انقلاب مخملی ۱۳۷۶ که پشتوانه اکثریت مردم را به همراه داشت با عقبنشینیهای مداوم خاتمی در سکوت، پذیرش و همراهی با سیاستهای خامنهای بهویژه در بستن روزنامهها و خفهکردن صدای مردم به جای تقویت جامعه مدنی در عمل به اولویت داشتن حقوق رهبر بر حقوق مردم که از نص قانون اساسی به سادگی قابل استنتاج و استناد نبود انجامید و به آن بعدی مشروع و واجبالاطاعه بخشید. با هدایت خاتمی جنبش ۷۶ به شکست فیزیکی و روحی مردم و انهدام یگانگی اجتماعی که بزرگترین سرمایه جنبش بود منجر و در نهایت به فرصتی برای قدرت یافتن و جریتر شدن ولی فقیه تبدیل شد.
سکوت او در مقابل وادار ساختن سپاه به تهدید رییس جمهور و دولت منتخب مردم تایید ضمنی این رفتار خامنهای و نادیده گرفتن حق ملت و قبول انتقال ضمنی قدرت و نقش نظامیان بهعنوان مدافعان کشور از مردم به ولی فقیه بهعنوان مدافعان ولایت که زمینه بروز فسادهای بیشمار بعدی توسط رهبر در سپاه و یا در مملکت با ابزار سپاه شد. مجبور ساختن سپاه به دخالت در اقتصاد به نیت جلوگیری از دسترسی مردم به ثروت جاری در کشور برای فقیر و درمانده نگاه داشتن آنان که به فساد و تفرقه گسترده در میان نیروهای نظامی منتهی شد و همچنین سوءاستفاده از سپاه جهت تقلب در انتخابات و سپس کشتن مردم معترض و ایجاد فاصلهای عمیق و خونین مابین نظامیان و مردم و بدین شکل تحلیل بردن قدرت دفاعی کشور و از دسترفتن سرمایههای مادی و معنوی بسیار علاوه بر ایجاد مشکلات بینالمللی برای کشور با وادار ساختن سپاه برای حضور بیهدف در منطقه و برخی نقاط جهان همه از نتایج فاجعهبار سکوت و عقب نشینی او در برابر خامنهای هستند.
در نهایت خامنهای سپاه را به بادیگارد شخصی خود تبدیل کرد و با کمک آن توانست جامعه مدنی نصفهنیمهای را که از میراث قبل از ۷۶ مانده بود نابود کند. خاتمی با تاکید بر حفظ نظام و پشتیبانی از خامنهای در مقابل مردم بیشترین آسیب را به اولویت حاکمیت مردم در قانون و در عرصه عمل سیاسی وارد ساخت. یاس و سرخوردگی و استیصال حاصله در مردم زمینه را برای ظهور فردی چون احمدینژاد و تحکیم سلطه مستبدانه خامنهای بر همه ارکان کشور و خسارتهای بیشمار بعدی فراهم کرد. او حاضر نشد بهخاطر مردم و منافع ملی به عنوان نماینده میلیونها نفر که به امید گشایشی در کار فروبسته مملکت به او رای داده بودند متمدنانه همچون یک مرد شجاع در سازمان ملل که مقر رسمی گفتگوی تمدنهاست با رئیس جمهور مهمترین کشور جهان به یک مصافحه ساده تن دهد ولی در عوض در جهت برآورده کردن خواست خامنهای برای فرار از ملاقات با کلینتون به مستراح سازمان ملل پناهنده شد.
اعتقاد او به گفتگوی تمدنها و سایر حرفهایش هم در عمل و در مواجهه با مشکلات بیش از این نبود. دو صد گفته چون نیم کردار نیست. او همه امیدهای مردم برای اصلاحات را با خاک یکسان کرد. این شکست، مردم و حقوقشان را کاملا مقهور و اسیر دست و پا بسته خامنهای کرد چنان که دیگر کسی جلودار او در تضییع حقوق و آزادیهای مردم تا امروز نشده است. خاتمی سالها بعد از فروکش کردن تب اصلاحات و پس از کشته شدن بسیاری از مردم در اعتراضات به فرمان ولی فقیه، خواستار عذرخواهی مردم از رهبر شد. او هنوز نگران حفظ نظام است. او هنوز متوجه نشده است این نظامها هستند که برای مردمان هستند نه مردمان برای نظامها. گر چه حفظ نظام کلیدواژه حفظ خود است. کسانی میتوانند بهخاطر مردم در مقابل نظام و رهبر بایستند که ابتدا از خودشان عبور کرده باشند.
در قانون اساسی که محل نمایش رسمی تناقضات بنیادین دین و حکومت و غیرممکن بودن حکومت دینی است عملا راه نظارت و اصلاح بسته است. چگونه میتوان به جانشین خدا ایراد گرفت؟ امر دنیا که موضوع حکومت و مسئله مردم است در مقابل امر آخرت که موضوع دین و مسئله ولی فقیه است در یک حکومت دینی ابدا اهمیتی ندارد و بدین سبب مردم در قانون اساسی همسنگ جانشین خدا محسوب نمیشوند. واقعیت تجربهشده آن است که در حکومت مبتنی بر ولایت فقیه اصلا به قانون اساسی نیاز نیست. از زمان صفویه که ملایان از ارکان حکومت شدند جز خواری و خفت نصیب ملک و ملت نشده است. هیچ شاهی نتوانست از تار عنکبوت دین و ملایان خود را نجات دهد و منشا اثر و سازندگی برای کشور باشد.
امروزه اصلاحطلبی در چارچوبهای فکری خاتمیوار روزگار ۱۳۷۶ مرده است. حرفهای قلمبهسلمبه در مورد گفتگوی تمدنها، جامعه مدنی و زنده باد مخالف من جدی گرفته نمیشود. این سخنان هرگز در محدوده ظرفیت حکومت نبوند. درخواست پاسخگویی رهبر و تغییر قانون اساسی در آن زمان عبور از خط قرمزی بود که مانند امروز در بین اکثریت مردم ضرورت آن احساس نمیشد. در آن ایام رهبر هنوز نیمچه آبرویی حداقل در بین هواداران حکومت داشت. اما امروز حتی آدمکشان حکومت هم میدانند درخواستهای مردم به حق و برخواسته از مصیبت حاکم بر زندگی آنهاست. میدانند در حال دفاع از ظلم و ستم هستند.
اکنون راه هر گونه اصلاح حتی در حد شعور نباتی حکومت نیز مسدود شده است. با توجه به انعطاف ناپذیری ذاتی سیستم ولی فقیه که مانند یک سد باعث انباشت روزافزون نیروهای خشم، کینه، نفرت، انتقام... دادخواهی، آزادیخواهی، خواست حکومت قانون... شده است، هر رخنه کوچک در قالب اصلاحات در این سد به وقوع اجتنابناپذیر سیل منجر خواهد شد.
مدتهاست که سختی و خشونت حکومت، نگاهها و خواست تغییرات را متوجه پایههای دینی این سد ساخته است. همه اعمال آدمی ابتدا در ذهن انسان اتفاق میافتد و سپس نمود بیرونی به خود میگیرد. خواست تحولات و اصلاحات سالهاست در ذهن ایرانیان انباشته شده و اکنون حجم و عمق بیسابقهای یافته است. شیارهایی آبی که از سد سخت و بلند حکومت گذر کرده و در سطح اجتماع به اشکال مختلف آزادیخواهی و خواست حاکمیت قانون در کردار و گفتار مردم جاریاند به وقوع قریب این سیل بنیانکن اشاره دارند.
شدت این سیل سلطه دیرپای دین را ابتدا در ایران و سپس کشورهای هم جوار ریشهکن خواهد کرد. دینداری بعد از این در این جغرافیا یک ویژگی فردی خواهد بود نه فامیلی، یک شاخصه خواهد بود نه یک ضرورت برای زیست. در هنگام پر کردن فرم مشخصات، دیگر جایی برای درج دین وجود نخواهد داشت. بندگان خدا در مسجد و میخانه و کلیسا و کنیسه و آتشکده و بتکده در مجاورت هم به یکسان در پناه قانون محترم خواهند بود.
با توجه به افزایش آگاهی و وجود شرایط اختناق شدید در جامعه، هر نوع اصلاحطلبی مقدمه براندازی است. مردم کمابیش دریافتهاند با یک ولی فقیه زاهد در راس سیستمی مواجه نیستند که در مسیر اجرای احکام الهی گاه گاهی مجبور است شدت عمل نشان دهد. متوجه شدهاند او کشتن مردم و حتی دوستان و نزدیکان را تنها سیاست موفق برای پیشبرد امور میداند. اوضاع مصیبتبار مملکت هم به طور واضح نشان میدهد که درک و فهم او از سیاست امور و پیشبرد آنها چقدر شبیه درک و فهم او از تولید و اقتصاد بوده است که مدعی آن بود.
میل به خشونت و مباح بودن جنایت که از ویژگیهای ذاتی تمام ادیان و به ویژه روحانیت شیعه حاکم است در ترکیب با روحیه خودشیفته و بیمار ولی فقیه، به تباهی حاصل از ترکیب غیرممکن حکومت دینی عمقی دهشتناک بخشیده است. او به این نتیجه غلط رسیده است که با کشتن مشکلات حل میشوند ولی در واقعیت چنین اتفاقی رخ نداده است. درخواستها پابرجا، بنیادیتر و نیرومندتر شدهاند. پاک کردن صورت مسئلهها به معنای حل مسئلهها نبودند.
براندازان برای موثر واقع شدن چارهای جز نزدیک شدن به یکدیگر ندارند. هیچ دو قطره آبی در یک رودخانه کیفیت یکسانی ندارند. قطرههای آب بهواسطه پیوستگی توان جاری شدن به شکل یک رودخانه را یافتهاند. نقاط اشتراک اندک دو نفر و نه نقاط اختلاف بسیار، امکان زندگی مشترک آنها را کنار هم فراهم میکند. یکی از مخربترین سیاستهای حکومت ایجاد تفرقه و بدبینی بین مردم به هر شکل ممکن و بهویژه برجستهسازی مسائل قومی و زبانی و انحراف افکار از عامل اصلی مشکلات که حکومت است میباشد. این سیاست را که حکومت به نیتی و برخی کشورها به نیت دیگری پیگیری میکنند با کمک دیگر مشکلات باعث شده است هر شهروند ایرانی خود را جزیرهای ببیند که موظف به دفاع از آن است. ملایان یکیشدن این جزایر را تنها در مورد اجرای مراسم دینی که خود مسئول هدایت آن هستند قبول دارند در غیر این صورت تقریبا با هر اجتماعی مخالفند. اجتماعاتی مانند مسابقات ورزشی و سینما و کنسرت را تحمل میکنند. اوایل با مجالس عروسی هم برخورد قهرآمیز داشتند.
معلمان، پرستاران، رانندگان، بازنشستگان، دانشجویان، کارگران، کشاورزان... درد و رنجهای خود را جدا از یکدیگر میبینند در حالی که ریشه تمام مشکلات حکومت است و هیچ راهی برای حل آنها در محدوده حکومت وجود ندارد.
گروههای اپوزیسیون خارجنشین هر روز کمرنگتر و در آینده کمترین وزن را در فضای سیاسی ایران خواهند داشت. بسیاری از آنها با اخذ پول و سرمایه از سازمانها و کشورهایی موقعیت اندوهبار ایرانیان را به فرصتی برای برپایی یک بنگاه اقتصادی و محل کسب درآمد تبدیل کردهاند. هر چند نفری در خارج از کشور دور یک میز نشستهاند و به مردم مناطق مختلف بر مبنای دین و زبان و قومیت وعده استقلال و بازگشت به عصر دولت شهرهایی مانند بابل و خدای مردوک میدهند. این نقش بر آب زدن جز ایجاد تردید و ترس در مردم از عواقب تلاش برای حرکتی اساسی علیه حکومت ثمری ندارد.
عجیب است در پادشاهی متحد بریتانیا یا در ایالات متحده آمریکا زندگی میکنند و پیشنهاد حکوت فدرال را برای خروج خاورمیانه از دایره خشونت و مرگ با مردمانی با اشتراکات بیشمار ارائه نمیدهند. پایتخت کابل، بغداد، دمشق، بیروت، غزه و هر شهر دیگری میتواند باشد. تعبیر این رویا مایه شکر ابدی خواهد بود اگر بنیاسراییل با پیوستن به این جمع خاورمیانه را برکت میبخشیدند و اورشلیم پایتخت صلح و ایمان آن بود. آنچه مهم و اصل است سختافزار انسان است نه مرز، دین، قوم یا زبان که همه مجازی، نرمافزار و قابل تغییر هستند.
گروههای سیاسی خارج از ایران تنها در همراهی با خرد جمعی مردم و نه در تلاش برای تغییر ماهیت و انحراف آن امکان تاثیرگذاری بر سیاست را دارند. در این میان سیاسیون نستوه ۵۷ هنوز در حال جنگ با شاه هستند و عجیب این که شاه چهل سال پس از مرگ آنها را و حکومتی را که بر سر کار آوردند شکست داده است. آنان متواری شدند ولی شاه و پدرش جوانتر و محبوبتر از زمان حیات به درخواست ملت در کوچه و خیابانهای سراسر ایران در حال هدایت تظاهرات هستند. شاه و ایران هر دو اشاره به مفاهیمی دارند که میرا و حذف شدنی نیست. شخص و مکان نیستند.
بسیاری از کسانی که اصلاحطلب نامیده میشوند در اوایل انقلاب بهطور داوطلبانه و به نیت قربة الیالله کار جوانان مؤمن و انقلابی امروز را انجام میدادند. سالها زمان برد تا متوجه شدند اطاعت از رهبری کمک به ویرانی کشور و مشارکت در جنایت است. اکثرا از آنجا که میدانند چه سیستم خونخواری را بنا نهادهاند هنگام کوتاه بودن دستشان از قدرت جهت ابراز وجود با احتیاط و حفظ رعایت فاصله ایمن از رهبر اعتراضاتی به نحوه مدیریت کشور ابراز میکنند.
بسیاری از هواداران حکومت شبیه ماهیهای بادکشداری شدهاند که به بدن کوسه میچسبند، با او همراه میشوند و از بقایای شکارش تغذیه میکنند. در زمان استراحت کوسه دهانش را باز میکند و ماهیها دندانهایش را تمیز میکنند. در این مرحله اصلاحطلبان با دهل زدن پیرامون فضیلتهای انتخابات و مردمسالاری دینی و جامعه مدنی همراه با ذکر مناقب رهبری و تاکید بر ضرورت حفظ نظام حضور فعال دارند. گروهی از آنها در ابتدا به عنوان انقلابی، اسلحه بهدست، با اورکت آمریکایی از بالای پشتبام سفارت آمریکا نعرهزنان بیانیههای آتشین در باب ضرورت صدور انقلاب قرائت میکردند و امروز به عنوان جامعهشناس، قلم بهدست، با پیراهن آستین کوتاه، از پشت میز با لبهای غنچه در مورد ضرورت توسعه مناسبات با جهان سخن میگویند. همین که از دیوار خانه مردم پایین آمدهاند و نیاز به تغییر دکور را برای پذیرفته شدن در جامعه احساس کردهاند خودش پیشرفت است ولی همچنان به عنوان یک انقلابی باطنی از محل غارت نخستین اموراتشان میگذرد.
گروهی از ایشان روزگاری در دانشگاههای ایران مسئول مرگ بر آمریکا گفتن و دعا خواندن برای سلامتی و طول عمر رهبر بودند و اکنون در دانشگاههای آمریکا مسئول مرگ بر ایران گفتن و دعا خواندن برای سلامتی و طول عمر رییس جمهور آمریکا هستند. گروهی در امالقرای اسلام مسئول ارشاد خلق در جهت سیاستهای حکومت بودند اکنون در امالقرای کفر در جهت خلاف سیاستهای حکومت به ارشاد خلایق مشغولند. کارها همان است فقط کارفرما عوض شده است. عمدتا یا نمکگیر حکومتند یا دستشان جایی زیر سنگ گیر است و اعتراضاتشان بیشتر ابراز وجود است و طلب توجه تا اشاره به اساس و قاعده تباهی. حکومت هم اعتراضات کرشمهمانند توام با کرنش آنان را جهت بازارگرمی، فریب مردم و نمایش وجود فضای باز اعتراض و انتقاد در کشور تبلیغ میکرد. اکنون ظرفیت اصلاحطلبی در آگاهی ارتقاء یافته جامعه از دست رفته است و حتی با از خودگذشتگی سیستم ولی فقیه نیز امکان فعالسازی مجدد آن وجود ندارد.
با وجود همه نکبتی که از سوی آنان دامنگیر ایران شد باز نگاه کینهتوزانه و بغضآلود راهگشا نیست.
اصلاحطلبان گونه جدیدی از انسان نیستند. اکثر آنان مانند بقیه مردم تغییر کردهاند. مانند همه چیزهای دیگر که تغییر کردهاند. آب و هوا، جغرافی، فرهنگ، مناسبات، دیدگاهها، علوم، ابزار... کمینه تغییرات جهانی در چپهای ایران رخ داده است. کمونیسم و اردوگاهش نابود شدهاند ولی آنها هنوز به جایش وفادارند.
اکثر سیاستمداران ایران مانند اکثر مردم مذهبی هستند. امروزه بهواسطه عملکرد حکومت مذهبی بودن برابر با شارلاتان و دزد بودن است و یک نقطه ضعف محسوب میشود ولی در زمان شاه فقید بهواسطه وجود آزادی، متدین بودن نشان راستی و درستی و مایه اعتبار بود. سیاستمداران بزرگ و شاخص ایران همه دینمدار بودهاند حتی اگر مسلمان نبودهاند. بدترین کارنامه سیاسی نسبت به مردم و منافع ملی را کمونیستهای بیخدا داشتهاند که در همان بیخدایی هم صادق نبودند. هیچکدام وصیت نکردند که پس از درگذشت برای آنها مراسم مسلمین برگزار نشود. برای همه آنها، حتی رهبران حزب توده، در مسجد مراسم ختم برگزار شد و آخوند روضه خواند. به آیین مسلمین کفن و دفن شدند و بر سر قبر همهشان هم قرآن خواندند و برای آمرزش گناهانشان که کم نبود و شادی روحشان جمیع رفقای چپ هم فاتحه خواندند و صلوات فرستادند.
از گروه اصلاحطلبان افراد انگشت شماری همچون فائزه هاشمی و مصطفی تاجزاده بهعنوان افرادی با حساسیتهای مذهبی و سابقه حزبالهی حاضر شدهاند با طرح درخواستهایی مبنی بر ضرورت جدایی دین از سیاست، پاسخگو بودن رهبر و نیاز به انجام تغییرات بنیادین در قانون اساسی در جهت دفاع از حقوق مردم از امتیازات خود در حکومت چشمپوشی کنند، به زندان بروند و در ادامه با پافشاری بر این درخواستها عملا رو در روی حکومت بایستند. دیگر نمیتوان آنان را اصلاحطلب نامید.
بحث و بررسی قابلیتها و کارنامه افراد و به چالش کشیدن آنان در فضای انتخابات روزگار آزادی چارچوبی قانونمند خواهد داشت. تلاش برای برپایی حکومت قانون به نیت ایجاد سیستمی جهت کینهجویی و انتقامگیری نیست که اگر نیت چنین باشد حکومت اسلامی از ابتدا تاکنون بر این مسیر بوده است و نتیجه هم که پیش روست. حکومت قانون محیط اعتلای انسانیت است نه محل تسویه حساب. یک فعال سیاسی اگر به جرم خود واقف باشد برای برپایی حکومت قانون از جان خود مایه نمیگذارد. اگر هم خود را گناهکار و مستحق مجازات میداند پس به آن حد از درک و شعور و آزادگی و ایمان رسیده است که حق، حقیقت، قانون، آزادی و مصلحت عمومی را مهمتر از تحمیل شرایط نکبت بار کنونی بر مردم برای مراقبت از خود با اسم رمز حفظ نظام ببیند.
مسیر آزادگان با عبور از خود آغاز میشود. کسانی که با شرافت خود رودررو شدهاند دیگر قادر به همراهی و پیمودن مسیر غیرانسانی منویات ولی فقیه که در هر قدم آن نعش غرق به خون جوانان افتاده است و شیون مادران و ناله زندانیان و فغان بینوایان به گوش میرسد نیستند. دیگر نه وجدان به ملحدان و نه ترس از آخرت به مؤمنان امکان ادامه سکوت نمیدهد.
اکثریت مردم به ضرورت حذف حکومت رسیدهاند. مدتهاست جامعه در حال آزمودن راههای چگونگی تحقق این امر به شکلهای مختلف و کم هزینهتر بوده است. ولی به نظر میآید در تلاش برای ایجاد تغییر با روشهای مدنی و زمانبر خسارت وارده به مردم و کشور بسیار بیشتر از اعمال قدرت سخت خواهد بود. کسانی که به زودی به شکلی قربانیان بعدی حکومت در شکل تصادف، بیماری یا حوادثی هستند که مسبب اصلی آنها سوءمدیریت ذاتی و غیرقابل تغییر حکومت است و به زودی جزو مردگان خواهند بود به حکم عقل از هم اکنون برای حفظ جان خود و عزیزانشان به فکر مقابله خواهند افتاد.
افزایش اعمال خشونت و بیچارگی روزافزون مردم را برای مقابله با حکومتی که جواب هر اعتراضی را با گلوله میدهد به زودی به سمت خشونت خواهد راند. مردم به ناچار اسلحه مورد نیاز برای نجات خود و آیندگان را به دست خواهند آورد. آنان هم شیوههای کمین کردن و شلیک و کشتن از پستوها را میدانند. دیگر حماقت محض است به خیابان آمدن و خود را در معرض مستقیم گلوله قرار دادن. با کسانی که تنها زبان اسلحه و کشتن را میفهمند هیچ راهی جز تکلم با تنها زبانی که میفهمند برای مردم باقی نمانده است. به ملایان و مراقبانشان نشان خواهند داد که گلوله از بدن آنان هم عبور میکند. آنان هم مانند مردم وقتی گلوله به سرشان اصابت کند کشته میشوند.
گرچه حلقههای بالای حکومت با علم به ناپایداری ظلم و ستمی که بر مردم اعمال میکنند پیشتر با خرید ملک و اخذ شهروندی کشورهای دیگر و انتقال فرزندان و اموال غارتی ایرانیان به خارج حاشیه امنیتی برای خود و خانوادههاشان فراهم کردهاند ولی بسیاری که در دفاع از ملایان ضربههای باتوم را به شکلی کشنده بر سر مردم وارد کردند یا تیراندازانی که از پشت بامها به سر و روی مردم معترض شلیک کردند گیر خواهند افتاد. شاید آن هنگام برای پشیمانی دیگر کمی دیر شده باشد و چارهای جز ادامه شلیک تا آخرین گلوله نداشته باشند. اما در محشر انتقام تعداد بینوایان مسلح از جان گذشته و کینهدار بسیار بیشتر است. زیباکلام گفته بود در چنین ایامی اسلحه به دست میگیرد و از حکومت دفاع میکند، به دنبالش نگردید او مدتها پیش گریخته است.
مردم دیگر آن مردم دهه ۶۰ نیستند که بهخاطر حکومت یکدیگر را لو بدهند. آنان در مسیر مبارزه علیه طاعون حکومت اسلامی هر روز به هم نزدیکتر و متحدتر میشوند.
توانایی کشتن انسانها هنر یا فضیلت نیست که با سختکوشی حاصل شود. مایه افتخار نیست. برای یک جامعه متمدن بالا بودن آمار مردگان یک سرشکستگی است. کافیست انسان از مرز آدمیت عبور کند آنا به جانوری درنده تبدیل میشود. برای کشتن سایر انسانها تنها به آزاد کردن خوی حیوانی نیاز است که در همه جانداران بالقوه وجود دارد و نیازی به صرف نیرو برای کسب توانایی آن نیست. آدمیت محصول قیدها، بندها، حدودها و زنجیرهای قانون و اخلاق است که برای بقا به دست و پای جاندار گونه انسان بستهشده و به شکل تمدن جلوهگر است. در پاریس متمدن مردم هر روز در صف ورود به موزهها و سینماها هستند. سه ماه مانع ورود مواد خوراکی به شهر بشوید ببینید چه بلایی بر سر تمدن میآید. ببینید در شرایط جدید روزانه چند نفر در صف ورود به موزه و سینما هستند. اصل بقاست و آدمیت مسیری برای بقای انسان، اگر مردم احساس کنند بقایشان توسط حکومت اسلامی به خطر افتاده است راهی جز مقابله به مثل ندارند.
با افزایش فلاکت و افزایش شمار درماندگان پیروزی بر لشکر بینوایان مسلح شده و از جانگذشته غیرممکن خواهد بود. حریف فریاد آنان هم نمیشدند. این روز نزدیک است اما فقر ماهوی و ساختاری شعور در حکومت اسلامی مانعی اساسی برای دیدن این چشمانداز نهچندان دور است. ولی فقیه به زودی درخواهد یافت حیوانشدن و میداندادن به خوی درندگی و کشتن مردم دادخواه بیسلاح اقتدار نیست. اقتدار در یک جامعه متمدن محصول رشد آدمیت است که در ارجمندی قانون نمود مییابد.
حکمرانی عادلانه یا دادگری پیشبرد سیاست بر بنیاد انسان در مرزهای قانون است. شخص سیاستمدار در واقع مدعی آگاهی و شناخت مسیر رسیدن به خیر عمومی است. وجه عملی این اعتقاد در گذشتن از خویش به نفع مصلحت عمومی است که در معرض قضاوت قرار میگیرد و به عنوان تجربه تاریخی باعث افزایش خرد جمعی و یگانگی اجتماعی خواهد شد. اینگونه افراد یک جامعه با گذشتن از خویش بهخاطر دیگران شرایط ارتقاء جامعه را که خود نیز جزیی از آنند فراهم میکنند و اینچنین جامعه مسیر تعالی را طی میکند. هر قطره در مسیر رودخانه از قطره بودن خود گذشته است تا جاری شدن به شکل یک رودخانه محقق شده است.
در جغرافیای این سرزمین عقلانیت ناچار ضرورت بقا در مفهوم شاه به نقطه وفاق جمعی خواهد رسید. گرچه در موقعیت کنونی برای عبور از تاریکی لجنزار حکومت اسلامی خواست “آزادی و حکومت قانون” مشعل است ولی شاه در پایان نماد سرزمینی خواهد بود که در آن مردم با از خودگذشتگی بهخاطر یکدیگر زندگی را بنا نهادهاند. در محدوده خاورمیانه جمهوریها به ناچار به یک برزخ تمامیتخواهی توهینآمیز تبدیل میشوند.
امروز سیاستمداری مانند تاجزاده به عنوان یک حزبالهی سابق با وجود دهنکجیهای ناشیانه به پادشاهی و برپایی موکب در احمدآباد در ایام مصدقیه با ارائه یک لیست بلند بالا از درخواستهایی که اجابت حتی یکی از آنها هم برای حکومت ممکن نیست یک برانداز محسوب میشود. پافشاری بر تغییرات بنیادین مانند بسیارانی دیگر که بدین سبب در زندان و هر لحظه با خطر مرگ روبرو هستند نشان از آماده ساختن خود برای مواجهه با عواقبی فراتر از زندان است. هموطنانی که با شرافت و شجاعت در دفاع از منافع مردم نسبت آشکاری برقرار کردهاند خواه ناخواه در صف براندازان هستند.
بضاعت و سرمایه عملی ایران برای عبور از شب تاریک مرداب حکومت اسلامی شهامت و شجاعت مردان و زنانی است که در ایران هستند و هنگام ادای هر جمله حقطلبانه از سایه سواران تاریکی که از بالای سرشان عبور میکنند هراسی ندارند. همانان نقشآفرینان اصلی عرصه سیاست ایران آزاد خواهند بود. اکثر سیاستورزان ساحلهای سبکبار فرنگستان با اشتباه گرفتن ایران به جای کیک تولد و پیچیدن نسخههای فدراتیو تنها مایه ملال و اندوهند.
آینده سیاسی ایران را افرادی چون محمد نوریزاد، زرتشت احمدی راغب، هاشم خواستار، جواد لعل محمدی، منوچهر بختیاری، نرگس محمدی، نسرین ستوده، سهیلا حجاب، صبا کردافشاری و هزاران مبارز دیگر با عقاید متفاوت که در زندان یا بیرون از زندان در حال مبارزه با دیو ولی فقیه هستند رقم خواهند زد.
ایران در وضعیت خطیری است. شاید بهتر باشد گروهها، اصناف، مردان و زنان حقطلبی که در زندانها و خیابانها و میدانها به مبارزه مشغولند جهت انسجام و برای نتیجهبخش بودن تلاشها و جلوگیری از پایمال شدن خونهای ریختهشده و رنجهای تحملشده و تاثیرگذاری مبارزات که تنها در صورت همراستا شدن نیروهای متفرق ممکن خواهد بود در شرایط بحرانی امروز برای گذر از این شب تاریک به رهبری فائزه هاشمی و در کنار او مصطفی تاجزاده که با مطرح ساختن موضوع مهم ضرورت پاسخگویی رهبر و نیاز به تغییر قانون اساسی علنا رودرروی حکومت قرار گرفتهاند اعتماد کنند. آنان با پایمردی در دفاع از حقوق مردم ثابت کردهاند شایسته اعتماد عمومی هستند.
شاید رهبری مبارزات توسط آنان که در داخل کشور و بطن جامعه حضور دارند، با درد و رنج مردم آشنا هستند و در دفاع از حق و حقیقت به زندان رفتهاند بهواسطه تجربه حضور در حکومت و شناخت مستقیم از سیاستها و روحیات جنایتکاران حاکم و داشتن پشتوانه سیاسی محکمتر در بین گروههای ذینفوذ از آخرین شانسهای ایران برای جلوگیری از وارد شدن به یک دوران پرمخاطره و خونین با سرانجامی فاجعهبار باشد.