نشأت میگیرد. بنابراین، تمرکز صرف بر نهادهای رسمی و بازیگران شناختهشده ممکن است به نادیده گرفتن ابعاد اساسی حکمرانی و مدیریت در ایران بینجامد. ازاینرو، بررسی و ردیابی شبکههای غیررسمی، بهویژه از طریق روابط خانوادگی و زناشویی، میتواند بینشهای ارزشمندی درباره نحوه شکلگیری دینامیک قدرت و حکمرانی ارائه دهد.
خویشاوندسالاری را میتوان بهعنوان مکانیزمی برای تضمین تداوم در رهبری و سیاستها در نظر گرفت، که با ایجاد فرصتهایی برای پرورش استعدادهای جدید توسط بستگان باتجربه و تسهیل انتقال قدرت، بهویژه در کشورهایی با بیثباتی سیاسی، عمل میکند. با این حال، این پدیده اغلب با معایب قابلتوجهی همراه است، از جمله افزایش ناکارآمدی سیاسی، تبعیض، سوءاستفاده مالی، و فساد سیاسی. اولویت دادن به وفاداری بهجای شایستگی، شایستهسالاری را تضعیف میکند، رفتارهای رانتی را ترویج میدهد و افراد بیرون از حلقه خودیها را دلسرد میسازد.
با توجه به این ویژگیها و پیامدهای خویشاوندسالاری، شایان ذکر است که مطالعه طولانیمدت نویسنده درباره ۲٬۷۴۸ نفر از صاحبمنصبان سیاسی جمهوری اسلامی، که روابط خانوادگی آنها را نیز شامل میشود، نشان میدهد که دینامیک سیاستهای پس از انقلاب در ایران بهطور قابلتوجهی تحت تأثیر سیاستهای غیررسمی قرار داشته است. این تأثیر، دستکم تا حدی، ناشی از روابط خویشاوندی و زناشویی میان صاحبان مناصب است.
شکلهای مختلف خویشاوندسالاری
ایدئولوژی حاکم بر نظام جمهوری اسلامی جامعه را به دو گروه “خودیها” و “غیرخودیها” تقسیم میکند—کسانی که نظام به آنها اعتماد دارد و کسانی که فاقد این اعتماد هستند. خودیها از اعتماد نظام برخوردارند و در مقایسه با غیرخودیها از امتیازات بیشتری بهرهمند میشوند. در نتیجه، مناصب کلیدی به افرادی واگذار میشود که وفاداری خود را به “نظام” اثبات کردهاند. این رویکرد زمینهای مناسب برای گسترش خویشاوندسالاری ایجاد میکند، هرچند که این پدیده با پوششی انقلابی ارائه میشود.
بررسی روابط خانوادگی میان نخبگان حاکم جمهوری اسلامی نکات قابلتوجهی را درباره “دایره خودیها” آشکار میکند. این روابط اغلب از سنتهایی مانند ازدواج با پسرعمو یا ازدواج میان خانوادههای سیاسی نشأت میگیرند. افزون بر این، و به شکلی منحصربهفرد در ایران، روابط خانوادگی معاصر گاه از ازدواج زندانیان سیاسی یا سربازان جنگی با خواهران، دخترعموها یا برادرزادههای همرزمان پیشین آنها در زندان یا میدان نبرد شکل گرفته است[۴].
در نهایت، فرزند روحانی بودن در یک نظام دینی میتواند بهعنوان یک امتیاز شغلی محسوب شود. بهعنوان نمونه، دادههای مربوط به ۱۶۷ وزیر نشان میدهد که ۲۲ درصد از آنها فرزندان شخصیتهای روحانی بودهاند.[۵] بهطور خلاصه، روابط خانوادگی، سوابق انقلابی و نسب روحانی، سه عامل کلیدی برای ورود به ساختار حکومتی ایران و بهرهمندی از امتیازات مرتبط با آن محسوب میشوند.
بر اساس بانک اطلاعاتی نویسنده، حداقل ۱۵ درصد (۴۰۰ نفر) از صاحب منصبان ارشد در جمهوری اسلامی دارای حداقل یک ارتباط خانوادگی با فرد دیگری در این گروه از نخبگان سیاسی (۲٬۷۴۸ نفر) هستند. این گروه شامل وزرا، رؤسای سه قوه، نمایندگان مجلس، اعضای شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، مجلس خبرگان و فرماندهان ارتش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میشود. اگر دامنه این پژوهش شامل شخصیتهای سیاسی درجه دوم مانند سفرا، ائمه جمعه، استانداران، شهرداران یا نمایندگان ولی فقیه میشد، بدون شک میزان روابط خانوادگی حتی برجستهتر میبود.
در میان این ۴۰۰ نفر، تقریباً ۶۶۵ رابطه خانوادگی متمایز وجود دارد. روابط نسبی بیشترین سهم را دارند و ۵۸ درصد (۳۸۴ مورد) از تمام روابط خانوادگی را تشکیل میدهند. روابط خویشاوندی (از طریق ازدواج) ۳۷ درصد (۲۴۶ مورد) و روابط همسری کمتر از ۴ درصد (۲۳ مورد) هستند. روابط نسبی معمولاً شامل الگوهایی مانند «پدر-پسر»،[۶] «دو یا سه برادر»[۷] یا «دو یا چند پسرعمو» است. این روابط نسبی عمدتاً در مجلس شورای اسلامی متمرکز هستند و تعدادی نیز در مجلس خبرگان و شورای نگهبان دیده میشوند.[۸] این روابط را میتوان به دو دسته بیننسلی (پسرانی که جانشین پدرانشان میشوند)[۹] و دروننسلی (دو برادر یا پسرعمو که همزمان در یک نهاد سیاسی خدمت میکنند) تقسیم کرد[۱۰].
در حالی که نخبگان با روابط نسبی عمدتاً مرد (۹۵ درصد) هستند، تحلیل دینامیک زنان دارای مناصب نیز نتایج قابلتوجهی ارائه میدهد. دادهها نشان میدهد که حداقل ۲۲ درصد (۲۰ نفر) از ۹۳ زنی که از زمان انقلاب ۱۳۵۷ بهعنوان نماینده مجلس، وزیر یا معاون رئیسجمهور خدمت کردهاند، دختران، همسران یا برادرزادههای دیگر شخصیتهای برجسته سیاسی بودهاند.[۱۱] علاوه بر این، حداقل ۱۰ درصد دیگر از آنها دختران، همسران، خواهران یا مادران «شهدا» (عمدتاً شهیدان جنگ ایران و عراق) بودهاند[۱۲].
در بوروکراسی ایران، خویشاوندسالاری به اشکال گوناگونی بروز میکند. هنگامی که یک وزیر، استاندار یا شهردار جدید به قدرت میرسد، معمولاً گروهی از افراد - که اغلب شامل دوستان و بستگان هستند - را که با او همسو میباشند، به همراه خود به ادارات و سازمانها میآورد.[۱۳] این افراد معمولاً فاقد تخصص و دانش لازم هستند و تمرکز اصلی آنها بیشتر بر تأمین منافع شخصی و حامی خود معطوف است. مقامات متمایل به انتصاب بستگان، چنین انتصابات را با ادعای اینکه «وفاداری» و «اعتماد» آنها برای مدیریت صحیح وظایف و مسئولیتها ضروری است، توجیه میکنند.[۱۴] این روند بهوضوح در بسیاری از انتصابات در بالاترین سطوح کشور دیده میشود.
نمونههایی از خویشاوندسالاری
آیتالله شهابالدین اشراقی و احمد خمینی، به ترتیب داماد و پسر آیتالله خمینی، برای سالها بهعنوان رؤسای دفتر او خدمت کردند. در دوران رهبری آیتالله خامنهای، این سمت به محمدمهدی گلپایگانی، پدر داماد او، سپرده شد.
رئیسجمهور هاشمی رفسنجانی برادر، پسر و بعدها پسرعموی همسرش را بهعنوان سرپرست دفتر ریاستجمهوری منصوب کرد. رئیسجمهور خاتمی برادرش، علی خاتمی، را بهعنوان رئیس دفتر ریاستجمهوری منصوب کرد و محمدرضا تابش، خواهرزادهاش، بهعنوان معاون رئیس دفتر خدمت کرد. رئیس دفتر ریاستجمهوری در دوران محمود احمدینژاد، اسفندیار رحیممشایی، پدر عروس او بود.
رئیسجمهور هاشمی رفسنجانی پسرش را بهعنوان رئیس دفتر بازرسی ریاستجمهوری منصوب کرد، و احمدینژاد همان سمت را به برادرش واگذار کرد. برادر هاشمی رفسنجانی نیز به مدت چهار سال ریاست صدا و سیما را در دوران ریاستجمهوری او بر عهده داشت.
حسین فریدون دستیار ویژه برادرش، رئیسجمهور حسن روحانی، بود.
منوچهر متکی، وزیر امور خارجه، همسر خود را بهعنوان مدیرکل حقوق بشر و امور زنان وزارت خارجه منصوب کرد و همچنین بستگان متعددی را در دوران تصدی خود به سمتهای مختلف گماشت.
شهردار تهران، محمدباقر قالیباف، همسر خود را بهعنوان مشاور و رئیس امور زنان منصوب کرد.
خانواده مهدوی کنی دانشگاه امام صادق را به عنوان یک کسبوکار خانوادگی اداره میکند و مهمترین مناصب علمی و اداری آن توسط اعضای خانواده شامل آیتالله، همسر، پسر، دختر، دامادها، برادر و برادرزادهها اشغال شده است[۱۵].
این بررسی نشان میدهد که خویشاوندسالاری یکی از مکانیزمهای اصلی شکلدهنده به سیاستها و حکمرانی در ایران است و به شدت در ساختارهای رسمی و غیررسمی کشور تأثیرگذار است.
خویشاوندسالاری انقلابی
خویشاوندسالاری انقلابی تا حدی با خویشاوندسالاری سنتی متفاوت است. خویشاوندسالاری سنتی معمولاً در سیاستهای خویشاوندی، ساختارهای قبیلهای، یا شبکههای حامیپروری که در خدمت قدرتمندان هستند، ریشه دارد. در مقابل، خویشاوندسالاری انقلابی بیشتر بر پایه پیوندهای خانوادگی با شهدا، اسرای جنگی سابق یا جانبازان شکل میگیرد. بهویژه، فداکاریهای پدران و برادران در دوران جنگ ایران و عراق شانس انتخاب فرزندان و دیگر بستگان آنها را افزایش داده و جایگاه «افراد برگزیده» را به آنها اعطا کرده است، که دسترسی به مناصب دولتی مهم را برای آنها تسهیل میکند. این ترجیحات خویشاوندسالارانه به حوزههای دیگری نیز گسترش یافته است، از جمله بهرهمندی از سهمیه برای ورود به دانشگاهها، دریافت بورسیههای دولتی برای تحصیل در خارج از کشور،[۱۶] و حتی برخورد قضایی ملایمتر برای جرایم ارتکابی[۱۷].
این رویه که فرزندان دارای «ژنهای خوب انقلابی» با تکیه بر نفوذ و قدرت والدین یا بستگان نزدیک خود به مزایای اقتصادی و سیاسی دست مییابند، چنان گسترش یافته که مردم برای توصیف آنها اصطلاح «آقازاده» را ابداع کردهاند. آقازادهها اغلب بهعنوان فرزندانی برخوردار شناخته میشوند که با کمترین تلاش و عمدتاً از طریق روابط خانوادگی و نزدیکی به محافل قدرت، به ثروت و نفوذ چشمگیری دست مییابند. این پدیده از مرزهای جناحهای سیاسی عبور کرده و شامل فرزندان پسر و دختر نیز میشود.[۱۸] آقازادهها که در خانوادههای سیاسی پرورش یافتهاند، معمولاً خود را مستحق تصدی مناصب عالی سیاسی یا اقتصادی میدانند و از امتیازاتی بهرهمند میشوند که اغلب بازتابی از مسیر شغلی والدینشان است. این احساس طمع و حقطلبی، که در تضاد آشکار با اصول شایستهسالاری است، بهویژه موجب نارضایتی گسترده و عمیق در میان مردم شده است.
جایگاه خویشاوندسالاری در سیستم سرمایهداری رانتی ایران
در حالی که برخی از فرزندان و بستگان صاحب منصبان از نام خانوادگی خود برای ورود به عرصه سیاست بهره میبرند،[۱۹] بسیاری دیگر که نگران فضای سیاسی ناپایدار و پرتلاطم ایران هستند، بخش تجاری را بهعنوان جایگزینی امنتر و کمتر شفاف برمیگزینند. در سیستم سرمایهداری رانتی ایران، انتصاب بستگان به سمتهای مدیریتی در بوروکراسی گسترده سازمانهای دولتی و شبهدولتی امری رایج است. این انتصابات بهویژه در نهادهایی مانند بانکها،[۲۰] شوراها، بنیادها، شرکتهای انرژی، اندیشکدهها و دانشگاهها بهوفور دیده میشود. تخصیص حقوقهای کلان و عناوینی مانند «مشاور» به بستگان و دوستان به یک رویه معمول و تثبیتشده تبدیل شده است.
جایگاه درونی این افراد به خانوادههای انقلابی اجازه میدهد تا با حداقل نظارت عمومی از فرصتهای پرسود بهرهبرداری کنند. مزیت انتصاب دامادها یا عروسها در ناشناس بودن آنها نهفته است، زیرا تفاوت در نام خانوادگی معمولاً بلافاصله رابطه خویشاوندی را آشکار نمیکند، مگر اینکه توسط رسانهها یا افراد آگاه افشا شود. این امر به حفظ اعتبار مقام ارشد کمک میکند و مانع از لکهدار شدن شهرت او میشود. حتی در صورت افشای روابط خویشاوندی، مقام مسئول میتواند ادعا کند که انتصاب بر اساس شایستگی انجام شده است. برای فاصله گرفتن بیشتر از انتصاب بستگان سببی، بعضی از مقامات از دیگر صاحبان قدرت میخواهند که خویشاوندان آنها را منصوب کنند و معمولاً در ازای آن، وعده انجام خدمتی مشابه را میدهند.[۲۱] لذا میتوان گفت اگرچه قدرت بهطور رسمی از طریق سازوکارهای تعریفشده منتقل میشود، اما خاستگاه واقعی آن اغلب در شبکههای پیچیده روابط خانوادگی پنهان است. در نتیجه، خانوادههای انقلابی اسلامی توانستهاند داراییها، جایگاه و شبکههای گسترده سیاسیای را انباشت کنند که برای سالها میتواند بر سیاست ایران تأثیرگذار باشد. برکنار کردن این خانوادههای ریشهدار و «فرزندان قدرت» که از طول عمر سیاسی و نفوذ اقتصادی قابلتوجهی برخوردارند، چالشی دشوار و پیچیده خواهد بود[۲۲].
نسب روحانی
در ایران، سنت ازدواج میان خانوادههای روحانی از دیرباز به تقویت و تداوم خویشاوندسالاری در میان صاحب منصبان سیاسی و روحانی منجر شده است. همانطور که نویسنده در جای دیگری اشاره کرده است، بسیاری از افراد در موقعیتهای کلیدی از طریق ازدواج، بهعنوان داماد[۲۳] یا باجناق[۲۴] شخصیتهای تأثیرگذار، با این افراد ارتباط پیدا میکنند و شبکهای از پیوندهای خانوادگی ایجاد میکنند که به تثبیت قدرت و گسترش نفوذ آنها کمک میکند.
یک نمونه بارز، خانواده برجسته لاریجانی است که نمونهای از رویه ازدواج میان نخبگان روحانی را به نمایش میگذارد. علی لاریجانی، رئیس پیشین مجلس شورای اسلامی، داماد آیتالله مرتضی مطهری، رئیس سابق شورای انقلاب است. برادر او، صادق لاریجانی، رئیس پیشین قوه قضائیه و رئیس کنونی مجمع تشخیص مصلحت نظام، با خانواده آیتالله وحید خراسانی، یکی از مراجع برجسته تقلید شیعه، ازدواج کرده است. برادر دیگر، باقر لاریجانی، رئیس پیشین دانشگاه علوم پزشکی تهران، داماد آیتالله حسن حسنزاده آملی، فیلسوف برجسته اسلامی است. علاوه بر این، خواهر آنها با آیتالله مصطفی محقق داماد، رئیس پیشین سازمان بازرسی کل کشور، ازدواج کرده است.
این ارتباطات خانوادگی به انتصابات سیاسی نیز گسترش یافته است. برای مثال، آیتالله صادق لاریجانی در دوران ریاست بر قوه قضائیه، برادر دیگرش، محمدجواد لاریجانی، را بهعنوان معاون امور بینالملل و رئیس دفتر حقوق بشر منصوب کرد، که نشاندهنده نقش محوری روابط خانوادگی در پیشرفت شغلی است.
این الگو به خانواده لاریجانی محدود نمیشود. بهعنوان نمونه، خانواده آیتالله خمینی روابط زناشویی با حداقل هجده خانواده مختلف برقرار کرده است،[۲۵] درحالیکه خانواده آیتالله خامنهای نیز پیوندهای خویشاوندی با حداقل نه خانواده ایجاد کردهاند.[۲۶] این اتحادها نشان میدهد که ازدواج میان خانوادهها نهتنها بهعنوان ابزاری برای حفظ نفوذ عمل میکند، بلکه بهعنوان مکانیزمی برای نهادینهسازی خویشاوندسالاری در ساختارهای رسمی حکومتی بهکار گرفته میشود و بهطور مؤثری تداوم قدرت و امتیازات را در نسلهای مختلف تضمین میکند.
نتیجهگیری
خویشاوندسالاری یکی از ویژگیهای بارز نظامهای اقتدارگرا و پدرسالارانه است، جایی که حاکمان معمولاً سیاستهای مبتنی بر روابط خویشاوندی را ترجیح میدهند، زیرا این روابط را قابلاعتماد و پایدار میدانند. در شرایطی که مناصب دولتی بهعنوان فرصتی برای منفعترسانی به خانواده، طایفه یا گروه خویشاوندی تلقی میشود - اغلب به بهای منافع عمومی و گستردهتر اجتماعی - یک نظام شبهوراثتی بهراحتی شکل میگیرد.
انقلاب ۱۳۵۷ ایران، هرچند بهطور رسمی به نظام سلطنتی پایان داد، اما نتوانست پدیده خویشاوندسالاری را ریشهکن کند. در مقابل، چارچوب ایدئولوژیک نظام انقلابی دینی این روابط خویشاوندسالارانه را با تطبیق و بازتعریف آنها ادامه داد و آنها را در قالب توجیهاتی جدید که با ارزشها و اصول رژیم همخوانی داشت، مشروعیت بخشید.
———————————-
[1] Leonard Binder, Iran: Political Development in a Changing Society (University of California Press, 1962), p. 159.
[2] Assef Ashraf, “A Familial State: Elite Families, Ministerial Offices, and the Formation of Qajar Iran,” International Journal of Middle East Studies 51 (2019), p. 43.
[۳] خانوادههایی همچون افشار، علم، امینی، اردلان، عضد، بختیاری، بیات، دولو، اسفندیاری، فرمانفرما، فیروز، قوام، هدایت، متیندفتری، پیرنیا، قرهگوزلو و زنگنه.
[۴] میتوان به روابط خانوادگی قوی در رهبری دو حزب سیاسی لیبرال و محافظهکار در ایران اشاره کرد. در حزب نهضت آزادی ایران، مهدی بازرگان، رهبر مؤسس، پدرزن محمدحسین بنیاسدی، رهبر کنونی این حزب بود. همچنین، خواهرزاده بازرگان با عزتالله سحابی، یکی از اعضای برجسته این سازمان، ازدواج کرده بود. علاوه بر این، محمد توسلی، شهردار پیشین تهران، با ابراهیم یزدی، که سالها رهبری این نهضت را بر عهده داشت، باجناق است. در حزب محافظهکار هیئتهای مؤتلفه، سعید امانی همدانی، پدر معنوی این گروه، پدرزن اسدالله بادامچیان، یکی از رهبران حزب و نماینده سابق مجلس، بود. پسر سعید، جواد، با دختر احمد قدیریان، معاون پیشین دادستان کل و یکی از مقامات ارشد زندان اوین، که از فعالان این حزب نیز بود، ازدواج کرد. برادر سعید، صادق، با خواهر اسدالله لاجوردی، زندانبان معروف زندان اوین و عضو این سازمان، ازدواج کرده بود. علاوه بر این، آیتالله رضا استادی مقدم، یکی دیگر از اعضای مؤتلفه، با حبیبالله شفیق، یکی از بنیانگذاران این سازمان، باجناق بود.
[۵] مهرزاد بروجردی، حقایقی درباره کابینهها و وزرا در جمهوری اسلامی ایران
[۶] محمدمهدی مفتح، فرزند آیتالله محمد مفتح که در دوران عضویت در شورای انقلاب ترور شد، تاکنون هشت دوره بهعنوان نماینده مجلس شورای اسلامی از دو حوزه انتخابیه مختلف در استان همدان فعالیت داشته است.
[۷] حداقل ۷۷ برادر بهعنوان نماینده در مجلس شورای اسلامی خدمت کردهاند. برای فهرستی از ۵۹ نفر از آنها میتوانید به این منبع مراجعه کنید. افرادی که در این فهرست ذکر نشدهاند عبارتند از: غلامرضا و عباس رحیمی حاجیآبادی، سید قدرتالله و سید ناصر حسینپور، سید حسن و سید عبدالهادی حسینی شاهرودی، سلیم و صمد مرعشی، انوشیروان و محمدعلی محسنی بندپی، حسن و بهمن محمدیاری، علی و محمدباقر نوبخت حقیقی، نورالدین و کمالالدین پیرموذن، و سید احسان و سید امیرحسین قاضیزاده هاشمی. علاوه بر این، خانوادههای استکی، ناطق نوری و طباطبایینژاد هرکدام سه برادر داشتهاند که بهعنوان نمایندگان مجلس حضور داشتهاند.
[۸] سید حسن طاهری خرمآبادی و پسرش سید مجتبی در سالهای ۱۳۸۷ تا ۱۳۹۲ بهطور همزمان در مجلس خبرگان رهبری عضویت داشتند. به همین شکل، عبدالنبی نمازی و پسرش حسن از سال ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۴ در مجلس خبرگان رهبری بهطور همزمان فعالیت میکردند. همچنین، برادران احمد و محمدرضا علیزاده در سالهای ۱۳۶۸ تا ۱۳۸۰ بهطور همزمان در شورای نگهبان مشغول به کار بودند.
[۹] بهعنوان مثال، پسران سید عباس ابوترابیفرد، سید محمود علوی، سید علیرضا عبادی، محمدحسین افتخاری، سید یونس عرفانی، عزتالله دامادی و محمدحسین صادقی راه پدران خود را دنبال کرده و بهعنوان نمایندگان مجلس شورای اسلامی انتخاب شدهاند.
[۱۰] بهعنوان مثال، برادران زیر بهطور همزمان در دورههای مشخصی از مجلس شورای اسلامی حضور داشته اند: محسن و محمد مجتهد شبستری (دوره اول)، غلامرضا و عباس رحیمی حاجیآبادی (دوره دوم)، قاسم و احمد رمضانپور نرگسی (دوره پنجم). در مجلس هفتم، قدرتالله علیخانی و پسرش محمد علیخانی هر دو بهعنوان نماینده مجلس حضور داشتند. علاوه بر این، سیده فاطمه ذوالقدر و پدرش سید مصطفی ذوالقدر بهعنوان تنها تیم پدر و دختری، بهطور همزمان در مجلس دهم نماینده بودند.
[۱۱] تقسیمبندی دقیق این زنان سیاستمدار به شرح زیر است: ۵۳ درصد آنها دختر سیاستمداران بودند، ۲۶ درصد همسر آنها بودند، و ۲۱ درصد خواهر، عروس، خواهرزاده یا مادرشوهر سیاستمداران بودند.
[۱۲] به عنوان نمونه نمایندگان مجلس شورای اسلامی مهناز بهمنی، معصومه پاشاییبهرام، ناهید تاجالدین، هاجر چنارانی، زهرا ساعی، سمیه محمودی و عاتقه صادقی پدران خود را از دست دادهاند؛ پروین صالحینژاد و اکرم موسویمنش همسران خود را از دست دادهاند؛ حلیمه علی برادر خود را از دست داده است؛ و فاطمه همایونمقدم فرزند و داماد خود را از دست داده است.
[۱۳] در اینجا سه نمونه آشکار از خویشاوندسالاری ارائه شده است: عبدالرضا رحمانی فضلی، وزیر کشور پیشین (۱۳۹۲ تا ۱۴۰۰)، پسرش را به کارگروه اقتصاد مقاومتی وزارت کشور منصوب کرد، برای دامادش یک موقعیت مدیریتی در وزارتخانه فراهم نمود و داماد خواهرش را به ریاست مرکز مدیریت عملکرد، بازرسی و امور حقوقی گماشت. علاوه بر این، او شوهر خواهرش را نیز بهعنوان مشاور وزارتخانه منصوب کرد. عبدالعلی علیعسگری، رئیس سابق صدا و سیما، شوهرخواهر خود را بهعنوان معاون رادیو در سازمان صدا و سیما منصوب کرد. رحیم قربانی، فرمانده سابق سپاه و جانباز جنگ، که از سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۸ استاندار آذربایجان غربی بود، در دوران تصدی خود همسر، شوهرخواهر، چهار خواهرزاده و دو پسرعمو را در سمتهای مختلف در ادارات دولتی منصوب کرد.
[۱۴] علاوه بر این، خویشاوندسالاری در ایران اغلب به شکل ترجیحهای قومی یا محلی («محلهای») دیده میشود؛ یعنی استخدام افرادی از منطقه، گروه قومی، طایفه یا محل سکونت خود.
[۱۵] در مهر ۱۳۹۷، هنگامی که پس از ۳۶ سال ریاست دانشگاه امام صادق به فردی خارج از خانواده مهدویکنی واگذار شد، این تغییر بهعنوان یک «تحول ژنتیکی» در این نهاد توصیف شد.
[۱۶] سید محمدصالح هاشمی گلپایگانی، دبیر سابق ستاد امر به معروف و نهی از منکر، ادعا کرده است که بین ۳,۰۰۰ تا ۴,۰۰۰ نفر از فرزندان مقامات دولتی در خارج از کشور زندگی میکنند.
[۱۷] بهعنوان مثال، شیخ علی تهرانی، شوهر خواهر آیتالله خامنهای، که به عراق پناهنده شده و بیش از یک دهه به فعالیتهای مخالف علیه نظام مشغول بود، در سال ۱۳۷۴ به ایران بازگشت و به ۲۰ سال حبس محکوم شد. با این حال، او در نهایت در سال ۱۳۸۴ آزاد شد.
[۱۸] برخی از نمونههای آقازاده شامل فرزندان افرادی مانند محمدرضا عارف، غلامعلی حدادعادل، اکبر هاشمیرفسنجانی، صفدر حسینی، سید علی خامنهای، ابوالقاسم خزعلی، احمد جنتی، مرتضی مطهری، محمدباقر قالیباف و عباس واعظ طبسی هستند.
[۱۹] بهعنوان مثال، بسیاری از افرادی که به سمتهای سفیری در سازمان ملل متحد یا کشورهایی نظیر بلغارستان، کرواسی، آلمان شرقی، فنلاند، فرانسه، کویت، ژاپن، مالزی، روسیه و عربستان سعودی منصوب شدهاند، از بستگان نزدیک شخصیتهای برجسته سیاسی محسوب میشوند.
[۲۰] مهدی جهانگیری، برادر اسحاق جهانگیری معاون اول رئیسجمهور پیشین، بنیانگذار بانک کارآفرین بود. فرزند حسین همدانی، یکی از مقامات ارشد سپاه پاسداران، رئیس هیئت مدیره بانک کشاورزی بود. محمدمهدی احمدی، داماد محسن رضایی فرمانده پیشین سپاه پاسداران، مدیرعامل بانک شهر است.
[۲۱] نمونههای زیر را در نظر بگیرید: در سال ۱۳۹۷، کامبیز مهدیزاده، داماد رئیسجمهور حسن روحانی، توسط وزیر صنعت، معدن و تجارت بهعنوان معاون وزیر و رئیس سازمان زمینشناسی و اکتشافات معدنی منصوب شد. پس از انتقاداتی که به این انتصاب وارد شد، داماد رئیسجمهور بهعنوان عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات و آیندهپژوهی توسعه در سازمان برنامه و بودجه منصوب شد. علیاشرف ریاحی، داماد محمدرضا نعمتزاده، وزیر پیشین صنعت، معدن و تجارت، به عضویت هیئت مدیره شرکت «مدیریت و اجرای مهر نیک» درآمد، شرکتی که خود نعمتزاده رئیس هیئت مدیره آن بود. دختر نعمتزاده (زینب) و دامادش هر دو در یک پرونده بزرگ فساد مالی مورد اتهام قرار گرفتند. حسن میر خلیلی، داماد حجتالاسلام سید احمد خاتمی، امام جمعه موقت تهران، در دولت حسن روحانی بهعنوان رئیس دفتر سازمان برنامه و بودجه منصوب شد. وحید خاوئی، داماد اسماعیل احمدی مقدم، فرمانده پیشین نیروی انتظامی، بهعنوان مدیرعامل بنیاد علوی خدمت کرده است. داماد سردار سید یحیی رحیم صفوی، فرمانده پیشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، بهعنوان معاون بررسی و ارزیابی در شورای عالی انقلاب فرهنگی فعالیت داشته است.
[۲۲] برخی از خانوادههای سیاسی پرنفوذ جمهوری اسلامی شامل خانوادههای عباسپور-تهرانیفرد، ابوترابیفرد، دستغیب، هاشمیرفسنجانی، کلانتری، خامنهای، خاموشی، خاتمی، خمینی، لاریجانی، مطهری، ناطقنوری و صدوقی هستند.
[۲۳] نویسنده فهرستی از ۱۰۰ داماد منتشر کرده است. با این حال، این فهرست به هیچ وجه جامع نیست و شامل تمامی دامادهای مرتبط با جمهوری اسلامی نمیشود.
[۲۴] مهرزاد بروجردی، باجناقهای سیاستمدار در جمهوری اسلامی
[۲۵] این خانوادهها عبارتند از: اعرابی، بروجردی، اشراقی، حائری یزدی، هاشمی رفسنجانی، خامنهای، خاتمی، میر محمدی، محقق داماد، موسوی بجنوردی، [محسن] رضایی، [کاظم] روحانی، صدر، ثقفی، شهرستانی، سیستانی، طباطبایی سلطانی، و طاهری اصفهانی.
[۲۶] این خانوادهها شامل حدادعادل، خاموشی، خرازی، خوشوقت، لولاچیان، مهدویکنی، محمدی گلپایگانی، مرادخانی و شافعی هستند.
با سقوط بشار اسد یک بار دیگر کارتهای نیروهای سیاسی-نظامی در سوریه بُر خورده است. موضوع اصلی این نوشته نه نیروهای غیرکرد بلکه کردهای سوریه و بويژه «یگانهای مدافع خلق» (YPG= Yekîneyên Parastina Gel) است [از این پس «ی پ گ» نامیده میشود]. این حزبِ سیاسی-نظامی، قدرتمندترین نیرو در میان ائتلافِ «نیروهای دموکراتیک سوریه»[۱] (SDF= Syrian Democratic Forces) است. نیروهای دموکراتیک سوریه هم اکنون حدود ۳۰ درصد از شمالشرق سوریه را در دست دارند.
«ی پ گ» در واقع شاخه نظامی «حزب اتحاد دموکراتیک» (PYD= Partiya Yekîtiya Demokrat) کردستان سوریه است. این جریان سیاسی، امروزه هسته مشکلات سیاسی در کردستان سوریه را تشکیل میدهد. لازم به یادآوری است که مابقی احزاب کرد که کوچکترند، ۱۴ حزب هستند که در شورای ملی کردستان (KNC= Kurdish National Council) که به عربی «المجلس الوطنی الکوردی» نامیده میشوند ائتلاف کردهاند. این «شورا» در ارتباط تنگاتنگی با اقلیم کردستان عراق، بارزانیها، قرار دارد و مهمترین رقیب «ی پ گ» به شمار میرود.
«ی پ گ» رشد و گسترش خود را مدیون تهاجم داعش در سوریه است. همانگونه که در بالا گفته شد، این حزب دو بخش دارد، یک بخش نظامی به نام «یگانهای مدافع خلق» و یک بازوی سیاسی به نام «حزب اتحاد دموکراتیک». در اینجا وقتی از «ی پ گ» نام برده میشود منظور هر دو بخش است. باری، از سال ۲۰۱۱ که جنگ داخلی در سوریه آغاز شد، «پ ک ک» توانست وضعیتِ منطقه و توازن قوا را به خوبی ارزیابی کند و به بهترین شکل از آن بهرهبرداری کند. از آنجا که «ی پ گ» از نظر ایدئولوژیکی به «پ ک ک» بسیار نزدیک است،[۲] این حزب در سال ۲۰۱۱ با ارسال پول، فرماندههای نظامی کارکشته و اسلحه به «ی پ گ» توانست آن را به یک سازمان قدرتمند تبدیل نماید. و زمانی که ائتلاف «نیروهای دموکراتیک سوریه» شکل گرفت، ی پ گ عملاً به نیرومندترین بخش این ائتلاف تبدیل گردید.
صالح مسلم یکی از رهبران حزب اتحاد دموکراتیک و هم اکنون به طور غیررسمی سخنگوی حزب
نزدیکیِ بیش از حد «ی پ گ» به «پ ک ک» باعث پیچیدگی مسایل کردهای سوریه گردید. از یک سو ایالات متحد آمریکا و ترکیه پ ک ک را تروریستی میدانند، از سوی دیگر، ولی آمریکا شریک ایدئولوژیکی تروریستها را پشتیبانی میکند. نکتهای که باعثِ درگیری منافع میان ترکیه و دولتِ دموکراتِ آمریکا شده بود. همچنین باید گفت که کنترل و مدیریت منطقه کردستان سوریه عملاً در دستِ «ی پ گ» است و به همین دلیل، این منطقه، یعنی کردستان سوریه یا روژاوا، به عنوانِ «کنفدراسیون دموکراتیک واقعاً موجود» [مانند «سوسیالیسم واقعاً موجود»] تعریف میشود.
بارها و بارها، هم نیروهای کردِ ائتلاف و هم خود آمریکاییها از مدیریتِ اقتدارگرایانه و فساد مالی «ی پ گ» انتقاد کردند که البته باید گفت «ی پ گ» دست به یک سری اصلاحات زد ولی نتوانست ساختارهای اقتدارگرایانه مدیریتی – که مانند احزاب کمونیست عمل میکند - را در آنجا تغییر بدهد. برای نمونه، فساد مالی در آنجا غوغا میکند و تاکنون پولهای هنگفتی «گم» شده است. نه تنها منابعِ اطلاعاتی آمریکا و ترکیه بلکه احزاب کرد دیگر بر این نظرند که این پولها به «پ ک ک» تحویل داده شده است.
اگرچه صالح مسلم، سخنگوی ی پ گ سوگند میخورد که «ی پ گ» رابطهای با «پ ک ک» ندارد ولی هر کس که اندکی «ی پ گ» را بشناسد میداند که آقای مسلم آشکارا دروغ میگوید. تا همین چند روز پیش تصاویر اوجالان در اندازههای ۸ در ۳۰ متر بر ساختمانهای بلند در شهرهای کردستان سوریه آویزان بود. یا زمانی که تروریستهای «پ ک ک» به مرکز هوافضا در آنکارا حمله کردند، تصاویر تروریستها در شهرهای کردستان سوریه به عنوان «شهید» از در و دیوار آویزان شده بود. از سوی دیگر، رهبر «ی پ گ» یعنی آقای مظلوم عبدی (نام حقیقیاش فرهاد عبدی شاهین است) از دستپروردگان و دوست اوجالان و از سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۱ عضو پ ک ک بود. این که «پ ک ک» در تمامی تار و پود «ی پ گ» تنیده شده است، بر کسانی که از نزدیک ناظر هستند آشکار است.
سقوط اسد و ترکیه
من در اینجا نمیخواهم وارد جزئیات بشوم. پرسش این است: ی پ گ چه میخواهد؟ ترکیه چه میخواهد؟
استراتژی تاکنونی «ی پ گ» همان استراتژی پ ک ک است: خودمختاری یا داشتن یک تشکیلات خودگردان در کردستانِ کشور مربوط که نباید تابعِ دولت مرکزی باشد. هستهی اصلی این تشکیلات خودگردان داشتن یک «ارتش یا نیروی نظامی» بومی یا کردی است. البته باید تأکید کنم که این استراتژیِ همه احزاب و سازمانهای کرد در سوریه نیست. اکثر آنها خواهان یک سوریه به هم پیوسته و متمرکز هستند که حقوق آنها به عنوان اقلیت در قوانین اساسی ملحوظ شده باشد. من خواستهی این احزاب کرد – بهجز ی پ گ- را فدراتیوِ فرهنگی مینامم. این احزاب کرد میخواهند که به «کردیت» آنها یعنی به زبان و فرهنگشان خدشهای وارد نشود.
ترکیه نیز با هر گونه تشکیلات خودگردان کردی در سوریه مخالف است، زیرا از نظر ترکیه «ی پ گ» تفاوتی با «پ ک ک» ندارد و اگر چنین خودمختارییی در منطقه باشد، همیشه امنیت ترکیه در خطر خواهد بود. به همین دلیل، ترکیه تلاش میکند تا احزاب کرد دیگر را در برابر «ی پ گ» تقویت کند. ولی از سوی دیگر، همانگونه که پیشبینی میشد، ترامپ مسئولیت سوریه را به عهده ترکیه گذاشته است (البته در کنار اسرائیل که ترامپ نامش را نبرد). ترکیه با همه نیروهای مسلح بویژه «هیئت تحریر شام» به رهبری احمد الشرع [جولانی] در سوریه به این توافق رسیده که «یک سوریه، یک ارتش» یعنی یک حکومتِ مرکزی و غیرفدراتیو.
مظلوم عبدی (فرهاد عبدی شاهین)- فرمانده اصلی «ی پ گ»
حالا «ی پ گ» بر سر یک دوراهی قرار گرفته است: یا باید طبق استراتژی «پ ک ک» برای به دست آوردن تشکیلات خودگردان بجنگند یا باید تن به یک سوریه متمرکز و یک خودمختاری فرهنگی بدهد که در آن زبان و فرهنگِ کردی از طریق نهادهای آموزشی و رسانهای که از لحاظ حقوقی تضمین میشوند تن بدهد. خودمختاری فرهنگی برای کردهای سوریه به این شکلی که توصیفش رفت، آخرین مرز تحملِ سیاسی ترکیه است، ترکیه بیشتر از این را نخواهد پذیرفت.
هماکنون نیروهای «پ ک ک» تمام نیروی خود را روی این نقطه متمرکز کرده که به تشکیلاتِ خودگردان مورد نظر خود برسد. اخیراً حتا تلاش کرده که برخی از سازمانهای درون «نیروهای دموکراتیک سوریه» را در مقابله نظامی علیه ترکیه تشویق نماید. آخرین تلاش آنها ارتباطگیریشان با «شورای نظامی مسیحی سریانی» در شهر قامشلی در استان حسکه بود.
آیا مقاومت مسلحانه نتیجهای خواهد داشت؟
گرایش «پ ک ک» در درون «ی پ گ»، گرایش غالب نیز هست و میخواهد تا آخرین نفس بر سر تشکیلات خودگردان کردی در سوریه پافشاری کند، حتا اگر مجبور شد به صورت نظامی. آیا چشماندازی برای موفقیت این استراتژی وجود دارد؟ با قاطعیت باید گفت: نه! «ی پ گ» باید بداند که مجاز نیست سرنوشت خود را با «پ ک ک» گره بزند و اگر چنین کند همان سرنوشتی را خواهد داشت که حزب الله لبنان از سر گذراند یعنی زمانی که سرنوشتاش را با حماس گره زد. از سوی دیگر، رهبران «ی پ گ» باید بدانند که «نظم نوین خاورمیانه» که مبنایش «پیمان ابراهیم» است یک طرح سوپر استراتژیکِ جهانی-منطقهای است که دیر یا زود همه موانع را از سر راه خود خواهد برداشت. خواننده میتواند برای آگاهی بیشتر به مقاله «ترامپیسم یا گذار به عصر نوین» رجوع کند.
لازم به یادآوری است که ترکیه سیگنالهایی فرستاده که اگر کردهای سوریه مانند مابقی گروهها، اسلحههای خود را تحویل حکومت مرکزی بدهند، از نفوذ ۳۰ کیلومتری خود در خاک سوریه صرف نظر خواهد کرد. فراموش نشود که ترکیه با سوریه نزدیک به ۹۰۰ کیلومتر مرز مشترک دارد و این بخش از خاک سوریه که اکثراً کردنشین هستند بسیار حاصلخیز و منبع درآمد سرشاری در حوزه کشاورزی دارد.
نگارنده امیدوار است که «ی پ گ» منطقِ تحولات کنونی منطقهای و جهانی را درک نماید و بند نافِ خود را از «پ ک ک» قطع کند. در این صورت، میتواند هم از یک خونریزی وسیع جلوگیری کند و هم نقش بسیار مؤثری در توسعه اقتصادی و فرهنگیِ آتی سوریه و بویژه مناطقِ کردنشین ایفا نماید.
آیا کمونیسم کردی آپوئسم یا اوجالانیسم شانسی در جهان امروز دارد؟
آپوئیسم (Apoism) یا اوجالانیسم را کمونیسم یا مارکسیسم کردی هم مینامند. اوجالان خود را در جایگاهِ مارکس آلمان، لنین روسیه و یا مائوی چین میداند و بر این باور است که سامانهی فکریاش یعنی ایدئولوژی او «راه حلِ مسئله کرد» است.
اوجالان در سال ۱۹۴۸ متولد شد و در سال ۱۹۷۸ حزب کارگران کردستان یا پ ک ک را بنیانگذاری کرد. او حدود ۲۰ سال بعد یعنی در تاریخ ۱۵ فوریه ۱۹۹۹ دستگیر میشود و تاکنون در زندان امرالی (Imralı) در ترکیه بسر میبرد.
اوجالان در واقع بیش از ۲۵ سال است که در زندان است و عملاً مهمترین تحول جهانی یعنی «انتقال جهان از آنالوگ به دیجیتال و هوش مصنوعی» را از دست داده است. اگرچه او از طریق رسانهها و دوستانش میداند که یک چیز به نام هوش مصنوعی وجود دارد ولی هنوز نمیداند که این تحولِ تاریخی چه نقشی در زندگی مردم داشته و خواهد داشت. نظریههای او همه مبتنی بر نظریههای سدهی نوزدهم است که با مفاهیم سدهی بیستمی مانند فمینیسم آراسته شده است. او در زندان چند کتاب «تئوریک» نوشته است که مبانی اوجالانیسم را توضیح میدهد.
اوجالانیسم یا آپوئیسم چه میگوید؟ همانگونه که گفته شد اوجالانیسم، کمونیسم نوع کردی است که به عنوان «تنها راه حل مسئله کرد» اعلام شده است. تمامی این ايدئولوژی را میتوان در «کنفدراسیون دموکراتیک» آن خلاصه کرد. طبق این نظریه همه مناطق کردنشین در کشورهای ایران، عراق، ترکیه و سوریه باید از دولتهای مرکزی جدا شوند و در درون یک «کنفدراسیون» قرار گیرند و به صورت «شورایی» اداره شوند. طبق این ایدئولوژی، هدف این کنفدراسیون نباید تشکیل دولت و سلسلهمراتب دولتی باشد بلکه هدف کنفدراسیون، «لغو دولت» به طور کلی است.
ایدئولوژی پ ک ک همان اوجالانیسم است که رهبران آن از همان آغاز، تلاش کردند از شیوهی حزب کمونیست شوروی پیروی کنند و یک سلسله احزاب وابسته به خود در مناطق کردنشین منطقه بوجود آوردند. «حزب حیات آزاد کردستان» در ایران که به «پژاک» مشهور است یکی از این احزاب است و «حزب اتحاد دموکراتیک و یگانهای مدافع خلق» در سوریه یکی دیگر. در کردستان عراق هم گروهها و دستههای فراوانی دارند که چندین عملیات تروریستی را در آنجا انجام دادهاند.
اوجالانیسم، کُردیت را بر «شهروندی» ارجح میداند. یعنی چه؟ این اصل میگوید: ای انسان کرد! تو پیش از آن که شهروند ترکیه یا ایران یا سوریه یا عراق باشی، یک کرد هستی. این مهمترین اصل سیاسی-روانشناختی پ ک ک است. پذیرش این اصل، دروازهی ورود به جهانِ اوجالانیسم است. در حقیقت، اوجالانیسم روی دیگر سکهی «جداییطلبی» است.
آیا در جهان کنونی که فردیت و فرد شهروند در مرکز تحولات جهانی است، یک چنین ایدئولوژي برگرفته از جهانِ سدهی نوزدهم شانسی دارد؟
اگرچه نفوذ پ ک ک در لایههای اول تا سوم ی پ گ نسبتاً قوی است ولی بدنهی ی پ گ خواهان ادغام در جامعه سوری است و خود را بخشی از آن میداند. اکثریتِ کردهای سوریه و بدنهی ی پ گ خواهان یک سوریه دموکراتیک و متحد هستند. به همین علت، خیلی راحت در شهرهای کردستان سوریه پرچم ی پ گ پایین کشیده شد و پرچم نوین سوریه بالا برده شد. باری، رهبران اوجالانی ی پ گ متوجه شدهاند که نسل جوان کردها در کردستان سوریه کاملاً طوری دیگر فکر میکنند و عینکِ تاریک اوجالانی را بر چشم ندارند.
و آخرین خبر این است که ی پ گ پذیرفته است که همه کُردهای غیرسوری را اخراج کند. این کردها شاملِ کردهای ایرانی (پژاکیها) و کردهای ترکیه هستند؛ و اقلیم کردستان عراق پذیرفته به شرط تحویل سلاحهایشان آنها را بپذیرد. از سوی دیگر، به مظلوم عبدی پیام روشن داده شده که آمریکای ترامپ، ترکیه و اسرائیل اساساً با ایدئولوژی اوجالانیسم [پ ک ک] مخالف هستند؛ ترجمهی این پیام این است که ی پ گ دو راه بیشتر ندارد یا جنگ یا تمکین به شرایط نوین.
به امید یک سوریه آزاد و دموکراتیک که حقوق همه شهروندانش را به گونهای دموکراتیک تضمین کند.
———————————-
[۱] این ائتلاف شامل «شورای نظامی مسیحی سریانی»، در سال ۲۰۱۲ با حمایت دولت سوریه تشکیل شد و اساساً در شهر قامشلی شکل گرفته است، «نیروهای صنادید» از قبیله شمر، «ارتش انقلابیون» (جیش الثوار)، «تیپ ترکمن سلجوقی»، «یگان های مدافع زنان» که شاخه زنان «یگان های مدافع خلق» است.
[۲] کنفدارسیون دموکراتیک، برنامهی راهبردی فدراسیون خودمختار در شمال سوریه است که به آن روژاوا نیز گفته میشود. این نظریه به آپوگرایی (Apoism) نیز شهرت دارد. آپو یعنی «عمو» که در اینجا منظور اوجالان است، چیزی مانند مارکسیسم که برگرفته از نام مارکس میباشد. هستهی نظری اوجالان یا آپوگرایی ایجاد یک جامعه مدنی دموکراتیک-اکولوژیک در خاورمیانه است که نباید هدف آن تأسیس دولت باشد بلکه هدف آن لغو دولت و همه سلسله مراتب باشد. به عبارتی، همهی مناطق کردنشین میباید به صورت فدراتیو در این سامانه قرار بگیرند البته بدون آن که بخواهند تأثیری بر مرزها بگذارند. این طرح راهبردی البته این نکته را در خود دارد که دیگر تابع دولت مرکزی کشور مربوطه نخواهد بود. یعنی آپوگرایی در عین حال تجزیهطلبی نیز است.
در روز سه شنبه ۲۷ آذر سال ۱۴۰۳ یک سخنرانی برای خامنهای که مخاطبینش با عنوان ” اقشار مختلف بانوان ” توصیف شده از سوی دفترش سازماندهی شد. خامنهای در سخنرانی خود برای “اقشار مختلف بانوان” نمونه دیگر از مغالطات تکراری رهبر ولایی را اینبار در خصوص مسائل زنان به نمایش گذاشت. سخنان علی خامنهای البته بعدا به شکل یک متن نوشتاری در صفحه اینترنتی او در معرض دید قرار گرفت. این یاداشت بر مبنای همان متن نوشتاری تهیه شده است.
این متن نوشتاری سخنان خامنهای مجموعه است مرکب از انواع مغالطههای نظیر تعمیم ناموجه، پهلوان پنبه، توطئهگرایی، ایدهآلگرایی، دورباطل، علت جعلی، ادعای بدون دلیل، و تقلیلگرایی، انگیزه خوانی، حمله شخصی و بارها در متن تکرار شده است. برخی از این جملات و گزارههای متن سخنرانی رهبر رژیم میتواند در ذیل چندین نوع مغالطه طبقه بندی شود همچنین شمار مغالطههای بیش از مواردی است که به فشردگی به آنها اشاره شده است. بنابراین اختصار از بررسی همه مغالطهها، طبقه بندی اخص و اشاره به همه آنها خودداری شده است.
۱. مغالطه کلیگویی (Hasty Generalization)
«بیصداقتیِ سرمایهداران غربی است که امروز بر دنیا مسلّطند. این بیصداقتی، در قضایای مختلف دیده شده.»
توضیح: در این جمله، همه سرمایهداران غربی به “بیصداقتی” متهم شدهاند، آنهم بدون ارائه شواهد کافی یا بررسی جامع. این مفاهیم دارای سور منطقی(Quantifier) نیستند، بنابراین قابل تایید یا رد نمیباشند.
۲. مغالطه علت جعلی (False Cause)
«بحث آزادی زن و استقلال مالیِ زن را مطرح کردند... باطنش این بود که کارخانجاتشان احتیاج به کارگر داشت.»
توضیح: اینجا فرض شده که هدف اصلی استقلال مالی زنان، تأمین نیروی کار ارزان برای کارخانهها بوده است، بدون الینکه سایر دلایل مانند عوامل فرهنگی و اجتماعی و جنبشهای اجتماعی زنان مطرح شود.
۳. مغالطه انگیزهخوانی (Ad Hominem - Circumstantial)
«انگیزه، دستاندازی سیاسی و استعماری است... در زیر یک ظاهر فلسفی، در زیر یک ظاهر نظری، در زیر یک ظاهر انساندوستانه پنهان میکنند.»
توضیح: به جای نقد دلایل یا سیاستها، به نیت و انگیزه سیاستمداران غربی حمله شده است. توضیح: به جای نقد دلایل یا سیاستها، به نیت و انگیزه سیاستمداران غربی حمله شده است.
۴. مغالطه قیاس ناقص (False Analogy)
«یک نمونهاش در حدود یک قرن پیش، بحث آزادی زن و استقلال مالی زن... نمونهی دیگر مسئلهی آزادی بردگان در آمریکا است.»
توضیح: مقایسه آزادی زنان با آزادی بردگان، به دلیل تفاوتهای اساسی در زمینه و اهداف، مقایسهای ناقص است.
۵. مغالطه تله یا دام مغالطهآمیز (Slippery Slope)
«آنها زنها را برای کارگری آوردند، آنهم با دستمزد کمتر از مردان.»
توضیح: این استدلال بیان میکند که آزادی زنان منجر به استثمار اقتصادی آنها شد، بدون توضیح مراحل و علل دیگر.
۶. مغالطه تعمیم منفی (Negative Stereotyping)
«سیاستمداران عالم و سرمایهداران عالم... منشأ استعمار در دنیا بودند.»
توضیح: همه سیاستمداران و سرمایهداران بهعنوان مسبب استعمار و مشکلات معرفی شدهاند. این تعمیم قابل تایید نیست.
۷. مغالطه توسل به احساسات (Appeal to Emotion)
«امروز و دیروز، سیاستمداران عالم و سرمایهداران عالم در همهی مسائل مربوط به سبک زندگی بشر دخالت میکنند.»
توضیح: این جمله سعی دارد احساسات منفی مخاطب نسبت به سیاستمداران و سرمایهداران را برانگیزد.
۸. مغالطه توسل به احساسات (Appeal to Emotion):
«امروز جنایات بزرگ در حق زنان توسط صاحبان قدرت، سیاست و ثروت در جهان غرب و جوامع تحت تأثیر غرب صورت میگیرد.»
در این جمله، با استفاده از واژههایی مانند “جنایات بزرگ”، مخاطب به سمت احساسات منفی سوق داده میشود، بدون ارائه شواهد مشخص برای این ادعا.
۹. مغالطه انگیزه پنهان (Appeal to Motive):
«هدف اصلی آنها از مطرح کردن آزادی زنان، بیرون کشاندن زنان از محیط خانواده و سپردن نقشهای مردانه به آنها و محروم کردن زنان از نقش اصلی و خدا داده آنان است.»
این جمله بدون شواهد، ادعا میکند که هدف اصلی آزادی زنان، آسیب به نقشهای سنتی و خانوادگی است و یک انگیزه پنهان و منفی برای آن معرفی میکند.
۱۰. مغالطه علت جعلی (False Cause):
«اینکه در غرب روابط خانوادگی گسیخته است، اینکه بنیان خانوادهها متزلزل است، اینکه مرد و زن در خانواده علیه یکدیگرند، اینها همه به دلیل همین مفاهیم غلطی است که ترویج کردهاند.»
این جمله رابطه علت و معلول را بدون شواهد منطقی برقرار میکند و تمام مشکلات خانواده در غرب را به “علل و مفاهیم غلط” نسبت میدهد.
۱۱. مغالطه مصادره به مطلوب (Cherry Picking):
«نظامهای غربی امروز افتخار میکنند که زنها کارهای مردانه انجام دهند، اما به آنها ظلم میکنند که کارهای مناسبِ شأن و طبیعت زنانه را از آنها میگیرند.»
در این جمله، تنها جنبههایی از شرایط زنان در غرب که به نظر گوینده منفی است، ذکر میشود، در حالی که جنبههای مثبت نادیده گرفته شده است.
۱۲. مغالطه پهلوان پنبه (Strawman Fallacy):
«اینها میگویند که زن باید آزاد باشد؛ این آزادی یعنی زن در اختیار مرد قرار بگیرد تا مرد هرجور خواست از او استفاده کند.»
این جمله مفهوم آزادی زنان را تحریف میکند و تعمیم میدهد و به جای نقد ایده واقعی آزادی، یک نسخه کاریکاتوری از آن را مورد حمله قرار میدهد.
۱۳. مغالطه تعمیم فرهنگی (Ethnocentrism):
«زن در اسلام جایگاه بسیار رفیعتری از زن در تمدن غربی دارد.»
این جمله بدون مقایسه دقیق و شواهد، برتری یک فرهنگ را بر دیگری اعلام میکند و ارزشهای خاص فرهنگی را جهانی فرض میکند.
۱۴. مغالطه نتیجهگیری از موارد جزئی (Anecdotal Evidence):
«بسیاری از زنان غربی که به ایران میآیند، از وضعیت زن در غرب و بیعدالتیای که در آنجا به زنان میشود، شکایت دارند.»
این ادعا بر اساس شواهد حکایتی و محدود از تجربه معدود زنان غربی است، اما به کل جمعیت تعمیم داده شده است.
۱۵. مغالطه دوگانهسازی (False Dichotomy):
«اگر بخواهند به زنان آزادی دهند، باید این آزادی از دست مردان زورگو و هوسران گرفته شود، نه اینکه آزادی به معنای رها کردن زن در اختیار هوسرانها باشد.»
این جمله دو گزینه مخالف (آزادی از مردان یا آزادی به معنای رها شدن) ارائه میدهد و سایر احتمالات نادیده گرفته میشود.
۱۶. مغالطه نقل قول تحریف شده (Quotation Out of Context):
«غربیها مدام از حقوق زنان حرف میزنند اما در عمل حقوق زن را پایمال میکنند.»
این جمله مفاهیم گستردهای مانند “حقوق زنان” را بدون زمینه یا مستندات خاص به ادعاهای نامشخص نسبت میدهد. همچنین انکار میکند که زنان به حقوق اجتماعی دست یافته باشند.
۱۷. مغالطه تقلیلگرایی (Reductionism):
«زن در غرب ابزاری است برای تبلیغات، برای کار، برای سوءاستفاده مالی و جنسی.»
این جمله جایگاه زن در غرب را به چند نقش محدود و منفی تقلیل میدهد، بدون اینکه پیچیدگیهای جامعه غربی در نظر گرفته شود.
۱۸. مغالطه دور (Circular Reasoning):
«زن در اسلام جایگاهی دارد که او را از ظلمهای تمدن غربی حفظ میکند. چرا؟ چون اسلام زن را محترم میداند.»
این استدلال با تکرار یک ادعا (احترام به زن در اسلام) به عنوان دلیل، به جای ارائه شواهد منطقی، به دور میافتد.
این مغالطات نشان میدهند که متن بیشتر از آنکه به دنبال استدلال منطقی باشد، به سمت تأثیرگذاری احساسی و توجیه پیشفرضهای خود گرایش دارد.
۱۹. مغالطه مقایسه اشتباه (Faulty Comparison)
«زن غربی برای اینکه آزادی داشته باشد، باید از همه حقوق واقعی خودش صرفنظر کند.»
این ادعا مقایسهای بین آزادی زن در غرب و حقوق او انجام میدهد، اما مفهوم “آزادی” و “حقوق واقعی” بدون تعریف مشخص استفاده شدهاند، و نتیجهگیری بر پایه مقایسهای ناقص است.
۲۰. مغالطه استناد مبهم (Appeal to Vagueness)
«آنچه در غرب بهعنوان حقوق زن مطرح میشود، اغلب چیزی جز تزویر و فریب نیست.»
واژههایی مثل “اغلب” و “تزویر و فریب” بسیار مبهم هستند و ادعا را بدون توضیح یا شواهد کافی مطرح میکنند.
۲۱. مغالطه حمله شخصی غیرمستقیم (Ad Hominem Indirect)
«اینها که دم از حقوق زن میزنند، خودشان بزرگترین ظالمان علیه زنان هستند.»
به جای نقد منطقی دیدگاه مخالف، حملهای شخصی به افرادی که این دیدگاه را مطرح میکنند، انجام شده است.
۲۲. مغالطه ارجاع به عام (Bandwagon)
«اگر به آمارها نگاه کنید، در جوامع غربی بیشترین نرخ طلاق، خودکشی، و جنایت علیه زنان وجود دارد.»
استفاده از “آمارها” بدون ذکر منبع یا جزئیات، با این هدف که اکثریت این نظر را بپذیرند، صورت گرفته است.
۲۳. مغالطه توسل به سنت (Appeal to Tradition)
«در اسلام، زن جایگاه والایی دارد که از ابتدا خداوند برای او مشخص کرده است.»
این ادعا بر اساس سنت دینی ارائه میشود، بدون اینکه بررسی کند آیا این سنت در همه موارد بهتر از سایر دیدگاههاست یا خیر.
۲۴. مغالطه سوگیری تأیید (Confirmation Bias)
«هر جا اسلام بهدرستی اجرا شده است، زن از حقوق واقعی خود بهرهمند شده است.»
این جمله تنها به مواردی که گوینده از آنها رضایت دارد اشاره میکند، و مواردی که ممکن است حقوق زنان نادیده گرفته شده باشد، حذف شده است.
۲۵. مغالطه تقلیل تاریخی (Historical Reductionism)
«تمدن غرب از همان ابتدا با زن بهعنوان یک کالا رفتار کرده است.»
تاریخ تمدن غرب به یک دیدگاه سادهسازیشده و منفی تقلیل یافته، بدون در نظر گرفتن پیچیدگیها و تغییرات تاریخی.
۲۶. مغالطه پیشفرض پنهان (Begging the Question)
«زن در غرب نمیتواند به جایگاهی که برای او در نظر گرفته شده برسد، چون آنها به ذات زن اعتقادی ندارند.»
این جمله پیشفرض میگیرد که “ذات زن” وجود دارد و دیدگاه غرب آن را نادیده میگیرد، بدون اینکه این پیشفرض اثبات شود.
۲۷. مغالطه تقلیل پیچیدگی (Oversimplification)
«مشکلات زن در غرب همه ناشی از فاصله گرفتن از مفاهیم الهی است.»
مشکلات زنان در غرب به یک دلیل ساده و واحد نسبت داده شده، در حالی که این مسائل دلایل متعددی دارند.
۲۸. مغالطه توسل به نتیجه نهایی (Appeal to Consequences)
«اگر این مفاهیم غربی وارد جامعه ما شود، بنیان خانواده کاملاً نابود میشود.»
این جمله بدون شواهد یا دلایل منطقی، پیامدهای فرضی و ناگوار را به پذیرش مفاهیم غربی نسبت میدهد.
۲۹. مغالطه ترکیب (Composition)
«چون برخی زنان در غرب از حقوق خود ناراضیاند، پس کل نظام غربی حقوق زنان را نادیده میگیرد.»
نتیجهگیری از بخشی از زنان به کل جامعه تعمیم داده شده است.
۳۰. مغالطه تفکیک (Division)
«چون تمدن غرب با زنان رفتار ابزاری دارد، هر زن غربی نیز قربانی همین نگاه است.»
نتیجهگیری از کلیت یک تمدن به همه اعضای آن تعمیم داده شده است.
۳۱. مغالطه انگیزهگرایی (Psychogenetic Fallacy)
«آنها از حقوق زنان دم میزنند چون میخواهند فرهنگ و اقتصاد خود را به جوامع ما تحمیل کنند.»
انگیزهسازی برای دیدگاه مخالف به جای بررسی محتوای آن، در اینجا به چشم میخورد.
۳۲. مغالطه تکرار بیپایه (Repetition)
«زن در غرب بهعنوان ابزار سوءاستفاده استفاده میشود.»
این ادعا بارها در متن تکرار شده است، بدون اینکه شواهد جدید یا منطقی برای آن ارائه شود.
۳۳. مغالطه علت و معلول برعکس (Reverse Causation)
«زیادهروی در آزادی زن باعث نابودی خانواده شده است.»
این جمله علت و معلول را معکوس در نظر میگیرد، زیرا ممکن است مشکلات خانواده دلایل دیگری داشته باشد و آزادی زنان پیامد آن باشد.
۳۴. مغالطه توسل به افراد خاص (Appeal to Authority)
«برخی از متفکران غربی نیز به این موضوع اذعان کردهاند که وضعیت زنان در غرب ناعادلانه است.»
استفاده از نظر “برخی متفکران” بدون ذکر نام یا شواهد دقیق بهعنوان تأیید دیدگاه، مغالطهای آشکار است.
این تحلیل نشان میدهد که متن با مجموعهای از مغالطات تلاش دارد دیدگاهی خاص را تأیید کند، اما استدلالهای منطقی در آن به شدت کمرنگ هستند.
۳۵. مغالطه تعمیم شتابزده (Hasty Generalization)
«زن در غرب فقط برای تبلیغات و جلب مشتری ارزش دارد.»
این جمله به یک کلیگویی غیرمنصفانه درباره زنان در غرب میپردازد و تمام نقشها و جایگاههای آنها را به یک جنبه محدود میکند.
۳۶. مغالطه توسل به احساسات (Appeal to Emotion)
«چگونه میتوان پذیرفت که مادری که برای فرزندش از جان مایه میگذارد، اینگونه بیارزش شود؟»
این ادعا به جای ارائه استدلال منطقی، تلاش دارد احساس همدردی و خشم را برای تأیید دیدگاه برانگیزد.
۳۷. مغالطه دلیلنمایی (Post Hoc Ergo Propter Hoc)
«افزایش طلاق در غرب نتیجه مستقیم آزادی زنان است.»
این استدلال بدون بررسی دیگر عوامل، آزادی زنان را علت اصلی افزایش طلاق میداند.
۳۸. مغالطه دوگانهسازی (False Dichotomy)
«یا باید اسلام را بپذیریم که زن را گرامی میدارد، یا مثل غرب زن را به کالا تبدیل کنیم.»
این استدلال تنها دو گزینه ممکن را مطرح میکند و سایر رویکردها را نادیده میگیرد.
۳۹. مغالطه توسل به کمال (Nirvana Fallacy)
«تنها در نظام اسلامی زن میتواند به حقوق واقعی خود برسد.»
این جمله وضعیت مطلوب و کامل را بدون اثبات عملی به یک نظام خاص نسبت میدهد و سایر نظامها را نادیده میگیرد.
۴۰. مغالطه شخصیتمحوری (Personal Incredulity)
«چگونه ممکن است غربیها که همواره در پی استعمار و استثمار بودهاند، به فکر حقوق زن باشند؟»
این استدلال بر مبنای عدم باور شخصی گوینده به نیت غربیهاست، بدون ارائه شواهد.
۴۱. مغالطه بیربطی موضوعی (Irrelevant Conclusion)
«اگر غرب حقوق زنان را رعایت میکرد، این همه آمار جنایت و خشونت علیه زنان وجود نداشت.»
این ادعا مسئله حقوق زنان را با جنایت و خشونت مرتبط میکند، اما این دو مفهوم لزوماً به شکل مستقیم به هم مربوط نیستند.
۴۲. مغالطه مصادره به مطلوب (Cherry Picking)
«در آمارها، زنان غربی بالاترین نرخ افسردگی را دارند.»
این جمله تنها به آماری خاص اشاره میکند که منبع آن مشخص نیست و از دیدگاه گوینده حمایت میکند، اما تصویر کلی و عوامل متعدد را نادیده میگیرد. به نظر نمیرسد چنین آماری وجود داشته باشد.
۴۳. مغالطه ارائه تکعلتی (Single Cause Fallacy)
«تمام مشکلات زنان در غرب به دلیل نبود ارزشهای اخلاقی است.»
این ادعا مشکلات پیچیده را به یک علت ساده تقلیل میدهد.
۴۴. مغالطه هدف متحرک (Moving the Goalposts)
«حتی اگر برخی زنان غربی حقوقی داشته باشند، این حقوق هرگز با کرامت زن در اسلام برابر نیست.»
این استدلال معیار ارزیابی را مدام تغییر میدهد تا هر دستاوردی از سوی غرب را نادیده بگیرد.
۴۵. مغالطه کاربرد استعارههای تحقیرآمیز (Loaded Language)
«زن در غرب به عروسک خیمهشببازی سرمایهداران تبدیل شده است.»
استفاده از استعارههای تحقیرآمیز به جای استدلال منطقی برای القای احساس منفی نسبت به دیدگاه غرب.
۴۶. مغالطه تناقضگویی (Contradictory Statements)
«زن در غرب آزادی ندارد، اما همین آزادی باعث نابودی او شده است.»
این جمله دو ادعای متناقض را بهطور همزمان مطرح میکند.
۴۷. مغالطه تعریف دلخواه (No True Scotsman)
«هر جا زن به حقوق واقعی خود دست یافته، نتیجه اجرای کامل اسلام بوده است.»
این جمله بهطور پیشفرض هر مورد موفقیتآمیز را به اسلام نسبت میدهد و موارد مخالف را “غیراسلامی” تلقی میکند.
۴۸. مغالطه قیاس معالفارق (False Analogy)
«همانطور که ماشین بدون سوخت نمیتواند کار کند، زن بدون اسلام نمیتواند به حقوق خود برسد.»
این قیاس میان دو موضوع متفاوت (ماشین و حقوق زن) انجام شده است که هیچ شباهت منطقی یا ساختاری ندارند.
۴۹. مغالطه استدلال دوری (Circular Reasoning)
«اسلام بهترین نظام برای حقوق زنان است، چون حقوق زنان در اسلام به بهترین شکل رعایت میشود.»
این استدلال دلیل و نتیجه را به شکل دایرهای به هم وابسته میکند.
۵۰. مغالطه تخریب (Poisoning the Well)
«کسانی که از حقوق زن در غرب دفاع میکنند، ناآگاه یا مغرض هستند.»
این استدلال با تخریب شخصیت مخالفان، آنها را از پیش بیاعتبار میکند.
۵۱. مغالطه توسل به مرجعیت مجهول (Anonymous Authority)
«بسیاری از کارشناسان غربی به شکست حقوق زنان در جوامع خود اذعان دارند.»
این جمله به کارشناسانی مبهم و بدون ذکر نام یا منبع استناد میکند.
این موارد نشان میدهد متن مورد بحث بهجای استفاده از استدلال منطقی و دقیق، بر پایه مغالطات متنوعی نوشته شده است که برای متقاعد کردن مخاطب طراحی شدهاند، اما از لحاظ علمی و منطقی اعتبار چندانی ندارند.
۵۲. مغالطه تاکید (Accent Fallacy)
«اسلام میگوید که زن مانند گوهری است که باید از آن مراقبت کرد.»
تاکید بر این استعاره احساسی، تلاش میکند بهجای تحلیل حقوق واقعی، توجه را به زیبایی ظاهری کلام جلب کند.
۵۳. مغالطه توسل به استثناء (Special Pleading)
«اگر در برخی کشورهای اسلامی حقوق زنان رعایت نمیشود، آنها اسلام را درست اجرا نکردهاند.»
این مغالطه اجرای نامناسب را بهانهای برای نادیده گرفتن کاستیها معرفی میکند.
۵۴. مغالطه نتیجهگرایی (Consequence Fallacy)
«اگر حقوق زن در غرب خوب بود، آمار زاد و ولد اینقدر پایین نمیآمد.»
این ادعا بدون بررسی علل پیچیده و چندگانه، صرفاً یک نتیجه را به حقوق زن نسبت میدهد.
۵۵. مغالطه داستانگویی به جای استدلال (Anecdotal Fallacy)
«من شخصاً زنانی را دیدهام که در غرب از شرایط خود ناراضیاند.»
این استدلال به تجربههای شخصی یا موارد خاص برای نتیجهگیری کلی تکیه میکند.
۵۶. مغالطه محدودیت انتخاب (False Choice)
«یا باید به اسلام پایبند بود، یا زن را به ابزار تبلیغاتی تبدیل کرد.»
این جمله بهطور نادرست فرض میکند که فقط دو گزینه وجود دارد.
۵۷. مغالطه عدم شواهد مخالف (Appeal to Ignorance)
«هیچکس نتوانسته ثابت کند که زنان در غرب واقعاً خوشبختتر از زنان مسلمان هستند.»
این استدلال عدم وجود شواهد مخالف را بهعنوان اثبات درستی ادعای خود مطرح میکند.
۵۸. مغالطه کژتابی زبانی (Equivocation)
«آزادی زنان در غرب یعنی آزادی از همه ارزشهای اخلاقی.»
در این جمله از چندمعنایی کلمه «آزادی» برای تحریف مفهوم آن استفاده شده است.
۵۹. مغالطه همزمانی (Cum Hoc Ergo Propter Hoc)
«در جوامع غربی که آزادی زنان بیشتر است، آمار خشونت خانگی نیز بالاست.»
این استدلال همزمانی دو پدیده را بهاشتباه بهعنوان رابطه علّی در نظر میگیرد.
۶۰. مغالطه استنتاج از نادانی (Appeal to Ignorance)
«هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد زن در غرب به جایگاهی بهتر از زنان مسلمان رسیده است.»
نبود مدرک برای اثبات یک دیدگاه مخالف، بهعنوان تأیید دیدگاه خود در نظر گرفته شده است.
سخن پایانی
مغالطات موجود در متن بهطور عمده بهمنظور تبلیغ و ترویج گفتمان اخص علی خامنهای و جهت دادن افکار مخاطبینش به سمت اهداف مورد نظر اوست. پیامد چنین سخنرانیهایی جلوگیری از تحلیل عقلانی، منطقی و بیطرفانه تنگناهای کشور، ایجاد فضا برای پیروی از یک روایت خاص در خصوص مسائل زنان است. یکی از دلایل گونه بن بستهای نظام ولایی همین دیکته کردن مغالطات رهبر ولایی به عنوان سیاست گذاری در امور کشور است.
■ ممنون آقای علوی گرامی. کلّیگویی، مبهمگویی، دوپهلوگویی، مغالطه و سفسطه سکههای رایج در ج.ا. اند که جمع آن میشود مهملگویی. متاسفانه اما به قول آقای رامین پرهام جواب مهمل را دادن چند برابر وقت میگیرد. ممنون از زحمت شما.
با احترام، بهرام اقبال
■ آقای علوی عزیز. مقاله ارزشمندی است، به خاطر دستهبندی سیستماتیک مغالطهها با ذکر مثال. مخصوصأ ذکر معادل انگلیسی اصطلاحات، برای خواننده علاقمند به بررسی مفصلتر موضوع، بسیار مفید است. حتمأ توجه دارید که نه تنها در موضوع «زنان» بلکه اساسأ در بررسی مسائل عمومی سیاسی، نه فقط در ایران بلکه در کل دنیا، مغالطههای بسیاری رواج دارد. اگر بتوانید در ادامه موضوع، به بررسی مغالطههای مهم در سپهر سیاست نیز بپردازید، بسیار مفید خواهد بود.
با احترام. رضا قنبری. آلمان
۱۲ دسامبر ۲۰۲۴
در فضای سیاسی امروز ایران، بسیاری از تحلیلگران و کنشگران سیاسیِ قدیمی که از دوران انقلاب کوبا، جنگ ویتنام، ظهور ناصریسم و گسترش جهانبینی مارکسیستی الهام گرفتهاند، همچنان نگاه گذشتهمحور خود را در تحلیلهای کنونی به کار میبرند. این نسل از کنشگران که در مطبوعات سیاسی خارج از کشور نفوذ بالایی دارند، گاه با همان ابزار و دیدگاههای قدیمی تلاش میکنند به مسائل امروز بپردازند. در این میان، نقدهایی چون ناکارآمدی یا حتی عدم وجود اپوزیسیون در ایران، بهکرات شنیده میشود.
این مقاله تلاش دارد با بازخوانی واقعیات و شواهد موجود، از زاویهای نو به این موضوع بپردازد و ادعای «فَشَل بودن اپوزیسیون» را به چالش بکشد. نگارنده بر این باور است که تحولات جهانی، ابزارهای ارتباطی و روشهای کنشگری سیاسی و مدنی تغییرات بنیادی کردهاند و تحلیل وضعیت کنونی با عینک گذشته، نتایجی نادرست به دنبال خواهد داشت.
در دنیای مدرن و هوشمند دیجیتال، گسترش تکنولوژیهای ارتباطی بسیاری از مفاهیمی را که از دوران گذشته در ذهنها ماندهاند، دگرگون کرده است. با این وجود، اغلب ما همچنان با عادتها و آموزههای پیشین به آنها مینگریم. پیش از پرداختن به موضوع اپوزیسیون، اجازه دهید برخی از این تغییرات را بررسی کنیم.
تحول کانالهای کسب دانش و اطلاعات
یکی از نمونههای تغییر، کاهش چشمگیر مطالعه کتاب در ایران است. آمارهای رسمی نشان میدهند که تیراژ کتاب و سطح کتابخوانی در کشور با کاهش نگرانکنندهای مواجه شده است.
در حال حاضر، متوسط تیراژ کتاب در ایران به ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ نسخه رسیده است، در حالی که پیش از انقلاب، با جمعیتی حدود یکسوم امروز (۳۷ میلیون نفر)، تیراژ کتاب به طور متوسط بین ۳۰۰۰ تا ۵۰۰۰ نسخه بود. حتی در دوران انقلاب، برخی کتابها به تیراژی صدها هزار نسخهای دست مییافتند.
براساس گزارش مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۹، سرانه مطالعه روزانه کتاب در کشور به ۱۶ دقیقه و ۳۶ ثانیه کاهش یافته است که از این میزان، تنها ۶ دقیقه به مطالعه کتابهای غیر درسی اختصاص دارد. این آمار نه تنها تلخ و هشداردهنده است، بلکه نمایانگر تغییری ساختاری در شیوههای دسترسی به دانش و اطلاعات است.
در چنین فضایی، نمیتوان به صرف کاهش شاخصهای سنتی چون تیراژ کتاب، نتیجهگیری کرد که آگاهی یا کنشگری در جامعه کمرنگ شده است. راهها و ابزارهای دسترسی به اطلاعات متحول شدهاند؛ از شبکههای اجتماعی و پلتفرمهای دیجیتال گرفته تا رسانههای نوین، همگی به ابزارهایی قدرتمند برای انتقال دانش و گفتمانسازی بدل شدهاند.
ادامه این بحث نیازمند نگاهی عمیقتر به نقش ابزارهای جدید در بازتعریف اپوزیسیون و کنشگری در ایران است؛ ابتدا نگاهی به چند مثال دیگر بیندازیم سپس بر میگردیم به موضوع اپوزیسیون.
با وجود کاهش آمار و ارقام مطالعه، این پرسش مطرح میشود: آیا جامعهی ما نسبت به گذشته کمسوادتر، سادهلوحتر و ناآگاهتر شده است؟ شواهد موجود، چه بر اساس تحقیقات علمی و چه از منظر تجارب و مشاهدات میدانی، حاکی از افزایش چشمگیر آگاهی در میان مردم است. دادههای آماری مرتبط با این موضوع نیز در پرتال جامع علوم انسانی (https://ensani.ir/fa) در دسترس هستند.
نسل جدید ایران، در مقایسه با دهههای ۴۰ و ۵۰، به طور محسوسی آگاهتر، بهروزتر و جهاندیدهتر شده است، حتی اگر آمار کتابخوانی کاهش یافته باشد. نتیجهای که میتوان از این تغییرات گرفت این است که دیگر نمیتوان با نگاه قدیمی به تحولات نگریست. کوتاهخوانی و گسترش ارتباطات دیجیتال در حد چشمگیری جایگزین مطالعهی سنتی شده است. این پدیده، هرچند نیازمند مطالعهای تخصصی و آکادمیک است، نشان میدهد که نسل زِد با بهرهگیری از ابزارهای مدرن، به مراتب هوشمندتر از گذشته عمل میکند.
یکی دیگر از نمونههای تحول اجتماعی، تغییر در مفهوم وابستگی به احزاب و تشکلهای حزبی است. این حوزه نیز نیازمند پژوهشهای علمی عمیق است، اما تجربیات شهودی نشان میدهد که دلبستگیهای حزبی سنتی جای خود را به تعلقات برنامهمحور و موضوعمحور داده است. برای مثال، ممکن است فردی در حوزهی قانون کار به احزاب چپ گرایش داشته باشد، اما در مسائل زیستمحیطی به احزاب سبز رأی بدهد و در زمینهی آزادیهای مدنی و اجتماعی به احزاب لیبرال علاقهمند باشد. این تغییر الگو، نشانگر آن است که رأیدهی در دنیای جدید بیشتر به برنامهها و سیاستهای مشخص وابسته خواهد بود تا به تعلقات حزبی ثابت. در نتیجه، لازم است که نگاهها و تحلیلهای سنتی در این حوزه بهروزرسانی شوند.
در خصوص اپوزیسیون نیز میتوان چنین تغییری را مشاهده کرد. این ادعا که “تشکیلاتی کلاسیک” به نام اپوزیسیون در داخل یا خارج کشور وجود ندارد، با نگاهی مدرن و فراتر از چارچوبهای قدیمی، قابل بازنگری است.
در عصر تکنولوژیهای ارتباطی، اپوزیسیونی وسیع و میدانی در ایران و تا حدودی در خارج از کشور شکل گرفته است که نه تنها قدرتمند و مؤثر عمل میکند، بلکه در سطح جهانی به عنوان یک الگوی پیشرو شناخته میشود. این اپوزیسیون ایرانی، که در مراحل اولیهی تکامل خود قرار دارد، با وجود نقاط ضعف و قوتهای خاص خود، پتانسیل و تأثیرگذاری بسیار بیشتری نسبت به اپوزیسیونهای کلاسیک دارد که در ذهنهای قدیمی بهعنوان الگو جا افتاده بودند.
برای درک بهتر این موضوع، میتوان جنبش “زن، زندگی، آزادی” را بهعنوان نمونهای کلیدی بررسی کرد و تحولات و دستاوردهای آن را مرور نمود.
آن چه که جنبش “زن، زندگی، آزادی” را نمادی از اپوزیسیون مدرن میسازد
با آغاز جنبش فراگیر “زن، زندگی، آزادی” نیرویی عظیم و بیسابقه در بطن جامعه به حرکت درآمد. در مدت زمانی کوتاه، شاهد جلوههایی کمنظیر از همدلی، هماهنگی، خلاقیتهای هنری، و فعالیتهای سیاسی و مدنی بودهایم که عمق و گستره این جنبش را نشان میدهد. این جنبش به سرعت توانست قهرمانان بزرگی را پرورش دهد و نام آنها را بهعنوان نمادهای استقامت، آزادی و ایستادگی در تاریخ معاصر ایران ثبت کند. اینک نگاهی کوتاه به مظاهر متفاوت و کلیدی این جنبش میاندازیم.
۱- استفاده از شبکههای اجتماعی برای هماهنگی و اطلاعرسانی
• استفاده گسترده از پلتفرمهایی مانند اینستاگرام، توییتر، تلگرام، واتساپ و حتی کلاب هاوس برای سازماندهی اعتراضات و رساندن پیام به دیگران.
• انتشار لحظهبهلحظه اخبار و ویدئوهای اعتراضات.
۲- خلق شعارهای جمعی و الهامبخش
• شعار “زن، زندگی، آزادی” که به شعار اصلی و هویت مشترک جنبش تبدیل شد و این شعار به سرعت در سطح ایران و جهان مورد پذیرش و احترام قرار گرفت.
۳- تبدیل قربانیان به قهرمانان نمادین
• گرامیداشت نامهایی چون مهسا امینی، نیکا شاکرمی، سارینا اسماعیلزاده، کیان پیرفلک، نوید افکاری، خدایار، مجید رهنورد، حدیث نجفی، علیرضا کریمی و دهها و صدها قهرمان با نام و گمنام دیگر.
• ایجاد کمپینهای جهانی برای معرفی این چهرهها به افکار عمومی بینالمللی در سطحی بیسابقه.
۴- آفرینش محتوای هنری و فرهنگی دیجیتال
• ترانهی “برای...” از شروین حاجیپور به سرود جهانی این جنبش تبدیل شد. سرودها و ترانههای بی نظیری خلق شد که در سراسر جهان و با زبانهای مختلف به قلب و روح مردم نفوذ کرد و مهمترین رهبران سیاسی و فرهنگی جهان واژه ها و ملودی آن را به زبان فارسی تکرار کردند.
• طراحی گرافیکها، تصاویر، پوسترها و ویدیوهای خلاقانه که پیام جنبش را در فضای دیجیتال گسترش داد.
۵- همگرایی شبکهای از طریق هشتگها
• استفاده از هشتگهایی مانند #زن_زندگی_آزادی، #مهسا_امینی و #MahsaAmini برای جمعآوری و انتشار مطالب مرتبط. در سال ۲۰۲۲ هشتگ مهسا امینی از ۲۷۰ میلیون گذشت و رکورد تاریخ توییتر را شکست.
• هماهنگی بین کاربران ایرانی و جهانی برای ترند کردن این هشتگها.
۶- جلب حمایتهای بینالمللی
• مشارکت فعال ایرانیان خارج از کشور در حمایت از جنبش از طریق شبکههای اجتماعی.
• انتشار نامهها، تصاویر و ویدیوهایی که جنایات حکومت را به اطلاع جهانیان رساند.
۷- فراخوان برای اعتراضات و اعتصابات
• اعلام زمان و مکان اعتراضات، اعتصابات و تجمعات از طریق پیامرسانها و شبکههای اجتماعی.
• انتشار فراخوانها به صورت گسترده و هماهنگ در فضای دیجیتال.
۸- افشاگری درباره سرکوب و خشونت دولتی
• مستندسازی خشونت نیروهای امنیتی و انتشار ویدیوهای آن در فضای مجازی.
• استفاده از اینترنت برای انتشار مشاهدات و خاطرات افرادی که مورد آزار رژیم قرار گرفتهاند.
۹- برقراری ارتباطات امن و ناشناس
• استفاده از ابزارهایی مانند VPN، پروکسی، و شبکههای غیرمتمرکز برای مقابله با فیلترینگ و نظارت حکومت.
• ایجاد گروهها و کانالهای محرمانه برای سازماندهی اعتراضات.
۱۰- شبکهسازی و ایجاد همبستگی جهانی
• هماهنگی میان ایرانیان در داخل و خارج کشور برای برگزاری تجمعات بینالمللی و برگزاری بزرگترین تجمع اعتراضی ایرانیان پس از انقلاب در خارج از کشور.
• جلب نظر شخصیتها، رسانهها و سازمانهای جهانی از طریق فضای مجازی.
۱۱- ایجاد مقاومتهای کوچک و غیرمتمرکز
• انتشار ویدیوها و تصاویر از اقدامات نمادین مانند برداشتن حجاب، شعارنویسی روی دیوارها و پخش تراکتها.
• تشویق افراد به انجام اعتراضات کوچک و مستندسازی آنها برای الهامبخشی به دیگران.
۱۲- تبدیل اندوه و شکنجه و سرکوب به قدرت جمعی
• اشتراکگذاری داستانهای شخصی از سرکوب، زندان و شکنجه در فضای آنلاین.
• استفاده از این داستانها برای ایجاد حس همدلی و تقویت روحیه مقاومت.
۱۳- مبارزه با پروپاگاندای حکومتی
• پاسخگویی به روایتهای جعلی حکومت در فضای مجازی.
• انتشار شواهد و مدارکی که خلاف ادعاهای رسمی حکومت را ثابت کند.
۱۴- حمایت از زندانیان و خانوادههای قربانیان
• انتشار نام و اطلاعات زندانیان سیاسی برای جلب توجه بینالمللی.
• کمکهای جمعی به خانوادههای قربانیان از طریق کمپینهای آنلاین.
۱۵- تحریمهای مدنی و اقتصادی
• استفاده از فضای مجازی برای تشویق به تحریم کالاها و خدمات مرتبط با حکومت.
• هماهنگی برای اعتصابات و تعطیلی بازارها و کسبوکارها.
۱۶- آگاهیبخشی و آموزش آنلاین
• تولید محتواهایی برای آموزش حقوق شهروندی، راههای مقاومت مدنی و تاکتیکهای امنیتی.
• استفاده از فضای دیجیتال برای آموزش افراد در مورد نحوه مقاومت در برابر سرکوب
مصادیق و نمونههای متعددی که از این جنبش برخاستهاند، بهوضوح ظرفیتهای اپوزیسیون مدرن در عصر دیجیتال را آشکار میسازند. اگر این جریان خلاق و پرتوان نشانهی زایش اپوزیسیون نوین نیست، پس چه میتواند باشد؟ ظهور شاهکارهای هنری، ادبی، و اجتماعی، و همچنین هماهنگیهای بیسابقه، گواهی بر کارآمدی این رویکرد نوین است. حتی میتوان استدلال کرد که این اپوزیسیون مدرن بهمراتب فراگیرتر و مؤثرتر از اپوزیسیون کلاسیک است که در ذهن بسیاری رسوب کرده است.
ممکن است برخی بر تعریف آکادمیک واژه “اپوزیسیون” تأکید کنند، اما وظیفه دانشگاهیان و تحلیلگران این است که واقعیتهای جامعه را مشاهده و درک کنند و سپس تعاریف علمی را با شرایط جدید انطباق دهند. تکیه بر تعاریف کهنه و کلاسیک، مانعی در تحلیل صحیح و بهرهگیری از فرصتهای موجود است.
این اپوزیسیون مدرن، با وجود قدرت و خلاقیتش، همچنان در مراحل اولیه تکامل قرار دارد و نیازمند ارتقاء و توسعه است. یکی از نقاط ضعف عمده آن، نبود توانایی کافی در برنامهریزی استراتژیک و طراحی تاکتیکهای متناسب با اهداف بلندمدت است. این کاستی میتواند با تعامل و همکاری میان فعالان سیاسی، اجتماعی و تکنولوژیک جبران شود. آنچه از نسلهای پیشین و فعالان باسابقه انتظار میرود، انتقال تجربههای ارزشمندشان به نسلهای جدید است، نه حسرت خوردن بر گذشته یا گله از نبود تشکیلات کلاسیک.
برای درک بهتر این موضوع، میتوان به تحولات تاریخی اشاره کرد. بهعنوان مثال، کشورهای دیگری نیز وجود داشتهاند که از طریق روشهای غیرسنتی به موفقیتهای بزرگ دست یافتهاند. بهعنوان مثال، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی با وجود نبود اپوزیسیون سازمانیافته یا حزب مخالف قدرتمند رخ داد. در آن زمان، تنها لهستان اتحادیه کارگری منظمی با رهبری لخ والسا داشت، اما در سایر کشورهای اروپای شرقی، جنبشها و محافل کوچک و پراکنده توانستند فضای سیاسی را دگرگون سازند. سقوط دیوار برلین نمونهای برجسته است که نشان میدهد قدرت مردم میتواند بدون وجود تشکیلات حزبی کلاسیک نیز تغییرات عظیمی ایجاد کند.
جنبش “زن، زندگی، آزادی” نیز نشان داده است که با بهرهگیری از ابزارهای مدرن و دیجیتال، میتوان اپوزیسیونی کارآمد و پویا ایجاد کرد. این جنبش نیازی به ساختارهای سنتی نظیر احزاب بزرگ یا بودجههای کلان ندارد.
جمهوری اسلامی اکنون در ضعیفترین نقطه تاریخ خود قرار گرفته است و این جنبش فراگیر نباید با بهانههایی مانند نبود احزاب سیاسی با نفوذ و سازمان یافته و ضعف اپوزیسیون سنتی، فرصتهای طلایی را از دست بدهد. اکنون دیگر تاثیرگذاری وابسته به وجود تشکیلات بزرگ حزبی و بودجه و کادر و غیره نیست. نمونههای موفقی مانند کمپین “چهارشنبههای سفید” که توسط مسیح علینژاد با امکاناتی محدود آغاز شد، گواه این واقعیت است. او نه متفکر سیاسی است، نه رهبر سیاسی و نه دارای تشکیلات و سازمان سیاسی. تنها هنر او بهرهگیری هوشمندانه از امکانات فضای مجازی بود.
چنین نمونههایی نشان میدهند که فرصتهای تاریخی میتوانند بدون تکیه بر الگوهای قدیمی مورد استفاده قرار گیرند. زمان زیادی برای بهرهگیری از این فرصتهای تاریخی وجود ندارد. لازم است با نگاهی نو و مبتنی بر واقعیتهای امروز، به ارزیابی شرایط بپردازیم و از قید و بندهای نگاه سنتی رها شویم. تغییر نگرش، اولین گام برای دستیابی به تأثیرگذاری واقعی است.
■ آذرخش گرامی، این نگارنده را میتوانید از آن دسته افراد که کوبا و ویتنام و جنگ سرد را تجربه کردهاند بپندارید، اما نظیر بسیاری از هم قطارانم با کلیات نوشته شما موافقم و به هیچ وجه اپوزسیون ایران را (داخل و خارج) فَشَل نمی انگارم. در واقع بر عکس آن صادق است، تواناییها و پتانسیل جنبش بسیار بیشتر و قوی تر از سیستم دیکتاتوری حاکم است.
برتری کمی و کیفی اپوزسیون از جنبش سبز به این طرف به عینیت رسید و از آن به بعد روز به روز این فاصله بیشتر شد. در واقع تمامی حسرت و نگرانی کنشگران در این واقعیت نهفته است، که انرژی جنبش آزادی خواهی ایران به هرز میرود و به یک بردار نیرومند مبدل نشده است. اتاق فکر جمهوری اسلامی نیز مدتهاست به این “چشم اسفندیار” اپوزسیون پی برده و نیروی خود را متمرکز به تشدید تشتتات مخالفانش کرده است.
شما بدرستی ویژگیهای مثبت و تواناییهای جنبش را بر شمردید، اما در انتها پیامتان این است که بشتابید تا دیر نشده، و “زمان زیادی برای بهرهگیری از این فرصتهای تاریخی وجود ندارد.”؟ منظور شما چیست؟ چه برنامه عملی را پیشنهاد میکنید؟ بسیاری از کنشگران کنونی رمز موفقیت را در وحدت حداقلی اندیشههای متفاوت می بینند. در این راستا نظر و جواب شما چیست؟
موفق باشید، پیروز
■ با سپاس از تحلیل پر محتوا و کاملتان. ولی هرچه کوشیدم نامی از صدیقه دولت آبادی از پیشروان نهضت زنان، و موسس کانون بانوان و همچنین از طاهره قره العین، شاعره بهائی که کشف حجاب کرد، در تحلیل خوبتان ندیدم.
موفق باشید. داریوش مجلسی
■ آذرخش گرامی. کاملأ با شما موافقم که «اکنون دیگر تاثیرگذاری وابسته به وجود تشکیلات بزرگ حزبی و بودجه و کادر و غیره نیست». اما دغدغه امثال من، فراتر از تاثیرگذاری برای انتقاد یا تخریب است. تخریب یک سیستم، یک چیز است، و بنا کردن یک سیستم جدید، یک چیز دیگر. هم اکنون استفاده از فضای دیجیتال برای تاثیرگذاری (علیرغم فیلترینگ) هم در داخل و هم در خارج از کشور به خوبی جلو میرود. مسئله اما، همانطور که نوشتهاید: «...نبود توانایی کافی در برنامهریزی استراتژیک و طراحی تاکتیکهای متناسب با اهداف بلندمدت است. این کاستی میتواند با تعامل و همکاری میان فعالان سیاسی، اجتماعی و تکنولوژیک جبران شود». در این رابطه نیز از فضای دیجیتال به خوبی استفاده میشود که نمونهاش همین مقاله شما و انعکاس آن است.
با احترام. رضا قنبری. آلمان
■ با تشکر از خوانندگانی که نقد و نظرشان را ارسال کردند.
داریوش مجلسی: عذرخواهی میکنم که تمام اسامی شایسته نیامده است. متاسفانه امکان تهیه و ارسال تمام اسامی نبود. این اسامی نیز فقط به عنوان نمونه آمده است و امیدوارم باعث دلخوری و سو برداشت نشود.
پیروز: بسیار مایلم که در موردی که مطرح کردید تعامل بیشتری صورت گیرد تا نتایج عملی مشخص از آن بیرون آید. عجالتا من فکر میکنم که باید از فضای مجازی بیشتر برای ایجاد هماهنگی و سازماندهی نافرمانی مدنی و اعتراض سیاسی استفاده کرد. یعنی تمرکز بر روی خروجیهای مشخص و کاربردی در راستای اهداف تغییرات در جهت منافع ملی.
رضا قنبری: در کامنت بالا نظرم را نوشتم. باید این تعامل ها به خروجی های عملی تبدیل شود تا به نتیجه های مشخص برسد.
با تشکر آذرخش
■ یکی از پیشنهادات من تکیه و باز نشر پیامهای نرگس محمدی است. از ویژگیهای پیامهای نرگس:
۱- فراگیری در سطح جنبش و تکیه بر دمکراسی و سکولاریزم
۲- پرهیز از اشارات حذفی و استقبال از نیروهای مردمی با هر رنگ و عقیده.
۳- محوریت دادن به جنبش زنان - که حقانیت دارد زیرا این محوریت جنبش را آگاه و توانا برای عبور به شرایط بعد از دیکتاتوری میکند.
۴- دفاع و پشتیبانی از نرگس, رژیم را در فشار و ظلم بیشتر نسبت به زندانیان سیاسی محدود میکند.
روزتان خوش، پیروز
■ با سلام، تاثیر گزاری و دستاوردهای اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی در عصر دیجیتال در جهان و ایران را می توان با نقش تلفن همراه در سراسر جهان در دست مردم مشاهده کرد. ضمن ارج نهادن به نکاتی که نویسنده ی محترم در این مقاله روشنگر طرح نمودهاند. بیتردید در جوامع مختلف کم و بیش متناسب با وضعیت سیاسی و ماهیت حکومت های آنها کاربرد داشته ست. نکته ای که همیشه پاشته آشیل «اپوزیسیون» ایران بوده ست. حاکمیت های تمامیت خواه ست که مجال برگزاری انتخابات برای هیچ نوع مجلس نمایندگی ندادهاند.
به همین دلیل در این ۷۰ سال اپوزیسیون به معنی پارلمانتاریستی آن نداشته ایم .زیرا در نبود انتخابات آزاد امکان حضور تمام نحله های فکری وجود نداشته ست. حتی احزاب وابسته به حکومت نیز پایدار نبوده و ادامه کاری نداشته و از صحنه سیاسی اخراج شدند. در حکومت گذشته تنها حزب رستاخیز هم در سال ۵۷ منحل شد و محمد رضا شاه در کتاب«در پیشگاه تاریخ» نوشت که تشکیل حزب رستاخیز درست نبود.
نگاهی به وقایع سیاسی مهم بعداز جهانی شدن اینترنت به روشنی نکات مطروحه ی در نوشتار جناب آذرخش را در جوامع مختلف می توان دید . چگونه رسانه های اجتماعی ( دیجیتالی) تاثیر زیادی در فعالیت احزاب و کنشگران سیاسی گذاشتند و بسیاری از احزاب کلاسیک و یزرگ در این پروسه عقب افتادند.
از دونالد ترامپ در آمریکا تا امانوئل مکرون در فرانسه و دیگر احزاب در آلمان، ایتالیا، اتریش، هلند و... جدا از وابستگی آنها به احزاب یا جنبش های مربوط به کنشگران سیاسی، در نهایت در انتخابات میزان نفوذ آنها در جامعه با رای مردم تائید می شود.
متاسفانه در نبود چنین امکانی در ایران ؛ حکومت فاشیستی مذهبی، هیچوقت زیر بار انتخابات آزاد نرفته و با وقاحت و بی توجه به نافرمانی مدنی ِ مردم که با تحریم رای کشی های شورای نگهبانی ، دکّان حقه بازی آنها را تحته کرده ست . فقط با پشتیبانی اقلیتی از مردم،مجلس فرمایشی خود را برای بحث ها بی ارتباط با زندگی مردم و تصمیم های قرون وسطائی و جنگ افروزی در سراسر منطقه به نمایش میگذارند.
یک از وظایف کنشگران حتی در عصر دیچیتال توجه به ضرورت انتخابات آزاد به منزله تنها شیوه ی سنجش مقبولیت نحله های فکری در جامعه ست که به عنوان یک کارزار دائمی باید در دسستور کار قرار گیرد. فقط توجه به رای کشی ها در پیش و پس از آن و تحریم و افشاگری کافی نیست! حکومت های تمامیت خواه نه به میزان مشارکت و نه شرکت مخالفان سیاسی خود هیچوقت اهمیت ندادهاند.
لذا باید بر این خواسته پافشاری کرد که حکومت فاسد و جنایتکار راهی برای دروغ پراکنی علیه مخالفین نداشته باشد. این حکومت ست که میلیونها بار حق شهروندی مردم و مخالفان فکر خود را نقض کرده ست. در انتخابات آزاد ست که ما در همین سال ۲۰۲۴ دیدیم چه شگفتی ها در نتایج انتخابات پارلمان اروپا، مجلس فرانسه ، آلمان ، انگلستان و... در بین احزاب به وجود آمد دولت ها و احزاب سقوط کردند. هر یک پشتوانه سالها فعالیت اجتماعی و سیاسی داشتند و رسانه های اجتماعی (دیجیتالی) نقش برجسته ای در آن نتایج داشتهاند.
در مورد ایرانیان حارج از کشور نیز مشکلات دیگری از جمله پراکندگی در سراسر جهان داریم . راه حل آن این نیاز به راهکارهای جدیدی برای همگرائی دیجیتالی دارد. تا مخالفان جمهوری اسلامی در چند بلوک بزرگ بتوانند جنبش های اعتراضی خود را با کیفیت بالاتر پیش ببرند.
با تشکر از جناب آذرخش
ارادتمند کامران امیدوارپور
بیبیسی جهانی
«احساس میکردم یک جنازه زنده هستم»: روایتهایی از افرادی که از شکنجهگاههای رژیم آزاد شدند
این یک لحظه سرنوشتساز در سقوط رژیم سوریه بود: شورشیان زندانیان را از مخوفترین زندان کشور آزاد کردند. یک هفته پس از آن، چهار نفر با بیبیسی درباره شور و شعف آزادی خود و سالهای وحشتناکی که پیش از آن تجربه کرده بودند، صحبت کردند.
هشدار: این مقاله شامل توصیفاتی از شکنجه است.
زندانیان هنگامی که صدای فریاد را از پشت درِ سلول شنیدند، سکوت کردند.
مردی فریاد زد: «کسی اینجاست؟» اما آنها از پاسخ دادن میترسیدند.
در طول سالها، آنها یاد گرفته بودند که باز شدن در سلولها و بندهای زندان به معنای ضرب و شتم، تجاوز و دیگر مجازاتها است. اما در آن روز، این باز شدن معنای آزادی داشت.
با شنیدن فریاد «اللهاکبر»، مردان داخل سلول از دریچه کوچکی در وسط در فلزی سنگین به بیرون نگاه کردند.
آنها به جای نگهبانان، شورشیان را در راهروی زندان دیدند.
یکی از زندانیان، قاسم صبحی القبانی ۳۰ ساله، به یاد میآورد: «گفتیم، ما اینجاییم. ما را آزاد کنید.»
با شلیک به قفل در، قاسم میگوید: «با پای برهنه بیرون دویدم.»
مانند دیگر زندانیان، او هم به دویدن ادامه داد و پشت سر خود را نگاه نکرد.
عدنان احمد غنیم
عدنان احمد غنیم ۳۱ ساله میگوید: «وقتی آمدند تا ما را آزاد کنند و فریاد میزدند “همه بیرون بروید”، من از زندان بیرون دویدم، اما میترسیدم که پشت سرم را نگاه کنم، چون فکر میکردم ممکن است مرا برگردانند.»
آنها هنوز نمیدانستند که رئیسجمهور سوریه، بشار اسد، از کشور فرار کرده و دولت او سقوط کرده است. اما به زودی این خبر به گوششان رسید.
عدنان به یاد میآورد: «بهترین روز زندگیام بود. احساسی وصفنشدنی. مانند کسی که تازه از مرگ گریخته است.»
قاسم و عدنان از جمله چهار زندانی هستند که بیبیسی با آنها مصاحبه کرده است. آنها این هفته از زندان صیدنایا، که به “کشتارگاه انسانی” شهرت دارد، آزاد شدند.
همه آنها روایتهای مشابهی از سالها بدرفتاری و شکنجه توسط نگهبانان، اعدام همسلولیها، فساد در میان مسئولان زندان و اعترافهای اجباری ارائه دادند.
ما همچنین با یک زندانی سابق که تجربه مشابهی از داخل زندان داشت، دیدار کردیم و با خانوادههای افراد مفقود شده در صیدنایا که به شدت به دنبال پاسخ هستند، صحبت کردیم.
اجساد پیدا شده توسط شورشیان در سردخانه یک بیمارستان نظامی را نیز مشاهده کردیم که گفته میشود متعلق به زندانیان صیدنایا بوده و پزشکان میگویند آثار شکنجه روی آنها مشهود است.
گروه حقوق بشری عفو بینالملل که در گزارش سال ۲۰۱۷ خود درباره این زندان، مقامات را به قتل و شکنجه در آنجا متهم کرده بود، خواستار “عدالت و جبران خسارت برای جنایات در سوریه طبق قوانین بینالمللی”، از جمله در برخورد با زندانیان سیاسی شده است.
زندان صیدنایا، مجموعهای وسیع که بر فراز تپهای از زمینهای خشک واقع شده و با سیمهای خاردار محاصره شده است، در اوایل دهه ۱۹۸۰ تأسیس شد و برای دههها محل نگهداری مخالفان رژیم خانواده اسد بوده است.
این زندان از زمان قیام سال ۲۰۱۱ بهعنوان زندان اصلی سیاسی کشور توصیف شده است، زمانی که «انجمن زندانیان و مفقودان در زندان صیدنایا» مستقر در ترکیه اعلام کرد که این زندان عملاً به “اردوگاه مرگ” تبدیل شده است.
زندانیانی که با آنها صحبت کردیم، گفتند به دلیل ارتباطات واقعی یا فرضی با ارتش آزاد سوریه، مخالفتشان با اسد، یا صرفاً زندگی در مناطقی که به ضدیت با او شناخته میشدند، به صیدنایا فرستاده شدند.
برخی به ربودن و کشتن سربازان رژیم و متهم به تروریسم شده بودند.
همه آنها گفتند که تحت “فشار” و “شکنجه” مجبور به اعتراف شدند.
آنها به احکام طولانیمدت یا اعدام محکوم شده بودند. یکی از مردان گفت که به مدت چهار سال در این زندان بازداشت بوده اما هنوز به دادگاه نرفته است.
این افراد در ساختمان اصلی زندان، موسوم به «ساختمان سرخ» که برای مخالفان رژیم بود، نگهداری میشدند.
قاسم میگوید که در سال ۲۰۱۶ هنگام عبور از یک ایست بازرسی بازداشت و به تروریسم و ارتباط با ارتش آزاد سوریه متهم شد. او ابتدا به مدت کوتاهی در چند بازداشتگاه دیگر نگه داشته شد و سپس به صیدنایا منتقل گردید.
او با لحنی آرام در مصاحبهای در منزل خانوادگیاش در شهری در جنوب دمشق، در حالی که اقوامش دور او نشسته و با اندوه و توجه به صحبتهایش گوش میدهند و قهوه مینوشند، میگوید:
«بعد از عبور از آن در، تو دیگر یک مرده هستی.»
«اینجا بود که شکنجه شروع شد.»
قاسم به یاد میآورد که ابتدا مجبور شد لباسهایش را درآورد و برای عکس گرفتن ژست بگیرد، اما وقتی به دوربین نگاه کرد، مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
او میگوید سپس به همراه سایر زندانیان به زنجیر بسته شد و با صورتهای رو به زمین به یک سلول کوچک انفرادی برده شد، جایی که او و پنج مرد دیگر در آن چپانده شدند. در آنجا به آنها لباس زندان داده شد اما چند روز از غذا و آب محروم بودند.
پس از آن، آنها را به سلولهای اصلی زندان منتقل کردند. اتاقهایی که نه تختی داشتند، تنها یک لامپ در آنها روشن بود و یک فضای کوچک برای توالت در یک گوشه وجود داشت.
وقتی این هفته به زندان رفتیم، پتوها، لباسها و غذاهای پراکنده روی کف سلولها را دیدیم.
راهنمای ما، یک زندانی سابق که از سال ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۲ در زندان بوده است، ما را در راهروها همراهی کرد و به دنبال سلول خود گشت.
او میگوید در زندان دو انگشت و یک شست دستش قطع شده است.
وقتی خراشهایی روی دیوار یک سلول یافت که فکر میکرد خودش ایجاد کرده است، زانو زد و شروع به گریه کرد.
حدود ۲۰ مرد در هر اتاق میخوابیدند، اما زندانیان میگویند شناخت یکدیگر دشوار بود - آنها تنها میتوانستند با صدای آرام صحبت کنند و میدانستند که نگهبانان همیشه در حال تماشا و گوش دادن هستند.
قاسم میگوید: «همه چیز ممنوع بود. فقط اجازه داشتی غذا بخوری، آب بنوشی، بخوابی و بمیری.»
مجازاتها در صیدنایا همیشگی و بیرحمانه بود.
همه کسانی که با آنها صحبت کردیم، ضرب و شتم با ابزارهای مختلف - چوبهای فلزی، کابلها و باتومهای برقی - را توصیف کردند.
عدنان، که در سال ۲۰۱۹ به اتهام ربودن و کشتن یک سرباز رژیم دستگیر شده بود، به یاد میآورد: «آنها وارد اتاق میشدند و شروع میکردند به زدن ما به تمام بدن. من بیحرکت میماندم و منتظر نوبت خودم بودم.»
او اضافه میکند: «هر شب از خدا شکر میکردیم که هنوز زنده هستیم. هر صبح دعا میکردیم که خدا جانمان را بگیرد تا بتوانیم در آرامش بمیریم.»
عدنان و دو نفر دیگر از زندانیان تازه آزاد شده گفتند که گاهی مجبور بودند زانوهایشان را به پیشانی نزدیک کنند و یک لاستیک خودرو روی بدنشان قرار داده میشد. سپس یک چوب داخل لاستیک گذاشته میشد تا نتوانند حرکت کنند و بعد از آن کتک میخوردند.
شکلهای مجازات متنوع بودند.
قاسم میگوید دو نفر از نگهبانان او را وارونه داخل یک بشکه آب نگه داشتند تا جایی که احساس کرد «در حال خفگی و مرگ» است.
او میگوید: «مرگ را با چشمان خودم دیدم. آنها این کار را میکردند اگر نیمهشب بیدار میشدی، با صدای بلند صحبت میکردی، یا مشکلی با دیگر زندانیان داشتی.»
دو نفر از زندانیانی که این هفته آزاد شدند و همچنین یک زندانی سابق صیدنایا، توصیف کردند که شاهد تجاوزهای جنسی توسط نگهبانان بودند، کسانی که گفته میشود زندانیان را با چوب بهصورت مقعدی مورد تجاوز قرار میدادند.
یکی از زندانیان گفت که برخی از زندانیان در نهایت برای به دست آوردن غذای بیشتر به نگهبانان پیشنهاد رابطه جنسی دهانی میدادند.
سه نفر از زندانیان توصیف کردند که نگهبانان برای شکنجه روی بدن آنها میپریدند.
قاسم صبحی
در بیمارستانی در مرکز دمشق، با عماد جمال ۴۳ ساله ملاقات کردیم، کسی که با هر لمس مادرش که کنار تخت از او مراقبت میکرد، از درد چهرهاش درهم میشد.
وقتی از او خواستیم زمان حضورش در صیدنایا را توصیف کند، با لبخند و به آرامی به زبان انگلیسی پاسخ داد: «نه غذا. نه خواب. کتک. چوب. دعوا. بیماری. همه چیز غیرعادی. هیچچیز عادی نبود. همه چیز غیرطبیعی بود.»
او میگوید در سال ۲۰۲۱ به دلیل چیزی که آن را یک “بازداشت سیاسی” مینامد، به خاطر منطقهای که از آن میآمد، بازداشت شد.
عماد که دوباره به زبان عربی صحبت میکرد، توضیح داد که چگونه کمرش شکست؛ زمانی که مجبور شد روی زمین بنشیند و زانوهایش را به سینهاش بچسباند، در حالی که نگهبانی بهعنوان تنبیه برای دزدیدن دارو از یک زندانی دیگر برای کمک به دوستش، از لبهای روی او پرید.
اما برای عماد، سختترین بخش زندگی در زندان سرما بود. او میگوید: «حتی دیوار هم سرد بود. من به یک جنازه زنده تبدیل شده بودم.»
چیزهای کمی برای امیدواری در زندان وجود داشت، اما سه نفر از زندانیان گفتند که هر چیز مثبتی، بعداً با مجازات همراه بود.
رکان محمد السعید ۳۰ ساله، که میگوید در سال ۲۰۲۰ به اتهام قتل و ربودن افراد در زمان حضورش در ارتش آزاد سوریه بازداشت شده بود اما هرگز محاکمه نشده بود، میگوید: «هر بار که دوش میگرفتیم، هر بار که بازدیدکنندهای داشتیم، هر بار که در معرض نور خورشید قرار میگرفتیم، هر بار که در سلول باز میشد، مجازات میشدیم.»
او دندانهای شکستهاش را نشان میدهد و میگوید آنها در نتیجه ضربه یک نگهبان با چوب به دهانش شکستهاند.
تمام مردانی که با آنها صحبت کردیم گفتند که باور داشتند افرادی در سلولهایشان اعدام شدهاند.
نگهبانان وارد سلول میشدند و نام افرادی را صدا میزدند که از آنجا برده میشدند و دیگر هرگز دیده نمیشدند.
عدنان میگوید: «مردم جلوی ما اعدام نمیشدند. اما هر بار که نیمهشب ساعت ۱۲ اسامی را صدا میزدند، میدانستیم که آن افراد قرار است کشته شوند.»
دیگران نیز روایتهای مشابهی داشتند و توضیح دادند که هیچ راهی برای دانستن سرنوشت این مردان وجود نداشت.
رکان محمد السعید
پدر قاسم و سایر اعضای خانوادهاش میگویند که مجبور شدند بیش از ۱۰ هزار دلار به مقامات زندان پرداخت کنند تا از اعدام او جلوگیری کنند - ابتدا برای تبدیل حکم او به حبس ابد و سپس به ۲۰ سال زندان.
قاسم میگوید رفتار نگهبانان با او پس از این پرداختها کمی بهتر شد.
اما پدرش میگوید: «آنها هیچ مبلغی را برای آزادیاش قبول نمیکردند.»
خانوادهها برای خرید غذا به عزیزانشان در زندان پول میفرستادند، اما میگویند که مقامات فاسد بیشتر آن را برای خود نگه میداشتند و تنها سهمیههای محدودی به زندانیان میدادند.
در برخی از سلولها، زندانیان همه غذاهای خود را با یکدیگر به اشتراک میگذاشتند. اما این هم کافی نبود.
عدنان میگوید گرسنگی حتی از کتکها برایش سختتر بود. «با گرسنگی میخوابیدم و با گرسنگی بیدار میشدم.»
او اضافه میکند: «مجازاتی بود که طی یک ماه به ما داده شد: یک روز یک تکه نان به ما میدادند، روز بعد نصف یک تکه، و این روند ادامه داشت تا اینکه به یک خرده نان کوچک رسید. سپس هیچچیز. دیگر نانی نبود.»
قاسم میگوید یک روز نگهبانان صورت رهبر غیررسمی سلولشان را با ماست پوشاندند و زندانیان دیگر را مجبور کردند که آن را لیس بزنند.
زندانیان میگویند که رفتار نگهبانان به همان اندازه که برای ایجاد درد بود، برای تحقیر نیز طراحی شده بود.
همه آنها کاهش وزن قابل توجهی را به دلیل سوءتغذیه توصیف کردند.
قاسم میگوید: «بزرگترین آرزویم این بود که غذا بخورم و سیر شوم.»
خانواده او برای دریافت مجوز ملاقات به نگهبانان رشوه پرداخت میکردند. پدرش میگوید گاهی او را با ویلچر پایین میآوردند زیرا برای راه رفتن بیش از حد ضعیف شده بود.
مادری در جستجوی ردی از فرزند ناپدید شده خود در زندان صیدنایا است
بیماریها به شدت شایع بودند و زندانیان هیچ راهی برای جلوگیری از شیوع آنها نداشتند.
دو نفر از مردانی که روز یکشنبه آزاد شدند به ما گفتند که در صیدنایا به سل مبتلا شدهاند - یکی از آنها گفت که داروها بهعنوان نوعی مجازات مکرراً از آنها دریغ میشد.
اما عدنان میگوید “بیماریهای ناشی از ترس” حتی بدتر از بیماریهای جسمی بودند.
این هفته در بیمارستانی در دمشق، یک مقام رسمی گفت که معاینات پزشکی کوتاه از زندانیانی که به آنجا فرستاده شده بودند، “عمدتاً مشکلات روانی” را نشان داده است.
این روایتها تصویری از مکانی بدون امید و تنها سرشار از درد را ترسیم میکنند.
زندانیان بیشتر وقت خود را در سکوت و بدون دسترسی به دنیای خارج سپری میکردند، بنابراین تعجبی ندارد که آنها میگویند هیچ اطلاعی از پیشروی سریع گروه هیئت تحریر الشام (HTS) در سوریه نداشتند، تا اینکه آن صبح آزاد شدند.
قاسم گفت که آنها صدایی شبیه به برخاستن یک هلیکوپتر از محوطه بیمارستان میشنیدند، قبل از اینکه صدای فریاد مردان در راهروها بلند شود. اما در سلول بدون پنجره نمیتوانستند مطمئن باشند.
سپس درها باز شدند و زندانیان آزادشده با تمام سرعت شروع به دویدن کردند.
رکان میگوید: «از زندان فرار کردیم. از ترس هم فرار میکردیم.» فکرش به سمت فرزندان و همسر جوانش بود.
او توضیح میدهد که در نقطهای از این آشفتگی، “ماشینی به من برخورد کرد. اما اهمیتی ندادم. بلند شدم و به دویدن ادامه دادم.”
او میگوید هرگز به صیدنایا باز نخواهد گشت.
عدنان نیز میگوید که نتوانست به پشت سر، به سمت زندان، نگاه کند؛ درحالیکه با گریه به سمت دمشق میدوید.
او میگوید: «فقط میدویدم. نمیتوانم آن را توصیف کنم. فقط به سمت دمشق حرکت کردم. مردم ما را از جاده سوار ماشینهایشان میکردند.»
او اکنون هر شب وقتی میخوابد میترسد که در زندان بیدار شود و بفهمد که همه اینها یک خواب بوده است.
قاسم به شهری به نام تلمنین رفت. در آنجا زنی که به زندانیان آزادشده غذا، پول و لباس داده بود به آنها گفت: «اسد سقوط کرده است.»
او به زادگاهش بازگردانده شد، جایی که صدای تیراندازیهای هوایی شادیبخش طنینانداز شد و خانواده گریانش او را در آغوش گرفتند.
قاسم میگوید: «مثل این است که دوباره متولد شدهام. نمیتوانم آن را برای شما توصیف کنم.»
هشدار جدی: دیدن این ویدئوی وحشتناک به دلیل حجم خشونت و قساوت موجود در آن برای افرادی که ناراحتی قلبی و اعصاب دارند اصلا و ابدا سفارش نمیشود
* کلیپی که از آرشیو زندان مخوف صیدنایا که در کانالهای مخالفان اسد منتشر شده است.
هر شب از این آسمان غمزده ما ستارهای به زیر میکشند ولی تعداد ستارهها در این این آسمان غمزده بینهایت است
در مقاله پیشین نوشتم ”لایحهای که باعث یک نهضت شد” و پیشبینی کردم نهضتی که برعلیه لایحه قرون وسطائی حجاب و عفاف آغاز گشته قابل برگشت نیست و جامعه مدنی ما با این جنبش باعث رویکردها و دستاوردهای بیشتری خواهد شد که میتواند سرنوشتساز باشد. ولی حتی به مخیلهام هم خطور نمیکرد که کمتر از یک هفته بعد ناگهان پرستو احمدی شجاعانه با اعضای ارکستر کوچکش از یک کاروانسرا باعث تسریع باز هم بیشتر حرکت کاروان مدنی سرزمینمان، با ساربانی زنان و دخترانمان، به سوی سرنوشت موعود گردد.
پرستو، پوشش و هنرش را بسیار آگاهانه انتخاب نمود. روی سخنش با مردمش و میهنش بود، بعضی از آهنگهای او دارای محتوا و پیام بود. اعتراضی را که آهو جسورانه با سلاح پوشش آغاز کرد، پرستو در یک کاروانسرا با چاشنی هنر مخلوط و باعث ادامه حرکت کاروان مدنی بسوی سرنوشت گردید. اعتراضها، اعدامها و غل و زنجیرها، جنبشی را آبیاری کردند که ما اکنون شاهد ثمره آن به صورت یک حرکت مسالمت آمیز با سلاح پوشش و هنر میباشیم. مردکهائی از نوع قالیباف و جلیلی میتوانند مانند مار زخمخورده به خود بپیچند و ژست تهدید به خود گیرند ولی حرکت، وسیعتر و پر توانتر از آن است که ارتجاع را یارای مقاومت در برابر آن باشد.
من در اروپا خود شاهد بودم که با وجود جنگ اوکراین، انتخاب ترامپ و اخباری که از گوشه و کنار جهان صفحات و کانالهای رسانهها را پر میکرد تصویر و فیلم اقدام شجاعانه آهو دریائی، نگاهها را در جهان متوجه پیامی نمود که آهو با اقدام و نوع پوشش خود به گوش و چشم جهانیان رساند. شکی ندارم که پرستوهم با اقدام جسورانه و درعین حال مسالمتآمیز خود، پیام و مژده آینده امیدبخشی را که نشان دهنده عظمت و عمق نهضت مدنی/فرهنگی نسل جوان ما میباشد به گوش و چشم جهانیان برساند. رژیم حاکم بسیار کم توانتر از آنست که یارای متوقف کردن این کاروان به سوی تغییر و تحول را داشته باشد.
خلق و خوی فعالان مدنی سرزمینمان هیچگاه با به سخره گرفتن دشمنانشان در زمانی که درمانده و واماندهاند، سازش نداشته. ولی سخنان اخیر خامنهای درباره توان سوریه و رژیم جمهوری اسلامی چنان مسخره و غیرواقعی بود که حتی مرغ معروف روی برنج را هم به خنده میانداخت.
رژیم حاکم بر ایران چه در صحنه داخل و چه در صحنه خارج هر چه در چنته داشت به صحنه آورد. دیگر رمقی برای ادامه حیات ندارد. البته فطرت خونآشام و جنایتپیشه آن هنوز به قدرت خود باقی است، حتی اگر برای رهائی خویش از این تله خودساخته هم شده چارهای جز این ندارد که زمام اداره کشور را به دست تازه نفسانی بسپارد، تا اقلا با اقتباس از سوریه، بدون قتل و انتقام، قادر باشند جهت و مسیر کشوری را که در هر بخش و قسمت آن ناتوانی، ناکارآیی، فقر، فساد و نارضایتی وجود دارد، درجهت بهبودی، ترقی و اعتلا سوق دهند.
ندا و آوای تغییر و تحولخواهی در ایران به قدری رساست که کنشگران، اصلاحطلبان و فعالان مدنی و فرهنگی داخل کشور نمیتوانند غیر مسئولانه در کنار خط ناظر و فقط منتقد باشند. زمان آن رسیده که با انسجام و سازماندهی، به جای در کنار صحنه به داخل صحنه وارد شوند. با وقایعی که در حول و حوش کشورمان اتفاق میافتد شاید فرصت بهتری در انتظارمان نباشد.
بیائید تا گل برافشانیم و ........... به امید آنروز.
داریوش مجلسی. دسامبر ۲۰۲۴
من، پرستو؛ دختری که میخواهم برای مردمی که دوستشان دارم بخوانم. این حقی است که نمیتوانستم از آن چشم بپوشم؛ خواندن برای خاکی که عاشقانه دوستش دارم. اینجا، در این نقطه از ایران عزیزمان، در این تکهای که تاریخ و اسطورههای ما به هم پیوند میخورند، صدای من را در این کنسرت فرضی بشنوید و خیال کنید، این وطن زیبا را…
از تمام کسانی که در این شرایط سخت و ویژه من رو همراهی کردن سپاسگزارم.
احسان بیرقدار عزیز
سهیل فقیه نصیری مهربان
امین طاهری گرامی
و امیر علی پیرنیا عزیز
سپاس از همراهی فرش عرسین
که با طرح و شکوه فرش زیباشون به صحنه ی ما جلوه ی زیبا و شکیلی دادند
همچنین سپاس از تهمینه منزوی عزیز
و عزیزان بسیاری که از بردن نامشان معذورم
اما اگر این عزیزان نبودند این اتفاق رقم نمیخورد
■ سپیده رئیس سادات که از خوانندگان نسل جوان است مطلب جالبی در فیسبوک درباره کنسرت پرستو احمدی نوشته است که برای خوانندگان میفرستم. او مینویسد:
«تاثیر عمیق کنسرت پرستو احمدی و همکارانش تنها در کیفیت بالای هنری اجرای این گروه خلاصه نمیشود. نبوغ این هنرمندان در کنار هم نشاندن مجموعهای از نمادهای متناقض، این اجرا را ممتاز میکند. حضور خوانندهای جوان با پوششی مدرن، ساده و آزاد با گلوبندی از نقشه ایران که مدام به سیاهی میزند، در هوای باز با معماری سنتی و هویتی ایرانی یعنی کاروانسرا و اجرای قطعاتی قدیمی و خاطره انگیز با تنظیمی مدرن و غربی نمونههایی از همان چیدمان هنرمندانه است.
این کنسرت «فرضی»، رویای میلیونها زن ایرانی را به حقیقت پیوند میدهد. تلاشها و ترفندهای عامدانه پرستو احمدی برای محقق کردن این رویا تاثیر اجرای زیبای او را صد چندان میکند. نحوه معرفی قطعات، تشکر صمیمانهاش از تماشاچیها و رفتار طبیعی و بیپردهاش روی صحنه، نگاهی که مدام به تماشاچیهای فرضیاش میکند، بجای نگاه به دوربین، بر زنده بودن این کنسرت تاکید دارد. او بهوضوح میگوید: ببینید اینجا ایران است و من مقابل چشمانتان آزادانه میخوانم.
اما قطعهای که بیش از همه در این کنسرت متاثرم کرد «لحظه دیدار» ساخته سهیل فقیه نصیری بود. اخوان ثالث ظاهرا از زبان یک مرد سروده که «های نخراشی به غفلت گونهام را تیغ/ وای نپریشی صفای زلفکم را دست/ آبرویم را نریزیدل/ ای نخورده مست لحظه دیدار نزدیک است». در کنار دیگر مرزها، پرستو احمدی مرزهای جنسیتی موجود در این ترانه را هم میشکند. های و هوی اخوان اینجا مثل دل نگرانیهای هر هنرمندی در لحظه قبل از پا گذاشتن روی صحنه است، همان لحظهای که میخواهد آزادانه برای معشوقش بخواند، فارغ از جنسیتش. برای من پرستو نوید نزدیکی ما به لحظه دیدار با تماشاچیهای واقعی در ایران را میدهد.
اما سوال اینجاست که چرا حضور ساده و طبیعی یک گروه موسیقی حرفهای در صحنه عمومی انقدر بیننده ایرانی را متحیر میکند؟ ۴۵ سال رفتارهای غیر عادی، مثل خواندن زنان فقط برای زنان، نواختن ساز پشت گلدان، حضور اجباری یک مرد در کنار خواننده زن برای نامفهوم کردن آوازش، عادیسازی شده. بعید میدانم قمر، ملوک ضرابی، ایران الدوله، روح انگیز و بسیاری پیشکسوتان آواز زنان گمان میکردند که پس از گذشت یک قرن مردم ایران هنوز از شنیدن آواز یک زن روی صحنه متحیر شوند.»/ سپیده رئیس سادات
حمید فرخنده
■ زن ایرانی قهرمان سرزمین ما ایران است. اگر ما ایرانیها هنوز به قهرمان نیاز داریم تا پلههایی از انسانیت و مدنیت را طی کنیم، افتخار میکنم که این قهرمان تندیس بدون بدیل زن ایرانی است. سپاس از نوشته به جای مجلسی و مکمل خوب سپیده رئیس سارات.
با درود، پیروز
■ درود بر پرستو و پرستوهای ایرانی که مرزها را درنوردیدند.
هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد
دل برد و نهان شد
هر دم به لباس دگر آن یار بر آمد
گه پیر و جوان شد
پرستو خورشیدی است که از پشت کوههای بلند زاگرس و به پشتوانهی جنبش زندهای که ۴۵ سال است زنان ایران آغاز کردهاند، سر برکشیده و ندای آزادی را بلند کرده است که دنبالهای به طول تاریخ دارد. او صدای غمگین زنان ایران است که به میدان آمده تا دیو سیاه را به کردار رستم دستان از میان بردارد و غول رها شده را به خمرهاش در سردابهای نمور برگرداند. آفرین بر این افسانه های مدرن که پرستو مهره ی زیبایی از گردن بند ایران است.
پاینده ایران
ایرانی
■ دو خبر خوب در “ایران امروز”. لایحه حجاب معوق ماند. پرستو و دو همکارش آزاد شدند. مطمئن باشید چنانچه قالیباف، جلیلی یا محسن رضایی رئیس جمهور بودند با وضع کاملا متفاوتی روبرو بودیم. نمیتوان تاثیر مثبت پزشکیان در این مسند را انکار کرد. یک پیروزی بزرگ برای جامعه مدنی ایران.
داریوش مجلسی
■ مجلسی گرامی، اگر چه با خوشبینی شما نسبت به دولت پزشکیان و خود او همراه نیستم، ولی امیدوارم این رویکرد شما به یأس کامل نیانجامد. هر نتیجهای در جهت مدنیت و در نفی خشونت نیکو و رواست.
موفق باشید، پیروز.
سه روز پس از ورود نیروهای تحریرالشام به دمشق و سقوط بشار اسد، در حالی که مردم مشغول باز کردن در زندانها و جشن گرفتن سقوط اسد در خیابانها بودند، اسرائیل با صدها حمله هوایی ۳۵۰ هدف را در خاک سوریه بمباران کرد. در این حملات، پایگاههای نظامی، دهها هواپیمای جنگی، سامانههای موشکی زمین به هوا، مراکز تولید تسلیحات، و انبارهای ارتش سوریه هدف قرار گرفتند.
این پایگاهها، هواپیماها و تجهیزات نظامی که نابود شدند، اموال ارتش و مردم سوریه بودند، در حالی که ارتش سوریه پس از جنگ اکتبر ۱۹۷۳ (یوم کیپور) در زمان حافظ اسد تا سقوط بشار اسد حتی یک تیر به سوی اسرائیل شلیک نکرده بود، آن هم در حالی که بخشی از خاک این کشور همچنان تحت اشغال اسرائیل است. با توجه به اینکه حمله تحریرالشام و سقوط اسد بدون چراغ سبز آمریکا، اسرائیل، ترکیه و اطلاع کشورهای مهم اروپایی نمیتوانست صورت گیرد، تاکنون هیچ یک از این کشورها حمله نظامی اخیر اسرائیل به سوریه را محکوم نکردهاند.
ظاهراً همانطور که در موضوع دادگاه کیفری بینالمللی برخی کشورهای غربی مانند آمریکا، فرانسه و آلمان برای بنیامین نتانیاهو استثنا قائل شدند، در حمله نظامی کشوری به کشور همسایه نیز محکومیت تجاوز بهصورت پیشفرض نیست. بلکه واکنشها بستگی به این دارد که متجاوز چه میزان به غرب نزدیک است و کشور مورد حمله قرارگرفته چقدر از غرب فاصله دارد.
تقریبا تمامی شناورهای نیروی دریایی سوریه در بندر لاذقیه از سوی جنگندههای اسرائيل نابود شدند
پس از سقوط بشار اسد، بنیامین نتانیاهو معاهده مه ۱۹۷۴ میان سوریه و اسرائیل را با این بهانه که ارتش سوریه از هم پاشیده است، بهطور یکجانبه لغو کرد. نیروهای زرهی ارتش اسرائیل نیز منطقه بیطرف در مرز جولان اشغالی با سوریه را به تصرف خود درآوردند. با این حال، این پیشرویهای اسرائیل در منطقه مرزی سوریه نیز با واکنشی در محکومیت از سوی قدرتهای بزرگ غربی مواجه نشده است. از سوی دیگر، معلوم نیست روسیه بر اساس کدام معاهده یا حقوق بینالمللی، حق دارد کنترل دو پایگاه نظامی خود در سوریه را به اسرائیل، یعنی دشمن سوریه، واگذار کند.
تعجببرانگیزتر اینکه حتی حاکمان انقلابی و جدید سوریه نیز تاکنون اطلاعیهای در محکومیت حمله گسترده اسرائیل و نابودی بسیاری از امکانات نیروهای هوایی، دریایی و زمینی ارتش سوریه صادر نکردهاند.
بدنهای خسته و زجرکشیده مردم سوریه که از دست خاندان اسد، جنگجویان داعش، سلفیها و دیگر نیروهای درگیر در جنگ داخلی سوریه به تنگ آمده بودند، اکنون گرم سرخوشی “پیروزی انقلاب” و گشودن زندانهای مخوف خاندان اسد هستند. اما همسایه متجاوز با استفاده از فرصت خلاء قدرت ناشی از فروپاشی نظام پیشین و البته سکوت متحدان آمریکایی و اروپایی خود و چشمپوشی کشورهای عربی منطقه، برخلاف تمام موازین بینالمللی، به نابودی امکانات نظامی کشور و مردم فقیر سوریه مشغول است.
■ جناب فرخنده، میخوام برای چند لحظه کلاه تمایلات سیاسی خودتان رو کنار بگذارید و از منظر یک سیاستمدار یا شهروند اسرائیلی به مساله نگاه کنید: یک همسایه ناپایدار به اسم سوریه دارید که ازش تا حالا برای تجهیز و تغذیه دشمنان شما استفاده شده برای مدت خیلی طولانی، و حالا همه چی به هم ریخته و گروههای دارن سر کار میان که اتفاقا سلفی مذهب و مبارزان مذهبی (یعنی ملی نیستن) هستن که ریشه داعشی دارن، که همه رو میخوان مسلمان کنن، بعلاوه به احتمال زیاد بزودی کشور تقسیم میشه بین گروهای مختلف. خوب، شما هم میدانید که در جای جای این کشور انبارهای سلاح مرگبار هست که میتوانند به دست دشمنانت بیفته! خوب چهکاری از همه عاقلانه تر هست؟ دست کم این سلاحها رو از دسترس خارج کنید؟ آیا واقعا شما بودی کار دیگه میکردید؟ این عین دور اندیشی هوشمندانه برای کشوری مثل اسرائیل در میان یه گله گرگ است.
رضا نظامی
■ ایران ما لحظه به لحظه به ساعت صفر بعد از جمهوری اسلامی نزدیک میشود. چیزی که سالیان سال انتظارش را کشیدیم امروز چه ترسناک مینماید. ایران حتی “تحریرالشام” هم ندارد. “... سهرابی نیامد، افراسیابی شاید ...”
پیروز
■ خوب جناب فرخنده، شما همیشه کاسه داغتر از آش میباشید. عجیب است، هنوز جمهوری اسلامی هم به تندی شما این موضوع را بیان نکرده. شاید هم از پیامد ضربهای که خورده!! شما انتظار دارید همان بلایی که پس از انقلاب نکبت بر ایران آمد، اکنون اسلامیستها شاید از سوریه آغاز کنند، آنهم با جنگهای تازه ...!
تازه این همه اثرهای مهم که فروپاشی رژیم اسد در کل خاورمیانه و بویژه برای جمهوری اسلام و بهتر از ان برای مردم ما بوجود آورده را نگاه نمیکنید و چیزی نمینویسید؟ ولی گیر دادید که چرا اسراییل ناوگان نظامی سوریه را نابود کرده!؟
خوب اگر تا چند وقت دیگر همین اسلامیستها یک هو هوس کنند که موی دماغ اسراییل شوند و .... جمهوری اسلامی از شادی چه کار ها که نخواهد کرد و باز دوباره پولها که خرج خواهد کرد!!! از این رو با نداشتن این همه سلاح روسی تا مدتهای دراز به فکر چنین چیزی نخواهند افتاد!!
ممنون فریدون
■ آقای فرخنده گرامی، شما مثل همیشه اصل مطلب را نادیده گرفتید و به فرع آن پرداختهاید و اصل مطلب آن است که مردم سوریه باید بیش از همه از دولت اسرائیل ممنون و سپاسگزار باشند که با ضربه زدن کاری و قاطع به گروههای مقاومت چون حزب الله و حماس و کشور ایران و با در هم شکستن فلسفه پوچ « عمق استراتژیک » رژیم جنایتکار ایران، این فرصت و این شرایط را برای گروه های مخالف رژیم اسد فراهم آورد و آنها توانستند در کمتر از دو هفته رژیمی که از حمایت روسیه و ایران برخوردار بود را سرنگون کنند.
خوشبختانه به یمن همین پیروزی این فرصت برای مردم ایران هم فراهم شده است و مطمئن باشید پیروزی آینده مردم ایران علیه ملاهای فاسد و تبهکار از برکت همین سیاست جدید اسرائیل در منطقه و ضعف رژیم ایران در پاسخگوئی به آن است، و شما اگر بجای فرصت سوزی و انحراف مطلب ، اشاره ای به این مطلب می نمودید سود و ارزش آن بسیار بیشتر از دنده های معکوس و چپ شما میبود. خلاصه مطلب انکه، چه این خوش آمد شما باشد و چه نباشد، اسرائیل تنها کشور دموکراتیک منطقه است ، و اسرائیل نباید به کشوری مانند سوریه که در تلاطم و بی ثباتی بسر میبرد چندان اعتمادی داشته باشد , کشوری که صدای شلیک گلوله توسط افراد فاقد مسئولیت و چه بسا فرصت طلب و تبهکار هنوز در فضای آن جاری است و افرادی چه بسا خطرناک تر و افراطی تر مانند خلخالی در آن نقش آفرینی می کنند که در فردای فرار بشار اسد به آرامگاه پدر او حافظ اسد رفته و آن را به آتش میکشند، بی توجه ای به انبار های شیمیایی و ادوات ارتشی رژیم اسد و وا نهادن آن به دست گروهای تروریستی و یا بی مسول، تیغ دادن در کف زنگی مست است و عملی بسیار خطر ناک برای ثبات و آینده منطقه و سوریه، و اگر این از قدرت تخیل شما خارج است، این همان امری است که اسرائیل آنرا با جان و تار و پود خود سالهاست که حس و تجربه کرده است.
شهرام
■ اتفاقا همه کامنتگذاران علیرغم اینکه ظاهرا با من مخالفت کردهاند، اصل نظر من را تایید کردهاند. من گفتهام که در یکسال گذشته شاهد بودهایم که قوانین بینالملل یا رعایت توافقات کشورهای همسایه از نظر امریکا و برخی کشورهای اروپایی مانند فرانسه و آلمان تا آنجا مورد احترام این کشورهاست که به نفع متحدانشان باشد. درمورد دادگاه بینالمللی کیفری لاهه نیز با مستثنا کردن نتانیاهو همین عدم بیطرفی حقوقی را نشان دادند. دوستان کامنتگذار نیز حملات اخیر اسرائیل به سوریه را با استدلالهایی که مطرح کردهاند به همین شیوه توجیه میکنند. حتی اگر موضوع احتمال سلاحهای شیمیایی مطرح باشد آن هم راهحل نظارت و اقدام بینامللی را باید دنبال کرد.
فرض کنید صدام حسین با همین استدلال و یا برای جلوگیری از صدور انقلاب ایران بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب ۵۷ تمام نیروهای دفاعی کشور ما را مورد حمله قرار داده بود، آیا این دوستان به خود اجازه میدادند از چنین حملهای به کشورشان و تخریب داراییهای ملیشان دفاع کنند؟ وقتی نیروهای نظامی و دفاعی یک کشور از بین میرود، فقط موضوع یک کشور مشخص همسایه نیست، همه کشورهای دور و ور آن کشورِ بدون دفاع را طعمهای برای بلعیدن بحساب میآورند. خوب است دوستان مدافع حملات اخیر اسرائیل مانند جو بایدن و مکرون یا دولت آلمان موردی عمل نکنند و در چهارچوب رعایت اصول بینالملل و دیوان بینالمللی که قرار بوده شامل همه کشورها یا همه رهبران سیاسی شود، بمانند. منطق بحث حکم میکند بخاطر مخالفت با جمهوری اسلامی و صدماتی که کشور ما در ۴۵ سال گذشته از نظر اقتصادی و فرهنگی خورده، حقوق بینالملل را دلبخواهی تفسیر نکنیم.
حمید فرخنده
■ جناب فرخنده شما هم موردی عمل میکنید و زمانی که حکومت اسلامی و پوتین سوریه را شخم میزدند و قتل عام میکردند و انسان ها را میکشتند چنین مقالاتی متعددی که راجع به اسراییل و مردم مظلوم فلسطین مینویسید از قلم شما جاری نشد. و دلتان برای انبار مهمات سوریه بیشر میسوزد تا مردمش. کامنت گذاران به نگاه ایدئولوژیک شما اشاره کردهاند و به هیچ وجه با شما هم نظر نیستند. طرفداران محور مقاومت از طیفهای مختلفی تشکیل شدهاند و فقط شیعیان نیستند. آن کس که گفت “حماس کاری کرد کارستان” راست گفت ولی این “کارستان” به پاره شدن زنجیر محور مقاومت انجامید. واکنش چپ اروپا را هم از آن موقع تا به حال شاهدیم. در ضمن نوشتن از میلیاردها سرمایه حیف و میل شده که اموال ملت ایران است و برای حفظ “محور مقاومت” دود شد هم انگار تقدمی ندارد و شایسته ذکری نیست.
با احترام سالاری
■ جناب فرخنده شوخی میفرمایند در مورد “قوانین بینالملل”. اینها همون قوانینی هستند که به راحتی اجازه دادند حزبالله در مرزهای اسرائیل تا دندان مسلح شود، یا زیر پوشش انروا تروریستهای حماس در روز در مدارس غازه تدریس تنفر از یهود کنند و در شب تونلهای حمل نهایی به اسرائل رو بکنند.
رضا نظامی
■ کسانی که یک طرفه از سیاستهای نتانیاهو طرفداری میکنند خوب است توجه داشته باشند سازمان ملل نیز حملات اخیر اسرائیل به سوریه را محکوم کردند. مگر این که شما داوری سازمان ملل را نیز قبول نداشته باشید. از آن ور پشتبام افتادن هم حدی دارد.
اتابک فتحاللهزاده
■ بنده با نظرات آقای فرخنده موافقم. اگر جمهوری اسلامی سرنگون شود. اسرائیل همین بلاها را بر سر سرمایههای دفاعی ما خواهد آورد و چه بسا همانطور که تاربخ و تجربه نشان داده از ضعف نیروی نظامی ما سوء استفاده شده و صدام حسین دیگری برای تصرف و تجزیه ایران به ما حمله کند.
بیژن رهبر
■ جناب فتح اللهزاده این نوع دفاع از چریک بیاسلحه ضرورتی ندارد. بهتر نیست ایشان را تشویق به نوشتن مقالاتی کنید که اولویت بیشتری برای ما ایرانیان دارد: مثلا عملکرد رژیم حاکم بر ایران را در سوریه مورد توجه قرار میدهد و یا به نقش مخرب آن را در خاور میانه و هم چنین در رابطه با منافع مردم فلسطین میپردازد، تا پرداختن مداوم به غزه و اسراییل؟ و اگر هم خیلی “جهان وطنی” فکر میکنند جنایات پوتین در از بین بردن زیر ساخت هایی که “اموال مردم” اوکراین است و کشتار هر روزه مردم آنجا را هم مثل این مقالهشان برجسته کنند؟ آیا ضرورت پرداختن به رژیمی که کشور را تا آستانه جنگ پیش برده است و صدها مسئله و مشکل جاری کشور ما وظیفه عاجل یک فعال سیاسی ایرانی است یا تمرکز روی مشکل فلسطین و اسراییل؟ بهتر نیست که ایشان را تشویق کرد به افشای هر باره سازش غرب با حکومت اسلامی “البته با واسطه پادوهای اصلاحطلب مورد حمایت ایشان” که سبب بقای حکومت میشود و برایش زمان میخرد برای سرکوب بیشتر جامعه و غارت “اموال مردم” ایران؟
موفق باشید و با درود سالاری
مقامات حکومتی معمولا برای پنهان کردن ناکارآمدی نظام تولید، توزیع و مصرف انرژی در ایران، سرانه مصرف انرژی در ایران را در مقایسه با سایر کشورها، به طرز مبالغه آمیزی بالا اعلام می کنند. این مقامات با فرافکنی بجای تلاش برای روزآمدی و بهینه کردن صنایع مرتبط با تولید انرژی با فرافکنی، مصرف کنندگان و شهروندان را مسئول بحران انرژی در ایران معرفی می کنند. اینک اما علی آبادی وزیر نیرو می گوید: “از هر ۱۰۰ واحد انرژی که به نیروگاه میدهیم ۶۰٪ تلف و ۴۰٪ به برق تبدیل میشود. این مصارف به پای سرانه مصرف انرژی ایرانیان گذاشته میشود در حالیکه مردم فقط از ۴٠٪ آن بهرهمند میشوند و در نهایت مردم هستند که متهم به اسراف و هدر دادن انرژی میشوند”.
این گفته علیآبادی، وزیر نیرو، در مورد هدر رفت ۶۰ درصد از انرژی در فرآیند تبدیل به برق، نشاندهندهی یکی از تنگناهای اساسی در نظام انرژی کشور است. این سخن، بهطور غیرمستقیم، به نوعی اقرار به بیاعتباری اتهامی است که از سوی مقامات حکومتی متوجه مصرفکنندگان نهایی یا خانوار ایرانی است. چرا که تنها ۴۰ درصد از انرژی تولید شده به برق تبدیل میشود و باقیمانده آن به دلایل مختلف، مانند اتلاف در خطوط انتقال، فرایندهای تبدیل و استفاده ناکارآمد از نیروگاهها، از بین میرود.
به عبارت دیگر، از آنجا که مصرفکنندگان نهایی، یعنی مردم، فقط از ۴۰ درصد انرژی بهرهمند میشوند، متهم کردن آنها به اسراف انرژی نوعی اتهام بیاساس است که نمیتواند دلایل واقعی مصرف بالای انرژی یا هدر رفت آنرا را توضیح دهد. این موضوع از منظر علمی و فنی به تنگناهای عمدهای در زیرساختهای انرژی کشور اشاره دارد که باید بهطور جدیتر مورد توجه قرار گیرد.
دلایل علمی و فنی
اتلاف انرژی در مراحل مختلف: فرایند تولید برق از منابع انرژی، مانند سوختهای فسیلی یا منابع تجدیدپذیر، در خود مراحل مختلفی دارد که در هر یک از این مراحل، بخشی از انرژی از دست میرود. از جمله این اتلافها میتوان به اتلاف گرما در نیروگاهها، هدررفت در خطوط انتقال برق و عدم کارآیی تجهیزات اشاره کرد. در پس این تنگناها فقدان سرمایه گذاری، ناتوانی از نوآوری در عرصه تولید برق و پیشرفته نبودن صنایع مربوطه است.
عدم بهینهسازی زیرساختها: شبکههای انتقال برق و نیروگاهها بهطور کامل بهینهسازی نشده اند و به همین دلیل بخش زیادی از انرژی تولید شده بهصورت غیرقابل استفاده از بین میرود. این امر بهشدت بر کارآیی مصرف انرژی در سطح ملی تأثیر میگذارد.
مصرف ناکارآمد: در بسیاری موارد، دستگاهها و تجهیزات مصرفکننده برق -به دلیل عدم سرمایه گذاری برای بهینه کردن و روزآمدی آن - کارآمدی و بازده پایینی دارد و مصرف انرژی را بهطور غیر عادی و نامتناسبی بالا میبرند. در این حالت، حتی اگر مصرفکنندگان صرفهجویی کنند، اگر سیستمها و تجهیزات بهدرستی مدیریت نشوند، بهرهوری انرژی پایین خواهد بود.
پیامدهای اجتماعی و اقتصادی
مسئولیتپذیری و شفافیت: متهم کردن مردم به اسراف، بدون اشاره به تنگناهای ساختاری سیستم انرژی کشور- که معلول حکمرانی ناکارآمد است-، به نوعی نادیده گرفتن مسئولیتهای حکومتی و مدیریتی در این زمینه است. این امر میتواند به کاهش اعتماد عمومی به مسئولین و سیاستهای دولتی منجر شود، چرا که مردم احساس میکنند که صرفهجویی در مصرف انرژی نمیتواند به کاهش واقعی هدررفت انرژی کمک کند، چون مشکل اصلی در زیرساختها است.
گمراهی و عدم آگاهی عمومی: وقتی مسئولین به مردم اعلام میکنند که آنها بهخاطر مصرف بیش از حد انرژی مقصر هستند، بدون توجه به تنگناهای اساسی سیستم تولید و توزیع، ممکن است آگاهی عمومی در خصوص چالشهای واقعی موجود کاهش یابد. این نوع اظهارات به جای حل مشکل، میتواند به عدم توجه به مسائل فنی و مدیریتی منجر شود.
تحلیل از منظر نظریه حکمرانی (Good Governance)
نظریه حکمرانی بهطور کلی به شیوههایی اشاره دارد که حکومتها با استفاده از آنها از منابع و مدیریت خود را بطور شفاف و پاسخگویی و رعایت قانون برای ایجاد نظم، بهبود رفاه و کیفیت زندگی مردم استفاده میکنند. در این راستا، مفاهیم کلیدی این نظریه مبتنی بر شفافیت، پاسخگویی، کارآیی، رعایت قانون و مشارکت مردم در مدیریت عمومی جامعه است.
در مورد اتلاف منابع انرژی و ناکارآمدی آن در ایران و اینکه مردم متهم به اسراف میشوند، میتوان از منظر حکمرانی خوب به موارد زیر اشاره کرد.
عدم شفافیت در تخصیص منابع: در نظامهای حکمرانی ناکارآمد و فاسد، تخصیص منابع و اطلاعات معمولاً بهدرستی در اختیار مردم قرار نمیگیرد. در اینجا، مردم و مصرف کننده متهم به اسراف میشوند، در حالی که مشکل اصلی در هدررفت انرژی در مراحل اولیه تولید و انتقال برق است یعنی عرصه تولید کنندگان، مدیران و بالمآل حاکمیت و دولت است. این امر نشاندهندهی عدم شفافیت در سیستم انرژی است که بهطور خاص به مردم توضیح داده نمیشود که چرا انرژی مصرفی آنان فقط ۴۰ درصد تبدیل به برق میشود.
پاسخگویی نارسا: حکومت و نهادهای مسئول در اینجا باید پاسخگویی خود را به مردم ارتقا دهند و مسئولیتهای مدیریتی خود را در قبال سیستمهای انرژی کشور بپذیرند. متهم کردن مردم به اسراف در حالی که مشکل اصلی در سیستم است، نوعی اجتناب از پاسخگویی است. اگر مدیریت سیستمهای انرژی کارآمد باشد، بهرهوری باید در هر مرحله افزایش یابد و هیچ نیازی به فرافکنی مسئولیت به مردم نباشد.
کارآمدی و بهرهوری پایین: یکی از اصول حکمرانی خوب، تأکید بر کارآمدی در استفاده از منابع است. در اینجا، ناتوانی در کاهش هدررفت انرژی و تبدیل آن به برق میتواند نشاندهنده ناکارآمدی در کارآیی سیستم انرژی باشد که باید اصلاح شود. حکمرانی خوب ایجاب میکند که دولت بر بهبود زیرساختها و فرآیندها تمرکز کند و از هدررفت منابع جلوگیری کند.
تحلیل از منظر نظریه حاکمیت رانتی
نظریه حاکمیت رانتی (Rentier State Theory) به دولتهایی اشاره دارد که بیشتر منابع درآمدی خود را از منابع طبیعی (مانند نفت و گاز) یا منابع بیرونی (مانند کمکهای خارجی یا منابع اقتصادی دیگر) بهدست میآورند و این منابع، بدون نیاز به تلاشهای درونزا، خلاقیت در ایجاد ارزش افزوده ، درآمد زیادی برای دولت به ارمغان میآورد. در این نوع از حکومتها، معمولاً توجه کمتری به بهرهوری، کارآمدی اقتصادی و نوآوری میشود و تمرکز بیشتر بر حفظ منابع موجود و تقسیم درآمدهای رانتی در میان سرسپردگان حکومت، کارگزاران و مقامات حکومتی است.
تکیه بر منابع رانتی بهجای نوآوری و بهرهوری: در کشورهایی که منابع رانتی دارند، مانند درآمد نفتی، دولت ممکن است تمایل به استفاده از این منابع بهجای سرمایهگذاری در توسعه زیرساختها و تکنولوژیهای کارآمد داشته باشد. در ایران، که وابستگی زیادی به درآمدهای نفتی و انرژی دارد، ممکن است برخی مسئولین تمایل به انجام تغییرات ساختاری و سرمایهگذاری در بهینهسازی مصرف انرژی نداشته باشند چرا که درآمدهای حاصل از انرژی بهخودیخود تأمینکنندهی منابع مالی زیادی برای دولت است. بنابراین، کاهش هدررفت انرژی یا ارتقاء بهرهوری انرژی ممکن است از اولویتهای حکومتی نباشد.
توزیع منابع و رفاه عمومی: در کشورهای مبتنی بر حاکمیت رانتی، توزیع منابع بهطور غیرکارآمد و بدون توجه به نیازهای واقعی انجام میشود. در این زمینه، متهم کردن مردم به اسراف در حالی که تنگناهای ساختاری در سیستم انرژی وجود دارد، نوعی پنهان کردن تنگناهای اساسی است.
فرافکنی مسئولیتها: حاکمیت رانتی، دولتها معمولاً در مقابل تنگناهای ساختاری و ناکارآمدیها پاسخگو نیستند و بیشتر به فرافکنی مسئولیتها میپردازند. در اینجا، متهم کردن مردم به اسراف، بهجای پرداختن به اصلاحات در ساختار انرژی، نشانهای از عدم پاسخگویی در حاکمیت رانتی است. در همین راستا، حاکمیت رانتی به جای تمرکز بر اصلاحات ساختاری، سعی می کند تا با فشار بر مردم، تنگناها را پنهان یا به فردا موکول نماید.
سخن پایانی
از نظر نظریه حکمرانی و حاکمیت رانتی، سکوت و یا متهم کردن مردم به اسراف انرژی در شرایطی که تنگناهای ساختاری و مدیریتی در نظام حکمرانی انرژی کشور وجود دارد، نشاندهندهی ناتوانی در شفافیت، پاسخگویی و بهرهوری است. همچنین، این امر به نوعی فرافکنی مسئولیتها و تمرکز بر توزیع رانتی به جای سرمایهگذاری در اصلاحات زیرساختی و استفاده کارآمد از منابع است.
۱۹ آذر ۱۴۰۳
۹ دسامبر ۲۰۲۴
تنها در طول بیش از یک هفته، بشار اسد شاهد سقوط حکومت وحشیانه خود بود، چرا که شورشیان حملهای از سمت شمالغرب آغاز کردند و به دنبال آن، حملهای موازی از جبهه جنوبی صورت گرفت. نمای ظاهری قدرت نظامی فرو ریخت، زیرا ارتش سوریه - همان نیرویی که بیرحمانه جمعیت غیرنظامی را بمباران میکرد و علیه کودکان از گاز سارین استفاده میکرد - پایگاههای خود را ترک کرد و انبارهای تسلیحاتی خود را با عقبنشینی رها ساخت و به این ترتیب بنیاد پوچ رژیم را آشکار کرد.
در حالی که نیروهای اسد فرو میپاشیدند، او درمانده شاهد آن بود که حامیان دیرینهاش، روسیه و ایران، در حال سازماندهی نیروهای خود برای عقبنشینی هستند - روسیه به استحکامات ساحلی خود در لاذقیه و طرطوس و نیروهای ایرانی به سمت شرق، به عراق. این وضعیت چشمپزشک دیکتاتور را با ویرانههای دیکتاتوریاش مواجه کرد؛ دیکتاتوریای که بر پایه رنج انسانی غیرقابل وصف بنا شده بود.
ریشههای این لحظه به سال ۲۰۱۲ بازمیگردد، زمانی که ایران اولین تعهد خود را به حفظ حکومت اسد نشان داد. سرلشکر قاسم سلیمانی، فرمانده سابق نیروی قدس سپاه پاسداران، مجموعهای از بازدیدها از سوریه را آغاز کرد تا وضعیت ثبات رژیم اسد را ارزیابی کند. گفته میشود که این بازدیدها او را از توانایی رژیم برای مقاومت در برابر موج انقلابی و فشار معترضان نگران کرد. سلیمانی همچنین به لبنان سفر کرد و با حسن نصرالله، دبیرکل وقت حزبالله، ملاقات کرد تا مواضع دفاعی اسد را تقویت کند.
لابیگری نصرالله و سلیمانی تصمیم ایران برای مداخله نظامی در سوریه را شکل داد، بهویژه در متقاعد کردن علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، و شورای عالی امنیت ملی ایران برای غلبه بر تردیدهای اولیه خود. خامنهای نگرانیهای جدی در مورد تعهدات مالی و عملیاتی گسترده مورد نیاز برای یک مداخله زمینی بزرگ ابراز کرده بود. اما نصرالله و سلیمانی پروندهای ارائه کردند که مداخله را برای حفظ آینده حزبالله و نفوذ گستردهتر منطقهای ایران ضروری میدانست. استدلال آنها بر تهدید وجودی سقوط احتمالی اسد برای منافع استراتژیکشان و بهاصطلاح «محور مقاومت» متمرکز بود.
زوال محور مقاومت
اکنون، پس از بیش از یک دهه، یک طنز عمیق در این نتیجه نهفته است. نه سلیمانی و نه نصرالله شاهد از هم پاشیدن دیدگاه استراتژیک بزرگ خود نبودند. مداخله آنها که برای تثبیت محور مقاومت طراحی شده بود، به جای تثبیت، گواهی بر زوال آن شد. استراتژیای که برای تقسیم و کنترل سوریه طراحی شده بود، زیر سنگینی بار خود فرو ریخت، نه تنها با پایان حکومت اسد، بلکه با احتمال زوال جبرانناپذیر «محور مقاومت».
طی سیزده سال گذشته، ایران حدود ۳۰ تا ۵۰ میلیارد دلار در سوریه سرمایهگذاری کرده است، که نشاندهنده تعهد بیدریغ این کشور برای تضمین بقای حکومت بشار اسد است. مشاوران ایرانی، بهویژه کسانی که از نیروی قدس بودند، نقش تعیینکنندهای در حفظ دولت اسد در طول جنگ داخلی سوریه ایفا کردند. گزارشهای رسمی بیش از ۲٬۰۰۰ کشته در میان «مدافعان حرم» - اصطلاح ایران برای نیروهایش در سوریه - را ذکر کردهاند. باور بر این است که اکثر این کشتهشدگان افغانهایی بودند که به عنوان بخشی از لشکر فاطمیون جذب شده بودند، هرچند ایران نیز تعداد قابلتوجهی از پرسنل سپاه پاسداران، بهویژه در نبرد خانطومان در سال ۲۰۱۶، از دست داد.
ایران خود را در ساختارهای کلیدی نظامی و شبهنظامی سوریه جای داد. یکی از این نمونهها، نیروهای دفاع ملی (NDF) است، یک شبکه شبهنظامی حامی رژیم که ایران به سازماندهی، تسلیح و آموزش آن کمک کرد. این نیرو که در سال ۲۰۱۳ تحت نظارت سپاه پاسداران تشکیل شد، به یک نیروی کمکی حیاتی تبدیل شد و مبارزان محلی را در راهبرد نظامی اسد ادغام کرد تا به ارتش سوریه که به شدت تحت فشار بود، کمک کند.
ایران همچنین روابط نزدیکی با برخی یگانهای ارتش سوریه، بهویژه لشکر چهارم زرهی و گارد ریاستجمهوری، برقرار کرد. لشکر چهارم زرهی، که فرماندهی آن بر عهده ماهر اسد، برادر بشار، بود، به دلیل قابلیت اطمینان و کارآمدیاش در عملیاتهای بزرگ، از آموزش، تسلیحات و کمکهای مالی ایران بهرهمند شد. به همین ترتیب، گارد ریاستجمهوری که وظیفه حفاظت از حلقه داخلی رژیم اسد و زیرساختهای کلیدی را بر عهده داشت، از پشتیبانی لجستیکی و عملیاتی ایران بهرهمند شد و وفاداری خود به اسد را حفظ کرد.
بدگمانی ایران نسبت به اسد
با این حال، در سال گذشته، ایران شاهد فروپاشی فرماندهی و کنترل خود در سوریه بود. در دسامبر ۲۰۲۳، حملات اسرائیل در دمشق منجر به کشته شدن سید رضی موسوی، مشاور ارشد سپاه، شد که نقش اصلی در پیشبرد منافع ایران در سوریه داشت. این ضربه با حملهای مهمتر در اول آوریل ۲۰۲۴ ادامه یافت، زمانی که جنگندههای اف-۳۵ اسرائیلی بخش کنسولی سفارت ایران در دمشق را هدف قرار دادند و ژنرال محمد زاهدی، فرمانده پیشین نیروهای زمینی سپاه، را کشتند. در همین حال، «محور مقاومت» ایران در معرض خطر قرار گرفت. این تلفات، به همراه تضعیف شدید ساختار فرماندهی حزبالله در لبنان، از جمله رهبری آن تحت نصرالله، به طور قابل توجهی نفوذ منطقهای ایران را کاهش داد.
هنگامی که حمله مخالفان مسلح در اواخر نوامبر آغاز شد، ایران در موقعیتی نبود که بتواند مداخله مؤثری برای حمایت از اسد انجام دهد. برخلاف سال ۲۰۱۶، زمانی که نیروهای زمینی ایران از حملات هوایی روسیه در محاصره حلب پشتیبانی کردند، هیچیک از دو حامی، اراده یا توانایی لازم را برای انجام یک ضدحمله مشابه از خود نشان ندادند. هر دو قدرت از سرسختی اسد به طور فزایندهای ناامید شده بودند. برای روسیه و ایران، اسد دیگر گزینه مطلوب نبود.
نیکول گراجوسکی (Nicole Grajewski)، اندیشکده کارنگی
تا اوایل سال ۲۰۲۴، روسیه و ایران موضع خود را در قبال رئیسجمهور سوریه تغییر داده بودند. روسیه بهویژه از نقضهای مکرر توافق کاهش تنش ادلب توسط اسد و مقاومت سرسختانه او در برابر هر نوع سازش مذاکرهشده خشمگین بود. در همین حال، ایران شاهد کاهش تدریجی نفوذ قابل توجه خود بر دمشق بود، زیرا اسد به طور فزایندهای مسیری مستقل را در پیش گرفت که اغلب با اهداف منطقهای تهران در تضاد بود.
بدگمانی ایران نسبت به اسد پس از افشای سلسلهای از اطلاعات محرمانه که به حملات اسرائیل علیه مقامات سپاه در سوریه منجر شد، بیشتر شد. نیروی قدس، که زمانی در سوریه آزادی عمل نسبتاً زیادی داشت، اکنون با محدودیتهای فزایندهای از سوی مقامات سوریه مواجه بود. به طور خاص، اسد از استفاده از بلندیهای جولان به عنوان یک جبهه بالقوه علیه اسرائیل جلوگیری میکرد. شاید تحریکآمیزترین اقدام دمشق، محدود کردن فعالیتهای مذهبی شیعی در سراسر سوریه بود - اقدامی که چالشی مستقیم برای تلاشهای ایران در گسترش نفوذ ایدئولوژیک و فرهنگی خود در منطقه محسوب میشد.
زمانی که شورشیان حمله خود را آغاز کردند، نه ایران و نه روسیه، ارزشی در صرف منابع بیشتر برای حمایت از رژیمی نمیدیدند که بیشتر به یک مسئولیت تبدیل شده بود تا یک دارایی. استقلالجویی فزاینده اسد عملاً همان شراکتهایی را تضعیف کرده بود که بیش از یک دهه حکومت او را حفظ کرده بودند. سرانجام، روسیه به اسد به دلایل بشردوستانه پیشنهاد پناهندگی داد، اما بیزاری مسکو از اسد در سخنان سرگئی لاوروف در مجمع دوحه مشهود بود، جایی که او مصاحبهکننده را به دلیل اصرار بر سؤالات مربوط به سوریه سرزنش کرد.
رها کردن گذرگاه حیاتی القائم-البوکمال
ضعف بنیادی ارتش سوریه حتی پیش از تسخیر حلب توسط شورشیان آشکار شد. بحثها در پلتفرمهای ایرانی، به ویژه کانالهای تلگرامی حامی سپاه، این واقعیت را منعکس کرد. ایرانیان عادی در این انجمنها شروع به انتقاد آشکار از اسد و ناکارآمدی نظامی او کردند. شاید گویاترین تغییر، تغییر احساسات در میان حامیان سرسخت سپاه بود، که به تدریج نسبت به فساد اسد و ناکارآمدی ارتش سوریه ابراز خشم کردند.
پاسخ اولیه ایران به این وضعیت نشاندهنده یک راهبرد آشنا بود - بسیج شبهنظامیان عراقی برای تقویت دفاعیات اسد. با این حال، دولت عراق از اجازه عبور این نیروها به سوریه خودداری کرد. ایران، برخلاف انتظارات، بهطور شگفتآوری به این تصمیم تن داد. در یک تحول چشمگیر، نیروهای وابسته به ایران ارزشمندترین دارایی استراتژیک خود - کنترل گذرگاه مرزی سوریه-عراق - را بدون هیچ مقاومتی رها کردند. نیروهای سپاه و جنگجویان عراقی حامی ایران پیش از ورود نیروهای کردی به دیرالزور عقبنشینی کرده بودند، که منجر به تصرف سریع گذرگاه مرزی حیاتی القائم-البوکمال توسط نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) شد.
استان دیرالزور و گذرگاه مرزی آن در البوکمال بهعنوان گوهر تاج ایران در سوریه محسوب میشد و نقش حیاتی در جاهطلبیهای منطقهای تهران ایفا میکرد. پس از تصرف دیرالزور از سوی گروه دولت اسلامی (داعش) در سال ۲۰۱۷، ایران این منطقه شرقی سوریه را به یک کریدور استراتژیک برای نمایش قدرت در سراسر سوریه تبدیل کرد. گذرگاه القائم-البوکمال به شاهراه زمینی ایران به لبنان تبدیل شد و امکان انتقال تسلیحات، نیروها، و تجهیزات به نیروهای نیابتی ایران در سراسر منطقه را فراهم آورد.
اهمیت دیرالزور تنها به ارزش لجستیکی آن محدود نمیشد. ایران با ایجاد شبکهای از پایگاههای نظامی و ایجاد روابط عمیق با رهبران قبایل محلی بهشدت در تثبیت این منطقه سرمایهگذاری کرد. ایرانیها از نارضایتیهای اعراب علیه داعش و بعدها نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) بهرهبرداری کردند و همزمان از این منطقه برای فشار بر نیروهای آمریکایی مستقر در پایگاه تنف و اطراف میدان گازی کونوکو استفاده کردند. شبهنظامیان وابسته به ایران بارها از این منطقه برای حمله به مواضع آمریکاییها استفاده کردند و این منطقه را به عرصهای از رقابت منطقهای ایران و آمریکا تبدیل کردند.
با این وجود، زمانی که رژیم اسد رو به فروپاشی گذاشت، ایران تصمیم غافلگیرکنندهای گرفت و این منطقه حیاتی را به SDF واگذار کرد. این عقبنشینی شاید منعکسکننده یک راهبرد بلندمدت و مرموز باشد - شرطبندی روی این که تنشهای مداوم بین نیروهای کردی، جمعیت عرب محلی، و شورشیان مورد حمایت ترکیه در نهایت فرصتهایی جدید برای بازگشت نفوذ ایران ایجاد خواهد کرد.
عقبنشینی ایران از سوریه به فراتر از واگذاری دیرالزور گسترش یافت و نشاندهنده یک چرخش کامل در حضور نظامی آن در سراسر کشور بود. شب قبل از فرار اسد از دمشق، نیویورک تایمز گزارش داد که ایران تخلیه فرماندهان و پرسنل نظامی خود از سوریه را آغاز کرده است.
واقعیت تلخ تسلیم ایران را یک تحلیلگر نزدیک به رژیم ایران در گفتوگو با این روزنامه چنین توضیح داد: «ایران شروع به تخلیه نیروها و پرسنل نظامی خود کرده است، زیرا نمیتوانیم بهعنوان نیروی مشورتی و حمایتی فعالیت کنیم اگر ارتش سوریه خودش تمایلی به جنگیدن ندارد... حقیقت این است که ایران دریافته است که نمیتواند با هیچ عملیات نظامی اوضاع در سوریه را مدیریت کند و این گزینه از روی میز خارج شده است.»
«راهبرد بیثباتسازی» قاسم سلیمانی
فروپاشی رژیم اسد به طور مؤثری بیش از یک دهه سرمایهگذاری ایران در سوریه را از هم گسیخت و شبکه پیچیده نفوذی که قاسم سلیمانی ایجاد کرده بود را برچید. بهعنوان فرمانده نیروی قدس، سلیمانی راهبردی از بیثباتسازی منطقهای طراحی کرده بود که رنجهای بیشماری را بر خاورمیانه تحمیل کرد. روش او سیستماتیک بود: شناسایی دولتهای آسیبپذیر، بهرهبرداری از ضعفهای آنها، و پر کردن خلأهای قدرت با شبهنظامیان وابسته به ایران که به دلیل بیرحمی و بهرهکشی از جمعیت محلی بدنام شدند.
منطق این رویکرد بر درک سلیمانی از این موضوع استوار بود که ضعف حکومتی، خاک حاصلخیزی است که در آن نفوذ ایران میتواند ریشه دوانده و رشد کند. سوریه نقطه اوج این راهبرد بود، جایی که سلیمانی کمک کرد یک قیام مردمی به یک جنگ داخلی فاجعهبار تبدیل شود.
آنچه در ابتدا بهعنوان مداخلهای برای نجات محور مقاومت آغاز شد، بهجای آن، پیشدرآمدی بر افول آن شد. این شبکه نیروهای نیابتی و رژیمهای همپیمان که از تهران تا بیروت و صنعا کشیده شده بود، قرار بود پاسخ ایران به انزوای منطقهای و فشارهای غرب باشد. مدلی که در لبنان بسیار مؤثر به نظر میرسید، چند ماه پیشتر با تحلیلرفتن حزبالله توسط اسرائیل فروپاشید و در نهایت به بمباران و تهاجم ویرانگر اسرائیل که از اول اکتبر آغاز شد، منجر شد. این مدل در سوریه غیرقابلدوام بودن خود را نشان داد.
تصمیمات ایران در روزهای پایانی حکومت اسد همچنان در هالهای از ابهام است. در حالی که تهران بهطور واقعبینانه نمیتواند انتظار بازگشت به سطح نفوذی را داشته باشد که در زمان اسد داشت، محاسباتش احتمالاً فراتر از بحران فوری است. با توجه به مهارت اثباتشده ایران در بهرهبرداری از آشفتگیهای منطقهای، ممکن است انتظار داشته باشد که گذار سوریه از اسد فرصتهای جدیدی برای نفوذ ایجاد کند، بهویژه زمانی که جناحهای مختلف برای قدرت و منابع رقابت میکنند.
برای مثال، دشمنی کردهای سوریه با نفوذ ترکیه در سوریه ممکن است یکی از این فرصتها باشد. توانایی ایران در همکاری با گروههای سنی نیز میتواند به اتحادهای عملگرایانهای بر مبنای مخالفت با اسرائیل منجر شود، بهویژه با توجه به این که اسرائیلیها اکنون منطقه حائل غیرنظامی ایجاد شده توسط توافق ۱۹۷۴ در جنوب سوریه را تصرف کردهاند.
با این حال، همه اینها بسیار فرضی است. آنچه قطعی است، سقوط مفتضحانه اسد است که آسیبهای عمیقی را که حکومت او و قدرتهای خارجی حامیاش بر سوریه وارد کردهاند، آشکار کرده است. ماههای آینده نشان خواهد داد که آیا ایران میتواند راهبرد خود را با واقعیت جدید سوریه تطبیق دهد، یا این که خروج اسد نقطه پایانی واقعی برای جاهطلبیهای ایران در سوریه خواهد بود.
دهههاست در خاورمیانه نفرین شده همه ما شاهد زوال دیکتاتورها و فروپاشی حکومتهای خودکامه هستیم. رخدادها و صحنهها تکرار میشوند: ایران ۵۷، افغانستان، لیبی، تونس، مصر، عراق و امروز سوریه... هر بار مجسمه رهبران توسط مردم خشمگین بزیر کشیده میشود، زن و مرد، پیر و جوان در خیابانها در پی مجسمهها سرنگون شده شادی میکنند، پوسترها و تصاویر رهبران اقتدارگرا و نمادهای حکومتی به کام آتش میروند، کاخ رهبران اشغال و غارت میشود، شماری میگریزند و کسانی هم کشته یا اعدام میشوند.
اینجا خاورمیانه است. سرزمینی که همه به سقوط دیکتاتورها نگاه میکنند ولی گاه بدون آنکه قادر به دیدن پدیده حکمرانی اقتدارگرایانه و آسیبهای آن باشند. به همین دلیل هم زوال دیکتاتورها همیشه به معنای پایان استبداد نیست و چرخه شوم و ویرانگر خشونت سیاسی بازتولید میشود. کسانی که به قدرت میرسند به نام ظلمی که بر آنها رفته به خود اجازه میدهند دست به سرکوب حاکمان دیروز و مخالفان خود زنند.
بشار اسد در سال ۲۰۰۰ در پی پدری قدرت را در دست گرفت که ۲۹ سال با مشت آهنین کشور را اداره کرده بود. او در ابتدا این گونه وانمود کرد که گویا دوران جدیدی در زندگی مردم سوریه آغاز شده است. اما “بهار دمشق” میرنده و کوتاه بود و جای خود را به زمستان بلند دیکتاتوری داد. بهار عربی در سوریه در سال ۲۰۱۱ با سرکوب خشن مخالفان توسط اسد و همدستی سپاه قدس نتوانست تغییر شرایط سیاسی سوریه در پی آورد. جمهوری اسلامی سلیمانی و سپاه قدس را برای نگهداشتن اسد در قدرت روانه سوریه کرد.
با ظهور داعش و جنگ داخلی سوریه، کشانده شدن پای قدرتهای خارجی و نیروهای نیابتی از حزبالله لبنان گرفته تا فاطمیون، سوریه به یک باتلاق هولناک چند پاره تبدیل شد. در سوریه صحبت از حدود ۵۰۰ هزار کشته، ۶ میلیون آواره و مهاجر و ده ها شهر ویران شده است. بشار در سال ۲۰۲۱ با ۹۵ درصد آرای یک انتخابات بدون رقابت جانشین خودش شد. روز ۸ دسامبر ۲۰۲۴ اما خبری چندانی از آن ۹۵ درصد نبود. این قاعده جوامع بسته، و سرکوب شده بدون افق و انتخابات غیرمشارکتی است.
مسئله خاورمیانه و داستان غمگین تداوم اقتدارگرایی با وجود سقوط دیکتاتورها از جمله رابطه میان نظام حکمرانی و جامعه است. یعنی میان نهادهای قدرت و جامعه گفتگو و قراردادی برای نظم سیاسی وجود ندارد. این نه فقط درباره اسلامگرایان که در مورد حکومتهای سکولاری که خواهان مدرنکردن غیرمشارکتی آمرانه جامعه هستند هم صدق میکند.
برخی کارایی حکومت را در اقتدرگرایی میبینند و دیگرانی هم با دمکراسی و مشارکت مردم در اداره کشور میانه خوشی ندارند. بهانهها کم و بیش همسانند: برای جوامع خاورمیانه چنین کالای لوکسی هنوز زود است! آنها اما همزمان متوجه نیستند که حکمرانی به شیوه خودکامه سقوط در چاله هولناک مشروعیتزدایی از خود و بریدن شاخهای است که بر روی آن نشستهاند. حکومتهای بسته و بدون قرارداد اجتماعی مدرن دیر یا زود از درون میپوسند و حتا با نیت خوب هم سر از کجراهه ناکارایی و فساد در میآورند. بر خلاف باور بسیاری شاید ساز و کارهای حکمرانی شفاف، دمکراتیک و مطلوب ابتدا بیشتر در کشورهای غربی ساخته و پرداخته شدند اما آنها غربی نیستند. حکمرانی مطلوب اسباب و لوازمی دارد که باید کم و بیش بدانها تن داد.
در بسیاری از کشورهای خاورمیانه از سنت قرارداد اجتماعی برای حکمرانی مطلوب خبری نیست. قرارداد اجتماعی مدرن بیان رابطه میان شهروندان، جامعه و نظام حکمرانی است و مرزهای مشروعیت دولت و نهادهای حکومتی و نقش مردم در مشروعیت بخشی به قدرت سیاسی را روشن میکند. این میثاق جمعی جامعه است بر سر دمکراسی و مشارکت سیاسی مردم و نظارت مدنی بر حکمرانی. قرارداد اجتماعی به چهارچوب اصل کلیدی تفکیک و استقلال قوا، شفافیت و قانونیت نظام حکمرانی توجه میکند و پاسخگویی و مسئولیتپذیری آن. این گونه است که میتوان تضمینی برای تامین اصل برابری (جنسیتی، اتنیکی، جنسی، دینی ...)، آزادیهای سیاسی و مدنی و به رسمیت حق اعتراض برای جامعه به وجود آورد.
خاورمیانه جایی است که حکومتها عادت کردهاند دغدغه امنیت را جایگزین قرارداد اجتماعی برای یک حکمرانی مدرن کنند. فروش برندی به نام “امنیت” در جوامعی که تجربه دمکراتیک چندانی ندارند و کنشهای سیاسی و جابجایی قدرت برایشان گاه به معنای هرج و مرج و بیثباتی ترجمه شده است. در فرهنگ و ذهنیت جمعی این جوامع هم گاه نگاه تقلیلی به مقوله امنیت وجود دارد. به همین خاطر هم نقش آسیبشناسانه نبودن قانون، شفافیت، مشارکت، مشروعیت نهادهای رسمی، پاسخگویی، حقوق شهروندی، حق اعتراض و چرخش دمکراتیک قدرت دست کم گرفته میشود. حاکم خودکامه برای توجیه اقتدارگرایی تکرار میکند “عوضش امنیت دارید”.
پای نظامیان هم این گونه به سیاست باز میشود. درست مانند اتفاقی که در ایران شاهد آن بودیم. کسانی در جامه “مدافعان حرم” خود را صاحب مشروعیت برای دخالت در همه امور کشور از سیاست و اقتصاد، قاچاق مواد سوختی، فروش نفت، واردات و صادرات میدانند. هر چه باشد آنها در سوریه با داعش جنگیدهاند تا مردم در تهران “امنیت” داشته باشند. جالب این است که این امنیت کذایی تا آن اندازه ناپایدار است که خود حاکم اقتدارگرا هم پس از سقوط در پی سوراخ موشی برای پنهانشدن میگردد.
کسانی بدون تردید ایراد خواهند گرفت که پس چرا به نقش نفت و پول نفت، قدرتهای بزرگ، اسرائیل و “امپریالیستها” ... اشاره نمیشود. همه این عوامل “بیرونی” هم بازیگر میدان سیاست در خاورمیانه نفرینشدهاند، اما همزمان عوامل بیرونی دستاویز خوبی برای توجیه اقتدارگرایی و نپرداختن به ریشه درونی آسیبهای سیاسی یک نظام حکمرانی است.”کار کار انگلیس است” پاسخی عامهپسند و سادهشده به پرسشی پیچیده است و باورش هم آسانتر. سقوط دیکتاتور را شاید نباید فقط در رابطه با عوامل قابل رویت هفتهها و روزهای پایانی بررسی کرد. روندهای کند و ناپیدای سقوط دیکتاتوریها ریشه در گذشتههای دورتر و روشهای حکمرانی دارند که چون موریانه پایههای نظم سیاسی را سست و ناپایدار میکنند.
بشار اسد هم مانند دیگر رهبران خودکامه دوران ما سقوط کرد. این سرنوشت دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. سپاه قدس ناچار شد با شتاب از یکی از اصلیترین پایگاههای منطقهای خود بگریزد. فاتحان جدید اکنون بخش بزرگی از کشور را در اختیار دارند. سوریه اما آیا از بختک استبداد، اسلامگرایی، جنگ و ویرانی رها میشود و راهی به سوی افق جدید توسعه، صلح و دمکراسی خواهد یافت؟ آیا دیگر رهبران اقتدارگرای منطقه و جهان از سرنوشت او و دیگران چیزی میآموزند؟
کانال شخصی سعید پیوندی https://t.me/paivandisaeed
■ جناب پیوندی، دقیقا درست میفرمائید و دقیقا همین طور است. بنظر من عامل اصلی این فرهنگ دیكتاتوری تاریخی بعلت نوع حكومت مادام العمری است كه در خاورمیانه هنوز پا برجاست، تفاوتی نمیكند كه سلطنتی یا جمهوری یا هرنوع دیگرش باشد.
اخیرا بعد از مدت ها به یک همکار قدیمی بر خورد کردم - بعد از حالا و احوال، گفت چقدر خوب شد دیدمت، آنجا ها چه خبره؟ همش خبر جنگ و شعار و انقلابه، مگر مردم کار و زندگی ندارن.
بعد با یک لحن ساده لوحانه و صادقانه (نه بعنوان سؤال از من) تقریبا با خودش گفت : انقلاب؟ پس چطور اینجا ها، امریكا، کسی از انقلاب حرف نمیزنه؟ گفتم چونکه شما هم چهار سال یکبار در انتخابات تقریبا انقلاب میکنید.
در هیچ جای دنیا هیچ حکومتی نمیتونه همه مردمش را راضی نگه داره. چون مردم هر کشوری همگی منافع مشترک ندارند، و چه بسا از نظر منافع متضاد هم هستند. در حکومت های ادواری هر چهار سال تا ده سال در انتخابات یک گروه راضی میشوند و گروه دیگر ناراضی در انتخاب بعدی ممکنه گروه راضی ها ناراضی، و گروه ناراضی راضی شوند و این تسلسل از بیش از دویست سال ادامه داشته و دارد، و یک نوع توازن در جامعه بوجود آورده و میاورد. اما در حکومت های مادام العمری برای سی یا چهل سال گروهی راضی و گروه دیگر ناراضی میمانند، و گروه راضی روز بروز پروار تر و ناراضیان لاغر تر میشوند و درنتیجه گروه ناراضی کاردش به استخوان و صبرش تمام میشود و کافه را بهم میریزد و انقلاب میشود. و در ادامه گفتم «ادمیزاد ظرفیت قدرت مطلق در زمان نا محدود را ندارد، حتی اگر فردی در اول كار صالح و درستکار باشد در طولانی مدت با فشار قدرت های داخلی و خارجی (حتی بیشتر داخلی) به دیكتاتوری کشیده میشود».
با احترام کاوه
هر شب در طول ۱۳ سال گذشته، رنا آنکیر رویای پسرش رائد را میبیند؛ چشمان آرام و فروتن او که هنگام ترک خانهشان در حمص به او لبخند میزنند.
در رویاهایش، رائد همان ژاکت قرمزی را پوشیده که پیش از رفتن به اعتراضات بر روی شانههایش انداخته بود. او بعدها و فقط پس از آنکه رائد به خانه بازنگشت، متوجه شد که پسرش برای شرکت در اعتراضات رفته است.
رائد تنها ۱۶ سال داشت که نیروهای امنیتی او را در جریان سرکوب یک قیام مردمی علیه رژیم بشار اسد، که به جنگ داخلی خشونتباری تبدیل شد، دستگیر کردند. طی این سالها، مادرش بیشتر اموال خود را فروخت تا با پرداخت رشوه به مقامات اطلاعاتی درباره محل زندانی شدن پسرش در شبکه وسیع زندانهای رژیم کسب کند. شش سال طول کشید تا او متوجه شد رائد در بدنامترین زندان این رژیم، یعنی صیدنایا، نگهداری میشود.
رنا آنکیر میگوید: «۱۳ سال است که به دنبال او هستم. او تمام دنیای من است، او زندگی من است.» روز دوشنبه، او در حالی که در راهروهای زندان به غارترفته پرسه میزد، با امیدی ناامیدانه در میان انبوهی از کاغذها و دفترچههای رسمی به دنبال هر اثری از پسر گمشدهاش میگشت. «من باید بدانم چه بر سرش آمده. باید او را پیدا کنم.»
برکناری اسد در روز یکشنبه (۸ دسامبر) موجی از شادی را در دمشق برانگیخت. با این حال، صحنههایی که تنها یک روز بعد در صیدنایا رقم خورد، نشاندهنده استیصال و ویرانیای بود که در میان این سرور و شادمانی باقی مانده بود.
رنا یکی از هزاران نفری بود که به این ساختمان به شدت محافظتشده در حومه شهر آمده بودند تا به دنبال ردپای عزیزانی باشند که از زمان ناپدید شدن خشونتآمیزشان آنها را آزار دادهاند. آنها با رفتن اسد امید داشتند که سرانجام پاسخ دردهای سالیان خود را در پیچوخمهای این نظام پلیسی بیابند.
مانند بسیاری دیگر که ناامیدانه در زندان به دنبال عزیزانشان بودند، او نیز نتوانست رائد را پیدا کند. در عوض، روز خود را با جستجو در میان کاغذهای پراکنده در محوطه زندان برای یافتن سرنخهایی سپری کرد و گفت: «امیدوار بودم شاید بتوانم جایی اسمش را بخوانم و بفهمم که آیا او زنده است.»
هشدار جدی: دیدن این ویدئوی وحشتناک به دلیل حجم خشونت و قساوت موجود در آن برای افرادی که ناراحتی قلبی و اعصاب دارند اصلا و ابدا سفارش نمیشود
* کلیپی که از آرشیو زندان مخوف صیدنایا در کانالهای مخالفان اسد در حال پخش است، که در آن ماموران قسیالقلب اسد در حال شکنجه قرون وسطایی یک جوان زندانی معترض سوری هستند که هر بار ملزم به گفتن “آقای بشار” است و در حین شکنجه بیرحمانه، مدام به او میگویند این آزادی است که تو خواستی؟ در ثانیه آخر به نظر میرسد جوان بر اثر شدت شکنجه، جان میدهد.
ویدیوهایی که به طور گسترده در شبکههای اجتماعی منتشر شد، صحنههای تکاندهندهای را نشان میداد: زندانیانی که لاغر و رنگپریده بودند، برخی از آنها در سرمای زمستان پابرهنه بودند و در پتوهای پاره پیچیده شده بودند، شگفتزده از آزادی خود. شورشیانی که در زندان بودند، روز دوشنبه گفتند که برخی از مردانی که شب قبل آزاد شدند حتی نمیدانستند که حافظ اسد، دیکتاتور سابق و پدر بشار، فوت کرده است – رویدادی که تقریباً ۲۵ سال پیش رخ داده بود.
یکی از مبارزان شورشی گفت: «یک مرد به من گفت که نمیداند حالا کجا برود. این زندان برای او ۳۰ سال خانه بوده و حتی به یاد نمیآورد که خانوادهاش کجا زندگی میکنند.»
شکنجه، تجاوزهای جنسی، اعدام
گروههای حقوق بشری، افشاگران و زندانیان سابق میگویند که شکنجه بهصورت سیستماتیک در زندانهای رژیم اسد اعمال میشد و اعدامهای مخفیانه نیز گسترده بوده است. اما صیدنایا، که به “کشتارگاه انسانی” نیز معروف است، جایگاه تاریکتری در ذهن مردم سوریه دارد: مکانی برای بیرحمی سیستماتیک که مدتها معادل با شکنجه، مرگ و ناامیدی بوده است.
در گزارش عفو بینالملل برای سال ۲۰۱۷، مشخص شد که بسیاری از دهها هزار نفری که برای دههها در این زندان نگه داشته شدهاند، برای جرایمی بسیار ساده مانند تجمع در گروههای کوچک در طول قیامهای سال ۲۰۱۱ که به جنگ انجامید، زندانی شده بودند. آنها بهطور روتین توسط نگهبانان زندان مورد ضرب و شتم قرار میگرفتند، از جمله تجاوزهای جنسی شدید، شوکهای الکتریکی، خرد کردن استخوانها و موارد دیگر.
گروههای حقوق بشری میگویند که دهها نفر هر هفته به صورت مخفیانه در صیدنایا اعدام میشوند. عفو بینالملل تخمین زده است که بین سالهای ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۶ تا ۱۳,۰۰۰ نفر در آنجا کشته شدهاند. تعداد زندانیان این زندان حدود ۲۰,۰۰۰ نفر برآورد شده است.
یک افسر نظامی سوری که به “قیصر” (سزار) معروف است، در سال ۲۰۱۳ بیش از ۵۳,۰۰۰ عکس را به بیرون قاچاق کرد. گروههای حقوق بشری میگویند این تصاویر شواهد واضحی از شکنجه، گسترش بیماری و گرسنگی در زندانهای اسد را نشان میدهند.
تصاویر قیصر تنها موجب تشویق بیشتر رژیم شد: دههها پیش، قدرت این زندان از رازآلودی آن سرچشمه میگرفت. اما پس از آن، سربازان و نگهبانان آشکارا ویدیوهایی از شکنجه را منتشر کردند تا به مردم سوریه نشان دهند که وحشتهایی که از آن صحبت میکردند واقعی و حتی بدتر است. این ترس به تقویت قدرت بشار و حافظ کمک کرد.
بسیاری از افراد در زندان جان باختند و خانوادههایشان عمداً از سرنوشت آنها بیاطلاع گذاشته شدند و زخمهای ناشی از گم شدن عزیزانشان همچنان پابرجا ماند. هفته گذشته، گزارشی از سازمان ملل متحد رژیم اسد را متهم کرد که اطلاعات اولیه درباره زندانیان خود را پنهان کرده است و این اقدام را “شکنجه روانی غیرقابل تصور” برای خانوادهها توصیف کرد.
در هرجومرج شب اول پس از سقوط اسد، مردم دفترچهها و اسناد زندان را برداشتند، آنها را به خانه بردند یا در سراسر محوطه پخش کردند. وکلا و گروههای حقوق بشری میگویند این اسناد برای یافتن افراد مفقود و محاکمه مسئولان این جنایات ضروری خواهد بود.
شایعه حضور زندانی در سطوح زیرزمین
خانوادههایی که نتوانستند عزیزان خود را پیدا کنند، شب را در همان زندان در حالی که آتشهای کوچکی برای گرم شدن روشن کرده بودند، به خواب رفتند. اما تا صبح دوشنبه، امید آنها به حسرت و ناامیدی بدل شد؛ در میان شایعاتی که حاکی از آن بود که هزاران نفر هنوز در سطوح زیرزمینی زندان گرفتار هستند.
معماری صیدنایا به وضوح برای گمراه کردن طراحی شده بود؛ هزارتویی از راهروها که پر از نشانههایی از وحشتهای رخداده در آنجا بود. در یکی از اتاقها قفسهایی وجود داشت که ارتفاع آنها برای نگهداشتن یک ردیف از افراد کافی بود. یکی از زندانیان سابق گفت که سطوح زیرین شامل سلولهای انفرادی بود: سلولهایی تنگ، بدون پنجره و بدبو که حتی برای خوابیدن یک نفر روی زمین سخت هم به اندازه کافی جا نداشتند.
مردم بیل و مهرههایی با خود آورده بودند تا در کار جستجو کمک کنند. برخی دیگر بیهدف از میان پلههای فلزی و سلولها میگشتند و نوشتهها و نامههای به جا مانده از زندانیان را روی دیوارها میخواندند.
کلاهسفیدهای سوریه، نیروهای امدادی که از استان شمالغربی ادلب آمده بودند تا در حفاری زندان کمک کنند، تجهیزات قابل حمل را به مناطقی آوردند که یکی از فراریها گفته بود بلوکهای سلولهای زیرزمینی در آنجا قرار دارد.
هر بار که فکر میکردند دری یا راهی به زندان زیرزمینی پیدا کردهاند، شورشیان برای خاموش کردن صدای جمعیت به هوا شلیک میکردند.
اما ساعتها حفاری چیزی جز امیدهای بر باد رفته به همراه نداشت.
تا بامداد روز بعد، گروه پیشروی محافظت از زندانیان در صیدنایا اعلام کرد که باور دارند همه زندانیان دیگر آزاد شدهاند و از افرادی که همچنان در ساختمان هستند خواستند به خانه بروند.
اما مردم باور نمیکردند. شایعات بیاساس گسترش یافت، از جمله این که گروهی از بازداشتشدگان پیش از تصرف زندان توسط شورشیان به مکانی نامعلوم منتقل شدهاند.
بعد از ظهر دوشنبه، تصاویری در شبکههای اجتماعی منتشر شد که نشان میداد شورشیان در حال کشف یک واحد سردخانه در بیمارستان حرستا در حومه دمشق هستند. اجساد در آنجا در انبوهی از ملحفههای سفید پیچیده شده بودند. برچسبهای روی اجساد نشان میداد که آنها زندانیان صیدنایا بودهاند.
***
کشف پیکر شکنجه شده مازن الحماده
شامگاه گذشته، جسد فعال سوری، مازن الحماده در حالی که بر اثر شکنجه بسیار صورت او به سختی قابل شناسایی بود پیدا شد. او در سال ۲۰۱۲ تحت شکنجه قرار گرفت، پیش از آنکه آزاد شود و از سوریه خارج شود. مازن در سال ۲۰۲۰ پس از آنکه توسط سفارت رژیم سوریه در برلین به بازگشت به سوریه مجبور شد، ناپدید شد.
او پیش از این در نهادهای بینالمللی و گفتوگو با رسانههای متفاوت تلاش کرده بود از ظلم رژیم بشار اسد پرده بردارد. بخشهایی از یکی از گفت و گوهای او به شرح زیر است:
«رژیم سوریه خاطرههای خوب را از میان میبرد. کودکی و جوانی من را از بین بردند. چیزی نیست که ویران نکرده باشند. حالا به سرکار میروم تا احساس کنم که انسانم، انسانم، انسانم. انسانی که ارزش و اصولی دارد. ما انسانهایی هستیم که ارزش و اصول اخلاقی داریم. ما آن چیزی نیستیم که اسد میگوید. ما تحصیلکرده هستیم. ما در دانشگاه درس خواندیم. او همه ما را کشت. ما تلاش کردیم به مردم جهان بگوئیم که ما انسان هستیم، نه بیشتر و نه کمتر.»
وقتی بشار اسد وجود زندان صیدنایا را با زل زدن به دوربین تکذیب کرد
پاسخ های کذب بشار اسد زمانی که رئیس جمهور بود در مصاحبه با یک رسانه خارجی:
مجری: نظرتان درباره شکنجه در زندانهای صیدنایا چیست؟
بشار اسد: آیا عکسی از این زندان داری؟
بشار اسد: در این عکس آیا از هویت این افراد مطمئن هستی؟
مجری: زنی که این عکس را منتشر کرده میگوید برادرش در عکس است.
بشار اسد: تو نمیتوانی بدون تحقیق به مردم بگویی این عکس افرادی هست که توسط سربازان من کشته شدهاند. تو نمیتوانی حقایق ملموس به من بدهی، یک عکس را هر کسی میتواند درست کند.
***
تصاویر هوایی از حضور گسترده مردم سوریه در اطراف زندان صیدنایا
جمعیت زیادی از مردم سوریه در اطراف زندان صیدنایا تلاش میکنند به اطلاعاتی از وضعیت نزدیکان خود دست یابند.
بشار اسد، دانشآموختۀ رشتۀ پزشکی در کشور انگلستان، هنگامی که پدرش حافظ اسد در سال ۲۰۰۰ میلادی، درگذشت، به جای پدر به ریاست کشور سوریه رسید. بشار در آن زمان ۳۴ ساله بود و بر پایۀ قانون اساسی، کسی میتوانست رئیس جمهور شود که دست کم چهل ساله باشد. ازآنجاکه حکومت در کشورهای دیکتاتوری، ارثی است، سران قدرت در سوریه، چندی کوشیدند و قانون اساسی را بازنگری کردند تا پسر حافظ اسد بتواند جانشین پدر شود.
بشار اسد با آنکه در دانشگاههای غربی دانش آموخته بود و با ساختارهای بهینۀ کشورداری در جهان نوین آشنا بود، بیآنکه بنگرد مردمسالاری، خواست مردم و گروهها و نیازهای کشورش چیست، بر تخت بادآوردۀ قدرت نشست. ازآنجاکه جوان و کمی هم جهاندیده بود، نخست سخن از بهسازی و نوسازی و آزادی به میان آورد و روزنۀ امید گشود. شاید با آنکه برگزیدۀ مردم نبود، بهراستی در پی پیشرفت و آبادانی و آزادی بود، ولی او از سه سو گرفتار و نیازمند بود:
۱ـ واپسماندگیهای اقتصادی و فرهنگی که از فرهنگ سنتی و تنشهای یکصد سال گذشته با امپراتوری عثمانی و سپس جنگ با اسرائیل برجای مانده بود.
۲ـ ساختاری که پدرش در چارچوب حزب بعث طی پنجاه سال در کشور برافراخته بود که کشور را به بلوک شرق بهویژه به روسیه نزدیک میکرد.
۳ـ باورهای دینی علوی که ساختار فرمانرواییاش را شیعی مینمود؛ ازاینرو، خود را به پشتیبانی و همراهی کشورهای شیعی نیازمند میدید.
برپایۀ این ویژگیها او از سویی باید به نیازهای کشور و مردم خود پاسخ میگفت، از سویی برای ثبات سیاسی و دستیابی به سلاح، به پشتیبانی سیاسی یکی از قدرتهای جهانی نیاز داشت؛ چنانکه نیازمند پشتیبانی کشورهای هممذهب نیز بود. در این زمان، روسیه که از دیرباز برای جلوگیری از نفوذ غرب، برای خود پایگاهی در سوریه برپا کرده بود، از خامی و جوانی دولت بشار اسد بهره برد و آموزههای چپگرایانه را که از زمان حافظ اسد در ساختار فرمانروایی سوری درانداخته بود، حفظ کرد.
حکومت شیعی ایران نیز که از سه دهه پیش، بهدلیل حمایت حافظ اسد از ایران طی جنگ هشت سالهاش با عراق، روابط خوبی با سوریه داشت و نفت را ارزان یا حتی رایگان به سوریه میداد؛ همچنین ازآنجاکه ایران یک ارتشگونۀ جداگانهای به نام «حزبالله» در لبنان برپا کرده بود که به راه ارتباطی ساده و آسانی برای رفتوآمد به لبنان جستجو میکرد و افزون بر آن در پی سیاست اسرائیلستیزی، به دنبال گسترش پایگاههایش پیرامون اسرائیل بود، با سرمایهگذاریهای انبوه نظامی و اقتصادی، سوریه را به بهانۀ علوی بودن فرمانروایش و نیز بهدلیل همسایگی با اسرائیل، یکی از پایگاههای اصلی و باثبات خود قرار داد.
از سویی روسیه با پشتیبانی نظامی و سیاسی ناچیز و ایران با پشتیبانی اقتصادی انبوهش از سوریه، و از سوی دیگر سران نظامی ـ سیاسی سنتی سوریه که جز قدرت و منافع شخصی خود هیچ اندیشهای از مردمسالاری و پیشرفت در سر نداشتند، فرمان رهبر جوانش را در دست گرفتند و همۀ نویدهای اصلاح و آزادی آغازین بشار اسد به فراموشی سپرده شد. چنین بود هنگامی که در سال ۲۰۱۰ خیزش عربی از تونس، مصر، لیبی، بحرین و یمن آغاز شد، مردم و گروههای سیاسی سوری نیز برخاستند و خواهان بازنگری و دگرگونی ساختار سیاسی ـ اجتماعی و پیشرفت اقتصادی کشور خود شدند.
خیزش سوریها به راستی گسترده بود و میرفت که بنیادهای فرمانروایی سنتی و ناکارآمد سوریه را دگرگون کند که ایران و روسیه، برای نگه داشتن پایگاه خود در این کشور نوپای استبدادزده، این رهبر جوان را نه تنها به نادیده گرفتن خواستههای مردمی که به سرکوب آنان برانگیختند. از سوی دیگر، کشورهای غربی و برخی از کشورهای عربی نیز با پشتیبانی از گروههای مخالف، جنگ داخلی بلندی را در این کشور دامن زدند که به ویرانی و آوارگی نیمی از جمعیت این کشور انجامید. آری، بشار اسد برجا ماند، ولی از کشور سوریه جز جنازهای درحال جان کندن برجا نماند.
همچنان که گفته شد، بشار اسد که رشتۀ پزشکی خوانده و مدتی در جهان آزاد زیسته بود، با در دست گرفتن فرمانروایی سوریه، اگر به مردم سالاری نمیاندیشید، حتماً به توسعه و پیشرفت کشور و مردمش میاندیشید. اگر دستاندازی ایران و روسیه نبود شاید این رهبر جوان، در همان هنگامۀ خیزش مردمش تن به اصلاحاتی میداد، کشورش را درگیر جنگ ویرانگر داخلی نمیکرد و کشتی کشورش را به جایی میرساند. این سیاست روسیه و کارکرد حکومت ایران با کارگزاری سپاه پاسداران بود که از بشار اسد جوان، فرمانروایی خودکامه و خونخوار و ویرانگر ساخت.
خیزش دوم سوریه در روزهای پایانی نوامبر ۲۰۲۴ هنگامی آغاز شد، که روسیه به فرمانروایی ولادیمیر پوتین درگیر جنگ با اوکراین و ایران به فرمانروایی علی خامنهای شکست خوارکنندهای از اسرائیل در جنگ غزه و لبنان خورده بود و افزون بر آن پایگاههایش در سوریه به دست اسرائیل ویران شده بود. چنین بود که این دو فرمانروای جنگافروز و خونخواره و سرکوبگر، دیگر یارای دخالت در سوریه را نداشتند و بشار اسد یا باید به جنگ داخلی دیگری تن میداد و همۀ هستی کشورش را برباد می داد و یا هوشمندانه میدان را برای مخالفانش باز میگذاشت که بار دیگر مردمش بیهوده کشته و آواره نشوند و کشورش بیش از این ویران نگردد.
از نگاه سیاسی، هرچند بشار اسد قدرت و فرمانرواییاش را از دست داد، ولی چشمپوشی از قدرت نامشروع و واگذاری آن با کمترین هزینه، ستودنی است؛ اگرچه هنوز روشن نیست آنان که قدرت را در سوریه در دست گرفتهاند چه خواهند کرد و این کشور و این مردم را به کجا خواهند برد!
ایاز آسیم - دوشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۳ خورشیدی/ نهم دسامبر ۲۰۲۴ میلادی
■ رژیم اسد در دوران بهار عربی مرد. از آن به بعد با تنفس مصنوعی ایران-روسیه به حضورش ادامه داد. این به مفهوم زجرکش کردن مردم سوریه در تمامی این مدت میباشد. بشار اسد اگر کوچکترین نگاهی به مردم و منافعشان داشت، نقش مترسک را در سالهای ۲۰۱۰ نمیپذیرفت و سوریه را ترک میکرد. همانطور که در انتهای مقاله گفته شد معلوم نیست چه سرنوشتی و چه اندازه درد و رنج بیشتر انتظار مردم سوریه را میکشد. آرزوی آزادی خواهان کمی آرامش و زندگی طبیعی برای مردم سوریه است.
روزتان خوش، پیروز
۱- دیروز هیئت تحریر الشام و متحدان آن، رکورد طالبان در طی کردن مسیر از مرز تا قصر را جابهجا کرد و با سرعتی برقآسا، دمشق را فتح نمود و به حکومت خاندان اسد پایان داد. در افغانستان اشرف غنی به امارات گریخت و در سوریه حافظ اسد به مسکو پناه برد.
مارش طالبان محصول توافقات دوحه بود. برای شلیک جولانی به دروازههای باز دمشق، گرچه با زمینگیر شدن سپاه، حزبالله و روسیه، شرایط داخلی برای برآمد مخالفان آمده شده بود، اما چنین تحول شتابناکی بدون توافق قدرتهای جهانی و محلی ممکن نمیگشت. هنوز معلوم نیست که کی با کی توافق کرد، اما تقریبا قطعی است که این پیروزی برقآسا، محصول توافقات قدرتهای مذکور بوده است.
۲- در توافقهایی که راه را برای مارش هیئت تحریر الشام به سوی دمشق باز کردند، جمهوری اسلامی غایب اصلی بود. رژیم اسلامی حتی نتوانست پنج سامسونت پول را از سفارت خارج کند تا حدود ۵۰ میلیون دلار موجود در این ساختمان به دست «تروریستهای تکفیری» نیفتد. همچنین ج.ا. چنان غافگیر شد که فرصتی برای خارج کردن نیروهای نظامی خود، به دست نیاورد و حالا مجبور است که اولین باجها را به دشمنان خونی تا امروز خود بدهد تا شاید آنها خروج امن پاسداران از سوریه را تامین کنند.
۳- سوریه به سرعت، روی امنیت و آرامش با دوام را نخواهد دید و شاید در زمانی دیگر ج.ا. - اگر هنوز سرپا باشد - بار دیگر فرصت بازیگری در سوریه را به دست آورد، اما امروز و تا اطلاع ثانوی، مهمترین بخش سازهای که «محور مقاومت در خدمت عمق استراتژیک نظام اسلامی» تصور میشد، فرو ریخت و سوریه در اختیار کسانی قرار گرفت که جمهوری اسلامی را دشمن خونی خود میدانند.
۴- با فروریزی محور مقاومت،، امپراتور خامنهای از دو منظر لخت شده است. از منظر کسی که خود را با دیوار محور مقاومت پوشانده بود، خامنهای امروز لخت و بیپناه در تیررس «دشمنان» قرار گرفته است و از منظر حکمرانی، تمام ابهت و قداستی که با آن پیکر فرتوتتش را پوشانده بودند، به طور قطع پودر شد و به هوا رفت.
مردی که صدها میلیارد دلار ثروت ملت ایران را خرج محور مقاومت کرد و همه افتخارش این بود که پشت مرز اسرائیل سنگر گرفته و چهار پایتخت را کنترل میکند، حالا امکان عبور دادن یک سرباز از مرز عراق را هم ندارد و در بیروت، دمشق و بغداد کسی به او به مثابه یک ورشکسته به تقصیر اعتنایی نمیکند. دیگر هیچ بسیجی بیکله و دهنگشادی هم برای «رهبر مسلمانان جهان» تره خرد نخواهد کرد. خامنهای نه فقط به لحاظ طبیعی و سن و سال، به پایان رسیده است، بلکه پیش از مرگ طبیعی، ناگزیر شد که شربت شهادت سیاسی را سر بکشد. او از دیروز به یک مرده متحرک بدل شده است که در اتاق سیسییو، با سرم نفت زندگی نباتی دارد.
۵- تیر خلاص نهایی در ژانویه ۲۰۲۵ و پس از استقرار ترامپ در کاخ سفید، بر این پیکر فرتوت شلیک خواهد شد. پیر مرد باید در مورد اسباببازی اتمی محبوبش تصمیم بگیرد. او برای این اسباببازی، بیش از هزار میلیارد دلار ضرر مستقیم و عدم النفع نصیب ایران کرد و حالا ترامپ آمده است تا به این بازی مضحک اتمی پایان بدهد و برای این کار هم سادهترین راه را برگزیده است: سرم نفت!
۶- ادامه تزریق سرم اما، یک حامی گردن کلفت هم دارد. چین که بالای نود در صد نفت ایران را به نصف قیمت میخرد و به جای پول، کالای بنجل تحویل ما میدهد، نه از این لقمه چرب به راحتی دست میکشد و نه مایل است در آرایش جنگی خود در بزرگترین درگیری همه تاریخ جهان، مهرهای را بدون دریافت بهای آن بسوزاند.
۷- با فلج سیاسی و نظامی که پوتین در بحران سوریه نشان داد، میتوان با اطمینان بیشتری گفت که روسیه در لیگ برتر سیاست جهان، حضور موثری ندارد و سرنوشت جمهوری اسلامی لخت و فرتوت، به تعاملات میان امریکای ترامپ و چین گره خورده است و در هر حال شیشه عمر خامنهای در دست شی جین پینگ قرار دارد. این رهبر قدرتمند چین است که در مورد تداوم خرید نفت ایران - بهرغم تصمیم شورای امنیت سازمان ملل که با مکانیسم ماشه، احیا میشود - تصمیم میگیرد.
تصمیم به تداوم خرید نفت ایران، چین را تنها در مقابل ایالات متحده قرار نمیدهد، بلکه آن را در مقابل شورای امنیت و رای سابق خودش هم قرار خواهد داد و این بدان معنی است که به احتمال بیشتر، چینیهای دوراندیش، به خاطر ۴۰- ۵۰ میلیارد دلار درآمد سالانه معامله با ج.ا. پیه درگیری با ترامپ و شورای امنیت را به تن نخواهند مالید و شیشه عمر نظام را به ترامپ خواهند فروخت.
۸- با عقبنشینی چین، ترامپ با سهولت، رژیم تحریم حداکثری را به اجرا در خواهد آورد تا رئیس جمهور و نادیپلماتهای پخمه و بیآبروی نظام را با سیلی و اردنگی به پای میز مذاکره بیاورد و به «تهدید اتمی رژیم آیتاللهها» برای همیشه پایان بدهد.
۹- همراه با تاریخ سوریه، تاریخ ج.ا. هم ورق تازهای خورده است. در این فصل تازه و پایانی کتاب حیات نظام، که شاید مرگ خامنهای برگی از آن باشد، هیچ افقی در مقابل نظام مبتنی بر ولایت ورشکسته فقیه وجود ندارد. گروههای برخوردار حاکم، در غیاب رانت بادآورده نفت، به جان یکدیگر خواهند افتاد و برای نجات خود، به خارج و داخل چراغ سبز خواهند داد. این امر هم اکنون نیز آغاز شده است.
اصلا تصادفی نبود که پس از فرار اسد، نخستوزیر او در دفتر کارش حاضر شد تا از رهبر جدیدش، حکم ادامه کار دریافت کند. مستقل از ماهیت نیروها، آنچه در سوریه اتفاق افتاد را میتوان یک نمونه موفق از «گذار توافقی» دانست که در آن دیپلماسی متکی بر میدان، به خوبی جواب داد. نیروهای مسلح و امنیتی، از سر راه کنار رفتند و بورکراسی هم ادامه حیات خود را در گروی توافق با مخالفان دید.
۱۰- در ایران، با ۹۳ درصد ناراضی و مخالف و بیش از سی در صد برانداز، میدان بالقوهای وجود دارد که هر لحظه میتواند بالفعل شود. به مرحلهای رسیدهایم که نتوانستن حاکمیت دارد با نخواستن مردم گره میخورد و اگر میان نیروهای سیاسی کشور بر سر یک پلتفرم گذار خشونتپرهیز و توافقی، تفاهمی به دست بیاید، دلیلی ندارد که الگوی سوریه در ایران قابل تکرار نباشد.
رهبر شجاع جنبش سبز، که با تحمل پانزده سال زندان، آبروی این جنبش را پاس داشت، در بیانیه تاریخی ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ خود، طرحی را پیشنهاد کرده است که میتواند وسیعترین همکاری در سطح یک «جبهه نجات ملی» و بیشترین امکان را برای حصول توافق با جناحهای عاقبتاندیشتر نظام را فراهم کند. اگر تا امروز، بیاعتنایی به طرح موسوی را میشد، با بهانههای مختلف توجیه کرد، به گمان من بعد از شکستهای پپاپی نظام و بویژه سقوط رژیم اسد در سوریه و قرار گرفتن کشور در بیآیندگی و فلاکتی ویرانگر، تداوم این بیاعتنایی، خیانت به ایران و مردم ایران است.
ما میتوانیم در هر کجا که هستیم، هستههای حقیقی یا مجازی «رفراندم قانون اساسی» را تشکیل بدهیم و با روشهای متنوع، «رفراندم» را به فریاد بلند ملت ایران بدل کنیم. میدان را از قوه به فعل در آوریم و راه را برای تشکیل مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید بگشاییم. رهایی ایران در گروی وحدت و همراهی ماست. کسی که هیچ راه بهتری پیش نمینهد و به بهانههای واهی از همکاری بر سر طرح راهبردی موسوی تن میزند، در بهترین حالت متوهمی است که با «براندازی» ذکر بعد از نماز میگیرد، اما در عمل به فروپاشی ایران کمک میکند.
■ با تشکر از جناب پورمندی بخاطر این تحلیل ارزنده و پیشنهاد با ارزش و قابل تامل ایشان در پایان مقاله. پیشنهاد من آنست که دوستان یک کنفرانس مجازی آنلاین برای بررسی کاستی ها و ایرادهای وحشتناک قانون اساسی ج. ا. ترتیب دهند که در آن صاحبنظران داخل و خارج از کشور هر یک از دید خود آن را نقد کنند. حقوق دانان، مدافعان حقوق بشر، متخصصان محیط زیست، علوم سیاسی، جامعه شناسی اقتصاد، روانشناسی اجتماعی، روابط بین الملل و غیر. چون واقعا از هر جهت بررسی شود این قانون اساسی فاجعه است و نتیجه اجرای آنهم در این 44 سال کاملا هویدا شده است.
البته در این کنفرانس مجازی آنلاین صاحبنظران و فعالان سیاسی و مدنی داخلی و خارجی میتوانند شرکت و سخنرانی کنند و شرکت علاقمندان به این کنفرانس هم برای عموم آزاد باشد. مسلما در پایان کنفرانس به این نتیجه میرسد که این قانون اساسی نه تنها مضر و مانع توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور است بلکه موجب وهن ایرانیان است زیرا اجازه میدهد افراد متوهم و بیصلاحیتی مانند خامنهای کشور و منابع آنرا فدای توهمات و ماجراجوئیهای ایدئولوژیک خود کنند. بنابراین نظر مردم ایران در مورد این قانون اساسی باید طی رفراندومی آزاد و زیر نظر سازمانهای بین المللی ذیربط ابراز شود. چنانچه این کنفرانس خوب برگزارشده و انعکاس گستردهای در داخل کشور پیدا کند با توجه به اینکه مردم از این نظام اهریمنی و قرون وسطایی به ستوه آمده اند و نظام و شخص خامنه ای هم با تحولات سالها و ماه های اخیر مشروعیت و هیبت خود را بکلی از دست داده است نتایج آن میتواند رفراندوم قانون اساسی را به یک خواست عمومی مردم در کشور تبدیل کند.
خسرو
■ آقای پورمندی
با عرض سلام. من معمولا نوشته های شما را می خوانم و علیرغم اختلاف نظر با شما در مورد تحولات سیاس ایران از تاسیس جمهوری اسلامی تا به حال، همواره نکات ارزنده ای در تحلیل های شما می یابم. چندی است که می خواهم سوالی از شما بپرسم که هر بار به دلیلی پشت گوش انداخته ام و حال از فرصت استفاده کرده و پرسشم را طرح می کنم:
سوال: چرا احمد پورمندی در تحلیل های خود از اوضاع سیاسی ایران و تحولات آینده از نقش و وزن نیروهای مشروطه خواه/سلطنت طلب ذکری نمی کند و تحلیلی ارائه نمی دهد؟
برای اجتناب از جدل سیاسی که معمولا به جواب های غیر تحلیلی می انجامد، پرشسم را با طرح پیش فرضی کامل می کنم. فرض می کنیم که تحلیل شما در مورد وزن و نقش ویژه میر حسین موسوی در ایجاد یک «جبهه نجات ملی» و توافق با “جناحهای عاقبت اندیشتر نظام” صحیح است. حال حتی با قبول چنین فرضی آیا پورمندی به عنوان تحلیل گر جدی و پای بند به جامعیت تحلیل می تواند یک نیروی سیاسی مطرح _ اگر چه مخالف _ را در تحلیل خود نادیده بگیرد؟
مرور نوشته های دو سال اخیر شما نشان می دهد که شما در ابتدا به تمسخر این نیرو ها و حتی رضا پهلوی می پرداختید، اما در سال جاری بجای تمسخر، آنها را بطور کامل از تحلیل های خود حذف کرده اید و حتی از آنها نام نمی برید. نه شما و نه من آمار قابل اتکایی که بر اساس آن وزن نیروهای سیاسی ایران را برآورد کنیم در دست نداریم، اما به نظر من شما با هر روشی میزان اثر گذاری میر حسین و جریان “جمهوری خواه” را اندازه گیری کنید متوجه می شوید که وزن جریان سلطنت طلب/مشروطه خواه اگر بیشتر از جریان جمهوری خواه نباشد کمتر نخواهد بود. اگر من اشتباه می کنم شما لطفا روش اندازه گیری خود را توضیح دهید که من اشتبا خود را تصحیح کنم. لازم بتذکر نیست که سوال من به هیچ وجهی متوجه مخالفت شما با سلطنت و نقد هوداران آن نیست که بجای خود امری موجه و ضروری است بویژه از جانب یک تحلیل گر جمهوری خواه. نقد من فقط و فقط متوجه ندیدن و عدم ارزیابی این نیروی سیاسی است.
از طولانی شدن سوال پوزش می خواهم، اما حاشیه روی بقصد مسدود کردن راه فرار پاسخگو (شما) ضروری بود، چه جوابهایی از قبیل “رضا پهلوی چنین گفت و چنین کرد” یا اینکه “هوادارنش فحاشند” طرفی نخواهد بست.
با احترام ـ آرش
■ آقای پورمندی عزیز. نگرانی و دغدغه شما کاملأ بجاست. براساس لینکی که داده بودید، یک بار دیگر «پیشنهاد میرحسین موسوی برای نجات ایران” را مطالعه کردم. ایشان نوشته است که «این پیشنهاد با ابهاماتی همراه است .....رفع این ابهامات نیاز به تأمل و همکاری دارد»، و اضافه کرده است که بحران جامعه به علت «اصرار بر روشهای سرکوبگرانه به جای گفتوگو و اقناع» توسط حکومت است. ابهام نظر ایشان در این است که امثال من نوعی، که روش سرکوبگرانه را قبول نداریم، و در عین حال دهها سال است که از طریق اقناع نتوانستهایم به اتحاد یا ائتلاف برسیم، چه باید بکنیم؟
شما آقای پورمندی، نوشتهاید که «در ایران، با ۹۳ درصد ناراضی و مخالف و بیش از سی در صد برانداز، میدان بالقوهای وجود دارد که هر لحظه میتواند بالفعل شود». این آمار بر چه اساسی است؟ البته که آمار بسیار مهم است و حتی آمار به صورت تقریبی ضرورت امروز ماست. یعنی باید تخمینی داشته باشیم از اینکه هر گروه و حزب چند در صد طرفدار دارد؟ مگر میشود بدون چنین تخمینی، حرف از ائتلاف زد؟! اگر درصد بالایی از مردم به هیچ گروه یا حزبی سمپاتی یا همراهی ندارند، باید آنها را به این سمت رهنمون شد. اما چگونه؟
با احترام. رضا قنبری
■ @خسروی گرامی ! برای راه اندازی کارزار های فراگیر و موثر در زمینه قانون اساسی و رفراندم، باید از یک جایی شروع کنیم. یک دست صدا ندارد. من هم نمی دانم که از کجا باید شروع کرد. متاسفانه نهاد ها و شخصیت هایی که از مرجعیت نسبی برخوردار هستند، به چیز های دیگری مشغولند و رسانه هایی مثل ایران اینترناشنال هم تمام وقت برای اسرائیل، ترامپ و سر نگونی همین امروز، بوق می زنند. دوستان ما در داخل تحت فشار شدیدی هستند. فقط آنهایی حرف می زنند که مثل نرگس محمدی و مصطفی تاجزاده و آقای قدیانی در زندان هستند و هرازگاهی بر میزان حبس شان افزوده می شود. بار قبل که یک کنفرانس مرکب از کوشندگان داخل و خارج در این مورد تشکیل شد، همه دوستان داخل را پس از آن بازداشت کردند! در تئوری، ما می توانیم در خارج کار های زیادی انجام بدهیم و تا سطح تشکیل شورای سراسری حامیان رفراندم پیش برویم، طرح قانون اساسی ایران آینده را ماده به ماده و گام به گام به بحث بگذاریم و حداقل الیت جامعه را با مقوله « قانون» در گیر کنیم و... اما در عمل هیچ کاری سر نمی گیرد و در سطح فعالیت های سطحی و شعاری می مانیم. نمی دانم!
@آرش گرامی! نکات مهمی را مطرح کردید. اول- من بر این باورم که « مشروطه خواهی» در ایران وجود دارد و آنچه آنرا به خوبی بیان و دنبال می کند، جریان اصلاح طلبی به رهبری آقای خاتمی است که دنبال مشروط کردن نظام ولایت مطلقه فقیه به قانون و درک رحمانی از اسلام است. از نگاه من « سلطنت طلب مشروطه خواه» یک تقلب سیاسی است و موجودیت واقعی ندارد. آنچه در ایران به لطف ج.ا. مجددا مورد اعتنای بخش هایی از جامعه قرار گرفته « پهلوی طلبی » است که مدلش دوران طلایی محمد رضا شاه، بی کم و کاست است که شامل سیاست خارجی چند جانبه گرا و نزدیکی به غرب، توسعه آمرانه اقتصادی، آزادی های اجتماعی، دینی و فرهنگی و استبداد در حوزه سیاست است. در مورد در صد این جریان در داخل متاسفانه هیچ آمار قابل استنادی در دست نیست، در دیاسپورا ، وقتی آنها در مراکز بزرگ تجمع ایرانیان، خرج خود را جدا کردند، معلوم شد که نیروی میدانی بسیار اندکی هستند که طبل، شیپور و پرچم زیاد دارند و متاسفانه عموما، موجوداتی لمپن و فحاش و شاید هم سایبری و مزدورند. البته نیروی سالنی پهلوی طلب هم داریم که اهل خیابان نیست، اما برای صرف شام با فلانی صندلی هزار دلاری رزرو می کند. دوم- از نظر من روش های حذفی جواب نمی دهند و برای تحقق گذار از ج. ا. به دموکراسی، باید بتوان همه ایرانیان را زیر یک چتر گرد هم آورد. طرح سه ماده ای «رفراندم- موسسان- رفراندم» این ویژگی را دارد . من و شما، با خسرو، پیروز، قنبری و.. دور هم جمع می شویم. کسی از کسی کارت شناسایی سیاسی مطالبه نمی کند. فصل مشترک ما مبارزه برای تولید فشار و عقب راندن حکومت و برگزاری رفراندم سالم و آزادانه قانون اساسی ج.ا. اسلامی است. مقدم همه از جمله پهلوی طلبان ، اصولگرایان، اصلاح طلبان، احزاب کردستانی ، مجاهدین و... هم مبارک است. ما می خواهیم به جای لگد پرانی در خیابان و لاف در غربت، مجلسی بر پا کنیم که در آن همه بتوانند بالای ترازو بروند، هر کس خواست، بتواند با هر کس دیگری ائتلاف کند و نهایتا یک قانون اساسی جدید نوشته شود که بتواند فراگیر بخش بزرگ باشندگان این سرزمین باشد. اگر کسی ایده بهتری دارد، البته گردن بنده از مو باریک تر است!
@رضا قنبری عزیز! نخست بگویم که بعضی متون و اسناد سیاسی انگار محصول کار یک جواهر ساز خبره هستند. مثل غزل های ناب حافظ، هیچ کلمه ای کم یا زیاد ندارند. به باور من بیانیه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ موسوی از این جنس اسناد است که به دقت تدوین شده است. در همان قسمتی که نقل کردید و در آن موسوی به درستی، بر ابهامات طرح پیشنهادی خود دست می گذارد در ادامه می خوانیم که «نفس طرح یک سامان نو چگونه بنای قدرت خودکامه را به لرزه در میآورد و او را به واکنش وا خواهد داشت.... ملت اگر نگاهش متوجه و علاقمند به نظمی جدید باشد ساختار پیشین، بخواهد یا نخواهد فرو میریزد.» یعنی در اینجا موسوی نقطه آغاز رفع ابهامات را بیان کرده است: بردن ایده به میان مردم ! کاری که ما باید بکنیم، اما نمی کنیم! در مورد آمار، جالب است بدانیم که آنها نتایج یک پیمایش در پاییز ۱۴۰۲ است که در دولت رئیسی انجام شده است. در این پیمایش حدود ۱۵۸۰۰ نفر مورد پرسش قرار گرفتند و نتایج بعد از انجام هم طرازسازی های آماری انتشار یافته اند. همان زمان در سایت ایران امروز هم بخش های مهم نتایج، انتشار یافته بودند. در این لینک می توانید گزارش را ببینید asriran.com/004B2L قسمت مربوط به ناراضی و بر انداز را در زیر مشاهده می کنید: «حالا جامعهشناسان و پژوهشگران اجتماعی در تحلیل این بخش میگویند که مجموع ۶۱/۶ درصد پاسخگویان که معتقد بودند که وضع موجود را باید با انجام اصلاحات بهتر کرد و ۳۰/۲ درصد که گفتهاند وضع کشور قابل اصلاح نیست، جمعیت ۹۲ درصدی معترضی را تشکیل دادهاند » روشن است که اصلاح ناپذیر دانستن در یک پیمایش دولتی به چه معنی است.
با ارادت و احترام به همه دوستان پورمندی
■ جناب پورمندی! با تشکر از پاسخ شما به اظهار نظرها. پیشنهاد من برای برگزار ی یک کنفرانس مجازی در “کاستیهای قانون اساسی ج. ا. و ضرورت برگزاری رفراندوم برای تغییر آن” درست به منظور بردن این ایده ضرورت تغییر قانون اساسی به درون مردم است که شما در پاسخ جناب قنبری تاسف میخورید که چرا اینکار را نمیکنیم. نوشته اید: “یعنی در اینجا موسوی نقطه آغاز رفع ابهامات را بیان کرده است: بردن ایده به میان مردم ! کاری که ما باید بکنیم، اما نمی کنیم!” برگزاری یک کنفرانس مجازی نباید هزینه زیادی داشت باشد یا بلحاظ اجرائی مشکل باشد. فکر میکنم دوستان جمهوریخواه شما که سالانه کنفرانسهایی در پاریس و یا جاهای دیگر برگار میکنند کاملا توانایی این کار را داشته باشند. لطفا شما این ایده را با آنها طرح کنید ممکن است استقبال کنند.
در چنین کنفرانسی رهبران اپوزسیون تحول خواه از داخل و خارج کشور میتوانند میتوانند شرکت و سخنرانی کنند. شرکت و سخنرانی کسانی مانند خانمها ستوده و محمدی و سپهری ... و آقایان مدنی و تاجراده و غیره در کنار رهبران سیاسی و فعالان شناخته شده اپوزسیون در خارج کشور انعکاس زیادی خواهد داشت. حتی ممکن است بتوانند پیام میر حسین موسوی را برای کنفرانس بگیرند و یا خانم رهنورد در آن صحبت کنند. بهر حال فکر میکنم این قدم نخست خوبی در این مسیر باشد و مشکل فنی و یا هزینه گزاف هم نخواهد داشت.
خسرو
سوریه:
شکست بد،
به دست بدتر،
با نقشهی بدترین.
کاریکاتوری از انقلاب بهمن
رژیم اسد سرنگون شد. این سرنوشت معمول رژیمهای دیکتاتوری مردمستیز است. خاصه رژیمهای متکی به خارجی که برای پیشبرد هدفهای خود به مردمکشی دست میزنند و به قیمت ویرانی کشور، دموکراسی و تغییر و تحول و مصالحه و توافق را نمیپذیرند. رژیم اسدهای پدر و پسر، در مجموع آن، در قیاس با دیگر رژیمهای منطقه، به شمول رژیمهای ایران و عراق و لیبی و مصر و اردن، با همهی تبهکاریها بدتر نبودند که بهتر هم بودند.
رژیم اسدها یک رژیم سکولار بود و فضا را برای زنان باز کرده بود. در قلمرو آن، تا آنجا که به زنان بر میگشت و در اختیار حکومت بود، پس از اسرائیل بهترین بود در منطقه. این رژیم بدین لحاظ تنها با رژیم پهلویهای پدر و پسر قابل قیاس بود، که با همهی دیکتاتوری و سرکوب شرایط بهتری برای زنان فراهم کرده بودند.
از آنجا که حقوق زن اولین و بنیادیترین و مهمترین مسئله در خاورمیانه است، من به رژیم اسدها امتیازی به اندزهی رژیم پهلویها در این زمینه میدهم و هر دوی این دیکتاوریها را در قلمرو حقوق زنان و شرایط زندگی آنان متجدد میدانم، اگر چه ضد دموکراسی. هر دوی این رژیمها نشان دادند که در خاورمیانه سکولاریسم و حقوق زن چنان به هم گره خوردهاند که میتوان آنها را زیر یک عنوان مشترک مورد دفاع قرار داد.
دیگر این که، جنبههایی از دیکتاتوری اسدها به نادرست بر جنبه دفاعی متکی بود، جنبه دفاعی در برابر تندروان تکفیری و نقشهی اسرائیل برای ضمیمه کردن بخشهایی از خاک آن. همچنین، به عنوان یک ایرانی، حمایت اسدها از ایران در جنگ عراق با ایران را ارزش و احترام میگذارم.
با این همه، دیکتاتوری اسدها بسی ویرانگر بود، هنگامی که سد راه گذار کشور به دموکراسی شد. جوهر فرهنگی این رژیم برخاسته از عادت استبدادی شرقی باقی ماند و هرگز اسدها فکر نکردند از طریق پیمودن راه آزادی دولت و ملت را به وحدت برسانند و برابری و همحقوقی همهی بخشهای جامعه را متحقق کنند. اگر چه اقلیت کردها و مسیحیان از رژیم اسد بیش از سایر رژیمها رضایت داشتند اما آنها هرگز احساس نکردند که حقوقشان تأمین شده است و با رژیم به آشتی رسیدهاند.
رژیم اسد با حمایت از استبداد دینی ایران و متکی شدن بر آن دایرهی روشنبینی و تأثیر مثبت را به هیچ رساند و به نوعی رژیم انگلی بدل شد که ثروتهای مردم ما را مصرف میکرد بدون آن که آیندهی داشته باشد. این رژیم محکوم به تغییر و تحول برای استقرار دموکراسی یا انجماد و سقوط بود و سرانجام راه دوم را به خود تحمیل کرد، کاری که جمهوری اسلامی نیز مشغول آنست.
سقوط رژیم دیکتاتوری نامتحول و نامتکی به خود اسد حتمی بود. اما، ساقط شدن آن توسط یک نیروی بدتر از خود با بدترین جانمایهی ارتجاع دینی صورت گرفت. این که یک رژیم سکولار توسط نیروی تعصب مذهبی ساقط شود معمولاً بازگشت خونین به گذشتههای دور را در پیدارد و جامعه را با مشکلی بسی ژرفتر درگیر میکند، همانگونه که در ایران تجربه شده است.
به سختی میتوان تصور کرد که ساقط کنندگان رژیم اسد جانشین بهتری برای آن بشوند و یا در رابطه با کشور ما خیری به همراه داشته باشند. نیروی میدانی اصلی در میان ساقط کنندگان همان نیروی اصلی ارتجاع در خاورمیانه است. سوریه به احتمال زیاد به سوی روزهای سیاهی کشانده خواهد شد. خواهد آمد روزی که حتی سنیهای سوریه نیز همان احساسی را نسبت به رژیم اسد پیدا کنند که بخش بزرگی از مردم ایران نسبت به دورهی پهلوی پیدا کردند در قیاس با جمهوری اسلامی. اتفاقی که در سوریه افتاد یک نمونه همانند انقلاب ایران است. آنچه ما از سر گذراندیم میتواند تازه در آنجا آغاز شود.
اما چه شد که چنین نیروی میدانیِ قبلا ناکام شدهای یک باره مجهز به برنامه عمل و زبان دیپلماتیک و تجهیزات کامل جنگی شد و مثل رعد و برق تنها در یک هفته پایتخت را فتح کرد؟ پاسخ کاملاً روشن است. کارگردان این جنگ قدرتهای جهانی و منطقهای هستند که در یک تبانی نهانی این جنگ را راه انداختند و به پیروزی رساندند. این یکی از موفقترین برنامهریزیهای قدرتهای جهانی و منطقهای بر پایهی تبانی بود، که احتمالأ دست «دوست»های عمدهی رژیم اسد نیز در آن دخیل بوده است.
*
امروز، وقتی تظاهرات شادی برخی از مردم سوریه را در رسانهها میدیدم به خود میگفتم، آیا این همان لبان به ظاهر خندان و قلبهای در باطن نگران بسیاری از ما به هنگام انقلاب بهمن نیست؟
■ جناب ممبینی، هنوز زود است که قضاوت کنیم ولی ظاهرا مثل اینکه از کشت و کشتارهای انقلاب 57 در انقلاب سوریه خبری نیست.
با احترام. داریوش مجلسی
■ آقای ممبینی گرامی من برخلاف شما اینگونه میاندیشم که آنچه در سوریه رخداد نه در حد کاریکاتور بلکه به هیچوجه با رخداد ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ نه نزدیک یا شباهت نمیتواند داشته باشد زیرا:
یکم - موقعیت ژئوپلیتیک ایران با سابقه تاریخی آن و نوع حکمرانی آن با سلطه خاندان اسد و حزب بعث سوریه و نیز موقعیت جغرافیایی آن متفاوت و کاملن مغایر یکدیگر بودهاند.
دوم - زمان این دو رخداد با فاصله ۴۶ سال از یکدیگر هیچ نسبتی با مقایسه منطقی این دو رخداد با هم را ندارد. سقوط حکومت محمدرضاشاه پهلوی نتیجه نارضایتیهای کمپانیهای نفتی غرب از رهبری شاه در اوپک و دسیسههای حزب دموکرات امریکا و متحدان آنها در گوادلوپ و حمایت از جایگزین شاه برای آینده ایران بود و اسناد تاریخی منتشر شده در این ۴۶ سال این مدعا را اثبات میکند و به علاوه ایران شاه روزانه ۶۲۰۰۰۰۰ بشکه نفت تولید داشت و مقتدرترین کشور خاور میانه در آن زمان بود و اما حافظ اسد و بشار اسد جنایتکار هر دو محصول کودتا و خدمتگزار منافع روسیه شوروی و بعدها پوتین از جنس خودشان بودهاند. سوریهای عقب مانده با اقتصادی ضعیف و بازمانده از تجزیه دولت عثمانی سابق و ترکیه بعدی. حزب بعث سوریه اقلیت ۳ میلیونی علویان سوری را به رهبری خاندان اسد در راهبرد خود داشت و همان منابع محدود سوریه را هم بین خود و این خاندان توزیع کرده بود و ۱۲ میلیون دروزی و سنی و کرد دیگر در سوریه را در مقابل خود داشت و برای اداره سوریه در ۱۹۸۲ در برابر اعتراضات مردم حما حافظ اسد بیش از سی هزار مردم حما را به توپ بست و کشتار کرد و پسرش بشار از ۲۰۱۱ تا امروز بیش از ۵۰۰۰۰۰ سوری را کشت و شش میلیون از جمعیت سوریه را وادار به فرار از سوریه کرد. حالا کجای این دو عملکرد محمد رضاشاه و خاندان اسد که منجر به تغییر در ایران و سوریه شد شبیه یکدیگر یا کاریکاتوری از یکدیگرند؟
سوم - زمان این دو رخداد یعنی ۱۹۷۹ و ۲۰۲۴ و وضعیت ژئوپلیتیک خاور میانه و جهان است که اصلن برهم منطبق و شبیه نیست و در نتیجه رخدادهای مهمی همچون رخداد ایران و سوریه و نیروهای درگیر در آن در این دو زمان نمیتوانند هیچ نوع شباهتی را به ذهن متبادر کنند مگر یک چیز و آنهم دخالت نیرویی خارج از اراده حاکمان وقت این دو کشور و در مورد سوریه اکنون مسلم شده که اردوغان و ترکیه همسایه شمالی سوریه با گرایش اخوان المسلمینی و گروه مسلح و آموزش دیدهای با همان گرایش معتدل شده و ارتشی خنثی سببساز رخداد امروز سوریهاند. اینکه عملکرد آنها چگونه خواهد بود مربوط به آینده میشود.
مستفا حقیقی
■ بزرگترین مشکل اسد این بود که سرنوشت کشور خودرا با اردوی بی اینده روسیه و ایران و یا به اصطلاح جبهه مقاومت گره زد و از دورنمای توسعه که نرم نرمک در همه کشورهای خاورمیانه نفوذ میکند غافل ماند؛ راهی را که امارات و قطر و بحرین و عربستان برگزیدند. آخر اسد از جبهه مقاومت چه انتظاری به جز فقر و دورماندن از جهان متحول توسعه و پیشرفت میتوانست داشته باشد. شاید اسد و حامیان او جزو آخرین نمونههای فسیلهای قرن بیستمی هستند که به حکم تاریخ بکنار زده میشوند.
اما فرق بسیار است مابین شاه طرفدار توسعه که آرزوی تمدن بزرگ داشت با اسدی که با ارتجاع اخرالزمانی پیوند بسته بود و از طرفی بازیگران جایگزین اسد گویا این فراست را داشته باشند که جامعه را با اوهام آرمانی مدیریت نکرده ونقش ان حامیان که به قول شمااین نیروها را تجهیز کرده نیز متعلق بجناح های قهقرایی و باز مانده تاریخی نباشد
بهرنگ
■ تعادل سیاسی در سوریه به «معجزه» نیاز دارد. تاریخ خوانی و تاریخ دانی نیاز به حوصله و بی طرفی دارد.
امروز فرآیند فروپاشی حکومت پادشاهی ایران که «همسو» و «همراه» قدرتهای غربی بود را با کشور سوریه که برخلاف حکومت ایران در تمام دوران جنگ سرد و پسا جنگ سرد با شوروی و روسیه همسوئی میکرد. را نمی توان مقایسه کرد. با پوزش شاید «جرات» نمی کنیم دخالت «خائنانه» جیمی کارتر و عواملش ژنرال هایزر و سالیوان در کنار گذاشتن شاه و حکومت در حال توسعه آن را بخاطر اهداف استراتژیک دوران جنگ سرد غرب ـ حتی امروز ـ بیان کر دکه ارتجاعی ترین قشر جامعه به رهبری روحانیون مرتجع را به قدرت رساندند.
شاید هنوز متوجه نیستیم که در همان روزهاکه روحانیون مردم را به خیابان آورده بودند و نعره ی میزدند : «مرگ بر سه مفسدین، کارتر و سادات و بگین»
شاه ایران «رایزن» جیمی کارتر برای جلب رهبران حکومت های اطراف خلیج فارس برای حمایت از قرار داد کمپ دیویدبود.(ویدئو ها را ببینید) در آن روزها که قرارداد کمپ دیوید امضا شد؛ شوروی، سازمان آزادیبخش فلسطین، سوریه، لیبی، عراق و.....کنفرانس های آن را بایکوت کردند.
احزاب طرفدار شوروی هم قبلا در افغانستان کودتا کرده بودند که تمام عوامل دست بدست هم داده بودند که غرب از وحشت همسایه ی شمالی ایران در مهر ۵۷ خمینی را از نجف به پاریس بفرستد.
این ها را نوشتم که بیاد بیاوریم که تمام همسویان جهان با بلوک شرق؛ بدون توجه به کودتای نظامی چپگرایان در افغانستان، بدون توجه به نفش تنش زدایانه و تاثیر مثبت قرار داد کمپ دیود بین کشور های عربی و اسرائیل بدون توجه به منافع مردم فلسطین تحت اشغال و اردو گاه های پناهندگی؛
از به قدرت رسیدن روحانیون مرتجع به رهبری خمینی حمایت کردند و برخی بعداز ۲۲ بهمن ۵۷ یا بعداز اشغال وحشیانه سفارت آمریکا در تهران به دیدن خمینی آمدند. آن فضاحت های ارتجاعی هرگز فراموش نخواهد شد. «ابتکار» راه پیمائی روز قدس توسط خمینی، آغاز خیانت به مردم فلسطین در جنش رهائی بخش آنها بود.
ولی حکومت سوریه از جنگ ۶ روزه ی اعراب و اسرائیل ۱۹۶۷ همراه مصر و با حمایت بلوک شرق و دیگر کشور ها،مثل عراق و لیبی در شرائط کاملا جنگی قرار داشت و بلندیهای جولان در اشغال اسرائیل بود که بعداز فرار بشار اسد اسرائیل از ایستگاههای نیروهای حافظ صلح بلندیهای جولان عبور کرد و وارد سوریه شدو در حال بمباران آن ست.
کسانی که اهداف «جنگهای غرب علیه تروریسم » بعداز فاجعه تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و پیامدهای آن را نمی دانند. مطالعه کنند که چگونه بعداز سقوط حکومت صدام حسین در عراق، حکومت نکبت خمینی و شکست خورده در فاجعه ی «جنگ جنگ تا پیروزی» از راه عراق به سوریه، لبنان، غزه وصل شد. تا شعار های کذائی «راه قدس ازکربلا میگذرد » را «زنده» نگهدارد. سقوط صدام و قذافی از یک طرف و حضور روسیه و حکومت جنایتکار اسلامی ایران از طرف دیگر در سوریه پای ترکیه و دیگر کشورهای عربی به سوریه را نیز باز کرد تا جنگ داخلی تمام عیار سقوط بشار اسد را به تعویق بیاندازد. شکست «بهار عربی» در کشور های مختلف از جمله کودتای نظامی السیسی در مصر مردم سوریه را نیز نا امید کرد.در عوض گروههای مختلف تروریستی داعش و تحریر الشام موج جدید کشتار مردم را رقم زدند.
میلیونها کشته و آواره و خرابیهای سوریه در مجاور اسرائیل حاصل ۷۶ سال جنگهای دوران «جنگ سرد» و «پسا جنگ سرد» می باشد که معلوم نیست یا مطامع اردوغان به کجا ختم شود.
اما می توان گفت: اگر مردم سوریه علیرغم دخالت کنونی ترکیه اسرائیل از این جهنم بیرون بیایند هر یک از گزینه ها می تواند تاثیر معینی بر جنبش های مردمی منطقه بخصوص ایران بگذارد.
یک ـ اگر مردم سوریه از طریق انتخابات به حکومتی متعادل در حد تونس با شرکت نمایندگان جریانهای مختلف سیاسی، مذهبی و قومی برسند. حکومت نکبت ایران باید بخاطر حمایت های بیجا از دیکتاتوری بشار اسد پاسخگو شود و شکاف درونی حکومت عمیق تر خواهد شد.
دو ـ اگر حضور و دخالت روسیه، ترکیه و اسرائیل جنگ داخلی در سوریه را ادامه دهند. محافظه کاری در جنبش های مردمی شمول ایران ادامه پیدا خواهد کرد.
تا کی مردم باید از پیامدهای «جنگ علیه تروریسم » در افغانستان، عراق، لبیی، سومالی، سوریه وحشت داشت باشند؟
همین جنگ های داخلی و دخالت بیگانان باعث بقای بشار اسد ها، خامنه ا ی ها، اردوغان ها گردید. تعادل سیاسی در سوریه به «معجزه» نیاز دارد.
با احترام کامران امیدوارپور
■ آقای ممبیتی با دورد، پیش بینی آیندۀ سوریۀ چند لایه، زود و بس سخت است. به نظرم شتاب زده و توإم با بدبینی «پیشگویی» کردهاید. توصیه میکنم مقالهها و نظرات تحلیلگران عرب را که منطقه و سوریه، گردانندگان داخلی و خارجی، زمینۀ تنشهای احتماعی و سیاسی حال و گذشته را بهتر و دقیق تر از ما میشناسند (برای نمونه در ایندپندنت فارسی یا شرق الاوسط) مطالعه کنید شاید، شاید نظرتان در این رابطه تغییر کند و در ضمن شاید فارغ از «تئوی توطئه» فکر نکنید که: «کارگردان این جنگ قدرتهای جهانی و منطقهای هستند که در یک تبانی نهانی این جنگ را راه انداختند و به پیروزی رساندند. این یکی از موفقترین برنامهریزیهای قدرتهای جهانی و منطقهای بر پایهی تبانی بود، که احتمالأ دست «دوست»های عمدهی رژیم اسد نیز در آن دخیل بوده است.»
موفق باشید سعید سلامی
سرنگونی رژیم بشار اسد در سوریه و فروپاشی گروههای نیابتی کلیدی رژیم ولایی نظیر حزبالله و حماس، همراه با تنشهای موجود میان رژیم ولایی و کشورهای حاشیه خلیج فارس و نیز مسئله برنامه هستهای در مواجهه با اروپا و ایالات متحده، وضعیت بسیار حساسی را برای تهران رقم خواهد زد. این تحولات، بهویژه در ابعاد منطقهای و بینالمللی، میتواند حلقه محاصره سیاسی و اقتصادی رژیم ولایی را تنگتر کرده و آن را در موقعیتی بسیار دشوارتر از گذشته قرار دهد.
در وهله نخست، باید توجه داشت که سقوط بشار اسد بهعنوان یکی از متحدان کلیدی رژیم ولایی، نه تنها گسست جدی در “محور مقاومت” ایجاد میکند، بلکه باعث میشود تهران عمق راهبردی خود در منطقه مدیترانه شرقی را از دست بدهد. سوریه برای رژیم ولایی نه فقط یک متحد، بلکه پلی راهبردی بوده است که امکان انتقال تسلیحات، لجستیک، و حمایت از گروههایی چون حزبالله و حتی سایر گروههای نیابتی نظیر حوثیها را فراهم میکرد. سقوط اسد این پل را به طور کامل قطع خواهد کرد و دسترسی رژیم ولایی به لبنان و جبهه فلسطین و یمن را بهشدت محدود خواهد ساخت. همچنین، پایگاههای نظامی رژیم ولایی در سوریه که نقش حیاتی در پیشبرد سیاستهای منطقهای داشتند، از دست خواهند رفت و این امر به معنای کاهش نفوذ رژیم ولایی در سوریه و حتی در کشورهای همسایه نظیر عراق است.
در دیگر سوی، فروپاشی حزبالله در لبنان به معنای از بین رفتن مهمترین ابزار نفوذ رژیم ولایی در این کشور خواهد بود. حزبالله نه تنها بازوی نظامی رژیم ولایی در مواجهه با اسرائیل بود، بلکه نفوذ سیاسی قابلتوجهی در ساختار قدرت لبنان داشت. همین گروه حتی حشد الشعبی عراق و حوثیهای یمنی را آموزش داده و تجهیز و سازماندهی میکرد. با آسیبهای جدی و اساسی این گروه، رژیم ولایی نهتنها نفوذ نظامی خود را از دست میدهد، بلکه امکان دخالت در تصمیمگیریهای داخلی لبنان و همچنین استفاده از این کشور بهعنوان یک جبهه فعال علیه اسرائیل و حمایت سایر گروههای نیابتی را نیز از دست خواهد داد. علاوه بر این، وابستگی شدید حزبالله به کمکهای مالی و تسلیحاتی رژیم ولایی به این معناست که فروپاشی آن، نشاندهنده کاهش توان رژیم ولایی در تامین مالی و حمایت از نیروهای نیابتی خود است.
از سوی دیگر، فروپاشی حماس در فلسطین، یک ضربه جدی به نفوذ رژیم ولایی در میان گروههای فلسطینی و بهویژه در تقابل با اسرائیل خواهد بود. حماس، یکی از ابزارهای اصلی رژیم ولایی در حفظ نفوذ در جبهه فلسطین و ایجاد فشار بر اسرائیل بوده است. این گروه همچنین نقش مهمی در نشان دادن وجهه ایدئولوژیک رژیم ولایی بهعنوان حامی فلسطین ایفا کرده است. با از دست رفتن این گروه، رژیم ولایی بخشی از قدرت نرم خود در جهان عرب را نیز از دست خواهد داد و زمینه برای قدرتگیری رقبا مانند ترکیه و قطر در حمایت از مسئله فلسطین با روشهای دیپلماتیک خاص خودشان فراهم خواهد شد.
این تحولات در کنار رابطه آتش زیر خاکستر رژیم ولایی با کشورهای حاشیه خلیج فارس، مانند عربستان سعودی، امارات متحده عربی و بحرین، رژیم ولایی را بیش از پیش در معرض انزوای منطقهای قرار خواهد داد. کشورهای حاشیه خلیج فارس که از سیاستهای نیابتی رژیم ولایی همواره نگران بودهاند، سقوط این بازیگران منطقهای را فرصتی برای اعمال فشار بیشتر بر تهران میدانند. این وضعیت، بهویژه با تقویت ائتلافهای منطقهای نظیر توافقات عادیسازی روابط بین اسرائیل و کشورهای عربی (توافقات ابراهیم)، زمینه را برای محدود کردن بیشتر نفوذ رژیم ولایی فراهم خواهد کرد. عادیسازی روابط اسرائیل با کشورهای خلیج فارس و همکاری امنیتی آنها میتواند منجر به ایجاد ائتلافهای نظامی و سیاسی ضدرژیم ولایی قویتری شود که قدرت مانور رژیم ولایی را بهشدت کاهش میدهد.
در سطح بینالمللی، تضعیف نیابتیهای رژیم ولایی و از دست رفتن متحدان راهبردی آن میتواند غرب را در اعمال فشارهای بیشتری بر رژیم ولایی جسورتر کند. برنامه هستهای رژیم ولایی که همچنان بهعنوان یکی از موضوعات اصلی تنش میان تهران و قدرتهای غربی باقی مانده است، احتمالاً در مرکز فشارهای جدید قرار خواهد گرفت. اروپا و آمریکا ممکن است با استفاده از انزوای منطقهای رژیم ولایی، اجماع بیشتری علیه برنامه هستهای آن ایجاد کنند. در چنین شرایطی، رژیم ولایی با چالشهای جدی در روابط بینالمللی خود مواجه خواهد شد و ممکن است با تحریمهای بیشتری روبهرو شود.
همچنین، تأثیرات داخلی این تحولات نباید نادیده گرفته شود. کاهش نفوذ منطقهای و شکست سیاستهای نیابتی میتواند مشروعیت گفتمان رژیم ولایی را زیر سئوال ببرد. حاکمیت رژیم ولایی که همواره بر حمایت از محور مقاومت و مقابله با اسرائیل تاکید کرده است، در صورت شکست این سیاستها با بحران مشروعیت داخلی، ریزش نیروهای سرکوب و حتی اعتراضات مردمی مواجه خواهد شد. از سوی دیگر، فشارهای اقتصادی ناشی از تحریمها و کاهش منابع مالی وضعیت اقتصادی داخلی را بحرانیتر کرده و توانایی حکومت برای ادامه سیاستهای خارجی توسعه طلبانه و پرهزینهاش را محدودتر کند.
با این حال، احتمالاً رژیم ولایی برای جلوگیری از انزوای بیشتر و حفظ نفوذ منطقهای، به اقدامات تهاجمیتری دست خواهد زد. برای مثال رژیم ولایی ممکن است به سمت ساختن بمب اتمی خیز بردارد. این اقدامات همچنین میتواند شامل افزایش فعالیتهای نیابتی در مناطق دیگر، مانند عراق و یمن، یا حتی تلاش برای ایجاد تنشهای نظامی جدید در خلیج فارس یا با اسرائیل باشد. اما این استراتژیها، هرچند ممکن است بهطور موقت قدرت چانهزنی رژیم ولایی را افزایش دهند، در درازمدت هزینههای سنگینی برای کشور به همراه خواهند داشت.
در مجموع، سرنگونی رژیم اسد و فروپاشی حزبالله و حماس بهطور جدی حلقه محاصره سیاسی رژیم ولایی را تنگتر خواهد کرد و تهران را در مواجهه با کشورهای منطقه و قدرتهای جهانی در موقعیت ضعف قرار خواهد داد. این شرایط، رژیم ولایی را با انتخابهای دشواری در زمینه تغییر یا ادامه سیاستهای منطقهای و بینالمللی خود مواجه میکند.
پس از پیروزی مخالفان مسلح در سوریه، ممکن است او مرد قدرتمند جدید صحنه سیاست این کشور شود: احمد الشرع مشهور به ابومحمد الجولانی، رهبر گروه شبهنظامی اسلامگرای هیئت تحریر الشام (HTS). اما او تا چه اندازه افراطی است؟ و چه برنامهای برای سوریه دارد؟
یک “افراطی عملگرا”
سرنگونی بشار اسد، حاکم سوریه، هدف بزرگ احمد الشرع بود. اکنون، شبهنظامیان اسلامگرای تحت فرماندهی او وارد پایتخت، دمشق، شدهاند و این شهر را آزاد اعلام کردهاند – ۱۳ سال پس از آغاز جنگ داخلی علیه اسد.
ابومحمد جولانی رهبر گروه هیئت تحریر الشام (HTS) است که پیشتر شاخهای از شبکه تروریستی القاعده در سوریه به شمار میرفت. او سالها در خفا فعالیت میکرد، اما امروز در کانون توجه قرار گرفته، بیانیه صادر میکند و با رسانههای بینالمللی صحبت میکند.
او عمامه جهادیهایی را که در ابتدای جنگ سوریه در سال ۲۰۱۱ میپوشید، به تدریج کنار گذاشته و به جای آن لباس نظامی به تن کرده است. پس از جدایی از القاعده در سال ۲۰۱۶، تلاش کرده است تصویر خود را بهبود بخشد و خود را میانهروتر نشان دهد.
با این حال، این اقدامات نتوانسته است کارشناسان و دولتهای غربی را قانع کند. آنها همچنان HTS را بهعنوان یک گروه تروریستی طبقهبندی میکنند. توماس پیهره، پژوهشگر مؤسسه ملی تحقیقات علمی فرانسه (CNRS)، او را یک “افراطی عملگرا” مینامد. این کارشناس میگوید جولانی در سال ۲۰۱۴ در اوج افراطگرایی خود بود، زیرا در آن زمان قصد داشت در مقابل گروه داعش (دولت اسلامی) پیروز شود. از آن زمان، او “زبان خود را ملایمتر کرده است.”
پدر او مخالف اسد بود
الجولانی که نام اصلیاش احمد الشراع است، در عربستان سعودی متولد شد. خانواده او اصالتاً از بلندیهای جولان هستند، اما او در محله مرفه ماسه در دمشق بزرگ شد. پدرش یک فعال دانشجویی ملیگرای عربی حامی جمال عبدالناصر در سوریه بود. او سپس توسط بعثیها در جریان تصفیههای ضد ناصری بازداشت و سالهای زیادی را در زندانهای سوریه گذراند.
بهعنوان یک جهادی، پسر او نام مبارزاتی ابومحمد الجولانی را برگزید. شواهد زیادی نشان میدهد که او اکنون در تلاش است این نام مبارزاتی و همچنین شهرت خود بهعنوان یک اسلامگرای خشن را کنار بگذارد.
مبارزه در عراق
رادیکال شدن الجولانی مدتها پیش از آغاز جنگ داخلی سوریه رخ داد. پس از تهاجم آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳، او کشورش را ترک کرد تا در این کشور همسایه علیه آمریکا بجنگد. او در عراق به القاعده پیوست و به مدت پنج سال زندانی شد.
در مارس ۲۰۱۱، همزمان با آغاز شورش علیه دولت بشار اسد در سوریه، الجولانی به کشور خود بازگشت و جبهه النصره را تأسیس کرد - شاخهای از القاعده در سوریه که بعدها به هیئت تحریر الشام (HTS) تبدیل شد. او در سال ۲۰۱۳ از بیعت با ابوبکر البغدادی، رهبر وقت داعش، خودداری کرد.
در مه ۲۰۱۵، الجولانی اعلام کرد که برخلاف داعش، قصد انجام حملات علیه غرب را ندارد. او همچنین تأکید کرد که در صورت شکست اسد، حملاتی انتقامجویانه علیه اقلیت علوی، که خانواده اسد به آن تعلق دارند، انجام نخواهد شد.
جدایی از القاعده
الجولانی همچنین سالها پیش، از القاعده به شکلی علنی جدا شد. او اظهار داشت که این اقدام را انجام داده تا به غرب بهانهای برای حمله به سازمانش ندهد. به گفته توماس پیهره، از آن زمان تلاش کرده است خود را بهعنوان یک “سیاستمدار در حال ظهور” نشان دهد.
این تغییر تصویر را همچنین محمد عبدالواحد، کارشناس نظامی مصری، مشاهده کرده است. او میگوید: “شورشیان تاکتیکهای جهادی قبلی خود را کنار گذاشتهاند. الجولانی پوشش اسلامی خود را کنار گذاشته و از طریق مصاحبههایش به جهان معرفی میشود. او با صدایی آرامتر صحبت میکند و تلاش دارد از واژگان یک سیاستمدار استفاده کند.”
در دوران حاکمیت دوفاکتوی هیئت تحریر الشام در استان شمالی ادلب، این گروه در مناطق تحت کنترل خود دولتی غیرنظامی تأسیس کرد و نوعی حکومت در استان ادلب شکل داد، در حالی که همزمان رقبای خود را سرکوب میکرد. در این دوره، HTS همچنین به دلیل برخوردهای خشونتآمیز با مخالفان، از سوی ساکنان محلی و گروههای حقوق بشری مورد انتقاد قرار گرفت. سازمان ملل این اقدامات را بهعنوان جنایات جنگی طبقهبندی کرده است.
مرد لحظه (اینالوقت)
یک جهادی بهعنوان سیاستمدار؟ در حال حاضر، الجولانی در سوریه “مرد لحظه” (نان به نرخ روز خور) است. بسیاری از مخالفان سکولار اسد نیز پیشروی شورشیان را بهعنوان نوعی آزادی جشن گرفتهاند.
با این حال، تردیدها همچنان باقی است. الجولانی روابط نزدیکی با گروه تروریستی داعش داشت و بخشی از جبهه النصره، شاخه سوری القاعده، بود. ایالات متحده برای دستگیری او جایزهای ۱۰ میلیون دلاری تعیین کرده است. اینکه آیا او میتواند جایگاه خود را در سوریه تثبیت کند و برنامههایش برای آینده چیست - از جمله در قبال شورشیان کرد تحت رهبری نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) در شمال شرق کشور - هنوز مشخص نیست.
* موریتس برنت (Moritz Behrendt) / وبسایت شبکه اول تلویزیون آلمان
سرنوشت بشار بیشباهت به قذافی، صدام حسین و بیشینه بن علی نخواهد بود. ولی چرا قصه حکمرانی خاندان اسد و حکومت علویون با این سرعت به پایان رسید؟!
۱- اقلیت حاکم
ستون فرهنگی تشکیل دهنده حکومت بعث سوریه، تنها بر بدنه و پایههای ۱۳ درصدی جمعیت علوی-شیعی قرار داشت و ۷۴٪ اهل تسنن در عمل در حاشیه بودند. حتی تصور استمرار درازمدت اقلیت بر اکثریت قاطع نزدیک به محال است؛
۲- تکیه بر بیگانگان
اقلیت علوی حاکم در جهت جبران انزوا و تنهایی و بیپشتوانگی درونی، بر دو بیگانه غرق در گردابهای متعدد، یعنی ایران و روسیه تکیه داد. کشورهایی که اصولا به اعتبار قدرت ملی، ظرفیت محدودی برای پشتیبانی خارجی دارند. روسیه اولویتهای دیگر به جای دفاع از اسد را طرح کرد. جمهوری اسلامی نیز در خود فرو رفته و سرگرم رها کردن خود از دهها گرفتاری دشوار مانده است؛
۳- نوسازی مخالفین
برای بیش از سی سال نگاه و رویکرد جمهوری اسلامی و روسیه به سوریه میلیتاریستی بود. این دو کشور طرح و برنامه ای کلان در جهت خارج کردن این کشور جنگزده از استیصال ارائه نکردند؛ سهل است که همه استانهای تحت کنترل بشار، بیش از پیش در چاله فقر قرار گرفتند.
در عوض ترکیه ضمن نزدیکی به مخالفان سوری مستقر در ترکیه و استانهای دور از کنترل بشار، به آموزش، سازماندهی و تقویت آنان پرداخت. سوریهای بنیادگرای مخالف، به ارتشی ماهر تبدیل شده و با رنسانس فکری و تعدیل دیدگاههای تکفیری، در جهت همرنگی با لائیسیته ترکیه خود را با خواستههای اردوغان آماده کردند؛
۴- فرصتطلبی اردوغان
در همه مدتی که ایران و حزب الله سخت سرگرم غزه و نبرد با اسرائیل بودند، اردوغان سخت در حال آماده کردن همهجانبه تحریرالشام برای در دست گرفتن قدرت در سوریه و حذف علویون و بشار بود. این ساده لوحی محض است که تصور شود ترکیه دولتهای عضو ناتو و اسراییل را در جریان خیز تحریرالشام قرار نداده باشد. نه تنها ایالات متحده و اسراییل، که فرماندهی کل ناتو در جریان چنین تحرکی قرار گرفته و با آن هماهنگ بودهاند؛
۵- انتخاب مردم
این پر شتابترین فروپاشی تاریخ معاصر یک رژیم در خاورمیانه بدون توسل به کودتا بود. در واقع انقلابی با استارت یک همسایه قدرتمند (ترکیه). ارتش و مردم سوریه نشان دادند که خواهان پذیرش رویکرد ایرانی- بشاری مبتنی بر مبارزه ایدئولوژیک و در عینحال درجازدگی و تحمل استیصال و فقر و کمتر توسعه یافتگی، حتی در ازای مبارزه با اسرائیل نیستند.
کوته آن که بین دو الگوی ایرانی- اماراتی و ترکی، دومی را پذیرفتند. در واقع پی بردند که تداوم همسویی با ایران ارزشش را ندارد. زیرا نتیجه واقعی آن جز به چشم اندازهای یمن، لبنان جنگزده، غزه و کرانه باختری و عراق نخواهد بود. آنان در گزینش خود، پیوستن به دکترین ترکیه، امارات، سعودی بنسلمان، قطر و...را ترجیح دادند؛
۶- ارتش وامانده
میانگین دریافتی ماهیانه نیروهای ارتش بشار، ۲۵ تا۳۰ دلار بود. کمتر از سومالی. به گونهای که حتی کفاف هزینههای یک هفتهای آنها نبود. از سوی دیگر این ارتش فاقد انگیزههای ایدئولوژیک شده بود و بدنه آن نیز کاملا ناظر بر فساد سیستماتیک در نهادهای حکومتی و ایضا. حتی وضعیت اقتصادی ساکنان شمال سوریه و منطقه خودگردان کردنشین به مراتب بهتر از مناطق تحت کنترل دولت بشار بود. در واقع میانگین درآمد کارکنان در نواحی تحت کنترل مخالفان بیش از ۵ تا ۶ برابر افسران سوری بود. بین ۲۰۰ تا حتی ۵۰۰ دلار.
از سوی دیگر کهنگی و زهوار در رفتگی تجهیزات و تسلط مستشاران روسی-ایرانی نیز بیانگیزگی افسران و نظامیان سوری را مضاعف کرده بود؛
۷- همراهی اسرائیل
بدون همراهی و هماهنگی اسراییل، فروپاشی اسد ممکن نبود. گرچه تل آویو همواره از گوشت دم دست بشار حمایت می کرد، ولی در ازای قطع کامل دالان زمینی ایران- حزبالله، تن به معرکه ترکیه-تحریرالشام داد. اسرائیل مطمئن است که سوریهای جانشین بشار به صلح ابراهیم خواهند پیوست. برای مساله جولان نیز به اغلب احتمال، مدلی ارائه خواهد شد.
نتیجه پایانی آن که:
الف- سوریها دیگر در پی تن دادن به مدل توسعهای ایران و تداوم عضویت در محور مقاومت نخواهند بود؛
ب- حکومت بعدی سوریه دالان زمینی-هوایی ایران-حزبالله لبنان را مسدود خواهد کرد؛
پ- سوریه تا دستکم دو دهه آتی تابع استراتژی سیاست خارجی ترکیه خواهد ماند؛
ث_ بازسازی و نوسازی سوریه با مدل ترکی- بنسلمانی پرشتاب و در جهت فعالسازی دالان مدیترانه-خلیج فارس، آناتولی-عقبه، آنکارا-مسقط به زودی آغاز خواهد شد.
منبع: تلگرام نویسنده
@karimipour_k
* چگونه شورشیان سوریه سازندگان پهپادها و موشکهای هدایتشونده شدند؟
* آنچه که بهعنوان گروه کوچکی متشکل از چند ده جهادی آغاز شد، اکنون به نیرویی منظم با واحدهایی که تسلیحات مدرن تولید میکنند، تبدیل شده است.
تنها پنج سال پیش، گروه شورشی اسلامگرای سوریه، هیئت تحریر الشام (HTS)، نیروی جهادی تحت محاصرهای بود که پس از سالها حمله از سوی رژیم اسد تحت حمایت روسیه برای بقا مبارزه میکرد.
اکنون، در مقر اصلی خود در استان ادلب، HTS یک آکادمی نظامی، فرماندهی متمرکز، واحدهای تخصصی با قابلیت استقرار سریع از جمله پیادهنظام، توپخانه، عملیات ویژه، تانکها، پهپادها و تکتیراندازها، و حتی یک صنعت محلی تولید تسلیحات را به رخ میکشد.
تواناییهای این گروه شورشی تجدیدسازمانیافته، در هفته گذشته در یورش جسورانهای در شمال سوریه که ناظران این کشور را شوکه کرد، مشهود بود. آرون زلین، کارشناس این گروه در اندیشکده واشنگتن، میگوید: «این گروه در طول چهار یا پنج سال گذشته اساساً به یک نیروی نظامی اساسی و حرفهای تبدیل شده است.»
تهیه تسلیحات موردنیاز برای HTS نسبتاً آسان بوده است: سوریه از سال ۲۰۱۱ مملو از سلاح شده است، زمانی که ترکیه و کشورهای عربی با حمایت ایالات متحده، برای تقویت شورشیان در جنگ داخلی علیه رژیم تحت حمایت ایران، سیل سلاحها را روانه این کشور کردند.
اما تولید داخلی HTS، بهویژه پهپادها و موشکها، به آن اجازه داده است تهدیدهای جدیدی را متوجه رژیمی کند که فاقد تواناییهای ضدپهپادی قابل توجهی است. در روزهای اخیر، این گروه مسلح فیلمهایی حرفهای از حملات پهپادهای انتحاری به جلسه فرماندهان در یک ساختمان ارتش سوریه و حمله پهپادی دیگری به پایگاه هوایی در شهر مرکزی حما منتشر کرده است.
تولید پهپاد در کارگاههای کوچک
در داخل این شبهدولت نوپا که محل سکونت حدود ۳ تا ۴ میلیون نفر است، شورشیان پهپادها را در کارگاههای کوچک واقع در خانهها، گاراژها یا انبارهای تغییر کاربری داده شده، تولید میکنند و در صورت عدم دسترسی به قطعات، از چاپگرهای سهبعدی استفاده میکنند.
بردریک مکدونالد، پژوهشگر درگیریها در کالج کینگز لندن، میگوید: «این یک داستان رایج در درگیریهای مدرن امروزی است: تاکتیکهای مشابهی را در آذربایجان، اوکراین و جاهای دیگر دیدهایم.» تحلیلگران گفتند که بخش زیادی از تخصص مورد نیاز میتواند از منابع آنلاین به دست آید.
حمله پهپادی سال ۲۰۲۳ به یک آکادمی نظامی سوریه در حمص که دستکم ۱۰۰ کشته برجای گذاشت، به گفته زلین، «اثبات توانمندی» بود. هیچکس مسئولیت این حمله را بر عهده نگرفت، اما گمان میرود که توسط HTS انجام شده باشد.
مکدونالد، که استفاده شورشیان از پهپادها در این هفته را دنبال کرده است، میگوید: این گروه پیشتر از پهپادهای کوچکی که میتوانند به وسایل نقلیه زرهی نفوذ کنند و نارنجکها را رها کنند، استفاده کرده بود. آنها در حملات فعلی خود همچنین از پهپادهای موشکی ساخت داخل و مدلهای بزرگتری که میتوانند مسافت بیشتری را طی کنند و بار سنگینتری حمل کنند، بهره بردهاند.
زلین اضافه میکند: آنها پیش از فرستادن جنگجویان به میدان نبرد، از پهپادها برای شناسایی و هدفگیری نیروهای رژیم اسد استفاده کردهاند. او میگوید: «برای نخستین بار توسط گروههای غیردولتی، شورشیان اعلامیههایی را از پهپادها بر فراز مناطق غیرنظامی پخش کردند تا مردم را به فرار از رژیم تشویق کنند.»
تولید موشکهای دوربرد و هدایتشونده
هیئت تحریر الشام (HTS) همچنین سرمایهگذاریهایی در تولید موشکهای دوربرد، راکتها و خمپارهها انجام داده است. در جریان حملات اخیر، این گروه نظامی یک سامانه جدید موشکی هدایتشونده را رونمایی کرده که اطلاعات کمی درباره آن موجود است، اما چارلز لیستر از مؤسسه خاورمیانه این موشک را «موشکی عظیم با مهماتی بزرگ در قسمت جلویی» توصیف کرده است. گفته میشود که نام این موشک «قیصر» است.
لیستر میگوید: «این موشک نیاز به کامیونهای انتحاری را که HTS پنج سال پیش از آنها استفاده میکرد، از بین برده است.» وی افزود که این موشکهای هدایتشونده در دهها کیلومتر از مناطق باز شلیک شدهاند تا راه را برای حملات جدید باز کنند.
تسلیحات تولیدی HTS مکمل تسلیحاتی است که این گروه از طریق خلع سلاح سایر گروههای شورشی یا مصادره از نیروهای رژیم اسد در جریان نبردها به دست آورده است. پیشروی اخیر این گروه تجهیزات بیشتری را به همراه داشته است: ویدیوهایی در کانالهای اجتماعی شورشیان، تسلیحات ارتش رژیم و خودروهای زرهی تصرفشده از جمله برخی از ساخت روسیه را به نمایش گذاشتهاند.
تسلیحات و تجهیزاتی که تصرف کردهاند
مکدونالد میگوید: «آنها حجم عظیمی از تجهیزات را تصرف کردهاند: نهتنها تانکها و خودروهای زرهی، بلکه سامانههای ضد هوایی. آنها یک سامانه پانتسیر ساخت روسیه و چندین موشک ضد هوایی دیگر را تصرف کردهاند، همچنین چند هواپیمای سبک تهاجمی که تلاش دارند نحوه استفاده از آنها را یاد بگیرند.»
او میافزاید: «اگر آنها بتوانند سامانههای دفاع هوایی را عملیاتی کنند، یکی از چالشهای بزرگ HTS و سایر گروههای شورشی که همیشه با نبود دفاع در برابر حملات هوایی روسیه مواجه بودند، کاهش خواهد یافت.»
در سالهای اخیر، پژوهشگران به وجود یک بازار سیاه پررونق بین نیروهای رژیم و HTS برای تبادل تسلیحات و مهمات اشاره کردهاند.
کارشناسان تأکید میکنند که ترکیه، حامی اصلی سایر گروههای شورشی تحت چتر ارتش ملی سوریه، مستقیماً به HTS تسلیحاتی ارائه نمیکند. آنکارا همراه با ایالات متحده و سایر کشورها، این جنبش اسلامگرا را یک سازمان تروریستی اعلام کردهاند. با این حال، تحلیلگران میگویند بخشی از تسلیحات کنونی HTS از طریق گروههای شورشی که ترکیه در شمال غرب سوریه حمایت میکند، تأمین شده است.
HTS و برخی گروههای شورشی تحت حمایت ترکیه همکاری نزدیک خود را حفظ کردهاند، از جمله در حمله اخیر، و انتقال تسلیحات بین گروهها انجام میشود. ترکیه به شورشیان خودروهای تویوتا 4x4، خودروهای زرهی و نفربر ارائه داده است. مالک العبد، تحلیلگر سوری، گفت: «این تجهیزات معمولاً از تجهیزات دست دوم ارتش ترکیه هستند که دیگر مورد استفاده قرار نمیگیرند.»
این تجهیزات اکنون توسط گروهی استفاده میشوند که ساختاری کاملاً متفاوت با چهار سال پیش دارند. زمانی که HTS در سال ۲۰۲۰ آتشبسی با میانجیگری ترکیه و روسیه را پذیرفت، از این دوره ثبات نسبی برای بازنگری در استراتژی و دکترین نظامی خود استفاده کرد.
ساختار یک ارتش حرفهای
دارین خلیفه، کارشناس HTS در اندیشکده گروه بحران، میگوید: «تا آن زمان، HTS تا حدی ساختار ارتش سوریه را تقلید کرده بود، همانطور که نهادهای مدنی مانند دادگاهها را در ادلب بازتولید کرده بود.» سپس این گروه به این نتیجه رسید که این رویکرد به منابع و تعداد زیادی نیرو نیاز دارد که HTS فاقد آنها بود.
به گفته ژروم دروون، کارشناس جهاد در اندیشکده گروه بحران، «آنها از دکترینهای نظامی غربی الهام گرفتند.»
وی میافزاید: «آنها بهویژه به نیروهای مسلح بریتانیا نگاه کردند که کوچکتر و چابکتر هستند.» به گفته دروون، رهبر و فرمانده نظامی این گروه این موضوع را با او در میان گذاشتهاند.
کارشناسان تخمین میزنند که هیئت تحریر الشام (HTS) میتواند حدود ۳۰ هزار جنگجو را بسیج کند: ۱۵ هزار جنگجوی تماموقت و هزاران نیروی ذخیره، همراه با افرادی از دیگر گروههای مخالف مسلح در شبکه متحدان خود. آنها اظهار داشتند که پیشروی سریع این گروه در شمال سوریه میتواند افراد بیشتری را به پیوستن به این گروه ترغیب کند.
تنوع نیروهای رزمی
تنوع نیروهای جنگجو، کلید موفقیت این گروه در تغییر شرایط بود. پس از آنکه بشار اسد در سال ۲۰۱۱ بهشدت قیام گسترده مردمی را که به جنگ داخلی تبدیل شد سرکوب کرد، گروههای شورشی پراکنده شدند و کشور به مجموعهای از قلمروهای رقیب تقسیم شد. HTS در آن زمان گروهی متشکل از چند ده جهادی سرسخت بود، شاخهای از النصره، یک نیروی جهادی که در آشفتگی جنگ ظهور کرده بود.
HTS سرانجام برخی از رقبای باقیمانده را در خود ادغام کرد. اعضای آن شامل افراد خارجی و جهادیهای باتجربه از درگیریهای دیگر در منطقه، همراه با شورشیان کمتر ایدئولوژیک شد.
به گفته ژروم دروون، اکنون لازم است که جنگجویان از نظر ایدئولوژیک منسجمتر بوده و در میدان نبرد بهتر هماهنگ شوند. برای دستیابی به این هدف، HTS حدود دو سال و نیم پیش آکادمی نظامی خود را راهاندازی کرد. به نظر میرسد که جداشدگان از رژیم و جهادیهای خارجی نقشهای کلیدی ایفا کردهاند.
سامانه پانتسیر ساخت روسیه که به دست مخالفان افتاده. این رادار متحرک قادر به شناسایی اهداف در فاصله ۲۰۰ تا ۳۰۰ کیلومتری است و همراه سامانههای اس۳۰۰ و اس۴۰۰ استفاده میشود.
به گفته دروون، HTS حدود ۳۰ افسر سابق ارتش رژیم را که به گروههای شورشی دیگر پیوسته بودند، متقاعد کرد تا آکادمی را تأسیس کنند. آنها ساختار خدمت نظامی رژیم را بازتولید کرده و نه ماه آموزش را در سه بخش سهماهه شامل آموزشهای پایه، متوسط و پیشرفته تنظیم کردند.
دارین خلیفه میافزاید که فارغالتحصیلان همچنین انضباط رفتاری را آموختند و تفاوتهای قابل توجهی را بین تصرف ادلب توسط HTS در سال ۲۰۱۵ و وضعیت امروز برجسته کرد.
تسامح نسبت به اقلیتهای دینی
در سال ۲۰۱۵، این گروه برخوردی خشن با ساکنان ادلب داشت و آنها را مجبور به انتخاب بین مرگ یا توبه بهدلیل گناهان فرضیشان کرد. اما پس از قطع رابطه با القاعده در سال بعد، در حالی که گرایشهای استبدادی خود را حفظ کرد، اکنون HTS بهدنبال نمایش عمومی تسامح نسبت به اقلیتهای دینی است. بنابر تصاویر منتشرشده در رسانههای اجتماعی، یک اسقف محلی و خود این گروه، از زمان تصرف شهر به مسیحیان اجازه داده است در کلیساهای حلب مراسم مذهبی برگزار کنند.
به گفته چارلز لیستر، این گروه همچنین در رسانههای اجتماعی انضباط نشان داده و تقریباً سکوت کامل را رعایت کرده است تا عنصر غافلگیری را علیه نیروهای اسد حفظ کند.
مکدونالد میگوید که برخی از نیروهای ویژه این گروه «شب پیش از حمله HTS به شهر در چهارشنبه گذشته وارد حلب شدند و گزارشهایی از هدف قرار دادن افسران رژیم ارائه شده است.»
پیشروی شورشیان به سمت شهر بزرگ حما، که در طول ۱۳ سال جنگ داخلی در کنترل رژیم باقی مانده بود، ضعف ارتش سوریه و شبهنظامیان طرفدار رژیم اسد را برجسته کرد. این نیروها - با وجود حمایت نیروهایی از روسیه، ایران و شبکه نیابتی تهران - از مواضع خود عقبنشینی کردند و از پیشروی شورشیان وحشتزده شدند.
دروون نیز میگوید: «HTS در پنج سال گذشته مسیر طولانیای را طی کرده است. اکنون باید صبر کنیم و ببینیم به کجا میروند.»
لایحه حجاب و عفاف جرقهای بود که ناگهان نیروهای از هم جدا را به هم نزدیک کرد. سرعت عکسالعمل جامعه مدنی ایران نسبت به این لایحه غیرقابل انتظار بود. البته بحث درباره حجاب سابقه طولانیتری دارد ولی اقدام قالیباف و ارائه یک لایحه قرون وسطایی، بیش از این که تعداد معدود هواداران این لایحه انتظار داشتند تبدیل به همان جرقهای گردید که در مدت کوتاهی باعث یک جنبش وسیع و فراگیر در کشور ما گردید.
عدهای هدف این لایحه را خالی کردن زیر پای پزشکیان دانستند ولی در عمل و در کوتاهمدت شبیه به بومرنگ گردید که هرطور پرتابش کنی باز جلوی پای خودت میافتد. مطمئن باشید صدای اعتراضاتی که به هوا رفته در مدتی، نه طولانی، تبدیل به نهضتی خواهد گردید که میتواند سرنوشتساز باشد. همیشه تکرار کردهام که طیف بسیار وسیع میانی صحنه سیاسی ایران، دارای پتانسیل و نیروی دستنخوردهای میباشد که هنوز به میدان نیامده و بهسان آتش زیر خاکستری میماند که نیاز به یک باد یا طوفانی دارد تا سر به بیرون کشد.
عکسالعملها و اعتراضات را بنگرید، بسیار وسیع و فراگیر است و در عین حال خودجوش. به گمان من تاثیر و قدرت اثر گذاری این جنبش مدنی قادر است بیش از اعتراضات خیابانی، در سال گذشته باشد. جامعه مدنی ایران مدتی طولانی از یک “رشد درسایه” بهره برده که ناگهان فرصت را مساعد دیده و آفتابی شده.
پزشکیان از همان اول، رفع مشکل و مزاحمتها در رابطه با حجاب را جزو هدفهای اولی خود اعلام نمود. قالیباف و اعوان و انصارش هم دقیقا همین مسئله حجاب را، برای ضربه زدن به پزشکیان، هدف قرار دادند. قالیبافها، جلیلیها و رضائیها به قدری غرق در اهداف سرکوب و بخور و بچاپ خودشان میباشند که قادر نیستند اندازه و قدرت تحول و رشد جامعه مدنی را تشخیص دهند.
من همیشه طیف میانی سیاسی و مدنی داخل کشور را بهسان قطعات پراکنده یک موزائیک زیبا دیدهام که نیاز به یک سریشم و ملاطی دارد تا بتوانند به هم بپیوندند و آن موزائیک زیبا را شکل دهند. ارائه چنین لایحه عقبافتادهای حکایت از عدم شناخت کافی ارائه دهندگان این لایحه از ترکیب و محتوا و در عین حال قدرت و نیروی این پتانسیل صحنه میانی داخل کشور دارد.
اگر توجه کرده باشید با یک جرقه کل این صحنه به صدا درآمد. در وحله اول اصلاحطلبان، و از جمله کرباسچی بود که گفت نمیتوان با این لایحه، موفقیت در سرکوب زنان و نهضت حجاب ستیزی بدست آورد، حزب تدبیر و توسعه (از احزاب اصلاحطلب) نوشت: با ارائه این لایحه زمان آن رسیده که ملت ما با یک رفراندوم، خودش قانونگذاری کند و از فردا دور جدید مقاومت و اعتراضات مدنی ملت آغاز میشود، منفردین مانند زیبا کلام، عبدی، زیدآبادی، نسرین ستوده و خانم وسمقی، و برای اولین بار تعداد زیادی از روحانیون آنهم با اشاره به مطالب فقهی و آیههای قرآنی.
حتی پزشکیان و یارانش هم، با وجود تمام تنگدستیهائی که دارند، صدای اعتراضشان بلند شد. الان هم با خبر شدیم که یکی دوتا از صنفهای کارمندی نیز به این جنبش پیوستهاند. با قدری خوشبینی دارم باور میکنم که تکههای از هم جداشده امکان دارد آن “موزائیک موصوف” را دوباره شکل دهند.
اعتراضات از سوی مراجع بینالمللی را نیز نمیتوان دستکم گرفت و حتی از سوی نیروهای مدنی خارجی، مانند عکسهائی در سایت سفارت هلند در تهران که عکس عدهای را با حمل شعارهای ضد زن ستیزی نشان میداد و همچنین زنان و دختران انگلیسی در لندن با لباس زیر و شعارهایی روی بدنشان با نام آهو.
اعتراضات در گروهها، کانالها و رسانههای داخل کشور به شدت ادامه دارد و تا زمانی که این لایحه، پس گرفته نشود این اعتراضات ادامه خواهد داشت و نتیجه جز این نخواهد بود که قالیباف و یارانش تا قوزک پا در درون منجلابی که خود ساختهاند فرو روند. دوستی گفت تا قوزک پا که زیاد نیست، گفتم آخه از سر فرو رفتهاند.
ایرانیان خارج کشور، بهخصوص هواداران مشروطه پادشاهی، و بخشی از جمهوریخواهان نیز چارهای جز حمایت و همراهی با نهضتهای مدنی داخل کشور ندارند و ادامه شعارهای سرنگونی، براندازی و انقلابی جز تکرار مکررات و خستگی برای خودشان نتیحه دیگری نخواهد داشت.
آنچه که میتواند باعث کمک به سرعت بیشتر در موفقیت جامعه مدنی گردد، شکست جمهوری اسلامی در تمام زمینههای سیاست خارج کشور و محور مقاومت است که به سرعت در حال شکلگیری ست. با این توصیف که در سوریه، تاکنون، موفقیت با نیروهای جنگنده یک گروه جهادی میباشد. برای خودم هم جای سوال است که آیا یک گروه جهادی ارجحیت دارد به یک رئیس جمهور که همپیمان، دوست جمهوری اسلامی، دیکتاتور و جنایت کار میباشد ولی به هر حال سکولار است و تازه تمام صفات منفی که درباره بشار اسد گفتیم، خیلی بیشتر در مورد این جهادیستها صدق میکند.
به این امید که قادر باشیم شاهد ایران آزاد و آبادمان باشیم.
داریوش مجلسی، دسامبر ۲۰۲۴
■ دوست عزیز نقش خامنهای را در این قانون ارتجاعی فراموش کردهاید. تمام این حرکات ارتجاعی که نوعی از سرکوب تازه زنان و جامعه مدنی است بدون تائید دیکتاتور قابل طرح، تصویب و اجرا نیست. شاید در ترفندی تازه برای باز پس گیری بخشی از مشروعیت از دست رفته اش، با یک حکم حکومتی آنرا تغییر و یا ملغا کند! و یا شاید حاکمیت ملت را به مرگ گرفته تا به تب رضایت دهد؟
شوربختانه واکنش سکوت آمیز مخالفان خارج کشور غمانگیز است. این رهبران که برخی از آنان حتی بطور خود خواسته ادعای رهبری دوران گذار را دارند تا کنون زبان بستهاند. عده دیگر که در جنبش زن زندگی آزادی نقش پر رنگی در بسیج ایرانیان خارج کشور ایفا کردند نیز تا کنون ساکت بوده اند. به نظر میرسد جامعه مدنی داخل و زنان شجاع ایرانی باید تنها به نیروی خود متکی باشند.
شهرام
■ جناب مجلسی بدرستی این لایحه بالقوه میتواند مجددا جنبش مهسا را شعله ور کند. امیدوارم که اینبار جنبش همه گیرتر شود و به تغییرات بنیادین منجر شود.
با احترام یک آرزومند.
■ شهرام گرامی، اگر به تغییر، تحولات و انقلاب های ، بخصوص غرب، توجه کرده باشید، به عنوان مثال اسپانیا، میبینید تغییر رژیم با همراهی رهبر و ابتکار نیروهائی از درون رژیم انجام گرفته. از جمله در پرتغال و اروپای شرقی. بدون شک خامنهای بهتر از من و شما به وضع بسیار وخیم کشور پی برده و انتخاب پزشکیان هم را ه حلی برای فرار موقت از وضع فعلی بوده. مطمئن باشید بدون همکاری نیروهائی از درون رژیم امکان تغییر رژیم بسیار مشکل است. نظر به نبود هیچ آلترناتیوی در حال حاضر، اصلاح طلبان بهترین راه حل برای تغییر وضع، در دراز مدت با کمترین هزینه خواهند بود.
با احترام داریوش مجلسی
■ آرزومند گرامی، به امید برآورده شدن آرزوی هر دوی ما،
با احترام، داریوش مجلسی
آقای پزشکیان در مصاحبهها و خطابههای خود بحرانی که در جامعه در رابطه با پوشش اجباری زنان، سبک زندگی و یا مهاجرات جوانان وجود دارد را پیآمد آموزش بد و ناکارا قلمداد میکند. او در مصاحبه تلویزیونی ۱۲ آذر ۱۴۰۳ در مورد لایحه حجاب میگوید “روش حل مسئلۀ حجاب باید از مدرسه شروع شود... ما اینها را که دستمان بوده نتوانستهایم آموزش دهیم”.
او چند روز پیشتر هم در گردهمایی سراسری مسئولین بسیج دانشجویی و طلاب بسیجی گفته بود که “آموزشی باید در دانشگاهها و در مدارس به دانشجوها داده بشود که اگر این دانشجو را حتی بزنی حاضر نباشد مملکت و آب و خاک خودش را ول بکند و بگوید من به خارج خواهم رفت بلکه بگوید من خواهم ماند و این مملکت را درست خواهم کرد”(ایرنا، ۲ آذر ۱۴۰۳).
از زمان انتخابات ریاست جمهوری این چندمین بار است که آقای پزشکیان مشکل کنونی حکومت با زنان و جوانان را به روش یا آموزش بد فرو میکاهد. معنای این حرف رئیس جمهور در برخورد با یک پدیده اجتماعی فراگیر و بحرانآفرین چیست؟ آیا او هم مانند کسانی که گشت ارشاد را به خیابانها فرستادند و یا “لایحه حجاب” را سرهم کردند برداشتن حجاب و خواست آزادی پوشش را نوعی “ناهنجاری”، “انحراف اخلاقی” و یا “جرم” میداند؟ آیا او با حجاب اجباری مخالف است؟
میتوان پذیرفت که آقای پزشکیان این حرفها را از سر مهربانی و خیرخواهی و برای همدردی با نسل جوان به زبان میآورد. شاید هم او به جای واکاوی ریشههای اصلی این شکاف فرهنگی و بحران سیاسی ترجیح میدهد مسئول (پدر) مهربانی باشد که کاربرد روشهای آمرانهای برای نظارت و کنترل اجتماعی یا خشونت روزمره نهادهای رسمی را زیانبخش میداند (نتیجه این مخالفت برای جامعه مثبت است). به همین دلیل است که او حرفی درباره آزادی پوشش و سبک زندگی نمیزند و نقد خود را متوجه سویه کارکردی و اجرایی لایحه حجاب میکند.
آقای رئیس جمهور، برای درک بهتر شکاف روزافزون فرهنگی میان نسل جوان و حکومت باید به سراغ کارهای میدانی در جامعهشناسی بر روی جوانان و رابطه آنها با دین و دینداری و دنیای کنونی رفت. نظام آموزشی ایران با پدیده فربهگی و تورم آسیب شناسانه (اوردوز) تربیت دینی روبروست.
از کلاس اول دبستان تا سال آخر دبیرستان، بطور متوسط حدود یک چهارم زمان آموزشی به مسائل دینی اختصاص دارد و موضوع حجاب و پوشیدگی بدن در همه سطوح در میان دانشآموزان ترویج و تبلیغ میشود.
برای محجبه کردن کامل همه دختران در ۹ سالگی “مراسم تکلیف” برپا میشود و از سال هفتم دبیرستان هم در کنار کلاس دینی، قرآن و تعلیمات اجتماعی، درسی به نام سبک زندگی اسلامی وظیفه توجیه حجاب به عنوان فضیلت دینی برتر و یا تقویت هویت دینی و درونیسازی “حیات طیبه” را به عهده دارد.
اگر با این حجم سنگین از آموزش مکتبی باز هم بخش بزرگی از نسل جدید سر سازگاری با حجاب اجباری و سبک زندگی اسلامی ندارد، مشکل شاید چیزی فراتر از انتقال ساده یک نظام ارزشی و رفتاری خاص به نسل جوان است. مشکل فقط روشها، آموزش بد و ناکارا و یا کاربست نابجای خشونت علیه شهروندان زن و مرد در جامعه نیست.
- مشکل بنیادی از سال ۱۳۵۸ به این سو درک و نوع نگاه جمهوری اسلامی به جامعه و انسان امروزی، نادیده انگاشتن أصول بنیادی جامعه مدرن مانند برابری و آزادی شهروندی، کرامت انسانی و یا وجود رابطه یکسویه آسیبشناسانه حکومت دینی با شهروندان است؛
- مشکل اصلی حکومتی است که نمیخواهد رابطه متکثر جامعه با دین، دینداری و یا بیدینی را به رسمیت بشناسد. انتخاب دین، سبک دینداری و رابطه با أصول دینی و معنویت اموری شخصیاند و حکومت حق دخالت در این حوزه را ندارد و در نتیجه نمیتواند اصل دینی مانند حجاب را که مربوط به یک خوانش از یک دین خاص میشود را به نام قانون به همه شهروندان یک کشورتحمیل کند؛
- مشکل اصلی نظام آموزشی است که یک دین حکومتی و مجموعهای از مناسک دینی تهی شده از معنویت را به صورت آمرانه و بدون حق انتخاب به نسل جوان تحمیل میکند؛
- مشکل اصلی حکومتی است که نمیخواهد شکست آشکار یکسان و خالصسازی فرهنگی در نظام آموزشی و در جامعه را در ۴ دهه گذشته ببیند و بپذیرد؛
- مشکل اصلی حکومتی است که تحمیل یک خوانش از دین کشور را به امپراطوری ممنوعیتها و تبعیضهای سیستمی رنگارنگ (جنسیتی، دینی، اتنیکی، جنسی...) تبدیل کرده است؛
- مشکل اصلی قانونگذاری درباره حجاب در مجلسی است که در آن نمایندگان همه گروههای جامعه حضور ندارند چرا که نهاد انتصابی به نام شورای نگهبان حق انتخابشدن و انتخابکردن آزادانه را از شهروندان گرفته است؛
- مشکل اصلی حکومتی است که به شهروندانش اجازه مخالفت با یک قانون ظالمانه را نمیدهد و برآن است تا برای فرونشاندن نافرمانی مدنی زنان همه امکانات اداری، امنیتی و نظامی کشور را به میدان آورد؛
- مشکل اصلی قوه فضائیه است که به جای دفاع از عدالت و حقوق مردم به نهادی خودسر و ظالم برای دفاع از حکومت و سیاستهای آن، سرکوب مخالفان و تحمیل ممنوعیتها در حوزه حجاب تبدیل شده است؛
- مشکل از بحران مشروعیت و فروپاشی اعتماد عمومی است که نظام دینی بخاطر مجموعه سیاستهای ویرانگر، ناکارایی و پاسخگو نبودن درگیر آن است؛
- مشکل اصلی کسانی هستند که به صورت ریاکارانه دین حکومتی را ابزار اقتدار سیاسی و سلطه بر جامعه کردهاند؛
- مشکل اصلی حکومت دینی است که به جای معنویت و جامعه اخلاقی ادعایی به ریاکاری مذهبی و فساد فراگیر میدان داده است؛
- مشکل اصلی فلسفه حکومتی ناسازگار با زمانه و سبک و سیاق حکمرانی ناکارایی است که سرزمین کهن ما را به چنان ورطه سقوطی کشانده که فرار از کشور به اولین آرزوی بخش مهمی از جوانان آن تبدیل شده است...
کانال شخصی سعید پیوندی https://t.me/paivandisaeed
در چارچوب نظریههای مدرن الگوی دولت-ملت چنین تصور میشود، که دولت در مفهوم عام آن نماینده عموم شهروندان سازمان یافته در قالب جامعه مدنی است. بنا به این پنداره شهروندان یک جامعه به دولتها وکالت میدهند تا به نمایندگی از آنها دارائیهای همگانی و مشاع در جهت منافع عمومی آنها مدیریت نماید. اما واقعیت چیزی بهجز پندارههاست. چه دولت و مقامات آن خنثی نبوده و خود دارای منافع ویژهای هستند. بنابراین در نبود نظارت فعال شهروندان(موکلان)، مقامات دولت(نمایندگان) آنها میتوانند دارائیها و امکانات را برخلاف مقررات و مصالح شهروندان در جهت منافع شخصی خود بکار بگیرند.
بنا به نظریه انتخاب عمومی (Public Choice Theory) مقامات سیاسی و اداری در نظام سیاسی بخصوص نظامهای غیرپاسخگو و غیرشفاف دوگانه، مانند بازیگران هر بازار اقتصادی، بهدنبال بیشینهسازی منافع شخصی خود هستند. سیاستمداران، دیوانسالاران، مدیران و گروههای ذینفع تلاش میکنند تا از بودجه عمومی برای تأمین منافع شخصی یا گروهی خود استفاده کنند. در نتیجه، سمت و سوی سیاستها و بودجهریزیها بیشتر در جهت تأمین این منافع قشر حاکم اختصاص یابند تا تحقق رفاه و اهداف عمومی شهروندان میباشد. این منافع میتواند سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، اطلاعاتی، ارتباطی، و همچنین آشکار و یا پنهان باشد. پیدایش آنچه غارتسالاری خوانده میشود در همین فرایند به انجام میرسد.
«غارتسالاری یا کلپتوکراسی» از اصطلاحاتی است که اخیرا برای توصیف و توضیح برخی از نظامهای اقتصادی-سیاسی اقتدار گرا، غیر پاسخگو و با فساد گسترده رواج پیدا کرده است. بنا به آنچه داگلاس سی نورث (Douglass Cecil North) و برنده جايزه نوبل اقتصاد ١٩٩٣، توصیف میکند عبارت از نظامی است که نه تنها بالاترین لایه هرم مخروط حاکمیت بلکه پایینترین لایه آن به غارت منابع عمومی آلوده شده و غارت منابع عمومی به هنجار و فرهنگی در دیوان سالاری تبدیل شده است. بنا به استدلال این برنده جایزه نوبل احترام و صیانت از حقوق مالکیت خصوصی، وظیفه حاکمیت هر جامعه، و زمینهساز رشد اقتصادی آن است. اما با شیوع «غارتسالاری» احترام به حقوق مالکیت خصوصی نقض میشود و بدین ترتیب زمینههای رشد اقتصادی از بین میرود.
البته رابطه تنگاتنگی میان «غارتسالاری»، «قدرت مطلقه» و توزیع «رانت» وجود دارد. «غارتسالاری» دارای ویژگیهای چندی است که مهمترین آنها عبارتند: تمرکز دارائیها و درآمدها در نزد گروهی اندک در حاکمیت، غیر پاسخگوئی و عدم شفافیت حاکمیت، فرار و معافیت مالیاتی باندهای قدرت، قاچاق، پول شوئی گسترده، انتقال دارائیهای عمومی به افراد و اشخاص وابسته به راس هرم حاکمیت و باندهای قدرت. در شرایط فعلی بیشتر این شاخصهها را میتوان در ساختار سیاسی-اقتصادی ایران یافت.
حاکمیت غارتسالار دارای چه ساختاری است؟
حاکمیت غارتسالار (Kleptocratic state) به یک ساختار حاکمیت اشاره دارد که در آن قشر حاکم یا گروههای الیگارشیک، منابع و ثروت عمومی را بدون توجه به توسعه پایدار یا منافع عموم مردم به نفع خود بهرهبرداری میکنند. این مفهوم بهطور خاص توسط نظریهپردازانی مانند دوگلاس نورث (Douglass North)، دارون عجماوغلو (Daron Acemoglu) و جیمز رابینسون (James Robinson) در چارچوب نهادگرایی اقتصادی و سیاسی توضیح داده شده است.
در همین راستا، بنابه یافتههای دوگلاس نورث (Douglass North) نهادهای فعال یک جامعه در زیر چتر حمایت حقوقی دولت انگیزه اقتصادی پیدا میکند. بدون این حمایت و در صورتی که دولت خود فاسد باشد افراد دارای انگیزه فعالیت تولیدی بلند مدت نمیشوند و تلاشی برای بهبود اوضاع اقتصادی انجام نمیدهند. پیدایش نوآوری در فنآوریها و به کارگیری روشهای تولید کارآمد مشروط به اطمینان بلندمدت از حمایت و صیانت قانونی دولت از حقوق مدنی و مالکیت خصوصی است. همچنین به گمان نورث باور عمومی به منصفانه بودن نظام اقتصادی موجب میشود تا جرائمی همچون سرقت و بزهکاری کاهش پیدا کند.
«غارتسالاری» دارای شاخصهای چندی است که مهمترین آنها عبارتند: تمرکز دارائیها و درآمدها در نزد گروهی اندک، غیر پاسخگوئی و عدم شفافیت، فرار و معافیت مالیاتی، قاچاق، پولشوئی گسترده، انتقال دارائیهای عمومی به افراد و اشخاص وابسته به هرم حاکمیت. بدین ترتیب اقتصاد سیاسی غارتسالار (Kleptocratic Political Economy) شکل میگیرد. بیشتر این شناسههایی که در سطور پیشین آنها یاد شد را میتوان در اقتصاد ایران یافت.
پانزده مولفه شاخص «غارتسالاری» در ایران
شواهد بسیاری به کارگیری واژگان «غارت سالاری» برای توصیف آنچه در ایران میگذرد را توجیه میکند. برخی از شاخصها به شرح زیر هستند:
۱- خصوصیسازیهای کاذب، سپردن مالکیت و مدیریت بنگاههای اقتصادی به مدیران و کارگزاران و صاحبان مقام و مسئولان و خویشاوندان آنها و فرایند “درب چرخان” یعنی مقامات حکومتی به مالکین و مدیران بخش خصولتی را به عهده میگیرند.
۲- کارکرد گسترده اقتصادی نهادهای مذهبی و سیاسی و عدم شفافیت و عدم پاسخگوئی آنها در قبال افکار عمومی و جامعه مدنی.
۳- عدم شفافیت فعالیت اقتصادی رهبر و اشخاص و نهادهای مربوطه و ناپاسخگویی آنها در قبال افکار عمومی و جامعه مدنی.
۴- دخالت گسترده نهادهای نظامی و امنیتی در امور اقتصادی و بویژه تصدی بنگاههای اقتصادی و مالی حکومتی و خصولتی و خصوصی.
۵- گسترش بانکهای وابسته و خصولتی وابسته به مقامات و باندهای قدرت.
۶- رواج پولشوئی در شبکه بانکی و موسسات اعتباری غیرشفاف و غیرپاسخگو.
۷- فرار گسترده مالیاتی از سوی بخش خصوصی وابسته و نهادهای وابسته به رهبر حکومت.
۸- معافیت مالیاتی گسترده نهادهای وابسته به رهبر.
۹- تمرکز بخش عمده نقدینگی کشور در اختیار گروه اندکی که از رانت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بهره میبرند.
۱۰- اختصاص اعتبارات بانکی به گروه کوچکی متشکل از باندهای ذینفوذ حاکمیت.
۱۱- بحران معوقههای بانکی که به افراد محدودی که جزء وابستگان به حاکمیت هستند.
۱۲- استفاده از منابع صندوقهای بازنشستگی به سود مدیران و کارگزاران حکومتی.
۱۳- موسسات مالی و اعتباری غیرمجاز وابسته به باندهای ذینفوذ حاکمیت.
۱۴- گسترش پدیده خویشاوندسالاری: نمونه خاندان لاریجانی، خامنهای، خمینی، مهدوی کنی و بسیاری دیگر.
۱۵- قاچاق گسترده سوخت و کالا از سوی مقامات و سپاه پاسداران بخصوص در مرزهای کشور و به آسیای جنوب شرقی.
در تایید مطالب فوق بنا به گزارشهای مکرر موسسه پژوهش جهانی فریزر در سالهای متمادی گذشته، اقتصاد ایران همواره یکی از «بسته»ترین اقتصادهای جهان است و دارای یکی از پایینترین رتبهها در ردهبندی آزادی اقتصادی میباشد. همزمان سازمان بینالمللی شفافیت نیز اقتصاد ایران را یکی از کدرترین اقتصادهای جهان ارزیابی میکند.
یک زنجیره عوامل حقیقی و حقوقی و اقتصادی و سیاسی این فرایند را توضیح میدهد. اقتصاد ایران یک اقتصاد تکپایه نفتی است و حاکمیت انحصار درآمد نفت و تصمیمگیری در خصوص توزیع آن را را در اختیار دارد. افزون بر این بنا به قانون اساسی حاکمیت دارای اختیارات بسیار گستردهای در زمینه اقتصادی و سیاسی است. اما همزمان عوامل دیگری چون انحصار قدرت مطلقه در نزد رهبر حکومت نیز از جمله عوامل سیاسی این فرایند بسته بودن اقتصادی است. نهادهای گوناگون وابسته به رهبر حکومت نظیر ستاد فرمان اجرائی فرمان امام، استان قدس رضوی، بنیاد مستضعفان و قرارگاه خاتم افزون بر نهادهای دولتی وجود دارند، که با دور زدن قوانین و فارغ از نظارت و رقابت عرصه را بر بخش خصوصی و موسسات غیر دولتی تنگ میکنند و نه تنها عرصه اقتصادی که عرصههای سیاسی و اجتماعی ایران را در چنبره اختیارات و قدرت خود دارند.
جمعبندی
غارتسالاری با فساد ساختاری و نهادینه همراه است. گروههای حاکم اغلب به صورت محسوس و نامحسوس از منابع و ثروت عمومی سوءاستفاده میکنند و بدین ترتیب میزان فساد در اقتصاد و عرصه عمومی افزایش مییابد. این امر علاوه بر آسیب به فرایند توسعه اقتصادی، به سرمایه اعتماد اجتماعی را کاهش داده و زمینه را برای تنشهای اجتماعی فراهم میآورد. این تنشها بعید نیست به اعتراضها و بیثباتی سیاسی بیانجامد.
حاکمیت غارتسالاری معمولاً منجر به ناتوانی در توسعه و رشد اقتصادی پایدار میشود. تمرکز قدرت و منابع در دست اقلیتی موجب میشود که نیازهای اساسی جامعه و سرمایهگذاریهای بلند مدت در عرصه عمومی نظیر آموزش-پرورش، بهداشت-درمان و تامین اجتماعی در اولویت قرار نگیرد.
در نظام مبتنی غارتسالاری، قشر حاکم در مقابل تغییرات اصلاحی و بهبودهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مورد مقاومت نشان میدهند. زیرا هر تغییری تهدیدی برای جایگاه و منافع آنها به شمار میآید.
۱۰ آذر ۱۴۰۳
برای بیش از یک سال، در حالی که درگیریها میان اسرائیل و نیروهای تحت حمایت ایران در سراسر خاورمیانه گسترش یافت و به داخل سوریه نیز کشیده شد، رئیسجمهور سوریه، بشار اسد، بهطور آشکار سکوت اختیار کرد.
در حالی که جنگ داخلی طولانیمدت در سوریه همچنان ادامه دارد، دولت بشار اسد به یک دولت شکستخورده و ورشکسته تبدیل شده است. حامیان اصلی اسد - روسیه، ایران و حزبالله - نیز به دلیل درگیریهای خود تضعیف و مشغول شدهاند. در این شرایط، اسد به نظر میرسید که محتاطانه عمل کرده و ظاهراً در حال سبک و سنگین کردن اوضاع بود.
اما حمله ناگهانی این هفته توسط شورشیان اسلامگرا، که طی ۴۸ ساعت از آغاز حمله خود، شهر حلب، دومین شهر بزرگ کشور را تصرف کردند، بهطور چشمگیری بیثباتی در سوریه، شکنندگی تسلط اسد بر کشور ویرانشدهاش و ابعاد گسترده مخالفتها با حکومت او را آشکار کرد.
حید حید، تحلیلگر سوری در مؤسسه چتم هاوس، گفت: «اسد به شدت آسیبپذیر است. همه منتظرند ببینند آیا رژیم میتواند نیروهای خود و متحدانش را برای بازپسگیری مناطق بسیج کند یا خیر.»
پیش از این، اسد در مخمصهای گرفتار شده بود: اسرائیل که در طول ۱۲ ماه گذشته دهها حمله به اهداف مرتبط با ایران در سوریه انجام داده است، بهطور علنی هشدار داده بود که اسد در تیررس آن قرار دارد و باید موضع خود را انتخاب کند.
با این حال، تحلیلگران مسائل سوریه معتقدند اسد شاید فرصتی برای بازپسگیری بخشی از استقلال خود از حامیان خارجیاش پیش روی خود میدید؛ چرا که کشورهای عربی و برخی قدرتهای اروپایی به این فکر افتاده بودند که شاید باید این رهبر اقتدارگرا را احیا کنند.
منطق آنها چنین بود که به نظر میرسید بدترین مرحله جنگ داخلی سوریه تمام شده، اسد همچنان در قدرت باقی مانده و شاید اکنون زمان مناسبی برای رسیدگی به مسائل بینالمللی همچون پناهجویان و قاچاق مواد مخدر باشد.
اما پیشروی شگفتآور شورشیان، وابستگی اسد به روسیه، ایران و شبهنظامیان تحت حمایت ایران را برای دفع تهدیدات داخلی برجسته کرد.
نیروهای طرفدار اسد عقبنشینی کردند، در حالی که شورشیان به رهبری گروه «هیئت تحریر الشام» (HTS)، به سمت حلب، شهری با ۲ میلیون نفر جمعیت، پیشروی کرده و سپس به سمت جنوب و شهر حماه حرکت کردند.
تشدید بحران و سقوط روحیه در ارتش سوریه
روز یکشنبه نیروهای اسد تلاشی را برای بازسای قوای خود آغاز کردند. جنگندههای سوری و روسی چندین حمله هوایی به حلب و ادلب، استان شمال غربی که پایگاه اصلی هیئت تحریر الشام (HTS) است، انجام دادند.
اما تحلیلگران میگویند ۱۳ سال پس از یک قیام مردمی علیه رژیم اسد و آغاز جنگ داخلی در این کشور، حس ناامیدی و افت روحیه به صفوف ارتش نیز سرایت کرده است.
چارلز لیستر از مؤسسه خاورمیانه گفت: «واحدهای نظامی یکی پس از دیگری در حال عقبنشینی، فروپاشی و ترک مواضع خود بودند.»
اقتصاد سوریه متأثر از بدهیهای پرداختنشده به حامیان خارجی رژیم، تحریمهای غرب و فروپاشی نظام بانکی در لبنان همسایه، که مدتها پناهگاهی برای تجار سوری بوده است در آستانه فروپاشی قرار دارد.
جهاد یازجی، کارشناس اقتصادی سوریه، گفت: طی پنج سال گذشته، مردم سوریه فقیرتر شدهاند و رژیم تقریباً هیچ اقدامی برای بهبود زندگی مردم انجام نداده است. او افزود که افزایش مالیاتها، مصادره زمینها و اقتصاد در حال فروپاشی، با فساد گسترده رژیم که در همه جنبههای دولت ریشه دارد، ترکیب شده است.
تصور بیتوجهی خانواده اسد به رنج مردم سوریه و رفتار غارتگرانه آنها، نارضایتی را فراتر از مخالفان همیشگی اسد گسترش داده و این حس به بخشهای مختلف جامعه سوریه، از جمله گروههایی از جامعه وفادار علوی، اقلیتی که اسد به آن تعلق دارد، نیز سرایت کرده است.
یازجی گفت: «بسیاری از افراد از اینکه پس از سالها وفاداری، اکنون در وضعیتی بدتر از قبل قرار دارند، خشمگین هستند.»
فساد و ناامیدی اکنون در بسیاری از نهادهای دولتی سوریه گسترش یافته است. کارمندان دولتی در حالی بر اداره کشوری نظارت میکنند که تقریباً هیچ بخشی از آن به درستی کار نمیکند.
با وجود تلاشهای اخیر برای حرفهایسازی ارتش، یازجی میگوید: «این تلاشها خیلی اندک و خیلی دیرهنگام بودند.» روحیه ارتشیان همچنان پایین باقی مانده است و سربازان تحت تأثیر سختیهایی چون خدمت اجباری و حذف یارانهها قرار گرفتهاند.
در یک نمونه نادر از انتقاد از رژیم در میان وفادارترین هواداران اسد(علویها)، یکی از علویان سوری گفت: «ما آمادهایم از روستاها و شهرهای خود محافظت کنیم، اما نمیدانم آیا علویها برای شهر حلب خواهند جنگید یا نه... رژیم دیگر دلیلی به ما نمیدهد که به حمایت از آن ادامه دهیم.»
تحلیلگران میگویند، این حس ناامیدی با بیمیلی آشکار رژیم برای سازش با مخالفانش، حتی در حالی که روسیه حامی آن تلاش کرده است اسد را به وارد شدن در یک روند سیاسی ترغیب کند، عمیقتر شده است.
فرصتی که اسد در تابستان امسال داشت
با این حال، تلاشها از سوی کشورهای عربی و برخی کشورهای اروپایی برای ازسرگیری ارتباط با اسد، پس از زلزله ویرانگری که در فوریه ۲۰۲۳ ترکیه و شمال سوریه را لرزاند، دوباره جان گرفته بود.
در ماه ژوئیه، ایتالیا سفارت خود را در دمشق بازگشایی کرد و به فهرست کشورهای کوچکتر اروپایی پیوست که روابط دیپلماتیک خود با سوریه را احیا کردهاند.
کشورهای عربی، از جمله برخی که در آغاز از شورشیان در زمان آغاز جنگ داخلی حمایت میکردند، نیز تلاش کردهاند اسد را از انزوا خارج کنند. این تلاشها با هدایت عربستان سعودی باعث شد سوریه سال گذشته برای اولین بار از سال ۲۰۱۱، به اتحادیه عرب بازگردد.
آنها امیدوار بودند از اسد امتیازاتی در زمینه مقابله با قاچاق مواد مخدر که باعث بیثباتی منطقه شده و ایجاد محیطی امن برای بازگشت پناهجویان بگیرند. اما دمشق در هر دو زمینه پیشرفت اندکی داشته است.
ترکیه، حامی اصلی گروههای مخالف سوری، نیز علاقه خود را به عادیسازی روابط با اسد نشان داد، اما این تلاش توسط اسد رد شد.
مقامات عراقی که امسال به گفتوگوهای میان دمشق و آنکارا کمک کردند، گفتند دولت اسد حاضر به ارائه هیچگونه امتیازی در مورد مسئله پناهجویان که یکی از مسائل حساس در سیاست داخلی ترکیه است، نشد.
در عوض، اسد به بمباران ادلب، منطقه تحت کنترل شورشیان، ادامه داد و هزاران نفر دیگر را به سمت مرز ترکیه، که حدود ۳ میلیون پناهجوی سوری را میزبانی میکند و نیروی نظامی در شمال سوریه مستقر کرده است، سوق داد.
تحلیلگران میگویند که ممکن است ترکیه بهصراحت حمله تحت رهبری هیئت تحریر الشام (HTS) را تأیید نکرده باشد، اما این حمله میتواند منافع آنکارا را تأمین کرده و احتمالاً به این کشور در مذاکرات آینده اهرم بیشتری بدهد.
مالک العبد، تحلیلگر سوری، گفت: «اسد از تابستان این فرصت را داشت که با رجب طیب اردوغان گفتوگو کند و طرحی را تدوین کند که بر اساس آن ترکیه عملاً یک منطقه نفوذ در شمال سوریه به دست آورد. او میتوانست این موضوع را به شکلی آبرومندانه و سیاسی مذاکره کند، اما از آن امتناع کرد.»
اسد همیشه امتیاز دادن را نشانه ضعف میداند، اما حمله HTS وابستگی او به روسیه، ایران و گروههای مرتبط با ایران و نقش برجسته قدرتهای خارجی در سوریه را برجسته کرده است.
اولین حضور عمومی اسد از زمان بروز بحران جدید، تنها زمانی رخ داد که وزیر امور خارجه ایران، عباس عراقچی، یکشنبه شب از دمشق بازدید کرد. روسیه، ایران و امارات متحده عربی قول دادهاند از رژیم حمایت کنند.
اما با تحت فشار قرار گرفتن اسد، ممکن است راهحل دیپلماتیک تنها راه خروج او باشد، اگرچه او سالها از پذیرش چنین راهحلی خودداری کرده است. العبد گفت: «اسد میتواند دوام بیاورد... اما در بلندمدت، هیچ راهی وجود ندارد که بتواند از تقسیم قدرت با مخالفان اجتناب کند، و این پایان رژیم خواهد بود.»
زمینهسازیها و پشتیبانیهای لیبرال دموکراسیهای غربی از تشکیل دولت اسرائیل و حمایتهای پیوسته و عملی از این دولت در اختلافاتش با فلسطینیها و کشورهای عرب در کنار حمایت لفظی از قطعنامههای منصفانه در اختلافات اعراب و اسرائیل و البته دلسوزیها و کمکهای انساندوستانه به فلسطینیها روالی قدیمی و همیشگی بوده است. با تشکیل دولت اسرائیل و آغاز این بحران حداقل ۸۰ ساله در خاورمیانه، لیبرال دموکراسیهای غربی اشک ترحمشان را برای فلسطینیها ریختند ولی دست اخوتشان را به اسرائیل دادند.
البته این حمایتها از یهودیان و کمک به بنیانگذاری دولت اسرائیل کم و بیش نیم قرن قبل از ۱۹۴۸ در اواخر قرن نوزدهم با تشکیل کنگره جهانی یهودیان در اتریش و بنیانگذاری صهیونیسم آغاز شده بود.
هنگامی که حدود دو هفته پیش دیوان بینالمللی کیفری لاهه حکم جلب نتانیاهو و وزیر دفاع مستعفیاش یوآو گالانت را صادر کرد، کشورهای غربی دچار مشکل مهمی شدند: ادامه حمایت از نتانیاهو یا گردن نهادن به رای دیوان کیفری بینالمللی که بیش از یک دهه است چون نگین حقوق بشر لیبرال دموکراسی در لاهه میدرخشد؟ درخششی که هر از چندی با صدور حکم بازداشت یک صاحب قدرت و جنایتکار حقوق بشری، نقش لیبرالدموکراسی را در پاسداشت حقوق انسانها و به محاکمه کشیدن جنایتکاران جنگی در هر کجا که باشند را به دنیا نشان میداد.
همانطور که نزدیک به دو سال پیش در مارس ۲۰۲۳ این دیوان بینالمللی حکم جلب ولادیمیر پوتین به خاطر تجاوز روسیه با اوکراین و کشتار بیرحمانه مردم این کشور را صادر کرد، حدود دو هفته پیش نیز بار دیگر با رای این دیوان علیه نتانیاهو و گالانت دنیا و افکار آزاده جهان امیدوار شدند که جنایات نتانیاهو و ارتش اسرائیل در غزه نیز بی کیفر نمیماند.
دولت فرانسه اما چهار روز پیش اعلام کرد که به نتانیاهو مصونیت سیاسی میدهد و سخنگوی دولت آلمان نیز اعلام کرد که اگر نتانیاهو به آلمان سفر کند بازداشت نخواهد شد. این درحالیست که فرانسه، آلمان و دیگر دولتهای غربی از صدور حکم بازداشت پوتین حمایت کامل کرده بودند. دولت فرانسه در آن زمان تاکید کرده بود که «هیچکس از دست قانون نمیتواند فرار کند». حمایت اخیر فرانسه و آلمان از نتانیاهو در برابر رای دیوان بینالمللی کیفری اما نشان داد که برخی میتوانند از دست قانون فرار کنند!
حمایت فرانسه و آلمان از نتانیاهو دهنکجی آشکار به یک نهاد معتبر و حقوق بشری است که خودشان از بنیانگذاران آن بودهاند. استثنا قائل شدن برای نتانیاهو بیاعتبار کردن این نهاد خوشنام بینالمللی و گل به خودی لیبرالدموکراسی است. استفاده ابزاری از حقوق بشر را در دستگاه سیاست خارجی کشورهای غربی قبلا بارها شاهد بودیم. اما استفاده ابزاری از رای نهادی حقوقی و مستقل که خود به آن اعتبار دادهاند را برای اولین بار شاهد هستیم.
جو بایدن گفته از رای دیوان بینالمللی کیفری لاهه شوکه شده و این رای علیه نتانیاهو و گالانت را ظالمانه خوانده است. او اما هیچگاه نگفته است که از کشته شدن بیش از ۵۰ هزار نفر که اکثرشان زنان و کودکان هستند شوکه شده یا اینکه کشتار گسترده مردم بیگناه غزه ظالمانه هست.
البته امریکا از امضاکنندگان منشور دیوان بینالمللی کیفری لاهه نیست و از نظر حقوقی خود را متعهد به احکام این دادگاه نمیداند. به دلیل نقش تاریخی این کشور در حمایت از دیکتاتوریها حداقل در گذشته، زندان گوانتانامو، و دیگر اعمال ضد حقوق بشری ارتش امریکا در مداخلاتشان در دیگر کشورها که بخشی از آن در اسناد ویکیلیکس منتشر شد، قابل فهم است که چرا امریکا عضوی دیوان بینالمللی کیفری لاهه نیست و در مورد اخیر نیز مخالف این رای است. اما اینکه فرانسه و آلمان که از ستونهای اصلی اتحادیه اروپا و لیبرالدموکراسی غربی هستند، چنین دوگانه با احکام صادره از سوی این دیوان برخورد میکنند، گویای بیاعتنایی آنها به حقوق بینالملل و حقوق بشر است وقتی که با سیاستهای دولتهایشان مغایر باشد.
جنگ غزه بالاخره روزی پایان خواهد یافت و اجساد زیر آوار مانده در ویرانههای غزه بر آن ۵۰ هزار نفری که تاکنون کشته شدهاند، اضافه خواهد شد. اما جای ضربهای که این برخوردهای دوگانه بر پیکر لیبرالدموکراسی غربی وارد کرده است در تاریخ خواهد ماند.
این سیاستهای دوگانه و دهنکجی به حقوق بینالملل، لیبرالدموکراسیها را در مقابل موج فزاینده راست افراطی در این کشورها و در برابر دولتهای ناقص حقوق بشر در سطح دنیا و بویژه منطقه خاورمیانه تضعیف خواهد کرد.
■ حمایت فرانسه و آلمان از نتانیاهو به معنای بیاعتبار کردن دیوان بینالمللی کیفری یا نقض اصول حقوق بشر نیست. این تصمیمات در واقع بخشی از پیچیدگیهای سیاست بینالمللی است که گاهی ضرورتهای دیپلماتیک و منافع بلندمدت ایجاب میکند رویکردی انعطافپذیرتر اتخاذ شود.
همچنین، مقایسه این تصمیم با حمایت از صدور حکم بازداشت پوتین ممکن است سادهسازی بیش از حد موضوع باشد، زیرا هر پرونده حقوقی و سیاسی شرایط خاص خود را دارد. فرانسه و آلمان، به عنوان بازیگران کلیدی در عرصه بینالمللی، ممکن است این تصمیم را برای جلوگیری از تنشهای بیشتر در منطقه یا حفظ زمینههای گفتوگو و صلح گرفته باشند. در نتیجه، به جای تفسیر این اقدامات به عنوان تناقض یا ابزارسازی، باید آنها را در چارچوب واقعیتهای پیچیده سیاست جهانی تحلیل کرد.
کامی صمدی
■ اصل نکته اتفاقا احترام به رای دادگاه یا دیوان کیفری است، که رعایت نشده است. بقیه توجیه سیاستمدارانه است که ربطی به رای قوه مستقل قضائیه ندارد، چنانکه شما نیز همینکار را کردهاید. گردن نهادن به رای قوه قضائیه مستقل، آن هم در امر مهم جنایت علیه بشریت، افتخار لیبرال دموکراسیها در مقایسه با نظامهای بسته بوده است. اینکه این امر مهم را به یک دادگاه بینالمللی سپردهاند، نشانه اهمیت و خطیر بودن موضوع بوده است. حتی اینکه فرانسوا میتران انیس نقاش را پس از مدتی تحت عنوان «دلایل حکومتی»Reson d’etat آزاد میکند در چهارچوب قوانین فرانسه و اختیارات رئیس جمهور برای آزادی گروگانهای خودی، قابل درک است. گردن ننهادن به رای دیوان کیفری لاهه در پس زمینه کشتار مردم غزه، برای لیبرال دموکراسی چیزی جز بیاعتبار کردن حقوق بینالملل و ذبح آن برای دفاع از نتانیاهو نیست. در اینجا برعکس باج دادن برای آزادی گروگانهای خودی نیز مطرح نیست. آیا به این نکته توجه کردهاید که امریکا نیز هر بار که رای علیه اسرائیل در شورای امنیت سازمان ملل را وتو میکند یا به قطعنامههای مجمع عمومی این سازمان علیه اسرائیل رای منفی میدهد، از همین استدلال یا در حقیقت توجیه شما استفاده میکند؟
با احترام/ حمید فرخنده
■ آقای فرخنده عزیز.
با شما کاملأ موافقم که جای ضربهای که این رای دیوان بینالمللی کیفری لاهه بر پیکر لیبرالدموکراسی غربی وارد کرده است در تاریخ خواهد ماند. اما شک دارم که این دیوان، موضوع «حق داشتن» و «ضعیف بودن» را به درستی از هم تفکیک کرده باشد. بعد از ۷ اکتبر که اخبار و تصاویر حمله حماس و گروگان گیری، در صدر اخبار بود، افکار عمومی به نفع اسراییل چرخید، چرا که اسراییل در یک موقعیت ضعف و ستمدیدگی قرار گرفته بود. اما به مرور ورق برگشت. توجه شود که در ماههای بعد، اگر دهها هزار اسراییلی خانههای خود را ترک نمیکردند و یا به پناهگاههای امن نمیرفتند و قدرت خنثی سازی اکثر موشکها را در هوا نداشته و همچنان در «موقعیت ضعف و ستمدیدگی» باقی میماندند، زیر صدها موشکی که به سمت شهرهای اسراییل پرتاب شد نیز هزاران زخمی و کشته به جا میماند.
با احترام. رضا قنبری
■ اشتباهات لیبرال دمکراسی از خیلی وقت پیش آغاز شده، امروز آنها در شرایط کاملا دفاعی قرار دارند. روز به روز سنگری را از دست میدهند و چشمانداز خوبی در افق نمیبینند. با این حرف کوتاهی آنها در محکومیت جنایات خاور میانه توجیه نمیشود، اما کمی بهتر فهمیده میشود. شولتز و مکرون جایگاهی بسیار لغزنده دارند. گاهی در اتخاذ موضع تنازع بقا بیشتر نقش دارد تا اصول. باز تاکید میکنم که این دلیل توجیه نمیشود. باید اعتراف کرد که یکسال اخیر در خاورمیانه مرزهای ارزشی تا حدودی مخدوش شدند. یک دلیل آن دخالت جنایتگرانه و مخرب جمهوری اسلامی است که تبدیل به هیزم بیار راستهای افراطی شدند.
با حکم لاهه یا بدون آن، متاسفانه، نام نتانیاهو به عنوان “قصاب غزه” در تاریخ ثبت خواهد شد. اما در جهتگیریها و نتیجهگیریهای نهایی نباید شتابزده بود. در دوران مغشوش و “آب گلآلود” کنونی رعایت اعتدال و دور نگری را پیشه کنیم.
یک نکته در مورد دادگاه لاهه: از دادگاه لاهه نه انتظار حکم سیاسی داریم و نه انتظار صدور روزانه حکم که وزن و تاثیر دادگاه را به تحلیل میبرد. اما بطور جدی توقع میرود که جنایت علیه زنان در ایران و افغانستان با نام بردن از سردمداران حکومتی آنها در دستور کار باشد. در جهان مردانه کنونی، جنایت علیه زنان اگر چه مهم تلقی میشود اما جنبه ثانوی دارد. آیندگان قضاوت متفاوتی خواهند دشت.
موفق باشید، پیروز
■ آقای قنبری عزیز،
کار هر دادگاهی از جمله دیوان بینالمللی کیفری رسیدگی به خلاف یا جنایت انجام شده است. حتی در جنگ نیز جنایت جنگی بخاطر پیشگیری از حمله دشمن قابل قبول نیست تا چه رسد در یک دادگاه. درمورد حملات ایران به اسرائیل نیز همه شواهد نشان میدهد که در هر دو حمله نشان دادن توانایی موشکی ایران بوده است و نه کشتار مردم اسرائیل به شیوه موشک زدن کور صدام به تهران برای کشتار هرچه بیشتر مردم. البته این بحث را به گمانم قبلا نیز داشتهایم و شما قانع نشدید.
پیروز گرامی،
چنانکه خود شما اشراف دارید مشکلات مکرون و شولتز قبل از هر چیز داخلی است. البته بخش خارجی آن نیز عمدتا سیاست این کشورها در قبال جنگ روسیه و اوکراین است. درمورد تضییق حقوق زنان در ایران و افغانستان و اصولا پایمال شدن حقوق بشر در هر کشوری نیز اگر به تعاریف رسمی و حقوقی «جنایت جنگی» یا «جنایت علیه بشریت» رجوع کنیم بهتر به درجهبندی آنها و اینکه چه مواردی شامل رسیدگی در دیوان بینالمللی کیفری میشوند یا نمیشوند پی میبریم. خود شما نیز البته اشاره کردهاید.
با احترام/ حمید فرخنده
■ آقای فرخنده عزیز. آری، این بحث را قبلا نیز داشتهایم و البته هر بار دقیقتر به آن پرداختهایم. شما نوشتهاید: «کار هر دادگاهی از جمله دیوان بینالمللی کیفری رسیدگی به خلاف یا جنایت انجام شده است». یعنی میفرمایید «قصد جنایت»، کیفری ندارد؟! یعنی اگر در خیابان کسی با چاقو به من حملهور شد و من با یک ضربه به مچ دست او، چاقو را از دستش پراندم و ضمن آن مچ دست طرف شکست، من مجرم هستم که مچ دست او را شکستهام و او بیتقصیر؟! من با عقل سلیم عادی خودم مسئله را پیچیدهتر میدانم. شاید کسی از خوانندگان که تخصص علم حقوق دارد بتواند موضوع را روشنتر کند.
با احترام. رضا قنبری
■ آقای قنبری عزیز، یکی مسائل مهم در حقوق اصل تناسب میان جرم و کیفر یا میان کاربرد خشونت و میزان واکنش دفاعی در است. شما حق دفاع از خود دارید، اما اگر فرد مهاجم را مورد ضرب و شتم قرار دهید و یا بکشید دادگاه شما را بیشتر از فرد مهاجم مقصر میشناسد، چرا که در واکنش از اصل تناسب واکنش و از محدوده عمل دفاع از خود خارج شدهای. و دادگاه شما به جرم ضرب و شتم یا اگر طرف را بکشید حداقل به قتل غیرعمد محکوم میکند. برای دفاع از خود یا در واکنش به کشته شدن ۱۲۰۰ نفر بیش از ۵۰ هزار نفر که اکثرشان نیز زنان و کودکان بیگناه هستند را نمیکشند. البته برآورد میشود هزاران نفر نیز هنوز زیر آوار در ویرانههای غزه هستند که هنوز اجسادشان بیرون آورده نشده و بر آمار کشتهشدهها خواهد افزود. کاری که اسرائیل انجام داده حتی از عدم تناسب واکنش حقوقی و جنگی هم بسیار فراتر رفته و به «جنایت جنگی» تبدیل شده است.
با احترام/ حمید فرخنده
فساد ساختاری در ایران هنوز دارای جنبههای ناشناخته بسیاری است که دلیل بسیاری از ناترازیهای اقتصاد ایران مانند ناترازی بودجه، ناترازی سوخت، برق، صندقهای بازنشستگی، بانکی است. چه آنچه از فساد مشاهده و تجربه میشود، تنها بخش کوچکی از آن و به اصطلاح نوک کوه یخ است که از دریای فساد بیرون افتاده است. در اینجاست که بهکارگیری “نظریه” میتواند به آشکار شدن بخشهای دیگری از فساد کمک نموده گامی به پیش در کشف جنبههای ناپیدای فساد باشد.
“نظریه” در عرصه اقتصادی به مثابه گمانهای است که با تجربه پیشین تایید شده است بنابراین میتواند راهی برای کشف کشف جنبههای ناپیدای فساد در زمینه و زمانه و زندگی در شرایط دیگری باشد. از این روست که بررسی فساد ساختاری بر پایه نظریات داگلاس نورث (Douglas North) و رابرت فوگل (Robert Fogel) برندگان جایزه نوبل اقتصاد میتواند، راهکاری تکمیلی برای شناخت ساختار تودرتوی فساد در ایران باشد.
تحلیل ناترازیهای اقتصاد ایران و فساد ساختاری بر پایه نظریات داگلاس نورث (Douglas North) و رابرت فوگل (Robert Fogel) میتواند نشان دهد چگونه کاستی و سستی در نهادها و ساختارهای حکمرانی منجر به پایداری تنگناهای اقتصادی و فساد مدیریتی-مالی میشود.
بررسی فساد ساختاری ولایی ایران بر پایه نظریه نهادگرایی
بررسی فساد ساختاری رژیم ولایی ایران از منظر نهادگرایی نورث و فوگل (North &Fogel) میتواند بر مبنای تحلیل نقش نهادها در شکلدهی به رفتار اقتصادی و سیاسی بکارگرفته شود. نورث- فوگل نهادها را بهعنوان «قواعد بازی در یک جامعه یا نظام اقتصادی» تعریف میکند که به شکل رسمی (قوانین، مقررات) و غیررسمی (هنجارها، فرهنگ) بر تعاملات انسانی تأثیر میگذارند. این نهادها میتوانند فساد را تسهیل یا محدود کنند. برای بررسی ایران، میتوان این تحلیل را در چند سطح ارائه داد:
۱. تقسیمبندی نهادها بر اساس نظریه نهادگرایی
نهادهای رسمی: قوانینی که از طریق دولت و قانونگذاری ایجاد میشوند.
نهادهای غیررسمی: هنجارها، باورها، و ارزشهایی که در جامعه جاریاند.
سازمانها: بازیگرانی که در چارچوب این نهادها عمل میکنند (مثل سپاه، نهادهای مذهبی و شرکتهای شبهدولتی و خصولتی).
۲. ایجاد نهادهای رانتی بهعنوان زمینهساز فساد
توضیح: رژیم ولایی بر اساس مدلهای رانتیریسم اقتصادی عمل میکند، که در آن درآمدهای نفتی و سایر منابع اصلی کشور بهجای تامین مالی توسعه پایدار، برای حفظ وفاداری مقامات، سرسپردگان ولایی و تقویت باندهای قدرت و سازماندهی سرکوب نرم و سخت و صادرات گفتمان ولایی تخصیص مییابد.
ارتباط با نظریه نهادگرایی: نظریه نهادگرایی توضیح میدهد که در جوامع مبتنی بر نهادهای رانتی، نهادها به گونهای شکل میگیرند که دسترسی به منابع محدود باشد و بازیگران اصلی (الیگارشی) بر این منابع و چگونگی بکارگیری آن سیطره داشته باشند.
در ایران: نهادهایی مانند بنیاد مستضعفان، ستاد اجرایی فرمان امام، و سپاه پاسداران به بازیگران اصلی در کنترل منابع تبدیل شدهاند و فضای فسادزا را تقویت کردهاند.
۳. تعامل نهادهای رسمی و غیررسمی
تضاد نهادها: در رژیم ولایی، قوانین رسمی (مثل قانون اساسی و نظام مالیاتی) عملاً تحتالشعاع نهادهای غیررسمی (گفتمان ولایی مذهبی و ساختارهای موازی) قرار گرفتهاند. برای مثال نهادهای تحت سیطره رهبر ولایی، نظیر بنیاد مستضعفان، ستاد اجرایی فرمان امام و بنگاههای مربوط آستان قدس مشمول معافیت و بسیاری از موسسات خصولتی از فرصت فرار مالیاتی استفاده میکنند. از این رو این نهادهای غیررسمی و نهادهای وابسته به رهبر رفتارهای اقتصادی و سیاسی را هدایت میکنند، حتی اگر این رفتارها در تضاد با نهادهای رسمی باشند.
نتیجه: این تضاد منجر به کاهش شفافیت و تقویت فساد ساختاری میشود، زیرا نهادهای رسمی تحت سلطه نهادهای غیررسمی قرار دارند. بنابراین فساد نه تصادفی یا موردی بلکه درونزا و برنامه ریزی شده و مبتنی ساختار حکمرانی است.
۴. نقش نهادهای انحصاری و فسادزایی آنها
توضیح: بنا به نظریه نهادگرایی در جوامعی با سیطره نهادهای انحصاری نظیر نهادهای ولایی و مذهبی و حوزوی وابسته، بازیگران اصلی تمایل دارند قواعد را به سود خود تغییر دهند و دسترسی به منابع را برای دیگران محدود کنند. این سیطره بر قانون گذاری از مصادیق فساد ساختاری درونزا و نهادینه است.
در ایران: نهادهایی مانند سپاه پاسداران، موسسات خصولتی و بنیادهای مذهبی عملاً بر بخش عمدهای از اقتصاد سیطره دارند و شفافیت، پاسخگویی و رقابت را عملا حذف کردهاند. قراردادهای دولتی، پروژههای کلان و دسترسی به منابع نفتی و ارزی و تسهیلات بانکی معمولاً در اختیار گروههای نزدیک به هسته سخت قدرت قرار میگیرند، که این انحصارگرایی، فساد را به یک ویژگی ساختاری و درونزا و هنجار تبدیل کرده است.
۵. نبود نهادهای بازدارنده
توضیح: بر پایه نظریه نهادگرایی نهادها میتوانند با کاهش هزینههای نظارت و اجرای قانون، از فساد جلوگیری کنند. در ایران، کاستی و سستی نهادهای بازدارنده و آلودگی خود آنها به فساد به دلیل وابستگی آنها به ساختار قدرت مشهود است:
قوه قضاییه تحت کنترل مستقیم رهبر ولایی عمل میکند و کارآمدی و استقلال لازم را ندارد. همچنین سازمانهای نظارتی مانند دیوان محاسبات یا بازرسی کل کشور، اغلب در برابر نهادهای رانتی و گروههای قدرت ناکارآمد هستند.
نتیجه: این ضعف نهادی، نظارت بر عملکرد اقتصادی و سیاسی را کاهش داده و فساد را هنجاری و عادیسازی کرده است.
۶. اقتصاد غیررسمی و گسترش فساد
توضیح: بنا به نظریه نهادگرایی در جوامعی که نهادهای رسمی کارآمد نیستند، اقتصاد غیررسمی و تیره و تار گسترش مییابد و بر کل اقتصاد سیطره مییاببد. این امر فرصتهای فساد را وسیعا و عمیقا گسترش افزایش میدهد.
در ایران: اقتصاد زیرزمینی، قاچاق، و فعالیتهای غیرقانونی به دلیل نبود پاسخگویی، شفافیت و تحریمهای بینالمللی رشد یافته است. منابع مالی بهجای توسعه اقتصادی، به گروههای نیابتی و پروژههای نظامی اختصاص مییابد که نظارت بر آنها غیرممکن است.
۷. چرخه معیوب فساد و نهادهای ناکارآمد
توضیح: نظریه نهادگرایی بیان میکند که نهادهای ناکارآمد فساد را تقویت میکنند، و این فساد به نوبه خود نهادها را بیشتر دچار کاستی و سستی میکند.
در ایران: وابستگی مدیران، حوزویان، فرماندهان نهادهای امنیتی به رژیم برای دسترسی به منابع، منجر به تقویت شبکههای فساد شده است. در عین حال، همین فساد ساختاری کارکرد نهادها را دچار کاستی و سستی میکند و بدین ترتیب یک چرخه معیوب ایجاد شده است.
۸. راهکار بر اساس نظریه نهادگرایی
از منظر نهادگرایی گذار از نهادهای ناکارآمد به نهادهای کارآمد نیازمند تغییرات ساختاری حقوقی حقیقی بنیادین است. اما در ایران، این گذار با موانع جدی روبرو است چرا که مقامات حاکمیت و صاحبان قدرت علاقهای به اصلاح ندارند، زیرا فساد منبع اصلی بقای آنهاست. بنابراین ساختار گفتمان ولایی رژیم اجازه نمیدهد نهادهای مستقل و شفافساز ایجاد شوند. تحریمها و فشارهای خارجی به مثابله واکنش در مقابل ماجراجویی منطقهای بین المللی و تنشهای داخلی برون مرزی، نیز پاسخگویی، شفافیت و رقابت در عرصه اقتصاد رسمی را تضعیف،، و به اقتصاد تیره تار نهادهای فاسد ولایی را تقویت کردهاند.
جمعبندی
بر پایه نظریه نهادگرایی فساد ساختاری در ایران نتیجه نهادهای ناکارآمد، فقدان شفافیت و پاسخگویی، و تسلط روابط غیررسمی بر قواعد رسمی است. تا زمانی که این نهادها تغییر نکنند و قواعد رسمی و غیررسمی به سمت تقویت شفافیت، رقابت، و پاسخگویی سوق داده نشوند، فساد ساختاری ادامه خواهد داشت و مانعی جدی برای توسعه پایدار کشور باقی میماند.
درآمدهای نفتی و منابع ملی در ایران، به جای سرمایهگذاری در توسعه اقتصادی و زیرساختها، به نهادهای ولایی رانتی و افراد نزدیک به رهبر ولایی اختصاص مییابد. این وضعیت، باعث تقویت وابستگی اقتصادی به هسته سخت قدرت و تضعیف بخش خصوصی شده است. علاوه بر این، نبود شفافیت در تخصیص بودجه و رانت امتیازات اقتصادی، فضای رقابت سالم را از بین برده و فساد در قراردادها، مناقصات، و نظام بانکی را بهطور گسترده ترویج داده است.
از منظر نهادگرایی، قواعد غیررسمی مانند روابط خانوادگی، قبیلهای، و شبکههای نفوذ، نقش کلیدی در تقویت فساد دارند. در ایران، این قواعد در قالب انتصابهای مبتنی بر روابط شخصی و خانوادگی، ایجاد شبکههای الیگارشیک، و گسترش پدیده «درهای گردان» بین نهادهای دولتی و شبهدولتی مشاهده میشود. این امر، منجر به شکلگیری ساختاری شده که در آن، منافع ملی و عمومی به حاشیه رانده شده و اولویتها بر اساس منافع شخصی و گروهی رهبر و اطرافیانش تنظیم میشوند.
همچنین، بر پایه نهادگرایی تأکید میشود که قابلیت اجرای قوانین از عوامل کلیدی در کاهش فساد است. در ایران، قوانین اغلب با دخالت نهادهای هسته سخت قدرت و تفسیرهای گفتمان حاکم تحریف میشوند و قوه قضائیه، که وظیفه نظارت بر اجرای قوانین را دارد، بهعنوان ابزاری برای سرکوب مخالفان سیاسی و حفظ منافع نخبگان عمل میکند. این ضعف در اجرای قوانین، اعتماد عمومی را تضعیف کرده و فساد را در تمام سطوح نظام حکومتی و اجتماعی درونزا و نهادینه کرده است.
۳۰ آبان ۱۴۰۳
بحرانهای سیاسی و اجتماعی ایران در دهههای اخیر، زمینه را برای ضرورت شکلگیری یک آلترناتیو سیاسی قوی فراهم کرده است. با این حال، نبود اجماع نظری در میان اپوزیسیون ایران یکی از مهمترین دلایلی است که مانع تحقق این ضرورت شده است. تلفیقی از استبدادزدگی، خودبزرگبینی، نوعی شوونیسم ملی و عدم درک ظرفیتهای واقعی جامعه، شرایطی ایجاد کرده است که بهجای همگرایی نیروها، تفرقه و پراکندگی حاکم شود. این وضعیت، نه تنها فرصتهای تاریخی برای ایجاد یک تغییر اساسی را از بین میبرد، بلکه در نهایت به تقویت موقعیت جمهوری اسلامی نیز منجر میشود.
استبدادزدگی و سایههای آن در اپوزیسیون
یکی از مهمترین مشکلاتی که اپوزیسیون ایران با آن دستوپنجه نرم میکند، استبدادزدگی در تفکر و عمل است. بسیاری از جریانهای سیاسی مخالف، حتی در شرایط تبعید و مبارزه با نظامی استبدادی، خود از الگوهای رفتاری و فکری اقتدارگرایانه تبعیت میکنند. این رویکرد باعث میشود که اختلاف نظرهای طبیعی به جنگهای فرسایشی میان گروهها تبدیل شود و فضای همکاری و تعامل از بین برود. در چنین شرایطی، هر گروه خود را تنها منجی کشور میداند و حاضر به پذیرش دیدگاههای دیگران نیست.
این استبدادزدگی بهویژه در ساختارهای رهبری اپوزیسیون دیده میشود؛ جایی که بسیاری از رهبران، بهجای تمرکز بر منافع ملی، درگیر حفظ موقعیت شخصی خود هستند. این رفتارها نه تنها مانع از شکلگیری یک اجماع نظری میشود، بلکه اعتماد عمومی به اپوزیسیون را نیز خدشهدار میکند.
خودبزرگبینی و شوونیسم ملی: مانع اصلی اتحاد
یکی دیگر از چالشهای اساسی اپوزیسیون ایران، خودبزرگبینی و نوعی شوونیسم ملی است که در میان برخی از جریانهای سیاسی به چشم میخورد. این نگرش، به جای پذیرش تنوع فرهنگی، قومی و سیاسی ایران، بر یکسانسازی و برتری یک ایدئولوژی خاص تأکید میکند.
این تفکر نه تنها موجب بیاعتمادی اقلیتهای قومی و مذهبی به اپوزیسیون میشود، بلکه امکان ایجاد یک اتحاد گسترده و همهشمول را نیز از بین میبرد. در شرایطی که جمهوری اسلامی از تنوع، پراکندگی و چندگانگی جامعه ایران برای حفظ قدرت خود بهره میبرد، اپوزیسیونی که نتواند به این تنوع احترام بگذارد، عملاً قدرت رقابت با نظام حاکم را از دست میدهد.
عدم درک ظرفیتهای جامعه: شکاف میان مردم و اپوزیسیون
اپوزیسیون ایران در بسیاری از مواقع نتوانسته است ظرفیتهای واقعی جامعه ایران را بهدرستی درک کند. این امر باعث شده است که برنامهها و استراتژیهای اپوزیسیون با نیازها و اولویتهای جامعه همخوانی نداشته باشد. برای مثال، در حالی که مطالبات مردم در حوزههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به شدت افزایش یافته است، بسیاری از جریانهای اپوزیسیون همچنان بر مسائل ایدئولوژیک یا اختلافات تاریخی متمرکز هستند. این فاصله میان مردم و اپوزیسیون، فرصتی طلایی برای جمهوری اسلامی فراهم میکند تا خود را بهعنوان تنها گزینه موجود معرفی کند و از نارضایتیها به نفع خود بهرهبرداری کند.
فرصتهای از دست رفته و منافع جمهوری اسلامی
نبود یک اجماع نظری در میان اپوزیسیون، فرصتهای بسیاری را برای ایجاد تغییرات اساسی از بین برده است. اعتراضات گسترده در سالهای اخیر، از جنبش «سبز» تا جنبش «زن، زندگی، آزادی»، نشان دادهاند که جامعه ایران آماده تغییر است. با این حال، نبود لااقل یک آلترناتیو سیاسی قوی و قابل اعتماد، باعث شده است که این اعتراضات به یک نتیجه مشخص و پایدار نرسند. جمهوری اسلامی بهخوبی از این شکافها در میان اپوزیسیون بهره میبرد. نظام حاکم با تقویت تفرقه و ایجاد بیاعتمادی میان گروههای مختلف، توانسته است موقعیت خود را تثبیت کند و از تبدیل شدن اعتراضات به یک حرکت منسجم جلوگیری کند.
راهحلها و آینده اپوزیسیون
برای خروج از این بنبست سیاسی، اپوزیسیون ایران نیازمند یک بازنگری اساسی در رویکردها و استراتژیهای خود است. این بازنگری میتواند شامل موارد زیر باشد:
۱. پذیرش تنوع و احترام به تکثرگرایی: اپوزیسیون باید تنوع فرهنگی، قومی و سیاسی ایران را به رسمیت بشناسد و به جای تلاش برای یکسانسازی، به دنبال ایجاد یک اتحاد گسترده و چندجانبه باشد.
۲. تمرکز بر منافع ملی به جای رقابتهای شخصی: رهبران اپوزیسیون باید منافع شخصی و گروهی را کنار بگذارند و بر اهداف مشترک تمرکز کنند.
۳. برقراری ارتباط موثر با جامعه: برنامهها و استراتژیهای اپوزیسیون باید با نیازها و اولویتهای جامعه ایران همخوانی داشته باشد. این ارتباط میتواند از طریق گفتوگوی مستقیم با مردم و پذیرش انتقادات سازنده تقویت شود.
۴. ایجاد ساختارهای دموکراتیک در درون اپوزیسیون: تنها زمانی که اپوزیسیون خود به ارزشهای دموکراتیک متعهد باشد، میتواند اعتماد عمومی را جلب کند و به یک آلترناتیو سیاسی قوی تبدیل شود.
نتیجهگیری
اپوزیسیون ایران در شرایطی قرار دارد که میتواند نقش تعیینکنندهای در آینده کشور ایفا کند. اما این امر تنها در صورتی ممکن است که اختلافات کنار گذاشته شود و یک اجماع نظری در سپهر سیاسی آینده ایران در بستری منجسم، کارامد و متناسب با واقعیت های عینی جامعه شکل گیرد. در این سپهر سیاسی نباید صرفا به براندازی یا گذار از حکومت جمهوری اسلامی اکتفا شود، که هدف نهایی ایجاد جامعهای دموکرات، قانونمند و مرفه برای شهروندان است. در غیر این صورت، این پراکندگی همچنان به نفع جمهوری اسلامی خواهد بود و فرصتهای تغییر یکی پس از دیگری از دست خواهند رفت. اکنون زمان آن رسیده است که اپوزیسیون مسئولیت خود را بپذیرد و به جای رقابت، برای اتحاد و همکاری تلاش کند.
————————
* داوید پارسیان، متولد ایران، تحصیلات خود را در رشته علوم سیاسی، تاریخ معاصر، شرق شناسی و علم اطلاعات، ارتباطات و اسناد، در شهرهای گراتس و وین اتریش انجام داده و از سال ۱۹۹۲ در دانشگاه وین مشغول به کار است.
■ آقای پارسیان عزیز. نکاتی که مطرح کردید برای من قابلفهم هستند، اما شاید لازم باشد دقت نوشتار و بحث را بازهم بالاتر ببریم تا مسیر تبادلنظر سریعتر جلو برود. مثلأ در پایان مقاله خود نوشتهاید:«...به جای رقابت، برای اتحاد و همکاری تلاش کند». مگر «رقابت» بد است؟ ما باید از رقابت سالم استقبال کنیم و انتظار داشته باشیم که طرفداران هر فکر، در جذب هر چه بیشتر شهروندان به سمت خود با یکدیگر رقابت کنند.
باید شرایط «ائتلاف» را مهیا کنیم، به این ترتیب که هر گروهی در درون خود، موضعگیری پیرامون مسائل اساسی را جا انداخته باشد و به دنبال آن، مسائل را برای خود، «اصلی - فرعی» کرده باشد تا بتواند با دیگران وارد مذاکرات ائتلاف شود.
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان
مقدمه
به تازگی، دیدار چند نفر با رئیسجمهور، فرصت مغتنمی را برای ازسرگیری مجادلات پانایرانیستها و پانترکیستها فراهم ساخته است.[۱]
در یک سوی ماجرا، پانایرانیستها و ناسیونالیستهایی حضور دارند که مدعیاند، میهمانان رئیسجمهور در آن نشست، پانترکیستهای تجزیهطلب بودهاند و رئیسجمهور نمیبایست با ایشان دیدار میکرده است. متقابلاً پانترکیستها بههمراه چهرههایی که خود را نماینده سایر اقوام میدانند و در زمره معترضان به رویکردهای فارسیگرایانه در کشور بهشمار میروند، به دفاع از عملکرد رئیسجمهور برخاسته و او را تشویق به تجدید و تداوم این دیدارها میکنند.
در اینجا، در تأسی از آموزههای موریس باربیه، میکوشم تا نشان دهم که مدعیان هر دو سوی این منازعات، به یک اندازه، معارضان «مدرنیته سیاسی» قلمداد میشوند و دعاوی هر دوی ایشان، به یک اندازه پیشامدرن است.
مبانی تئوریک مدرنیته سیاسی
از منظر موریس باربیه، مدرنیته سیاسی تنها با دموکراسی و حاکمیت قانون بهدست نخواهد آمد. بلکه این گوهر گرانبها، حاصل جدایی «جامعه مدنی» از «دولت» است. تحقق این امر نیز در گرو انفکاک «فرد» به عنوان «شهروند» و «فرد» به عنوان «شخصیت حقیقی» است.[۲]
اما تعریف و تلقی جوامع از «ملت» نیز، از دیگر عوامل تعیینکننده در تحقق مدرنیته سیاسی یا تزلزل در شکلگیری آن هستند. جوامعی که تعریفی «قومی - فرهنگی» از خود دارند، به مدرنیته سیاسی دست نخواهند یافت. مدرنیته سیاسی مستلزم فرا رفتن و گذار از «ملت فرهنگی» به «ملت سیاسی» است.
«ملت فرهنگی» فرآورده طبیعت و تاریخ است و خود را با زبان، سنت، دین و تاریخ تعریف میکند. درحالیکه «ملت سیاسی» به اتکای اراده آزاد و خواست افراد در یک جامعه شکل میگیرد و خود را متکی به نوعی قرارداد اجتماعی میداند و بهعلاوه، زبانها، ادیان و مؤلفههای تاریخی، قومی و فرهنگی گوناگون را میپذیرد و در خود هضم میکند.
اعضای «ملت قومی فرهنگی»، هستی و هویتشان را از ملت دریافت میکنند و اعضای «ملت سیاسی»، هستی و هویتی مستقل از ملت دارند و خود هویتبخش به ملت هستند. به این اعتبار، باربیه توضیح میدهد که با قایق «ملت فرهنگی» نمیتوان به ساحل «مدرنیته سیاسی» رسید. برای این مقصود، باید سوار بر کشتی «ملت سیاسی» شد.
وضعیت مدرنیته سیاسی در جهان و ایران
اروپا در تجربه تاریخی خود، از ترکیب اجتماعی «امت مسیحی» گذر کرد و به ایستگاه میانی «ملت قومی – فرهنگی» رسید. از منظر تاریخی، هردر (Herder) و فیشته (Fichte) در آلمان، رِنِر (Renner) و باوئر (Bauer) در اتریش، و بارِس (Barres) و موراس (Maurras) در فرانسه، از جمله آموزگاران «ملت قومی - فرهنگی» در اروپا بودهاند؛ اما در قرن بیستم، آموزههای ایشان زمینههای لازم را برای تحقق ناسیونالیسم افراطی و فاشیسم در اروپا مهیا ساخت. اروپا پس از پشت سر گذاشتن تجربه تلخ فاشیسم، از ایستگاه میانی «ملت قومی – فرهنگی» گذر کرده و به ایستگاه «ملتهای سیاسی» رسیده است.
آمریکا برخلاف اروپا، از همان ابتدا بخت آن را داشت که یک «ملت سیاسی» شود. اما خارج از تجربه اروپا و آمریکا، کشورهای توسعه یافتهای مانند هند، ترکیه، ژاپن و اسرائیل، همچنان توان چنین تحولی را ندارند و به مدرنیته سیاسی دست نیافتهاند.
ایران پس از انقلاب ۵۷، در یک پسروی آشکار، از ترکیب اجتماعی «ملت قومی – فرهنگی» افول کرده و مدتی مبدل به «امت اسلامی» شد. اکنون از «امت اسلامی» بودن فاصله گرفته است و بیم آن میرود که به جای حرکت به سوی «ملت سیاسی»، دوباره به یک «ملت قومی – فرهنگی» بدل شود. طی چهار و نیم دهه گذشته، افراط جمهوری اسلامی در تقابل با نمادها، نشانهها و باورهای ملی (یعنی همان مؤلفههای قومی و فرهنگی نظیر زبان، تاریخ و سنت)، سرچشمه ظهور نوعی تفریط در دفاع از همان مؤلفهها شده است. اما وطنپرستی واقعی، افتادن در دام آن تفریط نیست.
در اینکه اساساً ملتهایی نظیر هند، ژاپن و ایران، قادر باشند با توجه به پیشینه تاریخی خود به مدرنیته سیاسی دست پیدا کنند تردیدهایی وجود دارد. اما لااقل باید آگاه باشند که «ملت قومی – فرهنگی»، سرمنزل مقصودشان نیست.
دلایل ناکامی «ملت قومی – فرهنگی»
چرا یک «ملت قومی – فرهنگی» نمیتواند خود را به ساحل «مدرنیته سیاسی» برساند؟
۱) «ملت قومی – فرهنگی»، اجازه شکلگیری به یک «جامعه مدنی مدرن» را نمیدهد. در یک ملت قومی – فرهنگی، افراد، هستی و هویتشان را از ملت دریافت میکنند و ملت مقدم بر فرد است. چرا که این مؤلفههای قومی – فرهنگی ملت (نظیر زبان، دین، سنت و تاریخ) هستند که هویت افراد را متعین میکنند. در نتیجه، فرد ماهیتی مستقل از ملت ندارد یا ماهیتی بسیار کمرنگ دارد. در حالیکه ظهور مدرنیته سیاسی مشروط به پیدایش «فرد مستقل» و «جامعه مدنی» است.
۲) افزون بر آنچه سخن رفت، «ملت قومی – فرهنگی»، اجازه شکلگیری به «دولت مدرن» را نیز نمیدهد و تنها قادر است تا یک دولت پیشمدرن را در ذیل خود تحمل کند. دولت برخاسته از یک «ملت قومی – فرهنگی» ناگزیر است تا مجری منویات اکثریت اعضای قومی – فرهنگی خودش باشد. در صورتی که «دولت مدرن» در تعامل با «جامعه مدنی مدرن» متبلور میشود و عناصر تشکیلدهنده یک «جامعه مدنی مدرن»، افراد مستقل هستند.
۳) «ملت قومی – فرهنگی» بستر و محملی برای ایجاد تعارضات درونی است. انتخاب مؤلفههای فرهنگی، مثلاً «زبان» یا «دین» به عنوان شناسه و شاخص یک «ملت» و عنصر وحدتبخش آن، همواره مخالفان و معترضانی خواهد داشت. دیگرانی هم هستند که «زبان» یا «دینِ» متفاوتی را محترم میشمارند. آن دیگران، نمیتوانند بپذیرند که «زبان» یا «دین»شان، هیچ نقش و اهمیتی در «هویت ملی»شان ندارد. در چنین جامعهای، مؤلفههای «زبان» یا «دین»، به جای اینکه عناصر وحدتبخش باشند، مبدل به عناصری میشوند که سرچشمه تفرقه و اختلاف است و در آینده، به سلسلهای از منازعات بیپایان دامن خواهد زد.
۴) یک دولت پیشامدرن در ذیل یک «ملت قومی – فرهنگی»، غالباً قادر به حل و فصل تعارضات درونی جامعه نیست. چرا که خود نماینده بخشی از اعضای قومی – فرهنگی جامعه است؛ نه نماینده تمامی اعضای آن جامعه. اما «ملت سیاسی» با اتکا به تعریف خود، از این توانایی برخوردار است که تعارضات درونی را برطرف میسازد. چرا که عوامل پیوند یا گسست اعضای «ملت سیاسی»، از جنس مؤلفههای قومی - فرهنگی نیستند. شناسههای «فرد» به عنوان یکی از اعضای یک «ملت سیاسی»، منافع مشترک و توافق (یا همان قرارداد) اجتماعی است. در این نوع «ملت»، آرمانهای مشترک برخاسته از برآیند مطالبات فردی است و در اقلیت بودن یک گروه دینی، زبانی یا قومی، نوعی محرومیت، طردشدگی یا انفعال بهشمار نمیرود. در واقع، «اقلیت دینی» یا «اقلیت زبانی» بودن یا نبودن در عرصه سیاسی، بحثی خارج از دستور است.
۵) ملتهای قومی فرهنگی خونبنیاد (Jus sanguinis) هستند. برای اینکه شهروند این کشورها باشید، باید پدر و مادری اهل آن کشور داشته باشید. در نقطه مقابل، شهروند بودن در ملتهای سیاسی، خاکبنیاد (Jus soli) است. در چنین کشورهایی، هشتمین فرزند یک خانواده مسلمان مهاجر پاکستانی به نام صادق امان خان (Sadiq Aman Khan)، میتواند شهردار لندن باشد. درحالیکه یکی از افتخارات دولت پزشکیان آن است که پس از چهار و نیم دهه، موفق شده تا یک اهل سنت به نام عبدالرحیم حسینزاده را در دولت خود به خدمت بگیرد. به بیان دیگر، حتا داشتن پدر و مادری ایرانی نیز کفایت نمیکند و بلوچ بودن یا سنی بودن، یک محدودیت حساب میشود. مبرهن است که صادق امان خان یکی از اعضای ملت سیاسی بریتانیاست و عبدالرحیم حسینزاده شهروند ملت قومی فرهنگی ایران.
۶) ملتهای قومی فرهنگی بستر مناسبی برای شکلگیری حکومتهای دینی هستند. اسرائیل و ایران، نمونههایی از نوع این جوامع هستند. به تعریف باربیه، دولت اسرائیل، دولت قوم یهود است و به رغم دموکراتیک بودنش دولتی مدرن محسوب نمیشود، چرا که «این دولت با خصلت یهودیاش، یعنی با شالوده قومی و دینیاش تعریف میشود.» در مقام مقایسه، سطح دموکراسی در ایران پائینتر و حکومت نیز دینیتر است. به عنوان نمونه در هر دو کشور، صرفاً ازدواج دینی رایج است و ازدواج مدنی، جایگاهی در جامعه ندارد.[۳]
۷) برخی از متفکران یا سخنوران، دلنگران وجود تمایلات جداییطلبانه در کشور هستند. اما راهکار ایشان برای مقابله با این دلنگرانی، انکار وجود تبعیضهای قومی یا تبعیضهای مرکز-پیرامون و همزمان، پایفشاری بر مؤلفههای قومی و فرهنگی از نوع پانایرانیستی است. اما مشکل اینجاست که تأکید بر اهمیت آن مؤلفهها، اعم از زبان، دین، تاریخ و سنت از سوی یک طرف، حساسیتهای طرفهای دیگر را برمیانگیزد و «اهداف سیاسی مشترک» جای خود را به صفبندیهای قومی و فرهنگی میدهد. آنچنانکه در جای دیگری نوشته بودم که ریچارد کاتم، توضیح میدهد که در دوره پهلوی اول، شکلگیری چهار جنبش جداییخواهانه در گیلان، خراسان، خوزستان و آذربایجان، بیارتباط با افزایش ناسیونالیسم ملی در مرکز نبود. چرا که تعلق به قوم میتواند بر تعلق به ملت سیاسی بچربد.[۴]
۸) «ملت قومی – فرهنگی» غالباً تمرکزگراست و «دولت مدرن» غالباً ساختاری مبتنی بر سطح بالایی از تمرکززدایی را دارد. آنچنانکه در جای دیگری نوشتهام، این تمرکززدایی در هفت حوزه (۱) مالی، (۲) اداری، (۳) سیاسی، (۴) حقوقی، (۵) محیطزیستی، (۶) آموزشی و (۷) بازاری متحقق میشوند و حکمرانی غیرمتمرکز، یکی از شاخصهای توسعه به حساب میآید. ایده انتقال پایتخت (یا بخشی از آن) از تهران به شیراز را، باید کوششی برای حل بحران تمرکز در تهران به روشی پیشامدرن بهشمار آورد. روشن است که غیرمتمرکز کردن «مکان» به جای غیرمتمرکز کردن «ساختار»، نهتنها چارهساز نیست، بلکه میتواند بحرانهای پیشبینینشده دیگری را رقم بزند، اما به خدمت گرفتن این روشهای پیشامدرن، مقبولیت بیشتری برای یک «ملت قومی – فرهنگی» دارد.
جمعبندی
به این اعتبار، آن جریانهای فکری و سیاسی که با تأکید بر پانایرانیسم و ناسیونالیسم، منکر مطالبات طرف دیگر این منازعه هستند و گمان میکنند که قادرند تا با هیاهو مسئله را حل کنند، بر خطا هستند. این مجادلات، نوک کوه یخی است که بخش اعظم آن، فعلاً از دیدهها پنهان است و در آیندهای نه چندان دور، وجوه بحرانی آن هویدا خواهد شد.
جامعه ایرانی ممکن است همچون جوامع غیر اروپایی نظیر ژاپن، هند و ترکیه،[۵] راه درازی برای دستیابی به مدرنیته سیاسی داشته باشد، اما دستِکم باید از مقصد صحیح آگاه باشد و بداند که چاره کار ما، فرا رفتن و گذار از «ملت قومی – فرهنگی» و کوشش برای شکل دادن یک «ملت سیاسی» است.
—————————————
[۱] ماجرا از این قرار است که عدهای در ساختمان پاستور با پزشکیان دیدار میکنند و عکس یادگاری میگیرند و در میان ایشان، فردی به نام یونس زارعیان معروف به تبریزلی حضور داشته است. سپس عدهای از هر قسم، از نماینده پیشن مجلس گرفته تا برخی اساتید دانشگاه، زبان به شکایت میگشایند و نسبت به بحران «تجزیهطلبی» در کشور اظهار نگرانی میکنند. به عنوان نمونه، منصور حقیقتپور، نماینده پیشین مجلس در شبکه اجتماعی ایکس و با هشتک تجزیهطلب، در نقد این دیدار نوشته است: «اقای پزشکیان، یونس تبریزلی را میشناسید؟! که با ایشان جلسه تشکیل میدهید... اگر میشناسید واقعاً برای شما متاسفم اگر نمیشناسید کسانی که در دفتر شما این جلسه را تشکیل دادند را عزل کنید.»
[۲] باربیه، موریس (۱۴۰۲)؛ مدرنیته سیاسی، برگردان عبدالوهاب احمدی، نشر آگه.
[۳] یکی از مفاهیم مورد علاقه مدافعان «ملت قومی – فرهنگی» در ایران، مفهوم «فره ایزدی» شاهان باستانی است. در آثار اوستایی آمده است که فره ایزدی، «فروغی است ایزدی که به دل هرکه بتابد، از همگنان برتری یابد. از پرتو این فروغ است که شخص به پادشاهی میرسد، شایسته تاج و تخت میشود، آسایشگستر و دادگر و همواره کامیاب و پیروزمند میشود.» به زبان ساده، پادشاهان ایران باستان، خود را نماینده یزدان بر روی زمین معرفی میکردند؛ آموزههایی که به مستبدانهترین حکومت دینی در دوره ساسانیان انجامید.
[۴] اتفاق، شهرام (۲۰۲۴)؛ چهارخوانش از طباطبایی، انتشارات ایران آکادیما، ص ۳۳۸.
[۵] به عنوان نمونه، ژاپن معاصر نیز با مدرنیته سیاسی فاصله زیادی دارد و به توصیف یک اقتصاددان ژاپنی به نام کاواهامی ها جی می، «در ژاپن، حاکمیت دولت موهبتی آسمانی شمرده میشود و فرد حقوق خود را از دولت ناشی میداند. دولت به این شرط که افراد در خدمت هدفهایش درآیند حقوق محدودی به آنان وامیگذارد. بدینسان، حقوق فردی همواره ابزاری در دست دولت است و نباید به سود فرد بهکار گرفته شود.» به توصیف باربیه، دولت ژاپن در سیطره یک مثلث قدرت متشکل از (الف) سیاسمتداران حزب ال.دی.پی، (ب) کارگزاران بلندپایه دولتی و (ج) مدیران برخی از شرکتهای خصوصی هستند. این مثلث قدرت، مسبب کاهش قدرت یا بیاثر کردن نقش هیئت دولت و مجلس نمایندگان (دییِت Diete) بودهاند.
■ جناب شهرام اتفاق، مطلب بسیار پُر بارتان بار دیگر لزوم بررسی وقایع و امور در ایران را از منظر دولت/ دین/ فرهنگ روشن میکند. آیا ممکن است در مورد این نکته؛ “مدرنیته سیاسی تنها با دموکراسی و حاکمیت قانون بهدست نخواهد آمد. بلکه این گوهر گرانبها، حاصل جدایی «جامعه مدنی» از «دولت» است. تحقق این امر نیز در گرو انفکاک «فرد» به عنوان «شهروند» و «فرد» به عنوان «شخصیت حقیقی» است” بیشتر توضیح بدید؟
مؤلفههای این انفکاک کدام هستند؟ چرا در ایران محقق نشده؟ آیا امکان تحقق در ایران هست، تحت چه شرایطی و چه ملزوماتی؟
با سپاس مجید، آلمان
■ با سلام و احترام. دیدگاه نویسنده در مورد ایجاد ملت سیاسی و تشکیل آن مبهم است. اعلام مواضع گروهای سیاسی و اسامی اشخاص را نمیتوان فقط به عنوان فکتهای موجود در جامعه متکثر ایرانی مورد اتکا قرار داد. حداقل فهم من از مفهوم ملت سیاسی؛ یکسان سازی فرهنگی، سیاسی، زبانی از جامعه متکثر چند زبانه و چند فرهنگی ایران است که با وجود بیش از یک صد سال از پیدایش به اصطلاح دولت مدرن و علیرغم همه سیاستهای یکسانسازی و غارت چه به طریق نرم افزاری و چه شیوههای سرکوب سخت افزاری مقاومت میکند و پیگیر مطالبات خویش به عناوین و شیوههای مختلف است.
بهتر این بود نویسنده محترم مقاله ابتدا فکتهای موجود در جامعه ایران را اعم از اقوام تشکیل دهنده آن، زبان آن، جغرافیای سیاسی آن، و حتی منابع زیر زمینی و سطحی آن و همچنین ذکر نام گروههایی که بیشترین استفاده را تا به حال از آن بردهاند و هم چنین در کدام مناطق بیشترین استفاده و انباشت ثروت و منزلت فرهنگی را از زمان پیدایش نفت و سلسله پهلوی از آن کردهاند را بر روی صفحه مانیتور تایپ میکردند و بعد دنبال چاره کار جهت حفظ و نگه داشتن تمامیت ارضی و سرزمینی و ایجاد یک ملت سیاسی میشدند. فقط با شناخت کامل مسئله میتوان به راه حل درست، منطقی و منصفانهای رسید. را ه حلها در خود شناخت کامل مسئله نهفته است. پاینده باشید!
رودین
■ مجید عزیز؛ شرح مبسوط این نظریات را در سلسله جلساتی بررسی کردهایم. برای دسترسی به فایلهای صوتی مربوطه، لطفاً به نشانی زیر مراجعه بفرمایید: https://t.me/ArchiveOfLiberalism/560
اتفاق
■ رودین عزیز؛ این «ملتهای قومی – فرهنگی» هستند که نسبت به یکسان سازی، ادغام یا مستحیل کردن هویتهای قومی دیگر در درون خودشان اقدام میکنند یا از آن منتفع میشوند. چرا که شاخص و شناسه ایشان، مولفههای قومی – فرهنگی (نظیر زبان، دین، سنت و تاریخ) است. به همین سبب نیز بستر و محمل مناسبی برای رقابتهای دائمی درباره زبانها، ادیان، سنتها و غیره درون خودشان هستند.
تکثرگرایی واقعی تنها در درون یک «ملت سیاسی» قابل دستیابی است. چرا که «ملت سیاسی» داعیه قومی – فرهنگی ندارد. دلمشغولی یک «ملت سیاسی»، منافع، اهداف و توافقات سیاسی مشترک است و کاری به زبان و دین و سایر ویژگی های قومی – فرهنگی اعضای خود ندارند. به سخن دیگر، مولفه های قومی – فرهنگی (نظیر زبان، دین، سنت و تاریخ) موضوعاتی خارج از گفتمان سیاسی یک «ملت سیاسی» است.
به نظر موریس باربیه، مدرنتیه سیاسی خارج تجربه غرب، حاصل نشده است و حتا هند، ژاپن، به عنوان کشورهایی با کارنامه درخشان در توسعه و دموکراسی، به مدرنیته سیاسی دست نیافتهاند. در مورد کشوری مثل ایران، دستیابی به مدرنیته سیاسی بسی دشوارتر مینماید. چرا که جامعه ما در واکنش به افراط های ۴۵ سال گذشته، استعداد زیادی برای درغلطیدن به تفریط دارد. اگر این تفریط با محوریت مؤلفههای قومی – فرهنگی شامل زبان، سنت، تاریخ و ادیانی که تا کنون محدود شده بودند، رخ بدهد، سبب خواهد شد تا آتش ناسیونالیسم افراطی مرکزگزایانه در یک سو و مطالبات قومی با گرایش گریز از مرکز در سوی دیگر، شعلهور شوند.
برای جامعه ما، فاصله گرفتن از «ملت قومی – فرهنگی» کار آسانی نیست. اما دست کم روشنفکران و نخبگان جامعه باید بدانند که با قایق «ملت قومی – فرهنگی» به ساحل نخواند رسید. بنابراین، اینکه در گذشته، چه کسی در منازعات قومی – فرهنگی مقصر بوده است، و ترکیب اقوام چگونه است و مواردی از این دست، مسالهای ثانوی در بحث ما به شمار میرود.
اتفاق
■ آقای اتفاق عزیز. مقاله شما کوتاه اما بسیار جالب بود که برای شروع بحث و تفکر پیرامون موضوع فدرالیسم بسیار مفید است. با شما همعقیدهام که تکثرگرایی واقعی تنها در درون یک «ملت سیاسی» قابل دستیابی است. در ضمن با لینک تلگرام سلسله جلسات بررسی کتب (جلسات کتابخوانی) آشنا شدم. کار شما بسیار اساسی است.
موفق باشید. رضا قنبری. آلمان
■ آقای اتفاق عزیز، یکی از کاربران فیسبوک زیر مقاله شما که من بازنشر کرده بودم نکاتی در نقد این مقاله نوشته است که در اینجا میگذارم تا دیگر خوانندگان نیز از نقد و پاسخ شما بهره ببرند:
ناسیونالیسم بهعنوان یک نیروی هویتی ممکن است پایهای برای توسعه نهادهای مدرن فراهم کند، به شرطی که بتواند خود را با ارزشهای دموکراتیک و تکثرگرا سازگار کند. در این روایت، «ملت قومی فرهنگی» صرفاً نقطه آغاز است که میتواند بهتدریج به یک «ملت سیاسی» تکامل یابد. بنابراین، رد کامل «پان»ها بهعنوان عاملی ضد مدرنیته ممکن است سادهانگارانه باشد، زیرا تجربه تاریخی بسیاری از جوامع نشان میدهد که هویت قومی یا فرهنگی میتواند نقش مثبتی در توسعه سیاسی ایفا کند.
این تحلیل با نگاهی تقلیلگرایانه، تفاوت میان ملت فرهنگی و ملت سیاسی را بیش از حد ساده کرده و زمینههای پیچیده تاریخی و اجتماعی را نادیده میگیرد.
اولاً، ادعای اینکه ملت فرهنگی نمیتواند به مدرنیته سیاسی برسد، کلیگویی است. بسیاری از جوامع توانستهاند از درون یک چارچوب فرهنگی، ساختارهای سیاسی مدرن را توسعه دهند، بدون آنکه الزامی برای انکار هویتهای قومی و فرهنگیشان وجود داشته باشد.
ثانیاً، ایده استقلال کامل فرد از ملت در ملت سیاسی، اغراقآمیز است. حتی در جوامع سیاسی مدرن نیز، عناصر فرهنگی، زبانی و تاریخی تأثیر عمیقی بر هویت افراد دارند و هیچ قراردادی نمیتواند کاملاً این پیوندها را حذف کند.
در نهایت، پذیرش تنوع در ملت سیاسی اغلب بهصورت ایدهآل مطرح میشود، اما در عمل، بسیاری از این جوامع با چالشهای بزرگی در زمینه تبعیض قومی، زبانی و دینی مواجهاند. بنابراین، تقسیمبندی مطلق میان ملت فرهنگی و ملت سیاسی، نهتنها از واقعیتهای تاریخی فاصله دارد، بلکه ممکن است خود به نوعی ترویج یک دیدگاه قطبی بینجامد.
با تشکر از شما و دوستی که این نکات را مطرح کردهاند/ حمید فرخنده
■ حمید فرخنده عزیز
با بخشهایی از پیام آن دوست شما (کاربر فیسبوک) همنظر هستم و با بخشهایی از آن نیز همراه نیستم.
۱- جهان طی سدههای ۱۶۰۰ تا ۱۸۰۰ میلادی شاهد ظهور ملت-دولتهای جدید بوده است. به توصیف فوکویاما، شکلگیری ملتها در بسیاری از جوامع و از جمله در اروپا به ۴ طریق انجام شده است: (الف) جابجایی مرزها، (ب) حذف جبارانه و همگنسازی قومی، (ج) آسیمیلاسیون یا همگونسازی جبارانه فرهنگی و (د) تعدیل هویتهای موجود.
۲- سپس از قرن نوزدهم به بعد، رفته رفته سر و کله «دولتهای مدرن» و «ملتهای سیاسی» پیدا شده است. در طی اين دوره گذار، ملتهای قومی فرهنگی با اتکا به گرایشات ناسیونالیسم افراطی، مسبب خشونتها و جنگهای بزرگی بودهاند و خونهای بسیاری بر زمین ریخته شده است.
۳- از نظر فلسفی، ملت سیاسی یک «برساخته ذهنی» در چارچوب یک مرزبندی جغرافیایی است و در نقطه مقابل، ملت قومی فرهنگی، بر فهمی «ذاتباورانه یا اسنشیالیستی» استوار است. به همین سبب نیز، ملتهای قومی فرهنگی برای دفاع از هویت صلب خود، مستعد منازعه با درون و بیرون خودشان هستند. در حالیکه ملت سیاسی عنادی با اقوام، فرهنگها، ادیان و سنتهای همسایگان یا اعضای خودش ندارد. چون به «قرارداد اجتماعی» میان همه اعضای متکثر خودش اتکا دارد. این قرارداد اجتماعی صلب نیست. بلکه منعطف و قابل تغییر است.
۴- این ادعا که ملتهای قومی فرهنگی نیز توانستهاند تا به توسعه اقتصادی و سیاسی دست پیدا کنند. ادعای صحیحی است و چهار کشور هند، ژاپن، اسرائیل و ترکیه، شواهد عینی آن هستند. اما توسعه سیاسی آنها ناقص است و این نقص، توسعه اقتصادی و انسانی آنها را نیز با اختلال مواجه میکند. چرا که به مدرنیته سیاسی دست پیدا نکردهاند.
۵- ملت سیاسی بودن یا نبودن همچون سایر خصوصیات اجتماعی یا اقتصادی، یک پدیده باینری صفر یا یک (یا این یا آن) نیست. همچنان که هر کشوری از یک رتبه آزادی اقتصادی (economic freedom index) خاص و متفاوت برخودار است، ملت سیاسی بودن یا نبودن نیز قوت و ضعفهای خودش را دارد و مقدار تحقق آن همسان نیست.
۶- ملتهای سیاسی، اقوام و فرهنگها و ادیان و سنتهای اعضای خود را پاس میدارند. آنچنانکه چیناتاون (Chinatown) در درون ملت سیاسی آمریکا، به حیات اجتماعی و فرهنگی خود ادامه میدهد و نهتنها کسی مترصد مستحیل کردن آن نیست، بلکه به وجود آن به عنوان نقطه قوت ایالات متحده در پاسداری از تنوع فرهنگی افتخار میشود.
۷- روایت غالب و جا افتاده از ملت در جامعه ما، روایتی قومی فرهنگی بوده و این روایت با انبوهی از عواطف و احساسات ملی و قومی درهم آمیخته است و دل کندن از آن بسیار دشوار است. این وضعیت، کار را برای دستیابی به توسعه دشوار و دشوارتر خواهد ساخت.
اتفاق
■ ۱. تاریخنگاری و شکلگیری ملتها: برخلاف نظر نویسنده که ظهور ملت-دولتها را به چهار روش محدود میکند، باید توجه داشت که فرآیند شکلگیری ملتها پیچیدهتر از این است و نمیتوان آن را تنها به چهار شیوه جغرافیایی یا فرهنگی محدود کرد. ملتها در تاریخ به دلیل ترکیب عوامل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی گوناگون شکل گرفتهاند و این فرآیند نمیتواند تنها به این چهار روش کاهش یابد.
۲. ناسیونالیسم و خشونت: ناسیونالیسم افراطی میتواند مسبب خشونتها باشد، اما باید به این نکته توجه کرد که ناسیونالیسم همچنین میتواند به اتحاد ملی و حفظ هویت فرهنگی منجر شود. در بسیاری از موارد، این ایدهها برای مقابله با استعمار و ابرقدرتها به کار رفتهاند و نه تنها باعث جنگ نشدهاند، بلکه موجب بقا و استقلال ملتها شدهاند.
۳. ملتهای قومی فرهنگی و دولتهای مدرن: نویسنده تأکید دارد که ملتهای قومی فرهنگی مستعد منازعهاند، اما این دیدگاه نادرست است. بسیاری از ملتهای قومی فرهنگی با تنوعهای داخلی خود همزیستی داشتهاند و به رغم تفاوتها توانستهاند یک هویت مشترک بسازند. از سوی دیگر، دولتهای مدرن همواره در معرض بحرانهای هویتی و شکافهای داخلی بودهاند که به دلایل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ایجاد میشوند.
۴. توسعه اقتصادی و سیاسی ملتهای قومی فرهنگی: ادعای نویسنده مبنی بر اینکه توسعه سیاسی ملتهای قومی فرهنگی ناقص است، به سادگی قابل رد کردن نیست. بسیاری از ملتها که ویژگیهای قومی فرهنگی دارند، در مسیر توسعه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پیشرفتهای چشمگیری داشتهاند. همچنین، نگاه به توسعه بهعنوان یک فرآیند خطی و یکپارچه اشتباه است و باید این نکته را در نظر گرفت که توسعه، به ویژه در جوامع با تاریخ و فرهنگ غنی، میتواند به طرق مختلف صورت گیرد.
۵. قدرتهای ملتهای سیاسی در پاسداری از تنوع فرهنگی: در حالی که ملتهای سیاسی میتوانند به تنوع فرهنگی احترام بگذارند، باید یادآور شد که بسیاری از دولتهای مدرن با مشکلاتی در زمینه همگرایی فرهنگی و قومی مواجهاند. همچنین، در برخی کشورها، حتی در جوامع با تنوع فرهنگی بالا، فرآیند همسانسازی به شدت صورت میگیرد که منجر به حذف هویتهای فرهنگی و قومی میشود.
۶. روایت غالب در مورد ملت در جامعه ما: ادعای اینکه روایت قومی فرهنگی از ملت مانع توسعه است، یک نگاه یکجانبه است. در حقیقت، احترام به هویتهای قومی و فرهنگی میتواند موتور محرکهای برای توسعه باشد، بهویژه در جوامع چندفرهنگی که در آنها تنوع بهعنوان یک نقطه قوت دیده میشود. رسیدن به توسعه نیازمند پذیرش و احترام به این هویتهاست، نه حذف آنها.
کریم صمدی
■ با سلام و احترام. اگر مدرنیته سیاسی را به دگرگونی جوامع و نظامهای سیاسی از ساختارهای سنتی، اقتدارگرا و سلسله مراتبی به ساختارهای مدرن، موکراتیک و برابریخواهانه تعریف کنیم و ویژگیهای کلیدی آن را؛ سکولاریزاسیون /ناسیونالیسم /صنعتیسازی و سرمایهداری /حاکمیت قانون /حمایت از حقوق فردی /بوروکراتیزه کردن بدانیم واز آنجا که در مورد ایران ما، واحدهایی(به قول نویسنده محترم ) قومی_فرهنگی داریم و سوال اینجاست که چگونه با استفاده از متدلوژی چگونگی تشکیل یک دولت مدرن (نه کپی برداری) جامعه ایرانی را به سوی یک همزیستی مسالمتآمیز همراه با ویژگیهای جوامع مدرن سمت و سو دهیم و گفتمان خاص جامعه ایرانی مدرن را پیشنهاد کنیم. البته با توجه به بافت تاریخی فلات ایران و دو گانه تاریخی حاشیه و مرکز و تمام ویژگیهای ذکر شده آن موارد را به همه واحدها تعمیم دهیم.
متاسفانه تا به حال در تاریخ معاصر ما همیشه و شاید در آینده گروههای مرکز (dominate) چیرگی فرهنگی، سیاسی، و اقتصادی خود را بر سایر گروههای جامعهی ایران حفظ کردهاند و اکنون با اقدام به تئوریها جدید و ساخت گقتمانهای جدید و فرار به جلو این چیرگی را میخواهند تداوم بخشند و این مسئله منازعه اصلی است نه مطالبات گروههای حاشیه و اقلیتهای زبانی و فرهنگی..و فراموش نکنیم که عوارض همیشگی که با این سیاست ها همراه است شامل؛ ۱_ یکسان سازی فرهنگی: گسترش ارزش ها و نهادهای مدرن میتواند به محو فرهنگها و سنتهای محلی منجر شود ۲_ نابرابری و طرد.
مدرنیته می تواند نابرابری های اجتماعی و اقتصادی را به ویژه برای گروه های به حاشیه رانده شده تشدید کند.
پایدار باشید! / رودین
■ رودین گرامی
توجه شما به بحث حاضر، نشانگر درایت شماست و البته، بر حساسیت مسئله برای جامعه گواهی میدهد. گمان میکنم که پاسخ کلیه پرسشها و نکات مطرح شده، در همین صفحه آمده است و به نظر میرسد که طرح هر بحث جدیدی از سوی من، تکرار مکررات باشد.
اتفاق
■ کریم صمدی گرامی
طرح هر ادعایی، با استناد و ارجاع به دانشوران، صاحبنظران و متفکران مربوطه، به همراه ذکر شواهد و مصادیق عینی و تاریخی، به مخاطبان کمک میکند تا «پشتوانههای نظری» آن دعاوی را تشخیص بدهند. به همین سبب نیز گمان میکنم تا سودمندی و اثربخشی این گفتگو، در گرو کاربست چنین شیوهای از سوی همه ما باشد.
اتفاق
اخیر زمزمه افزایش قیمت سوخت و بویژه بنزین در رسانههای داخل ایران و از سوی مقامات حکومت مطرح شده است. مقامهای ایران دلایل گوناگونی از جمله کاهش کسر بودجه و جلوگیری از قاچاق سوخت یا پیامدهای زیست محیطی را به عنوان توجیه افزایش قیمت سوخت عنوان نمودهاند. بر پایه تجربه بین المللی و همچنین نظریههای اقتصادی، بالا بردن قیمت سوخت، هرچند ممکن است درآمد دولت را در کوتاهمدت افزایش دهد، اما نمیتواند بهطور پایدار کسر بودجه را درمان کند، زیرا عوامل ساختاری و ریشهای این تنگناها در اقتصاد ایران همچنان باقی میماند.
در تایید این ادعا، برای مثال جوزف استیگلیتز (Joseph Stiglitz 1943) اقتصاددان برنده جایزه نوبل و مشاور اقتصادی بیل کلینتون در آثار خود و بویژه (Globalization and Its Discontents) و (Whither Socialism?) و (The Price of Inequality) مدعی است که در کشورهایی که اقتصادشان به شدت به درآمدهای ناشی از فروش منابع طبیعی (مثل نفت) وابسته است، پیدایش فساد و رانتخواری به ناترازی ساختاری و کسر بودجه منجر شود.
او همچنین به این نکته اشاره میکند که برای کاهش کسری بودجه باید اصلاحات اساسی در نحوه تخصیص منابع و اصلاحات ساختاری در حاکمیت انجام شود و الا افزایش خدمات دولتی یا کالاها نمیتواند تنگناهای اقتصادی را به صورت بنیادی حل کند. داگلاس نورث (Douglas Nort) اقتصاد دان برنده جایزه نوبل نیز در چارچوب نظریه نهادها اشاره میکند که نهادهای ناکارآمد و رانتی، منابع مالی را بهجای استفاده در جهت توسعه، به فساد و منافع گروههای خاص رانتی منحرف میکنند.
فساد در تخصیص منابع و عدم کارایی حاکمیت و دولت ولایی از علل اصلی کسری بودجه است بنابراین حتی به فرض افزایش قیمت سوخت، کسر بودجه و پیامدهای ناشی از آن همچون افزایش پایه پولی یا نقدینگی، تورم و کاهش ارزش پول ملی اجتناب ناپذیر است. بنابراین کسر بودجه تنها به دلیل یارانه سوخت نیست. هزینههای نهادهای ولایی به شکل معافیت و فرار مالیاتی، نهادهای ناکارآمد، پروژههای غیرمولد، و سیاستهای خارجی پرهزینه نیز در ایجاد این تنگنا نقش اساسی تری دارند. بنابراین افزایش قیمت سوخت نمیتواند این مسائل را حل کند.
پیامدهای افزایش قیمت سوخت
افزایش قیمت سوخت در کوتاهمدت میتواند به افزایش درآمد دولت کمک کند، اما همزمان هزینههای آنرا هم بالا میبرد و بویژه در کشوری مانند ایران، که ساختار رانتی، فساد ساختاری و نهادی، و کاهش سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی وجود دارد، این سیاست پیامدهای منفی بسیاری به همراه دارد.
۱. بیتأثیری در ناترازی ساختاری بودجه
ناترازی بودجه ایران ناشی از تنگناهای ساختاری و نهادی مانند هزینههای غیرمولد و فساد نهادی ولایی و رانتی است. افزایش درآمد از محل سوخت، بدون اصلاح ساختار هزینهها، تنها مشکل را به تعویق میاندازد. نظریه محدودیتهای نهادی (Institutional Constraints Theory) توضیح میدهد که مشکلات ساختاری نیازمند اصلاحات بنیادین در نهادهای اقتصادی و سیاسی هستند، نه راهحلهای مقطعی نظیر افزایش قیمت سوخت چرا که این سیاست تنگناها را پنهان میکند و پیامدهای آنها را به تاخیر میاندازد.
۲. عدم تأثیر بر نهادهای غیرشفاف و موازی
بخش عمدهای از اقتصاد ایران، شامل بنیادها و نهادهای وابسته به رهبری ولایی، از درآمدهای مستقل و خارج از نظارت بودجهای بهره میبرند. افزایش قیمت سوخت بر این نهادها هیچ تأثیری ندارد و منابع حاصل همچنان به جبران هزینههای دولت رسمی محدود خواهد بود. نظریه دولت عمیق (Deep State Theory) توضیح میدهد که در نظامهایی با ساختار دوگانه، حتی اصلاحات اقتصادی همواره با مقاومت یا بیتأثیری در بخشهای غیرشفاف مواجه خواهند شد.
۳. تورم و افزایش هزینههای عمومی و کاهش ارزش پول ملی
افزایش قیمت سوخت منجر به افزایش همه هزینه تولید و توزیع کالاها و خدمات میشود که اثرات آن به سایر بخشهای اقتصاد منتقل میشود. این موضوع به تورم عمومی منجر شده و توان خرید مردم را کاهش میدهد. در پی آن ارزش پول ملی نیز کاهش مییابد. بدین ترتیب تورم وارداتی نیز افزایش مییابد. نظریه فشار هزینهای تورم (Cost-Push Inflation Theory) توضیح میدهد که افزایش قیمت یک نهاده کلیدی (مانند سوخت) میتواند به افزایش عمومی قیمتها در کل اقتصاد منجر شود. افرون بر این انتظار میرود در میان مدت، با افزایش تورم و در پی آن سقوط ارزش پول ملی، قاچاق سوخت ادامه یابد. چه با کاهش قیمت ریال در مقابل سایر ارزها، حتی اگر قیمت ریالی سوخت کاهش پیدا کند، قاچاق سوخت به کشورهای همجوار دارای مزیت خواهد بود.
۴. عدم شفافیت در تخصیص منابع حاصل از افزایش قیمت سوخت
اگر منابع حاصل از افزایش قیمت سوخت به صورت شفاف و هدفمند در حوزههایی مانند زیرساخت، آموزش، یا سلامت بازتوزیع نشوند، این سیاست تنها به افزایش درآمد دولت یا نهادهای رانتی وابسته به رهبر حاکمیت منجر خواهد شد، بدون آنکه سودی برای عموم مردم جامعه داشته باشد. بنا به نظریه اقتصاد رانتی در سیستمهایی با فساد ساختاری و نهادی، منابع مالی جدید به جای سرمایهگذاری مولد و بلند مدت، صرف نهادهای رانتی ولایی یا فعالیتهای غیرمولد میشود.
۵. تشدید نارضایتیهای اجتماعی و سیاسی و سقوط سرمایه اجتماعی
افزایش قیمت سوخت اغلب به اعتراضات گسترده اجتماعی منجر میشود، بهویژه در کشورهایی با اقتصاد شکننده یا اعتماد پایین به حاکمیت. اعتراضات آبان ۱۳۹۸ نمونهای از واکنشهای شدید اجتماعی به چنین سیاستی بود که بطور ناگهانی به افزایش قیمت سوخت انجامید. نظریه قرارداد اجتماعی (Social Contract Theory) بیان میکند که اگر مردم احساس کنند دولت منافع عمومی را تأمین نمیکند، مشروعیت آن کاهش یافته و اعتراضات افزایش مییابد.
۶. فشار اقتصادی بر طبقات متوسط و پایین
افزایش قیمت سوخت بهطور مستقیم هزینه حملونقل و انرژی را بالا میبرد و به افزایش قیمت همه کالاها و خدمات میانجامد در نتیجه به بالارفتن هزینههای زندگی و کاهش سطح آن منجر میشود. این فشار بیشتر بر اکثریت مردم یعنی طبقات کمدرآمد وارد میشود، زیرا نسبت بیشتری از درآمدشان را صرف نیازهای اساسی و کالاهایی میکنند که از افزایش قیمت انرژی و حملونقل تاثیر بسیاری میپذیرد. نظریه اقتصاد نابرابری (Stiglitz, The Price of Inequality) نشان میدهد که سیاستهایی که بار هزینه را بر دوش گروههای کمدرآمد میگذارند، نابرابری اقتصادی را تشدید کرده و سرمایه اعتماد اجتماعی عمومی به دولت - که ضامن اجرایی شدن هر قانون و سیاستی است- را کاهش میدهند.
جمعبندی
تجربه گذشته ایران و همچنین نظریههای پذیرفته شده اقتصادی تایید میکند، در نظام رانتی، منابع مالی اضافی که از سیاستهایی مانند افزایش قیمت سوخت به دست میآید، معمولاً به جای بهکارگیری در چارچوب خدمات پایه عمومی نظیر آموزش و پرورش و بهداشت و درمان و تامین اجتماعی و امور مولد بلند مدت، به سمت نهادهای ناپاسخگو و غیرشفاف هدایت میشود. چرا که در اقتصادهای رانتی، به دلیل ناپاسخگویی و نبود شفافیت مالی و نظارت بر درآمدها و هزینهها از سوی سازمانهای مردم نهاد جامعه مدنی و رسانهها وجود ندارد.
بنابراین منابع اضافی بهدستآمده از افزایش قیمت سوخت اغلب به نفع الیگارشها و نهادهای غیرانتخابی مصرف میشود. بدون دگرگونی و ساختاری عمیق در نهادهای سیاسی، اقتصادی، مالی، و اجتماعی، افزایش قیمت سوخت نه تنها مشکل ناترازی بودجه را حل نمیکند، بلکه به بحرانهای تورمی، نارضایتی اجتماعی، و بیثباتی سیاسی دامن میزند.
۲۹ آبان ۱۴۰۳
چرا نظریه راهبردی “گفتمان ملی، از تاجزاده تا شاهزاده” مهم است؟
گفتگوی آقایان مهدی نصیری و دکتر زیباکلام یک بار دیگر بحث تقابل یا تعامل طیفهای متنوع و گوناگون سیاسی از اصلاحطلب گرفته تا مشروطه خواه را پیش روی ما قرار داده است. عنوان “از تاجزاده تا شاهزاده” به قدری پرسش برانگیز است که عدهای را بیمهابا به طرد و رد هر گونه امکان تعامل و گفتگو میان دو طیف اصلاحطلب و برانداز وامیدارد و عدهای را بر میانگیزاند تا مطالعه و دقت بیشتری در محتوای این گفتمان داشته باشند.
در وهله اول این پرسش به ذهن متبادر میشود که چرا عنوان “از تاجزاده تا شاهزاده” انتخاب شده است. آیا این انتخاب صرفا از روی قافیه پردازی بوده؟ و یا محتوای در خور اعتنا و قابل توجهی در پس این عنوان لحاظ شده است. در این مورد باید گفت هر چند میان دو کلمه “تاجزاده” و “شاهزاده” تصادفا نوعی شباهت و قرابت لفظی وجود دارد اما در عین حال نوعی موضوعیت محتوایی نیز دیده میشود. آقایان تاجزاده و شاهزاده هر یک به تنهایی نماینده نوعی گفتمان راهبردی سیاسی هستند که عملا رقیب یکدیگر به حساب میآیند.
جناب تاجزاده آن چنان که خود بارها گفته است یک اصلاحطلب است. وجه مشترک تاجزاده با سایر اصلاحطلبان در این است که براندازی را نه ممکن میداند و نه مفید. او بارها تاکید کرده است که هر چند اعتراضات خیابانی را حق مردم میداند اما بر این عقیده است که اعتراضات خیابانی هزینه بسیار دارد و منفعت اندک. و چه بسا پیامدهای زیانبار دیگری همچون احتمال هرج مرج و سوریهای شدن را نیز میتواند در بر داشته باشد. تاجزاده همچون بسیاری از اصلاحطلبان دیگر بر این عقیده است که شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی پیش رو خود به خود جمهوری اسلامی را در وضعیتی قرار خواهد داد که ناچار به پذیرش اصلاحات خواهد شد. البته در مدار فکری ایشان غیر از “انتظار برای اصلاح”، روشنگری، چانهزنی و گفتگو هم میتواند نقش مهمی در تغییر اوضاع سیاسی کشور داشته باشد. اما سوال اینجاست که “پس تفاوت تاجزاده با سایر اصلاحطلبان چیست؟”
تا پیش از انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ اصلاحطلبان به طور عمده هیچ سخنی از تغییر و اصلاح قانون اساسی بر زبان نمیآوردند. آنها بر این عقیده بودند که با همین قانون اساسی موجود میتوان به تفاسیر دموکرات منشانه تری دست یافت که سویههای جمهوری خواهی آن قویتر و فربهتر باشد. تاجزاده در میان اصلاحطلبان تقریبا اولین کسی بود که اعلام کرد خود قانون اساسی میبایست اصلاح شود. از این رو در انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ نامزد شد و اعلام کرد که قصد دارد در صورت پیروزی در انتخابات از طرف مردم با شخص رهبر جمهوری اسلامی گفتگو کرده و ایشان را متقاعد نماید که زمان تغییر، اصلاح و بازنگری قانون اساسی فرا رسیده است. در واقع ایشان میکوشید که از طریق یک راهکار قانونی، تنها مرجع تصمیم گیرنده برای تغییر قانون اساسی یعنی شخص رهبری را متقاعد نماید که طرح “اصلاحات ساختاری” را بپذیرد. در واقع وی میکوشید انتخابات ریاست جمهوری را عملا به یک رفراندوم برای تغییر قانون اساسی مبدل کند. در هر حال هر چه بود جناب تاجزاده در انتخابات ریاست جمهوری رد صلاحیت و پس از چندی دستگیر و روانه زندان شد.
هر چند جناب تاجزاده تا کنون هیچ توضیحی نداده است که آیا هنوز هم به همان مدل پیشنهادی “اصلاحات ساختاری” پایبند است یا خیر؟ اما چنین به نظر میرسد که نزد ایشان همچنان در بر همان پاشنه سابق میچرخد. همچنین بر ما معلوم نیست که آیا ایشان هنوز هم به پرهیز از حضور خیابانی مردم معترض باور دارد یا خیر. هر چند آقایان میرحسین موسوی و خاتمی کمی دیرهنگام و مدتی پس از انتخابات ۱۴۰۰ درباره ضرورت تغییر قانون اساسی اظهارنظرهایی کردند اما به نظر میرسد پرونده “اصلاحات ساختاری” همچنان روی زمین افتاده و هیچ کس مسئولیت پیگیری و تداوم آن را بر عهده نمیگیرد. با این حال پروژه “اصلاحات ساختاری” این قابلیت را دارد که بدون تاجزاده هم به راه خود ادامه دهد. راهی که دیگر مسیرش از صندوق انتخابات ریاست جمهوری نمیگذرد بلکه میتواند متکی بر روشهای دیگری از جمله اعتراضات خیابانی باشد.
از طرف دیگر جناب شاهزاده و طرفداران ایشان بر این عقیده هستند که اساسا مدل اصلاحات از هر نوعی که باشد در غالب جمهوری اسلامی جواب نمیدهد و جز براندازی راه حل دیگری پیش روی ما نیست.
با این تفاسیر این سوال بوجود میآید که “با وجود چنین اختلافات عمیقی بین تاجزاده و شاهزاده طرح گفتگو چه معنا دارد و چه فوائدی میتواند داشته باشد؟”
جناب مهدی نصیری در تعریف نظریه راهبردی “گفتمان ملی، از تاجزاده تا شاهزاده” چنین توضیح دادهاند که “منظور از این طرح فقط گفتگوی دو نفر آدم با نامهای تاجزاده و شاهزاده نیست. بلکه منظور گفتگوی تمامی گروهها و شخصیتهای فعال سیاسی که به چهار اصل دموکراسی، سکولاریزم، حقوق بشر و تمامیت ارضی ایران باور دارند میباشد. البته از آنجایی که سه اصل دموکراسی، حقوق بشر و سکولاریزم ریشه مشترک داشته و لازم و ملزوم یکدیگر هستند نگارنده بر این عقیده است که چهار اصل نام برده توسط جناب نصیری به دو اصل دموکراسی و تمامیت ارضی ایران خلاصه شود. چرا که دموکراسی طبیعتا در دل خود حقوق بشر و سکولاریزم را هم دارد. البته جا دارد که در اینجا به مدل پیشنهادی دکتر عبدالکریم سروش مبنی بر رعایت حداقلی احکام شرعی در چارچوب احکام حکومتی که در واقع مدل بسیار رقیق شدهای از حکومت اسلامی است نیز اشاره گذرایی داشته باشیم.
علاوه بر این توضیحات لازم است یک اصل دیگر با عنوان “تعیین سرنوشت کشور بر اساس انتخابات مجلس موسسان قانون اساسی” را نیز به دو اصل فوق اضافه کنیم. بنابر این میتوان گفت گفتمان ملی “از تاجزاده تا شاهزاده” عبارت است از گردهمایی و گفتمان سرنوشت ساز میان تمامی گروهها و شخصیتهای سیاسی که به سه اصل “دموکراسی، تمامیت ارضی ایران و تعیین مدل حکومت آینده بر اساس مجلس موسسان قانون اساسی” باور دارند.
بهرغم تمام این تفاسیر شکاف میان آقایان تاجزاده و شاهزاده همچنان باقی است و شاید عدهای این سوال را مطرح کنند که اساسا طرح گفتگوی شاهزاده و تاجزاده چه ضرورتی دارد؟ از نظر اینجانب اصل و محتوای این طرح همان “گفتمان ملی” است. حالا چه با شاهزاده و تاجزاده و چه بدون شاهزاده و تاجزاده. اما تاکید بر نام این دو نفر خالی از حسن نیست. همانطور که گفته شد تاجزاده و شاهزاده از نظر راهبردهای سیاسی نماینده دو قطب رقیب در مقابل یکدیگر هستند. بنابر این در این گفتمان تلاش میشود تا در حد امکان گروههای سیاسی مختلف و متنوع و بعضا دور از هم که به سه اصل فوق باور دارند شرکت داده شوند.
دوما قرار نیست که آقایان نام برده تا ابد بر سر یک عقیده بمانند. این گفتگوها در پی دست یابی به یک راه حل جامع با توافق حداکثری است. بنابر این هر یک از طرفین ممکن است پس از برگزاری گفتگوها در عقاید و نظرات خود تجدید نظر بکنند.
سوما حداقل حسن چنین گفتمانی این است که همه گروهها و شخصیتهای سیاسی ضمن بیان عقاید و نظرات خود درباره راهکارهای پیشنهادی دیگران به نقایص و معایب راهکارهای پیشنهادی خود نیز پی میبرند. مهمتر از آن این که تودههای مردم و خصوصا اقشار فرهیخته و فعالان سیاسی درک بهتر و شفافتری نسبت به وضعیت سپهر سیاسی کشور ایران به دست میآورند.
و در نهایت این که برپایی چنین گفتمانی میتواند بیش از پیش تجزیهطلبان را در انزوا قرار داده و از کانون توجه برخی اقشار جامعه دور سازد. یادمان باشد که گزینه “تمامیت ارضی ایران”، شعار مطلوب و آرمانی تمامی گروههای ایران دوست و میهنپرست است. بنابر این گفتمان تجزیه طلبی به طور طبیعی در دل چنین گفتمانی قرار نمیگیرند. دستیابی به راه حلهای مشترک و نزدیک تر میتواند بازه زمانی و کیفیت انتقال قدرت از ساختار کنونی به ساختار جدید (چه در غالب اصلاح قانون اساسی و چه در غالب براندازی) را تسهیل کرده و فرصت را برای عناصر جدایی خواه و تجزیه طلب به حداقل برساند.
با توجه به قرار گرفتن کشور در وضعیت جنگی و احتمال بروز درگیریهای گسترده و پر خسارت میان ایران و اسرائیل و همچنین روی کار آمدن ترامپ در آمریکا و همچنین احتمال قریب الوقوع اعمال سیاست تعدیل قیمت حاملهای سوخت در دولت پزشکیان احتمال بروز مجدد اعتراضات گسترده خیابانی در شهرهای ایران را افزایش یافته است. در چنین شرایطی طبیعتا احتمال رخ دادن هر یک از دو گزینه سرنگونی یا عقب نشینی جمهوری اسلامی نیز تقویت میشود. از آنجایی که امروزه هیچ گونه امکانات نظر سنجی برای تعیین عده و عده طرفداران دو نظریه “اصلاحات ساختاری” و “براندازی” وجود ندارد بهتر است پیشاپیش هر دو گروه خود را برای احتمالات پیش رو آماده سازند.
همانگونه که در اعتراضات زن، زندگی و آزادی شاهد بودیم بهرغم حضور پرشور و فداکارانه بسیاری از مردم در عرصه خیابان بسیاری دیگر از مردم (که به قشر خاکستری موسوم هستند) حاضر به همراهی و همدلی با هم وطنان معترض خود نشدند. این عدم همدلی الزاما ناشی از ترس و بزدلی نیست بلکه میتواند حاکی از دغدغهها و نگرانیهای جدی میهن پرستانه و ترس از بروز هرج و مرج و فروپاشی اجتماعی و سرزمینی باشد.
بنابر این پیگیری دو هدف براندازی و اصلاحات ساختاری در غالب اعتراضات خیابانی به طور همزمان نه تنها امکانپذیر است بلکه میتواند انگیزه بیشتری برای حضور قشر خاکستری در کناز معترضان خیابانی ایجاد کند. در نهایت این خود مردم هستند که میتوانند تشخیص بدهد کدام هدف را دنبال بکنند. این خود مردم هستند که میتوانند تشخیص بدهند اعتراضاتشان را تا مرحله به ثمر نشاندن “اصلاحات ساختاری” پیش ببرند یا تا مرحله “براندازی”.
■ آقای پژوهنده عزیز. این ضرورت کاملأ دیده میشود که همانطور که نوشتهاید، در حد امکان، گروههای سیاسی مختلف و متنوع شروع به تبادل نظر و گفتگو بکنند. گسترش «فرهنگ مذاکره و گفتگو» در عین حال انگیزه و دلگرمی بیشتری برای حضور قشر خاکستری در بحثها و جزئیات مسائل اجتماعی فراهم میکند. اساس و پایه این فرهنگ، عبارت از این است که هر گروهی «موجودیت» گروههای فکری دیگر را به رسمیت بشناسد و از فرهنگ «تکصدایی» فاصله بگیرد.
با احترام. رضا قنبری. آلمان
■ این تعریف و تقسیم بندی از جبهه مردمی و مخالف جمهوری اسلامی ضرورتا درست نیست، یا دست کم تمامی حقیقت نیست. این تعبیر کلی که گویا همه باید از آن تبعیت کنند “برانداز یا اصلاحطلب” است. در حالی که میتوان تقسیمبندیهای موجهتری نیز قائل شد. برای مثال عقایدی که معتقد به “تغییر از بالا” هستند، در مقابل نظراتی که “حضور و کنش مردمی” را رمز رسیدن به ابتدای جاده دمکراسی میدانند. گروه اول میتوانند از درون اصلاحطلبان باشند که تغییر نظر سران رژیم را روزنه آزادی مردم ایران میدانند و یا افرادی که سرنگونی بوسیله جنگ و بدست امریکا و اسرائیل را راه سعادت مردم میدانند. در طرف دیگر نیروهایی که خود را ملزم به احترام برای عقاید گوناگون میکنند و معتقدند که جبهه (تشکیلات) اپوزوسیون باید “اعتراضات مردمی” را بصورت مقاومت منفی و تشکلهای صنفی سازماندهی کند.
آنها که “اعتراضات مردمی” را مساوی شورش و اغتشاش میدانند به مورد سوریه (و شاید لیبی) تکیه میکنند. باید گفت که چنین خطری دور از واقعیت نیست. اما با دست بدامان رژیم شدن چیزی از احتمال این خطر کم نمیشود. تنها اتحاد اپوزسیون که به صدای مردم تبدیل شود میتواند مانع از فروپاشی اجتماعی گردد.
سپاس از پژوهنده و قنبری گرامی برای تاکید بر ” تبادل نظر و گفتگو و گسترش «فرهنگ مذاکره و گفتگو» ” که سازنده و سودمند است.
با آرزوی سلامتی, پیروز.
عنوان اصلی یادداشت:
مسئله جانشینی و یا زمانی برای پرسشهای اساسی درباره کارنامه ولایت فقیه؟
امروز چگونه میتوان بدون بررسی و سنجش عینی پرونده ۴۵ سال حکمرانی به بحث درباره موضوع جانشینی آقای خامنهای پرداخت؟ بخش بزرگی از مردم ایران ۴۵ سال پیش امضای خود را چشمبسته زیر قرارداد اجتماعی با نظام نوپدید دینی معلق میان آسمان و زمین گذاشتند که بسیاری از اصول و مواد آن مبهم و ناروشن بود. در فضای انقلابی و آشفته آن زمانه کمتر کسی شاید تصور میکرد که از آن میثاق شتابزده میان مردم و نهاد دین قرار است نظام سیاسی به وجود آید که کشور ما در چهار دهه گذشته دچار چنین سرنوشتی کرد. هشدارهای کسانی هم که صدای پای فاجعه را شنیده بودند در جامعه انقلابی آن روزها پژواک چندانی نیافت.
رابطه جامعه مدرن با نظام حکمرانی در چهارچوب قرارداد اجتماعی تعریف میشود. دغدغه فلسفه سیاسی از قرن شانزدهم میلادی به این سو روشن کردن رابطه، مرزها و حدود قدرت حکومت و جامعه و یا شهروندان است. مشروعیت حکومت از کجاست ؟ شهروندان از چه حقوق و آزادیهایی برخوردارند و جامعه چگونه بر کار حکومت نظارت میکند؟ نهادهای اصلی قدرت چگونه از یکدیگر تفکیک میشوند و نظارت بر آنها چگونه صورت میگیرد؟ اصل پاسخگویی حکومت چگونه جامه عمل به خود میپوشاند؟ حکومت مدرن و حکمرانی مطلوب از درون این بحثهای اساسی شکل گرفتند.
آنچه که اما در ایران گذشت و میگذرد قرابت اندکی با سبک و سیاق حکمرانی مدرن دارد. روحانیون سرمست از قدرت آسان به چنگ آمده کلاه گشادی بر سر مردم گذاشتند و نظامی را به نام امر قدسی به جامعه تحمیل کردند که حاصل آن وضعیت اسفناک امروز ایران است. امروز کشور ما در برابر خروجی و بیلان 45 سال نظام نامتعارف ولایت فقیه قرار دارد.
اصل ولایت فقیه در ۴۵ سال گذشته چهار اصل بنیادی جامعه و حکمرانی مدرن رانقض کرده است:
- نخست مشروعیت دمکراتیک و مردمی نهادهای اصلی انتخابی (قوای اجرایی و مقننه) از طریق سیاست غربالگری ایدئولوژیک شورای نگهبان زیر نظر ولایت فقیه و ناممکن گشتن حق انتخاب کردن و انتخاب شدن آزادانه؛
- دوم اصل اساسی تفکیک و استقلال قوای سه گانه بخاطر دخالت از بالای نهاد رهبری در امور اجرایی (دخالت در ترکیب دولت و سیاستهای اجرایی) و قانونگذاری (حکم حکومتی) و انتصاب مستقیم رئیس قوه قضایی؛
- سوم حقوق و آزادیهای اساسی شهروندان و جامعه مدنی ؛
- چهارم احترام به قانون، شفافیت و پاسخگویی و مسئولیتپذیری نهادهای رسمی و حق نظارت جامعه.
آنچه نارساییهای ساختاری اصل ولایت فقیه در قانون اساسی را دو چندان کرده خوانش و تفسیرهای فراقانونی و افزایش دایمی اختیارات (حکم حکومتی) است که در عمل این نهاد را از قدرت نامحدود و پوشیده از چشم جامعه برخوردار کرده است. بخش اصلی نهادهای موازی پرشماری که در چهاردهه گذشته در کنار دستگاه های رسمی شکل گرفتهاند (شورای انقلاب فرهنگی، مجمع تشخیص مصلحت، اطلاعات سپاه...) زیر نظر رهبری قرار دارند. در حقیقت نهاد رهبری با داشتن بخش بزرگ قدرت حکومتی در سیاست خارجی، اقتصاد، سیاست داخلی، امور نظامی و امنیتی به هیچکس پاسخگو نیست. سرنوشت مجلس خبرگان که میبایست طبق قانون اساسی ج ا وظیفه انتخاب و نظارت بر نهاد ولایت فقیه را انجام دهد نمونه جالب این قانونشکنی است. درعمل جای این دو نهاد عوض شده و این رهبر است که بر مجلس خبرگان نظارت میکند، نمایندگان غربال شده توسط شورای نگهبان به حضور او “شرفیاب” میشوند و برای کار خود از ایشان دستور و رهنمود میگیرند.
این گرهها، آسیبهای ساختاری و بیقانونیها، شفاف و پاسخگو نبودن امر حکمرانی مطلوب را ناممکن کردهاند و فساد فراگیری که در نظام سیاسی، اقتصاد و جامعه مشاهده میشود پیآمد گریزناپذیر چنین نظم سیاسی غیرشفاف و قانونگریز است. همه میداند که بخش اصلی امور کشور زیر نظر نهاد ولایت فقیه است اما کمتر کسی هم از درون آنچه که “بیت رهبری” نام گرفته و راهروهای تاریک و رازهای آن خبری دارد. از سال ۱۳۷۶ هر تلاشی برای اصلاح نظام دینی و قدرت فراگیر نهاد رهبری هم با مقاومت اشکار این نهاد روبرو شده است.
کارنامه اقتصادی، ژئوپولتیکی، اجتماعی، زیست محیطی و فرهنگی فاجعه آمیز حکومت در برابر همگان قرار دارد. حکومت دینی حتا در ماموریت معنوی خود هم شکست بزرگی خورده و مناسک و ریاکاری مذهبی جای معنویت دینی را گرفته است. آنچه که دوگانگی فلج کننده حکومتی و یا بنبست حکومتمندی در ایران نام گرفته است به رابطه همراه با سلطه نهاد ولایت فقیه با دولت و جامعه مربوط میشود. “بیت رهبری” بازیگر اصلی بنبست حکمرانی، فروپاشی اخلاقی و فساد فراگیر کنونی کشور است.
مسئولین جمهوری اسلامی عادت دارند حسابرسی از نتایج سیاستهای خود را به روز قیامت حواله دهند. اما در جامعه مدرن جای بیلان سیاست و پاسخگویی در همین دنیاست. امروز پس از ۴۵ سال تجربه زمان بررسی بیلان و حسابرسی نظام دینی و ولایت فقیه است. چگونه میتوان بدون ارزیابی سنجشگرانه آنچه در این ۴۵ سال گذشت و میگذرد از موضوع جانشینی سخن گفت؟ به همین دلیل هم امروز پرسش اساسی امروز نه جانشینی که بررسی شفاف کارنامه نهادی است که نقش اصلی را در به وجود آوردن وضعیت کنونی داشته است.
نیروهای زنده جامعه، نخبگان سیاسی، مدنی و دانشگاهی، روشنفکران، کنشگران و رسانهها باید پرونده قطور نهاد پرقدرت و مرموز ولایت فقیه را در دستور کار جامعه ایران قرار دهند. آوردهها، خسارتها و آسیبهای این نهاد غیردمکراتیک و حکومت فردی استبدادی و قانونگریز برای جامعه چه بوده است؟ کسانی که به امکان اصلاح حکومت دینی باور داشتند و دارند در برابر کارنامه این نهاد و کارشکنیهای آشکار و پنهان “بیت” در برابر اصلاحات چه میگویند؟ نیروهایی که زمانی شریک قدرت بودهاند و مکانیزمهای درونی و نقش نهاد رهبری را به خوبی میشناسند و امروز سکوت میکنند چه پاسخی به تاریخ و نسلهای آینده دارند؟ چرا نباید جامعه خواستار کمیسیون حقیقتیاب بیطرفی درباره کارکرد این نهاد شود؟ راه برونرفت از این بنبست ساختاری کدام است؟
(ادامه دارد)
کانال شخصی سعید پیوندی https://t.me/paivandisaeed
چرا جنبشهای زنان پیشران توسعه جامعه مدنی و توسعه پایدار هستند؟
در ادبیات اقتصاد توسعه پایدار، تأکید بر نقش جنبشهای زنان در توسعه پایدار و توسعه جامعه مدنی در چندین نظریه و رویکرد مطرح شده است. این رویکردها تأثیرات چندجانبه فعالیتهای زنان را بر ابعاد اقتصادی، اجتماعی، و زیستمحیطی توسعه پایدار بررسی میکنند. نقش پیشران زنان در توسعه سازمانهای مردمنهاد و جامعه مدنی به چند دلیل ساختاری، فرهنگی و اجتماعی برمیگردد. که در اینجا به فشردگی به آن پرداخته میشود.
مارتا نوسبام (Martha Nussbaum) پژوهشگر آمریکایی توانمندسازی زنان و توسعه انسانی، نظریه رویکرد قابلیتها (Capabilities Approach) را بهعنوان چارچوبی برای عدالت اجتماعی و توسعه انسانی ارائه کرده است. او در مقالات و کتابهای خود، بهویژه (Women and Human Development: The Capabilities Approach) تأکید میکند که زنان بهدلیل موقعیتهای اجتماعی و اقتصادی خاص خود، نیازمند حمایت و توسعه قابلیتهایی هستند که آنها را قادر به زندگیای با شأن و کرامت انسانی کند.
از نظر مارتا نوسبام، زنان انگیزه و تمایل بیشتری به مشارکت در جامعه مدنی دارند، چرا که این مشارکت به آنها کمک میکند در برابر تبعیضهای تاریخی و اجتماعی مقابله کنند و به توسعه ظرفیتهای انسانی خود و دیگران بپردازند. نوسبام در چارچوب نظریه رویکرد قابلیتها (Capabilities Approach) خود، عوامل اصلیای را برای انگیزه زنان در جامعه مدنی ارائه میدهد.
۱. تجربه نابرابری و نیاز به عدالت اجتماعی
نوسبام بر این باور است که زنان به دلیل تجربه تاریخی نابرابری جنسیتی (Gender Inequality)، بیش از مردان به بهبود وضعیت جامعه و رفع بیعدالتیها علاقهمند هستند. آنها درک عمیقی از اهمیت دسترسی به حقوق برابر دارند و این تجربه، انگیزه آنها را برای مشارکت در شبکههای مدنی و سازمانهای مردمنهاد افزایش میدهد.
۲. تمایل به ارتقای زندگی و ظرفیتهای فردی و جمعی
نوسبام تأکید میکند که زنان، به دلیل نقشهای چندگانهای که در خانواده و جامعه ایفا میکنند، بهطور خاص به بهبود کیفیت زندگی فردی و اجتماعی علاقهمند هستند. این انگیزه آنها را ترغیب میکند تا در توسعه جامعه مدنی و ایجاد سازمانهایی که به تقویت قابلیتها و مهارتها کمک میکند، فعال باشند.
۳. گرایش به همکاری و ایجاد همبستگی
زنان به دلیل نیاز به حمایت اجتماعی، اغلب تمایل بیشتری به ایجاد همبستگی (Solidarity) و همکاری دارند. نوسبام بر این ویژگی تأکید دارد که زنان به جای رقابت و فردگرایی، بیشتر به مشارکت و تقویت شبکههای اجتماعی (Social Networks) میپردازند. این تمایل، آنها را به عوامل مؤثر در گسترش جامعه مدنی تبدیل میکند.
۴. تأثیرگذاری بر نسل آینده و ارتقای خانواده
زنان، بهویژه مادران، بهطور طبیعی به بهبود زندگی نسل آینده علاقهمندند، زیرا این موضوع تأثیر مستقیمی بر کیفیت زندگی خانواده دارد. این نقشها انگیزه بیشتری به زنان میدهد تا در جامعه مدنی فعال باشند و بر مسائلی همچون آموزش، بهداشت و رفاه اجتماعی تمرکز کنند.
۵. افزایش صدای زنان در عرصه عمومی
نوسبام معتقد است که مشارکت زنان در جامعه مدنی به آنها کمک میکند تا صدای خود را در عرصه عمومی بلندتر کنند و بتوانند مطالبات و حقوق خود را مطرح کنند. این مشارکت برای زنان فرصتی فراهم میکند تا در سیاستها و تصمیمگیریهای عمومی تأثیرگذار باشند و به برابری دست یابند.
مثالهای کاربردی از مشارکت زنان در جامعه مدنی
نوسبام به نمونههایی مانند جنبشهای زنان در هند اشاره میکند که از طریق سازمانهای مردمنهاد (NGOs)، بهبود شرایط اقتصادی و اجتماعی زنان را پیگیری میکنند. همچنین در جنبشهای محیطزیستی و سازمانهای حامی حقوق بشر، حضور زنان مشهود است. نظریه مارتا نوسبام، بهویژه دیدگاههای او درباره “قابلیتهای انسانی” (Capabilities Approach)، میتواند برای تحلیل شرایط ایران مفید باشد.
این نظریه، بر محور توانمندسازی افراد برای داشتن یک زندگی انسانی شایسته تمرکز دارد و معیارهایی برای عدالت اجتماعی و رفاه ارائه میدهد. نوسبام در این چارچوب بر عواملی چون آزادیهای اساسی، کرامت انسانی، برابری جنسیتی، آموزش، بهداشت و مشارکت سیاسی تأکید دارد. انطباق این نظریه با شرایط ایران را میتوان از چند منظر بررسی کرد:
۱. آزادیهای اساسی و کرامت انسانی
شرایط در ایران: محدودیتهای گسترده بر آزادی بیان، سرکوب مخالفان سیاسی، و برخوردهای امنیتی با فعالان مدنی و کارگری در ایران، نقض جدی کرامت انسانی و آزادیهای اساسی است.
مطابق نظریه نوسبام: این محدودیتها با اصول عدالت در نظریه قابلیتها مغایر است، چراکه آزادی عمل و انتخاب، یکی از بنیادهای شکوفایی انسانی در دیدگاه اوست.
۲. برابری جنسیتی
شرایط در ایران: قوانین و سیاستهای تبعیضآمیز علیه زنان در حوزههای حقوقی (مثل ارث، طلاق، سرپرستی کودکان)، شغلی، و اجتماعی قابل مشاهده است.
مطابق نظریه نوسبام: چنین تبعیضهایی مانع از دسترسی برابر زنان به قابلیتهای اساسی مانند مشارکت در زندگی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی میشود و در نتیجه، عدالت اجتماعی مختل میگردد.
۳. آموزش و بهداشت
شرایط در ایران: هرچند ایران در حوزه آموزش و بهداشت در سطح منطقه پیشرفتهایی داشته، اما دسترسی عادلانه به این امکانات برای گروههای محروم، حاشیهنشین و اقوام غیرفارس محدود است. علاوه بر این، مشکلات اقتصادی، مهاجرت نخبگان و فرسودگی زیرساختهای بهداشتی به شکاف بیشتری دامن زده است.
مطابق نظریه نوسبام: حق دسترسی به آموزش و بهداشت یکی از قابلیتهای کلیدی انسانهاست. نبود سرمایهگذاری در این حوزهها، بهویژه برای گروههای محروم، نقض عدالت اجتماعی محسوب میشود.
۴. مشارکت سیاسی و اجتماعی
شرایط در ایران: مشارکت محدود اقوام، اقلیتهای مذهبی، و گروههای سیاسی منتقد در فرآیندهای تصمیمگیری و سیاستگذاری، باعث نابرابریهای عمیق شده است.
مطابق نظریه نوسبام: حق مشارکت فعال در زندگی سیاسی و اجتماعی از مؤلفههای حیاتی برای توانمندسازی افراد است. سرکوب این حق، نقض بنیادی عدالت از نگاه نوسبام است.
۵. عدالت اقتصادی و کاهش نابرابری
شرایط در ایران: نابرابریهای اقتصادی و شکاف طبقاتی گسترده، همراه با فساد سیستماتیک و سوءمدیریت منابع، شرایط زندگی بسیاری از مردم را به حداقلهای بقا تقلیل داده است.
مطابق نظریه نوسبام: این وضعیت، نقض آشکار توانایی افراد برای داشتن یک زندگی با کرامت است. نوسبام بر اهمیت ایجاد شرایطی تأکید دارد که افراد بتوانند از حداقل توانمندیهای لازم برای زندگی انسانی برخوردار شوند.
راهحلهای پیشنهادی از نگاه نوسبام:
۱. تقویت نهادهای مدنی: برای تضمین حقوق اساسی و دسترسی برابر به قابلیتها، نهادهای مدنی مستقل باید تقویت شوند.
۲. رفع تبعیض جنسیتی و قومی: تغییر سیاستها و قوانین برای تضمین برابری فرصتها.
۳. سرمایهگذاری در آموزش و بهداشت: بهبود زیرساختها و کاهش نابرابری در دسترسی به خدمات.
۴. حمایت از آزادی بیان و مشارکت سیاسی: ایجاد فضاهای آزاد برای گفتگو و مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود.
—————————————
منابع
Nussbaum, Martha. Women and Human Development: The Capabilities Approach. Cambridge University Press, 2000.
Nussbaum, Martha. Creating Capabilities: The Human Development Approach. Harvard University Press, 2011.
Robeyns, Ingrid. “The Capability Approach: A Theoretical Survey.” Journal of Human Development, 2005.
سازمان ملل متحد روز ۱۶ نوامبر را بهعنوان روز جهانی مداراگری معرفی کرده است. نام چنین روزی به فرنگی تولرانس (Tolerance) است که میتوان آن را به شکیبایی، تسامح و آسانگیری هم ترجمه کرد.
روز جهانی مداراگری نیز فرصتی است برای اندیشیدن در اهمیت مدارا و شکیبایی در دیگر سپهرهای زندگی اجتماعی، بهویژه در حوزه اقتصاد. ما در این نوشتار کوتاه نخست به معنی مداراگری میپردازیم و سپس جای و مقام آن را در اقتصاد میکاویم.
مداراگری همچون ستون پایه همزیستی مسالمتآمیز
مداراگری به معنای پذیرش و احترام به تفاوتهای انسانی، فرهنگی، اجتماعی و اعتقادی است. بدون مدارا، همزیستی اجتماعی ممکن نیست و جوامع بهجای رشد و شکوفایی، نیروی خود را درگیر تنشها و تضادهای بیپایان میکنند. در بهترین حالت، مداراگری از اخلاق فردی ناشی میشود؛ اخلاقی که سختگیریها و تعصبها را کنار میگذارد و با پذیرش گوناگونی، زمینه را برای پایداری و صلح اجتماعی فراهم میکند.
اما اگر اخلاق فردی قادر به گسترش مداراگری نباشد، که در بیشتر مواقع نیست، حکومتهای دموکراتیک و نهادهای انتظامی با تنظیم قوانین و نظارت بر اجرای آنها، احترام به حقوق و تفاوتها را به گردن میگیرند و همگان را به پاسداشت آن وا میدارند.
به هر روی، مداراگری بنیاد و شالوده جامعه همبسته و پویاست، چه نه تنها شهروندانی که دیدگاهها و پیشینههای متفاوتی دارند را از درگیری باز میدارد، بلکه سرمایه اجتماعی ارزشمندی برای گفتوگو، نوآوری و پیشرفت پایدار به وجود میآورد. افزون بر این، مداراگری جامعه را در برابر بحران مقاومتر و برای تغییر آمادهتر میکند.
آیا مداراگری را میتوان در فرای زندگی سیاسی به اقتصاد نیز گسترش داد؟ آری میتوان، اما تنها در چارچوب نظام اقتصادی مشخص.
مداراگری در اقتصاد: دولتی-دستوری یا بازار بنیاد؟
مداراگری در اقتصاد تعریف کلی نمیتواند داشته باشد، بلکه باید آن را با توجه به نوع سامانه اقتصادی تعریف بازشناخت. اقتصاد دو سامانه آرمانی دارد: یکی دستوری-دولتی و دیگری بازاربنیاد. مداراگری در اولی ناشدنی و در دومی ستونپایه است.
در اقتصاد دولتی-دستوری، تصمیمهای اقتصادی بر پایه دستورات و مقررات از سوی حاکمان و دولت گرفته میشود. در چنین سامانهای، مداراگری امکانپذیر نیست، زیرا این ساختار به طور ذاتی بر انحصار قدرت و تحمیل دستورهای حکومتی استوار است که از سوی دولت برای خیر و صلاح همگان صادر شدهاند. حال اگر کسانی با این دستورات و مقررات همسو نباشند، معمولاً نادیده گرفتهشده یا حتی سرکوب میشوند. بنابراین روشن است که در چنین سامانهای، مدارا و شکیبایی نمیتواند وجود داشته باشد.
در مقابل، اقتصاد بازار بنیاد، به دلیل جانمایه خود، ناچار به پذیرش و تمرین مداراگری است. در این سامانه، دادوستد بر پایه منافع متقابل خریدار و فروشنده صورت میگیرد و کاری به هویت نژادی و جنسیتی و اعتقادی طرفین ندارد. به دیگر سخن، اقتصاد بازار بنیاد تنها در شرایطی شدنی است برای که افراد بتوانند بدون تعصب و پیشداوری با یکدیگر تعامل یا همان مداراگری کنند.
اقتصاد آزاد، به دلیل ایجاد فرصتهای برابر برای همه افراد، زمینهای برای کاهش تعصبات و تمرین مداراگری فراهم میکند. در بازاری که رقابت عادلانه و شفاف وجود دارد، شکیبایی و مداراگری نه تنها یک فضیلت انسانی، بلکه یک نیاز برای بقای اقتصادی است.
نکته این جاست که کسانی که تن به داد و ستد بر پایه میدهند، با قانون و بی قانون پشتیبان، میبایستی شکیبا باشند، چرا که مهمترین عامل برای ایشان، موضوع داد و ستد، یعنی کیفیت کالا و بهای مناسب است، نه مذهب، قومیت یا باورهای شخصی طرفین داد و ستد.
چرا اقتصاد بازار بنیاد مداراگر است؟
در اقتصاد بازار آزاد، سه اصل آزادی انتخاب، رقابت سالم و عدم تبعیض پشتیبان مداراگریاند:
۱) فروشنده و خریدار آزادی انتخاب دارند و از این رو، بر پایه نیازها و منافع خود با هرکسی که نیاز و منافع ایشان را برآورد معامله میکنند. اگر کالای موردنیاز مشتری را یک فروشنده تأمین کند، دین، قومیت یا اعتقادات او اهمیتی نخواهد داشت.
۲) در بازار آزاد، رقابت سالم میان فروشندگان باعث میشود که آنها تمرکز خود را بر کیفیت و قیمت کالا بگذارند، نه بر پیشداوریهای شخصی. در اینجا، کیفیت و قیمت کالا اولویت دارد، نه تفاوتهای شخصی طرفین. رقابت، تعصب را کاهش میدهد.
۳) برابری در فرصتها: اقتصاد بازار بنیاد به همه افراد، جدا از تفاوتهایشان، امکان میدهد که برای پاسخگویی نیازهای بازارمشارکت کنند. در بازار آزاد، هر فردی که بتواند نیاز بازار را تأمین کند، صرفنظر از باورها یا پیشینهاش، میتواند موفق شود.
بدین ترتیب، شکیبایی در اقتصاد بازار بنیاد به این معناست که افراد بر پایه منافع مشترک و فرصتهای تجاری با یکدیگر داد و ستد میکنند و لزومی نمیبینند که وابستگیهای قومی، دینی یا اجتماعی خریدار یا فروشنده را مورد پرسش قرار دهند.
بیطرفی اقتصاد بازار بنیاد فضای مناسبی برای شکیبایی است. چه تولیدکننده و مصرفکننده ممکن است از فرهنگهای کاملاً متفاوتی باشند، اما هدف و تمرکز ایشان بر ارزش اقتصادی داد و ستد است و از همین رو، تفاوتهایشان را نادیده میگیرند و با هم معامله میکنند. همین موضوع میتواند به تقویت مداراگری در جامعه کمک کند.
مداراگری در اقتصاد: نمونههای فراتر از مرزهای فرهنگی و تاریخی
نمونههای تاریخی و مهمروزگار مداراگری در اقتصاد بازار بنیاد داد و ستدی بسیارند.
جاده ابریشم یکی از بهترین نمونههای تاریخی مداراگری اقتصادی است. این راه تجاری که آسیا، خاورمیانه و اروپا را به هم میپیوست، بستری آشکار برای داد و ستد میان بازرگانان از فرهنگها و باورهای دینی گوناگون بود. چنان که تاجران مسلمان، بودایی، مسیحی و یهودی برای مبادله کالاهایی مانند ابریشم، ادویه، جواهر و کاغذ با یکدیگر همکاری میکردند. معیار اصلی معامله، کیفیت کالا و اعتماد متقابل بود، نه تفاوتهای مذهبی یا قومی.
در سدههای میانه میلادی، بازرگانان از دینها و فرهنگها و زبانهای گوناگون، بهویژه در مناطقی مانند مدیترانه، خاورمیانه و اروپا، با یکدیگر داد و ستد داشتند. شهرهای ونیز، قاهره، بغداد و دیگر مراکز مهم بازرگانی فرامرزی بودند که در آنها مسلمانان، مسیحیان و یهودیان در کنار یکدیگر به تجارت میپرداختند.
بازرگانان برای موفقیت در تجارت ناچار بودند بر اساس کیفیت کالا و شرایط معامله با یکدیگر همکاری کنند، نه بر اساس پیشداوریهای فرهنگی یا مذهبی. چنانکه یک تاجر مسیحی اروپایی برای تأمین کالاهای ارزشمند مانند ادویه یا پارچه، با یک تاجر مسلمان در خاورمیانه داد و ستد میکرد. سندهای تاریخی بسیاری نشان میدهند که در بازارهای بزرگ سدههای میانه میلادی، قوانین و مقرراتی به وجود آمده بود که تبعیض را محدود و از برابری در معاملات پشتیبانی میکرد. این قوانین، پایهگذار نوعی تربیت اجتماعی برای مداراگری در جوامع تجاری بودند.
در دوران مدرن نیز، نمونههای مداراگری در بازارهای بینالمللی فراواناند. همچون شرکتهای چندملیتی، مانند اپل و سامسونگ که در زنجیره تأمین خود با تأمینکنندگانی از کشورهای مختلف با فرهنگ و مذهب متفاوت همکاری میکنند. بازارهای مالی جهانی مانند بورس اوراق بهادار، نمونهای دیگر از تسامح عملی است؛ جایی که سرمایهگذاران از سراسر جهان تنها بر اساس بازده اقتصادی و نه پیشداوریهای اجتماعی یا فرهنگی تصمیمگیری میکنند.
تجربه تاریخی و معاصر نشان میدهد که مداراگری یکی از الزامات اساسی برای موفقیت اقتصادی و اجتماعی است. در حالی که اقتصاد دولتی-دستوری به دلیل ماهیت انحصاری و سرکوبگر خود با مدارا بیگانه است، اقتصاد بازار بنیاد بستر طبیعی برای تمرین مداراگری فراهم میکند. با تکیه بر اصول رقابت، آزادی و اعتماد، بازار آزاد میتواند الگویی برای همزیستی مسالمتآمیز و شکوفایی جوامع در عصر حاضر باشد.
سخن پایانی
مداراگری نهتنها یک فضیلت اخلاقی بلکه یک ضرورت عملی برای همزیستی و توسعه اقتصادی است. در حالی که اقتصاد دولتی-دستوری به دلیل ماهیت اقتدارگرای خود با مداراگری بیگانه است، جانمایه اقتصاد بازار بنیاد بر پایه مداراگری برای تعامل و رقابت آزاد است. با مداراگری، جوامع میتوانند از تمام ظرفیتهای خود بهرهمند شوند و ثبات و رفاه را برای همه تضمین کنند.
همچنان که داستاناش رفت، داد و ستد همچون ستونپایه اقتصاد بازار بنیاد نوعی تربیت اجتماعی برای مداراگری است. تاجران به تدریج یاد میگرفتند که برای موفقیت اقتصادی، باید تعصبات را کنار گذاشت و بر پایه منافع مشترک عمل کرد. این فرهنگ تسامح و شکیبایی از طریق تجارت به سایر بخشهای جامعه نیز منتقل میشد.
جمهوری اسلامی مداراگری را نخست در اقتصاد از میان برد و دست به قتلهای زنجیرهای شرکتهای ملی بخش خصوصی زد. پس از آن بود که ناشکیبایی و قتلهای زنجیرهای به سپهر سیاسی و اجتماعی هم کشیده شد.
نظام ولایی هنوز هم اقتصاد بازار بنیاد را بر نمیتابد. شوربختا که اپوزیسیون چپ گرا-مذهبی هم اهل مدارا با اقتصاد بازار بنیاد برای انتخاب آزاد مشتریان و رقابت سالم کارآفرینان نیست.
■ با درود فراوان به جناب دکتر اسدی گرامی و تشکر از نوشته خوبشان. نکته من آنست که هر چند اقتصادهای آزاد و مبتنی بر بازارهای رقابتی در تخصیص منابع کمیاب کارآمدتر هستند اما این به معنی کامل بودن این سیستم اقتصادی نیست. جنابعالی به عنوان یک اقتصاددان به خوبی از بحث شکست بازار اگاهی دارید. این شکستها که میتواند ناشی از:
- انحصار طبیعی
- اطلاعات نامتقارن
- اثرات خارجی منفی (Externalities)
- تولید نا متناسب کالای عمومی
- و موارد دیگر که هزینه مبادله در آنها بطور بیرویه بالاست اما بهر حال موجب تخصیص غیر بهینه منابع می شوند.
در اینجا لازم است دولت دخالت کرده و شکست بازار را اصلاح کند یا سیاست بهینه جایگزین (Second Best) را اتخاذ کند. نکته آنجا است که در بسیاری از موارد ما شکست دولت (Government Failure) داریم که با دخالتهای خود به بهانه اصلاح شکست بازار تخصیص منابع را بدتر می کنند و با ایجاد نهادهای نامناسب (Inconsistence Institutions) ناکارامدتر (Pareto Inefficient) میکنند که بیشتر ناشی از فساد مقامات دولتی و ناسالم و غیر دموکراتیک بودن حکومتها است. بنابراین ابتدا باید یک نظام سیاسی دموکراتیک و رقابتی سالم ایجاد کرد تا با نهادهای سازگار اقتصاد بازار بنیاد کارآمد ایجاد کند.
خسرو
همه شواهد حاکی از آن است که «دوران خامنهای» رو به پایان است و مساله جانشینی به مثابه محور مهم دوران پساخامنهای، به مساله روز تبدیل شده است. این سوال در دستور کار سیاست در کشور ما قرار گرفته است که آیا مساله جانشینی خامنهای در چارچوب نظام و بدون بحرانهای بزرگ حل خواهد شد و چگونه؟
شایعترین تحلیل که در تایید آن دلایل مهمی هم وجود دارد، این است که طرح نظام برای جانشینی، انتقال رهبری به مجتبی بن علی، فرزند دوم علی خامنهای است و در ادامه هم این فرضیه بسیار تخیلی مطرح میشود که بن علی، بن سلمان ایران خواهد بود و «انقلاب سفید» دومی در راه است.
برای فهم پروسه جانشینی و بررسی احتمالات مختلف، لازم است که نقش عوامل مهم و تاثیر گذار را بررسی کنیم. جامعه نسبتا بیدار، پرتحرک و به شدت ناراضی ایران، نیروهای اصلاحطلب، مخالفان گذارطلب، براندازان و دولتهای خارجی از جمله عواملی هستند که میخواهند در روند پر کردن خلا ناشی از مرگ خامنهای نقشآفرینی کنند، اما نقش تعیینکننده را گروههای برخوردار حاکمی دارند که تا امروز شاکله نظام قدرت در جمهوری اسلامی را تشکیل دادهاند. سپاه پاسداران، سازمانهای اطلاعات و امنیت بویژه وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه، روحانیت حاکم و ابرسرمایهدارانی که بازار صادرات نفت و مشتقات نفتی و واردات را در اختیار دارند، تا کنون توانستهاند ذیل تئوری و ساختار مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه، توزیع «ابر رانت»های اقتصادی را در بین خود، بدون توسل به خشونتهای جدی، مدیریت کنند. بخش خصوصی، فنسالاران و دیوانسالاران به مثابه سه گروه برخوردار دیگر، نقش شریک کوچکتر و ناراضی ائتلاف حاکم را بازی میکنند.
سرکوب خشن هر گونه حرکت و تشکل در داخل، ایجاد محور مقاومت در منطقه، پروژههای موشکی و اتمی و درگیر نگه داشتن غرب در بحران خاورمیانه و تحریم ایران و ایجاد «اقتصاد مقاومتی» به مفهوم تضمین تحصیل رانتهای اقتصادی و بوپژه رانتهای نفتی در ارتباط با چین و ورود کالا از این کشور، مهمترین اجزای برنامه کلان راهبردی است که این گروههای برخوردار، زیر رهبری خامنهای بر سر آن توافق کردهاند.
منطقا تا وقتی رابطه اقتصادی با چین به شکل کنونی ادامه پیدا کند، چین روزانه حدود ۱،۵ میلیون بشکه نفت ایران را به حدود نصف قیمت بخرد و در ازای آن بجای دلار، کالای چینی به تجار وارد کننده تحویل بدهد، ائتلاف گروههای برخوردار میتواند به تحصیل رانتهای کلان اقتصادی و حیات خود ادامه بدهد. بنابراین، مستقل از عوامل پیشبینیناپذیری نظیر جنگ و قیام تودهای، تا وقتی غرب، درگیر در باتلاق خاور میانه، ناچار به ادامه و تشدید تحریمها باشد، چین و گروههای برخورداری که به درستی «کاسبان تحریم» نام گرفتهاند، دلیلی برای تغییر راهبردهای کلان کنونی نخواهند داشت و خصلتنمای اصلی جانشینی «تداوم وضع موجود» خواهد بود.
علاوه بر منافع اقتصادی، برای چین درگیر ماندن ایالات متحده در خاورمیانه، تمرکز کامل بر شرق دور را دشوار کرده و از منظر چالش کلان قرن هم دارای اهمیت است.
بنا بر آنچه گفته شد، میتوان به این نتیجه نزدیک شد که سرنوشت جانشینی در نبرد چین و آمریکا تعیین خواهد شد. اگر آمریکا بتواند با منهدم کردن محور مقاومت جمهوری اسلامی در لبنان، غزه، یمن، سوریه و عراق پای خود را از باتلاق خاورمیانه بیرون بکشد و چین را نیز از ادامه خرید نفت ایران منصرف کند، آنگاه میتوان با اطمینان بیشتری از ته کشیدن منابع اصلی رانت و پایان ائتلاف حکومتی، همزمان با پایان دوران خامنهای سخن گفت.
درهم آمیزی منافع گروههای برخوردار حاکم در ساختار مافیایی اقتصاد ایران، شکلگیری گروههای دوراندیش و مستقل در هیئت حاکمه را به امری بعید بدل کرده است و در نتیجه فکر تغییر زمانی در حکومت جدی خواهد شد که کفگیر نفت فروشی و واردت از چین به ته دیگ بخورد. ظاهرا همه محاسبه حکومت این است که غرب بهای سنگین راضی کردن چین را نخواهد پرداخت و چین هم به آسانی از مکیدن خون ایران و درگیر نگه داشتن آمریکا در خاور میانه دست نخواهد کشید و تا چنین است، جانشین خامنهای هر که باشد، باید بتواند ادامه وضعیت موجود را مدیریت کند. اما اگر چین از خرید نفت ایران منصرف شود، آنگاه تمام ارکان قدرت دچار زلزله بزرگی خواهند شد که نتایج آن قابل پیشبینی نیست.
اگر اندکی دوراندیشی در بخشهای موثر حکومت وجود میداشت، میشد آغاز «بن سلمانیسم»، پس از مرگ یا حذف خامنهای را، پیش از آنکه سرنوشت کشور در پکن و واشنگتن تعیین شود، سوژه جنگ قدرت داخلی و امری محتمل دانست. اما تا وقتی ادامه وضعیت موجود، و امید به تداوم سیاست تاکنونی چین، تعیینکننده گزینه مطلوب حاکمیت باشد، شانسی برای بن سلمانیسم وجود نخواهد داشت.
با فرض تغییر سیاست چین، جنگ اجتنابناپذیر قدرت، نظام ج.ا. را درگیر بحران فروپاشی خواهد کرد و برای توسل به بن سلمانیسم دیر خواهد بود. چه در ادامه وضعیت موجود و چه پس از فروختن ج.ا. به آمریکا، چین شیشه عمر نظام را در چنگ دارد و آنرا ارزان از کف نخواهد داد و در همه حال، خامنهای دوم، بر فرض جانشینی، سرنوشتی بهتر از پدرش نخواهد داشت!
چه ادامه وضعیت موجود و چه اوجگیری جنگ قدرت، به نظر میرسد که پایان دوران خامنهای با پایان جمهوری اسلامی فاصله چندانی نداشته باشد و ایران به ناگزیر، گزینه خود را برای تغییر روی میز خواهد گذاشت که بوی زن-زندگی-آزادی میدهد و تشابه چندانی با بن سلمانیسم ندارد!
■ با درود بر جناب پورمندی و تشکر از مقاله ارزنده اشان. پیشنهاد میکنم چند نکته زیر نیز در چارچوب همین مقاله مورد توجه قرار گیرد.
اول، احتمال بالا گرفتن جنگ قدرت در درون اردوگاه اصولگرایان. زیرا با حذف فیزیکی رئیسی و نیز کنار گذاشته شدن احمد خاتمی از هیات مدیره مجلس خبرگان و نیز جلوگیری از ورود آملی لاریجانی به مجلس خبرگان از یک سو و کاهش نفوذ و مشروعیت خامنه ای در درون الیت حاکم (اعم از اصولگرا و اصلاح طلب) به دلیل اشتباهات راهبردی او و اصرار غیر موجه بر ادامه دشمنی با آمریکا و کوبیدن به طبل نابودی اسرائیل که کشور را به بن بست کنونی رسانده است از سوی دیگر؛ وضعیت فعلی را میتوان آتش زیر خاکستر دانست. آتشی که با تضعیف بیشتر موقعیت خامنه ای، مرگ و یا کشته شدن او میتواند با علنی شدن مخالفتها با رهبری مجتبی خامنه ای شعله ور شود. گروه های مختلف مافیایی آخوندی- مالی-نظامی با ملغمه ای از انگیزه های ایدئولوژیک و وسوسه دست یابی به قدرت و میلیاردها دلار رانت نفتی ممکن است برای کنار زدن یکدیگر به خشونت متوسل شوند.
دوم، بازیگری روسیه. نفوذ اطلاعاتی و سیاسی روسیه در کشور قابل انکار نیست و پوتین که ظاهرا برای رهبری رئیسی برنامه ریزی کرده بود و از حذف او بر آشفته شد میتواند در قبال امتیازاتی مثلا در اکراین حمایت سیاسی و اطلاعاتی و نظامی از رژیم را کاهش دهد. فراموش نکنیم که دست یابی ایران به بمب اتمی بر ضد علایق روسیه (و نیز چین) است. بنابراین اگر رژیم زیر فشار فزاینده غرب بخواهد به سوی سلاح هسته ای برود مسلما روسیه مخالفت و کارشکنی خواهد کرد.
سوم، فرصت طلبی نتانیاهو. آرزو و تلاش دولت اسرائیل در سالهای اخیر، بخصوص پس از شروع جنگ غزه و اکنون لبنان، کشاندن پای آمریکا به درگیری با ایران برای از بین بردن برنامه های هسته ای و موشکی ایران و تخریب زیر ساختها و تاسیسات نفتی و تضعیف کشور بوده است بطوری که برای سالها خطری از سوی ایران او را تهدید نکند. موقعیت کنونی با بازگشت ترامپ به قدرت ایده ال نتانیاهو و افراطیون اسرانیل برای عملی شدن این برنامه است. بنابراین ممکن است حتی قبل از شروع به کار دولت ترامپ در دو ماه آینده اسرائیل از طریق ترورهای برنامه ریزی شده در سطوح بالای سیاسی نظامی ایران و تخریب و بمباران مراکز حساس هسته ای و نظامی و تاسیسات نفتی عملاکار را به جنگ بکشد.
نهایتا، بنظر میرسد راهبرد اصلی ترامپ ایجاد تحریم های فلج کننده برای کشاندن ایران به پای میز مذاکره در نقطه ضعف کامل آن و به امضا رساندن قراردادهای تحقیر کننده باشد تا نتواند هیچگونه مانعی بر سر راه عادی سازی روابط کشورهای عربی و اسرائیل ایجاد نکند. در این راه مسلما اروپا با او همراهی خواهد کرد و چین هم بعید است به خاطر ایران در مقابل آمریکا بایستد. بخصوص آنکه برنامه بازیابی رشد اقتصاد چین نیاز به همکاری و بازارهای دو قدرت بزرگ اقتصادی دیگر جهان یعنی آمریکا و اتحادیه اروپا با آن دارد.
خسرو
■ جناب پورمندی گرامی. درود بر شما.
من با برداشت کلی شما در این نوشتار ازجمله و بویژه سطر پایانی آن همسو هستم. یعنی اگر پس از خامنهای جمهوری اسلامی باقی بماند که امکان آن هم زیاد نیست، بن علی نه بن سلمان که کاریکاتوری از حاکم بی خرد و کودک صفت کره شمالی خواهد شد، که امکان آن نیز بسیار اندک است. هرچند چین و روسیه احتمالاً از او پشتیبانی کنند، اما رقابت داخلی میان گروههایی که شمااز آن یاد کردید، آنچنان تیز و خام طمعانه است که بن علی پشتیبانان داخلی چندانی نخواهد داشت.
پیروز باشیم. بهرام خراسانی ۲۸ آبان ۱۴۰۳
■ جناب پورمندی؛ روح حاکم بر تحلیل جنابعالی این است که سرداران و مافیای قدرت در پساخامنهای، تن به “بن سلمانیسم” نخواهند داد اما از یک نکته کلیدی از نظر دور ماندهاست! نکته این است که هیچ سیستم دیکتاتوری یا اقتدارگرا، به سادگی از قدرت کنار نخواهد رفت اما اینجا مشخصا در باره کشورمان ایران، واقعیت این است که مافیای قدرت، راهی جز عقب نشینی ندارد زیرا هم در داخل و هم در خارج تحت فشارهای شدید است واین فشارها، روز به روز تشدید خواهد شد، بنابراین جمهوری اسلامی فرجامش مشخص است: بن سلمانیسم و اصلاحات تدریجی یا فروپاشی و سقوط... به نظرم گزینه اول با توجه به واقعیتهای ایران، محتملتر است.
ارادتمند: محمد علی فردین
■ از قرار معلوم تاثیر اظهارات عباس پالیزدار با همکاری دوستانش در وزارت اطلاعات برای جا انداختن بن سلمانیسم شیعی در حال آشکار شدن است و این بار قرار است آقا مجتبی سکاندار کشتی اصلاحات از بالا جا انداخته شود. بیخود نیست که عدهای این نظام را قابل اصلاح میدانند و حالا باید یخ زده منتظر بمانند با این امید که “الهی فال زینب راست باشد” و دو باره دستیار ولی فقیه جدید برای حفظ نظام شوند. باید مواظب و هشیار بود که تراوشات اتاق فکر نظام نباید اساس تحلیلها قرار گیرد و فعالان سیاسی و بدنبالش مردم را به سرگردانی فکری و عملی سوق دهد.
با درود سالاری
■ # با تشکر از خسروی گرامی که بحث را بازتر کردند، در شرایط دشواری که داریم، ناگزیر به هم اندیشی و راه جویی مشترک هستیم. طبعا در شرایط عدم وجود یک نیروی اپوزیسیون مورد اقبال مردم، وقتی شیرازه اقتدار حاکم دچار بحران جدی شود، نقش عوامل خارجی که به آنها اشاره کردید، پر رنگ تر خواهد شد. همه امید ما این است که ایران از بحرانهای سنگینی که در راه هستند، به سلامت عبور کند.
# با تشکر از آقای خراسانی، جناب فردین گرامی!
من هم امیدوارم که حکومت تن به عقبنشینی بدهد و با اقدامات اصلاحی، جامعه را به ثبات و آرامش هدایت کند. متاسفانه اما، خوش بینی شما را ندارم . ساختار قدرت در ایران به گونهای ست که توافق برای عقب نشینی منظم را ممتنع میکند. فعلا اگر توافقات موجود برای ادامه وضعیت فعلی به بن بست بخورند، سیر محتملتر ، نوعی هرج و مرج، همراه با خشونت و شورش های مختلف خواهد بود .چیزی به مرتب خشونت بار تر و پر آشوب تر از دوران دوازده ساله بعد از شهریور بیست و دوران بعد از انقلاب فرانسه، منظور من است. در این دوران، طبعا هم در بالا و هم در پایین ، شاهد تنشها و درگیری های زیادی خواهیم بود تا سرانجام قدرت تازهای شکل بگیرد. امیدوارم این بدبینی من بی پایه باشد و به همت نیرو های خواستار اصلاح، تحول و گذار، یک اجماع نخبگانی شکل بگیرد و کنترل کار از دست عقلای جامعه خارج نشود.
با ارادت پورمندی
■ جناب پورمندی! با تشکر از توجه شما به اظهار نظر ها. چون اظهار علاقه کرده اید با همفکری راه هایی برای نجات کشور از بلیه ای که در آن گرفتار شده پیدا شود پیشنهاد زیر را مطرح میکنم:
مسلما دوستان اطلاع دارند که وضعیت کشور بسیار ناگوار است و کثیری از هموطنان ناراحت و عصبی هستند. فردی نوشته بود این حد از نفرت مردم از حاکمیت را در طول عمرش به یاد ندارد. در این جو تشویش و نگرانی و نا امیدی مردم نسبت به آینده از رهبران و فعالان سیاسی اپوزسیون انتظار میرود ابتکاری به خرج داده و راه کاری پیشنهاد کنند. دیروز خواندم آقای قوچانی، روزنامه نگار اصلاح طلب معروف که عضو مرکزیت حزب کارگزاران سازندگی است گفته بود با این قانون اساسی به توسعه نمی رسیم. خبری هم از ملاقات خانم فائزه هاشمی با دکتر پزشکیان منتشر شد بود که نشان میدهد حتی کارگزاران سازندگی که نزدیکترین گروه های اصلاح طلب به حاکمیت هستند از جو موجود در جامعه وحشت زده شده اند و شاید هم نگران شورش های مردمی هستند. شاهزاده رضا پهلوی هم با آنکه اعلام رهبری مبارزات اپوزسیون را کرده است هنوز برنامه خاصی ارائه نداده.
بنظرم اگر در این شرایط شماری از رهبران سیاسی اپوزسیون (از همه نحله های فکری و سیاسی) طی متن کوتاهی پیچیدگی و بحرانی بودن شرایط کشور و مسیولیت مستقیم خامنه ای، و هسته سخت قدرت در سقوط کشور به این شرایط و مستمسک قراردادن قانون اساسی برای اقدامات خود را تذکر داده و به اپوزسیون و مردم به جان آمده ایران پیشنهاد کنند که قدمی پیش گذاشته و خواستار امضای نامه ای برای ارائه به سازمان ملل و دیگر سازمانهای حقوق بشری و پارلمانهای کشورهای آزاد در رد قانون اساسی فعلی ایران و درخواست برگزاری رفراندمی آزاد، زیر نظر سازمانهای بین المللی، برای تعیین مشروعیت و مرجعیت قانون اساسی از نظر مردم ایران را کنند، این پیشنهاد مورد توجه و استقبال مردم قرار گیرد. زیرا:
اولا درخواست رفراندم قانون اساسی ابتدا توسط مهندس میر حسن موسوی مطرح شده و مسلما مورد تائید طرفداران ایشان، که هنوز هم باید قابل توجه باشند، و نیز اصلاح طلبانی، مخصوصا افراد جوان، که فکر میکردند با رای دادن به پزشکیان اتفاقی در کشور می افتد و اکنون متوجه اشتباه خود شده اند، قرار میگیرد،
ثانیا از آن زمان تا کنون تحولات زیادی پیش آمده و افرادی مانند مهدی نصیری و روحانیون قم به صراحت از حاکمیت تبری جسته و اصولا نظریه ولایت فقیه را رد کرده اند و این فرصتی برای ثبت نظرات آنها در این مخالفت است،
ثالثا، ابراز نظر افرادی مانند آقای قوچانی که ضمن عضویت در حزب کارگزاران سازندگی بنا به دلایل شغلی و سوابق خود ارتباط گسترده ای با گروه های مختلف به خصوص تحصیل کردگان و فعالان اجتماعی-سیاسی دارند نشان میدهد که این خواسته به یک خواست اجتماعی تبدیل شده است،
رابعا این درخواست غیر قانونی نیست و کسی را نمی توان برای اصلاح قانون اساسی کشور مواخذ و یا زندانی کرد.
در ضمن میتوان با هماهنگیهای قبلی پشتیبانی چهره های سیاسی-اجتماعی شناخته شده در سطح جهانی مانند شیرین عبادی، نرگس محمدی، نسرین ستوده، مصطفی تاجزاده، سعید مدنی و دیگر زندانیان سیاسی را نیز به دست آورد. فکر میکنم اگر این نامه درست تنظیم و اهمیت آن برای مردم کشور به عنوان حرکتی صحیح و مدنی خشونت پرهیز برای رهایی از شر حاکمیت مستبد، عقب افتاده و مسئولیت نشناس بخوبی روشنگری شود به احتمال زیاد با اقبال جامعه حداقل در مراکز شهری و بین تحصیلکردگان مواجه شود. میتوان در نامه تصریح کرد که هنگامی که شمار امضا کنندگان نامه از رقم معینی (مثلا یک میلیون) عبور کرد آنرا به ریاست سازمان ملل و دیگر سامانهای حقوق بشری تسلیم خواهند کرد.
این حرکت در شرایط کنونی که رژیم کاملا مستاصل بوده و با بازگشت ترامپ به قدرت نگران موجودیت خویش است میتواند موجب وحشت و عقب نشینی او شده و مثلا با آزادی زندانیان سیاسی، لغو قانون حجاب اجباری، آزادی اینترنت و غیره در صدد تلطیف جو و نشان دادن اینکه این قانون اساسی ضد مردمی نیست شود. امیدوار این پیشنهاد مورد توجه قرار گیرد.
خسرو
■ خسرو گرامی! همانطور که اشاره کردید، تشکیل وسیعترین ائتلاف ملی حول خواست رفراندم قانون اساسی، میتواند زمینهساز یک گذار مسالمتآمیز به دموکراسی باشد. چیزی برای اضافه کردن به آنچه در امتیازات این مطالبه و راه نوشتید، ندارم. لابد میدانید که بعد از انتشار بیانیه ۱۵ بهمن مهندس موسوی و طرح سه مادهای رفراندم، بیش از ۳۵۰ تن از الیت سیاسی داخل کشور، طی بیانیهای، به دفاع از مفاد بیانیه مذکور بر خاستند. پس از آن هم، جلسهای با شرکت برخی از امضاکنندگان داخل، داخل زندان و شماری از حامیان خارج، تشکیل شد که جلسه پر باری بود. شماری از دوستان داخل، پس از این نشست، دستگیر و روانه زندان شدند. بعد از آن پیگیری طرح رفراندم در داخل به کندی و پراکندگی دنبال شد. متاسفانه در خارج ، به دلایل و بهانههایی که برای من قابل فهم نیست، تا کنون هیچ حرکت جدی در دفاع از این راه، سر نگرفته است. اصلاحطلبان محافظهکار و سرنگونیطلبان چپ و راست، علاقهای به سرمایه گذاری در این راه ندارند و در عمل «نجات ملی» را اولویت اول خود نمیدانند و عملا تنها گذار طلبان خشونت پرهیز کوشندگان ثابت قدم در این راه هستند. انتشار یک اعلامیه پر امضا در خارج میتواند گام مثبتی باشد، اگر با گامهای بعدی و نهاد سازی در مسیر «جبهه نجات ملی» پشتیبانی شود و حرکتی منفرد باقی نماند. باید دید که چگونه می توان شمار بیشتری از نهاد ها و شخصیت های موثر را به حمایت از این فکر برانگیخت.
با ارادت پورمندی
نگهداری زندانیان سیاسی دربیمارستانهای روانی
رفتاری که جمهوری اسلامی از اتحاد شوروی آموخته
خودکشی کیانوش سنجری زندانی سیاسی سابق که هنگام زندانی بودن در بیمارستان روانی نگهداری میشده، انتقال خانم آهو دریائی، زنی که در داخل دانشگاه علوم تحقیقات بعد از درگیر شدن با ماموران حجاب، لباسهای خود را در آورد و با زیرجامه در محوطه دانشگاه قدم زد و سپس توسط انتظامات دستگیر و به بیمارستان روانی منتقل شد و همچنین زنی به نام مهری طالبی دارستانی رئیس امور زنان ستاد امر به معروف و معاون سابق وزیر کار دولت رئیسی که از راه اندازی «کلینیک ترک بیحجابی» خبر داده، یعنی زنانی را که حجاب اجباری را قبول ندارند در کلینیک روانی بستری خواهند کرد، مرا بر آن داشت تا قسمتی از خاطراتم را باز خوانی کنم و تطابق نقطه به نقطه رفتار جمهوری اسلامی ایران با زندانیان سیاسی را با رفتار اتحاد شوروی سابق با زندانیان سیاسی یادآور شوم.
من روز ۲۰ شهریور ۱۳۶۴ بعداز چهار سال زندگی مخفیانه در ایران در حالیکه به شدت از درد کیسه صفرا رنج میبردم، با پای پیاده و چشمان گریان به خاطر مجبور بودن به ترک وطنم، از مرز خاکی اتحاد شوروی در استان اردبیل، گذشتم و وارد اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی شدم. شنیده بودم اگر پرنده از مرزهای شوروی رد شود، ماموران مرزبانی بلافاصله مطلع میشوند اما من بعد از رد شدن از مرز حدود نیم ساعت در درهای نشستم و منتظر شدم تا ماموران مرزبانی به سراغ من بیایند و چون پاسی از شب گذشته بود و خبر از کسی نبود لذا چمدانم را کنار سنگی گذاشتم و دست خالی به راه افتادم.
اغلب ایرانیان که فکر میکنند رودخانه ارس تمام مرز ایران و شوروی سابق را میپیماید و به دریای خزر میریزد اما واقعیت اینطور نیست و یک نگاه دقیق به نقشه جغرافیا نشان میدهد که رودخانه ارس وقتی به استان اردبیل میرسد مسیر خود را به طرف شمال کج میکند و بعد از طی مسافتی به رودخانه کُر یا همان کورا میپیوندد و سپس هر دو یکی شده به دریای خزر میریزند. من از قسمت خاکی مرز شوروی رد شدم.
مدتی در تاریکی راه رفتم تا به ساختمانی رسیدم و چون علامت داس و چکش روی دیوار بود یقین کردم که پاسگاه مرزبانی است اما در بسته بود و کسی در اطرافش نبود، ناچار در زدم و یک سرباز روس در را باز کرد و به زبان روسی پرسید چه میخواهی؟ من چند کلمه روسی حفظ کرده بودم و گفتم من پناهنده سیاسی هستم و میتوانم به زبانهای فارسی، ترکی و انگلیسی حرف بزنم. در را بست و لحظاتی بعد چند سرباز و یک افسر آمدند و مرا به داخل پاسگاه بردند و گفتند بنشین تا مترجم بیاوریم، حدود نیم ساعت بعد خانمی را برای ترجمه کردن آوردند که بهنظرم امور دفتری پاسگاه را انجام میداد و میخواست به زبان انگلیسی مشخصات من را به پرسد من هم متوجه شدم او همانقدر انگلیسی میداند که من روسی میدانم. بههر ترتیبی بود مشخصات خودم و علت آمدنم را به او فهماندم که چند بار «خاراشو، خاراشو» گفت و رفت تا آمدن مرا به مرکز پاسگاههای مرزبانی اطلاع بدهد.
من در پاسگاه ماندم تا که نزدیکیهای صبح یک افسر جمهوری شوروی آذربایجان که ترکی حرف میزد آمد و مشخصات کامل مرا نوشت و از وسایلی که در چمدان داشتم صورت برداری کرد و مرا به پادگان شهر جلیلآباد آنسوی رودخانه ارس برد و روز بعد مرا به شهر سومقائیت در سی کیلومتری شمال شهر باکو منتقل کردند و گفتند همینجا میمانی تا رفقایت بیایند و تکلیف تورا روشن بکنند.
جائی که مرا مستقر کردند، «سناتوریوم کارگران الکتریک» در سومقائیت در ساحل دریای خزر بود. استراحتگاه مجهزی بود و بیش از ۲۰ نفر خدمه از پزشک و پرستار و نظافتچی و باغبان و آشپز داشت که من با همهشان به ترکی صحبت میکردم. بعد از من هم به تدریج تعدادی ایرانی به آنجا آوردند که بیشتر خانوادههای کرد یا مازندرانی بودند و زبان ترکی نمیدانستند که من عملا مترجم آنها هم شدم. من هنگام ورود گفته بودم که همسر و دختر من در فرانسه هستند و طبق مقررات امور پناهندگان سازمان ملل متحد حق دارم پیش همسر و فرزندم بروم اما کار به این سادگیها نبود.
چند هفته بعد از استقرار من در سومقائیت یکی از مسئولان سازمان فدائیان خلق ایران از تاشکند به دیدن من آمد و گفت فعلا رفقای شوروی اجازه رفتن تو به فرانسه را نمیدهند تو میتوانی در باکو بمانی، یا به تاشکند بیائی و یا به افغانستان بروی و با کادرهای رادیوی «رادیو زحمتکشان» که برای ایران برنامه پخش میکند همکاری بکنی که البته من هیچکدام از پیشنهادات او را قبول نکردم و لذا در سومقائیت ماندگار شدم.
اقامت من در سومقائیت ۷ ماه طول کشید. دراینجا قصد شرح جزئیات اقامت هفت ماهه را ندارم اما رئیس هلال احمر جمهوری سوسیالیستی آذربایجان هر از چندی به سومقائیت میآمد تا شرایط زیستی پناهندگان را ببیند و یرای انتقال آنان به شهرها یا جمهوریهای دیگر اقدام کند. پناهندگانی که به سومقائیت میآوردند چون اغلب خانواده بودند و بچه همراه داشتند لذا درعرض دو یا سه هفته آنان را به باکو یا جمهوریهای دیگر شوروی منتقل میکردند اما من تنها بودم و ماندگار شده بودم. رئیس هلال احمر چند بار به من پیشنهاد کرد که آپارتمانی در باکو برای شما در نظر گرفته شده هر وقتی بخواهی میتوانیم شما را به باکو منتقل بکنیم تا بعدا شاید بتوانی به فرانسه بروی که البته من قبول نمیکردم. پناهندگانی که در باکو بودند، قبل ازاینکه به سر کار فرستاده شوند ماهانه ۹۰ روبل کمک از هلال احمر دریافت میکردند اما من در سومقائیت هیچ کمکی دریافت نمیکردم و بنظرم میرسید که رئیس هلال احمر آپارتمانی را به نام من در باکو نوشته بود و آدرس من آنجا شده و احتمالا ماهی ۹۰ روبل کمک هلال احمر به چاه ویل میرفت.
اقامت طولانی مدت من در سومقائیت این شایعه را قوت بخشیده بود که «ماشااله رزمی با سیاستهای حزب توده و سازمان فدائیان خلق ایران مخالف است و در داخل کشور نیز کادرهای باقی مانده سازمان مخالف رهبری شدهاند، بدینجهت ماشااله را در سومقائیت زندانی کردهاند تا او نتواند نارضایتی کادرهای داخل کشور از رهبری را به دیگران بگوید».
رئیس هلال احمر آذربایجان از مسئولان اصلی حزب کمونیست آذربایجان بود و احمدوف نام داشت و بعد از آنکه من رفتن به باکو را رد کردم با من صمیمی شد و هروقت به سومقائیت میآمد از من میخواست که در محوطه باغچه سناتوریوم قدم بزنیم و صحبت کنیم. احمدوف علیرغم موقعیت بالائی که در حزب داشت، انسان مهربانی بود و به عنوان رئیس هلال احمر واقعا میخواست به پناهندگان خدمت بکند. در صحبت با من، از اینکه جمهوری اسلامی رهبران حزب توده را دستگیر و متهم به جاسوسی برای شوروی کرده بود اظهار نارضایتی میکرد و میگفت ایران چه دارد که شوروی برای مطلع شدن از آنها جاسوس در آنجا داشته باشد، ایران نه زیر دریائی اتمی دارد، نه سفینه فضائی دارد و نه دانشمندان نابغه دارد، چیز مهمی ندارد که لازم باشد از آنها اطلاعات بدست بیاورند.
این بحثها که تقریبا هر دو هفته یک بار اتفاق میافتاد به تدریج باعث گردید تا به اصطلاح روی من باز شود و ضمن صحبت سوالاتی در باره اوضاع شوروی از او بپرسم. او نیز براحتی جواب میداد و به صورت تلویحی از فساد موجود در جامعه شوروی به اصطلاح انتقاد سازنده میکرد. من روزنامهها را میخواندم و اخبار تلویزیون را نیز بهدقت گوش میکردم و تا اندازهای اوضاع شوروی را میشناختم. یک روز به احمدوف گفتم که من هر روز لااقل ۵ روزنامه را ورق میزنم و بعضی مقالات را میخوانم اما همه روزنامهها مثل هم هستند، چرا اینهمه کاغذ هدر میدهید یا روزنامهها ر ا آزاد بگذارید که مطالب گوناگون بنویسند و یا همه را تعطیل کنید و فقط یک روزنامه منتشر بکنید.
احمدوف به عنوان احترام مرا معلم خطاب میکرد که به معنی استاد است و وقتی گفتم چرا همه روزنامهها فقط یک حرف را تکرار میکنند؟ راه رفتن را قطع کرد و به فاصله یک متر از من ایستاد و با تحکم گفت «ماشاللا موعللیم، حقیقت بیر دیر ژورناللار دا حقیقتی یازیرلار!» یعنی اینکه استاد ماشااله حقیقت یکی است و روززنامهها هم حقیقت را مینویسند. متوجه شدم که او حقیقت را یکی و آن را هم مطلق میداند و اگر روزنامهها مثل هم نباشند پس حقیقت را نمینویسند. بحث را ادامه ندادم چون دیدم پست و مقام او به همان حرفی که میزند بسته است و گرنه برکنارش میکنند.
من قبلا شنیده بودم که محمد بیریا شاعر معروف و وزیر فرهنگ پیشهوری بهخاطر مخالفت با سیاستهای شوروی ضمن اینکه سالها در سیبری زندانی تبعیدی با کار چوببری بوده، مدتی نیز در آسایشگاه روانی زندانی شده بود لذا در صحبتی دیگری که با احمدوف داشتم حرف زندانیان سیاسی را مطرح کردم و احمدوف هم از من پرسید چرا این همه زندانی سیاسی در ایران وجود دارد که من توضیح دادم در ایران احزاب و تفکرات گوناگون وجود دارد ولی جمهوری اسلامی هیچکدام را قبول ندارد و میگوید «حزب فقط حزباله، رهبر فقط روحاله» و هر کسی را که تفکر حکومت را قبول نداشته باشد یا میکشد یا زندانی میکند. در ادامه صحبت من بحث را به زندانیان سیاسی در شوروی کشاندم و از احمدوف سوال کردم:
«چرا در شوروی مخالفان سیاسی را در آسایشگاههای روانی نگهداری میکنید؟» بار دیگر احمدوف از راه رفتن باز ایستاد و رو به من گفت: «ماشاللا موعللیم، بو نه سوزدور، هرکیم قیزیل اوردو ایله موخالیفت گوستررسه دلی دیر دا!» یعنی استاد ماشااله این چه حرفی است، هرکس با ارتش سرخ مخافت نشان بدهد دیوانه است دیگر! در مقابل استدلال احمدوف من چیزی نگفتم زیرا متوجه شدم که واقعا به حرفی که میزند اعتقاد دارد و فاجعه هم در اینجا بود یعنی در اتحاد شوروی سابق مانند جمهوری اسلامی ایران حقیقت را مسخ کرده بودند و مسئولین نیز مسخ شده بودند و خیال میکردند اگر روزنامهها غیر از تصمیمات حزبی چیز دیگری بنویسند حتما بر ضد حقیقت نوشتهاند و اگر کسی مانند ساخاروف دانشمند و فیزیکدان معروف، حرفی میزند که غیر از تصمیمات کمیته مرکزی حزب کمونیست است، حتما دیوانه است چون هر کس با حزب مخالفت بکند با ارتش سرخ مخالفت کرده و مخالفت با بزرگترین ارتش دنیا هم دیوانگی است.
حال خانم مهری طالبی دارستانی از گشایش کلینیک ترک بیحجابی خبر میدهد، غیر از بودجهای که برای این کار عبث گرفته است حتما مثل احمدوف شوروی فکر میکند که حقیقت یکی است و آنهم در انحصار ایشان است. مشکل ۹۰ میلیون ایرانی هم مسئولینی هستند که تفکرات مهری دارستانی را دارند و سرنوشت اتحاد شوروی را برای جمهوری اسلامی رقم خواهند زد. ضمنا دم آن طنزگوی تبریزی گرم که ازراه اندازی «کلینیک ترک اختلاس» خبر داده است.
پاریس ۱۵ نوامبر ۲۰۲۴
بیش از اینکه پوتین یا ترامپ را خطری برای ایران بدانم آزادی عمل و اعمال قدرت، بدون کوچکترین کنترلی، از سوی پایداریها و تندروها را خطرناک برای آینده نزدیک کشورمان میدانم. من آقای پزشکیان را هرگز امیدی برای راهحلهای کلان نمیدیدم ولی این امید را داشتم که او در چارچوب اختیارات بسیار محدودی که داشت بتواند به عنوان یک جادهصافکن، آغازی باشد برای پیمودن مسیری به سوی تغییرات و پیشرفتهای آهسته و گام بهگام.
حتی اقدامات و برنامههائی را که در جهت محدود کردن گشتهای ارشاد، برگرداندن استادان اخراجی دانشگاه به کار سابقشان و بهخصوص تنشزدائی در روابط بینالمللی و بهبود وضع بسیار وخیم اقتصاد کشورمان اعلام و حتی آغاز هم نموده بود، به سر انجام که هیچ، ولی حتی قادر نشد اقلا چند گامی به جلو ببرد. من خود زمانی که برنامه اقدامات آماده به اجرایش را منتشر کرد، با شادی در پخش آن شرکت کردم.
همینطور که در اینجا ملاحظه میکنید من یک حداقل نازلی را برای اجرای برنامههای پزشکیان قائل بودم. چون در کشوری که در صد سال اخیر، هر دورهای را که بعد از یک انقلاب، کودتا و یا براندازی شروع کردیم باز با یک انقلاب یا کودتای دیگر مجددا سرنگون کردیم، مردم این کشور قادر نبودهاند دموکراسی و استمرار آن را تجربه کنند. ناچار ملت ما هیچگاه تغییر رژیمها را به صورت آرام و بدون هزینه شاهد نبوده. پس عجیب نیست اگر نتیجه و سر انجام انقلابها و کودتاهای مستمر، منجلابی به تمام معنی به نام جمهوری اسلامی باشد.
تمام تغییرها و عبور از دیکتاتوری به دموکراسی در جهان، اکثرا با همکاری و بعضا حتی با حمایت از سوی حاکمیت، موفق بوده. همانطور که سعید مدنی، زندانی در مازندران، در همین “ایران امروز” به درستی اشاره کرده ابتکار تغییر ساختار، از رژیم فرانکو، در اسپانیا، به سوی دموکراسی با پشتیبانی جانشین او، پادشاه جوان اسپانیا، موفق شد. با این توضیح که جامعه مدنی و سیاسی اپوزیسیون در آن کشور نیز از سازماندهی برای قبول مسئولیت برخوردار بود. من میتوانم به نمونههای دیگری هم از پرتغال و اروپای شرقی اشاره کنم که حاکمیت به نوعی در تغییر ساختار دخیل بوده.
نمونههائی را که در بالا نام بردم باعث شد زمانی که پزشکیان نوشت اقدامات او با صلاحدید رهبری انجام گرفته من شانس موفقیت او را بیشتر ارزیابی کنم. حالا از دو حال خارج نیست، یا رهبر برای تشویق پزشکیان به تلاش برای جلب حمایت غرب، وعده و وعیدهائی داده ولی از عهده تندروها و کنترل آنها بر نمیآید یا این که جناب رهبر دودوزه بازی کرده هم تندروها را راضی نگه میدارد و هم پزشکیان را امیدوار.
آقای محمد فاضلی در بحثی که با خانم وسمقی داشت در جواب ایرادهای خانم وسمقی گفت “تمام جوامعی که دچار تغییر و تحول شدهاند بعد از سالها، باز هم آثار و علائم زیادی از دوران قبل از تحول با خود دارند”. به افریقای جنوبی و چین اشاره کرد که سیاهان هنوز که هنوز است به رفاهی که سفیدها دارند دست نیافتهاند و چین هنوز به دموکراسی دست نیافته. منظورش این بود که تغییر و تحول کامل نیاز به زمان دارد که در این مورد من با او موافقم، ولی بعد از خانم وسمقی میپرسد آیا گشت ارشاد هیچ تغییری نسبت به گذشته نکرده؟
چه نمونه بدی را مثال زد. در همان زمانی که این را میگفت در اصفهان خانمهائی که روسریشان مطابق میل گشت ارشاد نبود پیامک دریافت کرده و مورد اخطار قرار گرفتند. در شهرهای بزرگ ماموران اتومبیلها را متوقف میکردند و به بانوان اخطار میدادند که مراقب پوشش و حجاب خودشان باشند. و یا پاره کردن لباس آهو دریایی و عکسالعمل شجاعانه او که منجر به بستری کردن!!! او در بیمارستان امراض روانی شد.
تا آنجا که اطلاع دارم هیچ یک از استادان اخراجی نیز سر کار سابق خودشان باز نگشتند حتی یکی دوتا هم اخراج شدند.
آقای پزشکیان در سیاست خارجی با بیشترین ناکامی روبرو شد. بهظن من جمهوری اسلامی غربیها را احمق تصور کرده. از یک سو پزشکیان در نیویورک منادی پیام صلح، همکاری و مراوده بود ولی از سوی دیگر در همان پیام از حماس و حزبالله حمایت میکند و پوتین هم پیام میدهد که روسیه و ایران پیمان امنیتی امضاء خواهند کرد. یعنی در حقیقت ایران با روسیه و کره شمالی هم پیمان میشود. خب نتیجه چنین بندبازیهای ناشیانه، حمایت اتحادیه اروپا از تجزیه سه جزیره از سرزمین مادر (یعنی ایران) میگردد، وطبیعی است که با ورود ترامپ به صحنه سیاست، برگشت غرب به برجام از محالات است، که دود چنین اشتباهات به چشم مردممان میرود که در اثر تحریمها در بدترین شرایط زندگیشان به سر میبرند.
ما در زمان شاه با تمام دنیا روابط دوستانه داشتیم، یادم هست اگر در اروپا برای تعطیلات به جنوب اروپا میرفتیم و دارای پاسپورت ایرانی بودیم فرش قرمز زیر پایمان پهن میکردند و حتی در زمان خاتمی و روحانی روابطمان با دنیا بد نبود ولی رهبر برخلاف نظر ظریف و روحانی با توافق با غرب موافقت نکرد و از همانجا سقوط اقتصادمان به پائین آغاز و هنوز هم ادامه دارد.
حالا که سرزمینمان در بدترین شرایط، از هر لحاظ، قرار دارد تعجب من از سکوت و غیبت اصلاحطلبان میباشد که با وجود حضور یک اصلاحطلب در راس امور (هر چند هم بیاختیار) او را تک و تنها گذاشته و اجازه میدهند که آدمخورهای تندرو او را ببلعند. نه بیانیهای، نه سخنی نه نوشتهای، اصلا مثل این که آنچه در این کشور اتفاق میافتد ربطی به آنها ندارد.
کشورمان در سرازیری یک سقوط قرار گرفته، خدا میداند کی به لب پرتگاه میرسیم. فاجعهای که در راه است فقط گریبانگیر رژیم نخواهد شد، بلکه جامعه مدنی ایران هم که در حال شکوفائی میباشد منهدم میشود.
آقای خاتمی در اوایل جنبش مهسا از جوانان، زنان و حتی مهسا یاد کرد، حتی پزشکیان هم از آنچه بر سر مهسا آمد اعتراض و انتقاد داشت (پیش از انتخابش). آقای ظریف و یارانش به نفوذ روسیه در ایران علنا اعتراض داشتند. حالا، هم از لحاظ داخل کشور و هم از لحاظ بینالمللی تمام مواردی که اصلاحطلبان به آن اعتراض داشتند به همان شدت گذشته، شاید هم بیشتر، در حال انجام است ولی صدائی از اتاق خواب اصلاحطلبان به گوش نمیرسد.
اعدامها را همه هفته به تعداد زیاد (نه فقط تبهکاران) باید شاهد باشیم. سختگیریها در تمام موارد دوباره شدت یافته ولی آقای پزشکیان و اصلاحطلبان متاسفانه پنبه در گوششان گذاشتهاند. گفتگوی پزشکیان و پوتین در مسکو بیشتر جنبه مغازله داشت تا گفتگوی سیاسی. زمانی که پوتین با لبخند بطور آهسته در گوش پزشکیان گفت “هیچ دو نفری مانند ما همنظر نیستند” آقای بزشکیان لبخند تائید زد. چند خبرنگار غربی این زمزمه درگوشی را شنیدند و منهم در تلویزیون هلند دیدم. حالا پزشکیان فکر میکند سیاستمداران غرب با دیدن و شنیدن چنین صحنههائی برای پیامهای صلح و تفاهم او پشیزی ارزش قائلند؟
مایک ایوانز مشاور ترامپ علنا اعلام نمود که ترامپ از او خواسته مقدمات یکسره کردن تکلیف ایران را با همکاری نتانیاهو جوری آماده و سازماندهی کند که به مجرد شروع وظیفه ریاست جمهوریش بتواند وارد مرحله عمل شود. رژیم باید از این حداقل شعور و آگاهی برخوردار باشد که نمیتوان در داخل بدون مهابا کشت و کشتار و غارت کند و در خارج، پیمان مودت با کثیفترین دولتها منعقد کند بدون این که تبعات خطرناکی برای سرزمین و مردممان را باعث شود.
من به نیات خیر و مثبت پزشکیان اعتقاد دارم و او را از جنس دیگری میپندارم تا تندروهائی که کشورمان را به لب پرتگاه میبرند. منتها او با علم به این که جامعه مدنی در ایران رشد فوق العادهای در مقایسه با دوران خاتمی دارد نتوانست با اتکاء به این کشتزار مناسبی که برای کشت ایدههایش داشت حتی یک هزارم پیشرفتهای، بهخصوص، فرهنگی و اقتصادی زمان خاتمی را داشته باشد. جامعه مدنی سرزمینمان زندهتر و فعالتر از هر زمانی میباشد. اعتراضها اعتصابها و تظاهرات بازنشستگان، کارگران، پرستاران و حتی زندانیان سیاسی روز بهروز شکل وسیعتری بخود میگیرند. در این میان پزشکیان و اصلاحطلبان به جای اینکه حامی و پشتیبان این جنبشهای مسالمتآمیز باشند مثل این که دچار برق گرفتگی و بیتفاوتی شدهاند.
پزشکیان با آشنائی که به خصلت پلید تندروها دارد باید در توافق با رهبری ضمانتهای محکمی برای اجرای برنامههایش میگرفت و نه اینکه با یک توافق آبکی برای “وفاق” خودش را بیشتر درگیر یک “نفاق” کند که بازندهاش بیشتر از همه خودش خواهد بود.
دغدغه من بیش از همه ترس از این واقعیت است که چنانچه اصلاحطلبان (که دیگر در حقیقت اصلاحطلب نیستند بلکه آنها در حقیقت تغییرطلب یا تحولطلب میباشند) قادر نباشند باعث تغییر یا تحولی در سیاست و کردار و رفتار رژیم با مردم خودش و دنیای بیرون گردد، چون کارد به استخوان توده مردم رسیده دچار یک خشم خونین و خارج از کنترل شویم که عاقبتش در چارچوب افکار ما نمیگنجد. خوشبینی و انتظاری را که راستگرایان کشورمان از بیبی داشتند بیش از یک آرزو و رویا نبود. حالا دل خوش کردهاند به پیامی که ترامپ برای بیبی فرستاده و ظاهرا تصمیم جدی برای یک اقدام قاطع بر علیه ایران را دارند.
حدود دو سال است که اسرائیل تصمیم به حذف حماس از غزه و آزادی اسیر شدگان را دارد ولی باز شاهد حملات جدیدی برای سرکوب سران حماس میباشیم. با این حساب وقتی اسرائیل تمام غزه را با خاک یکسان کرده و باز هم بعد از دو سال هنوز سران حماس زنده و حتی فعال میباشند چطور میتوانند سرزمینی به وسعت ایران را از جمهوری اسلامی پاک کنند. برای اینکه هموطنان سلطنتطلبمان بیش از این شادی نکنند، تا آنجائی که باخبر شدیم هدف، بمباران و تخریب هدفهای نظامی ایران میباشد نه تغییر رژیم.
جناب پزشکیان، در صورت وقوع حوادث ناگواری که در انتظار سرزمینمان میباشد، مقصر اصلی فقط و فقط رژیم حاکم بر ایران است. ولی مطمئن باشید، بر خلاف نیتتان، نام شما به عنوان شریک جرم که سکوت کردید و فقط شاهد وقوع حادثه بودید، برده خواهد شد و اصلاحطلبان هم جوابگو خواهند بود که چرا ساکت، تماشاچی فاجعه بودند.
واقعا نمیدانم چه معجزه یا اقدامی قادر است از وقوع جنگ یا انقلاب و اغتشاش خودداری کند. با عواقبی که هر جنگ یا انقلاب به دنبال داشته نگران سرنوشت میهنم و مردم سرزمینم میباشم. وقتی به تصویرهای انقلاب ۵۷ نگاه میکنم مو به تنم راست میشود. تصویر محاکمه سپهبد جهانبانی فرمانده نیروی هوائی و حکم اعدام او، اعدام هویدا و دولتمردان رژیم پهلوی، بهخصوص اعدام زجرآور بانوی فرهیخته فرخرو پارسای که طناب دار پاره میشود و او را تیرباران میکنند. زن مسنی که خدمتکار خانواده پهلوی بود، دو گردنکلفت دو دستش را گرفته بودند و گردنکلفت سومی با مشت به صورتش میکوفت. یکی از ساختمانهای متعلق به خانواده پهلوی را آتش زده بودند، خدمتکار نگونبخت که از خانه به بیرون فرار کرد دوباره او را به درون آتش هول دادند. یا فرد نگونبختی را که به جرم همکاری با ساواک در یکی از پارکهای رشت حلقآویز کرده بودند و در حالی که نیمهجان بود یک سیگار روشن را داخل نافش کردند و هزاران نمونه وحشتناک دیگر. از تلفات و ضایعات جنگها در اروپا، خاورمیانه و هر کجای دیگر که حتی قابل تصور نیست.
اشتباهی که نتانیاهو در غزه مرکب میشود برای انتقامگیری از جنایات حماس در ۷ اکتبر، جنگی را شروع کرده که حتی در صورت پیروزی، نسلی که زنده میماند مملو از خشم نسبت به اسرائیل خواهد بود و چه بسا حماس دیگری متولد شود بسیار خشن تر، که فقط خواهان انتقام میباشد.
میترسم، میترسم که شاهد یک جنگ یا انقلابی باشم که منتج به مردم زجر دیده، و مملکتی گردد که بیشتر شبیه یک خرابه تا یک مملکت باشد. و مقصر فقط و فقط جمهوری اسلامی خواهد بود و مبنای فاجعه هم، انقلاب سال ۵۷.
فراموش نکنیم که هر جنگ و انقلابی، باعث بیداری خوی و غرایض پلید و جنایتکار میشود که فقط خون مییطلبد، خون.
آرزویم؟ نه جنگ و نه انقلاب. به امید شکوفائی هرچه بیشتر جامعه مدنی و تغییر آرام به سوی ایران آزاد و ابادمان.
داریوش مجلسی. نوامبر ۲۰۲۴.
■ درود برشما جناب مجلسی عزیز و دوست داشتنی
هشدارهای جنابعالی جدی، نگران کننده و قابل تامل است اما شخصا معتقدم: علیرغم شرایط نگران کننده ای که وجود دارد، اتفاق خاصی نخواهد افتاد و جامعه ایرانی با دکتر پزشکیان، گذار نسبتا آرامی را طی خواهد کرد
یکم: نظام در اوج ضعف است و ترس و وحشت از سرنگونی، سرتاپای رهبر و سرداران سپاه را فراگرفته است
دوم: فلیترینگ و اف ای تی اف، حداکثر تا پایان سال جاری حل خواهند شد، سختگیری های حجاب زنان، کمتر شده و کمتر خواهد شد
سوم:قریب به یقین ایران به اسرائیل حمله نخواهد کرد زیرا با آمدن ترامپ، وحشت خامنه ای وسپاه، بیشتر شده است
چهارم: استبداد دینی راهی جز تسلیم وعقب نشینی نخواهد داشت و به نظرم با ترامپ نیز مذاکره خواهند کرد، تحریم ها برداشته خواهد شد، رضایت مردم نیز از دکتر پزشکیان افزایش خواهد یافت
پنجم: علی خامنه ای مرگش فرا رسیده و قریب به یقین، فرزندش رهبر خواهد شد و شاهد بن سلمان دوم خواهیم بود! اصلاحات حداقلی شروع خواهد شد و به اصلاحات حداکثری، ختم خواهد شد و در یک تحلیل کلان معتقدم: بزودی یعنی حداکثر تا ۵ سال آینده، شاهد رنسانس ایرانی خواهیم بود...
ارادتمند و دوستدار شما: محمد علی فردین
■ مجلسی عزیز. دل نگرانی های شما به همه ایرانیان تعلق دارد. یک نتیجه گیری بسیار کلی و علمی از نیم قرن حاکمیت جنگطلب و ضدانسانی جمهوری اسلامی بیتردید خروجیهای فاجعهآمیز خواهد بود. مگر: الف. و ب. و ج. متحقق میشد که هیچکدام نشده یا بسیار ناقص است.
در مواجهه با آینده نامعلوم و طوفانی، بزرگترین فقدان عدم وجود تشکیلات سیاسی است که همه یا اکثر آزادیخواهان آنرا مجرا و سخنگوی خود بدانند. تشکیلاتی که هم در جنبش مردم ایران وزنی داشته باشد و هم از شناخت و اعتبار بین الملی برخوردار باشد. وجود چنین تشکیلاتی میتوانست در تمامی معادلات تاثیرگذار باشد، چه داخلی و چه بین المللی. حتی در رفتار اصلاح طلبان و دولت پزشکیان میتوانست اثر بسیار مثبت داشته باشد. اینکه “تا به امروز نشده، پس امیدی به آینده نیست” یا “دیگر دیر شده” و یا “زمینه برای چنین همگرایی وجود ندارد” هیچکدام بهانه خوبی نیست. ایران نیاز به آزادیخواهانی دارد که بصورت سیاسی-حرفهای قدم به میدان بگذارند، این میدان نیاز به از خود گذشتگی دارد، در ابعاد وسیع.
با آرزوی سلامتی ، پیروز.
■ مهمترین وعده انتخاباتی پزشکیان رفع تحریم ها، برقراری رابطه با شرق و غرب عالم و جمع کردن بساط بخور بخور کاسبان تحریم بود، بقیه وعده ها از نظر من مشتقات همان وعده اصلی هستند. شکست و یا پیروزی دولت پزشکیان به عملی شدن وعده اصلی انتخاباتی دولت ایشان بستگی دارد ، در صورت ناکامی دولت در رفع تحریمها آقای پزشکیان هم مانند رئیس جمهور های سابق به تدارکاتچی همان کاسبان تحریم تبدیل خواهد شد. شکست دولت پزشکیان به معنی تقویت جایگاه کاسبان تحریم در حاکمیت، وخیمتر شدن شرایط اقتصادی و در نتیجه امنیتی شدن بیشتر فضای کشور خواهد بود و در چنین شرایطی رفع فیلترینگ و بازگشت اساتید اخراجی محلی از اعراب نخواهد داشت. بیهوده نیست که خبر دیدار ایلان ماسک و سفیر ایران در سازمان ملل آب به لانه مورچگان و کاسبان تحریم انداخته است، آنها به خوبی میدانند که در صورت رفع تحریمها منابع مالی آنها مسدود شده و قدرت آنها در حاکمیت تحلیل خواهد رفت.
کمال حسینی
■ عزیزان فردین، پیروز و حسینی. در رابطه با پیش بینی آقای فردین، جانا سخن از زبان ما میگوئی. ولی دوست عزیز امکان واقعی شدن پیش بینی بسیار مثبت شما وجود دارد ولی فراموش نکنید تندروهای خطرناکی در تاریک خانههای وحشت وجود دارند که دارای امکانات و قوت زیادی هم میباشند که در راه عملی شدن پیش بینی شما چالشهای زیادی ایجاد میکنند. اگر چنین شود آرزوی قلبی من هم هست ولی متاسفانه قدری خوش بینانه است.
آنچه که آقای پیروز به درستی یک نقص و کمبود واقعی مینامند دلیل اصلی عدم موفقیت تا کنون بوده. این مهم باید اول در داخل کشور صورت گیرد و خارج کشور سازمان داده شده از آن حمایت کند ولی همانطور که شما خودتان بهتر از من شاهد هستید کوچکترین نشانی از وقوع چنین حرکت مثبتی به چشم نمیخورد. کاملا با آقای حسینی موافقم که رفع تحریمها و برقراری رابطه با شرق و غرب میتواند بزرگترین دستاورد پزشکیان باشد. ولی آیا شما در حال حاضر چنین امکانی را مشاهده میکنید؟
با سپاس از توجه هر سه دوست، داریوش مجلسی
■ جناب مجلسی با درود. اگر خاطرتان باشد شما در جریان انتخابات ریاست جمهوری از رای دادن به پزشکیان حمایت میکردید و دوستانی هم میگفتند پزشکیان در برابر هسته سخت قدرت کارهای نخواهد بود که بتواند اصلاحاتی انجام دهد و شرکت در انتخابات بازی خوردن از رژیم است. حالا در این نوشته جنابعالی از ضعف و ناتوانی پزشکیان انتقاد کرده و اظهار ناامیدی میکنید که بتواند اصلاحاتی انجام دهد. اما نکتهای که به آن توجه نمیکنید تغییرات عمدهای است که در شرایط سیاسی ایران و منطقه از زمان انتخابات به این سو پیش آمده است. چند نکته قابل توجه است.
در آن زمان به درستی پیشبینی میشد پزشکیان بیش از یک رئیس جمهور پوششی نخواهد بود. زیرا روشن بود که تائید صلاحیت پزشکیان و بر سر کار آمدن او در واقع فریبکاری خامنهای برای خریدن زمان و افزایش مشروعیت خود بود. زیرا با روی کار آوردن مفتضحانه رئیسی شش کلاسه و عملکرد فاجعهبار دولت سیزدهم که با اصرار در خالصسازی ضعیفترین و فاسدترین دستگاه اجرایی را بر کشور حاکم کرده بود تمام شکستها و ناکامیها و فلاکتی که کشور با آن مواجه شده بود به پای خامنهای نوشته میشد مردم به درستی او را مسئول تمام گرفتاریها و بدبختیهای خود میدانستند و دولت رئیسی را اصولا یک دولت بازیچه رهبری میدانستند. برای همین هم در جنبش انقلابی زن زندگی آزادی تمام شعارها بر علیه خامنهای بود. بنابراین خامنهای با روی کار آوردن پزشکیان آنهم با پشتیبانی خاتمی و اصلاحطلبان فرصتی به دست میآورد که مسئولیت تورم و بیکاری و فلاکتهای اقتصادی-اجتماعی را به پای پزشکیان و دولت اصلاح طلبان نوشته و جراحیهای ناگزیر اقتصادی (افزایش قیمت بنزین و انرژی که با وضع فاجعه بار خاموشیهای برق اجتنابناپذیر است) را به گردن او انداخته و باردیگر خود را مخالف گرانیها و کاستیهای اقتصادی اجتماعی جا زده و در عین حال از پشت پرده مانع بهبود روابط خارجی و اصلاحات اجتماعی سیاسی و اقتصادی در داخل شود تا سر فرصت پروژه حاکمیت اسلامی خود را احتمالا با جانشینی پسرش پیش ببرد.
البته حسابهای خامنهای درست از آب در نیامد زیرا جنگ غزه و لبنان بر خلاف محاسبات اولیه او و رهبران محور به اصطلاح مقاومت با برتری اطلاعاتی اسرائیل و نفود آن در دستگاههای امنیتی رژیم، به حذف رهبری حزبالله و حماس و بسیاری از فرماندهان سپاه قدس توسط اسرائیل انجامید و ثابت شد که نیروهای موشکی سپاه که خامنهای با تکیه به آن تهدید به ویرانی حیفا و تل آویو میکرد قدرت تخریبی چندانی ندارد. بنابراین میلیاردها دلاری را که خامنهای از ملت ایران دزدیده در اجرای سیاستهای ماجراجویانه خود و ایجاد به اصطلاح محور مقاومت خرج کرده بود هدر رفت و بیدفاعی ایران در مقابل نیروی هوایی اسرائیل بارزتر شد. بدتر از همه آنکه ترامپ دوباره به قدرت بازگشت و کسی که خامنهای فکر میکرد در زبالهدانی تاریخ افتاده و او و رئیس جمهور سابق و فرماندهان بیعقل و درایت سپاه در هر فرصتی از توهین و تهدید به ترور به او خودداری نمیکردند حالا در راس بزرگترین قدرت نظامی اقتصادی اطلاعاتی جهان قرار میگیرد. طبعا خامنهای و به تبع او سران رژیم که از یک سو در مقابل اسرائیل تقریبا خلع سلاح شده و در مقابل مردم مفتضح و بیآبرو شدهاند (که فریاد نابود کردن اسرائیلشان دنیا را پر کرده بود حالا دنبال سوراخ موش هستند تا مثل هنیه و حسن نصراله کشته نشوند) و از طرفی با بازگشت ترامپ به قدرت و نقشه احتمالی او برای تغییر رژیم در ایران مواجه هستند احساس خطر و نا امنی میکنند. بنابراین در موقعیت کنونی اصولا موجودیت رژیم در معرض خطر است و مساله موفقیت پزشکیان در انجام وعدههایی که در انتخابات به مردم داده بود اصولا هم برای خود او و اصلاحطلبان حکومتی و هم برای خامنهای و اصولگرایان در درجه دوم اهمیت قرار دارد. برای همین است که در هر مناسبتی خود را طرفدار آتشبس و صلح در منطقه نشان داده (به اظهارات عراقچی و لاریجانی توجه شود) و از طرفی سعی میکنند با مذاکرات غیر علنی ترامپ را از فکر تغییر رژیم منصرف کنند.
حال که شرایط (داخلی و خارجی) نسبت به زمان انتخابات تغییر کرده اگر پزشکیان سیاستمداری توانمند، آینده نگر، زیرک، تا حدودی نیز جاه طلب بود میتوانست از موقعیت استفاده کرده و در شرایطی که خامنهای و اصولگرایان در بن بست خود ساخته گرفتار و منفعل شدهاند با یک سری اصلاحات داخلی (مانند رفع فیلترینگ، آزادی زندانیان سیاسی، منحل کردن گشت ارشاد و عدم امضای قانون حجاب اجباری، حذف بودجههای مربوط به مراکز مذهبی و تبلیغات اسلامی و غیره) و نیز متوقف کردن ارسال اسلحه به روسیه به صراحت اعلام میکرد که حاضر به مذاکره با دولت آمریکا (کنونی و آینده) بر سر مسایل هستهای، روابط فی مابین و بر قراری صلح در خاورمیانه است. و در صورت مخالفت خامنهای و هسته سخت قدرت میتوانست مسائل را با مردم در میان گذاشته و استعفاء کرده و از کار کناره گیری کند.
متاسفانه با شناختی که از پزشکیان داریم سیاستمداری در آن حد و اندازه نیست و حزب و تشکل سیاسی محکمی نیز پشت سر او قرار ندارد (اصلاحطلبانی که به او در مبارزات انتخاباتی کمک کردهاند صراحتا خواهان پست و مقام هستند و از اینکه به آنها توجه نشده گلایه مندند) و نیز در جامعه پایگاه بزرگ مردمی ندارد که از آن مانند اهرمی بر علیه مخالفان خود استفاده کند. به همین دلیل آینده کشور در هالهای از ابهام و نا اطمینانی قرار گرفته و افسردگی و سر در کمی بر جامعه حاکم شده که نمونهای از ظهور و بروز آن را را با خودکشی تاسفآور مرحوم کیانوش سنجری شاهد بودیم.
بنابراین اگر جناب مجلسی با اصلاحطلبان داخل کشور نزدیک به رئیس جمهور در تماس هستند بهتر است به گوش آقای دکتر پزشکیان این مطلب را برسانند که یک فرصتی برای ایشان ایجاد شده و ایشان میتواند از ترس و انفعال خامنهای و باندهای مافیایی که خود را اصولگرا و پایدارچی غیره مینامند استفاده کرده و شجاعت به خرج داده و اصلاحات داخلی و عادی سازی روابط خارجی را اعلام و در صورت مخالفت رهبری از کار کناره گیری کرده نام نیکی از خود در تاریخ ایران باقی بگذارند. در غیر اینصورت با این ترتیبی که پیش میرود و با تحریمهای فلج کننده ترامپ و ترورهای برنامهریزی شده نتانیاهو دلار صد هرار تومانی و تورم وحشتناک و فروپاشی اقتصادی و احتمالا هرج و مرج و آشوبهای اجتماعی دور از ذهن نیست و لعن و نفرین آن برای ایشان میماند که انصاف نیست. زیرا همه میدانیم که او نقش زیادی در این وضعیت نداشته و بانیان اصلی این وضعیت خامنهای و اطرافیان او بودهاند. اما پزشکیان نیز اکنون مسولیت دارد و باید با درک موقعیت خطیر کنونی هرچه زودتر روشن کند که چه میخواهد بکند آیا به دنبال جریان کشیده میشود یا میتواند یک جریان اجتماعی سیاسی ایجاد کرده جلو تخریب بیش از این را بگیرد؟
خسرو
■ آقای مجلسی عزیز از نگاه من ایران در آستانه تحولی بزرگ قرار دارد از یکسو بحرانهای اقتصادی و خدماتی همانند ناترازیهای مختلف که یقه حکومت را گرفته و در ابتدای شروع فصل سرما با کمبود برق وگاز اقتصاد بیمار را به حد فروپاشی رسانده و همه ساختار تولید و خدمات فرسوده شده و بدون تکنولوزی و سرمایه خارج امکان مداوا نداشته که حاکمان علیرغم درشتگوییها با وحشت مشاهده گر این سقوطاند و از طرف دیگر تلاشی اهرمهای قدرت آنها در غزه و لبنان آسیب فراوان دیده و استراتژی آنها را که عبارت از گردنکشی و امتیازخواهی از جهان خارج بوده بیاثر کرده و سر آخر روی کار آمدن ترامپ ضربه نهایی را به اعتماد به نفس آنان وارد کرده همه و همه ضرورت تغیر سیاست را که پس از روی کار اوردن پزشکیان شروع شده بود ولی با حمله اسراییل به هنیه و شروع عملیات هفت اکتبر حماس بسایه رفته دوباره احیا خواهد کرد و احتمالا با مرگ رهبر کنونی و جایگزینی فرزند او شروع یک بن سلمانیسم انجام خواهد شد تا ضمن نزدیکی با غرب امکان نرمال شدن این کشور بحران زده فراهم شودو مسلما دنیای خارج رهبر آیندهای را که ریشه در قدرت موجود داشته به شاهزادهای که هزاران اما برای کسب قدرت او وجود دارد ترجیح خواهد داد.
بهرنگ
■ تماما با گفتههای خسرو گرامی همسو و موافقم. بویژه در مورد تغییراتی که از زمان انتخابات رخ داده. اضافه میکنم که یک اثر این تغییرات غلبه جو جنگی و بالتبع به حاشیه رفتن جنبش مردمی ست که مطلوب رژیم است. اشتباهی که برخی از افراد و حتی برخی از بدنه رژیم میکند، تصور صدمه پذیرتر بودن رژیم توسط نیروهای خارجی بیش از جنبش تحول خواه داخلی است. در واقع دولت پزشکیان بیشتر میدانهایی که شاید میتوانست از آنها در جهت اصلاح طلبی استفاده کند را از دست داد. براستی که نقش مترسک داشتن این دولت عریان شده و نیازی به اثبات ندارد. پیشنهاد خسرو عزیز بهترین گزینه برای آنهاست و تاثیر مثبتی نیز در آینده جنبش دارد.
روزتان خوش، پیروز.
■ از قرار معلوم حکومت اسلامی همه را به مرگ گرفته تا به تب راضی شوند نا امیدی از پزشکیان و تایید ضمنی بن سلمانی شدن وضعیت رقتباری است که نگاه از جامعه بر تافته و خجلت زده به گدایی تغییر از طبقات فوقانی قدرت رو آورده است. وضعیت این نگاه بسان مردمی است که خواهان تغییر وضع موجود و حکومت اند ولی در عین حال نگران عدم پرداخت حقوق ماهیانهشان توسط همان حکومت هستند.
ولی بن سلمانیها نگفتهاند که چه اطلاعاتی و تحلیلی آنان را به اینجا رسانده که در بیت رهبری بن سلمانی را پرورش دادهاند. ۴۵ سال قتل و غارت و جنایت بیت رهبری و دستگاه سرکوبش و حساب رسی از این جانیان هم لابد با آمدن بن سلمان شیعه-ایرانی باید به کناری نهاده شود. دست مریزاد به کسانی که در دل شان چنین چیزی نهفته است و بر لبشان واژههای مهآلود. گذار از این حکومت یعنی انقلاب، برای حفظ نظام خود خامنهای قادر به تغییرات و اصلاح هست و احتیاجی به محلل ندارد. علت آوردن و بردن دستگاهی با نام قوه مجریه باید دیگر برای همه روشن شده باشد.
با درود سالاری
■ آقایان خسرو، بهرنگ، پیروز و سالاری گرامی.
برداشت من از کامنتهای شما عزیزان و عزیزانی که پیش از شما کامنت گذاشتند تغییر لحن و جهت نوشتههایتان بود. با وجود اختلاف نظر و حتی مخالف، شاهد یک مخرج مشترک (بجز آقای سالاری) در نتیجهگیریها بودم. اینبار همه، با دید مختلف، انتظار نوعی گرایش به تغییر را در سطح رهبری معتقدند، آقای فردین با دید مثبت و با تکیه به رشد جامعه مدنی و تحول خواه و دیگران با تکیه به درماندگی رژیم، بخصوص از لحاظ اقتصادی، و فشارهای جدی از خارج، امید به تغییر و تحولاتی در تغییر رفتار رژیم، بخصوص بعد از ظهور مجتبی در صحنه سیاسی، دارند.
من هم با شما همنظرم ولی با قدری وسواس. چالشهای زیادی در راه تغییر وجود دارد که میتواند تغییر را با مشگلات جدی روبرو کند، مانند کارشکنی و مخالفت تاریکخانههای وحشت که قادرند برای حفظ منافع غیر قانونی خودشان یک قیصریه را به آتش بکشند. سکوت عجیب اصلاحطلبان نیز میتواند در شکست حرکت به سوی تغییر نقش بازی کند. همانطور که اقای پیروز هم اشاره کرد عدم وجود یک آلتر ناتیو میتواند یک چالش بزرگ باشد. به هر حال چارهای نیست بجز اینکه همه مان امیدوار باشیم. در ضمن آقایان پیروز و خسرو پیشنهاد دادند که پیامها به اطلاع اصلاحطلبان هم برسد. سعی خودم را خواهم کرد.
با ارادت و احترام، داریوش مجلسی
اخیرا با طرح نظریه “بن سلمانیسم ایرانی”، رسانههای گروهی و اجتماعی نیز توجه خود را به پدیده فساد و راهکار برون رفت از آن معطوف نمودند. اینکه فساد ساختاری حکمرانی به عنوان معضلی اساسی شناخته شده است البته مغتنم است. چرا که رابطه وثیق و دقیقی میان توسعه فراگیر و پایدار و فرایند فساد زدایی وجود دارد. گزینه “بن سلمانیسم ایرانی” ترجمه ولایی از همان “دیکتاتور مصلح” ایرانی است. اما باید به خاطر داشت که برای پرسشهای پیچیده ایران، پاسخهای ساده وجود ندارد. فساد ساختاری حکمرانی در ایران بهدلیل پیچیدگی ساختارهای حکومتی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بهعنوان یک پدیده چندبُعدی شناخته میشود و نمیتوان آن را تنها با یک نظریه توضیح داد و راهکار ساده ای برای گذار از چنگال آن وجود ندارد.
این پدیده به دلایل گوناگونی شامل تمرکز قدرت، ناکارآمدی نهادها و نهادی، نبود شفافیت و پاسخگویی حکمرانی، ضعف نظارت نهادهای مستقل نظارتی، تمرکز منابع اقتصادی در نزد نهادهای ولایی، دخالتهای سیاسی، فرهنگ رانتی، و فقدان جامعه مدنی پویا و گسترده است. اگر تعریف فساد از منظر بانک جهانی مبنای این یادداشت قرار دهیم، فساد بهطور کلی عبارت است از “سوءاستفاده از قدرت عمومی برای کسب منافع شخصی”. این تعریف به طور خاص به رفتارهای غیرقانونی و غیراخلاقی اشاره دارد که از سوی افرادی در عرصه مدیریت عمومی یا دولتی انجام میشود و در آنها، منابع قدرت، ثروت و منزلت برای منافع شخصی، مالی یا گروهی بهطور غیرمجاز و غیر قانونی استفاده میشود.
نقش جامعه مدنی در محدود کردن فساد
سیمور مارتین لیپست (Seymour Martin Lipset, 1922- 2006)، جامعهشناس برجسته آمریکایی، در مطالعات خود درباره توسعه، دموکراسی، و فساد نظریات قابل توجهی ارائه کرده است که میتواند به فهم پدیده فساد مدیریتی-اقتصادی کمک نماید. لیپست مدعی بود که فساد ساختاری حکمرانی، به ویژه در کشورهای با درجه توسعهیافتگی پایین یا نهادهای دموکراتیک مدنی ضعیف، اغلب به دلیل نبود ساختارهای اجتماعی و اقتصادی مناسب به وجود میآید. لیپست در نظریههایش به رابطه میان سطح توسعه اقتصادی و فساد نیز توجه داشت. او معتقد بود که توسعه اقتصادی بالاتر و گسترش طبقه متوسط میتواند به کاهش فساد منجر شود، چرا که با افزایش آموزش و مشارکت عمومی و سازمان یافته مردم در امور سیاسی، نظارتی فراگیر و قوی تری بر موسسات و نهادهای قدرت اعمال میشود.
لیپست همچنین به مفهوم “مشروعیت” (Legitimacy) به عنوان یکی از پیششرطهای دموکراسی اشاره میکرد، و بیان میداشت که در جوامعی که مشروعیت حکومتها پایین است، تمایل به استفاده از روشهای غیرشفاف و مفسده آمیز بیشتر است. این پژوهشگر با تاکید بر نقش اساسی جامعه مدنی در محدود کردن فساد، توضیح میدهد که گسترش و مشارکت فعال سازمانهای جامعه مدنی، اتحادیهها، رسانههای مستقل و سایر نهادهای مردمی میتواند به عنوان مکانیزمی موثر برای افزایش شفافیت، پاسخگویی، و کاهش فساد عمل کند.
لیپست بر این باور است که جامعه مدنی از طریق نظارت، آگاهیبخشی، و ایجاد فشار اجتماعی بر نهادهای حاکم، میتواند ساختارهای رسمی و غیررسمی را بهسمت فسادزدایی پایدار و کارآمدی حکمرانی سوق دهد. در واقع، جامعه مدنی بهعنوان پلی بین حاکمیت و مردم عمل میکند و این امکان را فراهم میآورد که سیاستها و تصمیمات عمومی مورد نظارت، ارزیابی و نقد مستمر قرار گیرند.
دلایل فساد از منظر لیپست
مشروعیت پایین حکومت و عدم اعتماد عمومی (Low Legitimacy and Public Distrust): لیپست بر نقش مشروعیت سیاسی و اعتماد عمومی تأکید میکند و بیان میدارد که فساد در جوامعی که دولت مشروعیت بالایی ندارد بیشتر است. وقتی مردم احساس میکنند حکومت مشروعیت خود را از دست داده، میزان مشارکت و فشار اجتماعی کاهش یافته و فساد راحتتر گسترش مییابد. در ایران، بسیاری از مردم به دلیل ضعف در پاسخگویی و نبود شفافیت احساس میکنند که دولت و نهادهای قدرت نماینده واقعی آنها نیستند، و این باعث تشدید فساد میشود.
نظام رانتی و تمرکز منابع (Rentierism and Resource Centralization): لیپست به این نکته اشاره دارد که تمرکز منابع اقتصادی در دست گروههای کوچک قدرتمدار- نظیر موسسات ولایی- منجر به فساد میشود. در ایران، اقتصاد وابسته به نفت و تمرکز منابع مالی در دست نهادهای شبهدولتی و نظامی مانند بنیادها و سپاه، زمینههای فساد را فراهم میکند. نبود نظارت مؤثر و تخصیص رانتی منابع به گروههای خاص باعث شده است که فساد نهادینه شده و گسترده شود.
ضعف نهادهای نظارتی و قضایی (Weak Oversight and Judiciary Institutions): از دیدگاه لیپست، نظامهای قضایی و نظارتی مستقل برای نظارت فساد حیاتی هستند. در ایران، این نهادها از استقلال لازم برخوردار نیستند و اغلب تحت فشار حاکمیت و نهادهای قدرت عمل میکنند. بنابراین آنگاه که نهادهای قضایی و نظارتی نتوانند بهطور مستقل به بررسی و نظارت بپردازند، فساد به راحتی در سطوح مختلف حکومت ریشه دوانده و تقویت میشود. البته کارآمدی نهادهای قضایی و نظارتی وابسته به کارآمدی سازمانهای مردم نهاد جامعه مدنی، رسانه های مستقل و آزاد و مشارکت آنها در توزیع قدرت، ثروت و منزلت اجتماعی است.
فقدان نهادهای دموکراتیک و جامعه مدنی فعال (Lack of Democratic Institutions and Active Civil Society): لیپست معتقد است که نهادهای دموکراتیک و جامعه مدنی قوی میتوانند مانع فساد شوند. در غیاب این نهادها، دولتها قدرت نظارت ناپذیر و غیر پاسخگو دارند و زمینه فساد فراهم میشود. در ایران، محدودیتهای شدید بر فعالیت نهادهای دموکراتیک و سازمانهای مستقل مردمنهاد باعث شده که جامعه مدنی نتواند نقش نظارتی و مطالبهگر خود را ایفا کند.
نقش سازمانهای مردمنهاد و جامعه مدنی در محدود کردن فساد
سازمانهای مردمنهاد جامعه مدنی قوی میتوانند پیشران و پیشگام و ابزارهای اساسی برای افزایش شفافیت و در نتیجه محدودیت فساد باشند. طبق نظریه لیپست، وجود این نهادها میتواند بهطور مؤثری فساد را کاهش دهد. در ادامه نقش این سازمانها از دیدگاه لیپست توضیح داده شده است:
افزایش شفافیت و آگاهی عمومی (Transparency and Public Awareness): سازمانهای مردمنهاد میتوانند از طریق اطلاعرسانی و برگزاری کارزارهای آگاهیبخشی، توجه عمومی را به مشکلات فساد جلب کنند. در ایران، اگر سازمانهای مردمنهاد فضای بیشتری برای فعالیت داشته باشند، میتوانند مسائل مالی دولت و نهادهای شبهدولتی را به مردم گزارش داده و آنها را پاسخگو کنند.
ایجاد فشار اجتماعی و سیاسی (Social and Political Pressure): لیپست اشاره میکند که جامعه مدنی و سازمانهای مردمنهاد میتوانند با ایجاد فشار اجتماعی و سیاسی، نهادهای قدرت، موسسات و دولتمردان را وادار به اصلاحات کنند. این نهادها با سازماندهی مردم و برگزاری تجمعات و اعتراضات مدنی میتوانند فساد را محدود کرده و دولت را به پاسخگویی بیشتر وادار کنند. در ایران، اگر جامعه مدنی و سازمانهای مردمنهاد از آزادی عمل بیشتری برخوردار بودند، میتوانستند به عنوان صدای مردم علیه فساد عمل نموده انرا محدود نمایند.
تقویت پاسخگویی و شفافیت دولتی (Enhancing Accountability and Government Transparency): سازمانهای مردمنهاد میتوانند با انجام تحقیقات مستقل، افشای تخلفات و برگزاری جلسات هماندیشی، دولت و نهادهای حکومتی را به شفافیت و پاسخگویی تشویق و ترغیب کنند. در ایران، اگر این سازمانها اجازه داشته باشند که بهطور مستقل و بدون مداخله به فعالیت بپردازند، میتوانند افکار عمومی را نسبت به فساد آگاه کرده و مقامات را مجبور به پاسخگوئی و شفافیت نموده و موانع جدی برای گسترش فساد فراهم آورند.
ایجاد بستری برای نظارت مستقل (Platform for Independent Oversight): لیپست بر این باور است که جامعه مدنی باید نقش نظارتی و مستقل در نظارت نهادهای قدرت را ایفا کند. در ایران، محدودیتهای موجود بر سازمانهای مردمنهاد و فعالان مدنی مانع از ایفای نقش مستقل این نهادها میشود. با تقویت جامعه مدنی و ایجاد امکان برای نظارت مستقل، فساد میتواند مورد بررسی و نظارت قرار گرفته و کاهش یابد.
مدرنسازی در عرصه سیاسی و اقتصادی (Modernization Theory): لیپست در تئوری مدرنسازی معتقد است که توسعه اقتصادی و اجتماعی، به ایجاد یک جامعه مدنی گسترده و پویا کمک میکند. این نظریه بر این پایه استوار است که جوامع با رشد اقتصادی و افزایش سطح آموزش، خواهان شفافیت، پاسخگویی و محدود شدن فساد خواهند شد. از نظر لیپست، جوامع مدرن با نهادهای مردمی قدرتمند به افزایش نظارت مدنی و کاهش فساد کمک میکنند.
نظریه سرمایه اجتماعی (Social Capital Theory): لیپست با استفاده از این نظریه توضیح میدهد که جامعه مدنی با افزایش سرمایه اجتماعی، یعنی اعتماد و همکاری متقابل میان مردم و نهادها، به کاهش فساد کمک میکند. سرمایه اجتماعی موجب میشود تا مردم بیشتر به فعالیتهای جمعی و مشارکتی روی آورند و از دولت شفافیت و پاسخگویی بیشتری طلب کنند.
نظریه شفافیت و پاسخگویی (Transparency and Accountability Theory): لیپست معتقد است که جامعه مدنی قوی و سازمانیافته، موجب افزایش شفافیت و پاسخگویی میشود. از طریق فعالیتهای نظارتی، گزارشدهی و نقد عملکردهای دولت و شرکتهای بزرگ، سازمانهای جامعه مدنی میتوانند فساد را شناسایی و آن را به چالش بکشند.
نظریه دموکراتیک سازی (Democratization Theory): از دیدگاه لیپست، سازمانهای مردم نهاد جامعه مدنی بهعنوان یک نیروی دموکراتیک عمل میکند که از گسترش فساد جلوگیری میکند. این نظریه تاکید دارد که جامعه مدنی، ضمن تقویت فرآیندهای دموکراتیک، مانع از تمرکز قدرت و ایجاد فساد سیستماتیک میشود.
جمعبندی
برای شرایطی مانند ایران که در آن موانع متعددی بر سر راه رشد و تقویت سازمانهای مردم نهاد جامعه مدنی وجود دارد، نظریات لیپست اهمیت بالایی پیدا میکند. فساد ساختاری، عدم شفافیت در نظام حکمرانی، ضعف نهادهای نظارتی و رسانههای مستقل، و محدودیت بر فعالیتهای جامعه مدنی، زمینه را برای گسترش فساد فراهم میکند. بر این اساس، تقویت جامعه مدنی از طریق اصلاحات ساختاری و فرهنگی میتواند یکی از راهکارهای عمده کاهش فساد در ایران باشد.
بیستم آبان ۱۴۰۳
پیشگفتار: از آغاز تمدن تا امروز، مجازات اعدام بهعنوان یکی از ابزارهای قدرت برای مجازات قانون شکنان بهکار رفته است؛ از امپراتوریهای باستانی مانند ایران، مصر، بابل، یونان و روم گرفته تا دوران مدرن. این شیوهی مجازات، در طول تاریخ با مفاهیمی چون انتقام، بازدارندگی و حتی رستگاری توجیه شده و اغلب به نام عدالت به اجرا درآمده است. اما در سدههای اخیر، با ظهور اندیشههای حقوق بشری و شکلگیری فلسفههای اجتماعی نوین، مخالفت با اعدام بیشتر از همیشه شنیده میشود. این مجازات که به زعم برخی کشورها نمادی از عدالت است، برای بسیاری دیگر چیزی جز تقویت خشونت و سرکوب نیست.
در این مسیر، بسیاری از کشورها با مرور قوانین خود به لغو مجازات اعدام روی آورده و آن را گامی برای تعالی انسانی و تمدنی بیشتر تلقی کردهاند. متفکران و نویسندگانی چون ژان ژاک روسو، ایمانوئل کانت، تولستوی و داستایفسکی، هرکدام از دیدگاه خود اعدام را به چالش کشیدهاند. داستایفسکی که خود تجربه زندان و کار اجباری را داشته، معتقد بود که اعدام چیزی جز نمایش خشونت نیست که روح انسان را خالی و انسانیت را در هم میشکند.
آغاز: در جوامعی که هنوز مجازات اعدام را اجرا می کنند، اغلب به اثرات منفی و مخرب این عمل بر چهره و روان جامعه بیتوجهی میشود. به چند مورد مهم توجه شده است:
عادیسازی خشونت: اجرای اعدام بهعنوان امری قانونی، نوعی مشروعیت به خشونت میبخشد. قتل تحت عنوان «عدالت» و «انتقام» این پیام را منتقل میکند که خشونت میتواند پاسخ خطا و جرم باشد. این عادیسازی، به ویژه در ذهن کودکان و نوجوانانی که شاهد این صحنهها هستند، تأثیرات منفی عمیقی می گذارد و ممکن است دیدگاه آنها را نسبت به عدالت و انسانیت تغییر دهد.
تضعیف حس همدردی و انسانیت: حضور مردم در مراسم اعدام، بهخصوص با جمعیت و هیجانات عمومی، حس همدردی و انسانیت را در جامعه کاهش میدهد. چنین مراسمهایی جامعهای بیتفاوت و خشن ایجاد میکنند که حتی از درد و رنج دیگران، هرچند مجرم، لذت میبرد. این بیتفاوتی به مرور به کرختی در برابر خشونت و افت اخلاقی جامعه منجر میشود.
افزایش ترس و ناامنی روانی: وجود مجازات اعدام و اجرای آن حس ناامنی و ترس را در جامعه افزایش میدهد. سیستم قضایی که به مرگ محکوم میکند، نوعی نگرانی و احساس ناامنی را در افراد جامعه بهوجود میآورد و این ترس از مجازات ممکن است به سرکوب و جلوگیری از رشد آزاد و خلاقیتهای اجتماعی بیانجامد.
خدشهدار شدن وجهه بینالمللی: در جهانی که لغو مجازات اعدام نشانهای از پیشرفت حقوق بشری محسوب میشود، کشورهای مجری این مجازات با انتقادات شدید بینالمللی مواجهاند. نگاه جهانی به این کشورها اغلب غیرانسانی و خشن بوده و چهرهای منفی از آنها ایجاد میکند.
از بین بردن امید به بازسازی و اصلاح: اعدام برخلاف دیگر مجازاتهای اصلاحی، فرد را از هرگونه فرصت بازگشت و اصلاح محروم میکند. در واقع، این مجازات نشاندهندهی ناامیدی از امکان تغییر و بازسازی است و این پیام را به جامعه منتقل میکند که هیچ امیدی برای اصلاح خطاکاران وجود ندارد.
تاریخچه و روند جهانی لغو مجازات اعدام
مجازات اعدام یکی از قدیمیترین شیوههای تنبیهی است که در قرن هجدهم نخستین تلاشها برای لغو آن آغاز شد. در سال ۱۷۸۶، ایالت توسکانی در ایتالیا بهعنوان اولین منطقه، این مجازات را لغو کرد. از آن زمان تا امروز، بیش از ۱۰۰ کشور در سراسر جهان این مسیر را طی کردهاند. بسیاری از کشورها با توجه به اصول حقوق بشر و احترام به کرامت انسانی، به لغو مجازات اعدام روی آورده و به جای آن بر بازپروری و اصلاح مجرمان تمرکز کردهاند.
دیدگاههای موافقان و مخالفان لغو مجازات اعدام
موافقان لغو مجازات اعدام: حق حیات یکی از اصول بنیادین حقوق بشر است و مجازات اعدام در تضاد با این حق قرار دارد.
وجود خطاهای قضایی که گاه منجر به اعدام افراد بی گناه میشود، یکی از قوی ترین استدلالهای موافقان است. مطالعات نشان داده که اعدام تأثیر قابل توجهی بر کاهش جرم ندارد. سیستمهای قضایی عادلانه و فرصتهای اصلاح و بازپروری، انسان دوستانهتر و مؤثرتر از اعداماند.
مخالفان لغو مجازات اعدام: مخالفان اعدام را ابزاری برای بازدارندگی میدانند و معتقدند که ترس از مرگ میتواند جلوی ارتکاب به جرایم سنگین را بگیرد. برخی معتقدند عدالت ایجاب میکند که مرتکبان جنایات سنگین مجازاتی شدید مانند اعدام را تجربه کنند. آنان باور دارند که این مجازات می تواند تسلی خاطری برای خانواده قربانیان رافراهم کند!
تأثیر اعدام بر کاهش جرم
تأثیر مجازات اعدام بر کاهش جرم یکی از موضوعات مورد بحث در عدالت کیفری است. بیشتر پژوهشها، بهویژه در کشورهای غربی، نشان میدهند که اعدام تأثیر قابل توجهی در کاهش جرم ندارد و عواملی چون وضعیت اقتصادی و عدالت حقوقی - اجتماعی بیشتر بر کاهش جرم تأثیرگذارند. بسیاری از محققان بر این باورند که مجازات اعدام خشونت را نهادینه کرده و حتی ممکن است جامعه را به سمت قساوت بیشتر سوق دهد.
نگاه تولستوی و نقد اخلاقی اعدام
لئو تولستوی، بهعنوان پیامآور صلح، مجازات اعدام را نقد کرده و معتقد بود که حتی کسانی که در مراسم اعدام حضور دارند، در واقع به نوعی شریک جرم هستند. به نظر تولستوی، این خشونت مشروعیت یافته، انسانیت را به قربانی خشونت تبدیل می کند و جامعه را از همدلی و انساندوستی تهی میسازد.
نتیجهگیری: با توجه به شواهد تاریخی، اجتماعی و پژوهشی، میتوان نتیجه گرفت که مجازات اعدام نهتنها به کاهش جرم و جنایت منجر نمیشود، بلکه به تضعیف انسانیت و اخلاقیات جامعه نیز میانجامد. این پرسش اساسی مطرح است که آیا هدف عدالت انتقام است یا اصلاح و بازگشت به جامعه؟ بسیاری از اندیشمندان معتقدند لغو مجازات اعدام گامی مؤثر در جهت انسانی تر شدن جوامع و ایجاد فرهنگی مبتنی بر صلح و همدلی است.
اعدام در حکومت دیکتاتوری اسلامی ایران: ریشهها، پیامدها و راهکارهای توقف
بیش از چهار دهه است که حکومت جمهوری اسلامی ایران، مخالفان سیاسی و مجرمان عادی را با توسط اعدام ازبین میبرد. اگرچه در بسیاری از کشورها اعدام به تدریج جای خود را به روشهای انسانیتر و بازپروری داده است، در ایران، این مجازات همچنان بهطور گسترده و تحت عناوین گوناگون اجرا میشود. این مقاله بهدنبال بررسی راهکارهایی برای متوقفکردن این ماشین کشتار است و به عواملی میپردازد که باعث شده جامعه، بهویژه مردم عادی، در مراسم اعدام حضور یابند و گاها فرزندان خود را نیز به تماشای این صحنهها ببرند.
چالشهای فرهنگی و اجتماعی اعدام در ایران
یکی از چالشهای اساسی در مقابله با اعدام در ایران، نگرشهای فرهنگی و دینی است که آن را نوعی عدالت و ابزار بازدارنده از جرم تلقی میکند. این باور بهویژه در جوامعی با پیشینه مذهبی، عمیقاً نهادینه شده است و بسیاری از مردم بهسختی میتوانند اثرات منفی این مجازات را بر جامعه بپذیرند. لازم است به جای تمرکز بر جرم، ریشههای اجتماعی و اقتصادی آن را بررسی کنیم، چرا که ریشهکنی جرم نیازمند اصلاح ساختارهای جامعه است، نه حذف افراد.
از منظر فرهنگی، پذیرش مجازات اعدام بهعنوان یک عمل عادلانه، باعث ایجاد حس کنجکاوی و گاه حتی لذت در برخی افراد از تماشای این صحنهها شده است. این ناهنجاری اجتماعی در نتیجه تبلیغات دولتی و معرفی اعدام بهعنوان نمادی از عدالت در جامعه، بهطور غیرمستقیم به مردم القا شده است.
راهکارهای فرهنگی برای کاهش حضور در مراسم اعدام
افزایش آگاهی عمومی: ترویج آگاهی در مورد اثرات روانی و اجتماعی منفی تماشای اعدام، از طریق رسانهها، شبکههای اجتماعی و نهادهای آموزشی، میتواند از میزان استقبال مردم از این مراسم بکاهد. این برنامهها می توانند بر اثرات روانی، خشونت و خطرات آن را برای کودکان و نوجوانان تمرکز کنند.
تغییر باورهای سنتی و مذهبی: با بهرهگیری از تفسیرهای دینی و مذهبی که به جای انتقام، بر بخشش و اصلاح تأکید دارند، میتوان به تدریج نگرش عمومی نسبت به اعدام را تغییر داد. استفاده از چهرههای مذهبی معتبر که به کرامت انسانی و ارزش حیات تاکید دارند، میتواند نقش مهمی در کاهش مشروعیت اعدام در اذهان عمومی داشته باشد.
جایگزینهای مجازات اعدام: معرفی و ترویج جایگزینهای اعدام مانند حبسهای بلندمدت و برنامههای بازپروری میتواند راهحل مؤثری باشد. ایجاد تصویری مثبت از این مجازاتهای جایگزین میتواند به مردم نشان دهد که اصلاح و بازگشت مجرم به جامعه ممکن است و جامعه میتواند از فواید آن بهرهمند شود.
آثار هنری و مستندها: نمایش آثار هنری و مستندهایی که اثرات مخرب روانی و اجتماعی مراسم اعدام بر جامعه و بهویژه بر کودکان را نشان میدهند، میتواند نگرش مردم را تغییر دهد. هنر و سینما ابزارهای با قدرتی برای بازنمایی این اثرات هستند و می توانند به تغییر نگرش عمومی کمک کنند.
راهکارهای بینالمللی برای توقف مجازات اعدام در ایران
اعمال فشارهای بینالمللی: استفاده از ظرفیتهای حقوقی و دیپلماتیک در سازمان ملل و سایر نهادهای حقوق بشری برای مستندسازی موارد اعدام و افزایش فشار بر دولت ایران. این فشارها میتواند شامل قطعنامههای بینالمللی، تحریمهای هدفمند علیه مقامات قضایی و حقوقی و محکومیتهای رسمی باشد.
کمپینهای جهانی و حمایت از فعالان حقوق بشر: کمپینهای جهانی و جمعآوری امضاهای بینالمللی میتوانند افکار عمومی جهانی را علیه مجازات اعدام در ایران بسیج کنند و باعث جلب توجه رسانهها و دولتهای خارجی شوند. همچنین حمایت بینالمللی از فعالان حقوق بشر داخل ایران که به رغم خطرات زیاد، برای کاهش و لغو مجازات اعدام تلاش میکنند، میتواند تاثیرات گستردهای در پی داشته باشد. کوشش جهت لغو مجازات اعدام بی وقفه باید صورت گیرد تا کشور ایران به کشورهائی که مجازات اعدام را ملغی ساختند؛ بپیوندد!
نمونههای موفق لغو اعدام در سایر کشورها: استفاده از تجربیات کشورهای موفق در لغو اعدام، مانند برخی کشورهای اروپایی، میتواند کمک بزرگی به آگاهیرسانی عمومی و مقایسه اثرات مثبت اجتماعی و قضایی این کشورها باشد. این تطبیق، به جامعه نشان میدهد که راههایی انسانی تر و مؤثرتر برای برخورد با جرم و جنایت وجود دارد.
پشتیبانی از خانوادههای قربانیان اعدام و ارتباط با آنان: ایجاد شبکههای حمایتی میان ایرانیان داخل و خارج از کشور، به ویژه برای حمایت از خانوادههایی که عزیزان خود را به دلیل اعدام از دست دادهاند، میتواند به ایجاد همبستگی و فشار بیشتر برای توقف این مجازات کمک کند.
نتیجهگیری: مجازات اعدام در ایران نه تنها تأثیری در کاهش جرایم نداشته، بلکه به ابزار سرکوب سیاسی و ترس تبدیل شده است. مقابله با این پدیده نیازمند رویکردی چندجانبه است که شامل تلاشهای فرهنگی، فشارهای بینالمللی و تغییر قوانین است. با افزایش آگاهی عمومی، تقویت ارزشهای انسانی و ارائه جایگزینهای مجازات اعدام، میتوان به مرور جامعهای ساخت که به جای استقبال از مرگ، بر زندگی و اصلاح افراد تمرکز کند. در نهایت، لغو مجازات اعدام در ایران، نیازمند حمایت همگانی و هماهنگی جهانی است تا به مرور و با اصلاح قوانین و تغییر نگرشهای فرهنگی، ایران نیز بتواند گامی به سوی انسانیتر کردن عدالت بردارد و از این چرخه خشونت زا خارج شود....
پائیز ۲۰۲۴