ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 22.04.2022, 8:20
جنگ اوکراین و نگاهی به تاریخ کشورگشایی روسیه

علی فراستی

.(JavaScript must be enabled to view this email address)

به‌سختی می‌شد باور کرد که در قرن بیست و یکم یک کشور روزمند به یک کشور ضعیف صرفا ‏برای گسترش سرزمین خود حمله کند. شاید تا زمان جنگ جهانی دوم کشورگشایی و گسترش ‏جغرافیایی به عنوان اهرم قدرت تلقی می‌شد ولی از آن پس شاخصه قدرت اساسا در توان اقتصادی، ‏فرهنگی، توسعه فن آوری و نفوذ سیاسی ممالک ارزیابی شده و می‌شود. با این حال هنوز رهبرانی در ‏جهان وجود دارند که در فضای کهنه تنفس کرده و حاضر با قبول واقعیات قدرت در قرن بیست و یکم ‏نیستند. یکی از آنها ولادیمیر پوتین رهبر خود خوانده روسیه است.

پس از ماهها نگرانی و هراس، در روز ۵ اسفند ۱۴۰۰ جهان با خبر تهاجم روسیه به خاک یک کشور ‏مستقل بیدار شد. اگر چنین اتفاقی در یک، دو یا سه قرن قبل اتفاق می‌افتاد ماهها طول می‌کشید تا ‏خبر آن به گوش جهانیان برسد ولی به نعمت رسانه‌های ارتباط جمعی و شبکه‌های اجتماعی، این خبر ‏به سرعت فراگیر شد.

مقاومت غیر منتظره مردم و ارتش اوکرایین نه تنها رهبران روسیه را بلکه کل جهانیان را متعجب ‏کرد و نشان داد اگر ملتی برای حفط هویت و ارزشها ملی خود احترام قائل است، هیچ متجاوزی قادر ‏نخواهد بود هویت این ملت را با زور از بین ببرد. ادعای پوتین مبنی بر اینکه اوکراین هویتی مستقل ‏از روسیه ندارد و جزیی از قلمرو حکومت روسیه محسوب می‌شود با مقاومت تحسین برانگیز مردم و ‏رهبر این ملت (ولادیمیر زلنسکی) برای همیشه باطل شد. ملت اوکراین با این مقاومت تولد دوباره ‏یافت. آگر در گذشته هویت مل خود را دست کم می‌گرفت، این جنگ هویت ملی اوکراین را صیقل ‏زده و شفاف ساخت.

استحکام ملی مردم اوکراین پی از این جنگ شفافیت خواهد گرفت در حالیکه احتضار امپراطوری ‏روسیه سرهت گرفته است. شکست آتی روسیه در اوکراین یادآور شکست این کشور از ارتش ژاپن در ‏‏۱۴ شهریور ۱۲۸۴ خورشیدی (۵ سپتامبر ۱۹۰۵ میلادی) و شکست در جنگ افعانستان به تاریخ ۲۶ ‏بهمن ۱۳۶۷ خورشیدی (۱۵ فوریه ۱۹۸۹ میلادی) است. در هر دو مورد امپراطوری‌های روسیه ‏تحت عناوین مختلف پس از چند سال فرو پاشیدند: ۱۲ سال پس از جنگ با ژاپن امپراطوری تزار ‏فروریخت؛ ۳ سال پس از جنگ افعانستان، امپراطوری کمونیستی به خاک سپرده شد.

اینک نوبت فدراسیون روسیه است تا دهها قوم ستمدیده از یوغ قرنها اسارت و استعمار روس‌ها رها ‏شوند. شاید این پایانی بر سه قرن کابوس هراسناک مردم ایران باشد که به دفعات مورد تجاوز روسها ‏قرار گرفتند. ‏

ژئوپولیتیک مناسبات ایران و روسیه از منظر تاریخی

اگر از هر فرد ایرانی، جوان یا پیر، سؤال کنید که در تاریخ معاصر ایران، چه قدرت بیگانه‌ای نقش ‏استعمارگرانه بیشتری در ایران داشته است، اول از همه و بیش از همه از انگلیس نام می‌برند به نحوی ‏که داستان زیبای «دائی جان ناپلئون» را به یاد می‌آورد که آن داستان نیز ناظر بر چنین روانکاوی ‏اجتماعی نگاشته شده بود. ولی شاید تعجب کنید اگر اینجانب مدعی شوم که اصلی‌ترین استعمارگر ‏خارجی در ایران همواره روسیه (با نظام‌های گوناگون سیاسی) بوده است که به‌عنوان یک عامل ‏بیرونی (جدای از عوامل درونی و داخلی) بیش از هر عامل خارجی دیگر باعث مصائب و عقب ‏ماندگی عمومی جامعه ایران بوده است. با این‌حال همواره انگشت اتهام به‌سوی انگلیس و سپس آمریکا ‏نشانه رفته است.‏

علت این ضعف نگرش و یا به‌عبارتی، تحریف عمدی یا غیر عمدی تاریخ معاصر ایران، تاریخ ‏نویسانی هستند که اغلب از چپ‌گرایان و یا متأثر و مرعوب جریانات فکری چپ بوده‌اند که از ‏نظریه‌پردازان روس تغذیه می‌کردند. علت دیگر آن آشنائی بیشتر ایرانیان به زبانهای غربی (انگلیسی ‏‏– فرانسوی – آلمانی) و بهره‌وری بیشتر از منابع تاریخی منتشر شده در اروپا و آمریکا بوده است. ‏طبعا تمایل کمتر ایرانیان به فراگیری زبان روسی و در دسترس نبودن منابع و اسناد حکومتهای روس ‏‏(به آن حد که در ممالک اروپای غربی رایج است) باعث کنکاش کمتر در زمینه تأثیر واقعی سیاستهای ‏روسیه بر جامعه ایران شده است.‏

در تاریخ معاصر ایران همواره از پرتقالی‌ها، هلندی‌ها، انگلیسی‌ها که به خلیج فارس آمدند سخن رفته ‏است. آن ممالک صرفا با هدف حفاظت از منافع اقتصادی خود می‌آمدند و یک روز هم می‌بایست ‏می‌رفتند، کما اینکه در رقابت با یکدیگر بالاخره رفتند. ولی همسایه شمالی ما همچون رطوبت عمل ‏کرده است، آنقدر می‌ماند تا مملکت مورد هدفش را غرق کند؛ و چنین بود که مدت ۳۰۰ سال بر ‏سرزمین‌های تاریخی ایران در آسیای مرکزی و قفقاز مسلط شد و از هیچ تلاشی برای ضمیمه کردن ‏مابقی سرزمین ایران به امپراتوری خود دریغ نورزید.‏

در نقطه مقابل ورود انگلیس به صحنه سیاست داخلی ایران نیز اساسا برای ممانعت روسیه از اشغال ‏ایران و حفط منافع بلند مدت آن‌ها در هندوستان بود. بواقع اگر نقش بازدارنده و متعادل کننده انگلیس ‏در دوران قاجاریه نبود، ما هم اکنون بزبان روسی آشنائی داشته و به خط سیرلیک نگارش می‌کردیم ‏همانگونه که هموطنان سابق ما در آذربایجان و ترکمنستان و تاجیکستان و سایر مستعمرات سابق ‏روسیه چنین سرنوشتی داشتند.‏

نگاهی گذرا به تاریخ کشورگشائی امپراتور روسیه به سمت جنوب

گسترش امپراتوری نوپای روسیه از منطقه‌ای کوچک در حاشیه رودخانه ولگا به سمت غرب (اروپا) ‏ساده نبوده و همواره با موانع جدی و مقاومت مردم و قدرتهای اروپائی مواجه می‌شد. در سمت شرق ‏تقریبا مانع جدی وجود نداشت و این امپراتوری توانست به مرور به اقیانوس آرام و حتی بخشی از قاره ‏آمریکا (آلاسکا) دست یابد. ولی این گسترش در جهات شرق و غرب به آبهای گرم و نواحی ثروتمند ‏جنوبی منجر نمی‌شد و لذا سیاست توسعه‌طلبی به سمت جنوب در اولویت روس‌ها قرار گرفت.‏

سیاست گسترش به جنوب با ضمیمه کردن پادشاهی خزر و از میان بردن هویت این قوم آغاز شد. با ‏رسیدن به دریای مازندران (که به اشتباه از آن با عنوان دریای خزر نام برده می‌شود) در قرن شانزدهم ‏میلادی، ارتباطات تجاری روسیه و ایران از طریق دریا برقرار شده و از آن طریق روس‌ها به شناسائی ‏راههای ضمیمه کردن بخش‌هائی از سرزمین ایران پرداختند.‏

به واقع هرگاه روس‌ها در پیشروی به سمت غرب با مانع جدی مواجه می‌شدند، متوجه جنوب ‏می‌گردیدند و این سیاست همواره در طول تاریخ و تا امروز مشاهده شده است.‏

پتر اول در وصیت نامه‌اش چنین نوشت:

اگرچه می‌گویند این وصیت‌نامه با خط پتر اول نبوده و به‌نام او نگاشته شده است، ولی محتوای سیاست ‏خارجی سه قرن اخیر روسیه مطابقت رفتار دولتمردان این کشور با این وصیت نامه را عیان می‌کند.‏

تا زمان آغا محمد خان قاجار تلاش‌های مکرر روسیه برای اشغال قفقاز هر بار با ناکامی مواجه می‌شد ‏بطوری که آغا محمد خان قاجار خود در جنگ علیه پادشاه یاغی گرجستان، که تحت‌الحمایه ایران بود و ‏بوسیله روس‌ها تحریک شده بود، شرکت کرد و همانجا به قتل رسید.‏

تسخیر قفقاز؛ مقدمه اشغال کامل ایران

آخرین تلاش روس‌ها برای تسخیر قفقاز طبق معمول با پیدا کردن یک بهانه، منجر به جنگ ۹ ساله ‏روسیه و ایران در زمان فتحعلی شاه قاجار می‌شود که با شکست ایران و تحمیل قرارداد گلستان در ‏بیستم مهرماه سال ۱۱۹۲ شمسی (۱۲ اکتبر ۱۸۱۳ میلادی)، بخشهای اعظم قفقاز شامل گرجستان، ‏خانات قفقاز و اران از ایران جدا گردیده و مضافا ایران از داشتن کشتی جنگی و تجاری در دریای ‏مازندران محروم می‌گردد.

مدتی بعد با بهانه‌تراشی‌های جدید، ایران به جنگ دیگری کشیده می‌شود که منجر به از دست رفتن ‏تمامی نواحی شمال رود ارس، شامل ارمنستان، جلفا و نیمه شمالی تالش و تحمیل قرارداد ترکمانچای ‏در سال ۱۲۰۷ شمسی (۱۸۲۸ میلادی) به ایران می‌شود.‏

در معاهده جدید، افزون بر ضمیمه کردن اراضی بیشتر از سرزمین ایران، روسیه حق کاپیتولاسیون ‏شهروندان روس در ایران، امتیاز ماهیگیری و دریانوردی در دریای مازندران، امتیاز احداث راه‌ها، ‏تلگراف، بانک و ده‌ها امتیاز تجاری دیگر را به طرف مغلوب (ایران) تحمیل کرد.

عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای شوم‌ترین معاهداتی است که در تاریخ ایران به امضا رسیده و اولین ‏بنچاقی است که اولیای ایران از شدت بی‌خبری با یک دولت اروپایی بسته‌اند. به لحاظ جامعه‌شناسی این ‏شکست‌ها روحیه احساس حقارت در میان ایرانیان نسبت به اروپاییان را به شدت تقویت کرد و آثار آن ‏هنوز در جامعه مشهود است. جنبش‌های سیاسی ضد استعماری ۱۵۰ سال اخیر به درجاتی ریشه در ‏همین احساس سرخوردگی داشته‌اند که به نوعی خود را در جنبش تنباکو – انقلاب مشروطیت – جنبش ‏ملی شدن نفت – انقلاب ۵۷ – گروگانگیری سفارت آمریکا و آمریکاستیزی کنونی در فرهنگ سیاسی ‏هیئت حاکمه خود را نشان داده است. از آن پس مناظره عمومی حول سنت و تجدد در میان روشنفکران ‏ایران آغاز گشت و کماکان پس از قریب به دویست سال این مناظره ادامه دارد.‏

اگرچه این جنگ‌ها در مرحله نخست ضعف نظامی ارتش و ساختار نظامی ایران را آشکار نمود ولی ‏در کنار آن، سایر نهادهای قدرت (سلطنت و روحانیت) هم مورد سوال واقع شدند. در واقع این ‏شکست‌ها نه صرفا نظامی بلکه سیاسی و اجتماعی شدند و سه رکن اصلی قدرت در کشور مورد ‏بازخواست، تجدید نظرطلبی و اعتراض واقع شدند. عباس میرزا به بازسازی ساختار نظامی توجه ‏نمود، قائم مقام فراهانی به اصلاح ساختار دیوانسالاری و اقتصادی می‌اندیشید و حرکتهای تجدید ‏نظرطلبانه در حوزه‌های علمیه و در میان روحانیون جوان همچون نهضت بابیه و بهایی‌گری از ‏نمودهای شکسته شدن اقتدار بلامنازغ روحانیون پس از اعلام جهاد در جنگ علیه روس‌ها بود.‏

شاید مهم‌ترین بخش این مواد تحمیلی، بندهای مربوط به عوارض گمرکی است که تمام نظام و قوانین ‏گمرکی ایران را به سود صادر کنندگان روس و به زیان واردکنندگان ایرانی تغییر می‌دهد. تا آن زمان ‏تجارت خارجی ایران رونق فراوانی داشت و علت آن سیاستهای باز گمرکی و تجاری ایران بود که ‏تجار را برای تجارت با ممالک دیگر تشویق می‌کرد. ولی پس از اجرای مواد قرارداد ترکمانچای، ‏سیاستهای بازرگانی ایران با چالش‌های جدی مواجه شد و فقر و فلاکت اقتصادی چهره ایران را در خود ‏کشید. از آن پس و تحت تاثیر قوانین گمرکی مندرج در معاهده ترکمانچای، روابط تجاری ایران با ‏دیگر کشورهای جهان نیز دستخوش دگرگونی شده و‌‌ همان بندهای معاهده به صورت عرف رایج ‏مناسبات تجاری و گمرکی ایران تبدیل شد و در نتیجه باعث افول اقتصاد کشور، ضعف حاکمیت ملی و ‏فقر روز افزون مردم ایران گردید.‏

یکی از ننگین‌ترین شرایط معاهده گلستان تفویض حق حمایت از جانشین فتحعلی شاه به تزار روسیه ‏بود که معنائی جزء پذیرش نوعی رابطه تحت‌الحمایگی نداشت. در این معاهده بطور خاص نام روسیه ‏در حمایت از جانشین مورد نظر پادشاه وقت نام برده می‌شود. بدین ترتیب پای روسیه به درون دربار ‏باز شد و به عنوان یک عامل تعیین‌کننده در تعیین جانشین پادشاه ایفای نقش نمود تا جایی که در واکنش ‏به خلع محمدعلی شاه به کشتار مشروطه‌طلبان و بمباران مجلس دست زد.‏

پس از کسب امتیازات بی‌سابقه به دنبال تحمیل شرایط ضایعه‌بار در معاهده‌های گلستان و ترکمانچای ‏رقابت دو قدرت خارجی در صحنه داخلی ایران به عرصه اجتماعی نیز گسترش یافت که منجر به ‏حمایت یک قدرت از جنبش تنباکو و قدرت دیگر از انقلاب مشروطه گردید تا جائی که مشروطه ‏خواهان در هراس از تعقیب و خشونت قوای قزاق تحت امر روسیه در خاک ایران به کنسولگری‌های ‏انگلیس پناه می‌بردند.‏

تداوم این تقابل قدرت منجر به عقد پنهانی قرارداد تقسیم ایران به مناطق نفوذ بین دو قدرت استعاری ‏وقت در سال ۱۲۸۶ شمسی (۱۹۰۷ میلادی) گردید و ایران همچون تبت و افغانستان به دو منطقه نفوذ ‏تقسیم گردید. جالب اینکه پیش از عقد این قرارداد، وزیر مالیه روسیه اعلام کرده بود که «شمال ایران ‏به‌طور طبیعی جزئی از امپراطوری روسیه محسوب می‌شود».‏

تا زمان اضمحلال امپراتوری تزاری این کشور عملا نیمه شمالی ایران را جزئی از امپراطوری تزار ‏می‌دانست و تا زمان به قدرت رسیدن کمونیست‌ها در سال ۱۲۹۶ شمسی (۱۹۱۷ میلادی) بزرگ‌ترین ‏شریک تجاری ایران محسوب می‌شد و اکثر امور بانکی، مخابرات، راه‌های مواصلاتی بنادر شمال، ‏بخش اعظمی از صنایع و گمرک ایران را در اختیار داشت و جزء امتیازات خویش محسوب می‌کرد. ‏روابط ایران و روسیه بی‌شباهت به روابط آن کشور با ممالک تحت سلطه‌اش در قفقاز و آسیای میانه ‏نبود: قشون روسیه هرگاه ضروری می‌دیدند به خاک ایران وارد می‌شدند و با مخالفان خود برخورد ‏نموده و موانع موجود را با شدت تمام از سر راه خود بر می‌داشتند.‏

هر جا که ارتش تزار نمی‌خواست و یا نمی‌بایست مستقیما دخالت کند، این نقش به سپاه قزاق ایران ‏سپرده می‌شد که مستقیما تحت فرماندهی روس‌ها بود و با هزینه دولت و مردم ایران منافع روسیه را ‏تامین می‌کرد. شاید تنها تفاوت ایران برای روسیه در آن بود که این کشور کماکان یک حکومت ظاهرا ‏مستقل نیز داشت که در پناه حمایت و نقش متعادل کننده امپراتوری انگلیس کماکان به حیات خود ادامه ‏می‌داد.‏

لنین و تداوم سیاست کشورگشایی به سمت جنوب

کشورگشائی روسیه همواره با جنگ و اشغال نظامی سرزمین‌های همجوار تحقق یافته است و نفوذ‌ ‏فرهنگی و اقتصادی نقش درجه دوم در بسط نفوذ روسیه بازی کرده است. یک علت آن ضعف نظام ‏سرمایه داری روسیه و ضعف فن اوری آن در مقایسه با دیگر رقبای اروپائی بوده است. برای خروج از ‏بحرانهای درونی، تزار به جنگهای کشورگشایانه متوسل می‌شد و هر از گاهی با فتوحات جدید تلاش ‏می‌کرد به منابع خام و بازارهای انحصاری برای تولیدات خود دست یابد تا از دیگر رقبای اروپائی ‏عقب نماند. در این میان نقش کلیسا اساسا تامین نیروی انسانی برای ارتش و همراهی با آن برای ‏توسعه مذهب ارتودوکس و بهره بردن از درآمدهای حاصل از کشورگشایی بوده است.‏

احتضار امپراتوری تزار در شکست نظامی این کشور از ژاپن در جنگ ۱۲۸۴ شمسی (۱۹۰۵ ‏میلادی) عیان گشت. از آن زمان تا ۱۲ سال بعد التهاب اقتصادی و راه‌های برون رفت از عقب ماندگی ‏صنعتی و علمی به مشغله اصلی روشنفکران و جنبش‌های اجتماعی روسیه بدل شد تا اینکه نظام ‏سلطنتی روسیه سرنگون گردید. در این میان جنگ جهانی اول و فشار اقتصادی و اجتماعی ناشی از آن ‏نیز مزید بر علت گشت و در چنین شرایطی بود که لنین توانست با کمک امپراتوری‌های آلمان و ‏اتریش خود را به‌عنوان منجی و نجات‌دهنده جامعه مصیبت‌زده روسیه عرضه کرده و با کودتائی ‏برق‌آسا (که بعدا نام انقلاب بر آن نهادند) قدرت سیاسی را بدست بگیرد و امپراتوری روسیه را تجدید ‏سازمان دهد.‏

تا زمان انقلاب اکتبر روسیه ترقی‌خواهی در ایران در حمایت از اندیشه‌های مدرنیستی اروپای غربی به ‏شکل لیبرالیسم و سکولاریسم و سوسیالیزم متجلی می‌شد و گرایشات متمایل به حکومت تزاری روسیه ‏مرتجع قلمداد می‌شدند. با انقلاب اکتبر ورق برگشت و از آن پس شعارهای عدالت‌طلبانه و برابری‌طلبی ‏کمونیست‌های روسی میان روشنفکران و تجددطلبان ایرانی رونق گرفت. در آن دوران هر کس که ‏روس‌گرا‌تر بود مترقی محسوب می‌شد و گرایشات لیبرالیستی از نوع رایج در اروپای غربی مذموم ‏تلقی می‌گردید.‏

سیاست توسعه‌طلبی روسیه با روی کارآمدن لنین و تنها یک سال پس از انقلاب اکتبر مجددا احیاء شد ‏ولی این بار در زرورق حمایت از زحمتکشان و ملل ستم دیده. ک. ترویانوسکی از تئوریسین‌های ‏بلشویک و از نزدیکان لنین در کتاب خود تحت عنوان «شرق و انقلاب» منتشره در سال ۱۲۹۷ شمسی ‏‏(مصادف با ۱۹۱۸ میلادی) چنین نوشت: «اهمیت ایران برای ایجاد یک بین‌الملل کمونیستی در شرق ‏غیر قابل انکار است. اگر ایران مرزی است که باید از آن عبور کرد و به دژهای انقلاب در شرق، ‏یعنی هندوستان، دامن زد، پس ما باید در گام نخست، انقلاب را در ایران بر پا کنیم. یک تحریک و ‏انگیزش لازم است؛ یک کمک بیرونی نیاز است؛ لذا ما محتاج یک تصمیم گیری قاطع هستیم. این ‏انگیزش، این ابتکار و این قاطعیت می‌تواند توسط انقلابیون روس و با واسطگی مسلمانان روسیه تحقق ‏یابد».‏

این واسطه مسلمان روس فردی بود از اهالی تاتارستان روسیه به نام «میر سعید سلطان قلی‌اف» که در ‏غرب به نام سلطان گالیوف شناخته می‌شود. وی از نزدیکان لنین، نظریه‌پرداز اسلام‌شناس که مبتکر ‏نظریه ترکیب اسلام و کمونیسم برای پیشبرد اهداف توسعه‌طلبانه روسیه بود. نظریات او برای ایجاد ‏حزب کمونیستی برای مسلمانان شوروی و تلاش او برای تشکیل جمهوری‌های خودمختار برای ‏مسلمانان شوروی از جانب کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی انحراف از برنامه‌های بلشویسم تلقی ‏شد ولی‌‌ همان نظریه‌ها برای تهییج مسلمانان کشورهای دیگر به منظور ابزاری برای صدور انقلاب و ‏برپایی انقلابات مشابه تا زمان فروپاشی شوروی بکار رفت.‏

اولین آزمایشگاه این نظریه جدید منطقه گیلان و جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچک خان بود که از ‏سه سال قبل از انقلاب اکتبر شورش دهقانی خود علیه استبداد حاکم و حامیان خارجی‌اش شروع کرده ‏بود. میرزا کوچک خان که در جوانی طلبه بود و با احکام اسلامی آشنائی مکفی داشت جذب شعارهای ‏عدالت‌طلبانه همسایه شمالی شد و بی‌توجه به (و شاید بی‌اطلاع از) رنج و عذابی که دیگر مسلمانان ‏تحت سلطه بلشویک‌ها متحمل می‌شدند راه اجرای سیاست نوین روسیه را هموار کرد و خود نیز قربانی‌‌ ‏همان سیاست شد. لازم به ذکر است که میر سیعد سلطان قلی‌اف پس از تحمل چندین دوره حبس و تبعید ‏در اردوگاههای کار اجباری، نهایتا به دستور استالین در سال ۱۹۴۰ اعدام شد.‏

مضافا مدت کوتاهی پس از جنگ جهانی اول، خطر گسترش کمونیسم به عنوان بزرگ‌ترین تهدید در ‏مناطق عقب مانده آسیا نمایان شد و برای مقابله با آن، انگلیس به نوسازی دولتهای ضعیف و بی‌اقتدار ‏در حاشیه اتحاد جماهیر شوروی دست زد و بدین ترتیب بود که از دولتهای مدرن و مقتدر در افغانستان ‏و ایران و ترکیه حمایت نمود و به خروج این ممالک از فقر و عقب ماندگی مساعدت کرد.‏

استالین و تلاش برای تصرف شمال ایران

با این‌حال استراتژی توسعه‌طلبی روسیه به سمت جنوب و آبهای گرم و اشغال گام به گام ایران تا پس ‏از جنگ جهانی دوم و تشکیل دولت‌های دست نشانده در آذربایجان و کردستان ادامه داشت. استالین ‏همزمان با اشغال نیمه شمالی ایران، حزب کمونیست آذربایجان شوروی را مامور دامن زدن به تجزیه ‏ایران و تشکیل حکومت‌های خودمختار در سایر استان‌های شمالی ایران کرد که این بار با اولتیماتوم ‏آمریکا (و انگلیس در پشت صحنه) در زمان ریاست جمهوری ترومن و تهدید به دخالت نظامی، مجبور ‏به عقب‌نشینی و تخلیه خاک ایران شد.[۵] جالب این است که تنها انگلیس از نیات توسعه‌طلبانه استالین ‏آگاهی داشت و به همین دلیل در اوایل جنگ جهانی دوم و در شرایطی که شوروی در ضعف قرار ‏داشت معاهده‌ای را به این کشور تحمیل کرد که هر دو کشور متعهد شدند تا ۶ ماه پس از پایان جنگ ‏خاک ایران را تخلیه کنند. ولی استالین با پایان جنگ از اجرای این تعهد سر باز زد و با تشکیل ‏حکومتهای خودمختار، قصد ضمیمه کردن نواحی شمالی ایران به امپراتوری روسیه را داشت.‏

با فشار انگلیس و آمریکا، ارتش سرخ روسیه خاک ایران را در اواسط آذرماه ۱۳۲۵ ترک کرد و قوای ‏ایران از روستای شریف‌آباد قزوین گذشته و به پاکسازی آذربایجان و کردستان از عوامل تجزیه‌طلب و ‏وابسته به بیگانه پرداخت. به واقع می‌توان گفت یکپارچگی مرزهای کنونی ایران مدیون دخالت فعال ‏غرب (امریکا و انگلیس) در این ماجرا بود وگرنه ارتش ضعیف ایران در برابر ارتش سرخ تاب هیچ ‏واکنشی نداشت. و اگر این دخالت عملی نمی‌شد روستای شریف‌آباد در ۲۰ کیلومتری بین قزوین و ‏زنجان مرز کنونی ایران محسوب می‌شد و استانهای کنونی زنجان، کردستان، اردبیل، آذربایجان شرقی ‏و غربی گیلان؛ مازندران؛ گلستان و خراسان شمالی به امپراتوری روسیه ضمیمه شده و برای همیشه ‏از مام وطن جدا می‌شدند، همانگونه که گرجستان و اران و ارمنستان و داغستان و ترکمنستان و سایر ‏ولایات ایرانی از ایران جدا گردیدند.‏

برخی تاریخ‌دانان معتقدند که جنگ سرد میان دو بلوک شرق و غرب از ماجرای آذربایجان ایران شروع ‏شد چون اولین موضوعی که شورای امنیت سازمان ملل (که تازه تاسیس شده بود) مورد بررسی قرار ‏داد و اولین قطعنامه‌ای که صادر کرد در مورد لزوم تخلیه خاک ایران از قوای روس بود.‏

استالین ضعف انگلیس پس از ۵ سال جنگ کمرشکن را زمانی مناسب برای تحقق رویای رسیدن گام ‏به گام به آبهای گرم و به هند ارزیابی کرده بود، در حالیکه انگلیس با سپردن نقش خود به یک نیروی ‏تازه نفس (آمریکا) رویای استالین را به کابوس تبدیل نمود و با اولتیماتوم ترومن (رئیس جمهور وقت ‏آمریکا) شوروی مجبور به تخلیه خاک ایران گردید.‏

با آغاز جنگ سرد، جهان به دو بلوک شرق و غرب تقسیم شد و جنگ بین کشورهای هر اردوگاه بطور ‏نیابتی ادامه یافت. شاه در هراس از روسیه و تلاش همیشگی آن برای تجزیه و اشغال ایران، خود را در ‏پشت سپر دفاعی انگلیس و آمریکا قرار داد تا تجربه جنگ جهانی دوم تکرار نشود. از آن پس انگلیس ‏و هم پیمان قدرتمند آن (آمریکا) یکه‌تاز صحنه سیاسی ایران گردیدند. در حالیکه روسیه با سلاح ‏ایدئولوژیک وارد شده و ضمن تغذیه تولیدات فکری ایدئولوگ‌های مسکو، روشنفکران و گروههای چپ ‏همچون حزب توده را برای تسخیر قدرت سیاسی آماده می‌کرد. نفوذ حزب توده در ارتش و کسب ‏آمادگی برای کودتا علیه مصدق، در زمانی که دولت دکتر مصدق به بن‌بست سیاسی و اقتصادی رسیده ‏بود، زمینه‌ساز پیش‌دستی غرب برای ساقط کردن دولت او شد.‏

هر سال انبوهی مقاله به‌مناسبت ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و ۱۳ آبان ۱۳۵۸ (سالگرد اشغال سفارت آمریکا) در ‏ایران منتشر می‌شود ولی کمتر اشاره‌ای، تا حد یک خط به ۲۱ آذر ۱۳۲۵ (سالگرد نجات آذربایجان) ‏می‌شود. علت بی‌توجهی به این بخش مهم از تاریخ معاصر ایران را می‌توان به نفوذ عوامل روس‌گرا ‏در نظام جمهوری اسلامی منتسب نمود.‏

استالین پس از شکست طرح ضمیمه ساختن نیمه شمالی ایران از پا ننشست و با حمایت مالی، تبلیغاتی ‏و آموزشی به حزب توده تلاش نمود کشور را به آشوب کشیده و نهایتا زمینه را برای کوتای حزب توده ‏و بلعیدن یکباره ایران و رسیدن به آبهای گرم فراهم نماید. بلشویک‌ها نیز با شیوه‌ای مشابه در روسیه به ‏قدرت رسیدند. همین سناریو در سالهای دهه ۱۳۵۰ خورشیدی در افغانستان پیاده شد و حزب همزاد ‏حزب توده ایران با حمایت کوماندوهای ارتش سرخ شوروی قدرت را در افغانستان بدست گرفتند و ‏سپس بر این کشور آن رفت که در ۴۰ سال اخیر و تا هم اکنون شاهدیم.‏

از آن پس ترویج اندیشه‌های ضد غربی و ایدئولوژی کمونیستی بین روشنفکران و ناراضیان رژیم ‏پهلوی که بطور مستقیم و پنهان توسط روسیه و هم پیمانان منطقه‌ای آن همچون آلمان شرقی، رومانی، ‏عراق، یمن جنوبی، سوریه، لیبی، گروههای فلسطینی حمایت می‌شد، ادامه یافت. سیاستهای غلط شاه بر ‏دامنه نارضایتی‌ها افزود و جرقه‌های انقلاب ۵۷ با حضور فعال جریانات چپ (مذهبی و غیر مذهبی) ‏به انقلابی فراگیر و همگانی تبدیل گشت و با سقوط شاه، صحنه سیاسی ایران از حضور یکه‌تازانه ‏انگلیس و آمریکا پس از ۶۲ سال خالی گردید. با تغییر حکومت در ایران و با نفوذ تفکرات ‏روس‌گرایانه در لایه‌های حکومتی و جهت‌گیری سیاست ضد غربی، فضای سیاسی برای پرکردن خلاء ‏ژئوپولیتیکی در منطقه توسط شوروی فراهم گشت.‏

با سوء استفاده از فضای پرتنش زمان گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی در تهران و فضای ضد ‏آمریکایی آن دوران، شوروی خاک افغانستان را اشغال نمود و بر آن کشور آن رفت که هم اکنون ‏شاهدیم. استقرار نیروهای ارتش سرخ در مرزهای پاکستان (هند سابق) تحقق آرزوی دیرینه تزار ‏روسیه بود. این در واقع ‌‌نهایت کشورگشایی روسیه در تاریخ ۳۰۰ ساله کشورگشایی این کشور بود.‏

شکی نیست که نقش آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد و حمایت یک جانبه از سیاستهای شاه محکوم بود ولی ‏از جانب دیگر اگر نقش بازدارنده انگلیس و آمریکا در مقابل ۲۰۰ سال توسعه‌طلبی روس‌ها نبود الان ‏از ایران و ایرانی نامی نمانده بود. همزمان اگر واکنش مشترک انگلیس و آمریکا و همراهی کشورهای ‏مسلمان نبود، امکان شکست ارتش شوروی و بیرون راندن آن از خاک افغانستان فراهم نمی‌شد.‏

مجددا اگر هوشیاری آمریکا و انگلیس و دخالت فعال این دو کشور نبود، پاکستان و بلوچستان ایران ‏هدف بعدی در استراتژی کشورگشایانه روسیه می‌شدند. جالب این است که صدام حسین که نزدیک‌ترین ‏متحد منطقه‌ای شوروی بود از هیچگونه مساعدت به شوروی برای تضعیف و تجزیه ایران کوتاهی ‏نکرد. منجمله در بحبوحه جنگ علیه ایران و همزمان با اشغال افغانستان توسط شوروی، به زمرمه‌های ‏تجزیه‌طلبی بلوچستان دامن زده و با ایجاد رادیو و کمک نظامی، سیاسی و مالی تلاش نمود جبهه جنگ ‏دیگری در شرق ایران در بلوچستان براه بیاندازد.‏

اگر سفارت شوروی هم همانند سفارت آمریکا به اشغال در می‌آمد و اسناد محرمانه آن منتشر می‌شد ‏مردم از نقش شوروی در تهییج انقلاب و سپس دامن زدن به تنش‌های سیاسی پس از انقلاب؛ اسامی ‏کسانی که در دانشگاه «پاتریس لومومبا»ی مسکو آموزش دیده و به عنوان عامل کا. گ. ب. به ایران ‏اعزام شده بودند؛ هدایت فکری و ایدئولوژیک گروههای سیاسی و تجزیه‌طلب در کردستان، ترکمن ‏صحرا، خوزستان و بلوچستان، پرداخت پول نقد در کیف‌های سامسونت به گروههای مسلح در تهران ‏‏(منجمله به مجاهدین خلق) و تلاش برای ساقط کردن دولت بازرگان و صد‌ها توطئه استعماری دیگر ‏پرده بر می‌داشت.‏

نئوتزاریسم و تداوم سیاست کشورگشایی

سه قرن بعد از نگارش وصیت‌نامه پتر اول و ۷۶ سال پس کتاب ترویانسکی، رهبر حزب لیبرال- ‏دموکرات روسیه، آقای ولادیمیر ژیرینوفسکی، در سال ۱۳۷۳ (مصادف با ۱۹۹۴ میلادی) تنها سه ‏سال پس از فروپاشی اتحاد شوروی‌‌ همان استراتژی توسعه‌طلبانه به سمت جنوب را با کلمات دیگری ‏برای ترسیم خطوط سیاست خارجی روسیه کنونی چنین بیان می‌کند:‏

ولادیمیر ژیرینوفسکی که به تازگی (۶ آوریل ۲۰۲۲) در سن ۷۵ سالگی درگذشت، تا پیش از مرگ معاون دومای روسیه، از حامیان سرسخت پوتین و مروج نظریه احیاء ‏امپراتوری نئوتزاری با توسل به قدرت نظامی بود. این گونه نظریه‌های استعماری در محافل حکومتی ‏روسیه نفوذ داشته و به گونه‌ای بیانگر جنبه‌هائی از سیاست خارجی این کشور محسوب می‌شود. او پس ‏از اشغال شبه‌جزیره کریمه و آغاز تهاجم پنهان روسیه به شرق اوکراین رسما پیشنهاد نمود که به ‏ولادیمیر پوتین لقب «تزار روسیه» اعطاء شود.‏

علم کردن نظریه «اروآسیا» توسط نظریه‌پردازانی همچون الکساندر دوگین آنهم به سفارش ارتش ‏روسیه و حمایت کرملین، رونمایی از سیاست تنش آفرینی جدید روسیه و تلاش برای اشغال مستعمرات ‏سابق و تسلط سیاسی و نظامی بر دو قاره اروپا و آسیاست. شگفت انگیر آن است که دولت جمهوری ‏اسلامی ایران هم در این بازی سیاسی بور خورده و مبلغ و تائیدکننده نظریه اروآسیا شده است و حتی ‏موسسه به اصطلاح پژوهشی با همین نام در تهران برای تغذیه فکری مسئولین سیاسی و نظامی ‏مملکت به شدت در حال فعالیت است.‏

یک زمانی روسیه خط سیاسی خود را از طریق ایجاد احزاب کمونیستی پیش می‌برد حال با توجه به ‏محدودیت فعالیت احزاب، خطوط سیاسی و راهبردی خود را در قالب موسسات غیر انتفاعی و به ‏اصطلاح «پژوهشی» دنبال می‌کند و هزینه گردش امور آن‌ها و سفرهای هدفدار به روسیه و بالعکس ‏را سفارت این کشور در تهران تامین می‌کند. بیت‌المقدس روسوفیل‌های وطنی مسکوست چه با استالین ‏چه بی‌استالین.‏

وقتی کمترین فعالیت نهادهای غیر انتفاعی در ترویج گفتگوی تمدن‌ها، نقد نقض حقوق شهروندی و ‏تلاش برای حقوق صنفی زیر نورافکن قرار می‌گیرد، عجیب است که فعالیت موسساتی که زیر نظر و ‏با حمایت همسایه شمالی در ایران فعالیت می‌کنند، با ‌‌نهایت مدارا برخورد می‌شود.‏

در شرایطی که روسیه با تجاوز به خاک اوکراین و اشغال بخشی از سرزمین‌های یک کشور مستقل، ‏تمامی معاهدات و توافقات بین‌المللی را به چالش کشیده است؛ همزمان استفاده ابزاری از ایران برای ‏بستن عقبه کشورگشایی خود به سمت جنوب (آسیای مرکزی و قفقاز) را در دستور خود قرار داده است. ‏برای رسیدن به این هدف از تشدید و تداوم تنش بین ایران و غرب استقبال کرده و کماکان می‌کند. ‏همراهی بی‌حد و مرز حکومت ایران با سیاستهای روسیه علیه غرب از منظر کشورهای غربی به ‏معنای فرورفتن ایران در حوزه نفوذ رقیب قدیمی تعبیر می‌شود که اینک با علم کردن تز «اورآسیا» در ‏فکر احیاء امپراتوری تزاری و در رویای تسلط بر اروپا و آسیاست.‏

————————————
‏[۲] ژئوپولیتیک به معنای تقابل قدرت یا قدرت‌ها بر سر یک سرزمین است.
‏[۳] استامبول فعلی
‏[۴] به نقل از تز دکترای رضا سرداری در دانشگاه سوربون پاریس، تحت عنوان «فصلی در تاریخ ‏دیپلماسی ایران: قراردادهای ایران و روس بین قرن ۱۷ تا سال ۱۹۱۷»، تاریخ دفاع سال ۱۹۴۱، ‏صفحه ۱۹. عنوان اصلی تز: ‏Un Chapitre de l’histoire diplomatique de l’Iran‏
‏[۵] فرمان «فوق‌العاده محرمانه» دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی به دبیر اول ‏حزب کمونیست جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان میر جعفر باقروف در باره «اقدام به تشکیل ‏یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان جنوبی و دیگر استان‌های ایران شمالی» (۶ ژوئیه ۱۹۴۵). ‏نسخه اصل این سند بعد از سقوط شوروی از سوی پروفسور جمیل حسنلی (باکو) در اختیار «پروژه ‏تاریخ بین‌المللی جنگ سرد» قرار گرفته و سپس از روسی به انگلیسی ترجمه شده است.
‏[۶] برای اطلاعات بیشتر ر. ک. به «آخرین تهاجم به جنوب: ژئوپولیتیک ولادیمیر ژیرنوفسکی، ‏نوشته مارک اسمیت منتشر شده در مجله» جینز دیفنس ریویو، ژوئن ۱۹۹۴. عنوان اصلی:
Mark Smith; The Last Dash South: The Geopolitics of Vladimir Zhirinovsky، ‏Jane» s Defense Review، ‏London، ‏June 1994‎‏.‏