مقدمه
زمانی کارل مارکس نوشت که آنچه وی از سوسیالیسم میگوید، به دور از خیالپرستیهای ارتجاعی سوسیالیستهای تخیلی است، چون بر اساس علم بنا شده است. اما، تاریخ در مسیری خلاف نظریات وی پبش رفت و معلوم شد نظریه “سوسیالیسم علمی” او نیز مشابه تئوریهای متقدمان وی، عمیقا خیالپرستانه بوده است.
ظاهرا همه انسانها، از خصیصه ممتازی بهنام «حس تشخیص بدیهیات» برخوردارند (Common Sense) که در تنظیم واکنش آنان، در برابر عوامل بیرونی و جهتیابی صحیح نقش ایفا میکند. این حس میتواند تحت تاثیر عوامل متعدد غیربیولوژیک، همچون پروپاگاندا، اطلاعات نادرست و ایدئولوژیهای تامگرا تضغیف شده و یا حتی از کار بیفتد. تجربه شوروی و فروپاشی آن، که قاطعترین دلیل بر ورشکستگی قطعی نظریه «سوسیالیسم علمی» در دهه پایانی قرن بیستم بود، بخشی از پیروان “سوسیالیسم علمی” را از دگمهای پیشین رهانید و پنجرهای در مقابل آنها برای بازاندیشی گشود، اما آن “Common Sense” در بخش عمدهای از رهبری و کادرهای حزب توده ایران مطلقا کارگر نیفتاد. در طیف گسترده دیگری که اصطلاحا چپ نو و بخش بزرگی از منسوبین “فدایی” را شامل میشد، آن فروپاشی، موجباتی را برای تامل و تعمق فراهم کرد، اما این درنگ برای “تشخیص بدیهیات” چندان به عمق نرفت و برخی از دگمهای بنیادین پیشین، به تدریج تحت عنوانها و مضامین به ظاهر نو، دوباره سازی شدند. رهآورد نهایی این تحرک نسبی فکری در این بخش، تناقضات نظری پنهان و آشکار متعددی بود که تا به امروز ادامه یافته و بعد از سالیان طولانی، هنوز هم ارادهای جدی برای رهایی از آنها شکل نگرفته است.
درنگی بر گذشته و حال
این نوشته، به عمد، از اشاره به هویت فکری محافل کوچک و بیتاثیر دیگری که فاقد «حس تشخیص بدیهیات»(common sense) هستند خودداری کرده است، با وجود این در یک نگاه کلی، اغلب شخصیتهای منفرد، احزاب و یا محافلی که هویت خود را با ترم جادویی “چپ سوسیالیستی” تبیین میکنند، علیرغم هر تفاوتی و اختلاف نظری هم که با یکدیگر دارند، بر سر یک موضوع و وظیفه مشترک متفق القولاند. آنها، مثل گذشته، خود را صاحبان انحصاری رسالتی میدانند، که گویا تاریخ برای تدارک امر برکندن بنیاد سرمایهداری و ساختن بهشت سوسیالیستی بر دوش آنها نهاده است. در واقع، چنین تصوری از هویت و هدف غایی خود، مشابه همان صلاحیت و نقشی است که نظریه ولایت فقهی، برای ساختن جامعه عدل اسلامی بر عهده پیروان خود گذاشته است.
اما این مشابهت، با عناصر اعتقادی دیگر هم تقویت میشود. قبل از انقلاب اسلامی، عدالت سوسیالیستی برای مدافعین آن، امری زمینی، نقد و قابلدسترس، ولی بهشت شیعیان، امری فرازمینی و خیالی بود و سوسیالیستها تدارک مقدمات و برقراری عدالت اجتماعی را بر روی زمین، از برتریهای خود نسبت به پیروان خیالپرست اسلام میدانستند.
فقه شیعه برای تعدیل جنبه غیر نقد وعدههای خود و حفظ نفوذ کلام و اتوریته آن بر پیروانش، سدها سال پیش از این، زبردستانه، یک ناجی جهانی به نام امام دوازدهم را خلق کرده بود، که زمان ظهورش را هیچ کس نمیتوانست بداند. برای غلبه بر چنین امر مجهولی، نظریه ولایت فقهی میتوانست روحانیت شیعه را تا آماده شدن شرایط ظهور امام غایب، در موقعیت رهبری و هدایت جامعه اسلامی قرار دهد و پیروان را به کپیبرداری و در عین حال رقابت با شعارهای آرمانی و سوسیایستی چپ ایرانی، در سده اخیر قادر سازد. پیدایی گرایشات فکری منتسب به شریعتی و مجاهدین خلق از پیآمدهای نفوذ گفتمانی ایدههای سوسیالیستی، در میان مخالفان مذهبی سلطنت بود.
اما، تنها بعد از انقلاب اسلامی بود، که چپ سوسیالیست ایرانی، در میدان عمل، با شریک و رقیب قدرتمندی که مثل آنها دعوی ساختن جامعهای عادلانه را در این جهان داشت، و اهرمهای نیرومند قدرت دولتی در کشوری ثروتمندی را تماما، با پشتیبانی امت پیرو خویش، به چنگ آورده بود، روبرو شد. ایده ظهور امام غایب در آینده، هیچ منافاتی با باور پیروان نظریه ولایت فقهی نداشت. این جنبه از باور آنها نیز با رسالت تاریخی سوسیالیستها ایرانی برای برپایی جامعهای با مساوات همگانی در یک راستا بود.
.
آنچه بر وجوه مشترک فکری این دو باز هم میافزود؛ جنبه جهانی رسالت هر دو، در حمایت و برانگیختن جنبشهای ضد سرمایهداری و ضد استعماری (ضد خارجی) بود.
بنا به تعبیر مارکسیستی اغلب محافل سوسیالیست ایرانی از قوانین سیر تاریخ، وظیفه گذر دادن جامعه از نظم سرمایهداری به سوسیالیسم، در میدان سیاست بر دوش نماینده فکری و سیاسی طبقه کارگر، یعنی حزب کمونیست قرار داشت و فقط چنین حزبی بود، که ظرفیت منحصر به فردی رهبری این دوره انتقالی را داشت. طرفه اینکه، همین نقش را پیروان ولایت؛ در برپایی جامعه عدل اسلامی برای خود قایل بودند و فقط با رهبری و تسلط انحصاری آنها بر قدرت دولتی، پیریزی آن جامعه موعود ممکن میگردید. مقوله نیروهای خودی و غیرخودی نیز از همین نوع برداشت استحراج میشد، که حس خصومت نسبت به دگراندیشان را در افکار و ر فتار هر دوی آنها، در درون خود باز تولید کرده و پرورش میداد.
چپ تیپیک سوسیالیست ایرانی، هنوز هم در اندیشه و ضمیر خود، سرمایهداری غرب و در راس آن آمریکا را دشمن اصلی جهانی خود، و عامل اصلی عدم توسعه، فقر، فلاکت، جنگ و خصوصا بیعدالتی در عرصه گیتی میشناسد؛ به همانگونه که اسلامگرایان، خصوصا بخش ولایی آن، شبانهروز بر طبلش میکوبد.
در درک چپ تا همین زمان اخیر، قدرت دولتی، معرف و نماینده صرف منافع سرمایهداران و در مقابل مردم و به اصطلاح “خلق” قرار داشت، از جمله ارتش و قدرت نظامی آن، وسیلهای جز برای حفظ سیادت نظم سرمایهداری نبوده و به همین دلیل نیز، برای برانداختن آن، باید ارتشی خلقی در مقابل قوای دولتی تشکیل میشد. چنین گفتمانی، در واقع منطیق با همان فکر ایجاد “ارتش ملتی” در مقابل “ارتش دولتی” زمان مشروطه بود، که طراحان و مدافعیناش روحانیون شیعه دخیل در جنبش مشروطه بودند. روحانیون “روسای ملت” فرض میشدند و “پادشاه رئیس دولتی غاصب و غیرشرعی” و قوای قهریه دولتیاش برای دفاع از موجودیت خود و سرکوب امت-ملت بر پا شده بود. همین برداشت از قدرت بود که به پیدایش دو مرکز اصلی در ساختار اداری در نظام جمهوری اسلامی انجامید.
خصوصا اگر تجربه چهار دهه اخیر را هم در نظر بگیریم، سپاه پاسداران و بسیج، تجسم عینی همان “ارتش ملتی در مقابل ارتش دولتی” و امتداد برداشت شیعی از قدرت دولتی بوده است. هنوز هم شکل تا حدی تراشخورده همین برداشت است که خود را در قالب دو مرکز قدرت در نظام جمهوری اسلام نشان میدهد، که یکی تحتنظر ولی فقیه به عنوان رهبر امت-ملت، یعنی ثقل اصلی قدرت در حکومت و مبرا از خطا و فساد و غیرپاسخگو به هیچ احدی، و دیگری در قالب دولت رسمی، به عنوان بخشی از دستگاه اجرایی-اداری حکومتی(معادل و مشابه دستگاه سلطنت) که مستعد خطا و فساد است و باید جوابگوی همه خرابیهای بخش غیرپاسخگو هم باشد.
هویت ضدسلطنتی هر دو جریان سوسیالیستی و اسلامی نیز از یک ایده کموبیش مشترک سرچشمه میگرفت که کارکرد دستگاه سلطنت را سرکوب مردم و پیگرد مدافعین منافع آنها و آزادیخواهان، محدود کردن حیطه عمل روسای ملت یعنی روحانیون شیعه، و حمایت از دارایان بر علیه ناداران، و نوکری غربیان و صاحبان سرمایههای خارجی تعریف میکرد.
نگاهی به اسناد دوره مشروطیت برای یافتن شواهد بیشتری از این خویشاوندی “سوسیال دموکراتهای” ایرانی با اسلام و اصول شریعت، نشان میدهد که اولین تشکیلات سوسیالیستهای ایرانی، چه نگاه تعبدانهای به اسلام سیاسی داشت و تا چه میزان در اصول اعتقادی خود با آن احساس الفت و نزدیکی میکرد.
جمعیت “اجتماعیون-عامیون”، از بین بردن و کشتن کسانی را که نسبت به مذهب گناه کبیره مرتکب بشوند، در مرامنامه خود به صراحت میگنجاند و آن را هم وزن و مترادف با خیانت بزرگ به مردم و وطن قرار میدهد(۱)، تظاهر به اسلام در نزد آنان چنان بود که در جریان کشمکش مجلس با محمدعلی شاه، در اعلانی مکتوب خطاب به مخالفین مجلس نوشتند که اجازه نخواهند داد مجلس، که اساسش از اولین شرایط مذهب اسلام است، تعطیل شود و قسم به اسلام و اسلامیت خوردند که تا یک نفر هم از آنان باقی باشد اجازه برچیدن مجلس را به احدی ندهند(۲).
فرقه دموکرات ایران که بعد از انحلال حزب اجتماعیون-عامیون، به عنوان وارث اصلی آن تشکیل شده بود نیز به صراحت اساس فرقه را مبتنی بر مساوات اسلامی فرض میکند، فریدون آدمیت مینویسد: میبینیم حزبی با مشرب دموکراسی اجتماعی در پی توجیه شرعی مسلک خود برمیآید، به اخبار و احادیث تکیه میجوید. و بالاخره اعلام میکند: اساس مسلک فرقه دموکرات “موافق روح مساوات اسلامی است”(۳). چنین قرابتی با اسلام، بعدا، همچنان ادامه مییابد و نسل ما کم و بیش با شواهد و اسناد آن در جریان فعالیتهای حزب توده و محافل و سازمانهای چپ نو به حد کافی آشناست.
اما درآن زمانه پر آشوب، یک خصیصه مشترک مهم دیگر نیز مابین سوسیالدموکراتهای ایرانی با مراجع روحانیت شیعهای که با تکفیر مخالفین خود اسباب قتل آنها را فراهم میکرد، وجود داشت و آن توسل به ارعاب و ترور در حذف مخالفین خود بود (رفرنسهای ذکر شده از کتاب «مشروطه ایرانی» شواهد آن را ذکر کردهاند). این فکر و روش بعدها نیز در احزاب و محافل وارث سوسیالدموکراتهای متقدم، کم و بیش ادامه یافت.
مفهوم زمان در فهم سوسیالیستهای ایرانی به نحو شگقتانگیزی، با تصور صاحبالزمانی شیعیان یکسان است. فاصله ما به موازات گذشت زمان با اهداف تعیین شده سوسیالیستی خود، هر چه دورتر و دست نیافتنیتر شده است. (البته محافل بیتاثیری، که از عالم واقع کنده شده و در دنیای خیالات خویش به خوشگذرانی مشغولاند، زمان تحقق آن اهداف را دقیقا تعیین کردهاند،که گویا بلافاصله بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی شروع خواهد شد). اما در دنیای واقع “دره میان سرمایهداری و کمونیسم” چنان عمیق است که به این زودیها از “خاکستر کمونیستها” پرنخواهد شد!
حق ویژه اسلام فقاهتی در تولید، تشخیص و تفسیر حقیقت تفاوتی با صلاحیت رقبای سوسیالیست ایرانی آن در تشخصیص حق و باطل ندارد. یکی از این “حقایقی” که فقط این دو، با اطمینان خاطر تعیین کردهاند، نابودی جبری استکبار جهان غرب (به تعبیر فقه ولایتی)؛ و سرمایهداری جهانی باز هم غربی آن (به تعبیر سوسیالیستها) و تعلق آن به تاریخ است. اما هر دو، علیرغم ادعای اشراف به رمز و رموز طرق هدایت جامعه بشری به سوی عدالت و مساوات، تاکنون هیچ طرح نویی برای جایگزینی بیمثال آن، عرضه نکردهاند.
حساسیت و تعلق خاطر به گذشته در این زمینه، چنان فاقد حد و مرز و با چماق است، که عدهای علیرغم باورهای درونی خود به ورشکستگی افکار پیشین و تمایل خود به سوسیال دموکراسی مدافع سرمایهداری، هنوز هم از ترس تکفیر اطرافیان و جامعه پیرامونی خویش، میکوشند با ابداع مفاهیمی ظاهرا نو، نشان دهند که عقاید کنونی آنها تفاوت اصولی با نظریات و تجارب سوسیال دموکراتیک در کشورهای غربی دارد.
سحن آخر
تمدن معاصر غرب، تاکنون، جزر و مد بحرانهای متفاوت و متعدد لیبرالدموکراسی و سوسیال دموکراسیهای اروپایی را بارها تجربه کرده است. در ۱۰۰ سال اخیر در چنین جوامعی، هیچ تغییر رادیکالی در جهت بر اندازی نظم سرمایه داری شکل نگرفته است. جایی که لیبرالدموکراسی در حل بحرانهای جامعه، به بنبست رسیده، سوسیال دموکراسی و یا ائتلافی از راست و چپ میانه وارد صحنه شده و مشکل را حل و یا تعدیل کرده است. برعکس این سخن هم صادق است، سوسیالدموکراسی وقتی در دام بوروکراتیسم و تمرکز بیش از حد دایناسوری گرفتار شده، توسط رایدهندگان کنار رفته است.
جریانات عمده لیبرالی و سوسیالدموکرات و متحدین آنان، بهطور مرتب از تجربه خوب و بد یکدیگر، آموخته و جوامع خود را درحالتی متعادل و به دور از انفجارهای بنیانکن اجنماعی به پیش راندهاند. رسالت “تاریخی” حل مشکلات جامعه هم، در انحصار هیچ یک از آنها نبوده است، نه چپ سوسیالیستی فرشته بوده، و نه راست لیبرال حکم دیو برای شهروندان آنها را داشته است.
اکنون در برابر دموکراسیهای این جوامع، یک آلترناتیو جدید در حال قد برافراشتن است. این رقیب غدار، بر عکس توهمپراکنیهای مداوم سخنگویان برخی از چپهای ایرانی و همفکرانشان در غرب، آن سوسیالیسمی نیست که قرار بود بر ویرانههای نظم سرمایهداری بنا شده و بشریت را از شر فجایع آن نجات دهد. این آلترناتیو، یک نظم سرمایهسالار، با کاریکاتوری ترسناک از دموکراسیهای غربی است که به دست ملیگرایان اداره خواهد شد. گلوبالیسم افسار گسیخته، مهاجرت انبوه و جنبشهای بنیادگرایانه اسلامی، دست در دست هم، زمینههای نیرومندی را برای تقویت این ملیگرایی افراطی، فراهم ساختهاند.
چین و روسیه با امکات عظیم خود، که دو نمونه کامل از سیستم سرمایهداری اتوکراتیکاند، مدافع و پشتیبان بالقوه این نیروی تازه نفس، در کشورهای غربیاند. کسی چه میداند، اگر نظامهای دموکراتیک موجود به نفع آنها تضعیف شوند، الگوی کشورداری چین و روسیه در این کشورها غلبه نیابد. دموکراسیها هم اگر نتواند از موجویت و کارایی خود در تعدیل و حل مشکلات جوامع خود دفاع کنند، میتوانند از هم بپاشند. اما این دموکراسیهای موجود به هر میزان هم آلوده به استعمار و کشتار و خشونت انبوه و بهرهکشی در تاریخ خود بوده باشند، برتریهای خود را نسبت به سیستمهای اقتدارگرا، در کنترل پلشتیهای جوامع بشری، و در جستجوی روزنههای امیدبخش برای دور زدن فجایعی که کره خاکی را با تمامی موجودات و منابع آن تهدید به نابودی میکند، هنوز از دست ندادهاند.
آنچه گفته شد، ربطی کاملا مستقیم با آینده و سر نوشت کشور ما ایران دارد. رهبران و سخنگویان چپ سوسیالیست ایرانی، اگر میخواهند بیش از این بیربط به اکنون و آینده کشور خویش نباشد، باید از خود عزم و اراده و شجاعت مدنی لازم را در گسست قطعی از اصول و عقایدی که انبوهی از تجارب، پیامدهای فاجعهبار آنها را آشکار ساخته، نشان دهند و بدون لکنت و به صراحت، روشن کنند، چه نوع مناسباتی را با این دو جبهه؛ دموکراسی و اقتدارگرایی و چالشهای مرتبط با آنها در جهان پر مخاطره کنونی، به نفع حال و آینده کشور و مردم خویش میدانند.
اصغر جیلو
۲۲/۰۱/۲۰۲۲
———————————
رفرنسها:
۱- ص ۴۱۷ ، منابع شماره ۶۳۵، ۶۳۶ و ۶۳۷ در ص ۵۴۲، مشروطه ایرانی، ماشاءالله آجودانی، چاپ سیزدهم۱۳۹۹
۲- ص۴۲۵، منبع شماره ۶۵۱ در ص ۵۴۴، همان.
۳- ص ۵۴۲ منبع شماره ۶۳۷، همان.
■ تا زمانی که فرهنگ مردم ایران اصلاح نشود و دروغ و دزدی و حسادت جایش را به راستگویی و کمک به دیگران و احترام به کار کردن ندهد چیزی در ایران و منجمله در بین انها که خود را چپ سوسیالیست میدانند عوض نخواهد شد. نگاهی به مندرجات سایتهای پیک نت و اخبار روز نشان میدهد که برای چپهای سوسیالیست ایران در بر همان پاشنه میچرخد که حزب توده در زمان فرمانروایی استالین به اعضایش تلقین میکرد!
حمید هوشور
■ جناب جیلو با امتنان فراوان از درج مقاله و طرح تابو های مقدس چپ ایران! این روزها کمتر چپگرای ایرانی شجاعت و جسارت نگاه تاریخی به ریشههای مشترک سوسیالیسم ایرانی و شیعی متحجر در استبداد و حذف دارد. کاش این مطلب در جاهای دیگر که محل تردد چپهای قدیمیست نیز درج میشد.
مهرداد
■ جناب هوشور
من و شما در اقلیت هستیم. همینکه امروز این کامنت ما اینجا تایید شد هنر کردیم. سانسور در چپ بلشویک ایرانی بیداد میکند. پیک نت تبلور اصیل استالینیسم ایرانیست و شب و روز دعا گوی حمله پوتین به اوکراین است. ما که از نام بردن افراد و شخصیتها به دلیل سانسور در این سایتها که توسط خط فدایی تودهای اداره میشوند پرهیز میکنیم.
مهرداد
■ نوشتهاید “جایی که لیبرالدموکراسی در حل بحرانهای جامعه، به بنبست رسیده، سوسیال دموکراسی و یا ائتلافی از راست و چپ میانه وارد صحنه شده و مشکل را حل و یا تعدیل کرده است.” این اتفاق در کدام کشور و در کدام تاریخ افتاده است؟
رضا
■ بسیار عالی اصغر گرامی، شباهت افکار اسلام شیعه و چپ های ایرانی با کنکاش در فرهنگ ایرانی قابل توضیح است. هر دو در فرهنگ ایرانی ریشه دارند. اگر از نظامهای فکری قرن نوزدهم و بیستم بر اساس نگرش سیستمی به پدیدههای اجتماعی فاصله بگیریم و بر این باور نباشیم که با قوانین علوم طبیعی میشود پدیدههای اجتماعی را نیز توضیح داد (اندیشه مارکسیستی یکی از این نظامهای فکری است) و پدیدهها و روندهای اجتماعی را در تعامل با یکدیگر، همواره در پویش و در تعامل با یکدیگر ببینیم، این شباهت فکری و عملی میان چپهای ایرانی و اسلام شیعه آشکارتر میشود. در واقع، به نگاه من این فرهنگ جامعه است که بستر فکری و عملی و ایدئولوژی یک سازمان اجتماعی و روابط میان آنها را میسازد. در همین راستا شباهتهای میان چپهای ایرانی با اندیشههای عاشورایی و امام زمانی که همگی ایرانی هستند و ربطی به کشورهای دیگر اسلامی ندارند، آشکارتر می شوند.
محمود تجلی مهر
■ با سپاس از توجه و نظرات کامنت گذاران محترم حمید هوشور، مهرداد ورضا، و دوست پر مهر محمود تجلی پور
توصیه آقای مهرداد برای باز نشر مطلب، در حد مقدورات انجام شد.
در پاسخ آقای رضا، شاید اطلاعات زیر قبول افتد:
۱- اغلب دولتهای بعد از جنگ جهانی دوم، کموبیش دول رفاه بودند با نقش فائقه دولت در اداره و هدایت اقتصاد در جامعه. برنامه این دولتها تعدیل شکافهای اجتماعی-اقتصادی و جنسیتی و غیره در جوامع خود و ایجاد شرایط عادلانه برای کار وزندگی اکثریت بزرگی از مردم بود. لیبرالیسم اقتصادی فارغ از دخالت دولت اواخر قرن نوزدهم دیگر نمیتوانست به بحرانهای اقتصادی و نیازهای دوره بعد از جنگ اول و دوم در قرن بیستم پاسخهای مناسب بدهد. ذیلا نیز مثالهایی از جایگزینی نیروهای چپ میانه به جای احزاب راست در کشورهای مختلف ذکر شدهاند، ولی باید در نظر داشت که به همین ترتیب هم برای پیروزی احزاب راست میانه در همان کشورها مثال و نمونه وجود دارد و آن زمانی است که نیروهای چپ به خاطر فقدان راه حل های مناسب برای حل و یا تعدیل مشکلات، اعتماد مردم را به بهبود اوضاع از دست میدهند.
۲- در سال ۲۰۱۵ در حدود یک سوم جمعیت ۵۰۰ میلیونی اتحادیه اروپا توسط دولتهای چپ میانه نمایندگی می شدند که عبارت بودند از اتریش، کراواسی، جمهوری چک، فرانسه، ایتالیا، مالت، اسلاواکی و سوئد. این دولتها همگی در جزیان انتخابات آزاد، اکثریت آرا مردم کشور خود را گسب کردند.
۳- ایتالیا: دولت ائتلافی چپ از نوامبر ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۸ و سپس در سال ۲۰۱۹
۴- اسپانیا: دولت ائنلافی چپ در فوریه ۲۰۲۰، متشکل از حزب سوسیالیست چپ میانه و حزب چپ افراطی پاپولیست(پودموس/ما میتوانیم)
۵- هلند: دولت ائتلافی متمایل به چپ با شرکت سبزها از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۵.
۶- بریتانیا: تشکیل دولت ائتلاف ملی متشکل از حزب کارگر(چپ) ومحافظه کار(راست) و حزب لیبرال دموکرات در ماه می ۱۹۴۰ به ریاست وینستون چرچیل زمانی که چمبرلین رئیس دولت مخافظه کاردر تشکیل دولت فراگیر ائتلافی برای هدایت کشوردرجنگ بر علیه دولت آلمان ناموفق ماند. بدون حمایت موثر و همکاری همه جانبه حزب کارگر با وینستون چرچیل، وی به نمیتوانست اداره کشور و امور جنگ را فقط با اتکاء به حزب محافظه کار پیش ببرد. حزب کارگر بعد از جنگ بر سر کار آمد و کلمنت آتلی رهبر این حزب، از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۱ به عنوان نخست وزیر بریتانیا خدمت کرد. او خدمات اجتماعی و بخش عمومی را در بریتانیای پس از جنگ گسترش داد وبهداشت و خدمات درمانی و بهداشتی مجانی سراسری را بنیان گذاشت. ملی کردن صنایع بزرگ و خدمات عمومی، همچنین مسئولیت خاتمه مناسبات استعماری را در هند، پاکستان، برمه، سیلان و اردن برعهده گرفت و به حضور بریتانیا در فلسطین بعد از ایجاد کشور اسرائیل، خاتمه داد...طولانی ترین دوره حضور حزب کارگر بین سالهای ۱۹۹۷ تا ۲۰۱۰ بود که دست آوردهای مهمی در گسترش خدمات عمومی وبهیود وضع اشتغال و اصلاحات سیستم بانکی داشت.
۷- آلمان، توافق سه حزب سوسیال دموکرات، لیبرال دموکرات و سبزها در ماه اکتبر ۲۰۲۱ چند هفته بعد از پایان انتخابات برای تشکیل یک دولت ائتلافی
۸- کرواسی: دولت انتلافی چپ میانه در سال ۲۰۰۰ با مشارکت 4 حزب که بزرگترین آن حزب سوسیال دموکرات کراواسی بود.
۹- نیوزیلند: توافق سه حزب کارگر(چپ)، حزب سبزها و حزب ملیگرای “اول نیوزیلند” در اکتبر ۲۰۱۷ برای تشکیل دولت ائتلافی. حزب کارگر بزرگنرین حزب این ائتلاف بود.
۱۰- دانمارک: دولت انتلافی اقلبت چپ میانه در ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۵
با سپاس مجدد؛ اصغر جیلو