نظام جمهوری اسلامی حاصل انقلابی است که مثل همه انقلابات کلاسیک و مشابه دیگر، قدرتمحور و ویرانگر بوده است. این دو ویژگی انقلاب بهمن در وجود ج.ا. به مثابه حاصل انقلاب، دوام ییدا کرده است. این روند قدرتمحور ی و ویرانگری، حداقل در سه بعد «ملی»، «منطقهای» و «درون حکومتی» تداوم یافته است.
در بعد ملی، حذف و نابودسازی تشكلها و نهادهای مدنی و تبدیل جامعه به «زمین سوخته سیاسی»، نتیجه ۴۳ سال عملکرد موتور تخریب و انحصار در ج.ا. بوده است. در بعد منطقهای، تلاش برای صدور انقلاب، به نظریه «تبدیل خاک کشورهای همسایه به حوزه عمق استراتژیک نظام» راه برد و ج.ا. را به صادر کننده ناامنی و تروریسم به کشورهای همسایه بدل کرد.
در بعد «درون حکومتی» که موضوع این یادداشت است، پروسه حذف و ویرانگری بر بستر نظامی شکل گرفت که از همان آغاز ساختاری «دوبنه» داشته است. بنه نخست و اصلی آن حول نظریه ولایت فقیه و بر محور شخص ولی فقیه به مثابه حاكم مطلق العنان و عمود خیمه نظام سامان یافت و بنه دوم و فرعی هم با تصرف ماشین دولت عرفی به جا مانده از گذشته پیش از انقلاب، شکل گرفت. بنه اول نقش « فرمانداری» و مرکز قدرت را از آن خود کرد و نقش «شهرداری» و تمشیت امور مربوط به نان و آب اهالی را به برادر کوچک و ماشین دولت متعارف واگذار نمود تا ضمن رتق و فتق امور «پیش پا افتاده»، نقش کتکخور نظام و سپر دفاعی بنه سخت را نیز عهده دار شود.
این ساختار دوگانه و دو بنه نظام، بستری فراهم آورد تا سیل قدرتطلبی و ویرانگری انقلاب در آن جاری و بر متن آن یک «ما» و «آنها» تعریف شود که در آن «ما» آرتیست اصلی فیلم است، در حلقه اول مریدان، در هسته سخت و حول محور ولایت، نقشآفرینی میکند و در همه جنگها برنده است. «آنها» اما، شخصیت منفی و کتکخوری است که در دولت انجام وظیفه میکند و در پایان هر بخش سریال قدرت، از قطار به بیرون پرتاب میشود.
از آنجایی که نظام نمیتواند بدون «آنها» به بازی ادامه بدهد، با نابودی یا ناکار شدن هر باره «آنها»، بخشی از «ما» را به شهرداری میفرستد تا هم فیلم بیکتک خور نشود و هم امت بی نان و آب نماند. در این بازی موذیانه که هزینه آن را مردم میپردازند، حکومت به سان فلزات رادیو اکتیو، یک «زمان نیمه عمر» دارد که در فاصله آن، حجمی از آن از طریق اشتغال در دستگاه دولت، خاصیت حکومتگرانه خود را از دست داده، به فلز خنثایی مثل سرب تبدیل میگردد و در عین حال، بنه اصلی و مقتدر نظام هم، گاه تا نصف حجم پیشین خود لاغر میشود.
نگاهی به تاریخ ۴۳ ساله جمهوری اسلامی نشان میدهد که روند حذف، از بازرگان و بنیصدر، تا موسوی، رفسنجانی، خاتمی، احمدینژاد و روحانی از همین منطق «زمان نیمه عمر» پیروی کرده است. ورود به دولت همواره به معنی خروج از «ما» و تبدیل شدن به «آنها» و «قربانی شدن» بوده است. وقتی رییسی را به ریاست دولت منصوب کردند، برخی دچار این تصور شدند که چون او پاره تن مقام ولایت است، حکومت یکدست شده، عملکرد قانون نیمه عمر و پروسه حذف پایان میگیرد و غول انقلاب سرانجام به خواب خواهد رفت. برای رفع این «سو تفاهم» فقط ده ماه وقت لازم بود و حالا رئیس دولت مبعوث بیت، در تار عنکوبتی گرفتار أمده است که خود در طی چهار دهه، در تنیدن آن نقش فعال داشته است. با افشاگریها و زدوخوردهای اخیر، او دیگر به «آنها» بدل شده است.
میتوان زمان نیمه عمر هسته سخت قدرت را به تخمین، هشت سال تصور کرد که در فاصله آن، «دولتی شدهها» از توان مشارکت در حکمرانی تخلیه و در بهترین حالت به عنوان سرب در مجمع تشخیص مصلحت نظام انبار شدهاند. حاصل این روند، کوچک و کوچکتر شدن هسته سخت با تصاعد هندسی بوده است. این لاغر شدن اما، تنها دگردیسی این هسته نبود. به موازات آن، هسته سخت قدرت از محتوای سیاسی و اجتماعی تهی و تهیتر شد و خود «قدرت» و حفظ آن به تنها محتوى و چسپ آن بدل گردید. گذار خامنهای از یک رهبر دینی و حکومتی به پدرخوانده باندهای مافیایی، الیگارشیها و نهادهای امنیتی، هم نتیجه و هم نشانه این تهیشدگی و دگردیسی است. امپراطور به شدت لاغر، زشت و تهی شده است.
هر چه به روز شاهمرگی نزدیکتر میشویم، جنگ قدرت میان میراثخواران پیشوا شدیدتر میشود. زدوخوردهای قالیباف و رئیسی نوک کوه یخی است که در اقیانوس طوفانی ایران به سوی کشتی فرسوده حکومت روان است. در این دور از جنگ قدرت که بر بستر ابربحرانهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و زیست محیطی و بنبست در سیاست خارجی جریان دارد، بر خلاف دفعات پیش، طرفین مالک پول، اسلحه، رسانه و اطلاعات هستند و اگر جامعه از نشان دادن واکنش مناسب باز بماند و یا معجزهای مدعیان سفره انقلاب را به بازتقسیم غنائم وادار نسازد، کشور میتواند شاهد درگیریهای بسیار خونینی شود که پایانی برای آن متصور نیست.
به نظر میرسد که اجماعی بر سر جانشینی در حکومت پدید نیامده و مساله حلنشده باقی مانده است. هر چه به مرگ خامنهای و نقطه اوج بحران نزدیکتر میشویم، ضرورت حضور متشکل و هدفمند جامعه در نبرد فیصله بخش قدرت، بیشتر و بیشتر میشود. اوجگیری جنبشهای اجتماعی از جنس جنبش معلمان، نویدبخش هشیاری و آمادگی نسبی مردم برای سهمگیری در مبارزه و قبول هزینههای آن است. افقگشایی در مقابل این جنبشها و ناجنبشهای خاموش و در آستانه انفجار، وظیفه بر زمین ماندهای ست که جامعه مدنی، از جمله نیروهای اپوزیسیون، اصلاحطلبان، فعالین صنفی، روشنفکران، روحانیون عرفگرا و کارفرمایان مستقل بر عهده دارند. در قسمت دوم این یادداشت، چند سناریوی محتمل در رابطه با افقگشایی را به اشتراك میگذارم.