کشور در التهاب و عصیان است. آتش خشم مردم هر روز بیشتر حکومت را تهدید میکند. با اینحال نظام سرسخت و عبوس ایستاده و از هرگونه تغییر و پاسخ به خواستهای مردم سرباز میزند. پنداری شعور و سیستم عصبی حکومت از کار افتاده و سوزش این آتش را حس نمیکند. یا چنان فلج شده که خود به معجزهای امید بسته است. اما چنین نیست، نظام کاملا به رویدادها حساس است و تهدیدها و اخطارها را که حتا از طرف کارگزارانش فریاد زده میشود، میشنود، اما دست و پای این نظام در جاهایی گیر کرده که در آوردن آنها برایش دشوار و حتا ناممکن شده است.
نظام در واقع در جاهایی گرفتار شده که قرار بود محل صدور انقلاب اسلامی و قلمرو امپراتوری آن باشد. پاهای نظام در این باتلاقها فرو رفته است. بهتر بگوییم در استراتژی نظامیگرایانهای گرفتار شده که یک سرش در سرمایهگذاری عظیم انرژی هستهای و موشکی است و سر دیگرش در هم پیچیدن با فرقهها و گروههای اسلامی و تروریستی نیابتی است که رها کردن آنها چندان آسان نیست، نظام در میلیتاریسم خود همچون یک باتلاق گیر افتاده است.
حکومت اسلامی پس از سرکوب جنبش سبز به سوی رژیمی میلیتاریستی چرخید. زیرا تداوم نظام با گفتمان پوسیده عصر انقلاب دیگر ممکن نبود. حکومت اسلامی حول اقتدار دینی ورشکسته بود. جنبش موسوم به اصلاحات چیزی جز اعلام رسمی این شکست از سوی بخش بزرگی از جامعه نبود. آن جنبش آگر چه به اصلاح ساختار نظام راه نبرد اما با نظام ارزشی آن تصفیه حساب اساسی کرد. نظام از اعتراف علنی به این شکست استراتژیک سر باز زد، اما در عمل تدبیر دیگری اندیشید. تدبیری که میبایست در تکمیل سرکوب جنبش، ایدهها و ارزشهای لیبرالی و سکولار آن را به مبارزه میطلبید. این تدبیر جدید میلیتاریسم بود که در پوشش حفظ امنیت کشور، اقتدار ملی و اورانیوم (انرژی هستهای حق مسلم ماست) ساخته و پرداخته شد. آرایهای نسبتا جذاب برای استتار نظامیگری.
نطفه و نهاد میلیتاریسم در کوران جنگ هشت ساله بسته شد؛ سپس در «دوران سازندگی» با نفوذ در اقتصاد و پاروی پول پروار شد، و بعدها با نقشی که در سرکوب و مهار جنبش هشتاد و هشت بازی کرد در راس نظام جای گرفت. این میلیتاریسم که در جنگ خارجی و مهار بحران داخلی کار آزموده شده بود. به یک روبنای ایدئولوژیک و گفتمان موثر و مقبول نیاز داشت تا در مقابل گفتمان و جبهه سکولاریسم و لیبرالیسم قد راست کند. یا دستکم بخشهایی از جامعه و حامیان منگ و گیج خود را توجیه کند. « امنیت کشور، اقتدار ملی، و اتم و اورانیوم»، بعنوان مادر صنعت و تکنولوژی برای ترقی کشور در خدمت استتار این نظامی گری قرار گرفت. گفتمانی که برخلاف سنت و میراث انقلاب اسلامی، بوی تند ملیگرایی از آن احساس میشد. بگونهای که مشام بخشهایی از سیاسیون ملیگرا و چپ سنتی را هم نوازش میداد.(هوشنگ امیراحمدی، کوروش زعیم، فرخ نگهدار)
اما عجیبتر از این، تلقی طیفی از نیروهای وابسته به نظام بود که از این رویکرد دچار وهم پایان سلطه روحانیت شدند. محمود احمدینژاد که خود یکی از پدیدههای شگفت آن دوران بود با محرک چنین توهمی به یک جهش ایدئولوژیک دست زد و از روی روحانیت و تفسیر خاص آنها از اسلام عبور کرد و با پرچم «مکتب ایرانی» برای اشغال راس ناسیونالیسم ایرانی خیز برداشت. او بود که از جبهه روشنفکران و سیاسیون اسلامی برای نخستینبار اعلام کرد قدر و منزلت و راز بقای اسلام مدیون غنا و انساندوستی مکتب ایرانی بوده است. در عمل نیز او تا سرشاخ شدن با خود ولایت فقیه هم پیش تاخت..
مکتب ایرانی در واقع شکل دیگر اعلام شکست اسلام سیاسی در بخش دیگر پایگاه اجتماعی و روشنفکران نظام بود، و طبعا حاکمیت تحمل شنیدن چنین اعترافی را نداشت. هم ظهور پدیده احمدینژاد و هم میلیتاریسم سپاه محصول پیشروی گفتمان و جنبش سکولاریستی بود اما آنها تظاهر به پیروزی میکردند. و بر سر نقش درجه اول خود در شکست هشتاد و هشت روی دست هم بلند میشدند. نتیجه این رقابت را میدانیم. صحنه خیلی زود از «جریان فتنه» که از فرادست شدن نظامیان بر روحانیان، دچار وهم شده بودند خالی شد و میلیتاریستها با تکیه بر گفتار اقتدار ملی و استراتژی تعرض در قلمروهای اسلامی و تقویت فرقههای نظامی در منطقه و گسترش تسلیحات موشکی و هستهای، نبض امور را بهدست گرفتند.
دولت روحانی در شرایطی به صحنه آمد که دیگر چیزی از ویترین دولت به جز آبدارخانه آن باقی نمانده بود. دولت واقعی (میدان)، دولت روحانی را با مشغله برجام سرگرم کرده بود تا پروژه ناتمام اقتدار جدید را به اتمام برساند. روحانی ابلهانه میپنداشت با نجات برجام به قهرمان ملی تبدیل خواهد شد و دولت نظامیان را مهار خواهد کرد. اما سرانجام اعتراف کرد که دولت واقعی آن دولتی است که تفنگ دارد، و جواد ظریف این اعتراف را کامل کرد، «میدان در ایران همهکاره شده است».
این عروج تدریجی میلیتاریسم فقط محصول تنشهای داخلی و فرایند فرادست شدن نظامیان بر روحانیان نبود بلکه از یک منبع و بحران خارجی نیز تغذیه میشد. بهار عربی و جنگهای داخلی پیامد آن در سوریه و عراق و منطقه و بویژه ظهور تروریسم داعشی که سایه سیاه ناامنی را در تمام منطقه و حتا جهان گسترده بود، شرایط بیرونی مناسب و توجیهپذیری برای میلیتاریسم جدید اسلامی فراهم میکرد. جایی که تاریخا جمهوری اسلامی پایگاهای مطمئنی برای گسترش نفوذ خود تدارک دیده بود. بنابراین اقتدار تازهیافته نظامیامنیتی حکومت، از مشروعیت نسبی برای حفظ انسجام درونی خود و دلگرم کردن حامیانش برخوردار شد.
این اقتدار میلیتاریستی اما یک نقطه ضعف عمده داشت که همپا با رشد خود، ان را تهدید میکرد. اصولا میلیتاریسم بدون خودکفایی نسبی و منابع اقتصادی فربه، سست و شکننده است. مثلا در مقایسه با میلیتاریسم روسیه که از پشتیبانی عظیم تولید صنعتی و منابع مالی برخوردار است، حکومت اسلامی از بار و بنیه لازم برای حفظ و تداوم این استراتژی برخوردار نبود. به همین علت به محض بهکار افتادن فشار تحریمهای نفتی و مالی، چرخ نظام در گل نشست و آن اقتداری که از نردبان امنیت بالا رفته بود خود به عامل نا امنی و خطر فروپاشی ملی مبدل شد.
این روند وارونه فقط از بیرون و به علت فشار تحریمها نبود. جامعه ایران نیز که از همان ابتدا با تردید به این برنامه نگاه میکرد. با آشکار شدن نتایج وخیم این استراتژی فورا واکنش نشان داد. البته جنگهای منطقه و عروج داعش و تا حدی جاذبه ملیگرایانه انرژی هستهای، چند سالی افکار عمومی را با پرسشها و ابهامهایی در باره آینده کشور مواجه کرده بود. اما وقتی دامنه آثار وخیم این استراتژی به سفره و معیشت مردم رسید اعتراضات شکل اجتماعی و گسترده بهخود گرفت. حالا حتا آن بخشهایی از جامعه که در تصفیه حساب هشتاد و هشت شرکت نداشتند، یا بهخاطر نیاز بیشتر به نان، به وعدههای آمدن پول نفت بر سر سفرههایشان چشم دوخته بودند، حالا به انبوه تودههای ناراضی و عاصی پیوستند و وارد جریان عظیم تصفیه حساب دوم شدند.
این تصفیه حساب هم مثل تصفیه حساب قبلی نخست با کنار زدن پوششها و افشای ایدههای استتارکننده شروع شد، با ابتکارها و شعارهایی بدیع و شگفت: نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران. سوریه را رها کن، فکری به حال ما کن، پشت به دشمن رو به ملت. دشمن ما همین جاست دروغ میگن امریکاست. فرمانده کل قوا استعفا استعفا. و... و اکنون در کنار پیکارهای خیابانی با شعارهای «تفنگت را زمین بگذار»، «من هموطنم را سرکوب نمیکنم»، «تیر نزن»، «نیروی انتظامی حمایت حمایت»، مردم به سراغ خلع سلاح عملی میلیتاریسم رفتهاند.
این شعارها و هشتکها یادآور شعارهای دوران انقلاب است، «برادر ارتشی چرا برادر کشی»، «ارتش به این بیغیرتی هرگز ندیده ملتی» این شعارها نشانه زیرکی و درایت مردم از منطق مبارزه و قواعد پیشروی ان است. مردم آگاه و مجرب میدانند پیش از آنکه بیگدار به آب بزنند و چاقوهایشان را تیز کنند باید اول طرف مقابل را خلع سلاح کنند و در دل سربازانش تردید و تزلزل بیافکنند. این مرحله تصفیه حساب بیش از پیش، تدبیر و زیرکی و آگاهی لازم دارد.
منبع: فیسبوک نویسنده