iran-emrooz.net | Thu, 24.08.2006, 11:35
دشمن سیاسی یا دشمن مذهبی!
سلامت کاظمی
پنجشنبه ٢ شهريور ١٣٨٥
درگیریهای اخیر اسراییل و حزبالله در جنوب لبنان و فضای تبلیغاتی سرسام آوری که جمهوری اسلامی حول آن به راه انداخت و نقش بخشهایی از مخالفان نظام در تشدید این فضا، بهانه نوشتن این مقاله است. منافع روحانیون حاکم در دامن زدن به بحران لبنان، به ویژه در شرایطی که نیاز حیاتی به اتمی شدن، از قضا به پاشنه آشیل حیات آنها تبدیل شده، برکسی پوشیده نیست، اما اصالت و حقانیت موضع گیریهای برخی از مخالفان حکومت ــ چه در داخل و چه در خارج کشور ــ در قضیه لبنان مورد تردید است. جنایتهای اسراییل در بمباران مردم بیدفاع لبنان، از نظر هر انسان نوع دوستی محکوم است، اما، به همین اندازه نیز، افتادن در دام سیاست روحانیون: متمرکز شدن روی دشمن خارجی و فرعی کردن سرکوب داخلی و قلع و قمع آزادیها، نابخشودنی است. بدون نگاهی ولو کوتاه به سابقه تاریخی این سیاست، نمیتوان مرزهای ظریف مبارزه اصیل ضدامپریالیستی و وظایف انترناسیونالیستی را با دنباله روی از تعزیهخوانیها و کفن خونآلود پوشیدنهای روحانیون در عرصه بین المللی و عربی و اسلامی به خوبی تشخیص داد.
حکومت در ایران ــ به طور آشکارتر از زمان صفویه به این سو ــ همواره تحت سیطره دو استبداد درباری و روحانیت شیعی بوده است. اگر چه بخش روحانی آن، تنها در رژیم جمهوری اسلامی به قدرت و حاکمیت مطلقه دست یافت، اما در هیچ دورهای ــ به مثابه دولت سایه! ــ قدرتاش از دربار کمتر نبوده و گاهی ــ مثلا در دوران قاجاریه ــ افزونتر نیز بوده است. تقابل یا سازش ادامهدار بین این دو قدرت تا انقلاب ٢٢ بهمن، از علل اصلی شکل نگرفتن نهاد "دولت ــ ملت" به مفهموم مدرن آن در وطن ما بوده است. این مقوله طی سالهای اخیر به ویژه در دو کتاب ارزشمند "رگ تاک" و "مشروطه ایرانی" به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته است. نهاد روحانیت شیعی با اصالت دادن به "دولت امام زمان"، کلیه حکومتهای سیاسی ـ ولو شیعی مذهب ـ را غاصب نامیده و آنها را در اذهان توده مذهبی نامشروع جلوه داده است. بدین ترتیب چه دوره زمامدار شیعه و خونخواری مثل آقا محمدخان قاجار و چه - تاحدودی - لاییک و مردم دار مثل کریمخان زند و حتی دوران مدرن پهلویها ، پایههای حکومت سیاسی از این ناحیه همواره لرزان بوده است. از طرف دیگر نهاد روحانی در برابر دخالت خارجی و دشمن خارجی، موضع سرسختانهای داشته است و در هر دورهای بر استقلال کشور تاکید ورزیده است. (رابطه برخی روحانیون با دول استعماری و وزارت خارجه یاسفارت خانههای آنها، استثنا بوده و واقعیت تقابل عمومی آنها با تحدید کنندگان استقلال کشور را خدشهدار نمیکند). هدف روحانیون از این تقابل، نه ایران دوستی، بلکه – آن چنان که دکتر ماشاءالله آجودانی بررسیده است - "حفظ بیضه اسلام"، "مملکت اسلامی"، "حفظ شریعت اسلام و ملت مسلمان از تعدی و تجاوز کفار" بوده است. و تاسف بار این که: "در اغراقهای شاعرانه بعدی، از همین عقیده مذهبی برای حفظ بیضه اسلام به عنوان تمایلات ضداستعماری و ضد امپریالیستی تعبیر گردید" (مشروطه ایرانی- چاپ سوم- صفحه ٤٠٢ و ٤٠٣)
به عبارت دیگر بدون یک چنین قلمرو مستقلی، حکومت بلامنازع روحانیون بر توده مذهبی، فاقد موضوعیت بوده و بیجهت هم نیست که در ادبیات اسلامی سرنوشت اندولوس افتاده به دست مسیحیان جایگاه سمولیک ویژهای یافته است.
در این که حفظ استقلال وطن - به خصوص در شرایط تهاجم خارجی- بر آزادی تقدم دارد تردیدی نیست. اما هشیاری نسبت به هر نوع سوء استفاده از ایراندوستی و استقلالطلبی مردم، نیز عین وطن پرستی است. (به یاد بیاوریم افزایش وحشنتاک اختناق و اعدامها در طول جنگ ٨ ساله با عراق را).
نگاهی ژرف به تاریخ معاصر نشان میدهد که راهبران و مراجع "سیاسی" شیعی، با عمده کردن دشمن خارجی (مثل مطلق کردن نقش انگلیس در روی کار آوردن رضاشاه، و سرپوش گذاشتن بر تواناییهای فردی، وطن پرستی و خدمات او و نیز مطلق کردن وابستگی فرزند او به آمریکا)، بیش از هر عامل دیگری به نهادیزه شدن و قوام و دوام مفهوم دولت – ملت در ایران لطمه اساسی زدهاند. از آنجا که دخالتهای استعماری و امپریالیستیی نیز در میهن ما واقعیت داشته ، همسویی شعارهای روحانیت با انقلابیون و وطنپرستان و آزادیخواهان حقیقی، به مقبولیت و مشروعیت هر چه بیشتر شعارهای استقلالطلبانه آنها دامن زده است. بدین ترتیب، نهاد روحانی در نوسان آونگی قدرت در ایران، از یک سو با غاصب خواندن نهاد حکومت سیاسی و متزلزل ساختن آن نزد ملت "منتظر ظهور"، و ازسوی دیگر با شعار مردم پسند استقلال و مبارزه با دشمن خارجی، همواره در تعادل قوا دست بالا را از آن خود ساخته است. فراموش نکنیم که پافشاری آیتالله خمینی بر لغو کاپیتولاسیون- که دل روشنفکران و چپ ایران را نیز ربوده بود!- شاه بیت مطالبات او از شاه و مظهر یک چنین سیاستی بود. به همین قیاس نیز، تقدم شعار استقلال بر آزادی را در شعار معروف قیام ٢٢ بهمن "استقلال ، آزادی، جمهوری اسلامی" نباید تصادفی انگاشت.
در مورد تقریبا سه دهه دوران جمهوری اسلامی - که سن اغلب ماها به مشاهده عینی آن از نزدیک قد میدهد!- نقش تعیین کننده این سیاست: سو استفاده از تقدم استقلال بر آزادی، را در سخنان و تبلیغات آیتالله خمینی و تیمی از روحانیون ورزیده دنبالهرو ایشان و تظاهرات و آکسیونهای حکومتیان و بسیجهای مردمی علیه آمریکا- و نیز علیه اسراییل به عنوان "مولود" آن- به روشنی دیدهایم. تسخیر سفارت آمریکا که سقوط تاسفبار دولت بازرگان را به دنبال داشت (و اصلا از اهداف آن بود)، حبس ابد ناجوانمردانه آقای امیرانتظام، به عنوان سمبل و پرچمی برافراشته از این سیاست نان و آبدار روحانیون حاکم، مطلق جلوه دادن نقش آمریکا در تجاوز عراق به ایران، وعده فتح قدس از طریق کربلا، به پرچم آمریکا پیچیدن اجساد برخی از مبارزان تیرباران شده (به شهادت موثق سایر زندانیان و خانوادهها) و... همگان نمادهایی از این سیاست بوده است. در واقع همان موقع که پرچمهای آمریکا و اسراییل در تظاهرات هیجانانگیز "استقلال" به آتش کشیده میشد، خاکستر" آزادی" سوخته شده در لابه لای آن، از نظرها پنهان میماند.
اما، اگر چه شعارهای "ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی" در دوران اولیه انقلاب و در شرایط هیجانی ساقط شدن رژیم "وابسته" به آن و به خصوص با "این همانی" کردن توسط نیروهای چپ و انقلابی، از جاذبه و دینامیسم سیاسی برخوردار بود، به تدریج توسط حکومت در عداد شعارهای مذهبی درآمد و تا به امروز حتی جزو "تعقیبات" نمازهای یومیه و "دعاهای" نماز جمعه و هر منبر و زیارتگاهی تبدیل شده است. هم چنان که "الهم العن آل ابی سفیان و.." و "بر هر سه خلیفه به ناحق لعنت"، و کل قتله امام حسین در دعاها و نوحههای شیعیان باقی مانده است. (کم نیستند روایاتی که گفته شده وقتی امام زمان ظهور کند، یک تن از بنی امیه را زنده نخواهد گذاشت. در حالی که بعد از ١٤ قرن بعید است که ماهرترین شجره شناسان، بتوانند یکی از بازماندگان آنها را شناسایی کنند! البته نواندیشان دینی تلاش میکنند این قبیل روایات را سمبولیک جلوه دهند، در حالی که زمان تولید اغلب این روایات بسیار نزدیک به فاجعه کربلا بوده و به عنوان یک واقعیت، برای تسلای دل دوستداران امامان بیان میشده است).
بنابراین بخشی از اپوزیسیون باید مراقب باشد که ، موضع گیری سیاسیاش در برابر سیاستهای آمریکا و اسراییل با اوراد مذهبی روحانیون علیه "دشمن خارجی" یک کاسه نگشته و مورد بهره برداری سرکوب کنندگان آزادی در ایران واقع نشود. از این هم نباید غفلت کند که حکومت ایران پرونده اتمی را هم آشکارا ضمیمه استقلالطلبیاش کرده و فضای تبلیغاتی هیستریکی علیه حمله نظامی آمریکا به ایران به راه انداخته و به نحو موفقیت آمیزی تعدادی از مخالفان و سایتها و ستونها را به همنوایی و "این همانی" با خود واداشته است. (البته آمریکا هنوز حمله نکرده ولی – نقدا- پیکر پاک و بدون سلاح اکبر محمدی در مظلومیت کامل در روستایش به خاک سپرده شد!)
باید از این دوستان پرسید، انبوهی جنایت سیاسی و نقض حقوق بشر در گوشه و کنار دنیا صورت میگیرد، چرا به اندازه یک هزارم قضیه لبنان و فلسطین به آن پرداخته نمیشود؟ به عنوان مثال (و بدون این که در این بحث طرفیتی داشته باشم)، چرا کشتار مردم "مسلمان" خواهان استقلال چچن و یا کشتار بومیان آفریقا توسط "مسلمانان" جنگجوی، وارد ادعیه و شعارهای جمعه رژیم و مقالههای مخالفان آن نشده و دنبال گیری نمیشود؟ سوال اصلیتر نیز این است که از چه تاریخی، فلسطین (که حق استقلال دارد و مردم بی پناهش نیزهمواره قربانی جنایات اسراییل بودهاند) این طور وارد ادعیه ما و اساسنامههای مبارزاتی ما شده است؟ دل مشغولی من این است که این نحوه مبارزه مذهبی با "امپریالیسم و صهیونیزم"، در دورانی که همه چیز و حتی شیوههای سیاسی و مبارزاتی در حال مدرن شدن است، ما را از درک سیاستهای واقعی و عملی ، اتخاذ سیاستهای کارساز برای رسیدن به آزادی در ایران، یارگیریهای جدید منطقهای و بینالمللی بازدارد و به سردرگمیها ، درجا زدنها و دوگانگی استراتژیکی و تاکتیکی اپوزیسیون (در سیاست داخلی علیه حکومت ایستادن و در سیاست خارجی در کنارش!) تداوم بخشد. در حالی که دستگاههای تبلیغاتی حکومت باشعار و دعای الهم العن الاسراییل!! ، فضای کشور را از کمکهای میلیونی دولت به جنوب لبنان، اهدای کمکهای مردمی ایرانیان، نامگذاری تعدادی از خیابانها به اسم شیخ حسن نصرالله و حتی خبر نفرتانگیز مراجعه والدین تعدادی از نوزادان به اداره سجل و احوال و تغییر نام آنها به نصرالله (مشابه اوایل انقلاب که روح الله میگذاشتند و من تازه دارم کم کم جواب این معمای ٥٠ ساله زندگیام را میگیرم که تحت چه شرایطی نام کودکان زیبای میهنم: اسکندر، چنگیز، هلاکو، تیمور و ...شده است )، بخشی از اپوزیسیون همین نظام، برای مقاومت "حزبالله" در جنوب لبنان، دسته گل و تبریک میفرستد و از مالیده شدن دماغ آمریکا و اسراییل در جنوب لبنان سرحال میآید! اپوزیسیونی که یک سرش در "داخل کشور" تیرباران میشود یا با اعتصاب غذا جانش را در راه آزادی میگذارد، و یک سرش در "خارج کشور"، برای تظاهرات ایرانیان در برابر سفارت اسراییل در کشورهای اروپایی فراخوان صادر میکند!
حکومت فقها در مبارزه جوییاش با اسراییل هدفهای چندگانهای را به خصوص در کادر "صدور انقلاب اسلامی" دنبال میکند، اما باید در کانونش، همان سیاست لولو ساختن دشمن خارجی را دید که با تکیه به یهودستیزی تاریخی و عقیدتیاش، به خوبی آن را به عنوان مکمل "شیطان بزرگ" و حتی مهمتر از آن جاانداخته و تعدادی از ما را هم "سرکار" آن گذاشته است! آیا وقت آن نرسیده که بخشی از اپوزیسیون، شعارهای رنگ و رو رفته میراث جنگ سرد را همراه با شعارهای مفاتیحی جمهوری اسلامی یک جا از ذهن و ادبیات سیاسیاش پاک کرده و متناسب با شرایط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی وطن خودش، به تعیین هدف و شیوهها وشعارهای متناسب برای آن - و در صورت لزوم – به جبهه بندیهای بین المللی و منطقهای تازه تری برای آن بپردازد؟
هدفم از این نوشته فقط یک موضعگیری و اظهارنظر سیاسی نیست. دلم میخواهد اگر حقیقتی درآن نهفته است، روشن اندیشان آزادی خواه میهنم به ویژه در غربت (که دستشان در اظهارنظر بازتر است) به وضوح بخشیدن هر چه بیشتر به آن و به تصحیح و تقویت آن بپردازند، چه بسا این کار، به یگانگی بیشتری بین مخالفان حکومت و مشتاقان و پویندگان آزادی درایران انجامیده، و به سهم خود، از میزان تشتت و تفرقه آزار دهنده درمیان اپوزیسیون بکاهد. میدانم که این کار سخت است، در شرایطی که در برابر هر نغمهای از این دست، دستگاههای تبلیغاتی حکومت، اجساد تکه پاره شده کودکان بیگناه لبنانی را جلو چشم همه میگذارند (و البته هیچ وقت هم از نشان دادن اجساد کودکان اسراییلی خبری نیست!) پرداختن به مسایلی که به نفع اسراییل و آمریکا و علیه فلسطین (به مثابه ناموس سیاسی جمهوری اسلامی و بخشی از مخالفاناش) جلوه کندَ، آسان نیست.