تجاوز نظامی روسیه به کشور مستقل و اروپایی اوکراین علاوه بر تاثیرات وسیع بر سیاست و اقتصاد جهانی، احزاب سیاسی و نحلههای مختلف فکری را نیز به چالش کشیده است. در میان این نحلههای فکری اما موقعیت چپ بسیار خطیر و دشوار است و محتملا از نتایج این جنگ شدیدترین ضربههای سیاسی و حیثیتی را خواهد خورد. این امر به خاطر عدم درک ماهیت واقعی این جنگ و فرو کاستن آن به یک جنگ امپریالیستی و بهطور ویژه تاثیر ویرانگر حمایت چپ سنتی طرفدار روسیه از تجاوز این کشور به اوکراین است.
این طیفها به رغم تفاوتهایشان شدیدا تحت تاثیر تئوری امپریالیسم و تبلیغات عصر جنگ سرد در باره نقش شرورانه ناتو هستند. سلطه سنگین این آموختهها امکان درک واقعیت عینی جنک تجاوزکارانه روسیه و دفاع عادلانه مردم اوکراین برای حق تعیین سرنوشت و استقلال ملی را از این گروها و نحلهها سلب کرده است. اوکراین یک کشور مستقل و در مجموع دارای نظامی دموکراتیک است. روسیه آشکارا به چنین کشوری تجاوز نظامی کرده و مردم و همه بنیادهای مادی این کشور را زیر بمبارانهای وحشیانه قرار داده است. این یک جنگ تجاوزکارانه از سوی روسیه و جنگی عادلانه از سوی اوکراین است. شرط یک سیاست مستقل دموکراتیک، درک ماهیت عادلانه جنگ و موضعگیری نسبت به آن است. موضعگیری نه محدود به محکوم کردن متجاوز بلکه حمایت از مقاومت مردمی است.
حمایت غرب از این کشور بر علیه روسیه هیچ تغییری در ماهیت عادلانه بودن این جنگ از سوی دولت و مردم اوکراین نمیدهد. این جنگ مانند جنگ ویتنام جنگی ملی و عادلانه است. یک جنگ عادلانه ملی بر زمینه رقابتهای قدرتهای جهانی. نفهمیدن این ترکیب پیچیده و عمده کردن رقابتهای قدرتها فرد را در سوی متجاوز یا بیتفاوت به آن قرار خواهد داد. در جنگ ویتنام بلوک شوروی وسیعترین کمکها را در اختیار ویتکنگها برای شکست آمریکای متحاوز قرار داد، اما هیچ کس این جنگ عادلانه مردم ویتنام را به جنگ امپریالیستها یا حتا جنگ قدرتهای جهانی تنزل نداد. زیرا شوروی و متحدینش بهطور مستقیم با امریکا وارد جنگ نشدند.
گفتن اینکه این جنگ ادامه سیاست ناتو و گسترش به مرزهای روسیه است، نیز توجیهی برای تنزل این جنگ به جنک امپریالیستی نیست. ناتو هیچ تعرضی به مرزهای سرزمینی و حاکمیت ملی روسیه نداشته است. تئوری «جنگ ادامه سیاست است با ابزارهای دیگر» که برای همسنگ نشان دادن سیاست غرب و ناتو با اقدام تجاوزگرانه پوتین به کار میبرند، تئوری کامل و دقیقی نیست، زیرا جنگ ادامه ساده سیاست ولی با ابزار دیگر نیست بلکه چیزی بیش از آن است. جنگ مبین یک تحول و کیفیت خاص در مسیر سیاست است. جنگ فقط تغییر ابزار سیاست نیست. این کیفیت در نفی و نابودی رقیب و همراه با آن کشتار مردم و نابودی زیست انسانها است. حال آنکه سیاست حتا در سختترین حالت رقابت و تنش، نفی موجودیت همگانی و رقیب مقابل نیست. قواعد این رقابتها با کارکرد جنگ تفاوت کیفی دارد.
امپریالیستی بودن جنگ، یا جنگهای میانامپریالیستی همیشه و در همه حالت غیرقابل دفاع نیستند. تفاوت در اهداف و ماهیت سیاستهای طرفین نیروهای دموکراتیک و چپ را ملزم به دخالت در جنگ و حتا حمایت از یک طرف میکند. جنگ جهانی دوم نمونه چنین وضعیتی بود. امپریالیسم فاشیستی در مقابل امپریالیستهای لیبرال دموکرات خطر عمده برای جهان بودند و باید شکست میخوردند، و خوردند و کمونیستها نیز درست عمل کردند که با لیبرالها جبهه مقاومت ملی و جبهه جهانی ضدفاشیست تشکیل دادند.
شرایط جهانی امروز و صفآراییهای در حال شکلگیری بیشباهت به روندهای دهههای بیست و سی قرن گذشته نیستند. دولتهای اقتدارگرای چین و روسیه و حامیانشان مثل جمهوری اسلامی در همسویی با احزاب ملیگرای راست و فاشیست، مارش پیروزی خود را علیه نظامهای لیبرال دموکراسی آغاز کردهاند. لیبرال دموکراسی خود دستخوش بحرانی درونی است، با این حال در این صفآرایی کلان، چپ باید موضع تاریخی و جایگاه خود را درست انتخاب بکند. در دهه سی قرن گذشته کمونیستها به پیروی از کنگره ششم کمینترن با سوسیالدموکراتها ائتلاف نکردند و موجب برآمد فاشیستها شدند. از این تجربه باید درس گرفت. موقعیت و قدرت چپ در شرایط تاریخی کنونی مطلقا با قدرت و وسعت نفوذ کمونیستها در دهه سی قابل مقایسه نیست. تعرض راست افراطی همهجا محسوس و نیرومند است بنابراین بقا و آینده چپ، بهخصوص با توجه به پیشینه اقتدارگراییاش، بیش از هر زمان با دفاع از دموکراسی و مقاومت در مقابل اقتدارگرایی پیوند خورده است.
چپ باید تجاوز روسیه را محکوم کند. باید خواهان خروج بیقید و شرط روسیه از اوکراین شد، باید از مردم و دفاع ملی اوکراین همهجانبه و از جمله کمک نظامی حمایت کرد، این سیاست نقطه آغاز و عزیمت برای طرح خواستهای دیگر همچون عقبنشینی ناتو و نفی نظامیگری در جهت تثبیت صلح است.
منبع: فیسبوک نویسنده
■ با سلام به خوانندگان محترم و دوستان سایت ایران امروز
در عصر اطلاعات و اینترنت کسی بدون دلیل و شاهد حتی اخبار رسانههای بزرگ را ساده قبول نمیکند و در مورد اکثر اخبار مهم به مَثل جنگ، مَتّه به خشخاش گذاشته میشود تا خبر «فیک» را از اخبار واقعی جدا کرد. موضوعات و استنادات تاریخی با توجه به محدودیاتی که در زمان وقوع وجود داشته ست با کار محققان معتبر میشود که خوشبختانه مراجع فراوانی در هر موردی مثلا دو جنگ جهانی، جنگ سرد، کودتاها، دیکتاتورها احزاب و.... وجود دارد. این را عرض کردم به به گزاره ای از نوشتهی آقای مرتضی ملک بپردازم:
مرتضی ملک :«در دهه سی قرن گذشته کمونیستها به پیروی از کنگره ششم کمینترن با سوسیالدموکراتها ائتلاف نکردند و موجب برآمد فاشیستها شدند. از این تجربه باید درس گرفت...»
پرسش: آیا پروسهی «ظهور و فرود رایش سوم» و حزب ناسیوال سوسیالیست هیتلر در آلمان و رشد فاشیسم در کشورهای آروپائی ( آلمان، ایتالیا، اسپانیا و..) و ژاپن در آسیا به دنبال جنگ جهانی اول و یک سلسله عوامل و پارامترها بستگی داشت که ناشی از رکود اقتصادی، پاندمی آنفلونزا، سرخوردگی، افسردگی، شکست، تحقیر و... بود که به بحران جهانی مالی فرا روئید. مضافا، بعداز انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ در روسیه، امواج انقلاب سراسر اروپا را فراگرفت و جنبش زنان در اغلب کشورها جان تازه گرفت و اغلب کشورها مجبور به پذیرش حق رای زنان شدند. جنبش کارگری در همه جا نضج گرفت. آلمان جمهوری شد، پادشاه اسپانیا کناره گیری کرد. هزاران اتقاق صورت گرفت تا حزب اینکه حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان قدرت گرفت. فراموش نکنیم که حزب سوسیال دموکرات آلمان قبل از شروع جنگ جهانی اول با مواضع نادرست کائوتسکیها خود موجب انشعاب و ناخرسندی در جنبش کارگیری و چپ آلمان و اروپا و جهان شده بود.
حالا با توجه با هزاران واقعه که جهان را در جنگ و بحران عمیق رکود اقتصادی و مالی دهه سی فرو برد با یک اشارهی سر قلم نمیتوان موضوع را خیلی ساده و محدود کرد: «در دهه سی قرن گذشته کمونیستها به پیروی از کنگره ششم کمینترن با سوسیالدموکراتها ائتلاف نکردند و موجب برآمد فاشیستها شدند.»
البته این به معنی درست بودن و یا دفاع از کمینترن و کمونیستها در دهه سی قرن بیستم نیست. فقط منظور توجه به شناخت پروسهها ست که را باید دقیق بشناسیم مخصوصا در وقایع تاریخی ... .
با احترام، محسن کوشا
■ آقای کوشا، تردیدی نیست که تحولات بزرگ تاریخی تکعاملی نیستند اما همواره عواملی هستند که نقش تعیینکننده و مهمی بازی میکنند. این چنین است نقش خطای عظیم کنگره ششم کمینترن در رابطه با فرازیابی نازیسم در آلمان. فرازیابی فاشیسم یک امر قهری و اجتنابناپذیر نبود، کما اینکه کمونیستهای فرانسه که از این سیاست کمینترن پیروی نکردند و وارد جبهه ضد فاشیستی شدند مانع سلطه آنها شدند. کنگره هفتم کمینترن این سیاست اشتباه را فاجعهآمیز خواند سخنرانی دیمتریوف در این باره گویا ست. او که ریاست جلسه را بر عهده داشت بهوضوح از ائتلاف با سوسیال دموکراتها دفاع کرد و گفت ما باید شهامت اصلاح سیاست کنگره ششم را داشته باشیم. اینکه کمینترن سوسیالدموکراتها را جناح چپ فاشیسم ارزیابی میکرد یک خطای ساده نبود این خطا تعادل قوای چپ را بهکلی به سود فاشیستها تغییر داد. در سالهای اخیر و با رشد راست افراطی بار دیگر این تجربه تاریخی در مباحث نیروها و شخصیتهای دموکراتیک بهکرات یادآوری میشود. ما باید به این خطر واقعی حساسیت داشته باشیم. در دو سال گذشته پنج کتاب در باره تجدید حیات فاشیسم منتشر شده است که این را هشدارها میدهد، از جمله کتاب یوشکا فیشر رهبر سابق حزب سبز آلمان. ما باید این پیامها را جدی بگیریم.
با احترام ملک
■ جناب مرتضی ملک سپاس از پاسخ جنابعالی، بنده در کامنت خود عرض کردم که: “البته این به معنی درست بودن و یا دفاع از کمینترن و کمونیستها در دهه سی قرن بیستم نیست.” از آن جائی که این قلم عمیقا به چرائی برآمدها و بحرانهای اجتماعی توجه دارد، بر این باور است که توجه به رویدادهای جهانی و دیگر کشور ها میتوان دید و بینش خود را تقویت کرد. در مورد آلمان که شما ساکن آن هستید. به وقایع تاریخی آن اشراف دارید و با مطالعه منابع مختلف آلمانی که ترجمه هم میکنید. به رویداد های دو جنگ جهانی که در آنجا کلید خورد نیز حتما بیش از من اطلاعات دارید. توجه شما به نقش حزب سوسیال دموکرات در آلمان نیز حتما جایگاه ویژه دارد. شما نیک میدانید که آنها علاوه بر حمایت از حکومت قیصر آلمان در جنگ جهانی اول، منجر به شکاف در انترناسیونال سوسیالیستها، جنبش سوسیال دموکراتیک و کارگری در آلمان و جهان شدند. با درگیر شدن نظامی با انگلیس، فرانسه و روسیه در جنگ کثیف استعماری، زمینهای برای تحقق انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ در روسیه تزاری شد. از همان موقع تا امروز از جانب محافل مختلف سیاسی و حتی مارکسیستها مورد انتقاد قرار گرفته بود. انترناسیونال مارکس و انگلس کنار گذاشته شد و با اتوریته ی بلشویک ها به انترناسیونال احزاب کمونیست (کمینترن) تبدیل شد. این موضوع را کنار می گذاریم با تمام اشکالات و دعواهای مربوط به آن. با این وجود، حزب سوسیال دموکرات آلمان مشکلات و ضعف های خود را داشت. دچار انشابعات و افراط و تفریط هائی شد که هرگز از پیشانی تاریخ این حزب پاک نمیشود و نمیتوان با محاسبات ریاضی (جمع و تفریق) و بمیان کشاندن خطاهای دیگر سیاستمداران چپ و راست آلمان و جهان در آن دوران، فاجعهی مربوط به درون سوسیال دموکراتها را توجیه کرد. امروز هم مشکلات دیگری دارند. بعداز جنگ جهانی اول، در آلمان «انقلاب» و حکومت جمهوری شد و حزب سوسیال دموکرات با ۳۷ در صد از آراء بزرگترین حزب آلمان بود. فردریک ابرت ـ سوسیال دموکرات ـ اولین رئیس جمهور آلمان شد (۱۹۱۸) در ماههای اول اصلاحات زیادی در امور کارگری و شهروندی صورت گرفت. ولی با نیروهای مسلح به سرکوب شدید نیروهای چپ پرداختند که موجب کدورت و دوری همیشگی حزب سوسیال دموکرات و حزب کمونیست آلمان شد.
حزب سوسیال دموکرات بزرگترین حزب آلمان در ۱۳ سال جمهوری وایمار بود. بعداز مرگ رئیس جمهور سوسیال دموکرات فردریک ابرت، در سال ۱۹۲۵ پست ریاست جمهوری توسط محافظه کاران اشغال شد. با این وجود و با وجود ریزش آراء حزب سوسیال دموکرات در سال ۱۹۲۸، هنوز این حزب با ۳۰ در صد از آراء بزرگترین حزب بود که صدراعظم آلمان هم از این حزب بود(هرمان مولر) مهمترین علت سقوط سوسیال دموکراتها!!! با سقوط بورس آمریکا و شروع بحران مالی (۱۹۲۹)، کشور آلمان بخاطر وامهائی که بعداز جنگ اول از بانک های آمریکائی گرفته بود بیش از دیگر کشور های اروپائی بشدت صدمه خورد. مجبور به سیاست ریاضت و انقباض اقتصادی شد.
دولت سوسیال دموکرات قادر به مقابله با بحران اقتصادی نبود و صدر اعظم آلمان هرمان مولر کناره گیری کرد(۱۹۳۰) رئیس جمهور محافظه کار آلمان از سال ۱۹۲۵ توانسته بود با اعلام چندین بار «وضعیت اضطراری» جناح خود را در دولت تقویت کند که با حزب ناسیونال سوسیالیست آدولف هیتلر که با درگیری های خشونت آمیز با سوسیال دموکرات ها بود. عملا توانستند از حزب سوسیال دموکرات سبقت بگیرند. در انتخابات سال ۱۹۳۲ حزب آدولف هیتلر بزرگترین حزب آلمان بود. پروسه «فرود و نزول و فرود مجدد» سوسیال دموکراسی آلمان با «ظهور و سقوط» رایش سوم ارتباط مستقیم داشت. که نتایج انتخابات ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۲ گواه آن ست و یک یا چند موضع
سیاسی در این ۱۳ سال نمی تواند علتالعلل شکست سوسیال دموکراتها در آلمان باشد.
امروز هم بعداز ۳۰ سال ندانم کاریهای احزاب سوسیال دموکرات باعث ریزش آرای آنها در کشور های مختلف شده که نمیتوان بحساب دیگر نیروها گذاشت. رشد نیروهای راست افراطی در فرانسه، سوئد، نروژ، اتریش، ایتالیا، هلند، دانمارک و... ناشی از شکافهای طبقاتی و ناشی از سیاست های جنگافروزانهی قدرتهای جهان و موج میلیونها پناهنده به اروپا میباشد که با سیاستهای راستروانه احزاب این کشورها و از همه بزرگتر سهم سوسیال دموکراتهاست. احزاب چپ سنتی و نو همیشه در پائینتر سطح کمی و کیفی حکومتها بودهاند مگر استثنائاتی در فرانسه، ایتالیا و.. بقول معروف مرغ عزا و عروسی!!
نتیاج انتخابات آلمان قبل از به قدرت رسیدن آدولف هیتلر در آلمان ، در صد آراء و کرسیهای کسب شد نسبت به کل کرسی ها در مجلس آلمان ـ رایشتاگ:
Januar 1919 37,9 % 163/423
Juni 1920 21,7 % 102/459
Mai 1924 20,5 % 100/472
Dezember 1924 26,0 % 131/49
Mai 1928 29,8 % 153/491
September 1930 24,5 % 143/577
Juli 1932 21,6 % 133/608
November 1932 20,4 % 121/584
März 1933 18,3 % 120/647
ریزش آراء سوسیال دموکراتهای آلمان پیوسته و دائمی بوده ست.
با احترام، محسن کوشا