تقدیم به آذیتا سلطانی
بازتاب درگذشت نویسنده نامدار ایران، زنده یاد ایرج پزشکزاد، گسترده بود. پزشکزاد همانقدر که از سروران جامعهی نویسندگان و دانشوران بود، با کتاب دایی جان ناپلئون و سریال تلویزیونی که بر اثر آن ساخته شد، همراه مردم کوچه و بازار ایران نیز بود. پس از مرگ او، در باره بزرگی و مرتبت والای سزاوارش در قلمرو ادبیات بسیار گفتهاند و خواهند گفت. ولی آنچه در باره او کمتر گفته شده، زندگی او به عنوان یک تبعیدی توام با جدالی بیامان با جمهوری اسلامی در پیروی از آرمانهای نهضت دموکراتیک ملی ایران است.
در همان اوان پس از سقوط دولت دکتر شاپور بختیار، پزشکزاد، یک حقوقدان و دپیلمات ورزیده، با گذر زودهنگام بهار به اصطلاح آزادی به فوریت متوجه سرنوشت تاریک ایران در زیر حکومت ملایان شد. آنگاه در سال ۱۳۵۸، او پس از ملاقات با شاپور بختیار در پاریس مصمم به مبارزه با جمهوری اسلامی به رهبری بختیار شد و تا واپسیندم راهی جز این نپیمود. به نظر نگارنده آنچه پزشکزاد در بختیار دید و پسندید، در ژرفای آن بر سه ستون مشترک میان آنها استوار بود: دستآوردها و آرمانهای انقلاب مشروطه و تجربه دولت مصدق، شیدایی نسبت به حافظ و انسان آرمانی او، و اعتقاد راسخ به شیوه مبارزه بیپایان برای آزادی و دموکراسی.
۱- «مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم»: وفاداری به آرمانهای مشروطیت و نماد مصدق
پزشکزاد و بختیار، دو زاده عصر آغازین مشروطه، به انقلاب مشروطیت ایران باوری ژرف داشتند. برای پزشکزاد و بختیار مشروطیت دارای دو معنای عام و خاص بود. در معنای عام، مشروطیت انقلابی بود که یک بار برای همیشه حکومت با حقانیت در ایران را برخاسته و مشروط به اراده مردم کرد. به معنای خاص، مشروطه در وجود روشنگران، اندیشمندان و سیاستمدارانی شکل میگرفت که با در هم آمیختن درایت و جسارت، بنای مشروطیت یعنی حکومت دموکراتیک قانونمند را پی انداخته بودند تا نسلهای آتی آن را بپرورانند و استوارتر سازند. مصدق را نیز بنابر مبارزاتش در درازنای تاریخ به عنوان نماد و سرمشق دموکراسیخواهی ارج میگذاردند و دولت او را سرآمد دولتهای مشروطیت قلمداد میکردند.
بختیار نخستوزیری را با تکیه به قانون اساسی مشروطه پذیرفت. دیربازی است که با استناد به واقعیتها، ادعای جاهطلب بودن بختیار در قبول نخستوزیری مردود شده است[۱]. آنچه بختیار را برانگیخت که نخستوزیری را بنابر سنن مشروطیت بپذیرد، جلوگیری از به قدرت رسیدن خمینی و حکومت ولایت فقیه با هدف احیای حکومت مشروطه بود که به سبک سخنان تاریخی آبراهام لینکلن، حکومت مردم بهوسیله مردم و برای مردم است. به عبارتی دیگر، حکومت بدون سلطان، قیم یا ولی.
پزشکزاد، حقوقدان تحصیل کرده فرانسه، به اساس حکومت دموکراتیک مندرج در «روح القوانین» مونتسکیو مبتنی بر جدایی سه قوه مجریه، مقننه و قضایی آگاهی دقیق داشت و هر گونه تلفیقی میان این سه قوا را منجر به حکومت استبدادی میدانست. برای پزشکزاد، ایران نوین با انقلاب مشروطیت بر خاست، با دولت مصدق به اوج رسید، با کودتای ۲۸ مرداد دچار اُفت و نقصان بزرگی شد و با دولت بختیار آخرین فریاد مشروطهخواهی را در مخالفت تام با حکومت واپسگرا و استبداد دینی خمینی سر داد.
پزشکزاد در کتاب نغز و روانش در باره انقلاب مشروطیت[۲]، آنرا «بزرگترین جنبش ملی ایران»[۳] مینامد. یکی از تاکیدهای اصلی این کتاب بر نقش پایهای روشنگران و روشنفکران در بیدار کردن و رهبری مردم ایران در جهت پیروزی مشروطیت است. پزشکزاد مینویسد: «بیداری مردم حاصل تلاش روشنفکران یا به اصطلاح دقیقتر، تربیت یافتگان جدید بود که بیشتر در زمره خدمتگزاران دولت بهشمار میرفتند. این گروه که در طول نسل پیش بار آمده بودند عدهشان خیلی بیشتر از آن بود که در بدو امر به نظر میآمد... به موجب آماری که دکتر صدیق در “تاریخ فرهنگ ایران” ارائه کرده است دارالفنون ظرف چهل سال فعالیت بیش از ۱۱۰۰ فارغ التحصیل به جامعه داده بود.»[۴]
مقصود پزشکزاد اینست که با آخوندها و آخوندزادگانی که میکوشند انقلاب مشروطه را حاصل رهبری دستاربندان قلمداد کنند، با استدلال و سند مقابله کند: «کسانی که با تکیه بر بیسوادی و ناآگاهی اکثریت عظیم مردم، میکوشند این جنبش ملی را به نحوی تخطئه کنند از این واقعیت غافلند که ایدئولوژیهای نهضت اجتماعی را – که جامعهها را تکان دادهاند – همیشه اقلیتی از صاحبنظران و اندیشهسازان پرورادهاند و آنچه مردم عادی و عامی برای دنبالهروی آنها لازم داشتهاند حس تمیز و تشخیص خیرخواه از بدخواه بوده است نه سواد.»[۵]
در سراسر کتاب، پزشکزاد نقش واپسگرا و مخرب آخوندها را در ضدیت با حاکمیت مردم و ملت بر میشمارد. او با ارایه دلیل و مدرک، نقش سیاستمداران روشنگر و کارآمدی مانند احتشامالسطنه در برآوردن و به کرسی نشاندن حکومت “مشروطه و عرفی ملت” ایران در تقابل با حکومت “مشروعه و مطلقه” شاه و ملایان را برجسته میکند. پزشکزاد بر قاطعیت احتشامالسلطنه در مقام ریاست مجلس برای به تصویب رساندن متمم قانون اساسی که همانا اصول مسلم حکومت دموکراتیک است، تاکید میکند. در متمم قانون اساسی، اصل متساوی بودن شهروندان کشور بدون در نظر گرفتن دین، مذهب، مقام و مرتبه، منظور شده بود. همچنین اصول عرفی شدن عدلیه (دادگستری)، آزادیهای بیان و اجتماع و تفکیک قوای سه گانه نیز در آن گنجانده شده بود. فرامین پادشاه تنها وقتی مورد اجرا بود که به امضای وزیر مسوول برسد. در یک کلام قوای حکومت و مملکت ناشی از ملت بود.
پزشکزاد مینویسد: «در داخل مجلس میرزا محمود خان احتشامالسلطنه... تصمیم داشت که کار متمم قانون اساسی را تمام کند. او که پیش از شروع حرکت مشروطهخواهی نیز بر نقشۀ اصلاحات با روحانیون تصادم داشت – اکنون به علما پیغام فرستاد که: “غیر از محاکم وزرات عدلیه، محکمه دیگری نباید باشد...” و چون مشاجره بر سر این قسمت از متمم قانون اساسی بالا گرفت احتشامالسلطنه به مجتهدان تاخت و برخی علما را به فساد متهم کرد و با کمال شجاعت گفت: “اینها برای جلب منفعت قدم میزنند، اعمال غرض میکنند.” هیچ کس جز او قوت و قدرت چنان درشتی را به مجتهدان نداشت. اما او از پشتیبانی مردم برخوردار بود... احتشامالسلطنه در مدت کمتر از یک ماه ریاست مجلس کار متمم قانون اساسی را، با حمایت مردم، به پایان رساند.»[۶]
پزشکزاد در بختیار مردی از تبار احتشام السطنه و مصدق یافته بود و هر آنچه توان در قلم داشت را در درازای ۴۲ سال زندگیاش در تبعید در کنار بختیار و همچنان پس از قتل او نثار مبارزهاش با جماعت واپسگرای آخوند و دست نشاندگانشان و نیز دشمنان اندیشه ملی دموکراتیک ایران کرد.
برای پزشکزاد و بختیار، مصدق بیش از هر شخصیتی نماد درخشان و راهنمای آزادیخواهان و رهروان دموکراسی و اصول مشروطه بود. بختیار در میراثداری از مصدق، با نام، یاد و در زیر تصویر او تنها نخست وزیر “مصدقی” ایران پس از کودتای ۲۸ مرداد شد. بختیار در سراسر عمر سیاسیاش تا به هنگام قتلش در مرداد ۱۳۷۰ به وسیله جمهوری اسلامی، هیچگاه از پیروی از مبارزات و آرمانهای مصدق دوری نکرد. بختیار، مصدق را راوی دموکراسی و اصول حکومت مشروطه میشناخت. بختیار مینویسد: مصدق «یکی از تنها ایرانیانی بود که قوانین بینالمللی و اصول اساسی دموکراسی را میشناخت. آثار مونتسکیو و دیگر نویسندگان دایرۀالمعارف را خوانده بود. زمانی که به نمایندگی مجلس انتخاب شد تنها کسی بود که میتوانست با کارائی و بدون تزلزل از دموکراسی، از حکومت مردم بر مردم، از تفکیک قوا و از نقش دقیق پادشاه در یک رژیم سلطنت مشروطه صحبت کند... مصدق آنچه را که ایرانیان تا آن زمان نمیدانستند برایشان در سخنرانیهائی که بسیار مشهور شد، و پایۀ تمام کارهائی قرار گرفت که ظرف پنجاه سال گذشته [عطف به سال ۱۳۶۱] در ایران انجام شده است، توضیح میداد، نحوۀ کار دموکراسی را تشریح میکرد...»[۷]
پزشکزاد نیز هیچگاه از شدت قلم زدن در راه شناساندن نماد دموکراتیک مصدق نکاست و همواره در مقابل فرصتطلبانی که پس از انقلاب شکست شاه مطلقه و ورشکستی سیاسی خودشان را میخواستند به گردن مصدق بیندازند، از او دفاع مستدل و جانانه میکرد. او در نوشتهای به نام «راز بقای مصدق» میپرسد: «این چه حکایتی است؟ چه شد که خاطرهی مصدق، پس از ۲۵ سال اسارت در تاریک خانهی رژیم کودتا، اینطور زنده و درخشان و اثر گذار باقی مانده است؟ ... راز بقای او، بقای حاضر و ناظر او، چیست؟» و جواب میدهد: «شاید راز نباشد و رازها باشد. اما آنچه به نظر راقم این سطور، اسباب ماندگاری – و ماندگاری پر عزت – اوست، اعتبار و ارزش و احترامی است که همیشه بر خرد آدمی، فارغ از ملاحظات سواد و دانش و مکنت و طبقه اجتماعی و غیره، قائل بود... [مصدق] به طریق اولی قیمومت افراد ملت را به هیچ عذر و بهانهای مجاز نمیدانست. پیر خرد ما، به اصالت فکر انسان اعتقاد داشت. برای خرد مردم و قدرت تمیز و تشخیص آنها، در هر احوال و در هر شرایطی، به حکم عقل و به حکم تجربه، منزلت و اعتبار کامل قائل بود.»[۸]
و بدین سان مشروطیت و مصدق پایهی همیاری و همکاری پزشکزاد و بختیار شدند. برای این دو، پایکوبی در جشن مشروطیت و یا کیش شخصیتپرستی مصدق نبود که اهمیت داشت. این محتوای ارزشهای متجلی در مشروطه و نماد مصدق بود که بختیار و پزشکزاد در مبارزه برای دموکراسی ایران بر آن اتکا داشتند.
۲- «درخت دوستی [حافظ] بنشان که کام دل به بار آرد»
هیچ خوانندهای از سعدی و یا حافظپژوهی پزشکزاد شگفت زده نمیشود. ولی دانشوری و چیرگی بختیار در حافظشناسی، پزشکزاد را شگفتزده میکند. پزشکزاد در مقالهای[۹] مینویسد که در بدو آشنایی، علاقه مشترک او و بختیار به حافظ و سپس پیگرد بختیار برای انسان آرمانی حافظ است که موجب «انس و الفت محکم و مداوم» میان آندو میشود و «رشته اتحاد و اتفاق» شان را محکمتر میکند.
پزشکزاد در همان مقاله این خاطره را نقل میکند: «بعد از انقلاب ۵۷ بود که من در پاريس از نزديک با بختيار آشنا شدم و در اولين ديدارمان در پاريس اتفاق جالبی افتاد، وسط مکالمه سياسی ما تلفن زنگ زد، بختيار گوشی را برداشت و معذرت خواهی کرد که نمیتواند مکالمهاش را با او ادامه بدهد و توضيح داد که تنها نيست. اما طرف گويا ول کن نبود و به موضوعی اصرار داشت. پاسخ بختيار «نه» و «ممکن نيست»، بود و در نهايت هم با اين عبارت و شعر تمام کرد که “نه دوست عزيز: مگر به روی دلارای يار ما ورنی / به هيچ وجه دگر کار برنمیآيد” و با خداحافظی گوشی را گذاشت.»
پزشکزاد ادامه میدهد: «برای من خواندن اين شعر در ميان يک مکالمه تلفنی سياسی سورپريز و اتفاقی ناگهانی بود. از قضا من غزل حافظ را در ذهن داشتم و بيت بعدی را خواندم: کمينه شرط وفا ترک سر بود حافظ/ برو برو ز تو اين کار اگر نمیآيد. همخوانی فوری من با شعر حافظ برای بختيار غيرمنتظره بود. البته مرا میشناخت، نوشتههای مرا میشناخت ولی علاقه مرا به شعر نمیدانست.»
پزشکزاد در این مقاله از تاثیر شگرفی که حافظ بر بختیار گذارده یاد میکند و مینویسد که بختیار به او گفته است: «من عاشق آن “آدم نایاب در عالم خاکی” هستم که از نبودنش سینه حافظ مالامال درد میشود.» آدمی که به نقل قول از بختیار، آدمی است اهل تساهل و بهدور از تعصب، و پیروان همه مذهبها را محترم میشمرد. آدمی که به قول بختیار، اول انسان است و بعد دارای ملیت و مذهب خاصی.
خود پزشکزاد در کتابی دیگر به عنوان راوی داستان اینگونه در مقام انسانیت حافظ مینویسد: «من از مدتها پیش، در این اندیشه بوده ام که شرح احوال شمسالدین محمد حافظ را – که به نظرم نه تنها بزرگ ترین شاعر، که انسان برگزیدۀ تمام قرون و اعصار تا این زمان است... – بنویسم.»[۱۰]
ایرج پزشکزاد همراه با دکتر شاپور بختیار در مراسم خاکسپاری دکتر عبدالرحمان برومند که در ترور توسط جمهوری اسلامی کشته شد
پزشکزاد روش و هدف مبارزه خود و بختیار برای آزادی، دموکراسی و جدایی دین از دولت در ایران را در این توصیف از حافظ بیان میکند:
«حافظ بزرگ ما جنگ هفتاد و دو ملت را محکوم میکند، نهايت کام دل را در نشاندن درخت دوستی و کندن نهال دشمنی میداند، اهل وفای به عهد است و از صحبت پيمان شکنان پرهيز میکند و مهمتر از همه يک شاعر مبارز برای نجات همنوعانش از اسارت تعبد و تعصب و خرافات است. به اين مناسبت حتی جانش را به خطر میاندازد و از سالوس و رياکاری و دروغگويی واعظهايی که در محراب و منبر جلوه میکنند و در خلوت کار ديگر، پرده برمیدارد و اين بزرگترين خطری است که برای نجات جان همنوعانش به جان میخرد.»[۱۱]
با آشنایی شخصی من با آقای پزشکزاد که از اواسط سالهای نود میلادی آغاز شد، او را همواره مردی وارسته، مبادی آداب و در روش و منش بسیار جدی یافتم. در این سالهای آشنایی و مراودات دور و نزدیک، بویژه در جریان کنفرانس «تجربه مصدق در چشم انداز ایران»[۱۲] در شیکاگو در سال ۲۰۰۱ و سپس دیدارهای پاریس، آنچه از او نشناختم و در وی ندیدم، کرنش در مقابل قدرت، مال، مقام و منصب بود. اینها را نوشتم تا بگویم که من هرگز او را در کنار بختیار ندیدم، ولی او را در کنار دوست و همکار دیرینهاش، علی شاهنده[۱۳]، در کنفرانس شیکاگو دیدم. و تنها در کنار علی شاهنده بود که مشاهده کردم چقدر شادمان و گشادهروی و غیر جدی است. تصور من این است که رابطهاش با بختیار نیز همینگونه بود. او و بختیار در زیر سایه درخت دوستی برآمده از عشق و شورشان به حافظ با هدف به دستآوردن دموکراسی برای ایران همیار و همدل بودند.
۳- «چون افسانه میشوی ای بخرد»: زندگی، مبارزه و دیگر هیچ*
پزشکزاد یک نویسنده مبارز تبعیدی بود که علیرغم عشق بزرگ به میهنش و میل داشتن ارتباط روزمره با خوانندگان بیشمار آثارش در ایران، شرف زندگی در تبعید و مبارزه بیامان با حکومت استبدادی اسلامی را به گرفتن امان از آخوندها و زندگی در میهن محبوبش ترجیح داد. پزشکزاد مردی بود که به عقلانیت و استفاده از آن باور تزلزل ناپذیر داشت. او مرد بررسی تاریخ و یک جامعهشناس زبده توام با بینشی بینظیر بود. پس پزشکزاد آدمی نبود که تنها به صرف یک توهم، مبارزهای خیالی و بینتیجه را در خارج از کشور دنبال کند. او از تبار آنهایی بود که به قول بختیار این جرات را داشتند که به ارباب قدرت بگویند “نه”.
پزشکزاد پس از پایان تحصیلاتش در فرانسه در رشته حقوق، چند سال را در وزارت دادگستری در مقام یک قاضی و سالهای پسین را در مقامهای دپیلماتیک در وزارت امور خارجه و در آخرین مرحله با مقام مدیریت بخش فرهنگی آن وزارتخانه تا دوره انقلاب انجام وظیفه کرد. به گفته خود پزشکزاد، «بعد از انقلاب از کار اخراج شدم به طوری که حتی حقوق بازنشستگی هم شامل حالم نشد. بعد از اون به فرانسه برگشتم و به کار روزنامهنگاری و قلمزنی و نوشتن اراجیف مشغول شدم.»[۱۴]
نگارنده از یک مقاله به قلم پزشکزاد در ایران پس از انقلاب به تاریخ سوم اسفند ۱۳۵۷ (دو هفته پس از سقوط دولت بختیار) در روزنامه کیهان با خبر است. در این مقاله با عنوان «آنها که میخواهند غنائم خونین انقلاب را تقسیم کنند»، پزشکزاد با یادآوری برخی از شخصیتهای مزوٌر انقلاب فرانسه، نگرانی خود را از نقش مزوٌرانهی شماری از چهرههای فرصتطلب در انقلاب ایران، مطرح میکند. در این مقاله به “انقلاب ایران”، پیشوند اسلامی نمیدهد و یا ستایشی از خمینی یا آخوندهای دیگر نمیکند، ولی در بخش پایانی بدون آوردن نام خمینی، او را از فرصتطلبی چهرههای مزوٌر اینچنین برحذر میدارد: «مردم این مملکت که برای رسیدن به این مرحله از انقلاب ایران سختیها کشیدهاند و قربانیها دادهاند، چشم امید به روشنبینی رهبر انقلاب دوختهاند که تا سر حد امکان نگذارد نقشبازان ما، که حضورشان در صفوف مردم پاکدل و پاکنهاد به خوبی مشهود است، بازی را به جای خطرناکی برسانند و تجربه تلخ و مکرر تاریخ خدای نخواسته یکبار دیگر تکرار شود.» باری، پزشکزاد پس از چند ماه به پاریس میرود و با پیوستن به دکتر بختیار عضو «نهضت مقاومت ملی» ایران میشود و تا هنگام مرگ نیز بنابر اطلاعیه نهضت، به عضویت خود در شورای عالی نهضت ادامه میدهد.[۱۵]
آنچه مسلم است، پابرجایی خستگیناپذیر و موثر پزشکزاد به عنوان یک نویسنده برجسته تبعیدی در مبارزهاش با جمهوری اسلامی تا روز مرگش در ۱۲ ژانویه ۲۰۲۲ (۲۲ دی ۱۴۰۰) در لوسآنجلس است. مبارزه اصلی او در سپهر و جبهه اندیشه و عقلانیت بود. او سردبیر توانای نشریه «قیام ایران» از انتشارات نهضت مقاومت ملی بود که نگارنده به صورت مرتب آن را میخواند. پزشکزاد همچنین کتابها و مقالههای خواندنی، مستند و قابل استفاده عام در زمینههای انقلاب مشروطیت ایران، واقعه فاجعهآور خرداد ۴۲، مبارزات مصدق و موضوعات تاریخی دیگری نوشته که همه جزو میراث ماندگار او برای مبارزان امروز و آینده است.
برای پزشکزاد مبارزه سیاسی بسان پیمودن راهی بهسوی سر منزل آزادی، دموکراسی و نیکبختی انسان ایرانی بود. در این راه، پزشکزاد ثابت قدم بودن را به همان اندازه مهم میدانست که رسیدن به هدف را. آنچه اولویت نداشت، رسیدن به هدف در زمان زندگی خودش بود.
سی سال پیش پزشکزاد در نوشتهای در رثای بختیار از آنهایی که پیکار دوازده ساله بختیار را در پی قتلش ناموفق خوانده بودند، به این صورت ایراد گرفت: «به اعتقاد ما، قایل شدن آغاز و پایانی برای پیکار بختیار و محدود کردن آن در یک مقطع زمانی دوازده ساله، نشان میدهد که اینگونه مفسرین – ولو با حسن نیت – در تشخیص ماهیت پیکار اشتباه میکنند و این اشتباه طبعاً در قضاوتشان در باره موفقیت یا عدم موفقیت آن، اثر گذاشته، آنها را به بیراهه میکشاند. پیکار دوازده ساله بختیار آخرین فصل از دفتر پیکاری بسیار طولانیتر و اساسیتر بود، فصلی از پیکاری بود که از اندیشه فلسفی او، یعنی اعتقادش به حیثیت انسانی و احترام به حقوق آدمی، مایه میگرفت.»[۱۶] و نیز مینویسد: «بختیار ایرانی آزاد و آباد میخواست که در آن دموکراسی بر آنچنان پایههای مستحکمی قرار گیرد که از تعرض دیکتاتوریهای تازه مصون باشد و معتقد بود که آگاهی ملت ایران بر این واقعیت است که بهدست آوردن دموکراسی، شناسایی آفات دموکراسی و در نتیجه توانایی حفظ و حراست دموکراسی، تنها راه پیشرفت و سعادت نسل حاضر و نسلهای آینده است و در این پیریزی دموکراسی، نه تنها ناموفق نبود، که به موفقیتی عظیم دست یافت.»
نگارنده میتواند تصور کند که بختیار این جمله معروفش را که اغلب به یارانش میگفته است، به پزشکزاد نیز گفته: «در مبارزه هر آنکس که یک دقیقه بیشتر به مبارزه ادامه بدهد، امکان پیروزیاش بیشتر است.»[۱۷] و بدین سان، ایستادگی و مبارزه بیهمتای خود پزشکزاد سرمشق مبارزان بسیاری دیگر در راه آزادی و دموکراسی ایران است. مبارزهای که با یک دقیقه استمرار بیشتر از جانب ما، سرانجام غول نکبت جمهوری استبدادی آخوندها را به زمین خواهد زد.
پزشکزاد به عنوان یک داستاننویس، بهتر از هر کسی میدانست که سرانجام در درازای زمان، حاصل آنچه از او و همه تبعیدیهایی سیاسی که از روز اول تصمیم گرفتند که رنج جانکاه تبعید برای مبارزه در راه آزادی و دموکراسی ایران را بر خود هموار کنند، تنها به صورت یک قصه و افسانه برای برانگیختن نسلهای آتی باقی میماند. آری بهصورت قصه و افسانه چون انسان جانوری است قصهگو و افسانهپرداز[۱۸]. و باز هم چه کسی بهتر از پزشکزاد بود که به قدرت قصه و افسانه در نزد مردم آگاهی داشت.
در سنگ مزار بختیار در گورستان مونپارناس پاریس، به انتخاب ایرج پزشکزاد شعری از حافظ نوشته شده است:
«روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق / شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم»
و پزشکزاد نیز به عنوان یک ایرانی تبعیدی مبارز به سان یارش بختیار، جز این ره شیوه نسپرد.
اکنون هر دو بخرد، افسانه نیکاند!
* عنوان مقاله، اقتباس از نام کتاب اوریانا فالاچی، “زندگی، مرگ و دیگر هیچ” است.
* تصویر بالای مقاله حمید اکبری (نویسنده مقاله) در کنار ایرج پزشکزاد در شیکاگو، ۱۹۹۷
————————-
[۱] برای نمونه نگاه کنید به مقالههای کتاب «تجربه دولت بختیار در انقلاب بهمن ۱۳۵۷» به ویراستاری حمید اکبری و آذر خونانی اکبری، انتشارات فروغ، کلن، ۱۳۹۹
[۲] ایرج پزشکزاد، «مروری در انقلاب مشروطیت ایران»، چاپ دوم، نشر البرز، آلمان، ۱۳۸۵
[۳] همان، صفحه ۱۵۹
[۴] همان، صفحههای ۱۳-۱۴
[۵] همان، صفحه ۱۴
[۶] همان، صفحه ۱۰۱
[۷] پاریس، ۱۹۸۲، صفحه ۶۴ شاپور بختیار، «یکرنگی»، ترجمه مهشید امیر شاهی، بدون نام انتشارات،
[۸] ایرج پزشکزاد، «مصدق باز مصلوب: مقاله راز بقای مصدق»، صفحه ۶۳، بدون نام انتشارات، پاریس، ۱۹۹۳
[۹] ایرج پزشکزاد، «بختیار و شعر و ادبیات ایران»، سایت رادیو فردا، ۱۳ مرداد ۱۳۹۰. نقل قولهای دیگر این بخش از همین مقاله است.
[۱۰] ایرج پزشکزاد، «حافظ ناشنیده پند: برگی چند از دفتر خاطرات محمد گلنام»، نشر قطره، تهران، ۱۳۸۳، صفحه ۵
[۱۱] نقل قول از مقاله رادیو فردا در پیشین
[۱۲] برای آشنایی با این کنفرانس نگاه کنید به کتاب «تجربه مصدق در چشم انداز ایران» به کوشش هوشنگ کشاورز صدر و حمید اکبری، انتشارات کتاب ایران، آی بکس، مریلند، ۲۰۰۵. در این کتاب مقالهای از ایرج پزشکزاد نیز است.
[۱۳] در باره علی شاهنده برای نمونه نگاه کنید به «علی شاهنده: سوسیالیستی انسان دوست و پایبند به ارزشها» به قلم ناصر رحیم خانی و ناصر مهاجر، سایت عصر نو، ۱۸ فروردین ۱۳۹۶
[۱۴] ویکی پدیا، دانشنامه آزاد، «ایرج پزشکزاد»، بازدید به تاریخ ۸ فوریه ۲۰۲۲
[۱۵] اطلاعیه نهضت مقاومت ملی ایران در سوگ ایرج پزشکزاد در سایتهای گوناگون از جمله ایران امروز به تاریخ ۱۴ ژانویه ۲۰۲۲
[۱۶] ایرج پزشکزاد، «چرا بختیار در فهرست سیاه قربانیان رژیم جای گرفت: آموزشهای بختیار، فضای فکری ایران را تغییر داد» پیام ایران: شماره مخصوص یادنامه بختیار، ۲۶ آبان ۱۳۷۰، صفحههای ۱۷-۱۶
[۱۷] نگارنده این گفته دکتر بختیار را از زبان زنده یاد حمید ذوالنور به دفعات شنیده است.
[۱۸] انسان به عنوان جانور قصه گو پدیدهای است عینی و علمی. برای نمونه نگاه کنید به کتاب «حیوان قصه گو» نوشته جاناتان گاتشال، ترجمه عباس مخبر، انتشارات مرکز، ۱۴۰۰